از مهمترين و اساسي ترين عوامل زبانه كشيدن آتش انقلاب
به اعتقاد مورخان و ناظران سياسي، علماي شيعه با سيطره و تسلط بيگانگان به شدت مخالف بودند. «مس بل» از مأموران سياسي انگليس در زمان انقلاب عراق، اعتراف مي كند: رجال دين از مؤثرترين و بزرگترين نيروي هاي محركه انقلابي در عراق بودند و اين روش را درخلال جنگ و پس از آن داشتند و همين امر باعث شد كه متصديان حكومت، اقدام به تأسيس مدارس جديد كنند تا دين را در دل نسل نو ضعيف نمايند و با اين روش ريشه قيام را بركنند. اگر چه انگلستان بعد از اين قيام تصميم گرفت زمينه هاي تشكيل حكومت موقت را در عراق فراهم سازد امّا از همان آغاز كوشيد شيعيان از رسيدن به پستهاي بالا و حساس محروم شوند.
خانم «گروته وربل»، منشي كميسر عالي، در پي اعتراض افراد شيعه به عدم شركت عادلانه آنان در شوراي وزيران، گفت: شخصاً از اينكه شيعيان در تنگنا قرار مي گيرند، شادمان مي شوم; زيرا آنان از مقاومترين طبقات مردمند. از 4 شهر معتبر مذهبي يعني: كربلا، نجف، سامرا و كاظمين هيچ نماينده اي در شورا نبود.
خانم «جويس ان ويلي» از اساتيد گروه مطالعات بين المللي در دانشگاه كاروليناي جنوبي گفته است: انگليس براي جلوگيري از قيامي ديگر، دولتي عرب در عراق تأسيس كرد. هر وزير عرب در دولت جديد داراي مشاوري انگليسي بود كه بدون تأييد او اين وزير قادر به انجام كاري نبود. در دولت جديد، از ده فرماندار و 35 بخشدار و 85 مقام محلي، به جز شهرهاي مقدس، هيچ فرد شيعه اي وجود نداشت. بعد از مدتي بر اثر فشارهاي شيعيان، يك فرد شيعي به عنوان وزير آموزش و پرورش به كابينه اضافه شد.
1 . نكـ : دكتر علي حسين الوردي ; لمحات اجتماعيه من تاريخ العراق، الثورة العراقية الكبري سنة 1920، عبدالله الفياض ; الفكر العربي في عصر النهضة، البرت حوراني ; البطوله في ثورة العشرين، عبدالشهيد ياسري ; تاريخ القضية العراق، محمدمهدي البصير ; الثورة الاسلامية في العراق منذ 1920 ـ 1914 م، احمد الكاتب.
2 . عبدالله فهدنفيسي، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي عراق.
اين وضع موجب گرديد كه دويست نفر از شخصيت هاي مهم شيعه در كربلا كنفرانسي تشكيل دهند كه در آن آيت الله مهدي خالصي، مجتهد شيعه نقش مهمي داشت. آن ها در اين گردهمايي در مورد استقلال عراق، تشكيل فوري مجلس ملي و شيعه بودن نيمي از وزراي كابينه و مقامات دولتي و اعلام جهاد عليه وهابيون به توافق رسيدند و چندي بعد علماي شيعه ضمن صدور فتاوايي، مشاركت مردم را در انتخابات مجلس مشروطه، براي تصويب رابطه عراق و انگليس را ممنوع اعلام كردند كه انگليسي ها در واكنش نسبت به اين فتوا، شيخ مهدي خالصي، فرزندش و نيز سيد محمد صدر را تبعيد كردند.
نظام سياسي و حكومتي
پس از آنكه انگليسي ها كنفرانسي در مصر به سال 1340هـ . ق. تشكيل دادند، تصميم گرفتند امير فيصل فرزند شريف حسين را به عنوان پادشاه آينده عراق برگزينند; به همين جهت وي را از حجاز به عراق آوردند و طي يك «همه پرسي» فرمايشي، او را به سلطنت رساندند، در نتيجه وي در سال 1341هـ . ق. رسماً در بغداد تاجگذاري كرد. اگر چه در زمان فرمانروايي فيصل، عراق نوعي استقلال در امور داخل داشت امّا سياست خارجي و دفاعي عراق همچنان توسط دولت انگلستان اداره مي شد. سپس ملك فيصل كابينه خود را تشكيل داد و انتخابات عمومي را اعلام كرد تا مجلس مؤسسان، دخالت انگليس را در امور عراق شكل قانوني ببخشد، البتّه اين انتخابات توسط علما تحريم گرديد و به هيچ روي روحانيت تشيع اجازه نداد عوامل بيگانه در كشوري اسلامي مصدر قدرت باشند. در سال 1352هـ . ق. به دنبال درگذشت فيصل در سوئيس فرزند 22 ساله اش ملك غازي به جايش نشست كه به دليل سوء تدبير آشفتگي هايي را در عراق فراهم ساخت. وي نيز در سال 1358هـ . ق. در يك حادثه رانندگي در حوالي بغداد كشته شد. پس از ملك غازي به دليل اينكه فرزند ديگر فيصل به سن قانوني براي زمامداري
1 . جويس ان ويلي، نهضت اسلامي شيعيان عراق، ترجمه مهوش غلامي، ص31
2 . اصغر وجداني واواني، روابط عراق و كويت، ص4
نرسيده بود، امير عبدالله دايي وي و مزدور سرسپرده انگليس به عنوان نايب السلطنه انتخاب شد. در اين دوران; يعني از سال 1358 تا 1378هـ . ق. حاكم واقعي عراق نوري سعيد پاشا بود كه در اين مدت يازده بار به مقام نخست وزيري رسيد و در ايامي هم كه پست رسمي نداشت و افرادي چون رشيد گيلاني و طه الهاشمي نخست وزير بودند، وي مجري نقشه هاي بريتانيا بود. در سحرگاه چهاردهم ژوئيه 1958 م (1378هـ . ق.) عبدالكريم قاسم كه فرمانده بخشي از نيروهاي نظامي عراق بود، با كودتاي نظامي، پس از نابودي سران رژيم، حكومت سلطنتي را در عراق سرنگون ساخت و رژيم جمهوري تأسيس كرد. از آنجا كه رژيم جديد به تشكيلاتي نياز داشت تا آن را در تثبيت سياسي كمك كند، پس از دعوت عبدالكريم قاسم، حزب كمونيست عراق رسماً به حمايت از نظام سياسي جديد عراق وارد صحنه شد به همين دليل يار قديم قاسم; يعني عبدالسلام عارف، با اعتراض به روش وي، راه خود را از او جدا كرد و در سال 1383هـ . ق. كودتاي نظامي ديگري را ترتيب داد. عبدالسلام عارف سه سال بعد از اين كودتا در يك حادثه هوايي كشته شد و برادرش عبدالرحمن عارف جاي او نشست. وي نيز با كودتاي حزب بعث به رهبري احمد حسن البكر بر كنار گرديد. البكر توسط شوراي انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سركوبي شديدي در عراق ايجاد نمود و پس از چندي، رابطه اين كشور با ايران قطع گرديد. در اين زمان كردها كه توسط رژيم پهلوي حمايت مي شدند، بارها با نيروهاي بعثي به درگيري پرداختند و به دنبال عدم حمايت ايران و متواري شدن رهبرشان «ملا مصطفي بارزاني» مقاومت كردها درهم شكست.
در سال 1357هـ . ش. به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي، صدام، معاون حسن البكر او را مجبور به استعفا كرد و خود حكومت را به دست گرفت. خودخواهي، جاه طلبي، ثروت اندوزي و كشت و كشتار شديد، از ويژگي هاي اين جلاّد تكريتي بود. او با حاكم نمودن جوّ رعب و وحشت، هرروز دامنه قدرت خودوافراد حزب بعث را گسترش مي داد و اين جاه طلبي ها به حدي رسيد كه ديگر محدوده كشور عراق برايش كافي نبود لذا در انديشه كشور گشايي و توسعه قلمرو خود افتاد و به قصد تصرف خوزستان زرخيز، در سيويك شهريور 1359 ش. تهاجم گسترده و جنگ هشت ساله را بر مردم ايران تحميل
نمود. اگر چه در آن زمان آمريكا هيچ گونه روابط ديپلماتيك با بغداد نداشت امّا با پيروزي هاي افتخار آفرين رزمندگان اسلام، دولت آمريكا احساس خطر كرد و براي جلوگيري از فروپاشي نظام عراق، اطلاعاتي را از جبهه هاي جنگ در اختيار عراقي ها مي نهاد و با وجود آنكه صدام عليه ايران سلاح هاي شيميايي به كار برد و اين جنايت غير قانوني و مغاير معاهده 1925 م. ژنو بود، آمريكا به هيچ عنوان رژيم حاكم بر عراق را از اين جهت محكوم نكرد. در سال 1367 ايران قطعنامه 598 را پذيرفت و آتش بس ميان طرفين در اين جنگ برقرار گرديد امّا دو سال بعد نيروهاي بعثي طغيانگري خود را در قالب يورش به كويت و اشغال اين كشور نشان دادند كه با هجوم نيروهاي ائتلاف بين المللي، قواي صدام در اين ماجرا به شدّت شكست خوردند و قيام عمومي مردم عراق آغاز شد.
سقوط استبداد، ظهور استكبار
قيام هاي مردمي توسط رژيم صدام و با حمايت غرب سركوب شد. سازمان ملل متحد يك رشته مجازات هاي اقتصادي و بازرسي تسليحاتي را بر ضدّ عراق به اجرا گذاشت و با روي كار آمدن جورج بوش پس از انتخابات نوامبر سال 1999، ايالات متحده آمريكا سياست ديگري عليه حكومت عراق در پيش گرفت و در آوريل سال 2002 (1380هـ . ش.) هدف دولت آمريكا به عنوان تغيير رژيم عراق به طور رسمي اعلام شد و سرانجام نيروهاي آمريكا و انگلستان با لشكركشي و جنگ گسترده تبليغاتي شديد و تهديدهاي فراوان در 29 / اسفند / 1381 كشور عراق را بي اعتنا به هشدارهاي مجامع بين المللي ومخالفت كشورها ومردمان جهان مورد يورش شديد و خونين خويش قرار دادند و به بهانه سركوب كارگزاران حزب بعث و نابود نمودن مقر حاكم ديكتاتور عراق، بسياري از منازل مسكوني، اماكن عمومي و فرهنگي و مراكز مردمي را بمباران كردند. عراقي ها، به خصوص شيعيان و كردها از نابودي رژيم بعث مشتاقانه استقبال كردند امّا با محو رژيم ديكتاتور از صحنه سياسي عراق ائتلاف آمريكا و انگليس ديگر دليلي براي ماندن در عراق ندارند. حضور نيروهاي خارجي نه تنها به امنيّت و آرامش
عراق كمك نكرده، بلكه آشفتگي هاي اجتماعي و ناپايداري را شديدتر كرده است. اجتماع صلح آميز و با صلابت شيعيان در اربعين حسيني، تحرك بي سابقه و وحدت گراي شيعه و سني در يك صف، بيانگر آن است كه مسلمانان اجازه نخواهند داد استعمار جديد جايگزين استبداد قديم شود و برنامه ريزان لندن و واشنگتن اگر عاقل باشند، اين زنگ خطر را كه تمام خاورميانه و حتي دنياي اسلام را فرا گرفته است خواهند شنيد. تاريخ سرزمين عراق مؤيد آن است كه مبارزه عليه استبداد و مقاومت در برابر متجاوزان هميشه به رهبري روحانيت برجسته در عراق فعال بوده است. حوزه هاي علميه عراق كانون مقدس قدرت معنوي اسلام است و مردمان عراق ثابت كردند كه قداست اين كانون را پاس مي دارند و اين بدان معناست كه به بركت ارزشهاي ناب تشيع، ستمگران نمي توانند در عراق به سلطه گري ادامه دهند.
تقسيمات كشوري و كانون هاي شهري
عراق به هيجده استان تقسم شده كه مردمان استان هاي كربلا، ديوانيه، حلّه، عماره و كوت همگي شيعه اند و در استان هاي ديالي، بغداد و بصره در اكثريت هستند و در ديگر نقاط نيز پراكنده اند. تعداد سكنه عراق طبق آمار تيرماه 1381 (جمادي الاول 1423) 24 ميليون نفر بوده است. از اين ميزان به لحاظ نژادي 75 % را اعراب و 20 % كرد 5 درصد بقيه از نژاد تركمن، آشوري و غيره هستند. 97 % مردم عراق مسلمان مي باشند كه 75 % آن ها شيعه و 27 % سني مذهب اند. 3 % بقيه ارمني، مسيحي و مانند آن مي باشند. زبان رسمي عراق عربي است امّا كردها به زبان كردي سخن مي گويند. زبان فارسي در بين افراد ايراني الاصل و نيز زبان هاي آشوري و ارمني در بين گروه اندكي از ساكنان عراق رواج دارد. مركز حكومت عراق بغداد است و علاوه بر عتبات عاليات كه اجمالاً به معرفي آن ها خواهيم پرداخت موصل، حلّه، كركوك و بنادر بصره و ام القصر از شهرهاي
1 . روزنامه اطلاعات، شماره 22745
2 . عبدالحسين سعيديان، كشورهاي جهان، ص553 ; سرزمين اسلام از نگارنده، ص132
مهم اين كشور به شمار مي رود. بندر فاو نيز از اهميت سوق الجيشي برخوردار است. 73 % مردم عراق در شهرها زندگي مي كنند. گروه هاي قومي عراق به سه دسته شيعيان، كردها و اعراب اهل تسنن تقسيم مي شوند.
شيعيان
پيشينه سكونت شيعيان در عراق، به صدر اسلام باز مي گردد. پيروان تشيع به رغم اكثريتي تأثير گذار و اقتداري قابل توجه، از دسترسي به قدرت مركزي محروم بوده اند و اين وضع در زمان عثماني ها و سلطه بريتانيا و نيز روي كار آمدن بعثي ها ادامه داشت. سپردن مشاغل دولتي به اهل تسنن در دوران پس از استقلال و شدت سركوبي آنان موجب گرديد، تا شيعيان در قالب احزاب مذهبي فعال گردند كه حزب «الدعوه» با رهبري شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر از آن جمله است. اگر چه در مواقع نادري برخي از افراد شيعه به مناصبي در دستگاه حكومتي رسيده اند امّا تجربه نشان داده است هدف از اين اقدامات، مشاركت دادن جامعه شيعي در امور سياسي، اداري نبوده بلكه اقليت حاكم براي تثبيت قدرت ايجاب مي كرده است با اقداماتي اين گونه كه مقطعي و گذرا بوده، از احساسات شيعيان بهره گيرند. از سال 1921 تا 1958 م. 59 دولت در عراق تشكيل شده است، صرفاً 5 نفر از شيعيان از ميان صدها نفري كه به منصب نخست وزيري و وزارت رسيده اند، توانسته بودند در منصب نخست وزيري به تشكيل دولت اقدام كنند و طي اين سي و هفت سال صرفاً سه سال زمام امور عراق در دست شيعيان بوده است.
از سال 1958 تا 1990 م. صرفاً يك شيعي در مقام نخست وزيري مدت سه ماه برسر كار بوده است. تبعيض بر ضدّ جامعه شيعه در ديگر عرصه هاي اجتماعي و فردي وجود داشته است; از جمله آنكه آنان در مجلس، امور فرهنگي و مطبوعاتي، اوقاف، تعليم و تربيت و بازرگاني حضوري كم رنگ داشته اند. و فشارهاي شديد، موجب شد
1 . روابط عراق با كويت، ص63
2 . عراق ساختارها و فرايندهاي سياسي، صص83 ـ 82
3 . سيد محمد حيدري، المقومات الاساسية للشيعه في العراق، صص52 ـ 51
كه شيعيان به فعاليت هاي اقتصادي و تجاري روي آورند، امّا وقتي عبدالسلام عارف روي كار آمد، شيعيان در اين زمينه نيز آسيب ديدند. با به قدرت رسيدن حزب بعث، جنگ خونين تمام عياري بر ضدّ شيعيان آغاز گرديد و اين وضع پس از جنگ تحميلي عراق بر ضدّ ايران شدت يافت. شيعيان در هيچ برهه اي از زمان نخواسته اند امنيت سياسي عراق را تهديد و يا اين كشور را تجزيه كنند. اين تفكر باطل كه عراق به يك ديكتاتور قوي نياز دارد تا آنان را منسجم و خاموش نگه دارد، با واقعيت هاي سياسي و اجتماعي در تضاد است. شيعيان براي تقويت اتحاد خويش با ديگر فرقه هاي مذهبي، در برهه هاي تاريخي، براي اهل سنت امتيازات ويژه اي قائل شده اند. نوع و سطح مبارزات شيعيان با حكومت مركزي عراق تحت تأثير تحولات گوناگون و متفاوت بود. انقلاب اسلامي ايران آغاز تجديد حيات انديشه سياسي مردم عراق گرديد بر سياست داخلي آن كشور اثر گذاشت. ابرقدرت ها و حكام مرتجع محلي از اين روند سياسي نگران شدند و بر خلاف حمايتي كه از كردها براي تشكيل حكومت خودمختار شد شيعيان عراق از هر گونه حمايتي بي بهره بودند البته ناكامي شيعيان عوامل ديگري هم داشت كه عبارتند از: فقدان اجماع نسبت به رد ديكتاتوري، نبودِ پيوند عاطفي و ارتباطي ميان مردم و گروههاي اسلامي و نداشتن رهبري قاطع كه به صورت فراگير تمامي شيعيان را براي هدفي واحد منسجم كند.
كردها
كردهاي عراق در مناطق بلند شمالي و دره هاي مجاور آن و در چهار استان موصل، اربيل، دهوك و كركوك اقامت دارند. در مناطق مجاور نيز پراكنده اند و گروهي از آنان تا حدود خانقين سكونت گزيده اند. همبستگي كردها شكل قومي و قبيله اي دارد، اگر چه اين پيوند بومي و سنتي در دهه هاي اخير كمرنگ شده است. عده اي از شيعيان كرد تحت
1 . الشيعه و دولة القوميّة في العراق، حسن علوي، صص185 ـ 182
2 . الجهاد، شماره 873 ، 24 / شعبان / 1419، ص7
عنوان «فيلي» در اطراف خانقين ساكن اند. برخوردهاي تبعيض آميز و فشارهاي سياسي و خشن حكومت مركزي بر ضدّ كردها موجب شده كه گرايش هاي قبيله اي صبغه سياسي و طبقاتي بيابد. عامل جغرافيا نيز به اين پديده كمك مي كند; زيرا كردهاي شمال و شمال شرق به حزب دمكرات شمال عراق وابسته اند امّا اهالي كركوك تا خانقين به اتحاديه هاي ميهني كردستان پيوسته اند. معمولاً كردها به دليل تداوم فرهنگ سياسي و قبيله اي نتوانسته اند به تأسيس يك نظام سياسي در قلمرو خود دست يابند. حكومت مركزي عراق با قوميت گرايي عربي و استعمارگران با نقشه هاي خويش زمينه ساز تشديد چنين بحراني گرديده اند. اگر چه انگلستان، شيخ محمود، از قبيله برزنج را به رهبري كردها رسانيد و شيوخ رقيب موقعيت سياسي وي را پذيرفتند امّا گسترش نفوذ وي در مناطق كرد نشين موجب گرديد كه با اقتدار سياسي به دست آمده به مخالفت با استعمار بريتانيا برخيزد و اعلام استقلال كند كه تلاش مذكور توسط بريتانيا سركوب و نامبرده به هند تبعيد گرديد. پس از شيخ محمود، شيخ احمد بارزاني رهبري مقاومت قومي در كردستان عراق را عهده دار شد كه به دليل خواسته هاي سياسي و نظريات فقهي شديد كه با مقاصد انگلستان در تعارض بود، زمينه براي دستگيري وي در سليمانيه فراهم آمد و با حذف وي، برادر جوانش ملا مصطفي بارزاني رهبر كردهاي عراق شد. پس از فوت ملا مصطفي در واشنگتن از سال 1979 م. دو گروه عمده تحت رهبري مسعود بارزاني و جلال بارزاني سازماندهي شدند و حزب دمكرات كردستان به رهبري مسعود و اتحاديه ميهني كردستان به رهبري جلال طالباني فرماندهي مبارزات كردستان عراق را به عهده گرفتند. اين انشعاب برخوردهاي سيتزه جويانه، نزاع هاي خونين و سنگيني را با هزينه هاي بسيار بر مردم كرد عراق تحميل كرد و اين واقعيت را به اثبات رساند كه مبناي قومي نمي تواند پايه مناسبي براي تشكيل دولت ملّي شود.
يورش عراق به كويت در سال 1369هـ . ش. و حملات ائتلاف بين المللي به عراق پس از عقب نشيني از اشغال كويت زمينه اي را براي اعتراض كردها و تحقق دولت محلي كردستان فراهم كرد امّا اين خواسته با تحمل هزينه هايي گزاف به شدت سركوب گرديد زيرا نيروهاي عراقي 2 ميليون كرد را آواره كردند كه 5/1 ميليون نفر آنها به ايران پناه
آورند. البته حزب بعث هيچگاه با كردها به توافق نرسيد و رژيم ديكتاتوري عراق كه مايل به اعطاي امتيازات سياسي و اقتصادي به كردها نبود جنگهاي شديدي را با سلاح هاي مدرن بر ضدّ اين قوم مظلوم سامان داد. بمباران مناطق كردنشين حتي با سلاح هاي شيميايي، كوچ اجباري كردها و اسكان اجباري آنان در مناطق غير بومي به همراه فشار اقتصادي و محروم نمودن كردها از امكانات رفاهي و ارتباطي، تخريب صدها روستاي كردنشين و ايجاد رعب و وحشت و قتل عام هاي وحشت انگيز از جمله بمباران شيميايي شهر حلبچه در 28 / اسفند / 1366 نمونه اي از جنايات بي شمار بعثي ها در برخورد با اكراد مي باشد.
اعراب اهل تسنن
اهل تسنن با نژاد عرب در حوزه مركزي عراق سكونت دارند كه با وجود آنكه در اقليت بوده اند در ادوار گوناگون تاريخي به موقعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي محوري در جامعه دست يافته اند. اين گروه سياسي ـ مذهبي كه زمامداري عراق را متوالياً در اختيار داشته و ديگر اقشار مردم را از اين مشاركت محروم نموده و حتي آنان را تحت فشار قرار داده اند. به همين دليل عراق تا كنون نتوانسته است يك دولت كامل كه در آن سهم تمامي مردم ملحوظ شده تشكيل دهد و شيعيان را كه 75 % جمعيت عراق را تشكيل مي دهند در عمل شهروند درجه دوم به شمار آورده اند و بزرگترين اقليت عراق يعني كردها با مشكلات اساسي مواجه بوده و هستند. عرب هاي اهل تسنن اقتدار گرا كردها را به جدايي طلبي و شيعيان را خيانت پيشه معرفي مي كند. و اين در حالي است كه مشكل اساسي شيعيان با دولتهاي قبلي تبعيض در ميزان نمايندگي كليه بخش ها در عرصه هاي سياسي ـ اجتماعي است و شيعيان نه تنها اهل تفرقه نبوده اند بلكه براي دفاع از سرزمين عراق با سلطه گران و متجاوزان جنگيده اند و در اين مورد با اعراب سني همكاري و همياري داشته و بلكه شديدتر از آنها براي حفظ تماميت ارضي مبارزه كرده اند.
1 . اكراد خاورميانه و ايران، دست نويس، به قلم نگارنده، ص20 ـ 16
فصل اوّل
نجف اشرف
در محضر امام علي(عليه السلام)
در محضر امام علي(عليه السلام)
سيدجعفر ربّاني
زندگي اميرالمومنين، علي(عليه السلام) نه تنها براي شيعيان و مسلمانان جهان، بلكه همه انسان ها در خور تأمل و شايان الهام گيري است; چرا كه ابعاد وجوديِ آن بزرگوار، همه بشر; اعم از دوست و دشمن را، شيفته و مجذوب خود كرده است.
طلوع
تولّد علي(عليه السلام) در روز جمعه، 13 رجب سال 30 عام الفيل، در شهر مكّه و در خانه خدا، اتّفاق افتاد. اين واقعه (تولّد علي در كعبه) حادثه منحصر به فردي است كه در طول تاريخ براي هيچكس رخ نداده و نخواهد داد و پيوسته دستمايه شعر و نثر ادب پارسي و عربي قرار گرفته و مي گيرد.
پدر آن حضرت، ابوطالب، عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) است كه به مانند اجداد خويش، شخصي با ايمان و درست كردار بود و در راه دفاع از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دست به شمشير برد و جانفشاني ها كرد و سه سال در شعب ابي طالب در محاصره دشمنان اسلام قرار گرفت.
ايشان هيچگاه بتي را نپرستيد، گرچه مانند اصحاب كهف در دوران عمر، ايمان
1 . علامه اميني، الغدير، ج6، ص22، دارالكتاب العربي، بيروت، علامه اميني به بحث مفصل در اين مورد پرداخته و آن را از هفتاد منبع ، از كتب شيعه و سنّي نقل كرده است.
خود را پنهان مي داشت و از تاكتيك تقيه استفاده مي كرد.
مادر اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، فاطمه بنت اسد (فرزند هاشم بن عبد مناف) از طايفه قريش و دودمان بني هاشم است. او نخستين زن (و يازدهمين مسلمان) پس از خديجه بود كه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، ايمان آورد و به خاطر محبتهايي كه در دوران كودكي به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)كرده بود، به شدّت مورد علاقه و دعاي آن حضرت قرار داشت. هنگام مرگش وصيّت خود را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) كرد و بعد از مرگ وي، آن حضرت در مراسم تشييع و كفن و دفن او حضور يافت، تابوتش را بر دوش گرفت و پيراهن خود را بيرون آورده، دستور داد با آن كفنش كنند.
فضائل
كسي را ياراي آن نيست كه مناقب علي(عليه السلام) را بشمارد، ليكن به قدر گنجايش اين مقال، قطره اي از آن را ذكر مي كنيم:
1 . تولّد در كعبه
يزيد بن قعنب مي گويد:
من و جمعي كنار كعبه نشسته بوديم كه ديديم فاطمه بنت اسد وارد مسجدالحرام شد، در حالي كه حامله بود، آمد و كنار كعبه ايستاد و دست به دعا برداشت: پرودگارا! من به تو و فرستادگانت ايمان دارم. به حق بنيان گذار كعبه (ابراهيم(عليه السلام)) زايمان را بر من آسان گردان! ناگهان ديدم ديوار پشت كعبه شكافت و فاطمه داخل بيت الله شد، آنگاه ديوار به هم پيوست. ما تصميم گرفتيم در را باز كنيم ولي نتوانستيم، فهميديم امري غيبي در كار است و اين مسأله از
1 . محمد بن علي الصدوق، كمال الدين و تمام النعمه، (م 381) ج1، ص171، مؤسسه النشر الاسلامي.
2 . علامه مجلسي، بحارالأنوار، ج35، ص70، داراحياء التراث العربي، و نيز نكـ : شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد (م 656)، ج1، ص14، مؤسسه الاعلمي، بيروت.
جانب خداوند است. اين خبر به سرعت در شهر مكه پيچيد و فاطمه بنت اسد تا سه روز در داخل كعبه بود و بعد از سه روز، در حالي كه نوزادش (علي(عليه السلام)) را در آغوش داشت، از همان مكان از كعبه بيرون آمد و به مردم گفت: خداوند مرا بر زنان ديگر برتري داد... .»
يكي از شاعران در باره تولّد علي(عليه السلام) در كعبه، اينگونه سروده است:
روزي كه علي به كعبه آمد به وجود *** از بهر علي خدا در از كعبه گشود
در بسته بداد خانه خود به علي *** حقا كه علي است خانه زاد معبود
2 . نامگذاري
طبق احاديث فراواني كه از شيعه و سني نقل شده، نام گذاري «علي» براي آن حضرت، به طور مستقيم توسط خداوند انجام پذيرفت، گر چه در كتب آسماني پيشين، به نام هاي خاص ديگري شهرت داشته است. فاطمه بنت اسد مي گويد:
پس از ولادت علي، چون خواستم از خانه كعبه بيرون آيم، هاتفي ندا كرد:
«يا فاطمةُ، سمّيهِ عليّاً فهو عليّ، وَ الله العليّ الأعلي يقول: إنّي شَقَقْتُ إِسْمه مِن اسمي و أدّبته بِأَدَبي و وَقَفتُهُ علي غامِضِ علمي».
«اي فاطمه، نام اين نوزاد را علي بگذار كه خداي عليّ اعلي مي فرمايد: من نام او را از نام خود مشتق ساختم و او را به ادب خود آموختم و بر علوم نهان خويش واقف نمودم.»
1 . محمد بن علي الصدوق، معاني الأخبار، (م 381) ص62، مؤسسه النشر الاسلامي.
2 . سيد هاشم رسولي، زندگاني اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، ص26، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، علامه سيد رضا هندي نيز به عربي چنين سروده است:
لَمّا دَعاكَ الله قِدْماً لاَنْ *** تُولَدَ في الْبَيْتِ فَلَبَيَّتَهُ
شَكَرْتَهُ بَيْنَ قُرَيش بِاَنْ *** طَهَّرْتُ مِنْ اَصْنامِهِمْ بَيْتَه
3 . بحارالأنوار، ج35، ص8
3 . تربيت يافته پيامبر(صلي الله عليه وآله)
بيشتر مورّخان آورده اند: در ايام كودكي علي(عليه السلام) ، قريش دچار خشكسالي شدند و ابوطالب عائله مند بود و از عهده تأمين مخارج فرزندان برنمي آمد. حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) به عمويش عباس فرمود: برادرت ابوطالب عيالمند است، بيا تا نزد او برويم و مؤونه اش را سبك گردانيم، بدين ترتيب كه من يكي از فرزندانش را برگيرم و تو نيز يكي ديگر را. عباس پذيرفت و به اتفاق نزد ابوطالب رفته، منظور خويش را درميان گذاشتند. ابوطالب پس از آنكه عقيل را نزد خود نگاه داشت، اختيار را به آنان واگذار كرد. اينجا بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي را برگرفت و عباس، جعفر را و در اين زمان حضرت علي(عليه السلام) شش سال داشتند. بنابراين، شخصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) تحت تربيت مستقيم پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و آن هم در حساس ترين زمان تأثير پذيري، شكل گرفت.
4 . اولين مسلمان
سبقت در اسلام، طبق آيه 100 سوره توبه، از امتيازات يك مسلمان است.
همه شيعيان و هفتاد تن از علماي اهل سنت بر اين باورند كه نخستين مسلمان اميرمؤمنان(عليه السلام) بود و مطابق آنچه در فضيلت قبل ذكر نموديم، اين مطلب طبيعي خواهد بود. روزي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حالي كه دست بر شانه علي(عليه السلام) زد، فرمود:
«أَنْتَ يا عَلِيُّ أَوَّلُ النَّاسِ إِسْلاماً وَ أَوَّلُ النَّاسُ إِيمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي».
انس بن مالك مي گويد:
1 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص15 ، خود آن حضرت در خطبه 23 نهج البلاغه مي فرمايد: «...وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَي صَدْرِهِ...» در اين خطبه و ساير موارد، ذكري از مقدار سن آن حضرت، هنگامي كه تحت تربيت مستقيم پيامبر(صلي الله عليه وآله) قرار گرفتند، نشده است.
2 . متقي هندي، كنزالعمال، (م 975) ج13، ص124، مؤسسه الرسالة.
«بُعِثَ النَّبيّ يَومَ الإثنين و أسلم عليٌّ يوم الثّلاثاء».
«رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و علي(عليه السلام) روز سه شنبه اسلام آورد.»
بعضي از معاندان خواسته اند، تقدّم در اسلام علي(عليه السلام) را مخدوش نمايند، به اين بهانه كه حضرتش در آن زمان ده سال بيشتر نداشته. در حالي كه قرآن در مورد حضرت يحيي(عليه السلام) مي گويد: } وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً{ ; «ما حكم نبوت را در كودكي به او داديم».
و از عيسي(عليه السلام) نقل مي كند كه هنوز در گهواره بود و فرمود: } ...إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً{ .
شيخ مفيد(رحمه الله) نيز در اين مورد مي گويد: «صغر سن منافاتي با كمال عقل ندارد و بلوغ ، در احكام شرعي معتبر است نه احكام عقلي.»
5 . ليلة المبيت
پس از سيزده سال اقامت پر رنج رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مكه، مشركان در شبي خوفناك تصميم به ترور آن حضرت گرفتند. همان شب پيامبر به فرمان خداوند از شهر مكه خارج و در «غار ثور» پنهان شد و سپس عازم يثرب گرديد و به علي(عليه السلام) دستور داد تا در بستر آن حضرت بخوابد و رو انداز مخصوص آن حضرت را بر خود بيفكند. در آن شب عده اي از مشركان مكه در پشت ديوار منتظر فرصت بودند تا با شمشيرهاي آخته به حضرتش حمله كنند و در اين ميان، پي در پي به سوي خوابيده در بستر، سنگ مي زدند «فلا يشكّون أنّه رسول الله(صلي الله عليه وآله) حتّي إذا برق الفجر...»; «شك نداشتند كه وي رسول خدا است تا وقتي كه فجر طالع گرديد.»
1 . الغدير، ج3، ص224
2 . مريم: 12
3 . مريم: 30
4 . الفصول المختاره، شيخ مفيد، ص275، المؤتمر الاسلامي لالفية الشيخ المفيد.
5 . بحارالأنوار، ج19، ص60 ; اسدالغابة في معرفة الصحابه، ابن اثير(م 630)، ج3،ص285، دارالمعرفه.
6 . هجرت
گرچه علي(عليه السلام) در اصل هجرت با ساير اصحاب يكسان است ولي آنچه مهاجرت ايشان را ممتاز مي سازد، چند نكته است:
الف: پس از هجرت پيامبر و طبق دستور آن حضرت، امام علي(عليه السلام) چند روز در مكّه ماند تا بدهي هاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را پرداخت كند و امانتهايي كه نزد ايشان بود را به صاحبانش برگرداند.
ب : اميرمؤمنان(عليه السلام) در هنگام هجرت، كه نيمه شب انجام شد، فواطم (فاطمه زهرا(عليها السلام) ، فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبير بن عوام) را با خود برداشت و به سمت مدينه حركت كرد.
ج : علي(عليه السلام) و همراهان، پس از حركت از مكه، مورد تعقيب گروهي از مشركان قرار گرفتند كه تقاضاي بازگشت به مكه را داشتند، وقتي نصحيتهاي آن حضرت در آنها تأثير نگذاشت، با آنها درگير شده جنگيد و يكي از آنها را به هلاكت رساند و بقيه متواري شدند.
هـ : پيامبر روز اوّل ماه ربيع الاول، از غار ثور به سوي مدينه حركت كردند و روز دوازدهم همان ماه به نخستين محلّه مدينه; يعني قُبا رسيدند، ولي به احترام اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد مدينه نشدند، بلكه صبركردند تا آن حضرت به آنجا برسد و به آنان ملحق شود و بدين سبب تا روز پانزدهم ربيع (سه روز) صبر كردند و پس از ورود علي(عليه السلام)با همراهي ايشان، وارد مدينه شدند كه همين امر سبب خشم برخي از صحابه گرديد.
7 . ساختن مسجد النبيّ(صلي الله عليه وآله)
نخستين اقدام پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از ورود به يثرب (مدينه)، بناي مسجد بود. علي(عليه السلام) نيز در ساخت مسجد، فعاليت زيادي كرد و اين رجز را مي خواند:
1 . اسدالغابه، ج3، ص284 ; نكـ : استاد سبحاني، فروغ ابديت، ج1، صص363 ـ 342 ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
لا يستوي من يعمر المساجداً *** و من يبيت راكعاً و ساجداً
يدأب فيها قائماً و قاعداً *** و من يكر هكذا معانداً
و من يري عن الغبار حائداً
پس از اتمام كار مسجد، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و جمعي از مهاجرين، براي خود اتاق هايي در اطراف مسجد و چسبيده به آن ساختند و هر كدام دري از اتاق خود به مسجد گشودند كه در هنگام نماز و اوقات ديگر، از همان درها رفت و آمد مي كردند. تا پس از چندي كه از طرف رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دستور آمد:
«سُدُّوا الاَْبْوابَ كُلَّها إِلاّ بابَ عَلِيّ»; «درها را ببنديد مگر در خانه علي(عليه السلام) را.»
چون صحابه زبان به اعتراض گشودند، پيامبر فرمود:
«مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَ عَلِيّ(عليه السلام) وَ لَكِنَّ اللَّهَ فَتَحَ بابَ عَلِيٍّ وَ سَدَّ أَبْوَابَكُمْ»; «من از پيش خود اين كار را نكردم بلكه خدا در خانه علي را باز گذارد و درهاي شما را بست.»
8 . اخوّت با رسول الله(صلي الله عليه وآله)
چند ماه از ورود پيامبر به مدينه نگذشته بود كه آن حضرت، طي مراسمي ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار پيمان برادري برقرار كرد و خود حضرتش با علي بن ابي طالب(عليه السلام) پيمان اخوّت بست و به ايشان فرمود: ««أَنْتَ أَخِي وَ أنَا أَخُوكَ».
و طبق برخي نقل ها، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ميان مهاجر و انصار پيمان اخوّت بست و براي علي(عليه السلام) برادري تعيين ننمود. علي(عليه السلام) از حضرت پرسيد:
«اي رسول خدا، ميان اصحاب خود پيمان برادري بستي ولي مرا با هيچ كس برادر قرار ندادي؟»
1 . بحارالأنوار، ج20، ص243
2 . احقاق الحق، شهيد قاضي نورالله شوشتري (1019)، ج5 ، ص540 ـ 584
پيامبر فرمود:
«سوگند به خدايي كه مرا به حق به نبوّت برگزيد، تو را باز نگذاشتم مگر براي خودم. تو نسبت به من، به منزله هارون به موسايي، جز آنكه پيامبري پس از من نيست و تو برادر و وارث من هستي. تو با من و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من خواهيد بود. «أَنْتَ أَخِي وَ رَفِيقِي» سپس اين آيه (كه در مورد بهشتيان است) را سه مرتبه تلاوت كرد: }...إِخْواناً عَلي سُرُر مُتَقابِلِينَ{ يعني دوستان در راه خدا كه به يكديگر مي نگرند.»
در احاديث بسياري كه اهل سنّت نيز نقل كرده اند آمده است كه پيامبر فرمودند:
«من و علي از يك نور يا يك شجره هستيم.»
9 . جنگ بدر
در سال دوم هجرت، جنگ بدر به وقوع پيوست كه با پيروزي مسلمين به پايان رسيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين پيروزي، سهم بزرگي داشت; چرا كه دلاوران و شجاعاني از مشركين همچون «وليد بن عتبه، عاص بن سعيد، طعيمة بن عديّ، نوفل بن خويلد و...» به دست آن حضرت به هلاكت رسيدند. اينان كساني بودند كه هر يك به تنهايي در برابر انبوهي از دشمن مقاومت مي كردند. براي مثال، نوفل كسي است كه وقتي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)شنيد وي در جنگ حاضر شده، دست به دعا برداشت: «أَللّهُمَّ اكْفِنِي نُوفِلاً»; «خدايا! مرا از شرّ نوفل آسوده ساز» و چون در پايان جنگ شنيدند كه نوفل به دست علي(عليه السلام) كشته شد، تكبير گفت و شكر خدا را به جا آورد; «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي أَجابَ دَعْوَتِي فِيهِ».
1 . حجر: 47 ; احقاق الحق، ج7، ص439
2 . علامه تستري در جلد پنجم احقاق الحق، ص242 به بعد، بحثي طولاني در اين مورد و هم در اينكه پيامبر و علي(عليهما السلام) از نور واحد مي باشند، آورده است.
3 . شيخ مفيد، الارشاد، ج1، ص60، انتشارات علميّه اسلاميّه.
10 . همسري فاطمه(عليها السلام)
امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
«لَوْ لا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) لِفَاطِمَةَ مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلَي ظَهْرِ الاَْرْضِ مِنْ آدَمَ وَ مَنْ دُونَهُ»; «چنانچه خداوند علي(عليه السلام) را نمي آفريد، همشأني براي فاطمه(عليها السلام) در روي زمين يافت نمي شد.»
تاريخ نگاران نوشته اند كه خواستگاران زيادي براي حضرت زهرا(عليها السلام) آمدند امّا پيامبر مي فرمود: «أَمْرِها إِلي رَبِّها»; «اين مطلب با خدا است» تا آنكه علي(عليه السلام) اقدام به خواستگاري كرد و پيامبر گرامي پذيرفت.
11 . لا سيف اِلاّ ذوالفقار و لا فتي اِلاّ علي
سال سوم هجرت، جنگ اُحُد به وقوع پيوست كه در ابتدا با پيروزي مسلمين همراه بود، ولي بر اثر نافرماني جمعي از مسلمانان، مصيبتهاي سختي بر لشكر اسلام وارد شد و آنان را مجبور به شكست كرد. دشمن به قصد جان پيامبر كه افرادي و از جمله علي(عليه السلام)گرد ايشان بودند جلو آمد و عده زيادي از مسلمين را به شهادت رساند. تنها بازماندگان در اطراف پيامبر عبارت بودند از علي(عليه السلام) ، ابودجانه و سهل بن حنيف. اگر نبود دفاع اميرالمؤمنين(عليه السلام) و رشادت هاي آن بزرگوار، به يقين جان پيامبر گرامي اسلام در خطر بود و چه بسا نشاني از اسلام باقي نمي ماند. بدين سبب بود كه همه اصحاب در پايان اين جنگ شنيدند كه جبرئيل فرياد برآورد: «لا سَيْفَ إِلاَّ ذُو الْفَقَارِ وَ لا فَتَي إِلاَّ عَلِيٌّ».
12 . لَضَرْبَةُ عَلِيّ يَومَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقْلَيْن».
شوّال سال پنجم هجرت، مشركين مكه با همدستي يهوديان مدينه با مردان
1 . الكافي، ج1، ص461 ; بحارالأنوار، ج103، ص375
2 . احقاق الحق، ج6، ص592
3 . الكافي، ج8 ، ص110
4 . إقبال الأعمال، ص467
جنگي و ساز و برگ كامل به سمت اين شهر حركت كردند. اين خطر بزرگ كه با توطئه منافقين داخل مدينه و گرسنگي و ترس شديد مسلمين قرين شد، سبب تزلزل بسياري از ياران پيامبر گرديد.
در اين لشكركشيِ بزرگ كه حضور «عمرو بن عبد وَدّ» (شجاع ترين عرب كه به تنهايي با هزار مرد جنگي مقابله مي كرد) جوّ رعب و وحشت را بر مسلمين حاكم كرده بود، تنها و تنها شجاعت علي(عليه السلام) به مسلمين روحيه بخشيد و دل رسول الله(صلي الله عليه وآله) را شادمان كرد و آن چيزي جز مقاتله با عمرو نبود. در اين هنگام نبيّ گرامي فرمود:
«بَرَزَ الإِيْمانُ كُلُّهُ إِليَ الشِّركِ كُلِّهِ»; «همه ايمان با همه شرك روبرو گرديد.»
و پس از كشته شدن عمرو بن عبد وَدّ به دست اميرالمؤمنين(عليها السلام) بنابر نقل متواتر شيعه و سني، پيامبر فرمود:
«لَضَرْبَةُ عَلِيّ يَومَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقْلَيْن».
«همانا ضربت علي(عليه السلام) در روز خندق، از عبادت جن و انس برتر بود.»
13 . جنگ خيبر
خيبر، مركز بسياري از توطئه ها توسط يهوديان بر ضدّ مسلمانان بود; بدين سبب در سال هفتم هجرت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به فكر فتح «خيبر» در دويست كيلومتري مدينه در شمال غرب اين شهر افتاد. اين قلعه پايگاه محكم آنان و متشكل از هفت قلعه تو در تو بود. پيامبر به همراهي 1600 تن از ياران، اين منطقه را محاصره كردند. طولي نكشيد كه لشكري را به فرماندهي ابوبكر براي فتح خيبر فرستاد. او بدون هيچ گونه پيروزي بازگشت. دفعه دوم، لشكر را به عمر سپردند او نيز كاري از پيش نبرد. پيامبر فرمودند:
1 . إقبال الأعمال، ص467
«لاَُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّار...»
«فردا پرچم را به مردي مي سپارم كه خدا و رسول را دوست دارد و آنها نيز او را دوست مي دارند. حمله افكني كه فرار نكند.»
آنگاه فرمود: علي كجاست؟ گفتند دچار درد چشم است. پيامبر در حق ايشان دعا كردند و علي را به ميدان نبرد فرستادند.
آري، در اين جنگ بود كه «مرحب خيبري» قهرمان بزرگ يهود به هلاكت رسيد و در قلعه به دست آن حضرت از جايي كنده شد و قلعه ها يكي پس از ديگري فتح گرديد. خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين مورد فرمود: «وَ اللهُ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَر بِقُوَّة جِسْمانِيّة وَ لكِنْ بِقُوَّةٌ رَبّانِيّة».
14 . ردّ شمس
دانشمندان شيعه و بسياري از علماي اهل سنّت اين ماجرا را نقل كرده اند كه در سال هفتم هجرت، هنگام عصر، پيامبر، علي(عليهما السلام) را به دنبال مأموريتي فرستاد و به دنبال آن، نماز عصر حضرت قضا شد. پيامبر دست به دعا برداشت:
«اللَّهُمَّ إِنَّ عَلِيّاً كَانَ فِي طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ فَارْدُدْ عَلَيْهِ الشَّمْسَ».
«خدايا! او در راه طاعت تو و فرمانبرداري پيغمبرت بوده است. پس خورشيد را براي او باز گردان.»
اسما مي گويد: خورشيد را ديدم كه غروب كرد ولي ديدم كه بار ديگر طلوع نمود.
1 . الكافي، ج8 ، ص349
2 . الارشاد، ج1، ص110
3 . إرشادالقلوب، ج2، ص246
4 . من لايحضره الفقيه، ج1، ص203
5 . قطب الدين راوندي، الخرايج و الجرائح، (م 573)، ج1، ص52
15 . شكستن بتها
شكستن بتهاي كعبه، دو مرتبه به دست علي(عليه السلام) انجام گرفت; يك مرتبه قبل از هجرت و يك مرتبه در فتح مكه، پس از هجرت.
آري، علي(عليه السلام) بر دوش رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بالا رفت و كعبه، اين يادگار ابراهيم(عليه السلام) به دست او از لوث بتها پاك گرديد.
16 . جنگ حنين
پس از فتح مكه، توطئه اي ديگر برضدّ مسلمانان از جانب مشركان طرح ريزي شد و جنگ «حنين» به وجود آمد. در اين نبرد مسلمانان به علّت كثرت جمعيت دچار غرور شدند و همين امر سبب شكست آنان گرديد و همگي گريختند جز ده نفر كه يكي از آنان اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود.
17 . جنگ تبوك
سال نهم هجرت به پيامبر خبر رسيد روميان در صدد حمله به شمال غرب حجازند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با اعلام بسيج عمومي به همراه سي هزار نفر به سوي «تبوك» حركت كردند، ولي از آنجا كه اين سفر در اواخر تابستان و زمان برداشت خرما و خشكسالي و همراه با فاصله زياد بود، جمعي از منافقان از اين حركت سر باز زده، تصميم گرفتند در مدينه بمانند تا با تبليغات سوء و جلسات مخفي، مركز حكومت اسلام را متزلزل سازند. بدين جهت پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را در مدينه باقي گذاشت. اميرالمؤمنين(صلي الله عليه وآله) به حضرت عرض كرد:
تَخْلِفني مَعَ الْخَوالِفِ؟»; «آيا مرا با متخلّفان به جاي نهادي؟»
1 . لارشاد، ج1، ص141
2 . همان مدرك.
پيامبر پاسخ دادند:
«إِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلَحُ إِلاّ بِي أَوْ بِكَ»; مدينه جز با حضور من يا تو اصلاح نخواهد شد.»
آنگاه فرمودند:
«أَ ما تَرْضي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسي إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي؟»
18 . مباهله
جمعي از بزرگان نصاراي نجران وارد مدينه شدند و پس از گفتگوي طولاني با پيامبر، حاضر به تسليم در برابر حقيقت نگشتند، از اين جهت، حضرتش به آنها پيشنهاد مباهله ـ نفرين طرفيني ـ داد و آنان نيز پذيرفتند. همه مورّخان نوشته اند در روز موعود، پيامبر همراه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فاطمه زهرا(عليها السلام) امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) از منزل خارج شدند و در جايگاه خود قرار گرفتند. بزرگِ مسيحيان كه اين منظره را ديد، رو به ياران خود كرده، گفت: من چهره هايي مي بينم كه چنانچه دست به دعا بردارند، كوهها از جاي خود كنده مي شوند اگر مايل هستيد ناقوس كليساها به صدا درآيد و مسيحيتي در روي زمين باقي بماند، از اين مباهله خودداري كنيد. قرآن نيز در سوره آل عمران، اشاره به اين ماجرا نموده از علي(عليه السلام) تعبير به «نفس» و جان پيامبر كرده است.
19 . حَجّة الوداع
سال دهم هجرت، پيامبر عازم حج شد، در اين سفر، كه همه زنان آن حضرت و جمع زيادي از مهاجران و انصار، همراه ايشان بودند، هنگام بازگشت، در روز جمعه
1 . الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، شيخ مفيد (م 413)، ج1، ص141 ـ 145، انتشارات علميه اسلاميّه.
2 . آل عمران : 61 ، " فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ " .
هيجدهم ذي حجه، جبرئيل اين آيه را نازل كرد:
} يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ{ .
و آنگاه پيامبر بعد از نماز ظهر، ضمن خطبه اي، موضوع جانشيني علي(عليه السلام) را مطرح كرد و سه مرتبه فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» سپس افزود: «اَلّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ، وَ أحَبّ مَن أَحَبَّهُ و أبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ و انْصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخْذُل مَن خَذَلَهُ، وَ أَدرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ...»، و بعد فرمودند شاهدان به غايبان برسانند.
آنگاه اصحاب، نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده اين مقام را به حضرتش تهنيت گفتند.
20 . غسل دادن رسول الله(صلي الله عليه وآله)
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مورد خاندان خويش وصيّت كرد: «إِنِّي تارِكٌ فِيكُم الثّقْلَين كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي». آنگاه خطاب به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «لا يُغَسِّلْني أَحَدٌ غَيْركَ».
علي مي فرمايد:
«وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَي صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ(صلي الله عليه وآله)وَ الْمَلائِكَةُ أَعْوَانِي».
* * *
آنچه تا اين مرحله آورديم، بخشي از فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود كه طبق تاريخ حيات رسول الله(صلي الله عليه وآله) مرتب ساختيم، اكنون به بيان بخشي ديگر از فضايل و يا بخشهايي از زندگي آن بزرگوار مي پردازيم:
1 . مائده: 67
2 . يوسف بن عبدالله القرطبي، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، (م 463)، ج3، ص203 ; هر يك از دانشمندان، به تفصيل يا اجمال در اين مورد بحث كرده اند.
3 . احقاق الحق، ج7، ص29
علم و دانش
در كثرت علم علي(عليه السلام) ، همين بس كه پيغمبر خدا هنگام رحلت به رازگويي با آن بزرگوار پرداخت و وقتي از علي(عليه السلام) سؤال شد آن راز چه بود، فرمود: «عَلَّمَنِي ألفَ باب مِنَ الْعِلْمِ ينفتح لي مِن كُلِّ باب ألف باب».
دليل هاي ديگري نيز ما را بر علم آن حضرت رهنمون مي گردند:
الف: گفتار آن حضرت: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»; «از هرچه مي خواهيد، بپرسيد.»
تاريخ نگاران، آورده اندكه غير ازآن امام همام، هركس اين ادعا را نمود، رسوا شد.
ب: مراجعات از دور و نزديك به علي(عليه السلام) و در سخت ترين مسائل، به گونه اي كه غاصبان حق آن حضرت كه خود را به عنوان خليفه رسول الله(صلي الله عليه وآله) معرفي كرده بودند، در اكثر سؤالات، وامانده ناچار به استفاده از زلال علم آن جانشين واقعي بودند.
ج: قضاوت هاي بي نظير اميرالمؤمنين(عليه السلام) ; چرا كه بديهي است قضاوت صحيح، بدون علم ممكن نيست.
د: سخنان گهربار و بي مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) چه اخبار از آيندگان و چه كلمات عميق نهج البلاغه و ساير گفتارها، گويا قطره اي از درياي دانش علوي است.
زهد
اميرمؤمنان(عليه السلام) باتشريح ماهيّت فريباي دنيا، خطاب به آن مي فرمايد «غُرُّي غَيْرِي».
آن حضرت، در حالي كه مي توانست بهترين بهره ها را از دنيا بگيرد، اما در حدّ پايين ترين افراد، زندگي مي گذراند. در حالي كه باغ ها، قنوات و چاه هاي بسياري احداث و سپس همه را در راه خدا وقف كرد.
1 . وسائل الشيعه، ج15، ص128
2 . نكـ : اسدالغابه، ج3، ص287
3 . نهج البلاغه (ترجمه محمّد دشتي)، قصارالحكم، حكمت 77، ص638، انتشارات مشهور.
عدل
يكي از صفات برجسته علي(عليه السلام) عدل آن حضرت است كه همين امر نيز سبب شهادتش گرديد. او چنانچه مي شنيد فرماندارش به كسي ستم روا داشته، به عزل يا تفحّص از حال او مبادرت مي كرد و به احدي از نزديكان خويش اجازه بهره برداري خصوصي از بيت المال را نمي داد. زماني كه شنيد دخترش دست بندي از بيت المال را به طور عاريه مضمونه گرفته است، نهيب بر ابن ابي رافع (مسؤول بيت المال) زد و فرمود: چرا به مسلمانان خيانت كردي؟ سپس فرمود: اگر دخترم دستبند را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود، اوّلين زن هاشمي بود كه دستش را به عنوان دزدي قطع مي كردم! آنگاه خطاب به دخترش كه گفته بود من پاره تن شما هستم، فرمود: آيا همه زنهاي مهاجر در روز عيد خود را به چنين چيزي زينت مي كنند؟ آن حضرت سرانجام دستبند را گرفت و به جاي خود بازگرداند.
عبادت
هنگام نماز، رنگ از رخسار مباركش مي رفت و بدنش مي لرزيد. به حضرتش عرض مي شد: شما را چه مي شود؟ مي فرمود: وقت اداي امانتي رسيده كه خداوند آن را به آسمان و زمين و كوه ها عرضه داشت و آنها از حملش امتناع ورزيدند.
ابن عباس مي گويد:
«در جنگ صفين ديدم امام در حالي كه شمشير مي زند، مراقب خورشيد است. وقتي از سبب اين امر پرسيدم، فرمود: مراقب زوال هستم، گفتم: در اين گير و دار جنگ، وقت نماز است؟ فرمود: «إِنَّمَا نُقَاتِلُهُمْ عَلَي الصَّلاةِ» و باز ابن عباس مي گويد: هيچگاه نماز شب آن حضرت ترك نشد حتي شب جنگ.»
1 . بحارالأنوار، ج40، ص337
2 . بحارالأنوار، ج41، ص17
3 . شيخ عباس قمي، سفينة البحار، ماده «صلاة».
حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
بعد از بيست و پنج سال روي گرداني از علي(عليه السلام) و كنار گذاشتن حديث غدير و پس از آنكه جامعه حجاز و عراق به علّت بي لياقتي حاكمان، دچار تحيّر شدند، مردم به اميرالمؤمنين(عليه السلام) روي آرودند. حضرت، ضمن سخنراني در جمع كثيري از مردم، فرمود:
«اگر نبود حضور حاضران و اتمام حجّت به وسيله آنان، ريسمان شتر خلافت را به گردنش مي انداختم تا هر جا كه خواهد برود.»
آغاز حكومت آن حضرت، سال 35 هجري و انتهاي آن، سال 40 بود. اين دولت كريمه پنج ساله، داراي ويژگي هايي است كه به بخشي از آنها اشاره مي شود:
1 . زندگي آن حضرت از نظر مادي و اقتصادي، در اين مدّت از عمرش، به مانند پايين ترين و ضعيف ترين اقشار جامعه بود.
«وَ لَقَدْ وُلِّيَ النَّاسَ خَمْسَ سِنِينَ فَمَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَي آجُرَّة...».
«در اين 5 سال، آجري بر روي آجر قرار نداد و زميني را نخريد و درهم و ديناري بر جاي نگذاشت.»
خود آن حضرت مي فرمايد:
«به خدا سوگند آن قدر جبّه خود را پينه زدم تا آنكه از پينه زننده خجالت كشيدم و كسي به من گفت: آيا بعد از اين همه، آن را از خود دور نمي كني؟»
2 . رسيدگي به شكايات; سوده يكي از زنان شجاع عرب در حضور معاويه، لب به مدح علي(عليه السلام) گشود و گفت:
1 . نهج البلاغه، خطبه 3، ص48
2 . الكافي، ج8 ، ص129
3 . محدّث نوري، مستدرك الوسائل، ج3، ص272، مؤسسه آل البيت.
«روزي به شكايت از فرماندار، نزد ايشان رفتم، او نماز مي خواند، پس از نماز با مهرباني فرمود: حاجتي داري؟ شكايت خود را گفتم. علي(عليه السلام) گريه كرد و گفت: خدايا! تو شاهدي كه من اينان را براي ظلم بر خلق تو نگماشته ام! آنگاه تكه پوستي برداشت و نامه اي نوشت و به من داد. اين نامه را به والي آن شهر رساندم. فرماندار اين نامه را خواند و دست از كار برداشت، در حالي كه از كار بركنار شده بود.»
3 . جنگ هاي متوالي; در مدّت محدود حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) سه جنگ بزرگ بر آن حضرت تحميل گرديد:
جنگ جمل (ناكثين); بنيان گذار اين جنگ، عايشه و ياران او، طلحه و زبير بودند كه جزو نخستين بيعت كنندگان با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به شمار مي رفتند. اين نبرد، در سال 36 هجري در بصره به وقوع پيوست و يك روز بيشتر طول نكشيد و علي(عليه السلام) بعد از نصايح بسيار و اتمام حجّت و شروع جنگ توسط دشمن به دفاع پرداخت و اين فتنه را ريشه كن ساخت.
جنگ صفين (قاسطين); شام يكي از استان هاي تحت حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود كه معاويه اعلام خود مختاري كرد و قصد تجزيه مملكت اسلامي را در سر مي پروراند. در بيست و دوم محرم سال 37 هجري در منطقه صفّين اين نبرد به وقوع پيوست و با رشادت هاي مجاهديني همچون مالك اشتر، مي رفت كه اين غائله نيز ريشه كن گردد ولي تزوير دشمن از يكسو و نابخردي بعضي از ياران از سوي ديگر، اين جنگ را متوقف كرد. معاويه با راهنمايي عمرو بن عاص، قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كرده، كوته بينان را به ترديد انداختند و صلح را بر حضرتش تحميل كردند و همان ساده انديشان، شخصي همچون ابوموسي اشعري را به داوري برگزيدند كه هيچيك از اين امور، مورد رضايت حضرت علي(عليه السلام) نبود.
جنگ نهروان (مارقين); اينان همان متعصبان بي رحم و كوردلي بودند كه از كثرت
1 . بحارالأنوار، ج41، ص119
عبادت، پيشاني آنها پينه بسته بود ولي از ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بهره اي نداشتند. آنها مي گفتند ما با پذيرفتن حكميّت در جنگ با معاويه گناه كرديم و كافر شديم و همگي بايد توبه كنيم و رفته رفته هر حاكميتي را مورد انكار قرار دادند.
علي(عليه السلام) بعد از نصايح بسيار، بعضي از آنان را هدايت كرد ولي بقيه بر عناد خود اصرار ورزيدند. در اين جنگ چهار هزار نفر از آنان به دست لشكر علي(عليه السلام) به هلاكت رسيدند و تنها ده نفر از آنان موفق به فرار شدند.
گفتني است، ماجراي خروج آنان بر حاكميت و دين را سال ها قبل، پيامبر به علي(عليه السلام)خبر داده بودند. بعد از اتمام اين نبرد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ضمن سخنرانيفرمود:
«من چشم فتنه را درآوردم و كسي ديگر جز من جرأت بر چنين امري نداشت.»
شهادت
مدّتي پس از ماجراي نهروان، جمعي از خوارج در مكه گرد آمدند و به اين نتيجه رسيدند كه امّت اصلاح نخواهد شد مگر با از ميان برداشتن علي(عليه السلام) و معاويه و عمرو بن عاص . عبدالرحمان بن ملجم گفت: من خاطر شما را از علي آسوده مي سازم. بَرَك بن عبدالله قتل معاويه را برعهده گرفت و عمرو بن بكر كشتن عمرو عاص را. تصميم آنان بر اين شد كه در شب 19 رمضان به اين امر اقدام كنند. برك، عازم شام گرديد، اما توانست معاويه را مجروح سازد. و عمرو بن بكر راهي مصر شد ولي در آن شب شخصي ديگر به جاي عمروعاص به مسجد آمد و او كشته شد.
و اما ابن ملجم وارد كوفه شد و با زني به نام «قطام» آشنا گرديد و از وي خواستگاري نمود. قطام بخشي از مهر خود را كشتن اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داد.
ابن ملجم شب 19 رمضان سال 40 هجري وارد مسجد كوفه گرديد و با شمشيري
1 . احقاق الحق، ج8 ، ص522
2 . نهج البلاغه، خطبه 93، ص172
كه آن را آلوده به زهر نموده بود، بر فرق مبارك حضرت زد. در اين هنگام دو سخن شنيده شد; يكي از علي(عليه السلام) كه فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» و ديگري از جبرئيل هنگامي كه درهاي مسجد به هم خورد و لرزه اي زمين را فراگرفت كه فرياد برآورد:
«تَهَدَّمَتْ وَ الله أركان الهُدي... قُتل عَلِيّ الْمُرتَضي قَتَلَهُ أَشْقَي الأَشْقِياء».
فرزندان و برادران علي(عليه السلام)
رجال شناسان، تعداد اولاد اميرالمؤمنين(عليه السلام) را 28 نفر دانسته اند:
1 ـ 5 : امام حسن، امام حسين(عليهما السلام)، زينب(عليها السلام) ، امّ كلثوم(عليها السلام) ، ومحسن ازفاطمه زهرا(عليها السلام)
6 . محمد حنفيه از خوله (دختر جعفر بن قيس).
7 ـ 10 : ابوالفضل العباس(عليه السلام) ، جعفر، عثمان و عبدالله از امّ البنين (فاطمه دختر حزام ابن خالد) همگي در كربلا به شهادت رسيدند.
11. يحيي بن علي، از اسماء بنت عميس
12 ـ 13 : محمد اصغر و عبيدالله از ليلي دارميه (دختر مسعود) كه بنابر قولي اينان نيز در كربلا به شهادت رسيدند.
14 ـ 15 : عمر اطرف و رقيه از امّ حبيبه بودند كه دوقلو به دنيا آمدند.
16 ـ 17 : امّ الحسن و رمله از امّ سعيد بودند.
18 ـ 28 : نفيسه، زينب صغري، رقيه صغري، امّ هاني، امّ كرام، جمانه، امامه، امّ سلمه، ميمونه، خديجه و فاطمه از زنان ديگر.
برادران علي(عليه السلام) عبارتند از : طالب، عقيل، جعفر و علي(عليه السلام) كه ميان آنها ده سال فاصله بود; يعني هنگامي كه آن حضرت به دنيا آمدند، جعفر ده سال، عقيل بيست سال و طالب سي سال داشتند.
1 . بحارالأنوار، ج42، ص282
2 . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج1، ص135، كتاب فروشي علمّيه اسلاميّه.
اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام)
برخي ياران مشهور امام علي(عليه السلام) عبارت بودند از:
1 . اصبغ بن نباته 2 . اويس قرني 3 . حارث بن عبدالله الاعور الهمداني 4 . حجربن عديّ الكندي 5 . رُشيد هجري 6 و 7. زيد و صعصعه فرزندان صوحان العبدي 8 . سُليمان ابن صُرد خزاعي 9 . سهل بن حنيف انصاري 10 . ابوالاسود دئلي 11 . عبدالله بن ابي طلحه 12 . عبدالله بن بُديل 13 . عبدالله بن جعفرالطيّار 14 . عبدالله بن خبّاب 15 . عبدالله بن عباس 16 . عُثمان بن حُنيف 17 . عديّ بن حاتم 18 . عقيل بن ابي طالب 19 . عمرو بن حَمِق خزاعي 20 . قنبر 21 . كميل بن زياد نخعي 22 . مالك اشتر 23 . محمد بن ابي بكر 24 . محمد بن ابي حذيفه 25 . ميثم تمّار 26 . هاشم بن عُتبه.
نهج البلاغه
نهج البلاغه، همان درياي بيكراني است كه ساحلي براي آن شناخته نشده و نهايت آن براي احدي درك نگرديده است و اين همان بحر پرگوهري مي باشد كه هر يك از محققان و عالمان به قدر ظرفيت خويش توانسته اند از آن بهره گيرند.
اين مجموعه را سيد رضي (359 ـ 406) از كتب معتبر و مختلفي كه نزد وي بوده جمع آوري نمود، كه مشتمل بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن كوتاه و حكمت آميز است.
به مصداق «كلام الامير اميرالكلام» مي توان اذعان نمود كه نهج البلاغه معجزه اي است كه ويژگي هايي را همچون قرآن در خود جمع كرده است:
الف: فصاحت و بلاغت.
ب: چند بُعدي بودن و قابليت تفسيرهاي گوناگون.
ج: عدم تأثير مرور زمان بر آن.
د: خضوع همه اُدبا در برابر نهج البلاغه.
1 . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج1، ص141، كتاب فروشي علمّيه اسلاميّه.
هـ : نفوذ در ابعاد روح و روان بشر.
ابن ابي الحديد (قرن هفتم) مي گويد:
«به حق سخن علي(عليه السلام) را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند. همه مردم، فن خطابه و نويسندگي را از او گرفته اند. كافي است كه مردي مانند «جاحظ» در «البيان و التبيين» و ساير كتب خويش ستايشگر او است.»
1 . استاد مطهري، سيري در نهج البلاغه، ص15، انتشارات صدرا.
ستارگان نجف
ستارگان نجف
علي احمدي
حوزه علميه مقدس نجف اشرف توسط شيخ الطائفه، طوسي در قرن چهارم هـ . تأسيس گرديد و بيش از هزار سال است كه عاشقان علوم اهل بيت در جوار مرقد منور و ملكوتي امام علي(عليه السلام) از درياي بيكران علم استفاده مي كنند. در طول حيات پربار اين حوزه كهن، عالمان بسيار بزرگي برخاسته و چراغ راه شيعيان جهان شدند. و پس از عمري مجاهدت در راه اعتلاي فرهنگ ناب تشيع، در جوار مرقد ملكوتي مولي الموحدين، امام علي آرميده اند. در اين مقاله به زندگي تعدادي از اين عالمان بزرگ مي پردازيم و از خداوند براي آنها علوّ مقام خواهانيم. اين مقاله از كتاب وزين و ارزشمند گلشن ابرار جلدهاي 1 و 2 كه توسط جمعي از نويسندگان نوشته شده و با همكاري پژوهشكده باقرالعلوم به چاپ رسيده است، اقتباس گرديده كه از مؤلفان آن تشكر و قدرداني مي شود.
شيخ الطائفه، طوسي
محمدبن حسن طوسي، در ماه مبارك رمضان 385 در طوس زاده شد. پس از گذراندن مراحل مقدماتي در طوس، در سن بيست و سه سالگي به حوزه علميه بغداد كه در آن زمان يكي از بهترين حوزه هاي شيعي بود، رهسپار گرديد. در بغداد نزد شيخ مفيد، زعيم حوزه، زانوي شاگردي زد و پس از مدتي به درجه اجتهاد رسيد و كتاب وزين
«تهذيب الاحكام» را به رشته تحرير درآورد.
شيخ طوسي در سال 436هـ . ق. پس از فوت سيد مرتضي، به مقام زعامت مردم و رياست حوزه علميه بغداد رسيد و به راهنمايي مردم، تربيت شاگردان و اداره حوزه عليمه مشغول گرديد. از محضر او عالمان زيادي كسب فيض كرده اند. در تاريخ آمده است كه سيصد مجتهد در درس او حاضر مي شدند; از جمله شاگردان مبرّز او: اسحاق بن بابويه قمي، ابن شهر آشوب، ابو الفتح كراجكي و ديگران را مي توان نام برد.
در سال 447هـ . ق. طغرل بيگ سلجوقي به بغداد حمله كرد و محله شيعه نشين اين شهر را به خاك و خون كشيد و اموال شيعيان را به غارت برد. او به كتابخانه ها هم رحم نكرد و آنها را به آتش كشيد; از جمله كتابخانه بزرگ «ابونصر شاپوري» در سال 449هـ . ق. در آتش سوخت. مأموران حكومتي به منزل شيخ حمله كردند و كتابهاي او را به آتش كشيدند. شيخ طوسي براي حفظ ميراث شيعه و حوزه علميه شيعه، از بغداد به نجف اشرف هجرت كرد و سنگ بناي حوزه اي را بنيان نهاد كه هزار سال است نورافشاني مي كند.
وي بيش از 51 اثر گرانسنگ نوشت كه از آن جمله مي توان به: «التبيان في تفسير القرآن» در 10 جلد، تهذيب، استبصار و... اشاره نمود.
شيخ طوسي پس از 76 سال عمر پربركت، در 22 / محرم / 460 به ديار باقي شتافت. پيكر پاكش را در منزل مسكوني وي دفن كردند و بنابر وصيت او، منزلش تبديل به مسجد گرديد. هم اكنون در سمت شمال بقعه علوي مسجد طوسي معروف و مرقدِ بدنِ مطهّر اوست.
علامه حلي
علامه حلّي در شب 29 / رمضان / 648 هـ . ق. در شهر عالم پرور حلّه ديده به جهان گشود. در سنين كودكي به دانش اندوزي مشغول شد و به قدري پيش رفت كه ملقّب به
1 . گلشن ابرار، صص86 ـ 81 ، اقتباس.
«جمال الدين» گرديد. وي در زادگاهش كه در آن روزگار از مراكز علمي ـ فرهنگي شيعي به شمار مي رفت، از محضر بزرگاني چون: پدرش شيخ يوسف سديدالدين، محقق حلّي، خواجه نصيرالدين طوسي و ابن ميثم بحراني استفاده كرد. علامه حلي پس از فوت محقق حلي در حالي كه هنوز 28 سال از زندگيش گذشته بود، مرجعيت تقليد مردم را به عهده گرفت.
همزمان با اين اوضاع، در ايران سلطان محمد اولجايتو در نزديكي شهر ابهر، شهري به نام «سلطانيه» بنا كرد و در آنجا به سراسر كشور پهناور ايران حكمراني مي كرد. سلطان روزي عصباني شد و در حال عصبانيت زن خود را سه طلاقه كرد، ولي بعد پشيمان شد; لذا علماي اهل سنت را جمع كرد تا چاره اي بينديشند. تمام علماي اهل سنت حكم به عدم زوجيت داده، گفتند: بايد از همديگر جدا شويد. يكي از علما كه ناراحتي سلطان را مشاهده كرد، به او گفت: عالمي در حلّه زندگي مي كند كه اين نوع طلاق را قبول ندارد. سلطان محمد پيكي را به حلّه فرستاد تا علامه را به ايران بياورند. پس از مدتي علامه حلّي به دربار سلطان محمد رفت و در جلسه اي با حضور علماي اهل سنت، با دلايل متقن ثابت كرد به اين دليل كه دو شاهد هنگام اجراي طلاق حضور نداشته اند، طلاق باطل و زوجيت ثابت است. پس از اين جلسه، شاه كه به قدرت علمي علاّمه حلّي پي برده بود، جلسه مناظره ميان علماي اهل سنت و علاّمه حلّي برگزار كرد كه در نتيجه، علامه با دلايل متقن ولايت امام علي(عليه السلام) را به اثبات رساند.
پس از اين جلسه، سلطان محمد شيعه شد و به سلطان محمد خدابنده مشهور گرديد. شاه دستور داد تشيع مذهب رسمي ايران باشد و نيز به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرهاي ايران، به نام ائمه سكه بزنند و سر در مساجد و اماكن متبركه را به نام ائمه مزيّن كنند. علاّمه حلّي 10 سال ملازم سلطان بود تا اينكه پس از ده سال در 716 سلطان فوت كرد و علامه به وطنش بازگشت.
از عادات نيكوي او اين بود كه هر هفته روزهاي پنج شنبه، از حلّه به زيارت امام
1 . طبق نظر اهل سنت كه سه طلاق در يك مجلس را معتبر مي دانند.
حسين(عليه السلام) مي رفت و اين عادت تا پايان عمرش دوام داشت.
علاّمه حلّي پس از عمري تلاش و گسترش فرهنگ تشيع در سن 78 سالگي و در 21 / محرم / 726 دار فاني را وداع گفت. مردم علاقمند به او، پيكر پاكش را از حلّه تا نجف اشرف تشييع كرده و در حرم مطهر امام علي(عليه السلام) به خاك سپردند. از شمال ايوان طلا دري به رواق علوي گشوده شده است. پس از ورود به سمت راست، حجره اي كوچك داراي پنجره فولادي، مقبره شريف علاّمه حلّي است.
مقدس اردبيلي
ملاّ احمد مقدّس اردبيلي در قرن دهم هجري در اردبيل ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران كودكي، براي كسب علوم و معارف اسلامي به نجف اشرف هجرت كرد. وي در آنجا فقه و علوم نقلي را از محضر سيدعلي صائغ و فلسفه را از جمال الدين محمود فراگرفت.
مقدس اردبيلي به قدري متقي و پرهيزكار بود كه به «مقدس» ملقب گشت. علامه مجلسي درباره او مي گويد: «محقق اردبيلي در قداست نفس و تقوا و زهد و فضل، به مقام نهايي رسيد و در ميان عالمان متقدم و متأخر شخصيت بزرگي چون او را سراغ ندارم... كتب او داراي بالاترين مراتب دقت نظر و تحقيق است.»
شاه عباس صفوي بسيار به او علاقمند بود و از او دعوت كرد به اصفهان برود، ولي او نپذيرفت و در نجف ماندگار شد و به سروسامان دادن حوزه علميه نجف پرداخت. سيد حسن صدر در باره نقش مقدس اردبيلي در باره احياي دوباره حوزه نجف مي نويسد:
«در زمان مقدس اردبيلي، دوباره كوچ علمي به نجف آغاز شد. حوزه تقويت يافت و مردم از اطراف و ديگر شهرها و بلاد، به آنجا روي آوردند و آن شهر به صورت بزرگترين مركز علمي درآمد.»
1 . گلشن ابرار، ج1، صص147 ـ 137 ، اقتباس.
از عادات مقدس اردبيلي اين بود كه به هيچ عنوان از هيچ كس تملّق و چاپلوسي نمي كرد. در سالي از سال ها شخصي از اصفهان به نجف آمد و از مقدس اردبيلي خواهش كرد كه واسطه شود تا شاه از تقصير او بگذرد، مقدس اردبيلي براي او نوشت:
«باني ملك عاريت، عباس! بدان كه اگر چه اين مرد اوّل ظالم بود، اكنون مظلوم مي نمايد; چنانكه از تقصير او بگذري شايد حق تعالي از پاره اي تقصيرات تو بگذرد بنده شاه ولايت، احمد اردبيلي.»
همانطوركه از متن نامه مشخّص است، او حتي يك كلمه از شاه تمجيد نكرده است.
وي در سال 993هـ . ق. در نجف اشرف ديده از جهان فروبست. او را در اتاقي كه در ايوان طلا، جنب گلدسته جنوبي واقع شده، دفن نمودند.
علامه بحرالعلوم
محمدمهدي فرزند سيد مرتضي طباطبايي، در شوال 1155 در شهر مقدس كربلا متولد شد. شبي كه سيد ديده به جهان گشود، پدرش در خواب ديد كه امام رضا(عليه السلام) به محمدبن اسماعيل بن ربيع از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد(عليهم السلام) دستور داد شمعي بر فراز بام خانه سيد مرتضي برافروزد. وقتي آن را روشن ساخت نوري از آن شمع به آسمان بالا رفت كه نهايت نداشت.
محمدمهدي، علوم مقدماتي حوزه را نزد پدرش فراگرفت و پس از تكميل دروس مقدماتي وسطح، از محضربزرگاني چون: وحيدبهبهاني، شيخ يوسف بحراني و... استفاده كرد و موفق به كسب اجتهاد در سنين جواني گرديد. وي در سال 1186 به مشهد مقدس هجرت و هفت سال از عمرش را در كنار بارگاه منوّر امام رضا(عليه السلام) سپري كرد و در اين مدت در درس ميرزا مهدي اصفهاني خراساني شركت جست. همچنين در سال 1193 به حجاز سفر كرد و دو سال در مكه به درس و بحث اشتغال داشت. از آثار حضور علامه
1 . گلشن ابرار، ج1، صص 183 ـ 179 ، اقتباس.
بحرالعلوم، شركت طلاب اهل سنت در درس او بود كه بر اثر همين روشنگريها، امام جمعه شهر مكه در سن هشتاد سالگي شيعه شد.
علاّمه در طول حيات علمي خود، شاگردان زيادي را تربيت كرد; از جمله: شيخ جعفر كاشف الغطا، ملاّ احمد نراقي، حجة الاسلا سيد محمد باقر شفتي و...
علامه بحرالعلوم خدمات اجتماعي ارزنده اي نيز انجام داد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
1 . تعيين جايگاه مرقد هود و صالح در قبرستان وادي السلام.
2 . بناي مقام حضرت مهدي در صحن مسجد سهله.
3 . تعمير مسجد شيخ طوسي.
4 . تأسيس كتابخانه خطي بحرالعلوم.
6 . اضافه كردن اراضي به حرم مطهر امام علي(عليه السلام) و...
سرانجام علامه بحرالعلوم در 24 / ذي حجه / 1212 به ديار باقي شتافت. پيكر پاكش را پس از تشييع در كنار قبر شيخ طوسي به خاك سپردند.
شيخ مرتضي انصاري
شيخ مرتضي انصاري در عيد غدير 1214 در شهر دزفول ديده به جهان گشود. مادرش كه زني مؤمنه بود، قبل از تولد فرزندش در خواب ديد كه امام صادق(عليه السلام) قرآني با جلد طلاكاري شده به او دادند. معبرين خواب، خوابش را به فرزندي عالم و پارسا تعبير كردند. مرتضي پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در زادگاهش در 1232هـ . ق. همراه پدرش محمدامين ـ كه از علماي دزفول به شمار مي رفت ـ به كربلا هجرت كرد. مرتضي در كربلا ماند و پدر به دزفول بازگشت. وي در كربلا از محضر شيخ حسين انصاري، شريف العلما، سيد محمد مجاهد و... استفاده كرد. در 1266هـ . ق. شيخ محمدحسن صاحب جواهر در لحظات آخر عمر شيخ مرتضي انصاري را به عنوان مرجع بعد از خود
1 . گلشن ابرار، ج1، صص 300 ـ 294، اقتباس.
معرفي كرد و در نتيجه پس از فوت صاحب جواهر، زعامت و مرجعيت مردم را برعهده گرفت. شيخ مرتضي انصاري براي كسب فيض از علماي ديار ديگر به شهرهاي بروجرد، اصفهان، كاشان، ري و مشهد هجرت كرد و چند صباحي در اين شهرها ماندگار شد و سپس به نجف بازگشت.
ميرزا حبيب الله رشتي، شيخ انصاري را مي ستايد و درباره او مي فرمايد:
«شيخ سه چيز ممتاز داشت; علم، رياست و تقوا. رياست را به ميرزا محمدحسن شيرازي، علم را به من داد و تقوا را با خود به گور برد.»
شيخ اعظم انصاري در 18 / جمادي الثاني / 1281 در 67 سالگي دار فاني را وداع گفت. پيكر پاكش را پس از تشييع در حجره غربي، متصل به باب قبله صحن اميرالمؤمنين به خاك سپردند.
سيد ابوالحسن اصفهاني
سيد ابوالحسن در 1284هـ . ق. در روستاي كوچك «مديسه» از توابع «لنجان» استان اصفهان ديده به جهان گشود. پس از اتمام دوره ابتدايي، وارد حوزه علميه اصفهان گرديد و از محضر بزرگاني چون: آية الله محمد ابراهيم كلباسي، حكيم قشقايي، سيد محمد باقر درچه اي، و چهارسوقي بهره مند گرديد. در 24 سالگي براي كسب سطوح عالي حوزه به نجف اشرف هجرت كرد و در درس حضرات آيات: آخوند خراساني، سيد محمدكاظم يزدي و ميرزا حسن شيرازي شركت جست. سه سال هم در كربلا و سامرا به سر برد.
در 1355هـ . ق. پس از فوت آيت الله نائيني مرجعيت ديني و زعامت حوزه را برعهده گرفت. سيد ابوالحسن اصفهاني تنها يك فقيه نبود، بلكه خصوصيات اخلاقي از او مرجعي عارف ساخته بود. از بارزترين خصوصيات او گذشت بود. به عنوان نمونه
1 . گلشن ابرار، ج1، صص342 ـ 331
در 1349هـ . ق. شخصي كه كينه خصوصي با ايشان داشت، فرزند برومندش سيد محمدحسن را در صف نماز جماعت به قتل رساند. قاتل پس از ارتكاب جرم دستگير و زنداني شد. خبر به ايشان رسيد، فوراً شخصي را به عنوان نماينده خود به دادگستري فرستاد تا اسباب آزادي قاتل فرزندش را فراهم كند. از خصوصيات ديگر او ساده زيستي بود. يكي از علما در اين باره نقل مي كند:
«از كوچه اي كه خرابه اي در آن قرار داشت، به همراه آيت الله اصفهاني مي گذشتم، ايشان به من فرمود: من با خانواده ام پانزده روز در اين خرابه ساكن بوديم، چون صاحبخانه ما به من گفته بود كه ديگر راضي نيست در خانه اش باشيم، به ناچار آنجا را تخليه و به اين خرابه منتقل شديم تا اينكه خانه ديگري اجاره كرديم.»
سيد ابوالحسن اصفهاني نسبت به مال و اموال دنيا بي اعتنا بود و با وجود اينكه خودش نياز داشت به فقرا كمك مي كرد. آيت الله محمدتقي شيرازي كه از وضعيت آيت الله اصفهاني آگاه شد 500 ليره طلا برايش فرستاد تا براي خود منزلي تهيه كند. آيت الله اصفهاني آن مبلغ را به نانوايان شهر داد تا براي تهيدستان و طلاب نان بپزند. آيت الله ابوالحسن اصفهاني در شب 9 / ذي الحجه / 1365 در سن 81 سالگي دار فاني را وداع گفت. پس از تشييع، او را در صحن مطهر امام علي(عليه السلام) به خاك سپردند.
شهيد سيد مصطفي خميني(رحمه الله)
سيد مصطفي، در سال 1309هـ . ش. در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران ابتدايي، در مدارس دولتي، در سال 324 وارد حوزه علميه شد و پس از شش سال با موفقيت دروس سطح حوزه را سپري كرد. وي در اين سال ها از محضر استادان: شيخ مرتضي حائري، شهيد محمّد صدوقي، شيخ عبدالجواد اصفهاني
1 . گلشن ابرار، ج2، صص 589 ـ 585 ، اقتباس.
جبل عاملي و... بهره برد. سيد مصطفي پس از اتمام سطح، در درس خارج حضرات آيات: پدر بزرگوارش، آيت الله سيد محمد حجت و... شركت نمود. هنگامي كه امام به تركيه و عراق تبعيد شد، وي هم ملازم و همراه امام بود.
سيد مصطفي از نظر علمي در سطح بالايي قرار داشت و در مدت عمر كوتاهش توانست هفده جلد كتاب تأليف كند كه يكي از آنها «تفسير القرآن الكريم» است كه ناتمام ماند.
وي خصوصيات ارزنده زيادي داشت كه مهمترين آن عشق به امام حسين(عليه السلام) بود. محمد حسن رحيميان در اين باره مي گويد:
«يكي از خصوصيات حاج آقا مصطفي اين بود كه ايشان مقيد به پياده روي از نجف به كربلا در تمام زيارتهاي مخصوصه امام حسين بود. در سال معمولاً «15 شعبان، عرفه، اربعين و نيمه رجب» كه مردم نجف پياده به كربلا مي رفتند، ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مي رفت. گاهي مي شد كه كف پاي او تاول هايي مي زد كه خونابه از آن راه مي افتاد و كاملاً مجروح مي شد ولي باز هم به راه رفتن ادامه مي داد.»
مقام معظم رهبري ضمن ستايش از سيد مصطفي درباره ايشان مي فرمايد:
«مرحوم سيد مصطفي خميني، يكي از شخصيتهاي بالقوه و بالفعل اسلام بود. روزي كه ايشان شهيد شدند. در حدود سنين 47 يا 48 سالگي بودند و در آن سن جزو ممتازين كساني بود كه در حوزه علميه قم، نجف و مشهد... وجود داشت. بنده ايشان را به عنوان يك چهره برجسته حوزه علميه قم از سال هاي قبل مي شناختم.»
رژيم شاه كه مي خواست ضربه روحي به امام وارد سازد و هم يكي از اركان انقلاب را از ميان ببرد، در 1 / 8 / 56 او را توسط زهر به شهادت رساند. مردم مسلمان نجف پيكر پاكش را با آب فرات غسل داده، در محل خيمه گاه امام حسين(عليه السلام) كفن كرده و پس از انتقال به نجف، در حرم مطهر امام علي(عليه السلام) در مقبره زير گلدسته جنوبي در ايوان طلا به خاك سپردند.
در پايان، يادآور مي شود كه بسياري ديگر از علماي بزرگ شيعه در حرم مطهر اميرالمؤمنين(عليه السلام) مدفونند كه مجال پرداختن به زندگي همه آنها در اين مختصر نيست. فقط به نام برخي از آنها اشاره مي شود:
شيخ عباس قمي، علاّمه محمد سيد حبّوبي، سيد محمدكاظم يزدي، آقا حسين قمي، شيخ الشريعه اصفهاني، سيد محمود شاهرودي، ميرزاي نائيني، سيد شرف الدين عاملي و...
پسنديده است زائران محترم با ياد و خواندن فاتحه، براي علوّ درجات اين عالمان شيعي دعا كنند.
1 . گلشن ابرار، ج2، صص783 ـ 774، اقتباس.
فصل دوم
كـوفـه
از مسجد كوفه چه مي دانيم
از مسجد كوفه چه مي دانيم
علي احمدي
پيدايش
طبق بعضي از روايات، نخستين كسي كه مسجد كوفه را تأسيس كرد، حضرت آدم بود. امام صادق(عليه السلام) درباره تعيين حدود مسجد توسط حضرت آدم(عليه السلام) مي فرمايد:
«حَدُّ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ آخِرُ السَّرَّاجِينَ خَطَّهُ آدَمُ(عليه السلام) وَ أَنَا أَكْرَهُ أَنْ أَدْخُلَهُ رَاكِباً».
بنابر اين قول، مسجد كوفه به مرور زمان تخريب شده است.
در سال (17هـ . ق.)، لشكر اسلام در مدائن حضور داشتند. آب و هواي مدائن سربازاني را كه از سرزمين حجاز آمده بودند، اذيت مي كرد; به طوري همه آنها ضعيف و لاغر شدند. حذيفه كه اين وضعيت را ديد، نامه اي به عمر نوشت و او را از وضعيت آگاه كرد. خليفه به سعد بن ابي وقاص نامه اي نوشت كه: سلمان و حذيفه را روانه كن تا سرزميني مناسب بيابند. پس از دريافت نامه خليفه، سلمان و حذيفه حركت كردند، سلمان از طرف باختر رود فرات و حذيفه از طرف خاور رود فرات راهي شدند و هيچ سرزميني را نپسنديدند تا اينكه هر دوي آنان به سرزمين كوفه رسيدند. هر دو آن سرزمين را براي اقامت لشكر مناسب ديدند. دو ركعت نماز خواندند و از خدا خواستند آنجا را جايگاه آرامش و استواري قرار دهد. هنگامي كه سعد بن ابي وقاص همراه لشكريان به
1 . من لايحضره الفقيه، ج1، ص230 ; سيد حسين براقي، تاريخ الكوفه، ص32
2 . تاريخ ابن اثير، ترجمه دكتر محمد حسن روحاني، ج4، ص1448
|