دومه همسر شهيد و نيز مادر سه شهيد است. وي عمري طولاني كرد و تا هنگام شهادت مختار در كنار وي بود. در آخرين لحظات زندگي مختار، كه همگي در محاصره بودند، كسي به دومه پيشنهاد كرد او را به دوش كشد و از مهلكه بيرون ببرد كه دومه با شجاعت تمام پيشنهاد فرار را رد كرد و تمام مصيبتهاي بعدي را با آغوش باز استقبال كرد.
دوران كودكي
دوران كودكي مختار با ديگر كودكانِ هم سن و سال وي تفاوت بسيار داشته است. از دوران كودكيِ افرادِ بزرگ معمولاً آگاهي زيادي در دست نيست، اما چند حادثه بسيار مهم، دوران كودكي مختار را قابل توجه كرده است و نشان مي دهد او در آن زمان نيز با توجه به ويژگي هاي شخصي و نيز خانوادگي اش مورد توجه بوده است.
در اوان صباوت، وي را به محضر اميرالمؤمنين(عليه السلام) آوردند، مولي او را بر زانوي خويش نشانيد و دستي از محبت بر سر وي كشيد و دوبار گفت: يا كيّس يا كيّس. اي هوشمند، اي زرنگ. اين مدال افتخار علوي، در تاريخ به نام وي ماندگار شده است.
از صحنه هاي مهم تاريخي كه مختار در دوران كودكي حضور داشته، حادثه بزرگ غدير خم است كه در آنجا رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) اميرمؤمنان علي(عليه السلام) را به خلافت و جانشيني خود نصب كرد و از مردم بر اين ولايت پيمان گرفت. مختار در يازده سالكي اين حادثه را از نزديك ديد.
پس از شهادت پدر و بازگشت پيروزمندانه لشكر اسلام از جبهه نبرد، هركس به وطن خود بازگشت. اما مختار به طائف برنگشت بلكه به شهر مدينه آمد و در آنجا ماندگار شد و معارف اسلامي را از محضر اميرمؤمنان(عليه السلام) فراگرفت.
روزگار كمال
پس از گذشت دوران تلخِ خانه نشينيِ علي(عليه السلام) ، چون انقلاب خونين به راه افتاد و غاصبان خلع شدند و مردم براي بيعت به درِ خانه علي آمدند، مختار نيز كه مردي چهل ساله بود، در ميان آن بيعت كنندگان حضور داشت.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) با استقرار بر كرسي خلافت، افرادي را براي تصدّي مناصب حكومتي تعيين كرد. برخي استانداران نالايقِ گذشته را عزل نمود و برخي افراد لايق را در سمت خود باقي گذارد. يكي از كساني كه توسط مولي در سمت خويش ابقا شد، سعدبن مسعود ثقفي، عموي مختار بود كه تا پايان عمر اميرالمؤمنين(عليه السلام) سمت استانداري مدائن را به عهده داشت.
سعد اين بار كه حكم را از دست مولي دريافت كرد، مختار را با خود به مدائن برد و هرگاه براي مأموريتي يا سفري از مدائن خارج مي شد، مختار را به عنوان جانشين و نماينده خود تعيين مي كرد.
پس از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) امام حسن مجتبي(عليه السلام) نيز سعدبن مسعود را در استانداري مدائن تثبيت كرد. چون امام حسن(عليه السلام) براي جنگ با معاويه به طرف مدائن آمد با خيانت فرماندهان لشكر خود رو به رو شد و با توطئه هاي مختلف جاسوسان معاويه و خوارج مواجه گشت، لشكرش درهم ريخت و اموالش به غارت رفت و آن حضرت نيز توسط يكي از منافقان مجروح شد و به ناچار به شهر مدائن آمد و در سراي استاندار خود، سعدبن مسعود ثقفي منزل گزيد تا ضمن معالجه، به بررسي اوضاع جبهه و لشكر خود و سازماندهي مجدّد آنها بپردازد. در اين هنگام مختار كه از خيانت افراد مختلف در بيم و هراس به سر مي برد، براي حفاظت از جان امام، حتي از عموي خويش مي ترسيد و از بيم خيانت وي، با شريك بن اعور به مشورت پرداخت و در فرجام با طرح يك نقشه، وي را آزمود; بدين گونه كه به عمويش پيشنهاد كرد اكنون كه معاويه پول بسياري را در مقابل تسليم كردن حسن بن علي(عليهما السلام) مي پردازد بيا تا او را دستگير كنيم و تحويل معاويه دهيم. اما عموي غيرتمند وي برآشفت و با شدّت تمام با مختار برخورد كرد. برخي سرّ اين حادثه را درنيافته اند و آن را دليل بر خيانت مختار دانسته اند.
در همين دوران، بسيار حساس و خطرناك، قنبر غلام اميرمؤمنان(عليه السلام) وارد خانه شد و گفت: در راه شتري رم كرده، سوار خود را بر زمين كوفته و كشته بود و شگفت آنكه چون براي شناخت سوار اقدام به بررسي محتويات لباس او كردم، اين نامه و بسته را در لباس او يافتم. آنگاه نامه و بسته را تقديم امام كرد. حضرت نامه را خواند و به كناري نهاد.
ابن عباس دست به سوي نامه برد و چون مخالفتي از امام نديد، آن را خواند و ديد نامه از سوي معاويه و براي غلام امام حسن(عليه السلام) به نام اسماعيل است. معاويه در اين نامه به اسماعيل كه عامل نفوذي او بوده، فرمان داده بود توسّط زهري كه در بسته همراه وجود دارد، امام حسن را مسموم كن. چون خيانت اسماعيل و نفوذي بودن وي محرز شد، مختار اسماعيل را دستگير و اعدام كرد.
پيمان شكني و سست عنصري مردم، امام حسن(عليه السلام) را وادار به امضاي صلح نامه كرد. امام حسن(عليه السلام) از كوفه به مدينه هجرت نمود و ده سال را مانند پدرش علي(عليه السلام) خار در چشم و استخوان در گلو سكوت كرد. در اين مدت، مختار نيز به دهكده خود «حظرينه» در كنار كوفه پناهنده شد و در انزوا به سر برد.
دوران انقلاب
در سال شصت هجري، دوران حكومت معاويه به سرآمد و وي رهسپار دوزخ شد. با مرگ وي مردم كوفه نامه هاي بسياري به امام حسين(عليه السلام) نوشتند و خواستار قيام آن حضرت و تشكيل حكومتي علوي شدند. يكي از نويسندگان نامه، مختار است.
امام حسين(عليه السلام) در پاسخ به اين دعوت، پسر عمويش مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد و مسلم در آغاز ورود به كوفه به خانه مختار وارد شد و مختار چونان سرداري وفادار به خدمتگزاري نماينده امام حسين(عليه السلام) اقدام كرد. او در فراهم آوردن زمنيه انقلاب حسيني تلاش مي كرد و به اطراف كوفه سفر كرده، مردم را به اين دعوت فرا مي خواند.
نقشه قيام با دقت تمام طراحي شده بود، اما حوادثي چند نقشه قبلي اين قيام و اقدام را به هم ريخت و مسلم بن عقيل به ناچار از خانه مختار به خانه هاني رفت و زندگي مخفيانه اي را آغاز كرد و در شبي كه مختار به اطراف كوفه رفته بود، قيام را آغاز كرد.
مختار با شنيدن خبر آغاز قيام، پرچم سبزي بسته و همراه اندك ياران خود به سمت كوفه شتافت و با گروهي از سربازان حكومت درگير شد و فرمانده آنان را به قتل رساند ولي متأسفانه آگاه مي شود كه مسلم بن عقيل در داخل شهر كشته شده و توفان انقلاب
درهم شكسته شده است.
از اين رو، مختار به افراد خود فرمان مي دهد، پراكنده شوند تا پس از بررسي كامل، اقدام عملي خود را آغاز كنند.
مختار وارد شهر كوفه مي شود. اوضاع را بسيار آشفته مي بيند. تماميِ شرايط به نفع حكومت يزيدي تغيير كرده است. به ناچار به عمرو بن حريث پناه مي برد و عمرو فرداي آن روز مختار را نزد عبيدالله بن زياد حاكم كوفه مي برد تا هم خود از اتهام همكاري با مختار و مسلم تبرئه شود و هم در صورت امكان مختار را از مرگ برهاند.
عبيدالله با خشونت تمام با مختار برخورد كرده و حتي صورت وي را با پرتاب عصايي آهنين مجروح مي كند، آنگاه، دستور مي دهد وي را به زندان ببرند.
زندان عشق
دوران زندان مختار بسيار دوران سخت و جانگدازي بود; خيانت مردم كوفه به شدّت روح مختار را مي آزرد. اهانتهاي عبيدالله بن زياد نمكي ديگر بر اين زخم بود; از سويي نيز جراحت صورت مختار، كه حتي اجازه معالجه و نظافت آن را به او نداده بودند، آزارش مي داد. زندان، بسيار مخوف، نمناك و در زير زمين بود. دستها و گردن او با زنجيري سنگين به هم بسته بود و اين همه، وضعيت ناراحت كننده اي ايجاد مي كرد. اما در اين ميان يك بارقه روشن، تماميِ اين غصه ها را از ياد مختار برد و نور اميد را در دل وي زنده كرد. او در زندان با ميثم تمّار، صحابي مشهور اميرمؤمنان(عليه السلام)ملاقات كرد. ميثم از شهادت خود و نيز قدرت گرفتن مختار و پيروزي بر عبيدالله بن زياد خبر داد و گفت: تو پايت را به صورت و پيشاني وي خواهي نهاد.
مختار مي دانست كه ميثم صاحب سرّ علي است و از سوي ديگر جريان شهادت ميثم نيز شاهد صدق مدّعا شد. از آن روز به بعد، مختار بارها از پيروزي خود بر عبيدالله بن زياد سخن گفت. مختار از زندان نامه اي به شوهر خواهرش «عبدالله بن عمر» نوشت و آن را با نقشه اي شگفت و ماهرانه به دست عبدالله رساند. عبدالله نيز نامه اي به يزيد نوشت و درخواست آزادي مختار را كرد.
عبيدالله تصميم جدّي بر كشتن مختار داشت كه نامه يزيد به دست وي رسيد. در آن نامه فرمان آزادي مختار نوشته شده بود. از اين رو، عبيدالله به ناچار مختار را آزاد كرد. البته اين آزادي به معناي تسليم شدن مختار در مقابل حكم يزيد نيست، بلكه در نخستين جمعه پس از آزادي، چون عبيدالله بن زياد در خطبه نماز جمعه به امام حسين(عليه السلام) اهانت كرد، مختار با صدايي رسا و بدون هراس، به شدت با حاكم زورگو و دروغگوي كوفه برخورد كرد و عبيدالله از همان جايگاهِ نماز، عصاي خويش را به طرف مختار پرت كرد، عصا به سر مختار خورد و آن را شكست.
مختار و زبيريان
مختار از كوفه آهنگ كعبه كرد، آن روزها عبدالله بن زبير در مكه عَلَم مخالفت با حكومت اموي را برافراشته بود. مختار به او پيشنهادهايي داد ولي چون عبدالله از آنها استقبال جدّي نكرد، مختار از او روي برگرداند و پس از زيارت كعبه به طائف رفت و مدتي را در محضر محمّدبن حنفيه به سر برد. شبها جلساتي تشكيل داده نقشه هاي خود را براي افراد تشريح مي كرد. پس از يك سال توقف در طائف، بار ديگر به مكه بازگشت. اين بار عبدالله بن زبير به سراغ مختار فرستاد و اين دو، حركتي هماهنگ براي نابودي حكومت امويان آغاز كردند.
مختار در اين دوران، سرداري شجاع بود كه با رشادت تمام، با نيروهاي اعزامي يزيد جنگيد. در گير و دار جنگ، يزيد به جهنم واصل شد و با مرگ يزيد، لشكر اموي محاصره مكه را رها كردند.
مختار از مكه آهنگ كوفه كرد و برخي گفته اند عبدالله بن زبير او را به عنوان نماينده خود به آن شهر فرستاد. مختار پيش از سفر به كوفه، به محضر محمدبن حنفيه، فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) شتافت و از راهنمايي هاي او بهره جست و اجازه قيام عليه حكومت را گرفت. برخي با شواهد بسيار، معتقدند در اينجا مقصود اصلي مختار گرفتن اجازه امام سجاد(عليه السلام) بوده ولي براي رعايت تقيه اين اجازه و راهنمايي ها از كانال محمدبن حنفيه انجام گرفته است.
محمدبن حنفيه به عنوان علامت و نشانه صداقت مختار در نمايندگي از او، انگشتري خود را به مختار تحويل داد.
مختار در سفر به كوفه، ابتدا به كربلا رفت و با قبر امام حسين(عليه السلام) تجديد پيمان كرد.
مختار و توّابين
مردم كوفه، پس از خيانت و سكوت غمبار خود، در جريان قيام مسلم بن عقيل و پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) و بهويژه پس از روشنگري هاي كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام)به فكر قيام عليه حكومت اموي و جبران بيوفايي قبل افتادند. رهبري اين قيام را سليمان بن صُرد خُزاعي به عهده داشت. مختار نيز بارها در مجالس مختلف مردم را به اين قيام و اقدام فراخوانده بود، ولي در نقشه و نيز در فرماندهي اين قيام نظرياتي داشت كه مورد توجه قيام كنندگان قرار نگرفت و اين قيام، همانگونه كه مختار پيش بيني كرده بود، بدون دستاورد مهمي و با شهادت تعداد بسياري به پايان رسيد. لازم به يادآوري است كه قبل از قيام و هجرت توّابين براي جنگ با لشكر عبيدالله بن زياد، استاندار كوفه كه از طرف عبدالله بن زبير منصوب شده بود، با اغواي برخي افراد، مختار را دستگير كرده و به زندان افكنده بود. بدين سان، در هنگام حركت تاريخي توّابين، مختار در زندان به سر مي برد.
ولي پس از شكست توابين وبازگشت تعداد اندكي، مختار كوشيد با ارسال نامه اي از زندان، روحيه شكست خورده آنان را بازسازي كرده به پيروزي در آينده اميدوار سازد.
مختار براي رهايي از زندان، باز هم به شوهر خواهرش عبدالله بن عمر نامه اي نوشت و عبدالله بن عمر نيز با نوشتن نامه اي به حاكم كوفه خواستار آزادي مختار شد. حاكم كوفه با توجه به شخصيت مهم و تاريخي و نقش عمومي عبدالله بن عمر تصميم به آزادي مختار گرفت ولي قبل از آزادي، از مختار پيمان گرفت دست به هيچ قيام و اقدامي نزند; پيماني كه مختار در نخستين لحظات آزادي، عدم پايبندي خود به آن را اعلام كرد.
مختار و قيام آزادي بخش
مختار با آزادي از زندان، نقشه خود را آرام آرام براي قيام، با مردم در ميان گذاشت. مردم كوفه براي اطمينان يافتن از ادعاي مختار، كه از طرف محمدبن حنفيه مأموريت داشت، گروهي را به مدينه فرستادند و بالاخره پس از ملاقات با محمدبن حنفيه و سپس ملاقات با امام سجاد(عليه السلام) دريافتند كه حركت مختار از جانب امام سجاد(عليه السلام)تأييد شده است. مختار براي وزارت خود از ابراهيم بن مالك اشتر، كه داراي خانداني نامدار و پدري ارجمند و خود نيز شخصيت والايي است، دعوت مي كند و اين دعوت پذيرفته مي شود.
نقشه قيام آماده شد و دو شب به وقت موعود باقي بود كه رييس پليس كوفه از تحرّكاتي مشكوك با خبر مي شود و سر راه را بر ابراهيم بن مالك اشتر مي بندد و بالاخره با كشته شدن فرمانده پليس به دست ابراهيم بن مالك اشتر قيام به صورت پيش بيني نشده اي جلو مي افتد. فريادهاي: «يا لَثاراتِ الْحُسَينِ»; «اي خون خواهان حسين» و «يا مَنْصُورُ أَمِتْ»; «اي پيروزمند، بكش» سراسر كوفه را فراگرفت و استانداري به محاصره نيروهاي مختار درآمد. پس از سه روز محاصره، استاندار با لباس زنانه از آنجا گريخت و بقيه نيروها تسليم شدند. البته نيروهاي مختار پناهگاه استاندار مخلوع را يافتند و او را به مختار تحويل دادند ولي مختار كريمانه با دادن مبلغي پول او را تشويق به ترك كوفه كرد. شهر كوفه در اختيار مختار قرار گرفت و او اولين خطبه خويش را در سپيده دم پيروزي ايراد كرد و هدف خود را خونخواهي اهل بيت رسول الله(عليهم السلام) اعلام نمود.
مردم پس از خطبه، براي بيعت با مختار هجوم آوردند.
مردم بصره نيز به پشتيباني مختار قيام كردند ولي در مقابل دشمن نتوانستند به پيروزي دست يابند. در نهايت توافق شد، نيروهاي موافق مختار شهر بصره را به مقصد كوفه ترك كنند. مختار در نخستين گامِ پيروزي نشان داد كه به دنبال حكومتي علوي است. بيت المال را به طور مساوي و با عدم رعايت شيوه پيشنيان ـ كه بر اساس تبعيض نژادي و برتري عرب تقسيم مي كردند ـ ميان مردم توزيع مي نمود و اين يكي از نشانه هاي چنين حكومتي بود.
وي فرماندهان مختلف را منصوب كرد و قضاوت را خود عهده دار شد ولي در ادامه حكومت، اشتغالات مختلف فرصت رسيدگي به قضاوت را به وي نمي داد، ازاين رو، فرمان قضاوت را به نام شريح صادر كرد ولي با انتقاد افراد او را عزل كرد. فرمان را به نام عبدالله بن عتبة بن مسعود صادر نمود.
اولين نبرد
شام به عنوان پايتخت حكومت اموي، اولين يورش را به سوي شهر آزاد شده كوفه آغاز كرد. لشكر سهمگين هشتاد هزار نفري، به فرماندهي عبيدالله بن زياد به سوي كوفه گسيل شد.
از طرف مختار سه هزار نفر به فرماندهي يزيدبن انس حركت كردند و با شش هزار نيروي مقدم دشمن برخورد كرده، آنها را شكست سختي دادند. مجدداً نيروي سه هزار نفري بعدي دشمن با آنها درگير شد كه آنها نيز به سختي شكست خوردند، ولي فرمانده لشكر مختار كه در اثر بيماري از دنيا رفت، فرمانده بعدي با توجه به كثرت لشكر دشمن، صلاح را در عقب نشيني شبانه به كوفه ديد. دشمنان مختار در داخل شهر شايعه افكني كرده و به شدت مردم را ترساندند. مختار لشكر اصلي را به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر روانه كرد.
با بيرون رفتن تعداد عظيمي از ياران مختار، ضدّ انقلاب داخلي دست به كودتا زد و صحنه را بر مختار تنگ كرد. ابراهيم از جريان با خبر شد، مجدداً به كوفه برگشت و شورش را سركوب كرد و به صحنه جنگ بازگشت. جنگي شگفت درگرفت كه با شكست كامل لشكر شام و كشته شدن عبيدالله بن زياد همراه بود. مختار خود نيز به صحنه جنگ رفت و پاي بر صورت عبيدالله بن زياد گذاشت و در مسجد مدائن سخنراني كرد. مختار پس از كودتاي نافرجام ضدّ انقلاب، زمينه را براي تصفيه عناصر ناسالم و جنايتكاراني كه دستشان به خون امام حسين(عليه السلام) و يارانش آلوده بود، مناسب ديد و دادگاه عدل اسلامي را سرپا كرد. تعداد بسيار زيادي از اين جنايت پيشگان مانند: عمر سعد،
خولي، سنان بن انس، حرمله، عمروبن حجاج و شمر را به مجازات رسانيد. اموال برخي را مصادره كرد و خانه تعدادي را تخريب نمود.
مختار و نبرد آخرين
اكنون مختار توانسته بود، جبهه اوّل نفاق امويان را به شكستي ذلّت آميز بكشاند ولي رقيب دوم و جبهه دوم نفاق، ياران عبدالله بن زبير بودند كه اكنون خود را آماده نبرد با مختار مي كردند.
عبدالله بن زبير، زاهد نمايي كه از عوامل اصلي به راه انداخن جنگ جمل عليه اميرمؤمنان(عليه السلام) بود. او كسي است كه قصد از بين بردن تمامي اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را داشت. او در پناه كعبه جاي گرفت و در لباس دين، به فكر گرفتن دنيا بود. عبدالله بن زبير برادرش مصعب بن زبير را به بصره، كه آن زمان جايگاه برخي جنايت كاران فراري و قاتلان امام حسين(عليه السلام)و ياران او; مانند محمدبن اشعث و شبث بن ربعي شده بود، روانه كرد. مختار باز هم كوشيد زبيريان را به اتحاد در مقابل كافركيشان اموي فرا خواند ولي زبيريان ابتدا اين وعده را پذيرفتند ولي در نقشه خائنانه اي، لشكريان مختار را كشتند و سپس به كوفه حمله كردند. مختار لشكري را به مقابله آنان فرستاد ولي آنها شكست خوردند و توسط مصعب بن زبير به طرز فجيعي كشته شدند. به زخمي ها و فراري ها نيز امان داده نشد.
باقي ماندگان به داخل شهر گريختند و در كاخ استانداري پناه گرفتند. دشمن چهار ماه كاخ استانداري را محاصره كرد و آب و نان را بر روي آنان بست.
برخي از مردم كوفه نيز با دشمن همداستان شدند، هر روز مختار و گروهي از يارانش بيرون آمده، با دشمن مي جنگيدند ولي از بام ها هم برخي از مردم آنها را مورد هجوم قرار مي دادند.
مرگي در عطر و نور
طولاني شدن مدت محاصره، برخي از ياران مختار را به ستوه آورد. مختار پيشنهاد كرد مردانه به دشمن حمله كنيم و شربت شهادت بنوشيم و گرنه مرگي ذليلانه در انتظار
خواهد بود، اما بسياري از ياران مختار حرف او را نپذيرفتند. مختار غسل كرده، خود را خوشبو كرد و با 20 نفر از يارانش به دل دشمن زد. تمامي ياران مختار كشته شدند و او تنهاي تنها مانده بود، ولي دليرانه مي جنگيد و تن مجروح خود را بدين سمت و بدان سوي مي كشاند. شگفتا! پيرمردي شصت و هفت ساله و اين گونه استقامت و شجاعت، آن هم با دهاني روزه دار، گويي تصميم گرفته بود روزه خويش را در ضيافت خانه خاص الهي بشكند و بر سر سفره } ...عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ{ افطار كند.
روز نيمه ماه مبارك رمضان بود كه مختار به بزم لقاءالله بار يافت. البته برخي روز چهاردهم و گروهي روز شانزدهم را روز شهادت مختار مي دانند; چنانكه برخي نيز سال شهادت را سال 67، گروهي 66 و برخي 69 ذكر كرده اند.
دشمنان كينه توز، چون بر بدن مختار دست يافتند، آن را قطعه قطعه كردند و دستش را بريده، بر ديوار مسجد كوفه، با ميخي آهنين كوبيدند و اين دست تا زمان حجاج بن يوسف ثقفي باقي ماند و در آن زمان به فرمان حجّاج پايين آورده و دفن شد.
مصعب بن زبير پس از كشتن مختار، تمامي ياران او را كه به آنها امان داده بود، نيز كشت و سپس به كشتار مردم كوفه پرداخت. او ابتدا قصد داشت تنها ايرانيان را، كه شش هزار و سيصد نفر بودند، بكشد ولي يارانش به او گفتند فرقي ميان عرب و عجم اينان نيست. همگي دوستدار علي هستند. در اين روز مصعب هفت هزار نفر را كشت و بقيه خاندان مختار را واداشت به او ناسزا بگويند. برخي گفتند و وارهيدند و برخي شجاعانه ايستادند و جان دادند. يكي از آنان همسر شجاع مختار، دختر نعمان بن بشير بود كه دست بسته به شهادت رسيد.
مختار در سال نخست هجري به دنيا آمد. در سال 11 هجري در حَجّة الوداع شركت كرد. در سال سيزدهم هجري از مدائن هجرت كرد و در مدينه ماندگار شد. در سال چهل و يك همراه اميرمؤمنان(عليه السلام) به كوفه هجرت كرد و بالاخره در سال شصت و هفت هجري در كوفه به شهادت رسيد.
قبر او اكنون در جوار مسجد كوفه، در كنار دو شهيد ديگر فدايي امام حسين(عليه السلام)مسلم بن عقيل و هاني بن عروه زيارتگاه عاشقان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) است.
ميثم تمّار
ميثم تمّار
علي احمدي
خاندان
ميثم، فرزند يحيي با كنيه ابو سالم، از اصحاب و ياران امام علي، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) زادگاهش سرزمين نهروان بوده است، ولي از دوران كودكي و نوجوانيِ او اطلاعاتي در دست نيست.
امام علي(عليه السلام) او را از زني از طايفه بني اسد خريد و آزاد كرد. آنگاه به او فرمود: اسمت چيست؟ گفت: ابو سالم. امام فرمود:
«پيامبر(صلي الله عليه وآله) به من خبر داد كه پدرت ـ در عجم ـ نام ميثم را بر تو نهاده است.»
ميثم گفت:
«خدا، رسول خدا و اميرمؤمنان(عليهما السلام) راست گفتند، اسم من ميثم است.»
آنگاه امام فرمود: «اسمت را حفظ كن و كنيه خود را ابو سالم قرارده.»
او پس از آزادي، از خرمن علوم ولايت خوشه هاي فراوان دانش و فضيلت چيد، كه مهمترين آنها، علم «بلايا و منايا» و تفسير قرآن بود.
1 . معجم رجال الحديث، ج19، ص94
2 . شرح ابن الحديد، ج2، ص291 ; بحارالأنوار، ج41، ص343 ; سيماي ميثم تمار، ص28
3 . علمي كه دارنده آن از بلاها و اخبار آينده خبر مي دهد.
ابن ابي الحديد در اين باره مي نويسد:
«علي(عليه السلام) دانش هاي سرشاري به ميثم آموخت و امور سرّي را به او تعليم داد.»
ميثم تمّار، همچنان كه خود در خدمت اهل بيت بود، دو تن از فرزندانش نيز از اصحاب اهل بيت(عليهم السلام) بودند. شعيب بن ميثم از اصحاب امام صادق(عليه السلام) و صالح بن ميثم از اصحاب امام باقر و صادق(عليهما السلام) است.
همدم علي(عليه السلام)
ميثم از نزديكان و ياران امير مؤمنان(عليه السلام) بود. او گاهي مناجاتهاي امام علي(عليه السلام) را در نخلستانهاي كوفه از نزديك مشاهده كرده است. ميثم در اين باره مي گويد:
«شبي همراه امام علي(عليه السلام) از كوفه بيرون آمديم، ابتدا امام علي(عليه السلام) در مسجد جعفي چهار ركعت نماز خواند و با اين جملات به درگاه خدا به راز و نياز پرداخت: معبودا! چگونه تو را بخوانم با آنكه نافرمانيت كرده ام و چگونه نخوانمت با اينكه تو را مي شناسم و مهرت در دلم استوار است. دستي به سويت دراز كردم كه پر از گناه است. چشمي كه پر از اميد و... دعايش كه تمام شد، سر به سجده گذاشت و 100 مرتبه «العفو» گفت و از مسجد بيرون آمد. من او را همراهي كردم. مقداري راه پيموديم، حضرت خطي روي زمين كشيد و فرمود: مبادا از اين خط عبور كني و رفت. من كه ترسيدم دشمنان و معاندان، صدمه اي به امام بزنند. به دنبالش رفتم، ديدم سر را تا كمر، درون چاهي كرده و مناجات مي كند. حضور مرا حسّ كرد و فرمود: كيستي؟ گفتم: ميثم. فرمود: مگر دستور ندادم، از خط بيرون نيايي؟ گفتم: بله، امّا دلم آرام نمي گرفت و بر جان شما
1 . شرح ابن ابي الحديد، ج2، ص291
2 . معجم رجال الحديث، ج19، ص32
3 . همان، ج19، ص84
ترسيدم. فرمود: از حرفهايم چيزي شنيدي؟! گفتم: نه. آنگاه شعري برايم سرود:
وَ في الصّدر لبانات *** إذا ضاق لها صدري
نَكتُّ الأرض بالكفّ *** و أبديتُ لَها سرّي
فمهما تنبت الأرض *** فذاك النَّبتُ من بذري
«در سينه ام اسراري است كه چون سينه تنگ شود، زمين را با دست حفر مي كنم. راز خويش را بدان مي گويم. وقتي از زمين گياهي مي رويد، آن گياه حاصل بذرهاي من است.»
رازدان بزرگ
ميثم تمار، در پرتو شاگردي در محضر علي(عليه السلام) ، به بعضي اسرار آگاه شد و گاهي از آينده خبر مي داد كه در اينجا به بعضي از آن موارد اشاره مي كنيم:
1 . اخبار از شهادت امام علي(عليه السلام)
امام رضا(عليه السلام) در حديثي كه از پدرانش نقل كرده، چنين فرموده است:
«روزي ميثم تمّار، خدمت امام علي(عليه السلام) رسيد و حضرت را در خواب ديد، با صداي بلند گفت: به خدا قسم ريشت را با خون سرت خضاب خواهند كرد. امام از خواب برخاست و گفت: ميثم وارد شو، ميثم وارد شد و دوباره جمله قبلي را تكرار كرد. امام فرمود: راست گفتي و تو به خدا قسم دست، پا و زبانت را خواهند بريد و درخت خرماي محلّه كناسه را خواهند بريد و چهار قسمت خواهند كرد و تو را به يكي از قسمتهايش، دار خواهند زد و به قسمت ديگر حجربن عدي و با قسمت ديگر محمدبن أكتم و با قسمت ديگر خالد بن مسعود را.»
1 . ترجمه نفس المهموم، ص55
2 . منتهي الآمال، ج1، ص402
ميثم گفت: چه كسي اين كار را خواهد كرد؟ فرمود: ناپاك زاده بني اميّه، عبيدالله بن زياد.
2 . خبر شهادت حبيب
* روزي در كنار ميداني كه بني اسد گرد مي آمدند، ميثم سوار بر اسب، با حبيب بن مظاهر كه او نيز بر اسب سوار بود، برخورد كرد.
حبيب گفت:
«من پير مردي را مي شناسم كه جلو سرش مو ندارد و شكمش بزرگ است و در دارالرّزق خربزه مي فروشد، در راه دوستي خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دار مي رود.»
ميثم در جواب گفت:
«من هم مرد سرخ رويي مي شناسم كه دو گيسوي بلند دارد. او براي ياري پسر دختر پيامبر از شهر بيرون مي رود و كشته مي شود و سرش را در كوچه و خيابان كوفه مي گردانند.»
اين دو، پس از گفتگو از هم جدا شدند. افرادي كه صحبت آنها را شنيدند، آنان را متهم به دروغگويي و سحر كرده، گفتند: «ما هرگز از اين دو نفر دروغگوتر نديديم.» در همين لحظه رشيد هجري سررسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. جريان را گفتند، رشيد گفت:
«خداوند ميثم را رحمت كند! فراموش كرد بگويد به كسي كه سر حبيب را به كوفه مي آورد، 100 درهم بيشتر از ديگران جايزه مي دهند.»
1 . رجال كشي، ج1، ص297
2 . يكي از شغلهاي ميثم تمار.
3 . از اصحاب و ياران با وفاي امام علي(عليه السلام) .
4 . ترجمه نفس المهوم، ص55
3 . اخبار غيبي از عاشوراي حسيني
* روزي ميثم، در ميان جمعي از مردم گفت:
«به خدا قسم، اين امّت فرزند پيامبر(صلي الله عليه وآله) را خواهند كشت، هنگامي كه 10 روز از محرم گذشته باشد و دشمنان دين، اين روز را روز بركت خود قرار خواهند داد.»
مفسّر قرآن
* سالهايي كه ميثم تمّار، در خدمت امام علي(عليه السلام) بود، علم تفسير را از وي فراگرفت. در سفري كه در سال 60هـ . ق. به مكّه رفت، خدمت ابن عباس رسيد و گفت:
«هر چه مي خواهي از تفسير قرآن بپرس; زيرا من تنزيل و تأويل قرآن را نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) فراگرفته ام.»
و سپس تفسير خود را به ابن عباس عرضه كرد و وي آن را نوشت. او سپس چگونگي شهادت خويش را به ابن عباس گفت. ابن عباس خيال كرد، كه ميثم از ساحران و پيشگويان است، خواست تفسيرش را از بين ببرد، ميثم گفت:
«نزد خودت نگه دار، اگر خبر شهادتم درست نبود، آن وقت آن را پاره كن.»
شيخ ابو عبدالله فاضل مقداد، در كتاب ارزشمند «كنزالقرآن في فقه القرآن» به مواردي از تفسير ميثم، اشاره و استدلال كرده است.
در انتظار شهادت
* امام علي(عليه السلام) در مقاطع مختلف خبر شهادت ميثم تمّار را به وي ياد آوري كرد.
1 . بحارالأنوار، ج45، ص202
2 . طبقات مفسّران شيعه، ج1، ص348 ; منتهي الآمال، ج1، ص404
3 . دائرة المعارف تشيع، ج4، ص471
روزي حضرت علي(عليه السلام) در جمع مردم و يارانش، به ميثم فرمود:
«اي ميثم، پس از من تو را دستگير مي كنند و به دار مي آويزند. روز دوم از دهان و بيني ات خون مي آيد; بطوري كه ريش تو رنگين شود و روز سوم، با ضربه اي شكمت را مي درند، تا جانت برآيد، در انتظار آن باش، جايگاه دار تو روبه روي منزل عمرو بن حريث خواهد بود و تو دهمين كسي هستي كه بر دار خواهي رفت، چوبه دارت از همه كوتاهتر و به زمين نزديكتر خواهد بود. من نخلي كه تو را بر آن به دار مي آويزند، به تو نشان مي دهم.»
و دو روز بعد نخل خرما را به او نشان داد.
* همچنين روزي ديگر امام علي(عليه السلام) به ميثم گفت:
«چه مي كني وقتي زنازاده بني اميه تو را دعوت كند كه از من بيزاري بجويي؟ ميثم گفت: اي اميرمؤمنان، به خدا سوگند از تو بيزاري نمي جويم. امام فرمود: تو را خواهند كشت و بر دار خواهي رفت. ميثم در جواب گفت: صبر مي كنم و اين گرفتاري در راه خدا، اندك است. امام فرمود: در اين صورت تو در درجه من هستي.»
* ميثم پس از شهادت امام علي(عليه السلام) هر روز نزد درخت خرمايي كه قرار بود بر آن دار زده شود، مي رفت و خطاب به نخل خرما مي گفت: مبارك درختي هستي كه براي من آفريده شدي، او زير آن را جارو مي كرد و در آنجا نماز مي خواند.
* او همچنين نزد عمرو بن حريث مي رفت و مي گفت: من همسايه تو خواهم شد، برايم همسايه خوبي باش. عمرو بن حريث منظورش را نمي دانست و مي گفت:
«مي خواهي منزل ابن مسعود را بخري؟!».
1 . رجال كشي، ج1، ص296 ; ترجمه نفس المهموم، ص54
2 . منتهي الامال، ج1، ص403 ; رجال كشي، ج1، ص296
3 . الارشاد، شيخ مفيد، ص170
سفر مكّه
* ميثم تمّار در سال 60هـ . ق. همان سالي كه امام حسين(عليه السلام) قصد كوفه كرد، براي زيارت خانه خدا به مكّه رفت. روزي خدمت امّ سلمه رسيد. امّ سلمه اسم او را پرسيد. گفت: ميثم هستم. امّ سلمه گفت:
«به خدا قسم بسيار شنيدم كه رسول خدا تو را در نيمه هاي شب ياد مي كرد، همچنين درباره تو، به علي(عليه السلام) سفارش مي كرد.»
در اين هنگام ميثم از احوال امام حسين(عليه السلام) پرسيد. امّ سلمه گفت: «به يكي از باغ هاي خود رفته است.» ميثم گفت:
«هنگامي كه برگشت، سلام مرا به او برسان و بگو به همين زودي نزد خداوند، همديگر را ملاقات خواهيم كرد.»
سپس امّ سلمه عطري آورد تا ميثم محاسن خود را معطّر كند. ميثم پس از معطّر كردن گفت:
«تو ريش مرا خوشبو كردي، امّا به همين زودي در راه محبت اهل بيت(عليهم السلام) به خون خضاب خواهد شد. سپس امّ سلمه فرمود: امام حسين(عليه السلام) بسيار تو را ياد مي كند.»
ميثم گفت:
«من نيز هميشه او را به ياد دارم، اكنون براي امري در شتابم و نمي توانم براي ديدنش صبر كنم.»
ميثم پس از زيارت خانه خدا، آهنگ كوفه كرد. امّا اوضاع كوفه متشنّج بود. مسلم و
1 . بحارالأنوار، ج42، ص124 ; الارشاد مفيد، ص170
2 . منتهي الآمال، ج1، ص403 ; رجال كشي، ج1، ص294
هاني توسط عبيدالله به شهادت رسيدند. عبيدالله ترسيد اگر ميثم تمّار پا به كوفه بگذارد، مردم را پيرامون خود جمع كند، لذا دستور داد او را پيش از ورود به كوفه دستگير كنند. افراد سپاه عبيدالله، در قادسيّه، ميثم را بازداشت كرده، نزد عبيدالله بردند. بعضي از نزديكان، به ميثم اشاره كرده و به عبيدالله گفتند: اين مرد نزد علي(عليه السلام) از همه عزيزتر بود. عبيدالله گفت: واي بر شما، علي اين عجمي را اين قدر گرامي مي داشت؟! سپس گفت: تو ميثمي؟! ميثم گفت: بله. عبيدالله گفت: پروردگارت كجاست؟! ميثم گفت: در كمين ستمگران و تو يكي از ستمگراني. عبيدالله گفت: از ابو تراب بيزاري جوي. ميثم فرمود: ابو تراب را نمي شناسم. عبيدالله بار ديگر گفت: از علي بن ابي طالب بيزاري بجو. ميثم در پاسخ گفت: اجابت نمي كنم. عبيدالله گفت:
«به خدا قسم دو دست و پايت را قطع مي كنم و تو را به صليب مي كشم.»
ميثم در جواب گفت: اين روز را مولايم به من خبر داده است. عبيدالله پرسيد: مولايت ديگر چه گفت. ميثم پاسخ داد:
«فرمود: دست و پا و زبانت را خواهند بريد و تو را به صليب خواهند كشيد.»
عبيدالله پرسيد: مولايت نگفت توسّط چه كسي؟ ميثم پاسخ داد: آري، گفت توسّط زنازاده بني اميّه، عبيدالله بن زياد! عبيدالله به شدّت عصباني و ناراحت شد و در پاسخ ميثم گفت:
«دست وپايت را مي برم و زبانت را وا مي نهم تادروغ گوييِ مولايت ثابت شود!»
ميثم گفت:
«مولاي من دروغ نگفته و هر چه گفته از پيامبر و او از جبرئيل و او از خدا شنيده
1 . رجال كشي، ج1، ص296
2 . رجال كشي، ج1، ص298 ; ترجمه نفس المهموم، ص57
است. چگونه مي تواني با آنها مخالفت كني؟ من اوّلين كسي هستم كه در عصر اسلام، لجام بر دهنم خواهند زد.»
* عبيدالله دستور داد، ميثم را همراه مختار به زندان انداختند. در زندان ميثم به مختار گفت: تو آزاد خواهي شد و براي خونخواهي امام حسين(عليه السلام) قيام خواهي كرد و همين مرد (عبيدالله) را خواهي كشت.
شهادت بر فراز دار
عبيدالله، همانطور كه گفته بود، دستور داد دست و پاي او را قطع كرده، دارش زدند. ولي ميثم، اين فدايي ولايت، روي دار هم از آرمانهايش دست بر نداشت و شروع به خواندن احاديث فضايل اهل بيت(عليهم السلام) كرد و مي گفت: «اي مردم، هركس مي خواهد، احاديث امام علي(عليه السلام) را بشنود، نزد من بيايد.»
مردم دور او را گرفتند و به حرفهاي او گوش مي دادند. به ابن زياد خبر دادند كه ميثم تمّار روي دار، بني اميّه را رسوا كرد، مأموري فرستاد تا زبانش را ببرند. مأمور نزد ميثم آمد و گفت: «زبانت را در بياور تا به دستور امير قطع كنم» ميثم جواب داد: مگر عبيدالله گمان نمي كرد، مولايم دروغ مي گويد؟ اين هم زبانم و زبانش را درآورد. مأمور با كمال بي رحمي زبانش را قطع كرد و صورت ميثم از خون خضاب شد.
سرانجام در سومين روزي كه ميثم بالاي دار بود، ملعوني با خنجر شكمش را دريد و او جان به جان آفرين تسليم كرد ميثم به ديدار مولايش نايل گشت و سرانجام ميثم
1 . منتهي الآمال، ج1، ص404
2 . بحارالأنوار، ج45، ص352 ; الارشاد، ص171 ; منتهي الآمال، ج1، ص405
3 . منتهي الآمال، ج1، ص405
4 . در بعضي نقلها آمده است كه عبيدالله دستور داد لجام بر دهنش زدند (كشي، ج1، ص295. منتهي الآمال، ج1، ص404)
5 . رجال كشي، ج1، ص294
6 . منتهي الآمال، ج1، ص405
10 روز قبل از ورود امام حسين(عليه السلام) به عراق (كربلا) 22/ذي الحجه/60هـ . ق. به شهادت رسيد.
پس از شهادت ميثم، عبيدالله اجازه نداد، جنازه اش را از دار پايين آورده، دفن كنند ـ شايد براي عبرت ديگران ـ .
هفت نفر از صنف خرما فروشان كوفه تصميم گرفتند جنازه ميثم را دفن كنند. شب هنگام عده اي از آنان پاسبان ها را مشغول كردند و عده اي ديگر جنازه را ربودند و در كنار نهر آبي در ميان قبيله مراد دفن كردند. فرداي آن روز عبيدالله كه مي ترسيد مزار ميثم محل تجمّع شيعيان شود، عده اي را مأمور كرد جنازه را پيدا كنند ولي هرچه گشتند پيدا نكردند.
مرقد و آستانه ميثم تمّار
مقبره ميثم تمّار تا قرن چهارم هجري به صورت حرم كوچكي وجود داشت. در قرن چهارم عضدالدوله ديلمي، گنبد مجللي بر قبر ميثم بنا كرد. در قرن سيزده هجري قمري، شيخ ملاّ علي فرزند ميرزا خليل نجفي آل خليلي (1226ـ 1297هـ . ق.) دومين عمارت را ساخت. سيد عطاءالله رومي (1321م) از مجتهدين بزرگ نجف اشرف، حرم مجلّل و گنبد بزرگي براي ميثم بنا كرده، صحني در كنار آن تأسيس نمود.
در سال 1382هـ . ق. تمام عمارت خراب گشت و توسط حاج محمّد رشاد، حرم باشكوه و زيبايي بنا گرديد.
كرامات
از ميثم تمار كرامات زيادي ديده شده كه به يك نمونه اشاره مي شود:
1 . سيماي ميثم، ص165
2 . بنا به قولي آب بر روي جنازه جاري كردند تا ديده نشود.
3 . رجال كشي، ج1، ص298 ; الاشارد، ص171
4 . دائرة المعارف تشيّع، ج1، ص112
آيت الله دستغيب نقل مي كند:
«در سال (1388هـ . ق.) هنگام تشرّف به عتبات عاليات، در نجف اشرف، روزي همراه آقاي سيد احمد نجفي خراساني به زيارت مرقد جناب ميثم مشرف شديم، در آنجا خادمي بود كه خيلي به ما محبت مي كرد و چاي مي آورد. مبلغي پول به او داديم، قبول نكرد و گفت: حق خدمت را خود جناب ميثم به من مي رساند چند سال است كه در اينجا خدمتكار قبر شريف ميثم هستم هر از چندي در خواب گوشه اي از زمين مخروبه كوفه را به من نشان مي دهد و من آنجا را حفر مي كنم، سكه اي مي يابم آن را مي فروشم و تا مدتي با فروش آن زندگي مي كنم. يكي از همان سكه هايي كه پيدا كرده بود، به ما نشان داد. مشاهده كرديم سكه سبز رنگ و از ريال ايراني كوچكتر بود و به خط كوفي كلمه توحيد بر آن نقش بسته بود.»
1 . داستان هاي شگفت، آيت الله دستغيب، ص168
در محضر كميل بن زياد
در محضر كميل بن زياد
علي احمدي
كميل بن زياد نخعي يماني از ياران امام علي و امام حسن(عليهما السلام) است. رجال شناسان او را به صفات «شجاع، زاهد و عابد» ستوده اند. وي از بزرگان تابعين و يكي از هشت عابد و زاهد معروف كوفه در زمان خود بود. از عبرتهاي تاريخ اين است كه برادر او حارث بن زياد شخصي آلوده و از ياران عبيدالله بود; كسي است كه طفلان مسلم را براي گرفتن جايزه، به شهادت رساند.
كميل بن زياد در سال اول بعثت و به نقلي در سال 12هـ . ق. متولد شد.
مدافع ولايت
كميل از ياران خاصّ امام علي(عليه السلام) است كه در تمام مراحل زندگي، از ولايت آن
1 . طايفه «نخع»، از بزرگترين و مشهورترين طوايف يمن بودند كه به كوفه مهاجرت كردند. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)اين طايفه را ستوده و در حق آنها فرمود: «أَللّهُمَّ بارِكْ فِي النَّخَع» (حماسه آفرينان، هادي دست باز، ج1، ص105).
2 . عباد و زاهدان معروف كوفه هشت نفر بودند «اويس قرني، عمرو بن عتبة، يزيدبن معاوية النخعي، ربيع بن خثيم، همّام بن حارث، معضد الشيباني، جندب بن عبدالله و كميل بن زياد» (تاريخ دمشق، ج50 ، ص250).
3 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، ص599
4 . حماسه آفرينان، ج1، ص101
حضرت دفاع كرد، هنگامي كه اعتراضات مردم كوفه به والي آن ديار و عملكرد عثمان زياد شد، كميل و عمرو بن زراره فرزند قيس نخعي جزو اولين كساني بودند كه پيشنهاد خلع عثمان و خلافت امام علي(عليه السلام) را مطرح كردند. آن دو، مردم را دور خود جمع كرده و در جمع آنها به سخنراني پرداخته و گفتند:
«اي مردم، عثمان در حالي كه حق و باطل را به خوبي از هم تشخيص مي دهد، عمداً آن را پشت سر انداخته و ناديده گرفته است. اشخاص پست و ناشايست را بر جان و مال پاكان و صلحاي شما مسلّط كرده و به آنها قدرت و حكومت داده است... .»
خاطرات كميل
كميل بن زياد به عنوان صاحب سرّ امام علي(عليه السلام) شناخته مي شود. در طول مدت معاشرت با مولا، خاطرات زيادي از آن بزرگوار دارد كه به مواردي از آن اشاره مي كنيم:
1 . جريان مقدس نما
كميل برخي از شبها همراه امام علي(عليه السلام) در مسجد كوفه به عبادت مي پرداخت. شبي امام علي(عليه السلام) و كميل پس از انجام عبادت از مسجد به طرف منزل حركت كردند، در مسير راه از منزلي، صداي حزيني به گوش رسيد كه كسي آيه } أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ...{ را با صوتي بسيار حزين و جانسوز مي خواند، كميل از اين حالت متأثر شد و در ذهن از او تعريف كرد. بدون آنكه سخني به زبان آورد، مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) متوجه درون او شد و فرمود:
«از زمزمه اين مرد تعجب نكن، او اهل آتش است. خبرش را در آينده به تو خواهم داد.»
1 . نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه سيد مرتضي عسكري، ج1، ص173
كميل از حرف امام متعجب شد. مدت زماني گذشت تا اينكه جنگ نهروان پيش آمد و همانطور كه امام خبر داده بود، عده زيادي از خوارج كشته شدند. پس از جنگ، امام علي(عليه السلام) در حالي كه شمشيري به دست داشت، كه از آن خون مي چكيد، از ميان سرهاي بريده خوارج مي گذشت; نزد كميل آمد و شمشيرش را روي سر بريده اي گذاشت و فرمود: يا كميل! } أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ...{ ، كميل فهميد كه اين شخص همان شخصي است كه آن شب با سوز و گداز به راز و نياز مشغول بود، در اين لحظه خود را روي پاهاي امام انداخت و استغفار كرد.
2 . گفتگو با مردگان
كميل نقل مي كند:
«همراه علي بن ابي طالب از شهر خارج شديم، هنگامي كه به گورستان رسيديم، امام علي(عليه السلام) نظري به قبرستان انداخت و فرمود: «يَا أَهْلَ الْقُبُورِ، يَا أَهْلَ الْبَلاءِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، مَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟ فَإِنَّ الْخَبَر عِنْدَنا قَدْ قُسِمَتْ الاَْمْوَالُ و أيتمَتِ اْلأوْلادِ وَ اسْتبدِلَ بِالاْزْواجِ، فَهذا خَبَرٌ عِنْدَنا، فَمَا الْخَبَر عِنْدَكُمْ؟»; «اي اهل قبور، اي اهل بلا، اي اهل وحشت، چه خبري نزد شماست؟ خبري كه نزد ماست اين است كه، همانا اموالتان تقسيم شد، فرزندانتان يتيم شدند و همسرانتان ازدواج كردند، اين خبري است كه نزد ماست، چه خبري نزد شماست؟ سپس رو به من كرد و فرمود: اي كميل اگر به آنها اذن مي دادند در جواب مي گفتند: }فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقوي{ ، سپس گريه كرد و فرمود: «يا كُمَيل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ يَأْتِيْكَ الْخَبَر»; «اي كميل، قبر صندوق عمل است و هنگام مرگ، ديده مي شود.»
1 . سفينة البحار، دارالاسوه، ج7، ص538
2 . بقره : 197
3 . تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج50 ، ص251
راوي حديث
كميل بن زياد از راويان حديث به شمار مي آيد. او از امام علي(عليه السلام) ، خليفه دوم، عبدالله بن مسعود، ابوهريره، عبدالله بن عمر و عثمان روايت نقل مي كند.
برخي از محدثان نيز از كميل روايت مي كنند كه عبارتند از: عباس بن ذريح، عبدالله بن يزيد صهباني، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق سبيعي، اعمش، عبدالرحمن ابن زياد.
فرماندار هِيت
در سال 39هـ . ق. كميل بن زياد از طرف اميرالمؤمين(عليه السلام) به فرمانداري شهر هيت منصوب شد. پس از مدتي خبر به وي رسيد كه ياران معاويه به فرماندهي «سفيان بن عوف» قصد يورش به هيت را دارند، به خيال اينكه آنها در «قرقيسا» هستند، بدون اجازه امام علي(عليه السلام) 50 نيروي مسلح را براي دفاع در شهر گذاشت و خود و يارانش به طرف آنجا حركت كرد، تا در جنگ پيشدستي كرده باشد. سپاهيان معاويه از فرصت استفاده كرده به هيت حمله كردند و به غارت پرداختند. امام علي(عليه السلام) نامه اي به كميل بن زياد نوشت و او را سرزنش كرد.
«پس از ياد خدا و درود! سستي انسان در انجام كارهايي كه بر عهده اوست، و پافشاري در كاري كه از مسؤوليّت او خارج است، نشانه ناتواني آشكار، و انديشه ويرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقيسا» در مقابل رها كردنِ مرزهايي كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسي در آنجا نيست تا آنجا
1 . كميل بن زياد النخعي، ص38
2 . هِيْت، يكي از شهرهاي مرزي ميان عراق و شام، در كنار فرات است كه امروزه جزو ايالت رَمادي است كه كاروان ها از آنجا به حلب مي رفتند. هيت شهري آباد و داراي حصاري محكم بوده است. تربت عبدالله بن مبارك در آنجا قرار دارد. (لغتنامه دهخدا، ج43، ص353)
3 . شهري است در منطقه بين النهرين در انتهاي نهر فرات، سر راه بازرگاني عراق و شام.
4 . سفينة البحار، ج7، ص539
را حفظ كند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اي باطل است. تو در آنجا پلي شده اي كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند، نه قدرتي داري كه در كنار تو نبرد كنند، و نه هيبتي داري كه از تو بترسند و بگريزند، نه مرزي را مي تواني حفظ كني، و نه شوكت دشمن را مي تواني درهم بشكني، نه نيازهاي مردم ديارت را كفايت مي كني، و نه امام خود را راضي نگه مي داري.»
كميل از اينكه اسباب ناراحتي امام را فراهم كرده بود، به شدّت رنج مي برد و دنبال فرصتي مي گشت كه ضعفش را جبران كند تا اينكه «شيب بن عامر ازدي» كارگزار امام در «نصيبين» نامه اي به كميل نوشت كه «عبدالرحمان بن غياث» از طرف معاويه براي غارت سرزمين تحت فرمان اميرالمؤمنين، به طرف ما مي آيد، نمي دانم قصد هيت دارد يا نصيبين. كميل تصميم گرفت جلوي مهاجمان را بگيرد، او 600 نفر پياده نظام، براي حفاظت از شهر گمارد و همراه 400 سواره نظام به جنگ مهاجمان رفت و توانست آنها را شكستي سخت دهد. او سپس پيروزمندانه به هيت بازگشت و طي نامه اي خبر پيروزي قاطع خود را براي امام نوشت. امام علي(عليه السلام) در جواب نوشت:
«اما بعد، حمد و ستايش از آن خدايي است كه هرگونه بخواهد عمل مي كند. پيروزي را بر هركس كه بخواهد نازل مي كند. پس پروردگارمان نيكو مولا و سروري است. همانا تو براي مسلمانان خوب عمل كردي و امامت را حمايت كردي در گذشته، حسن ظن من نسبت به تو اين گونه بود، پس تو و گروهي كه همراهت براي جنگ دشمن رفتند، بهترين پاداش را داريد. پاداش صبر كنندگان مجاهد را. پس از اين دقت كن به جنگ نرو و بعد از اين گامي به سوي نبرد بر ندار تا اينكه از من درباره آن اجازه گرفته باشي، خدا ما و تو را از حمايتِ
1 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، ص599
2 . شيوه امام علي(عليه السلام) در جنگ شيوه تدافعي بود و تا دشمن حمله نمي كرد او پيشدستي نمي كرد. لذا به كميل توصيه مي كند تو به جنگ آنان نرو.
ستمگران حفظ كند. او غالب و پيروز و حكيم است. سلام خدا و رحمت و بركاتش بر تو باد.»
دعاي كميل
دعاي كميل، يادگار امام علي(عليه السلام) از دعاهاي معروف و مشهور ميان شيعيان است كه آن را شبهاي جمعه با سوز و گداز قرائت مي كنند. مولاي عارفان اين دعا را كه به دعاي «حضرت خضر» نيز مشهور است، به كميل بن زياد نخعي آموخت. كميل در اين باره مي فرمايد:
«با مولايم در مسجد بصره نشسته بودم، عده اي از اصحاب امام، دور او را گرفته بودند، يكي از اصحاب از امام پرسيد: مراد از فرمايش خداوند كه مي فرمايد: } فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم{ ، چيست؟ حضرت فرمود: مراد شب نيمه شعبان است. به آن كسي كه جانم در دست اوست، بنده اي از بندگان خدا نيست مگر اينكه آنچه از نيك و بد بر او جاري مي شود در شب نيمه شعبان تا آخر سال در مثل چنين شبي براي او تقسيم مي گردد و هيچ بنده اي آن شب را احيا نمي دارد و دعاي خضر را نمي خواند مگر اين كه دعاي او مستجاب مي شود.
سپس حضرت به منزل رفت، شبانگاه به خانه مولا رفتم و در را كوبيدم، فرمود: اي كميل، تو را چه مطلبي است؟ جواب دادم: اي اميرالمؤمنين، درباره دعاي خضر آمده ام. حضرت فرمود: بنشين و چون اين دعا را حفظ كردي در هر شب جمعه يا در ماهي يك بار يا سالي يك بار يا در عمرت يك بار، آن را بخوان كه خدا براي تو چاره مي سازد و ياري ات مي كند و روزي ات مي دهد و مغفرت الهي شامل تو مي شود. اي كميل، طول مدت رفاقت تو با ما واجب شد كه خواهش تو
1 . سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين، علي اكبر ذاكري، ج1، ص299
2 . دخان : 4
را انجام دهيم. سپس فرمود بنويس: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء...»
مرگ سرخ
هنگامي كه حجّاج بن يوسف والي عراق شد، ياران و اصحاب اهل بيت(عليهم السلام) را تحت تعقيب قرار داد. روزي حجاج از «هيثم اسود» سراغ كميل را گرفت تا او را به قتل برساند. اسود جواب داد: او پيرمرد سالخورده اي است. حجاج گفت: شنيده ام كه بين جمعيتها تفرقه مي اندازد. سپس دستور داد كه كميل را دستگير كنند، هنگامي كه كميل از قصد حجاج آگاه شد، از كوفه گريخت. چون حجاج به او دست نيافت، براي اينكه او را تحت فشار، تسليم كند، حقوق قبيله اش را كه از بيت المال تأمين مي شد، قطع كرد. هنگامي كه كميل بن زياد از اين جريان آگاه شد، گفت: از عمرم چند سالي باقي نمانده، چرا باعث قطع روزي جماعتي شوم، لذا وارد كوفه شد و به دارالاماره رفت. و خود را تسليم كرد، حجاج به او گفت:
ـ اي كميل خيلي دنبالت گشتم تا تو را كيفر دهم.
ـ هر چه خواهي بكن كه از عمر من جز اندكي باقي نمانده و عنقريب بازگشت من و تو به سوي خداست. مولايم به من خبر داده كه قاتل من، تو خواهي بود.
در اين هنگام حجاج نام امام علي(عليه السلام) را برد و كميل صلوات فرستاد. حجاج كه به شدت عصباني شده بود گفت:
«تو در شمار قاتلان عثماني. به خدا قسم فردي را بر تو مي گمارم كه كينه اش نسبت به علي از محبت تو به او بيشتر باشد.»
آنگاه «ادهم قيسي» را كه در دشمني با اهل بيت(عليهم السلام) معروف بود، بر او گمارد و او
1 . الاقبال بالاعمال الحسنه، سيد رضي الدين ابن طاووس، ج3، ص331
2 . تاريخ دمشق، ج 50، ص 256
سر كميل را از بدن جدا كرد.
شهادت كميل در 82 هـ . ق. در سن نود سالگي به وقوع پيوست.
آستانه
پس از شهات كميل، او را در سرزمين ثويّه دفن كردند. ثويّه منطقه اي در اطراف كوفه بود كه زندان نعمان بن منذر حاكم حيره در اين منطقه قرار داشت.
در اين سرزمين، بسياري از اعلام و بزرگان ياران امام علي(عليه السلام) مدفونند كه در حال حاضر اثري از قبور آنها نمانده است. برخي ياران امام علي كه در اين سرزمين مدفونند، عبارتند از:
1 . خبّاب بن اَرَت، از مسلمانان صدر اسلام است كه در مكه آسيب فراوان ديد تا آنجا كه مشركين پشت او را داغ كردند، وي از فضلاي مهاجرين به شمار مي رفت كه جنگ بدر را درك كرده بود. نيز در جنگ صفين و نهروان شركت داشت و در سال 39هـ . ق. فوت كرد و امام علي(عليه السلام) بر جنازه او نماز خواند. امام علي(عليه السلام) درباره او مي فرمايد:
«خداوند خباب بن ارت را رحمت كند، با رغبت مسلمان شد و از روي فرمانبرداري هجرت كرد و با قناعت زندگي گذراند. از خدا راضي بود و مجاهد زندگي كرد.»
2 . جويرية بن مُسْهِر عبدي، به دستور ابن زياد، دست و پايش قطع و در كوفه به صليب كشيده شد.
3 . احنف بن قيس تميمي، وي نيز از ياران امام علي در جنگ صفين بود و در
1 . منتهي الآمال، ج1، ص394 ; معجم رجال حديث، ج14، ص538 ; تاريخ دمشق، ج50 ، ص256
2 . تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ابن الحجّاج يوسف المزي، ج6، ص176
3 . نهج البلاغه، محمد دشتي، ص635
4 . نهج البلاغه، حكمت 43
سال 67 هـ .ق. در كوفه فوت كرد.
4 . سهل بن حنيف انصاري، والي امام علي در مدينه، در سال 38هـ . ق. در كوفه جان سپرد و امام علي بر جنازه وي نماز خواند.
5 . عبدالله بن ابي اوفي، از شاهدان بيعت رضوان و آخرين صحابي پيامبر كه در كوفه به سال 86هـ . ق. جان سپرد.
6 . عبدالله بن يقطر، برادر رضاعي امام حسين(عليه السلام) و سفير اعزامي امام به كوفه. وي توسط ابن زياد همچون قيس بن مسهّر صيداوي، از بالاي قصر به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
7 . عبيد الله بن ابي رافع، كاتب مخصوص امام علي.
در حال حاضر قبر هيچ يك از اين بزرگان معلوم و مشخص نيست فقط مقبره كميل بن زياد، معروف و مشهور است. اين مقبره در زمان حكمراني عثماني ها و به دليل عدم توجه دولت وقت، رو به ويراني نهاد و متروك ماند. پس از سقوط امپراتوري عثماني اين مقبره و مسجد حنانه توسط شيخ باقر عبدالنبي دروبي بازسازي و تكميل شد. پس از تكميل مقبره، خودش توليت آستان و پذيرايي از زائران را بر عهده گرفت. اين افتخار نسل به نسل در اين خانواده ادامه يافته است.
1 . كميل بن زياد النخعي، علي بن الحسين الهاشمي الخطيب، ص96
2 . همان، ص93
فصل سوم
كـربـلا
|