بخش 7

حضرت علی اکبر اسوه جوانان بوستان معنی شکوفایی شکوهمند آیینه پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) فضایل حضرت علی اکبر مگر حق نیستیم شبیه رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) رَجَز و رَزْم آخرین دیدار شکوفه خونین من0ومه نورانی حضرت سکینه(علیها السلام) فرزندان امام حسین(علیه السلام) ویجگی ها فنا در بحر عظمت الهی محبوب امام معصوم ازدواج سکینه با عبدالله بن حسن افسانه ازدواج های گوناگون در کربلا مرثیه در سوگ پدر با کاروان اسیران آل محمد(علیهم السلام) پس از واقعه وفات بانو سکینه امّ کلثوم خواهر امام خاندان ازدواج دفاع از ولایت امّ کلثوم در کربلا وداع با امام خطیب کوفه صدقه بر ما حرام است ورود به شام در مدینه وفات در آستان حبیب سفر سرخ خطیب تاسوعا یار با وفا شوق شهادت شهادت سر حبیب مرقد حرّ ریاحی خاندان فرمانده هزار سرباز اقتدا به امام(علیه السلام) احترام به امام(علیه السلام) پیشنهاد امام(علیه السلام) توبه حُرّ حرّ در برابر امام(علیه السلام) هشدار حرّ شهاد


صفحه 250


چشمه فرياد مظلوميتِ لب تشنگان *** در كوير تفته، جا مي ماند اگر زينب نبود

خيمه اي زخمي ترين فرياد، در چنگ سكوت *** از طراز نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود

در اطلاع داغ علي اصغر استخوان اشگ سرخ *** در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود

ذوالجناح داد خواهي، بي سرا و بي لگام *** در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب *** پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود(1)

البته برخي هم محل دفن حضرت زينب را در مصر مي دانند. هم اكنون، مقبره اي در مصر به اين بانوي بزرگ منسوب است و هر روز انبوه مردم به زيارت آن محل مي شتابند و از آنجا تبرّك مي جويند.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نادر طهماسبي. (مزيد)

2  . فرهنگ عاشورا، ص217



صفحه 251


علي اكبر اسوه جوانان

علي اكبر اسوه جوانان

غلامرضا گلي زواره

بوستان معني

حضرت علي اكبر(عليه السلام) در خانداني نشو و نما يافت كه حافظِ سرِّ خداوند، جانشينان به حقّ آخرين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ذريّه او هستند.

پدرش سبط رسول خدا، خامس آل عبا، از مخاطبان آيه تطهير و سيد جوانان اهل بهشت است. مادر علي اكبر، ليلا دختر ابو مرّة بن عروة بن مسعود ثقفي است. بهره اش از ايمان و پاكي موجب گرديد تا با زنان اهل بيت عصمت و طهارت همنشين شود و بر سر سفره انسانهاي پاك و وارسته حضور يابد. اجداد اين بانو، از ياران رسول الله(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت بوده اند. درباره خصوصيات وي، حارث بن خالد مخزومي شعري سروده كه ترجمه اش چنين است:

«او (ليلي)، و پدر و مادرش، وفادارترين قريش در حفظ پيمان هستند و عموهايش از تيره ثقيف مي باشند.»

در روز يازدهم شعبان سال سي و سوم هجرت، در شهر مدينه و در بيت امامت ديده به جهان گشود. اين كودك تحت عنايت ويژه پدر و در سايه توجهات عمويش امام حسن(عليه السلام) و در دامان مادرش ليلي(1) پرورش يافت. با ولادت وي رايحه عطرآگين رسول الله(صلي الله عليه وآله) در فضاي خانه امام حسين(عليه السلام) بيش از پيش استشمام مي گرديد. هركس بر او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علاّمه مقرم، علي اكبر، ص17



صفحه 252


مي نگريست، انگشت حيرت به دندان مي گرفت; چرا كه گويي فروغ پيامبر را نظاره مي كرد.

حضرت امام حسين(عليه السلام) او را علي ناميد تا نام پدر را در جامعه اسلامي بر خلاف تبليغات مسموم و شايعات امويان، احيا كند. از سنتهاي ائمه اين بود كه براي فرزندان خود كنيه تعيين مي كردند; چنانكه امام باقر(عليه السلام) فرموده اند:

«ما براي فرزندانمان در دوران كودكي، كنيه مشخص مي كنيم; زيرا بيم آن داريم كه در سنين بالاتر به لقبهاي ناگوار مبتلا شوند.»(1)

حضرت امام حسين(عليه السلام) در جهت اجراي اين سنت پسنديده، ابوالحسن را ـ كه كنيه پدرش مي باشد ـ براي فرزندش، علي اكبر برگزيد.

در آداب زيارت علي اكبر ـ كه ابوحمزه ثمالي از امام ششم روايت كرده ـ آمده است كه صورت بر قبر بگذار و بگو: «صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا أَبُوالحَسَن» و اين ذكر را سه مرتبه تكرار كن.(2)

علاّمه سيد ابراهيم موسوي زنجاني عقيده دارد كه علي اكبر فرزند نداشته ولي كنيه اش ابوالحسن بوده است.(3) اما علاّمه مقرم احتمال داده كه علي اكبر فرزندي به نام حسن داشته و شاهد بر اين ادعا را روايت احمد بن ابي نصر بزنطي مي داند.(4) اين فرزند رشيد امام حسين(عليه السلام) به لقب اكبر معروف گرديد و اين لقب به دليل فزوني سن او، از امام سجاد(عليه السلام) است.

شكوفايي شكوهمند

در روايتي از اهل بيت(عليهم السلام) آمده است كه: «مَن كانَ لَهُ صَبِيّ فَلْيَتَصابُ»;(5) «هركس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ملا محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، ج8 ، ص626 ; حياة الامام الحسن، ج1، ص65

2  . ابن قولويه، كامل الزيارات، ص240

3  . وسيلة الدارين في انصار الحسين، ص285

4  . علامه مقرّم، علي اكبر، صص21 ـ 19

5  . فيض كاشاني، المحجة البيضاء، ج2، ص233



صفحه 253


بچه دارد، بايد خود را به بچگي بزند.»

امام حسين در سايه معيارهاي تربيتي قرآن و سنت، شخصيت فرزندش را به عنوان انساني شجاع، طالب فضيلت و مصرّ در احقاق حق بارور نمود; عالي ترين عواطف را نثار فرزندش كرد و با بوسيدن و نگاه هاي آميخته با محبت و لبخندهاي شادمانه، اين رفتارهاي عاطفي را نسبت به علي اكبر(عليه السلام) بروز داد.

عبدالرحمان سلمي به حضرت علي اكبر(عليه السلام) سوره حمد را مي آموخت، وقتي طفل تمام سوره را فرا گرفت و آن را در حضور پدر قرائت كرد، امام به معلّمش پول و هداياي فراوان داد و دهانش را از مرواريد پر كرد. برخي از اين رفتار حضرت شگفت زده شده و چنين عطايي را براي تلاش آن معلم بزرگ دانستند. دليل آن را از امام سوم جويا شدند. حضرت فرمودند: اين هدايا، كجا مي تواند با عطاي سلمي; يعني، تعليم قرآن (آموزش سوره حمد) برابري كند كه هر چه به ازاي آن داده شود، ناچيز است.(1)

آيينه پيامبر

به خاطر پيوستگي عاطفي، معنوي و روحي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با امام حسين(عليه السلام)خصوصيات ظاهري و برخي خصلتهاي اخلاقي وي به فرزندش علي اكبر انتقال داده شد و به عنوان آيينه تمام نماي پيامبر مشهور گرديد. به نحوي كه حتي دشمنان و معاندان به اين ويژگي و شباهت تام و تمام اعتراف مي كردند. علي اكبر در خَلق، خُلق، منطق و بيان، در عصر خويش، شبيه ترين افراد به پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود; زيرا پدر بزرگوارش به هنگامي كه علي اكبر عازم جنگ با اشقيا بود، فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلي هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَ(صلي الله عليه وآله) وَ كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلي نَبِيِّكَ(صلي الله عليه وآله)...».

اگر كسي با صورت پر جذبه پيامبر آشنا بود و علي اكبر از پشت ديواري زبان به سخن گفتن مي گشود، تصوّر مي كرد رسول الله(صلي الله عليه وآله) در حال تكلّم است. هنگامي كه اهل بيت(عليهم السلام) از پيامبر ياد مي كردند، به علي اكبر نظر مي افكندند و چون دل پدر براي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب آل ابي طالب، ج4، ص66 ; محدث نوري، لؤلؤ و مرجان، صص44 و 45



صفحه 254


صوت قرآن جدش تنگ مي شد، به جوانش مي فرمود: «علي جان! برايم قرآن بخوان تا محظوظ گردم.»(1)

گروهي از مردم مدينه كه نسبت به پيامبر شوق و علاقه داشتند و با ارتحال آن خورشيد پر فروغ و ابدي، در اندوهي ژرف به سر مي بردند، گاهي دسته دسته به منزل علي اكبر مي رفتند و به شوق سيد پيامبران او را زيارت مي كردند. علي اكبر هم با كرامت خاصي از آنان پذيرايي مي نمود و وسايل ميهمان نوازي را به وجه احسن تدارك مي ديد.(2)

آن حضرت، به حدّي در قلوب مردم جا گرفته بود كه مخالفان هم با ديده احترام و عزّت به او مي نگريستند.

آيت الله حاج شيخ محمد حسين غروي، معروف به كمپاني، در شعري، علي اكبر را چنين مي شناساند:

روح و روان عالمي، جان نبيّ خاتمي *** طاووس آل هاشمي ناموس حق عزّ و جلّ(3)

فضايل علي اكبر

حضرت علي اكبر به عبادت و راز و نياز با خداوند عشق ميورزيد; در راه فراهم آوردن نيازهاي بندگان خدا كوشا بود; ايمان راسخ، شجاعت و شهامت به او بخشيده بود و در طريق دانش و معرفت به كمالاتي نايل و چشمه هاي حكمت در روح و روانش جاري گشته بود; او محدّثي بنام بود كه از جدش به واسطه روايت نقل مي كند.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مصائب امام حسين(عليه السلام) (گزيده بيانات حاج شيخ جعفر شوشتري)، به كوشش غلامعلي رجايي، ص108

2  . محمدعلي عابدين، علي بن الحسين الأكبر، ص42 ; علامه سيد هبة الدين شهرستاني بغدادي، نهضة الحسين، ص90

3  . ديوان كمپاني، ص123

4  . سماوي، ابصارالعين في انصار الحسين، ص21



صفحه 255


مقام والاي اين جوان هاشمي را از امور ذيل مي توان شناخت:

1 . جامع ترين و بهترين سخن در خصوص فضايل او، همان بيانات حضرت امام حسين(عليه السلام) است كه وقتي جوانش عازم ميدان رزم با اشقيا بود، بر زبان آورد.

2 . ارزش معنوي علي اكبر تا به آن اندازه است كه پدر بزرگوارش، كه داراي مقام عصمت و امامت بود، زندگي پس از او را شايسته مرگ مي داند.

3 . حضرت امام حسين(عليه السلام) به هنگام بدرقه جوانش به سوي ميدان، اين آيه را تلاوت كرد: } إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ{  و بدين سان، درجاتي از پاكي و طهارت روح را براي علي اكبر به اثبات رساند.

4 . هنگامي كه بدن علي اكبر زخمهاي فراوان برداشت، خطاب به پدر گفت: «از شربتي كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) به دستم داد، سيراب شدم كه در آن تشنگي نيست.» و امام را براي نوشيدن اين شربت فراخواند و اين حقيقت، شأن و منزلت علي اكبر را تأييد مي كند.(1)

5 . امام سجاد(عليه السلام) بدن مطهّر او را در مقبره اي مستقل در مجاورت مرقد مطهّر پدرش به گونه اي دفن كرد كه از ديگر قبور شهدا مشخص باشد.(2)

6 . معصومان(عليهم السلام) در روايات و زيارات مستقل، مقام او را به پاكي و طهارتِ نفس ستوده اند.(3)

7 . در نزديكي هاي كربلا، در جايي به نام «قصر بني مقاتل» امام حسين(عليه السلام) را خواب سبكي فرا گرفت كه پس از آن، آيه استرجاع بر زبان جاري كرد، در گفت و گويي كه ميان پدر و پسر رخ داد، علي اكبر عرض كرد:

«اي پدر، وقتي حق بودنِ ما قطعي است، ديگر از مرگ در راه آن باكي نداريم.»

امام وقتي چنين معرفتي را از پسر ديد، فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علي محمد دُخّيل، علي الاكبر الامام الحسين، صص12 و 13

2  . همان مدرك.

3  . همان مدرك.



صفحه 256


«خدايت پاداش نيكو عطا كند! نيكوترين پاداش كه بايد فرزندي از پدر دريافت كند.»(1)

8 . وقتي علي اكبر به شهادت رسيد، امام(عليه السلام) قاتلان او را به عنوان افرادي معرفي كرد كه بر خداوند رحمان جسارت كرده و حرمت رسول الله(صلي الله عليه وآله) را هتك نموده اند.(2)

9 . حضرت مهدي(عج) در زيارت ناحيه مقدسه او را از نسل پاك و تبار ابراهيم(عليه السلام)دانسته، بر او و پدرش درود فرستاده است.

10 . عظمت مقام و خصال حميده اين جوان در حدّي است كه در ميان اقوام عرب به بزرگ منشي و عزّت نفس معروف بوده و دشمنان، صفات خوب او را مورد تحسين قرار داده اند.

11 . حضرت علي اكبر، از دو وجه، حيات معنوي و طيّبه دارد: يكي آنكه اهل معرفت، خِرَد و حكمت است. ديگر اينكه در راه احياي دين، حمايت از حريم ولايت و ستيز با شقاوت به شهادت رسيده، از اين جهت تا ابد زنده است.

مگر حق نيستيم

كاروان حماسه و ايثار، پس از پشت سر نهادن منازل «ذي حسم، بيضه و عذيب الهجانات»، به جايي به نام بني مقاتل رسيد. عقبة بن سمعان كه از ياران و همراهان امام بود و بسياري از روايات واقعه عاشورا از وي نقل شده، مي گويد:

«شب هنگام، در ركاب امام حركت كرديم و چون ساعتي راه پيموديم، امام حسين(عليه السلام) را خواب سبكي چيره شد. در حالي كه سر مباركشان روي قَرَبُوس زين اسب بود و به زودي ديدگان آن سرور آزادگان گشوده شد و فرمود:

} إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ{ ، } الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ{ و دو يا سه بار، آيه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ابصار العين ، ص86 ; علامه جواهري، مثير الأحزان، ص33 ; الارشاد، ج2، ص82 ; كامل ابن اثير، ج4، ص51 ; المختار من مقتل بحارالأنوار، ص75 ـ 76 ; ابن اعثم كوفي، الفتوح، ص873

2  . مقتل خوارزمي، ج2، ص31



صفحه 257


استرجاع را تكرار كرد: حضرت علي اكبر با درايت و فراستي كه داشت، متوجه حال پدر گرديد. مشاهده كرد آن حضرت مدام آيه مذكور را بر زبان جاري مي نمايد. مركب خويش به سوي اسب پدر هدايت كرد و خطاب به ايشان گفت: پدر جان! از چه جهت آيه استرجاع را تلاوت مي كنيد. امام فرمود: فرزند عزيزم! اندكي كه خواب رفتم، سواري عنان اسب را كشيد و گفت: «الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنايا تَسري اِلَيهِمْ» اين قوم در حال حركتند، در حالي كه مرگ به سوي آنان مي آيد.»

علي اكبر پس از لحظه اي مكث، با قوّت قلب و شهامتي شگفت، روي به پدر بزرگوار خويش كرد و گفت: «يا أَبَتِ!، لا أَراكَ اللهُ السُّوءَ أَ فَلَسْنا عَلَي الْحَقِّ؟»; «پدر جان! خداوند حادثه اي ناگوار پديد نياورد. آيا ما بر حق نيستيم؟» امام در جوابش فرمود: «بَلي يا بُنَيَّ، وَاللهِ الَّذي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبادِ»; «آري، به خداوندي كه بازگشت بندگان به سوي اوست، ما بر حقيم» علي اكبر با شنيدن اين پاسخ، چون گُل شگفت و با آرامشي خاص امام را مورد خطاب قرار داد و گفت: «يا أَبَتِ إذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ، نَمُوتُ مُحِقّين»; «اي پدر! وقتي به حق بودنِ ما مسلّم است، در اين صورت باكي نيست و در راه حق جان مي دهيم.» امام وقتي مشاهده كرد، فرزند در اين مصاحبه معرفتي سر بلند و پيروز بيرون آمد، شاد شد. او را مخاطب قرار داد و فرمود: «جَزاكَ اللهُ يا بُنَيَّ خَيْرَ ما جَزَي وَلَدَاً عَنْ والِدِهِ»; «خدايت پاداشي نيكو عطا كند; نيكوترين پاداش كه بايد فرزندي از پدر خويش دريافت كند.»(1)

اين گفتگوي معنوي، كمالات روحاني علي اكبر را ترسيم مي كند و بر يقين وي مهر تأييد مي زند.

در روز عاشورا جوانان بني هاشم بي صبرانه در انتظار لحظات جانبازي بودند. از ميان خاندان هاشمي، نخستين كسي كه طي ستيز با ستمگران شهيد شد، حضرت علي اكبر است; چنانكه در زيارت ناحيه مقدسه، اين جوان را به عنوان اولين كشته از هاشميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مرحوم سماوي، ابصارالعين، ص86



صفحه 258


معرفي مي كند. شيخ مفيد، طبري، ابن اثير و ابن كثير دمشقي در اثر خويش،(1) ابوالفرج اصفهاني، ابن ادريس حلّي، مرحوم محمد طاهر سماوي و علاّمه سيد محسن امين و شيخ محمد تقي شوشتري در كتاب الأوائل(2) چنين نظري دارند.

علاّمه مجلسي در كتاب تحفة الزائر ـ زيارت شانزدهم ـ مي نويسد:

«خطاب به علي اكبر بايد اين زيارت را خواند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَةِ إِبراهِيم الْخَليل صَلَّي اللهُ عَلَيكَ وَ عَلي أَبِيكَ...».(3)

شبيه رسول گرامي(صلي الله عليه وآله)

سيد بن طاووس در كتاب لهوف مي نويسد:

«وقتي علي اكبر نزد امام آمد و براي عزيمت به ميدان جنگ اجازه نبرد خواست، حضرت اباعبدالله(عليه السلام) بي درنگ به او اذن جنگ داد. امام در آن لحظه براي شهادت فرزندش نگران نبود و با نيروي غيبي فرجام او را مشاهده مي كرد.»

با اين وجود، عواطف پدر و فرزندي موجب شد كه پدر به سيماي فرزند نگاه كند و پسر به چهره پدر بنگرد. امام نگاه مأيوسانه اي به قامت چون سرو علي اكبر نمود.(4)بي اختيار گريست و انگشت سبابه خود را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:

«خداوندا! تو خود گواه باش. همانا جواني به جنگشان رفت كه از حيث صورت، خُلق و نطق، شبيه ترين اشخاص به پيامبرت بود. هرگاه شوق ديدار رسولت را پيدا مي كرديم به سيمايش مي نگريستيم. خدايا! بركتهاي زمين را از ايشان (قاتلان علي اكبر) دريغ دار و آنان را به شدّت پراكنده ساز و ميانشان تفرقه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ابوالفدا الحافظ ابن كثير دمشقي (متوفاي 774هـ . ق.)، البداية و النهايه، ج8 ، ص187

2  . شيخ محمد تقي شوشتري، الاوائل، ص48

3  . بحارالأنوار، ج45، ص64 و منتهي الآمال، ج1، ص375

4  . محدث قمي، ثقة المصدور.



صفحه 259


افكن كه هر يك به طريقي روند، حاكمان را از ايشان راضي مگردان; زيرا ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولي به جاي نصرت، بر ما تاختند و به جدال با ما پرداختند.»(1)

رَجَز و رَزْم

حضرت علي اكبر(عليه السلام) به سوي ميدان رزم رفت تا گوهر گرانبهاي حق و شهادت را از اعماق اقيانوس حماسه به دست آورد و سينه خويش را آماج پيكان ناپاكان نمايد.

او در رجزي پر محتوا، خود را اينگونه معرفي كرد:

أنا عليّ بن الحسين بن عليّ *** نحن و بيت الله أولي بالنبيّ

من شبث و شمر ذلك الدني *** أضربكم بالسيف حتّي ينثني

ضرب غلام هاشمي علوي *** و لا يزال اليوم أحمي عن أبي

تالله لا يحكم فينا ابن الدعي(2)

«منم علي فرزند حسين بن علي (سوگند به خدواندكه) ما به پيامبر سزاوارتريم از شبث بن ربعي و شمربن ذي الجوشن (اين مرد فرومايه)، آن قدر با شمشيرم شما را مي زنم تا خم شود; چونان ضربت جوان هاشميِ علوي، و همچنان از پدرم حمايت مي كنم. به خدا سوگند كه زنا زاده نبايد درباره ما حكم كند.»

طارق بن كثير كه فردي هتاك و شقي بود، چون كفتاري خون آشام به سوي فرزند امام يورش برد، اما با ضربت شمشير علي اكبر به هلاكت رسيد. برادر و فرزند وي نيز به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . محدث قمي، نفس المهوم، ص164 و اللهوف، ص47

2  . اين رجز با اندكي تفاوت در ارشاد و مقتل خوارزمي آمده است.



صفحه 260


چنين سرنوشتي گرفتار شدند. شخصي به نام طلحه و نيز مصراع بن غالب در مصاف با
شبيه پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنان در خون كثيف خويش غلتيدند كه وحشت بر سپاه دشمن حاكم شد و هر چه علي اكبر مبارز طلبيد، سپاه وحشت زده و حيران، جرأت نكرد به صحنه رزم بيايد، سرانجام با تحريكات ابن سعد، شخصي به نام بكربن غانم كه به تهوّر و قدرت رزمي خود مي باليد، چون گرازي وحشي در ميدان نبرد آشكار شد. كوهي از آهن بر كوهي سوار بود و تنها چشمانش از ميان اين تور آهنين ديده مي شد. او نيز به سرنوشت ديگر جانيان دچار گشت و روح پليدش به گودال جهنّم رفت.(1)

علي اكبر(عليه السلام) پس از درهم شكستن صفوف دشمنان، چون ديد كسي حاضر نيست
با او به مقابله برخيزد. صاعقهوار به خرمن سپاهيان دشمن شرر افكند و از هر
سو كه مي رفت شقاوت پيشگان را از هم مي شكافت و گروهي را به ديار عدم رهسپار
مي نمود.

آخرين ديدار

سرانجام علي اكبر(عليه السلام) راه خيمه ها را پيش گرفت و نزد پدر آمد تا قدري استراحت كند و از شدّت عطش براي امام بگويد. عرض كرد:

«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي، فَهَلْ إِلي شَرْبَة مِنْ الماء سَبِيلٌ؟ اَتَقَوّي بِها عَلَي اْلأعْداء»;(2) «پدر جان، تشنگي مرا از پاي درآورد و سنگيني آهن توانم را از من برده. آيا جرعه اي آب يافت مي شود تا به وسيله آن، توان گرفته و بر دشمن يورش ببرم.»

امام حسين(عليه السلام) گريست و فرمود:

«واغَوْثاهُ!... فَما أَسْرَعَ ما تَلْقي جَدَّكَ مُحَمَّداً(صلي الله عليه وآله) ، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ شَرْبَةً لا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اقتباس از كتاب قيام امام حسين، عليه بيدادگري، جلال الدين جعفري، صص561 ـ 558

2  . بحارالأنوار، ج45، ص43



صفحه 261


تَظْمَأُ بَعْدَها»;(1) «اي فرزند، چقدر نزديك است كه به جدّت برسي و او تو را به جامي سيراب كند كه ديگر پس از آن تشنه نگردي.»

سپس زبان علي اكبر را در دهان خود گرفت و انگشتري خويش را بدو داد تا در دهان خود نهد.

با عنايت به اين روايت، امام تشنگيِ علي اكبر را رفع و خستگي او را برطرف كرد و او را به مقام قرب منزلت قدس و نوشيدن جام معرفت از دست رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) نويد داده است:

بودند ديو و دَد همه سيراب و مي مكيد *** خاتم ز قحط آب سليمان كربلا

از افرادي كه وقتي علي بن الحسين(عليهما السلام) به سويش نزديك شد، به سرعت از كنارش گذشت، منقذ بن مرّه عبدي نام داشت. اين ملعون در نبرد با عليّ اكبر دچار جراحتي در دست خود شد. وقتي ديد در جنگ تن به تن متداول در آن ايام، نمي تواند خودي نشان دهد، در جايي كمين كرد و نيزه اي را بر پشت علي اكبر فرود آورد. فرزند امام حسين(عليه السلام)غرق در خون گرديد و دست خود را به گردن اسب خود آويخت. آن حيوان به تكاپو افتاد و كوشيد تا بتواند سوار خود را نجات دهد، ولي چون خون جلو چشمان مركب را گرفته بود، اينجا بود كه علي اكبر پدر را ندا در داد و تحقق وعده را چنين بيان كرد:

«عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، يا أَبا عَبْدِاللهِ، هذا جَدِّي رَسُول اللهِ، قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الاَْوْفي شَرْبَةً لا أَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً، وَ هُوَ يَقُولُ: الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ فَإنَّ لَكَ كَأْساً مُذْ خوزة حَتّي تَشْرِبَها السّاعَة».(2)

«سلام من بر تو اي ابا عبدالله، اين جدّ من رسول خدا است كه از جام پر ثمر خويش مرا سيراب كرد; به گونه اي كه ديگر تشنه نخواهم شد و او مي گويد: (اي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مقتل خوارزمي، ج2، ص31 ; مقتل عوالم، ص95 و مقتل الحسين، علامه مقدّم،، ص298

2  . مقاتل الطالبيين، ص115 ـ 116 ; بحارالأنوار، ج5 ، ص44 و مقتل علامه مقرم، ص260



صفحه 262


حسين(عليه السلام) تو هم بشتاب، بشتاب كه جامي برايت آماده نموده اند. تا در همين ساعت آن را بنوشي.»

سپس علي اكبر فريادي زد و به فيض شهادت نايل آمد.(1) بدن پاره پاره اش بر روي زمين قرار گرفت و لحظاتي بعد پدر بر بالين پسر آمد و سرش را به دامن گرفته، مي بوسيد و بر سينه اش مي فشرد.(2) طبري با سند خود از حميد بن مسلم روايت مي كند كه:

«سَمِعَ اُذُني يَوْمَئِذ مِنَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ: قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يا بُنَيَّ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلي الرَّحْمانِ وَ عَلَي انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَي الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا.».(3)

«گوش هاي من آن روز از امام حسين(عليه السلام) شنيد كه فرمود: خدا بكشد جماعتي را كه تو را كشتند. اي فرزند من، چقدر جرأت و بي باكي آنها بر خدا زياد است و چقدر بر هتك حرمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) افزون است. (اي نور ديده من) پس از تو خاك بر سر دنيا باد!»

شكوفه خونين

ابن قولويه از راويان موثق به نقل از ابي حمزه ثمالي زيارتي را از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت مي كند كه در فرازي از آن آمده است: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ... بِأَبِي أنْتَ دَمَكَ الْمُرتَقي بِهِ إِلي حَبِيب اللهِ...»; «درود بر تو (اي علي اكبر)، پدرم فدايت باد كه خونت را نزد حبيب خدا بالا بردند.»

حميد بن مسلم مي افزايد:

«فكأنّي أنظر إلي امرأة خرجت مسرعة كأنّها الشمس الطالعة تنادي: ... يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه، يا نور عيناه، فسألت عنها، فقيل هي زينب بنت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مقاتل الطالبيين، ص259

2  . ناسخ التواريخ، جزء 2 از جلد 6، ص355

3  . تاريخ طبري، ج5 ، ص446



صفحه 263


علي(عليه السلام) و جاءت و انكبت عليه فجاء الحسين فأخذ بيدها فردّها إلي الفسطاط ».(1)

«و مثل آنكه من نظاره مي كنم، زني را كه به سرعت از خيمه خارج شد و همچون خورشيد تابان مي درخشيد و فرياد بر مي داشت: اي واي بر عزيز من! واي بر ميوه دلم، واي بر نور چشمانم، (حميد بن مسلم) مي گويد: پرسيدم: اين زن كسيت؟ گفتند: اين زينب(عليها السلام) دختر علي است. اين زن آمد و آمد تا خود را بر روي علي اكبر انداخت و پس از آن، امام حسين(عليه السلام) آمد و دست او را گرفت و به خيام حرم برگردانيد.»

برخي عقيده دارند اين رويه زينب كبري(عليها السلام) بدان جهت بود كه قدري از تأملات برادر را كم كند و امام پيكر پاك فرزند را ترك كرده و به بازگردانيدن خواهر به خيام متوجه مي شود. شدت علاقه زينب به علي اكبر در حدّي است كه با اندوهي فراوان خود را بر روي بدن او مي افكند، ولي وقتي دو فرزندش عون و محمد به شهادت رسيدند، چنين حالتي را از خود بروز نداد.

بدين گونه حضرت علي اكبر پس از آنكه 120 نفر را در حمله اول و 80 نفر را در يورش دوم به خاك هلاكت افكند، توسط شقي خيانتكار، منقذ بن مره عبدي، به شهادت رسيد. اگر چه دوران زندگي اش كوتاه بود، بر اوراق تاريخ خطي درخشان ترسيم نمود كه در هر عصري براي انسانهاي تشنه حق و عاشق فضيلت نور افشاني دارد و هر امتي را كه براي ستيز با ستم توان ندارد، به تحرك وا مي دارد.

منظومه نوراني

به فرمان عبيدالله بن زياد مقدّر گرديد ده سفاك بر بدنهاي مطهّر شهيدان نينوا اسب بتازند و سرهاي شهيدان را از تن آنان جدا كنند كه سر مطهر حضرت علي اكبر در ميان سرها چون ماه مي درخشيد، همانگونه كه سر مطهّر پدر بزرگوارش چون خورشيدي در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار. ج45، ص44



صفحه 264


حال پرتو افشاني بود.

گلشن روي تو عجب با صفاست *** اي سر پر خون، بدنت در كجاست؟

بعد از آنكه رژيم سفّاك يزيد وسايل مراجعت اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را به مدينه فراهم ساخت، اقتضاي حوادث تحريك شدن افكار عمومي، آنان را واداشت كه سرهاي مقدس شهدا را در همان دمشق به خاك بسپارند. جايگاهي كه سرهاي مطهر دفن شده، باب الصغير نام دارد. علامه سيد محسن امين مي نويسد:

«در دمشق مقبره اي به نام مقبره باب الصغير است بعد از سال (1321هـ . ق.) نگارنده، اين مقبره را مشاهده نمود. بر سر درِ مقبره، سنگي وجود داشت كه بر آن اين عبارت ديده مي شد: «هذا مَدْفَن رَأْس الْعَبّاس بْن عَلِيّ وَ رَأْس عَلِيّ بْن الْحُسَيْنِ الأَكْبر وَ رَأس حَبِيبَ بْنَ مَظاهِر!»(1)

البته قول ديگري در ميان برخي محدثان و مورخان شيعه اشتهار دارد كه اين سرها همراه سر مطهر امام حسين(عليه السلام) توسط امام زين العابدين(عليه السلام) به كربلا آورده شد و به بدنهاي مطهر ملحق گرديد و اين در حالي است كه در شرق مسجد جامع دمشق آرامگاه سر مقدس حسين بن علي(عليهما السلام) واقع است. سبط بن جوزي مي گويد:

«پنجمين خليفه فاطمي، سر بريده امام را از باب الفرديس به عسقلان و از آنجا به قاهره آورد و مقريزي هم بر اين عقيده مي باشد.»(2)

همانگونه كه علاّمه مجلسي در اثر معروف خود آورده است:

«هرگاه كسي اراده زيارت شهيدان كربلا را مي نمايد لازم است پيش پاي قبر امام حسين(عليه السلام) ، آنجاكه مدفن علي اكبر است، توقف كند و رو به قبله ـ كه آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعيان الشيعه، ج1، ص306

2  . سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص151 و الخطط، ج3، ص284



صفحه 265


موضع شهيدان است ـ خطاب به علي بن حسين زيارتي را بخواند كه با اين عبارت آغاز مي شود: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَة إِبراهِيم الْخَليل صَلَّي اللهُ عَلَيكَ وَ عَلي أَبِيكَ...».(1)

در زيارت مخصوصه اول رجب از قول معصوم، مضموني آمده كه از پاكي و طهارت علي اكبر حكايت دارد. «كَمَا مَنَّ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَكَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ، الَّذِينَ أَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً»; «همانگونه كه قبلاً بر تو منت نهاد و از خانداني قرارت داد كه خداوند پليدي را از ايشان زدوده و مطهرشان نمود.»

براي حضرت علي اكبر در منابع مستند شيعه زيارات ويژه اي آمده است. شيخ طوسي در كتاب مصباح المتهجد نقل مي كند كه صفوان جمال از پيشگاه امام صادق(عليه السلام)براي عزيمت به زيارت امام حسين(عليه السلام) رخصت طلبيد و از ايشان خواست كه به او زيارتي بياموزند. امام زيارتي به وي تعليم دادند و در دنباله آن تأكيد كردند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ...»(2)

ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات، زيارت ويژه اي را كه امام صادق(عليه السلام) به ابوحمزه ثمالي تعليم داده و به علي اكبر اختصاص دارد، آورده است كه علاّمه مقرم در كتاب خود (علي بن الحسين الاكبر» آن را نقل نموده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار (كتاب مزار)، ج98، ص270

2  . اين زيارت در اغلب كتب ادعيه و خصوصاً مفاتيح الجنان آمده است.



صفحه 266


حضرت سكينه(عليها السلام)

حضرت سكينه(عليها السلام)

سيّدغلامحسين حسيني

فرزندان امام حسين(عليه السلام)

امام حسين(عليه السلام) بنا به قول مشهور، داراي شش(1) فرزند بوده اند:

1 . حضرت علي اكبر; مادرش ليلي دختر ابي مرّة بن مسعود ثقفي است. وي از مشاهير شهيدان كربلا است.

2 . امام علي بن حسين السجاد(عليه السلام) ; مادرش بنا به مشهور، شاه زنان دختر يزدگرد پادشاه ايران بود.

3 . جعفر بن حسين; مادرش زني از قبيله قضاعه بود. وي در زمان پدر درگذشت.

4 . عبدالله رضيع; مشهور به علي اصغر كه در كربلا به شهادت رسيد. مادر وي رباب دختر امريء القيس است.

5 . فاطمه; مادرش «امّ اسحاق» دختر طلحة بن عبيد الله است.

6 . سكينه; مادرش «رباب» است كه مادر علي اصغر نيز مي باشد.(2) بنابراين، سكينه و عبدالله رضيع (حضرت علي اصغر) از يك مادر بوده اند.

حضرت سكينه دختر بزرگوار امام حسين(عليه السلام) ، مادرش رباب دختر امريء القيس از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . برخي تعداد فرزندان آن حضرت را تا ده تن هم نوشته اند. (نكـ : اعيان الشيعه، ج1، ص579)

2  . اعلام الوري، طبرسي، ص255 ; مفيد، الارشاد، ج2، ص135 ; مجلسي، بحارالأنوار، ج45، ص329



صفحه 267


زنان نامي اسلام است.(1) نام وي آمنه يا اميمه، امينه، امامه ثبت شده است. سكينه لقب او
است(2) كه از سوي مادرش رباب به او داده شده و يادآور آرامش و وقار او است. در وجه نامگذاري وي به آمنه، گفته شده كه او را آمنه ناميدند تا يادآور جده اش حضرت آمنه مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) باشد.(3)

هرچند از سال تولّد حضرت سكينه گزارشي در تاريخ ذكر نشده است، ولي از قراين و شواهدي مي توان به سال تولد وي پي برد و آن اينكه اولاً: امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا وي را سيّدة النسوان خواند، اين مي رساند كه سكينه در سال (61هـ .  ق.) يك بانو و در سن بلوغ بوده است; بنابراين، بايد قبل از سال (50هـ .  ق.) به دنيا آمده باشد. ثانياً: گفته اند كه در هنگام واقعه كربلا، در عقد پسر عموي خود، عبدالله بن حسن بود. ثالثاً: او در سال (117هـ . ق.) در سن 70 سالگي از دنيا رفته، از اين رو، وي متولد سال (47هـ .  ق.) مي باشد.(4)

سكينه در دوراني پا به عرصه وجود نهاد كه خاندان وحي در غربت و انزوا به سر مي بردند. شهادت امام علي(عليه السلام) و سپس در سال (50هـ .  ق.) شهادت امام مجتبي(عليه السلام) غم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . رباب كلابيه، دختر امريء القيس، مادر حضرت سكينه و عبدالله رضيع (علي اصغرشهيد) است. پدر وي امريء القيس در عصر خليفه دوم به اسلام گرويد و پس از آن، دخترش رباب رابه همسري امام حسين(عليه السلام)درآورد. رباب دوّمين همسر امام حسين(عليه السلام) داراي ملكات فاضله و ويژگي هاي نيكو بود كه امام حسين(عليه السلام)سخت به وي علاقمند بود. او در نهضت كربلا امام را همراهي كرد و از پيام رسانان آن حماسه جاويدان به شمار مي آيد.

پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) ، وي با وجود خواستگاران فراوان همسري برنگزيد. سرانجام در سال 62 هـ . ق. يك سال پس از حادثه عاشورا بر اثر اندوه جانكاه كربلاييان جان سپرد. (مستدركات علم الرجال، ج8 ، ص574 ; اعيان الشيعه، ج6، ص449 ; نفس المهموم، ص527).

2  . سَكينه اگر اسم باشد به فتح سين خوانده مي شود، ولي اگر وصف و لقب باشد به ضمّ سين و به صورت اسم مصغر خوانده مي شود.

3  . نكـ : اعيان الشيعه، ج3، ص491 ; سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص249 ; عايشه بنت الشاطي، موسوعة آل النبي، ص788 ; مفيد، الارشاد، ج2، ص135

4  . موسوعة آل النبي، ص788



صفحه 268


عظيمي را بر آل علي به وجود آورده بود. از اين رو، وجود سكينه خردسال مايه شادي و گرمي خانه بود. امام حسين(عليه السلام) سخت به او علاقمند بوده است.

سكينه دوران كودكي و نيز نوجواني را در كنار پدرش سپري كرد و در اين دوران درس عفت و پاكدامني، احكام ديني و ساير آموزه هاي اسلامي را آموخت. و راه عبادت و معنويت را در پيش گرفت.

ويژگي ها

مورخان و نسب شنان اسلامي نوشته اند، سكينه(عليها السلام) از پرده نشينان خاندان رسالت و از زنان نامي اسلامي است كه داراي اخلاق فاضله، صفات حميده، علم و دانش، جود و كرم و بخشش ، و بانويي جليل القدر و والا مقام و پاك بوده است. از نظر ويژگي هاي جسماني و ظاهري از زيباترين زنان عصر خود به شمارمي آمد و به زينت عفت و پاكدامني و سلامت نفس، متصف ، و صفات جمال و جلال انساني را در خود جمع داشت.(1) در زير به چند نمونه از ويژگي هاي اين بانوي بزرگ اشاره مي نماييم:

1 . حاضرجوابي

حضرت سكينه شوخ طبع و مليح و حاضر جواب بود. از وي پرسيدند: تو بسيار شوخي و مزاح مي نمايي ولي خواهرت فاطمه شوخي نمي كند. وي بي درنگ جواب گفت:

«چون او را همنام جده مان فاطمه زهرا(عليها السلام) و مرا به اسم جده ديگرمان آمنه بنت وهب (مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)) نام گذاري نموده ايد.»(2)

دكتر بنت الشاطيء مي نويسد: اين جواب وي اشاره به اين نكته ظريف است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تذكرة الخواص، سبط ابن جوزي، ص249 ; وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج2، ص394 ; اعلام النساء، ج2، ص202 و 223 ; اعيان الشيعه، عاملي، ج3، ص492

2  . اعيان الشيعه، ج3، ص492



صفحه 269


چون فاطمه زهرا(عليها السلام) پس از رحلت پدرش رسول الله(صلي الله عليه وآله) ، زياد گريست ـ و به وي ستم فراوان روا گشت ـ وي هيچ گاه خندان نبوده و شوخي نمي كرده است.(1) مهمتر از آن، اينكه فاطمه زهرا(عليها السلام) بانوي معصوم و پاكي است كه ساحت مقدس وي از رفتاري كه انسانهاي معمولي انجام مي دهند منزّه است.

علاّمه سيد محسن امين نقل مي كند كه حضرت سكينه در مجلس ختمي حضور يافت. در آن مجلس دختري از عثمان بن عفان نيز حضور داشت. دختر عثمان جهت فخر فروشي گفت: «من دختر شهيدم!» سكينه چيزي نگفت. در همان ميان، صداي مؤذن به گوش رسيد كه گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»، سكينه لب به سخن گشود و فرمود:

«اين نام كه برده مي شود، پدر من است يا پدر تو؟»

دختر عثمان كه جواب دندان شكن سكينه را دريافته بود گفت: «هيچ گاه ديگر بر شما فخر نخواهم فروخت.»(2)

2 . راوي حديث

نقل حديث از پيامبر يا امامان معصوم(عليهم السلام) ، خود يك ويژگي مهم شخصيتي براي راوي حديث به شمار مي آيد; چرا كه ديدار معصوم و شنيدن سخن وي فضيلت بزرگي است كه ارزاني راوي مي گردد. با اينكه حضرت سكينه به ديدار چند معصوم نايل آمده و از فيض وجودي امام حسين، امام سجاد و امام محمد باقر(عليهم السلام) بهره مند گشت، ولي احاديث اندكي از وي به يادگار مانده است.

از جمله روايات به يادگار مانده از حضرت سكينه، حديثي است در فضايل شيعه كه محمدبن جعفر قمي در كتاب «مسلسلات» آن را چنين آورده است:(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . موسوعة آل النبي، ص796

2  . اعيان الشيعه، ج3، ص492 ; نفس المهموم، ص529 ; الأغاني، ج14، ص165

3  . كتاب المسلسلات، محمدبن جعفربن احمدبن علي قمي، ص108 ; سكينه دختر امام حسين، مقرم، صص274 ـ 272



صفحه 270


«فاطمه دختر امام علي بن موسي الرضا(عليهما السلام) از فاطمه و زينب و امّ كلثوم دختران موسي بن جعفر(عليهما السلام) از فاطمه دختر امام صادق(عليه السلام) از فاطمه دختر امام محمد باقر(عليه السلام) از فاطمه دختر امام سجاد(عليه السلام) از فاطمه و سكينه دختران امام حسين(عليه السلام)از امّ كلثوم دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمودند:

چون به آسمان رفتم و وارد بهشت شدم، در مقابل خود قصري ديدم كه بر آن نوشته شده بود: لا إلهَ إلاَّ الله و مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ عَلِيّ وَلِيّ الله. نيز اين جمله به چشم مي خورد: خوشا به حال شيعيان علي...»

در ادامه اين حديث، بخشي از ماجراي معراج بيان شده است.

3 . مدافع ولايت

حضرت سيكنه پس از حادثه كربلا و در عصر امامت برادرش، امام علي بن الحسين(عليهما السلام) نيز از مدافعان امامت و ولايت بود و بارها براي تقويت بنيه مالي امامت، اموالي را تقديم امام سجاد(عليه السلام) مي كرد.(1) نيز هنگامي كه شنيد ابن مطير، خالدبن عبدالملك، حاكم مدينه(2) در روزهاي جمعه به هنگام خطبه هاي جمعه بر فراز منبر، اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) را سبّ مي كند، به همراه كنيزان خود به مسجد مي آمد و مقابل ابن مطير موضع مي گرفت و هرگاه آن خطيب، حضرت را سب و دشنام مي داد، حضرت سكينه به همراه كنيزان و همراهان خود، ابن مطير را سب و لعن مي كردند و جواب وي را مي دادند. حاكم مدينه در مقابل شجاعت فرزند علي(عليه السلام) ناتوان گشته بود و به جهت موقعيت و پايگاه اجتماعي او، قدرت رويا رويي با وي را نداشت، دستور مي داد تا كنيزان آن حضرت را بزنند!(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سفينة البحار، ج4، ص213

2  . خالدبن عبدالملك بن الحارث بن الحكم المرواني، مشهور به ابن مطير، حاكم شهر مدينه از سوي هشام بن عبدالملك بوده است. (تاريخ طبري، ج8 ، ص228).

3  . اعيان الشيعه، ج3، ص492 ; موسوعة آل النبي(صلي الله عليه وآله) ، ص892



صفحه 271


فنا در بحر عظمت الهي

از ديگر مشخصه هاي روحي حضرت سكينه، عبادت و معنويت بود كه از وي چهره اي ممتاز ساخت. او جز به خدا نمي انديشيد; چنانكه روايت شده است كه حسن بن مثني فرزند امام مجتبي(عليه السلام) براي خواستگاري دختر عمويش، خدمت حضرت حسين بن علي(عليهما السلام) رسيد. امام فرمود: هر يك از دخترانم فاطمه و سكينه را خواستي انتخاب كن، حسن از شرم سرش را به زير انداخت و چيزي نگفت امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«أَخْتارُ لَكَ فاطِمَةَ فَهِيَ أَكْثرها شَبَهاً بِأُمّيّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ الله(صلي الله عليه وآله) ; وَ أَمّا سُكَيْنَةُ فَغالَبَتْ عَلَيْها الاسْتِغْراق مَعَ اللهِ تَعالي، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُل»;

«فاطمه را برايت بر مي گزينم كه بيش از خواهرش به مادرم فاطمه دختر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شبيه است. در دين داري چنان است كه شب را سراسر به عبادت مي پردازد و روز را به روزه و در جمال انساني حورالعين را مانند است. اما سكينه غالب بر او چنان است كه با تمام وجود به آستان كبريايي حق تعالي پر كشيده و سزاوار ازدواج با كسي نمي باشد.»(1)

محبوب امام معصوم

به يقين علاقمندي و محبوبيت امام معصوم(عليه السلام) نسبت به اشخاص، تنها در راه خدا است و به يقين به جهت ويژگي هاي معنوي او است.

روايت است كه آن حضرت به دخترش حضرت سكينه بسيار علاقه مند بود و درباره او و مادرش فرمود:

لعمرك إنَّني لأحبّ داراً *** تكون بها سكينة و الرباب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اسعاف الراغبين، در حاشيه نورالابصار، ص202 ;س كينه دختر امام حسين(عليه السلام)، مقرم، ص170 ; اعيان الشيعه، ج3، ص492 ; مفيد، الارشاد، ج2، ص25 ; نفس المهموم، ص531



صفحه 272


أحبّهما و أبذل جلّ مالي *** و ليس لعاتب عندي عتاب(1)

همچنين در روز عاشورا هنگامي كه ديد سكينه در فراق او مي گريد، وي را آرام ساخت و فرمود:

سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي *** منك البكاء إذا الحمام دهاني

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة *** ما دام منّي الروح في جثماني

و إذا قتلت فأنت أولي بالذي *** تأتينه يا خيرة النسوان(2)

ازدواج سكينه با عبدالله بن حسن

امام حسين(عليه السلام) وقتي رشد، بلوغ و نبوغ دخترش سكينه را ديد، وي را به عقد برادر زاده اش عبدالله اكبر فرزند امام حسن مجتبي(عليه السلام)(3) درآورد. از محدثان و محقّقان شيعي،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار، ج45، ص47 ; موسوعة آل النبي(صلي الله عليه وآله)، ص790 ; الفصول المهمة، ص183 ; تذكرة الخواص، ص238

2  . المناقب، ج4، ص9 و 110 ; اعلام النساء المؤمنات، ص430

3  . دو تن از فرزندان امام مجتبي(عليه السلام) به نام عبدالله بوده اند:

يكي عبدالله اكبركه كنيه وي ابوبكر است، مادرش امّ ولد (و كنيز) بود. او در كربلا حضور داشت و به ميدان رفت و رجز خواند و در صحنه نبرد به شهادت رسيد. قاضي نعمان محمدبن منصور صاحب الدعائم (م 365 هـ .) مي نويسد: امام حسين(عليه السلام) دخترش سكينه را به تزويج وي درآورد (شرح الأخبار، قاضي نعمان بن محمد، ج3، ص19 نيز فرسان الهيجاء، محلاتي، ج1، ص238).

ديگري مي نويسد: عبدالله بن حسن بن علي(عليهما السلام) (عبدالله اصغر) از اصحاب امام حسين(عليه السلام) و از شهيدان كربلا است. گويند مادرش امّ ولد بود (قاموس الرجال، ج6، ص317 به نقل از طبري، ج5 ، ص468).

برخي ديگر نقل كرده اند مادرش دختر شليل بن عبدالله بجلي است كه از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود.

عبدالله بن حسن، نوجواني در زير سن بلوغ بود كه در روز عاشورا به شهادت رسيد. شيخ مفيد در اين زمينه مي نويسد: در روز عاشورا هنگامي كه امام حسين(عليه السلام) از هر سوي آماج تير و نيزه دشمن قرار گرفته بود، عبدالله بن حسن از خيمه بيرون آمد و به ياري عمويش شتافت و به هنگام دفاع از عمويش حسين(عليه السلام) مورد اصابت شمشير بحربن كعب قرار گرفت و دستش قطع شد. حسين(عليه السلام) وي را به آغوش كشيد و او را توصيه به صبر نمود و سپاه كوفه را نفرين كرد. (الارشاد، ج2، ص110 ; مستدركات علم الرجال، ج4، ص516 ; ابصار العين، ص38 ).

برخي گفته اند كه قاتل وي حرملة بن كاهل اسدي بود (تاريخ زندگاني امام حسين(عليه السلام) ، عماد زاده، ج2، ص103) نيز در زيارت ناحيه مقدسه قاتل عبدالله بن حسن، حرملة بن كاهل اسدي معرفي شده است. در جمع بين اين روايات، شايد بتوان گفت كه پس از ضربت بحربن كعب، ضربت نهايي را حرمله بر وي وارد ساخته و شهيدش نموده است.



صفحه 273


جمعي به اين پيوند تصريح نموده اند. از قدماي علماي شيعه محدث شهير قاضي نعمان بن محمد بن منصور (متوفاي سال 365هـ .  ق.)، صاحب كتاب «الدعائم» به اين ازدواج اشاره كرده و نوشته است: حسين بن علي(عليهما السلام) دخترش سكينه را به عقد عبدالله بن حسن درآورد و عبدالله در روز عاشورا به شهادت رسيد. اين در حالي بود كه وي هنوز با همسرش همبستر نشده بود،(1) و سكينه از وي باردار نشد.(2)

اين سخن قاضي نعمان مي رساند كه آن دو زوج، آن روزها، دوره نامزدي خود را سپري مي كردند. البته نبايد استيحاش كرد; چرا كه اين سنت نيز در ميان اعراب آن عصر مرسوم بوده است; چنانكه ميان عقد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با عايشه، تا مراسم عروسي و كابين بستن، سال ها فاصله بوده است.(3)

پس از قاضي نعمان، علاّمه امين الاسلام طبرسي در اعلام الوري، همانند روايت قاضي نعمان را آورده است.(4)

از محقّقان معاصر نيز استاد محمد علي دخيل، به ازدواج سكينه با عبدالله بن حسن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شرح الاخبار، قاضي نعمان بن محمد، ج3، ص19

2  . الاغاني، ج14، ص163 ; سكينه دختر امام حسين(عليه السلام)، مقرم، صص231 و 265

3  . اسدالغابه، ج7، ص189

4  . اعلام الوري، طبرسي، ص214 ; نيز سفينة البحار، ج4، ص214



صفحه 274


تصريح كرده، مي نويسد:

«او پس از شهادت عبدالله با هيچ كس پيمان زناشويي نبست و اين عقيده شيعه در اين زمينه است.»(1)

افسانه ازدواج هاي گوناگون

همان گونه كه آورده ايم، مورّخان و دانشمندان علم رجال شيعي بر اين باورند كه حضرت سكينه تنها با پسر عمويش عبدالله بن حسن ازدواج كرد و پس از شهادت وي در كربلا تا آخر عمر همسري برنگزيد.(2) با اين حال برخي از مورّخان و محدّثان اهل سنت مي گويند كه سكينه پس از شهادت عبدالله بن حسن، همسران زيادي را برگزيد.

در كربلا

اكنون در اين بخش، صحنه هاي حضور سكينه در كربلا را به نظاره مي نشينيم:

نخستين صحنه اي كه مورّخان از سكينه نام برده اند، مربوط به هنگامه وداع امام حسين(عليه السلام) با اهل حرم است كه حضرت به خيمه آمد و فرمود:

«يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا أمّ كلثوم، عليكنّ منّي السّلام!»

سكينه فرياد برآورد: «اي پدر، آيا تن به مرگ داده اي؟!»

امام فرمود: «چگونه چنين نباشد كسي كه نه كمك كننده اي و نه ياوري دارد!»

سكينه به پدر گفت: «ما را به حرم جدمان بازگردان!» امام اين مثل عربي راترنم كرد:

«هَيْهاتَ هَيْهاتَ، لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنامَ»; «اگر مرغ قطا را رها مي كردند مي خوابيد.»

اين سخن امام كنايه از اين است كه مجبورش كرده اند به ماندن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علي محمد علي دخيل، سكينه دختر امام حسين(عليه السلام) ، ص22 ; نيز بنگريد: اعلام النساء المومنات، ص434

2  . اعلام النساء المومنات، ص434



صفحه 275


صحنه ديگر پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) و آمدن مركب حضرت به خيمه است كه سكينه پس از ديدن ذوالجناح فرياد برآورد و بر پدر گريست و از اجداد طاهرش استغاثه طلبيد.(1)

صحنه ديگر را كفعمي در مصباح از خود حضرت سكينه روايت مي كند كه فرمود:

«هنگامي كه پدرم، حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد، به كنار پيكرش رفتم و در آغوشش كشيدم، حالت بيهوشي به من دست داد، در آن حال از حنجر خونين ندايي شنيديم كه مي فرمود:

شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْب فَاذْكُرُونِي *** أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيب أَوْ شَهِيد فَانْدُبُونِي(2)

وَ أَنَا السّبط الّذي مِن غير جُرم قتلوني *** و بجُردِ الخيلِ بَعْدَ الْقَتلِ عَمداً سَحقوني

لَيتكُم في يَومِ عاشُورا جَميعاً تَنظروني *** كَيفَ أَسْتَسْقِي لِطِفلي فَأَبَوا أَنْ يَرْحَمُوني

وَ سَقَوه سَهم بَغي عَوض الماءِ الْمُعِين *** يا لَرزء و مُصاب هدّاً أركان الحُجُونِ

وَيْلَهُم قَدْ جَرحُوا قَلبَ رَسُولِ الثَّقَلَين *** فالْعَنُوهُم مَااسْتَطَعْتُم شَيعَتِي فِي كُلِّ حِين(3)

«شيعيان! هر زمان آب خوشگواري نوشيديد به ياد من باشيد، هر زمان نام غريب و شهيدي را شنيديد، به ياد من شيون كنيد.

من نواده پيامبرم كه بي گناه مرا كشتند و پس از كشتن به عمد بدنم را زير سم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سكينه دختر امام حسين، دخيل، ص15 ; اعلام النساء المؤمنات، ص431

2  . كفعمي، المصباح في الادعية و الصلوات ، ص967 ; قمي، نفس المهموم، صص378 و 377 ; بنت الشاطي، موسوعة آل النبي، ص818

3  . معالي السبطين، ج2، ص55



صفحه 276


اسبان كوبيدند.

كاش همه در روز عاشورا بوديد و مي ديديد كه چگونه براي كودكم طلب آب كردم و دشمن از دادن آب دريغ ورزيد.

آنها به جاي آب گوارا با تير ستم او را سيراب كردند، وه چه فاجعه غم انگيز و دردناكي است كه بر اثر آن كوه حجون ويران شد;

واي بر آنها كه دل رسول جن و انس را جريحه دار ساختند، شيعيان! در هر زمان هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد.»

مورّخان نوشته اند كه حضرت سكينه پس از شنيدن اين اشعار، هراسان و گريان از جاي برخاست و سيلي به صورت خود نواخت. در همان حال صداي هاتفي آسماني را شنيد كه مي گفت:

بكَت الأرضُ و السماءُ عليه *** بدموعِ غزيرة و دماء

يبكيان المقتولُ في كربلاء *** بين غوغاء أُمّة أدعياء

منع الماء و هو عنه قريب *** عين ابكي الممنوع شرب الماء(1)

* * *

آسمان و زمين بر او گريان *** اشك حزن همچو يم بر او ريزان

بر شه دشت كربلا گريند *** كه شده كشته زنا زادان

در لب آب با لب تشنه *** گريه كن بر شهيد تشنه لبان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نفس المهموم، قمي، صص378 و 377



صفحه 277


نيز روز يازدهم سكينه براي آخرين بار براي وداع باپيكر پدر شهيدش به قتلگاه آمد تا ضمن وداع، توشه اي برگيرد. در آن صحنه كسي نتوانست سكينه را از جسد پدرش جدا كند، تا اينكه جماعتي از اعراب گرد آمده، او را به زور از كنار پيگر پدر دور كردند.(1)

مرثيه در سوگ پدر

تعذليه فهم قاطع طرقه *** فعينه بدموع ذرف غدقة

انّ الحسين غداة الطف يرشقه *** ريب المنون فما ان يخطي الحدقة

بكفّ شرّ عبادالله كلّهم *** نسل البغايا و جيش المرق الفسقة

يا اُمّة السوء هاتوا ما احتجاجكم *** غداً وجلكم بالسيف قد صفقة

الويل حلّ بكم اِلاّ بمن لحقه *** صيّرتموه لارماح العدي درقة

يا عين فاحتفلي طول الحياة دماً *** لا تبكي ولداً و لا أهلا و لا رفقة

«او را سرزنش مكن، زيرا اندوهي برنده بر او درآمده است. پس از ديده اش اشكها ريزان و چون باران روان است.

تير حادثه، حسين(عليه السلام) را به هنگام صبح سرزمين كربلا نشانه مي گيرد و از حدقه او به خطا نمي رود.

به دست كسي كه بدترينِ همه بندگان خداست و با نسل زنا كاران و سپاه كساني كه از دين بيرون آمده اند و تبه كارند. (تير باران مي شود).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اللهوف علي قتلي الطفوف ، ص58



صفحه 278


اي امتِ تبه كاري و بد كاري، بياييد. فردا چه حجتي خواهيد آورد؟ در حالي كه بيشتر شما او را با شمشير ضربه زده است.

بدبختي و واي، بر شما فرود آمده است، مگر كسي كه به او ملحق گرديده است و شما او را سپر تيرهاي دشمنان قرار داديد.

پس اي ديده در طول زندگاني با همه پري، خون گريه كن و بر فرزندان و خانواده و دوستان اشك مريز.»

با كاروان اسيران آل محمد(عليهم السلام)

سكينه دختر امام حسين(عليه السلام) با دلي خونين، به همراه كاروان اسيران آل محمد(عليهم السلام)كربلا را به قصد كوفه و شام ترك كرد. وي همچون ديگر خواهران و دختران حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) شاهد فاجعه خونين كربلا بود. سكينه تمام وقايع عاشورا را با چشم خويش ديد. صداي «هَلْ مِنْ مُعِين» پدر را مي شنيد كه به آسمان بلند بود. بانوان حرم رسالت و پرده نشينان خاندان امامت را شاهد بود كه چون خصم بدانديش آتش به خيمه هاشان افكنده بود. اما با اين همه مصيبت و بلا، او ناشكيبايي نورزيد و از جاده تسليم خارج نشد. در طول دوران اسارت، براي رساندن پيام شهيدان و برملا ساختن ماهيتِ حكومت ستم پيشه امويان تلاش كرد. گوشه هايي از اين تلاشهاي وي، در تاريخ منعكس شد كه در زير به آن اشاره مي كنيم:

او در كوفه درباره آشكار ساختن ماهيت پليد امويان و ستمي كه بر پدرش سيد مظلومان رفته بود، از بالاي مركب ابياتي اينگونه سرود:

اِنّ الحسين غداة الطفّ يرشقه *** ريب المنون فما أن يخطيء الحدقة

بكفّ شرّ عبادالله كلّهم *** نسل البغايا وجيش المرق الفسقة

همچنين او در وضعيت دشوار اسارت، كه از جهات گوناگون در عجز و ناتواني از



صفحه 279


انجام تكاليف بوده اند، در صيانت از حجاب و حفظ حريم آل عصمت مي كوشيد.

روايت شده است كه حضرت سكينه از سهل بن سعد ساعدي، صحابي پيامبر، مي خواهد كه با پرداخت درهم و ديناري از حاملان سر شهيدان درخواست كند كه اندكي سرها را از كاروان اسيران آل محمد(صلي الله عليه وآله) فاصله دهند تا نگاههاي آلوده شاميان به حريم حرم حسيني خيره نگردد.(1)

پس از واقعه

بانوي خاندان عصمت، حضرت سكينه(عليها السلام) ، پس از واقعه عاشورا به همراه
زينب(عليها السلام)به مصر مهاجرت كرد. اندكي پس از اقامت در مصر و به دليل رحلت
عقيله بني هاشم،(2) حضرت سكينه در سال 62هـ .  ق. به مدينه بازگشت و در سراي برادرش امام ساجدان(عليه السلام)سكني گزيد و با كسب معارف الهي و درس پاكدامني، به زندگي خويش ادامه داد.(3)

افسانه پردازان و قلم به دستان كينه توز و مغرض اموي و زبيري به جهت رويارويي با خاندان و آل علي(عليه السلام) و به جهت همگون ساختن آنان با خاندان ناپاك اموي و زبيري، با دروغ پردازي و افسانه سازي اين برهه از زندگي عفيفه آل بني هاشم، حضرت سكينه(عليها السلام)را مغشوش و مضطرب جلوه داده اند. همانگونه كه ابن ابي الحديد معتزلي، دانشمند و عالم اهل تسنن گفته است: اين افسانه سازي ها بدان جهت بود تا نگاه مردم را از اهل بيت و نزديكان و بستگان خاندان وحي، باز دارند.(4)

ابو الفرج اصفهاني، نسب شناش زيدي مذهب و اموي تبار، به نقل از يك گروه دروغ پرداز از خاندان زبيري ها حكاياتي از مجالس موسيقي و نشست و برخاست حضرت سكينه با برخي آوازه خوانان و شاعران حجاز و عراق را برمي شمارد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار، ج 45، ص127 ; مستدركات علم الرجال، ج4، ص178

2  . درباره رحلت زينب(عليها السلام) نظريه هاي ديگري نيز مطرح است.

3  . موسوعة آل النبي، بنت الشاطي، ص823

4  . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص358



صفحه 280


كه اين افسانه ها، پنداري بيش نيست و محقّقان شيعي به هيچ روي اين انتساب را نمي پذيرند.(1)

وفات بانو سكينه

سرانجام حضرت سكينه در روز پنجشنبه، پنجم ربيع الاول (117هـ .  ق.) در مدينه چشم از جهان فاني فروبست. وفات آن حضرت به هنگام ظهر روي داد. خالدبن عبدالملك، حاكم مدينه دستور داد كه جنازه را نگهدارند تا وي خود را به شهر برساند. جنازه وي تا نماز عشا دفن نشد و مردم دسته دسته بر پيكر او نماز گزاردند. عبدالله نفس زكيه چهار صد دينار عطر و عود خريد و پيرامون سرير حضرت سكينه و در مجمرها گذاشت.

برخي ديگر گفته اند: وي به هنگام انجام عمره، در راه مكه و يا در شهر مكه درگذشت و در همانجا مدفون شد. روايات ديگري متضمّن فوت آن حضرت در قريه طبريه فلسطين، باب الصغير دمشق و مصر است كه رواياتي ضعيف و غير قابل اعتماد است.(2) (نگارنده جزوه و مقاله مستقلي در نقد اين افسانه اغاني گرايان به رشته تحرير درآورده است. كه اين مختصر را مجال بازگويي آن نيست).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . جهت آگاهي بيشتر به منابع زير رجوع شود: اعلام النساء المؤمنات، شرح حال حضرت سكينه ; علاّمه مقرم، كتاب زندگاني حضرت سكينه.

2  . اعيان الشيعه، ج3، صص491 و 492 و ج7، ص274 ; تذكرة الخواص، ص251 ; معجم البلدان، ج6، ص26 ; ثمار المقاصد في ذكر المساجد، ص106 ; لواقح الأنوار، ج1، ص23 ; نور الابصار، 160 ; الطبقات، ج8 ، ص475 ; الكامل، ج5 ، ص195، طبري، ج5 ، ص439 ; نفس المهموم، ص530 ; منتهي الآمال، ج1، ص854



صفحه 281


امّ كلثوم خواهر امام(عليه السلام)

امّ كلثوم خواهر امام

علي احمدي

خاندان

امام علي(عليه السلام) فرزندان زيادي داشت. بعضي از مورّخان تا 23 فرزند براي امام شمرده اند. ولي مسلّم است كه امام علي(عليه السلام) از فاطمه زهرا(عليها السلام) پنج فرزند به نام هاي: امام حسن، امام حسين، زينب كبري، زينب صغري ملقّب به امّ كلثوم و محسن داشته است.(1)

امّ كلثوم پس از حضرت زينب، در سال (6هـ .  ق.) در مدينه متولّد شد.(2)

ازدواج

علما و مورّخان اهل سنت معتقدند، عمر خليفه دوم از امّ كلثوم خواستگاري كرد و امام علي(عليه السلام) امّ كلثوم را به عقد عمر درآورد.(3) ازدواج امّ كلثوم با عمر، به دليل تشويش و اضطرابي كه در روايات مربوط به اين موضوع وجود دارد، معلوم نيست درست باشد. از علماي بزرگ شيعه، شيخ مفيد اين مطلب را رد مي كند.(4) در كتب روايي، احاديثي وارد شده كه اين موضوع را تأييد و رواياتي اين مطلب را رد مي كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . منتهي الآمال، ج1، ص351

2  . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج1، ص126

3  . تاريخ الاسلام، ذهبي، ج4، ص58

4  . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج1، ص126



صفحه 282


امّ كلثوم با عون بن جعفربن ابي طالب ازدواج كرد و پس از شهادت عون در سال (17هـ .  ق.) در جريان فتح شوشتر،(1) با برادرش محمدبن جعفر ازدواج كرد.(2)

دفاع از ولايت

امّ كلثوم همچون مادرش حضرت زهرا(عليها السلام) از پدرش حمايت مي كرد و در مقابل دشمنان امام علي(عليه السلام) موضع مي گرفت; براي نمونه، به يك مورد اشاره مي كنيم:

زماني كه امام علي(عليه السلام) براي جنگ با اصحاب جمل به منزلگاه ذي قار رسيد، عايشه نامه اي به حفصه دختر عمر و زن پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، به اين مضمون نوشت كه علي بن ابي طالب به ذي قار رسيده و چون ساز و برگ و نيروي ما را دريافته، ترسيده و در همانجا اقامت گزيده است. هنگامي كه نامه به حفصه رسيد و از مضمون آن آگاه شد، بسيار خوشحال شد و عده اي از زنان و دختران مدينه را به خانه اش دعوت كرد و از آنها خواست به شادي بپردازند. خبر به امّ كلثوم رسيد، از برخورد حفصه ناراحت شد و به طور ناشناس در جلسه آنها شركت كرد. سپس چهره اش را گشود. حفصه از ديدن دختر امام علي(عليه السلام)خجل و ناراحت شد. امّ كلثوم به او گفت:

«اگر امروز شما كينه هاي درون خود را نسبت به او (امام علي(عليه السلام)) ظاهر كرديد، پيش تر نيز نسبت به برادرش (پيامبر(صلي الله عليه وآله)) چنين كرديد تا خداوند در اين باره آنچه خواست نازل كرد.»(3)

امّ كلثوم در كربلا

تاريخ نگاران، از امّ كلثوم دخت امام علي(عليه السلام) در كربلا نام برده اند و بنا بر نظر اكثر مورخان در كربلا، زني به اين نام حضور داشته است. ولي در اينكه امّ كلثوم كبري(4) است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ام كلثوم، ص12

2  . منتهي الآمال، ج1، ص351

3  . علي محمد دخيل، امّ كلثوم، مترجم صادق آيينهوند، ص20

4  . زينب كبري، مادرش فاطمه زهرا.



صفحه 283


يا امّ كلثوم صغري(1) و يا دختري از امام غير از اين دو،(2) ميان مورّخان اختلاف است. محمدبن طلحه شافعي در كتاب «مطالب السؤل»، در شمار بانوان همراه با امام حسين(عليه السلام)در كربلا از ام كلثوم كبري نام مي برد.(3) مامقاني در كتاب رجال خود مي نويسد:

«امّ كلثوم كنيه اي است كه براي زينب صغري، نهاده اند. او با برادرش به كربلا رفت و در سفر شام نيز همراه كاروان اسيران بود. او زني است جليل القدر، فهميده و سخنور.»(4)

بنابر اين نظريه، امّ كلثوم، دختر حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) دركربلا حضور داشته است.

وداع با امام

شب عاشورا امام حسين(عليه السلام) نشسته بود و شمشيرش را تميز و اصلاح مي كرد و با خود اشعاري را زمزمه مي كرد.

يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِن خَليلِ *** كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِ

مِنْ طالِب وَصاحِب قَتيلِ *** وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَكُلُّ حَيٍّ فَإلي سبيلِ *** ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَي الرَّحيلِ!

خواهران امام تا اين اشعار را شنيدند به برادر گفتند: اين سخن كسي است كه به كشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . امّ كلثوم صغري، مادرش امّ ولد بوده است. وي هنگامي كه به سن رشد رسيد، با كثير ابن عباس ازدواج كرد. (موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج1، ص127

2  . تاريخ زندگاني امام حسين، عماد زاده، ج2، ص225

3  . تاريخ زندگاني امام حسين، عماد زاده، ج2، 225

4  . دكتر احمد بهشتي، زنان نامدار در قرآن، حديث و تاريخ، ص57



صفحه 284


شدن خود، يقين دارد. امام در جوابشان فرمود: آري خواهرانم! زينب بي تاب شد و با ناراحتي فرمود:

«آه از اين بلا، كاش مرگم مي رسيد. جدّم رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ، پدرم علي(عليه السلام) ، مادرم فاطمه(عليها السلام) و برادرم حسن(عليه السلام) همه از دنيا رفتند و اكنون حسين(عليه السلام) از مرگ خود خبر مي دهد.»(1)

بانوان حرم همه گريستند و نوحه سرايي كردند، امّ كلثوم ندا مي زد:

«وا مُحَمَّداهُ! وا عَلِيَّاهُ، وا أُمّاهُ، وا أَخاهُ، وا حُسَيْناهُ، وا حَسَناهُ، وا ضَيْعَتاهُ بَعْدَكَ يا أَبا عَبْدِاللهِ!».(2)

امام خواهر را امر به بردباري كرد و فرمود:

«خواهرم! دلت را به وعده هاي الهي اميد وار ساز; زيرا اهل آسمان و زمين همگي فاني شده و مي ميرند و تمامي آفريدگان، رو به هلاكت مي روند. سپس فرمود: خواهرم! امّ كلثوم و تو اي زينب، رقيه،(3) فاطمه، رباب، هنگامي كه شهيد شدم، گريبان چاك نكنيد و صورت هايتان را نخراشيد و ناروا نگوييد.»(4)

خطيب كوفه

پس از واقعه عاشورا اهل بيت امام حسين را به كوفه منتقل كردند، عبيدالله دستور داد اسيران آل محمد(عليهم السلام) را به مسجد كوفه ببرند، هنگامي كه آنان را در مسجد مستقر كردند مردم بي وفاي كوفه گرد آنان جمع شدند. در اين هنگام امام سجّاد(عليه السلام) ، يادگار امام حسين(عليه السلام) شروع به سخنراني كرد. پس از اوخواهرش حضرت زينب(عليها السلام) خطبه اي تاريخي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص454

2  . متن و ترجمه لهوف، ص115

3  . متن و ترجمه لهوف، ص116

4  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص455



صفحه 285


ايراد كرد. سپس امّ كلثوم از پس پرده، در حالي كه از شدت حزن و اندوه با صداي بلند گريه مي كرد، خطاب به مردم بي وفاي كوفه گفت:

«اي اهل كوفه، رسوايي بر شما باد! چه شد كه حسين را خوار ساختيد و او را كشتيد و اموالش را همانند ميراث غارت كرديد و زنان او را به اسارت درآورديد و ايشان را به رنج و سختي افكنديد. زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مي دانيد چه جنايت بزرگي مرتكب شديد و بار چه گناهي را به دوش گرفتيد؟ و چه خونها كه ريختيد و چه دختراني را غارت نموديد و چه اموالي را به تاراج برديد. مرداني را كشتيد كه بعد از رسول(صلي الله عليه وآله) بهترين خلق بودند. رحم از دلتان رفته است، بدانيد همانا حزب خدا رستگار و حزب شيطان زيانكار است.»(1)

سپس اشعاري در رثاي برادرش امام حسين(عليه السلام) و مذمّت كوفيان سرود:

قَتَلْتُمْ أَخي صَبْراً فَوَيْلٌ لاُِمِّكُمْ *** سَتُجْزَوْنَ ناراً حَرُّها يَتَوَقَّدُ

سَفَكْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللهُ سَفْكَها *** وَحَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ

أَلا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمْ غَداً *** لَفِي سَقر حَقّاً يَقِيناً تَخَلَّدُوا(2)

پس از سخنان امّ كلثوم، مردم كوفه با صداي بلند گريه كردند، زنان موها را پريشان نموده و خاك بر سر مي ريختند، نيز صورت ها را خراشيده و واويلاه سر دادند. مردانِ حاضر در جلسه نيز از سخنان امّ كلثوم متأثر شده و گريه كنان ريششان را مي كندند.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سوگنامه كربلا، لهوف سيد بن طاووس، ص285، محمد طاهر دزفولي، اعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج4، ص260

2  . عماد زاده، تاريخ زندگاني امام حسين، ج2، ص226

3  . منتهي الآمال، ج1، ص757



صفحه 286


صدقه بر ما حرام است

مسلم جصاص مي گويد: مردم كوفه را ديدم كه به اطفال اهل بيت امام حسين(عليه السلام) از روي ترحّم و دلسوزي، نان و خرما مي دادند و آنان كه به شدت گرسنه بودند، قبول مي كردند. امّ كلثوم نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان گرفت و به دور افكند. سپس با صداي بلند به مردم كوفه گفت: «يا أَهلَ الْكُوفَة اِنَّ الصدقَةَ عَلَينا حرام».(1)

زنان كوفه از مشاهده اين صحنه گريه كردند. امّ كلثوم كه صداي گريه آنها را شنيد سر از محمل بيرون كرد و فرمود: «اي اهل كوفه، مردان شما ما را مي كشند و زنان شما بر ما مي گريند. خدا روز قيامت ميان ما و شما حكم كند.»(2)

ورود به شام

هنگامي كه اهل بيتِ امام حسين(عليه السلام) را به شام مي بردند، نزديك دروازه دمشق كه رسيدند، امّ كلثوم به شمر گفت: «من با تو كاري دارم»، شمر گفت: «بگو چيست؟» امّ كلثوم فرمود:

«هنگامي كه ما را وارد شهر مي كني، از دروازه اي وارد كن كه مردم كمتري براي تماشا ايستاده باشند و همچنين به سربازان فرمان ده سرها را از ميان محمل ها بيرون ببرند و كمي دورتر نگه دارند; زيرا از بس مردم ما را با اين وضع ديده اند، ذليل و خوار شديم.»

شمر ملعون بر خلاف خواهش امّ كلثوم عمل كرد و دستور داد سرها را بر سرِ ني كنند و ميان كجاوه ها تقسيم كنند و آنها را از دروازه شلوغ شهر وارد كنند.(3)

سهل بن سعيد شهرزوري نقل مي كند: در شام بانواني را ديدم كه بر محمل هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . طبق بعضي از نقل ها، امّ كلثوم فرمود: غلامي از غلامان پيامبر كه او را مهران مي گفتند، به من گفت: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: «انّا آل محمد لا تحلّ لنا الصدقة» (محدثات شيعه، ص103).

2  . منتهي الآمال، ج1، ص752

3  . متن و ترجمه لهوف، عباس عزيزي، ص237



صفحه 287


بي زين و پوشش بودند، يكي از ايشان مي گفت:

«آه، اي محمد. آه، اي علي آه. اي حسين، اي كاش آنچه را از دشمنان مي كشيم مي ديديد، اي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دخترانت اسير شده اند، گويي كه اسيران نصارا هستند. آه، از اين اندوهي كه به ما رسيد، ما اين مصائب را به حساب خدا مي گذاريم.»

در اين هنگام به پاي محمل چسبيدم و با صداي بلند گفتم: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا آلَ بَيْتِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و او را شناختم كه امّ كلثوم دختر امام علي است.(1)

در مدينه

هنگامي كه كاروان رنجور و پريشان اهل بيت امام حسين(عليه السلام) به نزديكي هاي شهر پيامبر رسيدند، امّ كلثوم قصيده اي جانسوز سرود كه اين گونه شروع مي شود:

مدينة جدّنا لا تقبلينا *** فبالحسرات و الأحزان جئنا

ألا فأخبر رسول الله عنّا *** بأنّا قد فُجِعْنا في أبينا

و أنّ رجالنا بالطف صرعي *** بلا رءوس و قد ذبحوا البنينا

و أخبر جدّنا أنّا أسرنا *** و بعد الأسر يا جدّا سبينا(2)

امّ كلثوم پس از اينكه به مدينه رسيد، بر قبر مادرش حاضر شد و با آه و ناله خطاب به قبر فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فرهنك جامع سخنان امام حسين، ص586

2  . بحارالأنوار، ج45، ص197 امّ كلثوم، ص26 ; تاريخ زندگاني امام حسين، عمادزاده، ج2، ص329



صفحه 288


«اي فاطمه، كاش مي ديدي كه دخترانت را در لباس اسيري به شهرها مي بردند، اگر عمر تو طولاني مي شد، تا روز قيامت ناله مي كردي.»(1)

وفات

تاريخ فوت امّ كلثوم به روشني معلوم نيست. طبق روايتي كه اهل سنت نقل مي كنند، امّ كلثوم در سال (17هـ .  ق.) در مدينه فوت كرد و عبدالله بن عمر بر پيكرش نماز خواند و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) به عبدالله اقتدا كردند.(2) و طبق بعضي اقوال همراه فرزندش زيد كه از عمر بود، در يك روز مردند.(3) اين اقوال با حضور امّ كلثوم در كربلا منافات دارد.

برخي از مورخان معتقدند امّ كلثوم چهل روز پس از ورود كاروان امام حسين(عليه السلام) به مدينه وفات يافت(4) كه اين قول با حضور امّ كلثوم در كربلا را تأييد مي كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . احمد بهشتي، زنان نامدار، ج1، ص62

2  . ام كلثوم، ص14، به نقل از الطبقات الكبري، ج8 ، ص864

3  . ذهبي، تاريخ الاسلام، ج4، ص58

4  . محمدباقر مجتهد بيرجندي، وقايع الشهور و الأيّام، چاپ سنگي، ص110



صفحه 289


در آستان حبيب

در آستان حبيب

علي احمدي

حبيب بن مظاهر(1) از افراد سرشناس قبيله بني اسد،(2) صحابي رسول الله(صلي الله عليه وآله) ،(3) و از ياران با وفاي امام علي، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) است.(4) حبيب از ياران نزديك امام علي(عليه السلام) و از جمله گروه «شرطة الخميس»(5) به شمار مي رود. وي همچون ميثم تمار، علوم فراواني از آن حضرت آموخت، كه از جمله، به علم «بلايا و منايا» مي توان اشاره كرد.(6) از جمله افتخارات مهم حبيب اين است كه در تمام جنگهاي حضرت علي(عليه السلام) شركت داشت.(7) و عليه دشمنان ولايت شمشير زد. پس از شهادت امام علي(عليه السلام) در كوفه زندگي مي كرد و از ياران امام حسن(عليه السلام) به شمار مي رفت. هنگامي كه معاويه مرد و يزيد به خلافت رسيد، امام حسين(عليه السلام) از بيعت با يزيد امتناع كرد و به مكه رفت. كوفيان در منزل سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند و طيّ نامه اي از امام حسين(عليه السلام) دعوت كردند به كوفه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . در بعضي منابع مظهّر و در بعضي مطهر آمده است. (پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، ص132.)

2  . طايفه بني اسد، افتخار دارد كه كفن و دفن شهداي كربلا را بر عهده داشته است.

3  . دائرة المعارف تشيع، ج6، ص201. بعضي او را تابعي مي دانند (اعيان الشيعه، ج4، ص554.)

4  . معجم رجال حديث، ج5 ، ص201

5  . افرادي كه با هم قسم ياد كردند، تا شهادت دست از امام علي(عليه السلام) بر ندارند.

6  . قصه اي در اين باره در «درس ميثم تمار» آمده است.

7  . معالي السبطين، ج1، ص370



صفحه 290


بيايد، در اين نامه، اسم حبيب بن مظاهر به چشم مي خورد:

«اين نامه به حسين بن علي(عليهما السلام) از طرف سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر و پيروان مسلمان اوست...»(1)

هنگامي كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و در منزل مختار ثقفي سكونت كرد، سران و رؤساي قبايل مختلف، نزد مسلم آمدند. مسلم نامه امام را براي آنها قرائت كرد، همه گريستند، عابس بن ابي شيب شاكري از جا برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت:

«من از ساير افراد نمي دانم و نمي دانم در دل آنها چه مي گذرد، اما به خدا درباره خودم مي گويم هر وقت مرا دعوت كنيد، اجابت مي كنم و با دشمنان شما مي جنگم و با شمشيرم از شما دفاع مي كنم تا به شهادت برسم.»

پس از سخنان عابس، حبيب بن مظاهر بلند شد و گفت:

«خدا تو را رحمت كند كه هر چه در دل داشتي، بيان كردي، به خدايي كه جز او خدايي نيست قسم، من نيز همانند تو مي انديشم.»(2)

پس از پايان جلسه، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از مردم براي امام حسين(عليه السلام)بيعت مي گرفتند.(3) هنگامي كه عبيدالله وارد كوفه شد، همه اصحاب مسلم، متفرق شدند و مسلم به شهادت رسيد، قبيله بني اسد، حبيب و مسلم بن عوسجه را ميان قبيله پنهان كردند تا گزندي از جانب عبيدالله به آنان نرسد.(4)

سفر سرخ

حبيب بن مظاهر به قصد پيوستن به امام به همراه دوست وفادارش، مسلم بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تاريخ طبري، ج7، ص2923

2  . تاريخ طبري، ج7، ص2997 ; اعيان الشيعه، ج4، ص554

3  . اعيان الشيعه، ج4، ص554

4  . عماد زاده، تاريخ زندگاني امام حسين، ج2، ص40



صفحه 291


عوسجه، شبانه از كوفه خارج شد. آنها از ترس سربازان عبيدالله روزها استراحت مي كردند و شبها راه مي پيودند. تا خدمت امام حسين(عليه السلام) رسيدند. هنگامي كه حبيب كميِ ياران و زياديِ دشمنان امام را ديد، خطاب به امام گفت:

«در نزديكي ما قبيله اي از بني اسد منزل دارند، اگر اجازه مي دهي بروم و آنها را به ياري شما دعوت كنم، شايد خداوند آنها را هدايت كند و به وسيله آنان بدي را از ما دور كند.»

امام به او اجازه داد، حبيب به سوي آنها رفت و همه آنها را جمع كرد و خطاب به آنها گفت:

«اي بني اسد، من خبري براي شما آورده ام، در اين سرزمين حسين(عليه السلام) پسر علي اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فرزند فاطمه زهرا(عليها السلام) دختر پيامبر خداست كه در نزديكي شما منزل گرفته است. گروهي از مؤمنين همراه و حامي او هستند، دشمنانش او را محاصره كرده اند تا او را بكشند. من آمده ام شما را به ياري او و دفع دشمنان وي دعوت كنم، به خدا قسم اگر او را ياري كنيد، خدا شرف دنيا و آخرت را به شما عطا مي كند.»

عبدالله بن بشر اسدي برخاست و گفت:

«اي ابا القاسم، خداوند به تلاش تو پاداش دهد. من نخستين كسي هستم كه دعوت تو را اجابت مي كنم.»

گروهي از بني اسد او را همراهي كرده، با حبيب، به طرف امام حركت رفتند. شخصي از قبيله بني اسد، قضيه را به عمربن سعد گزارش داد. عمر سعد از اين خبر برآشفت و دستور داد جلوي آنها را بگيرند. بني اسد مقاومت كردند و ميان آنها جنگ در گرفت. بني اسد كه حدود 90 نفر بودند و نمي توانستند با گروه 500 نفري سپاه دشمن، جنگ را ادامه دهند، از تاريكي شب استفاده كرده و فرار كردند.(1) حبيب برگشت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . موسوعة كلمات الامام الحسين، ص383 ; اعيان الشيعه، ج4، ص554



صفحه 292


جريان مأموريت خود را به امام بازگو كرد. امام حسين(عليه السلام) فرمود: } وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللهُ... {وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللَّهِ.(1)

خطيب تاسوعا

عصر روز نهم محرم، اصحاب امام ديدند گروهي از لشكر دشمن، به طرف خيمه ها مي آيند، امام حسين(عليه السلام) به برادرش عباس فرمود: «عباس! برادرم! جانم فدايت، سوار مركب شو، ببين آنان را چه شده و چرا چنين مي كنند؟»(2)

عباس بن علي(عليهما السلام) همراه بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در ميان آنها بودند، نزد دشمن رفته، گفتند: چه انديشه اي داريد و چه مي خواهيد؟ جواب دادند: امير، دستور داده به شما بگوييم يا تسليم شويد، يا با شما جنگ كنيم.

عباس گفت: شتاب نكنيد، همين جا بايستيد تا نظر برادرم را بپرسم.

آنان قبول كردند، هنگامي كه عباس براي تعيين تكليف نزد امام رفت، حبيب به زهير گفت: اگر تو صحبت مي كني، صحبت كن و الاّ من قصد دارم با اين قوم سخن بگويم. زهير گفت: تو سخن بگو. حبيب خطاب به آنها فرمود:

«به خدا سوگند، گروهي فردا در حالي به پيشگاه خدا حاضر شوند، كه فرزند پيامبر و همراهان و خاندان او و بندگان سحر خيز اين شهر را كشته اند، قوم بدي محسوب مي شوند.»(3)

يار با وفا

شب عاشورا، همه اصحاب و ياران امام به تلاوت قرآن و نماز مشغول بودند، هلال بن نافع مي گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . در بعضي از منابع آمده است كه امام فرمود: وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ... (موسوعة كلمات الامام الحسين، ص383

2  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص436

3  . اعيان الشيعه، ج4، ص555 ; تاريخ طبري، ج7، ص3012



صفحه 293


«همراه امام حسين(عليه السلام) بودم كه امام از من جدا شد و به خيمه خواهرش زينب(عليها السلام)رفت. من منتظر ايشان نزديك خيمه ايستاده بودم، زينب به استقبال امام آمد و بالشي گذاشت و امام نشست و با او رازي گفت، چيزي نگذشت كه اشك زينب جاري شد و به امام گفت: برادر جان! آيا شهادت تو را مي بينم و ـ با اين همه دشمن كينه توز ـ بانوان و كودكان را سرپرستي كنم؟ اين مسؤوليت سنگيني است! ديدن شهادت اين جوانان پاك و زيبارويان بني هاشم (مرا نيز آشفته كرده) بر من گران خواهد بود! سپس عرض كرد: برادر جان، آيا اصحابت را آزموده اي؟ من نگرانم وقت درگيري تنهايت بگذارند.»

امام گريه كرد و فرمود:

«به خدا سوگند، آنها را آزمودم، در آنان جز دلاوران و والا گوهران پايدار ـ كه به كشته شدن در ركابم همانند كودك به شير مادر مأنوسند ـ وجود ندارند.»(1)

هلال بن نافع كه گفتگوي آن دو را شنيد، گريه كرد و نزد حبيب آمد و آنچه ديده و شنيده بود، به او گفت، حبيب اين يار با وفاي امام حسين(عليه السلام) گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر فرمانش نبودم، همين امشب به نبرد با اين نامردان مي شتافتم.»

هلال به حبيب گفت:

«اهل بيت امام در بيم و هراس به سر مي برند و گمان مي كنم، بانوان بي تاب اند، دوست داري ياران را جمع كني تا بار ديگر اعلام وفاداري كنند؟ من زينب را چنان آشفته ديدم كه قرار از كفم رفته است.»

حبيب قبول كرد و همه اصحاب را فراخواند، از خيمه ها بيرون آمدند و دور او جمع شدند، همه با هم تا نزديك خيمه هاي اهل بيت امام رفتند. در اين هنگام حبيب فرمود:

«اي خاندان و سروران ما. اي زنان نگران حرم پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين شمشيرهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص457



صفحه 294


آويخته ياران شماست كه تصميم دارند در گردن دشمنان شما فرود آيند و اين نيزه هاي غلامان شماست كه سوگند ياد كرده اند، آن را جز در سينه اين نامردمان كه دوست دارند شما را پراكنده كنند، جا ندهند.»(1)

شوق شهادت

حبيب از اينكه مي ديد، در ركاب امام حسين(عليه السلام) به فيض شهادت نايل مي شود، ابراز خوش حالي مي كرد و مي خنديد. برير بن خضير همداني به حبيب گفت: برادر، اين ساعت، ساعت شوخي و خنده نيست. حبيب در پاسخش گفت:

«فَأَيّ مَوضِع أَحَقّ مِنْ هذا بِالسُّرُورِ وَ اللهِ ما هُوَ إِلاّ أَنْ تَمِيلَ عَلَينا هذِه الطغام بِسُيُوفِهِم فَنُعانِقُ الْحُور الْعَين».(2)

«چه جايي بهتر از اينجا براي خوش حالي؟! به خدا قسم دوست دارم با اين ياغيان نبرد كنم تا چون شمشيرهايشان بر من فرود آرند، حور العين را در بهشت در آغوش كشم.»(3)

شهادت

ظهر عاشورا، هنگام نماز، ابو ثمامه صيداوي،(4) خدمت امام عرض كرد:

«اي ابا عبدالله، جانم فدايت، مي بينم كه لشكر دشمن قصد كشتن تو را دارد، به خدا قسم، كشته نخواهي شد، تا در راه تو كشته شوم، دوست دارم، نماز ظهر را با تو بخوانم و بعد از نماز خدا را ملاقات كنم.»

حضرت سر به آسمان بلند كرد و فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . همان، ص458، با تلخيص.

2  . رجال الكشي، ص78

3  . ذخيرة الدارين في ما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص198

4  . عمرو بن عبدالله ابو ثمامه صيداوي از ياران امام حسين(عليه السلام) كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.



صفحه 295


«نماز را ياد كردي، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد، بله، الآن وقت نماز است. از قوم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم.»(1)

حصين بن تميم از لشكر عمر سعد، صداي امام را شنيد و گفت: خدا نماز شما را قبول نمي كند. حبيب بن مظاهر از گستاخي او ناراحت شد و در جوابش گفت: «اي الاغ ستمگر، نماز پسر رسول خدا قبول نمي شود و نماز تو قبول مي شود؟»

هنگامي كه حصين جواب دندان شكن حبيب را شنيد، بر او حمله ور شد و حبيب هم قهرمانانه با او جنگيد و 62 نفر از آنان را از پاي درآورد.(2) سرانجام بديل بن صريم تميمي با شمشير سر حبيب را شكافت و محاسن سفيد اين يار با وفاي هفتاد و پنج ساله(3)امام حسين(عليه السلام) به خون سرش آغشته شد. شخصي ديگر، نيزه اي بر بدن حبيب زد و او را از اسب به زير انداخت. در اين هنگام حصين، شمشير ديگري بر سرش زد و او را به شهادت رساند، شخص ديگر سر حبيب را از بدن جدا كرد. سپس حصين سر حبيب را بر گردن اسبش آويخت و در ميان لشكر چرخاند.

هنگامي كه خبر شهادت حبيب به امام حسين(عليه السلام) رسيد، چهره مباركش درهم شكست و فرمود:

«للهِِ دَرُّكَ يا حَبِيب لَقَدْ كُنْتَ فاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِي لَيلَةِ واحِدَة».

«آفرين بر تو اي حبيب، تو شخص فاضلي بودي كه در يك شب، قرآن را تمام مي كردي.»(4)

سر حبيب

هنگامي كه لشكر عمر سعد به كوفه برگشتند، قاتل حبيب سر او را بر گردن اسب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص498

2  . نفس المهموم، مكتبة الحيدريه، ص245

3  . جواد محدثي، حبيب بن مظاهر، ص20

4  . نفس المهموم، ص266 ; فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص500



صفحه 296


آويزان كرد و براي گرفتن جايزه، به سوي قصر عبيدالله رفت. قاسم فرزند حبيب بن مظاهر سر پدر را شناخت و سوار را تعقيب كرد، قاتل حبيب كه به رفتار قاسم مشكوك شده بود، ايستاد و گفت: اي پسر چرا از من جدا نمي شوي؟ قاسم جواب داد: سري كه به گردن اسبت انداخته اي، سر پدر من است آن را بده تا دفن كنم. قاتل حبيب قبول نكرد و گفت: مي خواهم نزد عبيدالله ببرم و جايزه بگيرم، بعدها قاسم، قاتل پدرش را در جنگ مصعب بن زبير به قتل رساند و انتقام پدر را از او گرفت.(1)

مرقد

بني اسد، جنازه حبيب بن مظاهر را در نزديك بالاي سر امام حسين(عليه السلام) دفن كردند.(2) و اكنون ضريح جداگانه اي براي اين پير فداكار وجود دارد كه زائران كوي حسيني او را زيارت مي كنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . منتهي الآمال، ج1، ص670

2  . عماد زاده، تاريخ زندگاني امام حسين، ج2، ص320



صفحه 297


حرّ رياحي

حرّ رياحي

علي احمدي

خاندان

حرّ بن يزيدبن ناجية بن سعدبن بني رياح، از بزرگان قبيله بني تميم و شاخه بني رياح بود. او همواره از بزرگان و شجاعان قوم خود به شمار مي رفت.(1)

فرمانده هزار سرباز

هنگامي كه خبر آمدن امام حسين(عليه السلام) در كوفه منتشر شد، حرّبن يزيد به سمت فرماندهي 1000 نفر از سربازان برگزيده شد و عبيدالله به او دستور داد، از ورود امام به كوفه جلوگيري و او را وادارد كه با يزيد بيعت كند. هنگامي كه امام حسين(عليه السلام) به منزل «ذي حِسم» رسيدند. امام دستور داد در آنجا اتراق كرده و خيمه ها را برافراشتند. لشكر هزار نفري حرّ در شدت گرماي ظهر، در برابر امام حسين(عليه السلام) با شمشيرهاي آويزان، صف كشيدند. امام احساس كرد كه آنها تشنه اند، به اصحاب و يارانش امر كرد: «اين قوم را سيراب و لب اسبهايشان را تر كنيد.»(2)

علي بن طعان محاربي نقل مي كند: در آن روز من در سپاه حر آخرين نفر بودم كه نزد امام حسين(عليه السلام) و يارانش رسيدم. چون امام تشنگي مرا ديد، فرمود: فرزند برادر! آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص304

2  . فرهنگ جامع جامع كلمات امام حسين، ص395



صفحه 298


شتر را كه مشك آب بر آن قرار دارد بخوابان، خواباندم. فرمود: لبه مشك را برگردان و
آب بياشام. از شدت تشنگي نتوانستم لبه مشك را برگردانم و آب بخورم در اين لحظه امام بلند شد و اين كار را انجام داد.(1) پس از اينكه لشكر حرّ سيراب شدند، امام به آنها گفت: اي مردم شما كيستيد؟ جواب دادند: ياران عبيدالله هستيم. امام فرمود: فرمانده شما كيست؟ گفتند: حرّبن يزيد رياحي. امام به حرّ گفت: اي فرزند يزيد، واي بر تو، با مايي يا بر ما؟ حرّ در جواب گفت: بر تو اي ابا عبدالله. در اين لحظه امام فرمود: «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».(2)

اقتدا به امام

هنگام ظهر شد، امام به حجاج بن مسروق(3) گفت: خداوند تو را رحمت كند، اذان و اقامه بگو تا نماز بخوانيم. پس از اذان، امام به حر گفت: مي خواهي با ياران خود نماز بخواني؟(4) حرّ با اينكه پيشواي قوم و فرمانده سپاه بود، متواضعانه در پاسخ امام گفت: همگي پشت سر شما نماز مي خوانيم. امام حسين(عليه السلام) پس از نماز، بر شمشير خود تكيه زد و پس از حمد خدا رو به لشكر حرّ گفت:

«اي گروه مردم، من نزد شما نيامدم، تا آنگاه كه نامه هاي شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند كه نزد ما بيا; زيرا امام و پيشوايي نداريم و اميد است خدا به وسيله تو ما را هدايت كند. پس اگر به دعوتي كه خود كرده ايد، پايبنديد، بار ديگر پيمان ببنديد تا مطمئن شوم و اگر اين كار را نمي كنيد و از آمدنم ناخوشايند هستيد، از همانجا كه آمدم به همان جا برمي گردم.»(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . منتهي الآمال، ج1، ص614، هجرت، موسوعة الامام الحسين(عليه السلام) ، ج2، ص414

2  . متن و ترجمه لهوف، عباس عزيزي، ص111

3  . حجاج بن مسروق جعفي، از شيعيان و اصحاب امير المؤمنين(عليه السلام) در كوفه بود كه به ياري امام حسين(عليه السلام)شتافت، وي در تمام اوقات نماز مؤذن نماز امام حسين(عليه السلام) بود. در روز عاشورا پس از نبردي شجاعانه به شهادت رسيد. (پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، ص140).

4  . دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، علامه ميرزا ابوالحسن شعراني، ص197

5  . موسوعة الامام الحسين، ج2، ص414، با تلخيص.



صفحه 299


پس از نماز عصر هم امام با آنها سخن گفت. پس از سخنان امام، حر رياحي گفت: «ابا عبدالله ما از اين نامه ها و فرستادگان خبر نداريم» امام حسين(عليه السلام) براي اثبات گفته هاي خود به عقبة بن سمعان فرمود: «عقبه! آن خورجين نامه ها را بياور».

به دستور امام، عقبه نامه هاي كوفيان را آورد و پيش لشكريان حرّ ريخت، همه مي آمدند، نگاه مي كردند و بر مي گشتند. حر رياحي گفت: «ابا عبدالله ما از كساني كه برايت نامه نوشته اند نيستيم، مأموريت ما اين است كه از تو جدا نشويم، تا تو را نزد عبيدالله ببريم.»(1)

امام تبسمي كرد و در جواب گفت: «مرگ به تو از اين كار نزديك تراست.»(2)

احترام به امام

امام به ياران و اهل بيت خود گفت: «بانوان را سوار كنيد تا ببينم حر و يارانش چه مي كند.»(3) هنگامي كه سوار شدند، سواران حر جلوي آنها را گرفتند. امام حسين(عليه السلام)ناراحت شد و در حالي كه دست به شمشير برده بود، گفت: ««ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ مَا الَّذي تُرِيدُ أَن تَصنَعَ».(4)

حر رياحي با اينكه فرمانده سپاه بود و از حرف امام به شدت ناراحت شده بود، در جواب امام گفت:

«به خدا سوگند هر كس نام مادرم را مي برد، جوابش را مي دادم، امّا به خدا قسم نمي توانم درباره مادرت جزنيكي چيزي بگويم وناگزيرم تورا نزدعبيدالله ببرم.»

امام در جواب حر گفت: «إِذاً وَ اللهِ لا اَتَّبِعُكَ»(5) حر هم در جواب امام گفت: در اين صورت به خدا قسم از تو جدا نمي شوم مگر خودم و يارانم بميريم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تاريخ طبري، ترجمه پاينده، ج7، ص2992

2  . دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، ص198

3  . موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام) ، ص357

4  . همان. تاريخ ابن اثير، ترجمه دكتر روحاني، ج5 ، ص2219

5  . ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين(عليه السلام) و اصحابه، ص357



صفحه 300


پيشنهاد امام

در اين هنگام امام به حرّ فرمود: «يارانم با يارانت و من با تو مي جنگيم، اگر مرا كشتي سرم را نزد عبيد الله ببر و اگر من تو را كشتم قوم را از دست تو آسوده كرده ام.»(1)

حر رياحي در جواب گفت: «من مأمور جنگ با تو نيستم، بلكه مأمورم تو را به كوفه، نزد عبيدالله ببرم، حالا كه با من به كوفه نمي آييد، راهي را انتخاب كن كه نه به كوفه منتهي شود نه مدينه، من هم نامه اي به امير مي نويسم و از او كسب تكليف مي كنم، شايد تصميمي بگيرد و مرا از جنگ با تو معاف دارد.»(2)

امام حسين(عليه السلام) از منزل «عُذيب» راه را به طرف چپ كج كرد، حر هم همراه امام حركت نمود و يك لحظه از امام و يارانش غافل نمي شد. حركت امام ادامه يافت تا به سرزمين نينوا رسيدند. در اين هنگام سواري از طرف كوفه، نمايان شد و نزد حر رفت و نامه اي به او داد، حر نامه را باز كرد، ديد از طرف عبيدالله است و در آن نوشته است: كار را بر حسين(عليه السلام) سخت و دشوار گير و او را در بياباني بي آب فرود آر و بدان فرستاده من جاسوس من است و هميشه با تو خواهد بود و اخبار تو را به من خواهد رساند.(3) امام به حر گفت: «اجازه بده در آبادي «نينوا» يا «غاضريه» يا «شفيه»، فرود آييم.»(4) حر به سخن امام گوش نكرد و گفت: «به خدا قسم نمي توانم با امر عبيدالله مخالفت كنم; زيرا مأمورش مواظب اعمال و رفتار من است.»

زهير بن قين به امام حسين(عليه السلام) گفت: اجازه دهيد با آنها جنگ كنيم; زيرا جنگ با اين لشكر اندك، آسان تر از جنگ با لشكر بزرگي است كه بعد از اين خواهد آمد. امام در جواب فرمود: «دوست ندارم آغاز گر جنگ باشم.»(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام) ، ص358

2  . تاريخ ابن كثير، ترجمه دكتر روحاني، ج5 ، ص2219

3  . صفايي حائري، تاريخ سيد الشهدا، ص371 ; تاريخ طبري، ترجمه پاينده، ج7، ص3000

4  . تاريخ سيد الشهدا، ص372

5  . همان، ص372، تاريخ طبري، ج7، ص3001


صفحه 301


توبه حُرّ

روز عاشورا، امام حسين(عليه السلام) با صداي بلند از مردم ياري خواست و گفت:

«أَما مِنْ مُغِيث يُغِيثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟»(1)

حر رياحي با شنيدن سخنان جانسوز امام، مضطرب و پريشان شد، با ناراحتي نزد عمربن سعد آمد و به او گفت: آيا مي خواهي با حسين(عليه السلام) بجنگي؟ عمربن سعد با كمال بي شرمي گفت: آري، چنان نبردي كنم كه كمترين آن بريده شدن سرها و جدا شدن دستها را به دنبال دارد. حرّ كه دوست نداشت با امام روبه رو شود، به او گفت: بهتر نيست او را به حال خود واگذاري تا اهل بيت خود را از اينجا دور كند؟ عمر سعد كه جيره خوار عبيدالله بود، در جواب گفت: اگر كار دست من بود، پيشنهاد تو را عملي مي كردم، ولي امير اجازه نمي دهد.(2)

حرّ نگران و آشفته در گوشه اي ايستاد و به فكر فرو رفت. به دنبال بهانه اي مي گشت كه از لشكر عمر سعد جدا شود، لذا نزد «قرّة بن قيس» آمد و گفت: اسبت را آب داده اي؟ گفت: نه، حر گفت: نمي خواهي آتش دهي؟ من مي روم و او را سيراب مي كنم(3) و با اين بهانه از لشكر عمر سعد فاصله گرفت و راهش را به طرف خيمه گاه امام، كج كرد. مهاجربن اوس كه همراهش بود، به حُر گفت: از كارهايت متحيّر شده ام، به خدا قسم هرگز تو را اين گونه نديده ام، اگر از دليران كوفه سؤال مي كردند، نام تو را مي بردم. حرّ رياحي در جواب گفت:

«به خدا قسم، خود را در ميان بهشت و جهنم مي بينم، ولي چيزي را بر بهشت ترجيح نخواهم داد. اگر چه مرا بكشند و پاره پاره كرده و بسوزانند.»(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . متن و ترجمه لهوف، عزيزي، ص142

2  . دائرة المعارف تشيع، ج7، ص205 ; تاريخ ابن اثير، ترجمه روحاني، ج5 ، ص2239

3  . علامه شعراني، دمع السجوم، ص274

4  . تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه دكتر روحاني، ج5 ، ص2239



صفحه 302


حرّ در برابر امام

حُرّ به خيام اهل بيت نزديك مي شد، در حالي كه دست بر سر نهاده بود و زمزمه مي كرد:

«أَللّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ، فَتُبْ عَلَيَّ، فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيائِكَ وَ أَوْلادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ».(1)

هنگامي كه نزد امام رسيد با ناراحتي و پشيماني گفت:

«جانم فدايت، اي فرزند رسول خدا، منم كسي كه راه را بر تو بستم و سايه
به سايه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در اين سرزمين پر
آشوب نگه داشتم. به خدايي كه هيچ معبودي جز او نيست، هرگز گمان
نمي كردم اين قوم چنين رفتاري با تو داشته باشند و به حرفهايت گوش
نكنند... به خدا قسم اگر مي دانستم نمي پذيرند، درباره ات خطايي مرتكب نمي شدم، حال پشيمان و توبه كنان آمده ام تا جانم را فدا كنم، آيا توبه ام پذيرفته مي شود؟»

امام در پاسخ فرمود: «نَعَمْ، يَتُوبُ اللهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ، ما اِسْمُكَ؟».(2)

جواب داد: حر بن يزيد.

امام فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرَّاً فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، اَنْزِلْ.»

حرّ گفت: «سوار بر اسب باشم بهتر است كه پياده شوم. اي حسين، چون اولين كسي بودم كه راه را بر تو بستم، اجازه بده اولين شهيد(3) راهت باشم، شايد به اين وسيله در زمره كساني باشم كه فرداي قيامت با جدّت محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله) مصافحه مي كنند.»(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . متن و ترجمه لهوف، ص142

2  . فرهنگ جامع كلمات امام حسين(عليه السلام)، ص493

3  . منظور اولين شهيد، از اين زمان به بعد است; زيرا قبل از حرّ افرادي شهيد شده بودند.

4  . متن و ترجمه لهوف، عزيزي، ص145



صفحه 303


هشدار حرّ

حرّ پيشاپيش امام حسين(عليه السلام) ايستاد و خطاب به لشكر دشمن گفت:

«اي اهل كوفه، اين بنده صالح خدا را فرا خوانديد، وقتي آمد او را رها كرديد. گفتيد در راه تو جان تقديم مي كنيم آنگاه بر او شمشير كشيديد. او را نگه داشته و از همه طرف محاصره كرديد و نمي گذاريد در سرزمين پهناور خدا به سويي رود. مانند اسير در دست شما مانده است و بر سود و زيان خود قدرت ندارد، آب فرات را از او، زنان، دختران و خويشانش مانع شده ايد، در حالي كه يهود و نصارا از آب فرات مي نوشند و خوكان و سگان در آن مي غلتند. اينها از تشنگي به جان آمده اند. پاس حرمت ذريّه محمد(صلي الله عليه وآله) را نداشتيد. خدا روز تشنگي، شما را سيراب نكند.»(1)

شهادت حرّ

هنگامي كه سخنان صريح و بي پرده حرّ به اينجا رسيد، گروهي به او حمله كردند. حرّ توانست با نبردي شجاعانه 40 نفر از دشمن را به درك واصل كند. ولي سرانجام بر اثر ضربه اي كه بر اسبش خورد، بر زمين افتاد و مجروح شد. اصحاب امام حسين(عليه السلام) پيكرش را به خيمه گاه منتقل كرده، مقابل ابا عبدالله گذاشتند، در حالي كه حرّ آخرين نفسهاي زندگي را مي كشيد، حضرت خم شد و چهره اش را از گَرد و غبار پاك كرد و فرمود:

«أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرَّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ...».(2)

بارگاه حرّ رياحي

پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش، طايفه بني رياح با توافق عمربن سعد، پيكر حرّبن يزيد را از ميدان جنگ بيرون برده و در محل فعلي، دفن كردند. اوّلين بناي آستانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علاّمه شعراني، دمع السجوم، ص274

2  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين(عليه السلام) ، ص494



صفحه 304


وي، حدود سال 370هـ .  ق. به فرمان عضد الدوله ديلمي ساخته شد.(1) ولي به علت دوري آستانه از كربلا و ناامني راهها، آستانه حرّ به تدريج رو به ويراني نهاد. هنگامي كه شاه اسماعيل صفوي، عراق را فتح كرد، نسبت به بزرگي حرّ و جايگاه مرقد او، احساس شك و ترديد كرد. براي روشن شدن حقيقت، دستور داد تا قبر را بشكافند. هنگامي كه كارگران قبرش را شكافتند، جسد حر با لباس هاي خون آلود ديده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سرش اثر ضربه شمشيري كه با دستمالي بسته شده بود، ديده مي شد. شاه دستور داد، دستمال را باز كردند. ناگهان خون جاري شد، دستمال ديگري بستند ولي خون قطع نشد. مجبور شدند همان دستمال را دوباره ببندند. شاه اسماعيل قطعه كوچكي از آن پارچه را بريد و براي تبرّك برداشت.(2) سپس دستور داد قبر حرّ را بازسازي كنند، لذا در سال 914هـ .  ق. آستانه مجلّلي براي حرّ رياحي ساخته شد.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دائرة المعارف تشيع، ج6، ص205

2  . همان.

3  . همان، ج1، ص74



صفحه 305


سيد ابراهيم مجاب

سيد ابراهيم مجاب

علي احمدي

خاندان

سيد ابراهيم، معروف به «مجاب» و«ضرير كوفي»، فرزند محمد عابد و نوه امام موسي كاظم(عليه السلام) است.(1) پدرش سيد محمد اهل فضل و عبادت بسيار بود. روزها را روزه مي گرفت و شبها را به عبادت خداوند مي گذراند. از اين رو به عابد معروف شد. هاشميه خدمتكار رقيه دختر امام موسي كاظم(عليه السلام) نقل مي كند:

محمد اهل طهارت و نماز بود. تمام شب را به وضو و نماز مي گذرانيد و صداي ريزش آبِ وضو، به گوش مي رسيد و به نماز مشغول مي شد. پس از مدتي كه عبادت مي كرد، ساعتي مي خوابيد و باز وضو مي گرفت و به نماز مي ايستاد و... به همين حال تا بامداد به سر مي برد. هرگاه محمد را مي ديدم به ياد آيه قرآن مي افتادم(2) كه خداوند فرموده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . برخي منابع، ابراهيم مجاب را فرزند بلافصل امام موسي كاظم(عليه السلام) دانسته اند. (مراقدالمعارف، ج1، ص42) ولي بيشتر نسب شناسان اين قول را قبول ندارند. ابراهيم بن موسي كاظم(عليه السلام) همراه ابو السرايا، عليه مأمون قيام و يمن را فتح كرد، ولي پس از مدتي از سربازان مأمون شكست خورد و به مكه رفت. هنگامي كه مأمون امام رضا(عليه السلام) را به شهادت رساند و از علويان رويگردان شد، قصد كشتن ابراهيم بن موسي را داشت، اما با شفاعت اطرافيان، از كشتن او صرف نظر كرد ولي براي اين كه تحت نظر باشد، او را به بغداد فرا خواند، ابراهيم در بغداد فوت كرد و در كنار قبر پدرش امام موسي كاظم(عليه السلام) به خاك سپرده شد. (دائرة المعارف تشيع، ج1، ص281).

2  . الارشاد شيخ مفيد، ترجمه ساعدي خراساني، ص589



صفحه 306


} كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ{ .(1)

سيد محمد، همراه برادرش سيد احمد، از جور بني عباس به شيراز پناهنده شد. سيد محمد در شيراز به نگارش قرآن مشغول شد و توانست از اجرت نگارش قرآن، هزار بنده آزاد كند.(2) وي در شيراز فوت كرد(3) و هم اكنون مزارش در ضلع شمال شرقي حرم مطهر شاهچراغ قرار دارد.(4)

تاريخ ولادت ابراهيم و دوران كودكي او، از چشم مورخان پوشيده مانده است. ابراهيم مجاب، بنابر نقل تاريخ نگاران، اولين سيد فاطمي است; كه به حاير حسيني هجرت كرد.(5) وي در سال (247هـ .  ق.) پس از هلاكت متوكل، خليفه سفّاك عباسي، و در دوران حكومت پسرش منتصر، كربلا را وطن خويش قرار داد. به همين سبب پسر بزرگش سيد محمد، به سيد محمد حائري مشهور شد.

سيد ابراهيم مجاب، جد اعلاي آل فايز است كه امروزه به شاخه هاي (آل طعمه، آل نصرالله، آل ضياء الدين، آل تاجر، آل ساعد و آل سيد امين) تقسيم و معروف شده اند.(6)

چرا به سيد ابراهيم، مجاب مي گويند؟

هنگامي كه سيد ابراهيم به كربلا منتقل و به حرم حسيني مشرف شد، خطاب به قبر مطهّر امام حسين(عليه السلام) گفت: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا أَبِي». صدايي شنيد كه: و «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَلَدِي» لذا به مجاب; يعني كسي كه او را پاسخ گفته اند، ملقّب شد.(7)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الذاريات : 17

2  . معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني، ج9، ص181

3  . بنا به برخي از نقل ها، به شهادت رسيد. (شيراز در گذشته و حال، حسن بامداد، ص143).

4  . شيراز ديار گذشتگان، محمد كريم خرمايي، ص114

5  . ميراث كربلا، آل طعمه، ص83

6  . همان

7  . الأصيلي في انساب الطالبيين، ص183 ; ميراث كربلا، ص84



صفحه 307


يكي از فرزندان سيد ابراهيم درباره اين واقعه شعري سروده است:

من أين للنّاس مثل جَدِّي *** موسي أو ابن ابنه المجاب

اذ خاطب السبط و هو رمس *** جاوبه بأكرم الجواب(1)

وقتي سيد ابراهيم درگذشت، او را در يكي از صحن هاي حرم مطهّر امام حسين(عليه السلام)دفن كردند، اما بعدها بر اثر توسعه حرم مطهّر كه مقداري به مساحت بناهاي حرم افزوده شد، مرقد سيد ابراهيم در رواق غربي حرم قرار گرفت. شخصيتهاي بزرگي از علماي شيعه در رواق سيد ابراهيم مجاب دفن هستند كه عبارتند از:

1 . سيد عبدالله بحراني; صاحب كتاب «الافاضات الحسينيه» و «شرح مختصر النّافع علاّمه حلّي».

2 . سيد محسن بن عبدالله بحراني.

3 . عالم و شاعر، سيد محمد زيني حسيني.

4 . سيد محمد بن محسن بحراني، صاحب كتاب «الفصول البهيّه في بعض اخبار الحجج المرضيه و هداية العباد».

5 . سيد محمد مهدي آل طعمه.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ميراث كربلا، ص84

2  . آل طعمه، كربلا و حرمهاي مطهر، ص159



صفحه 308


از تربت امام حسين(عليه السلام) چه مي دانيم؟

از تربت امام حسين(عليه السلام) چه مي دانيم؟

علي احمدي

تربت; در لغت به معناي خاك است و در نزد شيعيان صرفاً به تربت امام حسين(عليه السلام)اطلاق مي شود. در حديثي وارد شده كه حضرت عيسي(عليه السلام) ، ضمن اخبار از شهادت امام حسين(عليه السلام) براي حواريون، به حرمتِ تربت ايشان اشاره كرده است.(1)

تربت امام حسين و اهل بيت(عليهم السلام)

1 . رسول گرامي(صلي الله عليه وآله)

پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد:

«روزي فرشته اي بر من وارد شد كه تا آن روز او را نديده بودم، به من گفت: همانا، اين فرزندت حسين(عليه السلام) كشته خواهد شد، اگر دوست داري مقداري از خاك زميني كه درآن كشته مي شود، ببين.آنگاه مقداري خاك سرخ نشانم داد.»(2)

همچنين پيامبر(صلي الله عليه وآله) روزي مقداري از خاك كربلا را به امّ سلمه و برخي از يارانش نشان داد و در حالي كه مي بوسيد، مي بوييد و گريه مي كرد، فرمود:

«اين خاك زميني است كه خون حسين(عليه السلام) روي آن ريخته خواهد شد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دانشنامه جهان اسلام، ج6، ص823

2  . محمد ناصر الدين الألْباني، سلسلة أحاديث الصحيحة، ج2، ص465



صفحه 309


2 . امام علي(عليه السلام)

هنگامي كه امام علي(عليه السلام) با لشكريانش براي جنگ با معاويه، به طرف شام حركت مي كرند، در ميان راه، به سرزمين كربلا رسيدند، اصحاب گفتند: «يا امير المؤمنين ، اينجا كربلا است.» امام علي(عليه السلام) فرمود: سرزمين كرب و بلا است. سپس با دست خود محلّي را نشان داد و گفت: «اينجا محلّ ريخته شدن خون آنهاست.»(1) امام در اين سرزمين فرود آمد و همراه لشكر نماز خواند، پس از نماز، مقداري از تربت آنجا را برداشت و بوييد و فرمود:

«واهاً لَكَ أَيَّتُهَا التُّربة ليحشرنّ منك قوم يدخلون الجنَّة بغير حساب».(2)

«خوشا بر تو اي خاك، همانا گروهي از تو محشور مي شوند كه بدون حساب به بهشت مي روند.»

3 . امام رضا(عليه السلام)

ابو بكار نقل مي كند: «مقداري از خاك سرخ كربلا از بالاي سر امام حسين(عليه السلام)برداشتم و هنگامي كه نزد امام رضا(عليه السلام) رفتم آن را به ايشان دادم. امام تربت پاك را در دست گرفت، بوييد و گريست و سپس فرمود: اين تربت جدّ من است.»(3)

4 . امام صادق(عليه السلام)

معاوية بن عمار نقل مي كند: «نزد امام كيسه اي زرد رنگ بود كه در آن تربت امام حسين(عليه السلام) را نگهداري مي كرد، هنگامي كه وقت نماز مي رسيد، مقداري از تربت، روي سجاده اش مي ريخت و بر آن سجده مي كرد و مي فرمود: «إِنَّ السُّجُودَ عَلَي تُرْبَةِ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(عليه السلام) يَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعَ».(4)

«به راستي سجده بر تربت ابا عبدالله(عليه السلام) حجابهاي هفت آسمان را كنار مي زند.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دانشنامه امام علي، ج9، ص196

2  . الأمالي للصدوق، ص136 ; نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص140

3  . خاك بهشت، ص83

4  . وسائل الشيعه، ج5 ، ص367



صفحه 310


امّ سلمه و نگهداري تربت

عبدالله بن عباس نقل مي كند:

«در منزلم نشسته بودم كه ناگهان صداي دلخراش و بلندي از منزل امّ سلمه شنيدم، با اضطراب و ناراختي به طرف منزل امّ سلمه دويدم، در راه ديدم جمعي از زنان و مردان مدينه نيز به طرف منزل امّ سلمه در حركتند، هنگامي كه نزد او رسيديم، از وي پرسيدم: چرا داد و فرياد كردي؟ رويش را به طرف زنان
بني هاشم برگرداند و گفت: يا بنات عبد المطّلب اسعديني و ابكين معي فقد قتل و الله سيدكنّ و سيّد شباب أهل الجنّة قد و الله قتل سبط رسول الله ريحانته الحسين(عليه السلام) ، به او گفتند: امّ المؤمنين! از كجا مي داني؟ گفت:
رسول الله(صلي الله عليه وآله) را در خواب ديدم، به من فرمود: حسين و اهل بيتش را كشتند، از خواب پريدم و به تربت امام حسين كه جبرئيل براي پيامبر آورده و او آن را به من داده، گفت: اين تربت را نگهدار، هرگاه از آن خون جاري شود، حسين(عليه السلام)كشته شده است. نگاه كردم، ديدم خون از آن جاري شده است. ابن عباس مي گويد: در اين هنگام امّ سلمه، تربت را به ما نشان داد و صورتش را با همان خون آغشته كرد.»(1)

فضيلتها

1 . برترين خاك

بي شك خاك سرزمين كربلا، يكي از با فضيلت ترين خاك هاي روي زمين است. امام باقر(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد:

«خَلَقَ اللَّهُ كَرْبَلاءَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْكَعْبَةَ بِأَرْبَعَة وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَام وَ قَدَّسَهَا وَ بَارَكَ عَلَيْهَا فَمَا زَالَتْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ الْخَلْقَ مُقَدَّسَةً مُبَارَكَةً وَ لا تَزَالُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار، ج45 ، ص230 ; امالي صدوق، مؤسسه بعثت، ص315، با تلخيص.



صفحه 311


كَذَلِكَ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ أَفْضَلَ الاَْرْضِ فِي الْجَنَّةِ».(1)

2 . پاكترين خاك

حضرت زينب از امّ ايمن نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: روزي جبرئيل نزدم آمد و در حالي كه به امام حسين(عليه السلام) اشاره مي كرد، فرمود: «...إِنَّ سِبْطَكَ هَذَا ـ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ(عليه السلام) ـ مَقْتُولٌ فِي عِصَابَة مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ أَخْيَار مِنْ أُمَّتِكَ بِضِفَّةِ الْفُرَاتِ بِأَرْض تُدْعَي كَرْبَلاءَ مِنْ أَجْلِهَا يَكْثُرُ الْكَرْبُ وَ الْبَلاءُ عَلَي أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ ذُرِّيَّتِكَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي لا يَنْقَضِي كَرْبُهُ وَ لا تَنْقَضِي حَسْرَتُهُ وَ هِيَ أَطْهَرُ بِقَاعِ الاَْرْضِ وَ أَعْظَمُهَا حُرْمَةً وَ إِنَّهَا لَمِنْ بَطْحَاءِ الْجَنَّةِ».(2)

3 . شفاي دردها

امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «مَنْ أَصَابَتْهُ عِلَّةٌ فَبَدَأَ بِطِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) شَفَاهُ اللَّهُ مِنْ تِلْكَ الْعِلَّةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ عِلَّةَ السَّامِ».(3)

نيز مي فرمايد: «همه گِل ها، مانند گوشت خوك حرامند و هر كس آن را بخورد، من بر او نماز نمي خوانم مگر گِل قبر حسين(عليه السلام) كه شفاي هر دردي است و هر كس آن را از روي هوس بخورد، در آن شفايي نيست.»(4)

4 . افطار با تربت

علي بن محمدبن سليمان نوفلي نقل مي كند: به أبي الحسن(عليهما السلام) گفتم: در روز عيد فطر با گِل قبر امام حسين(عليه السلام) افطار كردم. امام فرمود: بركت و سنت را جمع كردي.(5)

5 . ايمني از ترس

امام صادق(عليه السلام) وقتي به عراق مي رفت، گروهي نزد ايشان آمده، عرض كردند: اي مولاي ما، دانستيم كه تربت قبر امام حسين(عليه السلام) شفاي هر درد است. آيا ايمني از ترس نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار ; تهذيب الأحكام، ج6، ص72 ; الوفا، ج101، ص107

2  . بحارالأنوار، ج101، ص114 ; مستدرك الوسائل، ج10، ص325

3  . وسائل الشيعه، ج14، ص526 ; مسند الامام الشهيد، ص525

4  . دائرة المعارف تشيع، ج4، ص204

5  . همان.



صفحه 312


هست؟ امام فرمود: آري. همچنين امام صادق(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد:

«إِذَا خِفْتَ سُلْطَاناً أَوْ غَيْرَ سُلْطَان، فَلا تَخْرُجَنَّ مِنْ مَنْزِلِكَ إِلاَّ وَ مَعَكَ مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) ، وَ تَقُولُ: اَللَّهُمَّ إِنِّي اِتَّخَذْتُهُ مِنْ قَبْرِ وَلِيِّكَ وَابْن وَلِيِّكَ، فَاجْعَلْهُ أَمْناً وَ حِْرزاً لِمَا أَخَافُ وَ مَا لا أَخَافُ».(1)

6 . سجده بر تربت

فضيلت سجده بر تربت امام حسين(عليه السلام) بقدري است كه امام صادق(عليه السلام) فقط بر تربت امام حسين(عليه السلام) سجده مي كرد.(2) نيز امام صادق(عليه السلام) در باره فضيلت سجده بر تربت مي فرمايد:

«السُّجُودُ عَلَي طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) يُنَوِّرُ إِلَي الاَْرَضِينَ السَّبْعَةِ».(3)

7. كام گرفتن نوزاد

از اموري كه مستحب است، كام برداري نوزاد با تربت امام حسين(عليه السلام) است.

امام صادق(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: «حَنِّكُوا أَوْلادَكُمْ بِتُرْبَةِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فَإِنَّهَا أَمَانٌ».(4)

كرامات تربت امام حسين(عليه السلام)

علما كرامات زيادي از اثر تربت امام حسين(عليه السلام) نقل كرده اند كه به سه مورد آن اشاره مي كنيم:

الف ـ نتيجه ناسپاسي

يكي از افراد اهل سنت نقل مي كند:

«مدتها بود دلم درد مي كرد و هر چه درمان مي كردم فايده اي نداشت، مأيوسانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سفينة البحار، ج1، ص308

2  . وسائل الشيعه، ج5 ، ص366

3  . همان، و وسائل الشيعه، ج5 ، ص365

4  . مسند الامام الشهيد، ص528



صفحه 313


تن به مرگ داده بودم. پير زني از كوفيان به نام سلمه با ما آشنايي داشت. روزي در حالي كه بيماري من شدت پيدا كرده بود به خانه ما آمد، به من گفت: مثل اينكه بيماري تو روز به روز سخت تر مي شود؟ گفتم: آري. گفت: مي خواهي تو را درمان كنم كه به اذن خدا شفا يابي؟ گفتم: البته كه مي خواهم. پس از مدتي قدحي از آب به من داد كه به مجرد آشاميدن آن، دردم تسكين يافت و تا مدتي حالم خوب بود. تا اينكه آن پير زن بار ديگر به ديدنم آمد. به او گفتم: سلمه! تو را به خدا به من بگو چه چيزي به من دادي كه حالم خوب شد؟ به تسبيحي كه در دست داشت اشاره كرد و گفت: دانه اي از اين تسيبح. گفتم: چه تسبيحي است؟ جواب داد: از خاك قبر امام حسين(عليه السلام) است. با ناراحتي به او گفتم: اي رافضي با تربت حسين(عليه السلام) مرا مداوا كردي؟ سلمه از سخنم ناراحت شد و منزلم را ترك كرد و رفت. پس از آن مجدداً درد دلم شروع شد و شدت يافت، به خدا قسم مي ترسم باعث مرگم شود.»(1)

ب ـ قوت ديد

سيدنعمت الله جزايري نقل مي كند: «دراصفهان جماعتي بودندكه هرچه براي مداواي چشم اقدام مي كردند، نتيجه نمي گرفتند و جز زياديِ درد فايده اي ديگر نداشت. با خود گفتم من داناترم به دواي آن. به برادرم گفتم: قصد دارم به عتبات بروم. او هم اعلام آمادگي كرد. بار سفر بسته، به آنجا رفتيم، ابتدا به زيارت كاظمين و سپس راهيِ كربلا شديم. در حرم، از طرف پاي امام حسين(عليه السلام) مقداري خاك برداشتم و با تربتي كه از قبل داشتم، به چشمم كشيدم، در همان روز چشمم قوّت گرفت. از آن به بعد، هر وقت به درد چشم مبتلا مي شوم با خاك قبر امام حسين(عليه السلام) سرمه مي كشم و شفا مي يابم. دواي من اين است.»(2)

تسبيح تربت

همانگونه كه سجده بر تربت امام حسين(عليه السلام) فضيلت دارد، ذكر گفتن با تسبيحي كه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . خاك بهشت، ص116، امالي صدوق، مؤسسه آل البيت، ص319

2  . شريفي خوانساري، زندگي دانشمدان، ص440



صفحه 314


تربت امام حسين(عليه السلام) ساخته شده نيز، داراي فضيلت است. امام صادق درباره تاريخچه تسبيح مي فرمايد:

«تسبيح حضرت فاطمه(عليها السلام) از نخ پشمي تابيده بود كه به عدد تكبيرها گره زده شده بود، پس از جنگ احد، از تربت حمزه تسبيحي ساخت و با آن ذكر مي گفت.(1) هنگامي كه امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد، مردم، جهت فضيلت و برتري كه در آن تربت است، از آن تسبيح ساختند.»(2)

امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) در باره فضيلت تسبيح تربت كربلا مي فرمايد:

«لا تَسْتَغْنِي شِيعَتُنَا عَنْ أَرْبَع: خُمْرَة يُصَلِّي عَلَيْهَا، وَ خَاتَم يَتَخَتَّمُ بِهِ، وَ سِوَاك يَسْتَاكُ بِهِ، وَ سُبْحَة مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فِيهَا ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّةً، مَتَي قَلَبَهَا ذَاكِراً لِلَّهِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ حَبَّة أَرْبَعُونَ حَسَنَةً، وَ إِذَا قَلَبَهَا سَاهِياً يَعْبَثُ بِهَا كُتِبَ لَهُ عِشْرُونَ حَسَنَةً».(3)

احكام تربت امام حسين

فقهاي شيعه درباره تربت امام حسين(عليه السلام) احكام متعددي بيان كرده اند كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

1 . شيخ يوسف بحراني: بدون شك احترام به تربت امام حسين(عليه السلام) واجب و توهين و بي احترامي به آن حرام است.

2 . فاضل مقداد: مستفاد از فتاواي علما اين است كه در استشفا فقط از تربت امام حسين(عليه السلام) بايد تناول كرد و خوردن قبور ساير ائمه، حتي خاك پيامبر جايز نيست.

3 . ابن فهد حلي: تربتي كه خوردن آن جايز است، لازم نيست كه از قبر مطهر برداشته شده باشد، بلكه كافي است از حرم باشد. فاصله آن هم تا هشت فرسخ از قبر امام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دانشنامه جهان اسلام، ج 6، ص 825

2  . خاك بهشت، ص83

3  . مسند الامام الشهيد، ج2، ص541



صفحه 315


حسين(عليه السلام) است و هر چه به قبر نزديك تر باشد، افضل است.(1)

4 . آيت الله سيد محمد كاظم يزدي: سجده بر تربت امام حسين(عليه السلام) افضل از همه چيز است. همانا سجده بر تربت، حجاب هاي هفت گانه را مي درد.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . خاك بهشت، ص104

2  . العروة الوثقي، ج1، ص448



صفحه 316


طفلان مسلم

طفلان مسلم

علي احمدي

تبار

عقيل، صحابي پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) و برادر امام علي(عليه السلام) فرزندي به نام مسلم داشت كه مورد اعتماد امام حسين(عليه السلام) بود و به عنوان سفير ايشان به كوفه اعزام شد. مسلم در سنين جواني با رقيّه ـ به قولي با امّ كلثوم دختر امام علي(عليه السلام) ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نامهاي عبدالله و علي بودند. احتمال دارد مسلم بعدها با زنان ديگري نيز ازدواج كرده باشد. درباره شمار فرزندان مسلم، اختلاف نظريه وجود دارد. مورّخان و اصحاب علم رجال نام هاي ابراهيم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمّد(1) و دختري به نام حميده(2) را در شمار فرزندان مسلم، ذكر كرده اند.

مورخان معتقدند كه نسل مسلم، پايدار نماند و همه فرزندان وي در كربلا و كوفه به شهادت رسيدند.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، نهاد نمايندگي وليّ فقيه در سپاه، ص339

2  . وقتي خبر شهادت مسلم را به امام حسين(عليه السلام) دادند، آن حضرت حميده را روي زانوي خود قرار داده، نوازش كردند. حميده عرض كرد: چه شده؟ با من مانند يتيمان رفتار مي كني؟! به گمانم پدرم شهيد شده است. امام حسين(عليه السلام) گريسته، فرمود: من، پدرت و دخترانم خواهرانت هستند (موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام) ص350) در اين لحظه صداي گريه حميده بلند شد.... عصر عاشورا، هنگام هجوم لشكريان عمر سعد به خيمه ها، اين دختر زير دست و پاي مهاجمان جان سپرد (پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، ص154، با تلخيص).

3  . پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، ص339



صفحه 317


محمد و ابراهيم

در منابع دست اول كه درباره حوادث كربلا نگاشته شده، از دو كودك، به نامهاي محمّد و ابراهيم ياد شده كه به طرز فجيعي به شهادت رسيدند، هرچند درباره چگونگي شهادت و اصل و نسب آنها اختلاف است، امّا در اصلِ حادثه شهادت اين دو طفل، نمي توان شك كرد; زيرا در منابع مختلف ذكر شده است.

خوارزمي، محمّد و ابراهيم را فرزندان جعفر طيّار مي داند.(1) همچنين علاّمه مجلسي در بحارالأنوار، روايتي نقل مي كند كه دلالت بر اين مطلب دارد.(2)

اينكه دو كودك، فرزندان جعفرطيّار بودند، بسيار جاي ترديد و شك است; زيرا او در سال هشتم هجري قمري، در جنگ موته به شهادت رسيد و در سال 61هـ . ق. يعني 52 سال بعد از آن واقعه، جعفر طيّار نمي توانست دو فرزند خردسال داشته باشد. از اين گذشته، نام فرزندان جعفر معلوم است و ذكري از اين دو نشده است.(3) همچنين برخي منابع، اين دو طفل را فرزندان عبدالله بن جعفر مي دانند.(4)

داستان طفلان مسلم

مشهور و معروف ميان شيعيان عراق اين است كه محمّد و ابراهيم، فرزندان مسلم بن عقيل هستند.(5) همچنين شيخ صدوق در أمالي، روايتي نقل مي كند كه نشان مي دهد آن دو، فرزندان مسلم هستند.(6) نام مادرشان در تاريخ ذكر نشده است. محمّد در سال 52هـ . ق. و ابراهيم در سال 53هـ . ق. متولّد شدند.(7)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب خوارزمي، چاپ مفيد، ج2، ص49

2  . بحارالأنوار، الوفاء، بيروت، ج45، 106

3  . پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، ص64 به نقل از فرسان الهيجا، ج1، ص17

4  . همان، ص64

5  . دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ج1، ص172

6  . امالي صدوق، مجلس 19، حديث 2

7  . دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ج1، ص173



صفحه 318


محمّد و ابراهيم، همراه ساير افراد خانواده مسلم بن عقيل در كربلا حضور داشتند. عصر عاشورا، پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) ، زماني كه لشكر عمربن سعد به خيام امام حسين(عليه السلام) هجوم آورد، محمّد و ابراهيم از ترس پا به فرار گذاشتند ولي راه را گم كرده و توسّط سربازان عبيدالله بن زياد دستگير شدند. آن دو را نزد عبيدالله آوردند.(1) ـ عبيدالله به شخصي كه بعضي منابع نام او را مشكور مي دانند ـ گفت: اين دو را در زندان بيانداز و از غذاي خوب و آب سرد و گوارا محرومشان كن و بر آنها سخت بگير. زندانبان هر روز هنگام شب، دو قرص نان و كوزه آبي برايشان مي آورد. سرانجام يكي به ديگري گفت: «خوب است حالا كه هنگام شب است و شبها برايمان غذا مي آورند، روزها روزه بگيريم.»

بدينگونه تمام روزها روزه مي گرفتند. پس از يكسال كه همه سختي ها را تحمّل كردند، يكي به ديگري گفت:

«اگر بيش از اين در اينجا بمانيم، مي ترسم هلاك شويم. خوب است خودمان را به زندانبان معرفي كنيم، شايد بر ما آسان گيرد.»

خودشان را به زندانبان معرّفي كردند; وي پس از شناختن آن دو، ناراحت و متأثر شد و به دست و پاي آنها افتاد و طلب بخشش كرد. شب كه فرا رسيد. آنان را تا كنار راه همراهي كرد و خطاب به آنها گفت:

«برويد در امان خدا، روزها به استراحت بپردازيد و شبها حركت كنيد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بعضي منابع داستان اسارت آن دو توسّط ابن زياد را، اين گونه مي نويسند:

پس از شهادت حضرت مسلم بن عقيل، فرزندانش به توصيه خود وي در خانه شريح قاضي به سر مي بردند، ابن زياد كه با خبر شد طفلان در كوفه هستند، تهديد كرد كه هركس آنها را نگهداري كند و تحويل ندهد، خونش هدر است. شريح بچه ها را خواست و گفت: ابن زياد قصد دستگيري شما را دارد، من تصميم گرفتم شما را به مدينه بفرستم. پسرش اسد را خطاب كرد و گفت: اين دو را به كارواني كه عازم مدينه است برسان، هنگامي كه اسد فرزندان مسلم را آورد، كاروان رفته بود. او شبهي از دور ديد و گفت: اين سياهي كاروان مدينه است، شتاب كنيد و خودتان را به آن برسانيد و خودش برگشت. آن دو راه را گم كرده و توسّط سربازان ابن زياد دستگير شدند و... (طبق اين نقل، اين دو طفل در كربلا حضور نداشتند.) (روضة الشهدا، ص331).



صفحه 319


سربازان عبيدالله شما را دستگير نكنند.»(1)

مشكور پس از آزادي آن دو، به زندان برگشت. صبح كه خبر فرار دو كودك منتشر شد. مأموران حكومتي، مشكور را نزد عبيدالله آوردند. عبيدالله پرسيد: «با پسران مسلم چه كردي؟» گفت: «آنها را در راه خدا آزاد كردم»، عبيدالله دستور داد 500 تازيانه به او بزنند. مشكور در حال تازيانه خوردن به شهادت رسيد.(2)

پسران مسلم، پس از مدّتي راه پيمودن، خسته شدند. آن دو زني را ديدند كه مقابل درِ خانه اش نشسته است. خود را به وي معرفي كردند. او كه از دوستداران اهل بيت(عليهم السلام)بود، آنها را به خانه برد و پذيرايي كرد.

دامادش حارث بن عمره طائي(3) ـ كه جزو ياران عبيدالله بود و در كربلا حضور داشت ـ شب هنگام، خسته به منزلش برگشت و گفت: دو فرزند مسلم از زندان گريخته اند. هركس يكي از آنها را بيابد، عبيدالله هزار درهم جايزه مي دهد.

حارث، نيمه هاي شب، صدايي از اتاق كناري شنيد، از جاي خود برخاست و آن دو طفل را ديد و پرسيد: شما كيستيد؟ آنها، امان خواستند و خود را معرفي كردند. حارث وقتي مطمئن شد كه آنها فرزندان مسلم هستند، هر دو را با طناب محكم بست، تا فرار نكنند، سپيده دم، خود، پسر و غلامش به سوي فرات رفتند تا آن دو كودك را بكشند. شمشيري به غلامش ـ فليح ـ داد و گفت: سر از تنِ آنان جدا كن. كودكان، خود را به غلام معرفي كردند. او از كشتن آنها امتناع كرد و خود را در نهر فرات انداخت و به سوي ديگر نهر شنا كرد. حارث شمشير را به پسرش داد، ولي پسرش هم پس از اينكه آن دو را شناخت، از كشتن سر باز زد و خود را در نهر فرات انداخت و به سوي ديگر نهر شنا كرد.

حارث به كودكان نزديك شد تا خود آنها را بكشد. آن دو التماس كردند تا از كشتن آنها صرف نظر كند. گفتند: ما را نزد عبيدالله ببر تا خودش حكم كند، حارث قبول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . امالي صدوق، مجلس 19، حديث 2، با تلخيص.

2  . پژوهشي پيرامون شهداي كربلا، ص360 ، به نقل از ناسخ التواريخ، ج2، ص112، با تلخيص.

3  . دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ص172



صفحه 320


نكرد. گفتند: «پس اجازه بده چند ركعت نماز بخوانيم»، پذيرفت. كودكان چهار ركعت
نماز خواندند و در پايان گفتند: «يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ»; «ميان ما و او به حق حكم كن».

حارث، ابتدا سرِ برادر بزرگتر (محّمد) و سپس سر ابراهيم را از بدن جدا كرد و اجسادشان را در نهر فرات انداخت و سرها را در توبره اي گذاشت و نزد عبيدالله رفت
و سرها را جلو وي انداخت. عبيدالله، سرها را كه ديد، متأثر شد; به طوري كه سه مرتبه،
بلند شد و نشست و پرسيد: آنها را كجا يافتي، گفت: ميهمان يكي از پير زنان قبيله
ما بودند.

ابن زياد گفت: حق ميهماني آنان را ادا نكردي؟ گفت: بله مراعات نكردم. گفت: وقتي خواستي آن دو را بكشي، به تو چه گفتند؟ حارث گفت: اشك در چشمشان
جاري گشت و به من گفتند: اي مرد، دست ما را بگير و به بازار ببر و ما را بفروش و
از پولي كه از فروش ما به دست مي آوري بهره ببر و ما را نكش. ابن زياد پرسيد؟
تو چه گفتي؟ گفت: درخواست آنها را قبول نكردم و گفتم: چاره اي جز كشتن شما
ندارم تا اينكه سر شما را براي عبيدالله ببرم و جايزه بگيرم. ابن زياد پرسيد: ديگر چه گفتند؟

حارث گفت: با التماس و زاري گفتند: خويشاوندي ما با رسول الله(صلي الله عليه وآله) را ملاحظه كن. ولي من در جواب گفتم: شما را با رسول خدا هيچ خويشاوندي نيست. ابن زياد پرسيد: سخن ديگري هم گفتند؟ حارث گفت: آري، گفتند: ما را زنده نزد عبيدالله ببر تا او هر چه خواهد حكم كند، من قبول نكردم. پس وقتي نااميد شدند از من درخواست كردند اجازه دهم چند ركعت نماز بخوانند، قبول كردم. آنان چهار ركعت نماز خوانده و گفتند: «يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ»; «ميان ما و او به حق داوري كن.»

در اين لحظه عبيدالله گفت:

«احكم الحاكمين حكم كرد، كيست كه برخيزد واين فاسق رابه درك واصل كند؟»


صفحه 321


شخصي شامي قبول كرد. عبيدالله دستور داد: اين فاسق را ببر در همان مكاني كه اين كودكان را در آنجا كشته، گردن بزن و سرش را برايم بياور.(1)

از نگاه عالمان

شيخ صدوق از علماي بزرگ شيعه، اين داستان را نقل كرده است. همچنين شيخ عباس قمي، پس از نقل داستان مي گويد:

شهادت اين دو طفل با اين كيفيّت نزد من مستبعد است، ليكن چون شيخ صدوق كه رييس محدثّين شيعه و مروّج اخبار و علوم اهل بيت است، آن را نقل فرموده و در سند آن جمله اي از علما و اجله اصحاب ما واقع هستند، ما نيز متابعت ايشان كرديم و اين قضيّه را آورديم.(2)

مرقد و آرامگاه طفلان مسلم

به گفته بعضي از علما، مرقد فعلي طفلان مسلم، محلّ شهادت آنها است; زيرا حارث اجسادشان را در نهر فرات انداخت و امّا بعضي عقيده دارند پس از قتل حارث، شيعيان، اجساد مطهّر آن دو را از آب گرفتند و آنها را در همان محل دفن كردند.(3) نكته اي تاريخي اين قول را تأكيد مي كند: هنگامي كه حاج علي بن حسين هلال (متوفاي 1352هـ . ق.) قبر طفلان مسلم را بازسازي مي كرد، به دو سنگ قبر برخورد كه نوشته بود محمد بن مسلم و ابراهيم بن مسلم.(4)

تاريخ عمارت آستانه. عمارت اوّل در قرن چهارم هجري كه توسط عضدالدوله ديلمي بنا گشت. دومين عمارت: پس از فتح بغداد توسط شاه اسماعيل صفوي، آستانه،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . امالي شيخ صدوق، مجلس 19، حديث 2 ; بحارالأنوار، ج45، ص100 ; منتهي الآمال، چاپ هجرت، ج1، ص593

2  . منتهي الآمال، چاپ هجرت، ج1، ص598

3  . دائرة المعارف الحسينيه ; تاريخ المراقد، ج1، ص174

4  . همان، به نقل از السّفر المطيّب، ص81



صفحه 322


تجديد بنا گشت.

سومين عمارت: توسط آيت الله حاج ملاّ محمد صالح برغاني قزويني و به دست سردار حسن خان و حسين خان قزويني بين سالهاي (1242 ـ 1246هـ . ق.) ساخته شد و صحن بزرگ و در اطراف آن حجره هايي جهت سكونت زائران احداث شد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دائرة المعارف تشيع، ج1، ص103



صفحه 323


از آب فرات چه مي دانيم؟

از آب فرات چه مي دانيم؟

علي احمدي

آب فرات از آنجا ميان شيعيان و دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) ارزش و اهميت ويژه اي يافته كه ياد آورِ تشنگي امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت و اطفال اوست. با اينكه امام و يارانش به نهر فرات نزديك بودند ولي با ممانعت دشمن نتوانستند از آن استفاده كنند. عبيدالله در نامه اي به حرّ رياحي نوشت: «ميان حسين و يارانش با آب فرات، جدايي انداز، مبادا بگذاري حتي يك قطره از آن بنوشند.»(1)

برير بن حصين همداني يكي از ياران امام حسين(عليه السلام) ، روز عاشورا براي لشكر دشمن سخنراني كرد و فرمود: «اي مردم، خداوند محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق برانگيخت تا مژده و نويد دهنده و فرا خواننده به سوي خدا و چراغ تابان باشد. اين آب فرات است كه هر خوك و سگي در آن غوطه مي خورد و از آن بهره مند مي گردد و شما آن را از فرزند محمد(صلي الله عليه وآله) دريغ كرديد.»(2)

امام علي(عليه السلام) و آب فرات

در نبرد صفين، هنگامي كه معاويه با مكر و حيله عمرو بن عاص، آب را بر لشكريان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص429

2  . همان، ص479



صفحه 324


امام علي(عليه السلام) بست، سربازان امام از تشنگيِ طاقت فرسا به فغان آمدند. امام گروهي را مأمور كرد تا آب فرات را باز كنند. آنان رفتند ولي موفق نشدند و با ناكامي برگشتند. امام علي(عليه السلام) ناراحت شد. امام حسين(عليه السلام) كه ناراحتي پدر و تشنگي لشكر را ديد، گفت: «پدر! من بروم آب را بگشايم؟» امام اجازه داد، امام حسين(عليه السلام) با عده اي از سواران موفق شد محافظان آب را شكست داده، راه را بازكند. پس ازاين موفقيت بزرگ، نزد پدر آمد و خبر پيروزي خود را گفت. در اين لحظه ياران امام مشاهده كردند كه امام علي(عليه السلام)شروع به گريه كرد. اصحاب با تعجب به امام گفتند: «اين اولين پيروزي ما به بركت حسين(عليه السلام)است چرا گريه مي كني؟»

امام در جواب آنها فرمود:

«درست است ولي او در كربلا تشنه به شهادت مي رسد، تا آنجا كه اسبش گريزان و شيهه كنان مي گويد: فغان، فغان از امتي كه فرزند دختر پيامبر را كشتند.»(1)

امام حسين(عليه السلام) و آب فرات

روز عاشورا هنگامي كه تشنگيِ سخت بر امام حسين(عليه السلام) عارض شد، نزديك نهر فرات آمد تا آب بنوشد، حصين بن نمير ديد كه امام به سوي نهر مي رود، تيري در كمان گذاشت و دهان امام را هدف گرفت. امام با دست خود مقداري از خون را بر آسمان پاشيد و پس از حمد و ثناي الهي، خطاب به لشكر دشمن گفت: «اَللّهُمَّ إِنّي أَشْكُو إِلَيْكَ ما يُصْنَعُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ اَللّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُبْقِ أَحَداً».(2)

آب فرات و اهل بيت(عليهم السلام)

سليمان بن هارون عِجْلِي نقل مي كند، امام صادق(عليه السلام) از من پرسيد: ميان تو و آب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص170

2  . موسوعة كلمات الامام الحسين، ص502



صفحه 325


فرات چه اندازه فاصله است؟ جواب دادم. امام به من فرمود: «لَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لاََحْبَبْتُ أَنْ آتِيَهُ طَرَفَيِ النَّهَارِ».(1)

ويژگي ها

1 . نهر بهشتي

قالَ أَمِير الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) : «نَهَرُكُمْ هَذَا يَعْنِي مَاءَ الْفُرَاتِ يَصُبُّ فِيهِ مِيزَابَانِ مِنْ مَيَازِيبِ الْجَنَّةِ».(2)

«در اين نهر آب دو ناودان از ناودانهاي بهشتي مي ريزد.»

2 . آشاميدن از آب فرات

سليمان بن هارون از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه امام فرمود:

«مَنْ شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ وَ حُنِّكَ بِهِ فَإِنَّهُ يُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».(3)

«فكر نكنم كام كسي را با آب فرات بردارند مگر اينكه دوستدار ما اهل بيت باشد.»

3 . كام برداريِ نوزاد با آب فرات

هنگامي كه فرزند متولد مي شود، مستحب است اموري انجام گيرد مانند: (عقيقه، تراشيدن سر، دادن وليمه و...) يكي از امور مستحب اين است كه كام نوزاد را با آب فرات تر كنند. امام صادق(عليه السلام) در اين رابطه مي فرمايد: «مَا إِخَالُ أَحَداً يُحَنَّكُ بِمَاءِ الْفُرَاتِ إِلاَّ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».(4)

4 . غسل با آب فرات

از اموري كه قبل از زيارت امام حسين(عليه السلام) مستحب است، غسل با آب فرات است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الكافي، ج6، ص388 ; كامل الزيارات، ص47

2  . كافي، ج6، ص388

3  . وسائل الشيعه، ج14، ص406

4  . كافي، ج6، ص388



صفحه 326


امام صادق(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: «مَنِ اغْتَسَلَ فِي الْفُرَاتِ ثُمَّ مَشَي إِلَي قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) كَانَ لَهُ بِكُلِّ قَدَم يَرْفَعُهَا وَ يَضَعُهَا حَجَّةٌ مُتَقَبَّلَةٌ بِمَنَاسِكِهَا».(1)

«هر كس با آب فرات غسل كند سپس به زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) برود، در برابر هر قدمي كه بر مي دارد و مي گذارد، ثواب يك حج كامل با مناسك آن به او مي دهند.»

5 . سلام بر آب فرات

مناسب است كسي كه آب مي نوشد، تشنگي ابا عبدالله(عليه السلام) را به ياد آورد. امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَشْرَبَ الْمَاءَ بِاللَّيْلِ فَحَرِّكِ الْمَاءَ وَ قُلْ يَا مَاءُ مَاءُ زَمْزَمَ وَ مَاءُ فُرَات يُقْرِءَانِكَ السَّلامَ».(2)

6 . آب با بركت

روايتي وارد شده است كه امام صادق(عليه السلام) از آب فرات نوشيد سپس حمد الهي را بجا آورد و فرمود: «مَا أَعْظَمَ بَرَكَتَهُ، لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِيهِ مِنَ الْبَرَكَةِ لَضَرَبُوا عَلَي حَافَتَيْهِ الْقِبَابَ مَا انْغَمَسَ فِيهِ ذُو عَاهَة إِلاَّ بَرَأَ».(3)

«چقدر پر بركت است! اگر مردم مي دانستند چقدر بركت دارد، در دو سوي آن خيمه مي زدند. مريضي در آن فرو نرود، مگر اينكه بهبود يابد.»

فصل چهارم

كاظمين

در محضر امام كاظم(عليه السلام)

در محضر امام كاظم(عليه السلام)

محمدجواد طبسي

ولادت

 

در روز هفتم ماه صفر سال 128 هجري بود كه هفتمين اختر ولايت و امامت، در محلّي به نام ابواء ـ يكي از منزل هاي ميان مكه و مدينه ـ به دنيا آمد.

يكي از ياران امام صادق(عليه السلام) به نام ابوبصير مي گويد:

«در ابواء، در خدمت امام مشغول غذا خوردن بوديم كه پيك حميده ـ مادر حضرت موسي بن جعفر(عليهما السلام) ـ از راه رسيد و بشارت ولادت نوزاد جديد را به خدمت امام داد. حضرت بلافاصله از جا برخاست، چيزي نگذشت كه به سوي ما برگشت در حالي كه آستين بالا زده بود و خندان به نظر مي رسيد.

گفتم خداوند شما را هميشه خندان كند و چشمت را روشن گرداند. حميده چه آورده است؟ فرمود: خداوند به من پسري عنايت فرمود...»(4)

امام پس از توقف كوتاهي در ابواء، به سوي مدينه رفت و هنگامي كه وارد مدينه شد، به شكرانه اين مولود مبارك، سه روز به مردم طعام داد.(5)

مِنهال قصّاب گويد:

«مكه را به قصد مدينه ترك گفته، در ابواء خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيدم كه براي او فرزندي به دنيا آمده بود. من پيش از امام(عليه السلام) وارد مدينه شدم و آن حضرت روز بعد وارد شهر مدينه شد، پس آن حضرت سه روز به مردم طعام داد و من از جمله آن كساني بودم كه هر سه روز به خانه حضرت رفته و غذا مي خوردم و تا روز ديگر چيزي نمي خوردم.»(6)

شخصيت امام كاظم(عليه السلام)

از آغاز تولد امام موسي بن جعغر(عليهما السلام) ، آثار عظمت و بزرگي در سيماي ملكوتي اش جلوه گر بود; چراكه هنوز به دنيا نيامده بود كه امام صادق(عليه السلام) از چنين فرزندي خبر داد و به فرزند احمر درباره حميده مادر امام كاظم(عليه السلام) فرمود:

«اي فرزند احمر، زود است كه از او نوزادي به دنيا مي آيد. ميان او و پروردگار خويش، هيچ گونه حجاب و پرده اي نباشد.»(7)

و در دوران كودكي دوست و دشمن را به حيرت و شگفتي وامي داشت. او گاهي
كه در محضر پدر سخن مي گفت امام صادق(عليه السلام) در تأييد گفته و بيانات فرزند خود
مي فرمود:

«يا بُنَيَّ اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي جَعَلَكَ خَلَفاً مِنَ اْلآباءِ وَ سُرُوراً مِنَ اْلأَبْناءِ وَ عِوَضاً عَنِ اْلأَصْدِقاءِ».(8)

و روز ديگري به عيسي بن شلقان كه مي خواست از محضر امام صادق(عليه السلام) درباره ابوالخطاب سؤالي بكند، حضرت در ابتدا فرمود:

«اي عيسي، چه چيز تو را مانع شد كه فرزندم را ملاقات كني و از او هر آنچه كه مي خواهي بپرسي؟»

عيسي مي گويد:

«نزد عبد صالح (موسي بن جعفر) رفتم در حالي كه در مكتب نشسته و بر لبانش اثر جوهر بود. تا مرا ديد بدون هيچ مقدمه اي فرمود: اي عيسي، خداي تبارك و تعالي از پيامبران بر پيامبري عهد و ميثاق گرفت و هرگز از آن پيمان دست برنداشتند و از اوصيا و جانشينان نيز بر جانشيني آنان پيمان گرفت و به گروهي از مردم ايمان را به عنوان امانت سپرد و پس از مدتي آن را از آنان باز مي ستاند و ابوالخطاب از جمله كساني بود كه ايمانش عاريه و امانتي بود و پس از مدتي خداوند ايمان او را از او باز پس گرفت. گويد پس از شنيدن اين سخن او را در آغوش گرفته و ميان دو ديده اش را بوسيدم و گفتم; پدر و مادرم به فدايت، آنها فرزنداني هستند كه از نظر پاكي و كمال، بعضي از بعضي ديگر گرفته شده و خداوند شنونده و داناست. سپس به محضر امام صادق(عليه السلام) برگشتم. امام به من فرمود: اي عيسي چه كردي؟ عرض كردم پدر و مادرم به فدايت، به دستور شما به حضورش رفتم، او ابتدا درباره ابوالخطاب به من خبر داد و هر چه كه در نظر بود به من جواب داد. به خدا سوگند آنجا بود كه پي بردم او صاحب اين امر است. امام صادق فرمود: اي عيسي، اين فرزندم را كه ديدي اگر از تمام قرآن، از او مي پرسيدي همانا از روي آگاهي به تو جواب مي داد.»(9)

محمد بن مسلم گويد:

«روزي ابوحنيفه به محضر امام صادق(عليه السلام) وارد شد و عرضه داشت: فرزندت موسي را ديدم كه در مسجد نماز مي خواند و مردم نيز از مقابلش عبور مي كردند، در حالي كه هيچ عكس العملي نشان نمي داد. امام صادق(عليه السلام) فرمود: موسي را صدا كنيد. و چون امام كاظم(عليه السلام) به حضور پدر رسيد، آن حضرت
فرمود: ابوحنيفه مي گويد تو نماز مي خواندي و مردم از برابر تو عبور مي كردند و آنها را منع نمي كردي؟ گفت: آري، پدر جان، آن كسي كه من براي او نماز مي خواندم از آنهايي كه از برابرم مي گذشتند به من نزديكتر بود و خداوند
مي فرمايد: و ما به او از رگ گردنش نزديكتريم.

محمد بن مسلم مي گويد: همين كه امام صادق(عليه السلام) اين پاسخ را از فرزندش شنيد او را به آغوش كشيد و فرمود: پدر و مادرم فداي تو اي گنجينه رازها.(10)

جملات و تعبيرهاي بسيار زيباي امام صادق(عليه السلام) درباره فرزندش امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) نشانگر شخصيت بي مانند آن حضرت است; چرا كه امام صادق(عليه السلام) از دوران كودكي پيوسته مردم را به فرزندش موسي بن جعفر، ارجاع مي داد و مي فرمود: «هذا وَصِيّ اْلأَوْصِياء وَ عالِمُ عِلْمِ الْعُلَماء»;(11) «اين فرزندم جانشين اوصيا و عالم علم علما مي باشد.» و يا اينكه مي فرمود: «عَلَيْكُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِي».(12)

سجاياي اخلاقي امام كاظم(عليه السلام)

بهترين روش براي شناخت يك انسان، اوصاف و خصوصيات اخلاقي اوست. امام معروف به عبد صالح، نفس زكيه، زين المجتهدين، صابر، امين، زاهر، صالح و كاظم بود و هر يك از اين القاب بهترين شاهد است كه وي تنها داراي عالي ترين مراحل و مراتب اخلاق و عرفان اسلامي را داشته بلكه بزرگترين معلم اخلاق به شمار مي رفته است.

محدّث قمي به نقل از محمدبن طلحه شافعي درباره امام كاظم(عليه السلام) چنين نوشته است:

«اوست امام كبيرالقدر، عظيم الشأن، كثير المجتهد، مجدّ در اجتهاد، مشهور به عبادات، مواظب بر طاعات، مشهور به كرامات، شب را به روز مي آورد، به سجده و قيام و روز را به آخر مي رساند به تصدق و صيام و به سبب زيادي حلمش و گذشتن از جرم تقصير كنندگان در حقش كاظم خوانده شد، به جهت
كثرت عباداتش عبد صالح ناميده شد و در عراق به باب الجوائج الي الله معروف گشت; زيرا كه هركه متوسّل به آن حضرت شد به حاجت خود رسيد.»(13)

امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) عابدترينِ مردم زمان خود بود. روايت شده كه شبها براي نوافل شب برمي خاست و تا صبح پيوسته نماز مي خواند و پس از نماز براي خدا به سجده مي رفت و تا نزديك ظهر سر از سجده برنمي داشت.(14) مأمون عباسي در وصف امام كاظم(عليه السلام) چنين مي گويد:

«نزد پدرم هارون بودم ديدم پيرمردي بر او وارد شد كه صورتش از بيداري شب و عبادت، زرد و ورم گشته بود، عبادت او را رنجور و لاغر كرده به حدّي كه مانند مشك پوسيده شده و زيادي سجده، صورت و بيني اش را مجروح كرده بود.»(15)

امام كاظم و حاكمان جور

 

يكي از ويژگي هاي مهمّ معصومين(عليهم السلام) ، به خصوص امام موسي بن جعفر(عليهما السلام)مسأله برخورد با حاكمان جور در زمان خود بود. آن حضرت نيز مانند امامان پيش از خود، كوچكترين انعطافي نسبت به غاصبان حكومت اسلامي نداشت. امام به هر زبان و بيان، پيام اعتراض آميز خود را به آنانكه خود را صاحبان اصلي خلافت اسلامي مي دانستند رساند و در اثر اين صراحت در كردار و گفتار، خشم عباسيان را بر مي انگيخت. امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) نه تنها خود چنين سيره و روشي داشت، بلكه از پيروان و دوستان مي خواست تا از همكاري و تعاون با حاكمان جور خودداري كنند. در مورد نمونه هاي زير دقت كنيد:

1 . ابن شهر آشوب از كتاب اخبار الخلفا نقل كرده است كه:

«هارون الرشيد به امام اصرار ميورزيد كه فدك را درخواست كن تا آن را به تو برگردانم ولي امام قبول نمي كرد و مي فرمود فدك را پس نمي گيرم مگر با حدّ و حدودش. هارون گفت: حدّ و مرزش چيست؟ امام فرمود: اگر حدود فدك را براي تو بگويم آن را به من پس نخواهي داد. هارون گفت: به حقّ جدّت از تو مي خواهم كه حدود فدك را برايم معين كني. امام فرمود: امّا حدّ اول آن عدن است. هارون تا اين را شنيد رنگ از رخ او پريد و گفت: إيهاً. اين كلمه در جايي به كار مي رود كه از طرف مقابل چيز بيشتر بخواهند... امام فرمود: امّا حدّ دوم آن سمرقند است كه بار ديگر چهره هارون دگرگون شد. امام فرمود: حد سوم آن آفريقا است كه صورت هارون از شدّتِ خشم، سياه شد و گفت: هيه. امام فرمود: امّا حدّ چهارم سيف البحر است كه در قسمت پايين شهر حلب مي باشد و در مدينه است. هارون با عصبانيت گفت: با اين بيان، چيزي براي ما باقي نماند. امام فرمود: من كه به تو گفتم اگر حدود فدك را بگويم تو آن را پس نمي دهي. اينجا بود كه نقشه قتل امام را كشيد.»(16)

2 . كليني در كافي از زيادبن ابي سلمه نقل مي كند كه روزي بر حضرت امام موسي كاظم(عليه السلام) وارد شدم. حضرت خطاب به من فرمود:

«اي زياد، گويا تو براي سلطان جائر كار مي كني. در پاسخ گفتم: آري. امام فرمود: چرا چنين مي كني؟ گفتم: من مردي صاحب مروت بوده و داراي عيال و خانواده هستم و چيز ديگري كه دست مرا بگيرد ندارم. امام فرمود: اي زياد، اگر از بلندي به زير افتم كه بدنم قطعه قطعه شود، براي من محبوب تر است تا براي يكي از آنها كاري انجام دهم و يا بر فرش و زندگي يكي از آنان قدم بگذارم...»(17)

3 . روزي امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) به يكي از دوستان خود، به نام صفوان بن مهران جمّال، كه شتران خود را به هارون الرشيد كرايه مي داد، فرمود:

«اي صفوان، همه كارهايت خوب است جز يك چيز. عرض كردم: فدايت شوم، آن چه چيز است؟ حضرت فرمود: كرايه دادن شترانت به اين مرد; يعني هارون الرشيد. عرض كردم: به خدا سوگند من شترانم را براي فساد و لهو و لعب و شادي و دلخوشي و صيد و شكار به هارون كرايه نداده ام، بلكه براي سفر به مكه در اختيار او گذاشته ام و هرگز خودم همراه شترانم نيستم، بلكه غلامان خود را همراهشان مي فرستم. فرمود: صفوان! آيا كرايه مي گيري يا نه؟ عرض كردم: آري. فرمود: آيا دوست داري اينان سالم برگردند تا كرايه تو را بدهند؟ عرض كردم: آري. فرمود: هركه بقاي آنها را دوست داشته باشد از آنها خواهد بود و هركه از آنها باشد، به جهنم خواهد رفت. صفوان گويد: پس از اين گفتگو تمام شترانم را فروختم. وقتي اين خبر به گوش هارون رسيد، مرا طلبيد و گفت: اي صفوان، به من خبر رسيده كه شترانت را فروخته اي؟ گفتم: آري. گفت: براي چه؟

عرض كردم: سن من بالا رفته و غلامانم قدرت اداره چنين كاري را ندارند. هارون گفت: هيهات، هيهات من مي دانم كه چه كسي به تو چنين دستوري داده است. هيچ كس نيست جز موسي بن جعفر(عليهما السلام) كه به تو چنين دستوري داده است. گفتم: مرا با موسي بن جعفر چه كار است؟ گفت: اين سخن را كنار بگذار، به خدا سوگند اگر نه اين بود كه با ما دوست باشي، همانا تو را مي كشتم.»(18)

آري، همين مواضع به حق امام كاظم(عليه السلام) بود كه هارون الرشيد لحظه اي از فكر
وي بيرون نمي رفت. بدين جهت به بهانه هاي مختلف فشارهاي خود را عليه امام آغاز كرد و در نتيجه امام را در طول چهارده سال گرفتار زندانها و سياهچال هاي
خود ساخت.

امام كاظم(عليه السلام) در دوران رنج و فشار

هنوز بيست سال از عمر گرانبهاي امام كاظم(عليه السلام) نگذشته بود كه دوران ظلم و اختناق عباسي بر ضدّ امام صادق(عليه السلام) آغاز شد و اين محدوديتها، اگر چه پس از شهادت امام صادق نسبت به امام كاظم(عليهما السلام) كم شد و منصور عباسي در روزهاي باقي مانده از خلافتش ظاهراً با حضرت موسي بن جعفر(عليهما السلام) كاري نداشت و همچنين در سال هاي خلافت مهدي و هادي عباسي، اگر چه امام را به عراق احضار و زنداني كردند، امّا اين فشارها با ديدن برخي معجزات، كم شد و آنان مجبور شدند امام را آزاد كرده و به مدينه برگردانند. ولي با روي كار آمدن هارون الرشيد، دوران رنج و محنت امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) شروع شد و آنچنان عرصه را بر امام تنگ كردند كه آن حضرت عمر خود را در بدترين و تاريك ترين زندانها و سياه چالها سپري كرد.

انگيزه حاكمان بني عباس

     

دليل اينكه حاكمان جور ـ به خصوص هارون الرشيد ـ اين محدويتها را نسبت به امام كاظم به وجود آوردند، بسيار روشن است; زيرا شواهد تاريخي زيادي داريم كه اينان حتي از سايه امامان معصوم(عليهم السلام) هراس داشتند، بدين جهت با ايراد اتهام به امام، آن زمينه را فراهم كرده و سال ها امام را در زندان نگه داشتند.

1 . حسد خلفاي عباسي

يكي از مهمترين عوامل اين فشارها از سوي هارون الرشيد، اين بود كه وي نمي توانست شخصيت والاي امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) را تحمّل كند و از اينكه مي ديد امام در قلب مردم جاي گرفته و خود هيچ جايگاه مردمي ندارد، به شدت خشمگين شده، كينه امام را به دل گرفته بود و اين كينه ها وقتي شعلهور مي شد و زبانه مي كشيد، كه مجبور بودند در برابر امام تعظيم كنند. هارون گفت: اگر من خليفه هستم پس چرا مردم از موسي بن جعفر احترام فوق العاده مي كنند؟! چرا مردم به آنها فرزند رسول خدا مي گويند و چرا بايد در جايگاه رفيع علمي قرار گيرند؟!

بدين جهت، گاهي كه پرسشهايي از امام كاظم(عليه السلام) مي كرد و جواب قانع كننده مي شنيد، اگر چه سكوت مي كرد امّا در درون به شدّت عصباني بود.

عجيب است، با اينكه امام به هيچ وجه حاضر نبود به بسياري از پرسشهاي هارون پاسخ بدهد; چرا كه مي دانست كينه او بيشتر مي شود، امّا هارون با اصرار زياد به دنبال پاسخ پرسشهاي خود بود. از اين رو، امام نخست از او امان مي خواست تا اگر پاسخ مورد رضايت او نبود خشم خود را فرونشاند و دست به كار احمقانه اي نزند.

و در اينجا مي توان به گفت وگوي امام كاظم(عليه السلام) و هارون الرشيد و پرسشهاي وي از امام اشاره كرد; همانند سؤال از حدود فدك(19) و سؤال از اينكه: چرا با وجود عباس عموي پيامبر، علي بن ابي طالب پسر عموي پيامبر از او ارث مي برد و چرا به شما فرزند رسول خدا مي گويند در حالي كه شما فرزند علي و فاطمه هستيد و ده ها پرسش ديگر كه در تاريخ زندگي امام آمده است.(20)

2 . هراس از موقعيت اجتماعي امام

دومين مسأله اي كه هارون را وادار به چنين كارهايي مي كرد، اين بود كه مي ديد
امام كاظم(عليه السلام) نه تنها در ميان مردم حضور دارد، بلكه بسياري از كارگزاران به او ارادت خاصي دارند و گزارش هاي ديگران درباره آن حضرت، هارون را به شدت نگران ساخته بود. او فكر مي كرد كه امام با اين موقعيت اجتماعي كه دارد، در
آينده نزديك بر او شورش كرده و خلافت را از دست عباسيان غاصب خارج خواهد كرد. از اين رو، مي بينيم از هرگونه سازش و سعايت عليه امام به شدت استقبال مي كرد و تا مطمئن نمي شد كه گزارش دروغ است، دست بردار نبود. گاهي اين گزارش ها عليه يكي از كارگزاران خود بود، مانند علي بن يقطين كه وي رابطه مخفيانه و صميمي با امام موسي بن جعفر(عليهما السلام)داشت. او از اين گزارشها به شدّت نگران مي شد و شبانه روز آنها را پي گيري مي كرد.

در اينجا مي توان به نقشه مرموزانه و خباثت آميز يحياي برمكي براي حفظ وزارت خود و خاندانش كه از رشد جعفربن محمد اشعث، استاد امين عباسي، به شدّت واهمه داشت نام برد. يحياي برمكي كار را به جايي رساند كه هارون الرشيد را عليه امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) تحريك كرد و موجب بازداشت طولاني وي گرديد، كه سرانجام به شهادت آن حضرت منتهي شد.(21)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسائل الشيعه، ج14، ص485

2  . الكافي، ج6، ص384 ; بحارالأنوار، ج62، ص286

3  . مستدرك الوسائل، ج10، ص228

4  . بحارالأنوار، ج48، ص2 ; اثبات الوصيه، ص185، عيون المعجزات، ص95

5  . همان، ص2

6  . وسائل الشيعه، ج21، ص401 ; محاسن برقي، ج2، ص418

7  . بحارالأنوار، ج48، ص18

8  . عيون اخبارالرضا(عليه السلام)، ج2، ص127

9  . قرب الاسناد، ص193

10  . وسائل الشيعه، ج3، ص436

11  . بحارالأنوار، ج48، ص21

12  . الكافي، ج1، ص310 ; ارشاد مفيد، ص309

13  . منتهي الآمال، ج2، ص183

14  . اعلام الهدي، ص296

15  . منتهي الآمال، ج2، ص184

16  . مناقب آل ابي طالب، ج4، ص320

17  . كافي، ج5 ، ص109 ; بحارالأنوار، ج48، ص172

18  . كتاب المكاسب، ص55

19  . تذكرة الخواص، ص314

20  . بحارالأنوار، ج4، ص122

21  . ارشاد مفيد، ص27


صفحه 338


دستگيري و بازداشت امام(عليه السلام)

سعايت و تلاش فرومايگاني چون يحياي برمكي، اثر خود را گذاشت و سرانجام، هارون الرشيد در سال 179(1) در سفري كه به مكه و مدينه داشت، نزد قبر پيامبر آمد و با ايراد اتهام عليه امام كاظم(عليه السلام) مبني بر اينكه آن حضرت مي خواهد در ميان امّت پيامبر دست به جنگ وخونريزي بزند! اعلام كرد كه او را دستگير كرده، به زندان روانه خواهيم كرد.(2) و به دنبال اين سخن، دستور داد كه امام را دستگير كرده، كشان كشان از مسجد بيرون آورده و شبانه نزد هارون بردند. تا چشم هارون به امام(عليه السلام) افتاد، ناسزا گفت. سپس دستور داد تا دو محمل به سوي بغداد و بصره ترتيب دهند وبراي اينكه مردم مدينه ندانند امام را به كجا مي برند، دستهاي آن حضرت را بسته سوار بر محمل، راهيِ بصره كردند.(3)

امام در زندانهاي هارون

از سال 179هـ .ق. كه هارون دستور داد امام را دستگير كنند، تا سال 183 كه به شهادت رسيد; امام موسي بن جعفر در بغداد و بصره در زندانهاي هارون و زير نظر عيسي بن جعفر و فضل بن ربيع و فضل بن يحيي و سندي بن شاهك، 14 سال در سخت ترين وضعيت به سر برد.

عيسي بن جعفر، اوّلين زندانبان امام(عليه السلام)

والي بصره يكسال امام را به دستور هارون زير نظر داشت، امّا عيسي بن جعفربن منصور، زياد بر آن حضرت سخت نمي گرفت. در اين مدت، زماني كه امام در نزد عيسي زنداني بود، نامه اي از هارون به دست وي رسيد و هارون از او خواسته بود تا امام را به قتل برساند. عيسي با برخي از مشاوران و نزديكان خود به مشورت پرداخت و آنان وي را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحارالأنوار، ج48، ص206

2  . همان، ص213

3  . الفصول المهمه، ص221



صفحه 339


از مرتكب شدن به چنين كاري باز داشتند.

عيسي در پاسخ به نامه هارون نوشت:

«زندانيِ موسي بن جعفر در نزد من طول كشيد و من در اين مدت گماشتگاني را بر او نهادم تا از حالش برايم خبر بياورند. در طول اين مدت، نديدم او از عبادت خسته شودوبراي خودهيچ دعايي نمي كند جزطلب آمرزش ودرخواست رحمت خداوند. اگركسي را مي فرستي كه او را از من تحويل بگيرد چه بهتر وگرنه او را آزاد مي كنم; چرا كه من از نگهداري و زنداني او به حرج و مشقت افتاده ام.»(1)

امام(عليه السلام) در زندان فضل بن ربيع

نامه عيسي بن منصور سخت هارون الرشيد را نگران كرد و از اين كه مبادا امام را آزاد كرده، تمام نقشه هايش از بين برود، بدين جهت كسي را فرستاد تا امام را از عيسي تحويل گرفته به بغداد منتقل كند.

امام كاظم(عليه السلام) پس از يك سال زنداني در بصره، به بغداد منتقل شد و زير نظر فضل بن ربيع قرار گرفت. مفيد در ارشاد مي نويسد:

«امام مدتي طولاني در نزد فضل بن ربيع زنداني بود، تا اين كه هارون از وي خواست امام را از بين ببرد. امّا فضل از دست زدن به چنين كاري خودداري كرد.»(2)

و در ملاقاتي كه با عبدالله قروي داشت، به عبدالله گفت:

«چند بار از من درخواست شد تا امام را به قتل برسانم امّا من به هيچ وجه زير بار نرفتم و به آنها خبر دادم كه حاضر نيستم به چنين كاري دست بزنم. بدانكه اگر مرا بكشند، به خواسته آنان تن نمي دهم.»(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ارشاد مفيد، ص281

2  . ارشاد، ص281

3  . بحارالأنوار، ج48، ص211



صفحه 340


امام در زندان فضل بن يحيي

سوّمين مكاني كه حضرت در آنجا زنداني شد، در نزد فضل بن يحيي و در يكي از خانه هاي او بود. ابن شهر آشوب مي نويسد:

«هنگامي كه امام به فضل بن يحيي تحويل شد، او بر امام گشايش داد و بسيار احترام واكرامش مي كرد. برخي گزارش كرده اند كه امام كاظم(عليه السلام) در خانه فضل ابن يحيي در آسايش بوده و سخت مورد احترام فضل مي باشد. هارون الرشيد سرور خادم را براي تحقيق در اين امر به خانه فضل فرستاد، او نيز گزارش رسيده را تأييد كرد و به هارون خبر داد كه امام در خانه فضل بن يحيي در كمال آسايش است.

هارون كه از شنيدن اين ماجرا به شدّت عصباني شده بود، به سندي بن شاهك و عباس بن محمد دستور داد كه يكصد تازيانه به فضل بن يحيي بزنند.»(1)

امام در زندان سندي بن شاهك

هارون الرشيد كه از كشتن امام توسط عيسي بن جعفر و فضل بن ربيع و فضل بن يحيي مأيوس شد، سرانجام آن حضرت را به غلامي حلقه به گوش، انساني ناپاك به نام سندي بن شاهك سپرد. او كه در انجام دستورات هارون هرگز كوتاهي نمي كرد، زندان را به شكنجه گاهي عليه امام درآورده بود. امام در اين زندان سختي هاي زيادي كشيد و فشارهاي روحي و جسمي فراواني را متحمّل شد.

امام تا آخرين لحظات، از قيد غل و زنجير رهايي نيافت. هارون براي اينكه امام را در زندان آزار دهد، زني را به عنوان خدمتكار براي حضرت فرستاد.

شهادت امام موسي بن جعفر(عليهما السلام)

سرانجام هارون الرشيد براي رهايي از امام، به سندي بن شاهك دستور داد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب آل ابي طالب، ج4، ص327



صفحه 341


آن حضرت را به وسيله زهر به شهادت رساند. فرزند شاهك در پي فرمان هارون مقداري زهر در غذاي امام ريخت و به حضرت داد. برخي گفته اند اين زهر را در دانه هايي از خرما گذاشت و براي امام برد.(1) حضرت ده دانه از آن را تناول كرد و دست كشيد. سندي بن شاهك گفت: از اين خرماها بيشتر ميل كن حضرت فرمود: بس است، چرا كه تو به خواسته ات رسيدي و دستوري كه به تو داده شد عملي كردي.(2)

وي در پي مسموم كردن امام، هشتاد نفر از بزرگان را در حضور امام(عليه السلام) گرد آورد و به آنها گفت: به اين مرد (موسي بن جعفر(عليهما السلام) ) نگاه كنيد، آيا به او آسيبي رسيده است؟ در حالي كه از نزديك، منزل و فرش و آسايش او را مي بينيد. امام در پاسخ فرمود:

«امّا آنچه كه گفته شد درست است، ولي اي مردم بدانيد كه به من زهر خورانده شده و چهره ام فردا سبز گشته و پس فردا از دنيا خواهم رفت.»(3)

سرانجام آن حضرت در سال 183هـ . ق. در روز پنجم ماه رجب، در اثر زهري كه سندي بن شاهك به دستور هارون به امام داد، به ديدار خدا شتافت. جنازه آن حضرت را غريبانه از محلّ شهادت خود بيرون آورده، روي جسر بغداد گذاردند. امّا در نهايت، با تلاش سليمان بن ابي جعفر، عموي هارون الرشيد، جنازه امام را تحويل گرفته، با عزّت تمام در مقابر قريش به خاك سپردند.

محدّث قمي از شيخ صدوق روايت كرده جنازه كه را به جايي آوردند كه مجلس شرطه بود; يعني محلّ مأموران و نوكران حاكم شهر. چهار نفر را واداشتند تا ندا دهند كه هر كه مي خواهد موسي بن جعفر را ببيند، بيرون بيايد. در شهر غلغله شد. سليمان بن ابي جعفر، عموي هارون، قصري داشت در كنار شط، چون صداي غوغاي مردم را شنيد و اين ندا به گوشش رسيد، از قصر بيرون آمد و غلامان خود را امر كرد تا مزدوران را دور كنند و خود عمامه از سر انداخت و گريبان چاك زد. پاي برهنه، براي تشييع جنازه آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ارشاد مفيد، ص282

2  . اثبات الوصيه، ص194

3  . مناقب آل ابي طالب، ج4، ص327



صفحه 342


حضرت روان شد و حكم كرد كه در پيشاپيش جنازه آن حضرت، ندا كنند، هركه مي خواهد نظر كند به طيّب پسر طيّب، بيايد به تشييع جنازه موسي بن جعفر. پس تمام مردم بغداد جمع شدند و صداي شيون و فغان از زمين به فلكِ نيلگون مي رسيد. چون نعش آن حضرت را به مقابر قريش آوردند، به حسب ظاهر خود ايستاد متوجه غسل و حنوط و كفن آن حضرت شد. كفني كه براي خود ترتيب داده و قيمت آن 2500 دينار بود و تمام قرآن را بر آن نوشته بود، بر آن حضرت پوشانيدند و با عزّت تمام آن جناب را در مقابر قريش دفن كردند.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . منتهي الآمال، ج2، ص221



صفحه 343


در محضر امام جواد(عليه السلام)

در محضر امام جواد(عليه السلام)

محمد خردمند

ولادت

حضرت محمّدبن علي بن موسي الرّضا(عليهم السلام) در ماه مبارك رمضان سال 195 هجري در مدينه به دنيا آمد و در ذي القعده سال 220 هجري در 25 سالگي و در شهر بغداد (كاظمين) به شهادت رسيد.(1) مادر بزرگوار امام جواد(عليه السلام) كنيزي (امّ ولد) از سرزمين نوبيه به نام سبيكه بود. برخي نيز نامش را خيزران گفته اند و روايت شده كه او از خاندان ماريه قبطيّه (همسر رسول الله و مادر ابراهيم پسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ) بود.(2)

معروفترين القاب امام نهم، جواد (بخشنده) و تقي (تقوا پيشه) است. لقبهاي ديگر آن بزرگوار عبارتند از: مرتضي، متّقي، منتجب، مختار، متوكّل، قانع و عالم.(3) كنيه امام جواد(عليه السلام) ، ابوجعفر است و به ايشان «ابوجعفر ثاني» گفته مي شود تا از ابوجعفر اوّل (امام محمّد باقر(عليه السلام) ) متمايز گردد. حضرت امام جواد(عليه السلام) وقتي از مادر متولد شد. دست بر سر نهاد و گفت:

} شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ{ .(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص264 ; ثقة الاسلام كليني، اصول كافي، ج2، ص412

2  . اصول كافي، ج2، ص413

3  . بحارالأنوار، ج50 ، ص16

4  . آل عمران : 18



صفحه 344


امامت

حضرت امام رضا(عليه السلام) در سال 203 هجري به شهادت رسيد. در اين زمان،
حضرت امام جواد(عليه السلام) هشت ساله بود. امام رضا(عليه السلام) بر جانشيني و امامت حضرت امام محمدتقي(عليه السلام) تصريح كرد و در پاسخ به اشكال برخي، در مورد خردساليِ
ايشان فرمود: زماني كه خداي تعالي عيسي را به پيامبري برگزيد، سنّش كمتر از فرزند من بود.(1)

در مجلسي كه شيعيان براي مذاكره درباره امامت حضرت جواد(عليه السلام) جمع شده بودند، يونس بن عبدالرحمان ـ از ياران امام رضا(عليه السلام) ـ پرسيد: تا اين پسر (حضرت امام جواد(عليه السلام) ) بزرگ شود، چه كار كنيم؟! ريّان بن صلت برآشفت و دست بر گلوي يونس گذاشت و فشار داد و گفت:

«ايمانت را به ما مي نماياني، امّا با اين همه، شك داري؟! اگر امر اين پسر از جانب خداي تعالي باشد، حتّي اگر يك روز از عمرش بيشتر نگذشته باشد، مثل پيرمرد داناست و اگر از طرف خداي تعالي نباشد حتّي اگر هزار ساله باشد، باز هم همانند مردم عوام است.»

برخي از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا(عليه السلام) پنداشتند برادر ايشان (عبدالله بن موسي) امام و رهبر الهي است. پس به سوي او شتافتند و براي حصول اطمينان، از وي مسائلي پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(2)

و سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد(عليه السلام) را پذيرفتند; زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر(صلي الله عليه وآله) و تصريح و وصيّت امام رضا(عليه السلام) بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالي مي پرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافي مي داد. به طوري كه بنابر نقل
شيخ كليني، امام جواد(عليه السلام) در يك مجلس به سي هزار سؤال پاسخ داد.(3) به نظر مي رسد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الارشاد، ج2، ص266 ; فتّال نيشابوري، روضة الواعظين، ص203

2  . استاد عطاردي، مسندالامام الجواد، صص30 ـ 29

3  . الكافي، ج1، ص314



صفحه 345


اين عدد، مبالغه نيست; زيرا بسياري از سؤال هاي مردم، جواب هاي كوتاهي داشت چه آنكه بيشتر سؤال ها فقهي بود و هر فرع جزئي، خود يك سؤال به حساب مي آيد.

ازدواج تحميلي

بعد از آنكه مأمون، خليفه عباسي، از خراسان (طوس) به بغداد رفت و مركز حكومتش را آنجا قرار داد، براي آنكه امام جواد(عليه السلام) را تحت نظر و كنترل خود داشته باشد، وي را از مدينه به بغداد فراخواند. امام ناگزير پذيرفت. بعد از چند روز، مأمون دختر خود امّ الفضل را به امام جواد(عليه السلام) به عنوان ازدواج معرّفي كرد. امام پاسخي نداد. مأمون، سكوت را علامت رضايت شمرد و دستور داد مقدّمات جشن ازدواج فراهم گردد. برخي از عباسيان كه از نقشه و نيرنگِ سياسي مأمون بي خبر بودند و يا با تباني با خودِ مأمون، فرياد اعتراض را بلند كردند كه آيا مي خواهي حكومت را به علويان واگذاري؟! ما هرگز اجازه چنين عملي را نخواهيم داد! و زماني كه مأمون از آنان علّت را پرسيد، پاسخ دادند: اين شخص (امام جواد(عليه السلام) ) خردسال است و چيزي نمي داند! مأمون پاسخ داد:

«شما اينها را نمي شناسيد! كوچك آنها مانند بزرگشان، دانا و دانشمند است. اگر نظر مرا نمي پذيريد; آزمايش آسان است. دانشمندي برگزينيد تا با او بحث و گفتگو كند و درستي سخن من براي شما آشكار گردد.»

عباسيان، يحيي بن اكثم را برگزيدند كه دانشمندي مشهور و قاضي القضات آن عصر بود و در اداره امور مملكت نقش مهمّي داشت. جلسه اي تشكيل شد و در آن گروهي از مردم و عباسيان حاضر شدند. يحيي از مأمون اجازه خواست، امّا مأمون گفت: از او (امام جواد(عليه السلام) ) اجازه بگير. وقتي يحيي بن اكثم از امام اجازه خواست، امام فرمود: هر چه مي خواهي بپرس... او پرسيد:

درباره مُحرِمي كه شكاري را بكشد چه مي گوييد؟ امام جواد(عليه السلام) پاسخ داد:

«آيا در محدوده حرم كشته است يا در حِلّ (خارج از محدوده حرم)؟ عالِم بوده



صفحه 346


يا جاهل؟ به عمد كشته است يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ اوّلين بار است كه مرتكب قتل شده يا سابقه داشته؟ شكارش از پرندگان بوده يا غير آن؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ بر اين كار (كشتن شكار) اصرار دارد يا پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در حال اِحرام عُمره بوده يا احرام حجّ؟ و...»

يحيي بن اكثم، مبهوت و انگشت به دهان درماند. او نمي دانست چه بگويد; زيرا امام جواد(عليه السلام) با اين پرسش ها، براي او تشريح كرد كه مسأله او، صدها و بلكه بيش از دو هزار فرع دارد! زيرا امام جواد(عليه السلام) يازده سؤال دو بخشي مطرح كرد كه تعداد فروع آن 2048 مي شود:     ( 2048 = 2 × 2 × 2 × 2 × 2 × 2 × 2 × 2 × 2 × 2 × 2 = 2 )
يحيي از گستردگي علم امام چنان شگفت زده شد كه ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد; به طوري كه مردمِ حاضر نيز قضيّه را دريافتند.

مأمون، شكر و سپاسي گفت و ابراز كرد كه آيا دانستيد آنچه را كه من به شما گفتم؟!

سپس مأمون در همان مجلس، دخترش امّ فضل را به ازدواج امام جواد(عليه السلام) درآورد و مراسم جشن برگزار گرديد. پس از آنكه مراسم تمام شد و مردم رفتند و جز نزديكان كسي باقي نماند، مأمون رو به امام كرد و گفت:

«قربانت گردم، اگر صلاح بدانيد خوب است كه احكام هر يك از فروعي را كه در مورد كشتن آشكار مطرح كرديد، بيان فرماييد تا بدانيم و از آن بهره بگيريم.»

حضرت جواد(عليه السلام) پذيرفت و حكم همه فروع را بيان كرد و از جمله فرمود:

«اگر مُحرم، شكار را در حِلّ بكشد و آن شكار از پرندگان بزرگ باشد، بايد يك گوسفند كفّاره بدهد و اگر در حرم باشد، كفّاره اش دو برابر مي شود و... و صغير كفّاره اي بر عهده اش نيست امّا كبير، كفّاره بر او واجب است و آنكه از كرده اش پشيمان است عقاب اخروي ندارد امّا آنكه اصرار دارد و پشيمان نيست، در آخرت، عقاب هم دارد.»


صفحه 347


مأمون بعد از شنيدن پاسخ هاي امام، اظهار شادماني كرد و آفرين و احسنت گفت و ادامه داد: اگر صلاح بدانيد خوب است شما هم از يحيي سؤالي بپرسيد، همانطور كه او پرسيد. حضرت خطاب به يحيي گفت: آيا بپرسم؟ يحيي بن اكثم كه ديگر آرام شده بود، مؤدبانه گفت: قربانت گردم، هر چه كه ميل شماست، اگر دانستم، پاسخِ پرسش شما را مي دهم و گرنه از شما استفاده مي كنم. امام جواد(عليه السلام) فرمود:

«به من خبر بده آن كدام مرد است كه در اوّلِ روز، اگر به زني نگاه كند، آن نگاه حرام است و وقتي آفتاب قدري بالا بيايد نگاه به آن زن حلال مي شود و وقتي ظهر شود دوباره حرام مي شود و وقتي زمان عصر فرارسد ديگر بار حلال مي گردد، وقتي غروب مي شود باز حرام مي شود و وقتي زمان نماز عشاء برسد بر او حلال مي شود و وقتي نيمه شب فرا رسد بار ديگر حرام مي گردد و وقتي سپيده صبح بدمد، بر او حلال مي شود؟ اين چه زن و مردي است؟ و براي چه حلال مي شود و چگونه حرام مي گردد؟!»

يحيي درماند و با شگفتي تمام عرض كرد:

«به خدا قسم، جواب اين سؤال را نمي يابم! و حكمش را نمي دانم! اگر صلاح مي دانيد پاسخ فرماييد تا بهره گيريم.»

حضرت جواد(عليه السلام) فرمود:

«آن زني است كه كنيز بود و در آغاز روز مرد بيگانه اي به او نظر كرد و اين نگاه حرام بود، چون آفتاب بالا آمد، او را از مولايش خريد پس برايش حلال شد، ظهر كه شد آزادش كرد پس بر او حرام شد، زمان عصر كه رسيد با او ازدواج كرد پس برايش حلال شد، چون مغرب شد «ظهار» كرد پس بر او حرام شد و چون هنگام نماز عشا شد كفّاره داد، پس برايش حلال شد و چون نيمه شب فرا رسيد او را يك طلاق داد پس بر او حرام شد و چون صبح صادق دميد به او رجوع كرد پس برايش حلال شد.»


صفحه 348


مأمون با خوشحالي رو به حاضران كرد و پرسيد: آيا در ميان شما كسي
هست كه بتواند اينگونه پاسخ دهد؟! حاضران گفتند: نه، هرگز. امير مؤمنان
بهتر مي داند.

سپس مأمون افزود:

«واي بر شما! اين خاندان برگزيدگانند و اختصاص به فضيلت و كمال دارند و خردسالي مانع كمال آنها نمي شود. آيا نمي دانيد كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) دعوتش را با دعوت از اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) آغاز كرد، در حالي كه او ده ساله بود؟! و اسلام او را در آن سن پذيرفت و هيچ كس ديگري را در آن سن و سال به اسلام دعوت نكرد و با حسن و حسين(عليهما السلام) بيعت كرد در حالي كه آنان كمتر از شش سال داشتند و با هيچ كودك ديگري بيعت نكرد، پس آيا الآن نمي دانيد كه اين اختصاص الهي است كه نسبت به اين خاندان صورت گرفته است؟! پس حاضران تصديق كردند.»(1)

تعليم و تربيت

حضرت امام جواد(عليه السلام) با آنكه عمر زيادي نكردند و در جواني (بيست و پنج سالگي) به شهادت رسيدند، امّا با اين حال، با اهتمام آن حضرت، شاگردان بسياري پرورش يافتند; از جمله: صفوان بن يحيي، عبدالعظيم حسني، علي بن مهزيار اهوازي، فضل بن شاذان، محمّدبن ابي عمير، محمدبن سنان زاهري خُزاعي و... برخي از زنان از جمله حكيمه (دختر امام جواد(عليه السلام) ) و حكيمه (دختر امام رضا(عليه السلام) ) و حكيمه (دختر حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام) ) نيز از روايان آن حضرت بوده اند.

بر اساس تحقيق استاد شيخ عزيزالله عطاردي در كتاب مسند الامام الجواد(عليه السلام) ، 250 روايت از امام جواد(عليه السلام) نقل شده است. علّت كمي احاديث نقل شده از آن بزرگوار; اختناق شديد و ظلم و جور گسترده خلفاي عباسي در آن عصر است. ولي با اين وصف،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شيخ مفيد، الارشاد، ج2، صص277 ـ 269 ; بحارالأنوار، ج50 ، صص77 ـ 75



صفحه 349


حتّي برخي از محدّثان و دانشمندان سنّي; مثل خطيب بغدادي نيز رواياتي با ذكر سند از حضرت امام جواد(عليه السلام) نقل كرده اند.(1)

درس زندگي

در پايان، چند روايت آموزنده از پيشواي هدايت و آموزگار انسانيّت، حضرت امام جواد(عليه السلام) مي آوريم تا روشنگر راه، در زندگي سعادتمندانه براي ما باشد:

1 . «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَي ثَلاثِ خِصَال: تَوْفِيق مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ».

«مؤمن نيازمند سه صفت است; توفيقي از جانب خدا و واعظي از طرف خودش و پذيرش نصيحت خير خواهان.»(2)

2 . «مَنْ أَصْغَي إِلَي نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ».

«كسي كه به سخنراني شخصي گوش دهد، او را عبادت كرده است، پس اگر گوينده از خدا بگويد او خدا را پرستيده است و اگر گوينده از زبان ابليس بگويد، پس او ابليس را پرستيده است.»(3)

3 . «إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ».

«شما نمي توانيد با اموال خود همه مردم را پوشش دهيد پس با گشاده رويي و خوش برخوردي، همگان را مشمول لطف خود قرار دهيد.»(4)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تاريخ بغداد، ج3، صص54 و 55

2  . مستدرك الوسائل، ج8 ، ص329 ; تحف العقول، ص337

3  . مستدرك الوسائل، ج17، ص308

4  . بحارالأنوار، ج 74، ص 384 ; وسائل الشيعه، ج12، ص161



صفحه 350


عثمان بن سعيد نخستين سفير

عثمان بن سعيد نخستين سفير

محمدباقر پوراميني

مقدمه

عثمان بن سعيد عمري(1) بخشي از دوران زندگي اش را در جوار امام هادي و امام عسكري(عليهما السلام) گذراند و امين و مورد اعتماد شد و در منصب وكالت آن دو وليّ خدا، با همكاري ديگر وكلا و نمايندگان، لشكر توحيد را اميري كرد. نقطه اوج زندگي فرزند سعيد، در عصر غيبتِ صغري شكل گرفت و او نخستين نايب خاص حضرت مهدي(عليه السلام) ، حلقه وصل امت و امام شد. در اين نوشتار، زوايايي از زندگاني آن فرزانه، به اختصار بررسي مي شود.

عثمان بن سعيد، از تبار نيكان

عثمان بن سعيد از تبار قبيله بني اسد و به اسدي مشهور است.(2) كنيه وي، ابو عمرو بود; چه آنكه خداوند فرزند پسري به او ارزاني داشت و آن بزرگ، نام او را عمرو نهاد. مدت ها نيز از سوي دوستان و آشنايان و حتّي معصومان(عليهم السلام) با اين كنيه خوانده مي شد، تا آنكه روزي امام حسن عسكري(عليه السلام) كنيه او را تغيير داد و وي را «عَمري» ناميد.(3) از جمله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دركتاب بحارالأنوار، ج99، ص292 اينگونه آمده است: «أبي محمّد عثمان بن سعيد العمروي الأسدي».

2  . شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص354 ; بحارالأنوار، ج51 ، ص364

3  . «وقد قال قوم من الشيعة «انّ ابامحمد الحسن بن علي(عليهم السلام) قال: لايجمع علي امريء بين عثمان و ابوعمرو، و اَمَر بكسر كنية فقيل العمري» (نكـ : كتاب الغيبه، ص354).



| شناسه مطلب: 77537