بخش 2
یادگار زینب(علیها السلام) نقش حضرت زینب(علیها السلام) در رساندن پیام خون امام حسین(علیه السلام) دختر زهرای اطهر(علیها السلام) در مقام حضرت زینب کبری(علیها السلام) زینب(علیها السلام) یادگار خیمه های سوخته حضرت زینب(علیها السلام) اسوه صبر و مقاومت رنج های بسیار حضرت زینب(علیها السلام) مدح و مقامات حضرت زینب(علیها السلام) مدح حضرت زینب(علیها السلام) عطر ولایت همگام با زینب(علیها السلام) در فراز ناقه ها و در نماز مقام حضرت زینب کبری(علیها السلام) حضرت زینب(علیها السلام) فریاد مظلومیت مدح حضرت زینب(علیها السلام) قصّه غربت ای زینب(علیها السلام)! ز مرغ سحر بپرس رسالت حضرت زینب کبری(علیها السلام) تعبیر خواب زینب راز دل امام حسین(علیه السلام) با خواهرش زینب(علیها السلام) از سقیفه تا دروازه کوفه دختر دریای نجابت خواب دخت مرتضی زبان حال حضرت علی(علیه السلام) بادخترش زینب
صفحه 51 |
بس كه سازش ناپذيري كرده اي *** دراسيري هم اميري كرده اي
تا شود روشن چراغ كربلا *** اشك توشد شمع جمع لاله ها
تابداري سبز، باغِ سبز عشق *** كربلا را دادي وسعت تادمشق
شاهدي تو شاهد چندين شهيد *** باغبانِ باغِ گلهاي اميد
موحديان - اميد
يادگار زينب(عليها السلام)
غرق گل شد كربلا چون رهگذار زينب است *** ياكه خونين مقتل يارو تبار زينب است
قامت موزون اكبر، سروناز كربلا ست *** چشمه اين باغ، چشم اشكبار زينب است
گلبن قاسم دهد براين گلستان خرّمي *** يادگارمجتبي در روزگار زينب است
لاله عطشان اين گلشن، علي اصغر بود *** شاهد اين گفته، قلب داغدار زينب است
اين گلستاني كه پامال سم اسبان شده *** جسم وجان احمد و دار و ندار زينب است
با چنين طوفان گلريزي، چه گلهايي شكفت *** كس نمي داند خزان يا نو بهار زينب است
تا بياموزد رقيّه راه ورسم زينبي *** درتمام صحنه ها او هم كنارزينب است
صفحه 52 |
گلشن آل خليل ازآتش بيداد سوخت *** عقل درحيرت ازاين صبرو قرار زينب است
روز عاشورا كه شد روشنگر جان بشر *** سايه غمهاي آن، ازشام تار زينب است
گشت ظالم عاقبت از تخت عزّت سرنگون *** فتح مظلومان زيُمن اقتدار زينب است
وقف باغ كربلا كن چشمه اشكت حسان *** چون كه اين سان وقف كردن يادگار زينب است
حسان
نقش حضرت زينب(عليها السلام) در رساندن پيام خون امام حسين(عليه السلام)
يارب از كيد اجانب حفظ كن اسلام را *** دوركن از ديده ما پرده ابهام را
كيست اين نجم فروزاني كه از بدو طلوع *** كرده حيران با تحمّل در سما اجرام را
كيست آن پيك همايوني كه از كرب وبلا *** مي برد سوي مدينه ازحسين پيغام را
كيست اين خواهر كه چون نعش برادر ديد گفت *** بار الها خير فرما ازكرم فرجام را
كيست آن دختر كه مانند پدر گويد سخن *** مي گذارد برزمين مانند مادرگام را
صفحه 53 |
كيست اين بانو كه از دشمن چوبيند ناسزا *** مي كند مقهور منطق، صاحب دشنام را
سرچو ازمحمل برون آورد وخواند آن خطبه را *** كوفه را لرزاند و بر هم زد اساس شام را
قهرمان كربلا اُمّ المصائب زينب است *** آنكه با تلخي صبرش، كرده شيرين كام را
علاّمه حائري مازندراني
دختر زهراي اطهر(عليها السلام)
شام عالم را چراغ نورگستر، زينب است *** آفتاب دشتهاي لاله پرور، زينب است
آن كه دارد صد جهان پيرايه برتن ازكمال *** كوه جرأت دختر زهراي اطهر، زينب است
آنكه درياي دلش را دُرّ حلم آراسته *** آن كه ازدانش بود ذهنش معطّر، زينب است
آنكه در متن كلامش جوهر نطق علي است *** وز بيانش سينه دشمن مكدّر زينب است
آنكه سرخيل اسيران بلا دركربلاست *** نور چشم مصطفي فرزند حيدر زينب است
تا دمد از باغ عاشورا گل آزادگي *** عامل منشور وپيغام برادر زينب است
صفحه 54 |
گر ز حُسن بي شمار و درد بي اندازه اش *** پرده برگيريم، زهراي مكرّر، زينب است
آئينه صبر، 334
در مقام حضرت زينب كبري(عليها السلام)
گوهر بحر ولايت پاسدار دين، توئي *** درسپهر روشن روحانيان پروين، تويي
دختر شير خدايي نورچشم فاطمه *** پيكر مهر و وفا را زيور و آذين، تويي
چشمه علم وفضيلت اسوه حلم وحيا *** مذهب عشق و صفا را مكتب و آئين، توئي
سينه ات گنجينه اسرار قرآن مبين *** اي كلام الله ناطق، دختر ياسين، تويي
پشتبان سنگر تقوائي وروح حجاب *** عطر جانبخش حياء را نافه مشكين، توئي
دربلاغت يادگار مرتضائي زينبا *** آتشين نطق علي را شيوه شيرين، تويي
يكه تاز عرصه ملك صفات و عصمتي *** بانوان را رهبر و سر حلقه تمكين، تويي
بهر احقاق حقوق سرور آزادگان *** درميان قوم باطل ديده حق بين، تويي
صفحه 55 |
چوبه محمل شد از خون سرت رنگين زعشق *** شادي عنقا را نشايد تا دل غمگين، تويي
عباس عنقا تهراني
زينب(عليها السلام)
عشق از روز ازل آينه دار زينب است *** صبرما از صبر و عزم استوار زينب است
درجهان آفرينش بين زنها روزگار *** تشنه شهد ولايت از وقار زينب است
جدّ او باشد محمّد باب اوباشد علي *** عصمت كبري حق، آموزگار زينب است
كس نديده داغ رو داغ و غم بر روي غم *** آنكه ديده قلب زار و داغدار زينب است
ازدم گرمش نفسها مي شود درسينه حبس *** اختيار جان مگر دراختيار زينب است
كوفه را تبديل كردن بر ديار مردگان *** نيست كار هيچ كس اين كار كار زينب است
هر كه فيض از چشم مستش مي كند شرم و حيا *** شرم از فرط خجالت شرمسار زينب است
هر بهاري را خزاني هست امّا درجهان *** گر بهار بي خزان خواهي بهار زينب است
ژوليده نيشابوري
صفحه 56 |
يادگار خيمه هاي سوخته
زينب اي شيرازه ي اُمّ الكتاب *** اي به كام تو، زبان بوتراب
از بيانت سربه سر توفان خشم *** نوح مي دوزد به توفان تو چشم
دركلامت، هيبت شيرخدا *** درزبانت، ذوالفقارمرتضي
بازگو اي جان شيرين علي *** داستان درد ديرين علي
ازهمان نخلي كه ازپاي اوفتاد *** خون پاكش نخل دين را آب داد
رازدل را بازبان آه گفت *** دردهايش را به گوش چاه گفت
بازگو باما زدرد فاطمه *** زاشك گرم و آه سرد فاطمه
بازگو كن قصه مسماررا *** ماجراي آن درو ديواررا
بازگو آن شب علي چون مي گريست *** درفراق فاطمه خون مي گريست
از بهار و از خزان او بگو *** ازمزار بي نشان اوبگو
صفحه 57 |
گو به ما از مجتبي، ابن علي *** دردهاي آن وليّ بن ولي
از همان طشتي كه پرخون شد ازو *** دامن افلاك گلگون شد ازو
زينب اي شمع تمام افروخته *** يادگار خيمه هاي سوخته
بازگو از كربلاي دردها *** قصه نامردها و مردها
بازگو از باغهاي سوخته *** نخلهاي سربسر افروخته
بازگو ازكام خشك مشكها *** گريه ها وناله ها واشك ها
بازگوازمجلس شوم يزيد *** وان تلاوتهاي قرآن مجيد
بازگو از آن سرپُر خاك وخون *** لاله رنگ و لاله فام و لاله گون
ماجراي آن گل خونين دهان *** وان لب پرخون زچوب خيزران
بادل تنگ تو اين غمها چه كرد؟ *** دردها وداغ وماتمها چه كرد؟
فاطمه! گر توعلي را همسري *** وز شرافت مصطفي را مادري
صفحه 58 |
كار زينب هم گذشت از خواهري *** كرد در حق برادر، مادري
چون تو، دردامان، كه دختر پرورد؟ *** كي صدف، اينگونه گوهر پرورد
محمد علي مجاهدي ـ پروانه
حضرت زينب(عليها السلام) اسوه صبر و مقاومت
مستوره پاك پرده شب *** اي پرده كائنات، زينب
از جوهر مردي زنانه *** مردي ز تو يافت پشتوانه
از چادر عفت تو لولاك *** از شرم تو، شرم را جگر چاك
يك دشت شقايق بهشتي *** بر سينه زداغ و درد، كِشتي
از بذر غم و شكوفه درد *** بر دشت عقيقِ خون، گلِ زرد
افراشته باد، قامت غم *** تا قامت زينب است، پرچم
از پشت علي، حسين ديگر *** يا آنكه علي است، زير معجر
چشمان علي ست در نگاهش *** توفان خداست ابر آهش
در بيشه سرخ غم نوردي *** سرمشق كمال شير مردي
آن لحظه داغ پر فروزش *** آن لحظه درد و عشق و سوزش
آن لحظه دوري و جدايي *** آن، آن اراده خدايي
چشمان علي ز پشت معجر *** افتاد به ديدگان حيدر
خورشيد ستاده بود بي تاب *** و آن ديده ماه، غرقه آب
يك بيشه نگاه شير ماده *** افتاد به قامت اراده
صفحه 59 |
اين سوي، غم ايستاده والا *** آن سوي، شرف بلند بالا
درياي غم ايستاده، بي موج *** در پيش ستيغ، رفعت و اوج
اين دشت شكيبت و غم گساري *** آن قلّه اوج استواري
اين فاطمه در علي ستاده *** وآن حيدر فاطمي نژاده
اين اشك، حجاب ديدگانش *** وآن حُجب، غلام و پاسبانش
شمشير فراق را زمانه *** افكند كه بگسلد ميانه
خورشيد شد و شفق بجا ماند *** اندوه، سرود هجر برخواند
اين ماند كه باغمان بسازد *** وآن رفت كه نردِ عشق بازد
علي موسوي گرما رودي
رنج هاي بسيار حضرت زينب(عليها السلام)
من زينبم كه رنج فراوان كشيده ام *** بسيار ستم ز گردشِ دوران كشيده ام
من زينبم كه قامت همچون كمان من *** باشد نشان، ز بس غم هجران كشيده ام
من زينبم كه از ستم چرخ بد مَنِش *** جور خزان به فصل بهاران كشيده ام
من زينبم كه يكه و تنها به قتلگاه *** بر سينه، جسم شاه شهيدان كشيده ام
من زينبم كه از وطن خود به كربلا *** رنج سفر به شهر و بيابان كشيده ام
صفحه 60 |
من زينبم كه خصم جفا پيشه رابه دهر *** با تاج و تخت، جانب نيران كشيده ام
من زينبم كه بهر حفاظت، ز دين *** ظلم و جفا ز دشمن يزدان كشيده ام
من زينبم كه بهر يتيمان خون جگر *** هرلحظه آه، ازدل سوزان كشيده ام
من زينبم كه كنج خرابه، رقيّه را *** مانند گُل به سينه و دامان كشيده ام
من زينبم كه كاخ يزيد پليد را *** با خطبه هاي خويش به ويران كشيده ام
من زينبم كه بر سر نعش برادرم *** جانسوز ناله از دل و از جان كشيده ام
من زينبم كه در صف گرماي رستخيز *** حاجت رواي «فائق» هجران كشيده ام
غلام حسين تمدن «فائق»
مدح و مقامات حضرت زينب(عليها السلام)
عاشقي را تو دفتري زينب *** عاشقان را تو رهبري زينب
تو گل بوستان زهرايي *** مادرت را تو مظهري زينب
پدرت را ز گوهر عصمت *** بهترين زيب و زيوري زينب
در نگهداري وفا به خدا *** با حسينت برابري زينب
صفحه 61 |
از براي ورود اهل بهشت *** هاتف روز محشري زينب
تو خود از زمره شهيداني *** روحِ اللهُ اكبري زينب
با كلام و خطابه ات امروز *** رونق اهل منبري زينب
مادرت آيه هاي كوثر و تو *** دخت ساقي كوثري زينب
انقلابي ترين زني به جهان *** فخر حوا و هاجري زينب
عاجز از شرح ماتم تو بود *** قلم هر مفسّري زينب
شاهد آخرين ضيافت غم *** وقت افطار حيدري زينب
تو گواه شهادت محسن *** بين ديوار و آن دري زينب
بعد اكبر شبيه پيغمبر *** شاهد قتل اصغري زينب
تشنه لب در كنار شط فرات *** همچو گلهاي پرپري زينب
گاه با ديدگان خون بارت *** محو روي برادري زينب
نازنين دختر برادر را *** در خرابه چو مادري زينب
كس رعايت نكرده در عالم *** چون تو آيين خواهري زينب
سيد مصطفي بشيري
مدح حضرت زينب(عليها السلام)
مظهر عصمت و حيا زينب *** به رضاي خدا، رضا زينب
اين گهر را صدف بود زهرا *** دُخت دلبند مرتضي زينب
صبر از صبر او به حيرت شد *** بود صابر به هر بلا زينب
با برادر شريك غم ها بود *** دوش بر دوش و پا به پا زينب
انقلابي به كوفه برپاكرد *** زآتشين نطق جانفزا زينب
صفحه 62 |
در تزلزل فتاد كاخ يزيد *** تا در آنجا نهاد پا زينب
شام را شام كرد بر دشمن *** تا كه بگذشت زان سرا زينب
پايگاهي ز عدل بر پا كرد *** در خرابه چو كرد جا زينب
با فداكاري رقيّه نمود *** كاخ ظلم و ستم فنا زينب
با اسيري خويش زنده نمود *** تا ابد دين مصطفي زينب
تا قيام قيامت كبري *** داده درسي به ما سوي زينب
اي «هنرور»، شفيعه تو شود *** از ره مهر در جزا زينب
علي هنرور
عطر ولايت
من آن فرشته ام كه به دنيا نشسته ام *** حورايم و به دامن تقوا نشسته ام
من چشمه ام جدا شده از كوثر بهشت *** طوبايم و به گلشن طاها نشسته ام
عطر ولايتم من و پيچيده در فضا *** نور محبتم كه به دلها نشسته ام
من زينبم كه مظهر صبر و شهامتم *** وز مَكرمت به طارم اعلي نشسته ام
نور علي و فاطمه در جان من دميد *** چون در كنار حيدر و زهرا نشسته ام
ايمان آن دو را به وراثت گرفته ام *** ايثار آن دو را به تماشا نشسته ام
صفحه 63 |
من ديده ام كلاس دبستان وحي را *** در پاي درس خواجه اَسراء نشسته ام
دارم نشان زَيْن ابيها من از پدر *** چون در حريم امّ ابيها نشسته ام
من تربيت به دامن زهرا گرفته ام *** در بزم اُنس عصمت كبري نشسته ام
بابم علي چو نقطه بسم الله است و من *** چون كسره پاي نقطه آن با نشسته ام
سنگيني رسالت خونها سبب شده است *** من در نماز شب اگر از پا نشسته ام
از بس كه داغ بر جگر من نشسته است *** آتش به جان چو لاله صحرا نشسته ام
با اين مقام، آن همه ديدم ستم ز دَهر *** كز بار غم شكسته و از پانشسته ام
در چار سالگي غم چهل ساله ام رسيد *** تا در فراق سيّد بطحا نشسته ام
من ديده ام شهادت مادر به چشم خود *** در سوگ آن حبيبه يكتا نشسته ام
رُخسار غرقِ خون علي ديده ام، دريغ *** آن دخترم كه در غم بابا نشسته ام
داغ حسن شراره غم زد به جان من *** در مرگِ آن امام به غوغا نشسته ام
صفحه 64 |
در انقلاب سرخ حسيني به ياريش *** بر باره اسارت و غمها نشسته ام
بر خاستم پاي به هر جا كه او بخواست *** و آنجا كه او نشست من آنجا نشسته ام
يا از غم شهادت عباس سوختم *** يا در عزاي زاده ليلا نشسته ام
از پاي در نيامدم از هر بلا، ولي *** پيش سر حسين من از پا نشسته ام
آمد سويم مؤيد و مي گفت عمه جان *** بر درگهت براي تمنّا نشسته ام
سيدرضا مؤيد
همگام با زينب(عليها السلام)
1 * اي زينب عزيز!
كه جانم فداي تو باد
اي دختر علي و زهرا(عليهما السلام)
از جانب خداي
برتو درود و سلام باد
اي خواهر حسن و حسين(عليهما السلام)
كه وقت طلوع تولدت
با اشك چشم
صفحه 65 |
محمد(صلي الله عليه وآله)
سلام مي دهد تو را
2 * اي زينب !
اي دختر علي(عليه السلام)
كه زبان پدر به كام توست
برخيز و ببين
كه قافله عشق
در انتظار توست
تو عطر شهادتي
تو يادگار حسين هستي و
نامت هميشه جاويد
فرياد بلند عاشورا
آواي رساي كربلا
صداي پر طنين جهاد
تو آن خورشيد تاباني
كه از بهشت شهيدان مي تابي
اي قامت استوار اسلام
اي مرزبان جاويد حماسه ها
بر خيز و باز هم بخوان
3 * اي زينب!
اي شاهد قيام حسين(عليه السلام)
تو درياي بيكران عشق حسين(عليه السلام)
با يك نگاه، نگاه كن!
صفحه 66 |
كه اينك صف در صف
جوانان بني هاشم
ايستاده اند
تا چشم كار مي كند
موج، موج عشق و وفاست
و ليكن تو خود
نمود و نماي آن صحنه هايي
4 * اي زينب(عليها السلام)
تو كيستي؟
تو اميد يتيمان و اسيراني
تا قلب ها مي تپد
تا نبض ها مي زند
با ياد تو وحسين
فرياد مي زند.
5 * اي زينب(عليها السلام)!
اي سيّده قافله ها
اي خشم توده ها
اي مهر مؤمنان
اي بانوي قهرمان
اي پرتوان
اي بيدار دل
و نوازشگر شهيدان
تو اقيانوس بي انتهاي
صفحه 67 |
صبر و استقامتي
هرگاه نام تو جاري مي شود
تصوّر بي حسين بودن
جان را التهاب مي دهد
تو ديده اي شهيدان به خون تپيده را
در دشت نينوا
يك جا تن حسين(عليه السلام)
قطعه قطعه به خاك و
سر به ني
آن جاي فتاده
تن بي دست عبّاس
و آن جاي ديگر
علي اكبر و قاسم
به خون آغشته پيكر
آن كوچك عزيز
علي اصغر رضيع
روي سينه پدر
خفته تا ابد
تو ناظر و شاهد
بر همه شهيداني
و تنها در آن بيابان
صبر را بي تاب و توان كردي
مقاوم و نَستوه
صفحه 68 |
راه حسين را مي پيمايي
6 * اي زينب(عليها السلام)!
اي كربلا
تو وارث حسيني
و حافظ خون شهيدان
تو اسوه زنان عالمي
عفت زتو
درس حيا و عفاف گرفته است
علم از تو
نشأة اولي گرفته است
قُرب حق
ازعبادت تو زينت گرفته است
مرتضي عطائي
در فراز ناقه ها و در نماز
زينب، آن كانون احساس و ادب *** زينت تاريخ اسلام و عرب
زينب، آن شمع شبستان وِلا *** قهرمان انقلاب كربلا
زينب، آن سرلوحه ي منشور عشق *** شورش هنگامه عاشور عشق
صفحه 69 |
زينب، آن مديون وي، ابناي دين *** آن زن وارسته ي مرد آفرين
زينب، آن بيمار عابد را طبيب *** آيت صبر و خداوند شكيب
زينب، آن زن، برتر از مردان مرد *** خشمگين شير ژياني در نبرد
زينب، آن ممتاز شهر امتياز *** در فراز ناقه ها هم در نماز
زينب، آن ويرانگر كاخ يزيد *** مُنجي اسلام و قرآن مجيد
زينب، آن درياي عشق و پر خروش *** در اسيري پرچم همّت به دوش
زينب، آن دست خدا در آستين *** مرتضي منطق، به نطق آتشين
زينب، آن دُرّ متانت را صدف *** دختر فرزانه ي مير عرب
هادي تبريزي
مقام حضرت زينب كبري(عليها السلام)
خورشيد برج عصمت اسلام، زينب است *** ماه منير عفّت ايّام، زينب است
صفحه 70 |
آن بانوئي كه از پي احياء دين حق *** جز در طريق عشق نزد گام، زينب است
آن بانوئي كه مكتب آزادي حسين *** با حكم اوست مصوّر احكام، زينب است
آن بانوئي كه سايه مهرش چو آفتاب *** پيوسته بود بر سر ايتام، زينب است
آن بانوئي كه دوزخيان را شفاعتش *** سازد بهشتي از ره اكرام، زينب است
آن بانوي گرامي مردآفرين، كه هست *** بابش علي و فاطمه اش مام، زينب است
آن مُحرِمي كه طوف شهيدان عشق را *** از صبر بست جامه احرام، زينب است
آن شيرزن كه خطبه او كاخ ظلم را *** ويرانه ساخت در سفر شام، زينب است
آن كس كه ايستاد به ميدان كربلا *** چون كوه در برابر آلام، زينب است
آن شيرزن كه گشت از او، روزگار خصم *** در شهر شام، تيره تر از شام، زينب است
آن بانوئي كه در حرم عفتش «خليل» *** ره نيست بر فرشته اوهام، زينب است
احمد خليليان - خليل
صفحه 71 |
حضرت زينب(عليها السلام)
اي عالمه زمانه زينب! *** اي فاطمه را نشانه زينب!
اي نور دو چشم و جان زهرا *** آرام دل و روان زهرا
تو نوگُل گلشن ولائي *** مرآت جمال مرتضائي
مرآت خدا نما، توئي تو *** محبوبه كبريا توئي تو
در مُلك عفاف يكّه تازي *** تو روح مجسّم نمازي
شد ديده ز چهره تو روشن *** عالم ز وجود توست گلشن
تو مظهر ذات ذوالجلالي *** سرچشمه فيض لايزالي
اي شيرزن جهان هستي *** گر مظهر حق نئي چه هستي؟
تا بنده فروغ جاوداني *** در عشق بلند آسماني
تقواي تو درجهان عصمت *** بخشيده توان به روح عفت
صفحه 72 |
امروز جهان آفرينش *** بگرفته ز مكتب تو بينش
الگوي تمام بانواني *** ارزنده ترين زن جهاني
اي زنده حسينيان ز رزمت *** وي مرده يزيديان ز عزمت
نطق تو برنده تر ز شمشير *** صبر تو يگانه شد جهانگير
اي اسوه عشق و مهر و ايثار *** كي بود ستم ترا سزاوار؟
از كرب و بلا تو ياد گاري *** چون خون شهيد پايداري
بر نيزه، سر حسين ديدي *** بار غم او به جان كشيدي
باياد برادر غريبت *** هفتادو دو داغ شد نصيبت
اشكي كه ز ديده تو مي ريخت *** خون در رگ مرد و زن بر انگيخت
بودي همه جا و هر زمان يار *** بر حجّت دين حق پرستار
شمع دل و جان شيعيان سوخت *** در كوفه تورا چو دل بر افروخت
صفحه 73 |
تابان ز فروغ حق دل تُست *** چون قبله عشق محمل تُست
شمع اُسرا به شام بودي *** سر سلسله تمام بودي
پرپر به خرابه لاله ديدي *** بي جان، دلِ شب سه ساله ديدي
غير از تو، كه طاقتي چنين داشت؟ *** از امّت جدّ دلي غمين داشت
آتش زده داغ كودكانت *** چون داغ برادرت به جانت
دشمن چو تورا به ريسمان بست *** دلها همه زين قضيه بشكست
در شام چو انقلاب كردي *** بنيان ستم خراب كردي
فرياد تو زينبا جلي بود *** از ناي عدالت علي بود
نقش تو، هزار آفرين داشت *** در پي ظفري چو اربعين داشت
اي دختر خُسرو ولايت *** بر ما نظري كن ز عنايت
عباس عنقا
صفحه 74 |
فرياد مظلوميت
سرّني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود *** كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ *** پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود
چشمه فرياد مظلوميّت لب تشنگان *** در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود
زخمه زخمي ترين فرياد در چنگ سكوت *** از طرار نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر استخوان اشك سرخ *** درگلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود
ذوالجناح داد خواهي، بي سوار و بي لگام *** در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب *** پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود
سوگنامه اهل بيت(عليهم السلام) 207
مدح حضرت زينب(عليها السلام)
اي زينب! اي كه بي تو حقيقت زبان نداشت *** خون آبرو، محبّت و ايثار، جان نداشت
صفحه 75 |
بي تو حيا به خاك زمين دفن گشته بود *** بي تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت
در باغ وحي بين دو ريحانه رسول *** رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشت
تو عاشقي چو يوسف زهرا نداشتي *** او چون تو عاشقي به تمام جهان نداشت
بي تو شكوفه هاي شهادت فسرده بود *** بي تو رياض عشق و وفا باغبان نداشت
آگاه بود عشق، كه بي تو غريب بود *** اقرار داشت صبر، كه بي تو توان نداشت
در پهندشت حادثه، با وسعت زمان *** دنيا سراغ چون تو زني قهرمان نداشت
تاريخ صابران جهان جانگداز تر *** از قصّه صبوري تو داستان نداشت
هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم *** تنها نه از سخن، ز سكوتت امان نداشت
گر پاي صبر و همّت تو درميان نبود *** اسلام جز به گوشه عزلت مكان نداشت
كاخ ستم به خطبه توگشت زير و رو *** تابي به پيش قلّه آتش فشان نداشت
اين غم كجا برم كه گل دامن رسول *** آبي به غير اشك غم باغبان نداشت
صفحه 76 |
شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند *** سهم غذاش داد به طفلي كه نان نداشت
او دخت مادريست كه از جور دشمنان *** حتّي كنار خانه خود هم امان نداشت
روزي به زير سايه پيغمبر خداي *** روزي به جز سر شهدا سايه بان نداشت
زينب اگر نبود، شجاعت به گور بود *** زينب اگر نبود، شهامت روان نداشت
زينب اگر نبود، وفا سرشكسته بود *** زينب اگر نبود، تن عشق جان نداشت
زينب اگر كمر به اسارت نبسته بود *** آزادي اين چنين، شرف جاودان نداشت
زينب اگر نبود پس از كشتن حسين *** گلدسته صفا به صداي اذان نداشت
ميثم هماره تا كه به لب داشت صحبتي *** حرفي بجز مناقب اين خاندان نداشت
سازگار «ميثم»
قصّه غربت
كسي كه بار امانت كشيد من بودم *** كسي كه شادي دوران نديد من بودم
صفحه 77 |
چهار ساله يتيمي كه از غم مادر *** فراق و رنج چهل ساله ديد من بودم
ميان آن در و ديوار و شعله آتش *** كسي كه ناله مادر شنيد من بودم
زسينه پيرهن فاطمه پر از خون شد *** كسي نديد ولي آنكه ديد من بودم
كفن نمود علي چونكه جسم فاطمه را *** كسي كه جامه طاقت دريد من بودم
به آه و ناله به دنبال نعش مادر خود *** كسي كه سينه زنان مي دويد من بودم
ز بعد مادر خود در عزاي مرگ پدر *** كسي كه دل زحياتش بريد من بودم
ز ديدن جگر پاره پاره حسنم *** كسي كه خون ز دو چشمش چكيد من بودم
ز ديدن تن بي رأس سيّد الشهداء *** كسي كه قامت سروش خميد من بودم
ز دشت كربلا تا به شهر كوفه و شام *** كسي كه زخم زبانها شنيد من بودم
كسي كه با سخن آتشين و خطبه غرّايش *** فكند لرزه به كاخ يزيد من بودم
سوگنامه اهل بيت، ص 208
صفحه 78 |
اي زينب(عليها السلام)!
اي زينبي كه فاطمه را نور ديده اي *** بر دامن كمال و ادب پروريده اي
اي زينبي كه چون پدر وجدّ و مادرت *** داراي علم و فضل و صفات حميده اي
اي زينبي كه ازغم داغ حسين خويش *** چون مرغ تير خورده در خون طپيده اي
اي زينبي كه گشته دلت مالامال خون *** از بس به كوفه زهر شماتت شنيده اي
اي زينبي كه در سفر غم فزاي شام *** سرهاي سروران به سر نيزه ديده اي
اي زينبي كه از ستم بي حد يزيد *** بعد از حسين رنج اسيري كشيده اي
آخر چه شد كه از پس اين رنج بي حساب *** بيرون شهرِ شام به خاك آرميده اي؟
«سيفي» خموش باش كه زهرا ز تاب شد *** مرغ هوا و ماهي دريا كباب شد
محمود سيفي شيرازي
ز مرغ سحر بپرس
برخيز و حال زينب خونين جگر، بپرس *** از دختر ستم زده حال پسر بپرس
صفحه 79 |
با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اي *** من بوده ام، حكايتشان سر بسر بپرس
از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام *** يك قصه ناشنيده، حديث دگر بپرس
از كودكان نو سفر كوفه و دمشق *** پيمودن منازل و رنج سفر، بپرس
يك روز، از مدينه سفر كن به كربلا *** احوال نورديده ي خيرالبشر بپرس
دارد سكينه از تن صد پاره اش خبر *** حال گل شكفته، ز مرغ سحر بپرس
از چشم اشكبار و دل بي قرار ما *** كرديم چون بسوي شهيدان گذر بپرس
بال و پرم ز سنگ حوادث، بهم شكست *** باز آي و، حال طاير بشكسته پر بپرس
بيداري شب، از پي تيمار كودكان *** اي بانوي بهشتي، از اين چشم تر، بپرس
سروش اصفهاني
رسالت حضرت زينب كبري(عليها السلام)
پس از حسين رسالت رسيد بر زينب *** نبود نام شهيدان، نبود اگر زينب
صفحه 80 |
در آن محيط كه امواج كفر طوفان كرد *** نداشت كشتي دين ناخدا مگر زينب
گرفت پرچم حق، در كف كِفايت خويش *** در آن محيط بلا خيزِ پر خطر زينب
زهي شهامت و همت، زهي به عزم بلند *** نيافريده خدا زن، چو نامور زينب
دلي و اين همه از داغ لاله ها خونين *** نديده گلشن هستي چو خونجگر زينب
ز مهر و ماه نشايد جدا شدن «صاعد» *** حسين را همه جا بود همسفر زينب
محمد علي صاعد اصفهاني
تعبير خواب زينب
بنال از دل كه اشك ازديده ريزد *** بريز اي اشك كز دل ناله خيزد
بنال از دل كه از دوري مادر *** چنين مي گفت خواهر با برادر
شبي درخواب ديدم مادرم را *** شكوه عشق و نخل باورم را
همي ديدم كه آن پهلو شكسته *** چوگل پهلوي پغمبر نشسته
ولي بامحنت و غم خو گرفته *** زباباهم درآنجا روگرفته
بسان گل درآغوشش گرفتم *** مي ازلعلِ لب نوشش گرفتم
به او گفتم كه اينجا جاي غم نيست *** نشان ازكينه وظلم وستم نيست
چرا سربرسر زانو گرفتي *** چرا ازمحرم خود رو گرفتي
صفحه 81 |
گرفت او دست زينب پابه پابرد *** به خلوت بهر شرح ماجرا برد
چنانكه دل پريش و ديده تر داشت *** زرخسار دل آرا پرده برداشت
خسوف ماه را ناگاه ديدم *** كزآن ديدن گريبان را دريدم
حسين من تو هستي جان خواهر *** بكن تعبير خوابم اي برادر
به پاسخ گفت نور هردوعينش *** عزيز فاطمه يعني حسينش
اگر خواهي كنم اين خواب تعبير *** هرآنچه گويمت اينك تو بپذير
اگر تعبيرآن آيد به گوشت *** شود صدها هزاران نيش نوشت
گهِ تعبير بايد گوش باشي *** بري از ناله و خاموش باشي
هرانچه ديده اي درخواب خواهر *** به بيداري ببيني بار ديگر
ز دشت كربلا تا كوفه و شام *** شوي مأمور نشر حكم اسلام
كني منزل به منزل راه را طي *** دم دروازه كوفه سرني
خسوف ماه را آنجا ببيني *** به بيداري توآن رؤيا ببيني
ژوليده نيشابوري
راز دل امام حسين(عليه السلام) با خواهرش زينب(عليها السلام)
بيا خواهر دل خود را به پاي دلبر اندازيم *** دراين صحرا زبرگ گل شفق رابستر اندازيم
بياپيمان ببنديم و مي ازپيمانه وحدت *** بنوشيم وسپس خودرا به حوض كوثر اندازيم
اگر دشمن زجا خيزد كه با اسلام بستيزد *** من و تو قد علم سازيم و بنيادش براندازيم
صفحه 82 |
اگر فرياد بي آبي زناي كودكان برخواست *** من وتو مشك رابرگردن آب آور اندازيم
طنين نعره الله اكبر، اكبري خواهد *** بيا اين خرقه بردوش عليّ اكبر اندازيم
شهادت ازمن ورنج اسارت رفتنش ازتو *** كه تارحل اقامت را به شهر باور اندازيم
اگر ديدي سرم را بر سرني، استقامت كن *** كه خصم خيره را درقعر آتش باسر اندازيم
اگر در طشت زر ديدي سرم را صبر كن خواهر *** كه آتش برنهاد طشت وچوب خيزر اندازيم
كمر از بهرداغ شش برادر سخت محكم كن *** كه كشتي ولايت را به ساحل لنگر اندازيم
به پاس اين غزل كز عمق جان برخاسته امروز *** نظر برشاعر ژوليده روز محشر اندازيم
ژوليده نيشابوري
از سقيفه تا دروازه كوفه
زينب آن گلواژه بستان عشق *** منطق الفيض دبيرستان عشق
فارغ التحصيل دانشگاه صبر *** قهرمان قهرمانيها به دهر
صفحه 83 |
شير حق را در بلاغت شيرزن *** تيرغم را درمصائب پيل تن
نور حق از چهره او منجلي *** تالي زهرا و ثاني علي
جرعه نوش باده جام الست *** درمقام باده نوشي چيره دست
جرعه اي نوشيد وخضر راه شد *** سينه چاك عشق ثارالله شد
چهارساله دختري كز عرض جان *** صبر از صبرش بگويد الامان
يكشبي خوابيد آن نيكو سرشت *** مادرش را ديد درباغ بهشت
ديد آن پهلو شكسته همچو گل *** جاگرفته در بر ختم رُسُل
ناگهان چشمش هلال ماه ديد *** آنچه راناديده بود آنگاه ديد
ديد روي مادرش را نيلگون *** نيلگون ازسيلي خصم زبون
ناله اي ازپرده دل بركشيد *** آن چنان كز جا سپندآسا پريد
ناله اورا شنيدي تاحسين *** همدم اوگشت باصد شورو شَين
صفحه 84 |
گفت اي خواهر چرانالان شدي *** همچومرغ ازخواب خوش پرّان شدي
گفت زينب اي مرا آرام جان *** ديده ام خوابي بكن تعبيرآن
موبه مو آن خواب را ابراز كرد *** صد گره از عقده دل بازكرد
ازحسينش خواست تفسيرش كند *** آنچه ديده خواب تعبيرش كند
يوسف زهرا سخن آغاز كرد *** غنچه لعل لبش را باز كرد
گفت خواهر بشنو و زاري مكن *** خون دل ازديدگان جاري مكن
روي مادرگر كه ديدي چون هلال *** مي كند آگاهت از روي وصال
خواب تو سرمنشأ هوشياري است *** آنچه ديدي نغمه بيداري است
غم مخور خواهر شود اين راه طي *** خواب تو تعبيرگردد روي ني
روي ني بيني هلال يك شبه *** آن كه ديدي روي ماه فاطمه
جاي روي نيلگون مادرم *** غرقِ خون بيني به روي ني سرم
صفحه 85 |
كام تلخت پرحلاوت مي كنم *** بهر تو قرآن تلاوت مي كنم
آن هلالم من كه شيدايت كنم *** روي ني محو تماشايت كنم
آن سه ساله كزكمان تيرآه *** مي كند برمن به روي ني نگاه
همرهي باسوز آهش مي كنم *** از فراز ني نگاهش مي كنم
ژوليده نيشابوري
دختر درياي نجابت
چاك شده سينه گل از غمت *** اي همه شب ناله گل همدمت
سينه به سينه غم تو راز شد *** شاهد شب هاي پرآواز شد
گوهر درياي عفافي شما *** درّ حيايي و عزيز خدا
آن كه دلش با تو هم آواشده *** موج شكن دردل دريا شده
با تو حديث غم ياران شنيد *** نغمه پردرد بهاران شنيد
باتوشده كاخ ستم واژگون *** گشته به درياي عدم رهنمون
درّ حيا را چو تو خود مظهري *** آينه دارِ رهِ هر ياوري
با توزمين فخر فروشد به صبر *** دست بشويد زتمنّاي ابر
غيرت آن دست بريده تويي *** ناله آن زخم چكيده تويي
گرچه برادر به فراتش رسيد *** آب بديد و لب خود را نديد
صفحه 86 |
تشنه اگر وارد پيكار شد *** سير به دست شه كرّار شد
كربُبلا بود و عطش در خروش *** ناله گل بود و غروري خموش
طفل عطش سينه خود را مكيد *** كرب و بلا در شطّي از خون دميد
مهري حسيني
خواب دخت مرتضي
كنون بشنو ز محنت هاي زينب *** سرآغاز مصيبت هاي زينب
چوشد نزديك فقدان پيمبر *** كه از دنيا رود دردار ديگر
بناگه زينب غم پرورآمد *** برجدّش رسول اطهر آمد
ولي عرض ادب بُگشود لب را *** بگفت آن سرور والانسب را
كه يا جدّا! بديدم دوش خوابي *** مرا زان خواب باشد اضطرابي
بناگه تند بادي شد پديدار *** كزآن طوفان جهان شد تيره وتار
پناهنده شدم خود بردرختي *** مگر طوفان شود آرام لختي
درخت معظمي ازشدّت باد *** زجا شد كنده و از پاي افتاد
صفحه 87 |
من آندم بر درخت ديگرش نيز *** پي امداد گشتم دست آويز
دوباره باد چون طوفنده گرديد *** زپا آن نخل معظم كنده گرديد
به شاخه ديگرش آويختم دست *** ولي آن شاخه او باز بشكست
دو شاخه بود باقي مانده او *** به سوي آن دوشاخه ساختم رو
كنار آن دوشاخه جا گرفتم *** براي ايمني مأواگرفتم
به آن دوشاخه هم بادي وزان شد *** همي تا بود، ز آسيب خزان شد
بسي خائف ازاين ديدار گشتم *** من از خواب، آن زمان بيدار گشتم
نبي بشنيد و چشمش پر بكا شد *** دولعلش از پي تعبير واشد
كه اي زينب بدان من آن درختم *** كه سوي دوست خود بربسته رختم
دگرازبينتان بيرون روم من *** به نزد خالق بي چون روم من
دوشاخه هست باب ومادرتو *** كه هريك مي روندي ازبر تو
صفحه 88 |
دوفرع ديگرش اي نور عينم *** يكي باشد حسن وآن يك حسينم
دلت از داغ شان افكارگردد *** به چشمت روز چون شب تارگردد
به خواب اين صحنه دخت مرتضي ديد *** به بيداري به دشت كربلا ديد
داستانهايي از زينب كبري ص 126
زبانحال حضرت علي(عليه السلام) بادخترش زينب كبري(عليها السلام)
در دم آخر، عليّ مرتضي *** گفت بازينب به صد شورونوا
زينبا، عمرم به پايان آمده *** وعده ديدار جانان آمده
زينبا دارم وصيّت با تو من *** گوش دل بگشا و بشنو اين سخن
چون حسينم از جفا، بي سر شود *** پيكرش صد پاره از خنجر شود
چون درآن صحرا ندارد مادري *** طفلهايش را بكن جمع آوري
بااسيران بلا اي بي پناه *** چون رسيدي درميان قتلگاه
جاي من روي نكويش را ببوس *** گرندارد سر، گلويش را ببوس
از پس مرگ من اي زار حزين *** هستي اندر پرده عصمت مكين
ليك اندركربلا مضطر شوي *** ازجفا بي چادرو معجر شوي
گوئيا مي بينم از آرام جان *** درهمين كوفه زجور كوفيان
بادف و چنگ وني و مضمارها *** مي برندت برسر بازارها
ديگر از ذاكر مگو از شهر شام *** قصّه كوته ختم كن اينجا كلام
ذاكر ـ مرحوم عباس حسيني جوهري
صفحه 89 |
فتح نمايان
زينب آمد شام را يكباره ويران كرد ورفت *** اهل عالم را ز كار خويش حيران كرد و رفت
از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا *** هر كجا بنهاد پا، فتح نمايان كرد و رفت
با لسان مرتضي از ماجراي نينوا *** خطبه اي جانسوز اندركوفه عنوان كرد و رفت
باكلام جانفزا اثبات دين حق نمود *** عالمي را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت
فاش مي گويم كه آن بانوي عظماي دلير *** ازبيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت
در ديار شام برپاكرد از نو انقلاب *** سنگر اهل ستم را سست بنيان كرد و رفت
خطبه اي غرّا بيان فرمود در كاخ يزيد *** كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت
زين خطب اتمام حجت كرد بر كافردلان *** غاصبين رامستحق نار و نيران كرد و رفت
از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار *** اهل حق راشامل الطاف يزدان كرد و رفت
شام غرق عيش وعشرت بود دروقت ورود *** وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت
صفحه 90 |
دخت شه رابعد مردن درخرابه جاي داد *** گنج رادرگوشه ويرانه پنهان كرد و رفت
ز آتش دل برمزار دختر سلطان دين *** در وداع آخرين، شمعي فروزان كرد و رفت
سروي
همّتي مردانه
اي برادر، من جهاني را بخود ديوانه كردم *** سوختن درعشق را تعليم هر پروانه كردم
ديد چون پروانه ازمن عاشقي، در حيرت آمد *** زان فداكاري كه درراه تواي فرزانه كردم
آن زنم من كز اسارت با دليري و شهامت *** بهر تكميل شهادت همّتي مردانه كردم
بهراثبات حقيقت بابيان آتشينم *** تاابد رسوابه عالم زاده مرجانه كردم
تا كه آثاري بود از نهضتت در شام ويران *** گنج پراجر تو پنهان گوشه ويرانه كردم
گربه خون اصغرت معلوم شد مظلومي تو *** من هم اثبات صبوري را بدان دُردانه كردم
گرچه در ظاهر به زندان و خرابه جاي گرفتم *** ليك در معني درون سينه ها كاشانه كردم
صفحه 91 |
گويد «انساني» كه من خادم به دربار حسينم *** فخر بر شاهان من ازاين منصب شاهانه كردم
انساني
حافظ خون شهيدان
ماجراي كربلا شرح بلاي زينب است *** عصر عاشورا شروع كربلاي زينب است
شرح صدرش در نمي آيد به فهم اهل دل *** صبر زينب، آيت صبر خداي زينب است
باغبان گلشن سرخ ولايت اشك اوست *** حافظ خون شهيدان، گريه هاي زينب است
پرچم سرخي كه عاشورا به خاك و خون فتاد *** بر سر پا باز با صبر و رضاي زينب است
كوفه وروز اسيري ديدن زينب دريغ *** چون در و ديوار كوفه، آشناي زينب است
ني همين درشام و كوفه بلكه اندركوي عشق *** هركجا پا مي گذاري جاي پاي زينب است
خطبه او افتخار ملت اسلام شد *** بانك «الاسلام يَعلو» در نداي زينب است
اي مؤيّد ما كجا و مدح آن مردآفرين *** آل عصمت را سخن در اعتلاي زينب است
مؤيد
صفحه 92 |
ره آورد زينب(عليها السلام) ازشام
كاروان عشق را سوي وطن آورده ام *** نوغزالان حرم رادرچمن آورده ام
آن نسيم خانه بردوشم كه ازگلزار عشق *** بوي چندين لاله خونين كفن آورده ام
هر مسافر تحفه اي آرد براي دوستان *** هان ببينيد اين ره آوردي كه من آورده ام
خاطرات تلخ و جانفرساي شام و كربلاست *** آنچه را از اين سفر با خويشتن آورده ام
سينه اي از غم كباب و قامتي همچون كمان *** كتف و بازو نيلي از بند و رسَن آورده ام
در دل افسرده ام بنشسته هفتادودو داغ *** ماتم جانسوز هفتادودو تن آورده ام
از جفاي كوفيان با اهل بيت مصطفي *** شكوه ها نزد رسول مؤتمن آورده ام
يارسول الله! حسينت را نياوردم اگر *** يادگار ازيوسفت يك پيرهن آورده ام
شد سر او برسنان و جسم پاكش غرقِ خون *** رازها از آن سر و از آن بدن آورده ام
چون بنوشيد آب ياد آريد كام خشك من *** اين پيام از اوبراي مردوزن آورده ام
صفحه 93 |
جسم عبدالله و قاسم ديده ام در خون و خاك *** اين خبر با سوز دل بهر حسن آورده ام
جان سپرد از غم سه ساله دختري در شام و من *** حسرتي بردل ازآن شيرين سخن آورده ام
عاقبت پيروز گشتم گرچه بس ديدم ستم *** تك مدال افتخار اندر وطن آورده ام
پيش رو بگذاشتم آئينه مهر حسين *** تا مؤيد را چو طوطي در سخن آورده ام
مؤيد
منم زينب
منم زينب كه برجان آذرم ريخت *** فلك اسپند غم بر مجمرم ريخت
نهال باغ توحيدم كه اين سان *** خزان جور و كين، برگ و برم ريخت
من آن طفلم كه خوناب از دو چشمش *** زداغ مرگ زهرا مادرم ريخت
سپس دركوفه درمحراب مسجد *** فلك گَردِ يتيمي برسرم ريخت
به يثرب مجتبي مسموم كين شد *** به جان در آن مصيبت اخگرم ريخت
صفحه 94 |
منم طاووس زرّين بال يثرب *** كه دركرب وبلا بال و پرم ريخت
به خاك تيره هفتادودو پيكر *** ز كين، ياران از گل بهترم ريخت
ز جور حرمله در پيچ و تابم *** كه تيرش، خون حلق اصغرم ريخت
كماني شد قدم در كوفه و شام *** به سر بس سنگ از بام و درم ريخت
تنم مانند ني شد زرد و لاغر *** شرار طعنه بس بر پيكرم ريخت
منم پروانه شمع شهادت *** كه بر فرق عدو خاكسترم ريخت
به «فولادي» عنايت كرد زينب *** به ساغر آب حوض كوثرم ريخت
حسن فولادي قمي
چلچراغ
هركه پويد راه زينب يادگار زينب است *** هر دل دردآشنا آيينه دار زينب است
روز تا روز قيامت، روز عاشوراي عشق *** شام تا شام قيامت، شرمسار زينب است
صفحه 95 |
چلچراغ خون هفتادو دو خورشيد شهيد *** روزو شب روشن به بالاي مزارزينب است
دل همه روي زمين باگام خون پيمود وديد *** خاك تاصحراي محشر لاله زار زينب است
روزميلاد شهادت روز ميلاد حسين *** روزگار استقامت روزگار زينب است
صبرشد ازصبر زينب داغداروتاابد *** دردل هركس نشيند داغدار زينب است
بشكفيد اي سرخ گلهاي حسيني بشكفيد *** فصلتان ياد آور فصل بهار زينب است
سر بر آريد از بياباني كه در طول رهش *** جاي جاي گام، گام استوار زينب است
بحر گوهر شد «جمالي» دامنم امّا هنوز *** ديده گوهر شمارم وامدار زينب است
جمالي
كوه صبر
من اسيري نيستم كز همرهان وامانده ام *** كوه صبرم كز هُبوط عشق برجامانده ام
نيستم برگ خزان اندركف طوفان ظلم *** باغبانم در شقايق زار تنها مانده ام
صفحه 96 |
زينب مضطر، نيم، درمانده و پرپر، نيم *** معني صبرم كه با صد داغ برپا مانده ام
من ضعيفي نيستم بشكسته پر بي آشيان *** بر ستيغ كوه قدرت همچو عنقا مانده ام
باملائك همدمم، كي رفته برباد غمم *** بر سر سجاده طف، مست و شيدا مانده ام
من رسول خون حقّم، مبعث من نينوا *** سايه پيغمبرم، بر عرش اعلا مانده ام
مي تراود نور سبز ايزدي ازنام من *** چون زمرّد، روي اين خاك مطلاّ مانده ام
من زموج خون نترسم، كز تبار لاله ام *** در ميان دشت خون، چون سرو پايا مانده ام
هديه كردم بر خدا دُردانگان را با رضا *** سينه ام از هر گهر خاليست، امّا مانده ام
تا پيام خون ياران را رسانم برقرون *** بعد معراج عزيزانم، به دنيا مانده ام
عاشقان رفتند و من همراه جمع بي كسان *** در كنار گور مجنون همچو ليلا مانده ام
من وضو با خون گرم لاله ها بگرفته ام *** بهر تطهير زمين، در اين مصلّي مانده ام
من اذانم بر سر گلدسته هاي غرق خون *** من نماز حاجتم، تا حشر برپا مانده ام
صفحه 97 |
ميزنم فرياد امّا ناله ام از عجز نيست *** خون پيام لاله هارا بهر القا مانده ام
دختر پيغمبرم، از هر گهر والاترم *** نامه دلدادگان را بهر امضاء مانده ام
همچو ني در نينوا از ظلمها ناليده ام *** ليك تا جاويد گردد حق، شكيبا مانده ام
خيمه ها آتش گرفت و من نيفتادم زپاي *** تا زنم آتش به جان ها، تُندرآسا مانده ام
من همه گلهاي پرپر را به دامان كرده ام *** تاشوم شبنم، دراين گلزار زيبا مانده ام
تا بهار عشق گردد در محرّم جاودان *** اندر اين باغ خزان ديده شكوفا مانده ام
خم نگشته قامتم همچون كمان در پيش خصم *** بل چو تير مصطفي، در چشم اعدا مانده ام
تكيه بر الطاف حقّ و ذوالفقار مرتضي *** جان به كف درقلب لشكر بي مُحابا مانده ام
من ضريح تربت پاك حسينم، زين سبب *** سرفرازم كاندرين صحن معلّي مانده ام
روح من خوابيده درگودال و جانم در عروج *** باتني بيجان دراين اندوه عُظمي مانده ام
رگ رگ جانم ميان شعله مي سوزد ولي *** جسم تبدار علي را در مداوا مانده ام
صفحه 98 |
درشجاعت بي نظيرم، در صبوري بي دليل *** نقش عباس علي را بهر ايفا مانده ام
غنچه هاي كوچكم را يافتم در زير خار *** روح من پژمرد و من چون سنگ خارا مانده ام
دامنم گهواره طفلان زار بي پدر *** هر طرف رو مي كنم در واحسينا مانده ام
شانه من تكيه گاه و تكيه گاه من خدا *** زين سبب چون صخره اي برريگ صحرا مانده ام
بشكنم تا كشتي آن ناخداي بي خدا *** پرخروش و خشم، چون طوفان دريا مانده ام
تا بگيرم رايت حق و عدالت را بدوش *** در ميان كفر و دين، در شور و غوغا مانده ام
بشكنم تا با سخن آن كافر ديوانه را *** فاتح و مغرور چون قرآن گويا مانده ام
من شكوه حق پرستي، حرمت آزاديم *** چشمه جوشنده عشقم، گهرزا مانده ام
من اسيري نيستم كز همرهان وامانده ام *** كوه صبرم كز هُبوط عشق بر جا مانده ام
فرحناز پيرمرادي
صفحه 99 |
زبانحال زينب كبري با حسين بن علي(عليه السلام)
ياحسين، آنكه دل از غير تو بُبريد، منم *** آنكه لاجرعه مي مهر تو نوشيد منم
آنكه از شوق به هنگام ولادت چون شمع *** عوض گريه درآغوش تو خنديد منم
آنكه با پرورش مادر و تعليم پدر *** تربيت يافته درمكتب توحيد منم.
آنكه همراه تو آمد به صف كرب وبلا *** پابپاي توصميمانه بكوشيد منم
آنكه خون شد دلش از محنت ايّام ولي *** جامه صبر به تن بهر تو پوشيد منم
روز عاشورا، به هنگام وداع آخر *** آنكه پروانه صفت دور تو گرديد منم
آنكه جا از پي يك بوسه به اعضات نديد *** خم شد وحنجر خونين توبوسيد منم
آنكه چون لانه زنبور ز شمشير ستم *** جسم عريان تو آغشته به خون ديد منم
نشنيده است كسي از سر بُبريده سخن *** آنكه صوت ملكوتي زتو بشنيد منم
آنكه دربزم يزيد بن معاويه پست *** قد علم كرد وسخن گفت و نترسيد منم
صفحه 100 |
جنگ با اسلحه كارتو و ياران توبود *** آنكه باتيغ زبان بعد تو جنگيد منم
نظر مرحمتي كن تو به ژوليده كه گفت *** يا حسين، آنكه دل از غير تو بُبريد منم
ژوليده نيشابوري
زبانحال حضرت امام حسين(عليه السلام) به خواهرش زينب(عليها السلام)
خواهر من، اي همه جا يار من *** زينب من، اي گلِ بي خارمن
جز تو كه پيوسته كنار مني *** كيست به منزل ببرد بارمن؟
همره من در سفر كربلا *** همقدم و محرم اسرار من
تا نكُشد غصّه اكبر مرا *** مهر تو شد خوب نگه دار من
داغ ابوالفضل كه پشتم شكست *** صبرتوشد قافله سالارمن
روشن وبرپازوجودتوشد *** خيمه پردود و نگونسارمن
با سرِ سرگشته من همسفر *** اي ثمرِ نهضت پُربار من