بخش 2
در کوفه شمّه#160;ای از فضایل زینب ( علیها السلام ) عبادت فداکاری و جهاد در راه دین فصاحت و بلاغت سفر تاریخی زینب به کربلا ورود زینب به کربلا و ماجرای شب و روز عاشورا در شب عاشورا
در كوفه
چنانكه مي دانيم علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نزديك چهارسال
26 |
از پايان عمر خود را در كوفه گذرانيد و اين هم به خاطر آن
بود كه بيشتر هواخواهان آن حضرت در كوفه بودند و با معاويه كه در شام سكونت داشت و خوارج كه در نهروان بودند در حال جنگ بود و كوفه از اين جهت نزديكتر و آماده تر از مدينه بود كه در جاي خود توضيح داده خواهد شد .
مورخان نوشته اند : زماني كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) مركز خلافت خود را از مدينه به كوفه منتقل كرد ، زينب نيز با شوهرش عبدالله بن جعفر به كوفه آمد و در آنجا ساكن شدند . عبدالله بن جعفر در جنگ صفين جزو لشكريان علي ( عليه السلام ) بود و فرماندهي گروهي از سربازان آن حضرت را به عهده داشت .
در اين مدت دختر بزرگوار آن حضرت يعني زينب نيز به ارشاد و تعليم زنان كوفه اشتغال داشت . از خصائص زينبيه جزايري ( 1 ) نقل شده است كه زينب ( عليها السلام ) در كوفه مجلس درسي براي زنها تشكيل داد و براي آنها قرآن را تفسير مي كرد . و در يكي از روزها به تفسير سوره « كهيعص » مشغول بود كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) از در وارد شد و از دخترش پرسيد : « كهيعص » را تفسير مي كني ؟ عرض كرد : آري . علي ( عليه السلام ) فرمود : اي نور ديده ! اين حروف ، رمزي است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و سپس سخناني در اين باره به زينب فرمود . . .
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ص 27
27 |
با توجه به مقام و احترامي كه دختر اميرمؤمنان در كوفه پيدا كرده بود مي توان دريافت كه ماجراي اسارت زينب ( عليها السلام ) و بي احتراميهاي جنايتكاران بني اميه و گماشتگان و دارودسته آنان كه نسبت به آن بانوي بزرگوار پس از ماجراي جانگداز كربلا در اين شهر انجام شد تا چه اندازه براي دختر اميرمؤمنان ناگوار و دشوار بود و آن حضرت صبر و شكيبايي شگفت انگيزي در برابر اين مصايب سخت از خود نشان داد و به خاطر رضاي خداي سبحان اين ناملايمات و اهانتها را برخود هموار كرد ، تا آنجا كه وقتي عبيدالله بن زياد در آن مجلس شوم و مفتضح از وي پرسد : « كَيْفَ رَأَيتِ صُنْعَ اللهِ بِأَخيكِ » ؟ [ رفتار خدا را نسبت به برادرت حسين چگونه ديدي ؟ ] زينب ( عليها السلام ) با كمال شهامت و قدرتي كه حكايت از نيروي فوق العاده ايماني او مي كرد در پاسخ آن جنايتكار تاريخ اظهار داشت : « ما رَأَيْتُ مِنْهُ اِلاّ جَميلاً » [ من از خداي تعالي جز نيكي و زيبايي چيزي نديدم ] .
براستي اگر براي دختر بزرگوار علي ( عليه السلام ) و اين بانوي كم نظير اسلام ، در تاريخ جز همين يك فضيلت چيز ديگري به يادگار نمانده بود در معرفي عظمت و شخصيّت والاي او كافي بود !
شمّه اي از فضايل زينب ( عليها السلام )
عبادت
بي شك بزرگترين وسيله براي تقرّب به درگاه پروردگار متعال و وصول به مقام قرب و كمال ، عبادت و بندگي در
28 |
پيشگاه مقدس اوست و هركس به هر مرتبه و مقامي كه رسيد از راه عبادت رسيده است . قرآن كريم نيز در سوره زمر هدف خلقت را عبادت ذكر كرده و مي فرمايد : { وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُون } ؛ ( 1 ) [ نيافريدم جن و انس را جز براي آنكه مرا بپرستند ! ]
البته عبادت خدا صرفاً به خواندن چند ركعت نماز و يا انجام برخي عبادت هاي بدني و مالي محدود نمي شود ، بلكه معناي عبادت چنانكه علماي لغت ذكر كرده اند غايت خضوع و تسليم و اظهار ذلّت ( 2 ) در پيشگاه خداي تعالي است كه نماز و روزه و ساير اعمال مصاديقي از آن مفهوم كلي و راهي براي رسيدن به آن مقام عالي است كه به دستور شرع مقدس و رهبران اسلام بايد انجام داد .
همچنين بايد دانست كه عبادت دو جنبه دارد : جنبه فعل و جنبه ترك ، و همان گونه كه در مداواي يك بيمار پرهيز از برخي غذاها ، مهمتر از انجام كارهاي لازم و خوردن دارو است ، در باب عبادت و رسيدن به كمال انسانيت و هدف خلقت نيز ترك گناه مهمتر از بجاآوردن و انجام عبادت هاي بدني و مالي است . از همين رو در روايات آمده است : « اِنَّ اَشَدَّالعِبادَةِ اَلوَرَع » ( 3 ) يعني سخت ترين عبادت ها ورع و خودداري از گناه است ، يا فرموده اند : « اَفْضَلُ العِبادَةِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سوره ذاريات ، آيه 56
2 ـ راغب در كتاب مفردات گويد : « اَلعُبُودِيّة اِظْهارُ التَّذَلُّل ، وَالعِبادَةُ اَبلَغُ مِنْها لاَِنَّها غايَةُ التَذلُّل » [ عبوديت به معناي اظهار ذلت و خضوع است و عبادت معناي كاملتري دارد كه همان غايت خضوع و اظهار ذلت است . ]
3 ـ اصول كافي ، ( چاپ اسلاميه ) ، ج 3 ، ص 129-126
29 |
العَفاف » ( 1 ) يعني بهترين عبادت ها پاكدامني و پارسايي است .
« نيشابوري » يكي از مورخان نقل كرده است كه : « زينب در فصاحت ، بلاغت ، پارسايي و عبادت همانند پدرش علي ( عليه السلام ) و مادرش فاطمه ( عليها السلام ) بود » ( 2 ) .
از برخي مورخان ديگر نيز نقل شده است كه : « تهجد و شب زنده داري زينب ( عليها السلام ) در تمام مدت عمرش ترك نشد از حضرت سجاد ( عليه السلام ) روايت شده كه فرمود : در شب يازدهم محرّم عمه ام زينب را ديدم كه در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است » . ( 3 )
مرحوم « بيرجندي » در « كبريت احمر » مي نويسد : از برخي مقاتل معتبره از امام سجاد ( عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود : عمه ام زينب با تمام مصيبت هايي كه بر او وارد شده بود از كربلا تا شام هيچ گاه نوافل خود را ترك نكرد .
همچنين روايت كرده است كه چون امام حسين ( عليه السلام ) براي وداع زينب آمد از جمله سخناني كه به او گفت اين بود كه فرمود : « يا اُخْتاه ! لا تَنْسِني في نافلةِ اللَّيْل » ؛ [ خواهر جان ! مرا در نماز شب فراموش نكن . ]
درباره شب عاشوراي زينب ( عليها السلام ) در كتاب مثيرالاحزان از فاطمه دختر امام حسين ( عليه السلام ) نقل شده است :
« وَاَمّا عَمَّتي زَيْنَب فَاِنَّها لَمْ تَزَلْ قائِمَةً في تِلْكَ اللَّيلَةِ ـ أي عاشِرَة مِنَ المُحَرّم ـ في مِحْرابِها تَسْتَغيثُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان .
2 ـ بانوي شجاع قهرمان كربلا ، ص 61
3 ـ رياحين الشريعه ، ج 3 ، ص 61
30 |
اِلي رَبِّها ، وَما هَدَأَت لَنا عَيْنٌ وَلاسَكَنَتْ لَنا زَفْرَة » .
[ و اما عمه ام زينب ، پس وي همچنان در آن شب در جايگاه عبادت خود ايستاده بود و به درگاه خداي تعالي استغاثه مي كرد و در آن شب چشم هيچ يك از ما به خواب نرفت و صداي ناله ما قطع نشد . ] ( 1 )
حضرت سجاد ( عليه السلام ) فرمود :
« اِنَّ عَمَّتي زَيْنَب كانَتْ تُؤَدّي صَلَواتِها مِنْ قِيام ، اَلفَرائِضَ وَالنَّوافِلَ ، عِنْدَ مَسيرِنا مِنَ الكُوفَةِ اِلَي الشّامِ ، وَفي بَعْضِ المَنازِل تُصَلّي مِنْ جُلُوس لِشِدَّةِ الجُوعِ وَالضَّعْفِ مُنْذُ ثَلاثِ لَيال ؛ لاَنَّها كانَتْ تَقْسِمُ ما يُصيبُها مِنَ الطَّعامِ عَلَي الاَطْفالِ ، لاَِنَّ القَوْمَ كانُوا يَدْفَعُونَ لِكُلِّ واحِد مِنّارغيفاً واحِداً مِنَ الخُبْزِ فِي اليَوْمِ وَاللَّيلَة »
[ همانا عمه ام زينب همه نمازهاي واجب و مستحب خود را در طول مسيرما از كوفه به شام ايستاده مي خواند و در بعضي از منزل ها نشسته نماز خواند و اين هم به جهت گرسنگي و ضعف او بود ، زيرا سه شب بود كه غذايي را كه به او مي دادند ميان اطفال تقسيم مي كرد ، چون كه آن مردمان ( سنگدل ) در هر شبانه روز به ما يك قرص نان بيشتر نمي دادند . ] ( 2 )
* * *
آنچه آمد نمونه و گوشه اي از عبادت هاي بدني و انجام نمازهاي واجب و نافله زينب بود . ضمناً بزرگترين خصلت نيك يك انسان ايثار و مقدم داشتن ديگران برخود است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، ص 62
2 ـ رياحين الشريعه ، ج 3 ، ص 62
31 |
از اين حديث ، مقام ايثار زينب ( عليها السلام ) نيز معلوم مي شود كه چگونه سه شبانه روز به گرسنگي صبر مي كند و سهم غذاي خود را به اطفال خردسال و امام معصوم ( عليه السلام ) مي دهد !
از اين جنبه كه بگذريم ، خود همين مسافرت تاريخي و تحمل آن همه مرارتها و مصيبت هايي كه در طول تاريخ بشريت كم نظير و يا بي نظير است ،
ـ و قيام در برابر طاغوتها و ستمگران زمان و رسوا ساختن و محكوم كردن آنها ، با آن سخنان نافذ و خطبه هاي آتشين كه اظهار هر جمله اش احتمال خطرهايي جاني براي خود او و ديگران داشت ،
ـ و درك و رشد دادن به مردم جاهل و نادان و يا بزدل و ترسويي كه يكسره خود را در برابر ياغي زمان باخته و يا با مشتي درهم و دينار ، سعادت ابدي و آخرت خود را به دنياي ناپايدار و لذت زودگذر جهان فاني فروخته بودند ،
ـ و بيدار كردن مردم بي دركي كه گول تبليغات دستگاه ديكتاتوري بني اميه را خورده و امام حسين ( عليه السلام ) را به عنوان اخلالگر ، لازم القتل مي دانستند ،
و رساندن پيام مقدّس حجت زمان و سرور آزادگان حضرت اباعبدالله الحسين ( عليه السلام ) كه جنايتكاران كوفه و شام خيال كردند آن نداي مقدس را در ميان شنهاي تفتيده نينوا خاموش كردند ، به اقصا نقاط جهان ، حتي به گوش يهوديان و مسيحيان و بيگانگاني كه در مجلس يزيد براي تماشا يا تبريك آمده و اجتماع كرده بودند ،
ـ و خلاصه انجام يك سلسله رسالتهاي الهي و تاريخي
32 |
كه پشت مردان جهان در انجام آن خم مي شد و از عهده شان
خارج بود ، هركدام از آنها عبادت بزرگي بود كه اين بانوي بزرگوار و تربيت شده مكتب علي و زهرا ( عليهما السلام ) انجام آن را به عهده گرفت و غايت خضوع و تسليم خود را بدينوسيله به پيشگاه مقدس پروردگار خويش اظهار داشت .
« فؤاد كرماني » شاعر معاصر درباره تسليم و رضاي زينب مي گويد :
تسليم و رضا نگر كه آن دخت بتول * * * در مقتل كشتگان چو فرمود نزول
شكرانه سرود كي خداوند جليل * * * قرباني ما به پيشگاه تو قبول
و آن شاعر ديگر در مدح وي سروده است :
زورق ايمان به وي شناخته ساحل * * * كشتي عرفان ز وي فراشته لنگر
فخر سماواتيان و دختر حيدر * * * بانوي عصمت و راست فاطمه مادر
دختر اگر اين بُدي نداشتي اي كاش * * * دايه امكان به بطن الاّ دختر
نخل شريعت از او گرفت شكوفه * * * دين محمد از او رسيد به افسر
جاه مؤبّد به عون اوست مهيا * * * عزت سرمد به نصر اوست ميسّر
33 |
فداكاري و جهاد در راه دين
ايمان به خدا آثار و لوازمي دارد و مسؤوليّتها و تعهداتي به دنبال مي آورد كه هركس نمي تواند بدان ها جامه عمل بپوشاند و به آثار و لوازم آن عمل كند . از جمله اسن لوازم ، مبارزه و جهاد در راه پيشبرد اين هدف مقدس و پيكار با بي دينان و گذشت و فداكاري در اين راه با مال و جان است خداي جهانيان اين حقيقت را درضمن آياتي از جمله اين آيه شريفه بيان فرموده است :
{ وَالَّذينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا في سَبيلِ اللهِ وَالَّذينَ آوَوْا َو نَصَرُوا اُولئِكَ هُمُ المُؤْمِنُونَ حَقّاً . . . } . ( 1 )
[ آنان كه ايمان آورند و مهاجرت كردند و در راه خدا پيكار و جهاد نمودند و هم آنان كه ( مؤمنان را ) پناه داده و ياري كردند ، مؤمن واقعي و حقيقي اينهايند . . . ]
در جاي ديگر فرموده است :
{ اِنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَجاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِم في سَبيلِ اللهِ اُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ } . ( 2 )
[ براستي مؤمنان تنها كساني هستند كه به خدا و رسول او ايمان آوردند و پس از آن شك نياوردند و به وسيله مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند ، آنها راستگويانند . ]
به همين دليل است كه خداي تعالي با مراتبي مجاهدان را بر ديگران فضيلت و برتري داده و مي گويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سوره انفال ، آيه 74
2 ـ سوره حجرات ، آيه 15
34 |
{ اَلَّذينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا في سَبيلِ اللهِ بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِم اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللهِ ( 1 ) } .
[ آنانكه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا با مال و جان خويش جهاد كردند ، درجه آنان در پيشگاه خدا برتر و بزرگتر از ديگران است . . . ]
و در آيه ديگر فرموده است :
{ فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدينَ عَلَي القاعِدينَ اَجْراً عَظيماً ( 2 ) } .
[ خداوند مجاهدان را برخانه نشينان به پاداشي بزرگ فزوني بخشيده است . ]
و منظور از جهاد همان جهد و كوشش و پيكار در راه خدا و فداكاري و گذشت در اين راه است ، و اين كار از هركسي به نحوي ساخته است و تحت شرايط خاصي شايسته است ، و به همين جهت است كه جهاد با شمشير در ميدان جنگ از زنها برداشته شده و بر آنها واجب نيست ، اما اگر از راههاي ديگري كه با ساختمان وجودي و عفت و شخصّيت آنان سازگار باشد بتوانند خدمتي در اين راه انجام دهند يكي از نشانه هاي ايمان و كمال آنهاست و از اين رو در شرح زندگاني سيده زنان جهانيان حضرت صديقه كبري خوانديم كه آن بانوي بزرگوار در راه مبازره با بي دينان و بدعتگذاران از تمام فرصتهايي كه پيش مي آمد استفاده مي كرد و تاجايي كه مقدور بود از طريق سخنراني و
تذكر و گفتگوي با صحابه ، خطرهايي را كه به دنبال انحراف
1 ـ سوره توبه ، آيه 20
2 ـ سوره نساء ، آيه 95
35 |
در رهبري و نافرماني و سرپيچي از دستور پيغمبر احساس مي كرد و مسلمانان را تهديد مي نمود گوشزد فرمود ، و چون ديد از اين راه نتيجه مطلوب عايدش نمي شود حتي از طريق گريه و ناله ، نارضايتي خود را از نظام حاكم و انحرافاتي كه پيش آمده بود اظهار مي داشت .
يادگار اين بانوي بزرگ يعني زينب كبري ( عليها السلام ) نيز وقتي احساس كرد مسئوليت بزرگ جهاد در راه دين و پيكار و مبارزه با بي دينان به دوشش آمده و در اين راه بايد از مال و همسر و فرزند بگذرد و حتي اگر لازم شود از دادن جان نيز دريغ نكند با كمال شهامت و فداكاري از خانه و كاشانه و همسر و زندگي دست كشيد و فرزند يا فرزندان خود را نيز براي قرباني به همراه خود به قربانگاه نينوا آورد و در همه جا ، ياري مهربان و دلسوز براي رهبر عاليقدر اين قيام و نهضت مقدس يعني حضرت اباعبدالله الحسين « روحي و ارواح العالمين له الفدا » بود .
عصر عاشورا هنگامي كه آن حجت الهي به درجه شهادت رسيد ، و مسؤوليت عمده ديگري از اين مبارزه مقدس بر مسؤوليت قبلي او افزوده شد و بار تازه اي از اين رسالت سنگين به دوش اين بانوي شجاع نهاده شد كه با كمال شهامت و بزرگواري و گذشت و فداكاري همچون كوهي پولادين و سدّي آهنين در برابر دشمنان منحرف و گرگان خونخوار ضدّ دين و انسانيت قيام كرد و حتي در موارد چندي جان فرزند برومند برادر و حجت الله زمان يعني حضرت سجاد ( عليه السلام ) را از مرگ رهانيد . و در
36 |
سخت ترين شرايط و پرخفقان ترين محيط ها در برابر
جنايتكاران و ستمگران بي دين بي مهابا و بدون هيچ واهمه و از دين و آيين خود و مسلمانان دفاع كرد . هر كلمه از سخنان پرمعنا و روحبخش او و نيز هر جمله از نطق ها و سخنراني هايش همچون تيركاري و شهاب سوزاني بود كه بر قلب دشمنان مي نشست . او با كمال سرفرازي و موفقيت وبخوبي اين مسؤوليت سنگين را انجام داد و باري را كه مردان بزرگ نمي توانستند به صورت دسته جمعي به منزل برسانند اين بانوي با عظمت يكتنه و به تنهايي به منزل رسانيد .
توضيح بيشتر اين موضوع را ان شاءالله در صفحات آينده در شرح ماجراي سفر تاريخي زينب ( عليها السلام ) به كوفه و شام خواهيد خواند .
در شجاعت زينب « فؤاد كرماني » اين رباعي هم سروده است :
سر حلقه آن زنان كه بودند اسير * * * بود آن علويه اشجع از شير دلير
انديشه به دل نداشت زان كوه سپاه * * * زيرا كه به چشم او جهان بود حقير
فصاحت و بلاغت
فصاحت و بلاغت اين بانوي بزرگوار را مي توان به وسيله دو خطبه مشهور او در بازار كوفه و مجلس يزيد نيز گفت و گويش با پسر زيادبن ابيه شناخت براستي اين
37 |
بلاغت و شهامت از يك بانوي داغديده و مصيبت رسيده با آن همه صدمات و گرسنگي ها و تشنگي ها و بي خوابي ها و ناملايمات ، جز كرامت چيز ديگري نيست به گفته يكي از اساتيد ـ رحمة الله تعالي عليه » ـ بدون نيروي الهي و مدد غيبي مقدور نيست .
هنگامي كه زينب ( عليها السلام ) آن سخنراني پرشور و بليغ و جالب را در ميان آن جمعيت دهها هزار نفري بازار كوفه ايراد فرمود مردم حيرت زده به هم نگاه مي كردند و دستها را به دندان مي گزيدند . راوي آن خطبه نقل مي كند پيرمردي كه در كنار من ايستاده تحت تأثير سخنراني دختر اميرالمؤمنين چنان مي گريست كه ريشش از اشك چشمش ترشده بود و دست به سوي آسمان بلند كرده و مي گفت : پدر و مادرم فداي ايشان كه سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و خردسالان ايشان بهترين خردسالان ، و زنانشان بهترين زنان ، و نسل آنها والاتر و برتر از همه نسل ها است .
كُهُولُهُم خَيْرُ الكُهُولِ وَنَسْلُهُم * * * اِذا عُدَّ نَسْلٌ لايَبُورُو لايُخْزي
و هنگامي كه زينب ( عليها السلام ) در برابر آن مرد پليد و جنايتكار يعني پسر زياد قرار گرفت چنان پاسخ فصيح و بليغي به او داد و بدينوسيله چنان مشتي به دهانش كوبيد كه آن دشمن غدّار و رذالت پيشه ، با همه عداوتي كه نسبت به آن خاندان پاك و مطهّر داشت نتوانست تعجب خود را از آن همه شيوايي و رسايي سخن آن هم در قالب الفاظي با آن زيبايي
38 |
و ايجاز پنهان دارد و با تبديل عنوان فصاحت كه يكي از كمالات بزرگ به شمار مي رود به عنوان سجع گويي و شاعري ، باتحقير گفت :
« اِنَّ هذِهِ لَسَجّاعَة ، وَلَعَمْري لَقَدْ كانَ اَبُوها سَجّاعاً شاعِراً »
[ براستي كه اين زن در هنر سجع گويي زبردست است ، پدرش نيز سجع گو و شاعر بود . ]
زينب ( عليها السلام ) نيز در پاسخش فرمود :
« ما لِلْمَرأَةِ وَلِلسَجاعَة ، اِنَّ لي عَنِ السَجاعَةِ لَشُغْلا ، وَلكِنْ صَدْري نَفَثَ بِما قُلْتُ »
[ زن را با سجع گويي چه كار ؟ مرا بدان دلبستگي نيست ، و آنچه شنيدي سوز سينه ام بود كه بر زبان جاري شد ! ]
آنچه در اين باره بيشتر جلب توجه مي كند و عظمت دختر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) را بهتر و بيشتر جلوه گر مي سازد اين مطلب است كه زينب ( عليها السلام ) نزد هيچ معلّمي اين علم را فرا نگرفته بود و براي يادگرفتن آن آموزگاري نديده بود ، بلكه بهره اي الهي و كمالي ذاتي بود كه خداي تعالي به او عطا كرده و عنايت فرموده بود و { ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ } .
* * *
و اين هم بخشي از گفتار « محمد غالب شافعي » يكي از نويسندگان مصري كه در شماره 27 سال اول مجله « الاسلام » گفته است :
« يكي از بزرگترين زنان اهل بيت از نظر حسب و نسب ، و
39 |
از بهترين بانوان طاهره كه داراي روحي بزرگ و مقام تقوا ، آينه سرتاپا نماي مقام رسالت و ولايت بوده حضرت سيده زينب دختر علي بن ابي طالب « كرم الله وجهه » است كه به نحو كامل او را تربيت كرده بودند او از پستان علم و دانش خاندان نبوت سيراب شده بود تا آنجا كه در فصاحت و بلاغت يكي از آيات بزرگ الهي به شمار مي رفت ، و در حلم و كرم و بينايي و بصيرت در تدبير كارها در ميان خاندان بني هاشم و بلكه عرب مشهور شد و ميان جمال و جلال ، و سيرت و صورت ، و اخلاق و فضيلت را جمع كرده بود شبها در حال عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوا و پرهيز كاري معروف بود . . . » .
سفر تاريخي زينب به كربلا
بهترين جايگاه براي شناخت شخصيت وجودي زينب ( عليها السلام ) همان سفر تاريخي كربلا و مطالعه ماجراي جانگداز واقعه « طف » و به دنبال آن خواندن داستان اسارت زينب و همراهان او در كوفه و شام و برخورد با ستمگران و ياغيان آن زمان است كه تاريخ جزئيات آن را ثبت كرده و عظمت فوق العاده دختر علي ( عليه السلام ) را جلوه گر ساخته است همان بخشهاي اندكي ثبت شده از اين مسافرت بهترين نمونه و الگو براي معرفي شخصيّت والا و روح با عظمت و كمالات وجودي آن بزرگ بانوي اسلام در طول عمر پنجاه و چند ساله اوست ، و ما را از جست و جو و بحث بيشتر در اين باره بي نياز و مستغني مي سازد .
40 |
نخستين مطلب جالب توجه در آغاز اين بحث اين است كه چگونه زينب بدون همسر خود عبدالله به همراه برادرش حضرت ابا عبدالله ( عليه السلام ) اقدام به اين سفر كرد و اساساً چرا عبدالله بن جعفر به همراه آنان نرفت .
برخي گفته اند : شدّت علاقه زينب نسبت به برادرش به حدي بود كه هنگام ازدواج با عبدالله شرط كرد كه هرگاه امام حسين ( عليه السلام ) خواست به سفري برود زينب بتواند به همراه برادر مسافرت كند و عبدالله از او جلوگيري نكند . اينكه اين نقل تا چه اندازه اعتبار دارد معلوم نيست ، امّا مسلّم است كه زينب با رضايت عبدالله راهي اين سفر پرخطر و تاريخي شد و علت اينكه خود عبدالله به همراه امام ( عليه السلام ) نرفت ظاهراً اين بود كه براي او مسلّم نبود سرنوشت امام ( عليه السلام ) به جنگ و شهادت منجر خواهد شد ، اگر چه براي خود امام حسين ( عليه السلام ) و برخي از نزديكان احياناً مطلب روشن و مسلّم بوده است ، از اين رو عبدالله در مكّه ماند ، ( 1 ) چنانكه افراد ديگري از نزديكان امام ( عليه السلام ) نيز چون برادرش محمد حنفيه و برخي از عموزادگانش به همين علت همراه امام ( عليه السلام ) نرفتند و اساساً براي بسياري از مسلمانان باور كردني نبود كه بني اميه تا اين حد پيش بروند كه عزيزترين
مسلمانان را هدف تير و شمشير قرار دهند و به چنين جنايت بزرگي اقدام كنند ، اگر چه از مثل جوان بي تجربه و
1 ـ برخي هم مانند « استاد توفيق ابوعلم » در كتاب « فاطمه زهرا » ( ص 79 ) گفته اند : ناتواني و عجز عبدالله از مسافرت سبب شد تا نتواند به اين سفر برود . اين هم نظريه اي است كه چندان بعيد به نظر نمي رسد زيرا عبدالله در آن هنگام حدود 72 ساله بود .
41 |
خوشگذراني مانند يزيد كه بويي ازحقيقت اسلام به مشامش نخورده و باحيله و تزوير و اعمال نفوذ پدرش معاويه روي كار آمده بود چنين اعمالي بعيد به نظر نمي رسيد !
عبدالله در عين حال روي همين خطر احتمالي سعي و كوشش خود را كرد بلكه امام ( عليه السلام ) را از اين سفر خطرناك منصرف سازد و چون با مخالفت آن حضرت روبه رو شد و فهميد كه تصميم امام ( عليه السلام ) به انجام اين مسافرت قطعي است و نمي تواند آن حضرت را از اين راه منصرف سازد ، لذا دو فرزند عزيز خود را به نامهاي « عون » و « محمد » به همراه حضرت زينب فرستاد و به آنها سفارش كرد كه همه جا از امام ( عليه السلام ) حمايت كنند و حداكثر احترام را نسبت به آن بزرگوار انجام دهند .
تفصيل ماجرا را طبري و ديگران اين گونه نقل كرده اند : چون امام حسين ( عليه السلام ) از مكه به سمت كوفه حركت كرد ، « عبدالله بن جعفر » طي نامه اي كه بهوسيله دو فرزندش عون و محمد به نزد آن حضرت فرستاد نوشت : شما را به خدا سوگند مي دهم كه چون نامه مرا خواندي از اين سفر بازگرد كه من ترس آن دارم اتفاقي بيفتد كه سبب هلاكت خاندانت باشد ، و اگر شما به شهادت برسي نور زمين خاموش مي شود زيرا مردم امروز بهوسيله تو به راه مي آيند ، و مردمان با ايمان به تو اميد دارند ، پس شتاب مكن كه من به دنبال نامه ام خدمت شما خواهم رسيد .
عبدالله بن جعفر پس از فرستادن اين نامه به نزد « عمرو ابن سعيد بن عاص » كه از طرف يزيد حاكم و فرماندار مكه
42 |
بود رفت و به او گفت : نامه اي براي حسين ( عليه السلام ) بنويس و به او اطمينان بده كه اگر به مكه باز گردد در اينجا امنيت دارد و به هر وسيله اي شده او را اميدواركن تا آسوده خاطر شود و از اين راه منصرف شود .
« عمرو بن سعيد » گفت : تو به هر گونه كه مايل هستي نامه اي بنويس و به نزد من آر تا من آن را مهر و امضا كنم . عبدالله بن جعفر نامه اي نوشت و به نزد او برد و عمرو آن را امضا كرد ، عبدالله براي محكم كاري بيشتر بهوي گفت : اين نامه را به همراه برادرت يحيي بن سعيد بفرست تا با رفتن او اطمينان بيشتري پيدا كند . عمروبن سعيد اين كار را هم كرد و عبدالله با يحيي هردو از مكه خارج شدند و خود را به امام ( عليه السلام ) رساندند و نامه حاكم مكه را به آن حضرت دادند و براي بازگشت به او اصرار كردند .
امام ( عليه السلام ) در پاسخ آن دو فرمود : من جدم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را در خواب ديده ام و او به من دستوري داده كه بايد آن را انجام دهم ، چه به سود من باشد و چه به زيان ! آن دو پرسيدند : آن خواب چيست ؟ فرمود : آن را به كسي نگفته ام و نخواهم گفت تا آن گاه كه پروردگار خود را ديدار كنم و از اين جهان بروم .
عبدالله بن جعفر با شنيدن اين سخنان از بازگشت امام نااميد شد و به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد ملازم آن حضرت باشند ، آن دو نيز به همراه امام ( عليه السلام ) به كربلا آمدند و در آن روز به شهادت رسيدند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تاريخ طبري ، ج 4 ، ص 292-291 ؛ ارشاد مفيد ، ج 2 ، ص 70
43 |
ورود زينب به كربلا و ماجراي شب و روز عاشورا
بيشتر اشاره شد كه دختر بزرگوار اميرمؤمنان تا پيش از شهادت برادر ارجمندش امام حسين ( عليه السلام ) كه بار سنگين تبليغ پيام آن حضرت به گوش مردم آن زمان به دوشش نيامده بود و مسؤوليّت قافله سالاري و سرپرستي بازماندگان امام ( عليه السلام ) به عهده اش محول نشده بود ، تحمل كمتري در برابر آن حوادث سهمگين و مصيبت هاي سختي كه به فاصله اندكي براي وي و ديگران پيش آمد از خود نشان مي داد ، اما از زمان شهادت امام ( عليه السلام ) به بعد گويا نيروي شكيبايي و تاب و توانش در برابر حوادث ناگوار چندين برابر شد ، و همچون كوه عظيمي ، آن مصيبتهاي كمرشكن را يكي پس از ديگري برخود هموار مي ساخت .
و اين يك قانون مسلّم و سنّت الهي است ، كه خداي تعالي خود فرموده است :
{ اِنَّ الَّذينَ قالوُا رَبُّنَااللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ ألاّتَّخافُوا وَلاتَحْزَنُوا ( 1 ) } .
[ آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و سپس استقامت ورزيدند ، فرشتگان بر آنها نازل شوند كه نترسيد و بيمناك نباشيد . ]
و هم او فرموده :
{ اِنْ تَنْصُروُا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ اَقْدامَكُم . . . ( 2 ) }
[ اگر خدا را ياري كنيد او هم شما را ياري و ثابت قدمتان مي كند . ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سوره فصلت ، آيه 30
2 ـ سوره محمد ، آيه 7
44 |
رفتار امام ( عليه السلام ) نيز با خواهرش مي تواند شاهدي بر اين مطلب باشد .
در شب عاشورا
شيخ مفيد ( رحمه الله ) مي نويسد : حضرت علي بن الحسين ( عليه السلام ) در روايتي چنين فرمود است : در شب عاشورا در خيمه ام نشسته بودم و عمه ام زينب از من پرستاري مي كرد ، در آن هنگام پدرم به خيمه خود رفت و « جوين » غلام آزاد شده ابي ذر غفاري نزد او نشسته بود و شمشير آن حضرت را اصلاح مي كرد ، پدرم شروع به خواندن اشعار زير كرد كه حاكي از بيوفايي دنياست :
يا دَهْرُ ! اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ * * * كَمْ لَكَ بِالاِشْراقِ وَالاَصيلِ
مِنْ صاحِب اَوْ طالِب قَتيلِ * * * وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالبَديلِ
وَ اِنَّما الاَمْرُ اِلَي الجَليلِ * * * وَكُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلِ
و اين اشعار را دو يا سه بار تكرار كرد و من از خواندن اين اشعار مقصود او را دانستم ، بغض گلويم را گرفت اما خودداري كردم و به هر ترتيبي بود خاموش شدم و دانستم زمان بلا فرارسيده است . ولي عمّه ام زينب چون دل نازكتر از من بود با شنيدن اين اشعار ، بي تاب شد و نتوانست خودداري كند ، و لذا بي تابانه از جا برخاست و به نزد امام ( عليه السلام )
45 |
دويد و گفت :
« واثَكْلاهُ لَيْتَ المَوْتُ اَعْدَمَنِي الحَياةَ ، اَليَوْمَ ماتَتْ اُمّي فاطِمَة وَاَبي عَلِيّ وَاَخِي الحَسَن ، يا خَليفَةَ الماضي وَثُمالَ الباقي » !
[ آه از اين مصيبت ! اي كاش مرگ من رسيده بود ! امروز چنان است كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفته اند اي بازمانده گذشتگان ، و اي دادرس بازماندگان ! ]
امام ( عليه السلام ) كه چنان ديد نظري به خواهر افكند و بدو فرمود :
« يا اُخَيَّة لايُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَيْطانُ » !
[ خواهر جان ! مواظب باش شيطان حلم و شكيباييت را نربايد ! ]
اين جمله را گفت و به دنبال آن ، اشك ، چشمان امام ( عليه السلام ) را گرفت و سپس فرمود :
« لَوْ تُرِكَ القَطاليلاً لَنام » !
[ اگر مرغ « قطا » را به حال خود وا مي گذاشتند آسوده مي خوابيد ! ]
زينب با شنيدن اين جمله تأثر و اندوهش بيشتر شد و گفت :
« يا وَيْلَتاه اَفَتَغْتَصِبْ نَفْسَكَ اِغْتِصاباً فَذاكَ اَقْرَح لِقَلْبي وَاَشَدُّ عَلي نَفْسي » !
[ اي واي بر من ! آيا دل به مرگ نهاده اي ؟ اين بيشتر دل
46 |
مرا ريش مي كند و بر من سخت تر و ناگوارتر است ! ]
و به دنبال آن دست برد و گريبان خود را چاك زد و بي حال بر زمين افتاد !
امام ( عليه السلام ) كه چنان ديد برخاست و آب به صورت خواهر پاشيد و با كلمات زير او را دلداري و آرامش داد :
« يا اُخْتاه اِتّقِي الله وَتَعَزَّي بِعَزاءِ اللهِ ، وَاعْلَمي اَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لايَبْقُونَ ، وَاَنَّ كُلَّ شَيء هالِكٌ اِلاّ وَجْهَ اللهِ الَذي خَلَقَ الخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ ، وَيَبْعَثُ الخَلْقَ وَيُعيدُهُمْ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَه ! .
جَدّي خَيْرٌ مِنّي وَاَبي خَيْرٌ مِنّي وَاُمِيّ خَيْرٌ مِنّي وَاَخي خَيْرٌ مِنّي ، وَلي وَلِكُلِّ مُسْلِم بِرَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) اُسْوَة » .
[ خواهر جان ! پرهيزكاري و شكيبايي پيشه كن ، بردبارباش و بدان كه اهل زمين مي ميرند و اهل آسمان نخواهند ماند و همه چيز هلاك مي شود جز خداوندي كه آفريدگان را به قدرت خود آفريد و مردم را برانگيخت ، و او يگانه بي همتاست .
[ خواهر جان ] جدّ من [ رسول خدا ] از من بهتر بود و مادرم از من بهتر بود و پدرم از من بهتر بود و برادرم به از من بود [ كه همه از اين جهان رفتند ] و من و هر مسلماني بايد به رسول خدا تأسّي كنيم . ]
حسين ( عليه السلام ) با اين سخنان زينب را آرام كرد و به دنبال آن ، زينب را سوگند داد كه خواهرم ! نبايد در كشته شدن من گريبان چاك زني و روي خود را بخراشي و در اين باره سفارشي در اين باره به زينب كرد كه شاعر پارسي زبان مرحوم « عمّان ساماني » آن را اين گونه به نظم درآورده است :
47 |
جان خواهر ! در غمم زاري مكن * * * با صدا بهرم عزاداري مكن
هرچه باشد تو علي را دختري * * * عصمت اللهي و زهرا پروري
معجر از سرپرده ، ازرخ وامكن * * * آفتاب و ماه را رسوا مكن
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش * * * با زنان در همرهي ، مردانه باش
باتو هستم جان خواهر همسفر * * * توبه پا اين راه پويي من به سر
امام ( عليه السلام ) مانند اين كه با اين سخنان ضمن سفارش خواهر به صبر و سكون و بردباري ونوعي تصرّف تكويني در دل زينب ، او را براي روبه رو شدن با مصايب دشوار بعدي آماده كرد ، زيرا وضع دختر فاطمه ( عليها السلام ) از آن ساعت به بعد تغيير كرد و ديگر از آن گونه بي تابي ها از او ديده نشد .