بخش 3
6 ـ جون یار وفادار حسین (علیه السلام) 7 ـ ابوثمامه صاعدی 8 و 9 ـ حرّ بن یزید ریاحی و پسرش حرّ در حضور جامِ وصال خاطره های حرّ زمان شهادت قبر حرّ کجاست 10 ـ عابس شاکری 11 ـ شوذب 12 ـ وهب بن عبدالله کلبی دو وهب 13 ـ سوید بن عمر 14 ـ محمد بن بشیر حضرمی 15 ـ بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مشرقی 16 ـ نافع بن هلال 17 ـ ابی شعثاء کندی 18 ـ موسی بن عمیر مترددان عاشورا 1 ـ هرثمة بن سلیم 2 ـ ضحّاک بن عبدالله مشْرَقی 3 ـ مسروق وائل 4 ـ عبیدالله حرّ عقب ماندگان از کاروان سعادت 1 ـ مرفّهین و پول داران 2 ـ حرام خواران 3 ـ حق الناس پیش مرگان عاشورا 1 ـ مسلم بن عقیل عقیل، در روایات اهل سنت شجره طیّبه مسلم بن عقیل متن نامه امام حسین (علیه السلام) به مردم کوفه اولین پایگاه مسلم ورود عبیدالله به کوفه شجاعت مسلم قتل صبر گزارشی از دارالإماره 2 ـ طفلان مسلم: (ابراهیم ـ محمّد) مدت زندان رهایی از زندان
|
101 |
|
سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد : هنگامي كه سعيد پس از نماز امام ،
بعد از اصابت سيزده چوبه تير دشمن به بدن او ، نقش زمين شد گفت :
أَللّهُمَّ أَلْعَنْهُمْ لَعْنَ عاد وَثَمُودَ ،
اَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبيَّكَ عَنّي السَّلامَ وَأَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنَ أَلَمِ
الجِراحِ ، فَإِنّي أَرَدْتُ ثَوابَكَ في نَصْرِ ذُرِّيَةِ نَبِيِّكَ . . .
؛
خدايا ! دشمنان حسين را به نوع كيفر قوم عاد و ثمود گرفتار كن .
خدايا ! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن حضرت ابلاغ كن كه به خاطر دريافت
ثواب ، به ياري ذريّه پيامبرت شتافتم و اين گونه به خاك افتادم . . .
بعضي ، از مورّخان نوشته اند : امام ( عليه
السلام ) هنگام اقامه نماز ، خطاب به سعيد و مردي به نام عَمْرو بن قُرظه
انصاري فرمود : در مقابلم بايستيد و آن دو ، پس از نماز بر اثر اصابت تيرهاي دشمن بر
زمين افتادند . وقتي سيدالشهدا ( عليه السلام ) با سعيد
سخن مي گفت ، عمروبن قرظه هم ، مانند سعيد خطاب به مولاي خويش گفت :
يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) أَوَفَيْتُ ؟ ؛
آيا به ميثاق وفاداري و حمايت از امام حق ، وفادار بودم ؟
امام ( عليه السلام ) با مهرباني خاصي با او نيز
مانند سعيد سخن گفت .
طبري ، مورخ معروف ، معتقد است كه بعد از انجام نماز ظهر و درگيري سختي كه
|
102 |
|
ميان امام و لشكر كفرپيشه درگرفت ، امام ( عليه
السلام ) كمي در مكان خود ايستاد ( تا شايد استراحتي كند ) در اين هنگام
سعيد به عنوان حافظ جان امام در مقابل آن حضرت ايستاد تا تيرهاي دشمن را
به جان بخرد و بدين وسيله امام ( عليه السلام )
كمي استراحت كند . ( 1 )
در زيارت نامه معروف به زيارت ناحيه مقدسه ، در باب سعيدبن
عبدالله آمده است :
امام حسين ( عليه السلام ) به عنوان
حلّ بيعت به او اجازه انصراف از كربلا را داده بود ولي او گفت : نه ، ما تو را در
ميان دشمنان تنها نمي گذاريم و ما بيوفايي را پيشه خود نمي سازيم تا خدا
وفاداري ما را در غياب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
نسبت به شما بنگرد [ و افزود : ] به خدا سوگند اگر در اين راه كشته شوم ، سپس زنده گردم و
باز در به جهت حمايت از شما ، ميان آتشم اندازند و اين ، تا 70 بار تكرار شود ، همچنان
در كنار تو خواهم ماند و دست از ياري ات برنخواهم داشت ؛ چرا كه قتل در ركاب تو
كرامت بي پايان در پي دارد ( 2 ) .
سعيد بن عبدالله همان كسي است كه نامه مردم كوفه را در مكه به امام
رساند و حتي در پاسخ نامه مردم از سوي امام حسين نام او آمده است :
. . . فَإنَّ هانِياً وَسَعِيداً قَدِما عَلَيَّ
بِكُتُبِكُمْ . . . ؛ ( 3 )
هاني و سعيد ( بن عبدالله انصاري ) نامه هاي شما را به من
رساندند . . .
او كسي است كه وقتي مسلم در كوفه نامه امام را در جمع حضار قرائت كرد ، صداي گريه
عشق او و يارانش ، جلسه را فراگرفت . در اين هنگام عابس عاشقانه فرياد زد و گفت : من
نمي دانم در دل ديگران چه مي گذرد ولي من به شما قول مي دهم ، خواسته
شما را عملي سازم . با دشمنان شما بجنگم و تا مرحله مرگ از شما دفاع كنم ( و افزود ) :
لا اُرِيدُ بِذلِكَ إلاّ ما عِنْدَاللهِ ؛ جز اجر الهي ، مقصودي ندارم ، سپس حبيب بن مظاهر و بعد از
حبيب ، سعيد بن عبدالله انصاري همانند عابس سخن گفتند . سعيد بر سر ميثاق خود وفادار
ماند .
1 . نكـ : علامه تستري ، قاموس الرجال ، ج5 ،
ص107
2 . نكـ : علامه مامقاني ، تنقيح المقال ،
ج2 ، ص28
3 . نكـ : علامه تستري ، قاموس الرجال ، ج5 ،
ص107
|
103 |
|
6 ـ جون يار وفادار حسين ( عليه
السلام )
جون ، برده سياه چهره اي كه احتمالاً زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درك كرده بود . ( 1 )
او غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلّب بود ، نامش جون ، نام
پدرش حَوِيّ وكنيه اش و ابومالك بود . ( 2 )
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) وي را به 150 دينار از
فضل خريداري كرد و در اختيار ابوذر قرار داد تا به وي خدمت كند . جون در ربذه [ تبعيدگاه ابوذر ]
بر ابوذر خدمت مي كرد و پس از ارتحال وي در سال 32 هـ . به امير
مؤمنان ( عليه السلام ) پيوست . ( 3 )
علاّمه مامقاني در تنقيح المقال مي نويسد : پس از شهادت آن
حضرت ، به خانه امام حسن ( عليه السلام ) و پس از شهادت
ايشان به خانه امام حسين ( عليه السلام ) آمد وشد داشت
و بيشتر امام سجاد ( عليه السلام ) را همراهي
مي كرد ( و در خانه امام سجاد بود ) ، و همراه آنان به كربلا آمد و هنگام شعلهور
شدن جنگ در روز عاشورا ، امام حسين ( عليه السلام ) به
او فرمود :
أَنْتَ في إِذْن مِنّي ، فَإِنَّما تَبِعْتَنا
طَلَبَاً لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتَلِ بِطَريقِن ؛
تو به عنوان خدمت به ما ، همراه ما بودي . اكنون مجازي كه ما را ترك
كني .
جون از پيشنهاد جدايي امام ( عليه
السلام ) غمگين شد وبا خودانديشيدكه نكند لياقت همراهي با امام را از
دست داده است ! ازاين رو ، خود را به پاي امام ( عليه
السلام ) انداخت ، پاي آن حضرت را مي بوسيد و مي گفت : اي فرزند
پيامبر خدا ! من در روزگار آسايش ، با شما بودم ، الآن كه دنيا به شما پشت كرده ، شما
را رها كنم ؟ و افزود لابد من كه غلام سياه ، بد بو هستم ، از حيث حسب و نسب در
سطح پايينم ، نمي خواهي در شمار شهيدان تو باشم . ( 4 ) [ وافزود : ]
لا وَاللهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّي يَخْتَلِطَ
هذَا الدَّمُ الأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ ؛
نه به خدا سوگند دست از شما برنمي دارم تا آن كه خون اين
سياه با خون شما
1 . محسن امين ، اعيان الشيعه ، ج1 ، ص 605
2 . نكـ : معالي السبطين ، ج1 ، ص240 ،
مجلس دهم .
3 . نكـ : حائري مازندراني ،
معالي السبطين ، ج1 ، ص240
4 . يَابْنَ رَسُولِ اللهِ أَنَا في الرَّخاءِ
أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ ، وَفي الشِّدَةِ أَخْذِلُكُمْ ؟ وَاللهِ إِنَّ رِيْحِيَ
لَنَتِنٌ ، وَإِنَّ حَسَبيَ لَلَئيمٌ ، وَلَوْنيَ لاََسْوَدُ ، فَتَنفَّسْ عَلَيَّ
بِالجَنَّةِ فَيَطيبَ رِيْحي ، وَيَشْرُفَ حَسَبي ، وَيَبْيَضَّ وَجْهي
.
|
104 |
|
مخلوط گردد .
دراين هنگام امام حسين ( عليه السلام )
اذن جهادش داد واو پس از آن كه عده زيادي از دشمنان را
كشت ، به فيض شهادت نايل آمد . امام هنگامي كه در بالين وي حضور يافت ،
فرمود :
أللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ ريحَهُ ،
وَاحْشُرهُ مَعَ الأبرار ، وَعَرِّفْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ مُحمّد وَآلِهِ
؛
خدايا ! صورتش را سپيد و بويش را نيكو گردان ! و با ابرار و نيكان محشورش كن . وي
را مورد مرحمت محمّد وآلش قرار ده ! ( 1 )
او كه نيم جاني داشت ، با ديدن امام بربالين خود ، خوشحال شد و پس از آن روحش
به عالم ملكوت پرواز كرد .
حايري مازندراني در معالي السبطين نقل مي كند : جمعيتي هفتاد نفره به
او حملهور شدند و او از اسب افتاد . نيم رمقي داشت كه امام به بالينش آمد . وي را در
آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گريست . در اين هنگام ، جون ديدگان خود را
گشود و خوشنودي خود را با تبسمي ابراز داشتو گفت : چه
كسي مانند من است كه پسر پيامبر ، صورتش را بر صورتم نهاده ؟ ! و سپس جان داد . ( 2 )
در تاريخ آمده است : در شب عاشورا هنگامي كه امام حسين ( عليه السلام ) اشعار : يا دَهْرُ أفٍّ
لَكَ مِنْ خَليلِ را بر زبان داشت ، جون در خيمه مخصوص امام ( عليه السلام ) مشغول تيز كردن شمشير و آماده سازي
آنها براي فردا بود . ( 3 )
گرچه در شب سيزدهم محرم شهيدان به خاك سپرده شدند ليكن بعضي از شهدا
روزهاي بعد شناسايي و به خاك سپرده شدند كه از جمله آنان جون بود . بدن شريف او پس
از ده روز شناسايي د و دفن شد . امام باقر ( عليه
السلام ) فرمود : بني اسد پس از ده روز از راه دور
1 . نكـ : مامقاني ، تنقيح المقال ، ذيل
كلمه جون .
2 . نكـ : حائري ، معالي السبطين ، ج1 ، ص240 .
. . . فَبَكَي الْحُسينُ ، وَاعْتَنَقَهُ وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ ، فَفَتَحَ
عَيْنَيْهِ وَتَبَسَّمَ و قالَ : مَنْ مِثْلي وَابْنُ رَسولِ اللهِ وَاضعٌ
خَدَّهَ عَلي خَدّي ، ثُمَّ فاضَتْ نَفْسُهُ .
3 . ارشاد ، ص219 ، ترجمه محدثي ، ص96
|
105 |
|
با استشمام بوي خوش از او بدن وي را پيدا كردند . از بدنش بوي مشك ،
مشام جان را نوازش مي داد و از اين راه بدن او را يافتند و دفن نمودند ( 1 ) و در زيارت ناحيه نام آن حضرت به چشم
مي خورد . ( 2 ) اين بوي خوش ، همان اثر دعاي امام
حسين ( عليه السلام ) بر بالين اوست . امام ( عليه السلام ) در كربلا روز عاشورا صورت چند شهيد را بوسيد
و گونه خود را برگونه آنان نهاد ، از جمله آنان جون بود .
نازم ، حسين را كه چو در خون خود تپيد * * * زيباترين حماسه عالم
بيافريد
يكسان رخ غلام وپسر ، بوسه داد و گفت : * * * در دين ما سيه نكند فرق با
سپيد
7 ـ ابوثمامه صاعدي ( 3 )
نام ابو ثمامه صاعدي ، عمرو بن عبدالله كعب است . او از اصحاب
اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بود و در تمام جنگ هاي
آن حضرت ، در دوران خلافتش حضور داشت . ابوثمامه از همرزمان مسلم بن عقيل بود كه
آن دو ، در كوفه ، دارالاماره را محاصره كردند ، ليكن وقتي ياران پراكنده شدند ، او در
مخفي گاه به سر برد تا اين كه به امام ملحق شد .
ابوثمامه از سوي مسلم بن عقيل ( عليه
السلام ) سمت فرماندهي قبيله تيم و همدان را داشت . و همان كسي است كه
فرارسيدن وقت نماز ظهر را به امام حسين ( عليه السلام )
يادآور شد . او در ظهر عاشورا به امام حسين ( عليه
السلام ) گفت :
يا أبا عَبْدِالله نَفْسي لِنَفسِكَ الْفِداء
هؤُلاءِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ ، لاَ و اللهِ وَلا تُقْتَلُ حَتّي اُقْتَلَ
دُونَكَ ، وَاُحِبُّ أنْ ألقَي اللهُ رَبِّي وَقَدْ صَلَّيْتُ هذِهِ الصَّلاةَ
الَّتي قَدْ دَنا وَقْتَه .
اي ابا عبدالله ! جانم فداي جانت باد ، اينان ( لشكر دشمن ) به تو نزديك
شده اند و البته به تو دست نخواهند يافت ، جز آن كه از روي نعش من بگذرند
ولي دوست
1 . بحارالأنوار : 45 ، ص23
2 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص71
3 . مامقاني ، تنقيح المقال ، ج2 ، ص333 ، ذيل ماده
عمروبن عبدالله الأنصاري ابوثمامه رابه فتح الثاء مي داند
.
|
106 |
|
دارم كه خدا را ديدار كنم در حالي كه اين نماز را كه وقت انجام آن فرارسيده است ،
خوانده باشم . ( 1 )
فرهاد ميرزا در قمقام آورده است : او گفت : دوست دارم آخرين نماز خود را به امامت
شما به جاي آورم ( 2 ) امام ( عليه السلام ) در آن هنگام نگاهي به
آسمان كرد و فرمود :
ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ
الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ ، نِعَمْ هذا أَوَّلُ وَقْتِها . . . سَلُوهُمْ أَنْ
يَكُفُّوا حَتّي نُصَلِّي ؛
مرا به ياد نماز انداختي ، خداوند تو را در شمار نمازگزاراني كه به ياد نمازند
قرار دهد . آري ، اكنون وقت اول نماز است ، از آنان ( دشمنان ) بخواهيد تا ما را مهلت
دهند نماز را بجاي آوريم .
در اين هنگام بود كه سيد الشهدا ( عليه السلام )
ياران خود را دو دسته كرد ، دسته اي مشغول نبرد و دسته اي مشغول نماز
شدند . ابوثمامه بعد از نماز به شهادت رسيد ليكن چگونگي و زمان شهادت به طور
دقيق مشخص نيست . ( 3 )
8 و 9 ـ حرّ بن يزيد رياحي و پسرش
در تاريخ كربلا جز حرّ بن يزيد رياحي يربوعي كسي به اين نام نيست .
اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد : حرّ بن يزيدبن ناجيهرياحي ، از شيعيان مورد اعتماد است . او در كربلا همراه ياران
امام ( عليه السلام ) به شهادت رسيد و در حاير حسيني
مدفون گرديد . ( 4 )
در باره سن حرّ ، سخني به ميان نيامده و كسي از نام مادر او ياد نكرده
است . نام
1 . بصار العين ، صص 119 و 120
2 . نكـ : قمقام ، ج1 ، ص412
3 . نكـ : اعيان الشيعه ، ج1 ،
ص606
4 . حرّ بن يزيد بن ناجية الرّياحي إماميٌّ
ثِقَةٌ ، قُتِلَ مَعَ الْحُسَين وَأَصْحابه بِالطفّ ، وَدُفِنَ في الحائر .
نكـ : اعلمي ، دائرالمعارف ، ج7 ، صص 598 ـ 600 ،
چاپ بيروت مؤسسه اعلمي .
|
107 |
|
پدرش همراه نامش شهرت دارد ؛ ( يزيد بن ناجيه ) . چون از قبيله
بني رياح بود ، او را رياحي مي گفتند .
حرّ در حضور
جهت كنترل اوضاع كوفه ، ابن نمير از سوي عبيدالله زياد مسؤول حراست از
كوفه شد . او با لشكر انبوهي به مأموريت خود همت گماشت و حرّبن يزيد رياحي را ، كه
مردي سلحشور و لايق و كاردان در امور نظامي بود ، با هزار سوار از ناحيه قادسيه به
پيش فرستاد تا بر سر راه كاروان كربلا سدّي ايجاد كند . امام ( عليه السلام ) كه از ناحيه اي معروف به بطن عقبه
به سوي منطقه شراف حركت مي كردند ، دستورداد تا دراين منزل آب بيشتري
بردارند . در ميان راه بود كه لشكر حرّ از راه رسيد . در محل بارانداز ( منزل ) ، همگي
بار انداختند . امام ( عليه السلام ) دستور داد تا
لشكريان حرّ و نيز چهارپايان ، آنان را سيراب كنند ، هنگام نماز ظهر شد و جمعيت همراه
امام ( عليه السلام ) آماده نماز جماعت شدند ، در حالي
كه حرّ نيز با نيروهاي تحت امر خود به جمعيت نمازگزار با امام ( عليه السلام ) پيوست . امام ( عليه
السلام ) پيش از نماز در برابر همگان ايستادند ، در حالي كه به لشكر حرّ توجه
داشتند ، فرمودند : اي مردم ، من جز
در پي دعوت نامه ها و فرستادگان شما ،
به سوي شما نيامدم ، اگر از رأي خود برگشته ايد ، من به ديار خود باز
مي گردم .
كسي سخني نگفت و پاسخي نداد و سپس امام ( عليه
السلام ) نماز ظهر را به جماعت اقامه كردند و در وقت عصر نيز همچون وقت ظهر
نماز جماعت برگزار گرديد . امام ( عليه السلام ) سرانجام
پس از اداي نماز در مقابل همگان اظهار داشتند . شما اگر تقواي الهي پيشه كنيد و اهل
حق را بشناسيد ، خدا از شما رضايت بيشتري خواهد داشت و ما اهل بيت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) سزاوارتر به ولايت و حكومت
برجامعه ايم . . . .
در اين هنگام بود كه حرّ لب به سخن گشود و گفت : به خدا قسم ، من از
نامه ها و فرستادگان آن اطلاعي ندارم و در شمار نامه نويسان نيستم .
امام ( عليه السلام ) دستور دادند تا خورجين حاوي
نامه هاي مردم كوفه را حاضر كنند :
حرّ گفت : ما فقط مأموريم تا شما را به عبيدالله تحويل دهيم ؛ امام ( عليه السلام ) فرمود : مرگ
|
108 |
|
به تو نزديك تر است تا عملي شدن اين منظور .
سپس امام ( عليه السلام ) به ياران خود دستور حركت
داد ، حرّ مانع شد امام ( عليه السلام ) فرمود : مادرت به
عزايت بنشيند از ما چه مي خواهي ؟ !
حرّ گفت : هركس از مادرم اين چنين ياد مي كرد من نيز مقابله به مثل
مي كردم ولي چه كنم كه مادرت زهرا است كه جز به نيكي نمي توان از او ياد
كرد . . . و افزود : من دستور جنگ ندارم ، پيشنهاد مي كنم كه بازنگردي و به سوي
كوفه هم نروي ، پس راه سوّمي را در پيش گير تا پاسخ نامه ام از سوي عبيدالله
برسد .
طبري در تاريخ و نيز ابن اثير در الكامل ( 1 ) يادآور مي شوند كه : امام آن خطبه معروف خود را كه
در آن آمده است : . . . مَنْ رأي سُلْطاناً جائِراً . . . در
اينجا ايراد كرد و نيز آن شعر معروف خود سَأَمضي وَما
بِالْمَوت عارٌ عَلَي الْفَتي را در اين جا سرود .
* * *
ممكن است كسي بپرسد چرا امام ( عليه
السلام ) دست به شمشير نبرد ؟ پاسخ اين پرسش روشن است . امام ( عليه السلام ) نمي خواست آغازگر جنگ باشد از اين رو
وقتي زهيربن قين در اولين لحظه هاي ورود به كربلا به امام گفت : چه بجاست كه با
اين گروه پيش از رسيدن سپاه كوفه پيكار كنيم امام ( عليه
السلام ) به او فرمود : من آغازگر جنگ نخواهم بود ( 2 ) و نيز پيشتر اشاره شد كه در صبح عاشورا مسلم بن
عوسجه به امام گفت : شمر در تيررس من است ، اگر اجازه دهي وي را هدف قرار دهم ، امام
فرمود : من دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم .
امام ( عليه السلام ) به حركت خود ادامه
داد تا به سرزمين كربلا رسيد و بارانداز نمودند .
* * *
جامِ وصال
اختلافي كه ميان صاحب نظران وجود دارد ، اين است كه حرّ چه زماني
به امام روي آورد و جام وصال سركشيد ، خواندمير در تاريخ حبيب السير
مي نويسد : صبح عاشورا ،
1 . كامل في التاريخ ، ج4 ، ص83 ـ 82
2 . مفيد ، ارشاد ، باب حرّ بن يزيد رياحي ، ص226 ( چاپ بصيرتي ) الارشاد ( ترجمه ) ، ج2 صص 78 ـ 85
|
109 |
|
پيش از آغاز نبرد ، هنگامي كه مالك بن عروه به امام گفت : اَبشر بالنّار و امام در مورد وي نفرين كرد ، ناگهان اسب او رم
كرد و او ميان آتش هاي كنار خيام امام سرنگون شد ، حرّ ، احساس كرد كه لشكر
عمربن سعد قصد دارد به جنگ با لشكر اندكِ حق بپردازد ، اينجا بود كه توبه خود را با
پيوستن به امام در معيّت پسرش علي و برادرش مصعب و غلامش غرة اعلام داشت . ليكن بعضي
ديگر از مورّخان نوشته اند : حرّ هنگامي كه پاسخ نامه خود از سوي عبيدالله را
مطالعه كرد كه در آن آمده بود ، حسين و همراهانش را در بيابان بي آب و علف ،
زمين گير كن ، استعفا نامه خود را براي عبيدالله فرستاد و در آن يادآور شد كه
اگر مي خواهي با حسين بن علي پيكار كني ، مرا توان چنين كاري نيست . ( 1 )
روز عاشورا درگرماگرم نبرد حق وباطل ، هنگامي كه نداي مظلوميت و
كمك خواهي امام ( عليه السلام ) را شنيد كه
مي گفت : آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا از ما حمايت به
عمل آورد ؟ آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دفاع كند ؟ ( 2 ) پيش
امام آمد و گفت : نخستين كسي كه به جنگ تو
آمد من بودم و اين ساعت به خدمت تو شتافتم تا اولين كسي باشم كه در ركابت كشته
مي شوم ، آنگاه به ميدان رفته ، نبرد آغاز كرد ، اسب او را پي كردند و او پياده
با آنان جنگيد . . . ( 3 )
به نوشته برخي از مورّخان : امام ( عليه
السلام ) خطاب به گروهي سران لشكر عمرسعد ؛ از جمله شبث بن ربعي و حجار و
قيس بن اشعث و زيدبن حارث گفت : آيا شما به من نامه ننوشتيد ؟ پاسخ دادند : ما خبر
نداريم . ( 4 ) حرّ از جانب آنان پاسخ داد : آري ، نامه
نوشتيم و ماييم كه تو را به اين جا كشانديم و افزود : خدا باطل و اهل آن را از
رحمت خود دور گرداند ، من دنيا را بر آخرت ترجيح نمي دهم ( 5 ) [ او در حالي كه پيشتر
فرمانده هزار سوار
1 . بحارالأنوار ، ج44 ، ص380 ؛
معالي السبطين ، ج1 ، ص173
2 . أَ ما مِنْ مُغيث يُغيثُنا لِوَجْهِ اللهِ ؟
أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ ؟ منتهي الامال ، ص346 و
ناسخ التواريخ ، ج2 ، ص253
3 . ابن اعثم الفتوح ، ص904
4 . عوالم بحراني ، ج17 ، ص168 ؛ دمع السجوم ،
ص275
5 . الكامل ، ج4 ، ص62 ؛ حياة الحسين ، ج3 ،
ص195 ؛ لواعج الاشجان ، صص 140 ـ 134
|
110 |
|
بود ، از مقام خود چشم پوشيد و خود را در پاي امام افكند و توبه
نمود . ] ( 1 )
نقل كرده اند كه حر در روز عاشورا به عمربن سعد نزديك شده و گفت :
اي عمر ، آيا با اين مرد مقاتله خواهي كرد ؟ عمربن سعد پاسخ داد : آري ، به خدا قسم
قتالي كه سرها و دست ها را از بدن دور سازد . ( 2 ) اندام حرّ با شنيدن اين سخن لرزيد و آخرين تصميم خود را
گرفت . سپس به قرة بن قيس ؛ يكي از همقطاران خود گفت : اسب خود را آب داده اي ؟ و
بااين بهانه كه مي خواهد اسبش را آب دهد ، از لشكر عمرسعد كناره گرفت .
طبري مي نويسد : قرّة بن قيس ، بعدها پس از واقعه كربلا
مي گفت : ديدم ، او از كنار ما رفت و اندك اندك به حسين نزديك شد .
مهاجر بن اوس مي گويد : در آستانه پيوستن حرّ به سپاه امام حسين ( عليه السلام ) حرّ را در وضعيت ويژه اي يافتم ، به او
گفتم : چرا اين چنين در وحشت و اضطرابي ؟ اگر از ما درباره شجاعان مي پرسيدند ،
نام تو را مي برديم !
حرّ پاسخ داد : خودم را ميان دوزخ و بهشت مي بينم . به خدا قسم من جز جنّت و
بهشت ، راهي انتخاب نخواهم كرد ، گرچه قطعه قطعه شوم و يا در آتشم افكنند . ( 3 )
سپس اسب خود را به جولان درآورد ، در حالي كه سپر خود را واژگون حمايل
كرده ، دست ها را بالاي سر گرفته و چشم به زمين دوخته بود ، به سپاه امام نزديك
شد و با بوسيدن زمين شرمندگي وتوبه خويش را به امام نشان داد ؛
به طوري كه امام فرمود : تو كيستي ؟ سرت را بلند كن ، حرّ گفت : من
همان كسي هستم كه راه را برشما بستم و اين همه گرفتاري را براي شما بهوجود
آوردم : هرگز گمان نمي كردم كه اين قوم با شما اين گونه رفتار كنند ، اگر
مي دانستم هيچ گاه با آنان همراهي نمي كردم ، اكنون به سوي تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المواعظ ، ششتري ، مجلس ششم ، ص95
2 . الكامل ، ج4 ، ص64 ؛ فصول المهمه ـ
ص192 ؛ منتهي الآمال ، ص347 ؛ ارشاد فصل حرّ ، مقتل الحسين ،
ص238 ؛ امالي صدوق ، مجلس 30 ؛ حياة الحسين ، ج3 ، ص196 ؛
دمع السجوم ، 273 ، ص 131 و منتخب التواريخ ، ص287
3 . وَاللهِ إِنّي أُخَيِّرُ نَفْسي بَيْنَ
الجَنَّةِ وَالنّارِ فَوَاللهِ لا أَخْتارُ عَلي الجَنَّةِ شَيْئَاً وَلَوْ
قُطِّعْتُ وَأُحْرِقْتُ .
تاريخ طبري ، 4 ، ص325 ( مطبعة الاستقامة بالقاهره ) ،
ج3 ، جزء ششم ، ص244
|
111 |
|
آمده ام تا در ركابت فدا شوم . آياتوبه ام پذيرفته است ؟
امام ( عليه السلام ) پاسخ داد : خدا توبه را
مي پذيرد و تورا مي بخشد . ( 1 )
ليكن از بعضي گزارش ها به دست مي آيد كه حرّ ، سواره به حضور
بار يافت و امام ( عليه السلام ) اذن نزول داد ، لذا :
بعضي نوشته اند امام به وي فرمود : تو آزاد مردي ، همانگونه كه مادرت تو را
اينگونه نام نهاد . تو در دنيا و آخرت جزو آزادمرداني ( 2 ) پس از مركب پياده شو و در جوار ما قرار گير . حرّ گفت :
اگر سواره باشم بهتر است از پياده بودن ؛ چرا كه به زودي بهوسيله دشمنان خدا از اسب
پياده مي شوم . امام ( عليه السلام ) فرمود : خداوند
تو را رحمت كند ، آنچه را مي پسندي انجام ده .
حرّ در هنگام عزيمت به سوي امام ( عليه
السلام ) رو به پسر خود علي كرد و گفت : پسرم ! من نمي توانم برآتش
دوزخ صبر كنم بيا به ياري حسين بن علي بشتابيم تا شايد خداوند شهادت در راه
خود را روزي ما كند . پسرش گفت : من هرگز بدون رضاي تو دست به كاري نمي زنم . سپس
هردو به جانب خيمه امام حسين ( عليه السلام ) روان
شدند ( 3 )
بعضي از نقل ها حكايت از آن دارد كه حرّ ، غلام خود قرّه را نيز
به همراه آورد و او نيز در كربلا به شهادت رسيد .
پسر حرّ در كربلا قبل از پدرش شهيد شد و حرّ با ديدن شهادت پسرش ،
خوشحال شد و گفت : خدا را شكر كه پسرم در راه حسين از دنيا رفت و به مرگ جاهليت
نمرد . ( 4 ) نام پسر حرّ را بُكَير هم
نوشته اند . ( 5 )
بنا به نقلي ، برادر حرّ نيز در كربلا حضور يافت و به شهادت رسيد . ( 6 ) در حرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يَتُوبُ اللهُ عَلَيْكَ ، مقرم ، در
مقتل الحسين ، شهادت حرّ را پيش از نماز ظهر عاشورا و پس از شهادت حبيب بن
مظاهر مي داند ( نكـ : مقرم ، مقتل الحسين ، ص245 بخش حرّ ) .
2 . أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً
في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ
3 . ناسخ التواريخ ، بحث امام حسين ، ص254 ،
كامل ، ج5 ، ص172 ، قندوزي در ينابيع المودة ، ص 414 مي نويسد : ان الحرّ
جاء الحسين مع ولده .
4 . حبيب السير ، ج2 ، ص52 ؛ مقتل الحسين ،
كاشف الغطاء ، ص34
5 . معالي السبطين ، ج1 ، ص227
6 . ارشاد مفيد ، ج2 ، ص108 ؛
حياة الحسين ، ج3 ، ص221 ؛ معالي السبطين ، ص226
|
112 |
|
حضرت حرّ اسم پسر و برادر و پسرعموهاي او كه در كربلا به شهادت
رسيده اند ، به چشم مي خورد .
خاطره هاي حرّ
نقل كرده اند كه خطاب به سيد الشهدا ( عليه
السلام ) گفت : وقتي عبيدالله زياد مرا جهت سدّ راهورود شما ، به كوفه مأمور
كرد ، از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت : اي حر ، عاقبتت به خير باد ! وقتي كه به
طرف صدا نگريستم ، كسي را نيافتم ، پيش خود انديشيدم كه سد كردن راه امام ( عليه السلام ) بشارت به خير نيست ( 1 ) با خود گفتم اين منادي جز شيطان نخواهد بود .
امام ( عليه السلام ) به او فرمودند :
أبْشِرْ يا حرّ بِالْجَنَّةِ فَاحْمِدِالله الَّذي وَفَّقَكَ
فَإِنَّ الْمُنادِي كانَ الْخِضْرُ النَّبِيّ ؛ ( 2 ) اي حر ، تو را بشارت باد به بهشت ! حمد و سپاس خدا گوي ؛ زيرا آن منادي خضر پيامبر بود .
حرّ همچنين مي گويد : همان روزي كه از كوفه بيرون آمدم ، پدرم را
در خواب ديدم كه گفت : اين روزها دست به چه كاري مي زني ؟ پاسخ دادم در آستانه
گرفتن راه حسينم ، پدرم گفت : واويلا ! تو را با حسين چه كار ؟ ( 3 ) انتظارم از تو اين است همان گونه كه نخستين كسي
هستي كه بر ضدّ او خروج مي كني ، نخستين كسي باشي كه در ركاب وي فداكاري
مي كني و به شهادت مي رسي . ( 4 )
زمان شهادت
بعضي حرّ را نخستين شهيد روز عاشورا ( 5 ) و گروهي اوّلين شهيد پس از شرفيابي به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لواعج الاشجان ، ص136 عوالم امام
حسين ( عليه السلام ) ، ج17 ، ص258 و منتخب التواريخ ، ص287
2 . باقر شريف قرشي ، حياة الحسين ، ج3 ،
ص197 ؛ ابن اثير ، كامل ، ج3 ، ص289
3 . معالي السبطين ، 224 ، اين خواب را از
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده است .
4 . حياة الحسين ، ج3 ، ص197 ؛ كامل ابن
اثير ، ج4 ، ص289
5 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص13 . علاّمه
مجلسي ( رحمه الله ) در
كتاب پر ارج خود ، بحارالأنوار مي نويسد : اين كه حرّ مي گويد اولين
شهيد در راه تو مي باشم منظور اين است كه او ( حرّ ) اولين شهيد بعد از توبه خود
است وگرنه قبل از او جمعي از اصحاب امام به شهادت رسيده بودند .
|
113 |
|
محضر دلدار ( 1 ) و دسته اي آخرين
شهيد در زمان برگزاري نماز امام ( عليه السلام ) در ظهر
عاشورا و بالأخره عده اي آخرين شهيد پس از شهادت ياران امام ( عليه السلام ) ( قبل از اهل بيت ) مي دانند .
مقتل الحسين ، شهادت حرّ را پس از شهادت حبيب بن مظاهر ، پيش
از نماز ظهر امام ( عليه السلام ) مي داند . ( 2 )
مورّخان ، زمان شهادت حرّ را مختلف نوشته اند : هنگامي كه حرّ
به سپاه عمربن سعد حمله كرد ، اسب وي زخمي و او پياده ماند و در جنگي تن به تن چهل
نفر را به خاك افكند . گروهي هم نوشته اند كه او و زهيربن قين با هم به دشمن
يورش بردند . حرّ در اين حمله به شدت مجروح شد و نيم جاني باقي داشت كه ياران
امام ( عليه السلام ) جسد وي را به محضر امام ( عليه السلام ) بردند . آن حضرت دست نوازش به سر و صورت وي
كشيد و خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود : أَنْتَ الحُرُّ
كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ و سپس با دستمال
سر او را بست .
بلندي مقام حرّ در پيشگاه امام حسين ( عليه السلام ) را مي توان از سرودن يك رباعي آن حضرت در حق وي فهميد . ( 3 )
محدث قمي مي نويسد : امام در كنار حرّ اين رباعي را برزبان
داشت :
لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بني رياح * * * صبور عند
مختلف الرّماح
ونعم الحرّ إذ واسي حسينا * * * فجاد بنفسه عند
الصّياح
چه آزاد مردي است حرّ ، از قبيله بني رياح ، و چه صبور و با تحمل
است هنگام رد و بدل شدن تيرها و نيزه ها .
آنگاه كه حسين را صدا زد ، همراه با طنين صداي خود ، جان را نيز از دست
داد .
بعضي نوشته اند : سپاه كفرپيشه ، سر حرّ را به سوي امام ( عليه السلام ) انداختند و امام آن را به دامن نهاد و گفت : مادرت به خطا نرفت از اين كه تو را حرّ نام نهاد . تو آزاده در دنيا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص13
2 . مقتل الحسين ، ص245
3 . نكـ : مقرم ، مقتل الحسين ، ص245 ( الرياحي ) .
|
114 |
|
سعادتمند در آخرتي . ليكن برخي از مورّخان تصريح كرده اند كه سر حر از بدن
جدا نشد
و داستان شاه اسماعيل صفوي مؤيد اين نظر است .
محدث قمي در نفس المهموم به نقل از انوارالنعمانيه سيد نعمت الله
جزايري مي نويسد : بنا به دستور شاه اسماعيل ، قبر حر را شكافتند ، پس از آن وقتي
بدنش را يافتند گويي خفته بود و دستمالي برپيشاني اش بسته داشت ( كه متعلّق به
امام حسين ( عليه السلام ) بوده است ) . وقتي آن را
گشودند ، خون تازه اي از پيشاني اش روان شد و بند آوردن آن خون با
دستمال هاي ديگر ميسر نشد تا آن كه دوباره دستمال امام ( عليه السلام ) را به جاي خود نهادند و خون بند آمد . وي پس
از آن فرمان داد تا بر مزار حرّ گنبدي بنا كنند . ( 1 )
قبر حرّ كجاست
اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد : حرّ را در حاير ، در قسمت
پايين پاي علي اكبر دفن كردند وآن چه كه امروز به عنوان جايگاه
قبر حرّ شهرت دارد ، چندان اعتباري ندارد . ( 2 )
شيخ مفيد مي نويسد : ما دقيقاً نمي دانيم قبر حرّ كجاست ، ولي
در محدوده ديوار حاير قرار دارد . ( 3 )
* * *
چند چيز موجب عاقبت به خيري و رستگاري حر
شد :
1 ـ ادب و احترام نسبت به امام ( عليه السلام ) ( او پشت سر امام نماز خواند ) .
2 ـ عشق ومحبت نسبت به اهل بيت ( استعفادادوگفت : به جنگ اهل بيت نمي روم ) .
3 ـ تواضع و فروتني ، ( او حتي در برابر
ديدگان مردم به پاي امام افتاد و عذرخواهي كرد و بر توبه خود پاي فشرد و استوار
ماند ) .
1 . دمع السجوم ، ص129
2 . ر . ك : اعلمي ، دايرة المعارف ، ماده
حرّ . . . اما المرقد الذي بعد عن كربلا وعليه قبه و مزار يعرف بقبر الحرّ فقيه شك
كما في ارشادالمفيد و غيره من سير المورّخين .
3 . در ارشاد : 2 ، ص130 آمده است : فأمّا أصحاب
الحسين رحمة الله عليه الّذين قُتِلُوا مَعَهُ فَإِنَّهُم دُفِنُوا حَولَه ،
و لسنا نحصل لهم أجداثاً علي التحقيق و التفصيل إلاّ أنّا لا نشكّ أنّ الحائط
محيط بهم .
|
115 |
|
4 ـ روحيه زهد اسلامي و رهايي از بند دنياگرايي .
5 ـ حفظ حرمت بانوي بزرگ اسلام فاطمه زهرا ( عليها السلام ) ( او به امام ( عليه
السلام ) فرمود : از مادرم ياد كردي ، ولي هركس به جاي شما بود من مقابله
به مثل مي كردم ، ليكن چه كنم ، مادرت فاطمه است و نمي توانم چيزي
بگويم !
10 ـ عابس شاكري
عابس با لقب شاكري ( 1 ) و نيز يشكري ( 2 ) در تاريخ مطرح است .
مامقاني درباره او مي نويسد : . ( 3 )
عابس از افراد برجسته شيعه است . او بزرگِ قبيله ، شجاع ، سخنور و اهل
عبادت و تهجّد بود . عابس از قبيله شاكري است و بني شاكر از مخلصان
اهل بيت بهويژه اميرمؤمنان ( عليه السلام )
بوده اند .
عابس ، از دعوت كنندگان امام حسين ( عليه
السلام ) به كوفه است ، ابن اعثم كوفي مي نويسد : هنگامي كه مسلم بن
عقيل نامه امام حسين ( عليه السلام ) را براي مردم كوفه
خواند ، مردي از همدان كه عابس بن ابي شبيب شاكري خوانده مي شد ، به مسلم
چنين گفت :
من از ديگران نمي گويم و نمي دانم كه در دل آنها چه
مي گذرد و شما را نسبت به حمايت آنان مغرور نمي سازم ، به خدا سوگند
آنچه را در دلم مي گذرد برزبان مي آورم ، به خدا سوگند هرگاه از من
چيزي بخواهيد اجابت مي كنم و همواره با دشمنان شما نبرد مي كنم و اين
شمشيرم را در ركاب شما به كار مي گيرم تا خدا را ملاقات كنم و در اين باره جز
پاداش الهي منظوري ندارم . ( 4 )
1 . تنقيح المقال ، ج2 ، ص112
2 . امين ، اعيان الشيعه ، ج1 ، ص606
3 . نكـ : تنقيح المقال ، ج2 ،
ص112
4 . نكـ : ابن اعثم ، الفتوح ، ح 5 ، ص56 ، تاريخ
طبري ، ج4 ، ص264 ؛ قاموس الرجال ، ج5 ، ص107 . أمّا بَعدُ ، فإنّي لا اُخْبركَ
عَنِ النّاسِ بِشَيء ، وَلا أَعْلَمُ ما فِي أنْفُسِهِم وَما أغرّك ، وَاللهُ
اُحَدِّثُّكَ عَمّا أَنَا مُوطن عَلَيه نَفْسي ، وَالله لاُجيبَنَّكُم إِذا
دَعَوتُم ، وَلاَُقاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُم ، وَلاََضْربنّ بِسَيفي دُونَكُم
أَبزداً حَتّي أَلقي الله ، أَنَا لا أُريدُ بِذلِكَ إِلاّ ما عِنْدَاللهِ .
|
116 |
|
آنچه كه عاشقانه و مخلصانه بر زبان عابس جاري شد ، در كربلا ، در كردار
و عملش نيز خودنمايي كرد ؛ زيرا چيزي نگذشته بود كه امام حسين ( عليه السلام ) به كربلا گام نهاد و از جمله فداكاراني كه
به آن حضرت ملحق شدند عابس بود .
عابس ، در روز عاشورا درخشيد و برگي زرين در زندگاني خود به يادگار
نهاد . او در عاشورا پيش از شهادت حبيب بن مظاهر به رسم خداحافظي به محضر
امام ( عليه السلام ) رسيد و اين چنين اظهار وفاداري
كرد :
. . . اي اباعبدالله ، در روي زمين از آشنا و ناآشنا ، كسي عزيزتر از تو
در نظرم نيست . اگر بتوانم ، از هر راهي كه ميسّر باشد ، از تو دفاع خواهم كرد . اي
اباعبدالله ، خدا را شاهد مي گيرم كه در صراط هدايت تو و پدرت ثابت قدم
هستم . ( 1 )
سپس به سوي دشمن حمله برد .
عابس پيش از حبيب بن مظاهر به لقاي پروردگار شتافت [ و حبيب پيش از اقامه نماز ظهر به شهادت
رسيد ] . او قهرماني است كه هيچ يك از
دشمنان ، جرئت نداشتند تن به تن به جنگش بيايند . لذا عمر بن سعد دستور داد تا
سنگ اندازان ، با سنگ به وي حمله كنند . او در كربلا بيش از دويست تن را به
هلاكت رساند . بعضي از اسباب نبرد و ابزار دفاعي ؛ مانند كلاه خود ، زره و . . . را
از تن بيرون آورد و به دشمن حملهور شد و سرانجام ( 2 ) در جنگي نابرابر جان باخت ؛ زيرا دستجمعي به او حملهور
شدند . ( 3 )
وقت آن آمد كه من عريان شوم * * * جسم بگذارم سراسر جان شوم
آنچه غير از شورش و ديوانگي است * * * اندرين ره ، روي در بيگانگي
است
آزمودم مرگ من در زندگي است * * * چون رهم زين زندگي ، پايندگي است
جوشن زبرگرفت ، كه ماهم نه ماهيَم * * * مغفر زسر فكند كه بازم ، نيَم
خروس
1 . نكـ : امين ، اعيان الشيعه ، ج1 ،
ص606 . يا أَبا عَبْدِالله أَما وَالله ما أمسي علي وَجْه الأرضِ قَرِيبٌ وَ
لا بَعِيدٌ أعزُّ عَلَيَّ ، وَلا أَحَبّ إِلَيّ مِنْكَ ، وَلَو قدرت إن أدفع عنك
الضيم ، أو القتل بشيء أعزّ من نفسي وَدَمي لفعلت ، اَلسَّلام عليك يا أبا عبدالله ،
أشْهِدُ اللهَ أنّي علي هُداك وهُدي أبيك .
2 . نكـ : امين ، اعيان الشيعه ، ج1 ،
ص606
3 . نكـ : محدث قمي ، سفينة البحار ، ماده
عبس .
|
117 |
|
بي خود و بي زره به در آمد كه مرگ را * * * در بر برهنه
مي كشم اينك چو نو عروس ( 1 )
عابس از كساني است كه امام زمان ( عج ) در زيارت ناحيه ، از او ياد كرده
است :
. . . اَلسَّلامُ عَلي عابِس بْن أَبِي شبيب
الشاكري . . . . ( 2 )
11 ـ شوذب
روز عاشورا ، عابس به دوست صميمي خود گفت : اي
شوذب ! امروز چه در خاطر داري ؟ گفت : به نظر تو چه كنم ؟ مي خواهم با تو
در ركاب پسر دختر پيامبرخدا ( صلّي الله عليه
وآله ) بجنگم تا كشته شوم . ( 3 ) عابس گفت : گمان
من نيز در مورد تو همين است .
شوذب از راهنمايي هاي عابس ممنون شد ، به سوي امام بزرگوارش
شرفياب شد و سلام وداع را گفت و به ميدان رفت تا به فيض شهادت نايل آمد .
12 ـ وهب بن عبدالله كلبي
در تاريخ عاشورا ، از وهب بن عبدالله كلبي به نام هاي متفاوتي ياد
شده است ؛ از جمله : وهب بن جناب كلبي ؛ وهب بن جناح كلبي ؛ وهب بن حباب كلبي ، ليكن
شهرت او به وهب بن عبدالله كلبي ، بيشتر است ( هر چند كه احتمال مي رود
نام هاي فوق ، از آنِ رجال برجسته ديگري در تاريخ عاشورا باشد ) ؛ چنان كه
نام هاي وهب بن وهب و وهب بن كلب نيز در تاريخ عاشورا به چشم
مي خورد .
اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد : وهب پسر عبدالله كلبي نصراني ( مسيحي ) به همراهي همسرش نزد امام حسين ( عليه السلام ) آمدند و مسلمان شدند و با هم در كربلا به شهادت رسيدند . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : محدث قمي ، سفينة البحار ، ماده
عبس .
2 . نكـ : تنقيح المقال ، ج2 ،
ص112
3 . اُقاتلُ مَعَكَ دونَ ابن بنت
رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) حتّي اُقتل .
4 . نكـ : اعلمي ، دايرة المعارف ، ج15 ،
ص84 .
|
118 |
|
بعضي از تاريخ نگاران نوشته اند : امام ( عليه
السلام ) هنگامي كه عازم كوفه بود ، در يكي از منازل ، خيمه اي را
مشاهده كرد ، به سراغ آن خيمه رفت و زني را در مقابل خيمه ديد ، از وي پرسيد : صاحب
خيمه كيست ؟ پاسخ داد : خيمه وهب است . پرسيد : او كجا رفته است ؟
گفت : رفت به سراغ
آب . امام اشاره اي به گوشه اي كرد و آب از آنجا جوشيد سپس به آن خانم
فرمود : به وهب بگوييد : آيا ما را همراهي نمي كند ؟ امام از آنجا رفته بود كه
وهب به خيمه برگشت و در جريان حضور امام قرار گرفت . تحوّلي دروني در او ايجاد شده ،
گفت : آب اوست ، او را بايد جست و كام جان را بايد در ركاب او سيراب كرد . از اين رو
با همراهي مادر و خانم خود به امام پيوستند و مسلمان شدند و در كربلا حضور عاشقانه
داشتند .
در روز عاشورا مادر وهب خطاب به وي گفت : برو پسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را ياري كن . او برخاسته به ميدان رفت
و حمله اي مردانه كرد و مرداني را به خاك مذلت افكند آنگاه نزد مادرش بازگشت و
گفت : آيا از من راضي شدي ؟
مادرش گفت : از تو رضايت ندارم جز آن كه در ياري حسين ( عليه السلام ) و در كنار او كشته شوي . او به جانب ميدان
مي رفت كه همسرش بانگ برآورد : به كجا مي روي ؟
مادرش گفت : پسرم ! برو به حرف زنت توجه نكن .
همسرش عمود خيمه را بردوش كشيد و در ركاب شوهرش به راه افتاد ، اما امام ( عليه السلام ) دستور داد بازگردد و او بازگشت .
وهب به ميدان تاخت و چند تن را به خاك انداخت ، ولي بر اثر
حمله هاي پي درپي دشمن ، از پاي درآمد . وقتي همسر او آگاه شد كه شوهرش در
قتلگاه مجروح بر زمين افتاده ، سراسيمه خود را به كنارش رسانيد . در آن هنگام ، مردي
از سوي شمربن ذي الجوشن مأمور قتل وهب شد و با ضربه عمودي وي را به شهادت
رساند . او نخستين زني است كه در كربلا شهيد شد . ( 1 )
اين شخص همچنين سر وهب را از تن جدا كرد و به طرف مادرش انداخت .
1 . نكـ : بلاذري ، انساب الأشراف ،
ص194 ؛ فرهادميرزا ، قمقام ، ج1 ، ص419 ؛ معالي السبطين ، ج1 ،
ص237
|
119 |
|
مادر وهب سر فرزند را بوسيد و دستي به آن كشيد سپس آن را به سوي يكي از سپاهيان
عمر سعد كوبيد ، به گونه اي كه آن ملعون را به جهنم واصل كرد و خود عمود
خيمه را گرفت و به لشكر كفرپيشه حمله كرد و دو تن را از پاي در آورد و به دستور
امام ( عليه السلام ) به خيمه بازگشت . ( 1 )
خياباني در كتاب معروف خود وقايع الأيام مي نويسد :
وقتي سر وهب را به سوي مادرش انداختند ، آن را بردامن گرفت و بوسيد و
گفت :
اَلحَمْدُ للهِِ الّذي بَيَّضَ وَجْهِي
بِشَهادَتِكَ يا وَلَدِي بَيْنَ يَدَيّ أَبِي عَبْدِالله ( عليه السلام ) ؛
حمد و سپاس خداي را كه رويم را با شهادت تو ، در پيشگاه حسين بن علي ( عليهما السلام ) سفيد كرد .
سپس آن سر را با خشم ويژه اي به سوي لشكر عمرسعد پرتاب كرد و يك تن از سپاه
كفر را به جهنم فرستاد . ( 2 )
دو وهب
بعضي از مقتل نويسان ، به اين مسأله اشاره دارند كه در ميان شهداي
كربلا ، دو تن به نام وهب به چشم مي خورند : 1 ـ وهب بن عبدالله 2 ـ وهب بن
وهب .
مشتركات ميان اين دو زياد است ؛ از جمله اين كه هر دو با خانواده
خود در ركاب امام حضور داشتند و هر دو نفر به شهادت رسيدند و هر دو با تشويق
مادرشان به پايداري و رزم در راه خدا پرداختند .
تنها دو تفاوت ميان اين دو شهيد وجود دارد :
1 ـ دو دست وهب بن عبدالله را از تن جدا كردند و بر اثر جراحات سخت ،
در ميان ميدان افتاده بود كه همسرش به كنار او آمد و مشغول پاك كردن خون ها از
سر و صورتش گرديد ، غلام شمر به دستور او عمودي آهنين بر سر آن همسر وفادار زد و وي
را به
1 . بحراني ، عوالم امام حسين ، صص 261 ـ 262
2 . خياباني ، وقايع الأيام ، ص416 ؛
معالي السبطين ، ص237
|
120 |
|
شهادت رساند . ( 1 )
2 ـ وهب بن عبدالله از مسلمانان اصيل است در حالي كه وهب بن وهب در
اصل ، مسيحي بوده و توسط امام حسين ( عليه السلام )
مسلمان شده است ، گرچه اعلمي وهب بن عبدالله را هم مسيحي دانسته كه با
همسر خود ، نزد امام حسين آمدند و مسلمان شدند . ( 2 )
13 ـ سويد بن عمر
سويد بن عمر ، جانبازي كه در كربلا به خيل شهيدان پيوست . با اينكه در
كربلا ، اذن عام ، از سوي امام ( عليه السلام ) براي همه
ياران صادر شده بود و مسأله حل بيعت در شب عاشورا ، اذن خروج ياران از كربلا از سوي
سردار عاشورا بود ، براي برخي از ياران ، اذن خصوصي نيز جهت رفتن از كربلا صادر شده
بود . ولي ياران در سايه صلابت ايمان و پاي مردي خويش ، جدايي را جايز
ندانستند .
سويد بن عمر ، با اين كه در شمار زخميان بود و از پيكرش خون بسيار
رفته بود ، تا آنجا كه لشكر كفرپيشه پنداشتند او به شهادت رسيده است و وي را رها
كردند رفتند ، ولي وقتي ندايي شنيد كه مي گفت : أَ لا قَدْ
قُتِلَ الْحُسَين ؛ هان ! بدانيد حسين كشته شد ! ،
خون در رگش به جوش آمد و دشنه اي به دست آورد و در عين بي رمقي ، از جا
برخاست و به دشمنان حمله برد و سرانجام شهيد گرديد . ( 3 )
14 ـ محمد بن بشير حضرمي
در برخي از كتب ، از محمد بن بشير بن عمرو الحضرمي ( 4 ) به عنوان محمدبن بشر نيز ياد شده است . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : محدث قمي ، نفس المهموم ، صص 286 ـ 285
2 . قابل ذكر است كه اختلاف در نقل اقوال و وقايع
تاريخي ، مطلبي عادي است .
3 . قمقام ، ج1 ، ص426 ؛ ابصارالعين ، صص 169 ـ 170 و نكـ : سيد بن طاووس ، لهوف ، ص48
4 . نكـ : اعلمي ، دائرة المعارف ، ج16 ،
ص293
5 . نكـ : خياباني ، وقايع الأيام ،
ص322
|
121 |
|
در كربلا به محمدبن بشير خبر رسيد كه پسر تو در ناحيه ري اسير گرديده
است . او كه همراه و در كنار امام ( عليه السلام ) در
كربلا به سر مي برد ، گفت : اين ناگواري را به حساب خدا مي گذارم و هرگز
دوست ندارم كه وي اسير گردد و من پس از او زنده باشم
وقتي امام ( عليه السلام ) سخن وي را
شنيد ، فرمود : خداوند تو را رحمت كند ! تو در حِلّ و آزادي ، به تو اجازه خروج از
كربلا و تلاش در جهت خلاصي پسرت را دادم . خداوند رحمتت كند ، بيعتم را از تو پس
گرفتم . برو و براي خلاصي و رهايي پسرت اقدام كن . ( 1 ) سپس اجناس گرانبهايي را به عنوان سرمايه كار ، به او داد
تا براي آزادي پسرش از آن ها استفاده كند و فرمود : اين
پارچه ها را به پسرت بده تا در راه آزادسازي
برادرش آنها را خرج كند . ( 2 ) ولي او نپذيرفت و
در كنار امام باقي ماند و گفت : درندگان بيابان زنده زنده
بدن مرا بخورند ، اگر از تو جدا شوم ! ( 3 ) و ( 4 )
15 ـ بُرَير بن خُضَير هَمْداني مشرقي
بريربن خضير از قاريان قرآن و از زاهدان پاكباز و عابدي راستين در قرن
اوّل بود كه حضور عاشقانه اي در كربلا داشت . وي از صحابه علي ( عليه السلام ) بود وكتاب القضايا و الأحكام او حاوي مطالب و حقايقي است كه
از اميرمؤمنان و امام مجتبي ( عليه السلام ) استفاده
كرده بود . ( 5 )
مامقاني در باره كتاب او مي نويسد : . . .
وكتابه من الأصول المعتبرة عند الأصحاب ؛ اين كتاب يكي
از منابع مورد اعتبار در ميان اصحاب است .
1 . وَقيلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ بَشير الحَضْرَمي في
تِلْكَ الحالِ : قَدْ أُسِرَ إِبْنُكَ بِثَغْرِ الرَّيّ ، فَقالَ : عِنْدَ اللهِ
أَحْتَسِبُهُ وَنَفْسي ما كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَأَنا أَبْقي بَعْدَهُ .
فَسَمِعَ الحُسَيْنُ ( عليه السلام ) قَوْلَهُ قالَ : رَحِمَكَ اللهُ أَنْتَ في حِلٍّ مِنْ بَيْعَتي
فَاعْمَلْ في فَِكاكِ اِبْنِكَ .
2 . فَقالَ : فَاعْطِ ابْنَكَ هذِهِ الأَثْوابَ
وَالبُرُودَ يَسْتَعيِنُ بِها في فِكاكِ أَخيهِ ، فَأَعْطاهُ خَمْسَةَ أَثْواب
قيمَتُها أَلْفُ دينار .
3 . فَقالَ : أَكَلَتْنِي السِّباعُ حَيَّاً إِنْ فارَقْتُكَ .
4 . نكـ : بحارالأنوار ، ج44 ، ص394 ؛
ابصارالعين ، ص173
5 . مامقاني ، تنقيح المقال ، ج1 ، ص167 ، ذيل
كلمه بُرَير .
|
122 |
|
محدث قمي در سفينة البحار آورده است : مردان قبيله همدان ، پيش
اميرمؤمنان داراي محبوبيت ويژه اي بودند . ازاين رو ، آن حضرت در حق آنان
فرمود :
فَلَوْ كُنْتُ بَوابّاً عَلي بابِ جَنَّة * * * لَقُلْتُ لِهَمْدان ادْخلوا بِسَلام
من اگر دربان بهشت باشم ، به مردان قبيله همدان خواهم گفت : بدون هيچ گونه
تشويش خاطر وارد بهشت شويد .
نكته ها :
* برير ، از بزرگان كوفه و از كساني است كه جهت دعوت امام حسين ( عليه السلام ) از كوفه به مكه رفت و همراه آن حضرت به
كربلا آمد . ( 1 )
* مزاح و شوخي هاي بُرَير در شب عاشورا با حبيب بن مظاهر يا
عبد الرحمان بن عبد ربِّه انصاري معروف است . وقتي در باره شوخ طبعي
او اعتراض كردند ، گفت :
من به آنچه كه در انتظار ماست مي انديشم و خوشحالم . ( 2 )
* وقتي امام حسين ( عليه السلام ) خطبه خواند ، بُرير
گفت :
وَاللهِ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ لَقَدْ مَنَّ
اللهُ بِكَ عَلَيْنا أَنْ نُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَتُقَطَّعَ فيكَ أَعْضاؤُنا
ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفيعَنا يَوْمَ القِيامَةِ . ( 3 )
به خدا سوگند اي پسر پيامبر خدا بر من منّت نهاد و توفيق جهاد در كنار
تو را به من عطا كرد و بدنم در راه تو فدا مي گردد تا جدّ تو از من شفاعت
كند .
يزيد بن معقل كور باطنان ، كه از ياران و همراهان عمر بن سعد است ، در روز عاشورا
به بُرير گفت : يادت هست كه مي گفتي : عثمان با دست خود ، وسيله قتل خود را فراهم
آورد ! معاويه انسان گمراه و گمراه كننده اي است و امامِ حق و هدايت ، علي
است ؟ !
1 . مامقاني ، تنقيح المقال ، ج1 ، ص167 ،
ذيل كلمه برير .
2 . . . . والله إنّي لَمُستبشر بما نحن لاقون .
3 . نكـ : علامه تستري ، قاموس الرجال ،
ج2 ، ص294 .
|
123 |
|
بُرير پاسخ داد : آري ، اين نظر من است . يزيدبن معقل گفت : گواهي مي دهم كه تو
آدم گمراهي هستي . برير گفت : آيا مي خواهي در اين مورد با تو مباهله كنم ؟ و سپس
دست به مباهله زد و پس از آن به مبارزه پرداختند ( 1 )
برير بعد از حرّ ، به شهادت رسيد . ( 2 )
16 ـ نافع بن هلال
مورخان نوشته اند كه نافع بن هلال همسر عقدبسته اش را ، كه
هنوز عروسي نكرده بودند ، براي ياري حسين بن علي ( عليهما
السلام ) همراه خود به كربلا آورد .
امام ( عليه السلام ) خطاب به وي
فرمود :
اي نافع ، همسر تو ، دوست ندارد از تو جدا شود و دل بكند ، اگر مايلي او
را بر مبارزه برگزين .
نافع پاسخ داد : اگر امروز به ياري ات نشتابم ، فردا در پيشگاه
پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) چه جوابي دارم ؟ ! ( 3 )
17 ـ ابي شعثاء كندي
به گفته مرحوم فيروزآبادي ، ابي شعثاء كندي از محدثان و از شجاعان
تيرانداز بود كه در كنار اباعبدالله ( عليه
السلام ) ، در برابر سپاه كفر زانو به زمين زد و صد تير به سوي آنان رها
كرد و حضرت برايش چنين دعا كرد :
اَلّلهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ ، وَاجْعَلْ
ثوابَهُ الجَنَّة ؛
خدايا ! تير او را به هدف رسان و پاداشش را بهشت قرار ده !
بعد از آن با دشمن جنگيد تا شهيد شد . نام شريفش يزيد بن زياد بَهْدلي است ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نكـ : علامه تستري ، قاموس الرجال ،
ج2 ، ص294
2 . علامه دهخدا ، ماده برير ، تاريخ
حبيب السير ، ج2 ، ص55 ؛ بحارالأنوار ، ج45 ، ص 10
3 . معالي السبطين ، ج1 ، ص384 ؛ موسوعة
كلمات الإمام الحسين ، ص447
|
124 |
|
ازاين رو هر تيري كه مي انداخت ، مي گفت : أَنَا
بْنُ بهدلة ـ فرسان العرجلة ؛ من پسر بهدله هستم ،
سواران پياده . نقل كرده اند كه اين شهيد بزرگوار ، در آغاز از ياران
ابن سعد بود ، چون حق را در سپاه امام ديد و باطل را در لشكر ابن سعد ،
بدين جهت جانب سيدالشهدا ( عليه السلام ) را گرفت و به
آن حضرت پيوست .
18 ـ موسي بن عمير
بعضي از ياران امام حسين ( عليه السلام )
در كربلا در شمار مجروحان قرار گرفتند و توسط بستگانشان و از سوي لشكر عمربن سعد
مورد حمايت قرار گرفته و از صحنه نبرد خارج شدند ؛ از آن جمله است موسي بن عمير .
موسي بن عمير مي گويد : روز عاشورا امام حسين ( عليه السلام ) به من فرمود : از قول من به يارانم بگو : مردي
كه حق النّاس ( دين ) در گردن خود دارد با من كشته نشود . ( 1 )
ونيز فرمود : در ميان يارانم ، از قول من اعلام كن كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم فرمود : كسي كه از دنيا برود و
حق الناس بر ذمّه داشته باشد ، از حسنات او به نفع طلب كار استرداد خواهد
شد . ( 2 )
امام ( عليه السلام ) در ضمن نكوهش از
مزدوران عمربن سعد در روز عاشورا ، فرمود : شما در برابر رهنمودهاي من متمرد هستيد و
به سخنان من توجهي نداريد و اين بدان خاطر است كه حقوق شما را از اموال حرام
مي دهند و در نتيجه شكم شما از لقمه هاي حرام انباشته شده است ؛ . . . كلُّكُمْ عاص لاَِمْري ، غَيرُ مستمع قَولي قَد انْخزلت
عَطَياتِكُم مِنَ الْحرام ، وَمُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الْحرامِ ، فَطُبِعَ عَلي
قُلُوبِكُمْ . . . . ( 3 )
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أنْ لا يُقْتَل مَعِي رَجُلٌ عَلَيهِ دَيْنٌ .
2 . نكـ : علامه تستري ، احقاق الحق ،
ج19 ، ص429
3 . نكـ : موسوعة كلمات الإمام الحسين ،
ص422
|
125 |
|
مترددان عاشورا
مهم ترين عامل سعادت انسان ، ثبات قدم و استوار ماندن در صراط حق
است ؛ از اين رو بايد همواره اين دعاي معروف را ورد زبان خود سازيم كه : أَللّْهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَير .
عاقبت بعضي از مترددان حاضر در كربلا و نهضت
عاشورا ، عبرت آموز است ؛ از آن جمله اند :
1 ـ هرثمة بن سليم
هرثمة بن سليم ، ( 1 ) كه در برخي از منابع
هرثمة بن ابي مسلم آمده است ، در روز عاشورا ، همچون حرّ بن يزيد رياحي ، از سپاه
كفر فاصله گرفت و به جبهه حقّ ملحق شد ، ولي سرانجامِ اين دو تن ، يكسان نبود . حرّ به
فوز عظيم شهادت در راه حقّ دست يافت ولي هرثمه توفيق استقامت نداشت و از جبهه حق
فاصله گرفت .
* * *
هرثمه ، از ياران امير مؤمنان بود ، ليكن پس از آن به لشكر باطل پيوست و
تا روز عاشورا جزو لشكريان عمرسعد بود . هرثمه در ضمن بيان خاطراتش ، مي گويد :
من در
1 . بحارالأنوار ، ج44 ، ص255 ، هرثمة بن
ابي مسلم آمده است .
|
126 |
|
شمار لشكر عبيدالله بن زياد بودم . روز عاشورا در كربلا ، با ديدن
درختي ، به ياد خاطره اي افتادم و اين تجديد خاطره ، موجب دگرگوني در درون من و
عامل جدايي ام از لشكر عمربن سعد شد . ( 1 )
در برخي از كتب تاريخي آمده است : هرثمه در روز عاشورا ، سوار بر مركب
شد و رسماً به ديدار امام حسين ( عليه السلام ) رفت و
اين خاطره را براي آن حضرت بيان كرد :
هنگامي كه از صفين همراه علي بن ابي طالب ( عليه
السلام ) بازمي گشتيم ، آن حضرت پس از نماز صبح ، مشتي از خاك برداشت و با
صدايي بلند گفت :
واهاً أيَّتُهَا التُّرْبَة لَيَحْشُرَنَّ مِنْكَ
أقوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب ؛ ( 2 )
آفرين برتو اي خاك ، مردماني از تو در قيامت در محشر حاضر
مي شوند كه بي حساب وارد بهشت مي گردند .
من در آن روز متوجه نشدم ، امّا امروز از آن آگاه شدم ، امام ( عليه السلام ) به او فرمود : عاقبت كار بر من پوشيده نيست ،
تو چه مي كني ؟
هرثمه پاسخ داد : من عيالوارم و از ابن زياد هراسان .
امام ( عليه السلام ) فرمود : پس از اين منطقه دورشو
تا صداي استغاثه مرا نشنوي ! در اين هنگام از امام خداحافظي كرد و رفت .
گفتني است ميان مورخان اختلاف است كه آيا هرثمه در لشكر امام حسين ( عليه السلام ) بود و كناره گرفت يا در لشكر عمرسعد بود و
به حسين بن علي ( عليهما السلام ) نزديك شد و سپس
جنگ را رها كرد و رفت .
صدوق در امالي ( 3 ) مي نويسد : هرثمه
در جمع كساني بودكه عبيدالله آنان را به كربلا گسيل داشت ، ولي علامه شوشتري ، در
المواعظ مي نويسد : هرثمه از ياران علي ( عليه
السلام ) در صفّين بود و در كربلا امام حسين ( عليه
السلام ) را همراهي مي كرد و تا صبح عاشورا در ميان سپاه
1 . نكـ : علامه جزائري ، انوارالنعمانيه ، ج3 ،
ص241
2 . بحارالأنوار ، ج44 ، ص255 حديث 4 ، ج32 ،
ص337
3 . امالي ، ص817
|
127 |
|
امام حضور داشت ولي از آن حضرت جدا شد .
* * *
هرثمه ، در خاطرات خود گفته است : من پس از بازگشت از صفين ، سخنان
علي ( عليه السلام ) را در كربلا براي همسرم كه از
محبّان علي بود نقل كردم ، همسرم گفت : أَيُّهَا الرَّجُل
فَإِنَّ أَمِيرالْمُؤمِنِين لَمْ يَقُلْ إِلاّ حَقّ ؛
اي مرد ، امير مؤمنان جز كلام حقّ و مطابق با واقع ، بر زبان نمي آورد .
همچنين در خاطرات او آمده است : امام حسين ( عليه
السلام ) به من فرمود : ياور مايي يا دشمن ما ؟ پاسخ دادم ، نه ياور و نه دشمن
تو هستم ، من دختر خود را در كوفه برجاي نهاده ام دلم براي او ناراحت است كه
نكند مورد ستم عبيدالله قرار گيرد . ( 1 )
او مي گفت : امام حسين ( عليه
السلام ) به من فرمود : از اينجا برو ، به گونه اي كه قتلگاه ما را
نبيني و صداي كمك خواهي ما را نشنوي . قسم به آن كه جان حسين در دست
اوست ، اگر كسي فرياد استغاثه ما را بشنود و به ياريمان نشتابد ، خداوند او را در
آتش افكند . ( 2 ) و ( 3 )
2 ـ ضحّاك بن عبدالله مشْرَقي
ضحاك بن عبدالله مشرقي همراه عمويش ، در منزل بني مقاتل
( باراندازگاه بين راه ) به محضر امام حسين ( عليه
السلام ) رسيدند ، امام ( عليه السلام ) به آن دو
فرمود : آيا به ياري من آمده ايد ؟ پاسخ دادند خير . امام فرمود : پس ، از اين
اطراف دور شويد تا صداي كمك خواهي مرا نشنويد . در اين هنگام ضحاك براثر موعظه
امام ( عليه السلام ) تصميم گرفت كه به ياري امام
بپردازد ولي به امام گفت : من تا هنگامي كه وجودم در كنار شما مفيد و به نفع باشد ،
با شما همراه خواهم بود وگرنه جدا مي شوم و مي روم .
1 . مَعَنا أمْ عَلَينا ؟ فَقُلْتُ : لا مَعَكَ وَ
لا عَلَيْكَ ، خَلّفتُ صَبيّة أَخافُ عَلَيها عُبَيدِالله بْن زِياد .
2 . فَاْمضِ حيثُ لاتَري لَنا مَقْتَلاً وَلا
تَسْمَعُ لَنا صَوْتاً فَوَالَّذي نَفْسُ حسين بِيَدِهِ لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا
أَحَد فَلا يُعِينُنا إِلاّ أكَبَّهُ اللهُ لَوِجْهِهِ في جَهَنَّم
3 . بحارالأنوار ، ج 44 ، ص 255 ـ 256 موسوعة كلمات
الامام الحسين ، ص 380 .
|
128 |
|
فرهاد ميرزا در قمقام ( 1 ) مي نويسد : ضحاك بن عبدالله مشرقي پياده جهاد مي كرد . او
چند تن را كشت و به محضر امام
رسيد و امام در حق او دعا كرد . ضحاك خطاب به امام ( عليه
السلام ) گفت : يابن رسول الله طبق بيعت مشروط خودم آمدم ، من پيشتر ، در
هنگام بيعت ، گفته بودم تا هنگامي كه تو داراي نيرو و توان جنگ هستي نبرد
مي كنم وگرنه بازمي گردم . اكنون كه يار و ياور نداري ، اجازه بده بازگردم .
امام ( عليه السلام ) فرمود : آري ، بيعت تو مشروط بود ،
مي تواني بروي . ضحاك به سوي خيمه رفت و اسب خود را كه در آن پنهان كرده بود ،
سوار شد و از گوشه اي گريخت . پانزده تن از لشكريان عمربن سعد تعقيبش كردند ،
ولي او از معركه جان سالم به در برد .
او در ضمن بيان خاطراتش مي گويد : در روز عاشورا ، آنگاه كه
دريافتم دشمن در صدد نابود كردن ابزار رزمي ؛ از جمله اسب هاي ياران امام است ،
من اسب خود را در خيمه اي پنهان كردم . لذا پياده حمله مي كردم ، امام ( عليه السلام ) مرا زير نظر داشت و هرگاه فردي را به خاك
مي افكندم ، مي فرمود : . . . دستان تو درد نكند ، و
خداوند جزاي خيرت دهد ! ( 2 ) وقتي ياران امام يكي
پس از ديگري كشته شدند ، از آن حضرت اذن رفتن خواستم و سرانجام از كربلا گريختم .
طبري مورخ معروف مي نويسد :
ضحاك بن عبدالله مشرقي مي گويد : روز عاشورا ، آنگاه كه ياران
امام ( عليه السلام ) يكي
از پس از ديگري شهيد شدند
و بيش از چند تن باقي نمانده بود ، به آن
حضرت گفتم : به شما گفته بودم تا هنگامي
كه ياراني داري ، در راه تو مي جنگنم و
تو را ياري مي دهم و آنگاه كه
حضور من براي تو سودي ندارد ، از كنار تو خواهم رفت . ( 3 )
امام ( عليه السلام ) فرمود : آري ، راست
گفتي ، چگونه از سپاه من بيرون رفته و از تيررس دشمنان ما نجات خواهي يافت ؟ . ( 4 )
1 . قمقام ، ج1 ، ص424
2 . لا تَشَلْ ، لا يَقْطَعُ اللهُ يَدَكَ ، جَزاكَ
اللهُ . . .
3 . يَابْن رَسولِ الله ! قَدْ عَلِمْتَ
ما كان ي بَيْنِي وَبَيْنَكَ . . .
4 . نِعَمْ صَدَقْتَ وَكَيْفَ لَكَ بِالنَّجاة ؟
|
129 |
|
امام حسين ( عليه السلام ) آنگاه افزود : اگر مي تواني بروي و نجات مي يابي ، آزادي و برو . ( 1 )
و من بر اسب خود ، كه در ميان خيمه ها مخفي كرده
بودم ، سوار شدم و تيري به سوي دشمن انداختم و آنان را كمي پراكنده ساختم و از
ميانشان بيرون رفتم . چند تن از آنان به دنبالم آمدند و مرا تعقيب كردند اما من به
دهي در آن حوالي پناه بردم و عدّه اي از اهل آن مرا شناختند و حمايتم كردند و
سرانجام نجاتم دادند .
برخي از مورّخان ؛ از جمله طبري ، جريان حلّ بيعت شب عاشورا توسط امام
حسين ( عليه السلام ) و اظهار وفاداري ياران را از قول
همين ضحّاك نقل كرده اند . ( 2 ) آري ، ضحاك
بدين سان از جبهه حق گريخت و زندگي چند روزه دنيا را به رستگاري و بهشت فروخت ؛
أَلّلهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالسَّعادَةِ ؛ خدايا ! زندگي ما را به سعادت منتهي
ساز و عاقبتمان را به خير گردان !
3 ـ مسروق وائل
در دوسوي سپاه حقّ و باطل ، گروهي بودند كه از نيمه راه باز
مي گشتند ؛ برخي از اينان به گروه مقابل مي پيوستند و برخي ديگر از صحنه
نبرد دور مي شدند و به دنبال زندگي عادي خويش مي رفتند . از اين دسته
انسان ها هم در ميان همراهان امام ( عليه
السلام ) بودند و هم در ميان لشكريان عمر بن سعد . همانطور كه گفتيم بعضي از
آنان به امام پيوستند ؛ مانند حرّ و حدود 32 نفر ديگر . گروهي نيز مانند مسروق ابن
وائل ، گرچه از سپاه باطل جدا شدند ولي توفيق پيوستن به سپاه حق را هم نيافتند .
مسروق وقتي ديد حوزة بن تميمي ( 3 ) با نفرين
امام حسين ( عليه السلام ) به طرز فجيعي به درك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . إن قَدَرْتَ عَلي ذلِكَ فَأنْتَ في حِلٍّ .
2 . نكـ : طبري ، تاريخ ، ج4 ، ص339 ، شرح سال 61
هجري ، مؤسسه علمي بيروت و معالي السبطين ، ص244 و دمع السجوم ،
ص314
3 . نوشته اند كه در صبح روز عاشورا ، عبدالله
بن حوزه ، به طرف خيمه امام آمد و بانگ برآورد : اي حسين ، بشارت باد تو را به آتش
جهنّم ! ، در اين هنگام امام ( عليه
السلام ) دست ها را به آسمان بلند كرد و
فرمود : أَللّهُمَّ حَزِّه
إِلَي النّارِ ؛ خدايا ! در جهنم سرنگونش ساز !
حوزه بااسب به طرف امام ( عليه السلام ) حركت كردكه اسب او به
جولان درآمد و سرنگونش كرد و پايش در ركاب گيركرد . اسبِ خشمگين ، وي را به اين
سو وآن سو مي كشيد ، تاآن كه پاي اوازبدن جدا شد و اورا در ميان آتش دور
خيام امام درافكند . مسروق بن وائل مي گفت : من به طمع كشتن
حسين ( عليه السلام ) و
دستيابي به جايزه كلان بيرون آمده بودم ولي اين صحنه در من تأثيرگذار بود و فهميدم
كه اهل بيت پيش خدا منزلتي دارند . پس ازآن ، لشكر عمربن سعد را ترك كردم ،
اوفقط مي گفت : لااُقاتِلُهُم فَأكُون في النّارِ ؛ با اهل بيت ،
درگير نمي شوم كه به جهنم واصل گردم . ( مقتل الحسين ، ص231 ،
معالي السبطين ، صص230 و 231 ) .
|
130 |
|
واصل شد ، كمي به خود آمد ، ولي بيداري و به خود آمدن ، دوام نيافت ،
و لذا به اردوگاه حق ملحق نگشت .
* * *
4 ـ عبيدالله حرّ
امام حسين ( عليه السلام ) در منطقه قصر
بني مقاتل خيمه اي را ديد و پرسيد آن خيمه از آنِ كيست ؟ گفتند : خيمه
عبيدالله بن حرّ جُعفي است ؛ كسي كه با علي ( عليه
السلام ) در صفين جنگيد .
امام ( عليه السلام ) كسي را در پي او
فرستاد تا به سوي آن حضرت دعوت كند ، عبيدالله نپذيرفت و سوگند ياد كرد : من از كوفه
بيرون نيامدم ، مگر به اين علت كه مبادا حسين داخل كوفه شود و من با او روبرو
گردم .
فرستاده امام مراجعت كرد و سخن او را به امام ابلاغ كرد . امام ( عليه السلام ) با عده اي از اصحاب به خيمه او رفتند . عبيدالله بن حرّ احترام كرد و امام را در صدر مجلس جاي داد .
امام ( عليه السلام ) او را به ياري خود
خواند و فرمود : تو گناهان بسيار داري ، آيا حاضري به عملي اقدام كني كه تمام گناهانت
را نابود سازد ؟ .
عبيدالله پرسيد : اي فرزند پيامبرخدا آن چيست ؟ امام فرمود : ياري كني
فرزند دختر پيغمبر را و با او بر ضدّ دشمنانش مقاتله و جنگ كني .
عبيدالله گفت : مي دانم هركه از تو پيروي كند ، در آخرت سعادتمند و
خوشبخت است ، ليكن من اين همّت را ندارم ، از من بگذر . و افزود : اگر اسب
مي خواهي اسبم را با خود ببر .
|
131 |
|
امام ( عليه السلام ) فرمود : حال كه خود حاضر نيستي
ما را همراهي كني ما را به اسب تو نيازي نيست ؛ بلكه به خود تو هم نيازي
نمي باشد : " وَمَا
كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً " ؛
من از كسي كه راه گمراه كنندگان را برگزيده ، كمك
نمي گيرم ، و افزود من تو را نصيحت مي كنم اگر توانايي داري كه
نداي ما را نشنيده بگيري و حاضر نشوي ، چنين كن ، سوگند به خدا ، هركس نداي ما را
بشنود و ما را ياري نكند ، خدا او را در آتش جهنم جاي مي دهد . ( 1 )
نوشته اند كه پس از عاشورا عبيدالله زياد او را فراخواند و از وي
پرسيد : كجا بودي ؟ ! گفت : مريض بودم ! ابن زياد گفت : دلت بيمار بود يا تن تو ؟ وقتي
فهميد مورد خشم ابن زياد قرار گرفته ، به گونه اي غافلگيرانه از
دارالاماره گريخت و به مداين رفت .
او در قيام مختار ، وي را همراهي كرد و در لشكر ابراهيم بن مالك اشتر
حضور يافت ، ليكن پس از چندي ، از گروه آنان نيز فاصله گرفت . او پس از آن ، به مصعب
برادر عبدالله بن زبير پيوست و در قتل مختار شركت جست . پس از چندي از مصعب نيز
فاصله گرفت و سرانجام در سال 68 هـ . خود را در آب فرات انداخت و غرق شد . ( 2 )
در همين مكان ، دو نفر ديگر ، به نام عمرو بن قيس و پسرعمويش ، خدمت
امام ( عليه السلام ) آمدند ، حضرت فرمود : براي ياري من
آمده ايد ؟ گفتند : ما عيالواريم و امانت هاي مردم در دست ماست و از عاقبت
امر بي خبريم . حضرت فرمود : از اينجا برويد ، كسي كه بشنود نداي ما را يا ببيند
شخص ما را ، پس اجابت ننمايد دعوت ما را . برخداي بزرگ است كه او را در آتش به رو
دراندازد . ( 3 )
عقب ماندگان از كاروان
سعادت
در نهضت كربلا ، چند دسته از مردم ، از كاروان سعادت جا ماندند . بيشتر
كساني كه از پيوستن به امام و ياري اش خودداري مي كردند ، عبارت
بودند از :
1 . صدوق ، امالي ، مجلس30
2 . نكـ : منتخب التواريخ ،
ص484
3 . نكـ : كشّي ، رجال ، ص74
|
132 |
|
1 ـ مرفّهين و پول داران
آنگاه كه هلال بن نافع و عمر بن خالد از كوفه خدمت امام رسيدند . امام
تمايل مردم نسبت به خود را از آنان جويا شد ، پاسخ دادند : أَمَّا اْلأَغْنِياءُ فَقُلُوبُهُمْ اِلَي ابْن زِياد وَأَمَّا باقي
النّاس فَقُلُوبُهُمْ اِلَيكَ . دل پول داران با ابن
زياد است و دل ديگران با شم و البته كساني كه دلشان با امام بود ، يك دست
نبودند . يكي از كوفيان در گزارش خود در باره وضعيت مردم كوفه به امام گفته بود : وَإِنَّ قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ .
و امام فرمود :
إِنَّ النّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ
لَعِقٌ عَلي أَلْسِنَتِهِمْ ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا
مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُون . ( 1 )
مردم بنده دنيايند و دين به عنوان مكيدني در سرِ زبان آنان است و
در هنگام گرفتاري ها و امتحان ها ( معلوم مي شود كه ) دينداران
اندكند .
2 ـ حرام خواران [ ربا خواران ]
حرام خواري يكي از علل دل مردگي است و باعث مي شود كه آدمي در
برابر نداي حق بايستد و آن را نپذيرد .
امام حسين ( عليه السلام ) در روز عاشورا ،
پس از نصيحت و رهنمود دادن ها ، فرمود :
مُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الْحرامِ ، فَطُبِعَ عَلي
قُلُوبِكُمْ . . . .
3 ـ حق الناس
كساني كه حق الناس بر ذمّه دارند ، توفيق شركت در جهاد و شهادت را
نمي يابند . امام در روز عاشورا رسماً اعلام كرد : لا
يُقْتَلُ مَعِي رَجُلٌ عَلَيهِ دَيْنٌ ؛ ( 2 )
كسي كه حق ديگران بر ذمّه دارد سعادت كشته شدن در جبهه من ( و در راه حق ) را
ندارد .
1 . تحف العقول ، ص245 ؛ تاريخ طبري ، ج 4 ، ص 290 ؛ تذكرة الخواص ، ص 251
2 . موسوعه ، ص399
|
133 |
|
پيش مرگان عاشورا ( 1 )
1 ـ مسلم بن عقيل
يكي از تاريخ سازان عاشورا و شهداي آن نهضت ، مسلم بن عقيل
است . كنيه مسلم ابو ابراهيم ، نام پدرش عقيل بن ابي طالب و نام مادرش
عليّه است . ( 2 ) دو پسر او به نام هاي محمد و
عبدالله نيز در كربلا به شهادت رسيدند و به نقلي دو پسر ديگر او كه به طفلان مسلم
مشهورند ، به دست حارث به شهادت رسيدند . و طبق نوشته برخي : دختر يازده ساله او به
نام عاتكه ، كه هفت سال داشت ، در حمله كفرپيشگان يزيدي به خيام امام حسين ( عليه السلام ) ، در روز عاشورا زير دست و پاي آنان
ماند و شهيد شد . ( 3 ) گفتني است ، حضرت مسلم بن
عقيل ، نخستين شهيد نهضت عاشورا و پسر او عبدالله نيز ( به نوشته بعضي از مورّخان )
اوّلين شهيد اهل بيت در روز عاشوراست . ( 4 )
1 .
هفتاد و دو تن شهيد بي چون * * * هفتاد و دو بي قرار
مجنون
هفتاد و دو واژه سمايي * * * هفتاد و دو مهر
ماورايي
هفتاد و دو عشق دار بردوش * * * هفتاد و دو كوكب
كفن پوش
هفتاد و دو نوبهار دوران * * * هفتاد و دو شعله
فروزان
هفتاد و دو آفتاب تابان * * * هفتاد و دو اسوه مسلمان
2 . نكـ : سماوي أبصار العين ، فصل مُسلم . ترجمه مقاتل الطالبيين .
3 . نكـ : معالي السبطين ، ج2 ،
ص52
4 . نكـ : خواندمير ، تاريخ حبيب السير ،
ج2 ، ص52
|
134 |
|
گر چه بعضي از تاريخ نگاران تولّد او را سال 32 نوشته اند ، ليكن
حضور او در جنگ جمل و نهروان ، در كنار امام حسن و امام حسين ( عليهما السلام ) و عبدالله بن جعفر نشان مي دهد كه او
( مسلم ) پيش از تاريخ فوق به دنيا آمده است .
مورّخ معاصر ، آقاي جعفر مرتضي ، در كتاب التاريخ و الإسلام ( 1 ) مي نويسد :
احتمال مي رود كه مسلم ، در زمان پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) به دنيا آمده باشد ؛ زيرا او در جنگ
جمل و صفين در كنار امام حسن و امام حسين ( عليهما
السلام ) و عبدالله جعفر مي جنگيد و آنان در زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) متولّد شدند . بنابراين ، بايد مسلم
نيز از جهت سني هم سان با آنان بوده و در آن زمان به دنيا آمده باشد .
* * *
دينوري ( متوفاي سال 276 ) مي نويسد : از فرزندان عقيل ، نُه تن در
كربلا ، در ركاب امام حسين ( عليه السلام ) به شهادت
رسيدند كه مسلم شجاع ترين آنان بود . ( 2 )
در اعيان الشيعه نام فرزندان شهيدِ عقيل در كربلا ، اين چنين آمده
است :
1 ـ مسلم 2 ـ جعفر3 ـ عبدالرحمان 4 ـ عبدالله اكبر 5 ـ
عبدالله بن مسلم 6ـ عون بن مسلم 7 ـ محمدبن مسلم 8 ـ محمدبن ابي سعيد بن
مسلم 9 ـ جعفربن محمد بن مسلم . ( 3 )
ابو الفرج اصفهاني و شيخ عباس قمي ( 4 ) از
شهيد ديگري به نام محمد بن ابي سعيد الأحول بن عقيل ياد مي كنند . بنابر
آنچه گفته شد ، فرزندان عقيل در كربلا از پيشقراولان شهداي اهل بيت بودند ؛ زيرا
طبق نوشته خواند مير در حبيب السير ؛ پس از عبدالله بن مسلم ، دو
عمويش جعفر و عبدالرحمان بن عقيل به ميدان رفتند و به فيض شهادت
نائل آمدند .
مسلم بن عقيل ، نماينده امام حسين ( عليه
السلام ) دركوفه بود كه بنا به نوشته برخي از مورخان ، هشتاد هزار نفر به
عنوان نماينده امام حسين ( عليه السلام ) با او بيعت
كردند ولي با آمدن عبيدالله به
1 . التاريخ و الإسلام ، ج1 ، صص 213 و 214 ( انتشارات اسلامي ) .
2 . المعارف ، ص118
3 . ج1 ، ص610
4 . مقاتل الطالبيين ، ص61 ؛
منتهي الآمال ، ج1 ، ص378
|
135 |
|
كوفه و زنداني شدن مختار و هاني و همچنين انتشار خبر آمدن لشكري انبوه از
شام ،
اطراف او را خلوت كردند .
مسلم در نيمه رمضان سال 60هـ . از مكه با همراهي قيس بن مسهّر صيداوي عازم
مدينه و از آنجا در پنجم شوال وارد كوفه شد ( 20 روز در راه بود ) و پس از 63 روز
توقف در كوفه ، در نهم ذيحجه ، روز عرفه همان سال به شهادت رسيد .
* * *
در حديثي آمده است كه علي ( عليه السلام ) از
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد : آيا عقيل را دوست
مي داري ؟ پيامبر فرمودند : آري ، به خدا قسم من او را به دو جهت دوست دارم ؛ يكي
به خاطر آن كه خود او مورد محبّت من است و ديگر به خاطر آن كه او محبوب
ابوطالب بود و از آنجا كه من ابوطالب را دوست دارم ، فرد مورد علاقه او را نيز دوست
مي دارم . ( و افزود : ) او داراي فرزنداني است كه در ركاب پسرت ( حسين ) كشته
مي شوند و چشم هاي مؤمنان برايشان داغدار مي شود و ديدگان فرشتگان
مقرب نيز بر ايشان اشك مي ريزند ؛ پس رسول خدا ( صلّي الله
عليه وآله ) گريست به گونه اي كه
اشك هاي او بر سينه اش چكيد و سپس فرمود : از آنچه كه بر سرِ عترت من
مي آورند به خدا شكايت مي برم . ( 1 )
* * *
ابن ابي الحديد مي نويسد : عقيل مورد محبّت شديد ابوطالب
بود . او با همراهي عمويش عباس به اجبارِ مشركان ، در جنگ بدر بر ضدّ پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) شركت جستند و پس از اسارت ، با دادن
فديه آزاد گرديدند . او پيش از صلح حديبيه به طور رسمي اسلام آورد وبه مدينه
هجرت كردودر جنگ مؤته به فرماندهي جعفربن ابي طالب حضور
يافت .
عقيل ، در روايات اهل سنت
جابربن عبدالله انصاري مي گويد : هنگامي كه عقيل به محضر
پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ،
1 . معالي السبطين ، ج1 ، ص230 ؛ إنّكَ
لَتُحِبُّ عَقيلا ؟ قالَ : اي وَالله إنّي لاَُحبُّهُ حُبَّينِ ؛ حُبّاً لَهُ وَ
حَبّاً لِحُبِّ أبي طالب وَإنّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ في مَحَبَّةِ وَلَدِكَ
فَتَدْمَع عَليهِ عُيونُ الْمُؤمِنِين وَتُصَلّي عَلَيهِ الْمَلائِكَة
الْمُقَرَّبُون ، ثُمَّ بَكي رَسولُ اللهِ حتّي جَرَتْ دُمُوعُهُ علي صَدْرِهِ وَ
قالَ : إلي اللهِ أشْكُو ما تَلْقي عِترتي مِنْ بِعْدي
|
136 |
|
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به وي
فرمود : مَرْحباً بِكَ يا أَبا يَزِيد ! كَيْفَ أصْبَحْتَ ؟
؛ آفرين برتو اي ابو يزيد ، چگونه شب را صبح كردي ؟ ! عقيل پاسخ داد : أصْبَحْتُ بِخَير صَبَّحَكَ اللهُ يا أَبا الْقاسِمْ ؛ به خير و نيكي شب را به صبح آوردم . خداوند صبح تو را به خير گرداند ،
اي ابو القاسم . ( 1 )
جابر همچنين مي گويد : عقيل در جنگ مؤته ، به نفع اسلام جنگيد .
عبدالرحمان بن سابط گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) هميشه به عقيل مي فرمود : من تو را به دو جهت دوست مي دارم ؛
يكي به خاطر خودت و ديگر به خاطر ابوطالب كه تو را دوست مي داشت . ( 2 )
عقيل در سال 50 هـ . در سن 96 سالگي از دنيا رفت و در بقيع
به خاك سپرده شد . او چون نابينا بود ، در هيچ يك از جنگ هاي صفّين ، نهروان و
جمل حضور نداشت . البته ايشان با پسران خود مهيّاي نبرد در ركاب حضرت علي ( عليه السلام ) بودند كه امام او را از شركت در جنگ معاف
كردند . ( 3 )
شجره طيّبه مسلم بن عقيل
همانگونه كه اشاره شد ، مسلم پسر عقيل و عقيل پسر ابوطالب است . در
تاريخ آمده است كه چند تن از پسران عقيل با دختران اميرالمؤمنين ، علي ( عليه السلام ) ازدواج كردند ؛ امّ حبيبه بنت ربيعه ،
يكي از همسران علي ( عليه السلام ) بود . عمرالأطراف و
رقيه ، فرزندان امير مؤمنان ( عليه السلام ) ، از
اين همسر بوده اند . رقيه همسر مسلم بن عقيل شد ؛ چنان كه دختر ديگر
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) زينب صغري همسر برادر
مسلم ، عبدالرحمان بن عقيل بود . پيشتر گفتيم كه عبدالرحمان در كربلا به شهادت
رسيد .
همچنين امّ هاني خواهر ديگر رقيه ، با عبدالله بن عقيل ازدواج
كرد .
عبدالله اكبر فرزند ديگر عقيل خديجه دختر علي ( عليه السلام ) را به همسري برگزيد . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كنز العمال .
2 . نكـ : الهندي ، كنزالعمال ، ج13 ، ح 37450 و 37451 و 37452
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، به
نقل از سفينة البحار ، ماده عقل .
4 . منتخب التواريخ ، ص160 ، فصل
پنجم .
|
137 |
|
بنا به نوشته برخي ازمورخان ، دو تن از دختران اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بر اثر عطش و دهشت در روز عاشورا به شهادت
رسيدند .
* * *
مسلم ، افسر جواني است كه به نمايندگي از سوي پيشواي انقلاب كربلا وارد كوفه شد
تا زمينه ها و اقدام هاي لازم را جهت يك انقلاب همه جانبه در كوفه مهيّا
سازد .
او سلحشوري است كه در جنگ صفين در ميمنه لشكر حضرت علي ( عليه السلام ) همراه امام حسن و امام حسين ( عليهما السلام ) حضور داشت . ( 1 )
مسلم ، هجده سال داشت كه پدر خود عقيل را از دست داد . او از رقيه ، دختر
علي ( عليه السلام ) داراي فرزنداني به نام هاي :
عبدالله ، علي ، محمد و . . . گرديد ( 2 )
بنا به نوشته بعضي از مورّخان ، او در سال 31 هـ . تولد يافت و در
سال 60 هـ . در كوفه به دست عبيدالله به شهادت رسيد و به قول ابوالفرج در
مقاتل الطالبيين ، وي نخستين كشته از ياران حسين بن علي ( عليهما السلام ) است .
متن نامه امام حسين ( عليه السلام ) به
مردم كوفه
متن نامه امام حسين ( عليه السلام ) به
مردم كوفه ، كه توسط مسلم بن عقيل به كوفه رسيد ، بنا به روايت ابن
شهرآشوب ، چنين است :
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ ، مِنَ
الحُسَينِ بْن عَلِيّ إِلَي الْمَلاَءِ مِنَ الْمُؤمِنِينَ اْلمُسْلِمِينَ .
أمّا بَعدُ ، فَإنّ هانياً و سَعيداً قدما عَلَيّ بِكُتُبكم ، و كانا آخِرَ مَن
قَدِمَ عَليّ مِنْ رُسُلِكُم وَقد فهمتُ كلّ الّذي قَصَصْتُمْ و ذكرتم و مقالةُ
جُلِّكُم : فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ
إِيَّاكُمْ عَلَي الْهُدَي ، و أنَا باعث إليكم أخي و ابن عمّي و ثقتي من
أهل بيتي ، فإن كتب إليّ أنّه قد أجمع رأي أحداثكم و ذوي
1 . سفينة البحار ، ماده سلم .
2 . منتهي الآمال ، ج1 ، ص317 ، چاپ اسلاميه ، پس از
نقل شهادت مسلم نوشته است : مسلم پنج فرزند داشت بنام هاي عبدالله ، محمد ،
ابراهيم و يك دختر . از اين ميان تنها عبدالله از رقيه است و بقيه از زن هاي
ديگر بودند .
|
138 |
|
الفضل منكم علي مثل ما قدمت به رسلكم
و تواترت به كتبكم أقدم عليكم وشيكاً إن شاء الله و لعمري ما الإمام إلاّ
الحاكم القائم بالقسط الدائن بدين الله ، الحابس نفسه علي ذات الله . ( 1 )
فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ
أَنْ يَجْمَعَنَا وَإِيَّاكُمْ عَلَي الْهُدَي وَالْحَقِّ
اولين پايگاه مسلم
مسلم بن عقيل از مكه راهيِ مدينه و از آن جا عازم كوفه شد . در
كوفه نامه امام ( عليه السلام ) را در ميان مردم خواند
و پس از آن ، 12 هزارنفر ( 2 ) با آن حضرت بيعت كردند . نعمان بن بشير از سوي شام ،
والي كوفه بود . عمربن سعد به شام نوشت كه نعمان در مديريت ضعيف است
از اين رو ، يزيد عبيدالله بن زياد را به كوفه ولايت داد .
ميان مورّخان اختلاف نظريه است كه مسلم ، هنگام ورود خود به كوفه در
ابتدا به خانه چه كسي وارد شد . ابن شهرآشوب مي نويسد : مسلم در اوّلين لحظه
ورود ، به خانه سالم بن مسيب وارد شد ، ( 3 ) ليكن
بعضي از مورّخان خانه هاني بن عروه ( 4 ) و
عده اي خانه مختاربن ابي عبيده ثقفي ( 5 ) و
برخي خانه سليمان بن صُرَد ( 6 ) را اولين مركز
انقلاب و پايگاه مسلم مي دانند .
ورود عبيدالله به كوفه
مسلم ، پس از آنكه مردم با وي بيعت كردند ، نامه اي براي امام نوشت
و در آن يادآور شد كه ، زمينه مردمي در كوفه ، جهت حضور شما مهيّاست و مردم منتظر
ورود فرزند پيامبر به كوفه هستند . خبر اين فعاليت ها به شام گزارش شد . يزيد پس
از مشورت با
1 . مناقب ، ج4 ، ص90
2 . 18 هزار تا 80 هزار تن نيز
نوشته اند .
3 . ابن شهرآشوب ، ج4 ، ص99
4 . ذهبي ، ميزان الإعتدال ، ج4 ،
ص170
5 . اعلمي ، دائرة المعارف ، ج18 ،
ص382
|
139 |
|
سِرْجون ، مشاور ويژه معاويه ، عبيدالله بن زياد والي بصره را ، با حفظ سمت ،
به ولايت
كوفه گماشت و تأكيد كرد هرچه زودتر وارد كوفه شود و حركت هاي
مخالف را سركوب نمايد . ابن زياد به مطالعه اي جديد از اوضاع كوفه پرداخت
و با توجه به اين مسأله كه مردم كوفه منتظر حسين بن علي ( عليهما السلام ) هستند ، به گونه اي ناشناس ، شب
هنگام وارد كوفه شد و به دارالإماره رفت .
اقدامات عبيدالله بن زياد در اين مأموريت :
1 ـ مسلم ، هاني ، قيس بن مسهّر صيداوي و ميثم تمار و ديگر مردان حق را به قتل
رسانيد .
2 ـ بيش از چهارهزار نفر از مردم كوفه و از حاميان مسلم بن عقيل را زنداني
كرد كه از آن جمله بود ، مختاربن ابي عبيده ثقفي .
3 ـ سپاه جراري به كربلا فرستاد و به نظر خود ، كار حسين ويارانش را يكسره
كرد .
4 ـ سرهاي شهدا و نيز مسلم و هاني را به شام فرستاد .
5 ـ اسراي كربلا را به كوفه و از آنجا به شام گسيل داشت .
6 ـ در سال 67 هـ . جهت سركوب كردن قيام خون خواهان ( به رهبري مختار ،
به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر ) وارد عمل شد و با هفتاد هزار تن از مزدورانش در
اين پيكار به هلاكت رسيدند . ( 1 )
7 ـ ابن زياد ، شب هنگام عمامه سياه بر سر نهاد و در شكل و شمايل امام
حسين و به رسم مسافران حجاز صورت خود را پوشانيد و وارد كوفه شد . زني بانگ برآورد ،
پسر پيامبرخدا وارد شد ! مردم با شنيدن آن بانگ ازدحام كردند ، سلام مي دادند ،
خوش آمد مي گفتند و فرياد مي زدند : اي پسر پيامبر ، ما چهل هزار
نفر ياور توييم ؛ ( . . . عَلَيهِ عَمامَة سَوداء . . . إنّا مَعَكَ
أَكثر مِن أربعين ألفاً . . . مَرْحباً بِكَ يَابْنَ رَسُول الله ) . ( 2 )
عبيدالله در گام نخست نسبت به تقويت نيروهاي دارالإماره پرداخت و
آنگاه به
1 . نكـ : قمقام ، ج2 ، ص751
2 . امين ، اعيان الشيعه ، ج1 ،
ص590
|
140 |
|
تماس رؤساي قبايل همت گمارد و در پي آن به زنداني كردن بانيان و دعوت
كنندگان
نهضت حسيني پرداخت . او ابتدا مختار و سپس هاني و پس از آن بسياري از
افراد سرشناس و غير مشهور را به زندان انداخت و در مجموع چهارهزار و پانصد تن را
حبس كرد . عبيدالله وضعيت عمومي كوفه را دگرگون ساخت و در اين حال مسلم پس از
دستگيريِ هاني ، به ناچار بر ضدّ عبيدالله برخاست . منادي او با نداي يا منصور امّت چهار هزار نفر و به قول مسعودي هشت هزار
تن را جمع و آنان دور مسلم را گرفتند ، ولي عبيدالله با وعده و وعيد به رؤساي بعضي
از قبايل ، مردم را از اطراف مسلم پراكنده ساخت ؛ به گونه اي كه مسلم آن شب
در خانه طوعه ، غريب ماند !
شجاعت مسلم
ابن شهرآشوب در مناقب مي نويسد : پس از دستگيريِ هاني ، زمينه قيام
بر ضدّ حاكمان يزيدي هموار شد . مسلم با هشت هزار نفر ، قصر دارالإماره را محاصره
كرد . ابن زياد كه اوضاع را آشفته ديد ، بعضي از سران قبايل را كه در كنار او بودند ،
وادار كرد تا از پشت بام قصر ، بانگ برآورند كه : سپاهي جرّار از شام مي رسد ،
هركس متفرق شود در امان است . از هشت هزار تن ( سي تن ) باقي ماندند و آنان نيز پس از
نماز ، مسلم را تنها گذاشتند . . .
آري ، مسلم پس از نماز ، غريب و تنها در كوچه هاي محله كَنْدَه متحيّرانه قدم
مي زد كه طوعه ، در خانه را گشود و منتظر پسرش بود . مسلم از او آب خواست و او
ظرف آبي برايش آورد و پرسيد : اي بنده خدا ، شهر پر آشوب است ، چرا اين جا
نشسته اي ؟ برو به خانه ات . مسلم چيزي نگفت : او حرف خود را تكرار كرد .
مسلم گفت : در اين شهر نه خانه اي دارم و نه
قبيله اي . ( 1 ) طوعه گفت : به گمانم تو مسلمي ؟ ! وي
را به خانه خود فراخواند ، ولي پسر او ، صبح هنگام حضور مسلم در خانه خود را
گزارش داد ، عبيدالله
هفتاد نفر به فرماندهي محمد بن اشعث به جنگ مسلم فرستاد كه 41 تن از آنان از پاي درآمدند . محمد اشعث در پاسخ ملامت عبيدالله گفت : أَيُّهَا اْلأَمِير إنَّكَ بَعَثْتَني إلي أَسَد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ما لِي فِي هذا المِصْرَ مَنْزلٌ وَلا
عَشِيرَةٌ .
|
141 |
|
ضَرغام ، وَسَيف حسام ، في كفّ بَطَل همام مِن آل
خَيرِ اْلأنام . ( 1 ) اي
امير تو مرا به سوي
شيري شرزه فرستادي او شمشيري
برنده در دست قهرماني بي همتا از آل محمّد است .
در كتاب معالي السبطين آمده است : سيصد تن از مزدوران عبيدالله
دور خانه طوعه را ، كه مسلم در آن جا بود ، محاصره كردند و جنگي تمام عيار و
تن به تن درگرفت كه مسلم در آغاز نبرد چند تن از آنان را به خاك
افكند .
در سفينة البحار ، ماده سلم آمده است : مسلم جنگجويان عبيدالله را
با دست خود به پشت بام ها پرتاب مي كرد و مردانه رجز مي خواند و
هماورد مي طلبيد و حماسه مي آفريد . او چنين مي خواند :
أَقْسَمتُ لا أُقْتَل إِلاّ حُرّاً * * * وَإِنْ
رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً
كُلُّ امْرِيء يَوْماً يُلاقي شَرّاً * * * اَكْرَهُ أَنْ أُخدعَ أَوْ أُغَرّاً ( 2 )
سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم مگر در حال آزادگي ، گرچه مرگ تلخ
است .
ولي هركسي در فرجام آن را مي چشد . خوف آن دارم كه عليه من فريب و
نيرنگي به كار گيرند يا به من دروغ بگويند .
اعثم كوفي در ادامه رباعيِ فوق ، اين مصرع را مي افزايد كه مسلم فرمود :
أَضْرِبُكُمْ وَلا أَخافُ ضُرّ ؛ با شما مي جنگم و از مشكلات نمي هراسم . ( 3 )
اين سخنان ، رجز و جواب شرافتمندانه اي بود به پيشنهادي كه محمدبن
اشعث به مسلم داد و گفت : اي مسلم ، در اماني ، تسليم شو ، ولي مسلم فرمود : تسليم شدن
مساوي است با مرگ ! و من مرگ شرافتمندانه را انتخاب مي كنم .
مسلم در كوفه يك تنه مي جنگيد و حال آن كه در حدود صدهزار
نفر از بيوفايان كوفه دست بيعت با او داده بودند . ( 4 )
1 . نكـ : مناقب ، ابن شهرآشوب ، ج4 ،
ص110
2 . نكـ : مسعودي ، مروج الذهب ، ج3 ،
ص68
3 . نكـ : اعثم كوفي ، الفتوح ، ج5 ، ص94 ، طبع
دارالندوة الجديدة و معالي السبطين ، ص145
4 . معالي السبطين ، ج1 ، ص236
|
142 |
|
ابن زياد براي محمدبن اشعث ، فرمانده لشكر ، پيام داد كه : تو به جنگ
يك تن رفتي چرا نيروي كمكي طلب كردي ؟
او پاسخ داد : گمان مي بري كه مرا به جنگ بقّالي از بقال هاي
كوفه فرستاده اي ؟ ! من با شمشيري برنده ، از شمشيرهاي پيامبر مي جنگم .
محدث قمي در نفس المهوم مي نويسد : محمدبن اشعث در پيام خود
به عبيدالله گوشزد كرد كه مرا به سوي شيري سهميگن ، شمشيري برنده و دلاوري بزرگ از
خاندان بهترين مردم فرستاده اي . ( 1 )
ازاين رو ، ابن زياد به مسلم امان داد و مسلم بر اساس قوانين جنگ آن
روز ، تسليم شد .
ابن زياد وقتي از مسلم پرسيد : چرا به كوفه آمده اي ؟ تو باعث
اختلاف ميان جامعه هستي !
مسلم گفت : من نيامده ام كه اختلاف ايجاد كنم ؛ بلكه پدرت رجال و
نيكمردان آنان را كشت . شما مردم را بر اساس خشم ، كينه و سوء ظن به قتل
مي رسانيد . فسق و فجور را رواج مي دهيد و شرافت و انسانيت را سركوب
مي كنيد و در جامعه همچون كسري و قيصر بر مردم حكم مي رانيد و . . . ،
حال ما آمده ايم تا معروف را رواج دهيم و از منكر پيشگيري كنيم . ( 2 )
ابوالفرج در مقاتل الطالبيين از ابي مخنف نقل مي كند
كه تشنگي بر مسلم چيره شد ، آب خواست ، ظرف آبي به او دادند ، چون به نزديك لب خود
برد ، قطره خوني از لب او بر آن ريخت ، او آب را نخورد و ظرف ديگر خواست و اين بار
نيز چنين شد . در اين حال گفت : لَو كانَ لي مِنَ الرِّزْقِ
الْمَقْسُوم شَرِبْتُهُ . اگر اين آب براي من مقدّر بود
آن را مي آشاميدم .
عمرو باهلي گفت : اي مسلم ، تا طعم مرگ را نچشي آب ننوشي ، ولي قدحي ديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نفس المهوم ، ص51
2 . شبيه اين الفاظ در بحار ، ص44 و 356 ، والكامل ،
ج4 ، ص35 ديده مي شود . معالي السبطين ، ص147 و 148 و حياة الامام الحسين ، ج2 ،
ص406 ؛ الفتوح ، ج5 ، ص101
|
143 |
|
آب آوردند و دندان هاي آن حضرت كه خون آلود بود در ظرف افتاد و مسلم
آب نخورد . به او گفتند : وصيت كن . ( 1 )
مسلم سه وصيت كرد :
1 ـ بعد از شهادت پيكر او را دفن كنند .
2 ـ نامه اي به امام حسين ( عليه
السلام ) بنويسند تا به كوفه نيايد .
3 ـ اثاثيه او را بفروشند تا هفتصد درهم قرض وي را بدهند . ( 2 )
مسلم ، آنگاه در فراق امام حسين ( عليه
السلام ) به شدت گريست ؛ بَكي بُكاءاً شديداً علي فِراقِ
الحُسَينِ .
مرا به عشق توام مي كُشند غوغايي است * * * بيا به بام نظر كن عجب
تماشايي است
مسلم در آن حال تكبير سرداد وگفت : خدايا ! ميان ما و اين گروه حكم كن .
گروهي كه نسبت به ما مكر و حيله كردند . ما را از پاي در آوردند و به ما دروغ
گفتند . او سپس به جانب مدينه نگريست و به حسين ( عليه
السلام ) سلام كرد .
بعضي از صاحبان نظريه ، بر اين باورند : بكربن حمران ضربتي به مسلم زده بود كه
براثر آن ضربت ، دو دندان وي از جا كنده شد .
مسلم را سوار بر مركب نموده ، به دارالاماره بردند . در حالي كه بسيار غمگين بود .
عبيدالله بن زياد گفت : كسي كه به كار مهمي دست مي زند ، نبايد گريه كند . مسلم
پاسخ
داد : من از كشته شدن باكي ندارم . براي حسين ( عليه
السلام ) و اهل بيت او كه در راه كوفه اند مي گريم ؛ أَبْكِي لاَِهْلِي الْمُقْبِلِينَ إِلَيَّ ، أَبْكِي لِلْحُسْينِ وَ
آلِ الْحُسَينِ . ( 3 )
به قول بعضي از وقايع نگاران : اين جمله را مسلم در پاسخ يكي از
ناظران ، كه به وي
1 . مقاتل الطالبيين ، ص106
2 . الكامل ، ج4 ، ص34 ؛ مقتل الحسين ،
ص162
3 . نكـ : معالي السبطين ، ج1 ،
ص146
|
144 |
|
گفت : فردي مثل تو نبايد در برابر اين گونه مسائل اشك بريزد ، گفته
است . ( 1 )
مسلم از محمدبن اشعث خواست تا كسي را بفرستد و امام ( عليه السلام ) را خبر دهد كه به كوفه نيايد . ( 2 )
پس از شهادت مسلم ( عليه السلام ) ابن
زياد از ابن بكران ، قاتل مسلم پرسيد : آخرين سخن مسلم چه بود ؟ ابن بكران گفت :
كانَ يُكَبِّرُ وَيُسَبِّحُ وَيُهَلِّلُ وَوَ
يَسْتَغْفِرُ اللهَ ، فَلَمّا أدنيناه لِنَضْرِبَ عُنُقَهُ قالَ : اَلّلهُمَّ احْكُمْ
بَينَنا وَبَيْنَ قَوم غَرّونا وَكَذَّبُونا ثُمَّ خَذَلُونا وَقَتَلُون
. ( 3 )
او همواره تكبير ، تسبيح ، و تهليل مي گفت و از خداوند درخواست
بخشش مي كرد . آنگاه كه او را پيش آورديم تا گردنش را بزنيم ، گفت : خداوندا !
ميان ما و اين قوم كه بر ما حيله كردند و دروغ گفتند و خوارمان شمردند و برخي از ما
را كشتند ، به عدالت رفتار كن !
ذهبي در تاريخ الإسلام ( 4 ) آورده است :
مسلم از عمربن سعد ، كه در كنار ابن زياد بود ، خواست تا به وصاياي او عمل كند و
عمربن سعد قول داد . ( به وصاياي مسلم پيشتر اشاره شد ) .
كارگزاران ابن زياد به مسلم وعده داده بودند كه جسد او را به خاك
بسپارند ، ليكن ابن زياد پس از شهادت مسلم و هاني :
اولاً : سر آنان را از تن جدا كرد و همراه
با نامه اي جهت نويد پيروزي به شام فرستاد .
ثانياً : بدن آن دو را ، طبق دستور ( ابن
زياد ) در ميان كوچه هابا طناب به اين سو و آن سو كشيدند .
1 . اين عبارت دقيقاً در ارشاد آمده است .
2 . ارشاد ، ص214 و معالي السبطين ، ج1 ، ص238 و
قمقام ، ج1 ، ص311
3 . نكـ : مروج الذهب ، ج3 ، صص 60 و
61 ؛ معالي السبطين ، ج1 ، ص241 و بحار الأنوار ، ج44 ،
ص357 ، باب37
4 . ج4 ، ص170
|
145 |
|
ثالثاً : آن دو را در بازار كوفه به دار
آويختند . ( 1 )
خبر شهادت مسلم در منزل ثعلبيه ( به قولي منزل زباله ) به امام ( عليه السلام ) رسيد ، امام با شنيدن خبر شهادت مسلم و هاني ،
با هاله اي از غم و اندوه فرمود : " إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ " ؛ سپس فرمودند : لا خَيْرَ فِي
الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ ؛ پس از شهادت اينان ، زندگي
را صفايي نيست .
امام ( عليه السلام ) دختر 13 ساله مسلم
را مورد مرحمت و تفقّد قرار داد . او را كه فرزند خواهرش نيز بود ، در كنار خود نشاند
و براي مسلم سخت گريست و اظهار داشت : من به جاي پدر تو هستم و زينب به جاي
مادرت . ( 2 ) ( و قرّبها من
مجلسه ) . ( 3 )
قتل صبر
قتل صبر ، يك اصطلاح است و در مورد كسي به كار مي رود كه دست و
پايش را ببندند و مورد شكنجه اش قرار دهند و زجركُشش كنند . قتل مسلم بن
عقيل و هاني از نوع قتل صبر بود .
گزارشي از دارالإماره
مسلم ، پس از يك مرحله جنگِ تن به تن ، دچار نيرنگ و فريب دشمنان و
بيوفايي ياران شد و دشمن به ظاهر امانش داد ، ليكن پس از تسليم ، فريب كاري
و حيله برملا شد و او را به دارالإماره نزد عبيدالله بردند و گفتند : به امير سلام
كن . مسلم گفت : به خدا سوگند او امير من نيست كه سلامش كنم ، او قاتل من است !
در اين هنگام عبيدالله گفت : به من سلام دهي يا ندهي ، كشته خواهي
شد .
مسلم گفت : اگر مرا به قتل برساني مهم نيست ( و يك امر عادي است ) ، چون فردي بدتر
از تو ، بهتر از مرا كشته است .
1 . نكـ : اعلمي ، دائرة المعارف ، ج17 ،
ص132 ؛ ابصار العين ، ص87
2 . قمقام ، ج1 ، ص348
3 . نكـ : معالي السبطين ، ج1 ،
ص266
|
146 |
|
ابن زياد خطاب به مسلم گفت : تو عليه پيشواي مسلمانان شورش كرده اي و جامعه
يكپارچه مسلمانان را گرفتار فتنه و تفرقه ساخته اي .
مسلم گفت : اي پسر زياد ، دروغ گفتي . به خدا سوگند معاويه خليفه مورد نظر
مسلمانان نبود . او از راه فريب و دغل كاري ، غصب حق خليفه پيامبر كرد و فرزندش
يزيد نيز مانند اوست و البته تو و پدرت ، فتنه انگيز مي باشيد ( و افزود : )
من اميدوارم خداوند شهادت در راه خود را به دست بدترين خلق خود نصيبم سازد . . .
به خدا سوگند من با امام عادل به مخالفت برنخاسته ام و كافر هم
نشده ام و تغييري در دين نيز ايجاد نكرده ام . من در اطاعت اميرالمؤمنين
حسين ( عليه السلام ) هستم و ما براي خلافت
شايسته ايم نه معاويه و پسرش .
در اين هنگام بود كه عبيدالله متوسل به تهمت و ترور شخصيت شد و رو به مسلم كرد و
گفت : يا فاسِق ! أَ لَمْ تَكُنْ تَشْرِبُ الْخَمْرَ فِي
الْمَدِينَةِ ؟ ! ؛ اي فاسق ، مگر تو نبودي كه در مدينه ،
شراب مي خوردي ؟ !
مسلم : شرابخوار كسي است كه آدم بي گناه را به
قتل مي رساند و با خون مردم چنان بازي مي كند كه گويي هيچ حساب و كتابي
در كار نيست !
ابن زياد : اي فاسق ، وقتي خدا اين مقام بلند ( خلافت ) را براي ديگران در نظر گرفته است ، تو تلاش مي كني آن را غصب كني ؟ !
مسلم : خداوند چه كسي را در نظر گرفته است ؟
ابن زياد : يزيد و معاويه را .
مسلم : خدا را شكر كه فقط او مي تواند ميان من و
تو حكم كند .
ابن زياد : گمان مي كني تو هم سهمي از حكومت
داري ؟
مسلم : گمان نيست ؛ بلكه يقين دارم كه حكومت حقّ
ماست .
ابن زياد : خدا مرا بكشد كه اگر تو را نكشم .
مسلم : اگر واقعاً قصد قتلم را داري ، مردي از قريش را
پيش من حاضر كن تا وصيت هاي خود را با او در ميان بگذارم .
در اين هنگام عمربن سعد پيش آمد وگفت : مي تواني وصيت هايت را با
من در
|
147 |
|
ميان بگذاري .
مسلم : از تو انتظار دارم طبق وصيتم عمل كني .
ابن زياد خطاب به عمربن سعد گفت : عمل به
وصيت هاي او بر تو واجب نيست ؛ زيرا او با دست خود ، خويشتن را به كشتن داده
است .
مسلم : اسب و شمشير مرا بفروش و هفت صد درهم
قرضم را ادا كن و جسمم به خاك بسيار و نامه اي به حسين ( عليه السلام ) بنويس كه بدين سوي نيايد .
ابن زياد : چرا به اين ديارآمده اي ؟
آمده اي تا تفرقه دريكپارچگي جامعه ايجاد كني .
مسلم : شما منكرات را رواج داده ايد و معروف را
تعطيل كرده ايد و ما مي خواهيم عكس آن رفتار كنيم . شما در جامعه همچون
كسري و قيصر عمل مي كنيد ( نظام فرهنگي طاغوت را اجرا مي كنيد ) شما از
كساني هستيد كه در برابر خليفه رسول خدا ( علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) ) سر به شورش بر داشتيد . در برابر شما فقط
اين آيه را مي خوانم كه : " وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَب
يَنقَلِبُونَ " . ( 1 )
در اين هنگام ابن زياد نسبت به امام علي ، امام حسن و امام حسين ( عليهم السلام ) ناسزا گفت .
مسلم : تو و پدرت به اينگونه حرفها
سزاوارتريد .
ابن زياد : او را پشت بام ببريد و سرش را
از تن جدا كنيد .
پس از دقايقي ، خواسته ابن زياد توسط جلاد ، به اجرا در آمد . ( 2 )
2 ـ طفلان مسلم : ( ابراهيم ـ محمّد )
گرچه شهادت ابراهيم و محمد ( طفلان مسلم ) پس از واقعه عاشورا رخ داد
ولي بنا به نقل مشهور ، دستگيريِ آنان ، كه زمينه ساز شهادتشان بود ، پيش از
عاشورا صورت گرفت . براين اساس ، مي توان آنان را از شهداي پيشتاز عاشورا به
حساب آورد .
سماوي ، در ابصارالعين آورده است : از مسلم بن عقيل چهار پسر در نهضت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شعراء : 227
2 . نكـ : ابن اعثم كوفي ، الفتوح ، ج5 ، صفحات 103 ـ 97
|
148 |
|
عاشورا شهيد شدند ؛ محمّد و ابراهيم كه به عنوان طفلان مسلم شهرت دارند و محمّد و
عبدالله كه در روز عاشورا ، در كربلا به شهادت رسيدند . ( 1 )
البته ، بنا به نوشته بعضي ، حميده بنت مسلم نيز در روز عاشورا ، هنگام
يورش سپاه ظلم به خيام امام ( عليه السلام ) به شهادت
رسيد . ( 2 )
* * *
اشاره شد كه دو تن از پسران مسلم به نام هاي محمد ( 7ـ ساله ) و
ابراهيم ( 5 ـ ساله ) نيز از ظلم يزيديان در امان نماندند و كشته شدند .
مادر آن دو طفل ، رقيه دختر اميرالمؤمنين ( عليه
السلام ) است . بعضي از مقتل نويسان نوشته اند : طفلان مسلم ، هنگام حمله
لشكر عمرسعد به خيام امام ، در روز عاشورا گريختند و پس از چندي اسير و كشته شدند
ولي بسياري نوشته اند : طفلان مسلم همراه پدرشان وارد كوفه شدند و در هنگام
بلواي كوفه مسلم آنان را به شريح قاضي سپرد و پس از شهادت مسلم اسير گشتند و به
زندان افتادند كه پس از چندي از زندان گريختند ولي دو باره دستگير شدند و توسط حارث
به شهادت رسيدند . ليكن برخي از مورّخان معتقدند طفلان مسلم در همراهي اسراي كربلا
وارد كوفه ، و از طرف عبيدالله زياد بازداشت شدند و . . . . ( 3 )
مدت زندان
در ميان مورّخان ، مسأله مدت مكث طفلان مسلم در زندان كوفه ،
به گونه اي
1 . نكـ : سماوي ، ابصارالعين ، ص223 و
105 ؛ و نكـ : كمره اي ، عنصر شجاعت هفتاد و دو تن و
يك تن ، ج 3 ، ص 164 . در باره محمد پسر مسلم بن عقيل ، شيخ طوسي
در رجال خود و سيد ضامن در تحفة الأظهار و شيخ اردبيلي در جامع الرواة نقل
كرده اند كه وي در كربلا به شهادت رسيد ، اما كسي براي مسلم پسري به نام
ابراهيم ذكر نكرده است ، به جز علامه مجلسي در بحار كه براي آن مدركي ارائه نداده و
مرحوم شيخ عباس قمي در منتهي الآمال از وي نقل كرده است . ( سيد عبدالرزاق
كمّونه حسيني ، آرامگاه هاي خاندان پاك پيامبر ، ترجمه صاحبي ، ص302 ، چاپ آستان
قدس رضوي ) .
2 . نكـ : معالي السبطين ، ج1 ،
ص266
3 . سپهر ، ناسخ التواريخ ، ج2 ، فصل فرزندان
مسلم ؛ امالي صدوق ، مجلس 19 ، صص 76 ـ 81 ، ح 2
|
149 |
|
برجسته مورد توجه قرار نگرفته است ولي از بعضي عبارات مي توان به دست آورد
كه
حدود يك سال در زندان مانده اند .
در كتاب نفس المهموم ( 1 ) به نقل از
امالي شيخ صدوق آمده است : چنان كه سالي بر آمد ، يكي از آنان به برادر خود گفت :
در زندان بسيار مانديم و نزديك است عمر ما به سرآيد و بدن ما بپوسد . . .
در معالي السبطين ( 2 ) آمده است :
فلمّا طال بالغلامين الْمَكث حتّي صارا في السّنة قال أحدهما لصاحبه : يا أخي قد طال بنا مكثنا و يوشك أنْ تفني أعمارنا
و تبلي أبدانن .
از تعبيرهاي چنان كه سالي برآمد و حتّي صارا في السنة
به دست مي آيد كه آن دو ، حدود يك سال از عمرشان را در زندان به
سر برده اند و سرانجام توسط مشكور آزاد شده اند .
رهايي از زندان
در يكي از كتب مقتل آمده است : آنگاه كه يك سال از مدت حبس آنان سپري
شد ، يكي از آن دو برادر به ديگري گفت : . . . هرگاه زندانبان آمد ، خود را به او
بشناسانيم ، شايد آب و غذاي ما را تغيير دهد ، چون شب شد زندانبان براي آنان غذاي هر
شب را آورد ، پسر كوچك از او پرسيد : آيا محمد را مي شناسي ؟ گفت : چگونه نشناسم !
گفت : آيا جعفربن ابي طالب را مي شناسي ؟ گفت : چگونه نشناسم و حال آن كه
خداوند براي او دوبال قرار داد كه با فرشتگان پرواز مي كند . گفت : آيا
علي بن ابي طالب را مي شناسي ؟
گفت : چگونه نشناسم كسي را كه
پسرعموي پيغمبر و برادر او است . گفت : اي شيخ ، ما از عترت محمّديم ، ما فرزندان
مسلم بن عقيليم كه در دست تو اسيريم ، از تو غذاي خوب خواستيم به ما ندادي ، آب
سرد مي خواهيم نمي دهي ، زندان را بر ما . . . ( 3 )
1 . نفس المهموم ، ص161
2 . معالي السبطين ، ج2 ، ص45
3 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص100 ، باب 38
فلما طال بالغلامين المكث حتّي صارا في السنة ، قال
أحدهما لصاحبه يا أخي ، قد طال بنا مكثنا و يوشك أن تفني أعمارنا و تبلي أبداننا
فإذا جاء الشيخ فأعلمه مكاننا و تقرب إليه بمحمد ( صلي
الله عليه وآله ) لعلّه يوسع علينا في طعامنا و يزيدنا
في شرابنا فلمّا جنهما الليل أقبل الشيخ إليهما بقرصين من شعير و كوز من ماء
القراح ، فقال له الغلام الصغير : يا شيخ أَ تَعرف محمداً ؟ قال : فكيف لا أعرف محمداً
و هو نبيّي ! قال : أَ فتعرف جعفربن أبي طالب ؟ قال و كيف لا أعرف جعفراً و قد
أنبت الله له جناحين يطير بهما مع الملائكة كيف يشاء . قال : أ فتعرف عليّ بن
أبي طالب ؟ قال : و كيف لا أعرف علياً و هو ابن عمّ نبيّي و أخو نبيّي ! قال له
يا شيخ ، فنحن من عترة نبيّك محمد ( صلّي الله عليه
وآله ) و نحن من ولد مسلم بن عقيل بن
أبي طالب بيدك أساري ، نسألك من طيب الطعام فلا تطعمنا و من بارد الشراب فلا
تسقينا و قد ضيقت علينا سجننا . . .
|
150 |
|
آن دو ، پس از شناساندن خود به مشكورِ زندانبان كه شيعه بود ، از زندان
كوفه آزاد شدند .
مشكور در هنگام بازجويي گفت : چون آنان فرزندان پيامبر بودند آزادشان
كردم . پس از اين ماجرا ، مشكور مورد غضب عبيدالله قرار گرفت و بر او پانصد تازيانه
زدند كه در اثر اين شلاق ها بدرود حيات گفت ( 1 )
صاحب نفس المهموم از قول فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد : طفلان مسلم در كربلا
شب يازدهم متواري و پس از چندي توسط مأموران عبيدالله دستگير گرديدند و بعد ، از
زندان متواري گشتند . يكي از طفلان مسلم در خانه حارث خواب ديد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به مسلم گفت : آيا دلت راضي شد
كه دو طفل خود را در ميان دشمنان رها ساختي و آمدي ؟ مسلم پاسخ داد : اينان فردا شب
مهمان ما هستند . او هنگامي كه از خواب بيدار شد نزديك بودن شهادت خود را به برادر
خود خبر داد . ( 2 )
در برخي از كتب مقتل آمده است كه حارث در آغاز به غلام خود دستور داد تا طفلان
مسلم را بكشد ، او از آن كار شانه خالي كرد و گفت از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خجالت مي كشم !
حارث عصباني
شد و وي را كشت . پس از آن ، همسر حارث دخالت كرد و به حمايت برخاست و حارث وي را
مجروح نمود ، پس پسر حارث به حمايت از مادر به حارث اعتراض كرد و حارث كه در كوره
خشم مي گداخت شمشيري برآورد و وي را از پاي
درآورد و سپس خود به كشتن آن دو
طفل بي گناه اقدام كرد ( 3 ) آنگاه كه حارث در صدد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نفس المهموم ، ص69 ؛ معالي السبطين ، ج2 ،
ص42 ؛ دمع السجوم ، ص166
2 . نفس المهموم ، ص69 ؛ معالي السبطين ، ج2 ،
ص43
3 . نكـ : زندگاني امام حسين ، عمادزاده ، ج1 ،
ص275 ؛ معالي السبطين ، ج2 ، ص44