بخش 4

3 ـ هانی بن عروه شهادت یحیی فرزند هانی 4 ـ قیس بن مسهّر صیداوی (عبدالله بن یقطر) 5 ـ میثم تمّار ملاقات حبیب و میثم تاسوعا عاشورا عاشورا کدامین روز از هفته بود؟ شام عاشورا اعمال شب عاشورا 1 ـ احیا در شب عاشورا 2 ـ نماز (عملیات عرفانی) و دعا 3 ـ حضور در کربلا عباس (علیه السلام) در اندیشه آینده تحلیلی از مسأله حل بیعت تعداد یاران امام حسین (علیه السلام) و شهدای کربلا آیا در شب عاشورا، کسی از یاریِ امام حسین (علیه السلام) دست برداشت؟ دیدگاه ها دلداری خواهر آنان که مال دیگران بر ذمّه دارند از لشکر من جدا شوند خاطره صفّین در کربلا نفرین امام آغاز جنگ و شهدای گروه اول: نماز و عاشورا نماز در ظهر عاشورا شعار امام (علیه السلام) وداع با امام سجاد (علیه السلام) و اهل حرم پیراهن کهنه (قدیمی) بوسه بر گلوی حسین (علیه السلام) وصیّت مادر سکینه در کربلا فاطمه بنت الحسین مصیبت وداع به سفارش زهرا (علیها السلام) در آخرین


151


قتل فرزندان مسلم برآمد .

آنان پيشنهادهايي به حارث دادند :

1 ـ انتساب ما به رسول الله را در نظر بگير و ما را رها كن . ( حارث بدان توجه
نكرد ) .

2 ـ بركودكيِ ما رحم كن و دست از ما بردار . ( حارث گفت : اصلاً خدا در دلم رحم
نيافريده است ! ) .

3 ـ ما را در بازار بفروش . ( اين پيشنهاد نيز پذيرفته نشد ) .

4 ـ ما را زنده پيش عبيدالله برسان ، شايد او بر ما ترحّمي روا دارد . ( قبول
نكرد ) .

5 ـ اجازه بده تا نماز بخوانيم . ( بنا به قولي اجازه داد ) .

6 ـ برادر بزرگ تر گفت : اول مرا بكش . ( پذيرفت ) . ( 1 )

حارث پس از كشتن آن دو ، بدنشان را در آب شط كوفه انداخت و جهت دريافت
جايزه ، سرها را به دربار عبيدالله برد . نوشته اند كه وقتي پيكر بي سر و
خونين برادر بزرگ تر را در آب شط انداخت ، بدن روي آب نمودار بود تا آن كه
بدن برادر ديگر بدان ملحق شد و سپس در آب ناپديد گشتند .

مرحوم علامه شيخ جعفر شوشتري در خصائص الحسينيّه
مي نويسد : وقتي كه چشم عبيدالله به سرهاي آن دو نوجوان افتاد ، عواطفش
به جوش آمد و دستور داد در همان مكان سر حارث را نيز از تن جدا سازند .

حارث در ميان راه ، در برابر آزادي اش ، ده هزار درهم به قاتل
وعده داد ، ليكن او نپذيرفت وگفت : حتي اگر حكومت كوفه را به من مي دادند اين
قدر خوشحال نمي شدم . ( 2 )

آنقدر گرم است بازار مكافات عمل * * * مرد اگر بينا بود هر روز روز محشر
است

3 ـ هاني بن عروه

پيشتر آورديم كه نخستين زمينه ساز نهضت عاشورا مسلم بن عقيل و پس از
وي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معالي السبطين ، ج2 ، ص47 با تفاوتي
مختصر .

2 . خصائص الحسينيه ، بخش فرزندان مسلم ؛
معالي السبطين ، ج2 ، صص44 و 45


152


فرزندانش بودند و به تفصيل در مورد آنان نوشتيم . اكنون به سرگذشت يكي
ديگر از تاريخ سازان و رجال برجسته تاريخ عاشورا ، هاني بن عروه
مي پردازيم .

اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد : هاني بن عروه مرادي ، از
قبيله مذحج ، شيعه و مورد وثوق است . او همراه مسلم بن عقيل به شهادت رسيد . از بزرگان
شيعه بود و دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درك
كرد و در نشست هاي آن حضرت حضور داشت . ( 1 )

بعضي مي گويند : هاني نامه هاي مردم كوفه را در مكه به امام
رساند . در ضمن بايد توجه داشت كه اين هاني ، غير از آن هاني است كه هاني بن
هاني سبيعي نام داشت .

هنگامي كه مسلم بن عقيل به عنوان نماينده امام ( عليه السلام ) مأموريت يافت تا در كوفه اوضاع را بررسي
كند ، به منزل هاني وارد شد ( 2 ) و البته در اين باره كه
مسلم ، در چه زمان و موقعيتي وارد خانه هاني شد ، ديدگاه ديگري نيز به چشم
مي خورد ؛ از جمله : مسلم كه در خانه سليمان بن صرد ( اميرالتوّابين ) مستقر شده
بود و پس از ورود عبيدالله زياد به كوفه ، به منزل او وارد شد . اعلمي معتقد است كه
مسلم از خانه مختار به منزل هاني آمد ؛ زيرا مختار دستگير و حبس كرده بودند . ( 3 )

ابوالفرج اصفهاني مي نويسد : عبيدالله زياد براي عيادت شريك بن
اعور ، كه در منزل هاني بستري شده بود ، رفت و شريك به مسلم پيشنهاد داد كه عبيدالله
را از پاي درآورد و او پذيرفت ليكن پس از آن ، از انجام اين عمل سرباز زد و شريك از
او پرسيد : چرا او را نكشتي ؟ مسلم گفت : دو چيز مانعم شد :

1 ـ هاني خوش نداشت اين مرد در خانه او كشته شود .

2 ـ حديثي است از پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه آن حضرت فرمود : اسلام ، كشتن غافلگيرانه ( ترور ) را منع كرده است و هيچ مسلماني
نبايد غافلگيرانه كشته شود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دائرة المعارف ، ج18 ، ص382 ، هاني بن عروة
المرادي المَذْحَجي الإمامي الثقة الشهيد بالكوفه مع مسلم بن عقيل ، كان من اشراف
الكوفة وأعيان الشيعة أدرك النبيّ وتشرّف بصحبته .

و نيز نكـ : مامقاني ، تنقيح المقال ، ج3 ،
صص 288 ـ 290 ، چاپ قديم ـ ابن شهرآشوب ، مناقب ، ج 4 ، ص98

2 . نكـ : ذهبي ، تاريخ الاسلام ، ج4 ،
ص170

3 . دائرة المعارف علمي ، ج18 ،
ص382


153


شريك در پاسخ گفت : وي مسلمان نبود بلكه فاسق و فاجر و كافر مكّاري بود
كه

كشتن وي منعي نداشت ! ( 1 ) ناگفته نماند كه
ابن نما ، در مثيرالأحزان ( 2 ) نقل مي كند
وقتي شريك پرسيد چرا عبيدالله را نكشتي ؟ مسلم فرمود : خانمي به من قسم داد كه اين
كار را نكنم . هاني در جواب گفت : واي بر او كه هم مرا به كشتن داد و هم خودش را .

بنابراين ، جلوگيريِ هاني از قتل عبيدالله كه ابوالفرج اصفهاني ( 3 ) نوشته است ، به نقل از دشمنان است و مي تواند تهمتي
براي آن بزرگوار باشد . نكته ديگر اين كه چطور غير از ابوالفرج ، كسي اين روايت
را از مسلم نقل نكرده است ؟ ( 4 )

روزي عبيدالله در دارالاماره يادي از هاني كرد . گفتند او مريض
است .

عده اي وساطت كردند تا او پيش عبيدالله بيايد . وقتي هاني برعبيدالله
وارد

شد ، عبيدالله به او گفت : گمان مي كني از پناه دادن مسلم خبر ندارم ؟
هاني پناه دادن مسلم

را انكار كرد . عبيدالله دستور داد تا جاسوس او معقل را
آوردند و او جريان را فاش كرد . پس از آن ، عبيدالله هاني را زنداني كرد . به دنبال
آن ، قبيله هاني با شمشير اطراف دارالإماره را محاصره كردند ، شريح قاضي قيام قبيله
او را با رساندن خبر سلامت هاني خاموش كرد .

بعضي نوشته اند كه عبيدالله از هاني خواست تا آدرس محل سكونت
مسلم را فاش كند و هاني خودداري نمود .

ابن شهرآشوب مي نويسد : ابن زياد از هاني خواست تا مسلم را
به او تسليم كند ، او گفت : چنين چيزي عملي نيست ! و نيز گفت : به خدا سوگند كه براي من
بزرگ ترين ننگ ثبت خواهد شد كه با وجود بازوان سالم و نيروي كمكي فراوان
پناهنده و ميهمانم را تسليم كنم . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ترجمه مقاتل الطالبيين ، ص97 ؛ كامل ، ج4 ،
ص27

2 . مثيرالأحزان ، ص14

3 . نكـ : مقاتل الطالبيين ،
ص97

4 . نكـ : رجال السيد بحرالعلوم ، ج4 ، صص33 ـ 36

5 . و اللهِ عَلَيَّ أعْظَمُ الْعار إنْ اُسَلِّمَ
جاري وَضَيفي و رسولَ بْن رسولِ اللهِ و أنَا حيُّ صحيحُ الساعديْنِ كثيرُ
الأعوان .


154


پس از شهادت مسلم بن عقيل ، به دستور عبيدالله هاني را از زندان
به دارالإماره آوردند و دست و پايش را محكم بستند و او فرياد مي زد : قبيله من
كجايند ؟ و نيز فرياد مي كشيد كه عصا يا خنجري برايم نيست تا از خود دفاع كنم . در آن جلسه جلاد گفت : گردنت را پيش بياور . هاني گفت : من در اين باره سخاوتي ندارم . جلاد ضربه اي به آن حضرت زد .

هاني مي گفت : " إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ " سپس جلاد ضربه اي ديگر وارد آورد تا اينكه هاني به
شهادت رسيد . او هنگام شهادت 89 سال داشت . ( 1 )

شهادت يحيي فرزند هاني

بعضي از وقايع نگاران مي نويسند : پس از شهادت هاني ، پسرش
يحيي بن هاني متواري شد و پس از ورود امام حسين ( عليه
السلام )
به كربلا ، به ايشان پيوست و در ركاب آن حضرت جنگيد و به فيض شهادت
نايل گشت . ( 2 )

4 ـ قيس بن مسهّر صيداوي ( عبدالله بن يقطر )

از رجال نامور در تاريخ عاشورا كه زمينه ساز اين نهضت بود ،
عبدالله بن يقطر است . در برخي از منابع قيس بن مسهّر صيداوي و در برخي از
منابع نيز بشير بن مسهّر صيداوي ذكر شده است .

دواختلاف تاريخي : درميان مورخان ، در مورد
عبدالله بن يقطر ، دوگونه اختلاف نظريه وجود دارد كه عبارتند از :

1 ـ نام او چيست ؟

2 ـ نامه او از سوي چه كسي بود ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : رجال السيد بحرالعلوم ، صص33 ـ 36

2 . رجال السيد بحرالعلوم ، ج4 ، ص52 ، لمّا
قُتِلَ هاني مع مسلم بْن عقيل فَرَّ ابْنُهُ يحيي واخْتفي عند قومه خوفاً من ابْن
زياد ـ لعنه الله ـ فلمّا سمع بنزول الحسين
( عليه السلام ) بكربلاء جاء وانضمّ
إليه ولَزِمَه إلي أن ثبت القتالُ يوم الّطف ، فتقدّم وقُتِلَ من القوم رجالا كثيرة ،
ثمّ نال شرف الشّهادة ـ رضوان الله عليه .


155


شيخ مفيد ( رحمه الله ) در ارشاد از اين مرد در يك
فصل به نام قيس ياد مي كند و در فصل ديگر به نام عبدالله بن يقطر .

مي گويند ، عبدالله بن يقطر ، يا قيس بن مسهّر صيداوي برادر رضاعي
امام حسين ( عليه السلام ) بوده است . ( 1 ) علاّمه محسن امين مي نويسد : قيس بن مسهّر صيداوي
به امر امام ( عليه السلام ) همراه مسلم بن عقيل
به سوي كوفه حركت كرد ، پس از چندي نامه مسلم را در مكه به امام رساند ( 2 ) و سپس با نامه اي از آن حضرت به سوي كوفه آمد امام
در اين نامه نوشتند :

. . . در روز سه شنبه هشتم ذي الحجه ، از مكه به سوي شما حركت
كردم و چون پيك من به شما رسيد ، بايد كمر متابعت بربنديد و اسباب كاروزار را آماده
سازيد و مهياي نصرت من باشيد كه به زودي خود را به شما مي رسانم ،
والسلام .

راز ارسال اين نامه اين بود آن بودكه : مسلم بيست و هفت روز قبل از
شهادت خود به امام ( عليه السلام ) نامه اي نوشت و
در ضمن آن ، آمادگي مردم كوفه را جهت حمايت و بيعت با آن حضرت خاطرنشان كرد . البته جمعي از اهل كوفه نيز نامه هايي نوشته بودند و تأكيد داشتند كه در
اين جا صدهزار شمشيرزن براي نصرت تو مهياست ، هرچه زودتر خود رابه شيعيانت
برسان . ( 3 )

عبدالله ( يا قيس ) ـ سفير امام ( عليه
السلام )
در قادسيه به دست حصين بن نمير ، گرفتار شد . وي بي درنگ نامه را
پاره كرد . او را نزد ابن زياد بردند . ابن زياد پرسيد چرا نامه را پاره
كردي ؟

قيس جواب داد : تا تو از متن آن آگاه نشوي .

ابن زياد گفت : نامه از چه كسي و براي چه كساني نوشته شده بود ؟

قيس گفت : از حسين ؛ براي جماعتي از اهل كوفه و من نام آنها را
نمي دانم .

ابن زياد غضبناك شد و گفت : تو را رها نمي كنم تا اسامي آنان را فاش
كني و يا آن كه بالاي منبر بروي و بر حسين و برادر و پدرش ناسزا بگويي .

او گفت : نام هاي ياران امام ( عليه السلام ) را
نمي گويم ولي مطلب ديگر را قبول مي كنم . و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ارشاد مفيد ، صص 220 و 23

2 . اعيان الشيعه ، ج1 ، ص589

3 . معالي السبطين ، ج1 ، صص 140 و 141 ؛
منتهي الآمال ، ج1 ، ص324 ؛ دمع السجوم ، ص185


156


آنگاه بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثنا بر امام حسين و برادر و پدرش و
اهل بيت عصمت و طهارت ( عليهم السلام ) بر
ابن زياد و پدرش و بني اميه لعن و نفرين نثار نمود و گفت : اي اهل كوفه من
پيك حسين به سوي شما هستم . فرزند رسول الله عازم اين ديار است ، به سوي او
بشتابيد . ( 1 )

پس از اين سخنان كوبنده ، او را به دستور ابن زياد از بالاي بام
قصر به پايين انداختند و به شهادتش رساندند . ( 2 )

در ارشاد اضافه شده است : آن بزرگوار را با دست هاي بسته از پشت
بام پرت كردند و استخوان هاي بدنش خرد شد و هنوز رمقي داشت كه عبدالملك بن
عمير لخمي سرش را از بدن جدا كرد .

قيس همان كسي است كه با پنجاه سوار نامه هاي جمعي از مردم كوفه
را با پيمودن سيصد فرسنگ راه به مكه رساند و همراه مسلم بن عقيل به كوفه بازگشت و
سپس نامه موفقيت مسلم را به حسين ( عليه
السلام )
ونامه امام ( عليه السلام ) را به كوفه
آورد كه دستگير شد .

امام حسين ( عليه السلام ) بعد از طي
دويست فرسخ راه ، چون خبر شهادت او را شنيد ، براي او اشك ريخت و اين آيه را قرائَت
كرد : ( 3 ) " فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ
وَمَا
بَدَّلُوا تَبْدِيلا " .

فرهاد ميرزا در قمقام از مسعودي در مروج الذهب نقل مي كند : هنگامي كه پامام ( عليه السلام ) خبر شهادت مسلم
بن عقيل ، هاني و عبدالله بن يقطر را به همراهان خود داد ، جمعي از همراهان آن حضرت
كه پانصد تن سواره و يك صد تن پياده بودند ، از امام ( عليه
السلام )
جدا شدند . ازاين رو ، امام با بقيّه ياران خود مقداري آب برداشتند و
حركت كردند ( 4 ) آنچه در مروج الذهب آمده چنين است : . . . فَعَدَلَ إلي كَرْبَلاءِ ، وَهُوَ فِي مِقْدارِ خَمْس مِأة
فارِس مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَأَصْحابِه ر وَنَحو مِأَةَ راجِل
همراهان امام ( عليه السلام ) شامل پانصد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دمع السجوم ، صص185 و 186

2 . جلاءالعيون ، ص538 ، ص238 ؛ مقرم ،
ص206 ؛ ارشاد مفيد ، ج72 ، ص220 چاپ بصيرتي .

3 . آيت الله كوه كمره اي ، عنصر شجاعت ،
ج1 ، ص182

4 . نكـ : قمقام ( فرهاد ميرزا ) ج1 ، ص249 ، بخش
خروج امام به سمت عراق .


157


سواره و يكصد پياده بوده اند . پس از عبارت فوق ، از كثرت حضور
لشكر عمرسعد در كربلا سخن به ميان آورده است ، ليكن متذكر نمي شود كه اين گروه
ياران امام در چه مقطعي از تاريخ و در كجا از كنار امام پراكنده شدند و فقط
مي نويسد : وَ كانَ جَمِيعُ مَنْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَين في
يَوم عاشُوراء بِكَرْبَلاء سَبْعَةَ وَثَمانِين
( 1 )

مجموع ياران امام ( عليه السلام ) كه به
فيض شهادت نايل آمدند 87 نفر بودند .

گرچه اعلمي در دايرة المعارف از بحارالأنوار ، ( 2 ) نقل مي كند كه : كانُوا
أَصْحاب
الْحُسَين مِقْدار أَلْفَ فارِس ؛ اصحاب
امام حسين ( عليه السلام ) در آن هنگام حدود هزار سوار
بودند . ولي توضيح نمي دهد كه چه زماني از امام حسين ( عليه السلام ) جدا شده اند .

قابل ذكر است كه ابن شهرآشوب مي نويسد : آنگاه كه مسلم بن عقيل
موفقيت خود را مشاهده كرد ، نامه اي به امام حسين ( عليه
السلام )
نوشت و وي را در جريان امور كوفه قرار داد و از او خواست تا
به سوي كوفه حركت كند . اين نامه توسط عبدالله بن يقطر براي امام ارسال شده بود
كه توسط عمال عبيدالله زياد دستگير شد ، او توسط ابن زياد كشته شد . ( 3 )

ابن شهرآشوب از كسي كه نامه امام را به طرف مردم كوفه آورد و دستگير
گرديد ، به نام قيس بن مسهّر صيداوي ياد مي كند .

5 ـ ميثم تمّار

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد : ميثم فرزند
يحيي ، ايراني ، مكنّي به ابوسالم ، به رسم بردگان در مدينه ، در ميان قبيله بني اسد
زندگي مي كرد . ( 4 )

ميثم از زمينه سازان و پيشمرگان عاشوراست . ابن زياد آنگاه كه
جامعه را آبستن تحوّل عظيم ديد و ترسيد كه مردم به امام حسين ( عليه السلام ) بپيوندند و بر ضدّ حكومت شام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : مسعودي ، مروج الذهب ، ج3 ، ص71 ،
طبع دارالمعرفة ـ بيروت .

2 . بحارالأنوار ، ج10 ، ص209 طبع قديم .

3 . نكـ : ابن شهرآشوب ، مناقب ، ج4 ، ص100 و 101 ، نامه مسلم : أمّا بعد : فإنّي أخبرك أنّه قد بايعك من أهل الكوفة كذا ، فاذا أتاك
كتابي هذا فَالْعَجَل العجل فانّ الناس معك وليس لهم في يزيد رأي ولا هوي . . .

4 . شرح نهج البلاغه ، ج2 ، صص291 و 292


158


همصدا شوند ، اقدام به دستگيري و كشتار ياران آن حضرت كرد . عبيد الله
ميثم و نيز مختار را در بند كرد و در 28 ذيقعده ( سال 60 ) ده روز پيش از حركت به سوي
عراق ، با وضعيتي سخت ، به شهادت رساند .

بعضي از مورّخان مي نويسند : ده روز پيش از حضور سالار شهيدان ـ
حسين بن علي ( عليه السلام ) در كربلا ، حدود 20 روز پس از شهادت مسلم و هاني ، ميثم تمّار توسط عبيدالله بن زياد در كوفه به
شهادت رسيد . ميثم تمّار در ضمن سخنان خود گفته بود : به خدا سوگند ، اين امت پسر دختر
پيامبر را در دهم محرم الحرام خواهند كشت و دشمنان دين ، آن روز را عيد خواهند
گرفت و سپس براي امام حسين ( عليه السلام ) گريست . ( 1 )

ملاقات حبيب و ميثم

فضيل بن زبير گويد : ميثم تمّار و حبيب بن مظاهر در نزديكي
محلّه اي از بني اسد سواره با هم روبه رو شدند و با يكديگر به گفتگو
پرداختند . آن دو ، به قدري به هم نزديك شدند كه گردن اسبانشان ، به موازات
هم درآمد .

حبيب گفت : من پيرمرد اَصْلَع ( كسي كه موهاي قسمت پيشين سرش ريخته است ) شكم بزرگِ خرما فروش را مي بينم كه ( نزديكي دارالزّرق كوفه ) به جرم حبّ و
دوستي خانواده نبوّت به دار آويخته شده و شكم او را دريده اند و برچوبي
آويخته اند .

ميثم گفت : پس من هم به تو خبر دهم از مرد سرخ فامي كه داراي
دوگيسوي آويخته از دو سوي چهره است . او را مي بينم كه از كوفه براي ياري فرزند
دختر پيامبر خارج شده و با فداكاري بي مانندِ خود ، به اين جرم شهيد
مي گردد و سرش را در كوفه مي گردانند . ( 2 )

جمعي از شاهدان كه سخنان آنان ( حبيب و ميثم تمار ) را مي شنيدند گفتند : از
اين دو ، دروغگوتر نديديم . پس از آن كه آن دو رفتند . رشيد هجري يكي ديگر از
عاشقان

علي ( عليه السلام ) سر رسيد ، سخنان آن دو را
به او باز گفتند ، او گفت : خدا رحمت كند برادرم ميثم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : ميرزا ابوالفضل تهراني ، شفاء
الصدور .

2 . قاموس الرجال ، ج3 ، ص6


159


تمار را چرا نگفت كه به آورنده سر حبيب ، از كربلا به كوفه ، صد درهم بيشتر از
ديگران جايزه مي رسد . شنوندگان با شگفتي گفتند : اين مرد از آن دو دروغگوتر است
ولي چيزي نگذشت كه ميثم تمار در كوفه به دار آويخته شد و پس از آن سر حبيب را در
كوفه گرداندند . ( 1 )

* * *

علاّمه محسن امين مي نويسد : ميثم تمار ، غلام زني از قبيله بني
اسد بود ، اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) وي را خريد و
آزاد كرد . نام پدر او يحيي بود ( 2 ) هنگامي كه ميثم به
محضر امام رسيد . حضرت از او پرسيد : نامت چيست ؟ پاسخ داد : سالم . امام فرمود : پيامبر
به من خبر داد كه نام تو از سوي پدرت كه انتخاب نموده بود ميثم است .

ميثم گفت : خدا و رسول و اميرالمؤمنين ( عليهم
السلام )
راست گفتند : پدرم مرا ميثم ناميد .

امام فرمود : چرا به همان نام كه پدرت انتخاب كرده است باز
نمي گردي ؟ و تأكيد كرد كه نامت همان ميثم باشد و ميثم پذيرفت .

امام ( عليه السلام ) از عاقبت او و
چگونگي شهادت و كيفيت پايداري اش خبر داد . حتي مكانِ دار و درخت مورد نظر را
به او نشان داد . ميثم زير آن درخت همواره نماز مي گزارد و به عَمرو بن
حُرَيث مي فرمود : من همسايه ات خواهم بود و او گمان مي كرد كه ميثم
يكي از خانه ها در همسايگيِ وي را خواهد خريد .

در سال 60 هـ . پس از مرگ معاويه ، ميثم به مدينه رفت و به ديدار
امّ سلمه شتافت و خود را معرفي كرد . امّ سلمه به او گفت : پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) بارها از تو به اميرالمؤمنين
سفارش هايي داشت . ميثم احوال امام حسين ( عليه
السلام )
را جويا شد ، امّ سلمه گفت : در باغ

مشغول كار است . او گفت : سلام
مرا به حضرتش ابلاغ كنيد . امّ سلمه عطري آورد و گفت محاسن خود را خوشبو كن و
افزود : محاسن تو به زودي با خونت خضاب خواهد شد .

او از آنجا وارد كوفه شد و زماني نگذشت كه از سوي عبيدالله دستگير
گرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : كشّي ، رجال ج1 ، ص292

2 . نكـ : امين ، اعيان الشيعه ، ج10 ،
ص198


160


ـ وقتي آن درخت پيشگفته را بريدند ، او دانست كه شهادتش نزديك است . او در جلسه
عبيدالله ، مورد بازجويي قرار گرفت . عبيدالله پرسيد : اين مرد همان كسي است كه ، علي
را برگزيد ؟ و سپس گفت : أيْنَ رَبّك ؟ ؛ خدايت كجاست ؟ ، ميثم پاسخ داد : بِالْمِرْصادِ لِكُلِّ ظالِم وَأَنْتَ أَحَد الظَّلَمَة ؛ خدا در كمين ظالمان است و تو يكي از آنان هستي .

عبيدالله گفت : عجم را جرئت تا بدان جاست كه هر چه بخواهد بگويد ؟ !

ابن زياد گفت : ميثم ! مولايت درباره من چه خبر داد ؟

ميثم گفت : مولايم خبر داد تو مرا به دار خواهي آويخت و دار من از ساير دارها
كوچك تر است .

در همان حال ، دهان مرا لجام خواهي زد و افزود مولايم جايگاه به دار آويخته شدن
مرا به من نشان داد .

عبيدالله گفت : من بايد خلاف پيشگويي او رفتار كنم . از اين رو ، ميثم را در زندان
هم بند مختار نمود . او در زندان به مختار گفته بود كه تو آزاد خواهي شد ولي
مرا به دار خواهند آويخت و اين چنين شد . مردم پاي دار ميثم جمع شدند و او از
فضايل علي سخن مي گفت . به ابن زياد خبر دادند كه او تو را و خاندان بني اميه
را رسوا كرد . عبيدالله گفت : به دهانش لجام بزنيد ، ( اول كسي را كه در بالاي دار لجام
زدند ، ميثم بود ) . پس از سه روز با خنجر وي را ضربت زدند و او صداي تكبير خود را
بلند نمود ؛ به طوري كه از دهانش خون جاري شد و پس از چندي از بالاي دار به
ديار عالم ملكوت شتافت .

شيخ مفيد ( 1 ) مي گويد : ده روز مانده
به ورود امام حسين ( عليه السلام ) به كربلا ، ميثم به
شهادت رسيد . او ( ميثم ) خرما فروش بود ؛ از اين جهت او را تمّار مي گفتند و همين
لقب برايش ماندگار شد . ميثم هنگام قتل مسلم بن عقيل در زندان به سر
مي برد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ارشاد ، ص188


161


تاسوعا

از روز دوم محرم الحرام ، كه سپاه نور به كربلا قدم نهاد ، لشكر ظلمت نيز
وارد آنجا شد . همواره بر تعداد آنان افزوده مي شد و اين فزوني به نمايش
قدرت شبيه تر بود تا يك رزم جدّي و تمام عيار . ولي پس از هفتم محرّم صحنه
كربلا شاهد دگرگوني مهمي شد . تصميم سردمداران لشكر ظلمت ، بسيار مأيوس كننده
بود ؛ به طوري كه پانصد و به قولي چهارهزار سوار ، ميان شريعه فرات و سپاه امام
حسين ( عليه السلام ) حايل شدند .

تعدادي از افراد امام ، مانند فراس بن جعده و . . . يكي پس از ديگري از
امام جدا شدند . پيشگيري از پيوستن هفتاد سوار از سلحشوران بني اسد
به دعوت حبيب بن مظاهر به سپاه نور از سوي لشكر كفر ، و نيز نامه اي
كه شمر از كوفه براي عمربن سعد و همچنين امان نامه اي كه براي
عباس بن علي و برادرانش آورده بود ، ( 1 ) همه از يك
تصميم خونين در امر برخورد با پسر پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
حكايت داشت و پانصد سوار و به قولي چهارهزار سوار ميان شريعه فرات و
سپاه امام حايل شدند .

امام صادق ( عليه السلام ) در باره تاسوع
مي فرمايند : تاسوعا روزي است كه حسين ( عليه
السلام )

و اصحابش در كربلا محاصره شدند سپس فرمودند :

بِأَبي الْمُسْتَضْعَفِ الْغَرِيبِ ؛ ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلاذري ، انساب الأشراف ، ج 2 ، صص 189 ـ 186

2 . سفينة البحار ، ذيل كلمه
تسع .


162


پدرم ، فداي آن مستضعف دور از وطن باد !

آري ؛ تاسوعا روز محاصره است .

علامه قزويني در رياض القدس نقل كرده كه حضرت سكينه ( عليها السلام ) فرمود :

عَزَّ ماؤُنا في يَوْمِ التّاسِعِ مِنَ
المُحَرَّمِ
؛

در روز نهم محرم آب براي ما كمياب شد ،

وقتي كه رفتم به عمه ام زينب ، جريان تشنگي خود را بگويم ، ديدم ؛

أخِي الرَّضيعُ في حِضْنِها وَهِيَ تارةً تقُومُ
وَتارَةً تَقْعُدُ ، وَهُوَ يَضْطَرِبُ كَاضْطِرابِ السَّمَكَةِ في الماءِ
؛

برادر شيرخوارم ، در آغوش اوست . عمّه ام از فرط تشنگي گاهي مي ايستاد و
گاه مي نشست و آن كودك همانند ماهي در آب ، نا آرام و بي قرار بود ،

وقتي مرا ديد تسلّي داد و فرمود :

صَبراً صَبراً ياَبْن أَخِي ؛

فرزند برادرم ! شكيبا باش ، شكيبا باش

من وقتي اين صحنه را ديدم تشنگي خود را فراموش كردم . ( 1 )

عمربن سعد ، جهت دريافت نظر نهايي ابن زياد ، در روز هشتم ،
نامه اي به او نوشت ، و درآن يادآور شد : خداوند آتش جنگ را خاموش نمود ، امر امت
را اصلاح كرد و حسين قول داد كه به سرزمين خود بازگردد و يا مانند يكي از مسلمانان
در جايي زندگي كند . ( 2 )

ابن زياد در جواب عمربن سعد نوشت : بنگر كه حسين و اصحاب او ،
براساس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رياض القدس ، ج2 ، ص254

2 . وقايع الأيام ، صص 284 ، 292 ، 297 ، 298


163


نظر من عمل مي كنند يا خير ؟ اگر تسليم شدند آنان را به سوي من
گسيل دار و گرنه با

آنان مقاتله و جنگ كن تا كشته شوند . سپس آنان را مُثله كن . آنها مستحق اين

عقوبتند ! اگر آنان را كشتي ، برنعششان اسب بتاز ؛ زيرا آنان عاق و
ظلوم اند . گرچه

اين عمل پس از كشته شدن آنان برايشان دردآور نيست ، ولي قول مرا
ناديده نگير و بدان عمل كن !

هنگامي كه درخواست عبيدالله بن زياد را به امام ابلاغ كردند ، امام
فرمودند :

معاذَاللهُ أنْ أنْزِلَ عَلَي حُكْمِ ابْنِ
مَرْجَانَةِ أبَد
. ( 1 )

هنگامي كه شمر نامه عبيدالله را به عمربن سعد داد ، عمربن سعد پيش بيني
كرد كه امام حسين ( عليه السلام ) هرگز تسليم نخواهد
شد ؛ زيرا روحيه پدرش در وجود اوست .

شمر به عمربن سعد گفت : جنگ را آغاز كن در غير اين صورت حكم را به من
واگذار ! ، عمربن سعد گفت : خود بدان اقدام خواهم كرد .

* * *

شمر كه از آغاز در كربلا بود ، وقتي ديد در شب هشتم محرم جلسه اي ميان
حسين بن علي ( عليهما السلام ) و عمربن سعد تشكيل
شده ، به كوفه رفت و به عبيدالله بن زياد هشدار داد ، ازاين رو عبيدالله در
نامه اي به عمربن سعد نوشت : اگر نمي تواني كار را يكسره كني ، حكم
سپهسالاري را به شمر واگذار . ( 2 )

عصر تاسوعا ، امان نامه اي از سوي عبيدالله به حضرت
عباس ( عليه السلام ) و برادرانش عرضه شد ، ليكن اينان
پاسخ دادند : ما را نيازي به امان شما نيست ، امان الهي بهتر از امان پسر سميّه است .

پس از ارسال اين نامه ، شمر پيش آمد و بانگ برآورد : يا بَني أُخْتي أَنْتُمْ آمِنُونَ ؛ شما
اي خواهرزادگانم ! در امانيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلاذري ، انساب الأشراف ، ج 2 ، ص 183 ؛ وقايع الأيام ـ صص 292 ، 297 و 298

2 . وقايع الأيام ، ص 299


164


آنها پاسخ دادند :

لَعَنَكَ اللهُ وَلَعَنَ أمانَكَ ، لَئِنْ كُنْتَ
خالُنا ، أتُؤمِنُنا وَابْن بِنْتِ رَسُولِ اللهِ لا أَمانَ لَهُ
؛ ( 1 )

خداوند بر تو و امان نامه ات لعنت كند ! اگر تو دايي ما هستي ، به
ما امان مي دهي ولي براي پسر پيامبر خدا اماني نيست ؟ !

* * *

در عصر تاسوعا آنگاه كه سپاه باطل به سوي لشكر حقّ حمله اي كرد ،
امام ( عليه السلام ) سر بر زانوي خويش نهاده ، به خواب
رفته بود . ناگهان صداي غمگين زينب ( عليها السلام ) از
خواب بيدارش كرد . در همان لحظه ، پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
را به خواب ديد كه به او فرمودند : فردا شب
ميهمانِ ما خواهي بود .

امام به برادرش عباس فرمود : يَا عَبّاس اِرْكَبْ
بِنَفْسي أنْتَ يا أخي
طبق نوشته برخي از مورّخان امام فرمود : يا أخي اِرْكَبْ بِنَفَسي أنْتَ ( 2 ) برادرم ! جانم فداي تو باد ! سوار بر مركب شو و ببين
اينان چه مي خواهند . عباس پاسخ داد : بلكه ، جان من فداي تو باد ! .

و آنگاه همراه زهيربن قين و حبيب بن مظاهر و شانزده يا
هيجده سوار ، در مقابل لشكر عمربن سعد قرار گرفتند و از آنان پرسيدند : چرا ناگهان به
حركت درآمديد ؟ .

پاسخ دادند : دستور امير ( ابن زياد ) است ؛ عبيدالله از شما
مي خواهد كه يا جنگ را اختيار كنيد و يا تسليم ر .

عباس ( عليه السلام ) فرمودند : صبر كنيد
تا اين مسأله را به برادرم گزارش دهم و نظر ايشان را جويا شوم .

امام ( عليه السلام ) به عباس فرمودند : امشب را از آنان مهلت بگير تا در پيشگاه خدا به نماز بايستيم و به دعا و استغفار
بپردازيم . چه ، او مي داند كه من نماز ، تلاوت قرآن و عبادت را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل ، ج 4 ، ص 56 ؛ تاريخ طبري ، ج 6 ،
ص315

2 . بلاذري ، انساب الاشراف ، ج 2 ، ص 189 ؛ ارشاد ، مفيد ، ص 230


165


دوست مي دارم ( 1 )

در احوال امام مي نويسند :

. . . فقام الّليلُ كُلُّهُ يُصلّي وَيَسْتَغْفِرُ
وَيَدْعُو وَيَتَضَرّعُ ، وَقَامَ أَصحابُهُ كَذلِكَ ، يُصلُّونَ وَيَدْعُون وَ
يَسْتَغْفِرُونَ .
( 2 )

همه ساعات شب را در حال نماز و استغفار و دعا و تضرّع در پيشگاه خدا
به سربرد . و اصحاب آن حضرت نيز به نماز ، دعا و استغفار پرداختند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . إِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَصْرِفَهُمْ عَنّا في
هذَا الْيَوْم ؛ فَافْعَلْ لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنا في هذِهِ اللَّيْلَةِ ،
فِإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنّي أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ . . .

2 . شيخ مفيد ، ارشاد ، ص 232


166


عاشورا

ابن اثير در النهايه ذيل واژه عشر آورده است : عاشورا روز دهم محرّم را گويند و
يك نام اسلامي است . ( 1 )

فيروز آبادي در قاموس ، ذيل ماده عشر مي نويسد : عاشوراء و عَشوراء
و عاشور ، دهم يا نهم محرّم را گويند . ( 2 )

بعضي از لغت دانان گفته اند : اينكه عاشورا يك اسم
اسلامي است سخن بجا و درستي است ؛ زيرا ، كلمه عاشورا در مناجات موساي كليم آمده
است :

خداوندا ! چرا امّت محمّد را بر ديگر امّت ها برتري بخشيدي ؟
خداوند در پاسخ وي فرمود : به جهت ده ويژگي . . . و عاشورا .

وقتي موسي ( عليه السلام ) پرسيد عاشورا چيست ؟ ! ندا
رسيد :

عاشورا روز گريه و حالت گريستن بر فرزند محمّد و روزسوگواري وعزاداري
بر مصيبت فرزند مصطفي است . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن اثير ، النهاية ، ج 3 ، ص 240

2 . فيروزآبادي ، قاموس المحيط ، ج 2 ، ص 92

3 . وَفِي حَدِيثِ مُنَاجَاةِ مُوسَي ( عليه السلام ) وَقَدْ قَالَ : يَا
رَبِّ لِمَ فَضَّلْتَ أُمَّةَ مُحَمَّد
( صلّي الله
عليه وآله )
عَلَي سَائِرِ الاُْمَمِ ؟ فَقَالَ اللَّهُ
تَعَالَي : فَضَّلْتُهُمْ لِعَشْرِ خِصَال . قَالَ مُوسَي : وَمَا تِلْكَ الْخِصَالُ
الَّتِي يَعْمَلُونَهَا حَتَّي آمُرَ بَنِي إِسْرَائِيلَ يَعْمَلُونَهَا . قَالَ
اللَّهُ تَعَالَي : الصَّلاةُ وَالزَّكَاةُ وَالصَّوْمُ وَالْحَجُّ وَالْجِهَادُ
وَالْجُمُعَةُ وَالْجَمَاعَةُ وَالْقُرْآنُ وَالْعِلْمُ وَالْعَاشُورَاءُ . قَالَ مُوسَي
( عليه السلام ) : يَا رَبِّ وَمَا الْعَاشُورَاءُ ؟ قَالَ : الْبُكَاءُ وَ
التَّبَاكِي عَلَي سِبْطِ مُحَمَّد
( صلّي الله عليه
وآله )
وَالْمَرْثِيَةُ وَالْعَزَاءُ عَلَي مُصِيبَةِ
وُلْدِ الْمُصْطَفَي . يَا مُوسَي مَا مِنْ عَبْد مِنْ عَبِيدِي فِي ذَلِكَ
الزَّمَانِ بَكَي أَوْ تَبَاكَي وَتَعَزَّي عَلَي وُلْدِ الْمُصْطَفَي
( صلّي الله عليه وآله ) إِلاَّ وَ
كَانَتْ لَهُ الْجَنَّةُ . . . مستدرك الوسائل ، ج10 ،
ص318


167


بنابراين ، پيش از اسلام از كلمه عاشور ، به معناي روز عزاداري
حسين بن علي ( عليهما السلام ) ياد شده است .

عاشورا در تاريخ قبل از اسلام همواره مورد توجه اقوام و صاحبان انديشه
بوده

و به عنوان يكي از روزهاي خد شهرت داشته است ؛ إِنَّ
عاشُوراء يَومٌ مِنْ

أَيّامِ اللهِ . ( 1 )

عاشورا كدامين روز از هفته بود ؟

در اين كه عاشورا در چه روزي از هفته رخ داد ، اختلاف نظريه وجود
دارد :

1 ـ گروهي نوشته اند روز جمعه به وقوع پيوست . ( 2 )

2 ـ برخي اين رخداد را روز پنج شنبه مي دانند . ( 3 )

3 ـ تعدادي بر اين باورند كه روز دوشنبه بوده است . ( 4 )

4 ـ بعضي روز چهارشنبه را نوشته اند . ( 5 )

5 ـ و در بعضي روايات آمده است كه عاشورا روز شنبه بهوقوع پيوسته است ؛ يَخْرُجُ القَائِمُ يَومَ السَّبْتُ يَوْمَ عَاشُوراء . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المعجم لالفاظ الحديث النبوي ، ماده عشر .

2 . نكـ : مفيد ، ارشاد ، ص 233 ، چاپ اعلمي ،
بيروت .

3 . نكـ : ملبوبي : الوقايع والحوادث ، ج2 ،
ص248

4 . بحارالأنوار ، ج44 ، ص201 . في يوم عاشوراء
في يوم الجمعة في سنة إحدي و ستين و يقال في يوم عاشوراء يوم الإثنين

5 . علامه مجلسي ، جلاءالعيون ، ص465

6 . نكـ : سفينة البحار ، ماده
عشر .


168


شام عاشورا

صاحب عوالم مي نويسد : امام ( عليه
السلام )
در شام عاشورا ، كه به عنوان حلّ بيعت ، با ياران سخن مي گفت ، پس
از مطالبي كوتاه ، به آنان فرمود :

اين تاريكي شب را براي خود شتر راهوار پنداريد و از چشم دشمن دور
شويد ؛ زيرا آنان تنها مرا مي جويند و اگر بر من دست يابند ، با شما كاري
نخواهند داشت . شما آزاديد و من بيعت را از شما برداشتم ؛ بنابراين ، مي توانيد
برويد .

آنان يك صدا اظهار داشتند : نه ، به خدا قسم ! هرگز چنين
نخواهد شد .

امام ( عليه السلام ) فرمود :

فردا همه كشته خواهيد شد و كسي نجات نمي يابد .

ياران ابا عبدالله گفتند : حمد ، سزاوار خداوندي است كه توفيق
شهادت در كنار تو را به ما عنايت كرد .
( 1 )

در شب عاشورا ، ياران امام چنان عاشقانه به عبادت پرداختند كه
به گفته راوي :

لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَّوِي النَّحْلِ ما بَيْنَ
قائِم وَقاعِد وَراكِع وَساجِد
. ( 2 )

آنان را زمزمه اي است چونان زمزمه اي كه از كندوي زنبور
عَسَل شنيده مي شود . آن شب را گروهي در حال ركوع بودند ، بعضي در سجود و بعضي
در ذكر و دعا به سر بردند .

نيز در حديث آمده است :

باتُوا قارئِينَ ساجِدِين . ( 3 )

آنان شب را در قرائت قرآن و سجده گذراندند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عوالم ، ص 350 قادتن اثر آيت الله ميلاني ،
ج6 ، صص34 و 35

2 . مقتل الحسين ، صص 216 و 217 ـ
اعيان الشيعة ، ج 1 ، ص 601

3 . همان .


169


جمعي از سربازان عمربن سعد با ديدن اين حالت ، متحوّل شدند و حدود 32 تن به امام ( عليه السلام ) پيوستند . ( 1 )

اعمال شب عاشورا

1 ـ احيا در شب عاشورا

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در باره
عظمت و اهمّيت عرفاني شب عاشورا فرمود :

مَنْ أَحْيا لَيْلَةَ عاشُوراء فَكَأَنَّما
عَبَدَ اللهَ عِبادَةَ جَمِيعِ الْمَلائِكَة وَأَجْرُ الْعامِلِ فِيها كَأَجْرِ
سَبْعِينَ سَنَة .
( 2 )

كسي كه شب عاشورا احيا بگيرد ، گويي به اندازه عبادت تمام فرشتگان
عبادت كرده است و پاداش عبادت در آن شب ، به اندازه پاداش هفتاد سال عبادت است .

2 ـ نماز ( عمليات عرفاني ) و دعا

ابن عباس گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
فرمود : در شب عاشورا چهار ركعت نماز با كيفيت خاصّ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قمقام ، ج1 ، ص386

شام وداع

در آستانه شام عاشورا بود كه سپاه كفر كيش حمله
ناگهاني خود را به سوي خيام امام
( عليه
السلام )
آغاز كردند ، چنان كه در فصل قمر
بني هاشم يادآوري شد ، عباس به امر امام
( عليه
السلام )
در برابر دشمن يك تنه ايستاد و پيشنهاد آن
حضرت را به آنان ابلاغ كرد كه در آن آمده بود : جنگ به فردا موكول شود تا ما امشب را
به عبادت و دعا بگذرانيم و اين چنين شد .

يكي از واقعه نگاران مي نويسد : آن شب در
خيمه گاه تاريخ سازان عاشورا از ذكر و دعا و غوغا بود :
بانَ الحسين وأصحابه تلك الّليلة وَلَهُم دَوِيّ كَدَوِيُّ النّحل
مابين راكع وساجد وقائم وقاعد
، ( بحارالأنوار ، ج 44 ، ص 294 ) .

او مي افزايد : در پرتو اين حالت معنوي و
حلقه هاي ذكر بود كه جمعي از ياران عمرسعد ، هدايت يافتند و 32 تن از آنان به
سپاه امام
( عليه السلام ) ملحق گشتند : فعبر إليهم في تلك الّليلة من عسكر عمر بن
سعد إثنان وثلاثون رجل
، ( بحارالأنوار ، ج 44 ، ص 294 ) .

2 . بحارالأنوار ، ج95 ، ص336


170


خوانده شود و پس از نماز دعاي ويژه اي مورد توجّه آن حضرت بوده
است .

از نمازهايي كه در شب عاشوار مورد توجّه پيامبر بود ، عبارت است از : چهار ركعت كه در هر ركعت پس از حمد پنجاه بار سوره قُل هو الله
أحد
خوانده مي شود و پس از نماز ذكر صلوات بسيار بر محمّد و آل محمّد
مورد تأكيد است و نيز لعن و نفرين بر مخالفان آل محمّد ( عليهم السلام ) و دعايي خاصّ نيز در كتاب بحار آمده
است .

بنابراين ، احيا و انجام نماز و پرداختن به دعا در شب عاشورا توسط
ياران امام حسين ( عليه السلام ) در راستاي دستورات فوق
بوده است . ( 1 )

3 ـ حضور در كربلا

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود :

مَنْ بَاتَ عِنْدَ قَبْرِ
الْحُسَيْنِ
( عليه السلام ) لَيْلَةَ عَاشُورَاءَ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ
مُلَطَّخاً بِدَمِهِ كَأَنَّمَا قُتِلَ مَعَهُ فِي عَرْصَةِ كَرْبَلاء
. ( 2 )

كسي كه شب عاشورا را در كنار قبر حسين ( عليه
السلام )
تا صبحدم بيتوته كند ، مانند كسي است كه در كربلا همراه امام ( عليه السلام ) با دشمنان جنگيده است .

ابن اثير در الكامل مي نويسد :

فَلَمّا أَمْسَوا قامُوا الَّليلَ كُلَّهُ
يُصَلُّونَ وَيَسْتَغْفِرُون وَيَتَضَرَّعُونَ وَيَدْعُونَ
. ( 3 ) هنگامي كه شب فرا رسيد ، همه به نماز ، استغفار ، تضرع و
دعا در پيشگاه خدا پرداختند .

بلاذري در انساب الأشراف نيز مي نويسد : وقتي شب فرا رسيد حسين و
يارانش ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار ، ج95 ، ص338 ، باب 8 ، الأعمال
المتعلقة بليلة عاشورا ؛ وسائل الشيعه ، ج8 ، ص182 ، باب استحباب صلاة أول
المحرم و . . .

عَنِ النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله ) : تُصَلِّي
لَيْلَةَ عَاشُورَاءَ أَرْبَعَ رَكَعَات فِي كُلِّ رَكْعَة الْحَمْدَ مَرَّةً وَ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ خَمْسِينَ مَرَّةً فَإِذَا سَلَّمْتَ مِنَ الرَّابِعَةِ
فَأَكْثِرْ ذِكْرَ اللَّهِ تَعَالَي وَالصَّلاةَ عَلَي رَسُولِهِ وَاللَّعْنَ
لاَِعْدَائِهِمْ مَا اسْتَطَعْتَ .

2 . وسائل الشيعه ، ج14 ، ص477

3 . الكامل ، ج 4 ، ص 59


171


همگي به نماز ، تسبيح ، تهليل ، استغفار و دعا پرداختند ؛

وَلَمّا جَنَّ الَّليلُ عَلَي
الحُسَيْنِ
( عليه السلام ) وأصْحابِهِ قاموا الَّليلَ كُلَّهُ يُصَلّوُنَ وَيُسَبِّحُونَ وَيَسْتَغْفِرُونَ
وَيَدْعُونَ وَيَتَضَرَّعُون
. ( 1 )

شب عاشورا ، شب ياران اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در صفين را تداعي مي كرد ؛ شبي كه علي ( عليه
السلام )
به دلير مردان همراه خود توصيه كرد :

اَلا اِنّكُمْ مُلاقُوا الْعَدُوّ إنْ
شاءَ اللهُ ، فَأَطِيلُوا اللَّيْلَةَ الْقِيَامَ وَأَكْثِرُوا تِلاوَةَ
الْقُرْآنِ وَاسْأَلُوا اللَّهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ
؛ ( 2 )

هان ! بدانيد ، به زودي با دشمن درگير خواهيد شد . پس امشب را بيشتر به
نماز و تلاوت قرآن مشغول شويد و از خداوند صبر و نصرت بخواهيد .

عباس ( عليه السلام ) در انديشه آينده

زهيربن قين شب عاشورا عباس بن علي ( عليه السلام ) را گريان ديد ، راز آن را جويا شد . عباس پاسخ
داد : به حال اهل بيت حسين ( عليه السلام ) در شب
آينده مي انديشم و مي گريم . ( 3 )

آن شب امام حسين ( عليه السلام ) نيز با
خنجر ، خارهاي حواليِ خيمه را بريدند و به كناري انداختند . وقتي سبب را پرسيدند ،
فرمود : فردا دختران من از روي همين خارها عبور خواهند كرد .

امام ( عليه السلام ) شب عاشورا در جمع
ياران خود اين چنين خطبه خواندند :

با بهترين وجه به ستايش و ثناي خدا مي پردازم و در همه حال ، از
خوشي و تلخكامي ، خدا را شكر و سپاس مي گويم . خدايا ! تو را حمد
مي گويم كه ما را به نبوّت پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين فقيه و بينا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انساب الأشراف ، ج 2 ، ص 191

2 . پرورش روح ، ج 2 ، ص 381 مبحث حماسه
عاشورا .

3 . سخنان امام حسين از مدينه تا كربلا ـ فصل
ابوالفضل .


172


ساختي و به ما گوش ها ، چشم ها و دل ها ( راه هاي درك حقايق ) ارزاني داشتي و ما

را در شمار مشركان قرار ندادي .

اما بعد ؛ من اصحابي برتر و اهل بيتي نيكوكارتر و عامل تر به
قانونِ صله رحم ، از اصحاب و اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند همه شما را جزاي
خير عنايت كند ! ( و افزودند ) جدّم پيامبرخدا ( صلي
الله عليه وآله )
مرا خبر داده ، از آينده ام كه به طرف عراق حركت خواهم
كرد و در سرزميني به نام عمورا ـ كربل ( 1 ) فرود خواهم
آمد و در همان جا به شهادت خواهيم رسيد و آن وعده نزديك است . آگاه باشيد ! كه من از فردا خبر دارم و به شما اذن رفتن از
اين سرزمين را مي دهم . پس برخيزيد و برويد و از ناحيه من آزاديد . از پوشش
تاريكي شب استفاده كنيد و هريك از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و از اين
سرزمين برويد و خدا همه شما را بهترين جزا عنايت كند ! پس به سوي
آبادي ها و شهرهاي خود متفرّق گرديد . اين قوم فقط مرا مي جويند . هنگامي
كه به من دست ( يابند ) با كس ديگر كاري ندارند . ( 2 ) و ( 3 )

امام سجاد ( عليه السلام ) مي گويد : من از شكاف
خيمه ام ، سخنان پدرم را در جمع اصحاب مي شنيدم ، سكوت باشكوهي بود .

امام پس از سخناني چند ، با ابراز احساسات خالصانه ياران با وفا مواجه شد ، لذا لب
به سخن گشوده ، فرمودند : شما را بشارت دهم به جنت دنيوي . به خدا سوگند ! ما

به قدري كه خدا مي داند مكث و درنگ مي كنيم تا آن قائم ما
ظهور كند ، او از دشمنان ما انتقام مي گيرد و من و شما مشاهده مي كنيم
آنان را در زنجيرها و زندانها و انواع كيفرها . . .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : كتاب قادتنا آيت الله ميلاني
ج 6 ، ص 98

2 . مقتل الحسين ، ص 213

3 . أثني علي الله أحسن الثناء و أحمده علي
السرّاء و الضرّاء ألّلهم إنّي أحمدك علي أن أكرمتنا بالنّبوة و علّمتنا القرآن و
فقّهتنا في الدين و جعلت لنا أسماعاً و أبصاراً و أفئدة فاجعلنا من الشاكرين أما
بعد فإني لا أعلم أصحابا أوفي و لا خيراً من أصحابي و لا أهل بيت أبرّ و لا أوصل من
أهل بيتي فجزاكم الله عنّي خير . بحارالأنوار ، ج44 ، ص392 ؛
الإرشاد ، ج2 ، ص91

. . . وَإنّي قد أذنت لكم فانطلقوا جميعاً في حلّ
ليس عليكم منّي ذمام هذا الليل قد غشيكم فاتّخذوه جَمَلاً و ليأخذ كل رجل بيد رجل
من أهل بيتي و تفرّقوا في سوادكم و مدائنكم فإنّ القوم إنّما يطلبونني و لو قد
أصابوني للهوا عن طلب غيري المناقب ، ج4 ، ص98

. . . ثُمَّ نَظَرَ إِلي بَني عَقيل وَقالَ : حَسْبُكُمْ مِنَ القَتْلِ بِصاحِبِكُمْ مُسْلِم ، إِذْهَبُوا فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ . كتاب لهوف


173


تحليلي از مسأله حل بيعت

در مسأله حلّ بيعت اختلاف چنداني به چشم نمي خورد و اختلاف در
جدايي تعدادي از ياران از امام ( عليه السلام ) در شب
عاشوراست كه سه نظريه عمده به چشم مي خورد :

1 ـ در شب عاشورا جمعي از ياران از امام جدا شده ، دست از ياري اش
برداشتند .

2 ـ هيچ كس از ياران امام از آن حضرت جدا نشدند .

3 ـ جمعي از ياران از امام جدا شدند ، ولي نه در شب عاشورا ؛ بلكه در
ميان راه .

در تحليل حلّ بيعت ، بهتر است ابتدا به تعداد شهداي كربلا اشاره كنيم و
سپس به بيان ديدگاه و در آخر به اظهار نظر نهايي بپردازيم . ( 1 )

تعداد ياران امام حسين ( عليه السلام ) و شهداي كربلا

آيا در شب عاشورا ، كسي از ياريِ
امام حسين
( عليه السلام ) دست برداشت ؟

در مورد تعداد ياران امام حسين ( عليه
السلام )
در شب عاشورا اختلاف است ؛ چنان كه در باب جدايي و
عدم جدايي ياران در شب عاشورا اختلاف به چشم مي خورد .

علامه مجلسي ( رحمه الله ) اين مسأله
رايادآور مي شودكه : محفل و انس عرفانيِ ياران امام ( عليه السلام ) درشب عاشورا ، موجب بيداري 32 تن از سپاهيان
عمرسعد و پيوستن آنان به امام شد . ( 2 )

فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد : امام حسين ( عليه السلام ) با 18 تن از اهل بيت و 60 تن از انصار ،
به كربلا وارد شد . ( 3 ) همچنين سيّد بن طاووس در لهوف
با نقل حديثي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روزنامه ها در صبح روز 11 بهمن سال 57 ساعتها پيش از حركت امام خميني ( قدس سره ) از پاريس به ايران ، نوشتند ايشان به ياران خود فرمود : من بيعت خود
را از شما برمي دارم جان خود را به خطر نيفكنيد ما به سوي كار بزرگي
مي رويم ( نقل از برنامه سلام صبح بخير تلويزيون شبكه اول ، 11/11/79 اخبار
بامدادي ساعت هفت صبح . ) ( ترديدي نيست كه گفتار امام خميني
( قدس سره ) جمله درس هايي است كه
از عاشورا به يادگار دارد )

2 . بحارالأنوار ، ج 44 ، ص 394

3 . قمقام ، ج 1 ، ص 335


174


امام باقر ( عليه السلام ) بر اين
نكته پاي مي فشارد كه تعداد ياران امام ( عليه
السلام )
45 سواره و 100 نفر پياده

بوده اند . او به جدا شدن كسي از
سپاه امام ( عليه السلام ) اشاره اي
نمي كند . ( 1 )

ابن قتيبه ، مورّخ نامي ( 270هـ . ) مي نويسد : جمعي در شب
عاشورا از ياري امام حسين ( عليه السلام ) دست
برداشتند و تنها سيصد نفر باقي ماند . ( 2 )

البته برخي از مورّخان نوشته اند : همه رفتند و تنها چهل تن پياده
و سي و دوتن سواره باقي ماندند .

مسعودي در مروج الذهب آورده است : ياران امام حدود پانصد نفر
بودند كه هشتاد وهفت نفر ازآنان به شهادت رسيدند ( 3 ) ولي توضيح نمي دهدكه افرادديگر ( غير از
شهيدان ) چه زماني و چگونه از امام جدا شدند . همين نويسنده در اثبات الوصيه ،
مبحث امام حسين ( عليه السلام ) ، ياران امام ( عليه السلام ) را شصت و يك تن دانسته ، مي گويد همه
آنان شهيد شدند . ( 4 )

در تفسير منسوب به امام حسن عسكري ( عليه
السلام )
، در ذيل آيه 34 سوره مباركه بقره ، آمده است : جمعي از اصحاب
امام در آن شب از آن حضرت جدا شدند .

مرحوم سپهر نيز همين عبارت را در كتاب ناسخ التواريخ ترجمه كرده
است ، ولي بسياري از مورّخان نامور و سيره نويسان ، بر اين مسأله تأكيد دارند
كه : حل بيعت و اذن جدايي از امام ، مورد استقبال ياران قرار نگرفت ، ( 5 ) و حتي مسلم بن عوسجه گفته است كه : وَ بِما نَعْتَذِرُ إلَي الله في أداءِ حَقِّكَ ؟ ؛ اگر از تو جدا شويم ، در باب اداي حق تو ، در پيشگاه خدا چه عذري
خواهيم داشت ؟
و سپس همگان ؛ از جمله اهل بيت نيز اظهار وفاداري
كردند . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لهوف ، ص43 ، چاپ نجف . فَرُوِيَ عَنْ
الْباقِرِ
( عليه السلام ) أَنَّهُمْ كانُوا خَمْسَةٌ وَأَرْبَعينَ فارِساً وَمِائَةَ راجِل وَرُوِيَ غَيْرُ
ذلِكَ .

2 . فريشلر ، امام حسين و ايران ، ص194

3 . مروج الذهب ، ج3 ، ص71

4 . مسعودي ، اثبات الوصيه ، ص162

5 . طبري ، ج 2 ، ص 318 ؛ ارشاد ، ص 231 ؛
ابن كثير ، بدايه ، ج 8 ، ص 177 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج2 ، ص231 ؛
اعلام الهدي ، ص 235 ؛ روضة الواعظين ، ص 183 ؛ الكامل ، ج 4 ، ص 57 ، 57 ؛ لهوف ص 40

6 . وقايع الأيام ، صص 336 و 332


175


امام سجاد ( عليه السلام ) مي گويد : در شب عاشورا پدرم همراهان و ياوران خود را يكجا جمع كردند و فرمودند :

يا أهْلِي وَشِيعَتِي اِتَّخِذُوا هذا الّليل
جَمَلا لَكُمْ فأنْجُوا بِأنْفُسِكُمْ ، فَلَيْسَ يَطْلِبُونَ غَيْرِي ، وَأنْتُمْ
في حِلٍّ وَسَعَة مِنْ بَيْعَتِي وَعَهْدِي الَّذي عَاهَدْتُمُوني عَلَيْهِ
.

اي پيروان من ، تاريكي شب را به سان شتري راهوار پنداريد و خود را نجات
دهيد ؛ زيرا آنان كسي را غير از من طالب نيستند و شما از بيعت و پيماني كه با
من بسته ايد آزاديد .

آنگاه كه ياران ، سخن امام را شنيدند ، همگي به يك زبان گفتند : مولاي ما ! سوگند به خدا هرگز دست از دامن تو برنمي داريم ! ( 1 )

بلاذري مي نويسد : شب عاشورا كسي از امام جدا نشد ، تنها در شب
هفتم ، سه شب قبل از شام عاشورا ، هنگامي كه موقعيّت صحنه روشن شد فراس جعده از
همراهي امام منصرف شد و امام ( عليه السلام ) هم به او
اجازه رفتن داد . اين مسأله هنگامي بود كه پانصد سوار ميان امام و شريعه فرات ، فاصله
انداخته ، او را در محاصره بي آبي قرار داده بودند . ( 2 )

ديدگاه ها

آنچه از تاريخ به دست مي آيد ، آن است كه دنيا پرستان با
امام ( عليه السلام ) همراهي نداشتند و اگر ايامي را
همراه آن حضرت سپري كردند ، در هنگام مخمصه و حساس ، آن حضرت را تنها گذاشتند و
اختلاف در مكان و زمان اين جدايي است كه بعضي گفته اند پس از ملاقات سپاه امام
با سپاه حر در ميانِ راه بوده و بعضي بر اين باورند كه اين جدايي ، هنگام رسيدن خبر
شهادت مسلم به امام ( عليه السلام ) در ميان راه ، منزل
زباله ، و يا شب عاشور بوده است . به نظر مي رسد شب عاشورا اين مسأله رخ نداده
است .

آري ؛ آنگاه كه امام ( عليه السلام ) از
مكه عازم كوفه بودند ، در ميان راه ، پيش از برخورد با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خياباني ، وقايع الأيام ، صص 332 ـ 336

2 . بلاذري ، انساب الأشراف ، ج2 ،
ص190


176


سپاه حرّ ، در خطبه اي به ياران فرمودند :

أيُّهَا النّاسُ قْدْ أتانا خَبَرٌ فَظِيع ،
قُتِلَ مُسْلِم بْن عقيل وَهاني بْن عُروة و عبدالله بن يَقْطُر ، وَقَدْ
خَذَلَنا شِيعَتُنا ، فَمَنْ أحَبّ مِنْكُم الإنْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ في غَيْرِ
حَرَج ، ليس عَلَيه مِنّا ذِمام . فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ ، وَاَخَذُوا يَمِيناً
وَشِمالاً حَتّي بَقِيَ فِي أصْحابِهِ الَّذِين جاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ
وَنَفَر يَسِير مِمَّنِ انْضَمُّوا إِلَيهِ
. ( 1 )

پس از خطبه امام ، همه رفتند ، جز كساني كه از مدينه همراه امام آمده بودند و
چندتن از ديگران ، كه در راه به امام پيوسته بودند .

ابن اثير مي گويد : وقتي خبر شهادت مسلم و برادر رضاعي امام ( عليه السلام ) به ايشان ابلاغ شد ، امام ( عليه السلام ) خطبه اي خواندند و به همگان خطاب كردند
و فرمودند : قَدْ خَذَلَنا شِيعَتُنا . . . .

پس از سخنان امام ، اصحاب از چپ و راست متفرّق شدند و تنها ياراني كه از مكه با
امام بودند ، ماندند . ( 2 )

مقتل نويسان معتبر ؛ از جمله سيد بن طاووس مي نويسد : هنگامي كه
خبر شهادت مسلم به امام رسيد و مطلب براي همراهان امام بازگو شد ، همراهان طماع و
اهل ترديد ، راه خود را از امام جدا كردند و تنها اهل بيت و شايستگان از اصحاب
او ماندند . ( 3 )

برخي از مورّخان نوشته اند كه امام ( عليه
السلام )
به برادرش ـ عون ـ دستور دادند : به هركس كه جدا مي شود ، پنج
دينار به عنوان خرجي راه بپردازد . ( 4 )

طبري ( 5 ) مي نويسد : امام در منزلگاه
بيضه ، در جمع ياران و سپاه حرّ ، خطبه اي ايراد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ارشاد ، مفيد ، ص 223

2 . الكامل ، ج4 ، ص43

3 . لهوف ، ص32 ، چاپ نجف . . . . حَتّي بَلَغَ زُبالةَ
فَأَتاهُ فيها خَبُرُ قَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل ، فَعَرَفَ بِذلِكَ جَماعَةٌ
مِمَّنْ تَبِعَهُ فَتَفَرَّقَ عَنْهُ أَهْلُ الأَطْماعِ وَالإِرْتِيابِ ، وَبَقِيَ
مَعَهُ أَهْلُهُ وَخِيارُ الأَصْحابِ .

4 . امام حسين و ايران ، ص 194 ،
معالي السبطين ، ص207

5 . طبري ، تاريخ ، ج 4 ، ص 304


177


كرد و در پايان آن فرمود :

فَلَكَمْ فِيَّ اُسْوَةٌ ، وَاِنْ لَمْ تَفْعَلوا
وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أعْناقِكُمْ فَلَعَمْرِي مَا
هيَ لَكُمْ بُنكْر ، لَقَدْ فَعَلْتُموها بِأبي وَأخِي وابْنِ عَمّي مُسْلِم
.

من اسوه شمايم و اگر مانند من عمل نكنيد و عهد پيمانتان را ناديده بگيريد و
بيعتم بشكنيد ، به جان خودم سوگند كه اين در نظر شما امر ناپسندي نيست ؛ زيرا شما با
به پدر ، برادر و پسر عمويم مسلم چنين معامله اي را كرديد .

اين مطالب نشان مي دهد كه بيوفاياني در كنار امام بودند و از او جدا شدند ؛
زيرا كلام امام در جمع عشاق ، در شب عاشورا ، حكايت از آن دارد كه ياران امام
يك دست و همگان مورد اعتماد آن حضرت بوده اند . ميان اين دو سخن ، تفاوت
فاحشي است و از آن به دست مي آيد كه افرادي قبل از شب عاشورا از
امام ( عليه السلام ) جدا شدند .

حديث معروفي از حضرت سكينه ( عليها السلام ) نقل شده
كه مي گويد :

در شب عاشورا آنگاه كه پدرم به ياران گفتند : در اين لحظه هدفي جز قتل
من و كساني كه به همراه من جهاد مي كنند ، ندارند ( 1 ) پدرم سر به پايين گرفت و آنان ده نفر ، ده نفر
و گاهي بيست نفر ، بيست نفر رفتند . ( 2 )

از ميان معاصرين نيز علاّمه تستري صاحب قاموس الرجال ( 3 ) در شرح حال زهيربن قين مي نويسد : . . . إِنَّهُ قالَ ( عليه
السلام )
فِي مَساءِ التّاسِع : هذا الَّليلُ قَدْ
غَشِيكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَل ، كِنايَةٌ عَن أَنَّه
( عليه السلام ) رَفَعَ الْبَيْعَةَ
عَنْهُمْ فَيَذْهَبُوا حَيثُ شاءُوا
. وي در ادامه همين كلام مي نويسد : زهير برخاست و گفت : دوست دارم در راه تو هزاران بار كشته شوم اگر كسي از امام جدا
شده بود ، مورد اشاره قرار مي گرفت .

حقيقت امر همان است كه ، امام ( عليه
السلام )
در ميان راه واقعيت را با آنان در ميان گذاشتند و بعضي از آنها ، از
امام جدا شدند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الآن لَيْسَ لَهُمْ مَقْصدٌ إلاّ قَتْلي
وَقَتْل مَنْ يُجاهِدُ بَيْنَ يَدَيّ . . .

2 . وقايع الأيام ، ص324

3 . قاموس الرجال ، ج 4 ، ص 487 ، باب
الزاء .


178


هرچند كه امام در شب عاشورا نيز مسأله انصراف را بزرگوارانه پيش كشيدند ، ليكن
كسي در اين مرحله ، از امام جدا نگشت .

مؤيد اين نظر حداقل ، نكات ذيل است :

1 ـ نگهبانان عمربن سعد كه تمام حوالي آن منطقه را زيرنظر داشتند ، در باره
برخورد با جداشدگان ازكاروان امام ، گزارشي ارائه نداده اند .

2 ـ در تاريخ مشاهده نشده كه كسي از جداشدگان ، در شرح خاطرات خود گفته باشد من
در شب عاشورا از امام جدا شدم .

3 ـ مقتل نويسان مورد اطمينان نيز ، مسأله رفتن همراهان در شب عاشورا را نفي
كرده اند . ( هرچند بعضي در اين باره سكوت را برگزيده اند ) .

4 ـ در سخنان هيچ يك از ياران ، كه اظهار وفاداري كرده اند ،
كنايه اي از رفتن ديگران ويا گلايه اي از آنان نيست . بي شك اگر كسي
يا جمعي جدا مي شد ، در اظهار وفاداري ياران منعكس مي گرديد .

5 ـ مقتل نويسان پيوستن 32 تن از سپاه عمربن سعد به سپاه امام را
گزارش گرده اند ( 1 ) بديهي است اگر كسي از سپاه
امام جدا مي شد ، آن را نيز مي نوشتند .

6 ـ امام ( عليه السلام ) در جمع ياران در
شب عاشورا فرمودند : من كسي را با وفاتر و بهتر از اصحابم نمي شناسم و اصحاب
كسي را از حيث نيكي و پرداختن به صله رحم ، همسنگ اصحاب خود نمي يابم ؛

. . . فَإِنّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْفي وَلا
خَيْراً مِنْ أَصْحابي وَلا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ ، وَلا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ
بَيْتي ، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنِّي خَيْر الْجَزاء .
( 2 )

به دنبال اين سخن بود كه امام ( عليه السلام ) سخن
از حلّ بيعت به ميان آورد . و شرح آن پيشتر گذشت و اين سخن گواه است بر عدم استحكام
حديث جدايي ياران در شب عاشورا .

7 ـ بلاذري در انساب الأشراف و ديگران ؛ از جمله : محدّث قمي ، در دو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار الأنوار ، ج44 ، ص494

2 و 3 ـ الكامل ، ج 4 ، ص 57


179


اثر معروف خود ، ( 1 ) روايات فرار برخي از
ياران از كنار امام در شب عاشورا را ذكر

نكرده اند .

همچنين دكتر محمد ابراهيم آيتي در كتاب بررسي تاريخ عاشور در اين
مورد ، مي نويسد : شيخ مفيد ، طبري ، ابوالفرج و ابن كثير اين خطبه را نقل
كرده اند ، ولي هيچ نگفته اند كه در اين هنگام ، كسي از اصحاب ، از كنار
امام ، رفته باشد . ( 2 )

علاّمه مجلسي ( رحمه الله ) نيز در
جلاءالعيون ، خطبه فوق را اصل قرار داده ، از حديثي كه مفاد آن برخي رفتند
مي باشد ، با بي اعتنايي خاص به عنوان قيل ياد كرده است .

در شب عاشورا ، زينب ( عليها السلام ) با
افسردگي ويژه اي رو به امام ( عليه السلام ) كرده ،
گفتند : آيا ياران را آزموده اي تا تو را فردا تحويل دشمن ندهند ؟ !

علاّمه نراقي در طاقديس ، راجع به حل بيعت از سوي
امام
( عليه السلام ) و
پاسخ ياران چنين مي سرايد :

گرد آورد آن شهنشاه سترگ * * * جمله اصحاب از خُرد و بزرگ

ازبرادر و زبرادر زادگان * * * هم ز فرزندان وياران جملگان

گفت با ايشان كه اي آزادگان * * * اي همه از طينت ما زادگان

اي همه از خاك علّيين پاك * * * اي همه در خاك مهر تابناك

بيعت خود از شما برداشتم * * * من شما را با شما بگذاشتم

اين شب تار است و دشت بيكران * * * راه ها پيدا به اطراف جهان

دشمنان در خواب ظلمت پرده دار * * * راه هاي روشن اندر هركنار

با من اينان را سركار است و بس * * * چون كه من هستم نجويند
هيچ كس

بهر من اين آسيا در گردش است * * * بهر من اين سيل اندر جنبش است

چونكه جانبازان ميدان وفا * * * اين شنيدند از شه ملك صفا

جمله يكبار آمدند اندر خروش * * * لجه درياي عشق آمد به جوش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منتهي الآمال و نفس المهموم .

2 . بررسي تاريخ عاشورا ، مجلس چهارم ، ص 69


180


جمله گفتند اي خليفه كردگار * * * اي جمال حق ز رويت آشكار

جسم خوش باشد فداي جان شود * * * از براي جان خود قربان شود ( 1 )

دلداري خواهر

ابن اثير مي نويسد : در شب عاشورا هنگامي كه امام ( عليه السلام ) مشغول تيزكردن شمشير بودند ، اين چنين زمزمه
مي كردند :

يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِن خَليلِ * * * كَمْ لَكَ
بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِ

مِنْ طالِب وَصاحِب قَتيلِ * * * وَالدَّهْرُ لا
يَقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَكُلُّ حَيٍّ فَإلي سبيلِ * * * ما أَقْرَبُ
الْوَعْدُ إِلَي الرَّحيلِ !

راوي مي گويد : زينب ( عليها السلام ) با شنيدن
اين اشعار ، اختيار از دست داد و به سوي حسين حركت كرد و فرياد برآورد :

واثَكْلاهُ ! لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَني
الحَياةَ ، أَلْيَومَ ماتَتْ أُمّي فاطِمَةُ ، وَأَبي عَليٌّ ، وَأَخي الحَسَنُ ، يا
خَليفَةَ الماضينَ وَثِمالَ الباقينَ .

امام ( عليه السلام ) بدو نگريست و فرمودند :

يا أُخْتاه ! لا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمَكَ
الشَّيْطانُ
. ( 2 )

سخناني ميان امام حسين ( عليه السلام ) و خواهرش رد
و بدل شد . زينب ( عليها السلام ) با شنيدن كلام امام
حسين ( عليه السلام ) كه فرمود :

لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنامَ ؛

اگر پرنده قطا را به حال خود وامي گذاشتند مي خوابيد . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طاقديس ، ص422

2 . بلاذري ، انساب الأشراف ، ج 2 ، ص 191

3 . ضرب المَثل معروفي است ميان عرب .


181


آنچنان بي تاب شد كه برزمين افتاد . امام ( عليه السلام ) برخاسته ، روي خواهر خود زينب آب پاشيدند و
او را به هوش آوردند و فرمودند : ( خواهرم ! ) همه ساكنان زمين
مي ميرند و همه اهل آسمان از بين مي روند و همه چيز فاني مي شود ، جز
پروردگار متعال ، پدرم ، مادرم ، برادرم كه بهتر از من بودند ، از دنيا رفتند و پيامبر
اسوه من و تمام آنان است . ( 1 )

آنان كه مال ديگران بر ذمّه دارند از لشكر من جدا شوند

امام ( عليه السلام ) و يارانش ، چون آب در
خيمه ها ناياب شد ، نماز صبح عاشورا را با تيمّم و به جماعت برگزار كردند . ( 2 ) و پس از نماز ، حضرت خطبه اي كوتاه فرمودند :

أشْهَدُ أنَّهُ قَدْ أذِنَ فِي قِتَالِكُمْ
فَاتَّقُوا اللهَ وَاصْبِرُو
( 3 )

سپس صفوف ياران خود را براي جهاد در راه خدا مرتّب كرد ( 4 ) و دستور داد منادي در ميان ياران ندا دهد و به آنان
بگويد : هركس مال ديگران را بر ذمه دارد ، از لشكر من جدا شود . ( 5 )

خاطره صفّين در كربلا

عصر روز دوّمِ محرم الحرام ، كاروان عاشورا ، به سرزمين كربلا قدم
نهاد . امام ( عليه السلام ) با ديده ملكوتي و حقيقت
آشناي خود ، به آينده كاروان و كربلا نظري افكند و فرمود :

اين جا ، جايگاه گرفتاري ها و مشكلات است . اين جا
سواره ها ، زمين گير خواهند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . . . . وَاعْلَمِي أَنَّ أَهلَ الأَرْضِ
يَمُوتُونَ ، وَأَهْلَ السَّماءِ لايَبْقُونَ ، وَأَنَّ كُلّ شَيء هالِكٌ إلاّ
وَجْهَهُ ، أَبِي خَيْرٌ مِنِّي وَاُمِّي خَيْرٌ مِنِّيوَأَخي خَيْرٌ
مِنِّيوَلِيَ وَلَهُمْوَلِكُلّ مُسلِم بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ

الإرشاد ، ج2 ، ص93 والكامل ،
ج4 ، ص59

2 . معالي السبطين ، ج1 ، ص361

3 . تاريخ طبري ، ج 4 ، ص 327

4 . منتهي الآمال ، صص 248 و 249

5 . احقاق الحق ، علامه شوشتري ، ج11 ،
ص437


182


شد . اين جا محلّ بارانداز ما است ، قتلگاه مردان ما و محل ريختن
خون هاي ما است . ( 1 )

امّ كلثوم ( عليها السلام ) ـ خواهر امام حسين ( عليه السلام ) ـ گفت : زمين خوفناكي است . دلم در اضطراب
است ! امام به او نگريست و خاطره اي را اينگونه بيان كرد :

هنگامي كه در ركاب پدرم به صفّين مي رفتيم ، در راه ( همين جا ) بارانداز
كرديم . پدرم كه در كنار برادرم ـ حسن ( عليه
السلام )
ـ قرار داشت ، اندكي به خواب رفت ، سپس بيدار شد ؛ ولي
مي گريست ! برادرم راز گريه ايشان را جويا شد . پدرم پاسخ داد : در خواب ديدم كه
اين صحرا ، دريايي از خون است و حسين من در ميان آن دست وپا مي زند ، ولي
كسي به فرياد او نمي رسد ! در اين هنگام ، پدرم به من نگاه كرده ، گفت : كَيْفَ تَكُونُ يَا أبا عَبْدِالله إذا وَقَعَتْ هيهُنا الْواقِعَةُ ؟ ؛ چه خواهي كرد اي اباعبدالله ! در صورت وقوع آن
واقعه ؟
گفتم : صبر مي كنم

نفرين امام

پيش از آغاز نبرد ، آنگاه كه سپاه عمربن سعد مهيّاي جنگ شدند ،
امام ( عليه السلام ) برير بن خضير را براي نصيحت
دشمنان ، به جانب آنان فرستاد ، ولي آنان گوش به موعظه ها و تذكّرات وي ندادند . بعد از او خود امام ، سوار بر ناقه و به قولي ، سوار بر اسب خود شد و در مقابل لشكر
دشمن حضور يافت . خطبه اي خواند و آنان را نصيحت كرد ، رهنمود داد ، و سرزنش نمود
و ( آنگاه كه آنان را غرق در غفلت يافت ) فرمود :

اي بردگان امّت ، اي جمعيت ويژه ( تافته جدا بافته ) ، اي پاره كنندگان
قرآن ، اي تحريف گران حقيقت ، اي بقاياي گناهان ، اي باد دهن شيطان ، اي نابود
كنندگان سنّت ها ، آيا اين قوم ( يزيد و يارانش ) را كمك و حمايت مي كنيد و
ما را تنها مي گذاريد ؟

اين آدم بدكاره ، پسر بدكار مخيّرم كرد ميان مرگ و ذلّت و البته زير بار ننگ و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . هَذا مَوْضِعُ كَرْب وَبَلاء ، هيهُنا مَناخُ
رِكابِنا ، وَمَحَطُّ رِحالِنا ، وَمَقْتَلُ رِجالِنا ، وَمَسْفَكُ دِمائِن

علامه شوشتري ـ مواعظ ، مجلس سوم ،
ص 58


183


ذلّت رفتن از ما به دور است ؛ زيرا خدا ، رسول ، مؤمنان و دامن هاي آزاده و
پاك زادگان ، رفتن زير بار ننگ و ذلّت را از ما نمي پذيرند . ( 1 )

و در پايان همين خطبه ، امام آنان را در سه جمله
نفرين كرد :

1 ـ خدايا ! باران رحمت را از آنان دريغ دار 2 ـ قحط سالي دوران
يوسف را بر آنان تحميل كن ! 3 ـ غلام ثقيف ( حجّاج بن يوسف ثقفي ) را بر آنان مسلّط
گردان ( 2 ) و سپس امام از آنان فاصله گرفت و وقتي به
خيمه بازگشت ، عمر بن سعد با انداختن تيري به سوي خيام ، فرمان جنگ را عملا صادر
كرد .

آغاز جنگ و شهداي گروه اول :

صبح عاشورا عمربن سعد در كنار پرچمدار سپاه خود قرار گرفت ، تيري به
كمان گذاشت و لشكر امام حسين ( عليه السلام ) را نشانه
رفت و گفت : اي مردم ! گواه باشيد ، اوّل كسي كه تير به لشكر حسين انداخت من بودم !

آنگاه لشكرش به پيروي از وي ، ياران اباعبدالله ( عليه السلام ) را تيرباران كردند كه به قول سيدبن
طاووس ( رحمه الله ) تير مانند باران بر سر ياران آن
امام ( عليه السلام ) مي ريخت . حضرت در آن حال
رو به اصحاب خود كرد و فرمود : مهيّا شويد و برخيزيد به سوي مرگي كه
چاره اي نيست خداوند دراين مقاتله شما را مورد رحمت خود قرار دهد !

در گزارشي آمده است جمعي از ياران امام حسين ( عليه السلام ) شربت شهادت نوشيدند كه مرحوم محدّث قمي نام
آنان را بدين ترتيب آورده است :

1 ـ نعيم بن عجلان 2 ـ حمران بن كعب 3 ـ حنظلة بن عمرو شيباني 4 ـ
قاسط بن زهير 5 ـ مقسط 6 ـ كنانة بن عتيق 7 ـ عمرو بن مشيعة تميمي 8 ـ ضرغامة بن مالك تغلبي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فَسُحْقاً لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ ، وَ
شُذّاذَ الاَْحْزابِ ، وَنَبَذَةَ الْكِتابِ ، وَمُحَرِّفي الْكَلِمِ ، وَعُصْبَةَ
الاْثامِ ، وَنَفَثَةَ الشَّيْطانِ ، وَمُطْفِيَ السُّنَنِ ، أَ هؤُلاْءِ تَعْضُدُونَ
وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ ؟

أَلا إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ
رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ : بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وَهَيْهاتَ مِنَّا
الذِّلَّة ، يَأْبَي اللهُ ذلِكَ لَنا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ
طابَتْ وَحُجُورٌ وَطَهُرَتْ . . . .

2 . اَللّهُمَّ اَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ
السَّماءِ ، وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنينَ كَسِني يُوسُفَ ، وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ
غُلامَ ثَقيف فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونا
وَخَذَلُونا . . . ( لهوف ، ص43 ) .


184


9 و 10 ـ عامر بن مسلم عبدي و مولاي او 11 ـ سالم 12 ـ سيف بن مالك
نمري

13 ـ عبدالرحمان ارحبي 14 ـ حباب بن عامر التيمي 15 ـ عمرو
الجُنْدُعي 16 ـ حلاس بن عمرو 17 ـ نعمان بن عمرو 18 ـ سوّار بن
ابي عُمير فهمي كه مجروح

گشت و او را اسير كردند و بعد از مدتي در حالي كه
در بند و بيمار بود وفات نمود .

19 ـ عمّاربن ابي سلامه 20 ـ زاهر بن عمرو 21 ـ جبلّة بن علي الشيباني 22 و 23 ـ
مسعود ابن الحجاج التّيمي و پسرش 24 ـ زهير بن بشر الخثعمي 25 ـ عمّار بن حسان 26 ـ
مسلم بن كثير ازدي 27 ـ زهيربن سليم 28 و 29 ـ عبدالله وعبيدالله ( پسران زيدبصري ) 30 ـ جندب بن حجر كِندي خولاني 31 ـ جنادة بن كعب
انصاري 32 ـ عمرو بن جناده 33 ـ سالم بن عمرو 34 ـ قاسم بن
حبيب ازدي 35 ـ بكر بن حيّ تيمي 36 ـ جُوين

ابن مالك التّيمي 37 ـ اميّة بن سعد الطائي 38 ـ عبدالله بن بشر 39 ـ بشر بن
عمرو

40 ـ حجاج بن بدر بصري 41 ـ قعنب بن عمر نمري بصري 42 ـ عاذ بن مجمّع بن
عبدالله عائذي و ده نفر از غلامانش به نام هاي : اسلم بن عمرو ـ قارب بن
عبدالله دئلي منجح بن سهم ـ سعدبن حرث ـ نصربن ابي نيزر ـ حرث بن نبهان
و چند تن ديگر ، كه نام آنان مشخص نيست . ( 1 )

پيش از شروع جنگ ، امام ( عليه السلام ) در
برابر سپاه دشمن قرار گرفت و به عنوان اتمام حجت ، سخن آغاز كرد ولي آنان سر و
صدا راه انداختند تا كسي سخن امام را نشنود . امام ( عليه
السلام )
به آنان فرمود : راز اين مسأله كه به سخن من گوش نمي دهيد در آن
است كه شكم شما از لقمه حرام پر شده است فَقَدْ مُلِئَتْ
بُطُونِكُمْ مِنَ الحَرامِ
؛ پس از آن كمي آرامش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص64 . ابن شهرآشوب نيز
نامهاي شهداي كربلا را اينگونه آورده است :

نعيم بن عجلان ، عمران بن كعب بن حارث
الأشجعي ، حنظلة بن عمرو الشيباني ، قاسط بن زهير ، كنانة بن عتيق ، عمرو بن
مشيعة ، ضرغامة بن مالك ، عامر بن مسلم ، سيف بن مالك النميري ، عبدالرحمن الأرحبي ،
مجمع العائذي ، حباب بن حارث ، عمرو الجندي ، الجلاس بن عمرو الراسبي ، سواربن أبي حمير
الفهمي ، عمار بن أبي سلامة الدالاني ، النعمان بن عمرو الراسبي ، زاهر بن عمرو مولي
ابن الحمق ، جبلة بن علي ، مسعود بن الحجاج ، عبد الله بن عروة الغفاري ، زهير بن بشير
الخثعمي ، عمار بن حسان ، عبد الله بن عمير ، مسلم بن كثير ، زهير بن سليم ، عبد الله ،
عبيد الله ابنا زيد البصري ، عشرة من موالي الحسين
( عليه السلام ) ، اثنان من موالي أمير
المؤمنين
( عليه السلام ) .


185


ايجاد شد و امام ( عليه السلام ) به سخنان
مبسوطي پرداختند . ( 1 )

حضرت در حالي كه فرزندش علي اكبر ، وي را همراهي مي كرد ، لشكر كفر
را مخاطب ساخت و گفت :

أتَطْلُبُوني بِقَتيل ؟ ـ أوْ بِمال
اسْتَهْلَكْتُهُ ؟ أوْ بِقصاص مِنْ جَراحَة جَرَحْتُها ؟
. ( 2 )

آيا كسي از شما را كشتم كه خون او را طلب مي كنيد ، اموالي از شما
را نابود كرده ام ، جراحاتي بر شما وارد ساخته ام ؟

كسي جواب نداد ، امام شبث و قيس را صدا زد و فرمود : مگر شما مرا دعوت نكرديد ؟
گفتند خير . . . . در اين هنگام ، ـ طبق نقل بلاذري ـ حرّ بن يزيد رياحي كه ازجريان
دعوت نامه هاي آنان آگاهي داشت ، به طور رسمي به سپاه نور پيوست و در
برابر لشكر كفر ، به ارشاد و نصيحت پرداخت كه ناگهان ، عمربن سعد رسماً نبرد را با
انداختن تيري به سوي سپاه نور آغاز كرد .

نماز و عاشورا

انديشمند بزرگ اسلامي ، سيّد بن طاووس ( متوفاي سال 664 ) در كتاب معروف
خود اللهوف مي نويسد : هنگامي كه نامه هاي مردم كوفه در مكّه نزد
امام ( عليه السلام ) جمع

شد ، آن حضرت در كنار كعبه ،
بين ركن و مقام ، ابتد نماز گزارد و آنگاه پاسخ نامه

كوفيان را داد . ( 3 )

پرسش : چرا امام ( عليه السلام ) ، به نماز اهميت بسيار مي داد ؟

پاسخ : ابراهيم بن طلحه در پايان سفر
كربلا ، از امام سجاد ( عليه السلام ) پرسيد : مَنِ الْغالِب ؟ ؛ پيروز اين ميدان كيست ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعيان الشيعه ، ج 1 ، ص 602

2 . بلاذري ، انساب الأشراف ، ص 193

3 . اللهوف ، ص16 ، چاپ مطبعة الحيدريه ، نجف . . . . فَعِنْدَها قامَ الحُسَيْنُ ( عليه
السلام )
فَصَلّي رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ
وَالمَقامِ وَسَأَلَ اللهَ الخِيَرَةَ في ذلِكَ ، ثُمَّ طَلِبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيل
وَأَطْلَعَهُ عَلي الحالِ وَكَتَبَ مَعَهُ جَوابَ كُتُبُهِمْ . . .


186


امام ( عليه السلام ) پاسخ داد : هنگامي كه وقت نماز فرا رسيد ، اذان و اقامه بگو تا بشناسي پيروز
كيست .
( 1 )

اين مطلب كنايه از اين است كه نماز اساس اسلام است ؛ اَشْهَدُ أنّكَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاة . . . .

نماز در ظهر عاشورا

در ، الكامل ابن اثير ( 2 ) و تاريخ
طبري ( 3 ) آمده است : در گرماگرم نبرد ، ابوثمامه صاعدي ( عمروبن كعب ) به امام ( عليه السلام ) گفت : فدايت شوم ،
دوست دارم تا آخرين نمازم را به امامت شما به جاي آورم .

امام ( عليه السلام ) سر خود را
به طرف آسمان گرفته ، نگاهي كرد و گفت : نماز را به
يادم آوردي ، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران محسوب بدارد . آري ؛ اين ساعت ، ساعت
نماز است ، از آنان بخواه كه از جنگ دست بردارند تا نماز اقامه كنيم . ( 4 )

از سوي امام ( عليه السلام ) آتش بس
موقت پيشنهاد شد .

حصين بن نمير از ميان لشكر كفر پاسخ داد : إنَّها لا تُقْبَل ؛ نماز شما پذيرفته
نيست !
حبيب بن مظاهر ، پاسخ داد : نماز پسر پيامبر پذيرفته نيست ولي نماز شما
پذيرفته است ؟ ! . بار ديگر درگيري اوج گرفت . امام لشكر خود را به دو گروه تقسيم
كردند ؛ گروهي مشغول نبرد شدند و گروهي ديگر به نماز ايستادند و امام ( عليه السلام ) نماز ظهر و عصر آن روز را به صورت نماز خوف
خواندند ؛ ( 5 ) چنانكه در تاريخ طبري آمده است : امام ( عليه السلام ) در ظهر عاشورا نماز خوف
خواند . ( 6 )

برخي نوشته اند : فقط امام ( عليه
السلام )
به نماز ايستادند و ياران پروانهوار با ايما و اشاره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقتل الحسين ، ص 357 . اِذا دَخَلَ
وَقْتُ الصَّلاةِ أذِّنْ وَاَقِمْ ، تَعْرِفْ مِنْ الغالِبُ

2 . ج 3 ، ص 39

3 . ج 7 ، ص 347

4 . ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ
المُصَلِّينَ الذّاكِرِينَ . نَعَمْ ، هَذا أوّلُ وَقْتِها ، سَلُوهُمْ أنْ يَكُفُّوا
عَنّا حَتّي نُصَلِّي

5 . كامل ، ج 4 ، ص 71 و انساب الأشراف ، ص 195

6 . تاريخ طبري ، ج 4 ، ص 326


187


نماز گزاردند .

گروهي نيز نوشته اند : چون امام مسافر بود ، نماز را شكسته ( قصر ) به جاي
آورد و همراهان گمان بردند كه امام نماز خوف خواند . ( 1 )

علامه شوشتري مي نويسد : امام ( عليه
السلام )
نماز خوف خواند و زهير بن قين و سعيدبن عبدالله انصاري محافظ ايشان
بودند و سيزده چوبه تير به سعيد ، اصابت كرد ، او مثل طاير عرشي پَر درآورد . وقتي
نماز پايان يافت ، برزمين افتاد و گفت : أوَفَيْتُ ؟ ـ
امام ( عليه السلام ) فرمود : بَلي
وَفَيْتَ
. ( 2 ) سعيد با اين جمله از امام ( عليه السلام ) رضايت طلبيد و امام ( عليه السلام ) نه تنها از او اعلام رضايت كرد كه
فرمود : أنْتَ اَمامِي فِي الجَنّة ؛ تو در بهشت پيش روي من خواهي بود .

پس از نماز ، جنگ سنگين در گرفت ، امام ( عليه
السلام )
از فرط تشنگي بانگ برآورد : اُسْقُونا ماءً ؛ به ما آب بدهيد .

مردي در جواب درخواست امام ( عليه
السلام )
تيري به سوي آن حضرت رها كرد . آن تير به قسمت زاويه دهان مبارك آن
حضرت اصابت كرد و آن قسمت را دريد .

امام ( عليه السلام ) در حق وي نفرين كرد ،
عطش برآن مرد غلبه كرد كه از فرط تشنگي خود را به شط فرات انداخت و به هلاكت
رسيد . ( 3 )

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : علامه حلي ، المختلف ، ج 3 ، ص 34 فصل
سوم ، طبع جديد .

نماز خوف دو ركعت است . در صورتي كه نيروهاي اسلام
در وقت اداي نماز ، در عمليات رزمي باشند مي توانند نماز خوف به جاي آورند و
پيامبر اسلام
( صلّي الله عليه وآله ) در برخي از غزوه ها از جمله غزوه ذي قرد . سال ششم
هـ ( تاريخ پيامبر اسلام ، آيتي ، ص400 ) و غزوه ذات الرقاع در سال چهارم
هجري نماز خوف خواند . ( مُروج الذهب ، ج 2 ، ص 288 )

2 . مواعظ ، مجلس ششم .

3 . ذخائر العقبي ، طبري ، ص 144 . عن رجل من كليب
قال : صاح الحسين بن علي
( عليهما السلام ) اسقونا ماءً فرماه رجل بسهم فشقّ شدقه . فقال : لا أرواك الله ، فعطش
الرجل إلي أن رمي نفسه في الفرات حتي مات ، ( نكـ : مجمع الزوائد ، هيثمي ،
ج 9 ، ص 193 ) . بعضي از محقّقين بر اين عقيده اند كه امام حسين
( عليه السلام ) هرگز از دشمن درخواست
آب نكرده است .


188


پيش از اين اشاره شد كه نخستين شهيد از اهل بيت ، عبدالله بن
مسلم بن عقيل است و پس از او ، دو عمويش جعفر و عبدالرحمان پسران عقيل و بعد از
آن دو ، عبدالله جعفر و سپس برادرش عون و آنگاه ، ديگر اهل بيت ؛ همچون
عباس بن علي ( عليهما السلام ) . آنگاه علي
اكبر ( عليه السلام ) به سوي ميدان رفت و پس از آنكه
تشنگي بر وي سخت شد ، حضور پدر آمد و تقاضاي آب كرد ، امام زبان خود را به دهان پسر
نهاد و انگشتري خود را در كام او نهاد . . .

علي اكبر آخرين رزمنده اي بود كه شهيد شد و ديگر جز حضرت سجاد و حضرت محمد
باقر ( عليهما السلام ) باقي نماندند . امام حسين ( عليه السلام ) علي اصغر ، كودك شيرخوارش را به ميدان برد تا
سيرابش كند كه گلوي آن سرباز شيرخوار توسط حرمله دريده شد و بدين وسيله وي نيز به
شهادت رسيد .

پس از شهادت قمر بني هاشم ، عباس ، نداي استنصار و كمك خواهي امام ( عليه السلام ) براي چندمين بار شنيده شد .

نوشته اند در اين هنگام بود كه حضرت سجاد ( عليه
السلام )
عصايي به دست گرفت و براي ياري امام از خيمه بيرون آمد . امام
حسين ( عليه السلام ) به امّ كلثوم ( عليها السلام ) فرمودند : فرزندم را از حركت به سوي
دشمن بازدار ، تا زمين از نسل آل محمّد ( صلّي الله عليه
وآله )
خالي نماند .

امام ( عليه السلام ) اهل و عيال خود را امر به سكوت
كردند و از خواهرش زينب پيراهن كهنه اي خواستند . زينب پيراهني آورد ، امام چند
جاي آن را با شمشير پاره كردند و شلوار كهنه اي نيز آوردند و آن را زير
لباس هاي خود پوشيدند . ( 1 )

بعد از شهادت علي اصغر بود كه امام ديگر بار بر آن قوم حمله برد و
اين چنين رجز خواند :

اَلمَوْتُ أَوْلي مِنْ رُكُوبِ الْعارِ * * * وَالْعارُ أَوْلي مِنْ دُخُولِ النّارِ ( 2 )

مرگ بهتر از ننگ بيعت با شما است و شكست ظاهري
بهتراز ورود در جهنم است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقرم ، مقتل الحسين ، ص 271

2 . همان ، ص 274


189


شعار امام ( عليه السلام )

امام ( عليه السلام ) در روز عاشورا ، به
شعار و تأثير آن عنايت داشتند ، و شعار او عبارت بود از : يا
مُحَمَّد
. ( 1 )

امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد :

شعارُ الحُسينِ ، يا مُحَمَّد ، وَشِعارُنا
يا مُحَمَّد
. ( 2 )

شعار امام حسين هنگام نبرد ، يا محمّد بود و شعار ما نيز يا محمّد است .

وداع با امام سجاد ( عليه السلام ) و اهل
حرم

امام حسين ( عليه السلام ) جهت وداع با
فرزندش علي بن الحسين ( عليهما السلام ) ،
پسر ارشد و وصيّ خود ، كه در كربلا مريض بود ( و ناتواني جسمي و ضعف عمومي داشت ) ، به
خيمه او آمد . زين العابدين ( عليه السلام ) با كمك
عمه گرامي اش از جاي برخاست و نشست و سخناني ميان او با پدرش به رسم وداع به
ميان آمد و سرانجام ، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست ، امام حسين ( عليه السلام ) فرمود :

لَيْسَ عَلَيْكَ جِهادٌ وَأَنْتَ الحُجّةُ وَ
الإِمامُ عَلي شِيعَتي وَأَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة . . .
.

شركت در جهاد ، بر شما واجب نيست ؛ زيرا تو امام و حجت خدايي . تو پس از من خليفه و
وليّ بر شيعياني و تفسير و ترويج حقايق ديني با تو است .

امام ( عليه السلام ) وصيت ها را با
فرزندش در ميان نهاد و مواريث انبيا را تسليم او نمود ( 3 ) سپس وداع كرد و از خيمه خارج شد . راوي گويد :

امام ( عليه السلام ) سري به
خيمه هاي برادران پدر و عموهاي خود زد و آن ها را خالي يافت . پس از آن ،
سري به خيمه هاي فرزندان عقيل ( بني عقيل ) زد و ديد آن خيمه ها نيز
خالي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : وسايل الشيعه ، ج 11 ، ص 105 ،
موسوعه ، ص 497

2 . معالي السبطين ، ج 2 ، ص 17

3 . در برخي از احاديث آمده است كه امام وصاياي
خود را با زينب
( عليها السلام ) در ميان نهاد ـ به فصل زينب كبري مراجعه شود .


190


است و آنگاه به خيمه ياران رفت و همواره مي گفت : لا حَوْلَ وَلا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِيّ العَظِيمْ .

امام ( عليه السلام ) سپس به سوي
خيمه هاي اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خيمه حضرت سجاد ( عليه السلام ) آمد ، در حالي كه زينب پرستار ايشان بود : فَدَخَلَ عَلَيهِ وَعِنْدَهُ زَينَب تمرّضه حضرت
سجاد ( عليه السلام ) نشست و پرسيد : پدر ! با منافقان چه
كردي ؟ و امام ( عليه السلام ) پاسخ داد : فرزندم ! شيطان بر آنان چيره شده است . ( 1 )

پس پرسيد : اي پدر ، عمويم عباس كجاست ؟ اين پرسش ، زينب ( عليها السلام ) را منقلب كرد و منتظر بود كه امام چه پاسخي
مي دهد . امام حسين ( عليه السلام ) فرمود : پسرم ! عمويت را كشتند و دو دست وي را در كنار فرات ازتن جدا كردند ( 2 ) علي بن الحسين ( عليهما
السلام )
گريست و از هوش رفت . ( 3 ) او را به هوش
آوردند . پرسش هايش را ادامه داد و امام حسين ( عليه
السلام )
در هر مورد پاسخ مي داد : قَدْ قُتِلَ . در اين هنگام امام حسين ( عليه السلام ) فرمود : پسرم ! در خيمه ، جز من و تو از مردان كسي باقي نيست . حضرت سجاد ( عليه السلام ) باز به شدّت گريست ( 4 ) و سپس گفت : عمه جان ، زينب ! عصا و شمشيري بياور تا در
اين جهاد شركت كنم در اين لحظه امام حسين ( عليه
السلام )
ايشان را از اين كار نهي كردند . ( 5 )

مي توان گفت سه مسأله موجب گريه امام
سجاد
( عليه السلام ) شد :

1 ـ بي كسي ، تنهايي و غربت پدر ( مظلوميت حسين ( عليه السلام ) ) 2 ـ مصيبت وارده بر ياران ، به ويژه داغ
عباس 3 ـ نداشتن توان براي شركت در جهاد و ياري پدر .

* * *

گروهي از مقتل نويسان نوشته اند : امام در آخرين لحظات وداع با
اهل حرم ، دستور داد عمود خيمه عباس را كشيدند ( شايد امام مي خواست با اين
كار به اهل حرم بفهماند كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يَا وَلَدِي قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ
الشَّيْطانُ .

2 . يَا بُنَيّ إنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ
وَقَطعُوا يَدَيْهِ عَلي شاطِئ الفُراتِ

3 . فَبَكَي عَلِي بن الحسين بكاءً شديداً
حتّي غُشي عَلَيْه .

4 . فَبَكي عَليُّ بْنِ الحُسَيْنِ بُكاءً شديد .

5 . نكـ : معالي السبطين ، ج 2 ، صص 12 ـ 10


191


خود را براي اسارت آماده كنند ) . همچنين در آخرين لحظات ، امام به عنوان
وداع ، در كنار خيمه ها ايستاد و بانگ برآورد :

يا سُكَينة ، يا فاطِمَة ، يا زَينَب ، يا
اُمُّ كُلثوم ، عَلَيكُنَّ مِنِّي السَّلام
.

سكينه ( عليها السلام ) پرسيد :

يا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت ؟ ؛

پدرم ! تسليم مرگ شده اي ؟

امام ( عليه السلام ) پاسخ دادند :

كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا
ناصِرَ لَهُ وَلا مُعِين
؛

چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد ؟

سكينه ( عليها السلام ) گفت : پدر جان ! پس ما را به مدينه جدّمان بازگردان ؛ ( رُدَّنا إلي حَرَم جَدِّنا ) .

امام ( عليه السلام ) فرمود :

لَوْ تُرِكَ القَطا لَنامَ ؛

اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مي گيرد و
مي خوابد . ( 1 )

آنگاه امام ( عليه السلام ) ، سكينه را به آغوش
كشيد و فرمود :

لا تَحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً * * * ما
دَام مِنِّي الروحُ فِي جُثْماني

فإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلي بِالَّذي * * * تَأتِينَهُ يا خِيْرَةَ النِسْوانِ ( 2 )

با اشك حسرت بارِ خود ، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنين
نكن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ميان عرب ضرب المثل است .

2 . نفس المهموم ، فصل عاشورا ، ص 184


192


هنگامي كه كشته شدم تو نخستين كسي هستي كه بر من اشك خواهي ريخت ،
اي بهترين زنان ! .

امام ( عليه السلام ) به اهل خيام توصيه كردند : چادرها را به سر كنيد ؛ وَتَغَطّينَ بِإزارِكُنَّ . ( 1 )

و بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده ، فرمودند :

إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَاعْلَمُوا أنّ اللهَ
تعالي حافظكُمْ وَحاميكُمْ ، وَسَيُنَجّيكُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء . . . فَلا
تَشْكُوا ، وَلا تَقُولُوا بِألْسِنَتِكُمْ مَا يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ
. ( 2 )

خود را براي رويارويي با مشكلات مهيّا سازيد و بدانيد كه خدا حافظ و
ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نگه مي دارد . هرگز فرياد گله و شكايت سر
ندهيد و سخني را بر زبان نياوريد كه از شأن شما كاسته شود .

به خواهرش زينب ( عليها السلام ) خطاب كرد :

يا اُخْتِي لا تَنْسِينِي فِي نَافِلَةِ الَّليل ؛ ( 3 )

خواهرم ! در نماز شبت فراموشم نكن .

هنگامي كه امام ( عليه السلام ) عازم ميدان شد ،
احساس كرد كه صداي مَهْلاً ، مَهْل دخترش به گوش
مي رسد ، از اسب پياده شد و او را تسلّي داد . او با خود مي گفت : پدر ! آيا بار ديگر به خيمه باز مي گردي ؟ ( 4 )

صدوق در امالي ( 5 ) آورده است : روز
عاشورا امام حسين ( عليه السلام ) به شمشير خود تكيه
كرد و با صدايي رسا خطاب به لشكر دشمن گفت : آيا مي دانيد جدم پيامبرخدا ، پدرم
علي مرتضي ، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خديجه ، عموي پدرم حمزه و عمويم جعفر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مواعظ ، مجلس دهم ، ص 143

2 . نفس المهموم ، ص 246 و 255 ـ مقرم ،
مقتل الحسين ، ص 276

3 . نقدي ، زينب كبري .

4 . مواعظ ، علامه شوشتري ، مجلس دهم ، ص 140

5 . امالي ، ص 159


193


طيار است ؟

همگي پاسخ دادند : آري .

امام ( عليه السلام ) افزود : آيا مي دانيد
عمامه اي كه بر سر دارم ، عمامه پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
و شمشيري كه به دست گرفته ام شمشير اوست ؟

پاسخ دادند : آري .

امام ( عليه السلام ) بار ديگر پرسيد : آيا
مي دانيد كه علي ، نخستين مسلمان است ؟ و او عالم ترين ، با حلم ترين و
وليّ همه مؤمنان است ؟

گفتند : آري ، مي دانيم .

فرمود : چرا خون مرا مباح مي دانيد ، در صورتي كه در قيامت در كنار حوض كوثر
جمع شويد ولواء الحمد در دست پدر من است ؟ !

گفتند : هرچه گفتي ، صحيح است ولي تا تو را به قتل نرسانيم رهايت
نمي سازيم .

پيراهن كهنه ( قديمي )

از وديعه هاي رسالت ، كه از ابراهيم ( عليه
السلام )
به خاندان اسماعيل ، عبدالمطّلب ،

ابوطالب ، پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) و سرانجام به فاطمه ( عليها السلام ) رسيد ، پيراهني بود كه ميان بسته اي
قرار داشت . فاطمه در آستانه ارتحال ، آن را به زينب سپرد و فرمود :

دخترم ! هرگاه برادرت اين پيراهن را از تو طلب كرد ، بدان كه ساعتي پس از آن
كشته

خواهد شد .

سال ها گذشت ، ( پنجاه سال ، از آن وصيت سپري شد ) روز عاشورا فرا
رسيد ، امام چندين نوبت به ميدان رفت تا ناگهان زينب را صدا كرد و فرمود : إِيتيني بِثَوب عَتِيق ؛ خواهرم ! پيراهني قديمي ( و به ظاهر كم قيمت ، كه كسي را بدان رغبتي نباشد ) برايم بياور . با شنيدن اين سخن ، قلب زينب دگرگون شد .

راوي گويد : امام ( عليه السلام ) آن را در
زير لباس رزم پوشيد ؛ درحالي كه از چند جاي بدنش خون جاري بود . آنگاه به زينب فرمود : خواهرم ! اين خون كه به زمين ريخته شد ، فوران خواهد كرد و زنده خواهد ماند . هرگز احساس خسارت نمي كنم ؛ زيرا طبق وظيفه ام عمل


194


كرده ام . ( 1 ) شاعر
مي گويد :

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش * * * كه تا برون نكند خصم بد منش ز
تنش

ولي ز جور عدو كز جفاي سُمّ ستور * * * تني نماند كه پوشند خرقه يا
كفنش

بوسه بر گلوي حسين ( عليه السلام ) وصيّت
مادر

در برخي از تواريخ آمده است : هنگامي كه امام حسين ( عليه السلام ) چند قدمي از خيمه ها دور شد ، حضرت
زينب ( عليها السلام ) از خيمه بيرون آمد و صدا زد : برادرم ! لحظه اي درنگ كن تا وصيّت مادرم فاطمه ( عليها
السلام )
را نسبت به تو عمل كنم .

امام ( عليه السلام ) توقّف كرد و پرسيد : آن وصيت چيست ؟

زينب ( عليها السلام ) فرمود : مادرم به من
وصيّت كرده بود : هنگامي كه نور چشمم حسين روانه ميدان جنگ با دشمن شد ، عوض من گلويش
را ببوس . آنگاه زينب گلوي برادر را بوسيد و به خيمه بازگشت . ( 2 )

برادر به قربان خُلق نكويت * * * اجازه بفرما ببوسم گلويت

* * *

سكينه در كربلا

سكينه دختر حسين بن علي ( عليهما
السلام )
و مادر ايشان و علي اصغر رباب است . ( 3 ) سكينه ( عليها السلام ) در
كربلا شش سال داشته است .

به نوشته برخي از مورخان فاطمه بنت الحسين ، همان سكينه است . ( 4 ) نام وي در اصل امينه يا اميمه بود . ابو الفرج اصفهاني
نيز نام سكينه را امينه و همچنين اميمه ثبت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بيرجندي ، كبريت احمر ، بخش روز عاشورا و
نكـ : در كتاب وقايع الأيام همين فصل .

2 . ملاّ حبيب الله كاشاني ،
تذكرة الشهدا ، ص 311

3 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص330 . . . . سكينة أمّها
رباب بنت إمرئ القيس الكندية . . . .

4 . حبيب السير ، ج2 ، ص61


195


كرده است . ( 1 )

روز عاشورا ، آنگاه كه امام ( عليه
السلام )
چند قدم به سوي ميدان برداشت . ناگاه صداي ضعيفي از پشت سر
شنيد كه كسي مي گويد : اي پدر ، اندكي تأمّل كن ، حاجتي دارم .

امام ( عليه السلام ) وقتي به پشت سر
نگريست ، ديد سكينه با سرعت مي آيد . عنان اسب

را كشيد و ايستاد . سكينه سر
رسيد و ركاب امام را گرفت و گفت : حاجتم اين

است كه بار ديگر از اسب فرود آيي و
مرا در كنار خود بگيري و مانند يتيمان

نوازشم كني .

امام ( عليه السلام ) پياده شد و روي خاك
نشست و سكينه را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر وي كشيد و اشك هايش را پاك
كرد و او را دلداري داد و به خيمه بازگردانيد . ( 2 )

سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد : در روز يازدهم عاشورا كه كاروان
اسيران را به سوي كوفه حركت دادند ، مسيرشان از قتلگاه بود . خواهران و دختران
امام وقتي چشمشان به قتلگاه افتاد ، خود را از بالاي شتر به زمين افكندند . سكينه در
قتلگاه جسد پدر را چنان در آغوش گرفت كه هنگام حركت كاروان ، جمعي از
ستم پيشگان وي را با ضرب و شتم از جسد پدر جدا كردند ! ( 3 )

فاطمه بنت الحسين

فاطمه دختر حسين بن علي ( عليهما السلام ) و نام مادرش امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله بوده است . ( 4 ) وي مي گويد : هنگامي كه غارتگران به خيمه ما هجوم
آوردند ، يكي از آنان ، خلخال را كه به عنوان زينت در پايم بود ، به زور گرفت . او در
آن حال اشك مي ريخت . خطاب به وي گفتم : چرا اشك مي ريزي ؟

گفت : چگونه نگريم كه وسايل زينتي دختر پيامبر را به غارت
مي برم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقاتل الطالبيين ، ص59

3 . لهوف ، ص 59 . ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ
إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِ
( عليه
السلام )
فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّي
جَرُّوها عَنْهُ .

4 . بحارالأنوار ، ج45 ، ص330 . . . . فاطمة أمّها أمّ إسحاق ، بنت طلحة بن
عبيد الله . . .


196


گفتم : پس چنين نكن .

گفت : اگر من غارت نكنم ديگران آن را مي ربانيد ! ( 1 )

مصيبت وداع به سفارش زهرا ( عليها
السلام )

ميرزا يحيي ابهري مي نويسد : در عالم خواب ، علامه مجلسي ( رحمه الله ) را ديدم كه در صحن مطهّر سيدالشهدا ( عليه السلام ) و در طرف پايين پاي آن حضرت ـ در
طاق الصفا ـ نشسته و مشغول تدريس است . علاّمه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و
چون خواست مرثيه و مصيبت بخواند ، شخصي آمد و گفت : حضرت زهرا ( عليها السلام ) مي فرمايد :

أذْكُرِ الْمَصائِبَ الْمُشْتَمِلَة عَلي وِداعِ
وَلَدي الشَّهِيد
؛

مصيبت وداع فرزند شهيدم را بخوان .

در آن هنگام ، علامه مجلسي مصيبت وداع را خواند و شيون از جمعيت برخاست ؛
به طوري كه مانند آن را در عمر خود نديده بودم و در همان رؤياست كه امام
حسين ( عليه السلام ) به علامه مجلسي فرمود :

قُولُوا لاَِولِيائِنَا وَأُمَنائِنا
يَهْتَمُّونَ بِإِقامَةِ مَصائِبِن
؛

به دوستان ما بگوييد كه در برپاداشتن جلسه هاي مصيبت براي ما كوشش كنند .

امام حسين ( عليه السلام ) پس از حمله هاي كاري
و حماسه اي ، لحظاتي به استراحت پرداخت كه ناگهان يكي از دشمنان سنگي به سويش
انداخت و به پيشاني مباركش خورد و خون

بر صورت نازنينش جاري شد . حضرت
جامه اي برداشت تا چشم و صورت خود را از

خون پاك كند كه تيري زهرآلود و سه
شعبه بر سينه ـ و به گفته اي بر قلب مباركش ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قالت فاطمة بنت الحسين : دخلت الغارة علينا و
أنا جارية صغيرة و في رجلي خلخالان من ذهب ، فجعل رجل يفضّ الخلخالين من رجلي و هو
يبكي ، فقلنا : ما يبكيك يا عدوّالله ؟ فقال : كيف لا أبكي و أنا أسلب بنت
رسول الله
( صلّي الله عليه وآله ) فقلت : لا تسلبني ، قال : أخاف أن يجيء غيري فيأخذه ، قالت : وانتهبوا ما
في الأفنية حتّي كانوا ينزعون الملاحف عن ظهورنا ؛ ( انوار نعمانيه ، ج3 ، ص247 ، چاپ
سوق المسجد الجامع ) .


197


اصابت كرد و از پشت بيرون آمد . ( 1 ) در
اين حال بود كه فرمود : بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَعَلَي مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ( صلّي الله عليه وآله ) .

در آخرين لحظات

امام حسين ( عليه السلام ) در آخرين
لحظات ، آنگاه كه تير سه شعبه بر سينه اش اصابت كرد ، بر آسمان نگريست
و فرمود : خداي من ! تو مي داني اين گروه مردي را به قتل مي رسانند كه
برروي زمين پسر پيغمبري جز او نيست . سپس با دست خويش آن تير را از پشت بيرون كشيد و
از جاي آن تير ، خون مانند ناودان سرازير شد . دستش را جاي جراحت گرفت ، چون از خون
پُر شد ، آن را به سوي آسمان پاشيد ( و از آن خونِ شريف قطره اي به سوي زمين
برنگشت ) . ( 2 )

كف دستش را بار ديگر پر از خون كرد و به سر و صورت و محاسنش كشيد و
فرمود : با سر و صورت خون آلود ، همچنان خواهم ماند تا جدّم پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) را ديدار كنم و نام قاتلان خود را به
او بگويم .

در اين هنگام ضعف و ناتواني بر آن حضرت چيره شد و از كارزار باز
ايستاد ، تا آن كه مالك بن يسر به حضرت دشنام داد و با شمشير ضربه اي برسر
مباركش زد ؛ چنانكه راوي مي گويد :

كانَ عَلَيْهِ قُلُنْسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّي
وَصَلَ السَّيْفُ إلي رَأْسِهِ فَأدْماهُ ، فَامْتَلاََتْ القُلُنْسُوَةُ دَم
؛

به گونه اي كه كلاه آن حضرت شكافته شد و شمشير به سر مقدسش رسيد و خون
از آن جاري گشت ، و آن كلاه پُر از خون شد

امام ( عليه السلام ) در حق او نفرين كرد و سپس آن
كلاه پُر از خون را از سر مبارك انداخت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَقَدْ ضَعُفَ
عَنِ القِتالِ ، فَبَيْنَمَا هُوَ واقِفٌ إذا أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ في جَبْهَتِهِ ،
فَأخَذَ الثَّوبُ لِيَمْسح الدَّمُ عَنْ وَجْهِهِ فَأتَاهُ سَهْمٌ مَحَدَّدٌ
مَسْمُومٌ ، لَهُ ثَلاثُ شُعَب ، فَوَقَعَ السَّهْمُ في صَدْرِهِ ، وفي بعض الروايات : عَلي قَلْبِهِ . . . .

2 . فانْبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ ، فَوَضَعَ
يَدَهُ عَلَي الجُرْحِ ، فَلَمّا امْتَلاََتْ رَمي بِهِ إلي السَّماء .


198


با دستمالي زخم سر را بست و عمامه اي برآن نهاد .

لشكر دشمن لحظاتي از جنگ با حضرت درنگ نمود ، ليكن دوباره پيرامونش را گرفتند . زينب كبري وقتي مشاهده كرد كه جمعي امام را در ميان گرفته اند ، به طرف خيمه
عمربن سعد شتافت و به او گفت :

وَيْحَكَ يا عُمَر ! أيُقْتَلُ أَبُو عَبْد اللهِ
وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَيْهِ ؟
؛

اي عمر ( بن سعد ) ، حسين را مي كشند و تو تماشا مي كني ؟ !

* * *

راوي مي گويد : هنگامي كه دشمن ديد ، امام ( عليه السلام ) همچنان حمله مي كند ، به گروه تيرانداز
دستور دادند تا همگان يكباره به سوي او يورش ببرند و اين دستور عملي شد . ( 1 )

هلال بن نافع مي گويد : در كنار عمربن سعد بودم كه ناگهان بانگ
برآمد حسين كشته شد ، من به پيش دويدم ، ديدم جمال حسين همچون آفتاب ، مي درخشد
به گونه اي كه مجذوب درخشش سيماي او شدم ؛ وَ لَقَدْ
شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَجَمالُ هَيْأَتِهِ
. ( 2 )

سرهاي مبارك شهدا

علاّمه مجلسي در جلاءالعيون مي نويسد : همان روزي كه حسين ( عليه السلام ) كشته شد ، سرهاي شهدا را از بدن هايشان
جدا كردند . ( 3 )

يكي از مورّخان مي نويسد : هفتاد سر را ميان رؤساي قبايل تقسيم
كردند ( بنا به نقلي سر حرّ و علي اصغر را از بدن جدا نكردند ) .

يكي ديگر از مورّخان مي نويسد : تعداد سرها به 78 مي رسيد . ( 4 )

همچنين در قمقام آمده است : نخستين سري كه در
اسلام بر نيزه شد ، سر حسين
( عليه السلام ) بود . ؛ أوَّلَ رَأْس حُمِلَ عَلَي الرُّمْحِ ] علي رُمْح [ فِي اْلإِسْلامِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انساب الأشراف ، ص 203

2 . اعيان الشيعه ، ج 1 ، ص 610

3 . جلاءالعيون ، ص 377

4 . قمقام ، ج 2 ، ص 473


199


رَأْسُ الحُسَينِ . ( 1 )

ابن اثير تعداد سرهاي شهدا را هيجده سر از اهل بيت و شصت سر از
ديگر شهدا مي داند . ( 2 )

رخدادهاي غم انگيز ، پس از
شهادت

1 ـ حضور ذوالجناح كنار خيام

آنگاه كه حضرت سيد الشهدا ( عليه السلام ) به درجه رفيع شهادت رسيد ، اسب آن حضرت خود را به خون امام آغشته كرد و به سوي
خيمه ها شتافت . آن حيوان در حالي كه شيهه مي كشيد ، دست هاي خود را
بر زمين مي كوبيد .

وقتي خواهران و دختران و اهل بيت حضرت ، صداي اين حيوان را
شنيدند ، از خيمه بيرون آمدند و آن را بي صاحب و بي سوار و غرق خون ديدند
و فهميدند كه امام ( عليه السلام ) را كشته اند . در
اين حال بود كه با صوتي حزين ، فرياد به گريه و شيون بلند كردند . امّ كلثوم ( عليها السلام ) دستانش را بر سرگذاشت و
گفت :

يا محمدا ! ، يا جداه ! اي پيامبر ! اي ابوالقاسم ! اي علي ! اي جعفر ! اي
حمزه ! اي حسن ! . . . اين حسين شماست كه در خاك كربلا افتاده و كشته شد . سر او را از
پشت گردن بريدند و عمامه و لباسش را به غارت بردند . ( 3 )

2 ـ غارت و تاراج خيمه ها

لشكر عمربن سعد براي تاراج خيمه هاي خاندان پيامبر و نور چشم
زهرا ( عليها السلام ) ، بريكديگر پيشي
مي گرفتند . آنان در شقاوت تا آنجا پيش رفتند كه حتي چادرها را از سر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان .

2 . الكامل في التاريخ ، ج 4 ، ص 83

3 . نكـ : منتهي الآمال ، ص 468 و 469 و
نفس المهموم ، ص 375 ـ 372 ، وا مُحمّداه ! وا جَدّاه ! وا نَبيّاه ! وا
أبا القاسماه ! وا عَليّاه ! وا جَعْفراه ! وا حمزتاه ! وا حسناه ! هذا حُسينٌ
بِالْعراء ، صَريعٌ بِكَربلاء ، مَحْزُوز الرَّأسِ مِنَ القفاء ، مَسْلوبُ
العِمامةِ والرّداء .


200


زنان و دختران خاندان حرم پيامبر ( صلّي الله
عليه وآله )
كشيدند ، درحالي كه آنان در فراق حاميان و عزيزان خود شيون سرداده
بودند . ( 1 )

3 ـ خيمه ها در آتش

راوي گويد : بانوان در حالي كه حتي جامه هايشان به تاراج
رفته ، پاهاي مباركشان برهنه شده ، اشك چشمشان جاري بود ، از خيمه ها بيرون شده ،
با حالت تحقير به اسارت رفتند . ( 2 )

4 ـ تاخت و تاز بر روي اجساد شهيدان

حدود ده تن از دشمنان ، اسب هاي خود را مهيّا كرده ، به قولي
نعل جديد زدند و روي اجساد شهدا به اسب تازي پرداختند : به گونه اي كه
اجساد شريف شهيدان ، از پا در آمدند .

راوي در اين باره مي گويد : . . . فَداسُوا
الحُسَيْنَ
( عليه السلام ) بِحَوافِرِ خَيْلِهِمْ حَتّي رَضُّوا صَدْرَهُ وَظَهْرَهُ . . . . ( 3 )

اين ده تن ، پس از اسب تازي ، در برابر پسر زياد ايستادند و از كردار
شوم خود ( دركوفه ) چنين گزارش دادند :

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ * * * بِكُلِّ يَعْبُوب شَديدِ الاَْسْرِ ( 4 )

ما همانهاييم كه ابتدا پشت حسين و سپس سينه اش را با اسبان
تيزرو ، بلند قامت و قوي هيكل در هم شكستيم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : سيد بن طاووس ، لهوف 59 ،
تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلي نَهْبِ بيوتِ آلِ الرَّسول ، وَقُرَّةِ عَيْنِ البَتُولِ ،
حتّي جَعَلُوا ينزعون مَلْحَفَةَ المَرْأَةَ عن ظهرها ، وخرجْنَ بناتُ آلِ الرسولِ
وَحَرِيمُهُ يَتَساعَدْنَ عَلي البُكاءِ ، ويَنْدُبْنَ لِفراقِ الحُماةِ والأحبّاء .

2 . نكـ : سيد بن طاووس ، لهوف 59 ، قال
الراوي : ثمّ أَخْرِجُوا النّساء مِنَ الخَيْمَةِ ، وَأَشْعَلوا فِيها النّارَ ،
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٌ حافياتٌ باكياتٌ ، يَمْشِينَ سَبايَا في أسْرِ
الذلّة .

3 . نكـ : سيد بن طاووس ، لهوف 59

4 . نكـ : سيد بن طاووس ، لهوف 59


| شناسه مطلب: 77583