بخش 5

جانبازان کربلا بخش دوّم: حوادث پس از عاشورا حوادث پس از عاشورا 1 ـ شب یازدهم (شام غریبان) 2 ـ روز یازدهم محرم کلام زینب در قتلگاه حرکت کاروان، همراه سرهای شهدا تعداد اسیران 3 ـ روز دوازدهم محرّم مسجد حنّانه 4 ـ ورود اهل بیت به کوفه دستورالعمل زینب (علیها السلام) در کوفه 5 ـ شب سیزدهم: (شب دفن شهیدان) 6 ـ دگرگونی های خونین در طبیعت اسیران و ادامه رسالت 1 ـ مهم ترین وظایف کاروان 2 ـ اُسرا در شام مسجد السِّقْط یادآورِ خاطره ای تلخ ! 3 ـ دربار یزید 4 ـ خطبه حضرت زینب (علیها السلام) در مجلس یزید خاطره ای از حضرموتی 5 ـ خطبه امام سجاد (علیه السلام) 6 ـ رقیه در شام 7 ـ حرکت به سوی مدینه 8 ـ اربعین حسینی 9 ـ جابربن عبدالله انصاری و عطیه 10 ـ تحقیقی در باره ورود اهل بیت به کربلا در اربعین استمرار اربعین 11 ـ بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه 12 ـ همسویی 13 ـ اهل بیت: در مدینه


201


ابوعَمرو زاهدي مي گويد : وقتي در زندگي نامه اين ده تن ،
بررسي كردم ، مشخص شد كه همه آنان ، زنازاده بوده اند . و همه آنان توسط مختار
گرفتار شدند و به كيفر اعمال خود رسيدند . ( 1 )

جانبازان كربلا

اين پرسش همواره مطرح است كه آيا از ميان ياران سيد الشهدا و
اهل بيت ، در روز عاشورا ، كسي يا كساني بودند كه زخمي شده ، جان سالم به در
برند ؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت : نمي توان انكار كرد كه بعضي زخمي
شدگانِ از ياران امام حسين ( عليه السلام ) در كربلا ،
شفا يافتند ، ليكن اينان از نظر تعداد ، مورد اتفاق صاحب نظران نيستند .

در منابع تاريخي آمده است كه هفت تن از فرزندان امام مجتبي ( عليه السلام ) در ركاب امام حسين ( عليه السلام ) در كربلا حضور داشتند كه پنج تن از آنان به
شهادت رسيدند و دو تن ديگر در شمار زخمي ها بودند و نجات يافتند ؛ ( 2 ) يكي از آن دو حسن مثنّي است كه دايي وي اسماء خارجه ( كه
در ميان لشكر يزيد بود ) او را از ميدان جنگ به كوفه برد ، تحت درمان قرار داد و به
مدينه روانه ساخت . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : سيد بن طاووس ، لهوف 59

2 . نكـ : مبحث حضرت قاسم ( عليه السلام ) .

3 . نكـ : خراساني ، منتخب التواريخ ، ص 382


203


بخش
دوّم

حوادث پس از
عاشورا


205


حوادث پس از عاشورا

1 ـ شب يازدهم ( شام
غريبان )

عاشورا ، با غم و اندوهي سنگين و جان فرسا پايان يافت . شب كه فرا
رسيد ،

آتش جنگ با فروكش كردن تحرّك ميدان ، فرو نشست . لشكر عمربن سعد ، مست غرور
پيروزي بودند و جهت دريافت جايزه هاي آنچناني دل خوش كرده و درانتظار
به سر مي بردند . عمربن سعد و تمامي يزيديان كه نماز مجسّم را سر بريدند و
به جنگ همه جانبه با دين رفتند و در جهت از پاي در آوردن نخل ايمان ، كمر بستند ،
رياكارانه ، باچهار هزار نفر نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار كردند !

2 ـ روز يازدهم محرم

عمر بن سعد در اين روز دستور داد اجساد لشكرش را جمع آوري كرده ، پس از
گزاردن نماز بر اجساد آنها ، به خاك بسپارند ، ليكن پيكر پاك امام حسين ( عليه السلام ) و يارانش با وضع اسفبار و رقت انگيزي
در قتلگاه برجاي ماند . ( 1 )

بعد از ظهر روز يازدهم ، عمربن سعد فرمان داد بازماندگان نهضت كربلا را
به رسم اسارت ، سوار برشتران ، به سوي كوفه به حركت درآورند . از سوي
اهل حرم پيشنهاد شد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در محدوده حاير اختلاف است ؛ بعضي تمام كربلا
را حاير دانسته اند و بعضي حرم حضرت را . ( نكـ : العروة الوثقي ، ج2 ، ص164 و 165 مسأله 11 في احكام صلاة المسافر ، چاپ المكتبة علمية
الاسلاميه )


206


آنان را از قتلگاه عبور دهند تا براي آخرين بار با عزيزان خود وداع كنند و اين
پيشنهاد عملي شد .

زنان و دختران امام ( عليه السلام ) با ديدن اجساد
قطعه قطعه و عريان شهدا ، از خود بي خود شدند . زينب ( عليها السلام ) در كنار پيكر برادرش حسين ( عليه السلام ) دست خود را زير گردن بي سر برادر
نهاد و به سوي آسمان بلند كرده ، گفت :

إِلهي تَقَبَّلْ مِنّا هذا الْقُرْبان ؛ ( 1 ) خداي من ! اين قرباني را از من بپذير .

آيا اين استواري و شجاعت ويژه را در زني غير از
زينب ( عليها السلام ) مي توان سراغ گرفت ؟ !

ديدن آن صحنه براي همگان ، به ويژه براي امام سجاد ( عليه
السلام )
كه در حال كسالت و بيماري بود ، بسيار دشوار مي نمود . حال آن
حضرت دگرگون شد كه زينب به ايشان گفت :

ما لِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يا بَقِيّةُ
جَدِّي وَأَبِي وَأخِي .

اي يادگار جد ، پدر و برادرم ! چرا جان خود را به خطر مي اندازي ؟

و افزود : به خدا قسم ! اين واقعه از زمان هاي پيش ، مورد پيش بيني
جدم و پدرت بوده است و در آينده گروهي كه ميثاق آنان بر همياري با شهدا بسته شده
است ، اين اجساد را به خاك خواهند سپرد . آنان اين اعضاي پراكنده را جمع آوري و
دفن مي كنند و

پرچمي روي اين قبرها نصب خواهند كرد كه تا ابد و در همه
ادوار تاريخي به اهتزاز در خواهد آمد و پيروان كفر و طاغوت هاي زمان ،
همواره مي كوشند تا اين چراغ پر فروغ الهي را خاموش كنند ليكن جز روشن تر
شدن اين چراغ ، نتيجه اي عايد آنها نخواهد شد . ( 2 )

در كربلا به سيّد سجاد ، عمه گفت * * * بيند جهان ، شكوه نمايان كربلا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقتل الحسين ، مقرّم ، ص307

2 . فصل زينب كبري ، نكـ : منتهي الآمال ،
ج اول ، صص 404 و 405 ، فضل محرّم ، ص308


207


اين شعله را زبانه بُوَد در زمانه ها * * * بي انتهاست چشمه
جوشان كربلا

در بارگاه شام چنين گفت با يزيد * * * زينب ، طلايه دار و سخندان
كربلا

هرگز تو را توان شكست قيام ما نبود * * * نبود خزان به رونق بستان
كربلا

در آخرين لحظاتي كه اهل بيت ، در كربلا ، كنار جسدهاي شهيدانشان به عزاداري
مشغول بودند ، سكينه در كنار پدر ، زبان به تظلّم گشود و گفت :

پدرم ! به سرهاي بي پوشش ما بنگر . به دل هاي خونين و
غمبار ما نظر كن و به عمه ام ( زينب ) كه چگونه مورد ضرب و شتم دشمنان قرار
گرفته است ؟ و چه سان مادرم را كشان كشان از كنار شهيدان دور نموده آماده حركتش
مي كنند ؟ ! ( 1 ) و ( 2 )

بدين ترتيب ، در حالي كه اسرا 72 تن از شهداي خود را روي زمين نظاره گر
بودند ، از كربلا بيرون رفتند .

كلام زينب در قتلگاه

بلاذري مي نويسد : هنگامي كه اسيران را عازم كوفه كردند ، زنان
شيون سوزناكي سردادند و به ماتم نشستند و زينب دختر علي ( عليه السلام ) فرياد مي زد :

اي محمد ، ـفرشتگان آسمان برتو درود
فرستندـ اين حسين تو است با بدن عريان و قطعه
قطعه شده ، در خاك افتاده است . اي محمد ، اين دختران تو هستند كه آنها به اسارت
مي روند و اينان ذريه تو هستند كه به قتل رسيده اند ، و نسيم صحرا بر آنان
ميوزد . ( 3 )

عمربن سعد فريب كارانه بر بدن هاي مزدوران خود نماز خواند و آنان رابه
خاك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رضي بن نبي ، تظلم الزهرا ، فصل عاشورا . اُنْظُر إلي رُؤُوسِنا المُكَشَّفَةِ ، وَإلي أكْبادِنَا الْمُلْتَهَبَةِ ، وإلي
عَمَّتِي الْمَضْرُوبَةِ ، وَإلي اُمّي الْمَسْحُوبَةِ

2 . انساب الأشراف ، ص 211

3 . وا محمّداه ، صَلّي عَلَيْكَ ( مَلِيكُ ) مُلْكِ
السَّماءِ ، هذا حُسينٌ بِالعَراءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءُ ، مُقَطَّعُ الأعْضاء ، يا
مُحَمّداه ؛ وَبَناتِكَ سَبَايَا وَذُرِيَّتِكَ مُقَتَّلَة تَسفي عَليها
الصَّب .


208


سپرد ، در حالي كه بدن نماز مجسّم و راستين و يارانش هنوز روي زمين ، بدون
كفن بر جاي مانده بودند ؛ صحنه به گونه اي بود كه وقتي غلام زهيربن
قين ، كه از سوي همسر زهير كفني براي او به قتلگاه آورده بود ، با مشاهده آن
منظره ، كفن را به كناري انداخت و به همسر زهير گزارش داد شرمم آمد كه بدن عبد را
كفن كنم در حالي كه بدن مول بي كفن ، روي خاك باشد ! ( 1 )

زينب در كنار جسد بي سرِ برادرش ، در قتلگاه ، چنان فرياد غم آلود
كشيد كه به گفته راوي ، دوست و دشمن را به گريه واداشت . سيدبن طاووس در لهوف
مي نويسد : او به جدّ خود خطاب كرد و فرمود :

. . . يا مُحَمَّداهُ ! صَلّي عَلَيْكَ مَلائِكَةُ
السَّماءِ هذا حُسَيْنٌ بِالعَراءِ ، مُرَمَّلٌ بِالْدِّماءِ مُقَطَّعُ الأَعْضاءِ ،
وَبَناتُكَ سَبايا ، إِلَي اللهِ الْمُشْتَكي وَإلي مُحَمَّد الْمُصْطَفي ، وَإلي
عَلِيٍّ الْمُرْتَضي ، وَإِلي فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ ، وَإِلي حَمْزَةَ سَيِّدِ
الشُّهَداءِ . يامُحَمَّداهُ ! هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ تَسْفي عَلَيْهِ الصَّبا : قَتيلُ أَوْلادِ الْبَغايا ، واحُزْناهُ ! واكُرْباهُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِاللهِ ! اَلْيَوْمُ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللهِ
( صلّي الله
عليه وآله )
يا أَصْحابَ مُحَمَّد ! هؤُلاءِ ذُرِّيَّةِ
الْمُصْطَفي يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا .

و در روايت ديگر آمده است كه گفت :

يامُحَمَّداهُ ! بَناتُكَ سَبايا وَذُرِّيَّتُكَ
مُقَتَّلَةٌ ، تَسْفي عَلَيْهِم رِيحُ الصَّبا وَهذا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّاْسِ
مِنَ الْقَفا مَسْلُوبُ الْعَمامَةِ وَالرِّداءِ ، بِأَبي مَنْ أَضْحي عَسْكَرُهُ في
يَوْمِ الاْثْنَيْنِ نَهْباً !

بَأَبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ
الْعري .

بِأَبي مَنْ لا غائِبٌ فَيُرتَجي وَلا جَريحٌ
فَيُداوي .

بِأَبي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قمقام ، ج 2 ، ص 472 و 473


209


بِأَبي الْمَهْمُومُ حَتّي قَضي .

بَأَبي الْعَطْشانُ حَتّي مَضي .

بِأَبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ
بِالدِّماءِ .

بِأَبي مَن جَدُّهُ مُحَمَّدٌ
المُصْطَفي .

بِأَبي مَنْ جدُّهُ رَسُولُ إِلهِ
السَّماءِ .

بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ
الْهُدي .

بِأَبي [ إبنُ ] مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفي .

بِأَبي [ إبنُ ] خَديجَةُ الْكُبْري .

بِأَبي [ إبنُ ] عَلِيٍّ الْمُرْتَضي .

بِأَبي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ
العالَمينَ .

بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ حتّي صَلّي . ( 1 )

زينب در قتلگاه به گونه اي حزن آلود سخن گفت كه دوست و دشمن بر حال او
اشك ريختند :

قالَ الرّاوي : فَأَبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُو
وَصَديق .
( 2 )

زينب ( عليها السلام ) در حالي كه نعش عريان و
بي سر دو پسر ، هفت برادر ، چهار

عموزاده ( پسران عقيل ) و چند تن برادرزاده و
اجساد ياران و اصحاب حسين ( عليه السلام ) را

در
قتلگاه بر روي زمين تفتيده مشاهده كرد ، در كنار پيكر برادرش حسين ( عليه السلام ) با سوز دل گريست .

حركت كاروان ، همراه سرهاي شهدا

سرهاي شهدا را ميان قبايل تقسيم كردند و همراه اسرا به حركت در
آوردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اللهوف ، ص58

2 . اللهوف ، ص 58


210


زينب در كنار پيكر بي سر حسين ( عليه
السلام )
به گونه اي مي گريست كه راوي مي گويد :

به خدا سوگند زينب با گريه اش هر دوست و دشمني را گرياند ! ؛ ( فأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَصَدِيقْ ) . ( 1 )

در روز يازدهم بود كه ضرب و شتم بازماندگان شهيدان ، توسط سپاه عمربن
سعد صورت گرفت ؛ به طوري كه يكي از وقايع نگاران كربلا مي نويسد : سكينه دختر امام حسين ( عليه السلام ) آنچنان جسد پدر
را در بر گرفته بود كه جمعي از لشكر عمرسعد وي را به ضرب تازيانه از او
جدا كردند ؛ ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ ( 2 ) إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِ ( عليه السلام ) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّي جَرُّوها عَنْهُ . ( 3 )

تعداد اسيران

در منابع معتبر ، در مورد تعداد اسيران كربلا ، اتفاق نظريه وجود
ندارد . اسيران آل طـه مركّب از سه گروه : زنان ؛ كودكان و جمعي از مردان بودند ،
ولي از حيث تعداد ، هريك از گروه ها ، نظريه اي داده اند .

در حديثي آمده است امام سجاد ( عليه
السلام )
فرمود : ما ـ دوازده تن از مردان ـ را در حالي كه به غُل و زنجير
بوديم وارد مجلس يزيد كردند ؛ أَدْخَلَنا عَلي يَزِيد وَنَحْنُ
إِثْني عَشَرَ رَجُلاً مَغْلُول .
( 4 )

در گزارشي ديگر آمده است ، زنان اهل بيت امام حسين ( عليه السلام ) بيست نفر بودند ( 5 ) همچنين در برخي از كتاب هاي تاريخي ، اسامي هفده تن
از زنان اسير را ذكر كرده اند . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : اللهوف 58

2 . سُكَينة : بنْتُ الحسين ( عليه السلام ) كريمة نبيلة ، كانت
سيّدة نساء عصرها ( توفّيت سنة 117هـ . ق ) .

3 . نكـ : اللهوف ، ص 59

4 . نكـ : خراساني ، منتخب التواريخ ، صص 383 و 388

5 . نكـ : خراساني ، منتخب التواريخ ، ص 383 و 388

6 . همان .


211


ابن اثير در الكامل في التاريخ مي نويسد : سرهاي شهداي اهل بيت
سيدالشهدا ( عليهم السلام ) به هيجده مي رسيد و
شصت سر مربوط به شيعيان بود . ( 1 )

3 ـ روز دوازدهم محرّم

مسجد حنّانه

مسجد حنّانه در جايگاه ستوني از گچ و آجر كه عَلَم ناميده مي شد ، احداث شده
است و تاريخ بناي اين مسجد در دست نيست . اميرالمؤمنين ( عليه
السلام )
در دوران خلافت ، در دل شب ها ، كنار آن نماز مي خواند . اين
عَلَم در زمان هاي پس از عاشورا نيز باقي بوده

است . نوشته اند : هنگامي
كه جسد مطهر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) را در دل شب
مخفيانه و غريبانه تشييع مي كردند ، از كنار ديوار آن مسجد عبور دادند ، ديوار
آن مسجد به نشانه احترام به انحناء گراييد ، به همين جهت آن را حنّانه خواندند و بر
همين اساس خواندنِ دو ركعت نماز در آن مسجد وارد شده است .

در برخي از كتب مربوط به تاريخ كربلا آمده است : شب دوازدهم ، اسراي
كربلا را به طور موقّت در كنار مسجد حنّانه جاي دادند و سر مطّهر سالار شهيدان
را در ميان اين مسجد نهادند تا فردا [ روز دوازدهم ] با برنامه خاصّي ، اسرا را وارد شهر نمايند و
از اين رو در آنجا زيارت امام حسين ( عليه
السلام )
وارد است . ( 2 ) و قابل ذكر است كه برخي
از صاحب نظران روز ورود اسرا به كوفه را سيزدهم محرّم مي دانند .

* * *

روز دوازدهم روز ورود اسراي كربلا به رهبري زينب كبري به كوفه است . از
عجايب روزگار است كه زينب ( عليها السلام ) روزي در
كوفه به عنوان دختر خليفة المسلمين و همچنين بزرگ ترين بانوي اسلام ،
كرسيِ تدريس تفسير قرآن براي زنان اداره مي كند و روزي نيز رهبري كاروان
اسيران را ( 3 ) به عهده مي گيرد ، با وضعيتي آشفته
و داغدار ، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كامل ، ج 4 ، ص 83

2 . نكـ : معالي السبطين ، ج 2 ، ص 56

3 . در سن 55 سالگي .


212


حالي كه مادر دو شهيد ، خواهر هفت شهيد ، عمه چند شهيد و خاله برخي از
شهداست . ( 1 )

در آستانه شهادت امير مؤمنان ( عليه
السلام )
، در 21 ماه مبارك رمضان سال چهل هجري ، كه لحظاتي به ارتحال
خورشيد ولايت مانده بود ، هنگام خداحافظي با پدر ، زينب از پدر پرسيد : امّ ايمن به من
گفته است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : حسينِ مرا در كربلا خواهند كشت .

آيا اين سخن صحّت دارد ؟ امير مؤمنان ( عليه السلام ) فرمود : الْحَدِيثُ ما
حَدَّثَتْكِ اُمُّ اَيْمَن . . .
؛ آنچه كه امّ اَيمن
به تو گفته ، صحيح است .
( وافزود : ) مي بينم تو و جمعي از اهل بيت به
عنوان اسير وارد كوفه مي شويد ، در حالي كه شما را خارجي مي نامند . مردم شادمانند و شهر را آذين بسته اند ! ( سپس فرمود : ) هنگامي كه
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خبر شهادت حسين
در كربلا را به ما دادند ، افزودند : ابليس با مسرّت خاصي فرزندان و دستياران خود را
جمع كرده ، مي گويد : من قصاص خود را از فرزند آدم گرفتم . ( 2 )

4 ـ ورود اهل بيت به كوفه

روز ورود اهل بيت به كوفه ، شهر كوفه از طرف حكومت تعطيل شد . مأموران
ابن زياد كوفه را تحت نظر گرفتند و دستور صادر شد : هيچ كس با سلاح از
منزل بيرون نيايد و به دنبال آن دستور ، ده هزار سواره ، كوچه و بازار و
راه ها و خيابان ها را محاصره كردند تا مبادا غيرت و حميّت مردم
به جوش آيد و بر ضدّ حكومت به پا خيزند و از طرفي فرمان داده شد
سرها را جلو كاروان حمل نمايند تا بدينوسيله ترس و واهمه در مردم ايجاد گردد و
تسليم حكومت شوند .

با ديدن آن منظره ، اهل كوفه نوحه سردادند و گريه كردند . حضرت
زين العابدين ( عليه السلام ) فرمود :

أَ تَنُوحُونَ وَتَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنا ؟
فَمَنْ ذَا الَّذي قَتَلَنا ؟ ! .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رقيه دختر اميرالمؤمنين همسر مسلم بن
عقيل ، خواهر زينب است كه از فرزندان او نيز در كربلا به شهادت رسيدند .

2 . بحار الأنوار ، ج 45 ، ص183 و نفس المهموم ،
ص25


213


شما به خاطر ما نوحه مي خوانيد و مي گرييد ؟ پس چه كسي افراد ما را
كشت ؟ ! ( 1 )

در مقتل ابي مخنف است كه راوي گويد : از حج بر مي گشتم كه وارد
كوفه شدم ، بازار تعطيل بود ، ديدم گروهي از مردم گريانند و برخي خندان . زن هاي
كوفه را ديدم گريبان پاره كرده ، موها از هم مي افشانند و به صورت
مي زنند . نزد پيرمردي رفتم و پرسيدم : قضيّه چيست ؟ آيا مراسمي داريد كه من
متوجّه آن نيستم ؟ دست مرا گرفت و به كناري برد و گريه سختي نمود و گفت : مراسمي
نداريم ، گريه آن دسته به خاطر دو لشكر است : قشون شكست خورده و لشكر پيروز . گفتم : كدامند آن دو لشكر ؟ گفت : قشون حسين كه شكست خورده و لشكر ابن زياد كه چيره
گشته است . در اين هنگام گريه بلندي كرد ، هنوز كلامش تمام نشده بود كه صداي بوق و
كرنا به گوش رسيد و كاروان اسرا را وارد ساختند . در همان لحظه سر امام حسين ( عليه السلام ) را ديدم كه نور از آن ساطع بود . گريه بر من
غالب شد ، آنگاه اسيران را ديدم ، امام زين العابدين بر شتر بي جهازي سوار
بود و از پاهاي او خون مي ريخت . سپس زن زيبايي را ديدم كه برشتر بي جهاز
سوار بود . پرسيدم : اين زن كيست ؟ گفتند : امّ كلثوم است . با فرياد
مي گفت :

يا أهْلَ الْكُوفَة غُضُّوا أبْصارَكُمْ عَنّا . . . .

اي مردم ، چشمان خود از ما بپوشيد . آيا از خدا و رسول شرم نداريد كه به سوي حرم
رسول الله نگاه مي كنيد ، در حالي كه اسيرند ؟ !

آنگاه به باب بني خزيمه ايستادند :

فَلَمّا نَظَرَتْ اُمُّ كُلْثُومُ إلي رَأسِ
أَخِيها بَكَتْ وَشَقََّتْ جَيْبَه .

چون نگاه امّ كلثوم به سر برادر افتاد ، گريست و گريبان چاك زد

و گفت :

ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِيُّ لَكُمْ * * * ماذا فَعَلْتُمْ
وَأَنْتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اللهوف ، ص 338


214


بِعِتْرَتي وَبِأَهْلي بَعْدَ مُفْتَقَدي * * * مِنْهُمْ أُساري
وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ

ما كانَ هذا جَزائي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ * * * أَنْ تُخْلِفُوني بِسُوء
في ذَوي رَحِمي

إِنِّي لاََخْشي عَلَيْكُمْ أَنْ يَحِلّ بِكُم * * * مِثْلَ الْعَذابِ
الَّذِي يَأْتِي عَلَي اْلأُمَم

ـ طبق نقل برخي از ارباب مقاتل ، زينب روز دوازدهم در كوفه
خطبه اي خواند و بر مردم خموشِ تماشاچي ، كه با هركه به قدرت مي رسيد كنار
مي آمدند ، برآشفت .

ـ احتمالاً روز دوازدهم بود كه : زينب در مجلس عبيدالله ، انقلابي
به پا كرد و جلسه را بر ضدّ عبيد الله شوراند و در پاسخ او كه پرسيده
بود ، كار خدا را در كربلا چگونه ديدي ؟

گفت : مَا رَأيْتُ إلاّ جَمِيل !

ـ زينب با لباس بسيار عادي و كهنه وارد كوفه شد : ابن نما در مثيرالأحزان
مي نويسد : لَبِسَتْ اَرْدَأَ ثِيابَهَ و مفيد در
ارشاد مي گويد : لَبِسَتْ أرْذَلَ ثِيَابَه ؛ پست ترين و بي ارزش ترين لباس را پوشيد . و
مي گفت : ما در پاي نخل اسلام ، نه تنها خون داديم ، بلكه آسايش و راحتي را هم
فدا كرديم .

زني هنگام ورود اسرا پرسيد : مِنْ أَيِّ الاُْساري
أَنْتُنَّ ؟
؛ شما اسيران
كدامين قبيله ايد ؟
پاسخ دادند : نَحْنُ أُساري آلِ
مُحَمَّد
( صلّي الله عليه وآله ) ؛ ما از خاندان آل محمّديم . آن
زن دويد و چادري برايش آورد . ( 1 )

* * *

با اينكه پس شهادت حسين و يارانش ( عليهم
السلام )
زمينه سخن گفتن فراهم نبود ، اما زينب در آغاز ورود به كوفه ، همچون
شام ، جنايات امويان و خيانت كوفيان و مظلوميت اهل بيت ( عليهم السلام ) را با كمال شهامت بيان كرد و صحنه اي
به وجود آورد كه دشمن هرگز آن را پيش بيني نمي كرد . يكي از ناظران و
تماشاچيان مي گويد : زينب ( عليها السلام ) در آن
روز مسأله نا ممكني را ممكن ساخت و با اراده اي پولادين ، جلسه را براي
سخن گفتن و افشاگري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قمقام ، ج2 ، ص515


215


مهيّا ساخت ؛ به گونه اي كه فَارْتَدَّتِ
الاَْنْفاسُ وَسَكَنَتِ الاَْجْراسُ
؛ نفس ها در
سينه ها حبس شد و زنگ ها از صدا افتادند .
به قول شاعر :

در سينه ها خفتند آواي جَرَس ها * * * اندر گلو ماندند فرياد
نَفَس ها

قهرمان كربلا ، درآن جوّ نامساعد ، در خطبه اي ، حمد وثناي الهي گفت و
نسب و شخصيت خانوادگي خود را بازگو كرد . مردم كوفه ، بهويژه تماشاچيان را مورد نكوهش
قرار داد و آنان را از پيامدهاي ناگوار كارشان آگاه ساخت و بانگ سرزنش
زد كه :

وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ ! أَ تَدْرُونَ
أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ فَرَيْتُمْ ؟ وَأَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ ؟ وَ
أَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ ؟ وَأَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ
شَيئاً إدّاً ، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ ، وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ ، وَ
تَخِرَّ الْجِبالُ هدّاً . . . .
( 1 )

واي بر شما ! اي اهل كوفه ، آيا مي دانيد كه چگونه جگر
رسول الله را پاره پاره كرديد ؟ و نواميس او را در ديد عموم قرار داديد و چه
خوني از پيامبر ريختيد و چه حرمتي از آن حضرت را هتك كرديد . كار عجيبي از شما سرزد
كه جا دارد آسمان ها متلاشي و زمين شكافته و كوه ها پراكنده شوند !

زينب در كوفه توفان به پاكرد و همه را مبهوت ساخت ، تا آنجا كه امام
سجاد ( عليه السلام ) خطاب به وي گفت :

اُسْكُتي يا عَمَّةَ فَأَنْتَ بِحَمْدِاللهِ
عالِمَةٌ غَيْرَ مُعَلِّمَة ، وَفَهِمَةٌ غَيْرَ مُفْهَّمة .

عمه ! سخن بس كن . سپاس خداي را كه تو داناي مكتب نرفته و حكيم استاد
نديده اي .

زينب سكوت را برگزيد و لب فرو بست ، ليكن شيون و ناله اي عظيم شهر را
فرا گرفت . اين سخن امام سجاد ( عليه السلام ) به
عمه اش زينب ، دليل بر احاطه و آگاهي زينب از علوم لدنّي او است . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طبرسي ، احتجاج ، ص 196

2 . خطبه زينب در
كوفه :
ؤ

قالَ بَشيرُ بْنُ خُزَيْم الأَسَدي : وَنَظَرْتُ
إِلي زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ
( عليهما
السلام )
يَوْمَئِذ وَلَمْ أَرَ خَفْرَةً قَطُّ وَاللهِ
أَنْطَقَ مِنْها كَأَنَّها تُفْرِغُ مِنْ لِسانِ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ
أَبي طالِب
( عليه السلام ) ، وَقَدْ أَوْمَأَتْ إِلي النّاسِ أَنِ اُسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ
الأَنْفاسُ وَسَكَنَتِ الأَجْراسُ ثُمَّ قالَتْ :

أَلْحَمْدُ للهِ وَالصَّلاةُ عَلَي أَبي ( جَدِّي ) مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الاَْخْيارِ . أمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ ، يا
أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ ! أَتَبْكُونَ ؟ فَلا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ ، وَلا
هَدَأَتِ الرَّنَّةُ ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ
بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ . أَلا
وِهَلْ فيكُمْ إِلاَّ الصَّلَفُ النَّطَفُ وَالصَّدْرُ والشَّنَفُ وَمَلَقُ
الاِْماءِ وَغَمْزُ الاَْعْداءِ ؟ أَوْ كَمَرْعيً عَلي دِمْنَة أَوْ كَفِضَّة عَلي
مَلْحُودَة ، أَلا ساءَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخَطَ اللهُ
عَلَيْكُمْ وَفِي الْعَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ . أَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ ؟ إيْ
وَاللهِ فَابْكُوا كَثيراً وَاضْحَكُوا قَليلاً فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها
وَشِنارِها وَلَنْ تَرْحَضُوها بِغُسْل بَعْدَها أَبَداً ، وَأَنّي تَرْحَضُونَ
قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَسَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ
الْجَنَّةِ ومَلاذِ خِيَرَتِكُمْ وَمَفْرغِ نازِلَتِكُمْ وَمَنارِ حُجَِّتكُمْ
وَمَدْرَةِ سُنَّتِكُمْ . أَلا ساءَ ما تَزِرُونَ ، وَبُعْداً لَكُمْ وَسُحْقاً . فَلَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الصَّفِقَةُ وَبُؤتِمْ
بِغَضَب مِنَ اللهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ .

وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ ! أَتَدْرُونَ
أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ
( صلّي الله عليه
وآله )
فَرَيْتُمْ ؟ وَأَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ ؟
وَأَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ ؟ وَأَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ
بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقْماء ( وَفي بَعْضَها ) خَرْقاءَ شَوْهاءَ
كَطِلاعِ الاَْرْضِ أَوْ مِلاءِ السَّماءِ أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ
دَماً ، وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزي ، وَأَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ ، فَلاْ
يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمُهَلُ فَإِنَّهُ لا يَحْفِزُهُ الْبِدارُ ، وَلا يَخافُ
فَوْتَ الثَّأْرِ . وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ . . . .

قالَ الرّاوي : فَوَاللهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النّاسَ
يَوْمَئِذ حَياري يَبْكُونَ وَقَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ في أَفْواهِهِمْ . وَرَأَيْتُ شَيْخَاً واقِفَاً إِلي جَنْبي يَبْكي حَتّي اِخْضَلّتْ لِحْيَتُهُ . . . .

( نكـ : ابن اعثم كوفي ،
الفتوح ، ج 5 ، صص225 ـ 223 ) .


216


زينب ( عليها السلام ) ، پس از عاشورا و در
وضعيت بسيار اسفبار اسارت ، در حالي كه به نوشته

ابن اثير در الكامل ،
كهنه ترين و بي ارزش ترين لباس هايش را برتن داشت ( 1 ) ، با ابّهت

و شوكت ويژه ، بسان فاتح پيروزمندي كه از
جنگي طاقت فرسا فاتحانه بازگشته باشد ،

وارد دارالإماره كوفه و جلسه
عبيدالله شد . نوشته اند كه او به گونه اي ناشناس وارد شد . ( 2 ) او چنان بي اعتنا به مجلس گام نهاد كه عبيدالله
احساس حقارت كرد وبا خشم پرسيد : مَنْ هذِهِ المتكبّرة ؟ ؛ اين زن متكبر كيست ؟ يكي از نديمان پاسخ داد : هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ( ابن نما در مثيرالأحزان از لباس زينب با
عنوان : اَرْدَءُ ثيابه ؛ ارزان ترين و پايين ترين لباسهايش ياد
مي كند . ولي مرحوم شيخ مفيد ، در ارشاد از آن با عنوان اَرْذَلُ ثيابه ؛
بي ارزش ترين لباسه نام مي برد .

2 . وَكانَتْ زينبُ بِنْتُ عليٍّ قَدْ لَبِسَتْ
اَرْدَءُ ثِيابها وَهِيَ مُتَنَكِّرَةٌ . . . . . نكـ : ابن نما ، مثيرالأحزان ،
ص90

3 . نكـ : ابن نما ، مثيرالأحزان ، ص 90


217


بعضي نوشته اند او گفت : هذِهِ زَيْنَبُ
بِنْتُ عَلِيّ
؛ ولي ابن اثير مي نويسد : كسي به سؤال ابن زياد پاسخ
نداد و او سؤال خود را تكرار كرد . زني از همراهان زينب ( عليه
السلام )
لب به سخن گشود و گفت : هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ
فاطِمَة
( عليها السلام ) و همچنين شيخ مفيد ( 1 ) آورده است : هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتُ
رَسُولِ الله
( صلّي الله عليه وآله ) . ( 2 )

علاّمه محسن امين در اعيان الشيعه ( 3 ) مي نويسد : ابن زياد به زينب ( عليها السلام ) نگريست و پرسيد : كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بأَخيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ ؟ ؛ كار خدا را درباره اهل بيت و برادرت چگونه ديدي ؟

زينب ( عليها السلام ) پاسخ داد :

ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميل ؛ ( 4 ) من جز شكوه و
زيبايي ( بندگي و ايثار ) چيزي نديدم

و بانگ زد و گفت :

ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ ؛ مادرت به عزايت بگريد اي پسر مرجانه .

او چنان عبيدالله را به محاكمه كشيد و شجاعانه سخن گفت و پاسخ هاي
دندان شكن به او داد كه عبيدالله در يك عقب نشيني انفعالي اظهار داشت :

هذِهِ سَجّاعَةٌ ( 5 ) وَلَعَمْري لَقَدْ كانَ أَبُوكِ شاعِراً وَسَجّاع .

به جان خودم سوگند ! كه اين زن سخنور است و البته پدر او نيز
سخنور بود . ( 6 )

بعضي نوشته اند كه عبيدالله گفت : او زن شجاع و قوي دل است و پدر او نيز
چنين بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ارشاد ، ص117

2 . بحار ، ج 45 ، ص 115

3 . اعيان الشيعه ، ج 1 ، ص 614

4 . نكـ : مقرم ، مقتل الحسين ، ص 324 اللهوف ،
ص 70 ؛ معالي السبطين ، ح 2 ، صص 66 و 76

5 . سَجاعه به زني گويند كه با نظم و قافيه سخن
مي گويد .

6 . الكامل ، ج 4 ، ص 82


218


دستورالعمل زينب ( عليها السلام ) در
كوفه

در ايام اسارت ، زنان عربِ ساكنِ كوفه به ديدار زينب آمدند ، ليكن حضرت
آنان را نپذيرفت و فرمود :

لا يَدْخُلُنَّ عَلَيْنا عَرَبِيَّةٌ إِلاّ أُمُّ
وَلَد أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبين .
( 1 )

مرحوم جزايري ( 2 ) مي نويسد : كسي
اجازه ديدار از اسرا را نداشت جز كنيزكان كه آنها زحمت اسيري را ديده بودند و غير
عرب ؛ از جمله زنان ايراني ؛ زيرا زينب ( عليها
السلام )
فرمود : از زنان عرب جز كنيزكان حق ندارند از ما ديدن كنند ، آنان
اسيرند همچون ما . از اين بيان به دست مي آيد كه ايرانيانِ حاضر در كوفه ،
هيچ كدام در كربلا نبودند و در كربلا فقط كوفيان عرب حضور داشتند ، حتي از مردم
شام نيز كسي در كربلا نبوده است ؛ لذا در مروج الذهب ( 3 ) آمده است :

وَ كانَ جميعُ مَنْ حضر مقتل الحسين من العساكر و
حاربه ، و تولّي قتله من أهل الكوفة خاصّة لم يحضرهم شاميّ .

تمام لشكرياني كه كربلا بر ضدّ امام حسين گرد آمدند و جنگيدند ، از كوفه بودند و
كسي از شاميان در ميان آنان حضور نداشت .

موضع گيري فوق نشان مي دهد كه ستم پيشگان حاضر در كربلا ، غير عرب
نبودند .

5 ـ شب سيزدهم : ( شب دفن شهيدان )

ـ در شب دفن شهدا كه شب سوم شهادت شهداي كربلا بود ، امام سجاد ( عليه السلام ) با استفاده از ولايت خويش ، بگونه طيّ الأرض به ياري بني اسد در كربلا شتافت و در شناسايي و نيز
انجام نماز و دفن شهدا همكاري نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زينب الكبري ، ص 19 و 34

2 . خصائص الحسينيه ، ويژگي هاي حضرت
زينب
( عليها السلام ) ، صص 287 و 288

3 . مروج الذهب ، ج 3 ، ص 71


219


آن حضرت پس از دفن جسدمطهّر پدرش ، در حالي كه به شدّت
مي گريست ، فرمود :

. . . طُوْبي لاِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ
الطّاهِرَ ، فإنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مُظْلَمَةٌ ، وَالآخِرةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ ،
أمّا الّليْلُ فَمُسَهَّد ، والحُزْنُ فَسَرْمَدْ أوْ يَخْتارُ اللهُ لاِهْلِ
بَيْتِكَ دارِكَ الّتي أنْتَ بِها مُقيم ، عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامَ يَابْنِ رسولِ
اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ .
( 1 )

خوشا به حال زميني كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت . دنيا پس از تو
تاريك گشت و آخرت با نور تو نوراني شد . پس از تو شب هايم سخت و حزنم طولاني
است تا اينكه خداوند سرايي را كه تو در آن استقرار يافتي ، براي اهل بيتت مقرر
بدارد . از من به تو درود باد و رحمت و بركات الهي .

سپس با انگشت مبارك خود روي قبر آن حضرت نوشت :

هذا قَبْرُ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ
أَبِي طالِب الَّذي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَرِيب .
( 2 )

اين قبر حسين بن علي بن ابي طالب است كه او را در
حالتي كه لب تشنه بود و غريب ، كشتند .

امام سجاد در آن شب ، همچنين پس از دفن بدن مطهّر عباس ، عموي بزرگوارش فرمود :

عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَنِي
هاشِم ، وَعَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شَهِيد مُحْتَسَب وَرَحْمَةُ اللهِ وَ
بَرَكاتُهُ .
( 3 )

خاك بر سر زندگي اين دنياي بي حضور تو . اي قمر بني هاشم ، از
من درود و سلام باد بر شهيد راه خدا و درود و رحمت الهي برتو باد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ، 2 و 3 ـ نكـ : علامه شبّر ، جلاءالعيون ، ج 2 ص 216 ـ حياة الإمام الحسين ج 3 ، ص 324ـ اعلميـ دائرة المعارف ج 3 ص 340

3 . نكـ : علامه شبر ، جلاءالعيون ، ج 2 ، ص 216 ، حياة الامام الحسين ، ج 3 ، ص 325 ، اعلمي ، دائرة المعارف ، ج 3 ، ص 340


220


همانگونه كه پيشتر اشاره شد ، مراسم دفن اجساد شهدا دو روز پس از
عاشورا ، انجام گرفت . اين مراسم توسط مردان بني اسد ، زير نظر امام سجاد
برگزار گرديد .

در آن شب همه شهدا ، جز بدن هاي علي اصغر ، حرّ و جون را دفن
كردند ؛ زيرا علي اصغر ( عليه السلام ) را امام
حسين ( عليه السلام ) دفن كرده بود و بدن حرّ را ، به
نقلي قبيله اش از صحنه قتلگاه بيرون برده و در جاي ديگر دفن كرده بودند و
به نقلي حرّ نيز همراه با ديگر شهدا در كنار مرقد مطهّر ابا عبدالله ( عليه السلام ) دفن گرديد . و همچنين جون را پس از ده روز ،
بني اسد يافتند و درحالي كه خوشبو و معطر بود دفن كردند .

* * *

6 ـ دگرگوني هاي خونين در طبيعت

پس از شهادت سالار شهيدان ، دگرگوني هايي خونين ، در طبيعت مشاهده
گرديد ؛ دگرگوني هايي كه هريك براي صاحبان بصيرت ، درس هاي عبرت آموز
و براي غافلان ، بانگ بيدارباش بود ! هنگامي كه امام ( عليه
السلام )
شهيد شدند ، چنان تيرگي همه جا را فراگرفت كه ستارگان در آسمان
ديده مي شدند :

إنَّ السَّماءَ أظْلَمَتْ يَوْمَ قَتْلِ الحسين
حتّي رأواْ الكَوَاكِبُ .
( 1 )

سيوطي در درالمنثور ذيل آيه 29 سوره مباركه دخان ( 2 ) اين حديث را نقل مي كند :

وَ إنَّ حُسينَ بْنَ عَلِيٍّ يَوْمَ قُتِلَ
احْمَرَّتْ السَّماء .

در حديث ديگر آورده است : . . . إحْمَرَّتْ آفاقُ السَّماءِ
أرْبَعَةَ أشْهُر .

و دگرگوني هاي ديگري هم گفته اند
مانند :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلاذري ، انساب الأشراف ، ص 214

2 . نكـ : درالمنثور ، ج 5 ، ص 749


221


الف : آفتاب با چهره خونين و غمناك ظاهر
شد .

ب : زير خشت ها و سنگ ها ، خون به چشم
مي خورد .

ج : چهره افق تيره و تار شد . سياهي
شب بگونه اي خاص همه جا را فراگرفت .

د : از ديوار دارالاماره كوفه ، خون جاري
گشت .

هـ : منادي ميان زمين و آسمان شهادت
مظلومانه پسر دخترِ پيامبرخدا را اعلام كرد .

و : بارانِ خون از آسمان باريد .

موارد فوق و ساير موارد در جوامع تاريخي و كتب حديثي شيعه و سني بهوفور
به چشم مي خورد . ( 1 )

مسعودي در اثبات الوصيه مي نويسد :

إِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَيهِ أربَعَةَ عَشَر
يوماً فَسُئِلَ : ما عَلامَةُ بُكاءِ السَّماء ؟ فَقالَ : كانَتْ الشّمْسُ تَطْلَعُ
فِي حُمْرَة وَتَغْرِبُ فِي حُمْرَة ؛
( 2 )

آسمان در عزاي حسين ( عليه السلام ) تا
چهارده روز مي گريست ، از نشانه گريستن آسمان سؤال شد ، فرمود : خورشيد با
هاله اي از سرخي طلوع و غروب مي كرد .

در كلام امام صادق ( عليه السلام ) آمده است كه
به زراره گفت :

يا زُرارَةُ ! إنَّ السَّماءَ بكَتْ
عَلي الحُسَيْن أَرْبَعِينَ صَباح
. ( 3 )

زراره ! آسمان تاچهل شبانه روز درسوگ حسين ( عليه السلام ) گريست .

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شيخ طوسي ، تهذيب ، ج2 ، ص7 ( فصل
الحسين
( عليه السلام ) ) .

2 . مقتل الحسين ، مقرم ، انساب الأشراف ، ص 209

3 . مسعودي ، اثبات الوصيه ، ص 164 ،
نكـ : باب 40 . . . من بكاءالسماء والأرض ، ج 45 بحارالأنوار ، ص 201


222


اسيران و ادامه رسالت

اسيران كربلا ، پيام آوران حماسه عاشورا ، احياگران خون شهيدان ،
حافظان و نگهبانان و مروّجان قيام عاشورا بودند و مي توان گفت : اگر كاروان
اسيران به حركت در نمي آمد ، حركت عاشورا در همان عصر و همان سرزمين
بهوسيله دشمن ، همراه اجساد مطهر آنها دفن شده بود .

1 ـ مهم ترين وظايف كاروان

الف ـ نشان دادن اهميت قيام ؛ زيرا دشمن
مي كوشيد كه قيام عاشورا به ديگران و يا نسل هاي بعد معرفي و شناسانده
نشود .

و سعي مي كرد قيام و حركت تاريخ ساز شخصيتي همچون سيدالشهدا
را كم رنگ ، معمولي و عادي جلوه دهد و زمينه فراموشي آن را فراهم سازد و زينب
سردار و رهبر كاروان اسيران بود كه با خطبه هايي در كوفه و شام و
موضع گيري هاي حكيمانه ، اهميت آن را به نمايش گذارد . زينب در كوفه نه
تنها با خطبه خود مردم را بيدار كرد و عمق فاجعه را براي عموم آشكار ساخت ، بلكه
زنان كوفه را عليه مردانشان بسيج كرد .

ب ـ پيشگيري از تحريف ها و بدلكاري ها ؛ دشمن سعي مي كرد از آشكار شدن قيام حق عليه باطل پيشگيري كند و خود را حق و
حسين را باطل بشناساند ؛ از اين رو ، اسيران را خارجي ( شورشي ) لقب داده بود .


223


ج ـ انتقال صحيح جريان تاريخي قيام ؛ اين كاروان
توانست حقيقت تاريخي قيام

و گردانندگان اصلي آن و جزئيات واقعه را به طور
صحيح به نسل هاي بعد از خود و يا براي غايبان صحنه روشن سازد .

همسر امام حسين ، سرِ جدا از بدن آن حضرت را در مجلس عبيدالله به آغوش كشيد و
گفت : حسين من ! فراموشت نمي كنم و به چشم خود ديدم كه شمشيرهاي ناپاكان تو را
در ميان گرفته بودند .

د ـ انتقال اهداف و پيام هاي قيام ؛ اين كاروان
اسيران بود كه هدف و پيام نهضت كربلا را به دنيا رساند و بايد گفت : اين است فلسفه
آن سخن معروف امام از زبان جدش كه : اِنَّ اللهَ شاءَ أن
يراهُنَّ سَباي
. ( 1 ) خداوند مي خواهد شما را اسير ببيند .

2 ـ اُسرا در شام

وقتي نخستين مرحله مأموريت تاريخ سازان عاشورا در كربلا پايان
يافت ، تداوم آن ، قيام تازه اي بود كه به رهبري امام سجاد ( عليه السلام ) و زينب كبري ( عليها
السلام )
انجام گرفت و كاروان اسيران هجوم عاشورايي عليه اهريمنان شام و كوفه
را آغاز كرد .

* * *

اهل بيتِ در بند را روز يازدهم از كربلا به سوي كوفه حركت
دادند . ابن زياد آنان را در كوفه زنداني كرد و نامه اي براي يزيد فرستاد
و از او كسب تكليف كرد . پاسخ

نامه از سوي يزيد ، پس از چندي دريافت شد كه در آن
آمده بود : اسرا وسرهاي كشتگان را به شام بفرستيد ( 2 ) و
ابن زياد با همراهي چهل مأمور مسلّح ، اسرا و سرهاي شهدا را روانه شام كرد . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ميلاني ، قادتنا ، ج 6 ص 61

2 . اللهوف ، ص 74 . . . . لَمّا وَصَلَهُ كِتابُ
عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زِياد وَوَقَفَ عَلَيْهِ ، أَعادَ الجَوابَ إِلَيْهِ
يَأْمُرُهُ فِيهِ بِحَمْلِ رَأْسِ الحُسَيْنِ
( عليه
السلام )
وَرُؤُوسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَبِحَمْلِ
أَثْقالِهِ وَنِسائِهِ وَعِيالِهِ ، فَاسْتَدْعي إِبْنُ زِياد بِمُحَفَّرِ بْنِ
ثَعْلَبَةِ العائِذي فَسَلَّمَ إِلَيْهِ الرُؤوُسَ وَالأَسْري وَالنِّساءَ فَسارَ
بِهِمْ مُحَفَّرٌ إِلي الشّامِ ، كَما يُسارُ بِسَبايا الْكُفّارِ يَتَصَفَّحُ
وُجُوهَهُنَّ أَهْلُ الأَقْطارِ .

3 . عوالم ، ص 399


224


شيخ بهايي و محدث كاشاني ، روز ورود اهل بيت عصمت و طهارت به شام
را اول ماه صفر دانسته اند . ( 1 )

مسجد السِّقْط يادآورِ خاطره اي تلخ !

هنگام ورود اسرا به شام ، شهر را آذين بسته ، جشن عمومي برگزار كردند . سرها را بالاي نيزه زده ، همراه كاروان حركت مي دادند . در پيشاپيش سرها ، سرِ
عباس بن علي قرار داشت ، پس از آن سرِ حضرت حسين بن علي ( عليهما السلام ) بود كه به آسمان مي نگريست و نور
ويژه اي از آن تلألؤ مي كرد .

عباس بن علي در كربلا پرچمدار و پيش مرگ برادش امام حسين ( عليه السلام ) بود ؛ از اين رو در مسير حركت به شام
نيز سرِ مباركش به رسم پرچمداري ، پيشاپيش قافله قرار داشت .

از ميان تماشاگران پير زني ، با كينه خاصي ، سنگي به طرف سر
حسين پرتاب كرد .

3 ـ دربار يزيد

پيشتر دربار يزيد را براي ورود اسرا ، مهيّا كرده ، سفرا ، رجال و
شخصيّت هاي داخلي را دعوت نموده بودند . جمعيت در صحن و سالن كاخ موج
مي زد . يزيد عبايي بردوش انداخته ، با قيافه اي شادمان در جايگاه ويژه
قرار گرفت . ( 2 )

به دستور دربار ، اهل بيت امام را با ريسماني بستند و آنان را با
وضعيتي رقّت بار به مجلس يزيد وارد كردند .

امام سجاد ( عليه السلام ) در حضور همگان ،
رو به يزيد كرده ، فرمود : ما ظَنّكَ بِالْرَّسُولِ لَوْ يَرانا
عَلي هذا الحال ؟
؛ اگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ما را در چنين
حالتي ببيند ، با تو چه خواهد كرد ؟

سؤال امام سجاد ( عليه السلام ) با گريه
شديد حضار روبه رو شد . وقتي يزيد صحنه را برخلاف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معالي السبطين ، ج 2 ، مبحث ورود اهل بيت
به شام نفس المهموم ، ص 239

2 . همان عبايي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز فتح مكه ،
جهت دلجويي و اطمينان بيشتر به ابوسفيان بخشيد . معاويه در اعياد اين عبا را
به عنوان فخر بردوش مي افكند و يزيد براي اولين بار در آن مجلس به دوش
افكند . ( رياض القدس ، ج 2 ، ص 355 ) .


225


خواستِ خود ديد ، دستور داد تا ريسمان را از دست و گردن آنان
گشودند . ( 1 )

وضعيت حضور اسرا مطابق ميل يزيد پيش نرفت ، بهويژه آنگاه كه يزيد به
نعمان بن بشير ـ كه در كنارش نشسته بود ـ گفت : اَلْحَمْدُ
للهِِ الَّذِي قَتَلَهُ
؛ حمد و سپاس خدا را كه او ( حسين ) را كشت .

نعمان گفت : اگر معاويه زنده بود ، هيچ گاه دست به چنين كاري
نمي زد . ( 2 )

اين پاسخ نيز انبساط خاطر يزيد را برهم زد .

آنگاه تشتي در برابر يزيد قرار دادند كه سر حسين ( عليه السلام ) در آن بود . يزيد دست به عصاي دستيِ
تشريفاتي اش برد و به دندان پيشين امام ( عليه
السلام )
كوبيد و گفت : يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر ؛ ( 3 ) امروز ، عوض روز بدر !

او در حضور همگان به سرِ مبارك امام جسارت كرد و مستانه اين شعر را
زمزمه كرد : ( 4 )

لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر
شَهِدُوا

تا آن جا كه گفت :

قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ * * * وَ
عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا * * * خَبَرٌ
جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ

ما بزرگان آنان ( بني هاشم ) را كشتيم و ما از كشتگان خود در بدر ،
انتقام گرفتيم .

بني هاشم دين و حكومت را به بازي گرفتند در حالي كه نه نبوّت در
كار است و نه چيزي به عنوان وحي نازل شده است .

حامل سرِ امام حسين ( عليه السلام ) به خاطر دريافت
جايزه اينگونه سرود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقتل الحسين ، ص 350 ؛
نفس المهموم ، ص 249

2 . همان .

3 . ابن شهرآشوب ، مناقب ، ج 2 ، ص 226

4 . نفس المهموم ، ص 252 . الاتحاف ، ص 18 ؛ مقاتل الطالبين ، ص 120 ؛ البداية والنهايه ، ص92 ، 197 و 240 ؛
البدء والتاريخ ، ج 6 ، ص 12 ؛ سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 144 ، باب ابن زهري .


226


اَوْقِرْ رِكابي فِضّةً وَذَهَبًا * * * اِنّي
قتلت السّيِّد المُحجّبا

قَتَلْتُ خَيرَالنّاسِ اُمّاً و
أباً

ركاب مرا از نقره و طلا كن ؛ همانا من شخصيت پاكدامني را از پاي
درآوردم .

و كسي را كشتم كه از نظر پدر و مادر برترين انسان بود .

يزيد پرسيد : تو كه او را بهترين مردم ياد مي كني چرا كُشتي ؟ گفت : كشتم تا
جايزه دريافت كنم .

وقتي چنين پاسخ شنيد ، فرمان داد : گردن او را زدند . ( 1 )

يزيد همچنان مشغول جسارت به سر و صورت امام بود كه ابو بَرَزَه اسلمي
به او گفت : من ديدم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دندان هاي پيشين او و برادرش را مي بوسيد و فرمود : شما ـ دو
تن ـ بزرگ جوانانِ بهشتيد و نيز فرمود : قَتَلَ اللهُ
قاتِلَكُم
يزيد از حرف ابوبرزه خشمگين شد و
دستور داد او را از مجلس بيرون كردند . ( 2 )

4 ـ خطبه حضرت زينب ( عليها السلام ) در
مجلس يزيد

آنگاه كه يزيد گستاخي هاي بسيار كرد و از پيروزي خود دم زد ، لازم
بود كه

پاسخ دندان شكن بشنود و غرورش شكسته شود . او كه آيات قرآن را به غلط به
نفع خود تأويل مي كرد ، لازم بود سرجايش بنشيند و مردم نيز بايد آگاه
مي شدند و از گمراهي

به هدايت راه مي يافتند و از پيام شهيدان كربلا و
هدف آنان آگاه مي شدند . از اين رو ، زينب قهرمان اين ميدان ، كه صلابت و شجاعت
را از پدر و مادر به ارث برده بود ، و در پرتو نورانيّت برادرش امام حسين ( عليه السلام ) رشد كرده بود ، از جا برخاست و خطبه خود را
چنين آغاز كرد :

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّي
اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ أَجْمَعينَ ، صَدَقَ اللهُ سُبْحانَهُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نفس المهموم ، ص 241 ؛ تاريخ طبري ، ج 4 ، ص 347 ؛ كامل ، ج 4 ، ص 291

2 . فصول المهمه ، ص 205 ؛
نفس المهموم ، ص 252


227


كَذلِكَ يَقُولُ : " ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ أَساؤُا السُّوأي
أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ
" ( 1 ) .

حمد و سپاس از آن خداست كه پروردگار جهانيان است . درود خداوند بر جدّم
كه سرور انبيا است . چه راست گفت خداي متعال كه : فرجام كساني كه اعمال بد كردند ، به
جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به تمسخر گرفتند . ( 2 )

أَظَنَنْتَ يا يَزيدُ ـ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطارَ
الاَْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ فَأَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاِْماء أَنَّ بِنا
هَواناً عَلَي اللهِ وَبِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً ؟ وَإِنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ
عِنْدَهُ فَشَمِخْتَ بِأَنْفِكَ وَنَظَرْتَ في عِطْفِكَ جَذلاً مَسْرُوراً حينَ
رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَالاُْمُورُ مُتَّسِقَةٌ وَحينَ صَفا لَكَ
مُلْكُنا وَسُلْطانُنا فَمَهْلاً مَهْلاً أَنَسيتَ قَوْلَ اللهِ تَعالي :
" وَلا يَحْسَبَنَّ
الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي
لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ
" . ( 3 )

اي يزيد ! مي پنداري كه چون اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما
بستي ، و راه چاره را بر ما سد كردي و ما را همانند برده به هر سو كشاندي ، ما نزد
خدا خواريم و تو گرامي و سرفراز ؟ ! و اين غلبه ( ظاهريِ ) تو بر ما از آبروي تو در
پيشگاه خدا است ؟ و از اين رو بيني بالا كشيدي و تكبّر نمودي و به خود باليدي ؟ ! شادماني كه دنيا بر وفق مراد تو است ، و ملك و مقام رهبري بر ما ، براي تو صاف و
همواره گشته ! اندكي آهسته تر ، آيا سخن خداوند را از ياد برده اي كه
فرمود :

آنان كه كافر شدند ( و راه طغيان پيش گرفتند ) گمان نكنند كه اگر به
آنان مهلت مي دهيم ، به سود آنها است ، اين درنگ براي آن است كه بر گناهان خود
بيفزايند ، و عذاب خواركننده اي در پيش دارند .

أمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ
وَإِماءَكَ ، وَسَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ
( صلي
الله عليه وآله )
سَبايا ؟ قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ ،
وَأَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَد إِلي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الروم ، الآية 10 .

2 . روم : 10

3 آل عمران : 178


228


بَلَد ، وَيَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ
وَالمَنافِلِ ، وَيَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ وَالدَّنِيُّ
وَالشَّريفُ ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ ، وَلا
مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ ، وَكَيْفَ يُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهَ
أَكْبادَ الاَْزْكِياءِ وَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ ؟ وَكَيْفَ
يَسْتَبِطِئُ في بَغْضاءِ أَهْلِ الْبَيْتِ ، مَنْ نَظَرَ إِلَيْنا بِالشَّنَفِ
وَالشَّنَآنِ وَالاِْحَنِ وَالاَْضْغانِ ؟ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّم وَلا
مُسْتَعْظِم :

لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً * * * ثُمَّ قالُوا يا
يَزيدُ لا تُشَلْ

مُنْتَحِياً عَلي ثَنايا أَبي عَبْدِاللهِ ( عليه السلام ) سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ
الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ .

اي پسرِ آنان كه جدّمان ( پيامبر ( صلّي الله
عليه وآله )
در فتح مكّه ) اسيرشان كرد و سپس آزادشان نمود ، آيا اين از عدالت
است كه زنان و كنيزان خود را در پشت پرده بنشاني و دختران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را به صورت اسير به اين سو و آن سو
بكشاني ؟ ! پرده آنان را بدريّ و صورت هاشان را بگشايي تا دشمنان آنان را از
شهري به شهري ببرند و بومي و غريب ، چشم به آنها دوزند و نزديك و دور ، و شريف و غير
شريف ، چهره آنها را ببينند ، آن هم در وضعيتي كه از مردان آنها ، نه سرپرستي
مانده و نه يار و نگهداري . به راستي چگونه توقّع و اميد دلسوزي باشد از كسي كه
دهانش جگر پاكان را جويد و بيرون ريخت و گوشتش از خون شهيدان بروييد ! چرا به دشمني
با ما برنخيزد خانواده اي كه با نظر كينه و دشمني به ما مي نگرد ! بي آنكه
خود را گنهكار بداني و بزرگي اين گناه را درك كني ، مي گويي :

كاش پدرانم بودند و شادي سر مي دادند و مي گفتند : اي يزيد ،
دستت شل مباد . . .

در حالي كه چوب خيزران به دندان هاي ابا عبدالله ، سرور جوانان
اهل بهشت ( عليه السلام ) مي زني ؟ !

وَكَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ ؟ وَقَدْ نَكَأَتِ الْقُرْحَةَ
وَاسْتَأْصَلَتِ الشَأْفَةَ بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّد
( صلّي الله عليه وآله ) وَنُجُومَ
الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ ، تَهْتِفُ بِأَشْياخِكَ ، زَعَمْتَ أَنَّكَ
تُناديهِمْ ! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكاً مَوْرِدهم وَلَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شُلِلْتَ
وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ .


229


اَللّهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِمَّنْ
ظَلَمَنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءَنا وَقَتَلَ حُماتَنا ! فَوَاللهِ
ما فَرَيْتَ إِلاّ جِلْدَكَ ، وَلا حَزَزْتَ إِلاّ لَحْمَكَ ، وَلَتَرِدَنَّ عَلي
رَسُولِ اللهِ
( صلّي الله عليه وآله ) بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ ، وَاَنْتَهَكْتَ
مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَلَحْمَتِهِ ، وَحَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ
وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ وَيَأْخُذَ بِحَقِّهِمْ
" وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ
أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
" ( 1 ) .

وَحَسْبُكَ بِاللهِ حاكِماً ،
وَبِمُحَمَّد
( صلّي الله عليه وآله ) خَصيماً ، وَبِجِبْرِئيلَ ظَهيراً .

چرا چنين نگويي ، تو پوست از زخم دل ما برداشتي و شكفتي و با اين خوني كه از
خاندان محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و ستارگان
درخشانش ، از فرزندان عبدالمطّلب بر زمين ريختي ، ريشه كردي ، حال پدرانت را صدا
مي زني ؟ ! به گمانت كه صدايت به گوش آنان مي رسد ؟ ! به همين زودي نزد آنان
خواهي رفت و آنگاه است كه آرزو كني : اي كاش دستت شل بود و زبانت لال كه چنين سخني
نمي گفتي و مرتكب چنين كاري نمي شدي .

خدايا ! حقّ ما را بستان از آنكه بر ما ستم روا داشت . انتقام ما را بگير و خشم
خود را بر كسي كه خون هاي ما را ريخت و ياران ما را كشت فرود آر .

اي يزيد ! سوگند به خدا كه ندريدي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را ، و
بدان با همين بار گناهي كه از ريختن خون خاندان پيامبر ( صلي
الله عليه وآله )
و هتك حرمت او در مورد خاندان و خويشانش بردوش داري ، بر آن
حضرت وارد خواهي شد ، آنگاه كه پروردگار همه را جمع خواهد كرد و پراكندگي آنان
را گرد خواهدآورد و حقّ آنان را باز مي گيرد . ( خداوند مي فرمايد : ) هرگز
آنان را كه در راه خدا كشته شده اند ، مرده مپندار ، بلكه آنها زنده اند و
در پيشگاه خداوند از مواهب و نعمت ها برخوردارند . ( 2 )

و براي تو همين بس كه خداوند حاكم است ، و محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) طرف دعوا ، و جبرئيل پشتيبان او .

وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَمَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ
الْمُسْلِمينَ ، بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَأَيُّكُمْ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

( 1 ) آل عمران ، الآية 168 .

2 . آل عمران : 169


230


شَرٌّ مَكاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً ، وَلَئِنْ جَرَتْ عَلَيَّ
الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ إِنّي لاََسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ ، وَأَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ ،
وَأَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ ، لكِنَّ الْعُيُونَ عَبْري ،
وَالصُّدُورَ حَرّي .

أَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ
النُّجَباءِ ، بِحِزْبِ الشَّيْطانِ الطُّلَقاءِ ، فَهذِهِ الاَْيْدي تَنْطُفُ مِنْ
دِمَائِنا ، وَالاَْفْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا ، وَتِلْكَ الْجُثَثُ
الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُها الْعَواسِلُ وَتُعَفِرُّها أُمَّهاتُ
الْفَراعِلِ ،

در آينده اي نه چندان دور ، آنكه فريبت داد و بردوش مردم سوارت كرد ، خواهد
فهميد كه ستمكاران را بد نصيبي است و خواهد فهميد كه كداميك از شما جايگاهش بدتر و
سپاهش ناتوان تر است . گر چه پيش آمدهاي ناگوارِ روزگار ، مرا به سخن گفتن با تو
واداشت ، ليكن در عين حال ، ارزش تو در نظر من ناچيز و سرزنشت بزرگ ، و ملامتت بيشمار
است .

چه كنم كه چشم ها پر از اشك است و سينه ها سوزان . بدان ، بسي مايه
شگفتي است و بسيار شگفت آور است كه انسانهاي پاك و حزب خدا در جنگ با احزاب
شيطان كه بردگان آزاد شده بودند ، كشته مي شوند و خون ما از سر پنجه هاي
شما مي ريزد و گوشتهايمان از دهن هاي شما بيرون مي افتد و اين
پيكرهاي پاك ، پيوسته خوراك گرگ هاي درّنده شما گشته و در زير چنگال بچه
كفتارها به خاك آلوده شده است .

وَلَئِنِ إِتَّخَذْتَنا مَغْنَماً ؛ لَتَجِدُنا وَشيكَاً
مَغْرَماً حِيْنَ لا تَجِدُ
" إِلاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ وَما رَبُّكَ بِظَلاّم
لِلْعَبيدِ
" ( 1 ) فَإِلَي اللهِ الْمُشْتَكي
وَعَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ .

فَكِدْ كَيْدَكَ ، وَاسْعَ سَعْيَكَ ، وَناصِبْ
جُهْدَكَ ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا ، وَلا تُميتُ وَحْيَنا ، وَلا تُدْرِكُ
أَمَدَنا ، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها ، وَهَلْ رَأْيُكَ إِلاّ فَنَداً ،
وَأَيَّامُكَ إِلاّ عَدَدٌ ، وَجَمْعُكَ إِلاّ بَدَدٌ ، يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِي : أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَتَمَ
لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ ، وَلآخِرِنا بِالشَّهادَةِ
وَالرَّحْمَةِ ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حج : 10


231


وَنَسْأَلُ اللهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ
الثَّوابَ ، وَيُوجِبُ لَهُمُ الْمَزيدَ ، وَيُحْسِنُ عَلَيْنَا الْخِلافَةَ ، إِنَّهُ
رَحيمٌ وَدُودٌ ، وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ .
( 1 )

اگر امروز ما را براي خود غنيمتي مي داني ، به همين زودي خواهي
ديد كه مايه زيانت بوده ايم ! و آن ، هنگامي است كه هر چه از پيش
فرستاده اي ، آن را خواهي ديد و پروردگار تو بر بندگان ستم نمي كند . شكايت
نزد خدا برم و به او توكّل كنم .

هر نيرنگي كه مي خواهي به كارگير و هر اقدامي كه تواني بكن
و هر كوشش كه داري دريغ مدار ، سوگند به خدا كه نه نام ما را محو تواني كرد ، و نه
قدرت آن داري كه نور وحي را خاموش كني و به غايت ما نخواهي رسيد و ننگ اين ستم را
نتواني زدود . رأي تو سست است و شماره ايّام دولتت اندك و جمعيّتت پراكنده شوند . آن
روز منادي فرياد زند : آگاه باشيد ، لعنت خدا بر گروه ستمگر باد ! حمد و سپاس خداوندي
را كه اوّلِ ما را به سعادت و مغفرت ختم كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز
گردانيد . از درگاهش مي خواهيم كه پاداش آنها ( شهدا ) را كامل كند و بر آن
بيفزايد و ما را بازماندگان نيك آنها گرداند كه او مهربان و پر مهر است ، و خداوند
ما را بس است و وكيل نيكويي است . ( 2 )

آري ، زينب ( عليها السلام ) در مجلس شام
بر يزيد برآشفت و در ضمن بيان شورانگيز خود از ماهيت
زشت خاندان بني اميه پرده برداشت وباگفتن يَابْنَ الطُّلَقاء ( 3 ) به تحقيرآنان پرداخت . اين عتاب و خطاب را زينب از بيان پدرش علي ( عليه السلام ) الهام گرفته بود كه در نامه اي به
معاويه نوشت : وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَأَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ ( 4 ) و اين هر دو از سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در فتح مكه حكايت دارد كه آن حضرت به
اهل مكه خطاب كرد و فرمود : إذْهَبُوا أنْتُمُ الطُّلَقاءِ . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلاغات النساء ، ص21 ـ 23 ؛ جمهرة خطب
العرب ، ج1 ، ص129 ـ 126 ؛ أعلام النساء ، ج2 ، ص95 ـ 97

2 . ترجمه اللهوف ، ص181 ـ 186 ، نفس المهموم ، ص253 ـ 256 ، بحار ، ج45 ، ص133 ـ 135 .

3 . مقتل الحسين ، ص 312 ؛ بحارالأنوار ، ج45 ،
ص134

4 . نهج البلاغه صبحي صالح ، ص386 ، نامه 28

5 . كامل التاريخ ، ج2 ، فتح مكه ، ص202 ؛
واقدي ، المغازي ، ج2 ، ص83 ؛ البداية والنهايه ، ج4 ، ص300 چاپ دارالفكر بيروت نيز
مي نويسد : در سال هشتم هجري كه مكه به دست سلحشوران همراه
پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) فتح شد و پيامبر اسلام پيروزمندانه در كنار كعبه به مردم اهل مكه كه
در آنجا بودند ، گفتند : فكر مي كنيد كه درباره شما چه تصميمي خواهم گرفت ؟ پاسخ
دادند : جز عفو و بزرگواري انتظار نمي رود . پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اِذْهَبُوا أَنْتُمْ الطُلَقاءُ .


232


خاطره اي از حضرموتي

جاحظ دركتاب تاريخي خود الأسخياء در شرح حال عبدالله جعفر
مي نويسد :

سليمان حَضرموتي ( 1 ) مي گويد : از
يمن وارد مدينه شدم . پس از چندي شترم مرد و چون زاد و توشه بازگشت هم نداشتم ، بسيار
اندوهگين گشتم ، يكي از دوستان مرا به خانه عبدالله جعفر راهنمايي كرد ، بدانجا رفتم
اما خبردار شدم كه او به سفر رفته و هفتاد روز ديگر باز مي گردد . همانجا روي
خاك نشستم و گريه مجالم نداد ، زني مجلّله ، مرا به درون خانه عبدالله دعوت كرد و پس
از پذيرايي گفت : من زينب دختر اميرالمؤمنين ( عليه
السلام )
همسر

عبدالله هستم . حاجت تو چيست ؟ سرگذشت خويش را باز گفتم . گفت : گله شتر عبدالله در فلان منطقه است ، برو آنجا و خود را معرفي كن و هرشتري را كه
مورد نظر تو است انتخاب كن و به عنوان عطيّه ، از ما بپذير . سليمان مي گويد : زماني زينب را ديده بودم كه وضعيت مالي آنان خوب بود و لباس هاي مناسب برتن
داشت .

سليمان مي افزايد : روزي هم وارد شام شدم و ديدم شهر را آذين
بسته اند . معلوم شد اسراي كربلا وارد شام مي شوند . قضيه را از مردم
پرسيدم ، گفتند : زينب دختر علي همراه اسيران وارد مي شوند ، خود را به اسيران
نزديك ساختم و به كنار زينب رسيدم وضعيت ظاهري او مرا تكان داد ؛ زيرا
مندرس ترين لباس ها را بر تن داشت ؛ وَ عَلَيها
أَرْذَلُ ثِيابِه
وقتي خود را معرفي كردم و
تقاضا كردم تا از من چيزي بخواهد ، فرمود : پارچه اي فراهم كن تا زنان ما
صورت هاي خودرا بپوشانند ومن چنين كردم .

5 ـ خطبه امام سجاد ( عليه السلام )

روايت شده كه يزيد ـ لعنة الله عليه ـ فرمان داد منبري
آوردند و از خطيب خواست بر فراز آن رفته ، در ذمّ حسين بن علي و علي بن ابي
طالب ( عليهما السلام ) سخن بگويد . خطيب بر منبر رفت و
بعد از ستايش و سپاس خدا ، مطالبي بر ضدّ علي و حسين ( عليهما
السلام )
گفت و در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حضرموت ، پيشتر جزو يمن بوده و امروزه جزو
عمّان است .


233


توصيف و شأن معاويه و يزيد ـ لعنة الله عليهما ـ سخن
راند و از آنان بسيار تجليل كرد .

در اين هنگام ، امام سجّاد ( عليه السلام ) فرياد برآورد : واي بر تو ! رضايت مخلوق ( يزيد ) با خشم و غضب خداوند معامله كردي ؟ ! نشيمنگاهت پر از آتش باد ! آنگاه رو به يزيد كرده ، فرمود :

يا يَزِيد إِئْذَنْ لِي حَتّي أَصْعَدَ هذِهِ
اْلأَعْوادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمات للهِِ فِيهِنَّ رِضاً وَلِهؤُلاءِ
الْجُلَساءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَثَوابٌ .

اي يزيد ، فرصتي در اختيارم بگذار تا بالاي اين چوب ها روم ، و مطالبي بگويم
كه در آن خشنودي خدا باشد و نيز براي حاضران موجب اجر و پاداش است .

أَيُّهَا النّاسُ أُعْطِينا سِتّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْع ؛
أُعْطِينا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّماحَةَ وَالْفَصاحَةَ وَالشَّجاعَةَ وَ
الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ ، وَفَضَّلْنا بِأَنَّ مِنّا النَّبِيُّ
الْمُخْتارُ مُحَمَّداً وَمِنّا الصِّدِّيقُ وَمِنّا الطَّيّارُ وَمِنّا أَسَدُ
اللهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَمِنّا سَبْطا هذِهِ اْلأُمَّةِ ، مَنْ عَرَفَنِي
فَقَدْ عَرَفَنِي وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي
وَنَسَبِي .

اي مردم ، به ما شش چيز داده شد و به هفت چيز ، ما بر ديگران برتري يافتيم .

آن شش چيز كه بر ما عطا شد عبارتند از : علم ، حلم ، جوانمردي ( بخشش ) ، فصاحت ، شجاعت
و دوستي ( كه در دل مؤمنان جاي گرفتيم ) .

و امّا آن هفت چيز كه ما با آن ها برديگران برتري داده شديم ، عبارتند از
اينكه :

ـ پيامبرِ برگزيده ، حضرت محمّد ( صلّي الله عليه
وآله )
از ما است .

ـ صدّيق ( نخستين كسي كه به او ايمان آورد ؛ يعني علي ( عليه السلام ) ) از ما است .

ـ جعفر طيّار از ما است .

ـ شير خدا و شير پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) ( حضرت حمزه ) از ما است .

ـ از ما است دو سبط پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اين اُمّت ( حسن و حسين ( عليهما السلام ) ) .

هر كس مرا شناخت كه شناخت و آن كس كه نشناخت ، او را به حسب و نسبم
خبر مي دهم :

أَيُّهَا النّاسَ ، أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَمِني ، أَنَا
ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفا ، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرافُ
الرِّداءِ ، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ ائْتَزَرَ وَارْتَدي ، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ
انْتَعَلَ وَاحْتَفي ،


234


أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ طافَ وَسَعي ، أَنَا ابْنُ خَيْرُ
مَنْ حَجَّ وَلَبّي ، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ عَلَي الْبُراقِ فِي الْهَواءِ ،
أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ
اْلأَقْصي ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلي سِدْرَةِ الْمُنْتَهي ،
أَنَا ابْنُ مَنْ
" دَنا فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ
أَدْني
" ، أَنَا
ابْنُ مَنْ صَلّي بِمَلائِكَةِ السَّماءِ ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوحي إِلَيْهِ
الْجَلِيلُ ما أَوحي ، أَنَا ابْنُ مُحَمَّد الْمُصْطَفي .

اي مردم ، من فرزند مكّه و منايم . فرزند زمزم و صفايم ، فرزند كسي هستم كه
حجرالأسود را در ميان عباي خود گذاشت و به جايش نهاد . منم فرزند بهترين
انسان ها ، كه لباس احرام پوشيد . منم فرزند بهترين انسان ها كه كفش پوشيد
و ( براي طواف ) پا برهنه شد . من پسر بهترين انسان ها هستم كه طواف كرد و سعي
صفا و مروه نمود . فرزند بهترين كسي هستم كه حج بجا آورد و لبّيك گفت . من پسر كسي
هستم كه از مكّه به مسجد اقصي سير داده شد و ( در شب معراج ) به سِدرَة المُنتهي
رسيد . من پسر كسي هستم كه آنقدر به خدا نزديك و نزديك شد ، تا آنكه فاصله او به
اندازه دو كمان يا نزديكتر بود . من پسركسي هستم كه فرشتگان آسمان به او اقتدا كردند
و نماز گزاردند . من پسر آن كسي هستم كه خداي بزرگ به او وحي كرد آنچه را
كه وحي كرد . من پسر محمد برگزيده خدا هستم .

أَنَا ابْنُ عَلِيّ الْمُرْتَضي ، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ
خَراطِيمَ الْخَلْقِ حَتّي قالُوا لا إِلهَ إِلاَّاللهُ ، أَنَا ابْنُ مَنَ ضَرَبَ
بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ سَيْفَيْنِ وَطَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَهاجَرَ
الْهِجْرَتَيْنِ وَبايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَقاتَلَ بِبَدْر وَحُنَيْنِ وَلَمْ
يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْن ، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَوارِثِ
النَّبِيِّينَ وَقامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَيَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَنُورِ
الْمُجاهِدِينَ وَزَيْنِ الْعابِدِينَ وَتاجِ الْبَكّائِينَ وَأَصْبَرُ
الصّابِرِينَ وَأَفْضَلُ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ ، رَسُولِ رَبِّ
الْعالَمِينَ ، أَنَا ابْنُ اْلمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلِ الْمَنْصُورِ بِمِيكائِيل ،
أَنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِين وَقاتِلِ الْمارِقِينَ وَ
النّاكِثِينَ وَالْقاسِطِينَ وَالْمُجاهِدِ أَعْداءَهُ النّاصِبِينَ وَأَفْخَرِ
مَنْ مَشي مِنْ قُرَيش أَجْمَعِين وَأَوَّلُ مَنْ أَجابَ وَاسْتَجابَ للهِِ وَ
لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَأَوَّلُ السّابِقِينَ وَقاصِمِ الْمُعْتَدِينَ


235


وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَسَهْم مِنْ مُرامِي اللهِ
عَلَي الْمُنافِقِينَ وَلِسانِ حِكْمَةِ الْعابِدِين وَناصِرِ دِينِ اللهِ وَ
وَلِيِّ أَمْرِ اللهِ وَبُسْتانِ حِكْمَةِ اللهِ وَعَيْبَةِ
عِلْمِهِ

سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ
رَضِيٌّ مِقْدامٌ هَمّامٌ صابِرٌ صَوّامٌ مُهَذَّبٌ قَوّامٌ ، قاطِعُ اْلأَصْلابِ وَ
مُفَرِّقُ اْلأَحْزابِ ، أَرْبَطُهُمْ عِناناً وَأَثْبَتُهُمْ جِناناً وَ
أَمْضاهُمْ عَزِيْمَةً وَأَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ باسِلٌ يُطْحِنُهُمْ فِي
الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ اْلأَسِنَّةِ وَقَرُبَتِ اْلأَعِنَّةِ طَحْنَ
الرِّحي وَيَذَرُوهُمْ فِيها ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ ، لَيْثُ الْحَجازِ وَ
كَبْشُ الْعِراقِ ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خِيفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ
شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها وَمِنَ الْوَغي لَيْثُها ، وارِثُ
الْمُشْعَرَينِ وَأَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ ذاكَ جَدِّي
عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِب .

من فرزند عليّ مرتضي هستم ؛ كسي كه سران مشرك را كوبيد تا گفتند : معبودي جز خداي
يكتا نيست . من پسر كسي هستم كه در پيشاپيش رسول خدا ( صلي
الله عليه وآله )
با دو شمشير با دشمن مي جنگيد و با دو نيزه نبرد
مي كرد ، و دوبار هجرت كرد . من پسر كسي هستم كه دوبار بيعت كرد و در جنگ بدر و
حُنين با دشمن جنگيد . او حتي يك لحظه و به اندازه يك چشم به هم زدن كافر نشد . من پسر صالح مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدان و پيشواي مسلمانان و مايه
روشني چشم مجاهدان و زينت پرستش كنندگان خدا و سرور مناجات كنندگان بسيار
گريه

كننده درگاه خدا و با استقامت ترين استقامت كنندگان و بهترين
برخاستگان براي عبادت از آل ياسين ، رسول پروردگار جهانيان هستم ؛ آن كس كه با
خارج شدگان از دين جنگيد و با بيعت شكنان و ياغيان نبرد كرد و با دشمنان ناصبي جهاد
كرد . من پسر كسي هستم كه سرافرازترين فرد قريش و نخستين مؤمن و تصديق كننده خدا و
رسول و پيشتاز پيشگامان و كوبنده متجاوزان و نابود كننده مشركان و تيري از تيرهاي
خدا بر منافقان و زبان شناخت عابدان و حامي دين خدا و وليّ امر خدا و باغ حكمت الهي
و مخزن علم خدا است .

كسي كه جوانمرد ، بخشنده ، زيبا ، هوشمند ، پاك ، از سرزمين حجاز ، مرضيّ خدا ، پيشگام ،
پيشواي بلند همّت ، صابر ، بسيار روزه گير ، تهذيب شده ، بسيار عبادت كننده ، قطع كننده
پشت هاي مشركان و پراكنده كننده حزب هاي كفر ، از همگان پر


236


جرئت تر و قوي دل تر و با صلابت تر و خلل ناپذيرتر در برابر
كافران و شيرِ دلاور بود .

آن كه در جنگ ها هنگام به هم خوردن نيزه ها و نزديك شدن
پيشتازان جنگ ، كافران را مانند سنگ آسيا ، خرد مي كرد و مي كوبيد و مانند
طوفان توفنده و در هم كوبنده ، كه خار و خاشاك را در هم مي ريزد ، دشمنان را
در هم مي ريخت .

آن كه شير حجاز و يكّه سوار عراق ، سردار مكّه و مدينه و خيف و منا و عقبه ،
بدر و اُحد بود .

آن كه يكّه تاز بيعت ( تحت شجره رضوان ) و هجرت و آقاي عرب و پهلوان جنگ
و وارث مشعر و عرفات و پدر دو نبيره رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
؛ حسن و حسين ( عليهما السلام ) بود .

و اوست جدّم علي بن ابي طالب ( عليه
السلام )
.

أَنَا ابْنُ فاطِمَةُ الزَّهْراءِ ، أَنَا ابْنُ سَيِّدَةُ
النِّساءِ ، أَنَا ابْنُ خَدِيْجَةُ الْكُبْري ، أَنَا بْنُ الْمَقْتُولُ
ظُلَماً ، أَنَا ابْنُ الْمَجْزُورِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفاءِ ، أَنَا ابْنُ
الْعَطْشانِ حَتّي قَضي ، أَنَا ابْنُ طريح كَرْبَلاءِ ، أَنَا ابْنُ مَسْلُوبِ
الْعَمامَةِ وَالرِّداءِ . . .

من فرزند فاطمه زهرايم . من فرزند خديجه كبرايم . من فرزند كسي هستم كه از روي ظلم
كشته شد . فرزند كسي هستم كه سرش از قفا بريده شد . فرزند تشنه كامي هستم كه با
لب تشنه به شهادت رسيد و پيكرش در زمين كربلا افتاده . فرزند كسي هستم كه عمامه و
عبايش ربوده شد و . . .

حضرت سجاد ( عليه السلام ) پيوسته سخن مي گفت و
مردم مي گريستند . صداي ضجّه و گريه بلند شد . يزيد از ترس اينكه مبادا آشوب به
پا شود ، به مؤذّن گفت : اذان بگو .

مؤذّن فرياد زد : الله اكبر ، الله اكبر .

امام سجّاد ( عليه السلام ) فرمود :

لا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللهِ ؛ هيچ چيزي
بزرگتر از خدا نيست .

مؤذّن گفت : اَشهَدُ أَنْ لا اِلَهَ إلاَّ اللهُ .

امام سجّاد ( عليه السلام ) گفت :


237


شَهِدَ بِها شَعْري وَبَشَري وَلَحْمِي وَ
دَمِي
.

مو و پوست و گوشت و خونم به يكتايي خدا گواهي دهد .

مؤذّن گفت : اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ .

امام سجّاد ( عليه السلام ) خطاب به مؤذّن گفت : تو
را به حقّ محمّد ساكت باش تا من سخني بگويم . از بالاي منبر متوجّه يزيد شد و
فرمود :

يا يَزِيدُ ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أمْ جَدُّكَ ؟ يا
يَزيد فَإنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدّكَ فَقَدْ كَذِبْتَ وَكَفَرْتَ وَإنْ زَعَمْتَ
أنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ ؟ .

اي يزيد ، اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو ؟ اگر بگويي جدّ تو است ، دروغ
گفته اي و كفر ميورزي . اگر بر اين باوري كه جدّ من است ، پس چرا عترت و خاندان
او را كشتي ؟

اين سخن را گفت و دست به گريبان برد و جامه خود را چاك زد و گريست ، سپس خطاب به
مردم فرمود :

اي مردم ، آيا در ميان شما كسي هست كه جدّ و پدرش ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) باشد ؟ !

صداي شيون و گريه از مجلس برخاست .

آنگاه فرمود : به خدا سوگند در جهان جز من كسي نيست كه جدّش رسول
خدا ( صلّي الله عليه وآله ) باشد . پس چرا اين شخص ( يزيد ) پدر مرا كشت و ما را مانند روميان اسير كرد . اي يزيد ، اين كارها را مي كني باز
مي گويي محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) رسول خدا
است ؟ و رو به قبله مي ايستي ؟ واي بر تو كه در روز قيامت ، جدّم و پدرم طرف
دعواي تو هستند .

يزيد فرياد زد : مؤذن ! اقامه بگو ، هياهو و صداي اعتراض از مجلس برخاست . بعضي با يزيد نماز خواندند و بعضي پراكنده شدند . ( 1 )

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار ، ج45 ، ص139 ـ 137 ؛ مناقب ، ج4 ،
ص168 ؛ نفس المهموم ، ص 26 ـ 260 ؛ مقتل خوارزمي ،
ج2 ، ص69


238


6 ـ رقيه در شام

درباره دختر مظلوم حضرت سيّد الشهدا در شام چند مسأله قابل ترديد
نيست :

1 ـ قبري منسوب به حضرت رقيّه در شام مي باشد .

2 ـ در آنجا كودكي از اسراي كربلا آرميده است .

3 ـ آن كودك از فرزندان امام حسين سيّد الشهدا ( عليه السلام ) است .

4 ـ بسياري از تاريخ نويسان و سيره نگاران ، به ويژه مقتل
گويان از حضرت رقيّه ، نامي به ميان نياورده اند و راز اين مسأله بسيار آشكار
است ؛ زيرا آنان غالباً از معاريف و و تاريخ سازان حماسه عاشورا در كربلا سخن
به ميان آورده اند و از عرصه هاي ديگر اين حماسه ، چندان سخني
نگفته اند . بر اين اساس نام و تاريخ زندگي حضرت رقيّه در كتب بزرگ تاريخي
مشاهده نمي شود .

در لغت نامه دهخدا ، ج26 ، ص588 ذيل ماده رقي آمده : رقيّه ( به فتح
را و قاف ) بنت الحسين بن علي ( عليهما
السلام )
كه در خرابه شام شبي امام حسين ( عليه
السلام )
را در خواب ديد و بيدار شد و از حضرت زينب پدرش را خواست ، همه اسرا
در خرابه شام به شيون در آمدند و يزيد آن ناله و گريه را شنيد و سبب پرسيد ، جريان
را گفتند : دستور داد سر امام را به خرابه بردند . همين كه روپوش از سر مطهّر
برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد ، چنان بي تاب و دگرگون گشت كه از شدّت
گريه و اضطراب روح از تنش جدا شد .

علامه طريحي در منتخب و علامه حائري در معالي السبطين و نيز
محدّث قمّي در نفس المهموم و نيز در منتهي الآمال داستان ارتحال جانسوز
حضرت رقيه در شام را با اندك تغييري نقل كرده اند . بعضي از اين نويسندگان
مسأله جان دادن حضرت رقيّه را پس از مريض شدن چند روزه آن حضرت مي دانند و
بعضي مي نويسند كه آن حضرت با ديدن سرپدر ، جان داد و در باب كلمات و سخنان آن
حضرت در كنار سر بريده پدر نيز اختلاف نظريه جزئي ميان آنان به چشم مي خورد ،
ليكن در اصل وجود قبر حضرت رقيّه در شام و جان دادن حضرت رقيه در خرابه شام در سالي
كه اسيران كربلا را به شام برده بودند ترديدي نبايد كرد .


239


از كاروان زينب ، بر جاي مانده ام من * * * كز قدرت الهي
بر پاي مانده ام من

من يادگار نورم از كربلاي طورم * * * برگي ز شاخسار طوباي
مانده ام من

من خلق را بشيرم ، از كربلا سفيرم * * * گل قطره اي ز موج
درياي مانده ام من

كو شوكت يزيدي ، كو دولت هريمن * * * سرزنده در دو عالم ، مولاي
مانده ام من

دشمن به نوبهارم باريد بس خزان ها * * * پرپر ، گلي
به دشت وصحراي مانده ام من

از كربلا به كوفه ، تا شام غم رسيدم * * * پر آبله است پايم ،
اي واي مانده ام من

صد داغ جان گزا را دارم به سينه يا رب * * * در انتظار روي
باباي مانده ام من

روزم ، شب ، از جفاي اعداي بي مروّت * * * آلاله اي ز باغ
زهراي مانده ام من

7 ـ حركت به سوي مدينه

خبر حادثه كربلا زماني در مدينه پيچيد كه ابن زياد خبر شهادت
امام حسين ( عليه السلام ) را به والي مدينه ـ عمرو بن
سعيد اشرق ـ ( عمرو بن سعيدالعاص ) ( 1 ) اطلاع داد و او
اين خبر را در شهراعلان كرد . در اين حال بود كه شيون و زاري به خصوص از
خانه هاي بني هاشم برخاست . والي مدينه با اشاره به قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : يَوْمٌ
بِيَوْمِ بَدْر يا رَسُولَ الله
؛ اي رسول
خدا ، امروز عوض روز بدر !
جمعي از انصار كه گفتار او را مي شنيدند بر او
برآشفتند .

برخي از مقتل نويسان نوشته اند والي مدينه دستور داد
خانه هاي بني هاشم را خراب كردند . ( 2 )

كفار ، همواره از زخم عميق و خاطره تلخ شكست جنگ بدر ياد مي كردند
و پيوسته در صدد انتقام بودند . اميّة بن ابي حذيفه ، يكي از
فرماندهان و از پرچمداران سپاه كفر در جنگ اُحُد بود كه از شكست مسلمانان در جنگ
اُحد خشنود گشت و فرياد مي زد : يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر . او به دست توانمند امير مؤمنان ( عليه
السلام )
در همين جنگ به خاك افتاد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : معالي السبطين ، ج2 ،
ص31

2 . مقتل الحسين ( مقرم ) ، صص 334 و 335 ؛
نكـ : معالي السبطين ، ج2 ، ص31


240


و به حياتش خاتمه داده شد .

شعار پيشگفته پس از جنگ اُحُد خاموش بود تا اينكه واقعه كربلا بهوقوع
پيوست ، و يزيد در شام ( 1 ) و والي او در مدينه ، كه به
ظاهر مسلمان شده بودند ، بار ديگر آن شعار را سرداند .

هنگامي كه خبر شهادت امام و يارانش ؛ از جمله دو تن از پسران
عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد ، ابو السلاسل ، غلام او ، آزرده خاطر شد و
گفت : آنچه به روز ما آورد كسي جز حسين نبود ! عبدالله بن جعفر با كفش خود بر سر
او كوفت و فرمود : چه مي گويي ؟ به خدا سوگند اگر در ركاب او بودم جان خود را
فدايش مي كردم و افزود : آنچه در اين باره بر من وارد شد چيز مهمي نيست . او سپس
در ميان ياران خود حضور يافت و گفت : خداي را شاكرم كه با شهادت حسين ما را سربلند
ساخت . ( 2 )

آري ، مؤمنان راستين شهادت را سربلندي مي دانند ولي كفار و
منافقان ، آن را خسران و زيانبار مي پندارند .

* * *

8 ـ اربعين حسيني

براي بررسي اربعين حسيني و يافتن پاسخ به اين پرسش كه : آيا جابر برحسب
اتفاق اربعين حسيني را در كربلا گذراند ؟ توجه به نكات زير ضروري است :

الف : خبر شهادت سيدالشهدا و يارانش
به گونه اي معجزه آسا ، در همه جا به خصوص در مدينه ، انتشار
يافته بود . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حلية الأبرار ، بحراني ، ج1 ،
ص478

2 . كشف الغمه ، ج2 ، ص68 ، قالَ أَبُو
السَّلاسِل مولي عبد الله هذا ما لَقَينا مِنَ الْحُسَينِ فَحَذَفَهُ عَبد الله
بنعله ثُمَّ قالَ : يَا بنَ اللخناء أَ لِلحسين تقول هذا ؟ ! و الله لو شهدته لأحببت
أن لا أفارقه حتّي أُقتَل معه و الله إنّه لمما يسخي بنفسي عنهما و يعزي عن المصاب
بهما أنّهما أصيبا مع أخي و ابن عمّي مواسين له صابرين معه . ثمّ أقبل علي جلسائه
فقال : الحمد لله عزّ علي بمصرع الحسين
( عليه
السلام )
.

3 . منتهي الآمال ، ص524


241


ب : جابر بن عبدالله انصاري ، از
پيرمردان كهنسال اصحاب پيامبر خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
و از ارادتمندان خاص اهلِ بيت عصمت و طهارت است .

ج : اين حديث در ميان مسلمانان ، از
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) معروف بوده كه :

إِنَّ اْلأَرْضَ لَتَبْكي عَلَي الْمُؤمِنِ إِذا
ماتَ أَربَعِينَ صَباح
. ( 1 )

همانا زمين بر انسان مؤمن ، هنگامي كه بميرد ، چهل روز مي گريد .

همچنين امام صادق ( عليه السلام ) به
زراره فرمود :

يا زُرارَة اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي
الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً . . .
.

اي زراره ، آسمان چهل شبانه روز در سوگ حسين ( عليه السلام ) گريست .

د : گرامي داشتن چهلم كسي كه
ديده ازجهان فروبسته ، يكي ازسنت هاي ديرينه اي است كه نه تنها در
ميان مسلمين ، كه در ميان نصارا و يهود نيز مورد توجه بوده است . ( 2 )

با توجه به اين نكته ها ، شيخ طوسي در كتاب مصباح المتهجّد
مي نويسد : روز بيستم صفر ، جابر به همراه عطيه از مدينه براي زيارت قبر
حسين ( عليه السلام ) به كربلا آمد و اوّل كسي بود كه
امام را به عنوان اربعين زيارت كرد . ( 3 )

جابر ( 4 ) جهت تشرف به زيارت امام ( عليه السلام ) ، اوّل در شط فرات غسل كرد و احرام بست
و خود را معطر ساخت و با خشوع و خضوع كامل به زيارت شتافت . و هنگامي كه به كنار قبر
امام حسين ( عليه السلام ) رسيد ، سه بار تكبير گفت
و از شدت حزن و اندوه بيهوش روي قبر سيدالشهدا ( عليه
السلام )
افتاد . ( 5 )

* * *

ـ ابن شهرآشوب مي نويسد : سيد مرتضي در بعضي از مسائل خويش گفته
است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار ، ج74 ، ص86

2 . مقرم مقتل الحسين ، صص 363 و 364

3 . تحقيقي درباره اربعين ، تأليف شهيد قاضي
طباطبايي
( رحمه الله ) .

4 . جهت شناخت كامل جابر ، به منتهي الآمال ، ص 146 مراجعه نماييد . ( ـ يكي از امتيازات اين صحابه جليل القدرِ پيامبر ، اين است
كه هفت تن از امامان معصوم
( عليهم
السلام )
را ديدار كردند ) .

5 . معالي السبطين ، ج2 ، صص116 و 185


242


سر مطهّر امام حسين ( عليه السلام ) را از
شام به كربلا بازگرداندند و به بدن او ملحق كردند .

ـ شيخ طوسي نيز مي نويسد : زيارت اربعين ، به همين علت است .

ـ در تاريخ حبيب السير آمده است : يزيد سرهاي شهدا را به امام
سجاد ( عليه السلام ) تسليم كرد و آن حضرت سرها راروز
بيستم صفر به بدن هاي مطهرشان ملحق كردند و سپس به مدينه بازگشتند . ( 1 )

9 ـ جابربن عبدالله انصاري و عطيه

جابربن عبدالله انصاري 94 سال عمر كرد . در 19 غزوه همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شركت داشت . در جنگ جمل ، نهروان و
صفين از ياران اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بود و در يكي
از جنگ ها چشمش آسيب ديد و از كار افتاد .

جابر در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ اُحُد پدرش ( عبدالله ) وي را
سرپرست هفت خواهرش نمود و خود به جنگ رفت و به شهادت رسيد ولي در ادامه آن ؛ يعني در
جنگ حَمْراءُ الأسد جابر شركت جست و در سال بعد هم در جنگ ذات الرقاع حضور
يافت . در اين جنگ بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از او پرسيد : آيا ازدواج كرده اي ؟ جابر پاسخ داد : آري ، فرمود : با چه كسي ؟ جابر
جواب داد : با فلان زن . رسول الله ( صلّي الله عليه
وآله )
فرمود : چرا با دختري ازدواج نكردي ؟ گفت : پدرم شهيد شد و هفت خواهرم زير
نظر من زندگي مي كنند ، از اين رو با كسي ازدواج كردم كه سمت مادري داشته
باشد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حق او دعا كرد . او در جنگ خندق همراه علي بن ابي طالب ( عليه
السلام )
مقابل عمرو بن عبد وَدّ حاضر شد . در روز عاشورا امام
حسين ( عليه السلام ) از لشكر عمربن سعد خواست تا از
جابربن عبدالله انصاري حقانيت او را جويا شوند .

روزي امام سجاد ( عليه السلام ) همراه امام
باقر ( عليه السلام ) به عيادت جابر رفتند . امام ( عليه السلام ) به فرزندش فرمود : سر عموي خود را ببوس ، جابر
كه نابينا بود ، پرسيد : اين جوان كيست ؟ گفتند : او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نفس المهموم ، ص 269 ؛ فتّال
نيشابوري ، روضة الواعظين ، ص 165 ؛ اللهوف ، ص 85 مناقب ، ج2 ، ص 200 ؛
ابن نما ، مثيرالأحزان ، ص58


243


محمدبن علي ( امام باقر ( عليه السلام ) ) است . جابر
به ياد پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) افتاد و سلام
آن حضرت را به محمدبن علي ( عليهما السلام ) ابلاغ
كرد .

جابر كه با عطيّه عوفي ، يكي از دانشمندان روزگارش ، خود را در روز اربعين به
كربلا رسانيدند ، در شطّ فرات غسل كرد ، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد ، با سر
و پاي برهنه ، با دلي پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود ، حسين ( عليه السلام ) مشرّف شدند . در آن هنگام ، ورود كارواني نظر
آنان را به خود جلب كرد . جابر به غلامش گفت : اينان كيستند ؟ اگر ازكارگزاران يزيدند ،
خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدين ( عليه
السلام )
و همراهان او هستند ، تو را در راه خدا آزاد مي كنم . غلام رفت و
برگشت و گفت :

زين العابدين ( عليه السلام ) همراه
با عمه ها و خواهران و همراهانند . آنان هنگامي كه نزديك شدند ، جابر با سر و
پاي برهنه از آنان استقبال كرد و همگي گريستند . صداي شيون بلند شد . جابر خود را روي
قدم هاي امام سجاد ( عليه السلام ) انداخت و
مي بوسيد و تسليت مي گفت ؛ امام ( عليه
السلام )
پرسيد : أَنْتَ جابِر ؟ جابر پاسخ داد : اَنَا جابِر . امام ( عليه
السلام )
سپس فرمود : اي جابر ، اين جا پدرم به
قتل رسيد . اين جا جوانان ما را سر بريدند . اين جا خيمه هاي ما را به
آتش كشيدند ، از اين جا زنان ما را به اسيري بردند .
( 1 ) ( امام سجاد ( عليه السلام ) دركربلا براي جابر و همراهانش ، روضه خواند ) .

عطيه ( يا عطا ) از بزرگان اسلام و تابعين بود ؛ يعني از صحابه نيست
و پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) را نديد ، ولي
به زيارت صحابه نايل آمد . او از بزرگ ترين دانشمندان و مفسّران نامي اسلام
است . ( 2 ) عطيه بر ضدّ حَجّاج بن يوسف ثقفي شوريد
و سر انجام به فارس گريخت . ثقفي به عطيه دست يافت و از او خواست تا از علي ( عليه السلام ) بيزاري جويد ، ليكن عطيه چنين نكرد . . . سر و
ريش او را تراشيدند و چهار صد تازيانه به او زدند . ( 3 ) او مدتي در خراسان و سپس در كوفه زندگي كرد و در سال 111 هـ . ق . بدرود حيات
گفت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار ، ج1ص329 باب25 ، يا جابِر ! هيهُنا
قُتِلَ أَبُوعَبدِالله ، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا ، وَذُبِحَتْ أَطْفالُنا ،
وَسُبِيَتْ نِسائُنا ، وَحَرِقَتْ خِيامُن .

2 . بررسي تاريخ عاشورا ، ص201

3 . سفينة البحار ، ماده عط .


244


10 ـ تحقيقي در باره ورود اهل بيت به كربلا در
اربعين

در مورد ورود جابر در اربعين حسيني به كربل ، جاي ترديد نيست و آنچه مورد اختلاف
ميان ارباب مقاتل است ، مسأله ورود اهل بيت از شام به كربل در
اربعين است .

محدّث قمي در منتهي الآمال مي نويسد : خيلي بعيد است كه اهل بيت
بعد از اين همه قضايا ، از شام برگردند . . . و به كربلا وارد شوند . ( 1 )

شعراني در ترجمه نفس المهموم مي نويسد : رسيدن اهل بيت
روز بيستم صفر به كربلا ( برحسب عادت ) محال است . ( 2 )

ولي بسياري از صاحب نظران طراز اول ؛ از جمله علاّمه جبل عاملي ،
صاحب كتاب اعيان الشيعه روز اربعين را روز ورود جابر و نيز روز ورود
اهل بيت به كربلا مي دانند . ( 3 )

در اين باره آنچه شهرت دارد ، همان نظريه سيدبن طاووس در لهوف است : هنگامي كه اهل بيت امام حسين ( عليه السلام ) ـ بعد از گذراندن مراحل حساس تبليغي خود ـ از شام به مدينه
بازمي گشتند ، در محدوده سر زمين عراق ، به رييس قافله پيشنهاد كردند كه
آنان را از راه كربلا عبور دهد ، اين درخواست عملي گرديد و در كربلا فرود آمدند
و در آنجا با جابربن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم ملاقات نمودند و
عزاداري ويژه اي بر مزار آزادگان شجاع كربلا بر پا كردند و زنان
آبادي هاي مجاور نيز در اين ماتم شركت جستند و چند روزي را اين چنين سپري
كردند سپس عازم مدينه منوره شدند . ( 4 ) ارباب مقاتل
توقف كاروان انقلاب در كربلا را سه روز دانسته اند . ( 5 )

امام سجاد ( عليه السلام ) جايگاه واقعه
خونين كربلا رابه طور مفصّل براي جابر شرح داد ؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منتهي الآمال ، فصل اربعين .

2 . نفس المهموم ، ص 269 ، فصل
اربعين .

3 . عوالم ، ج 17 ، امام حسين ، ص 446 ؛
اعيان الشيعه ، ج1 ، ص617

4 . عوالم ، ص 17 ؛ امام حسين ، ص 446 ؛
اعيان الشيعه ، ج1 ، ص617

5 . مقتل الحسين ، ص 373 ؛ علامه جبل عاملي ،
اعيان الشيعه ، ج1 ، ص617


245


يا جابِرُ ، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ
رِجالُنا ، وَذُبِحَتْ أَطْفالُنا ، وَسُبِيَتْ نِساؤُنا ، وَحُرِقَتْ خِيامُن
. ( 1 )

* * *

نعمان بن بشير يكي از صحابه پيامبرخدا ( صلي
الله عليه وآله )
با هيأتي سي نفره مأمور اعزام كاروان اسيران به مدينه شد ( گرچه بعضي از مورّخان از بشير بن حذلم ياد مي كنند ليكن بسياري از اهل نظر از
نعمان بن بشير نام مي برند ) . ( 2 )

سيدبن طاووس درلهوف مي نويسد : درراه شام ومدينه ، سخن ازكربلا پيش
آمد و آنان وارد كربلا شدند و سرهاي شهدا را كه به همراه خود آورده بودند ، در كربلا
دفن كردند ، زنان روستاهاي اطراف جمع شدند و زينب ( عليها
السلام )
در ميان آنان از فرط غم ، پيراهن چاك زد و بيهوش افتاد و تا سه روز
اقامه عزا كردند و سپس به سوي مدينه راه افتادند . ( 3 )

استمرار اربعين

استمرار اربعين حسيني وبرگزاري مراسم اربعين در هر سال بر چه اساسي
است ؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت :

الف : شهادت امام حسين ( عليه السلام ) در مقايسه با ساير شهادت ها ، تفاوتي
اساسي دارد . امام مجتبي ( عليه السلام ) در آخرين ساعات
زندگي خود به امام حسين ( عليه السلام ) گفت :

لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا أَباعَبدِالله .

امام صادق ( عليه السلام ) نيز فرمودند :

إنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ
أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالدَّمِ ، وَاْلأَرضُ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ
صَباحاً بِالسَّواد و . . .
. ( 4 )

بنابراين ، بايد گفت : اربعين آن حضرت نيز با اربعين شهادت ديگر امامان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعيان الشيعه ، ج1 ، ص617

2 . اعيان الشيعه ، ج 1 ، ص 617 ـ
معالي السبطين ، ج 2 ، ص 113

3 . اعيان الشيعه ، ج1 ، ص 617 ؛ معالي
السبطين ، ج2 ، ص113

4 . همان ، صص364 و 366


246


يكسان نيست .

ب : در باره استمرار اربعين حسيني ، احاديث
ويژه اي در دست است كه در ساير اربعين ها چنين نيست ؛ از جمله ، حديث امام
عسكري ( عليه السلام ) است كه مي فرمايند :

عَلاماتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ ؛ صَلاةُ إِحْدي وَ
خَمسِينَ وَزِيارَةُ اْلأَرْبَعِينَ ، وَالْجَهْر بِبِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ
الرَّحيمِ ، وَالتَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ ، وَتَعْفيرُ الْجَبين
. ( 1 )

در اين حديث ، امام عسكري ( عليه السلام ) خواندن
زيارت اربعين را ، هر سال در اربعين سالار شهيدان ( عليه
السلام )
، يكي از نشانه هاي مؤمنان راستين دانسته اند . ( 2 )

11 ـ بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه

فرياد شيون و زاري ، زماني در مدينه بالا گرفت كه بشير بن حَذْلَم در
كنار مسجدالنبي توجه همگان را به خود جلب كرد و با صداي دردآلود خويش گفت :

يْا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها * * * قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُ

الْجِسْمُ مِنْهُ ، بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ * * * وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ

اي اهل يثرب ، در مدينه نمانيد كه حسين كشته شد و از اين رو است كه اشگم
همواره ريزان است .

جسم حسين در كربلا قطعه قطعه گشت و سر او در بالاي نيزه از شهري به شهر ديگر
برده شد .

بشير ، همچنين به مردم خبر داد كه امام سجاد ( عليه
السلام )
با خواهران و عمه ها و ديگر همراهان در بيرون مدينه اند . مردم سراغ واردين را از بشير مي گرفتند . بشير جمعيت عظيم و سيل آساي
مدينه را به بيرون مدينه هدايت كرد . چنان محشري از ازدحام جمعيت به پا شد كه تا آن
روز كسي چنين اجتماعي را نديده بود . امام سجاد ( عليه
السلام )
با چشماني اشكبار از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طوسي ، تهذيب ، ج2 ، مبحث زيارة
الحسين
( عليه السلام ) ، ص7

2 . مقتل الحسين ، ص 366 ،


247


خيمه بيرون آمدند و به جمع پرشور و هيجان انگيز استقبال كنندگانِ
عزادار پيوستند . مردم به امام سجاد ( عليه السلام ) تسليت مي گفتند و ايشان بر چهارپايه اي نشسته ، از شدت گريه
نمي توانستند خود را نگه دارند . صداي گريه و زاري جمعيت بالا گرفت . امام ( عليه السلام ) به مردم اشاره كردند تا ساكت
شوند ، همگان ساكت شدند . آنگاه لب به سخن گشودند و پس از حمد و ستايش الهي ، به بيان
واقعه پرداختند :

أَيُّهَا الْقَوْمُ ! إِنَّ اللهَ تَعالي ـ وَ
لَهُ الْحَمْدُ ـ اِبْتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَة ، وَثُلمَة فِي الاْسْلامِ
عَظيمَة ، قُتِلَ أَبُو عَبْدِاللهِ
( عليه
السلام )
وَعِتْرَتُهُ ، وَسُبِيَ نِساؤُهُ وَصِبْيَتُهُ ،
وَدارُوا بِرَأْسِهِ فِي الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عامِلِ السِّنانِ ، وَهذِهِ
الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثْلُها رَزِيَّةٌ . . . .

اي قوم ، خداوند تبارك وتعالي را سپاس مي گويم كه ما را با مصائب عظيم و . . . آزمود . ابوعبدالله الحسين و ياران او كشته شدند و زنان و دخترانش اسير گشتند و
همراه با سر او در شهرها گردانده شدند . . .

امام سپس افزودند :

به خدا قسم ، اگر پيامبر به جاي وصيت احترام به ما ، دستور كشتن ما را
مي دادند ، اينها بيشتر از آنچه را بر سر ما آوردند ، انجام نمي دادند . ( 1 )

12 ـ همسويي

بعد از خطبه امام ( عليه السلام ) ،
صوحان بن صعصعه ـ كه شخصي معلول بود ـ برخاست و گفت : اي پسر
پيامبرخدا ! من به جهت وضع خاصي كه دارم ، توفيق ياري شما را نداشتم وگرنه شما
را در كربلا همراهي مي كردم . امام ( عليه السلام ) عذرخواهي وي را پذيرفتند و وي را مورد تفقّد قرار دادند و از او تشكر كردند ( 2 ) به روايت ابن نما در مثيرالأحزان ، اين شخص
صوحان بن صعصعة بن صوحان بود .

در همين جلسه ، ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله بر امام ( عليه السلام ) وارد شد و با قيافه اي خاص

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نفس المهموم ، صص272 و 273

2 . همان ، ص 274 و مقتل الحسين ، ص 375


248


و لحن تمسخر آميز پرسيد : پيروزي از آن كيست ؟ مَنِ اْلغالِبُ ؟ ( كنايه از اين كه خوب شكست خورديد ! ) . امام ( عليه السلام ) پاسخ دادند :

إذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَأذِّنْ وَاَقِمْ ،
تَعْرِفُ الْغالِب .
( 1 )

هنگامي كه وقت نماز فرا رسيد ، اذان و اقامه بگو و نماز به پا
دار ، مي فهمي كه پيروز كيست ؟

( اين سخن حضرت كنايه از اين است كه دشمن مي خواست نام پيامبر را محو
كند ولي نام او علي رغم خواست بدخواهان همچنان زنده است .

13 ـ اهل بيت ( عليهم السلام ) در
مدينه

امّ كلثوم در آغاز ورود به مدينه اينگونه زمزمه مي كرد :

مدينة جدّنا لا تقبلينا * * * فبالحسرات والأحزان
جينا

خرجنا منك بالأهلين طُرّاً * * * رجعنا لا رجال و لا
بنينا
( 2 )

اي شهر جدم ، ما را نپذير ، كه با حسرت و اندوه فراوان بازگشتيم .

از ميان تو با همه خانواده رفتيم و بازگشتيم در حالي كه مردان و پسران
خود را نياورده ايم .

و زينب كبري ، پيش از آن كه به منزل رود ، به ديدار قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شتافته ، با دو بازويش دو طرفِ درِ
مسجدالنبيّ را گرفت و گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقتل الحسين ، ص 375

2 . مقتل الحسين ، ص 376 ( مطرف بن مغيره
مي گويد : با پدرم به ديدن معاويه شتافتيم پدرم كه از جلسه بازگشت ، ناراحت بود ،
راز آن را جويا شدم ، گفت : از پيش كافرترين و خبيث ترين آدم باز مي گردم ؛
زيرا من به او گفتم : الآن كه بر خر مراد سوار شدي با بني هاشم نيكي كن ، پاسخ
داد : كجا بر خر مراد سوار شدم و حال آن كه در شبانه روز پنج بار در
مأذنه ها أشهد أنّ محمّد رسول الله گفته مي شود ، ( ابن
ابي الحديد ، ج 1 ، ص 413 ، طبع مصر ) .


249


يا جَدّاهُ ! اِنِّي ناعِيَةٌ اِلَيكَ أَخِي
الْحُسَين .
( 1 )

اي جدّ بزرگوارم ، خبر شهادت برادرم ـ حسين ـ را با سوز و گداز برايت
آوردم .

برخيز حال زينب خونين جگر بپرس * * * از دختر ستم زده
حال پسر بپرس

با كشتگان ، به دشت بلا ، گر نبوده اي * * * من
بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس

از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام * * * يك قصه ناشنيده ، حديث
دگر بپرس

از كودكانت از سفر كوفه و دمشق * * * پيمودن منازل و رنج سفر
بپرس

دارد سكينه از تن صدپاره اش خبر * * * حال گل شكفته ز
مرغ سحر بپرس

از چشم اشكبار و دل بي قرار ما * * * كرديم چون
به سوي شهيدان گذر بپرس

بال وپَرم ز سنگ حوادث به هم شكست * * * برخيز حال
طاير بشكسته پر ، بپرس
( 2 )

سكينه ( عليها السلام ) نيز در كنار قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرياد برآورد و با ناله گفت :

يا جدّا ، به تو شكايت مي كنم از آنچه بر ما گذشت . به خدا قسم ! من
سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشرك ، جفاكارتر ، خشن تر و بدتر از او
نيافتم . او در حالي كه در برابرش نشسته بوديم ، بر دندان هاي پدرم مي زد و
مي گفت : اين زدن را چگونه مي بيني اي حسين ؟ ! . ( 3 )

رباب تنها همسر امام حسين ( عليه
السلام )
كه در كربلا حضور داشت ، ( 4 ) پس از
بازگشت از كربلا به مدينه ، هرگز زير سقف نرفت و هميشه در حزن و ماتم بود تا
اين كه از دنيا رفت . ( 5 ) گرچه بعضي از مورّخان
نوشته اند كه رباب در كربلا با شيعيان اطراف آنجا ، باقي ماند و به مدينه
بازنگشت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقتل الحسين ، ص 376

2 . منتهي الآمال ، فصل بازگشت اهل بيت
به مدينه .

3 . مقتل الحسين ، ص376

4 . بررسي تاريخ عاشورا ، مبحث علي
اصغر .

5 . منتهي الآمال ، ص 524


250


خبر واقعه كربلا در مدينه

گروهي از مورّخان بر اين باورند كه خبر شهادت سيد الشهدا و يارانش در كربلا ،
براي نخستين بار توسط امّ سلمه ، همسر پيامبرخدا ( صلي
الله عليه وآله )
در مدينه اعلام شد . بدين صورت كه ام سلمه پس از عاشورا
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را در خواب ديد كه
محزون و سر و صورتش غبارآلود است ، چون علت را جويا شد ، پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) پاسخ داد : از كربلا و از مراسم
به خاك سپاري حسين مي آيم .

همچنين او ، وقتي به شيشه اي كه در آن مقداري از خاك كربلا بود ، نگريست ديد
آن خاك خونين است و فهميد كه حسين ( عليه السلام ) را
كشته اند .

يعقوبي در تاريخ خود ، فصل مقتل الحسين مي نويسد : نخستين كسي كه براي
حسين شيون سرداد ، امّ سلمه بود ؛ زيرا رسول خدا ( صلي
الله عليه وآله )
شيشه اي به او داده بود كه در آن قدري از خاك كربلا
قرار داشت و به او فرموده بود : هرگاه ديدي اين خاك ، خونين گشت ، بدان كه حسين مرا
كشته اند . ( 1 )

يعقوبي همچنين مي نويسد : او همواره به آن شيشه مي نگريست و
آنگاه كه آن را خونين يافت ، شيون سرداد و در پي آن زنان از هرناحيه اي شيون
سردادند و مدينه را شيون بي سابقه اي فراگرفت . ( 2 )

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كان أوّل صارخة صرختْ في المدينة اُمّ سلمة
زوج رسول الله
( صلّي الله عليه وآله ) ، كان دفع إليها قارورة فيها تربة و قال لها : إنّ جبرئيل أعلمني أنّ
اُمّتي تقتل الحسين ، قالت : وأعطاني هذه التربة وقال لي : إذا صارتْ دماً عبيطاً
فاعْلمي أنّ الحسين قد قُتِلَ .

سنن ترمذي ، ج 13 ، ص 193 ؛ مستدرك حاكم ، ج 4 ،
ص 19 ؛ سيرالنبلاء ، ج 3 ، ص 213 ؛ تاريخ ابن اثير ، ج 4 ، ص 93 ؛
تاريخ ابن كثير ، ج 8 ، ص 201

2 . يعقوبي ، ج 1 ، ص241


| شناسه مطلب: 77584