بخش 7

هـ ـ از پا درآوردن نیروی حق (یاران امام (علیه السلام) ) 2 ـ سابقه دشمنی و اختلافات پرسش 2 : مقصود امام چه بود، تشکیل حکومت یا نائل شدن به شهادت؟ خطبه تاریخ ساز امام (علیه السلام) در مکّه چند نکته از خطبه: پرسش 3 : چرا امام (علیه السلام) زودتر قیام نکرد؟ سه دیو خطرناک; زمینه سازان پیروزی تفکّر یزیدی 1 ـ ابوسفیان 2 ـ عمرو بن عاص که بود؟ (نکاح الرهط) 3 ـ معاویه پرسش 4 : چرا امام (علیه السلام) سکوت نکرد؟ مرگ عدالت تاریخ بر سر دو راهی: پرسش 5 : چرا امام مجتبی (علیه السلام) با معاویه صلح کرد و آثار مهم آن چه بود؟ نامه معاویه: متن صلحنامه پرسش 6 : چرا امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه قیام نکرد؟ پرسش 7 : حکومت نامشروع در نگرش اسلامی کدام است؟! پیشنهاد مغیره پرسش 8 : آیا مردم با یزید بیعت کردند؟ ترفند معاویه جهت اخذ بیعت برای یزید توصیه های معاویه به یزید عبدالله بن زبیر: عبدالله بن عمر: عبد الرحمان بن ابی بکر: پرسش


301


او به همراه پدر خويش در حالي كه طبق نظر ابن ابي الحديد كودكي
بيش نبود ، راهيِ تبعيدگاه طائف شد ( 1 ) و همچنان مطرود
بود تا اين كه خليفه سوم ـ عثمان ـ وي را به مدينه بازگرداند ( 2 ) و به عنوان سياستگذار خود منصوب كرد .

2 ـ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ،
حَكَم بن ابي العاص ، پدر مروان و عموي عثمان را نيز از مدينه به طائف
تبعيد نمود . اما پس از رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
، عثمان درخواستِ بازگشت عمويش را از ابو بكر نمود ؛ ابوبكر
پاسخ داد : كسي را كه پيامبر ( صلي
الله عليه وآله )
تبعيد كرد ، من او را بازنخواهم گرداند .

عثمان در دوران عمر نيز چنين تقاضايي را كرد ، ليكن عمر به درخواست
او ـ مانند ابوبكر ـ پاسخ مثبت نداد تا اين كه پس از عمر ،
خودش او را به مدينه

بازگرداند . ( 3 )

3 ـ هيت در هنگام فتح طائف از زيبايي و فريبايي دختران طائف ،
به منظور تحريك سربازان اسلام ، تعريف و توصيف مي كرد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كار او را به عنوان الحرب خدعة نپذيرفت و وي را به كوه هاي طائف تبعيد كرد و
او در آن جا به سربرد ، تا اين كه عثمان او را به شهر راه داد . ( 4 )

هـ ـ از پا درآوردن نيروي حق ( ياران امام ( عليه السلام ) )

خشم معاويه :

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد : مُطرف بن مُغيره گفت : با
پدرم به ديدار معاويه رفتيم . شبي پدرم با معاويه جلسه اي داشت ، آن گاه كه
از جلسه بازگشت ،

بسيار اندوهگين بود . سبب را از وي جويا شدم . گفت : اين مرد ـ
معاويه ـ پليدترين

آدمِ روزگار است گفتم : مگر چه شده است ؟ گفت : من به معاويه
پيشنهاد كردم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 148

2 . عظمت حسيني ، ص 39 و 49

3 . في ظلال نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 358 ؛
ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 149

4 . ناسخ التواريخ ، ج 3 ، ص 322 و
سفينة البحار ، ماده هيت .


302


اكنون كه حكومت را به چنگ آورده اي ، بهتر است با بني هاشم
به عدالت رفتار كني

و بدرفتاري را كنار بگذاري معاويه گفت : هيهات ! هيهات ! ابوبكر عدالت كرد و عدالت گسْتَرد و مُرد و نامش نيز با او دفن شد . عمر و عثمان نيز چنين شدند . ولي

برادر هاشم ؛ يعني ( رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ) از دنيا رفت در حالي كه هر روز پنج
نوبت ، فرياد

برمي دارند : أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً
رَسُولُ اللهِ
، سپس با خشم و ناراحتي گفت : فأيُّ عَمَل
يَبْقي مَعَ هذا ، لا اُمَّ لَكَ ، لا وَاللهِ إلاّ دَفْناً دَفْن
؛ ( 1 ) با وجود اين ، چه
كاري صورت پذيرفت ؟
( كدام هدفِ من جامه عمل به خود
پوشيد ؟ ) اي بي مادر ! نه ؛ به خدا سوگند ! بايد اين نام ( پيامبر ) را دفن كنم .

كوتاه سخن اين كه يزيد وارث سيرت ناميمون اين دو ـ ابوسفيان و
معاويه ـ است و حتّي از آن دو به مراتب خبيث تر و شرورتر نيز بوده است .

2 ـ سابقه دشمني و اختلافات

پيكار بني اميه و بني هاشم ( 2 ) كه بارزترين آن در كربلا رخ داد ، پيكاري است با پيشينه اي عميق و
ريشه دار .

نزاع و كشمكش ميان دو برادر ، هاشم و عبدالشمس ، از پسران عبدمناف ، از
قبيله قريش ، پس از صدسال فاصله ، دوباره ميان تيره هاي آن دو ؛ يعني
بني هاشم و بني اميه پرچمداران توحيد و شرك ، با ظهور اسلام به صورت
برخوردهاي خصمانه و جنگ هاي مسلّحانه اي در طول نوزده سال به درازا كشيد ،
كه با پيروزي اسلام ، به پيروزي بني هاشم ، منجر شد ؛ ولي كينه ديرينه
بني اميه نسبت به بني هاشم ، به ندرت براساس مصلحت زمان ! هويت
بني اميه را هويدا مي ساخت . تا سي سال بعد ، در زمان حكومت عثمان و
خلافت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) ، مسأله
به شكل حادّي به صورت جنگ هاي جمل ، صفين و نهروان ، خودنمايي كرد
و شكل حادترِ آن ، در كربلا بروز كرد ، كه اين جنگ با پيروزي ظاهري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 266 ؛ بررسي
تاريخ عاشورا ، بخش مقدمه ، ص 18

2 . النزاع والتخاصم ، ترجمه فارسي با نام دشمني
خويشاوندان .


303


بني اميه ( يزيد ) و مغلوب شدن و شكست ظاهري بني هاشم ( امام حسين ( عليه السلام ) ) خاتمه يافت ؛
در نتيجه ، جنگ كربلا تبلور كينه ديرينه بني اميه نسبت به بني هاشم
است ، ازاين رو هنگامي كه نضر بن مالك از سالار شهيدان ، تفسير آيه شريفه : " هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي
رَبِّهِمْ
" را پرسيد ، امام ( عليه السلام ) پاسخ دادند :

نَحْنُ وَبَنُو اُمَيّةَ ، قُلنا صَدَقَ الله وَ
رَسُولُهُ ، وَبَنُو اُمَيّة قالُوا : كَذِبَ الله وَرَسُولُهُ .
( 1 )

ما و بني اميه ، مصداق اين آيه هستيم ، ما مي گوييم آنچه را
خدا و رسول او گفته اند درست است ولي آنان مي گويند خدا و رسول دروغ
گفتند !

* پرسش 2 : مقصود امام چه بود ، تشكيل حكومت
يا نائل شدن به شهادت ؟

پاسخ : امام ( عليه السلام ) بر خلاف نظر برخي از
نويسندگان ( كه مي گويند امام به منظور تشكيل دولت اسلامي به سوي كوفه آمد ،
اتفاقاً اوضاع دگرگون گشت و به جنگي پيش بيني نشده گرفتار شد ! ) او از آغاز مي
دانست كه جز از راه مبارزه استشهادي نمي توان چهره كريه حكومت يزيد را برملا
ساخت و اركان حكومت وي را متزلزل نمود .

خطبه تاريخ ساز امام ( عليه السلام ) در
مكّه

امام حسين ( عليه السلام ) در مدينه با
بيان وصيت نامه خود ، مردم را از فلسفه نهضتش آگاه ساخت ولي در مكّه در آستانه
حركت به سوي عراق ( كربلا ) در يك خطبه تاريخي از شيوه برخورد خونين و مسلّحانه خود
با دشمن و از كيفيت برخورد دشمن بر او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير البرهان ، ج 3 ، ص 81


304


پرده برداشت :

اَلْحَمْدُ للهِ ما شاءَ اللهُ وَلا قُوَّةَ
إلاّ بِاللهِ وَصَلَّي اللهُ عَلي رَسُولِهِ وَسَلَّمَ ،

خُطَّ الْمَوْتُ عَلي وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ
القَلادَةُ عَلي جيدِ الْفَتاةِ ،

وَ ما أَوْلَهَني إِلَي أَسْلافي إِشْتِياقَ
يَعْقُوبَ إِلي يُوسُفَ ،

وَ خَيْرَ لي مَصْرَعٌ أَنَا لاقيهِ ، كَأَنّي
بِأَوْصالي تَقَطَّعُها عُسْلانُ ( 1 ) الْفَلَواتِ
بَيْنَ
النَّواويسِ وَكَرْبَلاءَ فَيَمْلاََنَّ مِنّي
أَكْراشاً جَوْفاً ، وَأَجْرِبَةُ سُغْباً لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ ،
رِضَي اللهُ رِضانا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلي بَلائِهِ ، وَيُوَفِّينا
أُجُورَ الصّابِرينَ ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِ
( صلّي الله عليه وآله ) لُحْمَتُهُ
وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ تَقِرُّبِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجِزُ
بِهِمْ وَعْدَهُ ، مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّناً عَلي لِقاءِ
اللهِ نَفْسَهُ ؛ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا ، فَإِنّي راحِلٌ مُصْبِحَاً إِنْ شاءَ اللهُ
تَعالي .
( 2 )

حمد و سپاس از آن خداست و آنچه كه خدا اراده كند تحقّق خواهد يافت و
قدرتي جز قدرت او در جهان هستي وجود ندارد . مرگ .

همچون گردنبندي بر گردن زندگي آدمي بسته شده و جدايي ناپذير
است .

من به درگذشتگان خود ملحق مي شوم و بسيار مشتاقم ، بيش از اشتياق
يعقوب به ديدار يوسف .

مي بينم بند بند اعضاي بدن مرا گرگ هاي ( مزدوران ) بني اميّه در بيابان كربلا از هم جدا مي سازند . من به رضاي الهي رضايت
دادم .

هر بلايي كه در راه تحقّق خط حق برايم مقدور است با جان و دل پذيرا
هستم و بدان صابرم . هركس خون قلب خود را در راه ما جهت دريافت مقام قرب خدا ، هديه
مي كند ، با ما حركت كند . من فردا صبح به سوي سرنوشت سرخ ، حركت خواهم كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . العسلان : الماء حرّكته الرمح فاضطرب ( منجد
الطلاّب ، ص475 ) . عسلان الرمح اضطرب واشتدّ اهتزازه ( منجد الطلاّب ،
ص475 ) .

2 . مثير الأحزان ، ص41


305


چند نكته از خطبه :

سيد الشهدا ( عليه السلام ) در خطبه فوق
به چند مورد اشاره كرد :

الف : در جمع حضار ايستاد و سخن گفت [ ثُمَّ قامَ خَطِيباً ] ( 1 ) تا همگان بدانند كه تصميم
نهايي امام چيست .

ب : از شهادت خود سخن گفت .

ج : از شرافت و برتري قتل ( شهادت ) سخن به ميان آورد .

د : از درنده خويي دشمن
خبرداد .

هـ : سر انجام بر جاي بدن هاي
خود در ميدان نبرد را بيان كرد .

وـ : از آينده روشنِ حركت خود و از
پيروزي معنوي اش در فرداي تاريخ و روز قيامت مطالبي گفت .

ز : با صراحت به همراهان فرمود : آن
كسي كه جان بركف عمل مي كند و جان خود را فداي دين خدا مي نمايد ، با ما
همراهي كند .

ح : اين خطبه پس از رايزني ها و
اظهار نظريه هاي محمّد حنفيه ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن زبير و ديگران
انجام گرفت و آخرين تصميم سرنوشت ساز امام بود .

* * *

* پرسش 3 : چرا امام ( عليه السلام ) زودتر قيام
نكرد ؟

پاسخ : زمينه قيام مسلّحانه براي امام
حسين ( عليه السلام ) در زمان معاويه مهيّا نبود ؛
زيرا :

الف : پيش از وي ، امام مجتبي ( عليه السلام ) ، عهده دار امامت بودند و نيز در
آن زمان ( در حيات معاويه ) ، شرايط لازم فراهم نبود .

ب : معاويه بر ضد مخالفان خود به شدت
جوّسازي كرد ؛ به طوري كه علي ( عليه السلام ) را
منزوي و خانه نشين ساخت . وقتي مردم وضع را اينگونه ديدند ، از همراهي با
امام ( عليه السلام ) در جنگ بر ضد حاكم فاسد خودداري
نمودند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : ابن نما ، مثير الاحزان ،
ص41


306


همين مسأله موجب رخوت و سستي عمومي ، نسبت به قيام مسلّحانه شده بود . به عنوان مثال : امام مجتبي ( عليه السلام ) با
آن كه از كوفه به لشكرگاه نخيله رفتند و ده روز جهت پيوستن مردم به او ،
به انتظار نشستند ، در مجموع ، تنها چهارهزار نفر به آن حضرت پيوستند و ناگزير خود به
كوفه بازگشتند و مردم را به جهاد تحريك و تشويق نمودند . ( 1 )

با آن كه مسلمانان در معرض تهديد سپاه جرّار معاويه قرار گرفته
بودند و لشكر او تهاجم به سوي پايتخت اسلامي را آغاز كرده بود ، باز موجب بيداري و
بسيج كوفيان نگشت ، ابن شهر آشوب در مناقب مي نويسد :

وَ اسْتَنْفَرَ مُعاوِيَةُ النّاسَ ، فَلَمّا
بَلَغَ جِسْرَ مَنْبج ، بَعَثَ اْلحَسَنُ حُجْرَ بْنَ عَدِي وَاسْتَنْفَرَ النّاسَ
لِلْجِهادِ .
( 2 )

معاويه مردم را در يك بسيج عمومي ، به حركت درآورد و تا پل معروف منبج
به پيش تاخت و در اين هنگام امام حسن ( عليه السلام ) حجر بن عدي را مأمور بسيج عمومي عليه معاويه كردند .

ج : امضاي ترك مخاصمه

طبق شرايط خاص آن روز ، امام مجتبي ( عليه السلام ) با معاويه ، جهت پيشگيري از ددمنشي هاي او ، ترك مخاصمه نمود و صلحنامه را امضا
كرد و اين مسأله تا آخر حيات معاويه اعتبار داشت .

د : تفاوت سياست معاويه با يزيد

ـ يزيد با معاويه در تاكتيك و روش ، تفاوت اساسي و آشكار داشت ، تا آنجا كه امام
حسن ( عليه السلام ) در زمان معاويه با او صلح كرد ،
امّا امام حسين ( عليه السلام ) در باره يزيد فرمودند : در صورتي كه جرثومه اي چون يزيد زمامدار باشد ، فاتحه اسلام خوانده است ، شخصي
مانند من با آدمي همچون يزيد بيعت نخواهد كرد ( 3 ) اگر
در زندگي هيچ گونه پناهگاهي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الشيعه و الحاكمون ، ص 62

2 . مناقب ، ج4 ، ص3

3 . مقتل الحسين ، ص 23 و 24


307


نيابم ، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد . ( 1 )

اگر امام مجتبي ( عليه السلام ) هم در
دوران يزيد در قيد حيات بودند ، بي ترديد قيام مي كردند ؛ زيرا كفر يزيدي ،
چيزي نبود كه فقط فرزانه اي چون سالار شهيدان از آن بيمناك باشد ؛ حتّي
پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز بارها خطر وجود
او را به جامعه هشدار داده بودند . ؟ ؟ ؟

سه ديو خطرناك ؛ زمينه سازان پيروزي تفكّر يزيدي

1 ـ ابوسفيان

ابوسفيان از سران كفار قريش بود كه همواره جهت خاموش كردن چراغ اسلام
كوشيد . او همواره كفار را بر ضدّ اسلام بسيج مي نمود كه جنگ اُحد و جنگ خندق
به فرماندهي او ، عليه اسلام صورت گرفت . او در سال فتح مكه به گونه اي
ناخواسته مسلمان شد و به زندگي منافقانه پرداخت .

سيوطي در تاريخ الخلفا مي نويسد : ابوسفيان در سال 31هـ . ق . درگذشت . ( 2 ) ( جهت آشنايي بيشتر با آن سوي
چهره ابوسفيان ، توجه به بانگ ها و خروش هاي مستانه و غرورآميز او پس از
به خلافت رسيدن عثمان ضروري است .

البته عثمان وصيت ابوسيفان را در عمل به كار گرفت و نتيجه آن حكومت
شام است كه در دست فرزندان ابوسفيان ؛ يزيد و معاويه قرارگرفت و ابوسفيان شاهد اين
عمل بود . وقتي معاويه در سال 60 هـ . ق . ( نيمه رجب ) ، در شام از
دنيا رفت و با مرگ او زمينه قيام مردمي فراهم شد . از اين رو مردم با نوشتن حدود
دوازده هزارنامه به امام حسين ( عليه السلام ) براي
تشكيل حكومت اسلامي ، او را به كوفه فراخواندند . ( 3 )

مردم بني اميه را به درستي نمي شناختند و اغلب در اشتباه
بودند ؛ بلكه آنان را با ديده تقدّس و قابل احترام مي نگريستند . معاويه اي
كه بيشتر عمر خود را در كفر و شرك گذرانيد ، در فتح مكه به ناچار اسلام آورد . در چشم ساده لوحان با علي ( عليه السلام ) برابري !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقتل خوارزمي ، ج 1 ، ص 184

2 . تاريخ الخلفا ، ص156

3 . منتخب التواريخ ، ص 394


308


مي نمود و گاه برتري داشت ! با همين ديدگاه ، ربيع بْن
خُثَيْم ( 1 ) در واقعه صفين در محضر علي ( عليه السلام ) اظهار داشت : اي اميرمؤمنان ، ما در حقّانيت
اين پيكار ترديد داريم با آن كه از شأن و علوّ رتبت تو آگاهيم . ( 2 )

و : موقعيت خاص معاويه در جامعه ،
زمينه را براي پيروزي انقلاب دشوار مي ساخت ؛ زيرا شخص معاويه :

اولاً : موقعيت سياسي ـ اجتماعي خاصي داشت
و سال ها بود كه از سوي خلفا به عنوان استاندار شام ، در رأس امور قرار
گرفته بود و ادعاي وليّ دم عثمان بودن نيز وي را در ديدگاه مخالفان خط حق ،
موقعيت ويژه اي مي داد . ( 3 ) و ( 4 )

ثانياً : معاويه را به عنوان يكي از
نويسندگان وحي ، جا انداخته بودند . ( 5 )

طرفداران معاويه مي گويند : معاويه كاتب وحي بود ! اين حرف به
هيچوجه درست نيست ؛ زيرا معاويه در سال هشتم هجرت به صورت ظاهر اسلام آورد كه
تقريباً دوره نزول وحي رو به اتمام بود .

ترديدي نيست كه معاويه در شمار آزاد شدگان ( طلقاء ) فتح مكه ، در سال هشتم هجري
بوده است . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يكي از زهاد هشتگانه كه در مشهد مدفون
است .

2 . ابن أبي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج3 ،
ص109 ؛ سفينة البحار ، ماده ربع و زهد ؛ يا اميرالمؤمنين ، انّا شككنا في
هذا القتال علي معرفتنا بفضلك .

3 . ابن صباغ مالكي ، فصول المهمه ،
ص108

4 . روز 25 ربيع الأول سال 41هـ . صلحنامه به
امضا رسيد و در اول ربيع الثاني همان سال معاويه رسماً بر تخت خلافت نشست و در
سال 132 بود كه حكومت نود و يك ساله امويان با كشته شدن مروان حمار به دست ابو
مسلم سقوط كرد .

در مجموع بني اميه و بني مروان حدود
هزار ماه خلافت كردند و با احتساب 8 سال و چهار ماه دولت عبدالله بن زبير ،
مي شود هزار ماه .

وقتي معاويه در كوفه جلسه بيعت به عنوان خلافت
براي خود را به طور رسمي برگزار كرد ، همه بيعت كردند جز قيس بن سعد و آن سال
را سال عام الجماعة لقب دادند . ( منتخب التواريخ ،
ص275 ) .

5 . نكـ : شبهاي پيشاور ، چاپ سوّم ، ص 775

6 . اسدالغابه ، ج 4 ، ص 387 ؛
مروج الذهب ، ج 2 ، ص 290


309


برخي از نويسندگان نوشته اند : عباس ـ عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ـ از آن حضرت تقاضا كرد از معاويه
براي نوشتن بعضي از مراسلات استفاده شود و در صحيح مسلم آمده است : إنّ معاويةَ يَكْتُبُ بَيْنَ يَدَيِ النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) لازم به
گفتن است كه اين نويسندگي مربوط به وحي نيست . ( 1 )

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد : دوره اين نويسندگي كوتاه
بوده است .

ثالثاً : معاويه به عنوان برادر
امّ حبيبه همسر پيامبر ، لقب خال المؤمنين را يدك مي كشيد و
عمروبن عاص در هنگام حكميت و احتجاج به برتري معاويه ، روي همين عناوين
سه گانه به عنوان امتيازات برجسته معاويه انگشت گذاشت . ( 2 )

بايد گفت كه لقب كاتب الوحي از طريق اين و آن براي معاويه ساختگي
است ؛ زيرا پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در باره
او فرمودند : إِذا رَأَيْتُمْ مُعاويةَ علي مِنْبَري
فَاقْتُلُوهُ
( 3 )

جاي بسي شگفتي است كه ذهبي مورخ معروف ( متوفاي سال 748 ) كه
مي كوشد فضايلي براي معاويه بتراشد ، وقتي به حديث پيشگفته مي رسد ، بدون
هيچ گونه ترديدي آن را نقل مي كند و حتّي در صدد توجيه آن به معاني ديگر
نيز برنمي آيد و اين مسأله گواه صحّت اين حديث در ديدگاه وي است . ( 4 )

2 ـ عمرو بن عاص كه بود ؟ ( نكاح الرهط )

عمرو بن عاص ، شيّاد معروف تاريخ ، يكي از بازوان پرتوان معاويه
بود .

براي شناختن او ، لازم است به مطلبي اشاره كنيم و آن اينكه در دوران
جاهليت ازدواج دست جمعي و گروهي رواج داشت و آن را نكاح الرهط
مي گفتند . و آن چنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شبهاي پيشاور ، ص 775

2 . فصول المهمه ، ص 108

3 . هنگامي كه معاويه را بر روي منبر من ديديد ، او
را هلاك گردانيد . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج15 ،
ص176 ؛ كنزالحقايق ، المناوي ، ص9 ؛ تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج5 ،
صص110 ، 74 ، 324 ؛ ميزان الإعتدال ذهبي ، ج2 ،
صص 7 ـ 129

4 . نكـ : تاريخ الاسلام ، ج 4 ، ص 312 ، طبع
دارالكتاب العربي .


310


بود كه جمعيتي كمتر از 10 نفر زني را بر مي گزيدند ، مخارج زندگي
او را تأمين مي كردند تا هنگامي كه بچه اش را به دنيا بياورد ؛ اگر دختر
بود نزد زن مي ماند و اگر پسر بود ، مردان در جلسه اي جمع مي شدند ،
در حالي كه آن زن پسر را در آغوش داشت وارد مي شد ، طبق نظر خود ، بچه را به هر
كس مي داد ، آن مرد به عنوان پدر آن طفل قلمداد مي گشت . درباره عمرو بن
عاص هم گفته اند : وقتي ليلي ، مادر او ، وي را در آغوش عاص بن وائل گذاشت ،
ابوسفيان ناراحت شد . او همواره مي گفت : بدون ترديد ، عمرو فرزند من است . ( 1 )

فعاليت هاي سياسي عمرو بن عاص :

پيش از هجرت و حدود سال 5 يا 6 بعثت ، عمرو بن عاص از سوي كفّار مكّه مأموريت
يافت تا به تعقيب مهاجران حبشه بپردازد و آنان را به چنگ كفار مكه بازگرداند . او با
همراهي همسر و يكي از زيباترين جوانان عرب به حبشه رفت ولي در اين مأموريت موفقيتي
كسب نكرد . ( 2 )

همچنين عمرو بن عاص از جمله سران جنگ خندق عليه مسلمانان است . در
تاريخ آمده است : عمرو بن عاص از سران جنگ خندق . ( 3 )

كاروان 50 هزار نفري مكه كه موجب ايجاد جنگ بدر شد ، به سرپرستي
عمرو بن عاص و ابوسفيان از شام عازم مكه گرديد . عبور كاروان از منطقه بدر بود
كه سرانجام موجب بروز جنگ بدر شد .

* * *

عمرو بن عاص در سال ششم هجرت مسلمان شد ، هنگامي كه عمروبن اميه از طرف
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به حبشه رفت تا
امّ حبيبه را به عقد آن حضرت درآورد ، عمروعاص در حبشه بود . او از نجاشي
درخواست كرده بود تا نماينده پيامبرخدا را به او تحويل دهد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : جاهليت و اسلام ، ص 605

2 . بحارالأنوار ، ج18 ، ص414

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ،
ج6 ، ص318


311


نجاشي به او گفت : دين محمد پيروز خواهد شد و سپس خود نجاشي مسلمان شد
و عمروبن عاص را نيز به اسلام دعوت كرد و سر انجام عمروبن عاص در حبشه به اسلام روي
آورد .

سيوطي درتاريخ الخلفا مي نويسد : ابوبكر خود را خليفه پيامبر خدا
مي خواند و در نامه ها اين چنين امضا مي كرد : ابو بكر خليفة رسول
الله ، البته عمر نيز پس از او خود را

خليفه ابوبكر مي دانست و اين چنين
زير نامه يا آغاز نامه ها مي نوشت : خليفة خليفة رسول الله ( آنان ، لقب
اميرالمؤمنين را براي خود روا نمي دانستند ؛ زيرا اين لقب را پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به امير المؤمنين علي ( عليه السلام ) داد و اين مسأله داراي اشتهار خاصي بود . ) و
براي نخستين بار بود كه عمروبن عاص اين لقب را در مورد عمر به كار برد . او
وقتي بر عمر وارد شد و گفت : السَّلامُ عَلَيكَ يا
أَمِيرالمُؤمِنِين
، مورد اعتراض عمر قرار گرفت . او پاسخ داد : أَنْتَ الاْمِير وَنَحْنُ الْمُؤمِنُون ، از آن روز به بعد ،
اين لقب براي عمر به كار گرفته شد . ( 1 )

3 ـ معاويه

براي درك موقعيت و چگونگي امضاي صلح نامه يا ترك جدال ظاهري توسط
امام مجتبي ( عليه السلام ) و توجه به چهره اصلي
زمينه سازان حكومت يزيدي ، شناخت چهره معاويه ، ابوسفيان و عمروبن عاص ضروري
است .

معاويه با لطايف الحيل بر اوضاع مسلط شد . او افكار عمومي شام را
به سوي هرآنچه كه خود به آن تمايل داشت ، سوق مي داد و كسي بر او خُرده
نمي گرفت . او با بردباري ظاهري ، انتقادات نسبت به خويش را حل مي كرد . آنچنان دل هاي اهل شام را مجذوب خود ساخته بود كه وقتي در روز چهارشنبه نماز
جمعه اقامه كرد ، كسي بر او خرده نگرفت ! ( 2 ) معاويه به
تحريف احاديث نبوي ، كه بر خلاف ميل او بود ، نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : تاريخ الخلفا ، ص138

2 . بررسي تاريخ عاشورا ، جلسه اوّل ، ص 4


312


مي پرداخت ؛ از جمله در تأويل و تفسير سخن معروف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در باره عمار بن ياسر ( 1 ) گفت : قاتل عمار كسي است كه او را به جنگ فراخواند ولي
حضرت علي ( عليه السلام ) در جوابش فرمودند : بنابراين
قاتل حمزه سيدالشهدا نيز شخص پيامبر است !

معاويه به دست و پا افتاد و گفت : كلمه باغيه در كلام پيامبر به معناي
دعوت كننده است نه طغيانگر ؛ و ماييم كه مردم را به خونخواهي عثمان دعوت
مي كنيم . در برابر اين تحريف نيز امام علي ( عليه
السلام )
گفتند : كه قاتلان عمار كساني هستند كه وي را ، به دوزخ
فرامي خوانند ، ولي او آنان را به بهشت . ( 2 )

جرجي زيدان نيز معاويه را يكي از بازيگران و سياستمداران بزرگ
دني مي نامد ( 3 ) او با تردستي ويژه اي به
مبارزه با اهل بيت مي پرداخت ، به گونه اي كه مبارزه خونين
تلقّي نمي شد !

معاويه در مدينه به ابن عباس گفت : به همه عمال خود نوشته ام
تا از بيان مناقب آل علي خودداري كنند و از تو نيز همين را خواستارم
ابن عباس گفت : ما را از قرائت قرآن و تفسير آن نهي مي كني ؟ ! معاويه گفت : قرآن بخوان ولي از تفسير آن خودداري كن و يا از قول كساني كه برخلاف اهل بيت
تفسير مي كنند بگو ابن عباس گفت : قرآن در خانه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نازل شده و اهل بيت او بهتر از
آن آگاهي دارند ؛ تو مي گويي تفسير آن را از آل سفيان بپرسم ؟ معاويه ساكت شد و
به عمال خود نوشت : از همه كساني كه از فضايل اهل بيت مي گويند بيزارم . . . هر يك از دوستان عثمان يك فضيلت و منقبت براي او نقل كند او را مقرب بداريد و هركس
به دوستي علي تظاهر كند نام او را از ديوان بيت المال محو كنيد . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تقتله الفئة الباغية ، يدعوهم الي الجنّة
ويدعونه الي النار ، ( نكـ : ابن ابي مغازلي ، مناقب علي بن
ابي طالب ، ص437 ؛ حاكم ، مستدرك ، ج 3 ، ص 137 ؛ وجامع ترمذي ، ج 5 ، ص 332

2 . بررسي تاريخي عاشورا ، جلسه اوّل ، ص 4

3 . تاريخ تمدن اسلام ـ فصل سياستمداران
بزرگ .

4 . معاويه در راستاي تأمين مقاصد شوم خود ، سياست
علي زدايي را مورد توجه خود داشت . او طي بخشنامه اي به همه عمال خود نوشت
كه :
برئت الذمة ممّن روي شيئاً من فضل
أبي تراب و أهل بيته ، فقامت الخطباء في كلّ كورة و علي كلّ منبر ، يلعنون
علياًّ ويبرئون منه .
او به اين دو مسأله قناعت نكرد ،
بلكه طي بخشنامه ديگري نوشت : گواهي دوستان و شيعيان علي در محكمه ، پذيرفته نيست و
نيز نوشت : شيعيان و هواداران عثمان را شناسايي كنيد و مورد احترام ويژه قرار دهيد و
نيز نوشت : آنچه در فضل عثمان مي دانيد افشا كنيد و هرچه حديث و روايت در فضل
علي است محو نماييد . و دستور داد كه احاديث و رواياتي در فضل عثمان دست و پا كنند و
آنها را به فرزندان بياموزند و نيز بخشنامه كرد كه : و نيز نوشت : كسي كه متهم به
دوستي با علي است بر او سخت گيريد و خانه اش را برسرش خراب كنيد ؛
فنكّلوا به ، و أهدموا داره . ابن
ابي الحديد پس از نقل مطالب فوق مي نويسد :

فلم يزل الأمر كذلك حتي مات الحسن ( عليه السلام ) ، فازداد البلاء
والفتنة فلم يبق أحد من هذا القبيل إلاّ و هو خائف علي دمه أو طريد في الأرض
، ( نكـ : شرح نهج البلاغه ، ابن
ابي الحديد ، ج . . . ، ص11 ) .

و همين بود كه زمينه حركت مردمي عليه رژيم و در
نتيجه ، نگارش دعوت نامه هاي بسياري از بلاد اسلامي ؛ از جمله كوفه و بصره
به سوي امام حسين
( عليه السلام ) فراهم آورد .

ابن ابي الحديد حديثي از امام
باقر
( عليه السلام ) نقل
مي كند كه در آن آمده است : روزگار پيروان حق به جايي رسيده بود كه اگر به
شخصي گفته مي شد زنديق يا كافر ، بهتر بود از اين كه گفته شود : شيعه علي
حتّي إنّ الرجل ليقال له : زنديق أو كافر أحبّ إليه من
أن يقال له : شيعة عليّ
( عليه السلام ) ! .


313


معاويه براساس سياست اهريمني و ظاهرفريبي خود به گونه اي
عمل مي كرد كه در نظر افراد به عنوان امين الله ! و انسان برتر ! تجلي مي نمود .

ابوموسي اشعري ( 1 ) نماينده تحميلي از سوي
علي ( عليه السلام ) در مسأله حكميّت ، روزي بر معاويه
وارد شد و اين چنين سلام داد : اَلسَّلامُ عَليكَ يا اَمينَ
الله
! ( 2 )

گروهي از مردم مصر نيز زماني كه جهت ديدار با معاويه در شام ، وارد كاخ
او شدند ، اينچنين سلام دادند : اَلسَّلامُ عليكَ يا رَسُولَ
الله
! حال آن كه عمروبن عاص از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوموسي در زمان عثمان فرماندار كوفه بود و از
سوي علي
( عليه السلام ) بر
اين منصب ابقا شد . هنگامي كه جنگ جمل فرا رسيد و امام از كوفه نيروي رزمي خواست ، او
گفت : اي مردم هركس در پي دنياست حركت كند و هركس در پي آخرت است در خانه اش
بنشيند و نيز به مسؤولان تجهيز نيروي رزمي علي
( عليه
السلام )
گفته بود : بيعت عثمان به گردن علي ( عليه السلام ) ، من و شما . بايد
با كشندگان او مبارزه كنيم . وقتي كه اين خبر به امام گزارش شد ، امام
( عليه السلام ) پسرش امام
مجتبي
( عليه السلام ) و
مالك اشتر را به كوفه گسيل داشتند . مالك بر ابوموسي برآشفت و گفت :
فوالله إنّك من المنافقين قديم و خلاصه
او را از دارالاماره بيرون كردند . ( نكـ : شرح نهج البلاغه ، زير نظر
آيت الله مكارم شيرازي ، ج 3 ، ص 397 ) .

2 . الكامل ، ج4 ، ص12


314


آنان خواسته بود كه به گونه عادي و معمولي بر او سلام دهند و به
عنوان امارت و خلافت بر او سلام ندهند و بر خلاف اين ميل ، حتي به عنوان نبوت
بر او سلام دادند ! ( 1 )

هنگامي كه مرگ معاويه فرا رسيد ، نزديكانش را فراخواند و گفت : روزي پيامبر پيراهن
خود را به من داد و من آن را حفظ كرده ام و وقتي از دنيا رفتم آن را
براندامم

بپوشانيد و نيز روزي پيامبر در پيش من ناخن دست هايش را چيده بود
من آنها را جمع آوري كرده در شيشه اي نهاده ام و شما بعد از مرگ من
آن را روي دهان و چشمهايم بريزيد . ( 2 )

اين بود كه معاويه دل هاي مردم را فريبكارانه تسخير و به خود جلب
مي كرد . معاويه فردي چون عمروبن عاص را در كنارش به عنوان وزير مشاور داشت كه
به قول جرجي زيدان : يكي از غول هاي خدعه و نيرنگ باز تاريخ بود . ( 3 ) اما يزيد از داشتن چنين فردي محروم بود .

* پرسش 4 : چرا امام ( عليه السلام ) سكوت نكرد ؟

پاسخ : در احاديث و لسان اهل بيت
عصمت و طهارت ، از سكوت و يا از جنگ و ستيزه جويي به گونه اي مطلق ،
نكوهش و يا تشويق به عمل نيامده است و هريك از سكوت يا ستيز ، تنها بر اساس
معيارهاي مشخص اسلامي ، مورد تأييد يا تقبيح قرار گرفته اند و البته تشخيص اين
نكته كه مورد سكوتِ ممدوح از نظر شارع مقدس اسلام كجاست ؟ و يا در كجا بايد زبان
گشود و فرياد برآورد و سكوت را شكست ، كار ساده اي نيست ؛ بلكه يكي از دشوارترين
مسايل در زندگي اجتماعي است و بيش ترين موارد اختلاف نظريه ها و احياناً
پيدايش تضادها و اختلافات از همين مسأله نشأت مي گيرد . در همين رابطه از افراد
يك خانواده و حتي از پيروان يك ايدئولوژي موضع گيري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل ، ج4 ، ص11

2 . همان ، ص7

3 . تمدن اسلام ، نوشته جرجي زيدان ، فصل
سياستمداران بزرگ ، نكـ : ذهبي ، تاريخ الإسلام ، ج 4 ، ص 316 طبع
دارالكتب العربي .


315


متضادي بروز مي كند به هرحال ، گرچه نمي توان علت پيدايش
اختلافات را در همه جا ناشي از مسأله تشخيص وظيفه در باب سكوت و يا قيام
دانست ، ولي به جرأت مي توان گفت ، كه يكي از علل مهم آن همين مسأله است .

امام مجتبي ( عليه السلام ) تنها راه حفظ نظام و
كيان اسلام را در صلح با معاويه ديد . ( 1 )

در آغاز نهضت عاشورا بعضي از افراد نزديك امام حسين ( عليه السلام ) با او همداستان نبودند و آن حضرت را ، رسماً
از حركت به سوي كربلا برحذر مي داشتند . سكوت در برابر يزيد از ديدگاه
سياستمداران و اهلِ حلّ و عقد آن روز ، داراي فوايدي بود ، از جمله :

الف : موقعيت و ابهت ظاهري امام ( عليه السلام ) نه تنها محفوظ مي ماند ؛ بلكه با
حمايت دستگاه حاكم از او ، روز به روز افزون تر مي شد .

ب : زيان هاي حركت و بانگ عليه
دستگاه حاكم متوجه وي نمي شد ؛ البته زيان هاي مخالفت با يزيد نيز براي
كسي پوشيده نبود و هركسي مي دانست كه براثر مخالفت با قدرت حاكم ، موقعيتش
متزلزل مي شود . يارانش را يكي پس از ديگري از موقعيت هاي اجتماعي بركنار
مي كنند و يا آن كه به موقعيت هاي اجتماعي راه نمي يابند .

ارزيابي دوجانبه فوق ، اين مسأله را تأييد مي كرد كه ، لازمه عافيت
طلبي ، اين بود كه امام ( عليه السلام ) لب فروبندد و
اگر از قدرت حاكم حمايت نمي كند ، با او مخالفت نيز نكند . ولي چرا امام ( عليه السلام ) عليه دستگاه حكومت برخاست ؟ !

حضرت مي ديدند كه اگر كم ترين سازش و نرمشي از خود نشان
دهند ، حكومت نامشروع يزيد به عنوان يك حكومت اسلامي در چشم انداز ديگران
مقبول مي افتد و جامعه در برابر حكومت باطل ، روحيه ستيز و عصيان را از دست
مي دهد و . . . در نتيجه اسلام ، كم كم به صورت يك دستورالعمل فردي ، نمادين
و تشريفاتي پديدار گشته و به زودي از جامعه رخت برمي بندد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالأنوار ، ج 44 ، صص 61 و 62


316


دومسأله بيش ازهمه ، مشروعيت سكوت از سوي امام ( عليه
السلام )
را زير سؤال مي برد :

1 ـ مرگ عدالت .

2 ـ قرار گرفتن تاريخ اسلام بر سر دو راهي .

مرگ عدالت

با رحلت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به ديار ابدي ، بازار عدالت ، به تدريج ، به سردي گراييد و اين سردي در دوران خلفاي
سه گانه ، همچنان بيشتر مي شد . بانگ بيدارباش حكومت كوتاه مدّت عدل
علي ( عليه السلام ) نيز نتوانست روند نزولي آن را سد
كند ، تا اين كه خود و فرزندش امام مجتبي ( عليه
السلام )
در راه آن به شهادت رسيدند و در نهايت امام حسين ( عليه السلام ) به همراه ياران پايدارش با خونِ
حيات آفرين خود ، در صدد تجديد حيات اسلام برآمدند .

* * *

سيّد قطب ، در كتاب العدالة الاجتماعيه مي نويسد : عثمان از
بيت المال ، در روز عروسي دويست هزار درهم به دامادش داد و پيرو آن زيد بن
ارقم ـ خزانه دار مسلمين ـ صبح روز بعد با كمال خشم و ناراحتي
به عنوان اعتراض بر عمل عثمان استعفا كرد ! عثمان به او گفت : اي پسر ارقم ، از
اين كه به صله رحم پرداختم گريان شدي ؟ زيدبن ارقم پاسخ داد : به خدا قسم اگر صد
درهم به او بدهي زياد است و عثمان به جاي عذرخواهي ، استعفاي وي را پذيرفت . ( 1 )

ابن ابي الحديد مي نويسد : خالد بن معمّر سدوسيّ شخصي به نام
علباء بن هيثم سدوسيّ را به كناره گيري و دوري از اميرمؤمنان ( عليه السلام ) دعوت مي كرد . او روزي به وي گفت : اي
علباء ، در كار خود ، قبيله و خويشاوندانت بينديش . از طريق علي ( عليه السلام ) به دنيا نمي رسي . چه اميد بسته اي
به مردي كه من مي خواستم در عطيه فرزندانش ـ حسن و حسين ـ دراهمي بيفزايم تا
از تنگي معاش آنان كمي كاسته گردد ؛ پيشگيري كرد و خشمگين شد و چيزي برعطاي آن دو
نيفزود . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . العدالة الاجتماعيه ، ص 186

2 . ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ،
ج10 ، ص250


317


تاريخ بر سر دو راهي :

در دوران معاويه چيزي از حيات راستين عدالت باقي نمانده بود و اگر
نيم فروغي در چراغ كهنه آن به چشم مي خورد ، توسط يزيد كاملاً خاموش شد . با نگاهي گذرا به دوران معاويه ، جلوه هاي عجيب مرگ عدالت ، در برابر ديدگان
آدمي به نمايش در مي آيد . سيد الشهدا ( عليه
السلام )
در سر دو راهي حساس تاريخ قرار گرفته بود و پيرو آن ، تاريخ اسلام بر
سر دو راهي واقع شده بود . امام ( عليه السلام ) اگر به
عافيت طلبي رضايت مي داد ، بايد مرگ اسلام را شاهد مي شد و اگر قيام
مي كرد بايد مرگ خود و ياران و همه حق جويان را به چشم خود مي ديد . بالأخره تاريخ اسلام بر سر دو راهي حساسي واقع شده بود كه تصميم گيري لازم را
دشوار مي نمود و تنها امام ( عليه السلام ) بود كه
بهترين گزينه را برگزيد و شمع گونه با سوختن و ذوب شدن خويش به نجات اسلام
همّت گمارد .

* پرسش 5 : چرا امام مجتبي ( عليه السلام ) با معاويه صلح كرد و آثار
مهم آن چه بود ؟

پاسخ : پيش از آن كه علل صلح تحميلي امام
مجتبي ( عليه السلام ) را بررسي كنيم ، نظري به زندگي
سياسي مردم دوران معاويه مي اندازيم كه دو مسأله در آن دوره بسيار چشمگير بود
و آن ها عبارت بودند از :

1 ـ هجوم به سوي علي ( عليه السلام ) جهت بيعت با آن
حضرت ( پس از عثمان )

2 ـ پراكنده شدن و فرار از خط حق و جمع شدن در كنار پرچم معاويه .

قابل توجه است كه امام اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بيعت با مردم را جز در ملأ عام و نيز به دور از هرگونه مخالفت ها و
مخالف خواني ها نپذيرفت .

چنانكه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد : ممكن است گفته
شود : امام ( عليه السلام ) فرموده بود : اگر يك نفر هم
مخالفت كند ، من بيعت با شما را نمي پذيرم ، در حالي كه عملاً جمعي از مردم با
آن حضرت بيعت نكردند پس چگونه شد كه پذيرفت ؟ در پاسخ به چنين اشكالي گفته
مي شود : مقصود امام ( عليه السلام ) اين بود كه
اگر اختلاف در ميان شما راجع به من پيش از بيعت مشاهده شود ، من حاضر به قبول
مسؤوليت نيستم و پس از بيعت مردم مخالفت جمعي ، سبب نمي شود كه من خلافت را ترك
گويم ؛ زيرا خلافت و


318


رهبري با بيعت مردم تثبيت شده است . ( 1 )

چنانكه ابن عباس مي گفت : هنگامي كه علي ( عليه السلام ) براي بيعت مردم با وي وارد مسجد شد ، من راجع
به افرادي كه پدر يا برادر يا خويشاوندانشان در جنگ هاي زمان
پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به دست
علي ( عليه السلام ) كشته شده بودند ، خوف آن داشتم
اينان اظهار مخالفت كنند و علي طبق شرطي كه بر زبان آورده بود ، حاضر به قبول بيعت
نشود ولي ملاحظه كردم كه آنان نيز مخالفتي نكردند . ( 2 )

اكنون به جريان پس از شهادت اميرمؤمنان ( عليه
السلام )
مي پردازيم . در آن هنگام معاويه جاسوساني را به كوفه
اعزام داشته بود ، كه دو نفر از آنان شناسايي شده و به امر امام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : ابن ابي الحديد ، شرح
نهج البلاغه ، ج 4 ، صص 10 ـ 8 طبع دار احياء تراث العربي .

2 . شروط مهم اميرمؤمنان ( عليه السلام ) در باب پذيرفتن
بيعت :

الف : بيعت بايد علني و در مسجد النبي
باشد .

ب : بايد همه مردم از بيعت استقبال
كنند .

پس از قتل عثمان ، مهاجر و انصار در مسجد
پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) اجتماع كردند ، مسجد مملو از جمعيت بود ، چهره هاي سرشناس آن روز
از جمله : عمار بن ياسر ، ابي الهيثم التيهان ، رفاعة بن رافع ، مالك بن عجلان و
ابو ايوب و . . . در باب بيعت با خليفه لايق براي مردم سخن گفتند و همگان بجز
علي
( عليه السلام ) كسي
ديگر را واجد شرايط نمي دانستند .

مردم تصميم گرفتند به سراغ اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بروند ، عمار بيش از
ديگران سخن مي گفت و مردم يك صدا مي گفتند هرچه در فضل علي مي گوييد
مورد قبول ماست و با هم از آنجا به سوي خانه علي
( عليه السلام ) به حركت درآمدند . آنان
امام
( عليه السلام ) را به
بيعت دعوت كردند ولي آن حضرت نپذيرفت . دست وي را به عنوان بيعت گرفتند ولي او
دست خود را باز نكرد . به منزل ايشان ريختند و نزديك بود عده اي زير دست و پا
بمانند . امام
( عليه السلام ) فرمود : اگر بناست كه آن را بپذيرم ، بايد در مسجد و نيز همه مردم
بدان روي آورند ( دو شرط امام بسيار مهم بود ؛ يكي آن كه بيعت در مسجدالنبي صورت
پذيرد و دوم آن كه اگر همگان بدان رضايت دادند ، انجام گيرد .

مردم به اصرار پرداختند و امام ( عليه السلام ) را به مسجد بردند و در
آغاز طلحه بيعت كرد كه قبيصة بن ذؤيب اسدي گفت : مي ترسم اين امر پا نگيرد ؛
زيرا اوّلين كسي كه بيعت كرد داراي دستي لرزان است ؛
لأنّ اوّل يد بايعتهُ شلاّء پس از آن
زبير بيعت كرد و همه بيعت كردند ؛ جز محمد بن سلمه ، عبدالله بن عمر ، اسامة بن زيد ( اسامة بن زيد كه در سال 59 هـ . ق از دنيا رفت ،
[ نكـ : منتخب التواريخ ، ص 391 و 393 . ] ) ، سعدبن
ابيوقاص ، كعب بن مالك ، حسان بن ثابت ، عبدالله سلام ؛ اينان مي گفتند : ما پس از
آن كه همه مسلمانان بيعت كردند بيعت خواهيم كرد ! ولي در عمل به وعده خود وفا
نكردند و به امام نپيوستند .


319


مجتبي ( عليه السلام ) به قتل
رسيدند . ( 1 )

هيجده روز پس از شهادت اميرمؤمنان علي ( عليه
السلام )
( 2 ) معاويه به طور ناگهاني
به سوي كوفه حمله تهاجمي را آغاز كرد و تا پُل مَنبج ( 3 ) به پيش تاخت . در اين هنگام بود كه امام مجتبي ( عليه السلام ) به ناچار حجربن عدي را مسؤول بسيج عمومي
مردم نمودند و خود ، فرمان جهاد في سبيل الله را صادر كردند . ( 4 )

حركت امام مجتبي ( عليه السلام ) يك حركت
بازدارنده و دفاعي بيش نبود ، چون از راه نبرد ، پيشگيري اين سيل بنيان كن
براي امام مجتبي ( عليه السلام ) ميسر نبود ، از راه صلح
ـ كه معاويه نيز جهت فريب افكار عمومي از آن دم مي زد و آن را حربه
تبليغاتي خود قرار داده بود ـ خواست تا تهاجم معاويه را متوقف سازد و از او
پيمان گرفتند تا :

الف : براساس كتاب خدا عمل كند .

ب : خلافت را بعد از خودش ، به شوراي
مردم واگذار نمايد .

ج : تبليغات ضد اميرمؤمنان ( عليه السلام ) را كنار گذارد . ( سبّ و لعن را ترك كند ) .

د : مزاحم هيچ يك از شيعيان
نگردد .

هـ : عدالت را در جامعه برقرار
سازد و حق هركس را به اهلش برساند .

معاويه به اين خواسته ها تعهد سپرد و سوگند ياد كرد كه
بدان ها عمل كند ( 5 ) كه البته به هيچ يك از
آن ها عمل نكرد . ( 6 )

امام مجتبي ( عليه السلام ) با اين عمل ،
هم تبليغات نادرست و غير واقعي صلح طلبي ! معاويه ( 7 ) را ، كه در كام بسياري از همراهان امام ( عليه السلام ) شيرين آمده بود ، خنثي كردند ، كه ضمن آن ،
خويِ ددمنشي و سيماي كريه معاويه براي همگان آشكارگرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مناقب ، ج 4 ، ص 32

2 . يعقوبي ، ج2 ، ص204

3 . منبج بروزن مجلس ، ناحيه اي است در حلب ( سوريه ) ، نكـ : مفيد : ارشاد ، ص 171

4 . مناقب ، ج 4 ، صص 32 و 33 ؛
فصول المهمه ، ص 161

5 . مناقب ، ج 4 ، ص 38 ؛ فصول المهمه ، ص 161

6 . ارشاد مفيد ، ص 191

7 . مناقب ، ج 4 ، ص 33


320


پس از اين پيمانِ ترك مخاصمه بود كه مردم ، در واقع ، آن سوي چهره
كريه معاويه را بازشناختند و دانستند كه او به هيچ قانون و ميثاقي پايبند نيست و
همچنين عمل امام مجتبي ( عليه السلام ) زمينه پيروزي
انقلاب كربلا را فراهم مي ساخت و بر همين اساس بود كه امام مجتبي ( عليه السلام ) فرمودند : آنچه كه من از راه صلح و امضاي
پيمان ترك مخاصمه ، به اسلام خدمت كرده ام ، بهتر است از آنچه كه آفتاب برآن
مي تابد . ( 1 ) همچنان كه قرآن نيز از صلح
حديبيه به عنوان فتح مبين ياد مي كند و مي فرمايد : " إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً
مُبِيناً
" . ( 2 )

چرا امام حسن ( عليه السلام ) صلح با
معاويه را پذيرفت و بدان تن داد ؟

امام مجتبي ( عليه السلام ) ، از راه
پذيرش صلح ، سدّي در برابر حركت ظالمانه معاويه ايجاد نمود و معاويه را بر سر دوراهي
قرار داد كه قبول هركدام معاويه را از اهداف پليدش باز مي داشت ؛ زيرا در
صورت پايبندي به بندهاي قطعنامه ، معاويه از دستيابي به استقرار حكومت در خاندان خود
محروم مي گشت ؛ و در صورت تخلّف از مواد مورد مصالحه ، چهره وي براي همگان زير
سؤال مي رفت ؛ و سرانجام ؛ ضربه اي سخت و كاري بر او وارد مي شد . ولي
وي ـ كه خود را برسرِ دوراهي ديد ـ راه دوّم را برگزيد و چهره پوشيده خود
را با دستان خود براي همگان آشكار ساخت .

از طرف ديگر ، اگر امام مجتبي ( عليه
السلام )
تن به صلح تحميلي نمي دادند چه مي شد ؟

پاسخ اين پرسش را بايد با دقت در اوضاع سياسي ـ اجتماعي آن روز جستجو
كرد . معاويه با لشكر و نيروي مسلحي آماده ، هنگامي يورش خود را به سوي امام
مجتبي ( عليه السلام ) آغاز كرد كه :

الف : شهادت علي مرتضي ( عليه السلام ) تاحدودي شيرازه لشكر اسلام را از هم گسيخته
بود .

ب : مردم نيز بر اثر جنگ هاي
سه گانه ( صفين ، جمل و نهروان ) و تبليغات آنچناني دشمنان عليه حكومت حق ، صحنه
را خالي كرده بودند .

ج : لشكر امام مجتبي ( عليه السلام ) يكدست نبودند ؛ يعني سپاه امام مجتبي ( عليه السلام ) در اطاعت از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منتهي الآمال ، ص 164

2 . فتح : 48


321


رهبري امام مجتبي ( عليه السلام ) ،
هم عقيده نبودند . در اين خصوص ابن شهرآشوب ( 1 ) و
شيخ مفيد در ( 2 ) مي نويسند : شركت كنندگان در جنگ
عليه معاويه ، پيرو اعتقادات مختلف بودند . برخي از شكّاكان بودند كه از شركت كنندگان
در جنگ صفين و نهروان نيز به حساب مي آمدند ولي آن روز در شك و ترديد
به سر مي بردند ؛ برخي از خوارج و بعضي نيز ازفتنه جويان ، مزدبگيران ،
دنياطلبان و بعضي ديگر از ياران و شيعيان بودند . و بر اين اساس بود كه دروغ و
شايعه پراكني معاويه ، كه مي گفت : من با امام مجتبي ( عليه السلام ) صلح كرده ام ، جز در گروهي خاص ، در بقيه
مؤثر افتاد .

ابن صباغ مالكي در كتاب نفيس خود ( 3 ) مي نويسد : آن گاه كه امام مجتبي ( عليه السلام ) مردم را به حركت به سوي معاويه
فراخواند ، مردم چندان استقبال نكردند و سپس جمعيتي دور امام جمع شدند . اين گروه
مركّب از : گروهي از شيعيان او و پدرش ، جمعي از خوارج و طرفداران حكميّت و برخي از
دنياطلبان كه تنها به خاطر حضور رؤساي خود ، پيوسته بودند . به هرحال همراهان
امام ( عليه السلام ) برخلاف همراهان معاويه يكدست
نبودند و لذا شايعه سازي ها و دروغ پراكني هاي معاويه به سرعت
در آنها مؤثر افتاد و نيز اطاعت لازم را نسبت به امام ( عليه
السلام )
اظهار نمي كردند و همين امرخود هزاران مفسده را در لشكر ، باعث
گشته بود .

د : معاويه در اركان سپاه امام
مجتبي ( عليه السلام ) نفوذ كرد و سران و فرماندهان را
يكي پس از ديگري به نوعي ، خريد و به سوي خود جذب كرد . ( 4 ) و رفتن هريك از آنها در تزلزل و شكاف ميان لشكر
امام ( عليه السلام ) بي اثر نبود .

هـ : معاويه نامه اي به
امام مجتبي ( عليه السلام ) نوشت . اين نوشته كه حاوي
اعلام صلح يك جانبه از سوي معاويه بود ، معاويه را فردي صلح جو و امام
مجتبي ( عليه السلام ) را جنگ طلب معرفي
مي كرد . متن آن را بلاذري در كتاب معروف خود انساب الأشراف آورده
است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مناقب ، ج 4 ، ص 43

2 . ارشاد ، ص 189

3 . الفصول المهمه ، ص 161

4 . مناقب ، ج 4 ، ص 33 و اثبات الوصيه ، ص 156


322


نامه معاويه :

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا كتاب
للحسن بن عليّ ، من معاوية بن أبي سفيان ، إنّي صالحتك علي أنّ لك الأمر من
بعدي ، و لك عهدالله و ميثاقه و ذمّته و ذمّة رسوله محمّد
( صلّي الله عليه وآله ) ، و أشدّ ما أخذه
الله علي أحد من خلقه من عهد و عقد ( اَن ) لا أبغيك غائلة و لا مكروهاً و علي أن
أعطيك في كلّ سنة ألف ألف درهم من بيت المال ، و علي أنّ لك خراج فس و درابجرد ،
تبعث إليهما عما لك و تصنع بهما ما بدا لك .
( 1 )

در اين نامه چند نكته قابل تأمل است :

1 ـ صلح يكجانبه و غير مشروط از سوي معاويه .

2 ـ امامت و زعامت پس از معاويه با امام حسن ( عليه
السلام )
باشد .

3 ـ سوگندهاي آنچناني در جهت اثبات صداقت معاويه .

4 ـ قول و قرار بر ايجاد آرامش اجتماعي و پرهيز از هرگونه غائله آفريني و
تفرقه افكني .

5 ـ پرداخت مبلغ هزار ميليون درهم در سال ، جهت تأمين مخارج امام ( عليه السلام ) .

6 ـ در اختيار قرار دادن خراج دو منطقه به امام حسن ( عليه
السلام )
.

و ـ معاويه در پي نامه فوق ، نامه اي ديگر نيز
به سوي امام ( عليه السلام ) فرستاد و اين نامه
عبارت بود از كاغذي سفيد كه فقط معاويه زير آن را امضا كرده بود و پيغام داده بود ،
هرگونه شروطي را كه مورد نظر تو است در آن بنويس . ( 2 )

* * *

با توجه به نكات فوق و وضعيت خاص آن روز ، اگر امام ( عليه السلام ) از طريق امضاي صلح در برابر معاويه سدّي
ايجاد نمي كرد ، بي گمان معاويه به پيش مي تاخت و اساس و ريشه اسلام ،
اهل بيت و تشيع را بدون كم ترين زحمتي از ميان مي برد و بر اوضاع
مسلط مي شد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انساب الأشراف ، ج 2 ، ص 43

2 . همان ، ص43


323


و افكار عمومي نيز وي را چندان زير سؤال نمي برد و چه بسا
امام ( عليه السلام ) زير سؤال مي رفتند !

ازاين رو ، بهترين راه و مؤثرترين اقدام ، همان بود كه امام مجتبي ( عليه السلام ) بدان پرداختند .

ـ امام ( عليه السلام ) با ديدن اوضاع نابهنجار همراهان خود ، كه چنددستگي و تشتّت آراء در ميان آنها
بيداد مي كرد ، خطبه اي خواندند ؛ و در ضمن آن ، پيشنهاد معاويه را در رابطه
با صلح مطرح ساختند . بيشتر مورّخان نامي ، اين خطبه را در كتاب خود
آورده اند .

ابن اثير در اسدالغابه ( 1 ) اين خطبه را
مورد توجه خويش قرار داده است . دقت در اين خطبه موقعيت سياسي ـ اجتماعي آن روز را
روشن مي سازد .

در ضمن خطبه امام ( عليه السلام ) آمده
است :

أَلا إنّ معاوية دعانا إلي أمر ليس فيه عزّ
و لا نصفة فانْ أرَدْتُمُ المَوْتَ رَدَدْناهُ عَلَيْهِ وَحاكَمْناهُ إلي
الله عَزّ و جلّ بِظَبَا السّيُوف ، وَإنْ أرَدْتُمُ الحَيَاةُ قَبِلْناهُ وأخذنا
لَكُمُ الرِّضا ، فناداه القومُ مِنْ كلّ جانب : البَقِيّةُ
البَقِيَّةُ ، فَلَمّا أفردوهُ أمْضي الصُّلْح .
( 2 )

معاويه ما را به كاري فرا مي خواند كه عزّت ما در آن نيست و
انصاف در آن رعايت نشده است . اگر آماده شهادتيد ، پيشنهاد وي را رد كنيم و كار را به
خدا بسپاريم و قضاوت را به شمشيرها احاله كنيم ولي اگر به فكر زندگي دنيوي
مي باشيد ، ما بدان رضايت دهيم ، در اين هنگام ، شنوندگان از هرسوي ندا دردادند ،
ماندن و زندگي را انتخاب مي كنيم . وقتي كه او تنها ماند و همه به ترك محاربه
رأي دادند ، پيشنهاد معاويه راجع به صلح را پذيرفت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج 2 ، ص 13

2 . نكـ : مناقب ، ج 4 ، صص 33 ـ 34 و
فصول المهمه ، ص 164

در المستطرف ص 130 چاپ بيروت آمده است : معاويه در
بالاي منبر مدينه اظهار داشت : پسر علي ، كيست ؟ ـ امام مجتبي
( عليه السلام ) از جاي برخاست ، پس از
حمد و ثناي الهي گفت : پروردگار كسي را مبعوث به رسالت نكرد جز آن كه براي او
دشمناني از ستمگران و مجرمان قرار داد ، و سپس فرمود : من ، پسر علي هستم و تو پسر
صخر . من پسر فاطمه هستم و تو پسر هند . مادربزرگ من خديجه است و مادر بزرگ تو قيله ، ( يكي از زنان بدنام عرب جاهلي ) خدا لعنت كند هريك از ما را كه حسب و نسب او
پست تر و يادش كمتر و كفرش بيشتر و نفاقش شديدتر است .


324


از دقت در اين خطبه ، نكات ذيل به دست
مي آيد :

1 ـ مردمي كه در كنار امام حسن ( عليه
السلام )
گرد آمده بودند ، از حيث روحيه و عقيده ، هيچ شباهتي به مردمي كه به
همراهي اميرمؤمنان ( عليه السلام ) در جنگ جمل و صفين و
نهروان شركت جسته بودند نداشتند .

2 ـ معاويه حربه صلح جويي را به دست گرفت و از اين راه پيشاهنگِ
آرامش و آسايش طلبي شد ؛ ألا و إنّ معاويةَ دَعانا إلي
أمر . . .
.

3 ـ امام ( عليه السلام ) همگان را به
سرانجام صلح هشدار دادند كه عزت و انصاف در صلح با معاويه برچيده مي شود ؛ و از
اين راه نظرِ منفي خود را در خصوص پذيرش صلح نامه به سمع مردم رساندند ؛ تا
بعدها نگويند ما از عواقب آن بي اطلاع بوديم .

4 ـ امام ( عليه السلام ) وقتي كه از مردم
نظر خواستند ، همه ( اكثريت ) ، يكباره فرياد برآوردند : البَقِيَّةُ البَقِيَّةُ ؛ ( ما
خواستار زندگي هستيم ) و به تصريح ، از امام ( عليه
السلام )
خواستند تا به صلح تن دهند .

5 ـ ابن اثير ، در پايان خطبه ، جمله لمّا
اَفْرَدُوهُ
؛ هنگامي كه او
را تنها گذاشتند
را افزوده است . اين خود گوياي تصميم گيري مردم است كه
قبل از امام ( عليه السلام ) صلح را پذيرفته بودند . وگرنه ، در شجاعت امام مجتبي ( عليه السلام ) كه سخني
نيست و قهراً راه سركوبي باطل را ادامه مي داد . ( 1 )

* * *

امام مجتبي ( عليه السلام ) بعد از پذيرش
صلح ، در ميان مردم خطبه اي خواند و در ضمن آن ، اين چنين فرمود :

اِنَّ معاويةَ نازَعَني حقّاً هُوَ لي ،
فَتَرَكْتُهُ لِصلاحِ الأُمّةِ وَحِقْنِ دِمائِها . . . .
( 2 )

معاويه ، در باره حق ( حكومت ) ، كه از آنِ من است ، با من به نبرد پرداخت
و من جهتِ رعايت مصالح جامعه و پيشگيري از خونريزي ( نسل كشي ) مسلمين ، آن را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : مناقب ، ج4 ، ص33 ـ 34 و
فصول المهمه ، ص164

2 . احقاق الحق ، ج 19 ، ص 350


325


رها كردم .

و نيز در جمع گروهي از خواص كه از ايشان راز اصلي امضاي معاهده با
معاويه را جويا شده بودند فرمود :

. . . و اِنِّي لَمْ اَفْعَلْ ما فَعَلْتُ اِلاّ
اِبْقاءً عَلَيْكُم .
( 1 )

من به چنين مسأله اي تن در ندادم جز براي پيشگيري از
نسل كشي ( . . . كه معاويه در ميان شما به آن دست مي زد ) .

البته از معاويه جز اين ، انتظار نمي رفت ؛ زيرا موقعيت
سياسي ـ اجتماعي آن روز معاويه ، در باب دست زدن به چنين عملي ، مهيّا بود ؛
معاويه گروه خوارج را ـ هرچند كه با او بد بودند ولي چون با خط حق دشمني ميورزيدند
و نيز اميرمؤمنان ( عليه السلام ) را از پاي درآورده
بودند ـ چندان كاري نداشت و گروه اهل ترديد ( كساني كه برايشان اهميتي نداشت كه
در رأس مخروط حكومت ، معاويه قرار گيرد يا امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) ) از همراهان امام ( عليه السلام ) نيز خود را با قدرت حاكم تطبيق
مي دادند . و دنياطلبان و منافقان در سپاه امام مجتبي ( عليه السلام ) ، جهت دريافت پاداش ها به معاويه
خوش آمد مي گفتند . فقط شيعيان راستين بودند كه در معرض خطر قرار
داشتند .

در كتاب كشف الغمه آمده است : جماعتي از رؤساي قبايل در لشكر امام ( عليه السلام ) براي معاويه نوشته بودند : به حركت خود ادامه
بده و اگر بخواهي ، امام مجتبي ( عليه السلام ) را تسليم
تو كنيم و يا آن كه او را از پاي درآوريم . ( 2 )

چنانكه معاويه يك ميليون درهم براي فرمانده امام ؛ يعني قيس بن سعد بن
عباده فرستاد و به او پيام داد : يا به ما ملحق شو يا دست از جنگ بردار و آن را
رها كن ، او نپذيرفت و گفت : تَخْدَعْنِي عَنْ دِيني ؛ مي خواهي دين مرا از من بربايي ، ولي
متأسفانه فرمانده اول امام مجتبي ( عليه السلام ) ؛ يعني
عبيدالله بن عباس در برابر درخواست معاويه تسليم شد ، پول ها را گرفت و با
هشت هزار سرباز تحت امر خود به معاويه پيوست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف الغمه ، ص 540

2 . كشف الغمّه ، ص 540


326


معاويه همواره ميان لشكر امام شايع مي كرد كه قيس با معاويه صلح
كرد ، چنانكه شايع كرده بود امام حسن با معاويه آشتي كرد . ( 1 )

در باطن امر ، اكثريت جامعه آن روز به طور مستقيم و غيرمستقيم با
معاويه همراهي داشتند و تنها گروه مورد نظر معاويه ، شيعيان و پيروان راستين بودند
كه معاويه به خوبي به بركندن و از ميان بردن آنان مي پرداخت ؛ و جامعه
براي حكومت بلامنازع خاندان معاويه مهيّا مي شد و هيچ مدافعي براي خط حق ، باقي
نمي ماند و جريان امور بر وفق مراد او پيش مي رفت . ( 2 )

وانگهي ، اگر امام ( عليه السلام ) از
پذيرش صلح پيشنهادي معاويه سر باز مي زد ، همراهان آن حضرت ، وي را
به عنوان شخصي مخالف صلح و آرامش و فردي آشوب طلب در جامعه
مي كشتند ! و يا تحويل معاويه مي دادند ؛ زيرا برخي از گروه هاي
مردمي ، سعي داشتند تا براي روز مباداي خود نيز فكري كرده باشند .

حمدالله مستوفي ( 3 ) مي نويسد : پس از
امضاي ترك مخاصمه ، عمروبن عاص ، به معاويه گفت : از امام مجتبي [ ( عليه السلام ) ] بخواه تا در ميان جمع به منبر رود و از عزل خود و خلافت
معاويه سخن بگويد ، معاويه با التماس همين مسأله را از امام ( عليه السلام ) خواستار شد . امام ( عليه السلام ) به منبر رفت و اين چنين گفت : اَيُّها النّاسُ ! إنّ أحْمَقْ الْحُمْق الفُجُور وَأكْيَسَ الْكَيْس
التُّقي وإنّ هذا الأمر الّذي تَنازعنا فيه أنَا و معاوية بْن أبي سفيان ، أمّا
إن كان هو حقُّه الذي هو احقّ منّي به فتركت له أو كان حقّي فتركت عنه طلباً لصلاح
المسلمين وانّي قد اقررت علي معاوية لكم عهدالله و ميثاقه ان يعدل بينكم و يوفّر
عليكم و لا يؤخذ فيه أحد بأخيه و لا يردّ و لا شيء كان له في هذه الحروب
.

و سپس نگاهي به معاويه كرد و فرمود : آيا همين نيست ؟ ( معاويه كه
غافلگير شده بود ) گفت : بلي ، امام ( عليه السلام ) فرمود : وَ إنْ اَدْري لَعَلَّهُ فِتْنةٌ لَكُمْ وَمتاعٌ إلي
حِيْن ، قال : ربِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ ، وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ المُسْتَعانُ عَلي ما
تَصِفون
.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ يعقوبي ، ج2 ، ص204

2 . مناقب ، ص 490 و فصول المهمه ، ص 162

3 . تاريخ گزيده ، ص 200


327


برخورد امام ( عليه السلام ) ، براي معاويه
گران آمد و روي به عمروعاص كرده ، گفت : مرا به كاري واداشتي كه اصلاً در شأن من
نبود .

خطبه امام و برخورد او و كلماتش ، همه حكايت از غربت حق و ضعف و
ناتواني مسلمانان داشت ؛ از اين رو ، امام مجبور شدند تا با اكثريت مردمِ همراهِ خود ! همگام باشند ، همچنان كه امير مؤمنان ( عليه السلام ) در
صفين مجبور شد به حكميّت رضايت دهد ؛ و اينجاست كه امام حسن ( عليه السلام ) در پاسخ اين است كه امام حسين ( عليه السلام ) با ديدگاني اشك آلود به امام
مجتبي ( عليه السلام ) عرضه داشت : چرا خلافت را تسليم
معاويه نموديد ؟ . ؟ ؟ ؟ امام مجتبي ( عليه
السلام )
پاسخ دادند : اَلَّذِي دَعا أَباكَ فِيما
تَقَدَّمَ
؛ ( 1 ) همان
عاملي كه پدرت را برآن
داشت تا پيشنهاد حكميت از سوي
معاويه را در صفين بپذيرد ، من نيز گرفتار همان عامل گشته ام .
( 2 )

كوتاه سخن آن كه : سياستمداران راستين و رهبران واقع بين ، به ويژه
رهبران الهي كه معصوم اند ، هميشه موارد برتر را مد نظر خود دارند .

امام مجتبي ( عليه السلام ) به مسروق
مي فرمايد : . . . نَدَبَنَا لِسِيَاسَةِ الاُْمَّةِ ؛ ( 3 ) خداوند متعال ما را سياستمدار امت خوانده است ؛ يعني ، سياستمدار
راستين ، ما هستيم نه ديگران ، كه براساس خدعه و نيرنگ عمل مي كنند .

در نبرد خونين صفّين ، آنگاه كه محمد حنفيه از پس جنگاوران
بني ضُبّه برنيامد و ناكام بازگشت ، امام حسن ( عليه
السلام )
وارد ميدان شد و آنچنان دليرانه جنگيد كه وقتي به قرارگاه بازگشت از
نيزه اش خون مي چكيد ، صورت محمد حنفيه از شرمندگي سرخ گرديد ، امام
اميرمؤمنان ( عليه السلام ) به او گفت : لا تَأْنَف فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِيّ وَأَنْتَ ابْنُ عَلِيّ ( 4 ) و بدينوسيله
امام از او دلجويي به عمل آورد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار ، ماده حسن ، ص 258

2 . اگر طرح اين پرسش از سوي امام
حسين
( عليه السلام ) صحت
داشته باشد ، براي اين بوده كه امام مجتبي
( عليه
السلام )
با پاسخ قانع كننده خود ، فلسفه صلح خود را براي
مردي كه از آن آگاهي نداشتند تبيين نمايد .

3 . مستدرك الوسائل ، ج7 ، ص527 ؛ الكامل ،
ج3 ، ص407

4 . بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 345


328


براين اساس است كه وقتي به امام ( عليه السلام ) گفته شد چرا تن به صلح دادي ؟ پاسخ دادند :

كَرِهْتُ الدّنيا ، وَرَأيْتُ أهلَ الْكُوفَةِ
قَوْماً لا يَثِقُ بِهِمْ أَحَدٌ أَبَداً إِلاّ غُلِبَ ، لَيْسَ أَحَدٌ مِنْهُمْ
يُوافِقُ آخراً فِي رَأي وَلا هَويً ، مُخْتَلِفِينَ ، لا نِيَّةَ لَهُمْ فِي خَيْر
وَلا فِي شَرّ .
( 1 )

از دنيا بيزار شدم و اهل كوفه را مردمي يافتم كه هيچ كس برآنها
اعتماد نكرد ، جز آن كه شكسته شد ، آراء و خواسته هاي آنان متضاد و مختلف
است و آنان در خير و شر ، قدرت اراده و تصميم گيري را از دست داده اند .

يعقوبي در رابطه با راز توجه امام به صلح مي نويسد :

فَلَمّا رَأَي الْحَسَنُ أَنْ لا قُوَّةَ بِهِ وَ
إنَّ أصحابَهُ قَدْ افْتَرَقُوا عَنْهُ فَلَمْ يَقُومُوا لَهُ ، صالَحَ مُعاوِيَةَ
. ( 2 )

وقتي امام حسن ( عليه السلام ) مشاهده كرد كه از توان نظامي اش كاسته شده ، چون
سربازانش طريق بيوفايي را پيشه خود ساخته اند ، ناگزير به صلح با معاويه تن
داد .

حقيقت مسأله آن است كه وقتي امام مجتبي ( عليه
السلام )
احساس كرد شكست لشكر او در برابر سپاه معاويه حتمي است ، با پذيرفتن
صلح تحميلي به پيروزي سياسي خود حتميّت بخشيد و در اين جا بايد گفت : معاويه
بازي خورد ، گرچه به ظاهر پيروز شد و اگر به جنگ ادامه مي داد به مقصود
خود مي رسيد و در آن صورت از پاي درآوردن و كشتن شيعيان براي او داراي مشروعيت
سياسي بود و مقبوليت عامه هم عشق به معاويه و يا كينه نسبت به امام را به
همراه داشت ولي با امضاي صلح نامه اين برگ برنده از دست معاويه خارج شد و او
پس از چندي ، به عنوان كسي مطرح شد كه از پيمان ها عدول نموده ،
پاي بند به هيچ گونه پيماني نيست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انساب الأشراف ، صص 42 و 44

2 . يعقوبي ، ج 2 ، ص 204


329


متن صلحنامه

امام مجتبي ( عليه السلام ) پس از درميان
نهادن نامه هاي معاويه ، با همراهان و نظرخواهي از مردم و پذيرفته شدن صلح
تحميلي معاويه ، از طرف مردم ، كاغذ سفيدي كه از سوي معاويه ، پايين آن مهر و امضا شده
بود ، مورد توجه خويش قرار داد و روي آن نوشت :

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ
الرَّحيمِ

هذا ما صالَحَ عَلَيهِ الْحَسَنُ بْنَ عَلِيّ ـ
مُعاوِيَة بْن أَبِي سُفْيان .

صالَحَهُ أنْ يُسَلِّمَ إِلَيْهِ وِلايَةَ أمرِ
الْمُسْلِمِين عَلي أَنْ يَعْمَلَ فِيها بِكِتابِ اللهِ ، وَسُنَّة نَبِيِّهِ وَ
سِيرَةِ الْخُلَفاء الصّالِحِين ، وَعَلي أَنَّهُ لَيسَ لِمُعاوِيَة أنْ يُعْهَدْ
لاِحَد مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْ يَكُونَ الأَمْرُ شُوري وَالنّاسُ آمِنُونَ حَيثُ
كانُوا عَلي أنْفُسِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ وَذَرارِيهِم وَعَلي أنْ لا يَبْغِي
لِلْحَسَن بْن عَلِي غائِلَة سِرّاً وَلا عَلانِيةً ، وَعَلي أَنْ
لا يُخِيفَ أَحَداً مِنْ أصْحابِهِ .
( 1 )

ولي معاويه پس از چندي ، خطبه اي خواند و چنين گفت : أَ
لا إِنِّي كُنْتُ شَرَطتُ فِي الْفِتْنَة شُرُوطاً أَرَدْتُ بِها اْلاُلْفَةَ وَ
وَضع الْحَرب ، أَ لا وَإِنَّها تَحْتَ قَدَمِي
. ( 2 )

او در اين خطبه به طور رسمي اعلام كرد : همه آن شروط را زيرپاي
خود مي نهد !

اين سخن ، اوّلين هشدار از سوي معاويه به صلح جويان همراه امام
مجتبي ( عليه السلام ) بود و نيز اولين دليل برصدق نظر
امام مجتبي ( عليه السلام ) ؛ زيرا او مخالف صلح
بود و پس از اظهارنظر همراهان ، مجبور شد تا بدان تن دهد و نيز اين سخن معاويه به
آساني ددمنشي او را آشكار ساخت و اين هويدا شدن ميوه آن شروط و ثمره آن امضا از سوي
امام ( عليه السلام ) است .

واقعيت قضيه اين است كه امام ( عليه
السلام )
سر دو راهي قرار گرفته بود :

1 ـ سپردن ولايت امر مسلمين به معاويه .

2 ـ جنگيدن با پسر ابوسفيان .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انساب الأشراف ، ج2 ، ص44

2 . همان ، ص 47


330


جنگي نابرابر كه سرانجام به پيروزي معاويه و نسل كشي از سوي او در ميان
مؤمنان و خاندان عترت مي انجاميد و در آن صورت حيات اسلام تهديد به نابودي
مي شد ؛ زيرا معاويه ، طالب سلطنت و امپراتوري بود ، نه اوج گسترش اسلام و تعاليم
حياتبخش آن . او با سياست اهريمني ويژه اي ، ظاهر اسلام را باقي گذارده ، روح آن
را براي هميشه ،

محكوم به فنا و فراموشي كرد . براين اساس ، امام مجتبي ( عليه السلام ) ، جهت احتراز از عدم تحقق امر دوم ، راه
حل اول را به ناچار پذيرفت و در برابر اعتراض برخي از ياران فرمود : اِنَّما

فَعَلْتُ ما فَعَلْتُ إِبْقاءً عَلَيكُمْ ؛ ( 1 ) به امضاي صلح نامه تن دادم تا
شما باقي بمانيد .

نيز مي فرمود : فَتَرَكْتُهُ لِصَلاحِ
أُمَّةِ مُحَمَّد وَحِقْنِ دِمائِه
؛ خلافت را در
راستاي مصلحت جامعه و حفظ امت و پيشگيري از خون ريزي ( نسل كشي ) ترك كردم .

قابل ذكر است كه پس از شهادت امام مجتبي ( عليه
السلام )
شيعيان به امام حسين ( عليه السلام ) نامه تسليت نوشتند و خاطرنشان كردند : . . . المُنْتَظِرُ
لاَِمْرِكَ
؛ ( 2 ) ما منتظر
دستور تو هستيم .

* پرسش 6 : چرا امام حسين ( عليه السلام ) در زمان معاويه قيام
نكرد ؟

پاسخ : براي روشن شدن پاسخِ پرسش فوق ،
بايد به چند نكته توجه كرد :

اولاً : موقعيت دوران امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) را نمي توان با موقعيت دوران امام
حسين ( عليه السلام ) يك سان دانست . همانگونه كه
پيشتر اشاره شد ، اگر امام مجتبي ( عليه السلام ) هم در
دوران امام حسين ( عليه السلام ) و يزيد ، به سر
مي برد ، بي ترديد همچون او عمل مي كرد ؛ چنانكه امام حسين ( عليه السلام ) نيز در دوران امام مجتبي ( عليه السلام ) به بيعت تحميلي با معاويه تن داد و حدود ده
سال خلافت معاويه را تحمّل كرد .

ثانياً : عمل كرد معاويه پس از انعقاد صلح
تحميلي ، موجب بيداري مؤمنان شد ؛ زيرا در پرتو صلح تحميلي ، چهره واقعي و پنهان
بني اميه افشا شد . گرچه خواص جامعه ، از

ماهيّت معاويه و پيروانش آگاه بودند
و به ياد داشتند كه پس از روي كار آمدن عثمان ، ابوسفيان ، ( پدر معاويه ) بر بالاي قبر
حمزه سيدالشهدا ( عليه السلام ) حاضر شد و لگد بر آن
كوبيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انساب الاشراف ، ج 2 ، ص 48

2 . تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 217


331


و گفت : يا حَمْزَةَ إِنَّ اْلأَمْرَ الَّذِي كُنْتَ
تُقاتِلُنا عَلَيهِ بِاْلأَمْسِ ، قَدْ مَلكْناهُ الْيَوم ، وَكُنّا أَحَقّ

بِهِ
مِنْ تَيم وَعَدِيّ . . . ؛ اي حمزه ، ما وارث حكومت همان
ديني شديم كه جهت موفقيت آن با ما مي جنگيديد ، ديروز با جنگ قدرت آن را از دست
ما خارج ساختيد ، ليكن امروز بار ديگر برشما پيروز شديم و قدرت شما را نابود
كرديم . . .
( 1 )

معاويه كه ظاهر فريبنده اي داشت ، به گونه اي عمل
مي كرد كه باعث رسوايي خود و اطرافيان نشود و چهره خود را فاش نسازد ، ليكن
يزيد اهل رعايت نبود و حفظ ظاهر نمي كرد و حتي دستورالعمل معاويه را ناديده
مي گرفت ، تا آنجا كه معاويه از يزيد خواست چنانچه برحسين ( عليه السلام ) پيروز گشت ، وي را به خاطر قرابتي كه با
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دارد ، به قتل نرساند ؛ يا يَزِيد إِنَّكَ إنْ تَظْفَرْ بِالْحُسَين فَلا تَقْتُلْه ،
وَاذْكُرْ فِيهِ الْقَرابَةَ مِن رَسُولُ اللهِ
. ( 2 ) اما يزيد به اين توصيه پدرش عمل نكرد .

بنابراين ، براي امام حسين ( عليه السلام ) راهي جز دست يازيدن به قيام خونين وجود نداشت و اين تنها راهي بود كه
مي توانست تقابل ميان حق و باطل را آشكارتر و شعلهورتر سازد و اهل باطل و
سردمداران آن را به سقوط نزديك تر كند .

* پرسش 7 : حكومت نامشروع در نگرش اسلامي
كدام است ؟ !

پاسخ : بيان كوتاه ، معروف و پر ارج امام هفتم ( عليه السلام ) حقيقت مورد نظر را به بهترين وجه بازگو
مي كند كه فرمودند :

اِنَّ للهِِ عَلَي النّاسِ حُجَّتَيْنِ ، حُجَّةٌ
ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ باطِنَةٌ ، فَاَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و اْلأَنْبِياءُ وَ
الأَئِمَّةُ ، وَاَمَّا الْباطِنَةُ فَالعُقُولُ
. ( 3 )

البته از سوي خدا ، در ميان مردم ، دو رهبر و حجت الهي وجود دارد ؛ رهبري
ظاهري و رهبري باطني ؛ رهبر ظاهري ، رسولان ، انبيا و امامان معصوم ( عليهم السلام )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : انوارالنعمانيه ، ج3 ،
ص238

2 . نكـ : علامه جزائري ، انوارالنعمانيه ، ج 3 ، ص 238

3 . تحف العقول ، مبحث امام هفتم ، ص 285 ، چاپ
بيروت .


332


هستند ، امّا رهبر باطني ، عقل آدمي است .

از دقت در بيان فوق اين حقيقت آشكار مي گردد كه :

الف : حكم از آن خداست " إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ " و فقط كساني كه از سوي خداوند متعال به عنوان راهبر ،
برگزيده شده و به جامعه بشري معرفي گرديده اند ، حق حكومت و زعامت و رهبري مردم
را دارند .

ب : هيچ گاه دنيا از وجود اين دو خالي
نمي شود ؛ زيرا اگر يك لحظه زمين بدون حجت الهي باشد ، اهل خود را نابود
مي كند . ( 1 )

ج : رهبريِ الهي ظاهري در هردوره اي
در سيماي رسول يا نبي يا امام براي مردم محقّق و مقرّر است . و از زمان پيدايش آدم
تا انقراض عالَم ، در مجموع ، جوامع بشري را تحت پوشش خود دارد .

نتيجه : در دوران زمامداري معاويه ، شيعه بر
اساس نظريه امامت معصوم ( عليهم السلام ) ،
حاكميت وي را نامشروع مي دانستند ؛ زيرا او در برابر خليفه اي كه از سوي
خدا و خلق برگزيده شده بود ادعاي خلافت داشت .

البته معاويه از آنجا كه فضايي آكنده از رعب و وحشت ايجاد كرده و در
چنان فضايي بر مردم حكومت مي كرد و مردم به ناچار او را تحمل مي كردند ،
ولي انقراض حكومتش را انتظار مي كشيدند ؛ كه ناگهان با مسأله اي جديد به
نام ولايتعهدي يزيد روبه رو شدند و از آن زمان زمزمه مخالفت ها در هر
نقطه از جهان اسلام كم و بيش بالا گرفت .

پيشنهاد مغيره

مغيرة بن شعبه استاندار ( والي ) كوفه بود ، معاويه تصميم گرفت او
را از اين سمت عزل كرده ، به جاي او سعيدبن عاص را به استانداري آنجا نصب كند امّا
مغيره كه عاشق مقام و منصب بود ، به فكر افتاد تا با مطرح ساختن مسأله
ولايت عهديِ يزيد به معاويه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اصول كافي ، ج 1 ، باب احتياج به امام ، لَو خَلَتِ اْلأرضُ طرفة عين من حجّة لَساخَتْ بِأهله .


333


تقرب جويد . او به همين منظور به شام نزد يزيد رفت و به او گفت : ياران پيامبر از دنيا رفته اند و سركردگان قريش نيز از اين جهان رخت بربسته و
تنها فرزندانشان برجاي مانده اند و اكنون تو يكي از برترين ، باتدبيرترين و
داناترين آن ها به سنت و سياستي و من نمي دانم سبب چيست كه اميرمؤمنان
براي خلافت تو از مردم بيعت نمي گيرد ؟

يزيد گفت : آيا چنين كاري به انجام مي رسد ؟ .

مغيره پاسخ داد : آري .

يزيد با شنيدن اين سخن ، خود را به معاويه رساند و گفتار مغيره را براي او بازگو
كرد ، معاويه مغيره را احضار كرد و به او گفت : يزيد چه مي گويد ؟

مغيره گفت : اي اميرمؤمنان ، تو خونريزي ها و اختلافات پس از عثمان را
ديده اي ، يزيد براي تو جانشين خوبي است ، از مردم براي جانشيني و خلافت او بيعت
بگير تا اگر براي تو پيشامدي رخ داد ، او خليفه و مرجع مردم باشد و خون مردم ريخته
نشود و فتنه اي ايجاد نگردد !

مغيره در ادامه سخنش گفت : بيعت اهل كوفه به عهده من و از مردم بصره نيز زياد
براي تو بيعت خواهد گرفت و از اين دو استان هم كه بگذري ديگر كسي نيست با تو مخالفت
كند و مخالفت آنان اثري هم نخواهد داشت .

معاويه با خوشحالي گفت : حال كه چنين است پس تو برسر منصب خود بازگرد و با
اطرافيان مورد اعتماد خويش اين موضوع را بازگو كن تا در آينده روي آن اقدام كنيم .

مغيره چون نزد ياران خود بازگشت ، آنها از وي پرسيدند كه چه كردي ؟ پاسخ داد : وَضَعْتُ رِجْلَ معاويةَ في غَرز بعيدِ الغايَةِ علي اُمّةِ
محمّد وَفَتَقْتُ عَلَيهِم فَتْقاً لا يُرْتَقُ أبد
؛ يعني پاي معاويه را در ركابي گذاردم كه فاصله دوطرف آن در ميان امت
محمد بسيار دور است و شكافي در ميان آن ها انداختم كه هيچ گاه پُر نشود .
( 1 )

* پرسش 8 : آيا مردم با يزيد بيعت
كردند ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل ، ج 30 ، ص 503


334


پاسخ : مورخ نامور ـ ابن اثير ـ
مي نويسد : معاويه نخستين كس در اسلام بود كه براي فرزندش يزيد از مردم بيعت
گرفت . ( 1 )

معاويه سعي داشت تا در باب رهبري اسلامي طرحي نو دراندازد و حكومت
اسلامي را به صورت امپراتوري و شاهنشاهي در خاندان خود پايدار سازد ، ليكن در
دستيابي به اين مقصود ، چند مانع اساسي او را تهديد مي كرد كه آنها عبارتند
از :

الف : وجود امام حسن ( عليه
السلام )

امام حسن ( عليه السلام ) در
عهدنامه اي كه به ناچار بدان تن داده و آن را امضا كرده بود ، ( 2 ) از معاويه پيمان گرفته بود تا كسي را به عنوان جانشين
خود تعيين نكند ( 3 ) و نيز امام ( عليه السلام ) وي را اميرمؤمنان خطاب ننمايد . ( 4 )

ب : عدم شايستگي يزيد براي خلافت

معاويه براي حل اين دو مسأله ، طرحي ريخت و در نخستين گام پس از گذشت
ده سال از صلح با امام مجتبي ( عليه السلام ) ( 5 ) و امضاي معاهده ، در صدد مسموم كردن و از پاي درآوردن
امام برآمد ، ( 6 ) و هنگامي كه امام حسن ( عليه السلام ) مسموم و شهيد گرديد ، معاويه سر بر سجده
گذاشت ( 7 ) و سپس به نقض تمام بندهاي صلحنامه پرداخت و
پس از رفع مانع نخست ، به دفع مانع دوّم از اذهان همّت گماشت ، و در اين راه با زر و
زور و تزوير ( شتابزده ) وارد عمل شد . ( 8 )

يزيد برخلاف پدرش ـ معاويه ـ چهره كريه خود را در هاله اي از
تظاهر و رياكاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ج4 ، ص13

2 . الغدير ، ج 11 ، صص 8 ـ 6

3 . نكـ : به مبحث صلح تحميلي ، در همين
كتاب .

4 . همان .

5 . سفينة البحار ، ماده حسن و ارشاد ، ص 174

6 . الكامل ، ج 3 ، ص 198 : تاريخ يعقوبي ، ج 24 ، صص 196 ـ 203

7 . مروج الذهب ، ج 3 ، ص 7 : الغدير ، ج 11 ، ص 9

8 . جرجي زيدان در كتاب معروف خود ـ تمدّن اسلام ،
فصل سياستمداران بزرگ ، معاويه را در شمار تزويرگران مهم تاريخ
مي شمارد .


335


پنهان نمي كرد . سيره و روش عملي يزيد ؛ همان سيره فرعون بود . ( 1 ) و نيز به عنوان السُّكْرانُ
الخِمِّير
( دائم الخمر ) در جامعه شهرت داشت او ـ يزيد ـ نه سابقه اي
درخشان داشت و نه از شهرتي در نيكنامي برخوردار بود . در گزارشي آمده است :

يزيد كسي است كه به محارم تجاوز جنسي مي كرد ، شراب مي نوشيد
و اهل نماز نبود . ( 2 )

عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه نيز از مشاهدات خود در زندگي يزيد ،
چنين مي گويد : . . . و از پيش كسي ( يزيد ) برمي گرديم كه پايبند به دين
نيست ؛ باده گسار است ، ابزار عيش و طرب در پيش وي نواخته مي شود ، سگباز
است ، او و كارگزاران و عمّالش دزداني بيش نيستند . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بل كان فرعون أعدل منه في رعيته وأنصف منه ، ( مروج الذهب ، چاپ بيروت ، ج 3 ، ص 68 ) .

نيز در ص 72 مي نويسد : وليزيد و غيره اخبار
عجيبة و مثالب كثيرة من شرب الخمر ، و قتل ابن بنت رسول الله ولعن الوصيّ
و هدم البيت وإحراقه ، و سفك الدماء ، و الفسق و الفجور ، و غير ذلك مما قد ورد
فيه الوعيد باليأس من غفرانه . . . .

2 . ينكح الأمّهات و البنات و الأخوات و يشرب
الخمر و يدع الصلاة ؛ ( بررسي تاريخ عاشورا ، چاپ دوم ، 1347 ، دكتر محمد ابراهيم آيتي ،
مقدمه ص 22 ، ايضاً العدالة الاجتماعية في الاسلام ـ سيدقطب ، چاپ دوّم ، مصر ، ص 181

3 . الكامل ، ج 4 ، ص 103 . مروج الذهب ، ج 3 ، ص 77 ـ 81 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج 24 ، ص 165 ؛ الصواعق المحرقه ، ص 132 قال : و أخرج الواقدي من طرق انّ عبدالله بن حنظلة بن
الغسيل قال : والله ما خرجنا علي يزيد حتّي خفنا أن نرمي بالحجارة من السّماء ، إنّه
رجل ينكح الأمّهات والأولاد والبنات والأخوات ، ويشرب الخمر ، ويدع الصلاة ، قال : وقال
الذهبي : و لمّا فعل يزيد بأهل المدينة ما فعل مع شربه الخمر ، وإتيانه المنكرات ،
اشتدّ عليه الناس ، و خرج عليه غير واحد و لم يبارك الله في عمره ( أقول ) و ذكره
ابن سعد ايضاً في طبقاته ( ج 5 ، ص47 ) فروي عن غير واحد انّهم قالوا :

لما وثب أهل المدينة ليالي الحرّة فأخرجوا
بني اُميّة عن المدينة ، وأظهروا عيب يزيد بن معاوية و خلافته ، أجمعوا علي
عبدالله بن حنظلة ، فأسندوا أمرهم اليه فبايعهم علي الموت و قال : يا قوم اتّقوا الله
وحده لا شريك له فوالله ما خرجنا علي يزيد حتّي خفنا أن نرمي بالحجارة من
السّماء .

إنّه رجل ينكح الأمهات والبنات والأخوات ، و يشرب
الخمر و يدع الصلاة ، و الله لو لم يكن معي أحد من الناس لأبليت الله فيه بلاءً
حسناً ، فتواثب الناس يومئذ يبايعون من كلّ النواحي ( الحديث ) .

وقدمنا من عند رجل ليس له دين ، يشرب الخمر ، ويعزف
عنده القيان ، ويلعب بالكلاب ، وهم اللصوص .


336


ژوزف ماك كاپ ، در كتاب عظمت مسلمين در اسپاني مي نويسد : يزيد از
تخريب گران اسلام و از كفّار به شمار مي آيد . مادر او زني بود از
خاندان مسيحي ، و ابداً با اسلام موافقتي نداشت و به اسلام تحقير روامي داشت و
شراب مي نوشيد . و يزيد بي اندازه با تقدس و پرهيزگاري دشمني ميورزيد و
مايل بود كه اسلام را از بين ببرد . ( 1 )

* * *

ترفند معاويه جهت اخذ بيعت براي يزيد

اشاره كرديم كه : مغيرة بن شعبه با وسوسه هاي خود در دل يزيد و
سپس معاويه ، تمايل اخذ بيعت براي يزيد را زنده كرد ، چنانكه مورّخان ، سال پنجم
هجريرا سال اخذ بيعت براي يزيد توسط معاويه و عمّال
او مي دانند . ( 2 )

مورّخ نامي ـ يعقوبي ـ در تاريخ خود مي نويسد : معاويه
نامه اي به والي مدينه ـ سعيد بن عاص ـ نوشت تا از همه مهاجر و
انصار براي يزيد بيعت بگيرد و تذكر داد تا به افراد سرشناسي ، همچون : حسين بن
علي ( عليهما السلام ) ، عبدالله بن زبير ، عبدالله بن
عمر و عبدالرحمان بن ابي بكر فشار نياورد و با آنان مدارا نمايد . وقتي كه
درخواست معاويه از سوي والي به مردم مدينه ابلاغ شد ، مردم گفتند : هرچه بزرگان قوم
نظر داده اند عملي خواهد شد و سرانجام به دنبال امتناع شخصيت هاي بزرگ
مدينه از بيعتِ با يزيد ، مردم نيز به طور يكپارچه از بيعت سرباز زدند . والي
مدينه ، جريان و اوضاع مدينه را به معاويه گزارش داد . معاويه به والي مدينه نوشت : متعرضِ كسي نشود ، تا او در اين باره فكري بكند .

معاويه در همان سال عازم سفر حج گرديد و جمعيت زيادي از مردم شام را
با خود حركت داد . معاويه ابتدا وارد مدينه شد و يكبار عموم مردم مدينه را مورد
نكوهش قرار داد . آن سال شخصيت هاي بزرگ مدينه جهت عمره مفرده راهي مكه شده
بودند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ماك كاپ ، عظمت مسلمين در اسپانيا ، سال 1326 شمسي ، ص 41

2 . منتخب التواريخ ، ص 392


337


معاويه تا موسم حج در مدينه ماند و سپس عازم مكه شد و در آنجا به ديدار رجال
اهل

مكه و مدينه شتافت و در اكرام و تعظيم آنان كوشيد . پس از مراسم حج ، آنان را
به جلسه اي فراخواند . آنان به سيدالشهدا ( عليه
السلام )
گفتند : كه شما با معاويه سخن بگوييد ، امام ( عليه السلام ) نپذيرفت ولي عبدالله بن زبير پذيرفت تا با
معاويه سخن بگويد . معاويه پس از احترام لازم ( در آن جلسه ) گفت : ديديد كه چقدر با
شما مهربان هستم ، يزيد پسرعم و برادر شماست ، من فقط مي خواهم كه اسمِ ولايت
روي او باشد ولي كارها در دست شماست . سكوتي كوبنده مجلس را فراگرفت . سپس عبدالله
بن زبير گفت : اي معاويه ، يكي از سه كار را مي تواني انجام دهي : يا همچون
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كسي را به جانشيني تعيين
نكن ؛ يا بسان ابوبكر شخص معيني ، غير از خانواده خود انتخاب كن و يا همچون عمر ، كار
را به شورا واگذار . معاويه پرسيد : آيا غير از اين سه راه ، راهي ديگر هست ؟ عبدالله
گفت : نه ! معاويه روي به ديگران كرد و گفت : نظر شما چيست ؟ گفتند : سخنان
عبدالله بن زبير مورد قبول است . معاويه گفت : بسيار خوب ! در جلسه فردا ، من هم
نظر خود را اعلان خواهم كرد ؛ و افزود : البته در ميان كلام من كسي را حق اعتراض
نيست ، اگر راست گفتم به خودم بازمي گردد و اگر دروغ گفتم ، دردسرش به خودم
مربوط مي شود و هركس مخالفت كند كشته خواهد شد .

به دنبال اين تصميم ، معاويه جلسه اي عمومي تشكيل داد و در حضور همگان ،
از مردم مدينه ، شام و مكه ، اين چندتن را نيز احضار كرد و آنان را در كنار خود جاي
داد . و بالاي سر هركدام ، دومأمور مسلح گماشت ؛ و آنگاه خود برخاست و خطبه اي
خواند و در ضمن آن گفت : من نظر كردم به جامعه و ديدم در ميان شما شايعات
بي اساس وجود دارد و شايع است كه حسين بن علي ، عبدالله بن زبير ،
عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابي بكر با يزيد بيعت نكردند و
ايشان آقاي مسلمين اند و هم اكنون در جلسه حاضرند و هيچ كاري بدون مشورت
با اينان استوار نيست و من خودم اينان را بدين كار فراخواندم و اينان را مطيع و
فرمانبردار يافتم ، و همه با يزيد بيعت كردند . در اين هنگام بود كه اهل شام
يكباره فرياد برآوردند ، چه كسي با شما مخالف است . اين چند تن مهم نيستند .


338


دستور بده تا آنان را در همين جا نابود كنيم ! معاويه گفت : شگفتا ! چقدر مردم
با قريش بدند و در پيش آنها چيزي از ريختن خون آنان شيرين تر نيست و آنگاه
گفت : ساكت شويد و ديگر اين حرف را تكرار نكنيد ! آنان نيز براساس پيش بيني قبلي
ساكت شدند و از جاي برخاستند و بي تابانه به بيعت پرداختند و معاويه هم از
منبر به پايين آمد و كارگزارانش به سرعت از مردم بيعت گرفتند . سپس او سوار بر مركب
شد و سراسيمه از مكه بيرون رفت . بعضي از مردم به سوي آن رجال آمده ، اعتراض كردند كه
چرا بيعت كرديد ؟ و افزودند : شما مي گفتيد بيعت نخواهيم كرد ! آن ها پاسخ
دادند : معاويه دروغ گفت و شما را فريفت . مردم گفتند : پس چرا در همان جلسه اعتراض
نكرديد ؟ گفتند : در اين صورت خون ما را مي ريخت و اثر و فايده اي بر آن
بار نمي شد ؛ و معاويه با تزوير خود مسأله را لوث مي كرد . ( 1 )

* * *

توصيه هاي معاويه به يزيد

پس از گذشت 72 روز از واقعه حرّه ، يزيدبن معاويه در سن 38 سالگي
در

15 ربيع الأول سال 64 هجري در حوران مرد ، لاشه او را به دمشق آورند
و

برادرش خالد و به نقلي پسرش معاويه دوّم بر او نماز خواند و در مقبره باب
الصغير مدفون ساخت . ( 2 )

معاويه پيش از مرگش ، به پسرش يزيد گفت : من از همگان برايت بيعت گرفتم
و خلافت را براي تو مهيّا ساختم : و لم يتخلّف عن بيعتك إلاّ
أربعة ، الحسين ، و عبدالله بن عمر ، و ابن زبير ، و عبدالرحمان بن
أبي بكر
؛ جز چهار تن ؛ حسين ، عبدالله بن عمر ، ابن زبير و عبد الرحمان بن ابي بكر از بيعت سرباز نزدند . پس نسبت به حسين
نيكي كن به جهت نزديكي اش به پيامبر ؛ كه گوشتش از گوشت پيامبر و خونش از خون
اوست . و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل ، ج 3 ، صص 503 و 511

2 . سفينة البحار ، ج1 ، ص582 ، مادّه زيد .


339


عبدالله عمر نيز اهل عبادت است و به خلافت توجهي ندارد ، عبدالرحمان بن
ابي بكر اهل خانواده و همسر است كاري به كار تو نخواهد داشت و عبدالله زبير همواره
در كمين است .

عبدالله بن زبير :

عبدالله بن زبير ، فرزند عمه زاده اميرمؤمنان بود ، در
كينه توزي به آل علي به گونه اي بود كه چهل روز خطبه خواند ، و صلوات
برپيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را در آن ترك كرد . وقتي از او راز ترك صلوات را پرسيدند ، پاسخ داد : تا ناگزير نشوم ، بر آل او درود
نفرستم . ( 1 ) مادر او اسماء دختر ابوبكر و پدرش زبيربن
عوام است . او يكي از شجاعان بود . در جنگ جمل ، در برابر مالك اشتر به ميدان تاخت ولي
وقتي كه مالك ، وي را به خاك انداخت و به روي سينه اش نشست ، با هجوم لشكر
عايشه ، آزاد گرديد و جان سالم به در بُرد ( 2 ) او پس از
آن كه بر بخشي از جهان اسلام مسلط شد ، مختار را از پاي درآود و قيامش را سركوب
كرد او در مجموع ، هشت سال و چهار ماه حكومت كرد ولي توسط حَجّاج به امر عبدالملك
مروان در كنار كعبه از پاي درآمد ، بدنش را بر دار آويختند و تا يك سال همچنان
آويزان بود . گفتند تا مادر او ـ دختر ابوبكر ـ شفاعتش نكند ، بدن او را از دار رها
نسازند . روزي مادرش از آنجا مي گذشت كه بانگ برآورد : آيا وقت آن نشده كه اين
راكب از مركوب خود پايين بيايد ؟ او را در قبرستان يهوديان دفن كردند . او از جمله
مهاجرين گروه اول بود كه پس از سه ماه بازگشته بود و دوباره در سال پنجم هجرت با
جعفر طيّار به حبشه هجرت كرد . ( 3 )

درباره او نوشته اند : روزي پيامبر ( صلي
الله عليه وآله )
را حجامت مي كرد و خون هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را كه ازبدنش خارج كرده بود ،
تناول كرد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمودند : خون را چه كردي ؟ پاسخ داد : در مخفي ترين مكان ها جاي دادم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمودند : وَيْلٌ لِلنّاسِ مِنْكَ وَوَيْلٌ لَكَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تتمة المنتهي ، محدث قمي ، ص 51

2 . انصاري ، نهج البلاغه ، ص 913

3 . حيوة القلوب ، ج 1 ، ص454


340


مِنَ النّاسِ . ( 1 )

گروهي از مورّخان نوشته اند : عثمان در يوم الدار ( روزگار
محاصره ) عبدالله زبير را به عنوان خليفه خود انتخاب كرده بود ( 2 ) ابن زبير پس از هشت سال خلافت ، توسط حجاج در مكه به دار
آويخته شد و سر او براي عبدالملك مروان به شام ارسال گشت مادر او اسماء دخترابوبكر
است كه پس از هفت روز از به خاك سپاري عبدالله درگذشت و در همين سال ( پس از سه
ماه ) عبدالله عمر نيز درگذشت .

* * *

عبدالله بن عمر :

وي از بيعت با امير مؤمنان سرباز زد . در برخي از كتب تاريخي آمده است : عبدالله عمر ، پس از به دار آويخته شدن عبدالله بن زبير ، بر حَجّاج وارد شد و
اظهار داشت : دست خود را دراز كن تا براي عبدالملك از طريق شما بيعت كنم ؛ زيرا
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً
جَاهِلِيَّةً
، ( 3 ) در اين هنگام حَجاج پاي خود
را دراز كرد . عبدالله گفت : آيا مرا مسخره كرده اي ؟ حَجّاج پاسخ داد : اي
احمق ترين فرد قبيله بني عدي ! ما بايَعْتَ مَع عليٍّ
وَتَقُولُ اَلْيَوم : مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً
جَاهِلِيَّةً أَ وَما كانَ عَليٌّ اِمامَ زَمانِكَ ؟
تو با علي بيعت نكردي و امروز حديث : من ماتَ . . . مي خواني ؟ ! مگر علي امام زمان تو نبود ؟ و افزود : تو به خاطر كلام پيامبر به
اين جا نيامده اي ؛ بلكه اين بر دار رفتن عبدالله زبير است كه تو را به
اينجا آورده است ( 4 ) عبدالله بن عمر ،
به ظاهر مردي زهدپيشه بود ، او در دوران عمرش به خاطر شرب خمر ، شلاق خورد
و عمر كه خليفه وقت بود ، پسر خود را تازيانه زد . عبدالله پس از شهادت امام
حسين ( عليه السلام ) با هيأتي از مردم مدينه ، به شام
رفت ولي يزيد با ترفندي وي را رام ساخت و او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار ، ماده عبد ، ج2 ،
ص 132

2 . نكـ : منتخب التواريخ صص 489ـ 481

3 . وسائل الشيعه ، ج16 ، ص246

4 . سفينة البحار ، ج 2 ، ماده عبد ، ص 136


341


از آن پس سكوت را برگزيد . ( 1 )

عبدالله در سال 73 هجري پس از سه ماه از قتل عبدالله بن زبير در سنّ 73 سالگي مرد .

عبد الرحمان بن ابي بكر :

عبدالرحمان ، يكي از سرشناسان آن روز و از مخالفان بيعت يزيد بود . عماد
حنبلي مي نويسد : عبدالرحمان بن ابي بكر از زهّاد واز شجاعان مسلمان است . وي پس
از صلحنامه حديبيه در سال هفتم هجري مسلمان شد . عبدالرحمان در روزگار معاويه ، از
بيعت با يزيد سر باز زد و هزار درهم وجه اهدايي معاويه را رد كرد و گفت : لا أبِيعُ دِيني بِدُنْي ؛ ( 2 ) دين خود را به خاطر دنيا
نمي فروشم .
عبدالرحمان پسر ابوبكر همگام با خواهر خود عايشه از مخالفان
بيعت با يزيد بود كه هر دو ، پيش از سال 61هـ به گونه مشكوكي ( توسط عمّال
معاويه ) از پاي درآمدند . ( 3 )

دينوري مي نويسد : عبدالرحمان بن ابي بكر در جنگ بدر عليه
مسلمانان شركت جست ولي پس از آن مسلمان گشت . وي همچنين مي نويسد : عبدالرحمان
بن ابي بكر در جنگ جمل نيز عليه امير مؤمنان شركت جست . . . . فشهد يوم بدر مع المشركين ثمّ أسلم . . . و كان شهد الجمل معها ( عائشة ) . در همين جنگ پسر ديگر ابوبكر ؛ يعني محمّد بن ابي بكر
در كنار اميرمؤمنان ( عليه السلام ) عليه عايشه و
يارانش مي جنگيد . دينوري

يادآور مي شود عبدالرحمان بن ابي بكر در
سال 53هـ . ق . به طور ناگهاني درگذشت . ( 4 )

* پرسش 9 : چرا يزيد در برابر امام
حسين
( عليه السلام ) شدت عمل
نشان داد ؟

پاسخ : در سال 60 هـ . براي فرماندار مدينه ،
نامه اي از شام رسيد كه در آن ، اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي آگاهي بيشتر به بخش اعتراض مردم مدينه
عليه يزيد ، در همين كتاب مراجعه شود .

2 . نكـ : حنبلي ، شذرات الذهب ، ج1 ،
ص59

3 . نكـ : ايده ها و عقيده ها ، سيد
محمد شفيعي ، قسمت زندگي عايشه .

4 . المعارف ، ص102


342


جملات به چشم مي خورد : از حسين ، عبدالله بن عمر و عبدالله زبير ، به هرگونه
كه

وضعيت ايجاب مي كند ، برايم بيعت بگير . ( 1 )

همچنين نامه اي ديگر ، در پاسخ نامه خود ـ كه در آن وضعيت مدينه
را گزارش كرده بود ـ از سوي يزيد دريافت كرد كه در آن آمده بود : وقتي كه نامه
به دست تو رسيد ، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و اطلاعاتي از همه كساني كه در اطاعت
ما هستند و يا از اطاعت با ما سر باز مي زنند ، همراه با سر حسين برايم بفرست ! ( 2 )

در دونامه فوق ، قبل از هر چيز سخن از حسين ( عليه السلام ) ، بيعت از او و يا فرستادن سر او به شام
است ! چرا اين گونه شدت عمل ؟ !

يزيد چرا نسبت به امام حسين ( عليه
السلام )
اين همه حساسيت نشان مي داد ؟ راز مسأله را بايد در چند
چيز جويا شد :

الف : توجّه قلبي مردم به امام ( عليه السلام ) ، چون آنان
مي ديدند كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و
صلحاي سلف به امام حسين ( عليه السلام ) عشق و محبت
بسيار داشته و دارند و پيامبر خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
فرمودند : حسينٌ منّي وَأَنَا مِنْ حُسين و أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْن . ( 3 ) و حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنا مِنهُ أَحَبَّ
اللهُ مَنْ أَحَبَّ حسيناً ، الحَسَنُ وَالحُسينُ سِبْطانِ مِنْ الأَسْباطِ
. ( 4 ) و . . . و اين ها از
مهم ترين موانع پيشرفت خلافت يزيد بود . از اين رو ، او
به گونه اي كاملاً شتابزده در صدد رفع اين مانع برآمد .

ب : وصيت امام مجتبي ( عليه
السلام )
و تعيين برادرش امام حسين ( عليه السلام ) به امامت ، پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل ، ج 4 ، ص 14

2 . محمد تقي سپهر ، ناسخ التواريخ ، احوال
امام حسين
( عليه السلام ) ، ص 161 ، . . . امّا بعد ، فاذا أتاك كتابي هذا فعجِّل عليّ
بجوابه و بيّن لي في كتابك كلّ من كان في طاعتي أو خرج عنها ، ولكن مع الجواب
رأس الحسين بن عليّ ، و السلام .

3 . كنزالعمال ، ج 6 ، ص 233

4 . مرتضي ، امالي ، ج1 ، ص219 . الجامع الصغير ، ج1 ، ص148 ؛ كنزالعمال ، ج6 ، ص223 ، حديث 3953 . عطيه
مي گويد : ابوسعيد خدري گفت : از پيامبر خدا
( صلي
الله عليه وآله )
شنيدم كه آن حضرت به امام
حسين
( عليه السلام ) فرمودند : يا حُسين أنت الإمام بْن الإمام أخو الإمام ،
تسعة من ولدك أئمة أبرار تاسعهم قائمهم . فقيل : يا رسول الله : كم الأئمة من
بعدك ؟ قال : اِثنا عشر ، تسعة من صلب الحسين
، ( عوالم ،
امام حسين
( عليه السلام ) ، ج 17 ، ص 74 ) .


343


از خود . ( 1 )

ج : ارتباط سياسي ، اجتماعي و عقيدتي مردم با
امام
( عليه السلام ) .

برخي از مورخان نوشته اند : پس از شهادت امام مجتبي ( عليه السلام ) نامه اي از سوي شيعيان به حسين بن
علي ( عليهما السلام ) رسيد كه اگر صلاح مي دانيد
معاويه را از خلافت خلع كنيم و با شما بيعت نماييم . امام ( عليه السلام ) در پاسخ آنان نوشتند : بين من و معاويه
قراردادي است كه تا مدت آن نگذرد صحيح نيست برخلاف آن رفتار نمايم و آنگاه كه او از
دنيا رفت ، در اين مورد نظر خواهم داد . ( 2 )

بعد از مرگ معاويه نامه ها و طومارهاي فراواني به امام حسين ( عليه السلام ) رسيد ؛ مبني براين كه منتظر دستور شما
هستيم . ( 3 )

كارواني به تعداد صد و پنجاه نفر از سران و سرشناسان كوفه ـ كه هركدام
حامل نامه هايي از مردم كوفه به عنوان دعوت از امام ( عليه السلام ) به كوفه بودند ـ با امام ( عليه السلام ) در مكه ديدار كردند و ايشان را به كوفه دعوت
نمودند و نيز به امام نوشتند كه يكصد هزار شمشير در ياري تو آماده است و چهل هزار
تن با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند . ( 4 )

پاسخ نامه كوفيان از سوي امام ( عليه
السلام )
هنگامي داده شد كه دوازده هزار نامه نزد امام ( عليه السلام ) جمع شده بود . ( 5 )

د : اهتمام امام ( عليه السلام ) نسبت به امور جاري
جامعه :
توجه مردم به امام ، يك جانبه نبود . بلكه امام نيز به نوبه خود
مردم توجه داشتند و بدان اهميت مي دادند ؛ از جمله در خطبه اي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قال الحسن لأصحابه . . . : والله ما فيهما ( في المشرق و المغرب ) حجّة للهِِ علي خلقه غيري و غير أخي الحسين ، ( نكـ : ارشاد ، مفيد ، ص 198 ) .

* مراد امضاء معاهده ترك مخاصمه است كه توسط امام
مجتبي
( عليه السلام ) صورت
گرفته بود كه امام حسين
( عليه السلام ) هم امضا كرده بود ، ( نكـ : تاريخ الخلفاء سيوطي ، بخش امام
حسين
( عليه السلام ) .

2 . محمد تقي سپهر ، ناسخ التواريخ ، ج1 ، ص 352 ؛ عوالم ، امام حسين ( عليه
السلام )
، ص 231 ؛ فتّال نيشابوري ،
روضة الواعظين ، ج1 ، ص171

3 . عوالم ، ص 321

4 . خياباني ، وقايع الأيام ، مبحث
محرّم الحرام ، ص 259

5 . رياض القدس ، ص 110 ، مقرم ،
مقتل الحسين ، ص 144 ط . دارالكتاب الاسلامي بيروت .


344


در حضور مردم فرمودند : اي مردم ، پيامبرخدا ( صلي
الله عليه وآله )
فرمود : كسي ببيند سلطان ستمگري

را كه حلال خدا را حرام
مي داند و به تغيير احكام الهي مي پردازد ، پيمان الهي را ناديده
مي گيرد ، با سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مخالفت ميورزد ، در ميان بندگان خدا بدرفتاري مي كند و از راه گفتار و كردار بر
او نشورد ، برخداوند است كه وي را در جايگاه او [ جهنّم ] وارد سازد و افزودند : آگاه باشيد ، كه اين گروه ( دستگاه حاكم ) به فرمانبرداري از شيطان روي آوردند و از
اطاعت از حق گريزان شدند و تباهي و فساد را در جامعه آشكار ساختند ، حلال الهي را
حرام و حرام خدا را حلال دانستند ، من از ديگران سزاوارترم كه اين وضع را دگرگون
سازم . ( 1 )

امام نه تنها خود را سزاوارترين شخص ، در باب اعتراض و قيام عليه
دستگاه حاكمه مي دانستند ؛ بلكه خود را اسوه و الگوي ديگران نيز مي شمردند
و از مردم مي خواستند تا همچون او عمل كنند : وَلَكُمْ
فيَّ اُسْوة
( 2 ) من الگوي شما هستم .

هـ : آرمان بلند و لياقت ذاتي : كم نبودند
كساني كه مخالف دستگاه حكومت سفياني به شمار مي رفتند ، ليكن آنان قابل
مقايسه با امام ( عليه السلام ) نبودند ؛ زيرا تنها امام
بود كه اجراي عدالت اسلامي و پيروي از فرامين الهي را سرلوحه كار خود داشت ، ولي
ديگران فقط به زعامت و رياست خود مي انديشيدند ، وانگهي مردم شخصيت هاي
معروف بازار سياست آن روز از جمله ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن زبير و عبدالرحمان
بن ابي بكر را در صراط حق نمي يافتند ؛ زيرا وقتي كه بنا شد جمعي از سوي
علي ( عليه السلام ) و جمعي از طرف

معاويه در دومة
الجندل درباره امامت و خلافت به حكميّت بنشينند و بينديشند ، اينان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أيها النّاس : إنّ رَسُول الله ( صلّي الله عليه وآله ) قال : مَنْ رأي
سُلطاناً جائراً مُسْتَحِلاّ لِحرامِ اللهِ ، ناكِثاً بِعَهْدِ اللهِ ، مُخالِفاً
لِسُنَّةِ رَسولِ اللهِ يَعْمَلُ في عِبادِ اللهِ بِالإِثْمِ وَالعُدْوانِ ، فَلَمْ
يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل وَلا قول ، كانَ حقّاً عَلَي الله أنْ يُدْخِلَهُ
مَدْخَلَهَ ، ألا و إنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةِ الشَّيْطانِ ، وَتَرَكُوا
طَاعَةَ الرَّحْمنِ ، وَاَظْهَرُوا الفَسَادَ وَعَطَّلُوا الحُدُودَ ، واستاْثَرُوا
بالْفَيْءَ وَاَحَلُّوا حَرامَ اللهِ ، وَحَرَّمُوا حَلالَهُ وَأَنَا أحَقُّ
مِمّنْ غَيَّرَ .

2 . تاريخ طبري ، ج 4 ، ص 304 . ابن خلدون نيز
مي نويسد : چون فسق و تبهكاري يزيد نزد همه آشكار گرديد و حسين
( عليه السلام ) احساس كرد كه قيام عليه
يزيد تكليف واجبي است كه هركه بدان قدرت دارد لازم است . . .
( ابن خلدون مقدمه ، ترجمه فارسي ، ج 1 ، ص 431 ) .


345


به همراهي عمروعاص از سوي معاويه در آنجا حاضر شده بودند ( 1 ) اين عوامل چهارگانه ،

يزيد را برآن داشت تا هرچه
بيشتر نسبت به امام ( عليه السلام ) حسّاس باشد .

* پرسش 10 : آيا امام حسين ( عليه السلام ) مي دانست كشته
مي شود ؟

پاسخ : در پاسخ اين پرسش مطالب بسياري
گفته اند ؛ از جمله :

1 ـ بعضي مي گويند كه امام ( عليه
السلام )
نمي دانست كه كشته مي شود . او طبق اقتضاي ظاهر جهت تشكيل
حكومت قيام كرد ، و نتيجه اين قيام به قتل او منجر شد . اينان مي گويند : اگر
امام ( عليه السلام ) مي دانست كه كشته
مي شود و قيام كرد ، عمل او نوعي انتحار و خودكشي است كه عملي است ناستوده .

2 ـ گروهي مي گويند امام ( عليه
السلام )
از آغاز مي دانست كه حركتش به شهادت او منتهي مي شود ،
ليكن چون پاي مرگ و حيات اسلام در ميان بود ، براو لازم بود خود را براي اسلام فدا
كند و اين عمل چون مورد خواست خداست ، انتحار و خودكشي محسوب نمي شود ؛ زيرا
براساس هواهاي نفساني نبود ، از اين رو وقتي در مدينه به امام ( عليه السلام ) گفتند : خوب است كه با يزيد بيعت كني ، فرمود : . . . وَعَلَي الاْسلام السّلام إذ قَدْ بُلِيَتِ
الأُمَةُ

بِراع مثل يزيد ؛ آنگاه كه يزيد در رأس
خلافت اسلامي قرار گيرد ، بايد با اسلام وداع كرد .

امام ( عليه السلام ) از راه هاي
مختلف مي دانست حركت او در كربلا ، منجر به شهادت

ايشان خواهد شد و اين عمل ،
يك عمل انتخابي بود و مي توانست ، شانه خالي كند

ولي وقتي مصلحت اسلام را در
آن ديد كه بايد قيام كند ، قيام كرد . قيامش انتخابي و اختياري و مصلحتمند بود نه
قيام اجباري و براساس خواهش هاي نفساني . او با آزادي واقعي و اختيار راستين
خود ، قيام را انتخاب كرد و چنين مرگي از گرانسنگ ترين مرگ هاست .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بارها شهادت امام
حسين ( عليه السلام ) در كربلا را به خود آن حضرت ، به
پدر و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن صباغ مالكي ، فصول المهمه ، چاپ اعلمي ،
طهران ، ص 103


346


مادرش و نيز به ديگران گوشزد كرده بود . ( 1 ) حتي آن حضرت فرمود : اصحاب حسين ( عليه السلام ) بر همه شهيدان برتري دارند .

علاّمه حلّي در شرح تجريد الاعتقاد مي نويسد : . . . وَأَخْبَرَ باْلغيوب في مواضع كثيرة ، كما اُخْبِرَ بقتل الحسين
و موضع الفتك به ، فَقُتِلَ في ذلك الموضع . . .
. ( 2 )

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در
موارد متعددازآينده سخن گفت ؛ ازجمله ازشهادت امام حسين ( عليه السلام ) و از جايگاه او خبر داده بود و اين مسأله ،
طبق آنچه حضرت خبر داده بود ، رخ داد .

* * *

امير مؤمنان ( عليه السلام ) نيز در اين
باره ، آنچه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده
بود براي ديگران بازگو مي كرد ( 3 ) و در بياني
ديگر از اميرمؤمنان ( عليه السلام ) آمده است : خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ ابْني اْلحَسَن ،
ابْني الحسين المظلوم بعد أخيه ، المقتول في أرض كَرْب وَبَلاء ، اَلا وإنّه وأصحابه
من سادَةِ الشّهداءِ يَوْمِ القِيامة
؛ برترين
انسان ها پس از پسرم حسن
( عليه
السلام )
، پسرم حسين ( عليه السلام ) است . بدانيد او و
يارانش سرور شهيدان در قيامتند .
( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : علامه جزائري ، متوفاي 1112هـ
انوارالنعمانيه ، ج 3 ، صص 240 ، 241 .

و روينا مسنداً الي هرثمة بن أبي مسلم قال : غزونا
مع عليّ بن أبي طالب
( عليه السلام ) صفين فلمّا انصرفنا نزل بكربلاء فصلّي بها الغداة ثمّ رفع إليه من
تربتها فشمّها ثمّ قال : واهاً لك أيّتها التربة ليحشرنّ منك أقوام يَدْخُلُونَ
الْجَنَّةَ . . . بِغَيْرِ حِساب فرجع هرثمة إلي زوجته و كانت شيعة لعلي
( عليه السلام ) فقال : أ لا أحدّثك عن
وليّك أبي الحسن نزل بكربلاء فصلّي ، ثمّ رفع إليه من تربتها فقال : واهاً لك أيّتها
التربة ليحشرنّ منك أقوام يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ . . . بِغَيْرِ حِساب ، قالت : أيّها
الرجل فإن أمير المؤمنين
( عليه السلام ) لم يقل الاّ حقّاً ، فلمّا قدم الحسين ( عليه السلام ) قال هرثمة : كنت في
البعث الذين بعثهم عبيدالله بن زياد لعنهم الله فلمّا رأيت المنزل و الشجر
ذكرت الحديث فجلست علي بعيري ، ثمّ صرت إلي الحسين
( عليه السلام ) فسلمت عليه و أخبرته
بما سمعت من أبيه في ذلك المنزل الذي نزل به الحسين فقال معنا أنت أم علينا فقلت لا
معك و لا عليك خلفت صبية أخاف عليهم عبيدالله بن زياد ، قال : فامض حيث لا تري لنا
مقتلاً و لا تسمع لنا صوتاً فو الذي نفس حسين بيده لا يسمع اليوم واعيتنا أحد فلا
يعيننا إلا كبّه الله لوجهه في نار جهنّم و قال
( عليه السلام ) : أنا قتيل العبرة و لا
يذكرني مؤمن إلاّ اسْتَعْبَرَ .

وروينا مسنداً إلي مولانا الصادق ( عليه السلام ) قال : إنّ امّ سلمة
أصبحت يوماً تبكي فقيل لها : مالك ؟ فقالت : لقد قتل ابني الحسين ، و ما رأيت
رسول الله
( عليه السلام ) منذ مات الاّ اللّيلة ، فقلت : بأبي أنت وأمّي مالي أراك شاحباً ؟
فقال : لم أزل منذ اللّيلة أحفر قبر الحسين
( عليه
السلام )
وقبور أصحابه . بحارالأنوار ، ج24 ، ص255

2 . نكـ : علامه حلي ، كشف المراد ، ص359 ، مبحث
في نبوّة نبيّنا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملي .

3 . نكـ : علامه حلي ، كشف المراد ، ص359 ، مبحث
في نبوّة نبيّنا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملي .

4 . نكـ : بحراني ، اثباة الهداة ، ج 4 ، ص 453 ،
معالي السبطين ، ج1 . ص117


347


همچنين در معالي السبطين آمده است : وَخَيْرُ
الخَلْقِ وَسَيِّدَهُمْ بَعْدَ الحَسَن أخوهُ ابني الحُسين
. حال آيا
مي توان پذيرفت كه امام حسين ( عليه السلام ) به
حركت ناخواسته ، نادانسته و نامعلوم ، تن در داده است ؟ !

امام محمد باقر ( عليه السلام ) مي فرمايند : امام حسين ( عليه السلام ) از مكه
نامه اي به برادرش ـ محمد حنفيه ـ نوشتند و خاطر نشان ساختندكه : فإنّ من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح ؛ ( 1 ) البته كسي كه مرا
همراهي كند ، شهيد خواهد شد و كسي كه به من ملحق
نگردد
فتح و پيروزي را نخواهد يافت .

نيز در نامه اي ديگر ، از كربلا به او نوشتند : فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَكَأنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ ؛ ( 2 ) دنيا در
ديده ام هيچ و ناپايدار و آخرت در نظرم جاودانه است .

امام ( عليه السلام ) در اين نامه ، اشتياق
خود به آخرت و چشم پوشي از مظاهر زندگي دنيوي را به برادرش خاطرنشان
مي سازند .

امّ سلمه ، همسر پيامبرخدا ( صلّي الله عليه
وآله )
در مدينه ، تلاش كرد تا امام را از حركت به سوي عراق باز دارد و منصرف
كند ، مورخِ معروف ، مسعودي ، در كتاب پرارج خود ، اثبات الوصيه ، در باب زندگي
امام حسين ( عليه السلام ) مي نويسد : هنگامي كه
امام ( عليه السلام ) عازم خروج

از مدينه شد ،
امّ سلمه به ديدار او شتافت و وي را از رفتن به سوي عراق ، برحذر داشت ؛ و
آنگاه كه امام راز آن را از او جويا شد ، پاسخ داد : از پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي گفت : يُقْتَلُ الْحُسَين ابْني بِالْعِراق و افزود : رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
تربتي از آنجا را به من دادند و دستور فرمودند تا آن را در ميان
شيشه اي نگهدارم . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحراني ، عوالم ، امام حسين ( عليه السلام ) ، ج 17 ، صص 317 ، 318

2 . بحراني ، عوالم ، امام حسين ( عليه السلام ) ، ج17 ، صص317 ، 318

3 . سخنان ام سلمه گوياي همان خاطره اي
است كه شيخ مفيد در صفحه 250 ارشاد در مورد وي نقل نموده است : شبي رسول
خدا
( صلّي الله عليه وآله ) از مدينه غايب شد ، وقتي ظاهر گشت ، غبارآلود بود و به من فرمود : الآن از سرزميني به
نام كربلا باز مي گردم ، اين تربت آنجاست در شيشه اي نگهدار تا هنگامي كه
حسين به عراق رود ، همواره آن خاك را نگاه مي كردم تا صبح عاشورا عادي بود ولي
عصر آن ، خونين گشت ؛ علامه حلّي در كتاب نهج الحق ، در ضمن مبحث استحباب سجده
شكر ، صفحه 432 اين حديث را آورده كه : رسول خدا
( صلي
الله عليه وآله )
به زيارت فاطمه ( عليها السلام ) شتافت با همراهي همه
اهل خانه فاطمه ، غذا خورد ، سپس به سجده رفت ، سرور و شادي زايدالوصفي از صورتش
نمايان بود ولي پس از اندكي ، اندوهگين شد و در باب راز اين مسأله گفت : اين
اجتماع مرا خوش حال كرد ولي جبرئيل نازل شد و خبري داد كه ناراحت
شدم جبرئيل به من گفت :
أنّ فاطمة ( عليها السلام ) تُظْلم و تُغْصَب
حقّها و هي أوّل من يلحقك ، و أمير المؤمنين
( عليه
السلام )
يُظلم و يُؤخذ حقّه و يُضطهد و يُقْتل ولدك
الحَسن
( عليه السلام ) ،
يُقْتَل بعد أن يُؤْخذ حقُّه بالسّمّ و ولدك الحُسَين يُظلم و يُقْتل و لا يَدفنه
إلاّ الغرباء ، فبكيت ، ثمّ قال : إنّ مَنْ زار ولدك الحسين
( عليه السلام ) كُتِبَ لَهُ بِكُلّ
خُطْوَة مِأة حسنة و رفع عنه مأة سيّئة . . . .


348


امام ( عليه السلام ) پس از شنيدن سخنان
او به وي فرمود :

و الله يا اُمّاهُ إنّي لَمَقْتُولٌ لا محالة
فَأيْنَ المَفَرّ مِنْ قَدَرِ المَقْدُور . ما مِنَ المَوْت بُدّ ، وإنّي لأعرف اليوم
والسّاعة والمكان الذي اُقْتَلُ فِيه ، وأعرف مكاني ومصرعي والبقعة التي اُدْفَنُ
فيه وأعْرِفُها كما اَعْرِفُك
.

پس از آن كه امام ( عليه السلام ) مطالبي از
شهادت خود و از مكان و زمان و موقعيت شهادت خود براي امّ سلمه بيان كرد ،
افزود : دوست دارم تا آن مكان را به تو نشان دهم ، و سپس آن قطعه را از زمين پيش
وي حاضر ساخت و خاكي از آن را به ام سلمه داد و سپس فرمود :

إنّي اُقْتَلُ في يوم عاشوراء ، وهو اليوم العاشر
من المحرّم ، بعد صلاة الزوال .
( 1 )

من روز عاشورا ، روز دهم محرم الحرام ، پس از اداي نماز ظهر كشته
مي شوم !

در مكه عبدالله بن زبير نيز تلاش كرد تا نظر امام ( عليه
السلام )
را از حركت به سوي عراق برگرداند ، امام به طور صريح به او
گفت :

يَابنَ الزُّبَيْر لاَنْ اُدْفَنُ بِشاطِئ
الفُراتِ أحبَّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الكَعْبَةِ
. ( 2 )

اي پسر زبير ، اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم ، بهتر است از
آن كه در كنار كعبه مدفون گردم .

در اين بيانِ امام ( عليه السلام ) ،
ددمنشي يزيد و عدم پايبندي او به حفظ حرمت كعبه و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : مسعودي ، اثبات الوصيّه ، باب
امام حسين ، ص 162

2 . بحراني ، عوالم ، صص 317 و 318


349


عواقب خطرناك آن ، به خوبي فهميده مي شود .

امام ( عليه السلام ) همچنين در جواب
ابن زبير مي فرمايند : به خدا قسم اين ها
دست از من برنمي دارند تا دل پرخون مرا از سينه ام بيرون آورند . ( 1 )

به گفته شاعر :

وعدگاه من و معشوق بود كرب و بلا * * * خلق در خواب و منم عاشق ره ،
بيدارم

سُرخْرو مي شوم آن لحظه كه از خنجر عشق * * * ريش و گيسو شود از
خون گلو گلنارم

يوسف مصر شهادت شدم از روز ازل * * * مي برم جلوه او بر سر آن
بازارم

* * *

علاّمه مجلسي در كتاب پرارج جلاءالعيون مي نويسد : ابوهرّه ازدي
در ميان راه مكه وكوفه ، در منزل رهيمه ، محضر امام رسيد و گفت : يابن
رسول الله ، چرا از حرم اَمن خدا بيرون آمدي ؟ امام ( عليه السلام ) پاسخ دادند : اباهرّه ! بني اميّه اموالم
را گرفتند ، صبر كردم ؛ هتك حرمت كردند ، دم فرو بستم ؛ خواستند خونم را ( در كنار كعبه ) بريزند گريختم ( 2 ) ـ و افزودند : ـ به خدا
قسم اين گروه طاغي مرا شهيد خواهند كرد ولي خداوند قهار لباس ذلّت را بر آنان خواهد
پوشاند و شمشير انتقام را برآنان مسلّط خواهد كرد .

و به روايتي امام ( عليه السلام ) فرمودند : اهل كوفه نامه ها به من نوشتند و مرا طلبيدند ولي مرا به قتل خواهند
رساند . ( 3 )

محمد بن حسن بن فروخ صفار در كتاب بصائرالدرجات ، محدث بزرگ مجلسي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن اثير ، الكامل ، ج 4 ، ص 39 ؛
علاّمه مجلسي ، جلاءالعيون ، ص 54 ؛ مفيد ، ارشاد ، ج2 ، ص88 ؛
منتهي الآمال ، ص 239 ؛ لواعج الأشجان ، ص 88

2 . بحارالأنوار ، ج44 ، ص367

3 . جلاء العيون ، ص 537 ؛ منتهي الآمال ،
مقتل الحسين ، ص 198 ؛ فرهاد ميرزا ، قمقام ، ج1 ، ص347


350


در جلاء العيون ، ( 1 ) كليني در كافي ،
شيخ مفيد در ارشاد ( 2 ) و محدث قمي در
منتهي الآمال ، ( 3 ) اين حديث را نقل
كرده اند كه : امام ( عليه السلام ) در آستانه ورود
به كربلا در منزل ثعلبيه به مردي از كوفه برخورد كردند . او از كوفه و اوضاع آن
اطلاعاتي در اختيار امام گذاشت و مطالبي گفت و از امام ( عليه
السلام )
خواست تا از رفتن به كوفه منصرف شوند . امام ( عليه السلام ) به او فرمودند :

أَمَا وَاللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ
لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لاََرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ
( عليه السلام ) مِنْ دَارِنَا وَ
نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَي جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَي
النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَجَهِلْنَا هَذَا مَا لا يَكُونُ .
( 4 )

اگر در مدينه تو را مي ديدم ، ردّ پاي جبرئيل در سراي خودمان را
به شما نشان مي دادم كه وحي را بر جدّ ما ، نازل مي نموده است ، برادر
كوفي ! سرچشمه علم و آگاهي مردم در پيش ماست ، آيا آن ها مي دانند و ما
نمي دانيم ؟ نه ، هرگز چنين نيست . ( 5 )

امام ( عليه السلام ) با اين بيان به او فهماند كه
من با علم و آگاهي كامل از سرنوشت خود ، بدين كار اقدام كرده ام .

اگرامام ( عليه السلام ) از سرانجام هركاري آگاه
نباشد ، چه تفاوتي با ديگران دارد ؟ همين نكته ، در حديثي منعكس است كه :

أَيُّ إِمَام لا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَإِلَي
مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة
. ( 6 )

هرامام و پيشوايي كه از پيشامدها بي خبر باشد و عاقبت كارهاي خود
را نداند ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص536

2 . ارشاد ، ص75

3 . منتهي الآمال ، ص238

4 . كافي ، ج1 ، ص398

5 . بررسي تاريخ عاشورا ، بخش مقدمه ، صص 30 ، 31

6 . همان ، ص 31


| شناسه مطلب: 77586