بخش 3

خروج قافله از مکّه و ورود به کربلا هفتاد و دو نور بی#160;کرانه#160;ترین آفتاب کربلا و عشق عطش و آتش و زخم از کعبه تا کربلا جام لبریز خون هفتاد و دو آیینه گلاب خون


55


خروج قافله از مكّه

و ورود به كربلا


57


هفتاد و دو نور

در كرب وبلا هلال ماتم چو دميد

شد تيره تر از شام سيه صبح سپيد

گويند كه هفتاد و دو نور آمده بود

هفتاد ستاره يك مه و يك خورشيد

* *

بي كرانه ترين آفتاب

اي مبدأ تاريخ پيروزي محرّم

آغاز فرياد ستم سوزي محرّم

اي در حصارت آسمان و هر چه نور است

صدكهكشان دل از زمينت در عبوراست

ديدم تجلّي گر زتو نور خدا را

و زجلوه هايت « كُلُّ اَرض كربلا » را


58


ظالم بكف صد دشنه ي تزوير دارد

مظلوم در پيشش زخون تفسير دارد

كفر آمده در پيش ايمان مجسّم

ايمان بود در موضع حقّي مسلّم

اي ماه ايمان و شهادت جان فدايت

بوي شجاعت خيزد از كرب و بلايت

درسي كه عاشوراي تو دارد بعالم

درس سعادت يابي دلهاست هر دم

اي دل بيا عبرت بگير از نهضت عشق

جاري كنيد از آن به رگها غيرت عشق

عشق حسين بن علي عشق خدايي ست

عشق حسين از ظلم وظلمت ها رهايي ست

اي منشاء تاريخ خون ماه محرّم

اي آسمان لاله گون ماه محرّم

در آسمانت كوكب خون مي درخشد

هفتادو دو خورشيد گلگون مي درخشد

هفتاد و دو آيينه ي صيقل گرفته

روشنگري از چشمه ي مقتل گرفته

هفتاد و دو ياس سفيد امّا بخون رنگ

هفتادو دو گلبرگ با هستي هماهنگ

هفتاد و دو عنوان به طومار شهادت

هفتاد و دو جاري ترين صبح سعادت

هفتاد و دو پيكارگر در صحنه ي عشق


59


هفتاد و دو آراسته از شحنه ي عشق

هفتاد و دو خونين شقايقهاي اين خاك

گلهاي در خون سركشيده تا به افلاك

هفتاد و دو مظلوم ظالم كش رسيده

هفتادو دو صبح برنگ خون دميده

اي وسعت صحراي جاويدان محرّم

اي رويش انديشه ي قرآن محرّم

ما را ببر در سوره هاي جاودانت

در آيه هاي روشن هستي نشانت

ما را ببر آنجا كه حق آيينه دار است

آنجا كه دل مرآت بي رنگ غباراست

ما تشنه ي آب زلال كربلاييم

ما رهرو همواره ي خون خداييم

ظالم هجوم آرد اگر ، درهم نگرديم

سرويم و در پيش ستمگر خم نگرديم

ما آتشيم و رويمان خونرنگ باشد

خاموشي ما مرگ ما و ننگ باشد

ما زاده صبحيم و باشب در نبرديم

هرگز نيندازيم تيغ از كف ، كه مرديم

مرد جهاد و مرد ميدان رشادت

تصوير ما پيداست در قاب شهادت

اي ابتداي بيكران ماه محرّم

اي امتداد آسمان ماه محرّم


60


ما اختران مشتعل در آسمانيم

ما از تو داريم آنكه نوري مي فشانيم

* *

افتاده قلبم در تپش هاي مداوم

در خون گرفته ريشه اين نخل مقاوم

نبض دل من مي زند چون نبض هستي

بنشسته جانم در حرير شور و مستي

نخل دل ما ريشه در آيينه دارد

شور بجا ماندن درون سينه دارد

شوري كه گيرد جان از او رنگ خدايي

شوري كه گرداند دلم را كربلايي

اين كربلا رمز بقاي ماندن ماست

برنيزه هاي عشق گلگون خواندن ماست

اين كربلا درياي توفان خيزدارد

فصلي شكوفا در دل پائيز دارد

اين كربلا محصور در ايثار و عشق است

منشور جاويد دل ودلدار و عشق است

اين كربلا خون نامه ي هفت آسمان است

تصوير خورشيدي برنگ ارغوان است

اين كربلا دارد گلاب خون ز هر گل

هستند اينجا حق و باطل در تقابل

باطل بكف تيغ رذالت دارد اينجا

انديشه ي كفر و جهالت دارد اينجا


61


امّا حقيقت موجي از آيينه دارد

در وسعت خود فوجي از آيينه دارد

حق خيمه دار عترت نور است اينجا

باطل سيه رويي كه منفور است اينجا

اي كربلا اي سرزمين آسماني

جغرافياي سبز از خون ارغواني

روزي كه قلبم را بدست عشق دادم

آن را درون قاب عاشورا نهادم

* *


62


كربلا و عشق

تيرگي را محو كرده انقلاب كربلا

از كران خون دميده آفتاب كربلا

مي برد دل را به سمت « جَنَّتُ المَأواي » نور

اين نسيم بي بديل عطر ناب كربلا

روشنايي پاگرفت از صبح عاشوراي عشق

ظلمت افتاده ز پا در پيچ و تاب كربلا

هر كه خواهد عشق ، نوشد از عطشگاه حسين

هر كه آزاده ست گردد هم ركاب كربلا

مَحرمي خواهد كه سِرّ عشق را گويد بر او

رازهاي مانده پنهان در حجاب كربلا

رفت تا آن سوي خورشيد و درخشيد از افق

موجي از آيينه شد هر قطره آب كربلا

بسكه گل ها از دم تيغ ستم پرپر شدند

مي چكد از پنجه ي گلچين گلاب كربلا

تا به خون افتاد خورشيد و سيه شد آسمان

ملتهب آيينه شد از التهاب كربلا


63


« لا اَرَي الْمَوْت » از گلوي تشنه مي آيد به گوش

بازخوان « اِلاّ السَّعادَة » از كتاب كربلا

كربلا در اضطراب افتاد و مي لرزيد سخت

خصم در بيم و هراس از اضطراب كربلا

زير پاي اسب ها آن سو تر از شطّ فرات

بود در خون غوطهور دُرّ خوشاب كربلا

بر كوير خيمه گاه كفر مي آمد فرود

تندر تيغي كه گرديده شهاب كربلا

كم نگردد تشنگي در راه وصل عاشقي

تا عطش مي بارد اينجا از سحاب كربلا

بعد هر ويرانه آبادي رسد از لطف عشق

شد دل افتاده ي « ياسر » خراب كربلا

* *


64


عطش و آتش و زخم

پيش رو جاده اي از خون و خطر داشت حسين

چون كه انديشه ي توحيد به سرداشت حسين

گرچه مي گشت همه هستي اش ايثار ولي

نهضتش بوي خدا ، بوي سحر داشت حسين

گرچه پرپر شده باغش زهزاران گلچين

از كران تا به كران عطر ظفر داشت حسين

گرچه افتاد به خاك و زكفش تيغ افتاد

باز از حنجره ي تشنه سپرداشت حسين

آخرالامر در اين واقعه ي سرخ عطش

حنجرش سوخت و بر عشق نظر داشت حسين

خويش را غوطهور از تيغ ستمگر مي ديد

آن زمان كز وطنش عزم سفرداشت حسين

داغ در داغ دلش لاله ي آتش مي شد

بس كه در سينه ي خود خون جگر داشت حسين

عطش و آتش و زخم و بدن غرقه به خون

آنچه مي ديد در آن روز خبر داشت حسين


65


غم غارت شدن پيرهن كهنه نبود

چون كه پيراهني از عشق به برداشت حسين

تا كه دين حفظ شود منّت شمشير كشيد

بهر حق كرد فدا جاني اگر داشت حسين

همه را غرقه به خون ديد و درخشان برخاك

آسماني كه پر از شمس و قمر داشت حسين

يك طرف داغ برادر كمرش را بشكست

يك طرف آتش هجران پسر داشت حسين

تا كه سر سبز بماند شجر عاشورا

كام خشكيده ولي ديده ي تر داشت حسين

قامت ظلم اگر بود به كف بودش تيغ

خرمن كفر اگر بود شرر داشت حسين

آن نهالي ست كه بخشد به دو عالم هستي

آن درختي ست كه از عشق ثمر داشت حسين

شده هر قطره ي خونش افق خورشيدي

با خود آيينه اي از جنس گهر داشت حسين

« ياسر » از تابش خورشيد رخ زيبايش

آسماني همه لبريز قمر داشت حسين

* *


66


از كعبه تا كربلا

كعبه اي آيينه عشق و صفا

وي تجلّيگاه پر فيض خدا

كعبه اي ميعادگاه خستگان

وي حريم تو پناه خستگان

كعبه اي مرآت نورانيّ عشق

بارگاه قدس سبحانيّ عشق

كعبه اي بيت حقيقت جويِ دل

روشن از انوار رويت روي دل

كعبه اي روح صلات عاشقان

جاري از دستت حيات عاشقان

ديده بگشا اي فداي اسم تو

جان تو گردد جدا از جسم تو

تيره كن آيينه را بي روي آب

مي رود از آسمانت آفتاب

كعبه اي آب زلال تشنگان

پر ز تو جام خيال تشنگان


67


دارد از درگاه تو عزم عبور

كارواني از شقايق هاي نور

قطره ها در بحر خون گوهر شوند

اين شقايق ها همه پرپر شوند

افتد از رونق دگر گلخانه ها

مي روند از بوستان پروانه ها

عزم رفتن دارد از كعبه حسين

آن فروغ چلچراغ عالمين

شد برون از بارگاه كبريا

جامه پوشيده ز تسليم و رضا

آن به رگ هاي زمين خون خدا

مي رود اينك به سمت كربلا

داغ هستي هر چه باشد مي خرد

باغي از گل را به همره مي برد

تا به روي اشتران محمل به بست

كعبه تا كرب و بلا در غم نشست

اي زمين كربلا آمد حسين

وي بيابان بلا آمد حسين

همره او خواهرش زينب بود

يادگار مادرش زينب بود

كربلا او آيت شمس الضحي است

چهره اش آيينه دار كبرياست


68


كربلا او نور حيّ سرمد است

قافله سالار دين احمد است

كربلا او را بود يار و معين

زاده آزاده امّ البنين

بهرت از باغ ولا در عالمين

غنچه نشكفته آورده حسين

در ديار عشق آن روح نماز

با سپاه شوق آمد از حجاز

آنكه دلها روشن از انوار اوست

انتشار نور از رخسار اوست

آمده تا سر دهد در پاي دين

لاله گون از خون كند سيماي دين

آمده تا عشق را احيا كند

جان خود قربان در اين صحرا كند

روز عاشورا رخش بر خون نهد

تا نواي عاشقي را سر دهد

كهنه پيراهن ورا چون جوشن است

مرهم او زخم تيغ دشمن است

آمده آن آفتاب صبحدم

بگسلد زنجير ظلمت را زِهم

* *


69


جام لبريز خون

وارد كرب وبلا شد كاروان

كم كم آيد بوي غم ، بوي خزان

كارواني غرق در بيم و اميد

كارواني غرق در آه وفغان

آمدند اصحاب جانباز حسين

جملگي آماده بر ايثار جان

زد به يك سو خيمه ي مردان عشق

سوي ديگر خيمه هاي بانوان

كوفيان كردند مهمانش ولي

راه را بستند بر اين ميهمان

گردد اينجا جام دل لبريز خون

گردد اينجا چشم گلها خون فشان

از غبار بر رخِ اين قافله

مي رود نوري به سمت كهكشان

گر كه آيد تير اندوه از فلك

مي شود پشت زمين از غم كمان


70


آهِ زينب گر كه برخيزد ز دل

تيره مي گردد نگاه آسمان

اي زمين كربلا آمد حسين

با علمداري چو عبّاس جوان

در ميان لاله هاي سرخ عشق

غنچه اي نشكفته دارد باغبان

نوجواني آمد از آل رسول

كز عليّ مرتضي دارد نشان

تا نماز عشق را خواند حسين

اي بلال كربلا برگو اذان

مي چكد بس عطر حق از لعل شان

شد فضا لبريز از بوي جنان

« ياسر » اينجا نقش بسته بر زمين

سايه هاي تيغ و شمشير وسنان

* *

هفتاد و دو آيينه

آمدم اي سرزمين بيقراران كربلا

آمدم تا دل بگيرد در تو سامان كربلا

پيش رويم موج و توفاني زِ درياي بلاست

اي تو تنها ساحل اين موج و توفان كربلا


71


كوفيان رسم پذيرايي نمي دانند ، تو

ميزباني كن در اين وادي زِ مهمان كربلا

گرنداري گل به روي دامن خود غم مخور

مي شود از خون گل اينجا گلستان كربلا

مي شود هفتاد و دو آيينه پرپر مثل گل

خاك تو چون آسمان گردد درخشان كربلا

آسمان مي سوزد آن دم كز غم گلگون رُخان

شعله ها برخيزد از چاك گريبان كربلا

باغباني بي قرارم زانكه در آغوش من

غنچه اي پرپر شود با لعل خندان كربلا

خون پاك يوسفم را بر زمين خواهند ريخت

گرگهاي صف زده در اين بيابان كربلا

ماه آل هاشم اينجا مي شود غلتان به خون

در كنار علقمه با كام عطشان كربلا

روز عاشورا در اينجا ذوالجناح از داغ من

مي رود در خيمه با يال پريشان كربلا

مي رسدشام غريباني كه زينب از فراق

اشك ها دارد به رخ چون شمع سوزان كربلا

كارواني را كه آوردم در اينجا ـ خونجگر

مي رود منزل به منزل شام ويران كربلا

« ياسر » از اين كشتگان وادي قدس اله

گنج ها در سينه خواهد داشت پنهان ، كربلا

* *


72


گلاب خون

رساندم در زمين كربلا تا محمل خود را

به روي چهره جاري كرده ام خون دل خود را

براي آنكه سازم ، گلشن اسلام را گلگون

در اين صحراي غم آورده ام من حاصل خود را

گرفتم منزل اينجا ، ليك خون شد ديده ام آندم

كه ديدم لاله گون از اشك زينب منزل خود را

زِ بس دارند شوق جان نثاري قاسم و اكبر

زِ خون پاكشان گيرم گلاب محفل خود را

در اين امواج توفانزا نهادم پاي خود شايد

ببينم در ميان موج خون ها ، ساحل خود را

فتاده بس مرا مشكل فراق روي جانانم

ولي با تيغ دشمن حل كنم اين مشكل خود را

من آن خورشيد تابان هدايت خيز قرآنم

كه زير تيغ هم دارم عنايت قاتل خود را

كسي كز رأفت ورحمت به دشمن ديده بگشايد

كجا محروم خواهد كرد « ياسر » سائل خود را

* *



| شناسه مطلب: 77590