بخش 6

حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السلام ) شجاعت نماز عاشقی جانباز قیام عاشورا سقا غربت نینوا لبان تشنه آب آور تشنگان سامان دل آب آور گل#160;های زهرا ( علیها السلام ) نخل به#160;خون تپیده تشنگی آفتاب شعله#160;های العطش آبروی عشق شب عاشورا ناله#160;ی نی شوق شهادت


123


حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السلام )


125


نذر حضرت عباس ( عليه السلام )

شجاعت

خدا را با لب خونين صدا كرد

هر آنچه او « پسنديد » « اين » فدا كرد

شجاعت را ببين در پايمردي

دو دست خويش تقديم خدا كرد

* *

نماز عاشقي

گل بودي و بر خاك گلاب افشاندي

اي كاش كه بر ياري او مي ماندي

تنها تو در آن كشاكش پر آشوب

بي دست نماز عاشقي را خواندي

* *


126


جانباز قيام عاشورا

اي تشنه كه خود تلاطم دريايي

سقّاي لب خشك شقايق هايي

در عرصه كربلاي خونرنگ حسين

جانباز قيام سرخ عاشورايي

* *

سقا

اي روح فضيلت و دعا يا عبّاس

فرزند عليّ مرتضي يا عبّاس

سيراب كن از جرعه لطفي ما را

سقّاي حريم كربلا يا عباس

* *


127


غربت نينوا

بر غربت نينواي تو مشك گريست

بر دست زِ تن جداي تو مشك گريست

گر چشم ترا تير به هم دوخت ولي

دريا دريا به جاي تو مشك گريست

* *

لبان تشنه

آيينه و آب كاين چنين جاويدند

برگرد لبان تشنه ات گرديدند

از بعد ولادت وشهادت دوامام

با گريه و آه دست تو بوسيدند

* *


128


نذر حضرت عبّاس ( عليه السلام )

آب آور تشنگان

از تن بي تاب من جز تيغ غمخواري نكرد

زخم روي زخم مي آمد ، دلم زاري نكرد

تا رسانم آب را بر تشنگان كربلا

دست حتّي تا كنار خيمه ام ياري نكرد

آبرويم مشك بود و ريخت آب و هيچ كس

غير خون ديده از من آبرو داري نكرد

تير بر يك چشم خورد و چشم ديگر شرم داشت

زآن سبب اشكي به روي گونه ام جاري نكرد

گر چه يك جرعه نمي نوشيدمش ، امّا فرات

ديد مي سوزد لبان تشنه ام ، كاري نكرد

در غريب آباد دشت كربلا جز فاطمه

هيچ كس از اين دل تنها پرستاري نكرد

بودم اي « ياسر » اسير رشته عشق حسين

كس به غير از او زِ من رفع گرفتاري نكرد

* *


129


سامان دل

الا اي طلوع درخشان اباالفضل

گداي درت ماه تابان اباالفضل

فداي دو دستت كه گل آفريدند

زمين از تو شد لاله افشان اباالفضل

اگر غرق طوفان شود دل غمي نيست

تويي ساحل هر چه توفان اباالفضل

شود شاملت « يُرزقُون » ( 1 ) الهي

الا حامي روح قرآن اباالفضل

به تو داده ام دل كه تنها دل من

بگيرد به دست تو سامان اباالفضل

منم بنده ي در گه لطف و جودت

بده بنده ات را تو فرمان اباالفضل

فداي مرامت كه در اوج غربت

وفا كرده بر عهد و پيمان اباالفضل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) .

سوره آل عمران ، آيه 169


130


برون آمدي از فرات و ز كارت

زمين و زمان مانده حيران اباالفضل

تو با كام عطشان و دست بريده

چه كردي در آن دشت سوزان اباالفضل

فتادي تو در علقمه غرقه در خون

و در انتظار تو طفلان اباالفضل

به « ياسر » نظر كن كه دارد ز ماتم

در اين واقعه چشم گريان اباالفضل

* *

آب آور گل هاي زهرا ( عليها السلام )

هلا ، اي مظهر ايثار عباس

سپاه عشق را سردار عباس

به روي صفحه باغ شهادت

تويي گلواژه ايثار عباس

تو بودي در دل امواج محنت

حسين بن علي را يار عباس

دلت از عشق ثارالله لبريز

حسين از عشق تو سرشار عباس

تو اي آب آور گل هاي زهرا

دوباره مشك را بردار عباس


131


برو سوي خيام آل طاها

براي آخرين ديدار عباس

حسينت يكّه و تنهاست برخيز

علم را بر زمين مگذار عباس

گلوي خصم را يكبار ديگر

به تيغ تشنه ات بسپار عباس

گل خون شد شكوفا از دو چشمت

تو را شد لاله گون رخسار عباس

تو فُلك عشق را در خون نشاندي

ز خون بر حنجرت آبي رساندي

* *


132


نخل به خون تپيده

اي مظهر شجاعت در كارزار عبّاس

ايثار را تويي تو آيينه دار عبّاس

اي ماه آل هاشم در شام تيره دل

وي نور پر فروغ پروردگار عبّاس

ابر كرامتي تو ما چون كوير تشنه

اي منبع سخاوت بر ما ببار عبّاس

مهتاب چهره تو روشنگر دل ما

ماه رخ تو شمع شب هاي تار عبّاس

دل در درون سينه لبريز گشت از شوق

در راه دوست كردي جان را نثار عبّاس

گر تشنه كام ماندي اي لاله پيش دريا

جاري است روي دستت عطر بهار عبّاس

باسوز سينه تو مي سوخت مشك بي آب

بر هستي تو اين غم مي زد شرار عبّاس

چشم تو شاخسار نخلي به خون تپيده ست

مي زد شكوفه در خون آن شاخسار عبّاس


133


تير عدويت اي گل تا پر به تن نشستت

مي سوخت شمع جانت پروانه وار عبّاس

خورشيد شد شفق گون آن لحظه كز عداوت

در خاك و خون فتادي گلگون عذار عبّاس

از سمت خيمه غمگين آمد حسينت اكنون

آيينه رخ او دارد غبار عبّاس

آمد حسين ، يكدم بگشاي چشم خود را

بر قلب زخمدارش مرهم گذار عبّاس

تا ديد غرق خونت آن روي لاله گونت

مانند گيسوانت شد بي قرار عبّاس

طفلان تشنه لب را با مشك آب درياب

هستند مثل غنچه چشم انتظار عباس

« اِنّي قَطَعْتُمُوا » را خواندي و جان سپردي

شد زنده عشق آري از اين شعار عبّاس

« ياسر » بگو كه از غم خم گشت قامت عشق

تاريك با غروبت شد روزگار عبّاس

* *


134


تشنگي آفتاب

ساقي تشنه لبان كربلا

لاله ي سرخ و خزان كربلا

از غروب آفتاب چهره اش

شد شفق گون آسمان كربلا

گشته دريايي زخون ، چون علقمه

چشم هاي خون فشان كربلا

پا به پاي كودكان سوزد هنوز

از كران تا بي كران كربلا

گرچه بستند آب را امّا بود

اشك او آب روان كربلا

كي خورد او آب از شط فرات

تشنه مانده ميهمان كربلا

جان سقّا را به آتش مي كشد

ناله ي لب تشنگان كربلا

لاله را زد بر جگر شور و شرر

آتش در غم نهان كربلا


135


آسمان گلگون شده همچون زمين

از دو دست خون فشان كربلا

سايه مي انداخت بر چشمان او

قامت از غم كمان كربلا

نقشي از لب تشنگي را مي كشيد

ساقي دامن كشان كربلا

شد ز قطره قطره خون فرق او

غرق در گل بوستان كربلا

« ياسر » از شط فرات آيد به گوش

جانگداز آه و فغان كربلا

* *


136


زبان حال حضرت سكينه خاتون ( عليها السلام )

شعله هاي العطش

تشنگان را اي تو آب آور عمو

در عطش بين آل پيغمبر عمو

تا كه افتادي ميان خاك و خون

در ميان خيمه شد محشر عمو

دوست دارم در برت بنشاني ام

يا بگيري تو مرا در بر عمو

هر چه گل بود از عطش پژمرد و رفت

كشته شد حتّي علي اصغر عمو

مي رسد از خيمه بانگ العطش

تشنگان را تشنه تر بنگر عمو

ما نخواهيم آب ، بازآ سوي ما

گرچه سوزد از عطش حنجر عمو

بس نبود اي تشنه لب ما را كنون

داغ جانسوز علي اكبر عمو

اين تويي در علقمه پرپر شده

وين منم از تشنگي پرپر عمو


137


اين تويي با فرق بشكسته زكين

وين منم بشكسته بال و پر عمو

نيست نيرويي كه گويم العطش

نيست ديگر تاب در پيكر عمو

تو ز پا افتاده اي در علقمه

من به خيمه مي زنم بر سر عمو

در ميان موج و توفان بلا

كشتي دين مانده بي لنگر عمو

« ياسر » اين فرياد ياسي تشنه است

گشته پرپر گلشن كوثر عمو

* *


138


نذر سقّاي عشق ـ حضرت اباالفضل العبّاس ( عليه السلام )

آبروي عشق

ساقي دشت عطش در التهاب

چون ز طفلان مي شنيد آواي آب

تشنگي تاب از تمامي برده بود

هر چه گل بود از عطش پژمرده بود

از عطش طفلان كه بي طاقت شدند

مشك و سقّا هر دو در خجلت شدند

تشنگي در دل شرر افروخته

جزء جزء مصحف حق سوخته

باز مي شد لاله ها را آب داد

جرعه اي از چشمه ي مهتاب داد

تا كه هستي گشت در جوش و خروش

العطش از خيمه ها آمد به گوش

كاي عمو جان ، ما همه تشنه لبيم

از عطش چون قلب هستي در تبيم

اي عمو آبي رسان بر تشنگان

گشت بي تابي عيان در تشنگان


139


چون كه سقّا اين شنيد از كودكان

جست از جا همچو تيري از كمان

با حسين آري غم از عالم نداشت

جز امامت چيزي از او كم نداشت

از امام خويشتن مهلت گرفت

رخصت ميدان از آن حضرت گرفت

تا مگر بر جسم گل تاب آورد

بهر طفلان از فرات آب آورد

مشك را برداشت آن سقّاي عشق

بار ديگر رفت در صحراي عشق

اسب خود را سوي شط مي راند او

هم صدا با كربلا مي خواند او

بين عطش با غنچه هاي دين چه كرد

با حريم گلشن ياسين چه كرد

گرچه عطر آميز خاك از مُشك شد

لعل اهل بيت احمد خشك شد

آب اي مَهريه ي زهرا ، چرا ؟

تر نمي سازي لب خشكيده را

لحظه اي بنگر در اين دشت جنون

دست گلچين ز آستين آمد برون

بسته بر باغ شقايق آب را

از دو چشم گل گرفته خواب را


140


تشنگان را چهره چون مهتاب شد

قلب آب از بهر طفلان آب شد

آمده سقّا كنار علقمه

مي كند با خويشتن اين زمزمه

كودك شش ماهه خشكيده لبش

تشنگي برده ز تن تاب و تبش

مشك را پر كرد از آب فرات

بُرد تا بر غنچه ها بخشد حيات

ليك در برگشتنش از علقمه

راه را بستند گل چينان همه

داشت جانِ ملتهب ، قلب حزين

هر طرف خصمش نشسته در كمين

گشت آنجا ديدگانش خون فشان

دشمنان بر گرد او ، او در ميان

بود آن آيينه دار حيدري

چون نگين در حلقه ي انگشتري

اين چراغ آسمان روي زمين

مانده تنها در ميان اهل كين

كينه توزان به ميدان آمده

خار و خس هاي به طغيان آمده

مي چكد هُرم شرر از خشمشان

تيغ ها بي شرم مثل چشمشان


141


تيغ كفرِ خصم در دشت نبرد

واي من ، با ساقي طفلان چه كرد

آنقدر گويم كه شمشير عدو

گشت با بازوي سقّا رو به رو

تا فرود آمد به خون غلتيده بود

هر دو دست از تن جدا گرديده بود

دوست آنچه خواست او تسليم كرد

هر دو دست خويش را تقديم كرد

پيش چشمش روز شد مانند شب

مشك بر دندان گرفت آن تشنه لب

تا رساند آب را در خيمه گاه

آن طرف افكند در آن دم نگاه

تشنگان را يك دم از خاطر نبرد

تير امّا آمد و بر مشك خورد

اهل ظلمت كاين ستم انگيختند

آب را از مشك بيرون ريختند

مثل خصم تيره قلب و تيره رو

مشك هم بي آبرو شد پيش او

نرگس مستش به خون در خواب شد

ديگر اينجا نااميد از آب شد

مشكِ آبي را كه بوي خيمه داشت

و آن نگاهي را كه سوي خيمه داشت


142


هر دو با تير آشنا گرديده اند

روي خاك افتاده و جوشيده اند

آن يكي شد لاله ي دشت بلا

وين يكي شد داغدار كربلا

هرچه مي شد ماه چشمش سرخ رو

سبز مي شد بر تنش تير عدو

آسمان داني چرا غمناك بود ؟

قسمتي از ماه روي خاك بود

خون ز چشم ساقي دلدار ريخت

باغي از گل را به پاي يار ريخت

يا ابوفاضل به پيش ديده ات

وان دو ياقوت به خون غلتيده ات

ريخت روي خاك چون دُرّ خوشاب

خون ز چشم تو ولي از مشك ، آب

* *


143


شب عاشورا


145


بوي خون مي آيد از فرياد دردآلود من چون غباري كز زمين كربلا گردد بلند « صائب تبريزي »

ناله ي ني

امشب آهنگ غم از كرب و بلا گردد بلند

صوت قرآن از ميان خيمه ها گردد بلند

از خيام عترت طاها به شوق روي يار

امشب آواي مناجات و دعا گردد بلند

گوش دل بسپار كز سوز و گداز عاشقان

نغمه هاي جانگداز از نينوا گردد بلند

تا سحر امشب همانند عليّ مرتضي

بانگ يارب يارب از خون خدا گردد بلند

در غم فرداي گل هاي گلستان خدا

ناله از ني در نيستان بلا گردد بلند

امشب است آن شب كه فردا از كنار اكبرش

پور زهرا با قد از غم دو تا گردد بلند

امشب است آن شب كه فردا آتش ظلم عدو

در حريم اهل بيت مصطفي گردد بلند .

« ياسر » امشب در عزاي لاله هاي فاطمه

شعله ي آه از دل اهل ولا گردد بلند

* *


146


شب عاشوار

شوق شهادت

اي زمين امشب تو نوراني شدي

غرقِ در موج پريشاني شدي

كاين چنين قربانيان دشت خون

داغ را كردند از دل ها برون

جمله در راز و نيازند و نماز

سر به سجده برده در سوز و گداز

هر كسي دل داده اندر كار خويش

عاشقان در جست و جوي يار خويش

هر يك از خون جگر كرده وضو

با خداي خويش گرم گفت و گو

در مناجاتند امشب عاشقان

ذكر حق دارند بر لب عاشقان

عشق يعني سوختن در راه دوست

دل تهي كردن ز هرچه غير اوست

عشق يعني از شهادت گفتن است

پيش پاي دوست بي سر خفتن است


147


عشق يعني مرگ را در انتظار

عشق يعني جان سپردن بهر يار

عشق يعني كربلاي با حسين

گفتن در خاك و در خون يا حسين

اين همه در راهپويان بلاست

شيوه ي دلدادگان كربلاست

كربلا اي وسعت سرخ جنون

كربلا اي بي كران درياي خون

كربلا اي نقطه ي آغاز نور

ذرّه ذرّه خاك تو همراز نور

دارد امشب نغمه ها با شور و شين

خيمه ي يارانِ جانباز حسين

شور جان در باختن در راه او

هاله بودن گرد روي ماه او

اي عجب از كار دلداران عشق

سوختن در آتشِ ياران عشق

هر كه شد كوي محبت مأمنش

آتش اين عشق گيرد دامنش

عشق ثارالله ، عشق انبياست

هر كه دارد عشق او از اولياست

اي وليّ حق شده با عشق او

از مَيْ مهرش بيا پر كن سبو


148


تا كه سر مستت كنند از جام او

در تجلاّيت كنند از نام او

امشب آن يارانِ شسته جان ز دست

جمله از شوق شهادت مستِ مست

آخرين شب را غنيمت داشتند

بار دنيا را زمين بگذاشتند

تا سبكبال از زمين پر ، وا كنند

در حريم يار خود مأوا كنند

از خيام اهل بيتِ در خروش

صوت قرآن مي رسد امشب به گوش

* *



| شناسه مطلب: 77593