بخش 7
وداع امام حسین ( علیه السلام ) وداع آخر اوج عطش زمزمه#160;های اشک لحظه وداع عاشورا و سید الشهدا ( علیه السلام ) فریضه نماز نماز آخرین پایه دین سرخ#160;ترین روز عطش یاس#160;های تشنه لب عطش سیمای فلق خون سرخ گل عطش بی#160;کسی گوهر خون
149 |
وداع امام حسين ( عليه السلام )
با اهل حرم
151 |
وداع آخر
دلي با غم قرينش بود آنجا
روان اشك حزينش بود آنجا
مهياي سفر بود و ز خواهر
وداع آخرينش بود آنجا
* *
اوج عطش
در اوج عطش عشق تو را تنها خواست
يك قطره دو چشم من از آن درياخواست
داني كه چرا حنجر تو بوسيدم ؟
بوسيدن حنجر تو را زهرا خواست
* *
152 |
زمزمه هاي اشك
برده قرار خواهرت زمزمه هاي دخترت
شكسته از تير غمت بال و پر كبوترت
زينب تو فداي تو ، كاش بُدم به جاي تو
مي چكد از قفاي تو ، اشك دو چشم خواهرت
مي روي از برابرم ، صبر كن اي برادرم
تا كه به جاي مادرم ، بوسه زنم به حنجرت
من كه بلا كشيده ام ، مي روي و خميده ام
شكسته دل رسيده ام ، جان اخا به محضرت
اهل حرم مقابلت ، غرق عزاست محفلت
چون كه نرفته از دلت ، داغ عليّ اصغرت
از چه چنين خميده اي لاله ز اشك چيده اي
دل ز جهان بريده اي بعد فراق اكبرت
سينه ز داغ خسته شد رشته ي جان گسسته شد
قامت تو شكسته شد در غم آب آورت
اي تو اميد جان من ، جان مرا مبر ز تن
بپوش كهنه پيرهن فداي ديده ي ترت
153 |
دل شده در كمين تو غم چكد از جبين تو
دختر دل غمين تو آمده در برابرت
اي مه آسمان من شعله مزن به جان من
به پيش ديدگان من به روي ني رود سرت
ياس معطّرم حسين ، سرو و صنوبرم حسين
چگونه بنگرم حسين به روي خاك پيكرت
مرو تو از برم كنون داغ مرا مكن فزون
اي كه ميان خاك و خون گم شده دُرّ و گوهرت
« ياسر » اگر چراغ دل شعله كشد ز داغ دل
داده صفا به باغ دل گلشن اشك پرپرت
* *
154 |
لحظه وداع
در دل زينب نشسته شعله ها
رشته ي دل را گسسته شعله ها
آسمان افتاده در جوش و خروش
« الرَّحيلِ » شاه عشق آمد به گوش
كاي عزيز جان من زينب بيا
اي كه داري جان و دل در تب بيا
من كه بشكسته ز غم بال و پرم
مي روم تنهاي تنها از حرم
تا نشست آهنگ ماتم بر لبش
ناگهان آمد صداي زينبش
كاي برادر جان جدا از من مشو
باعث ويراني گلشن مشو
گر روي جان از تن من مي رود
آهم از دل شعله افكن مي رود
پس بمان تا جان بماند در تنم
در گلو پنهان بماند شيونم
155 |
كي مرا ديگر بود صبر و توان
تا دوباره بنگرم داغ گران
باغ ما را خصم پرپر كرده است
خون دلِ آل پيمبر كرده است
هر چه گل همراه ما بود اي اخا
در ميان خون فتادند از جفا
جملگي پرپر شدند از تيغ كين
آل عصمت مانده اكنون بي معين
گفت اي خواهر صبوري بايدت
عشق را اينك مروري بايدت
صبر تو تشويش از دل مي برد
كاروانم را به منزل مي برد
كن صبوري كز دلم جان مي رود
زورق دل سوي توفان مي رود
در جوابش گفت زينب ، اي حسين
اي مرا آرام جان ، نور دو عين
گشت لبريز از مَيْ غم ساغرم
اين وداع جان بود از پيكرم
نيمه جاني دارم و با خود مبر
گر كه جانم مي بري ، آهسته تر
حال كز تن مي بري جان مرا
مي كني ويران تو سامان مرا
156 |
صبر كن قدري كه آيم در برت
عشق را بويم ز عطر حنجرت
جرعه نوشم از سبوي تشنه ات
بوسه گيرم از گلوي تشنه ات
نيمه جانم را از آن كامل كنم
پيش دريا ترك اين ساحل كنم
* *
157 |
عاشورا و سيد الشهدا ( عليه السلام )
159 |
فريضه نماز
در كرب و بلا نور حجاز آمده بود
با جلوه اي از راز و نياز آمده بود
در ظهر عطش وضو زِ خون ساخت حسين
هنگام فريضه نماز آمده بود
* *
نماز آخرين
در هر نفسش سوز و گداز است حسين
سر چشمه هر راز و نياز است حسين
مي خواند نماز آخرين را در خون
يعني كه فدايي نماز است حسين
* *
160 |
پايه دين
آيينه روشن يقين است نماز
پاينده ترين پايه دين است نماز
در ظهر عطش نماز خود خواند حسين
يعني ز جهاد برتر ، اين است نماز
* *
سرخ ترين روز عطش
اين حسين است كه بتخانه ي كافر شكند
شعله در كفر زند هيبت بتگر شكند
اين حسين است كه در آينه ي حنجره اش
عشق گردد سپر و تيغه ي خنجر شكند
اين حسين است كه در ميكده ي خون و خطر
در عطشگاه بلا شيشه ي ساغر شكند
161 |
اين حسين است كه در وادي تفتيده ي عشق
رنگ اهريمن ازو جلوه ي گوهر شكند
اين حسين است كه در بحر تلاطم زده اي
كشتي حادثه را ديده و لنگر شكند
اين حسين است كه با تُندر توفان بلا
ساقه هاي دلش از ماتم اكبر شكند
اين حسين است كه در هجمه ي چندين صيّاد
پيش چشمان ترش بال كبوتر شكند
اين حسين است كه از هق هق بغض آلودي
دل دريايي اش از خنده ي اصغر شكند
اين حسين است كه در سرخ ترين روز عطش
قدّ سروش زغم مرگ برادر شكند
اين حسين است كه در واقعه ي عاشورا
از غم هجرت او قامت خواهر شكند
اين حسين است كه جا دارد اگر از داغش
جبرئيل آيه ي حُزن آرد و شهپر شكند
اين حسين است كه هنگام وداعش « ياسر »
در گلو بغض گره خورده ي دختر شكند
* *
162 |
ياس هاي تشنه لب
كربلا بود و عطش در زير تيغ آفتاب
ياس هاي تشنه لب مي سوختند از قحط آب
يك طرف هُرم عطش يك سو فراق لاله ها
تشنگان را برده بود از دل قرار از سينه تاب
كودكي در انتظار آب امّا بي قرار
رفته بود از تشنگي در دامن مادر به خواب
خيمه ها از بهر كام خشك طفلي شيرخوار
شد تهي از آب حتّي چشمه چشم رباب
مشك ها خشك و گلو خشك و لب اطفال خشك
خيمه ها بي آب و جان كودكان در التهاب
سوخت در آتش زمين آنجا كه مي ديد آسمان
غنچه ها افتاده بودند از عطش در اضطراب
تا كنار آب رفت امّا به ياد تشنگان
ساقي از نوشيدن يك جرعه مي كرد اجتناب
آن طرف از علقمه فرياد مي آمد كه : آه
اين طرف از خيمه ها فرياد مي آمد كه : آب
163 |
هر كه مي گفت « العطش » از اهل بيت مصطفي
تير بود و نيزه گر مي آمد از دشمن جواب
گاه مي شد از هجوم بي كسي در كربلا
بر زمين مي ريخت از چشم شقايق ها گلاب
از عطش ديگر تواني نيست تا گويد كسي
آفتابا ! بيش از اين بر خيمه گاه ما متاب
با « انا العطشان » جدا شد از تن خورشيد سر
كاش مي شد « ياسر » اركان فلك آنجا خراب
* *
عطش
تلاطم داشت نهري روبه رويش
تهي شد از مي هستي سبويش
ز بس بي تاب بود از تشنه كامي
عطش هم موج مي زد در گلويش
* *
164 |
سيماي فلق
ببين پرپر همه گل هاي حق را
سرشك سرخ چشمان فلق را
ز داغ لاله هاي باغ زهرا
به خون شستند سيماي شفق را
* *
خون سرخ گل
جاي گل آنجا كه روييده است در گلزار تيغ
مي كند رنگين ز خون سرخ گل رخسار تيغ
اينكه بر هر زخم من پيداست زخم ديگري
خورده با دست عدو بر پيكرم بسيار تيغ
هم عطش هم زخم ها هر دو زِ من نيرو گرفت
تا كه در دستان من حتّي فتاد از كار تيغ
165 |
من زِ پا افتاده امّا روبرويم خنده زن
از نيام آورده بيرون قاتل خونخوار تيغ
خواهرم از خيمه آمد در كنار قتلگاه
از گلوي تشنه ام در پيش او بردار تيغ
اين صداي ناله زهراست مي آيد به گوش
صبر كن ، در پيش او بر حنجرم مگذار تيغ
هم زمين و آسمان گريان و هم در دست خصم
دارد اينجا از غم من ديده خونبار تيغ
در ميان موج خون غلتيده ام « ياسر » ولي
مي كشد از بهر كشتن دشمن غدّار تيغ
* *
عطش بي كسي
اي به خون خفته و غلتيده حسين
شده از شاخه چو گل چيده حسين
از دم نام تو گيرد آرام
هر كه دارد دل غمديده حسين
اشك ما چون دل غمديده ي ما
خون ز غم هاي تو گرديده حسين
رونق و جلوه ندارد خورشيد
هر كجا نور تو تابيده حسين
166 |
كودكت سوخت در آيينه ي اشك
يا در آغوش تو خنديده حسين
لاله ي تشنه لبت خونين دل
عطش لعل تو بوسيده حسين
تشنگي با تو چه كرده است ، چرا ؟
ياس لب هاي تو خشكيده حسين
نه زمين ، تيغ هم از تشنه لبي
آب از خون تو نوشيده حسين
خون مظلومي تو چون خورشيد
از رگ آينه جوشيده حسين
عطش بي كسي ات را زينب
از لب حنجره بشنيده حسين
دهر زين حادثه گريان شده است
دشت زين واقعه ناليده حسين
شده با سيل سرشك « ياسر »
مژه چون سبزه ي خوابيده حسين
* *
167 |
گوهر خون
قصه اي دارم ز درد و داغ عشق
قصه اي از لاله هاي باغ عشق
قصه اي از التهاب آفتاب
قصه اي از تشنگي ، از قحط آب
قصه اي كو آتشي افروخته
برگ برگ دفترم را سوخته
قصه اي از روز عاشوراي خون
وز شقايق هاي صحراي جنون
قصه اي از نور چشم عالمين
قافله سالار دين يعني حسين
تك سوار انقلاب كربلا
رفت در ميدان خونين بلا
حنجرش خشك و لبش خشكيده بود
گوهر خون بر رخش غلتيده بود
تيغ او لب تشنه خون عدو
تا زِ خون خصم گيرد آبرو
168 |
پس برون آورد شمشير از نيام
بر سر راه ستم گسترد دام
صيد او گشتند خيل روبهان
چهره اش در خون نهان شد ناگهان
ارغواني ماه شد از تيغ كين
گشت چون گل پيكرش نقش زمين
بود آن دُرّ به رنگ ارغوان
همچو خاتم در ميان دشمنان
روز شد چون شب به پيش چشم او
رو به سردي رفت كم كم خشم او
نيزه داران بر تن او تاختند
پاي تا سر غرق خونش ساختند
از جفا و زخم تيغ دشمنش
آسمان پُر ز اختر شد تنش
تيره روزان حرمتش نشناختند
از تن خورشيد سر انداختند
ريسمان روشني باريك شد
شب رسيد و دشت هم تاريك شد
خيمه ها مي سوختند از شعله ها
كودكان بودند در صحرا رها
شمع بزم لاله هاي تشنه لب
روي زينب بود در آن تيره شب
169 |
نه نشان بود از فروغ آيتش
نه علمداري كه گيرد رايتش
نه خبر بود از عليّ اكبرش
نه نشان از قاسم و از اصغرش
الغرض آن محنت عظما گذشت
آن شب جانسوز و ماتم زا گذشت
چشمه خورشيد جوشيدن گرفت
جام غم را بهر نوشيدن گرفت
دخت زهرا با دو چشم پر ز خون
از درون خيمه ها آمد برون
او به سوي قتلگه شد رهسپر
با هزاران حسرت و خونِ جگر
بر حسين و قتلگاهش ديده دوخت
هيمه ي اميّد او يكباره سوخت
ديد از پيكر برون پيراهنش
در عوض شمشير پوشانده تنش
گفت : اي بگرفته جا بر روي خاك
اي حسين تشنه لب ، روحي فداك
غنچه هاي زخم بر جسمت شكفت
داغ تو صد زخم بر قلبم نهفت
اي فداي پيكر دور از سرت
نيست جاي بوسه اي بر پيكرت
170 |
گشته ام بيتاب اي خون اله
بوي زهرا مي دهد اين قتگاه
ناله ها از داغ آن مظلوم زد
بوسه بر رگهاي آن حلقوم زد
ريخت آن مظلومه ي خونين جگر
روي دامن ، خون دل از چشم تر
* *