بخش 8
غروب عاشورا ( شام غریبان ) دل بی#160;تاب مرکب عشق پریشان تشنه لب عاشورا آتش اشک آیینه خاک گلاب اشک سرخ فامی عشق تنهایی شام غم انگیز تن#160;های بی#160;سر بغض ماتم شام غریبان غربت لاله خیمه در آتش هم#160;رنگ شفق ماتم دیده زورق بشکسته شکسته دل شرار شعله عطر گل#160;های زهرا ( علیها السلام ) قتلگاه عشق آلاله موعود حدیث داغ گل باغ مدینه یاس پرپر فریاد دل اشک دل
171 |
غروب عاشورا
( شام غريبان )
173 |
دل بي تاب
به چشم من گلاب ناب دادند
دلم بي تاب بود و تاب دادند
بگو اي ذوالجناح اكنون كه آيا ؟
گل پژمرده ام را آب دادند ؟
* *
مركب عشق
چه گويم با تو شرح حال خود را
كه مي بينم سيه اقبال خود را
چرا اي ذوالجناح اي مركب عشق
به خون آغشته كردي يال خود را
* *
174 |
پريشان
مرا باشد ز ماتم چشم گريان
دلي دارم چو يال تو پريشان
بگو با من براي چيست اي اسب
صداي هلهله آيد ز ميدان
* *
تشنه لب عاشورا
هستي ز غم تو دل شكسته است حسين
از داغ تو اشك ، غنچه بسته است حسين
چون چشم تو اي تشنه لب عاشورا
درياي دلم به خون نشسته است حسين
* *
175 |
آتش اشك
زينب زِ فراق با خبر مي گردد
در آتش اشك شعله ور مي گردد
يك مركب بي سوار و زخمي در باد
با يال پريشان شده بر مي گردد
* *
آيينه خاك
آيينه خاك پر زِ بوي گل بود
بشكسته دلي به جستجوي گل بود
مي ريخت سرشك باغبان و مي ديد
يك دشت پُر از خار به روي گل بود
* *
176 |
گلاب اشك
آمد به درون قتلگه خواهر او
مي ريخت گلاب اشك بر پيكر او
چون ديد كه پاره پاره گرديد تنش
خم گشت و گرفت بوسه از حنجر او
* *
سرخ فامي عشق
لاله ي داغدار من تشنه ي سر جدا حسين
سرخ شده ز خون تو تربت كربلا حسين
پاره ي قلب مصطفي ميوه ي باغ مرتضي
تنت به روي خاك ها سرت به نيزه ها حسين
اي گل حق وجه اله ، فتاده اي به قتلگاه
بي تو كشد فغان و آه زمين نينوا حسين
177 |
آن كه شرر به ما زده به عشق پشت پا زده
شعله به خيمه ها زده خصم تو از جفا حسين
مرغ دلم به كوي توست روي دلم به سوي توست
رأس تو يا گلوي توست مي زندم صدا حسين
اي همه هست و بود من ياس ز خون كبود من
كبوتر وجود من بال گشوده يا حسين
دل شده در نواي تو بر تو و لاله هاي تو
گريه كند براي تو سيدةُ النّسا حسين
ديده به خون تپيده است خون به رخم چكيده است
قاتل تو بريده است رأس تو از قفا حسين
شوكت نام نامي ات جلوه ي سرخ فامي ات
بياد تشنه كامي ات شد قدِ من دو تا حسين
من كه فتادم از نفس خيز و به داد من برس
غير تو نيست هيچ كس با دلم آشنا حسين
داغ تو گشت هم نشين با منِ خسته و حزين
سرود « ياسر » اين چنين شرح غم مرا حسين
* *
178 |
تنهايي
بيا اي گل به امداد دلم رس
به اين ويران ، غم آباد دلم رس
منم تنها در اين صحراي ماتم
بيا مادر به فرياد دلم رس
* *
شام غم انگيز
به جز ماتم ندارد محفل من
خزان اينجا شد اي دل حاصل من
در اين شام غم انگيز غريبي
بسوزد خيمه ها مثل دل من
* *
179 |
تن هاي بي سر
خزان باغ حيدر را ببينيد
شقايق هاي پرپر را ببينيد
به روي خاك هاي غرقه در خون
فقط تن هاي بي سر را ببينيد
* *
بغض ماتم
شرر بر آسمان زد ناله هايش
نشسته بغض ماتم در صدايش
به غير از كودكان دل شكسته
نمانده هيچ كس ديگر برايش
* *
180 |
شام غريبان
گوشي كه از ظلم عدو شد پاره پاره
كردم مداوايش به خون دل دوباره
پايي كه شد مجروح از خار مغيلان
بگذاشتم مرهم بر آن با قلب سوزان
آنجا كه طفلت ناله از عمق گلو زد
در پيش چشم من عدو سيلي بر او زد
از حد فزون بين كينه ي اهل جفا را
كردند غارت هر چه بود از آل طاها
آنانكه چشم خويش بر ظلمت گشودند
از اهل بيت مصطفي معجر ربودند
مي گويمت ، با آنكه بال و پر نداريم
شامي از اين شب ما پريشان تر نداريم
رحمي بحال كودكان ما نكردند
از هيچ ظلمي بهر ما پروا نكردند
يك سو شرار شعله ها از اهل كين بود
يك سو ميان خيمه زين العابدين بود
181 |
ديدم دو كودك روي خاك افتاده بودند
هر دو به زير خارها جان داده بودند
ما را كه مي بوديم از ماتم نصيبان
شام پريشان بود ، ني شام غريبان
* *
غربت لاله
آنجا كه شرر به سينه افروخت خيام
بر غربت لاله ديده مي دوخت خيام
مانند دل شكسته آل الله
در آتش ظلم خصم مي سوخت خيام
* *
182 |
غروب روز عاشورا
خيمه در آتش
دل زينب زِ ماتم سوزد امّا خيمه در آتش
ازين غم جان عالم سوزد امّا خيمه در آتش
ز داغ لاله هاي پرپر كرب و بلا او را
بروي گونه شبنم سوزد امّا خيمه در آتش
هنوز از تشنه كامي حنجر سقّاي نام آور
كنار نهر علقم سوزد امّا خيمه در آتش
در آن سو زآتش تب پيكر سجّاد مي سوزد
درين سو مشك و پرچم سوزد امّا خيمه در آتش
رسيد از كربلا ـ حتّي ـ شرار شعله برگردون
كزان عيسي بن مريم سوزد امّا خيمه در آتش
از اين داغ جگر سوز و غم جانكاه عاشورا
دل اولاد آدم سوزد امّا خيمه در آتش
غروب روز عاشوراست « ياسر » قلب هر عاشق
مكرّر در محرّم سوزد امّا خيمه در آتش
* *
183 |
هم رنگ شفق
از داغ غم تو لاله گون بود رخم
هم رنگ شفق ز خصم دون بود رخم
چون جسم تو پاره پاره گرديد دلم
چون پيرهن تو غرقه خون بود رخم
* *
ماتم ديده
اين دل كه مراست فوجي از غم ديده
چشمي كه مراست ، اشك هر دم ديده
در هيچ كجاي عالم اي انسان ها
هرگز نزنند آن كه ماتم ديده
* *
184 |
زورق بشكسته
روي گر در قتلگه با التهاب آورده ام
از فرات چشم بر اين تشنه آب آورده ام
تا نسوزد حنجر خشكيده او بيشتر
از برايش سايبان در آفتاب آورده ام
هر چه گفتا تشنه ام پاسخ ندادش هيچ كس
بر سؤال بي جواب او جواب آورده ام
شد كتاب درد و داغ كربلا جسمش ـ ومن
حاشيه از خون دل بر اين كتاب آورده ام
بر گل پنهان شده در زير خار نيزه ها
از گلستان دو چشم خود گلاب آورده ام
قتلگه رحل است و قرآن پيكر صد پاره اش
با وضو روجانب « دار الثّواب » آورده ام
تا بگيرد روشنايي چشم اشك آلود من
رو به سوي نور چشم بو تراب آورده ام
زورق بشكسته درياي هجرانم ولي
از ميان موج خون دُرّ خوشاب آورده ام
185 |
« ياسر » از عطر سرشكم مي تراود بوي خون
من كه رو در قتلگه با اضطراب آورده ام
* *
شكسته دل
زينب كه زغم نشسته مي خواند نماز
جان از هر دو جهان گسسته ، مي خواند نماز
ديدند تمام عرشيان مويه كُنان
بشكسته دلي شكسته مي خواند نماز
* *
شرار شعله
مانند شرار شعله افروخته بود
در مخزن سينه آه ، اندوخته بود
آن شب كه شكسته دل نماز شب خواند
همسايه ي لاله هاي دل سوخته بود
* *
186 |
عطر گل هاي زهرا ( عليها السلام )
دلم بي تاب تر از موج درياست
دو چشمم چشمه جوشان صحراست
فضاي كربلا اينك معطّر
ز عطر پيكر گل هاي زهراست
* *
قتلگاه عشق
در آن وادي پريشان بود زينب
ز داغي ديده گريان بود زينب
كنار قتلگاه لاله عشق
زغم سر در گريبان بود زينب
* *
187 |
آلاله موعود
رخ آلاله موعود بوسيد
گلي از گلشن معبود بوسيد
نشست و با لب خشكيده خويش
لبِ رگ هاي خون آلود بوسيد
* *
حديث داغ
جهاني را زِ غم دلگير مي كرد
طلوع عشق را تعبير مي كرد
كنار پيكر گل هاي خونين
حديث داغ را تفسير مي كرد
* *
188 |
گل باغ مدينه
ز داغت اي گل باغ مدينه
مرا درياي خون گرديد سينه
ز جا خيز اي برادر ، جان زينب
براي ديدنت آمد سكينه
* *
ياس پرپر
اي خاك گشته گلگون سرو و صنوبرم كو
من آمدم بگوييد آن ياس پرپرم كو
بوي غروب آيد زين دشت غم گرفته
شد تيره روزگارم خورشيد باورم كو
در زير تيغ و نيزه مي گردم از پي او
اي موج خون به ميدان ، گم گشته گوهرم كو
شام غم غريبان هرگز سحر ندارد
189 |
اي شام تيره برگو رخشنده اخترم كو
من زينب حزينم ، دل خسته وغمينم
تنها چه سازم اينجا ياران برادرم كو
اي وادي شفق گون مي پرسم از تو اكنون
شمشاد غرقِ در خون يعني كه اكبرم كو
مشك و علم فتاده برخاك روبرويم
سقّاي تشنه كامان ، نخل تناورم كو
در پشت پرده غم بانگ رباب برخاست
اي مهد خالي از گل ششماهه اصغرم كو
اي دشت هاي ويران گوييد با اسيران
دُرّيتيم ، قاسم ، نوباوه حرم كو
از مجتبي دو مه بود ، اي دل به همره من
يك مه فتاده اينجا آن ماه ديگرم كو
بي روي دوست « ياسر » من جان به تن ندارم
آن يار نازنينِ با جان برابرم كو
* *
190 |
فرياد دل
شكست از سنگ هجرانت سبويم
كجايي اي تمام آرزويم
چنين با خويشتن در گفت و گويم
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
شرار ماتمت در دل نهان است
گلستان اميد من خزان است
دلم اينگونه در آه و فغان است
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
نشسته گرد غم بر تار و پودم
ز كف رفته است اي دل هست و بودم
ز داغش ناله خيزد از وجودم
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
191 |
ز هجران تو چون دل در نوايم
چو شمعي سوزم اما بي صدايم
ميان اشك و ماتم مي سُرايم
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
گل چشم مرا شبنم گرفته
دل بشكسته ام ماتم گرفته
ببين اي آسمانِ غم گرفته
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
برون شد از فراقش جانم از تن
سراغش را بگيرم از چه كس من
دلي لبريز خون دارم وليكن
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
ندارد پيش من رنگي بهاران
كه سوزد دل ز داغ گلعذاران
ميان قتلگه اي نيزه داران
« گلي گم كرده ام مي جويم او را »
« به هر گل مي رسم مي بويم او را »
* *
192 |
سوّم عاشوراييان
اشك دل
اين صداي سمّ اسب كيست مي آيد ز دور
كيست اين راكب كه دارد چهره اي لبريز نور
چهره پوشانده به سمت قتلگه مي شد روان
گوييا موساست مي آيد به اين وادي ز طور
مي چكد اشك از دو چشمش ، با دل بشكسته اي
از كنار ياس هاي غرقه خون دارد عبور
در كفن مي كرد جسم لاله ها را يك به يك
با دلي آكنده از سوز و گداز امّا صبور
در ميان كشتگان مي گردد و با اشك و آه
مي كند نام شقايق هاي پرپر را مرور
تا بروي بوريا بگذاشت پاره پاره تن
شد بپا آنجا تجلّيگاهي از روز نشور
پيكر اينجا قطعه قطعه ليك از جور عدو
مي رود سر گاه در دير و گهي كنج تنور
« ياسر » اكنون مي چكد يك پرده از اشك دلم
بس كه دارد هستي از غم سينه اي لبريز شور