بخش 11

بازگشت قافله از شام به سمت کربلا بازگشت بغض#160;های گلگون تا آن سوی مرز روشنی سر شوریده بوی گل بستر طوفان هجرت آفتاب چراغ آسمان بی#160;قرار هزاران اربعین اربعین حرکت قافله از کربلا به سوی مدینه شعله تا آسمان سوختگان داغ هفتاد و دو تن رنگ خزان


251


بازگشت قافله از شام به سمت كربلا

( اربعين )


253


بازگشت

خونين جگران به نينوا برگشتند

جان بر لبشان رسيد تا برگشتند

تا آن كه به لاله ها طراوت بخشند

يكبار دگر به كربلا برگشتند

* *

اربعين حسيني ( عليه السلام )

بغض هاي گلگون

اشك ها بر روي گلگون آمدند

اهل بيت از شام بيرون آمدند

بر دل آنان شراري از بلاست

محمل آنان سيه پوش عزاست

جمله از داغ گران دل خسته اند

بار خود را سوي يثرب بسته اند


254


مي روند امّا به ياد لاله ها

جملگي دارند بر لب ناله ها

ناگهان دل در حريم خون رسيد

اين صدا بر زينب محزون رسيد

مي رود اين راه اي نور نياز

يك طرف كرب و بلا ، يك سو حجاز

اي بززگِ قافله برگو كجا ؟

سوي يثرب يا به سمت كربلا

گفت آن دلداده ي شاه الست

دارم آنجا هرچه بود و هرچه هست

گوهري از من در آنجا مانده است

موج ها رفتند و دريا مانده است

اين كه دارم سوي او چشمان تر

كربلا جان مرا دارد به ببر

ما به سوي كربلا خواهيم رفت

خون جگر در نينوا خواهيم رفت

ساربان بنگر زما چشمان تر

تندتر ما را در آن وادي ببر

تا ز آب ديده رخ را تر كنيم

ناله بر آيينه ي پرپر كنيم

بغض هامان در گلوها مانده است

سرخي مَي در سبوها مانده است


255


كربلا شد كربلاي ديگري

ديد در خود ناله هاي ديگري

كربلا مي داند اين ماتم ز چيست

اين صداي هق هق جانسوز كيست

آسمان با اشك غربت خو گرفت

زينب آمد دست بر زانو گرفت

سيل اشكش راه را بر ديده بست

در كنار تربت گلگون نشست

با دلي لبريز از اندوه و غم

قد كمان گرديده از تير ستم

مي گشود آن كه ز هر مشكل گره

باز كرد از عقده هاي دل گره

گفت اي خورشيد روحم يا حسين

اي به بحر غم تو نوحم يا حسين

غرقِ در درياي ماتم آمدم

تشنه ام ، در نزد زمزم آمدم

تشنه ي يك آهم اينجا يا اخا

اوفتاده راهم اينجا يا اخا

من كه رفتم از برت با چشم تر

حال برگشتم ولي خونين جگر

هيچ مي داني عدو با من چه كرد ؟

با منِ بشكسته دل دشمن چه كرد ؟


256


تيره بختاني كه خود دل مرده اند

مجلس نامحرمانم برده اند

غنچه غنچه خون ز دل چيدم حسين

رأس تو در طشت زر ديدم حسين

هر زمان اي ماهِ روي نيزه ها

چشم من افتاده سوي نيزه ها

ديدم آنجا نوري از اميد بود

چند كوكب گرد يك خورشيد بود

خيز و بين افتاده ام از پا حسين

ديده اي دارم ز غم دريا حسين

* *

تا آن سوي مرز روشني

آن كه مي جويد حريم كربلا را زينب است

آن كه مي بويد نسيم نينوا را زينب است

آن كه سمت تشنگان عرصه ي آزادگي

كرد جاري چشمه ي آب بقا را زينب است

آن كه همپاي به خون غلتيده گان كربلا

مي نشاند روي لب « قالوا بلي » را زينب است

آن كه با يك باغ اشك پرپرش در قتلگاه

دور كرد از پيكر گل نيزه ها را زينب است


257


آن كه در عين صبوري ديده با اندوه و غم

روي ني سرهاي از پيكر جدا را زينب است

آن كه با يك خطبه ي غرّا چو زين العابدين

در بلا انداخته شام بلا را زينب است

آن كه چون بنيان مرصوص از تجلّيگاه عشق

زيرو رو گرداند بنياد جفا را زينب است

آن كه دارد بهر اثبات حقيقت پيش كفر

منطق و صبر عليّ مرتضي را زينب است

آن كه برد از شوق تا آن سوي مرز روشني

نهضت پاينده ي خون خدا را زينب است

آن كه باقي ماند در پيمان خود تا پاي جان

لحظه اي نشكست پيمان وفارا زينب است

آن كه بعد از روز سرخ حادثه در كربلا

زنده كرد آئين سبز كبريا را زينب است

آن كه حتّي در اسارت با حجاب خويشتن

حفظ كرد آيينه دل ، حُجب و حيا را زينب است

آن كه « ياسر » كو به كو ، منزل به منزل بي قرار

مي برد با خود پيام آشنا را زينب است

* *


258


براي اربعين حضرت امام حسين ( عليه السلام )

سر شوريده

به روي دامن افشانم گلاب ديده خود را

مگر جويم گل در خاك و خون غلتيده خود را

اگر بشناختم مشكل ترا در قتلگه ، دانم

تو هم مشكل شناسي خواهر غمديده خود را

به ياد حنجر خشكيده ات آبي ننوشيدم

مگر از اشك تر كردم لب خشكيده خود را

تو مي دانستي از هجر رخت جان بر لبم آيد

كه با من همسفر كردي سر بُبريده خود را

به روي نيزه ديدم تا كه سرگردانيت را من

زدم بر چوبه محمل سر شوريده خود را

شوم تا سايبان تربتت اي آفتاب دين

زِ ره آورده ام قدّ كمان گرديده خود را

ز داغش لاله هاي اشك « ياسر » چيدم از ديده

نثارش مي كنم اين لاله هاي چيده خود را

* *


259


بوي گل

دل هوايي بود در كرب و بلايت سر زدم

بي حضورت شعله ها بر جان هر اختر زدم

بر سر سودايي خود از فراقت يا حسين

گر چه شد مويم سفيد امّا سيه معجر زدم

تا كه ديدم پيكرت بي سر فتاده روي خاك

خم شدم گلبوسه بر رگ هاي آن پيكر زدم

سر زدي تا از سپهر نيزه ها اي ماه ، من

سوختم بر چوبه محمل ز ماتم سر زدم

غير تصويري نماند از خواهرت ، داني چرا

بارها در اين سفر چون بسملي پرپر زدم

گاه بودم با پسر همدرد گاهي بي قرار

شانه بر موي پريشان گشته خواهر زدم

بوي گل پيچيد در گلزار سرخ كربلا

تا گلاب اشك خود بر تربت اكبر زدم

هر كه بر يك خيمه سر مي زد ز ماتم ليك من

سر بر آن خيمه كه بُد گهواره اصغر زدم

تا بماند باغ دين « ياسر » طراوت بخش دل

شبنمي از اشك بر گل هاي پيغمبر زدم


260


اربعين

بستر طوفان

چشم را بي رخ تو چشمه جوشان كردم

چهره را از غم تو بستر طوفان كردم

سر تو بر سر ني ديدم و در محمل غم

به پريشاني خود موي پريشان كردم

خصم ميزد به لبت چوب كه من ناله كنان

سوختم از غم و صد چاك گريبان كردم

گرچه يك لاله زتو ماند به ويرانه ولي

كنج آن غمكده را همچو گلستان كردم

در فراقت نه سري ماند مرا ني سامان

روي بر تربت تو بي سر و سامان كردم

ساختم پيكر خود را سپر تير بلا

در ره عشق تو من ترك سر و جان كردم

شانه بر موي پريشان يتيمان زده ام

گرد غم پاك ز رخساره آنان كردم

خون دل خوردم و يعقوب صفت اي « ياسر »

گريه بر فُرقت آن يوسف كنعان كردم


261


براي اربعين امام حسين ( عليه السلام )

هجرت آفتاب

اي به گرداب حوادث بحر ماتم را سفينه

اشك ها دارم به ديده داغ ها دارم به سينه

همسفر برخيز و بنگر با هزار اندوه و ماتم

بر مزارت جاي لاله ناله آورده سكينه

من كه همراه تو بودم آمدم با تو ز يثرب

بي تو از كرب و بلايت مي روم سوي مدينه

سايبان تربت تو قامت همچون هلالم

تيره شد روزم ز هجرت آفتاب بي قرينه

در مسير شام و كوفه باسنان و تازيانه

دشمنانت كودكان را مي زدند از روي كينه

مانده در كنج خرابه دخترت امّا برادر

از دو چشم خواهر تو خون رود در اين زمينه

برگ برگ دفتر تو لاله گون گرديده « ياسر »

شعر خون رنگ تو باشد همچو گوهر در خزينه

* *


262


بازگشت قافله حسين ( عليه السلام ) به كربلا

چراغ آسمان

در اين وادي مرا آورده بويت

دلم پروانه شد پر زد به سويت

در اين ماتم سرا برگشته ام من

چو گردون از غمت سرگشته ام من

همه رنجم ، همه سوزم ، همه اشك

چو شمع شعله افروزم همه اشك

گلم اينجا ، خدا شمشادم اينجا

چه مي شد با تو جان مي دادم اينجا

اگر خواهي غم زينب بداني

نماند از من به غير از نيمه جاني

دلم مي خواهد از دل خون فشانم

برايت قصه هاي دل بخوانم

دلي كز تيغ ماتم پاره پاره ست

ضمير آسمانش پُرستاره ست

ز بعدت داغ را تفسير كردند

تمام عشق را زنجير كردند


263


همانند گل از هجران فسردن

جدايي از تو يعني جان سپردن

سفر مي كردم و جانم به لب بود

جهان در پيش چشمم مثل شب بود

مسافر بودم و قصدم حرم بود

تمام كوله بارم پر زِ غم بود

حسيني تر ز زينب نيست در دهر

بر او عاشق تر از وي كيست در دهر

ز پيكارم نمي آسود دشمن

اسير اقتدارم بود دشمن

در اين پيچ و خم داغ نهاني

سر مويي نديدم شادماني

نبودم من اسير قوم كافر

اسير عشق تو بودم برادر

به دنبال تو گشتن طرح دل بود

غم خود با تو گفتن شرح دل بود

دلم وصل تو را تا طرح مي كرد

غم خود را يكايك شرح مي كرد

چه غم هايي كه مي سوزد مرا دل

ندارد شرح آن جز داغ حاصل

گل نور از فروغ عشق چيدم

هلال روي تو بر نيزه ديدم


264


به طشت زر سرت مثل نگين بود

چراغ آسمان روي زمين بود

هلا ، خورشيد جانم را گسستي

و رفتي روي خاكستر نشستي

ز غم هايي كه دل در اين سفر داشت

فقط عشق تو را مدّ نظر داشت

درون سينه نيلوفري پيچ

تو بودي عشق بود و ديگرم هيچ

* *


265


بي قرار

از فراق جانگدازت بگذرد گر اربعيني

دارم از داغ جگر سوز تو قلب آتشيني

خسته دل آشفته حال و بي قرار و غرقه در غم

بود اميدم تا كه زينب را به اين حالت نبيني

همچو پيشاني تو كز سنگ كين بشكسته دشمن

هم دل بشكسته دارم هم كه بشكسته جبيني

بعد تو جز لطف حق ديگر نماند از بهر زينب

ني اميدي ، ني پناهي ، ني كه ياري ، ني معيني

مي برد از دل مرا غم تا كه نامت مي برم من

اي كلام الّه مرا چون عطر قرآن مبيني

* *


266


هزاران اربعين

دلم از درد و داغ اندوهگين بود

گل سرخم در آغوش زمين بود

گذشت از داغ او يك اربعين ليك

براي من هزاران اربعين بود

* *

اربعين

ز داغ لاله ها زينب غمين است

پريشان موي ، زين العابدين است

دوباره كربلا شد عرصه غم

شهيدان خدا را اربعين است


267


حركت قافله از كربلا به سوي مدينه


269


شعله تا آسمان

مي روم از كوي تو ، اي مه من يار من

اي كه بود روي تو شمع شب تار من

با تو دل خسته ام آمده در كربلا

بي تو به يثرب رود اين دل خونبار من

مي رود از كربلا قافله در اشك و آه

خفته در اين دشت غم قافله سالار من

هر كه ببيند ز من قامت خم گشته را

مي شود آگاه تر از غم بسيار من

سوي وطن مي روم بي تو برادر ولي

آيد از آن سويِ دل داغ بديدار من

از غم تو بارها گريه نمودم ولي

گرد و غبار غمت مانده به رخسار من

با چه دلي از برت جانب يثرب روم

خيز وبيا همرهم اي دل و دلدار من

آه كه گلگون شده رهگذر چشم من

آه كه ماتم زده تكيه به ديوار من


270


مثل بهار آمدم رو به خزان مي روم

هيچ نمانده دگر لاله به گلزار من

سوخت اگر آسمان « ياسر » از اندوه دل

روي زمين مي چكد شعله ز گفتار من

* *


271


سوختگان داغ هفتاد و دو تن

اي شهر مدينه در عزا آمده ايم

در شور و نوا ز نينوا آمده ايم

ما سوختگان داغ هفتاد و دو تن

از كوفه و شام و كربلا آمده ايم

* *

در ورود قافله به مدينه

رنگ خزان

از كربلا به سويت مي آيم اي مدينه

بگرفت گرد غربت سيمايم اي مدينه

خواهي اگر بداني از حال زار زينب

گرديد وادي غم مأوايم اي مدينه

يك باغ كوچك گل ، يك دشت پر ز گلچين

پرپر شدند از كين گل هايم اي مدينه


272


بس كه چكيد ناله از گلشن گلويم

رنگ خزان گرفته آوايم اي مدينه

در اين سفر نديدم يك لحظه شادماني

غم سايه سايه آمد همپايم اي مدينه

تنها حسين من بود آيينه ي دل من

يعني كه بي برادر تنهايم اي مدينه

بنشسته در وجودم از بس كه موج اندوه

غم قطره من به پيشش دريايم اي مدينه

چون ماه گم شدم من در اشك خويش امّا

در پشت ابرماتم پيدايم اي مدينه

زين اشك روشنايي « ياسر » گرفت وگفتا

خدمتگزار نسل زهرايم اي مدينه

* *



| شناسه مطلب: 77598