بخش 2
مقدمه دکتر محمد عبدالله دراز درباره مقدمه استاد محمود محمد شاکر فصلی در اعجاز قرآن از استاد محمود محمد شاکر میدان جنگ نظامی - میدان نبرد فرهنگی نبرد فرهنگی و عقل جدید تحدی به لفظ، اسلوب و نحوه بیان
«مقدمة دكتر محمد عبدالله دراز»
دوست ارجمند جناب آقاي بن نبي
ساعتي است كه از مطالعة كتاب ارزشمند «الظاهرة القرآنيه» فراغت جستهام. آنچه به موضوع شما اهمّيت بيشتري ميبخشد آن است كه عنوان اين كتاب در يك آن، هم قديم است و هم جديد.
جنابعالي در پرتو علوم جديد، به مسألهاي اساسي پرداختهايد كه همواره انديشة مفسّران را به خود مشغول داشته است. مسألهاي كه خود من نيز در بررسيها و پژوهشهاي فراواني كه در گذشته به زبانهاي عربي يا فرانسه بهعمل آورده، آن را از نزديك لمس كرده بودم.
غبطهاي كه من بههنگام خواندن كتاب شما در خود احساس كردم در حقيقت از ژرفاي جانم برخاسته و به اندازهاي بود كه مرا واداشت تا اين كتاب را براي بار ديگر بخوانم و از نو نكتههاي جديدي از آن دريابم. اين تلاش بيشائبه و بيهمتاي شما، پژوهشگران را، به رغم بُعد زماني و مكاني كه ممكن است در ميان آنها جدايي اندازد، به سوي
|
|
نتايجي همگون و بلكه به طرف نتيجهاي واحد سوق ميدهد.
اگر ما ساختار فنّي شما را در نگارش، و شيوة چشمگيرتان را در ارائة مطالب به يك سو نهيم، بهخوبي در مييابيم كه روش ما در اينگونه پژوهشها به صورتي آشكار با هم شباهت دارد.
مسألة اصلي، بحث از سرچشمة حقيقي قرآن است. ما ميخواهيم بدانيم آيا اين كتاب (قرآن) از دانش يا ادارك آورندة آن يا بهطور اعم از دانش بشري جوشيده است؟ يا برعكس، كه در اين باره عامل انكارناپذيري وجود دارد كه باور ما را به سرچشمة آسماني و الهي اين كتاب استوار ميسازد. اين همان نكتهاي بود كه شما تلاش كرده بوديد با پيريزي بنيانهاي لايتغيّر و عقلي، آن را حل كنيد و به وسيلة آنها اين اعتقاد را ثابت كنيد كه:
«قرآن سرچشمهاي الهي دارد»...
هنگامي كه مفسّران سنّتي، براي اثبات همين امر، به گونهاي ويژه بر بُعد ادبي اين كتاب تأكيد ميكنند، مشاهده ميكنيم كه چنين موضعي همواره دلايل خود را در مشخّص ترين وجهة قرآن پيدا ميكند. بُعد ادبي قرآن، نشانهاي است كه ساختار قرآني را در زيبايي بيهمتا و شكوهي بي مانند، از ساير ابعاد متمايز ميكند، و به همين جهت اعتراف سريع به ناتواني از آوردن چنين كتابي از همان آغاز، نزديكترين و سادهترين راه براي ساير زبان آوران و بلغاء بوده است.
البتّه اين نيز درست است كه اين مفسّران، وقتي در محتواي قرآن تأمّل ميكردند، گستردگي مطالب و عمق معرفتي را كه اين كتاب براي انسانيّت به ارمغان آورده بود، دليلي بر بيرون بودن اين كتاب از طاقت بشري قلمداد ميكردند. و تعارض ميان توجيه برخي ازآيات، مانند آية «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ1...» و احساسات شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در نزد اين مفسّران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة احزاب آية 37: و آنگاه تو با آنكس كه خدايش نعمت (اسلام) بخشيد و تواش نعمت (آزادي) ـ زيد بن حارثه ـ (بر اساس اندرز) گفتي: زني را نگهدار كه همسر توست و از خدا بترس (و او را طلاق مده) و آنچه در دل پنهان ميداشتي خدا آشكار ساخت و تو از (مخالفت و سرزنش) خلق ترسيدي و سزاوارتر اين بود كه از خدا بترسي.
|
|
شهادتي بوده كه استقلال قرآن از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را رد نميكرده است.
بنابراين آيا ميتوان گفت اين نتايج حاصله از تلاشهاي نياكان ما، هر كوششي را در جهت ارائة تغييري جديد از قرآن بيفايده و بيثمر ميسازد؟ آيا ميتوان گفت با تدوين اين نتايج بدست آمده، وظيفة ما از اين پس محدود شده است؟ و آيا با توجّه به اين نتايج ميتوانيم بگوييم كه اين آخرين تحقيق دربارة اين مسائل است؟...
هرگز... هرگز....
زيرا به همان اندازه كه دانش ما دربارة طبيعت و نفس انساني كاملتر ميشود و هرگاه كه ما عامل جديدي فراچنگ ميآوريم كه موجب ميشود اشياء و مسائل را از زواياي گوناگون بنگريم، همين عامل ما را فرا ميخواند تا در هنگام بررسي مسائل، آنها را در كنار رخدادهاي نوين علمي قرار دهيم.
مسألة قرآن و نگرش به آن نيز نبايد از اين قاعده مستثني باشد. اگر اين ادّعا درست باشد كه «قرآن» معجزهاي است هميشگي و چنانچه نشانههاي صدق و درستي آن از ناحية ديگري است كه تنها در عبارات آن نميگنجد، بلكه به مصداق آية قرآني در عوالم طبيعت و نفس انسانها جاي ميگيرد1، اگر بهراستي اين چنين باشد، فريضهاي بر دوش يكايك مؤمنان قرار مي گيرد كه با دستاوردهاي علمي در پيوند است. در واقع اين تقريبي است ميان دو بُعد روحي هر مؤمن، ميان بُعد اعتقادي و بُعد علمي او، وقتي يك مؤمن با آيات نازلة الهي مواجه ميشودـ البته مقصود من فرضيّات تحقّق نيافته يا تحقّق ناپذير دانشمندان نيست، بلكه مقصودم همان نتايج ثابت شده و بدست آمده از تجارب ايشان است ـ بايد از اين رويارويي درس عبرت بگيرد.
اگر واقعاً دو حقيقت وجود دارد، نبايد يكي از آنها ديگري را نفي كند، بلكه برعكس اين دو بايد يكديگر را تأييد كرده و استوار سازند. چنانچه علاوه بر دو صفت ايمان و علم، اگر موهبت و استعدادي نصيب بندة مؤمن و متعلّمي شد، رسالت ديگري بر دوش او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة فصلت آية 53: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الآْفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...
|
|
سنگيني ميكند و آن عبارت از ارائة ثمرات علم به زبان مردم عصر خويش است. همانطور كه پيامبران هم به هنگام مخاطبة با مردم خود، به زبان همان مردم، با آنها سخن ميگفتند.
بنده ميتوانم بگويم كه شما به اين دو فريضه عمل كردهايد. شما با پختگي تمام انديشيدهايد و اين امر با عقل و مواريث، با علم و اعتقادتان كاملاً در پيوند بوده است. شما در عرصهاي شكوهمند و گسترده و جذّاب، اخگري افكندهايد كه پيوند اين دو بُعد (علم و اعتقاد) شعلهور شده است.
استحكام نظريّات و حرارت اعتقادات و تازگي اصطلاحات و زيبايي اسلوب شما، همگي از ويژگيهاي برجستهاي است كه من قادر نيستم چنان كه بايد و شايد، از عهدة تمجيد و تحسين آن برآيم.
در اينجا وظيفة خود ميدانم سخني با جوانان تحصيل كرده و روشن فكر بگويم تا آنان را از ابهامي كه ممكن است دربارة هدف حقيقي اين پژوهش، بدان دچار شوند، برحذر دارم.
من ميخواهم به اين جوانان بگويم كه اين كار در اينجا بدين معنا نيست كه ما معلوماتي را بازگو نموده و آنها را در ذهن خود انبار كنيم. بلكه اين بحث نمونة زندهاي از يك مناقشة جَدَلي است.
چنين بحثي، فوايد حياتي و بزرگي دربر دارد، زيرا به خوانندگانش كه ميتوانند به اين روش بينديشند، توان روحي ميبخشد تا هر يك از آنها بتواند به سهم خود «حقيقت» را فراروي خود قرار دهد و با وسايل و امكانات مناسب و ذاتي خود در راه «حقيقت» به پژوهش بپردازد.
اگر انتشاراتي از اين دست بتواند در خدمت درمان شكوك ديني قرار گيرد، خير افزونتري را بهرة خود كرده است. يگانه هدف اساسي ما از اين كار، بيش از هر چيز، عبارت از ستيز با بيمبالاتي و بيبند و باري در قبال مسألة «حقيقت برتر» است. بهرحال پژوهشي با اين شرايط، هيچگاه به اين نميانديشد كه خود را مانند عقيدهاي از عقايد بر ديگران تحميل كند تا افراد هم با چشم بسته و بدون هيچ بحث و
|
|
كنكاشي آن را بپذيرند. تا جايي كه من ميدانم اين نكته دورترين مسأله از مدار انديشة نويسنده بوده است. از اين گذشته، اين روش با اصول قرآني كه مؤلّف مدّعي دفاع از آن است، نيز منافات دارد.
بنابراين از ديدگاه قرآن، نه تنها ايمان از بيرون بر فرد تحميل نميشود، بلكه هر اطاعت كوركورانهاي را كه به نيرويي جز عقل متّكي باشد با تمام قوا محكوم ميكند. قرآن همواره انسانها را به تأمّل فردي متأثّر از عوامل خارجي و انديشههاي تقدّم جويانه و نيز هر انديشة سرشار و نيرومند فراميخواند.
«دكارت1» جز اين كاري انجام نداد. وقتي وي در پي اداي حقّ عقل، «اسلوب هيمنه2» را رد كرد تأكيد نمود كه هر كس بايد فقط امور ثابت و بديهي را كه در آن چون و چرا راه ندارد، بپذيرد. در واقع، از همين ناحيه است كه معلوم ميشود «شيوة دكارتي» چندان هم از سبك قرآني بدور نيست.
و نيز مشخّص ميگردد كه اين فيلسوف فرانسوي با كدامين توجّه، تأمّلات خود را بيان ميكرده است. او اين قاعدة عملي (منهجي و سبكي) را كه «عقل جز انديشههاي بديهي و تعريف شده را نميپذيرد»، فراروي خود قرار ميدهد. او نميخواهد به اين وسيله از اموري كه ناظر بر ايمان ميباشند سخن گويد، بلكه ميخواهد از حقايق مجرّدي كه شناخت آنها جز در پرتو انوار طبيعي امكان پذير نيست، بحث و فحص كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . رنه دكارت Descortes (1596-1650) فيلسوف و رياضي دان شهير فرانسوي و داراي اكتشافاتي در هندسه و فيزيك. وي را از نخستين پيشگامان فلسفة جديد بشمار آوردهاند. دكارت با "شكّ طريقي" خود توانست تمام عقايد و افكار گذشته را نفي كند و با شروع از حقايق "مشخّص و صريح" فلسفة نويي بنا نهد. نخستين حقيقت "صريح و مشخّص" وجود خود انسان است، زيرا انسان ميتواند در وجود هر چيزي شك كند، امّا تنها در وجود اين شك كننده كه خود اوست نميتواند شك كند، و جملة معروف او: "من شك ميكنم پس هستم" بيان كنندة اين طرز تفكّر و نحوة استدلال است.
سپس دكارت تمام حقايق ديگر را بر روي اين حقيقت صريح و مشخّص بيان ميكند.
در فلسفة او جهان مادّي يا "گسترده" با جهان ذهني (كه جهاني دور از گسترش و ابعاد است) در جهت كاملاً مخالفي قرار دارند و تأثير اين دو در يكديگر فقط نتيجة اعجاز خداوند است! /مترجم/
2 . اسلوب هيمنه، يعني همان شيوة پيروي از معلومات ارثي و كلاسيك كه در ميان فلاسفة قبل از دكارت، اسلوب و روش معمول و رايجي بود، ولي دكارت با "شكّ طريقي" خود، هيمنه و تسلّط و اِشراف اين قبيل آگاهيها را كه به قول يكي از فلاسفة پيرو دكارت همان "اوهام كهفي" است مورد شك و نفي قرار داد.../مترجم/
|
|
بنابراين «دكارت» اين گونه به تحفّظ (احتياط) دچار آمده است.
زيرا وي گمان ميكرد كه ايمان مسيحي، او را مانند موضوع اموري غامض و پيچيده در خود نگه داشته است. با اين وصف كدامين كس معتقد نيست كه اين احتياط در انديشة قرآني هيچ محلّي از اعراب ندارد؟ به هر حال، من موجبي را كه بخواهد از شأن «انديشة دكارت» بكاهد، مناسب و نيكو نميشمارم.
اينجا تصويري ديگر به «دكارت» داده شده است. بدين ترتيب كه شما به شيوهاي عملي از ارج و شأن اين انديشه كاستهايد. بدانگونه كه گويي «دكارت»، اين چهرة برجستة فلسفة جديد، فرد كافر يا مشكّكي بوده و يا مردي است كه سادهلوحانه به كمال انديشة انساني و استقلال مطلق آن در مقابل هر احساس نشأت گرفته از طبيعت يا عوامل فوق طبيعت، اعتقاد داشته است!
لذا از شما خواهش ميكنم در چاپهاي آتي ابهام مذكور را از صفحات اين كتاب بزداييد. نظر كوتاه ديگري نيز دارم كه به زندگي حضرت «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » مربوط است. به نظر من شما با دستاويز قرار دادن سخنان برخي از مستشرقان، با آسودگي خاطر، فرضيّة آنها دربارة «مدت اعتكاف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيش از نزول وحي را پذيرفتهايد. ما از گفتار گستردة آنان در اين باره، بهخوبي آگاهيم. فرضيّة آنان مبتني بر اين سخن است كه پيش از نزول قرآن آن حضرت در انديشهها و افكار مذهبي غوطه ميخورده است. و چون اين انديشهها اثري گسترده و بزرگ مانند قرآن را نشانه رفته، تعيين نشانههاي هر روزة آن امكان ناپذير است ولي ميبايست زماني ضروري و طبيعي براي آماده كردن آنها فراهم ميشده است. اين گروه از نويسندگان اين فرضيّه را براي خود ثابت گرفتهاند و مدّتي را براي اين دورة اعتزال ذكر كردهاند كه ساليان درازي امتداد داشته است.
بنابراين فرضيّه، «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » ميبايست از هنگام ازدواج با خديجه، در سنّ بيست و پنج سالگي، عزلت اختيار كرده باشد تا در انديشههايش غوطهور شود. و از اين انزوا بهدر نيامده باشد مگر روزي
|
|
كه خداوند او را مأمور ابلاغ رسالتش كرده باشد. با آنكه شما تلاش كرده بوديد تا فرضيّة چنين اعتكافي را رد كنيد ولي باز هم ميدان بحث را براي ارائة يك دليل و سند مادّي دربارة اين قضيّه (يعني عزلت پانزده سالة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) گشوده بوديد. فرضيّة چنين انزوايي نه تنها فاقد سند و مدرك است بلكه از ديدگاه تاريخي هم مطلقاً صحيح بهنظر نميآيد.
در واقع منابع معتبر، تاريخ اين اعتكاف را مشخّص و آن را با جدّيت بسيار، يك ماه پيش از نزول قرآن تعيين كردهاند. همچنين با دقّت بيشتر در اين منابع معلوم ميشود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) طيّ اين يك ماه نيز بارها براي تهيّة آذوقه به خانهاش بازگشت ميكرده است. در همين ماه بود كه آن حضرت در خواب، رؤيايي واضح و آشكار ديد كه اندكي بعد آن را مثل طلوع خورشيد، حقيقت يافت. همة اين ريشهها در چهل سالگي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، يعني سال نزول وحي بر او، ببار نشست.
اگر بيشتر بررسي كنيم و دورتر رويم و اين فرض را بپذيريم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از هنگام ازدواج با خديجه تا وقتي كه نخستين آيات وحي بر او فرود آمد، هر سال در اين ماه به اعتكاف مينشسته است، بايد به اين سوي هم بنگريم كه وي يازده ماه ديگر از سال را در محيط اجتماعي و در پيش روي ديگر مردمان ديارش زندگي ميكرده است.
قرآن كريم در آية « قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ1 كاملاً دليل كساني را كه با اقامت طولاني و كافي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ميان مردم براي شناخت امتيازات و استعدادهاي وي و ناتواني شخصي او از ساختن آيات قرآني، احتجاج كردهاند، تأييد ميكند.
بنابراين كردار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين مرحلة انتقالي چه بوده است؟
در طول اين مدّت دست كم حوادث معيّن و مشخّصي روي داده است.
سورة يونس آيه 16: بگو (اي رسول) اگر خدا نميخواستي، هرگز (اين قرآن را) بر شما تلاوت نميكردم، و شما را (به احكام و حقايق آن) آگاه نميساختم. من عمري پيش از اين در ميان شما زيستم (كه دعوي رسالت نداشتم - حال كه به رسالت آمدم، در اين قرآن كه دليل و معجزة من است )، عقل و فكرت بهكار نميبنديد؟
|
|
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حدوداً سي ساله بوده كه در تجديد بناي كعبه با ديگران مشاركت داشته است. از سوي ديگر ميتوان فهميد كه آن حضرت براي تأمين معاش خانوادة خود فعّاليّت ميكرده است.
بهخصوص كه بيشتر فرزندان آن حضرت پيش از نبوّت وي بدنيا آمده بودند. اگر چه دربارة كارهاي روزمرّة آن حضرت در پيش از بعثت، جزئيّات بيشتري نميدانم امّا بيترديد علّت اين امر، بجز مواردي كه به بُعد اخلاق بزرگ آن حضرت مربوط ميشود، اين است كه ما در طول اين بُرهه از زمان مسئلهاي جدا از محيط مألوف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نمييابيم تا قابل طرح باشد.
سكوت ديگر سيرهنويسان از بازگويي مطالب بيشتر در اين باره، خود نكتهاي است كه ميتوانيم آن را بهحق در جهت مصالح ميراث اسلامي تثبيت كنيم. ميراثي كه همواره امانتي تاريخي و استوار را تا دورترين جاي با خود ميبرد. آن هم به هنگامي كه از هرگونه افزوني و كاستي براي دستاوردهاي ثابتي كه در دسترس خود مييابد ابا دارد، چه اين دستاوردها به مصلحت او باشد يا نباشد.
امّا پس از اين همه، بار ديگر به شما به پاس اين تلاش بزرگ و گسترده تبريك ميگويم. جنابعالي با اين اهتمام، توفيق يافتيد پيرامون مسئلة دين عموماً و انديشة قرآني خصوصاً پرتوي تابناك بيفكنيد تا در تحكيم مباني عقلاني ايمان، بهرهاي از آنِ خود كرده باشيد.
اميدوارم در اين موفّقيّت معنوي به بزرگترين پاداشها نايل شويد كه بهحق كتاب شما بدان سزاوار است. آرزو ميكنم پيام منطقي و حكيمانة شما به گوش خردمندان روشن فكر برسد و به ژرفاي جان آنان رسوخ كند و از نو حيات عقل و احساس را در وجود آنها بيدار سازد.
پاريس 15 آوريل 1946
شيخ محمّد دراز
استاد دانشگاه الازهر
|
|
درباره مقدمه استاد محمود محمّد شاكر
يكي از الطاف خداوند آن بود كه استاد بزرگ «محمود محمّد شاكر» عهدهدار نوشتن مقدّمهاي بر كتاب «الظاهره» شد. اين مقدّمة ارزشمند را بايد حقيقتاً يكي از جالبترين نوشتههايي دانست كه دربارة پيوند بيان اَعراب در روزگار جاهليّت با قضيّة «اعجاز قرآن»، به نگارش درآمده است.
از خداوند تعالي مخلصانه ميخواهيم آن استاد بزرگ را به اندازة تلاشي كه در اين راه بذل كرده و وقتي را كه در اين مهم صرف نموده، با وجود مشاغل و شواغل بزرگ و فراوانش، از پاداش خود بهرهمند كند.
همچنين در اينجا وظيفة خود ميدانم كه مراتب سپاس و تشكّر خود را از استاد دكتر «محمود قاسم» رئيس بخش پژوهشهاي فلسفي دانشكدة دارالعلوم دانشگاه قاهره، بهخاطر راهنماييهاي بسيار سودمند ايشان، تقديم نمايم. و نيز از استاد محدّث «محمّد فؤاد عبدالباقي» كه در تحقيق احاديث اين كتاب، كه از عهدة من خارج بود، كوشش بهعمل آورند سپاسگزارم...
وَالْحَمدُ لِلّهِ ?لَّذِي هَدانا لِهذا وَما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاِ اَنْ هَدانَا اللهِ وَصَلَّي اللهُ عَلي سَيَّدَنا مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِهِ وَصَحَبه وَسَلَّمَ.
عبدالصبور شاهين
|
|
|
|
فصلي در اعجاز قرآن
از استاد محمود محمّد شاكر
|
|
|
|
فصلي در اعجاز قرآن
از استاد محمود محمّد شاكر
|
|
بِسْم اللهِ الرَّحْمن الرَّحيم
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، حَمْداً يُقَرِّبُنا اِلي رِضْوانِهِ، وَصَلَوةُ اللهِ وَسَلامُهُ عَلي نَبِيِّهِ الْمُصْطَفي مِنْ اَبْناءِ الرَّسوُلَيْنِ الكَريمَيْنِ اِبْراهيمَ وَاِسْماعيلَ، صَلَوةً تُزْلفُنا اِلي جَنَّتِهِ1.
... اين كتاب «پديدة قرآني» است. و همين عنوان كافيست كه خود را معرّفي كند. پس ديگر انصاف نيست كه من براي معرّفي استاد مالك بن نبي و كتاب گرانقدري كه خود را با همين عنوان شناسانده، مقدّمهاي بنويسم.
بهراستي بر من سخت و گران است پيشگفتار كتابي را بهعهده گيرم كه شيوة آنچنان مستقل و متيني را ارائه ميدهد كه به گمان من بيسابقه و كاملاً ابتكاري است، سبك متكامل و روش متعالي و سطح بالايي كه تطبيق اصول و مبادي آن و نيز اشتياق خوانندهاش پيرامون نواحي و جوانب آن، آن را تفسير ميكند... و اين نه از باب و مقولة تعريف و تمجيد و مدّاحي است، زيرا بهدرستي ميدانم كه روزي مردي در محضر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مردي ديگر مدح و ثنا گفت، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خطاب به او فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حمد و سپاس خداوند احد و واحدي كه شريك و نظيري براي او نيست، سپاس و حمدي كه ما را بهسوي رضوان و خوشنودي وي نزديك گرداند، و صلوات و درود پروردگار بر پيامبر برگزيدهاش (محمد مصطفي) از فرزندان دو پيامبر بزرگ، ابراهيم و اسماعيل، درود و صلواتي كه ما را به بهشتش نزديك گرداند.
|
|
«واي برتو گردن دوستت را شكستي»! و مالك عزيزتر از آنست كه من با مدح و ثناي خويش گردنش را بشكنم و يا با ستايش فوقالعادّه از او، وي را هلاك سازم. لكن گمان اين است كه من بهتر از ديگران ميتوانم اهميّت اين كتاب را بشناسانم، چون صاحب آن بر اساس انگيزههايي كه شرح داده و به منظور هدفي كه بيان داشته، اين كتاب را به خامة تحرير كشيده است.
من روزگاري دراز را با سختي و محنت سپري نموده تا توانستم اسلوب انگيزهها و زمينههاي مقتضي كه نويسندة كتاب را به اتّخاذ چنين شيوهاي كشيده است، بيابم و پس از پيمودن راه وحشتناكي موفّق شدم به هدفي كه مؤلّف اين كتاب دارد نيز برسم...
سپس به مطالعة كتاب پرداختم و هر فصلي از آن را كه خواندم، خويش را چونان حركت كننده و روندة در «دروازههايي» مييافتم كه با آنها آشنايي و عهدي طولاني دارد، و اينچنين ميپنداشتم و در مخيلهام خطور ميكرد كه «مالك» پس از سقوط در بلايا و فتنههايي كه من قبل از وي سقوط كردهام، اين كتاب را به رشتة تحرير درآورده است؟
سپس خداوند وي را با يافتن هدايت از فتنهها بركنار ساخت كه ما مي توانيم راه يابي مالك را به «مذهب صحيح» از لابلاي كتابش و از برخي دلايل مربوط به اثبات «اعجاز قرآن» دريابيم، قرآني كه از مبداء آفرينش فرو فرستاده شده است.
و كسي آن را نازل كرده كه راهها و پستي و بلنديهاي آسمانها و زمين را ميداند، كتابي كه مبلّغ و رسانندة آن به مردم، فرستاده و رسول صادق و مصدّقي است كه آنچه كه از جانب خداوندگارش مأمور بود، تبليغ كرد و ميان اين رسول صادق و كلامي را كه تبليغ كرد حدّ فاصلي بود كه اين حدّ فاصل ميان قرآن و مبلّغ آن حقيقت روشني است كه پژوهشگران دقيق و همه جانبه در سيرة رسول خدا و عقول نوراني و بيدار و آگاه محقّقانِ در كتاب خدا، آن را مورد تخطئه و ترديد قرار نميدهند.
راهي كه مالك پيموده و شيوهاي كه او برگزيده، سبك و روشي است كه اصول و مبادي آن به كاوشگران انديشمندي كه در «طبيعت نفس انساني» و در غريزة خداپرستي و دينداري در سرشت بشر، از يك طرف و در «تاريخ مذاهب و عقائد» از طرف ديگر، مطالعة دقيق و طولاني دارند و احياناً در مسير بررسي تاريخ مذهبها و ايدئولوژيها به تناقضاتي برخوردهاند، امّا در اين سير تاريخي پردة تديّن و دينداري
|
|
را از وجدان و فطرت انساني بالا زدهاند، كمك ميرساند.
و نيز مبادي و اصول اين شيوه به فحص و كنكاش در تاريخ نبوّت و خصائص و ويژگيهاي آن و همچنين به كاوش و تحقيق در سيرة رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از بدو تولّد تا رحلت و بازگشتش به رفيق اعلي، ياري رسانده... و بالاخره با عنايت دقيق به مبادي روشن و سبكي كه «مالك» برگزيده است محقّق خواهد گرديد، اين «بلاغ» و «رسالتي» كه آمد تا خودش برهاني صادق و راستين بر اصالت و صدق خودش باشد، كلام خداست و در جميع نواحي باكلام بشر فرق و امتياز دارد...
خوانندة گرامي! در خلال بررسي اين شيوه، درجة سختي و رنج و محنتي را كه «مالك» متحمّل گرديده و مورد آزمايش و تجربه قرار داده است، به درستي درخواهي يافت، همانطور كه من تجربه كردهام و همانطور كه گروه بسياري از مسلمانان در اين قرن اين محنتها را تحمّل كردهاند. حتّي اين رنج و محنت ممثل و مجسّم مولّف را در «مدخل تحقيق» يعني نخستين فصل كتاب كه وي پژوهش خويش را با آن آغاز نموده است، ميتوان دريافت، آنجا كه مشكلات جوانان دانشپژوه مسلمان اين عصر را براي تو ترسيم ميكند، مشكلهاي كه در زمينة عنايت و توجّه به ادراك صحيح «اعجاز قرآن» همواره ملاك نويسنده است. اداراك و فهمي كه جوان مسلمان را خوشنود كند و به او اطمينان ببخشد.
«لب و جان مشكل مزبور» اينست كه جوان عالم اسلامي «تفكّر جديد» را كه با آن ميانديشد و به مدركات آن راضي و مطمئن ميگردد، از دلايل و از ملاكات «اعجاز قرآن» قرار دهد...
پرواضح است كه «عقل» موهبت و هديهايست از مواهب الهي، امّا زمينهها و عناصري كه بدانها ميانديشد موهبتي نيست بلكه تحصيلي و اكتسابي است كه از دقّت نظر، ممارست در تفكّر، تربيت و تعليم و از فرهنگ و معارف... و از هزاران تجربههايي كه انسانها در اين زندگي بدست ميآورند، بدست ميآيد.
بنابراين شايسته است قبل از هرچيز موقف و نقش اين «تفكّر جديد» را در جهان اسلام مورد تدبّر و فهم قرار داده و آن را بشناسيم، زيرا در حقيقت فهم و درك اين «تفكّر» است كه روش ما را در هر پژوهش صحيحي كه دوست داريم در معرض داوري و رضايت عقل قرار گيرد، مشخّص و روشن ميسازد.
|
|
از نخستين روزهاي پيدايش اسلام كه لشكريان مسلمان در جميع نواحي جهان وارد جنگ و ستيز شدند، تفكّر اسلامي نيز بههمراه رزمندگان مسلمان وارد معركهاي هولناكتر گرديد، آنگاه كه «انسان مسلمان» از مركب نبرد پيروزمندانه بزير آمد و اركان حكومتها را بدست لشكريان پيروزمند مسلمان سپرد، درست در همان گاه و به همراه آن شالودهها و مبادي «فرهنگهاي متضاد» نيز در معرض تابش نور عقل مسلمان پيروز قرار گرفت... و بالاخره در طول قرون متمادي چه در ميدانهاي جنگ مسلّحانه و چه در ميدانهاي نبرد فرهنگ و معارف، ساية جنگهاي خانمان برانداز و داستان جنگنامهها بر دايرة آسياي كرة زمين، تا عصر حاضر سايه افكند.
تمدّن اروپايي با همة قدرت و توان و سلاحي كه در اختيار داشت مصمّم شد تا بر قلب جهان اسلام بتازد، بزرگترين نبرد و معركه، هم در تاريخ اسلام و هم در تاريخ اروپا. نبردي كه تا بهحال با همة انگيزهها، ميدانها و زمينههاي گوناگون و همه جانبهاش براي جهان اسلامي روشن نگرديده و احدي آثار و نتايج آن را و تأثيراتي كه در جوامع ما داشته به درستي نشمرده است. و اگر هم كسي توانسته است اين معركة عظيم را مورد تحقيق و بررسي خويش قرار دهد، باز هم همه جوانب آن را در نظر نگرفته و به كلّية زوايا و ابعاد آن دست نيافته است.
و اكنون من نيز مدّعي آن نيستم كه همة ابعاد نبرد جديد ميان دنياي غرب و جهان اسلام را مورد پژوهش قرار ميدهيم، امّا بر آن عزمم تا گوشهاي از آن را براي خوانندة دقيق و عميق و كاوشگر اين كتاب كه مصمّم است پژوهشي تلاشگرانه و حريصگونه و ريشهدار در اين باره داشته باشد، بازگشايم...
بايد دانست كه نبرد جديد ميان دنياي اروپاي مسيحي و جهان اسلامي، جنگ و معركهاي تنها در يك ميدان نبود، بلكه دقيقاً نبردي بود در دو ميدان:
1ـ ميدان جنگ نظامي
2ـ ميدان نبرد فرهنگي
در زمينة «جنگ نظامي» آنگاه كه عوامل وانگيزههاي معروف و مورد اعتقاد و مسؤوليّتزاي اسلامي ايجاد مي گرديد، جهان اسلام بيدرنگ و بدون وقفه و مكث سلاح خويش را وارد ميدان ميساخت...
امّا ميدان «نبرد فرهنگي»، معركهها و جنگها در اين ميدان بهطور متناوب و دنبال هم، نسل به نسل، بلكه سال به سال و حتّي روز به روز باقي مانده است. و اين جنگ به
|
|
مراتب از نبرد نظامي خطيرتر و حسّاستر و از نظر تأثير و ايجاد هرج و مرج در «حيات اسلامي» عميقتر و طولانيتر و از جهت تحت تأثير قرار دادن و بهوجود آوردن آنارشيسم و هرج و مرج در «تفكّر اسلامي» شديدتر و سهمناكتر بود.
در موقعيّت «نبرد فرهنگي» دشمن ما نسبت به مسايل و جرياناتي آگاهي داشت كه ما نسبت به آنها آگاه نبوديم. او به خوبي ميدانست كه اين همان برد سرنوشتسازي است كه خود او آتش معركة آن را برافروخته تا ميان ما و خودش فاصله باشد. وي به درستي از جريانات پنهاني و پشت پردة جوامع اسلامي آگاه بود و ما نبوديم و از اسرار و رموز و وسائل ما مسائلي را درك ميكرد كه ما نميكرديم؟ و از زمينهها و موقفها و امكانات مسلمانان جرياناتي را ميدانست كه ما نميدانستيم.
همچنين دشمن از نظر ساخت اسلحه و بهكارگيري آن و نيز ايجاد توان و شايستگي و آمادگي نسبت به وسايلي كه منجر به نابودي ما گردد، آمادگيها و استعدادها و زمينههايي در قلب جوامع اسلامي بهوجود آورد كه ما نتوانستيم چنين كنيم، بلكه برعكس به وي آمادگي بخشيديم و او را ياري و تأييد كرديم تا همة حكومتهاي اسلامي از راه هزيمت و عقبنشيني از ميدان جنگ، به سقوط كشانده شدند كه...؟ و در نتيجه كلّية كليدهاي امور و شئون مسلمانان درهمة زمينهها و مواقف زندگي در دست قدرتمند دشمنِ (غربي مسيحي) قرار گرفت، و يكباره چشم گشوديم و مشاهده كرديم كه دشمن مزبور بر «سياست و اقتصاد و مطبوعات جهان اسلام سيطره يافته است!!!1»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . هر چند كه اموز رهبران مسيحيّت، به ويژه پدران روحاني كاتوليك و بالاخص نمايندگان واتيكان دم از همزيستي مسالمت آميز و ضرورت به اصطلاح "ديالوگ" و تشكيل سمينار "وحدت اديان"، با مسلمانان ميزنند، ولي مشاهده كرديم در كنفرانسهاي اخير (در اسپانيا و واتيكان)، چونان كشيشان قرون وسطايي، در نهايت اسلام و مسلمين را دشمن! معرّفي نموده و خواستار مساعدتهاي فوري و ضروري براي نجات افريقا هستند!!
البتّه نه نجات افريقا از فقر و گرسنگي و بيسوادي كه نجات سياهان افريقايي از "چنگ اسلام"! يعني هدف "اسلام زدايي" در كشورهاي افريقايي است كه هم اكنون آثار آن را در "جنوب سودان" و "نيجريه" ميبينيم... در اينجا ما جهت شناخت اهداف واقعي سازمان جهاني تبشير (فرهنگ استعماري غرب مسيحي)، در كل جهان اسلام، به فرازهايي ازيك سخنراني كه 82 سال پيش (1910م) در يك كنفرانس جهاني كشيشان، در قاهره ايراد شده است، بعنوان يك "سند زنده"، اشاره ميكنيم...
امّا اجازه بدهيد بدواً مقدّمة كوتاه و در عين حال روشنگر مترجم اين سخنراني را (دانشمند معزّز و انديشمند حجّة الاسلام سيّد هادي خسروشاهي/ مجلّة "سياست خارجي" /شمارة 3/ارگان دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجة جمهوري اسلامي ايران ـ و نيز "هفته نامة بعثت"/ شمارة 620/ مورّخ 9 و 16 دي ماه 1370) نقل كرده، آنگاه به بررسي قسمتهاي مهمّ سخنراني مزبور بپردازيم:
...80 سال پيش، در كنفرانس خاصّ "پدران روحاني"، موضوع ضرورت گسترش دامنة كار ميسيونرهاي مذهبي در دنياي اسلام، جهت تبشير مسيحيّت و مبارزة با اسلام مطرح شده است كه نشر آن بعنوان سندي
براي آشنايي با چگونگي انديشة پدران روحاني مفيد خواهد بود.
اين سند متن سخنراني "دبليو. اچ. تي. گاردنر W.H.T.Gardner" در كنفرانس جهاني تبشير است و هشدارهاي صريح و آشكار وي را براي تسريع در مسيحي كردن جهان اسلام، از طريق نفوذ در جهان عرب، بويژه جزيرة العرب و منطقة مهم و استراتژيك خليج فارس، نشان ميدهد.
در اين سخنراني، آنهم در يك كنفرانس رسمي جهاني، از مذاكره وحسن تفاهم و همزيستي بين اسلام و مسيحيّت و به اصطلاح "گفتگو" خبري نيست، بلكه صحبت از ضرورت "مسيحي كردن" مسلمانان، در كلّ جهان اسلام است. حتّي در اين مورد بطور جدّي پيشنهاد ميشود كه از مسئلة اختلاف شيعه و سنّي از طريق ايران! و از مسئلة قتل عام ارامنه در تركيه بعنوان "شهداي مسيحي" در سركوب حركتهاي اسلامي معاصر، استفاده شود.
مجموعة كامل سخنرانيها، گزارشها، مذاكرات، برنامهها، طرحها و توصيههاي اين كنفرانس، در ژوئن 1910 در "ادينبورگ" در 10 مجلد تحت عنوان "كنفراس جهاني مبشران، ميسيونها و حكومتها"
The world Missionary conference, Missions and Goverments
چاپ شده است.
ولي متأسفانه حتّي يك دوره از اين كتاب مهم و مستند، به علّت عدم اهتمام مسلمانان، در هيچ يك از كتابخانههاي معروف ما، چه در ايران و چه در مصر و تركيه، بدست نيامد و در اروپا هم نگارنده فقط در كتابخانة موزة بريتانيا دورة كامل آن را يافت! خوشبختانه مسؤل كتابخانه وقتي از علاقة نگارنده به داشتن متن سخنراني گاردنر آگاه شد، نسخهاي كپي كرد و آن را به اينجانب داد كه لازم است در اينجا از وي ـ كه نامش را هم نميدانم ـ تشكّر كنم...
دقّت در محتواي اين سخنراني، ميتواند ماهيّت واقعي تبشير مسيحيّت در دنياي اسلام را نشان دهد و دوستاني را كه از روي حسن نيّت، مسئلة "ديالوگ" را جدّي تلقّي ميكنند، هشيار سازد.
تغييراتي در چگونگي مشكلات ميسيونرها
سرزمينهاي محمّدي(!!)
آقاي رئيس! پدران و برادران
سئوال بسيار دشواري نيست، در كجا ميتوانيم نشانههاي تجديد حركت اسلامي امروز را پيدا كنيم؟ يا در كجا نميتوانيم چنين شواهدي را پيدا كنيم؟
البتّه، ما با حركتهاي تجدّد طلبانه كه به سرزمينهاي مسلمان نشين كشورهايي مانند: تركيه، مصر، ايران و هندوستان تأثير گذاشته است، كاملاً آشنا هستيم، اينها، همه كشورهايي هستند كه انديشههاي اروپايي در آنها راه پيدا كرده و تحوّلات سياسي و روشنفكري پديد آورده كه بهنوبة خود بر روي مذهب تأثير گذارده است...
در كشور روسيه... در پي اعلام آزادي مذهب در 17 آوريل 1905، تعداد 50 هزار نفر كه به اجبار به كليساي شرقي (يوناني) پيوسته بودند، همگي به اسلام بازگشتهاند و بدنبال آنها تعدادي ديگر همه براي نخستين بار به اسلام گرويدهاند. شكّي نيست كه چنين وقايعي، مسلمانان بخش اروپايي روسيه، مناطق ولگا، آسياي مركزي و شايد سيبري را برخواهد انگيخت....
... مسلمانان چيني، همواره بي تحرّكترين و سطحيترين شكل ممكن اسلام را داشتهاند. با اين حال، ما مطّلع ميشويم كه يك ترك بعنوان اوّلين مبلغ مسلمان اعزامي، در چين مستقر ميشود! مهمتر اينكه 30 دانشجوي چيني كه خود از افكار و عقايد غربي در يك دانشگاه ژاپني تغذيه ميكنند، فصلنامهاي را تهيّه و چاپ كرده، آن را در ميان "برادران ديني" خود در سراسر چين پخش ميكنند كه نام پرمعناي "مسلمانان بيدار شويد" را بر آن نهادهاند!...
.... مسئلة اسلام در واقع چيزي نيست كه ما به سادگي از كنار آن بگذريم! حتّي در برابر موقعيّت بسيار خطير و غير قابل وصفي كه در خاور دور با آن روبروهستيم. اوّل براي اينكه اسلام تا نزديك دروازههاي ما رسيده است و از دورترين سواحل افريقاي شمالي تا اروپا، همه جا دقيقاً حضور عيني دارد و اصولاً بايد گفت كه اسلام هم اكنون در دو سمت درياي مديترانه، به حركت درآمده است.
دوّم بخاطر اينكه اسلام يك مشكل اساسي و عمده براي ما است، راجع به تعداد بيشمار مسلمانان مصمم كه از شمال افريقا تا آسياي غربي و مركزي زندگي ميكنند، كمي فكر كنيد! مانند يك كوه ثابت، غرب مسيحي را
از شرق بتپرست جدا كرده است.
برادران و پدران!.. (اسلام) نه تنها ميان خدا و انسان جدايي ميافكند(؟!) بلكه شكافي از صدر تا زير در يك پارچگي كليساي بزرگ كاتوليك، بلكه در كلّ انسانّيت ايجاد ميكند، بطوري كه اگر اسلام نبود، بيشك عيسي مسيح پيروز ميشد.
بههمين دليل، حلّ مشكل اسلام را نميتوان از امروز به فردا موكول كنيم...
در اينجا افتخار دارم كه وضع امروز را در مورد حركتهاي نو و تجدّد طلبانة اسلامي براي شما نمايندگان مقاوم كليسا، بر روي كرة زمين افشا كنم... تنها به علّت كمي وقت ميتوان به كانونهاي بحران اشاره كرد... حال از امپراطوري عثماني شروع ميكنيم، حركتي را كه ميتوان بعنوان يك حركت آزاديخواهانة سياسي و روشنفكري توصيف كرد، در اين امپراطوري به چشم ميخورد... در قسمتهاي زيادي از اين امپراطوري و بطور قابل ملاحظهاي در سوريه، آزادي مطبوعات پيشرفت چشمگيري داشته است. حال كه برخي از رهبران انديشة اسلامي درصددند تا اسلام سنّتي و تاريخياي را كه در همه جا گسترش پيدا كرده، با بازگشت به قرآن، تجديد كنند ـ قرآني كه دربارة مسيحيّت چيزهاي زيادي در آن خواهند خواند ـ آيا اين حقايق براي انجمنهاي مسيحي كه در امپراتوري عثماني كار ميكنند چراغ سبزي نيست؟ تا كار خود را سرعت و قدرت بيشتري بخشند و از اين وضعيّت رو به گسترش، بهره برداريهاي لازم را نمايند؟ آيا آن روز فرانرسيده كه ما از ثمرة خون شهداي ارمني استفاده كنيم؟...
...بايد در جهت پيشرفت كار (مسيحي كردن مسلمانان) گامهاي دليرانه و عاقلانه برداشت... كار تبشير مستقيم مسيحيّت در ميان مسلمانان كه در چندين دهه در كشورهاي سوريه و فلسطين به كندي صورت گرفته است، امروزه بيش از هر زمان امكان پذير است. اين كار را ميتوان از طريق ملاقات حضوري، مكاتبه، به كمك انتشار ادبيات مسيحي، در دسترس قرار دادن انجيل، هيئتهاي درماني، پزشكي و درماني و مدرسهاي دخترانه و پسرانه، انجام داد.
... ما با يك نهضت علمي و مذهبي مسلمانان روبرو هستيم كه توسعة كار تبشير را لازم ميگرداند...
امروزه ما شهر قاهره را هنوز ميتوانيم مركز رشد فرهنگي اسلام بهحساب آوريم. اين مركزيّت از زمان زوال حكومت عبّاسيان در بغداد، در قاهره وجود داشته است. بههمين دليل است كه بايد باز بر لزوم پيشرفت در اين امر تأكيد كرد و كليساي مسيحيان يك لحظه هم نبايد تأخير كند...
بايد دو طرز تفكّري را كه هر دو در قاهره تبلور مييابند، مورد بررسي قرار داد:
اوّل: تئوري و فلسفة سنّتي كه دانشگاه الازهر مصر معرّف آن است...
دوّم: حركت مدرن (تجدّدگرا) كه كم و بيش به سراغ هرجوان تحصيلكردة به سبك غربي ميآيد... اين حركت در مصر پايهگذاري شده و شيخ محمّد عبده دربارة آن سخنرانيها كرده و مريداني هم يافته است. يكي از اين مريدان سردبير نشريّة المنار چاپ قاره است كه سرگرم تأسيس يك حوزة ديني براي تركها در قسطنطنيه است كه فارغ التحصيلان آن براي تعليم اصول اين طرز تفكّر جديد اسلامي، بخصوص به خاور دور اعزام خواهند شد. تا اينجا به خوبي ميبينيد كه اين اسلام نو، قصد دارد كه در تمام جهان گسترش يابد و تبليغ كند... تحّولات همراه با اغتشاش در مملكت ايران دليلي براي تحرّك بيشتر و پيشرفت است، رؤساي ايل بختياري كه كودتاي اخير را انجام دادند و فرمانروايان دو فاكتوي تهران شدند،... از دوستان قديمي هيئتهاي تبشيري كليسا و ميسيونرهاي مسيحي بودند. آيا اين حقيقت، افزايش و تقويت مبشران را در آن سرزمين ـ كه اهميّت خاصّي در جداسازي اسلام تسنّن از تشيّع دارد ـ مهم جلوه نميدهد؟ و.../مترجم/
|
|
|
|
مراتب از نبرد نظامي خطيرتر و حسّاستر و از نظر تأثير و ايجاد هرج و مرج در «حيات اسلامي» عميقتر و طولانيتر و از جهت تحت تأثير قرار دادن و بهوجود آوردن آنارشيسم و هرج و مرج در «تفكّر اسلامي» شديدتر و سهمناكتر بود.
در موقعيّت «نبرد فرهنگي» دشمن ما نسبت به مسايل و جرياناتي آگاهي داشت كه ما نسبت به آنها آگاه نبوديم. او به خوبي ميدانست كه اين همان برد سرنوشتسازي است كه خود او آتش معركة آن را برافروخته تا ميان ما و خودش فاصله باشد. وي به درستي از جريانات پنهاني و پشت پردة جوامع اسلامي آگاه بود و ما نبوديم و از اسرار و رموز و وسائل ما مسائلي را درك ميكرد كه ما نميكرديم؟ و از زمينهها و موقفها و امكانات مسلمانان جرياناتي را ميدانست كه ما نميدانستيم.
همچنين دشمن از نظر ساخت اسلحه و بهكارگيري آن و نيز ايجاد توان و شايستگي و آمادگي نسبت به وسايلي كه منجر به نابودي ما گردد، آمادگيها و استعدادها و زمينههايي در قلب جوامع اسلامي بهوجود آورد كه ما نتوانستيم چنين كنيم، بلكه برعكس به وي آمادگي بخشيديم و او را ياري و تأييد كرديم تا همة حكومتهاي اسلامي از راه هزيمت و عقبنشيني از ميدان جنگ، به سقوط كشانده شدند كه...؟ و در نتيجه كلّية كليدهاي امور و شئون مسلمانان درهمة زمينهها و مواقف زندگي در دست قدرتمند دشمنِ (غربي مسيحي) قرار گرفت، و يكباره چشم گشوديم و مشاهده كرديم كه دشمن مزبور بر «سياست و اقتصاد و مطبوعات جهان اسلام سيطره يافته است!!!1»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . هر چند كه اموز رهبران مسيحيّت، به ويژه پدران روحاني كاتوليك و بالاخص نمايندگان واتيكان دم از همزيستي مسالمت آميز و ضرورت به اصطلاح «ديالوگ» و تشكيل سمينار «وحدت اديان»، با مسلمانان ميزنند، ولي مشاهده كرديم در كنفرانسهاي اخير (در اسپانيا و واتيكان)، چونان كشيشان قرون وسطايي، در نهايت اسلام و مسلمين را دشمن! معرّفي نموده و خواستار مساعدتهاي فوري و ضروري براي نجات افريقا هستند!!
البتّه نه نجات افريقا از فقر و گرسنگي و بيسوادي كه نجات سياهان افريقايي از «چنگ اسلام»! يعني هدف «اسلام زدايي» در كشورهاي افريقايي است كه هم اكنون آثار آن را در «جنوب سودان» و «نيجريه» ميبينيم... در اينجا ما جهت شناخت اهداف واقعي سازمان جهاني تبشير (فرهنگ استعماري غرب مسيحي)، در كل جهان اسلام، به فرازهايي ازيك سخنراني كه 82 سال پيش (1910م) در يك كنفرانس جهاني كشيشان، در قاهره ايراد شده است، بعنوان يك «سند زنده»، اشاره ميكنيم...
امّا اجازه بدهيد بدواً مقدّمة كوتاه و در عين حال روشنگر مترجم اين سخنراني را (دانشمند معزّز و انديشمند حجّة الاسلام سيّد هادي خسروشاهي/ مجلّة «سياست خارجي» /شمارة 3/ارگان دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجة جمهوري اسلامي ايران ـ و نيز «هفته نامة بعثت»/ شمارة 620/ مورّخ 9 و 16 دي ماه 1370) نقل كرده، آنگاه به بررسي قسمتهاي مهمّ سخنراني مزبور بپردازيم:
...80 سال پيش، در كنفرانس خاصّ «پدران روحاني»، موضوع ضرورت گسترش دامنة كار ميسيونرهاي مذهبي در دنياي اسلام، جهت تبشير مسيحيّت و مبارزة با اسلام مطرح شده است كه نشر آن بعنوان سندي
براي آشنايي با چگونگي انديشة پدران روحاني مفيد خواهد بود.
اين سند متن سخنراني «دبليو. اچ. تي. گاردنر W.H.T.Gardner» در كنفرانس جهاني تبشير است و هشدارهاي صريح و آشكار وي را براي تسريع در مسيحي كردن جهان اسلام، از طريق نفوذ در جهان عرب، بويژه جزيرة العرب و منطقة مهم و استراتژيك خليج فارس، نشان ميدهد.
در اين سخنراني، آنهم در يك كنفرانس رسمي جهاني، از مذاكره وحسن تفاهم و همزيستي بين اسلام و مسيحيّت و به اصطلاح «گفتگو» خبري نيست، بلكه صحبت از ضرورت «مسيحي كردن» مسلمانان، در كلّ جهان اسلام است. حتّي در اين مورد بطور جدّي پيشنهاد ميشود كه از مسئلة اختلاف شيعه و سنّي از طريق ايران! و از مسئلة قتل عام ارامنه در تركيه بعنوان «شهداي مسيحي» در سركوب حركتهاي اسلامي معاصر، استفاده شود.
مجموعة كامل سخنرانيها، گزارشها، مذاكرات، برنامهها، طرحها و توصيههاي اين كنفرانس، در ژوئن 1910 در «ادينبورگ» در 10 مجلد تحت عنوان «كنفراس جهاني مبشران، ميسيونها و حكومته»
The world Missionary conference, Missions and Goverments
چاپ شده است.
ولي متأسفانه حتّي يك دوره از اين كتاب مهم و مستند، به علّت عدم اهتمام مسلمانان، در هيچ يك از كتابخانههاي معروف ما، چه در ايران و چه در مصر و تركيه، بدست نيامد و در اروپا هم نگارنده فقط در كتابخانة موزة بريتانيا دورة كامل آن را يافت! خوشبختانه مسؤل كتابخانه وقتي از علاقة نگارنده به داشتن متن سخنراني گاردنر آگاه شد، نسخهاي كپي كرد و آن را به اينجانب داد كه لازم است در اينجا از وي ـ كه نامش را هم نميدانم ـ تشكّر كنم...
دقّت در محتواي اين سخنراني، ميتواند ماهيّت واقعي تبشير مسيحيّت در دنياي اسلام را نشان دهد و دوستاني را كه از روي حسن نيّت، مسئلة «ديالوگ» را جدّي تلقّي ميكنند، هشيار سازد.
تغييراتي در چگونگي مشكلات ميسيونرها
سرزمينهاي محمّدي(!!)
آقاي رئيس! پدران و برادران
سئوال بسيار دشواري نيست، در كجا ميتوانيم نشانههاي تجديد حركت اسلامي امروز را پيدا كنيم؟ يا در كجا نميتوانيم چنين شواهدي را پيدا كنيم؟
البتّه، ما با حركتهاي تجدّد طلبانه كه به سرزمينهاي مسلمان نشين كشورهايي مانند: تركيه، مصر، ايران و هندوستان تأثير گذاشته است، كاملاً آشنا هستيم، اينها، همه كشورهايي هستند كه انديشههاي اروپايي در آنها راه پيدا كرده و تحوّلات سياسي و روشنفكري پديد آورده كه بهنوبة خود بر روي مذهب تأثير گذارده است...
در كشور روسيه... در پي اعلام آزادي مذهب در 17 آوريل 1905، تعداد 50 هزار نفر كه به اجبار به كليساي شرقي (يوناني) پيوسته بودند، همگي به اسلام بازگشتهاند و بدنبال آنها تعدادي ديگر همه براي نخستين بار به اسلام گرويدهاند. شكّي نيست كه چنين وقايعي، مسلمانان بخش اروپايي روسيه، مناطق ولگا، آسياي مركزي و شايد سيبري را برخواهد انگيخت....
... مسلمانان چيني، همواره بي تحرّكترين و سطحيترين شكل ممكن اسلام را داشتهاند. با اين حال، ما مطّلع ميشويم كه يك ترك بعنوان اوّلين مبلغ مسلمان اعزامي، در چين مستقر ميشود! مهمتر اينكه 30 دانشجوي چيني كه خود از افكار و عقايد غربي در يك دانشگاه ژاپني تغذيه ميكنند، فصلنامهاي را تهيّه و چاپ كرده، آن را در ميان «برادران ديني» خود در سراسر چين پخش ميكنند كه نام پرمعناي «مسلمانان بيدار شويد» را بر آن نهادهاند!...
.... مسئلة اسلام در واقع چيزي نيست كه ما به سادگي از كنار آن بگذريم! حتّي در برابر موقعيّت بسيار خطير و غير قابل وصفي كه در خاور دور با آن روبروهستيم. اوّل براي اينكه اسلام تا نزديك دروازههاي ما رسيده است و از دورترين سواحل افريقاي شمالي تا اروپا، همه جا دقيقاً حضور عيني دارد و اصولاً بايد گفت كه اسلام هم اكنون در دو سمت درياي مديترانه، به حركت درآمده است.
دوّم بخاطر اينكه اسلام يك مشكل اساسي و عمده براي ما است، راجع به تعداد بيشمار مسلمانان مصمم كه از شمال افريقا تا آسياي غربي و مركزي زندگي ميكنند، كمي فكر كنيد! مانند يك كوه ثابت، غرب مسيحي را
از شرق بتپرست جدا كرده است.
برادران و پدران!.. (اسلام) نه تنها ميان خدا و انسان جدايي ميافكند(؟!) بلكه شكافي از صدر تا زير در يك پارچگي كليساي بزرگ كاتوليك، بلكه در كلّ انسانّيت ايجاد ميكند، بطوري كه اگر اسلام نبود، بيشك عيسي مسيح پيروز ميشد.
بههمين دليل، حلّ مشكل اسلام را نميتوان از امروز به فردا موكول كنيم...
در اينجا افتخار دارم كه وضع امروز را در مورد حركتهاي نو و تجدّد طلبانة اسلامي براي شما نمايندگان مقاوم كليسا، بر روي كرة زمين افشا كنم... تنها به علّت كمي وقت ميتوان به كانونهاي بحران اشاره كرد... حال از امپراطوري عثماني شروع ميكنيم، حركتي را كه ميتوان بعنوان يك حركت آزاديخواهانة سياسي و روشنفكري توصيف كرد، در اين امپراطوري به چشم ميخورد... در قسمتهاي زيادي از اين امپراطوري و بطور قابل ملاحظهاي در سوريه، آزادي مطبوعات پيشرفت چشمگيري داشته است. حال كه برخي از رهبران انديشة اسلامي درصددند تا اسلام سنّتي و تاريخياي را كه در همه جا گسترش پيدا كرده، با بازگشت به قرآن، تجديد كنند ـ قرآني كه دربارة مسيحيّت چيزهاي زيادي در آن خواهند خواند ـ آيا اين حقايق براي انجمنهاي مسيحي كه در امپراتوري عثماني كار ميكنند چراغ سبزي نيست؟ تا كار خود را سرعت و قدرت بيشتري بخشند و از اين وضعيّت رو به گسترش، بهره برداريهاي لازم را نمايند؟ آيا آن روز فرانرسيده كه ما از ثمرة خون شهداي ارمني استفاده كنيم؟...
...بايد در جهت پيشرفت كار (مسيحي كردن مسلمانان) گامهاي دليرانه و عاقلانه برداشت... كار تبشير مستقيم مسيحيّت در ميان مسلمانان كه در چندين دهه در كشورهاي سوريه و فلسطين به كندي صورت گرفته است، امروزه بيش از هر زمان امكان پذير است. اين كار را ميتوان از طريق ملاقات حضوري، مكاتبه، به كمك انتشار ادبيات مسيحي، در دسترس قرار دادن انجيل، هيئتهاي درماني، پزشكي و درماني و مدرسهاي دخترانه و پسرانه، انجام داد.
... ما با يك نهضت علمي و مذهبي مسلمانان روبرو هستيم كه توسعة كار تبشير را لازم ميگرداند...
امروزه ما شهر قاهره را هنوز ميتوانيم مركز رشد فرهنگي اسلام بهحساب آوريم. اين مركزيّت از زمان زوال حكومت عبّاسيان در بغداد، در قاهره وجود داشته است. بههمين دليل است كه بايد باز بر لزوم پيشرفت در اين امر تأكيد كرد و كليساي مسيحيان يك لحظه هم نبايد تأخير كند...
بايد دو طرز تفكّري را كه هر دو در قاهره تبلور مييابند، مورد بررسي قرار داد:
اوّل: تئوري و فلسفة سنّتي كه دانشگاه الازهر مصر معرّف آن است...
دوّم: حركت مدرن (تجدّدگرا) كه كم و بيش به سراغ هرجوان تحصيلكردة به سبك غربي ميآيد... اين حركت در مصر پايهگذاري شده و شيخ محمّد عبده دربارة آن سخنرانيها كرده و مريداني هم يافته است. يكي از اين مريدان سردبير نشريّة المنار چاپ قاره است كه سرگرم تأسيس يك حوزة ديني براي تركها در قسطنطنيه است كه فارغ التحصيلان آن براي تعليم اصول اين طرز تفكّر جديد اسلامي، بخصوص به خاور دور اعزام خواهند شد. تا اينجا به خوبي ميبينيد كه اين اسلام نو، قصد دارد كه در تمام جهان گسترش يابد و تبليغ كند... تحّولات همراه با اغتشاش در مملكت ايران دليلي براي تحرّك بيشتر و پيشرفت است، رؤساي ايل بختياري كه كودتاي اخير را انجام دادند و فرمانروايان دو فاكتوي تهران شدند،... از دوستان قديمي هيئتهاي تبشيري كليسا و ميسيونرهاي مسيحي بودند. آيا اين حقيقت، افزايش و تقويت مبشران را در آن سرزمين ـ كه اهميّت خاصّي در جداسازي اسلام تسنّن از تشيّع دارد ـ مهم جلوه نميدهد؟ و.../مترجم/
|
|
و اين در واقع يعني قرار گرفتن كليدهاي توجيه و تفسير براي «حيات اسلامي» و «تفكّر اسلامي» در دست دشمن...
نبرد فرهنگي و عقل جديد:
ميدانهاي «نبرد فرهنگ و عقل» ميدانهايي است فراوان و غيرقابل شمارش و در حقيقت به وسعت كلّ جامعه در حيات انساني، تربيت، معاش، انديشه و تفكّر در
|
|
عقايد و آداب و فنون و سياست... بلكه در همة مسائل و زمينههايي كه توسّط آنها زندگي، حيات انساني به خود ميگيرد و انسان از روزي كه بر كرة زمين گام نهاده آنها را شناخته است.
همچنين عوامل و عناصري را كه دشمن براي ستيز در «نبرد و معركة فرهنگي» در استخدام خويش درآورده، بيشمار و غير قابل احصاء است، زيرا به حسب اختلاف در زمينهها و ميدانها و گسترش و كثرت آنها، عناصر و سلاحهاي مزبور نيز متغيّر و متبدّل و متجدّد ميگردند، آن طور كه سلاح «جنگ نظامي» در قبال آنها سادهترين و پنهانترين اسلحه بهشمار ميآيد، چون «عقل آميخته با علم و فرهنگ» روز به روز بلكه ساعت به ساعت تكوين يافته و ساخته ميگردد و در رابطه با پرورش و تربيت، تعليم و آموزش ويژگيهاي اجتماعي، مسائل و مطالب و جرياناتي را مي پذيرد كه توسّط دوستيها. انس و الفتهاي گسترده و طولاني، بخششهاي پي در پي، حيله و مكرهاي پنهاني، و مراء و جدالهاي فريب دهنده و گمراه كننده و تلوّن و تحريك هوي و هوسهاي مسلّط بر انسان...
و بالاخره به وسيلة انواع و اقسام مكرها و كيدهاي گوناگون، به وي ارائه ميگردد، حيلهها و مكرهاي مختلفي كه در راه نابودي بناي موجود جهان اسلام بكار گرفته ميشود، تا اين كه «دشمن» بتواند بر ويرانههاي آن، بنا و سازماني را بر پا سازد كه خود ميخواهد و آرزو دارد.
با كمال تأسّف برخلاف اراده و خواست پروردگار (و عليرغم اوامر ذات مقدّسش در زمينة پيشرفت و پيروزي اسلام و مسلمين) هزيمتها و عقب نشينيهاي جهان اسلام نسل به نسل و پشت سرهم انجام پذيرفت و همانطور كه «نبردهاي پيدرپي نظامي» مخفي و مكتوم باقي مانده است و فرماندهان و رهبران ارتشهاي اسلامي و سربازان اسلام آنها را تا به امروز مورد پژوهش و بررسي قرار ندادهاند، همچنين «معركهها و نبردهاي متناوب فرهنگي» مخفي و پشت پرده باقي مانده و زعماء و پيشوايان انديشه و فرهنگ اسلامي و دستههاي وابسته به اين فرهنگ به كنكاش و تحقيق آن نپرداختهاند. بلكه در اين زمينه جرياني عظيمتر و هولناكتر بوقوع پيوست و آن اينكه اكثر پيشوايان فرهنگ و معارف در دنياي اسلام و سربازان حوزههاي فرهنگي به پيروي از توطئة رهبران و متفكّران فرهنگ دشمن (فرهنگ استعماري غرب) آگاه يا ناخودآگاه، خود به صورت دشمنان «عقل اسلامي» تغيير
|
|
ماهيّت دادند و حال آنكه خود منتسب به اين «عقل» بودند و احياناً با خلوص نيّت و از روي غيرت از آن دفاع ميكردند.
ناگفته روشن است كه غرض «دشمن» اين نيست كه قرعه بكشد و با قيد قرعه فرهنگي را جايگزين فرهنگي ديگر كند... و يا گمراهي را به هدايت تبديل كند و يا باطل را به وسيلة حق به زمين بكوبد؟ و يا اينكه بخواهد عوامل ضعف و ذلّت را توسّط عوامل قدرت و عزّت محو و نابود كند، خير. بلكه غرض اوّل و آخر «دشمن» اين است كه آنچنان در ميدان فرهنگ در عالم اسلامي، زمين خورده و مجروح باقي گذارده كه ديگر نتوانند برخيزند و بايستند و آنچنان «عقلهايي» را بر پيشاني جوامع اسلامي نصب نمايد كه درك نكنند مگر آنه را كه او ميخواهد و نبينند مگر آنچه را كه وي اراده كرده است براي ديدن، و نشناسند مگر آنچه را كه او ارادة شناختن را كرده باشد.
بنابراين جرائم «غرب» در راه نابوديِ عظيمترين فرهنگ انساني كه تا به امروز بشر شناخته است، عيناً بهمانند جرائم وي در تضعيف و نابودي دولتها ميباشد.
و بالاخره عليرغم ارادة پروردگار، دشمن در ميان ما به پيروزي رسيد و آنچه را كه وي ميخواست بوقوع پيوست.
مالك در «مدخل تحقيق» اين كتاب گرفتاري «عقل جديد» در جهان اسلام را به تفصيل بيان كرده است. وي در اين «مدخل» چگونگي انهدام برخي از جوانب فرهنگ اسلامي، بلكه مهمترين جوانب آن را به دست تيزترين و بُرندهترين اسلحة دشمن يعني (سلاح استشراق) روشن ميسازد، سلاحي كه مسلمانان هيچگاه آن را مورد بررسي و دقّت قرار نداده و تاريخ و سرگذشت آن را تتبّع ننموده و از حيلهها و گمراهيهاي آن پرده برنداشته و به اسرار پنهاني مكر و كيد آن پي نبردهاند... و نيز هيچگاه تأثيرات بيشمار (اين اسلحة خطرناك) را در ابعاد حيات فرهنگي بلكه در اكثر نواحي حيات انساني خويش مورد شمارش قرار ندادهاند... چگونه....؟ و حال آنكه ماجرا به عكس آنچه را كه سزاوار و شايسته بود، رخ نمود.
مسلمانان، ادبيّات، علوم و فرهنگي را در معرض كنكاش و پژوهش خويش قرار دادند كه از طرف دشمن (و پيشقراولان مستشرقشان) به ايشان القاء ميشد و اينچنين وانمود ميگرديد كه تنها علم و فرهنگ آب و ناندار، مفيد و شكوفاساز نفوس و عقول، همين است؟
|
|
مالك در اين باره چنين مي نويسد:
«كوششهاي ادبي اين گروه از مستشرقين به آن درجة خطير از شيوع و همهگيري رسيد كه ما حتّي تصورّش را نميكرديم و اَحدي نتوانسته است شرح و تفصيل اين شيوع و گسترش را در تاريخ جديد ما، و در سياست و عقايد ما و در كتابهاي اديان و اخلاق و در مدارس و مطبوعات ما و در همة «گفتار و كردار» ما... به قلم احصاء بكشد.
همين شيوع و تأثير همگاني انديشة استشراق بود كه يكي از مهمترين و عميقترين عوامل خطر براي «عقل جديد» بهشمار آمد، عقلي كه ميخواهد دلائل «اعجاز قرآن» را آنطور كه ميپسندد و بدان اطمينان مييابد بفهمد و درك كند؟ و نيز همين شيوع و تأثير بود كه در «اصول كهن» كه دلائل اعجاز قرآن بر آن استوار بود، شك و ترديد ايجاد نمود.
فاجعهبارتر اينكه شيوع تفكّر استشراق، عناصر و عوامل آنچنان زيركانه و مخفيانه و مكّارانهاي را در افق ديد جهان اسلام قرار داد كه منجر به نابودي منابع، سرمايهها و مدارك راستيني گرديد كه در مورد پژوهش پيرامون همة نصوص ادبي سزاوار است بدانها رجوع نموده و توسّل جوييم. منابعي كه درجة شناخت و بهرهوري از آنها معيار شعور و درك وجودت ذهن و بلاغت و يا برعكس، جهل و ناداني و ناتواني پژوهشگر بهشمار ميآيد...»
مالك در «مدخل تحقيق» داستان ادبي ـ عربي معروف به «شعر جاهلي» (كه مستشرق مشهور «مارگيلوث1» آن را در يكي از مجّلات مستشرقين، انتشار داده و سپس دكتر طه حسين آن روز كه استاد ادبيّات عرب در دانشگاه مصر بود. در كتاب خود «في الشعر الجاهلي» آن ماجرا را با آب و تاب بزرگ كرده)، ذكر نموده است.
لكن من در اين مقدّمه نميخواهم از ماجراها، ستيزهها و معركههايي كه انتشار كتاب «في الشعرالجاهلي» ايجاد نمود يادي كنم، امّا همانطور كه «مالك» گفته است من نيز ميگويم كه:
اين قضيّه با همة براهين و سبكهاي ويژهاي كه داشت در تغيير و انحراف «عقل جديد» در پهنة گستردة سرزمينهاي اسلامي، آنطور مؤثّر افتاد كه آثار آن مگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مارگيلوث Margaliouth (داود صموئيل) (1858-1940) از پيشوايان مستشرقين انگلستان و عضو مجمع علمي دمشق ميباشد. از كارهاي معروف وي عبارت است از انتشار "معجم البلدان ياقوت حموي" و "انساب سمعاني" و "رسائل معري" به زبان انگليسي (المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 470) /مترجم/
|
|
پس از جهدها و كوششهاي فراوان و طولاني، محو نخواهد شد.
شگفت انگيز اينكه «مارگيلوث» در بحث و تحقيق خويش رياكاريها، تقلّبها و بلندپروازيهاي فراواني را مرتكب گشته است كه بر شالودة همانها اين «عقل1» را بنا كرده و سازمان داده است.
خوانندة گرامي تو بر پاية رأي، عقيده و نظر خويش «مارگيلوث» و همپالكيهاي وي را به محاكمه مكش، بلكه محاكمه و دادرسي او را به مستشرقي چونان خودش واگذار، وي «آرپري» صاحب كتاب «معلّقات سبع» ميباشد كه در خاتمة كتاب مزبور، اقوال و نقطه نظرهاي «مارگيلوث» را نقل نموده و آنها را مورد تكذيب و تخطئه قرار داده و نظر كلّي خويش را اينچنين ابراز داشته است:
سفسطه (و اگر از روي ترس و بيم نگويم غش و تقلّب) در برخي از دلائلي كه «استاد مارگيلوث» ارائه داده است، به صورت جد و حتم امري روشن و مبرهن ميباشد و بهراستي كه (سفسطه و تقلّب) به شأن و مقام شخصي چون او كه بهحق و بدون ترديد از بزرگترين پيشوايان علم در عصر خويش بهشمار ميآيد زيبنده نيست، اين حكم بسيار رسوا و زشت است نه تنها دربارة (مارگيلوث) كه دربارة همة مستشرقان و كاهنان و پيشگويان همانند وي و نيز در مورد انديشهها و نظرات و افكار قشري و خشكي كه ابراز داشتهاند!
لكن در نظر من عجيب اين است كه «مالك» بر ذكر اين «ماجرا و داستان غربيِ ادبي» و بر تأثير آن روي «عقل جديد» تكيه نموده و سپس از آن به نتيجة ديگري منتقل شده است، وي ميگويد:
بنابراين «نفس مشكله» ( 2 ) با وضع ثابت خود از محدودة ادب و تاريخ ميگذرد و در شكلي مباشر و رو در رو، كلّ شيوة تفسيري كهن را وجهة همّت خويش و مورد سئوال قرار ميدهد. اين تفسير كه با اسلوبي نوين بر شيوة مقايسه و تطبيق استوار ميباشد بر «شعر جاهلي» چونان حقيقتي غير قابل ايراد، اعتماد كرده است.
امّا بههر صورت ممكن است «اين مشكله» به پيروي از تصوّر و تحوّل نوين در تفكّر اسلامي، منقلب و متحوّل گردد و لااقل تغيير و انقلابي درسطح ضروري و لازم، بدين مفهوم كه شيوة كهن تفسير قرآن چه در بُعد حكمت و آموزش و چه در جهت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "عقل جديد" را كه به تنهايي ميخواهد دلائل اعجاز قرآن را درك كند، آنطور كه خرسند و مطمئن گردد؟... /مترجم/
2 . يعني مشكلة تفسير قرآن و براهين اعجاز اين كتاب آسماني../مترجم/
|
|
رويه و شكل، مورد اصلاح و تعديل قرار گرفته تا اينكه با مقتضيات «انديشههاي جديد» همسان و هماهنگ گردد...»
سپس اينطور ادامه ميدهد:
«... از ديرگاه تا اين زمان مسئلة «اعجاز قرآن» بر برهاني روشن و متعالي يعني بر «بلندي و تعالي كلام الله»، برتر از كلام بشر، قرار داشت. سپس تفسير به متد جديد «تحقيق اسلوبي» پناه برد تا براي «اعجاز قرآن» زيربنا و اساسي عقلي قرار دهد و از تطبيق نتايج «تئوري مارگيلوث» برميآيد كه وي ميخواهد چنين «پايه و بنيادي» را وسعت بخشد و همگاني سازد و از اينجاست كه «مشكلة تفسير» بر شالودة خطير و پراهميّتي نسبت به مقايسه با «اعتقاد مسلمان» قرار ميگيرد، يعني (برهان اعجاز قرآن در بينش و انديشة يك مسلمان1)...»
بعد از اين «مالك» به جانب اين حكم كشيده ميشود:
«... حق اين است كه هيچ مسلماني بهويژه در بلاد و سرزمينهاي غير عربي يافت نخواهد شد كه امكان يابد ميان يك آية قرآن و يك فقره و فراز نثر موزون و يا يك قطعه و فقره شعر قافيهدار (مقفات)، مقارنه و مقايسهاي موضوعي (خارجي- عيني2) برقرار سازد.
خود ما (اعراب) از زمانهاي طولاني و دراز هنوز در ذوقهاي (ادبي) خويش برجستگي و نبوغ «لغت عربي» را آنطور كه بايد نچشيدهايم تا بتوانيم از تطبيق و مقايسة (فراز و قطعات ادبي) به نتيجة عادلانه و حكيمانهاي دست يازيم.
من دوست دارم اين مقاله را مورد نقد و مناقشه قرار دهم تا خواننده را در مسير قرار دادن كتاب «پديدة قرآني» در جايگاهي كه شايسته و سزاوار است، ياري رسانم و نيز براي او (خواننده) در حالي كه اين كتاب را ميخواند «معالم الطريق»، نشانهها و بيرقهاي راه، روشن گردد،.. و همچنين از دلائل و براهين كتاب قدرت و نيرويي برگيرد تا او را در راه ساختن بنيادي محكم و شالودهاي مستحكم كه عقيده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كه همان برهان روشن و پاية محكمي است كه ديرگاه در معتقدات مسلمان مؤمن پايگاهي اصيل را دارا بوده و نسبت به آن هيچگونه ترديدي روا نميداشته است: برتري و بلندي كلام خدا نسبت به كلام مخلوق؟/مترجم/
2 . مقارنه و تطبيق موضوعي و خارجي عبارت از همان متد پوزيتوليسم يا روش تحقيقي است، روشي كه فنومنها و پديدههاي عيني را تنها در مقياسهاي تجارب حسّي و علوم تحقّقي ارزيابي ميكند... اين اصطلاح براي نخستين بار به فلسفه و تعاليم اوگوست كنت دانشمند فرانسوي قرن نوزدهم اطلاق گرديد كه هرگونه مذهب فلسفي مربوط به ماوراء الطّبيعه را مورد انكار قرار ميداد و سپس نسبت به هرگونه سبك و متد پژوهشي كه روش تحقيقي خويش را بر اصالت مادّه و عينيت خارجي بنا نهاده است، روش پوزيتوليستي يا تحقّقي اطلاق گرديد./مترجم/
|
|
ايمانش را بر اساس آن بنيان نهد، كمك و استمداد دهد.»
من نميدانم... و اي كاش ميدانستم كه چه انگيزهاي برادرم مالك را به ذكر «تفسير قرآن» و شيوه و سبك كهن آن، در چنين موقفي وادار ساخته است...؟ مگر نه اين است كه تفسير قرآن كريم سالخوردهترين و كهنترين چكيده و برگزيدهايست كه در رأس علوم اسلامي قرار دارد و چه ارتباط دور و نزديكي ميان آن و «فرضيّة مارگيلوث» ميتوان برقرار ساخت؟
علم تفسير آنطور كه قدما آن را بنيان گذاردند، بر مقارنه و مقايسة اسلوبها براساس اعتماد نسبت به شعر جاهليّت يا شعر غير جاهليّت، بنيان گذارده نشده است و اگر نياز اقتضا كرد (ضرورت ناچار ساخت) تا بر سبك كهن تفسير قرآن تعديل و اصلاحي وارد سازيم، در اين هنگام اين «اصلاح و تعديل» بهطور حتم هيچگونه ارتباطي با «شعر جاهلي» نخواهد داشت. نه از جانب شك در صحت تعديل مزبور و نه از جهت مقايسة اسلوبها و روشهاي جاهليّت با شيوه و اسلوب قرآن كريم...
تحدّي به لفظ، اسلوب و نحوة بيان
... و هر آنچه از «شعر جاهلي» در تفسيرهاي قدما از آن ياد شده در زمينة استدلال نسبت به مفهوم حرفي در قرآن و يا بيان خصوصيّتي از ويژگيها و خصايص تغييرات ادب عربي از قبيل «تقديم و تأخير و حذف و غير ذلك» است كه بديهي است بهمنظور بررسي چنين اموري، شايسته است «شعر جاهلي» مورد توجّه قرار گيرد، بههمان دليل كه «اشعار صدر اسلام» نيز به همين جهت، در معرض توجّه قدما قرار دارد.
آنچه را كه در اين مجال شايسته است دانسته شود، اينست كه هدف نهايي «علم تفسير قرآن» عبارت است از بيان مفاهيم و معاني الفاظ مفرد، جمع و جملات قرآني و دلالت اين الفاظ و جملات بر يك سلسلة مباني و اصول. اعم از اينكه در اين زمينه آيات مربوط به قصص باشد و يا آيات مربوط به ادبيّات و يا آيات مربوط به احكام و ساير آيات مباركي كه شامل مفاهيم قرآني است. و اين مسئلهايست غير مرتبط به «اعجاز قرآن».
امّا موضوع مربوط به «شعر جاهلي» يا بهطور كلّي در ارتباط با شعر و در پيوند با اسلوبهاي جاهليّت و غير جاهليّت و اسلوبهاي عربي و غير عربي و مقايسه و تطبيق