بخش 3

ویژگیهای اعجاز قرآن بلندترین قله های باشکوه شعر جاهلی اهل جاهلیت


50


آنها با «اسلوب قرآن»، موضوعي است كه به آن اوّلاً علم «اعجاز قرآن» و ثانياً. علم «بلاغت» مي‌گويند.

براي محقّقي كه مي‌خواهد پيرامون «اعجاز قرآن» تحقيق كند، چاره‌اي نيست جز اين‌كه قبل از ورود در اين مسئله و پژوهش دربارة آن، به تبيين دو حقيقت عظيم بپردازد و براي اين‌كه اين دو حقيقت بهم خلط نشوند، ميان آنها در شكلي روشن، فصل و فرق قائل شود و ميان وجوه مشتركي كه بين آن دو وجود دارد وجه اساسي افتراق را در پرتو بارزترين و روشنترين «وجوه تميز و افتراق» درك كند.

اين دو حقيقت بزرگ عبارتند ‌از:

1ـ الفاظ و عبارات و تاريخ قرآن بر «اعجاز» آن دلالت مي‌كند، و اين همان برهان پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه بر صدق نبوّت خويش اقامه كرد. و اين‌كه وي فرستاده‌ايست از جانب خداوند و اين قرآن به او وحي شده است.

جالب توجّه اين‌كه شناخت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نسبت به «اعجاز قرآن» از همان ناحيه و از همان وجهي بود كه ساير مسلمانان عرب و مؤمن به «نبوّت و وحي»، از قوم وي، آن را مي‌شناختند. و از همين رو «تحدّي» آمدة در «آيات تحدّي» مانند آية }أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ*فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ1{

«يا مي‌گويند اين قرآن را به دروغ (به خدا) نسبت مي‌دهد، بگو اگر راستگو هستيد ده سوره مانند آن را برساخته، بياوريد. پس اگر شما را (در اين تحدّي) اجابت نكردند، پس بدانيد كه (قرآن) به وسيلة علم خداوند نازل گرديده و اين‌كه نيست خدايي جز او، پس آيا شما تسليم شوندگانيد؟»

و آية:

}قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً2{.

«بگو اگر انس و جن جمع شوند تا اين‌كه همانند اين قرآن را بياورند، (نخواهند توانست) مانندش را بياورند، و اگرچه برخي از آنان بعضي ديگر را پشتيبان باشند (پشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة هود آيات 13 و14

2 . سورة اسراء آية 88

به پشت يكديگر دهند)»

همان «تحدّي1» به لفظ و نظم و نحوة بيان قرآن است و نه چيزي خارج از آنها2، پس اين آيات به «تحدّي» نسبت به اخبار غيبي مربوط به كائنات (خبرهاي پنهاني در ارتباط با كون و سازمان آفرينش) و نسبت به خبرهاي غيبي (بشري) كه تصديق آنها پس از گذشت روزگاري بعد از نزول قرآن، تحقّق مي‌يابد و علومي كه اَعراب مورد خطاب قرآن، آنها را درك نمي‌كردند و نيز چيزي از معناني و مفاهيمي كه ارتباط و اتّصالي به «نظم و بيان قرآن» ندارد، مربوط نمي‌شود.

2ـ اثبات دليل نبوّت و تصديق دليل وحي و اين‌كه قرآن مثل تورات و انجيل و زبور و ديگر كتب آسماني، از جانب خداوند متعال فرو فرستاده شده، هيچ‌كدام از اينها دلالت بر اين ندارد كه «قرآن معجزه» است و گمان ندارم كسي بتواند ادّعا كند كه مثلاً تورات و انجيل و زبور به مفهوم متداول و معناي معروفي كه در شأن «اعجاز قرآن» مطرح است، كتبي هستند كه از «خصيصة اعجاز» برخوردارند، آن‌هم تنها بدين سبب كه كتب آسماني‌اند و از نزد پروردگار جهان نازل گرديده‌اند؟

اين، روشن و طبيعي است كه عرب به مجرّد گوش فرادادن به قرآن درصدد مطالبة شناخت دليل نبوّت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باشد و بخواهد برهان صدق وحيي را كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورده است، بفهمد. نه آن‌كه در پي تحقيق از دلائل قرآني باشد كه مورد بحث و جدال قرار مي‌گرفت تا برهاني بر توحيد و يگانگي خداوند و يا تصديق نبوّت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تحدّي كه به مفهوم معارضه و نظير آوري مي‌باشد، در دورة جاهليّت نيز معمول بوده است، شعرا و خطباي عرب در قصائد و خطبه‌هاي خويش به منظور شهرت و بلندنامي، طلب معارضه كرده و از ديگران مي‌خواستند تا نظير و يا بهتر از اشعار و كلمات آنها بياورند. يكي از دلائل اعجاز و وحي بودن قرآن همين مسئلة "تحدّي" قرآن مي‌باشد كه ابتدا طلبِ معارضه به مثل قرآن مي‌‌كند: "فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ" (طور 34) و سپس به آوردن ده سوره برساخته و دروغين (كه تنها نظم و اسلوب قرآن را داشته باشد) دعوت مي‌‌كند:

قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ... (هود13)، و بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌‌خواهد تا به آنها بگويد كه يك سوره مانند قرآن را بياورند: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ... (يونس 38) و آخرين مرحلة اوج تحدّي، مقرون به تهديد و سرزنش مي‌باشد كه:

وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (بقره33) جز خداوند هيچ‌كس نمي‌تواند از ديگري نفي قدرت كند و يك انسان عادي ياراي تكلّم به چنين معنايي را ندارد./مترجم/

2 . همآن‌طور كه استاد شاكر مدّعي است تحدّي به فصاحت و نظم و نحوة اسلوب و بيان آن است نه به "صرفه" و غير آن.. و دليل ديگر اين مدّعي عبارت بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ است، يعني خداوند از آنها مي‌خواهد صرف نظر از مفاهيم و معاني كلام، اگر قدرت دارند ده سورة برساخته چونان قرآن از نظر نظم و اسلوب بياورند، هر چند معاني آنها ناصحيح باشد./مترجم/

رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قلمداد گردد و نه در پي معجزه‌اي همانند معجزات برادران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از انبياي الهي، از آن قبيل معجزاتي كه بشر به مثل آنان به پيامبران پيشين گرويد و ايمان آورد...

خداوند در بسياري از آيات كتاب خويش بيان داشته است كه صِرف و مجرّد «سماع و شنيدن قرآن» خود كافي است تا مخاطبان آن به‌درستي ادراك كنند كه اين كلام، كلامي است متفاوت و متباين با كلام ايشان و آن را قماش و سنخ كلام بشر نيست، بلكه كلام «ربّ العالمين» و پروردگار جهانيان است...

وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ1 «و اگر يكي از مردمان مشرك به تو پناهنده گرديد، پس به وي پناه ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به مأمن (و پناهگاهش) برسان، اين به (اين جهت است) كه ايشان گروهي هستند كه نمي‌دانند».

نتيجه اين‌كه: قرآن داراي ويژگي اعجاز و دليل محكم و برهان قاطعي است بر صحت و درستي نبوّت، امّا صحت نبوّت برهاني بر اعجاز قرآن نخواهد بود2. و خلط و اشتباه ميان دو حقيقت و اهمال تميز و جدايي ميان آن دو در مرحلة تطبيق و نظر، و در مسير تحقيق پيرامون «اعجاز قرآن»... به اشتباهات شديد و خطرناكي در پژوهش‌ها و تحقيقات محقّقان قديم و جديد، منجر شده است. بلكه همين خلط مبحث و عدم توجّه به تفاوت ميان اين دو حقيقت است كه (در ترتيب بحث‌هاي پژوهشگران اين باب) علم «اعجاز قرآن» و نيز علم «بلاغت» از غايت و هدفي كه مي‌بايست اعجاز قرآن و بلاغت بالاخره به آن منتهي گردند، تأخير افتاده است3. و هم اكنون به‌جاست تا «اشتباهي» را كه ممكن است پژوهشگر كتاب «پديدة قرآني» در آن واقع شود، نيز زايل و برطرف سازم.

در «مدخل تحقيق» و در برخي ديگر از فصول كتاب، مطالبي وجود دارد كه ممكن است اين‌طور توهّم شود كه از مقاصد آن، اثبات قوانين و قواعدي است در «علم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة توبه آية 6

2 . به اصطلاح منطقي ميان اين دو، عموم و خصوص مطلق است، بدين مفهوم كه هر كتاب آسماني كه داراي خصيصة اعجاز باشد نشانه و دليل بارز و قاطعي است بر اصالت و صحت ادّعاي پيامبري كه آن كتاب بر او نازل گرديده است (مانند قرآن نسبت به خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) امّا هر صحت پيامبري و اصالت نبوّتي دليل بر آن نيست كه كتاب فرو فرستاده شدة بر آن پيامبر اصيل و نبيّ صادق، معجزه باشد (مانند حضرت موسي ( عليه السلام ) نسبت به تورات و حضرت عيسي ( عليه السلام ) نسبت به انجيل و حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) نسبت به زبور) و نيز صحت نبوّت حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برهاني بر معجزة بودن قرآن نخواهد بود.../مترجم/

3 . يعني نخست هدف و غايت مورد بررسي قرار گرفته است و سپس مقدّمات آن؟/ مترجم/

اعجاز قرآن»، از نظر و پايگاهي كه قرآن توسّط آن، نام و خصيصة اعجاز به‌خود مي‌گيرد... و حال آن‌كه چنين استنباط و برداشتي خطاست، زيرا شيوة «مالك» در تأليف خويش با روشنترين برهان دلالت دارد بر اين‌كه وي تنها عنايت به اثبات اصالت و صحت دليل نبوّت و صدق برهان وحي دارد... و اين‌كه قرآن نازل شده از جانب پروردگار است... و آن كلام خداست نه كلام بشر. و اين نكته همان‌طور كه اشاره كرديم به هيچ وجه از باب «اعجاز قرآن» نيست، بلكه به بابي از ابواب «علم توحيد» نزديكتر است.

«مالك» در اين زمينه توانسته است به اهداف عاليه و دور و درازي دست يازد كه اكثر كتب محدّثان از وصول و دست يازي بدان‌ها ناتوان مانده‌اند...

خداوند به او از ناحية «قرآن و پيامبرش» نيكوترين پاداش‌ها را عنايت فرمايد...

امّا مسئلة «اعجاز قرآن»، خارج از مضامين و محتواي اين كتاب است.... و آن در نظر من از پيچيده‌ترين مشكلاتي است كه حتّي پس از توانايي بر استوار ساختن كلّية ستون‌هايي كه ايمان انسان به صدق نبوّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و به صدق وحي و تصديق رسالت، برآنها گذارده شده است! (ممكن است «عقل جديد» آن را ياري دهد)

و نيز اين مسئله‌ايست كه با داستان «شعر جاهلي» و با حيلة پنهاني كه قضيّة شعر جاهلي آن را دربر گرفته، ارتباطي وثيق و محكم دارد... بلكه ارتباطي غير قابل انفكاك با كلّ فرهنگ جوامع ما، و به ابتلايي كه ملّت‌هاي عرب در جميع ادوار علم بدان گرفتار آمدند، گرفتاريِ تحميل راه و روشي در تدريس لغت و آداب آن كه خالي از هرگونه فضيلت و برتري بود...

از همه شاملتر و گسترده‌تر اشتمال «اعجاز قرآن» است بر ساختمان «انسان عرب» و يا «انسان مسلمان» از ناحيه و جهت انساني كه قدرت دارد زيبايي را در چهره و انديشه با هم درك كند و شناخت مفهوم «اعجاز قرآن» ماهيّت و چگونگي آن مسئله‌ ايست كه هيچ مسلمان و حتّي پژوهشگري خود را از آن بي‌نياز نمي‌داند و شأن و منزلت آن عظيمتر از آنست كه شخصي بدون اين‌كه چيزي از معناي آن بداند و از تاريخ و سرگذشت آن اطّلاعي داشته باشد و در آياتي كه دلالت بر حقيقت آن دارد، تتبّع كند از اعجاز قرآن سخن بگويد... و من گمان ندارم كه توانسته باشم همة جوانب


54


اين موضوع مهم را در اينجا مورد استقصاء و رسيدگي قرار داده باشم، امّا با مساعدت پروردگار يادآور برخي از ابعاد آن خواهم بود كه شخص را نسبت به شناخت و معرفتش كمك‌كار باشد...

رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) (بأبي هو و امّي1) آنگاه كه در غار «حراء2» به‌طور ناگهاني فرشتة وحي را مشاهده كرد، جبرئيل به وي گفت: «اقراء ـ بخوان، پيامبر پاسخ داد: «ما انا بقاري». من نمي‌توانم بخوانم».. امّا پس از مدّت كوتاهي قطع وحي با تأكيد پيك پروردگار چنين خواند:

}اقْرَأْ3 بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ *خَلَقَ الإِْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ *اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَْكْرَمُ *الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ *عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ4 {... پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي كه به سختي مي‌لرزيد از غار به خانه بازگشت... سپس بر «خديجه» وارد شد و به اوگفت: «زَمِلوُّني، زَمِلوُّني، مرا به گليم بپيچيد، مرا به گليم بپيچيد...»، پس خديجه او را پيچيد تا ترس و لرزش برطرف گرديد...

اين ماجرايي بود كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي نخستين بار با آن روبرو مي‌شد و هيچ‌گونه پيشينه‌اي نداشت... و سخناني را شنيد كه تا به‌حال مانند آن را نشنيده بود. او تنها مردي بود از ميان ملّت عرب كه توفيق يافت تا ميانِ سخن وحي وكلام بشري شناخت حاصل نمايد. اين «ترس و لرزي» كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) (بِاَبي هُوَ وَاُمّي) را فرا گرفت، نخستين احساس و درك مرموزي بود در تاريخ بشر. او تفاوت ميان سخني را كه از فرشتة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پدرم و مادرم فدايش باد.

2 . نخستين جايگاهي كه نخستين آيات وحي بر قلب مبارك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل گرديد /مترجم/

3 . سورة علق/ آية 1،(5)

4 . بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از علق آفريد. بخوان (كه) خداي تو كريم‌ترين كريمان است، خدايي كه نوشتن با قلم را آموخت. خدايي كه به انسان آنچه را كه نمي‌دانست آموخت..

شايستة ياد آوري است كه وحي با كلمة "خواندن" آغاز مي‌گردد و خداوند با وصف "رب" كه مفهوم تربيت را مي‌رساند ناميده مي‌گردد و نخستين كار خداوند كه ياد آوري مي‌شود خلقت انسان است و توجّه دادن به اينكه انسان از "عَلَق" (زالوي كوچك مكندة خون= اسپرم) خلق شده است.. باز "خواندن" تكرار مي‌شود و باز خداوند با خصيصة "رب" ناميده مي‌شود و دوّمين صفت ذات مقدّسش "اكرم" ياد آوري مي‌گردد، چون اوست كه به "انسان آنچه نمي‌دانست آموخت"...

خداوند در آغاز يكي از سوره‌هاي ديگر قرآن كريم به "قلم" و "نوشته" سوگند مي‌خورد: " ن وَالْقَلَمِ وَما يَسْطُرُونَ...." "ن" را دوات يا مركّب معني كرده‌اند...

نكتة بس جالب توجّه اينكه، اين تجليل و تكريم قلم و نويسندگي در زماني است كه در حجاز تنها هفت يا دوازده ‌تن كاغذنويس وجود داشت و اساساً عرب، قلم را حقير مي‌شمرد و آنچه در نظر آنان مقدّس بود، شمشير و اسب بود./مترجم/

وحي شنيد با آنچه را كه از سخنان قوم خويش مي‌شنيد و نيز با آنچه كه از كلام خود مي‌دانست، به‌درستي احساس كرد...

سپس وحي اوج گرفت و پي‌در پي و قسمت قسمت فرو فرستاده شد، و خداوند به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمان داد تا آياتي را كه بر او نازل مي‌گردد آرام آرام و به ترتيب و به نحوة درنگ و تأنّي و مُكث1 بر مردم بخواند.

افرادي از عشيره و قوم و امّتش به او روي آوردند... و محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز آيات نازل شده را بر ايشان قرائت مي‌كرد... امّا شيوة استدلال رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مقتضاي او امري كه از آسمان به او مي‌رسيد اين نبود كه خارج از قرآن از طريق بحث و جدل، مردم را ملزم سازد تا به خداي يگانه و نبوّت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ايمان آورند. بلكه روش اين بود كه توسّط برهان واحد و يگانه‌اي از آنها بخواهد كه به آنچه را كه ايشان را به‌سوي آن دعوت مي كند ايمان آورده و به صدق نبوّت آن حضرت اقرار كنند...

اين برهان يگانه عبارت بود از تلاوت و برخواندن آياتي از قرآني كه خود تلاوت مي فرمود... و بديهي است كه هيچ‌گونه معنا و مفهومي براي چنين درخواستي براي اقرار و اعتراف و ايمان به رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مجرّد تلاوت آيات قرآني، نخواهد بود، مگر اين‌كه اعتراف كنيم كه «آيات قرائت شدة» بر امّت عرب، خود و (في نفسه) داراي آنچنان نشانه و ويژگي است كه روشنترين برهان را بر اين واقعيّت كه «اين از سنخ كلام شخص محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و از قماش سخن انساني همانند او نيست» اقامه مي‌كند.

همچنين به‌طور قطع آنگاه مي‌تواند چنين شيوة برهاني مفهوم داشته باشد كه تصديق كنيم در استعداد و طاقت شنوندگان و مخاطبان قرآن قدرت درك و تميز روشن و نيرومندي قرار داشته كه به وسيلة آن امكان مي‌يافتند كه ميان كلامي كه از قماش كلام بشر مي‌باشد و كلامي كه از سنخ آن كلام نيست تميز قائل شده و به درستي آن را تشخيص دهند..

قرآن به‌طور مرتّب و پشت سرهم بر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل مي‌گرديد...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلي مُكْثٍ وَنَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً (سورة اسراء/ آية 106) و قرآني را كه قسمت قسمت فرو فرستاديم تا آن را به تأنّي براي مردمان برخواني و فرو فرستاديم آن را فرو فرستادني.

در مجمع البيان/ ج6/ صفحة 445 در تفسير جملة "و قرآنا فرقناه" چنين آمده است: "اي و انزلنا عليك يا محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قرآنا فصلناه سوراً و آيات..." يعني" اي پيامبر بر تو نازل كرديم قرآني را كه آن را تفصيل داديم به سور و آيات"../مترجم/

در آن هنگام و در روزهاي نخستين رسالت همان‌طور كه مي‌دانيم تعداد آيات نازل شده اندك بود و همين آيات نازل شدة اندك، تنها برهان محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر نبوّتش به‌حساب مي‌آمد... پس همان تعداد اندك آيات وحي شده، با وجود اندكي و كمي معاني و مفاهيم كه اينك همة آنها در قرآن جمع آوري شده و ما امروز تلاوت مي‌كنيم، متضمّن دليلي قاطع و روشن جهت اثبات اين حقيقت بود كه اين آيات از سنخ كلام بشر نيست و به‌همين دليل آورنده و تالي آنها (كه بشري است مثل ايشان) پيامبر است و از جانب خدا فرستاده شده است.

پس اگر اين صحيح باشد، (كه به‌طور قطع و بدون ترديد صحيح هم هست) نكته‌اي را كه ما در ابتدا گفتيم به‌اثبات مي‌رساند، يعني آيات اندك از قرآن، و سپس آيات بسيار.. و بعد كلّ قرآن از جهت و وجهة واحد كه همان جهت «اسلوب» و وجهة «بيان» قرآن، به‌هنگام تلاوت بر شنوندگان عرب است، برهان قاطعي بود بر اين‌كه اين سخن از جنس كلام بشر نيست و با آن متفاوت است... و زماني كه «اندك و بسيار» قرآن از اين وجهه و نظر1 در يك سطح قرار داشته باشند، ثابت مي‌گردد كه مطالب و مسائل مندرج در قرآن از قبيل حقايق اخبار از امّت‌هاي سلف، اخبار غيبي، دقائق و ظرافت تشريع و قانونگذاري، شگفتي‌هاي آفرينش و رموز و اسرار خلقت (كه قرن‌هاي متوالي پس از نزول قرآن بشر به پاره‌اي از آنها دست يازيده است)، مورد توجّه نبوده و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از عرب آن روز نمي‌خواست كه با غور در اين مسائل به اصالت و وحي بودن قرآن و در نتيجه به نبوّت و رسالت‌ وي مؤمن گردند، زيرا جامعة عرب از طريق «نظم و بيان» قرآن كريم مستظهر گرديد و بر انفكاك آن از «نظم و بيان» متداول انساني اطمينان يافت. آن‌طور كه در شكلي قاطع حكم كرد كه قرآن كلام «رَبّ العالمين»، پروردگار جهانيان است..

بنابراين وقتي كه آنها قرآن را كلام پروردگار عالم مي‌دانستند و به اين حقيقت اقرار كردند كه به اين دليل و به جهت «نظم و بيان»، اين كتاب، آسماني است و ازسوي خداوند فرو فرستاده شده، طبيعي است كه از آنها خواسته شود تا به آنچه در اين كتاب از خبرهاي غيبي، سرگذشت امّت‌هاي گذشته، دقايق تشريع و دلالت بر عجائب اسرار خلقت و... آمده است، ايمان آورند و معترف گردند كه همة آنها حق است و هيچ‌گونه ترديدي در آن راه ندارد و به عبارت ديگر: «مناقضات و مباينات» با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از وجهه و نظر بيان و نظم../مترجم/

شناخت‌ها و اتّفاقات آنها در زمينة «نظم و بيان» در سخن كه در نزد عرب و غير عرب مورد اجماع و اتّفاق است، حقايقي بود كه عرب بدانها اطمينان يافت. پس اقرار و اعتراف جوامع عربي نسبت به قرآن از جهت «نظم و بيان» كه كلام «ربّ العالمين» است، دليل طبيعي و عقلي و زمينه و موقعيّت منطقي و روشني را موجب مي‌گردد كه ايشان را به‌طور قهري به اعتراف نسبت به كلّ آنچه را كه در اين كتاب وارد شده است، بخواند...

امّا عكس قضيّه صادق نيست، يعني صحت آنچه را كه در قرآن آمده است زمينه و برهاني را موجب نخواهد شد تا از عرب خواسته شود به منافات و تباين قرآن با نظم و بيان بشري، اقرار نمايد؟...

و به عقيدة من اين مسئله‌اي است در نهايت وضوح و روشني...

ويژگي‌هاي اعجاز قرآن

همان‌طور كه دريافتيم از اين ناحيه و نظر1 از عرب مطالبة اقرار و تسليم (در برابر حق، توحيد و نبوّت) مي‌شود، و نيز از همين وجهه است كه امّت عرب در سخناني كه از زبان مردي جوشيده از ميان خودش مي‌شنود گرفتار تحيّر و سرگرداني مي‌گردد، چون از يك طرف در مي‌يابد كه اين سخن از جنس كلام ايشان است، زيرا به زبان خود آنها، زبان عربي آشكار2 فرو فرستاده شده... و از طرف ديگر آن را مباين با كلام خويش مي‌بيند!.. چه كند؟ متحيّر است كه دربارة اين كلام چه بگويد؟ و از روي تحيّر و اضطرابِ نشأت گرفتة از طغيان و كينه‌توزي و نهايت خصومت، نمي‌داند به محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورندة اين كلام چه نسبتي بدهد؟

به اين داستان مشهور توجّه كنيد:

گروهي از قريش و در رأس آنان «وليد بن مغيرة» در توطئه‌اي كه در نظر داشتند آن را در موسم حج به اجرا درآورند، متحيّر بودند چه كنند و چه بگويند؟ توطئة آنها اين بود كه اين بار همگي با قول واحد و بدون اختلاف و پراكندگي به آورنده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني از ناحيه و وجهة نظم و بيان قرآن وعدم سنخيّت آن با نظم و بيان كلام آدمي... /مترجم/

2 . لسان عربي مبين..سورة شعراء/ آية 195 و نيز سورة نحل‌/ آية 103.

تلاوت كنندة قرآن، اتّهام و نسبتي وارد سازند. نظر آنها به اينجا منتهي گرديد كه اين اتّهام را به‌هنگامي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در موسم حج مشغول خواندن قرآن است، وارد ساخته، در ميان شركت كنندگان شيوع دهند... امّا دربارة عناوين اتّهام، اين نسبتها را به‌مشاوره گذاردند: كاهن، مجنون، شاعر و ساحر.

با يكديگر مشورت كردند كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را با كدام يك از عناوين فوق متّهم سازند، وي را كاهن بنامند و يا مجنون و يا شاعر و يا ساحر؟... تا اين‌كه نوبت اظهار نظر به مسن‌ترين و صاحب نظرترين ايشان يعني« وليدبن مغيرة» رسيد، وي همة پيشنهادهاي آنها را بدين بيان مردود دانست:

به خدا قسم در كلام محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شيريني و حلاوتي است مانند اين‌كه اصل و ريشه‌اش خرماست و شاخه و فرعش ميوة چيدني، شما از نسبتها و اتّهاماتي اين چنين بهره‌اي برنخواهيد گرفت مگر آن‌كه بطلان خويش را به‌اثبات رسانيد، بنابراين به عقيدة من بهتر است كه اين طور شايع گردانيم:

محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ساحري است كه با گفتار خويش ميان شخص و پدرش، ميان فرد و برادرش، بين شخص و همسرش، و ميان فرد و عشيره‌اش، جدايي مي‌افكند؟

اين تحيّر تاريك و اضطراب كور كه عقل و انديشة ايشان را زير پوشش خود گرفته، و صبر و بردباري و «كظم غيظ» را از آنها ربوده بود (آن‌سان كه وليد آن را توصيف نمود و چه درست وصف كرد...)، تحيّري بود كه از ناحية استماع نظم و بيان قرآن حاصل گشت، نه از راه درك و فهمي كه از دقائق تشريع و ظرائف قانونگذاري و شگفتيهاي اسرار آفرينش مندرج در قرآن داشتند و نه به جهت مسائل غيبي قرآن كه نمي‌توانستند نسبت به آنها مؤمن گردند و خبرهاي اين كتاب آسماني از قرون گذشته كه قدرت شناخت و باور آن را نداشتند...

...نور وحي همچنان فروزان بود و سال به سال درخشند‌ه‌تر و فروزانتر مي‌شد... و محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در علني و آشكار كردن رسالت خويش اصرار مي‌ورزيد...

تا بالاخره براي نخستين بار قرآن را به‌صورت آشكار بر اعراب مكّه و همة آنها كه به‌همراه ايشان به طواف كعبه آمده بودند. در مناسبتها و مراسم‌ حج و در ميان بازارها، برخواند.

قريش خويش را براي متّهم ساختن محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ستيز با وي آماده مي‌ساخت.


59


در كينه و خصومت، انكار و تكذيب و در عداوت و آزار، لجاجت و سرسختي نشان مي‌دهد... و چون دشمني و انكار و تكذيب ايشان به درازا انجاميد و چونان «وليد» آتش كينه و حسادت و خصومت در دلهاي كفر آلودشان زبانه كشيد...، خداوند از طريق وحي ايشان را مورد صب و سرزنش قرار داد و به آنها دربارة تحيّر و سرگردانيشان نسبت به تلاوت آيات قرآني، نهيب زد و هشدار داد.

مسلمانان در مدّت اقامت 13 سالة رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مكّه، مستضعف بودند و در سرزمين مكّه به‌صورت «اقلّيت» مي‌زيستند... در حالي كه همچنان وحي پياپي نازل مي‌گرديد و كفّار را «تحدّي» مي‌نمود: كه اگر راست مي‌گويند همانند اين قرآن را بياورند، سپس «تحدّي» را به كمتر از آن تنزّل داده و از ايشان مي‌خواهد تا ده سورة برخاسته چونان سور قرآن ارائه دهند... و چون عاجز و ناتوان ماندند، خداوند بر ايشان و بر ثقلين از «جن و انس»، همة منافذ لجاج وعناد را بربست و وحي خويش را اين‌چنين قاطع و محكم بر پيامبرش فرو فرستاد:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً1.... و بحق چنين است...؟

واين، يك كلام و بلاغ قاطع و جازمي است كه هيچ بازدارنده‌اي براي آن نيست... و منتها نهايتي است كه مسئلة قرآن و موضوع نزاع و درگيري نسبت به آن را پايان مي‌دهد... نه تنها نزاع ميان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قوم خويش از مردم عرب، بلكه بين او و بين كلّ بشريّت با همة اختلافاتي كه در رنگ و زبان دارند... نه، بلكه ميان او و بين «مجموعة انس و جن متّحد و دست به يكي شده و پشت به پشت هم داده»

و بالاخره همين «گزارش و بلاغ» حق كه نه از پيش روي و نه از پشت سر رد كننده و بازدارنده‌اي ندارد، همان است كه بعدها ما آن را در اصطلاح «اعجاز قرآن» نام نهاديم...

خوانندة گرامي:

آنچه گفته شد گزارش و تاريخ بسيار بسيار كوتاهي بود، لكن در دلالت بر تعريف و تحديد معني «اعجاز قرآن»، به مفهومي كه از اطلاق اين لفظ2 فهميده مي‌شود، كافي است و همچنين در دلالت بر اين‌كه اين «اعجاز» از هر جهت و از هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة اسرار/ آية 88

2 . يعني لفظ "اعجاز قرآن".../مترجم/

ناحيه اعجاز است، كفايت مي‌‌كند.

و نيز كاشف از امور و مسائل مهمّي است كه كاوشگر مسائل قرآني و پژوهشگر در اعجاز قرآن، مستغني و بي‌نياز از شناخت آنها نيست:

اوّل ـ بايد دانست كه در مقام مسئلة «اعجاز» اندك و بسيار قرآن يكسان است1...

دوّم ـ اعجاز در ماهيّت نظام و ترتيب قرآن پايدار، محكم و ثابت است و همچنين «بيان و نظم» آن و تباين خصائص و ويژگي‌هاي آن با خصائص هر نظم و بياني در «لغت عرب»... و سپس در ساير لغات بشري ... و بعد در بيان جميع ثقلين، جن و انس متّحد و پشت به پشت يكديگر داده...

سوّم ـ كفّار، معاندين و مخالفيني كه توسّط اين قرآن مورد «تحدّي» قرار مي‌گيرند، اين قدرت تشخيص و تميز و استعداد را دارا هستند كه ميان «كلام بشر» و كلامي كه از سنخ كلام بشر نيست، تميز و تفاوت قائل شوند.

چهارم ـ كساني كه به وسيلة قرآن «تحدّي» مي‌‌شوند، اين فهم و درك را دارند كه بدانند آنچه از ايشان خواسته مي‌شود تا همانند آن و يا ده سورة برخاستة مثل آن را بياورند، از قماش و نحوة بياني است كه در ضمائر و وجدان‌هاي خويش به‌راستي مي‌يابند كه خارج از جنس و سنخ بيان بشر مي‌باشد.

پنجم ـ هرگز مفهوم اين «تحدّي» آن نيست كه مطابق و همانند معاني و مفاهيم قرآني آورده شود، بلكه خواسته شده است از كلّ مفاهيم، معاني و اغراضي را كه توانايي برساخت و خلق آنها را دارند، و در نفوس انساني شايستگي قبول يا رد را دارا هستند، بياورند.

ششم ـ اين تحدّي براي ثقلين و همه جهانيان (انس و جن متّحد و دست به يكي...) تا روز قيامت ادامه واستمرار دارد...

هفتم ـ مسائلي كه در قرآن كريم «از اسرار و مكنونات غيبي و از دقائق تشريع و ظرائف قانونگذاري و از شگفتيهاي آيات خداوندگار در نظام آفرينش» وجود دارد، همه و همه از اين «تحدّي»‌اي كه منجر به «اعجاز» مي‌گردد، جدا و ممتاز است، هر چند كه به‌طور كلّي، همة آنها برهاني به‌شمار مي‌رود بر اين واقعيّت كه قرآن مجيد از جانب خداوند فرو فرستاده شده است ولي دليل بر آن نيست كه «اسلوب و بيان» آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني همآن‌طور كه يك آية قرآن در يك سورة قرآن اعجاز است، ده سوره و 50 سوره و 114 سورة قرآن در يك سطح و بطور يكسان نيز اعجاز شمرده مي‌شود.../مترجم/

مباين و متضاد با «نظم و بيان» كلام بشري است، و با اين «تضاد و مبانيّت» كلام ربّ العالمين و پروردگار جهانيان است، نه كلام انساني همانند خودشان..

امور هفتگانة فوق، موضوعاتي است كه به وسيلة تحقيق و بررسي تاريخ نزول قرآن و كنكاش و رسيدگي آيات مربوط به «شأن نزول» استخراج مي‌گردند.. آياتي كه به جدال مشركين از عرب در صحت آياتي كه از آسمان برايشان مي‌آمد، اشاره دارد، همانند جدال ايشان در قبال ساير آيات و معجزات انبياء سلف...

در اين زمينه، همين سخن رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بسنده است، آن جايي كه مي‌فرمايد:

«هيچ پيامبري برانگيخته نشده است مگر اين‌كه «آيات= معجزاتي» به او عطا گرديد كه جنبة «تنبّه و عبرت (مثله1)» داشت و بر آن اساس انسانها ايمان مي‌آورند... امّا آياتي كه بصورت وحي به من عطا مي‌گرديد، بر من وحي مي‌شد، بنابراين اميد من آنست كه پيروانم در روز قيامت بيشتر از ساير انبياء باشند2».

از آنچه برشمرديم نتيجه مي‌گيريم:

قرآن «آيت و نشانة» خداوندگار است در روي زمين، آيت معجز نشاني از آن «وجه و بعدي» كه براي عرب در درجة نخست و براي كلّ بشريّت در درجة دوّم... و سپس براي كلّية ثقلين و جهانيان (از جن و انس)..، معجزه مي‌باشد.

و هرگونه خطا و اشتباهي كه «در ضبط اين امور3» متعلّق و وابستة به مفهوم «اعجاز قرآن» صورت گيرد، و هر گونه اختلال و ناهمگوني كه در زمينة تميز و مرزبندي و حدود آنها در رابطه با مقتضيات «عقل و نظر» محقّق گردد، راهي به سوي انتشار مشكلترين و پيچيده‌ترين «اشتباه» و روشنترين «خلل و نارسايي» در فهم معناي «اعجاز قرآن» (از آن ناحيه و جهت كه قرآن براي عرب... و سپس براي ساير انسانهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . "مثله" عقوبت و مجازاتي كه محتواي عبرت‌گيري داشته باشد و جمع آن "مثلات" مي‌باشد كه در قرآن كريم آمده است: قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.... (سورة رعد/ آية6) در مجمع البيان /ج6/ صفحة 278 " الْمَثُلاتُ" اين چنين معني مي‌شود:

اَلعُقوبات التي يَقع بها اْلاِعتبار؛ عقوبت‌هايي كه بدانها پند توان گرفت.

حال رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در روايت فوق مي‌‌خواهد بفرمايد كه معجزات پيامبران سلف همانند معجزات حضرت موسي ( عليه السلام ) و حضرت عيسي ( عليه السلام ) "مثله" بوده و جنبة اعتبار و پندگيري داشته كه معمولاً انسانها با مشاهدة آن معجزات بدانها مي‌گرويدند. امّا معجزة من همان وحي‌اي بود كه به من نازل گرديد.../مترجم/

2 . چون معجزات ساير انبياء از قبيل عصا و يد بيضا و مرده زنده كردن و طوفان نوح و سرد و سلامت شدن آتش بر حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) و... منحصر به زمان خود آنها بود و از ميان رفت، امّا معجزة رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همچنان باقي است و تا دامنة قيامت باقي خواهد ماند و لذا طبيعي است كه در طول زمان و تا آخر دنيا و قيام قيامت كبري بر اساس اين معجزة خالده و جاويدان، پيروان حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ايمان آورندگان به اسلام رو به فزوني گذارده و از پيروان ساير اديان پيشي گيرد../مترجم/

3 . يعني امور هفتگانه‌اي كه قبلاً مورد بحث و تشريح قرار گرفت. /مرتجم/

غير عرب زبان و صاحب لغت‌ها و زبانهاي گوناگون... و بعد براي جميع ثقلين و عالميان پشت به پشت هم داده «از جن وانس» معجزه است) مي‌گشايد.

اين بود گوشه‌هايي از آنچه را كه «انديشه و برداشت مجرّد از شائبه» در استخراج مفهومي كه در واقع ملاك «تحدّي» بوده و شاخص و تفصيل دهندة «اعجاز»از غير اعجاز است، به آن رسيده است... و آرزو دارم در كشف و توضيح آن رضايت و اقناع خواننده را تحصيل كرده باشم...

امّا نكتة دقيق و ضروري ديگري كه ناچار از شناخت آن هستم اين است كه در مسير درك جامع‌الاطراف «اعجاز قرآن» به‌ناچار بايد ويژگي‌ قوم و جمعيّتي را كه مورد «تحدّي قرآن» قرار گرفته‌اند و همچنين صفت «لغت» آنان را استنباط كنيم:

اگر صحيح است كه مسئلة «اعجاز» در شكلي ماهوي و زير بنايي در سيستم و ترتيب و نظم و بيان قرآني كه (به زبان عربي آشكار1) نازل گرديده، ثابت و استوار است... و نيز اگر درست است كه «خصائص و ويژگيه»ي قرآن از خصيصه‌هاي معهود و شناخته شدة كلّ «نظامات و بياناتي» كه قدرت و طاقت نيروهاي بشري به شناخت و بيان آن رسيده، متباينند...، پس براي «تحدّي» آنان به وسيلة قرآن كريم هيچ مفهوم صحيحي پيدا نخواهد شد مگر اين‌كه «صفات و خصائص عيني» ذيل در ايشان و «لغت و زبان» آنان، جمع گردد:

1ـ لغت (و زباني) كه «قرآن معجزه» با آن لغت نازل گرديده است، طبيعتاً اين توانايي را دارد كه در «ذات و طبع» خود اين مقدار از امتياز و تباين ميان دو سنخ از كلام را، تحمّل كند.

نحوة كلامي كه بنيه و طاقت «نيروهاي انساني» به آن مي‌رسد... و سنخ كلامي كه رابطة خويش را با «توانايي‌ها و طاقت‌ه»ي بشري قطع نموده و در شكلي ظاهر و روشن از هر جهت و از «جميع وجوه» با آن «قماش از كلام» متضاد و متباين مي‌باشد...

2ـ اهل آن «لغت و زبان» قدرت دارند فصل ممتاز و جدا كنندة اين دو نحوه از كلام را به‌درستي درك كنند... و اين‌چنين درك و فهمي دلالت دارد بر اين‌كه آنان از اندازة معتنابه و مقدار وافري از لطف چشيدن حلاوت بيان و آگاهي نسبت به اسرار و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بِلِسانٍ عَرَبي مُبين...

رموز و وجوه كلام، برخوردارند.

و بنابراين با عنايت به اين خصائص، «تحدّي» ايشان توسّط قرآن، طراحي صحيح و اسلوبي منطقي به‌نظر مي‌رسد... و نيز طبيعي و صحيح است كه از آنها خواسته شود تا به‌هنگام شنيدن قرآن، به نبوّت تلاوت كنندة آن، شهادت دهند و اعتراف كنند...

3ـ «بيان» در نظر مردمان مورد «تحدّي قرآن» برتر و بالاتر از آن بود كه به امانت در آن خيانت ورزند، يا در قضاوت و داوري نسبت به آن از مرز انصاف و مروّت تجاوز كنند و حكمي جائرانه صادر نمايند!..

ايشان تا آنجا از جانب قرآن مورد سرزنش، نكوهش، ملامت و مذمّت قرار گرفتند و به حدّي ايدئولوژي‌ها، معتقدات و اديان و انديشه‌هاي آنان از نظر قرآن بي‌ارزش و سفيهانه شناخته شد كه موجب شديدترين مرحلة مخالفت، ضدّيت و دشمني آنان با وحي الهي گرديد، و با وجود اين، مسئلة «تحدّي» همچنان پابرجاست و ايشان را مورد خطاب قرار مي‌دهد1 ولي «امانت داري» آنان نسبت به «بيان»، ايشان را از معارضه با آن بازمي‌داشت و بليغ‌ترين و رساترين كلام در اين زمينه آن است كه گفتند:

« قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا2» و لكن زبانهاي خويش را بستند و چيزي را بر زبان نراندند... اين يك بُعد از ابعاد اين خصيصه... و امّا بُعد ديگر آن:

نظر به اطميناني كه نسبت به انصاف ايشان پيرامون (داوري دربارة بيان) وجود داشت، هيچ‌گونه «داور و حكمي» براي آنها نصب نگرديد، بلكه داوري خود آنها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كه اگر راست مي‌گوييد و اين قرآن ابتكار شخص محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است و از جانب خدا نيامده، پس بياييد و دست به دست هم دهيد و پشت بر پشت جنبان نهيد و مثل آن و يا ده سوره همانند آن را بياوريد كه نخواهيد توانست. هر چند كه همگان در اين مسير متًحد و يكپارچه گرديد".../مترجم/

2 . سورة انفال/ آية 31- كل آيه چنين است:

وَإِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الأَْوَّلِين. و آنگاه كه آيات ما بر آنها خوانده شود گويند شنيديم (و) اگر بخواهيم مي‌گوييم مانند اين را و اين نيست مگر افسانه‌هاي پيشينيان. در تفسير ابوالفتوح رازي/ ج5/ صفحة 97-78 آمده است:

اين آيه دربارة (نضربن الحارث بن كلده) آمده، كه براي تجارت به پارس و حيره رفته بود و كلام آنان را شنيده بود و ذكر اخبار عجم و جهودان و ترسايان را ديده بود كه تورات و انجيل خواندندي و نماز كردندي چون به مكّه آمد، رسول را يافت كه قرآن مي‌خواند و نماز مي‌كرد و گمان برد كه اين، جنس آنست! گفت اين اخبار اوّلين است و اين قصّة امم پيشين...

در درجة عناد و خصومت و ناباوري اين شخص همين بس كه به نقل قرآن گفت:

خداوند! اگر اين قرآن از جانب تو بر محّمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل گرديده است، مقرّر فرما تا بر ما از آسمان سنگ ببارد و يا عذابي دردناك بر ما فرود آيد:

... فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (سورة انفال/ آية 32) /مترجم/

دربارة معارضي كه در برابر آيات قرآني آورده مي‌شود مورد توجّه قرار داشت و اين حاكي از درجة والا و مرتبة بالاي «انصاف» ايشان است كه هيچ مرتبه‌اي به آن نمي‌رسد؟

4ـ كساني كه تسلّط بر اين «لغت» داشتند... و اين مقدار «ذوق بيان»، «درك كلام»، و «علم به اسرار و رموز آن..» و مرتبة والاي از «امانت نسبت بدان» و نيز پرهيز از داوري و حكم جائرانه نسبت به آن، در ايشان وجود داشت، به موجب حكم عقل بايد در زمينة آشكار سازي خويشتن خويش به وسيلة «زبانهاي روشنتر خود» به درجه و رتبة بلندي رسيده باشند...

و اين ويژ‌گي‌ها و صفات مربوط به مردم در مورد «تحدّي» قرآن كريم ما را به‌سوي كلامي كه شايستگي «صفت كلام» ايشان را دارد ـ اگر چيزي از كلامشان باقي مانده باشد ـ رهنمون مي‌گردد.

پس همان نظر مجرّد و بينش بي‌شائبه موجب مي‌گردد كه دو مسئله را نيز به عنوان «خصيصه» آنچه كه از «كلام» آنها باقي مانده است، برشمريم:

اوّل ـ آنچه كه از كلام آنها (عربِ جاهليّت) باقي مانده است، گواه و شاهد گويايي است بر بلوغ و كمال و جامعيّت و متانت و استغناء «لغت» ايشان، تا آنجا كه توانايي بيان و كشف هر مسئله‌اي را كه در سينة هر بيان كننده و سخنوري از آنها در مستوايي مؤثّر و سازنده قرار گرفته، دارد.

دوّم ـ در اين «لغت» انواع شيوه‌ها و سبك‌هاي گوناگون بيان، نهفته است كه نه تنها برهاني روشن بر گستردگي و جامعيّت آن مي‌باشد كه بر سهولت و آساني، زيبايي و آراستگي بيان مزبور نيز دلالت دارد، آن‌طور كه براي هر «بياني» كه در حيطة طاقت و توان زبانهاي بشري (با همة گوناگوني زبانها) قرار داشته باشد، سهل و ساده مي‌نمايد.

حال آيا از كلام «مخاطبان قرآن» و جوامع مورد «تحدّي» وحي الهي، چيزي باقي مانده است تا براي «گواهي و برهان» بر آنچه را كه بر شمرديم، شايستگي داشته باشد؟...

آري «شعر جاهلي» باقي مانده است.


65


بلند‌ترين قلّه‌هاي باشكوه شعر جاهلي

و هم اكنون مقتضي است به ترسيم مجدّد «مشكله» برگرديم...

ديدگاه خالي از شوائب و منطق استوار و آزمايش مكرّر، همه و همه ما را به تجريد و جداسازي مفهوم «اعجاز قرآن» از متشابهات و متعلّقات آن، راهنمايي كرد، تا لُب و چكيدة آن را كه تنها اعجاز از ناحية «نظم و بيان» مي‌باشد، به ما بنماياند. سپس با مساعدت استدلال به كادر سازي و مرزبندي صفات گروه مورد «تحدّي قرآن» و خصائص و «لغت و زبان» ايشان پرداختيم... و پس از آن، دو خصيصة بنيادين را در وصف كلام آنها بيان داشتيم... و بعد در مسير جستجوي «گواه و دليل» بر خصائص مورد نظر، به‌ناگاه «شعر جاهلي» را اندر يافتيم.

بنابراين ريشة مشكلة «اعجاز قرآن» آن‌طور كه برادرم «مالك» گمان كرده است و اكثريّت پژوهشگراني (كه به نحوي از انحاء مسئلة «اعجاز قرآن» را به بحث كشيده)، بدان سو گرايش يافته‌اند، تفسير قرآن بر طبق «شيوة كهن» نيست، بلكه اساس اين مشكله «شعر جاهلي» مي‌باشد، آن‌سان كه سزاوار است «عقل جديد» (نيز با آن روبرو گردد).

لكن بر سر «شعر جاهلي» مصائب و بلاياي فراواني آمده... و آخرين و بليغ‌ترين آن به فساد و افساد كشيده شده است...

آن «شيوه»اي راكه «مارگيلوث» ابداع نمود تا اعتماد نسبت به آن را نابود ساخته و از بيخ و بن بركند و چنين گمان برده شود كه «شعر جاهلي» شعريست مشكوك و سند روايتي آن مورد ترديد مي‌باشد... و يا موضوعي است مربوط به بعد از اسلام1؟ و بالاخره اين مكر و حيلة پنهاني كه «مارگيلوث» و هواداران و كاهنان و ساحران وي2، مرتكب شدند و از مغلطه، سفسطه، قياس باطل، نيرنگ و حيله و خيانت، انجام دادند آنچه را انجام دادند!! (تا آنجا كه مستشرقي از جنس خود او يعني «آرپري» بدان گواهي داد؟) در زير دلائل و سبكهاي وي براي منزلت و مقام «شعر جاهلي» در قبال شأن «اعجاز قرآن» ادراكي را پيچيده و كتمان نموده است كه نه ادراكي صحيح و روشن و روشنگر، كه ادراكي مبهم و تاريك! كه براي عرب و اسلام ذلّت و دشمني و كينه‌توزي و درماندگي را به‌همراه داشت...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني مسلمانان و طرفداران قرآن آن را جعل كرده‌اند؟ /مترجم/

2 . چونان كهنه و سحرة فرعون.../مترجم/

البتّه اين مستشرق و طرفداران كهنة او نظر به خدعه و تقلّبي كه در «تشكيك» آنها وجود دارد از نظر شأن و موقعيّت پايينتر و كوچكتر از آن بودند كه بتوانند فضاي عظيمي را توسّط «روش و شيوه‌اي» كه بنيان نهاده و پيمودند و دلائلي كه اتّهام‌وار اقامه كردند، حيازت كنند، امّا نظر به وسائل و زمينه‌هايي 1 كه در اختيار داشته و آنها را در مسير رخنه و نفوذ در مجامع اسلامي مساعدت مي‌نمود، امكان يافتند تا «مكر و حيله» خويش را در دانشگاه‌هاي ما رسوخ داده و نيز «عقل جديد» را در جهان اسلام تحت تأثير همان «خدعه و حيله» قرار دهند...

... آنگاه كه «بذر فتنه» كاشته شده و بالا مي‌آمد، در همان روزها كه من دانشجوي دانشگاه بودم... در آن هنگام كه به مصيبت و محنت «شعر جاهلي» مبتلا گشتم... روزها در پي هم مي‌آمد و مي‌رفت... و چرخ ايّام روزگار بر من مي‌گشت... تا اين‌كه به آخرين نحوة استدلال بر «صحت شعر جاهلي» واقف گرديدم، آن هم نه تنها از طريق صحت روايت آن، بلكه از طريق ديگري كه با مسئلة «اعجاز قرآن» تناسب بيشتري دارد...

من به كنكاش‌هاي خود پيرامون «شعر جاهلي» همچنان ادامه دادم... تا اين‌كه ذات آن را حامل دلائل ثبوت و صحت خود آن يافتم، زيرا در ماهيت و درون آن، قدرت خارق العادّه‌اي پيرامون «بيان» براي من، كشف و روشن گرديد...

...زماني كه در نظر بگيريم «شعر جاهلي» تنها علم فريد و ممتاز در «ادبيّات عرب» نيست، بلكه كلّية «ادبيّات ملل» قبل از اسلام و بعد ا ز اسلام را نيز دربر مي‌گيرد... و اين «امتياز و تشخّص مطلق» به‌ويژه فرديت و امتياز در خصائص و ويژگي‌ها كه آن را از همة اشعار بعد از خويش، حتّي از اشعار خود عرب، ممتاز مي‌سازد... و براي من از زيبايي‌ها، شگفتي‌ها و شكوه‌هاي فراوان و بي‌حد و حصر آن، مكاشفاتي دست داد. همين به تنهايي مي‌تواند برهاني كافي و متقن بر ثبوت و صحت «شعر جاهلي» باشد...

همان‌طور كه «عقل جديد» را مسئلة «اعجاز قرآن» به خود مشغول داشته، مرا نيز به خود مشغول داشت، ولي «شعر جاهلي» و نيز «اصحاب آن» مدّتهاست كه انديشة مرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اينجا مراد از وسائل و زمينه‌ها، عوامل و امكاناتي است كه دستگاه گستردة استشراق صليبي وابستة به استعمار جهاني، در مسير مبارزه با اسلام در كشورهاي اسلامي، با مساعدت بي‌دريغ فرمانروايان خائن و زمامداران به‌ظاهر مسلمان، در اختيار مسشرقين قرار مي‌دهد؟.../مترجم/

به خود متوجّه ساخته است...

و بالاخره آزمايش و پژوهش و كنكاش طولاني مرا به اين «مكتب و روشي» را كه پيمودم رهنمون گشت، تا اين‌كه برهاني كافي بر صحت و ثبوت «شعر جاهلي» در نزد من پديد آمد...

پس اصحاب اين شعر را كه اينك رفته و منقرض شده‌اند و اجسام آنان در خاك پراكنده گرديده است در اين شعر، زندگاني ديدم كه شب را به روز و روز را به شب مي‌برند.

مشاهده كردم كه چگونه جوانان آنها به وسيلة اين شعر، ناداني و جهل خويش را زايل مي‌سازند، كهن‌سالان آنان به وسيلة آن، حكمت و دانش خويش را پربار مي‌كنند.

و ديدم خوشنود و رضايتمند ايشان سيماي خويش را منوّر مي‌كند تا نور دهد و خشمناك ايشان، خشمناكي‌اش شكلش را تيره مي‌سازد تا تاريكي زايد...

و ديدم مرد و دوستش را، مرد و مصاحبش را، مرد و رانده شده و فراري را كه هيچ‌كس با او نيست... و نيز در اين شعر سواركاري را كه بر اسب خويش نشسته و پيش مي‌تازد، و پياده‌اي را كه بر پاهاي خود مي‌رود...

گروه‌ها و جمعيّت‌هايي را از ابتداي پيدايش تا حضور فعلي، ديدم و غزل‌هاي عشّاق آنان را شنيدم و ناز و كرشمه و خراميدن دخترانشان را مشاهده كردم.

و بالاخره آتشهاي افروختة آنان كه گرمشان مي‌كرد، مرا نيز آتش زد، و من گريه و شيونِ گريه كنندگان آنها را در حالي كه از شدّت فراق جزع و فزع مي‌كردند و مي‌ناليدند، شنيدم.

همة اينها را در خلال الفاظ اين «شعر» ديدم، و شنيدم، حتّي در لفظ اين شعر رازدار و خلوص و صميميّت درمانده، و آه غمناك و اندوهگين، و فرياد و نعرة بيمناك و وحشتزده را يافتم، تا آنجا كه هم‌اكنون نيز «اصحاب شعر جاهلي» در اين شعر تبلور و تجسّم يافته پيش چشم من حضور دارند، مثل اين‌كه حتّي به اندازة يك چشم به‌هم زدن (طرفة العين) هم ايشان و منزل‌ها و مدرسه‌ها و معهدهاي ايشان را گم و فراموش نكرده‌ام.

مذهب‌هاي آنان در روي زمين از چشم من پنهان نشده‌اند، تا آن مرحله كه براي من كشف گرديد... و هيچ‌چيز از آنچه را كه آنها بدان چشم گشودند و در رأي


68


ايشان عينيّت يافت، از ديد من مخفي نماند، و هر آنچه را كه احساس نموده و يافتند، شنيدند و ادراك نمودند... و آنچه قياس نموده و يا به‌طور عيني مشاهده كردند و بالاخره هيچ‌ چيز از آنچه در اين سرزمين كه در تاريخ، به نام «جزيرة العرب» معروف است و زنده‌گان با آن زنده بودند، (از طريق بررسي شعر جاهلي) از من پنهان نماند.

آنچه را من از «خصائص و صفات شعر جاهلي» بدانها دست يازيدم، براي هركس كه براي چنين شناختي ابزار و عوامل متناسب را، منهاي هر گونه خلط و اشتباه، سستي و افسردگي ، در استخدام خويش درآورد، امكان پذير است و اين «شناخت» نخستين گام در مسير بررسي «شعر جاهليِ» اهل جاهليّت به‌شمار مي‌رود، از آن جهت كه ما از اين راه امكان مي‌يابيم تا خصائص منحصر به فرد و ممتاز اين شعر را از هر شعري كه پس از آن (از اشعار اهل اسلام) پديد آمده است، اندريابيم، پس اگر اين صحيح باشد (كه در نزد من بدون هيچ‌گونه ترديدي صحيح است)، لازم است تا اين شعر مورد كنكاش و بررسي دقيق قرار گيرد... بررسي و پژوهش عميق و ريشه‌داري كه در آن:

اوّلاً ـ قدرت بيان و نيروي تكلّمي كه اعراب عصر جاهليّت را از امّتهايي كه پس از آنها پديد آمدند، ممتاز مي‌سازد، مورد توجّه و عنايت مجدّانه قرار گيرد.

ثانياً ـ اقسام كلام و انواع بيان گوناگون و متفاوتي كه توانايي لغت و زبان اهل جاهليّت آنها را دربر گرفته و بنية حمل و ارائة آن را دارد، استنباط شود...

بنابراين هرگاه كه مراتب مزبور براي ما به مرحلة اتمام و اكمال رسيد، در اين هنگام به اين مرحله نزديك خواهيم شد و امكان مي‌يابيم تا در قرآني كه «بيان» آن ايشان را ناتوان و عاجز ساخت، خصيصه‌هاي اين «بيان» مفارق و ممتاز از «بيان بشر» را رسيدگي نموده و در معرض كاوش و تحقيق قرار دهيم...

در اينجا يادآوري يك مسئلة خطير و مهم، ضروري به‌نظر مي‌رسد كه گمان نرود موضع پژوهش در «شعر جاهلي» عبارت است از موقف و شأن معاني و مفاهيم كه آنها را شعر مزبور در برگرفته و يا اهداف و غرض‌هايي كه در قالب الفاظ آن بيان گرديده، و يا اشكال و صورت‌هايي كه شعر جاهلي را زير پوشش خود قرار داده است و يا اين‌كه مقام، مقام بررسي «لغاتي» است كه شعر ياد شده آنها را از حيث فصاحت و بلاغت و جاذبيّت در استخدام گرفته... نه، بلكه «موقف»، موقفي است دور و درازتر، عميقتر و پيچيده‌تر از اينها...


69


اين موقف عبارت است از تميز و تشخيص قدرت و توانايي بر «بيان» و جداسازي انواع و اقسام اين «بيان» با همة گوناگوني و تفاوتي كه در آن وجود دارد... و نيز تشخيص جوهره و چكيدة ويژگي‌هايي كه به «لغت اهل جاهليّت» فرصت مي‌‌بخشد كه به عنوان سرچشمة رفعت و اوج كلام ـ كه از ريشه و «جوهر احساس» آنها نشأت گرفته است ـ جلوه كند...

اوج و رفعتي چونان نفخ روح در جسد بي‌جان، و همانند حسّ باصره در چشم نابينا و چونان سرشت «نطق و تكلّم» در پاره گوشت متحرّكي به نام زبان... كه به كلام، حيات و روح مي‌بخشد.

هم‌اكنون اگر ما به منظور اين كنكاش و تحقيق آماده و مهيّا گرديم، و براي آن استقامت و جدّيت و آمادگي و پشتكار شايسته را برگزينيم...، حال آن‌كه زبان، زبان خود ماست، و قوم و جمعيّت، اجداد و نياكان خود ما هستند، و ذوق‌ها و سليقه‌ها نيز به‌طور غريزي در اعماق طبايع و زواياي وجود ما به وديعت نهاده شده‌اند، و سپس بر طبق رهنمودهاي همان ذوق‌هاي فطري، براي تحقيق به «سبك‌ه»ي مشخّص شده و مناسب دست يازيم، و اسلوب‌هاي سازگار و متناسب با «شيوة تحقيق» را انتخاب كنيم... در اين هنگام آنچه در نظر ما دور مي‌نمود، نزديك مي‌نمايد و آنچه كه غامض و پيچيده جلوه مي‌كرد، ساده و باز، متجلّي مي‌گردد؟

مرتفع‌ترين ارتفاعات و بلندترين بلنديهاي باشكوه، درخشان و روشن «شعر جاهلي» بر ما مكشوف خواهد شد... و در اين صورت سخاوتمندانه آنچه را كه از «اصالتها و ارزشه»ي بيان انساني در خود نهفته و پنهان دارد به ما مي‌‌بخشد، منهاي هرگونه خصوصيّت و امتياز و تخصيصي براي زبان و لغت عرب...

پس در اين «موقف» است كه ما «شعر جاهلي» را به‌طور عيني و مجسّم با دقيق‌ترين وجوه و ابعادش و با همة دشواريها و پيچيدگيهايش، و در جامعترين شكلها و كاملترين صورتهايش، نمونه‌اي بارز و روشن، متبلور و ممثل از شعر مي‌بينيم...

و اين همه مسائل كه در آنها يادي از «شعر جاهلي» گرديد... و نكاتي را كه در اين شعر «باب عظيمي» در وجود من گشود... از خداوند مسئلت دارم به «حول و قوّة» خود مرا ياري دهد، تا آن را كشف نموده و نمايان سازم و با اقامة برهان قاطع در مسير «تميز و تشخيص» آن از همة اشعار عرب كه پس از آن پديد آمده‌اند، آن را مورد تأييد قرار داده و از همين طريق اثبات كنم كه «ماهيّت شعر جاهلي» خود دليل


70


جازم و كوبنده‌اي است بر درستي و صحت روايت آن... و نيز بنمايانم كه عدم نسبت آن به شعراي زمان جاهليّت از سوي برخي از «رواة» افترا و دروغي بيش نيست...

مخفي نماند آنچه راويان از «شعر جاهليّت» روايت نموده‌اند، و تا به امروز به ما رسيده‌، اندك است... قدماي از راويان خودشان از «شعر جاهليّت» چيزي را نقل ننمودند، مگر آنچه را كه در اوائل قرن دوّم هجري، «ابوعمروبن العلاء» روايت كرده است1... وي مي‌گويد:

«من از اشعار زمان جاهليّت براي شما روايت نكردم، مگر اندكي از آن و اگر مي‌‌خواستم براي شما بسيار روايت كنم، مي‌بايست «علم و شعر فراوان» بر شما عرضه دارم».

...در عين حال همين مقداركم در دلالت بر آنچه كه ما مي‌خواهيم (يعني تميز و تشخيص شعر شعراي اهل جاهليّت از شعر كساني كه پس از ايشان آمدند و وجود خصائص وافي و فراوان بيان كه موجب امتياز بيان اهل جاهليّت مي‌گردند) ان‌شاء الله كافي مي‌باشد.

در اينجا ممكن است كسي سؤال كند؟

به من بگوييد كه چرا و چگونه بقاء و استمرار شعر جاهلي به جهت اين «منزلت و مقامي» است كه تو بر شمردي؟ و چگونه اين موضوعي كه توگمان كردي از ديد پيشوايان و زعماي علم پيش از تو مخفي مانده بود؟ و چرا دانشمندان علمِ بلاغت آن را مورد تخطئه قرار داده‌اند و حال آن‌كه آنان هم از دانش خويش جز كشف و پرده‌برداري از «اعجاز قرآن» قصد ديگري نداشتند؟ و همچنين ايشان به «عصر نزول قرآن» از من و تو نزديكتر بودند؟ و چه چيز موجب گرديد كه عقلهاي بليغه را از پيمودن «راه و روشي» كه تو پيمودي باز دارد؟ بنابراين تو جز براي ايجاد جنگ و جدال برنخاسته‌اي و نسبت به اثبات مسألة «اعجاز قرآن» در دوران قديم و روزگار جديد، توجّهي نداري!

و حال بايد بدين پرسش پاسخ بگويم، ولي مناسب مي‌بينم در جواب به اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوعمرو بن علاء بصري (70-154 ه‍ ق) از قراء سبعه و گويند: اصلاً ايراني بوده است و در ميان قراء سبعه از لحاظ كثرت اساتيد و شيوخ قرائت كسي به پاية او نمي‌رسد...

سيّد حسن صدر ابوعمرو را شيعه مي‌دانسته و در تأييد ادّعاي خود مي‌نويسد: وي قرآن را بر سعيد بن جبير (كه به دست حجاج بن يوسف ثقفي با وضع فجيعي بشهادت رسيد)، قرائت كرد و سعيد بن جبير بدون ترديد و بطور قطع شيعه و از مريدان و هواداران اهل بيت ( عليه السلام ) بوده است. /مترجم/

مسأله، داستان ديگري را نقل كنم، داستاني نه به‌طور تفصيل، بلكه به‌طور مختصر تا آنجا كه حتّي‌المقدور خللي در حكايت آن ايجاد نگردد و اين ديگر بر شنوندة اين قصّه است كه تا مي‌تواند غفلت را از خويشتن خويش دفع كند.

اهل جاهليّت:

كساني كه آنان را براي تو توصيف كردم و منزلت و مقام آنها را نسبت به «بيان» برشمردم... و نيز چگونگي قدرت ايشان بر تصريف و گرداندن بيان به وسيلة زبانهايشان، و تمكّن ايشان در چشيدن بيان با دقيقترين حسّي كه در وجود و قلوبشان به وديعت نهاده شده، و علم آنها به اسرار و رموز بيان... و بالاخره درك عميق و ريشه‌دار ايشان در تميز و فصل بياني كه از سنخ كلام بشر است و آنچه كه از سنخ آن كلام نيست... اينها اهل جاهليّت هستند. كساني كه به زبان خودشان «كتابي» از آسمان بر آنها فرود آمد، كتابي كه در «آيات و نشانه‌هاي خداوند» چونان «عصاي موسي» و شفا بخشيدن به كور مادرزاد و مبتلا به بيماري پيسي1 در آيات و معجزات انبياي سلف، (حضرت عيسي ( عليه السلام ) ) مي‌باشد، كتابي كه تلاوت آيات آن برگوشهاي ايشان، «برهان قاهري» بود بر اعجاز آن و آنها را ملزم مي‌ساخت تا به نزول آن از آسمان بر قلب مردي از ميان خودشان اعتراف نموده و اقرار كنند كه وي از جانب خدا فرستاده شده و بر آنهاست كه از او پيروي كرده، دعوت و رسالتش را اجابت نمايند... و هرگاه نبوّت وي را مورد تكذيب و انكار قرار دهند مورد «تحدّي» قرار مي‌گيرند تا مثل آنچه را كه شنيده‌اند، «در نظم و بيان» بياورند و بر اين تحدّي در آيات بسياري از آن كتاب اصرار و پافشاري شده است. ولي آنها تفاوت، جدايي و امتياز آن را نسبت به «بيان بشر» در وجدانهاي بي‌ آلايش خويش درك نمودند و براي نگهداري جانب حق و عدم تجاوز بدين حقّ مسلّم و بر اساس «انصافشان نسبت به بيان» به‌ناچار ترك معارضه نمودند...

(تاريخ گواه است) كه كينه توزترين آنها در خصومت و عناد، يكي پس از ديگري به دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لبّيك گفته و در برابر اين واقعيّت كه اين كتاب، كلام خدا است، و اين مرد، پيامبر خداست، سر تسليم و اقرار فرود آورده تا آنجا كه هر روز و پشت سرهم تعداد مؤمنان به «آئين محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » رو به فزوني مي‌گذارد و در اندك زماني مشاهده كرديم كه ديگر هيچ خانه‌اي در اهل جاهليّت پيدا نمي‌شد مگر اين‌كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وَأُبْرِئُ الأَْكْمَهَ وَالأَْبْرَصَ... (سورة آل عمران/48)

اسلام در آن داخل شده يا اين‌كه همة افراد آن خانه را دربرگرفته باشد؟1 ايمان آنها به اين حد رسيد كه هر يك اين طوق تعهّد را به گردن خويش انداختند كه:

ايمانشان كامل نخواهد شد مگر اين‌كه، همة تمايلات خويش را با «وحي» تطبيق دهند و به آن درجة نهايي از اعتقاد و تسليم و خشوع نخواهند رسيد مگر اين‌كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ـ بأبي هو و امّي ـ در نزد آنها از خانواده و فرزندانشان عزيزتر و محبوبتر باشد...

موضعگيريها، كردار و اعمال مسلمانان صدر اسلام، همه وهمه دليل صدق اين مدّعا است... فصحاء و بلغاء و زبان‌آوران ايشان و همة آنها كه شايستگي «نقد كلام» را دارا بودند و «ذوق بيان» داشتند، آيات نازل شده را حفظ نموده، تلاوت مي‌كردند و نسبت به آنها متعهّد مي‌گشتند و چونان مردمان حريص و آزمند، دلباخته و حسرت‌زده، تنزيل پي‌درپي قرآن را انتظار مي‌كشيدند... روز به روز، ماه به ماه و سال به سال تلاوت آيات قرآني در نمازها و بر بالاي منبرها آنها را بيشتر و بهتر و عميقتر مي‌ساخت و به عبوديّت و خضوع گسترده‌تر در برابر خداوند وامي‌داشت، تا بدان مرحله كه همة ايشان در برابر «ذكر خد» و آنچه را كه از جانب حق نازل مي‌‌گرديد، سر از پاي نشناخته و حالت خشوع و خضوعي متعالي مي‌يافتند؟

خداوند سبحان خشوع و فروتني آنها را در برابر «آيات خد» ضمن آية زير تصديق مي‌‌فرمايد:

}اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلي ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَي اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ2{ «خدا بهترين حديث را فرو فرستاد، كتابي متشابه كه ثناي خدا در آن «مكرّر» مي‌شود از (خواندن) آن پوست كساني بلرزد كه از پروردگارشان مي‌ترسند، سپس پوستها و دلهايشان با ذكر خدا نرم مي‌شود. اين هدايت خدا است كه هدايت مي‌كند بدان هركس را بخواهد، و آن را كه خدا گمراه كند، او را هادي و راهنمايي نباشد».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بر طبق شواهد تاريخي بسياري از مسلمانان صدر اوّل به‌خاطر تحت تأثير قرار گرفتن اسلوب "نظم و بيان" قرآن، به پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ايمان آورده و مسلمان شدند...

ماجراي پرشكوه ايمان آوردن "عمربن الخطاب" بر اثر تلاوت آياتي از قرآن مجيد، توسّط خواهر و شوهر خواهرش، از ماجراهاي تنبّه آور وتكان دهنده‌ايست كه مشروح آن در همين كتاب خواهد آمد../مترجم/

2 . سورة زمر/23... اين نكته جالب توجّه است كه خداوند متعال روي اين نكته تكيه مي‌كند كه قرآن كريم با زبان ولغت عرب نازل گرديده است: " إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا..." و يا "... بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ..." /مترجم/

...بالاخره «جزيرة العرب» همانند كندوي زنبور عسل از زمزمة قرآن پرشد و سامعة جاهليّت ديروز را به خضوع واداشت، خضوع در برابر آنچه از آيات خداوندگار آفريننده، براي ايشان تلاوت مي‌گشت، و زبانهاي جاهليّت ديروز، به فروتني و تواضع گراييد و به وسيلة اين قرآن، به عبوديّت و بندگي اعتراف كرد. بندگي پروردگاري كه «لغت» ايشان را براي كلام ذات منزّه‌اش، برگزيد..

جزيرة‌العرب چونان اقيانوسي به وسيلة ايشان از تكبير و تسبيح و تهليل موج برداشته و طوفاني شد... و در هر حال، ايستاده و نشسته، در آنجا كه بالا مي‌رفتند و در آن ديار و وادي كه فرود مي‌آمدند، صبحگاهان و به‌هنگام عصر، شب هنگام و سحرگاهان، تلاوت قرآن مي‌نمودند... سيرة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خويش را پيشاروي خود قرار داده و از آن پيروي مي‌كردند...

و كوتاه سخن اين‌كه:

از قلبها و نفوس و عقلها و زبانهاي خويش پردة تاريك جاهليّت را بركندند و با زبانها و عقول و نفوس و قلوب خود در نور اسلام داخل گرديدند...

و سپس قرآن با ايشان در هر سمتي به‌پرواز درآمد، همة مردم را، چه سياه‌پوست و چه سرخ‌پوست را به‌شهادت «لا اِلهَ اِلاّ اللهِ وَمُحَمَّدٌ رَسوُلُ الله» دعوت مي‌كردند... در حالي كه با خود اين كتاب را (كه بيان آن در قبال بيان بشر، معجزه بود) حمل مي‌نمودند، كتابي كه با زبان خود آنها نازل گرديد1... كتابي كه حجّت و هدايت برخلق بود2 و توده‌ها را از تاريكي‌ها خارج ساخته و به‌سوي نور رهنمون بود3...

از جملة مسائل ايشان در اين هنگام همان است كه «ابن سلام» آن را در كتاب «طبقات فحول الشعراء4» توصيف نموده است. وي گفتار «عمربن الخطاب» را پيرامون اهل جاهليّت نقل مي‌كند:

«شعر، علم اين گروه بود كه هيچ علمي صحيحتر از آن براي ايشان نبود».

و سپس خود حاشيه‌اي بركلام عمر مي‌زند:

«اسلام آمد و عرب را از شعر منصرف ساخت، و ايشان را به امر جهاد در راه خدا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بِِلِسان عَرَبي مبينٍ..

2 .... هُدًيّ للناس...

3 . يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ...

4 . قاسم بن سلام هروي خزاعي از بزرگان دانشمندان حديث و لغت و فقه است كه معروفترين كتابها و آثار وي "غريب المصنف" ، و "طبقات الشعراء"، "القرآت" و "الاموال" مي‌باشد./مترجم/

گشودن فارس و روم مشغول كرد و از شعر و روايت آن غافل گردانيد... آنگاه كه اسلام گسترش يافت و فتوحات اسلامي پيش آمد و عرب در شهرها استقرار يافت، روايت شعر را ازسرگرفت:... امّا نتوانست ديوان مدوّن و كتاب نوشته شده‌‌اي را تأليف كند و از خود باقي گذارد، از اعراب عدّه‌اي به وسيلة قتل و برخي ديگر با مرگ طبيعي از دنيا رفتند»

ولي نبايد سخن «ابن سلام» تو را فريب داده و چنين گمان بري اهل جاهليّت كه خداوند به وسيلة اسلام آنان را هدايت فرمود، شعر جاهليّت خويش را پشت گوش انداخته و در قبال آن ساكت وصامت، كرو لال (صمٌ بكمٌ) شده و همان‌طور كه پردة جاهليّت را از زبانها و عقلهاي خويش برگرفتند، شعر جاهلي را نيز از انديشه‌ها و دلهاي خود زدودند؟ نه، چنين گمان و برداشتي باطل است و آن را نه تنها اخبار خود مردم جاهلي تكذيب مي‌‌كند كه اساساً منطق طبايع و سرشت بشري و تاريخ حيات انساني با آن متناقض و ناسازگار مي‌باشد، بلكه در اين زمينه بزرگترين و بالاترين لطمه‌اي كه به شعر جاهلي وارد گرديد اين بود كه قرآن كريم نه با اهتمام به آن كه با بخشيدن كلّ اهمّيت و همة اهتمام بدان، به مبارزه برخاست، پس بعد از اسلام و نزول قرآن، تنها بهرة مردم عصر جاهليّت از انشاي شعر و سرودن قصائد نسبت به زمان جاهليّت و قبل از اسلام، كمتر گرديد امّا به آن مقدار كه بتوانند به‌هنگام مشقّت و سختي ناشي از طولاني شدن غور و بررسي آيات قرآني، بدان پناه برده و يا پس از فراغت از فرائض و واجبات الهي و سنّت نبوي با روي آوري به آن، خستگي انداخته و استراحت نمايند، باقي ماند و اين بود روش مردم عرب در صدر اسلام كه فرزندان به اشعار جاهلي پدرانشان گوش فرا مي‌دادند و ارتكازات، گنجينه‌ها و ادراكات و ظرائف بيان را كه بر زبانهاي آنها جاري مي‌گشت، ادارك نموده و همة آن مركوزات و ادراكات در طبايع ايشان مي‌نشست و ثابت و پابرجا مي‌ماند... و سپس چونان ويروسهاي مسري به مسلمانان عجم و فرزندان ايشان انتقال مي‌‌يافت...

و ملخص كلام در اين باره آن‌كه اهل جاهليّت كه به حوزة اسلام در آمده و به شرف اين آئين مشرف گرديده بودند، هرگاه و در هرجا فرود مي‌آمدند، با آنها «كلام الله حكيم» و به‌همراه آن «شعر جاهلي» نيز فرود مي‌آمد...

ايشان شعرجاهلي را مورد تحقيق و بررسي خويش قرار داده و به ديگران مي‌شناساندند و زبان مسلمانان غير عرب را نيز با آن قوام مي‌بخشيدند...


| شناسه مطلب: 77682