بخش 4
تفسیر به رای اصلاح پایان امت اسلامی، به اصلاح آغاز آن مقدمه مولف عوامل تاریخی
تا آن مرحله كه «بحثها و پژوهشهاي شعر جاهلي» به عنوان پشتوانه و سرماية روشنگري در جهت فهم و شناخت مفاهيم و معاني «كلام الله» شناخته گرديد، زيرا تنها در صورت فهمِ صحيح شعر جاهلي است كه ميتوان به فهم راستين قرآن كريم رسيد. و كافيست به منظور درك مصداق اين واقعيّت به گفتة «شافعي1» كه مدّتها بعد، يعني در قرن دوّم هجري ايراد گرديده است توجّه گردد، وي ميگويد:
«براي هيچكس جايز نيست كه در دين خدا فتوا دهد مگر اينكه نسبت به كتاب خدا، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، تأويل و تنزيل، مكّي و مدني آن و آنچه را كه از آنها اراده شده است، آگاه باشد... و پس از اين نسبت به حديث رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ناسخ و منسوخ آن بصيرت كامل داشته باشد و همانند آنچه را كه از قرآن ميداند ازحديث نيز بداند..
و همچنين نسبت به «لغت» و «شعر» آگاهي داشته و هر آنچه را كه در مسير فهم قرآن و سنّت بدان نيازمنديم...»
قابل توجّه اينكه همانگونه كه «شافعي» گفت: تنها شناخت شعر كافي نيست بلكه بايد نسبت به آن آگاهي و بصيرت كامل داشته باشد... و آنچه را كه وي پس از يك قرن به آن توجّه نموده همانست كه در اوّل اسلام جريان بر آن منوال ميگذشت.
...مسلمانان به فتوحاتي دست يافته و سرزمينهايي را داخل حوزة اسلام نمودند، شعر جاهلي ايشان نيز به همراهشان داخل كشورهاي مفتوحه گرديد، امّتهاي مختلفي به اسلام گرويدند و همانطور كه در دايرة اسلام داخل گرديدند، در حوزة عربيّت نيز داخل شدند... و «بيان قرآن» چونان باران بر «طبيعت و نهاد» جديدي باريدن گرفت، پس ازآنكه «بيان جاهلي» از طريق «شعر جاهلي» روايت گرديد و بيان عرب متشكّل از «صحابه و تابعين و فرزندان ايشان» با بيان صاحبان زبانهاي گوناگون كه در «عربيّت» داخل گرديدند، ممزوج شد، از امتزاج آنها «بيان جديدي» نشأت يافت كه همواره نسل به نسل در حال تغيير و تبديل و انتقال بود...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وي محمّد بن ادريس بن عبّاس بن عثمان بن شافع مطلبي، مكني به "ابوعبدالله"، يكي از ائمّة چهارگانة اهل سنّت (ولادت: غزه (فلسطين) 150ه ق ـ وفات: 204 ه ق) شافعي داراي تأليفاتي است كه مهمترين و مشهورترين آنها كتاب "اَلاُم" در زمينة فقه است كه در هفت مجلّد نگارش يافته است.../مترجم/
|
|
تفسير به رأي
...سپس خورشيد اسلام، با شور خاصّي در سراسر گيتي پرتو افكند و شمال و جنوب و شرق و غرب جهان را فرا گرفت، از سوي شرق يعني مرز «چين» گرفته تا غرب، يعني مرز «اندلس» و از شمال يعني مرز «بلاد روم» گرفته تا جنوب يعني تا مرزهاي كشور پهناور «هندوستان...»، زمزمة قرائت «قرآن عربي» در سراسر مرزهاي سرزمينهاي آباد و مسكوني «سيّارة زمين» شنيده ميشد و در هر قريه و شهري مسجد بنا گرديد و صفوف «عبادالرّحمن» به ساحت مقدّس آن روي آورده و ازدحام نمودند، و منابر آن، جايگاه مسلمانان و دعوت كنندگان به سوي حق گرديد و موقعيّتي بس رفيع يافت. در هر مسجد از مساجد و حلقهاي از حلقات، مباحثات علمي تشكيل گرديد و شيفتگان و طّلاب علم بهسوي آنها فرا خوانده شدند.
عدّهاي قرائت قرآن را از «قُرّاء» آن فرا ميگرفتند، و برخي تفسير آيات قرآن را تدريس ميكردند و طائفهاي حديث رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از «حافظان» آن روايت مينمودند، و دستهاي زبان عربي را از اساتيد اين لغت ياد ميگرفتند... و بعضي نيز «شعر جاهليّت» و «شعر اسلام» را از روايان آن فرا ميگرفتند. و همينطور گروه گروه در نواحي مساجد حلقه زده، اجتماع مينمودند، طوايف و گروههايي از هر رنگ و نژاد و جنس و زبان، همگان در جستجوي دانش، از مجلس استادي به حوزة درس استادي ديگر نقل مكان مييافتند و طالب و جستجوگر علومي (كه هيچ مسلمان قرآن خواني خويش را از آنها بينياز نميبيند) بودند...
آري، در بازارهاي ايشان شعراء برپاخاسته اشعار خود را ميخواندند، يا به وسيلة اشعار خويش نسبت به برخي ابراز بيزاري و تنفّر نموده و بعضي را هجو ميكردند1 و در مقابل، روايان شعر، اشعار آنها را ضبط نموده و حفظ ميكردند و مردم نيز يا ميپذيرفتند و ساكت ميشدند و يا اينكه منقلب گشته و به جدال و نزاع بر ميخاستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در تاريخ ادبيّات عرب شواهد بسياري از اين دست موجود است، مانند هجوياتي كه ميان "فرزدق" و "جرير" صورت گرفت و يا اشعار شعراي شعوبي همچون "مهيار ديلمي"و...
به قول يكي از مورّخان: ايرانيان گنجينهاي گرانبها را از اين راه در زبان و ادبيّات عرب به وديعت نهادند.../مترجم/
|
|
و بالاخره همة نواحي كرة زمين اعم از ديار عرب و عجم از صورت و زمزمه قرآن و زبان عربي پُر گرديد.
...مدّت زماني طولاني بگذشت... و بذري را كه شيطان كاشته بود (و همواره در ميان پيروان همة اديان ميكارد) رو به رشد و نمو گذارد، مراء و جدال، كينه توزي و خصومت و عداوت در ميان مسلمانان پديدار گشت...
تفسير به رأي و هواي نفس «كلام» را تكّه و پاره كرد، نظرات گوناگون و عقايد مختلف در زمينة علوم متفاوت، نشأت ميگرفت، و در اين هنگام اختلاف آشكار گرديد و به سرعت رو به رشد گذارد، تا اينكه منتهي به جرأت و جسارت در دنياي اسلام شد... و زماني اين جسارت در اواخر دولت بني اميّه به مردي به نام «جعد بن درهم» رسيد... وي مردي بود شيطان صفت و پيرو شيطاني خبيثتر كه اعتقادات و مذهب باطل خويش را از مردي يهودي به نام «طالوت» گرفته بود.
او قرآن را در موارد شناساندن ابراهيم به عنوان «خليل الله» و موسي به عنوان «كليم الله» و نظائر آن مورد تكذيب قرار ميدهد و از جمله گفتار جسورانة «جعد بن درهم1» پيرامون قرآن اين است:
«فصاحت قرآن معجزه نيست، و مردم عادّي قدرت دارند مثل قرآن و حتّي بهتر از آن را بياورند»!
بعد «خالد بن عبدالله قسري» در سنة 124 هجري در روز عيد قربان او را بقتل رساند2. ناگفته پيداست كه كلام «جعد» هيچگونه ارزش تاريخي و برهان عقلي نداشته، گفتهاي است زيادي، از مردي فضول و جسور و داراي خباثت اصل و ريشه!...
روزها همچنان پيدرپي ميآمد و ميرفت... حكومت بني اميّه منقرض
گرديد. و هنوز خلافت عبّاسي پايههاي قدرت خويش را استوار نساخته بود كه پارهاي از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ميگويند نخستين كسي كه پيرامون قرآن جرأت اظهار نظر را يافت "وليد بن اعصم كوفي" بود كه ميگفت قرآن همانند تورات مخلوق است، سپس "طالوت بن اخته" اين گفته را از او گرفت و رواج داد، آنگاه "بَنان بن سمعان" پيشواي فرقة بنانيه كه عقايد و آراي سخيفي را ابراز داشتهاند، پيرامون قرآن سخنان مبتذل و مضحكي را اظهار نمود، آنگاه نوبت به "جعد بن درهم" رسيد كه ميگويند مربّي آخرين خليفة اموي (مروان) بوده است. او برخي از مندرجات قرآن را مورد انكار قرار داد و اخبار گذشتگان از قبيل سخن گفتن حضرت موسي ( عليه السلام ) با خداوند را تكذيب نمود.../مترجم/
2 . نوشتهاند: بنانبن سمعان نيز به وسيلة خالدبن عبدالله قسري بقتل رسيد و خود خالد در سنة126 هجري وفات يافت./مترجم/
|
|
«عقول» به طريقي نسبتاً معقول در دايرة فحص و كنكاش پيرامون «اعجاز قرآن» وارد گرديد...
«ابواسحاق ابراهيم بن يسار نظام» كه به عنوان زبان «معتزله1» شهرت يافته بود بدين مهم پرداخت و دربارة اعجاز قرآن آراء و نظراتي را ارائه داد. وي چنين پنداشت كه خداوند عرب را از معارضه و مقابله با قرآن منصرف ساخت با اينكه آنها قدرت و توانايي بر اين معارضه را داشتند... به گمان «ابواسحاق» اين انصراف و بازداشت از معارضه، خود معجزه ميباشد، امّا اعجاز قرآن در نظر او عبارت است از خبرهاي غيبي گذشته و آينده2...
اين كلام نيز هيچگونه اصل و ارزشي ندارد و در آن چيزي بهجز حيرت و نسبت دروغ ديده نميشود! آخر اين كدامين كس است كه اهل جاهليّت را از معارضه با قرآن عاجز و ناتوان ساخته و ايشان را وادار به سكوت ميكند و گروه ديگري را در اين معارضه و جدال آزاد ميگذارد.
و از جملة اين «عقول» (انديشمندان) كه به پژوهش پيرامون «اعجاز قرآن» پرداختند، «ابوعثمان جاحظ3» است كه كتابي را تحت عنوان «نظم قرآن» تأليف نمود و در اين كتاب بلاغت قرآن را در عاليترين مراتب آن به اثبات رساند و همچنين پس از وي ديگران نيز به اين مهم مبادرت جستند. امّا تحقيقات آنها تنها بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فرقة معتزله، فرقة معتبري در اسلام بودند كه در اواخر عصر بني اميّه ظهور كردند و تا چند قرن در تمدّن اسلامي تأثير داشتند، مؤسّس اين فرقه "واصل بن عطا" از شاگردان حسن بصري (م.110ه ق) بود. پيروان اين فرقه را در فارسي "عدلي مذهب" نيز ميگفتند، ظهور اين فرقه در تمدّن اسلامي باعث ايجاد يك نهضت و تحوّل بزرگ فكري شد و مسلمين را به علوم و فلسفه آشنا كرد، زيرا آنها براي اثبات عقايد و افكار خود... از فلسفه استفاده ميكردند و به مباحث عقلي و منطقي متوسّل ميشدند و روي همين اصل مورد كينه و بغض شديد اغلب فرق اسلامي مخصوصاً برخي از محدًثين و اشاعره بودند. اين فرقه در حقيقت بنيانگذار علم كلام در اسلام هستند./مترجم/
2 . و از اين نظر بنا به عقيدة نظام، خود قرآن معجزه نيست و لذا وي براي اثبات اعجاز قرآن راه ديگري را برگزيده است... از علماي اماميّه "سيّد مرتضي" نيز معتقد به "صرفه" بوده است، بدين مفهوم كه خداوند علم را از كساني كه درصدد معارضه با قرآن بودند، سلب مينمود../مترجم/
3 . جاحظ، ابوعثمان عمربن بحر، درشهر بصره از شهرهاي عراق متولّد گرديد و همانجا نشو و نما نمود و به تحصيل علوم ادبي و اسلامي پرداخت و از بزرگاني چون "اصمعي" و "ابوعبيده" كسب دانش كرد و در دورههاي خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكّل در بغداد سكونت گزيد و مدّتي در عصر وزارت "عبدالملك زيات" از مقرّبان ونزديكان وي گرديد و پس ازسقوط او به بصره مراجعت نمود و در همانجا در سنة355 هجري چشم از جهان فرو بست. او داراي تبحّر كامل در علوم ادبي وكلامي بود و تأليفات وي بالغ بر دويست كتاب مي باشد كه تنها چند مجلّد از آنها بطبع رسيده است.
كتاب "نظم القرآن" جاحظ نيز از جملة آثار وي ميباشد كه به چاپ رسيده است. "مصطفي صادق رافعي" در كتاب "اعجاز القرآن و بلاغة محمّد" مينويسد: تا آنجا كه ما اطّلاع داريم، كتاب "نظم القرآن" جاحظ نخستين كتابي است كه در اين فن تدوين گشته است./مترجم/
|
|
محور اثبات با ابطال مسئلة «صرفه» دور ميزد و برخي استدلالات پيرامون «بلاغت قرآن» و سلامت آن از الفاظ زشت و نامناسب و عدم تناقض در الفاظ و اشتمال آنها بر مفاهيم دقيق و ظريف و بالاخره هر آنچه را كه از «اخبار غيبي» در قرآن وجود دارد و برخي ديگر از موضوعاتي را كه در همين رابطه بهطور مبسوط در كتب «قدماء قوم» مشاهده ميكنيم، و ما در گفتار گذشته «نظر» خويش را دربارة آنها بيان داشتيم.
سپس لجاج و جدال ميان گروههايي كه به نام «متكلّمين» شناخته ميشدند، شدّت و كثرت يافت... و فعّاليّت آنها تنها در محدودة نزاع و جدال و زبان آوري، غلبة برهاني بر برهان ديگر و اقامة دليلي به جاي دليلي ديگر، خلاصه ميگشت، تا زماني كه مسألة «اعجاز قرآن» به آن درجه از رشد و اهميّت رسيد كه ميبايست شخصيّتي راستين و صادق، يعني «ابوبكر باقلاني» (متوفّاي سنة 403) به جهت رسيدگي به آن و در مقابل اين گروه از متكلّمين، ساخته و پرداخته شود...
نخست كساني كه از «حق و رشد» روي برتافته و آن را به فراموشي سپرده بودند و دستة دوّم آنها كه در مسير ياري و نصرت حق با موانعي روبرو بوده و همواره در فشار و سختي و مغلوبيّت بسر ميبردند. و اين وضع به آنجا انجاميد كه «الحاد» در اصول دين راه يافت و ملحدان در مبادي مذهب فرو رفته و در معتقدات مسلمانان ضعيف الايمان ايجاد شك نمودند... تا آنجا كه از برخي نادانان ايشان نقل گرديد كه ميان قرآن و پارهاي از اشعار معادلهاي ايجاد نموده و بين آن و كلمات و گفتار ديگران توازان برقرار كرده و در نهايت «اشعار و گفتار» را بر قرآن ترجيح و برتري ميدهند و اين از ابتكارات ملحدان اين عصر نيست، بلكه برادران ايشان از ملحدان قريش و غيرقريش از آنها پيشي گرفته و بزرگتر و بالاتر از گفتار ايشان را اظهار داشتهاند.
با توجّه به اين مسائل، باقلاني1 شتابزده و سراسيمه، دليرانه و بيباكانه به نگارش كتاب معروف خويش «اعجاز قرآن»، پرداخت2. وي در حالي به چنين كاري دست يازيد كه اهل زبان عربي همان تودههايي بودند كه ذوق و فهم بيان را به همانسان كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . براي نگهداي جانب حق و فضيلت، يادآوري اين واقعيّت ضروري است كه قبل از "باقلاني"، "ابوعبدالله محمّد بن يزيد واسطي" كه در سنة 306 وفات يافت، كتابي پيرامون "اعجاز قرآن" نوشت و پس از او "ابوعيسي رماني"(وفات سنة382) كتابي در اعجاز قرآن تأليف نمود.
البتّه كتاب "اعجاز قرآن" باقلاني از مهارتي خارقالعادّه و قدرت كامل در بسط كلام و پژوهش برخوردار است كه تا آن زمان كتابي بدين پايه و در اين سطح بالا نگاشته نشده بود./مترجم/
2 . اعجاز القرآن/ ابوبكر باقلاني/ صفحة 605.
|
|
توصيف نموديم داشتند، ذوقي آميخته با خوي و سرشت و همراه با سليقههاي متفاوت و گوناگون.
امّا همة اين استعدادها وذوقها و سرشتها مانع آن نگرديد كه منطق جدل رونق نيابد و مسلّط نگردد و هر فرقه و گروهي «كلامي» را پذيرفته و به وسيلة آن اظهار رأي و وجود كرده تا برهان خصم خويش را بكوبد، آن هم نه به منظور مبرّا ساختن رأي و جلا و روشني بخشيدن به نظر و يا فحص و بررسي حق، بلكه فقط براي غلبة بر رقيب و مغلوب ساختن دشمن!
خداوند متعال از «ابوبكر باقلاني» راضي و خشنود باشد كه بهحق در كتاب خود «خير و بركت فراوان» جمع آوري نمود و با فطرت سليم خويش ابوابي را گشود كه پيش از وي بسته بود. و از ابعاد و وجوه بلاغت حجابهايي را برگرفت و پردههايي را بالا زد.
لكن وي ناخود آگاه در اين زمينه لغزيد، لغزشي كه پس از آن آثار پياپياي را بدنبال داشت، ولي منظور او صرف نظر از اين لغزش، همان هدفي بود كه من به آن رسيدم...
در حقيقت «باقلاني» راهي را پيمود كه او را به خلوص و درخشندگي «مسئلة اعجاز» نزديك ساخت و در اين هنگام «شعرجاهلي» را در بررسي «بيان عرب جاهليّت» اصل قرار داده و آن را الگو و تَبلور خصائص بيان بشر دانست... «باقلاني»(رض) با وجدان روشنگر خويش دريافت كه خصائص «بيان قرآن» با خصيصههاي «بيان بشر» در شكلي بنيادي با هم فرق دارند، وي در كتاب خود بصورتي بارز به اين مسئله پرداخته و به نظرات انديشمندان پيش از خويش و جدال و نزاع متكلّمين گذشته و معاصر با خود و نيز فرو رفتن خدانشناسان و ملحدان در اصول دين، اشاره ميكند... امّا شيوة آنها در لجاجت و عناد و برتري جويي و غلبه بر خصم، نتوانست باقلاني را از راه مثبت خويش بازداشته و او را در معركة منفيبافي و ردّيه نويسي غرق كند و راه و روشي چونان «طرق» ايشان را پيشه سازد...
باقلاني همچنان به كنكاش و پژوهش مبارك خويش ادامه داد... و چرخ روزگار نيز همچنان ميگشت تا زماني كه وي به اين فاجعة عظيم برخورد كه برخي نادانان از به اصطلاح متكلّمين مزبور ميان قرآن و پارهاي از اشعار معادله ايجاد نموده و بين آيات قرآني و كلام ديگران توازن برقرار ساختهاند؟
|
|
تو ميتواني كتاب باقلاني را فصل به فصل مورد مطالعه قرار دهي تا مصداق آنچه را كه برايت بازگو نمودم، اندريابي... تا آنجا و تا آنگاه كه وي از «موازنة قرآن با برخي از اشعار» تحريك و تهييج شده و به خشم برانگيخته گشته و به اثبات سفيهانه بودن اين «موازنه» ميپردازد و سپس در اواسط كتاب خويش ترا دعوت ميكند تا همراه و هم آهنگ با او به بررسي فرازهاي زيبايي از اشعار «امروء القيس» بپردازي... و همانگونه كه خود در كتابش1 آورده است اشعاري كه بدون ترديد در سطحي والا و ممتاز از نظر «جودت، زيبايي و فصاحت» قرار دارند...
و پس از آن اين قصيده2 را پيشاروي تو ميگشايد، آن را مورد تفصيل و نقد قرار داده و «محاسن» و زيباييهاي قصيده را نفي و اثبات نموده و موارد «خلل» شعر و نقاط «ضعف» آن را، براي تو توضيح ميدهد... و همواره به شرح و بسط آن پرداخته تا از مفاهيم دقيق و معاني غامض و پيچيدة آن كشف غطاء كرده و پرده برميدارد... و سپس با بيان زير به كلام خويش در اين باب پايان ميبخشد:
«...براي تو بيان داشتيم كه اين قصيده3 و نظاير آن در ابيات خود تفاوت بيّن و روشني از نظر زيبايي و زشتي، سلاست (رواني) و انعقاد4 (پيچيدگي)، سلاست و انحلال، تمكّن و استصعاب، تسهّل و استرسال، توحّش و استكراه5... دارند و در امثال و نظاير اين قصيده نيز اين تفاوت در سطحي كه بتوانند در «محاسن و بدايع» قصيدة امروءالقيس با آن به منازعه و معارضه برخيزند، وجود دارد...»
و پس از فراغت از اين بخش، فصل اصيل و شريفي را ميگشايد كه در آن آياتي از قرآن كريم را متذكّر شده و درصدد است تا تو را بر بدايع6 و زيباييها و فصاحت و بلاغت نظم و بيان آيات مزبور، واقف گرداند.
و اين فصل بارزترين و نيرومندترين دليل و برهاني است بر اينكه اگر «باقلاني»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صفحة 241.
2 . يعني قصيدة معروف شاعر شهير عرب، "امروء القيس".../مترجم/
3 . قصيدة امروء القيس.../مترجم/
4 . عقد الكلام يعني سخني مبهم و پيچيده گفت... و انعقاد در اصطلاح علم معاني بيان يعني كلام معقد، پيچيده، مبهم و احياناً نامفهوم./مترجم/
5 . اصطلاحاتي است كه در ادبيّات عرب در مورد نظم و نثر، اشعار و فرازهاي ادبي از جهت فصاحت و بلاغت، و بهطور كلّي زيباييها و زشتيهاي سخن بهكار گرفته ميشود./مترجم/
6 . بدع ـ بدعا، چيز نوظهور آورد، آغازيد، ابداع كرد، ايجاد نمود و ساخت: البديع از اسماء پروردگار است، بديع السّموات و الارض يعني ايجاد كنندة آسمانها و زمين... علم البديع: علم معاني و بيان، علمي كه به وسيلة آن زيبايي و شكوه و بلاغت و جاذبيّت و فصاحت كلام، مورد سنجش و شناخت قرار ميگيرد./مترجم/
|
|
بر روش و طريقي كه ما قبلاً ياد آور شديم، استقامت مينمود و همان راه را ميپيمود، به هدفي نايل ميآمد كه از محقّقان متقدّم پيشي ميگرفت و جهد و كوشش پژوهشگران متأخّر را تحت الشّعاع قرار ميداد.
امّا او در اين فصل تنها به بيان شرف و فضيلت آيات قرآني چه از نظر لفظ و چه از جهت معني پرداخته و خواننده را به لطافت و ظرافت داستانهاي قرآني و ترتيب و انسجام ملايم و منظّم آيات واقف ساخته است و توضيح ميدهد كه نظام آيات و سيستم حاكم بر قرآن بدون هيچگونه تفاوت و تباين و اختلال، يكسان و هم آهنگ بوده و نمونة برتر و والا و اعلايي است از نظامات كلامي1 و نيز تناسب آيات را در زمينة «بلاغت و ابداع» و نمونه بودن آنها را در جهت «سلاست و اِعراب» و بهطور كلّي خصوصيّت ممتاز آنها را با اين «اسلوب و ترتيب» بيان داشته و در عين حال ياد آور ميگردد كه كلام غير قرآني همواره در مجاري خويش مضطرب و صرف آن در معاني داراي اختلال بوده و «تلوّن و تغيير و تنكّر2» و ناشناختگي در آن، فراوان و دائمي ميباشد...
وي سپس نمونههايي از كلمات بديع و مستحسن را برشمرده و به دنبال آن نمودهايي از كلمات زشت و قبيح و مستهجن را پيش روي خوانندة خود قرار ميدهد و آنگاه از ميان كلمات مستهجن و متنكّر، الفاظ به اصطلاح مستنكر «مانند دُرهاي درخشان» را انتخاب نموده و به عنوان مثال و نمونه ذكر ميكند3 و در اين فصلچيزي زائد بر آنچه برشمرديم، نميآورد4.
«باقلاني» با گفتار زير كلام خويش را پيرامون قرآن به پايان ميرساند:
... و براين اساس بحث و كنكاش خويش را در زمينة شناخت شرف، فضيلت و برتري كلام، كنار بنه و آن را معيار و مقياس سنجش قرار بده.
كلامي كه مسائل را ميگشايد، و قلبها را باز ميكند و راه و مسلك را روشن و منوّر ميسازد... كلامي كه بالاترين و عظيمترين بهره را از آن، فرض نمايي، باز متوجّه خواهي شد كه باز هم بالاتر و والاتر است و فهم تو از درك حقيقت آن عاجز و ناتوان ميباشد و به هر حكمتي از آن دست يازي و گمان بري برترين و زبدهترين حكمتهاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعجاز القرآن/باقلاني/ صفحة 302، 305
2 . كلام نكره يعني كلام ناشناخته و نامأنوس و نامفهوم و احياناً مستهجن و زشت./مترجم/
3 . اعجاز القرآن/ باقلاني/ صفحات 313، 314
4 . اعجاز القرآن، باقلاني، صفحات 321، 322
|
|
آن را كشف نمودهاي، باز هم دائرة آن گستردهتر و عظيمتر است.
پس آنكس كه ميخواهد به وسيلة «شعرامروءالقيس» با قرآن به معارضه برخيزد، از خر رها شده و سرگردان، گمراهتر است و احمقتر از «هبنقه1»، ميباشد؟...
ما در عين حال كه بر همة گفتار باقلاني صحّه گذارده و آنها را تصديق مينماييم، معتقديم كه وي تنها به اين مسائلِ حق كه هيچگونه شائبة باطل در آنها راه ندارد، معترض گشته است:
قرآن كريم از اختلاف و تغيير و تبديل خالي بوده و از هرگونه خلل و عيبي كه مربوط به كلام انسان، ميباشد پاك و مبرّاست و نيز از هرآنچه كه در ارتباط با ضعف استعدادهاي انسانها مطرح است (هر چند قواي آنها استحكام داشته باشد و دليل بر آنست كه ديدة آنها نسبت به بسياري از حقايق كور است هر چند چشمان بينا و باز باشد) منزّه ميباشد2 لكن همة اين مسائل حق بهجز آن مسألة بنيادي ميباشد كه سزاوار است ما در پي آن باشيم، همان مطلبي كه قبلاً مورد بررسي قرار داديم، يعني كشف «اصول و بنيادهاي بيان» آنطور كه بتوان با در دست داشتن آنها، فرق اساسي ميان بيان قرآن و بيان بشر را بهدست آورد كه هم اكنون مورد بحث ما نيست.
اكنون موضع گفتگوي ما «شعرجاهلي» و مسائل مربوط به آن ميباشد:
همانطور كه يادآور شديم موازنة ميان شعر جاهلي و آيات قرآن كريم
موجب خشم شديد باقلاني گرديد و او را وادار ساخت تا به «معلقة امروءالقيس» حمله
برده و آن را هتك نموده تا «خلل و عيوب» نهفتة در معلقة مزبور را كشف كرده و فراديد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "احمق من هبنقه" اصطلاحي است كه پس از گذشت دوران زندگي مرد بسيار احمقي به نام "هبنقه" در عرب متداول گشته است.
هبنقه مردي از قبيلة "بني قيس بن ثعلبه" بود كه از حماقتهاي وي داستانها نقل شده است، از جمله روزي گوسفندان قبيلة خويش را به چرا برد، گوسفندان چاق را در مراتع و سرزمينهاي پرآب و علف ميچراند امّا گوسفندان ضعيف و لاغر را از چرا و خوردن علف باز ميداشت!
بدو گفتند واي برتو چرا چنين ميكني؟ پاسخ داد من چيزي را كه خداوند اصلاح نموده افساد نميكنم و چيزي را كه خداوند افساد نموده، اصلاح نمينمايم: "لا افسد ما اصلحه الله و لااصلح ما افسده"؟
داستان ديگري از حماقتهاي وي چنين است: گردنبندي از صدف و گوش ماهي و استخوان و خرمهره به گردنش آويزان كرده بود، از وي سبب اين كار سئوال شد؟ پاسخ گفت: به جهت اينكه اوّلاً: بدينوسيله شناخته گردم.
ثانياً: هيچگاه گم نگردم! شبي از شبها خوابيد و برادرش گردنبند را برداشت و به گردنش انداخت، هبنقه صبحگاهان بيدار گرديد و گردنبند را به گردن برادرش ديد و به او خطاب كرده و گفت:
اي برادر تو مني پس من كيهستم؟ (المنجد/ فرائد الادب/ مادّة احمق/ صفحة944)./مترجم/
2 . خود قرآن كريم بر اين نكته پاي ميفشرد كه اگر اين آيات از جانب غير خدا آمده بود، در آنها تغيير و اختلاف و كژي و عيب فراوان مشاهده ميكرديد. در آية 82 سورة نساء آمده است: "أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.. و نيز در سورة زمر، آية28 ميفرمايد، " قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ../مترجم/
|
|
مردم قرار دهد؟ نه اينكه از اشعار امروءالقيس خصائص و ويژگيهاي بيان عرب جاهلي را استخراج نموده و اين واقع پرشكوه را بنماياند كه اين ويژگيها هرچه باشند با خصائص بيان قرآن، متفاوت بوده و با هم فرق دارند.
و اين لغزش و خطاي طريق باقلاني سبب گرديد تا پژوهشگران بعد از وي نيز به اين خطا و لغزش گرفتار آيند و تا آنجا پيش روند كه «كُلّ شعر جاهلي» را بدين شكل و ترتيب مأخذ و منبع تحقيقات خويش گردانند؟
شگفتآور اينكه «شعر جاهلي» نزد بليغان و جمهور عامّة مردم در سطح فرهنگ و برهان لغت و شاهد علم نحو و... قرار گرفت، ولي آنگاه كه ذكري از قرآن و اعجاز آن بهميان ميآمد آن را آماج تيرهاي نقد و عيبجويي قرار داده، در مقابل كلامي كه از هرگونه عيب و خللي پاك و مبرّ است1.
بنابراين در اينجا آنچه باقي ميماند موازنهايست كه «عدل و طرف مقابل» ندارد. و براي آنها همين دليل كافي است كه بگويند اينكه اهل جاهليّت به معارضة با قرآن به وسيلة شعر يا كلام خويش، مبادرت نجستند، اقرار و اعترافي است كه به دنبال آن الزاماً فضيلت و برتري اين قرآن را بر شعر و كلام اهل جاهليّت بهاثبات نميرساند، و در اين صورت باقلاني هيچگونه نياز و الزامي به برگزيدن چنين شيوه و پيمودن چنين راهي نداشت2 مگر اينكه بگوييم آواي كريه ناداني از نادانان ملحد و زنديق مبني بر موازنة ميان «دوكلام» و ترجيح شعر جاهلي برقرآن، انتخاب چنين شيوهاي را بر باقلاني تحميل نموده است.
در اينجا نزاع ديگري وجود دارد و فصل ديگري از لجاجت و عناد در برابر ديدگان ما گشوده ميگردد و آن عبارت است از برقرار نمودن معادله ميان شعر جاهليّت و شعر شعراء اسلام، ادامة جدال و نزاع و ترجيح يكي از اين دو بر يكديگر، فصل گستردهاي را در گستاخي و بيپروايي زبانها و كسب پيروزي و رياكاري و اظهار وجود، در تاريخ ادبيّات صدر اسلام ميگشايد و در اين رابطه شعر جاهلي مورد تحقير فراوان قرار گرفت و عيوب و نواقص بسياري در آن وارد شد... و در خلال اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . و چنين كلامي وجود خارجي ندارد، پس چنين تقابل و معادلهاي بدون عدل و طرف مقابل ميباشد!/مترجم/
2 . مقصود نويسنده اين است با توجّه به اينكه عرب جاهلي از مخاصمه و منازعه با قرآن به وسيلة شعر يا كلام خويش باز ايستاد، و موازنهاي برقرار نشد، پس ايراد عيب و خلل و نقص نسبت به قرآن در ازاي كلامي كه هيچگونه عيب و نقص ندارد، در حقيقت معادلهاي است منهاي عدل... بنابراين ضرورتي ايجاب نميكرد تا باقلاني سراغ شعر جاهلي و يا معلقة امري القيس رفته و عيوب و خلل و نواقص آن را استخراج كرده و از اين راه موازنهاي ميان آن و قرآن ايجاد نموده و اعجاز قرآن را بدين طريق اثبات نمايد.../مترجم/
|
|
معركهها و دعواها گامهاي خطرناكي در مسير تجزيه و تحليل و فهم «شعرجاهلي» برداشته شد و حقيقت آن زير حجاب بههم پيچيده و پردة غليظي از غموض و ابهامات پنهان گشت و اين غلظت و بههم پيچيدگي ابهامات به آن حد رسيد كه «شعر جاهلي» را در معرض تشتّت و نابودي قرار داد و در زمينة روايت، اختلالاتي چه از نظر زيادي و نقصان و چه از جهت تقديم و تأخير به آن عارض گرديد و حتّي حقائق آن، آنچنان دچار اختلاط گرديد كه براي هر عيبجويي سهل وآسان مينمود تا آن را طبق ميل و مراد خويش تفسير و معنا كند...
لكن با همة اين احوال «شعرجاهلي» همچنان در مستواي فرهنگ زبان و معدن شواهد لغت و نحو و بلاغت باقي ماند...
آه كه چه بلايا و مصائبي كه بر سر اين شعر وارد نشد؟!
...بههرحال، بدين منوال زمانها و عصرها از پيهم آمدند و رفتند... و چرخ روزگار بر اين پايه مصيبت بارتر و شنيعتر از آن بگشت...تا ما را به همة آن فاجعهها به عصر جديد متّصل ساخت، عصري با زشتترين فضاحت و رسوايي... روزگاري كه استعمار غربي مهاجم و متجاوز بر مدارس و مراكز علمي و تحقيقي ما، سبك و «شيوه»اي را تحميل نمود كه بر پاية صحيح و اصل استواري قرار نداشت.
و در نهايت به تضعيف كينهتوزانة «پژوهشهاي عربي» منجر گرديد، تضعيفي كه نميتوان در كلّ زبانهاي جهان ( كه جوانان در مراكز آموزش برحسب تفاوت درجات، آنها را فرا ميگيرند) نظير و مانندي براي آن جستجو كرد؟!
سپس رسوايي به درجة شگفت آور و ناگواري رسيد، يعني پس از گذشت سالها «لغتعربي» از محدودة همة علوم و فنون با شيوة حساب شدهاي حذف گرديد و روزي پيش آمد كه نونهالان و جوانان، لغت و زبان مادري خويش را به عنوان يك «درس مشخّص» و محدود شده فرا ميگرفتند، درسي كه حتّي با آن مرزها و حدود حساب شده و تبهكارانه، بر انديشه و استعداد جوانان، بهويژه جوانان مرفّه، فوقالعادّه ثقيل و دشوار مينمود1.
شيطان آنگاه ظاهر گرديد كه (در كشورهاي عربي) دَرِ دانشگاهها بهسوي جوانان گشوده گشت و آنها با آن كيفيت فراگيري لغت و سهل و حقير شمردن زبان خويش، وارد دانشگاه شدند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . و در نتيجه نسبت به زبان خود (يعني زبان ملّي و مذهبيشان) ابراز انزجار و تنفّر مينمودند؟/مترجم/
|
|
در اين هنگام بود كه «فتنة شعرجاهلي» و تشكيك در صحت روايت آن آغاز گرديد و «قرن شيطان» نيز از همين تاريخ شروع شد؟ فتنه و شرّ و ايجاد ترديد نسبت به شعر مزبور دامنة گستردهاي يافت و كمكم گستردهتر و دامنهدارتر شد، تا بهسوي صفحات جرائد و مجلاّت و روزنامه بال گشود و مورد نفي و اثبات و بالاخره سوژة داغ روزنامهنگاران قرار گرفت، تا آنجا كه نه تنها «شعر جاهلي» بلكه كلّ «لغت قديم» مادّه و عنصري براي ريشخند و استهزاي مسخره كنندگان و تحقير و خردهگيري و نكتهسنجي و ظريفهگويي ادبا و نكتهسنجان، واقع شد حتّي به ندرت ميشد كسي را يافت كه بر محافظت و سلامت لغت (ولو از باب رفع تكليف) نه كمتر و نه زيادتر، مبادرت ورزد؟
|
|
اصلاح پايان امّت اسلامي، به اصلاح آغاز آن!
... اين بود تاريخ كوتاهي پيرامون عوامل وانگيزههايي كه مرا از ديرگاه در آستانة «شعرجاهلي» متوقّف ساخت...
سپس ميان دانشمندان علم بلاغت و شيوهاي را كه من كشف نموده و بيان داشتم، حايلي بهوجود آمد و حال آنكه بر آنها و ما ضروري مينمود كه در رابطه با پژوهش و كنكاش پيرامون «اعجاز قرآن» شيوهاي را برگزينيم، تحقيق و پژوهشي كه سالم و پيراستة از آفات باشد.
آري، اين بود تاريخ فشرده و بسيار مختصري فراديد كساني كه در عصر جديد ميخواهند از آن پيروي نمايند... در عصري كه «شعر جاهلي» چونان بازيچهاي در دست هركس كه به هرحال زباني دارد و با آن سخن ميگويد، قرار گرفته و سايهاي از ظلمت و اندوه و تأسّف بر تحقيقات محقّقان جديد دانشگاهي و غيردانشگاهي افكند، آنگاه كه فيالمثل يكي از اين پژوهشگران شعر مزبور را مورد بررسي خويش قرار ميدهد، شعري كه بههنگام رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و فرو فرستادن پروردگار قرآن را بر نبيّ خويش بر آن بيان، نوري بود كه تاريكهاي جاهليّت توسّط آن روشن ميگرديد و اهل جاهليّت چونان اعتكاف بتپرستان براي بت در برابر «بيان» آن معتكف گشته و در مقابل آيات آن خاشعانه سجده نموده كه هيچگاه در برابر بتهاي خويش اين
|
|
چنين خاضعانه پيشاني به زمين نميساييدند، در حقيقت آنها قبل از آنكه پرستشگر بت باشند، بيان را پرستش ميكردند؟!
ما در تاريخ جاهليّت شنيدهايم كه احياناً بعضي از افراد بتها را استخفاف نموده و كوچك شمردهاند، امّا هيچگاه نشنيدهايم كه احدي از اهل جاهليّت نسبت به «بيانِ» خويش جسارتي روا داشته باشد؟!
و حال سزاوار است تا خوانندة گرامي جمعبندي آنچه را كه من در پي آن بوده و به منظور اثبات آن دليل و حجّت اقامه نموده وكوشش خويش را در مسير كشف «راهها و شيوهها و سبكهاي» آن بهكار گرفتهام، بداند.
جان سخن و مطلب من مربوط به «ويژگيهاي بيان در قرآن كريم» و «خصائص بيان بشري» با همة اختلاف و گوناگوني زبانها، ميباشد و اينكه مبداء آن، بهجز مبداء اين است... و نيز:
«شعرجاهلي» مادّة اصلي و عنصر نخستين پژوهشهاي اوّلين بوده؛ زيرا قرآن به زبان عرب نازل گرديده و كساني كه قرآن برايشان فرو فرستاده شده و سپس مورد «تحدّي» قرار گرفته و از آوردن بهمانند قرآن عاجز و ناتوان ماندهاند، اهل و اصحاب اين شعرند و مفتون آن و مجذوب در برابر بيان آن!!
و اين بيان بابي است غير از بابي كه «باقلاني» آن را گشوده است و پيشواي بلاغت يعني «عبدالقاهر جرجاني» (متوفّي سنة 474) در دو كتاب خود «دلائل الاعجاز» و «اسرار البلاغه» آن را پيگرفته... و سپس ابداعات و ابتكارات دانشمندان آن را گسترده و زياديها و نقصانهايي برآن وارد گشته است... همة اين كوششها و دقّالبابهاي اين باب پس از بسته شدن بابي است كه ما پيرامون آن به تفصيل سخن گفتيم و به عقيدة ما شايسته بود «باقلاني» و «عبدالقاهر» آن در را زده... و آن باب را ميگشودند.
و اگر روزي ما بتوانيم با توفيقات الهي اين «رسالت» را براي اهل زبان عربي به اِتمام و اِكمال رسانيم، پيروزي روشن و «فتح مبين» و بزرگي را نه تنها در تاريخ بلاغت عربي كه در تاريخ بلاغت انسانيّت، بهدست آورده و نيز «عقل جديد» را كه در شناخت و معرفت «اعجاز قرآن» همواره پوياي رضايت و اقناع ميباشد، راضي و قانع نمودهايم...
و تنها اين از آثار مثبت تكميل شيوة ما نخواهد بود كه روش ما در زمينة اِتمام
|
|
و اِكمال، وسيلهاي را در دست حق پرستان از اهل اسلام قرار ميدهد كه همانند آن را نخواهند يافت، وسيلهاي كه گشودن دشوار باب دعوت به سوي قرآن را سهل خواهد نمود، دعوت مردم به سوي كتاب خداوند، كتابي كه نزول آن به زبان عرب اختصاص يافته و آن را به همين لسان، «ذِكرْ1» همة عالميان قرار داده و در عين حال همين كتاب را «هدايت2» براي همة بشر، عرب و عجم گردانيده است...
با عنايت به آنچه در مسير اين «شيوه» برشمرديم. در شكلي روشن «فتنة ترجمة قرآن» نيز از ريشه، راه بطلان را ميپيمايد، زيرا بشري كه نتواند با «زبان و لغت» خويش كه نثر و شعر آن را ابداع و خلق نموده، بياني چونان بيان قرآن آورد و نفس تلاوت و بر خواندن آن دليل بر آنست كه قرآن بياني است مفارق و مختلف با بيان بشر، بهراستي كه سفاهت بسيار لازم است كه شخصي ادّعا كند توانايي و استطاعت ترجمة قرآن را دارا ميباشد و قدرت دارد در ترجمة خويش خصيصه بيان قرآني را در سطح امتياز آن با بيان بشر بياورد.
پس هنگامي كه آوردن مانند قرآن در طاقت و قدرت احدي نباشد، براي اين ترجمه نيز معني و مفهومي نخواهد بود.
اين ترجمه، قرآن را در حدّ كلام بشر تنزّل خواهد داد و همانند ساير سخنها مشحون از اضطراب و تخلّف و دوري از معناي اصلي خواهد بود... و در اين صورت ديگر نه «آيه»اي در آن يافت خواهد شد و نه حجّتي براي احدي از عالميان ميباشد.
و نيز چنين ترجمهاي بر هيچكس موجبي را برنميانگيزد تا بدان ايمان آورد، هر چند اين عدم ايمان برخلاف علم و اعتقاد وي باشد3. مگر اينكه از قبل ايما آورده باشد كه قرآن كتابي است آسماني و از جانب خداوندگار فرو فرستاده شده است و اين درست برعكس مضامين آية قرآني ميباشد كه ميگويد «بيانِ» قرآن دليل قاطعي است بر اينكه آن از سنخ كلام بشر نيست، كتابي است نازل شده از آسمان و كلام «ربّ العالمين»، كلامي كه تعبّداً ما را به تلاوت و قرائت آن فرمان داده است... و بالاخره «بيان و كلامي» كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيرامون كتابت و قرائت آن چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ... (سورة حجر/ آية9)- يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ...(سورة حجر/ آية5)... إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (سورة يونس آية 104) /مترجم/
2 . أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ...(سورة بقره آية 185)- بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَهُديً وَرَحْمَةً...(سورة قصص/آية 43)/مترجم/
3 . يعني ترجمة قرآن سبب ايمان و اعتقاد او نگرديده است، هر چند اين علم و ايمان را از جاي ديگر و بر اساس موجب و دليلي ديگر، بهدست آورده باشد.../مترجم/
|
|
ميفرمايد:
«كسي كه قرآن را با مهارت بنويسد با بزرگان و ابرارِ از نويسندگان قرآن محشور خواهد گرديد، و كسي كه قرآن را با لرزش و لكنت زبان ميخواند و بر او سخت و دشوار ميباشد، خداوند به وي دو پاداش خواهد داد1».
«كسي كه حرفي از كتاب خدا را بخواند به او يك «حَسنه» پاداش داده خواهد شد، حَسنهاي كه ده برابر امثالش داراي ارزش ميباشد...نميگويم «الم» يك حرف ميباشد لكن ميگويم الف يك حرف، و لام حرفي ديگر، و ميم حرف سوّم است2!»
و گذشته از اين همه... آرمان و اميدان اين است كه خداوند براي نقطة پاياني اين «امّت»، فضيلتها، برتريها و كرامتهايي را ذخيره كرده باشد كه به فضل و عظمت نقطة نخستين اين «امّت»، اضافه گردند... به وسيلة اين قرآن گوشهاي كر و ناشنوا، چشمهاي كور و نابينا، و قلبهاي بسته و قفل شدهاي را بازگرداند... و مردم را با نور هدايتهاي قرآني از گمراهي و ضلالت نجات بخشيده و ايشان را از پيروي توطئههاي شيطاني به گام نهادن در صراط مستقيم رهنمون و بسيج فرمايد كه خود در كتاب عزيزش خطاب به پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينچنين فرموده است:
« وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ*وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ3»؛ «و بيگمان تو ايشان را به راه راست ميخواني، و بدون ترديد آنها كه به آخرت ايمان نميآورند، از راه (مستقيم) عدول كردهاند»
و نيز بدين آرزو كه آرمانها و مسائل كشف نشده، به دست افرادي از امّت اسلامي آخرالزّمان، برآورده و مكشوف گردد4، اموري كه خداوند آنها را از امّت نخستين اسلام پنهان نگاه داشت... و چه بسا همان فصل امتيازي را كه ما در عمق وجدانهاي خويش ميان بيان خداوند سبحان و بيان بندگانش از جنس بشر مييابيم، هنوز مخفي و پنهان باشد.
«فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ» بگو حجّت بالغه از آن پروردگار است، پس اگر ميخواست تمامي شما را هدايت مينمود...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الماهرُ بِالقُرآن مع السفرة، الكرام البرره، وَالّذي يَقراً القرآن و يتتمتع فيه، و هو عليه شاق، له اجران.
2 . مَنْ قَرَأ حَرْفاً مِنْ كِتابِ الله فَلَهُ بِهِ حَسَنَةٌ بِعَشْرَ اَمْثالِها. لا اَقْولُ "الم" حَرْفٌ وَلكِنْ اَقولُ اَلِفْ حَرْفٌ وَلام حَرْفٌ آخَر وَميم حَرْفٌ.
3 . سورة مؤمنون/ آية 73، 74.
4 . ما نيز به سهم خود آرزومنديم كه با بهرهوري صحيح و راستين از موقعيّت انقلاب اسلامي ايران آرمانهاي امّت اسلامي بهدست فرزندان ملّت ايران برآورده شود. انشاء الله.../مترجم/
|
|
و خداوند «مالك بن انس» را مورد رحمت و غفران بيكران خويش قرار دهد كه ميگفت:
«آخر اين امّت اصلاح نخواهد شد مگر به آنچه اوّل آن اصلاح گرديد»...
بنابراين زماني كه نخستين جامعة متشكّل اسلامي اصلاح نگرديد مگر با قدرت «بيان»، پس آخر و نقطة پاياني اين امّت نيز روي صلاح و سداد را به خود نخواهد ديد مگر با همان عامل و نيرو! و سپاس خداوندي بر برادرم «مالك بن نبي» ارزاني باد كه اين موقعيّت را بر من ارزاني داشت و از من خواست تا مقدّمهاي بر كتابش بنگارم...
كتاب «الظِاهرة القرآنيّه ـ پديدة قرآني»... و بدينوسيله براي من فرصتي را فراهم نمود تا فصلي از «اعجاز قرآن» را كه از بررسي آن وحشت داشتم، گشوده و بابي از «شعرجاهلي» را كه همواره نسبت به كنكاش و پژوهش پيرامون آن به بيماري «تسويف و مماطله» و امروز و فردا كردن، مبتلا بودم، بازگو نمايم...
و من بهدرستي ميدانم در اين زمينه كوتاهي و قصور نموده و به اختصار برگزار نمودهام، هر چند از بُعد ديگر ممكن است اِطالة سخن داده و خواننده را گرفتار ملامت و خستگي كرده باشم، امّا عذرم موجّه است، چون اظهار رأي دربارة «اعجاز قرآن و شعر جاهلي» نظر به ابهامي كه در آنها وجود دارد، فوقالعادّه دشوار مينمايد و لذا همة كوشش و جهد خويش را در تحقيق و بررسي اين دو زمينه مبذول داشته تا خاك و خاشاك پيرامون آن را زدوده و آن دو را از آسيب و خسارت، خالص گردانم...
و از خداوند سبحان مسئلت دارم اين پژوهش ناچيز را براي من وسيلة تقرّب به ذات مقدّسش گرداند، در روزي كه:
«هر نفسي با خويشتن خويش به مجادله برخاسته و هركس بدانچه عمل كرده پاداش تام داده شود و ايشان مورد ستم قرار نگيرند1»
وَالْحَمدُلِلّهِ وَحْدَهُ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِهِ، وَلافَضْلَ اِلاّ مِنْ عِنْدِهِ»
محمود محمّد شاكر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَتُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ. سورة نحل/ آية 114.
|
|
|
|
مقدمه مؤلف
|
|
|
|
مقدمه مؤلف
|
|
... اين كتاب سرگذشت عجيبي دارد، در حادثة ويژهاي به دست حريق سپرده شد و ما مجدّداً به جمعآوري اصول و كلّيات آن مبادرت جستيم...
بديهي است با توجّه به آن سرنوشت، اينك مطالب و مسائل مطروحه در اين كتاب ما را در «حلّ مسائل قرآني» كه هدف اوّلية انديشة نخستينمان بود، كافي نيست، زيرا «موضوع بحث» نيازمند كاري سخت، و مستلزم پيگيريهاي ممتد و بدون وقفه، و منابع و اسناد مهم، بلندپايه و دور از دسترسي ميباشد كه در دوّمين كوشش خود جهت بازنويسي آن، دست يازي به آنها در وسع و امكانمان نبود، امّا نظر به اينكه همواره به ارزش انديشهاي كه ما را بهسوي چنين پژوهشي سوق داده است، باور داشتيم و بذل جهد و كوشش در حدّ امكان براي تحقّق آن را ضروري و لازم ميشمرديم...، هر چند مشكلات طرح و موانع بازدارندة پياده شدن آن فراوان باشد...، بر آن شديم تا از نوشتههاي متفرّق، فيشها، يا مطالبي كه در ذهن و حافظهمان باقي مانده است، عناصر بنيادين را از متن اصلي جمعآوري نموده، تا بدين وسيله آنچه را (كه بنابر باور ما) «جوهر موضوع» و حقيقت تحقيق بود، از دستبرد زوال و نابودي
|
|
نجات دهيم...
جوهر بحث كه ما آن را حفظ نموديم عبارت است از:
اهتمام براي تحقيق يك شيوة تحليلي در مسير پژوهش و بررسي «پديدة قرآني»، شيوهاي كه از بُعد عملي، هدفي مزدوج را محقّق ميسازد:
1ـ براي جوانان مسلمان فرصت تأمّل دقيق و پويايي را در دين ممكن ميسازد.
2ـ اصلاح مناسبي را در سبكهاي كهن و متدهاي كلاسيك تفسير قرآن كريم، به اقتراح ميگذارد.
و اين دو مهم در واقع به عوامل گوناگوني برگشت ميكنند كه برخي از آنها مربوط به تحوّل فرهنگي است كه در شكلي عمومي در جهان اسلام رخ نموده است، و بعضي از آنها مربوط به عنصر ديگري ميباشند كه ممكن است ما آن را در شكلي ويژه «تحوّل و دگرگوني نظرات خويش در مشكلة اعجاز قرآن» نام نهيم...
و اينك اين «عوامل» را به ترتيب زير بر ميشمريم:
الف ـ عوامل تاريخي:
شايستة توجّه شايان است كه تحوّل فرهنگي در جهان اسلام مرحلة بسيار خطير و حسّاسي را ميگذراند، زيرا «نهضت اسلامي» انديشهها و جهتگيريهاي فنّي خويش را (بهويژه از طريق كشور مصر)، از «فرهنگ غربي» دريافت ميدارد!
بديهي است اين انديشههاي تكنيكي «تنها برفنومن»هاي حيات فكري جديد (كه جوانان مسلمان آنها را جزء به جزء اقتباس كرده) بسنده ننموده، بلكه به طريق پيچيده و مرموزي آنچه كه در رابطة با «عقيده و فكر»، «نفس و روح»، و در يك كلام آنچه را كه در ارتباط با «حيات معنوي» انسان مطرح ميباشد، در برگرفته است.
و شگفت آور آنكه مشاهده ميكنيم بسياري از جوانان مسلمان روشنفكر اين عصر ميخواهند «عناصر فرهنگي» مربوط به باورهاي ديني، و احياناً در ارتباط با انگيزههاي روحي خويش را از خلال كتابها و نوشتارهاي كارشناسان اروپايي بگيرند؟!
البتّه «بررسيهاي اسلامي» كه امروز با خامة بزرگاني از خاورشناسان در اروپا ظهور نموده است، واقعيّتي است غيرقابل انكار، ولي جاي اين سئوال هست كه : آيا ما «موقفي» را كه اين واقعيّت در حركت اسلامي جديد سرزمينهاي اسلامي، اشغال
|
|
نموده، ترسيم كرده و مشخّص ساختهايم؟ (و آيا حدود و ثغور آن را معيّن كردهايم)؟
در واقع «كارهاي ادبي» مربوط به مستشرقان به درجة خطير و حساسّي از گستردگي و وسعت نفوذ رسيده است كه ما هيچگاه تصوّر آن را هم نميكرديم و دليل اين واقعيّت همين ما را بسنده است كه «مجمع اللغة العربيّة» در مصر، يك دانشمند فرانسوي را به اعضاي گروه خويش اضافه كرده است و امكان بيشتر درك اين «واقعة تلخ» (گستردگي نفوذ خاورشناسان) اينكه به تعداد و نوع و محتواي رسالههاي (تز دكتراي) دانشجويان سوري و مصري كه هر سال تنها به دانشگاه پاريس تقديم ميدارند، توجّه كنيم؟
كلّية نويسندگان اين رسالهها (كه در حقيقت استادان آيندة فرهنگ عربي و بانيان نهضت اسلامي فردا ميباشند) بر انتشار و گسترش افكاري كه از اساتيد غربي خويش گرفتهاند پاي ميفشردند!
و بدين ترتيب و از اين راه «مسئلة استشراق» در حيات عقلي كشورهاي اسلامي نفوذ يافت، و از كانال مزبور، مستشرقان موضع و جهتگيري تاريخي خود را در درجهاي بس عظيم بالا بردند!
اين است آن مهمّات و بحرانهاي خطيري كه هم اكنون «فرهنگ م» با آن دست به گريبان است، كه نمونههاي آن را در اينجا و آنجا و در پارهاي از «مناظرات مُد روز» ميتوان مشاهده نمود، مانند مناظرة «دكتر زكي مبارك1» با «دكتر طه حسين2» كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زكي مبارك (1895-1952) نويسنده، شاعر و اديبِ محقّق عربي، در قرية "سنتريز" مصر تولّد يافت... و در دانشگاه الازهر و سپس دانشگاه ملّي مصر بتحصيل پرداخت و در سال 1924 رسالة دكتراي خويش را تحت عنوان "الاخلاق عِند الغزالي" نوشت و بعد به پاريس مسافرت كرد و در دانشگاه "سوربن" به اخذ درجة دكترا نائل آمد و تز خود را تحت عنوان "النثر الفنّي في القرن الرابع" در سال1931 تقديم دانشگاه مزبور كرد...
وي سالها در دانشگاه مصر و نيز در مدرسة عالي "دارالمعلّمين" بغداد به تدريس پرداخت، و مدّتها نيز بازرس مدارس مصر بود... از جملة آثار وي عبارتنداز:
"حسب ابن ربيعه و شعره"، "التصوف الاسلامي في الادب و الاخلاق" و "عبقرية الشريف الرضي" و همچنين داراي اشعار فراواني است كه در دو ديوان به عنوان ديوان زكي مبارك در سال 1933 انتشار يافت.. (الموسوعة العربيه الميسّره/باشراف محمّد شقيق غربال/ از انتشارات دارالشعب و مؤسّسة فرانكلين قاهره،/ صفحة 925). /مترجم/
2 . دكتر طه حسين در سال1889 ميلادي در يكي از روستاهاي "مفاغة" مصر متولّد شد، و در اوان كودكي كور شد، امّا با همة اين حال به تحصيل علم و ادب روي آورد و در دانشگاه الازهر و دانشگاه ملّي مصر به فرا گيري دانش پرداخت... از شيوههاي مستشرقين بهرههاي فراوان گرفت و فرهنگ جديد را در تحقيقات ادبيّات عرب وارد ساخت...در رأس يك هيئت علمي به فرانسه رفت و پيرامون فلسفه و ادبيّات كهن پژوهشهايي نمود و نسبت به ادبيّات معاصر فرانسه آگاهي يافت... و پس از بازگشت در دانشگاه ملّي مصر به كار پرداخت و در سال 1925 كه "دانشگاه مصر" تأسيس گرديد به عنوان استاد آن دانشگاه... وسپس رئيس دانشكدة ادبيّات آن دانشگاه تعيين شد. و در همين دوران و در زمان حكومت "اسماعيل صدقي" مقالات ادبي و سياسي خود را در روزنامهها و مجلاّت منتشر ساخت. بعد سمتهايي را چون رئيس دانشگاه اسكندريّه، وزير فرهنگ، و رئيس كميتة فرهنگي دانشگاههاي
عربي، احراز كرد.
وي داراي آثار گرانقدر و تحقيقات ادبي متنوّعي است، ازجمله:
"ذكري ابي العلاء" ميباشد كه تحقيقي است ژرف پيرامون دانشمند نابيناي شهير، ابوالعلاء معري... اين كتاب در حقيقت تز دكتراي طه حسين است كه آن را در سال 1914 از دانشگاه قديم مصر اخذ نمود، اثر ديگر او عبارت است از "ابن خلدون و فلسفته الاجتماعيّة" كه به وسيلة اين رساله موفّق گرديد در سال 1925 دكتراي خود را از دانشگاه سوربن فرانسه بگيرد... و ديگر آثار وي در ادبيّات معاصر عرب، داستان و شعر تمثيلي در يونان و... عبارتنداز: "حديث الاربعاء" "في الادب الجاهلي" "حافظ و شوقي" "مع المتنبي" "خصام و نقد" "الفتنة الكبري"، قادة الفكر" "علي هامش السيره" "مستقبل الثقافة في المصر" و "الايّام" و... (الموسوعة العربيّه الميسّره/ صفحة 1164) و از آثار ديگر طه حسين "علي و بنوه" و "ماوراءالنهر" ميباشد. /مترجم/.
|
|
مصر بهوقوع پيوست، و در يك «قصيدة ادبي حماسي» از آن به عنوان يك تراژدي جديد براي تفكّر اسلامي، نام برده شد!
ولي مهمترين مصداق اين بحران عمومي و گسترده، همان است كه اينك موضوع بررسي و كنكاش فعلي ما را تشكيل ميدهد.
يعني مسئلة تأثير پژوهشهاي خاورشناسان بر انديشة جوانان دانشگاهي ما....
جواناني كه حتّي در معارف ويژة اسلامي خود نيز به مصادر غربي روي آوردهاند، چه اين گرايش فاجعهبار از فقر كتابخانهها و مراكز فرهنگي ما نشأت گرفته، و يا نتيجة مجرّد تجانس و نزديكي عقلي و روشنفكر مآبانه بوده باشد1؟ آنطور كه اينك مصادر خودي و اسناد و منابع محلّي كه از گنجينههاي فرهنگي خويش، جوشيده است به صورت جزئي از اجزاي كتابخانههاي ملّي اروپا درآمده است و حق اين است كه كشور مصر به جهت امكاناتي كه از نظر داشتن چاپخانههاي مدرن، و تلاش سخت و پيگير جوانان دانشپژوه آن، توانست با بذل كوشش عظيم «وسائل جديدي» را در اختيار «تفكّر اسلامي» قرار دهد... ليكن نفس اين كوشش (متأسّفانه) در كنف حمايت سازمانهاي وارث دوران استعمار كه «فرهنگ» را در خدمت «سياست» ميخواست، قرار داشت!!2 و به هر ترتيب (مسئلة قابل توجّه) اينكه به دليل خضوع در قبال مقتضيات عقلي جديد، جوانان روشنفكر مسلمان در برخي از كشورهاي اسلامي، خويش را در زمينة رجوع به منابع مؤلّفان بيگانه ناچار ميبينند، مقتضيات عقلي جديدي كه تا حدّ زيادي شيوة وضعي و تحليلي دكارتي را مورد توجّه قرار داده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . و در هر شكل و به هر حال نتيجه يكي است..../مترجم/
2 . در ايران نيز با توجّه به تمدّن عظيم و ديرپاي آن و نيز غناي فكري و فرهنگي، همين سياست از سوي مستشرقان وابسته به استعمار و مجذوبان محلّي آنها، تحقّق يافت! /مترجم/
|
|
است، حتّي ما در اين زمينه قضات و شيوخ معمّمي را مييابيم كه تحت تأثير «شيوة دكارتي1» ذوق زده شده، حدود و زيباييهاي هندسي آن را ترسيم ميكنند.
با همة اين احوال اگر «استشراق» در شيوههاي خويش تنها به مسائل و موضوعات علمي بسنده ميكرد، نميتوانست مسئله و يا مشكلهاي را پديد آورد، امّا با كمال تأسّف جوّ «سياسي ـ ديني» حاكم بر تأليفات اين كارشناسان اروپايي در زمينة «پژوهشهاي اسلامي»- عليرغم اينكه حقّاً اعجابانگيز است- از ماهيت اين سنخ كوششها پرده برميدارد.
مثلاً «پدر لامنس2» تنها الگوي مستشرقان معاند با اسلام و رجال اسلام نيست، و شيوة دامنهدار وي در مسير انهدام پايههاي اسلام، نيز تنها روش و حالت ممكن و متصوّر نميباشد، لااقل براي اين مرد متعصّب اين برتري و فضل! وجود دارد كه ميتوان به سهولت از بغض و كينة شديد او نسبت به «قرآن و محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » پرده برداشت، و بدون ترديد پرداختن به كار3 در ساية چنين تعصّب جنجالي و نعرهكشي به مراتب بهتر و آسانتر است از (رودررويي) با آنچنان شيوههاي ماكياوليستي مزوّرانه و مستهجني كه ديگر مستشرقان، زير پوشش علم، پيش گرفتهاند!
و شگفت آور، ياد آوري مجامله و بيتفاوتي جوامع اسلامي و بهويژه مصر در قبال اين قبيل انديشههاي احمقانه است، آنگاه كه از دانشگاههاي غرب شرف صدور مييابند!
و روشنترين نمونة اين واقعيّت (درد آور) تئوري مستشرق انگليسي «مارگليوث4» ميباشد كه پيرامون «شعر جاهليّت» جعل كرده است.
وي اين تئوري را در يوليو (ژوئية) سال 1925 در يكي از مجلاّت شرق شناسي انتشار داد. (و درست يك سال بعد) يعني در خلال سال 1926 «طهحسين» كتاب مشهور خود، «في الشعر الجاهلي» را منتشر ساخت؟
اين تسلسل تاريخي تعبير كامل و تمام عياري از پيروي افكار برخي از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مبناي دكارت آن بود كه در همه چيز بايد شك كرد و هر آنچه را عقل به روشني دريابد، حق است./مترجم/
2 . R-P, Lamance كشيش مشهور و مستشرق بلژيكي، از مبلّغان معروف و متعصّب مسيحي كه مسافرتهايي به برخي از كشورهاي اسلامي از جمله مصر و لبنان كرد و از اساتيد مشهور "كتب قديمه" دانشگاه روم بود. از جملة آثار وي عبارتند از: "الفاظ فرانسه مشتق از عربي"، "فوائد اللغه" و" كتاب فاطمه"/مترجم/.
3 . يعني مقابلي و پاسخگويي به سخنان و ابراز نظرها.../مترجم/.
4 Marguelioth(رجوع شود به مقدّمة "استاد محمود شاكر" /صفحة 46/ همين كتاب)