بخش 5

پوزیتویسم و مسئله تفسیر قرآن عوامل مربوط به شیوه استنباط معیاری اصیل از قرآن از دیدگاه پدیده شناسی پدیده دینی

پيشوايان فرهنگ عربي جديد از استادان غربي مي‌باشد1 و اگر به‌هنگام انتشار تئوري مزبور آن همه تشويق و تحسين آتشين و اعجاب‌انگيز برخي از مجلاّت به‌اصطلاح عربي و رساله‌هاي تقديمي گروهي از به‌اصطلاح دكترهاي متجدّد عرب، نبود، چه بسا اين چنين شهرت نمي‌يافت، زيرا آن‌طور هم از محتواي ويژه و فوق‌العادّه‌اي برخوردار نيست...

(امّا آن همه شيفتگي و استقبال و تشويق ناشي از بي‌شخصيّتي) فرضيّة مارگليوث را آن‌چنان بالا برد كه در پژوهشهاي «دكترصباغ» پيرامون مسئلة «اعجاز در قرآن» ارزش يك «معيار ثابت» را كسب نمود.

دكتر مزبور در شكلي آگاهانه و مغرضانه اعتراف به اين واقعيّت را كه «شعرجاهلي چونان رويدادي مثبت و حقيقتي موضوعي در تاريخ ادبيّات عرب وجود دارد» مورد انكار شديد قرار داده است...

بنابراين «مشكله‌اي» كه با آن روبرو هستيم از محدودة «ادب و تاريخ» فراتر رفته و به‌طور مستقيم كلّ نظام تفسير كهن را مورد ترديد قرار داده است، نظامي كه بر اساس يك شيوة مقارنه‌اي «سبك‌شناسي» و نيز با اعتماد بر «شعرجاهلي» چونان حقيقتي غير قابل انكار و نزاع، استوار مي‌باشد.

به هرحال ممكن است اين «مشكله» به پيروي از تحوّل جديد در انديشة اسلامي، و تنها در شكل و سطح كمترين تحوّل، متحوّل گردد، زيرا ضروريّات، «تحوّلات و دگرگونيه» مقتضي است تا در شيوة تفسير كلاسيك تعديلي، هم در بعد حكمت و آموزش و هم در بُعد رويه‌ و شكل (كه با مقتضيات تفكّر جديد متناسب و هماهنگ گردد)، صورت گيرد، ولي به گمان ما «مارگليوث» با طرح تئوري خود در برابر اين «مشكله» مي‌خواهد يك نوع تحوّل و انقلابي (نه رفرُم و اصلاحي) را تحميل كند، آن‌طور كه چيزي شبيه «ديناميت» را تعبيه نموده، تا در موقعيّتي مناسب به يكباره كلّ «سيستمهاي تفسيري كلاسيك» را منفجر سازد؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما در اينجا تئوري مارگليوث را بدين جهت يادآور شديم تا خوانندة مسلمان ما به ضرورت تطبيق شيوة تحليلي جديد در تفسير قرآن، به‌درستي پي ‌برده، و نيز امكان يابد تا به درك صحيح ارزش اين متد كه بر شالودة "فنومنلوژي = بررسي فنومن‌ها" Laphesomenologie و بر اساس "روشهاي تحليل موضوعي" استوار است، آگاه شود. ما بدين جهت آراء و نظرات "مارگليوث" و يا شاگردان وي، همانند "دكتر طه ‌حسين" را مورد ارزيابي قرار داديم كه در حقيقت مي‌خواهيم تنها "پديدة قرآني" را بررسي كنيم.../مؤلّف/

پوزيتويسم و مسئلة تفسير قرآن:

مي‌‌دانيم از ديرگاه تا به امروز مسئلة «اعجاز قرآن» بر اساس برهان روشن «تعالي كلام خداوند مافوق كلام بشر» گذارده شده بود...

در يك كار تطبيقي در زمينة نتايج تئوري «مارگليوث» آن‌طور كه «دكتر صباغ» (در تحقيق ويژة خويش و بر پاية فرضيّة مزبور) جهت انهدام آن اساس، انجام داده است، ملاحظه مي‌كنيم كه براي وضع يك شالودة عقلي بديهي براي «اعجاز قرآن» تفاسير به سوي پژوهشهاي سبك‌شناسي روي آورده بودند، از همين‌جاست كه «مشكلة تفسير» در شكلي خطير نسبت به عقيدة مسلمان (يعني باور او پيرامون برهان اعجاز قرآن) جلوه مي‌‌كند، و چه بسا تحوّل فكري در دفع جوانان دانشگاهي ما به سوي «توجّه به كهنگي و قدمت معيارهاي كلاسيك» قصور نورزيده تا دير يا زود ايشان را بدان جهت سوق دهد... معيارهايي كه حتّي امروز نيز پويايي و تقدّم و استحكام خويش را حفظ نموده و دليل قاطع و محكمي است بر پايگاه ماورايي و مصدر غيبي قرآن كريم... امّا نسبت به عقلِ داراي رنگ و صبغة دكارتي، براي برهاني كه ويژگي تحليلي خويش را از دست داده و تنها جنبة «ذاتي محض» دارد، چه ارزشي باقي خواهد ماند؟


102


حق اين است كه هيچ مسلماني را - به‌ويژه در كشورهاي غير عربي- نخواهيم يافت كه بتواند مقارنه‌‌اي خارجي- عيني- ميان يك آية قرآن و يك فراز نثر موزون و يا يك فقرة قافيه‌دار از اشعار جاهليّت برقرار سازد1! ما مدّتهاست كه ديگر نبوغ و برجستگي و غناي زبان عرب را در ميان خويش نمي‌چشيم. و نمي‌توانيم از راه مقايسه‌هاي ادبي به يك نتيجة عادلانه و حكيمانه‌اي دست يازيم. و نيز مدّتهاي طولاني است كه باورهاي ما در اين باب به «تقليد» صِرف و پيروي محض بسنده نموده و لذا با عقلهاي مربوطِ به شيوه‌هاي «پوزيتوِيستي2» (روشهاي تحقّقي) و انديشه‌هاي متمايل به مكتبهاي مادّي، سازگار نمي‌باشد.

از اين پس مسألة «تفسير قرآن» نيز در شكلي جديد مورد ارزيابي قرار مي‌گيرد، و چه بسا دانشمندان روشنفكر و نوآور مصر در ساية همين شعاع جديد و شكل نو به تفسير نگريسته باشند...

ولي كوششهاي دانشمندان مزبور- علي‌رغم اين‌كه در علم تفسير به مسائل اجتماعي توجّه نمودند - نتوانست يك نظام كامل و يك شيوة مرزبندي شدة تفسيري را ارائه دهد...

مثلاً تفسير بزرگي را كه «شيخ طنطاوي جوهري3» تأليف نموده است در حقيقت يك فرآوردة علمي مي‌باشد و به يك دائرة المعارف شبيه‌تر است تا تفسير قرآن و در آن حتّي حدّاقل كوشش جهت ارائة يك «سيستم تفسيري» مشخّص مشاهده نمي‌گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقارنه و تطبيق موضوعي و خارجي عبارت از همان متد پوزيتويسمPasitivism يا روش تحقّقي است، روشي كه فنومن‌ها و پديده‌هاي عيني را تنها در مقياسهاي تجارب حسّي و علوم تحقّقي ارزيابي مي‌كند...اين اصطلاح براي نخستين بار به فلسفه و تعاليم "اوگوست كنت" "Auguste conte " دانشمند فرانسوي قرن نوزدهم، اطلاق گرديد كه هرگونه مذهب فلسفي مربوط به ماوراءالطّبيعه را مورد انكار قرار مي‌‌داد و سپس نسبت به هرگونه سبك و متد پژوهشي كه روش تحقيقي خويش را بر اصالت مادّه و "عينيّت خارجي" اشياء نهاده است، روش پوزيتويستي يا تحقّقي اطلاق گرديد./مترجم/

2 POSITIVISM

3 . طنطاوي جوهري (1870-1940)، از ادبا و علماي نام‌ آور مصر، در بسياري از علوم تبحّر داشت، تفسير قرآن و علوم جديد را فراگرفت، وي از دارالعلوم مصر فارغ التّحصيل شد و در همانجا به تدريس اشتغال داشت... در دانشگاه مصر محاضرات و سخنرانيهاي فراواني را ايراد نمود، طنطاوي علاوه بر اشتغالات علمي به امور سياسي و اجتماعي نيز مي‌پرداخت و در نهضتهاي ملّي و ضدّ استعماري مشاركت مي‌نمود... وي در سال 1940 ميلادي در شهر قاهره در سنّ 70 سالگي بدرود حيات گفت و از خود علاوه بر تفسير كبير "الجواهر في تفسير القرآن الكريم" آثار زيادي باقي گذارد، از جمله "جواهر العلوم" و "الحكمة و الحكماء..." (المنجد في الادب و العلوم/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ چاپ21/ صفحة 437)/ مترجم/.

امّا تفسير «سيّد رشيد رضا1» (كه در آن از استاد و پيشواي خود «شيخ ‌محمّد عبده2» پيروي نموده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمّد رشيد رضا (1865-1935) از علماي اسلامي و از رجال احياي تفكّر ديني و اصلاحات اجتماعي است، وي در "قلمون" طرابلس (لبنان) ديده به جهان گشود و در همانجا به تحصيل پرداخت... در سال 1897 به مصر رفت و با مصلح كبير اسلامي امام شيخ محمّد عبده ارتباط برقرار نمود و سالها نزد وي تلمّذ كرد، در سال1908 به دمشق رفت، امّا پس از اندي ناچار به مراجعت به مصر شد و در آنجا مدرسه "دعوة و ارشاد" را تأسيس نمود، در روزگار حكومت ملك فيصل به سوريه رفت و به عنوان رئيس مؤتمر سوري انتخاب گرديد، ولي در سال1920 بر اثر دخالت فرانسوي‌ها در مؤتمر، از آن كناره گيري كرد، به هندوستان و حجاز و اروپا مسافرت كرد و پس از مراجعت تا آخر عمر در قاهره اقامت گزيد و در همانجا بر اثر حادثه‌اي در گذشت، مشهورترين آثار او مجلّة "المنار" در 31 جلد و "تفسيرالقرآن الحكيم" مشهور به تفسير المنار در 12 جلد مي‌باشد، وي متأسّفانه نتوانست تفسير مزبور را تا آخر قرآن تمام كند چون عمر شيخ محمّد عبده كفاف نداد و تفسير المنار در حقيقت تقريرات شيخ است، 12 جلد تفسير وي از اوّل قرآن كريم تا آية 49 سورة يوسف مي‌باشد... يكي ديگر از كتابهاي وي عبارت است از "تاريخ الاستاد الامام الشيخ محمّد عبده"... امير شكيب ارسلان كتابي درسيره و شرح زندگي سيّد محمّد رشيد رضا نوشته است (المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ فردينان توتل/ چاپ 18 / صفحة 217- الموسوعة الربيّة الميسّرة/ صفحة1660) /مترجم/

2 . امام مصلح شيخ محمّد عبده (در سال 1849 بر طبق ضبط معجم اعلام المنجد/ صفحة 1661، در دلتاي مصر تولّد يافت و در سنة 1905 در گذشت) وي از مؤسّسان و پيشگامان نهضت اصلاحي جديد مصر است و از بزرگترين علماي اسلامي معاصر بود كه به اصلاح و تجدّد و تحوّل در جهان اسلام دعوت نمود، عبده حافظ قرآن بود و تحصيلات خويش را نخست در "معهد طنطا" و سپس در دانشگاه "الازهر" انجام داد و در كنار تحقيقات اسلامي به پژوهش و فراگيري علوم طبيعي و تاريخ پرداخت... در سال 1872 با سيّد جمال الدّين افغاني ملاقات كرد، امّا بعدها تماس‌ها تكرار شد و ميان آن دو ارتباطي وثيق و محكم برقرار گرديد، آن‌طور كه شيخ به‌شدّت تحت تأثير انديشه‌هاي "سيّد" قرار گرفت و آفاق جهان اسلام به روي او گشوده گشت. سالها نشريه‌اي را تحت عنوان "الوقايع المصريه" كه رياست هيئت تحريريّه آن را به‌عهده داشت انتشار داد و اين تا زمان حكومت "خديو توفيق" كه سيّد جمال از مصر تبعيد شده بود جريان داشت، وي نيز بعدها تبعيد گرديد و مدّتي در بيروت و مدّت زماني نيز در پاريس اقامت گزيد و در همين هنگام به اتّفاق "سيّد" مجلّة "العروة الوثقي" را در جهت مبارزة با استعمار و استبداد در كشورهاي اسلامي منتشر ساخت، شيخ محمّد عبده دعوتهاي اصلاحي خويش را بر بنيادهاي سه گانة ذيل استوار ساخته بود:

الف ـ بازگشت به اسلام اصيل، آن‌طور كه در صدر اوّل بود، به‌ويژه احياي انديشة اسلامي نسبت به آزادي و اجتهاد.

ب ـ احيا و رواج لغت و زبان عربي (زبان قرآن و سنّت)

ج ـ احترام به حقوق انسانها و نجات ملّتها از تجاوز و طغيان حكّام و زمامداران... وي با خمود فكري به مبارزه‌اي بي‌امان پرداخت و كوشيد با تمسّك به مبادي اصيل اسلام، ميان تعاليم اسلامي و فرهنگ معاصر غربي سازگاري معقول و متيني را ايجاد نمايد.

عبده پرچم آزادي بحث و اجتهاد در دين را پس از سالها ركود، به اهتزاز در آورد و با بدعتها و خرافات به مبارزه‌اي عميق و همه جانبه دست يازيد، و ميان عقل و دين روابطي دوستانه برقرار ساخت و منادي تسامح ديني و تقريب ميان ملّتها بود، اسلوب جديد و حركت پرثمري را در ادبيّات عرب و شيوة نويسندگي بوجود آورد. او پس از سالها همفكري و همگامي و هم رزمي با سيّد جمال الدّين اسد آبادي، طريق وحيد و راه حق براي آزادي ملّتها را تعليم و تربيت مي‌دانست، نه انقلاب و "ثوره" آن‌طور كه "سيّد" بدان اعتقاد داشت و شايد يكي از دلائل جدايي وي از سيّد جمال در سالهاي اخير و اشتغال مستمرّ او به درس و بحث و تأليف و تحقيق و قضاوت و وعظ!، همين اختلاف نظر در شيوة مبارزه با استعمار و نجات ملّتها بوده است...

اما شيخ محمّد عبده كتب متعدّدي را به رشتة تحرير در آورد كه مهمترين آنها "رسالة التوحيد" است كه مجموعة دروس امام مي‌باشد كه در سال 1885 ميلادي در مدرسة سلطانية بيروت براي شاگردانش تدريس كرد و در سال 1906 ميلادي به‌چاپ رسيده است (المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 215) و ديگر از آثار مهمّ او "الاسلام و النصرانيه" و "العلم و المدينه" مي‌باشد. او منهج و شيوة جديدي را در تفسير قرآن كريم پايه نهاد كه پاره‌اي از تفاسير وي بر اساس همين روش نو به صورت سلسله مقالاتي در مجلّة "المنار" انتشار يافت... عبده در شيوة

جديد تفسيري خويش، فهم صحيح و بي‌پيراية لغات قرآني و استخدام عقل و بهره‌وري از پيشرفتهاي علمي را اساس كار خود قرار داده بود و توانست نسلي از علماء و انديشمندان را به پيروي از اين "شيوه و سبك" تربيت كند كه در رأس آنها مي‌توان از محمّد رشيد رضا و "مصطفي مراغي" نام برد.

و همآن‌طور كه در متن آمده است در حقيقت رشيد رضا تفسير المنار را به پيروي از ابتكارات و شيوه‌هاي استاد خويش و درسهاي تفسيري وي تأليف نموده است و همچنين مصطفي مراغي يك دوره تفسير، از اوّل تا آخر قرآن را با بهره‌وري از دروس استاد خود به رشتة تحرير درآورده است.

(الموسوعة العربية الميسرة/ صفحة 1661- المنجد في الادب و العلوم/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ چاپ 18/ صفحة341).. شيخ در سنة 1898 كه اجازه داده شد به مصر بازگردد، مدّتي به امر خطير قضاوت اشتغال داشت و سپس ترفيع مقام يافت و به عنوان مفتي بزرگ كشور مصر انتخاب گرديد و اين منصب را تا هنگام وفات (1905م.) به‌عهده داشت... از ديگر كتابهاي معروف وي شرح مختصر و محقّقانة او بر كتاب جاويدان "نهج‌البلاغه" امام اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) است.

تفسير 20 سوره از سوره‌هاي آخر قرآن كريم (جزء عمّ) به صورت كتابي مستقل به قلم امام شيخ محمّد عبده در سال 1387 هجري (1967 ميلادي) در مصر چاپ و انتشار يافت، مترجم اين كتاب اخيراً تفسير مزبور را تهيّه نموده و در صدد است در صورت بقاء عمر و دوام توفيق آن را به فارسي ترجمه نمايد../مترجم/.

است.) نيز «شيوة پژوهش» جديدي را ارائه ننموده است، وي همة همّ و كوشش خويش را در اين جهت قرار داده است كه بر پيكر «نظام كهن تفسير قرآن» لباس «عقل جديد» بپوشاند، و با اين‌كه او نتوانسته است در شيوة تفسير كلاسيك تعديلي جوهري و بنيادين به‌وجود بياورد، امّا حدّاقل توانسته است در صف مسلمانان عاشق تجدّد و تحوّل ادبي و فرهنگي، تمايل جديد و شديدي را پيرامون يك سلسله بحث‌ها و انتقادهاي مذهبي بيافريند1.

با همة اين احوال «مشكلة تفسير» همچنان خطير و در ساية حسّاسيت ظريفي باقي است، از يك طرف نسبت به اعتقاد انسان معتقد به مكتب دكارت، و از سوي ديگر نسبت به مجموعة انديشه‌هاي رايجي كه اساس فرهنگ ملّي ما را تشكيل مي‌دهند...

بديهي است در هر جامعه‌اي همان‌طور كه در برگيرندة مشكلة انديشه‌هاي علمي ويژة انديشمندان مي‌باشد، در بردارندة مشكلة افكار رايجي كه توده‌ها را به تحرّك وا مي‌دارد نيز هست و همچنين به همان دليل كه مشكلات مربوط به افكار علمي پاره‌اي از راه‌حل‌هاي مرزبندي شده و نظري را در برابر ديد دانشمندان و رهبران مي‌گشايد، در قبال انديشه‌هاي رايج توده‌ها و مشكلاتي كه در زندگي با آن مواجه مي‌گردند يك نحوة «سلوك عملي» مشخّص را نيز ارزاني مي‌دارد...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به گمان ما تفسير گرانقدر "الميزان" تأليف استاد علاّمة فقيد طباطبايي به عنوان بزرگترين و جامعترين تفسير معاصر دنياي اسلام نيز يك سيستم تفسيري مشخّص و مرزبندي شده‌اي را ارائه نداده، بلكه چونان تفسير "المنار" با بهره‌وري كامل از همة ويژگيهاي تفاسير "كلاسيك" توانسته است در شكلي گسترده‌تر و با نوآوريهاي بسيار مغتنمي، عقل جديد را نيز از نظر دور ندارد، ولي اين به‌جز ارائة يك نظام تفسيري مدرن مي‌باشد كه بر اساس شيوة مقارنه‌اي سبك شناسي بتواند در كلّ سيستم‌هاي تفسيري كلاسيك تعديلي بنيادين، آن‌طور كه مورد نظر استاد مالك بن نبي است به‌وجود آورد.../مترجم/

ما هم اكنون در جهان اسلام، در برابر دو طبقة متضاد قرار داريم:

طبقة تحصيلكرده و روشنفكري كه مسئلة «حركت زمين» را به عنوان يك واقعيّت غير قابل ترديد پذيرفته‌اند، و طبقه‌اي از دراويش كه بسياري از مردم نادان را به‌دور خود جمع نموده‌، با ايماني پرشور عقيده دارند: «زمين ساكن است و بر اساس عنايت و ارادة خداوندي بر شاخ گاو استوار مي‌باشد»!!

بنابراين كه گاه انديشه‌هاي رايج مردمي (افكار عاميانه كه از خرافه و توجيه يك مفسّر و تحليلگر ناموفّق نشأت گرفته است، در بسياري از برهه‌ها و حالات‌ تاريخي داراي آنچنان تأثيري است كه انديشه‌هاي علمي را تحت‌الشّعاع قرار داده و از آنها نيز پيشي مي‌گيرد مثلاً «قطب‌نما و زاويه سنج» علي‌رغم اين‌كه از ابتكارات علمي و از ثمرات صنعتي جهان عرب بودند، امّا عرب آن روز به جهت انحطاط عقلي و اخلاقي كه از نتايج انديشه‌هاي مرده و خرافي مردم بود، نتوانست اين ابزار را در استخدام خويش درآورده و مثلاً در كشف قارّة آمريكا آنها را مورد بهره‌وري قرار دهد؟

آيا اين همان فاجعه‌اي نيست كه غزالي1 در «بيت مشهور» خود مي‌خواهد آن را بيان كند:

غِزِلْتُ لَهُمْ غَزْلاً رَقيقاً فَلَمْ اَجِدُ لِغَزْلي نَسّاجاً فَكَسَرْتُ مَغْزَلي براي اين مردم نخ ظريفي را تافتم، امّا براي نخ خود، هيچ نسّاجي را نيافتم كه آن را ببافد، به‌ناچار كارگاه نخ‌‌ريسي (دوك) خويش را شكستم!

به‌هر حال «مسألة تفسير قرآن» در پيشگاه علم آموز آگاه، مشكلة اعتقادات مذهبي اوست، و در نزد مرد عامي كوچه و بازار، مشكل انديشه‌هاي رايج و افكار عاميانه!

و با توجّه دقيق به اين دو ديدگاه، سزاوار است در پرتو تجربه‌هاي تاريخي كه بر جهان اسلام گذشته است، تعديلي منطقي در شيوة تفسير قرآن كريم به‌وجود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوحامد زين‌الدّين محمّد بن محمّد ملقّب به حجّة‌الاسلام غزالي (1059-1111) در شهر طوس (خراسان) ديده به جهان گشود و در نيشابور نزد امام‌الحرمين ابوالمعالي جويني فقه و كلام را فرا گرفت و به تحصيل فلسفة فارابي و ابن‌سينا پرداخت و در عرفان و تصوّف و اخلاق متفكّري بزرگ و شخصيّتي ممتاز گرديد. از مشهورترين آثار وي كتاب "احياء العلوم..." به عربي و كتاب "كيمياي سعادت" به فارسي، در اخلاق است. (لغت نامة دهخدا/ج1/ صفحة 390- الموسوعة العربيّه/ صفحة 1245)./مترجم/.

آوريم، و بالاخره اگر عواملي را كه قبلاً برشمرديم ضرورت چنين تعديلي را مبرهن مي‌سازد، عوامل ديگري وجود دارد كه بر ضرورت محتواي تعديل دلالت دارد، يعني بر «شكل شيوه» و سبكي كه در مسئلة اعجاز قرآن بايد آن روش را برگزيد و بر آن طريق سلوك نمود...

ب ـ عوامل مربوط به «شيوه»:

پيش از اين عواملي را برشمرديم كه نظربه رويدادهاي جهان اسلام از تحوّلات اجتماعي و فرهنگي (مؤثّر در موقف مسلمان آگاه و روشنفكر در قبال اسلام، در شكلي عام)، داشت.

و هم‌اكنون شايسته است عواملي را يادآور گرديم كه «شيوة» سزاوار پيروي را در اين پژوهش مشخّص ساخته و نظر به درك و برداشت مسلمان مزبور از قرآن كريم (به عنوان يك كتاب آسماني و نازل شدة از مبدأ هستي، در شكلي خاص) دارد.

و چون به‌طور كلّي و در شكل عمومي جداسازي عوامل مزبور از تاريخ اديان آسماني ممكن نيست، و ما آن را در حديثي كه برادرم «استاد شاكر» در مقدّمة اين كتاب آورده است، مي‌يابيم، آنجا كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌فرمايد:

«هيچ پيامبري مبعوث نگرديد مگر اين‌كه «آيات = معجزاتي» بدو عطا گرديد كه جنبة «پندگيري و عبرت» داشت و برآن اساس بشر (به آن پيامبر و آئين وي) ايمان مي‌آورد، امّا «آيات و معجزاتي»كه به من داده شد، آياتي بود كه به صورت وحي بر من نازل مي‌گرديد. پس اميدواري من آنست كه پيروانم در روز قيامت بيشتر از پيروان ساير انبياء باشند1» لذا لازم است «اعجاز» را در قرآن كريم با توجّه به مفهوم عامّ آن در ساير اديان آسماني، مورد تحديد و تعريف قرار دهيم:

بدواً ضروري است كلمة «اعجاز» را از حيث «لغت» و از جهت «اصطلاح» و در محدودة تاريخ بشناسيم. (زيرا عنصر زمان در اين قضيّه دخيل است. چون آنگاه كه ما مسئلة اعجاز را در اين دين و آن آيين و همة اديان آسماني مورد عنايت قرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . "ما من نبيّ الاّ و اوتي من الآيات ما مثله اَمن عليه البشر، و انّما كان الذي اوتيته وحياً اوحي اليَّ فانا ارجوا ان اكون اكثرهم تابعاً يوم القيامه". در مقدّمة استاد محمود شاكر، ذيل ترجمة اين حديث ضمن بيان مفهوم "مثله و ثلات" توضيحاتي بر بيان رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورديم.../مترجم/

مي‌دهيم، مقصود نهايي ما اينست كه سير تطوّرات مفهوم اين واژه را در طول زمان دريابيم).

اهل لغت، «اعجاز» را اين‌چنين معني كرده‌اند:

«هو الايقاع في العجز»، اعجاز عبارت است از انداختن طرف در عجز و ناتواني1... اهل اصطلاح مفهوم «اعجاز» را چنين شناسانده‌اند:

اعجاز عبارت است از حجّت و برهاني كه قرآن كريم آن را به دشمنان خود از مشركين ارائه مي‌‌دهد، تا ايشان را بدين وسيله عاجز و ناتوان گرداند.

و امّا هنگامي كه ما بخواهيم اين اصطلاح را در محدودة تاريخي (يعني در زمينة تغيير و تحوّل ادراك بشر به عنوان حجّتي براي دين، و ادراك خصوص مسلمان به عنوان حجّتي براي اسلام) مورد ارزيابي و شناخت قرار دهيم، به‌ناچار بايد قضيّه را در پرتو تاريخ اديان بشناسيم و بشناسانيم...

اين بود «اعجاز» از ديدگاه سه‌گانة لغت، اصطلاح و تاريخ...

امّا آياتي كه در قرآن بر مسألة اعجاز دلالت دارد، بلكه متعمداً به آن التفات شده است، فراوان است. مانند آية شريفة:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً2؛ بگو اگر آدميان و جنّيان گرد آيند بر اين‌كه به مانند اين قرآن بياورند. به مانند اين قرآن (نتوانند) آورند، و اگرچه برخي از ايشان بعض ديگر ر اپشتيبان باشند.

و آية شريفة:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ*فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ3؛ يا گويند: آن قرآن را برساخته. بگو! پس ده سورة برساخته همانند آن بياوريد و هركه را توانيد جز خدا بخوانيد (و كمك گيريد). اگر راستگو هستيد ـ پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد آنچه فرستاده شده، به علم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در "منتهي الارب": ناتوان گردانيدن كسي را /مترجم/

2 . سورة اسراء/ آية88

3 . سورة هود/ آيات 13 و14 ـ مضمون نخست از دو آية فوق با تفاوت "بسورة مثله" در سورة يونس/ 38 نيز آمده است. /مترجم/

خداست و اين‌كه معبودي جز او نيست، پس آيا شما گردن مي‌نهيد1؟ و نيز آيات شريفة:

وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ*فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ2؛ و اگر در آنچه ما بر بندة خود نازل كرديم ترديد داريد، پس يك سوره مانند آن بياوريد و گواهان 3 خود را به‌جز خداوند بخوانيد (و كمك بگيريد)، اگر راستگو هستيد ـ و اگر اين كار را نكنيد كه هرگز نخواهيد كرد، پس از آتشي كه هيزم (و سوخت= آتشگيره) آن مردمان و سنگها هستند (و) براي كافران مهيّا گرديده است، بپرهيزيد.

ملاحظة دقيق آيات سه‌گانة فوق مبرهن مي‌دارد كه سياق آنها، در مسير انشاء حجّت و دليل نيست، بلكه در مسير اعلان حجّت و اعجاز در همة قرآن مي‌باشد، آن‌طور كه تأثير آيات گوناگون قرآني در عقول آماده و دلهايي كه همواره درصدد پذيرش حق بوده‌اند، (متواتراً) نقل شده است.

حال بايد پرسيد:

تأثير آيات قرآني در دوران جاهليّت تا چه زماني ادامه يافت، و چگونگي اين تأثير در دوران‌هاي مختلف چگونه بود؟

براي پاسخگويي به اين پرسش لازم است يادآور گرديم با رجوع به تاريخ ملّتها اين واقعيّت را به روشني مي‌يابيم كه:

هر ملّتي را هويّت و فضايي ويژه است كه مواهب و نيروهاي خلاّقة خويش را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين آيه، از آيات مهمّ قرآن مي‌باشد كه در تفسير آن مفسّران و متكلّمان و اصوليون بحث‌هايي كرده و وجوه اعجاز را بيان داشته‌اند، از جمله گفته‌اند: وجه اعجاز "صرف" همم و اذهان است، اين وجه را برخي از محقّقان متأخّر، از جمله سيّد مرتضي و علم‌الهدي اختيار كرده‌اند... از علماي اهل تسنّن "ابواسحاق ابراهيم نظام" بدين قول اعتقاد داشته است. (تفسير ابوالفتوح رازي/ج5/ صفحة 377) ولي بسياري از محقّقان ديگر اسلامي و از جمله مؤلّف انديشمند اين كتاب اين قول (صرفه) را ضعيف دانسته و مي‌گويند:

خداي متعال قادر بود كلامش را در رفيع‌ترين قلّة بلاغت و فصاحت و ساير وجوه و زيبايي‌هاي كلام قرار دهد كه هيچ‌ سخنگويي هر چند در بلندترين درجه از فصاحت و بلاغت به مانند آن كلام را نتواند آورد... ر.ك به "اعجاز القرآن و بلاغه محمّد" نوشتة: مصطفي صادق رافعي/مترجم/

2 . سورة بقره/ آيات 23 و24

3 . شهداء به رهبران و ياوران نيز ترجمه شده است.../مترجم/

(برطبق نبوغ و استعداد خود) در آن جَو و فضاي ويژه مصروف مي‌دارد1، مثلاً «فراعنة مصر2» سعي و اهتمامي بليغ در فنون هندسه و رياضيّات، و ساختن عمارتهاي زيبا و مجلّل و داراي ظرافتهاي هندسي و ويژگيهاي رياضي، داشتند و هم‌اكنون باقي ماندة آثار عظيم و محيّرالعقول ايشان ما را نسبت به هويّت و ذوق و نبوغ ايشان در اين «فنّ ويژه» رهنمون است، آثاري كه كوشش و اهتمام بسياري از رجال علم را به خود اختصاص داده است. مانند كوششهاي دقيق و توان‌فرساي كشيش «مورو» كه يكي از كتابهاي خود را درخصوص پژوهش پيرامون طرح، نقشة هندسي و تقسيم‌بندي مسائل رياضي و شرح نظريّات هندسي عجيب و غريب و ويژگيهاي رياضي و مكانيكي شگفت آور «هرم بزرگ» از «اهرام سه‌گانه3» مصر، به رشتة تحرير در آورده است...

و مردم يونان باستان نيز شيفته و دلباختة مجسّمه‌سازي و نقش زدن اشكال و صورتهاي زيبا بر پاره‌ سنگها و مرمرها بودند، براساس فنّ و صنعتي كه «فيدياز4» آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . هر چند مجموعة آداب و سنن، هنر و ذوق و تاريخ و ادبيات... از نقّاشي و شعر و نثر و موسيقي گرفته تا عقايد مذهبي و سنّتهاي قومي... از طرز جهان‌بيني و شيوة تفكّر و برداشت و شناخت گرفته تا آداب معاشرت و رسوم ملّي و پندارهاي رايج مردمي.. همه و همه "فرهنگ ملّي" يك ملّت را مي‌سازد... امّا بايد دانست جلوه و بروز عناصر سازندة فرهنگ ملّي، هميشه يكسان و در يك سطح قرار ندارد، هر ملّتي به مقتضاي روند تاريخ و حوادثي كه بر او گذشته و بسياري از عوامل ديگر، يكي از اجزا و عناصر فرهنگ ملّي وي، مجال ظهور و گسترش بيشتر يافته تا آنجا كه بار عناصر ديگر را به‌دوش كشيده و در حقيقت تعيين كنندة شخصيّت و هويّت آن ملّت مي‌گردد و چون ركني استوار و مشخّص تجلّي‌گاه همة جلوه‌هاي تمدّن و مظاهر فرهنگ يك ملّت را تحمّل مي‌كند، زبان، لغت و شعر اعراب در زمان جاهليّت و به‌هنگام نزول قرآن كريم، ركن اصلي و عنصر مقاوم هويّت و ظرف جامع فرهنگ ملّي ايشان بود و زمينة مناسبي براي ظهور استعدادهاي قومي و گزارشگر راستين جلوه‌هاي هنري و ذوقي و فرهنگي آنها... /مترجم/.

2 . فرعون مركّب از دو كلمة مصري "پر ـ عو" و به مفهوم "البيت الاعظم" خانة بسيار بزرگ كه وصف كاخهاي پادشاهي روزگاران كهن بود...سپس به صورت "علم" بر پادشاهان مصر از هزارة نخستين قبل از ميلاد اطلاق گرديد. مانند "الباب العالي" كه بر سلاطين آل عثمان گفته مي‌شد... اين كلمه در "سفر خروج تورات" و در قرآن مجيد مكرّر آمده است (الموسوعة العربيّة الميسّرة/ صفحة 1290)

امّا در قرآن هرجا كه "فرعون" آمده است مراد يكي از فراعنة مصر مي‌باشد كه همان فرعون معاصر حضرت موسي ( عليه السلام ) است. فراعنة مصر داراي سي‌ سلسله بودند كه سلسلة اوّل و دوّم آنها از (3200-2980) قبل از ميلاد آغاز گشته و سي‌امين سلسلة ايشان به (379-342) قبل از ميلاد خاتمه مي‌يابد...(المنجد في الادب و العلوم/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ چاپ18/ صفحة 387)./مترجم/

3 . اهرام بناهاي عظيمي كه جهت دفن فراعنة مصر ساخته شده است. كشور مصر چه در قديم الايّام و چه امروز با اين ابنية بزرگ شهرت دارد. نخستين بار در 3000 سال قبل از ميلاد در شش طبقه بنا گرديد و مهمترين و بزرگترين آنها "هرم حوفو" نام دارد كه طول آن 138متر است... (المنجد/ صفحة 43- الموسوعة.../ صفحة 1895).

4 . Phidias در آتن متولّد گرديد و حوالي 431ق.م وفات يافت. وي يكي از مبرزترين و ماهرترين صنعتگران عصر باستان يونان مي‌باشد كه تراش سنگ و مرمر را به طرز بديع و زيبايي سالها قبل از ميلاد پايه‌ريزي نمود. برخي از آثار وي هنوز در موزه‌هاي آتن نگهداري مي‌شود (المنجد في الادب و العلوم/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ فردينال توتل/ چاپ18/ صفحة 396). /مترجم/

را ابداع نمود و يا همين ملّت به آثار منطق و حكمت كه نبوغ «سقراط1» آنها را به طرزي جالب و بديع تنظيم نموده بود، عشق مي‌ورزيد...

امّا هويّت و شخصيّت اعراب را در زمان جاهليّت بايد در «لغت و زبان» ايشان جستجو نمود، آنها چونان ساير ملّتها زبان را تنها در ضروريّات روز مرّة خويش به‌كار نمي‌گرفتند، بلكه از آن در زيباييها و ظرائف و تفنّن‌هاي حيات بهره مي‌جستند و در حقيقت از مرمر لغت خود «مجسّمه‌هاي بيان»! را مي‌تراشيدند كه از نظر زيبايي و شكوه‌ كمتر از مجسّمه‌هاي زيباي «فيدياز» از تراش سنگ مرمر و تابلوهاي نقّاشي زيبا و شگفت‌انگيزي كه «ليناردو- داوينس2» آنها را به قلم ترسيم كشيده است، نبود... از همين رو ملاحظه مي‌كنيم كه «شعر عربي» (در زمان جاهليّت) همان‌طور كه برادر، «استاد محمود شاكر» در مقدّمة اين كتاب آورده است: (... در هنگامي كه خداوند قرآن را بر پيامبرش فرو فرستاد، نوري بود كه تاريكي‌هاي جاهليّت را روشن مي‌نمود، اهل جاهليّت چونان بت‌پرستان در پيشگاه «بت» به «بيان» خود توسّل و تقرّب جسته و بر محور آن اعتكاف مي‌كردند، در برابر آيات و نشانه‌هاي «بيان» آنچنان سجدة خاشعانه مي‌نمودند كه هيچ‌گاه در مقابل «بت‌»هاي خود چنين خاشعانه به سجده نمي‌افتادند، آنها در واقع پيش از آن‌كه پرستندگان «بت» باشند، ستايشگران «بيان» بودند؟ ما در تاريخ جاهليّت شنيده‌ايم كه احياناً كساني «بت‌هاي» خود را سبك شمرده‌اند، امّا هيچ‌گاه نشنيده‌ايم كس يا كساني «بيان» خويش را مورد استخفاف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سقراط Socrate (468 يا 469-399 ق.م) فيلسوف شهير يوناني از پدري سنگ‌تراش و از مادري قابله در آتن متولّد گرديد و در همانجا به تحصيل علم پرداخت. متأسّفانه اثر مكتوب و مطبوعي از وي به‌جاي نمانده است، امّا شرح حال و تعاليم او را شاگردانش (افلاطون در "محاورات" واكسانفون در "مذاكرات" آورده‌اند.

سقراط با انديشه‌هاي سوفسطاييها به مخالفت پرداخت و محور فلسفة وي اين بود كه: حقايق عقلي ثابتي در جهان وجود دارد كه استنباط آنها از طريق حالات جزئي متغيّر، امكان پذير است و انسان اگر فضيلتي را با عقل خويش درك كند، حتماً به مقتضاي آن سلوك خواهد نمود، پس علم و فضيلت چيز واحدي هستند كه با اختلاف افراد تفاوت نخواهد كرد...

دشمنان سقراط بالاخره فرمانروايان را بر ضدّ او تحريك نموده و آنها وي را دستگير كرده و به زندان انداختند و به اتّهام افساد عقايد جوانان كشور به مرگ (آشاميدن سم) محكومش نمودند.

محاكمات او و نيز توصيف زندان و مرگ سقراط در آثار افلاطون و افرايطون و قيدون، فلاسفة بعد از وي آمده است، از جمله كلمات آموزنده‌اي كه عرب به سقراط نسبت مي‌‌دهد كلام زير است:

"اذا اقبلت الحكمة خدمت الشهوات العقول، و اذا ادبرت خدمت العقول الشهوات"

"المنجد../صفحة 256- الموسوعه.../صفحة 985"./مترجم/

2 . Leonardo Davinei (1452-1511 يا 1519) سنگ‌تراش، مجسّمه‌ساز، معمار، موسيقي‌دان، مهندس و بالاخره نقّاش زبردست از راه غير مشروع از مرد و زني ايتاليايي در شهر "ونيز" تولّد يافت، وي به‌ويژه در هنر نقّاشي استعداد و نبوغي خارق العادّه داشت و آثار جاويداني را در اين فن بيافريد كه هم اكنون تابلوهاي نقّاشي گران قيمت او در نمايشگاه‌هاي سراسر جهان آويزان است...(المنجد.../صفحة 468- الموسوعة.../1603). /مترجم/

قرار داده باشند...)

اين بود زمينه‌اي واقعي و «واقع‌»هاي راستيني كه به‌هنگام نزول قرآن وجود داشت، و اعجاز قرآن در آن زمينه‌ها اين بود كه بتواند در ارواح انسانها از همين طريق (يعني از طريق فطرت عربي به جهت دارا بودن ذوق بيان) نفوذ كند.

اين «زمينه‌»ها، به‌همراه تحوّلات تاريخ اسلام، تغيير يافت و طوفان علوم در اواخر حكومت بني‌اميّه و اوائل حكومت عبّاسي برخاست و در نتيجه ادراك «بُعد اعجاز» قرآن كريم به مفهومي كه ما از نظر «لغت و اصطلاح» تعريف نموديم، منقلب گشت و اين درك و فهم بيشتر از طريق «ذوق علمي» صورت مي‌گرفت تا از طريق «ذوق فطري» و اعجازي را كه به‌هنگام نزول از مدركات تمامي اعراب (با دارا بودن ذوق فطري) بود، در اين هنگام براي طايفه اندكي از مسلمانان كه مسلح به سلاح «ذوق علمي» بودند، قابل درك گرديد...

ما مي‌توانيم تحوّل درك اعجاز قرآن را در دو مرحلة ياد شده (مرحلة ذوق فطري و مرحلة ذوق علمي)، از مراجع تاريخ اسلامي دريابيم:

...تاريخ صدر اسلام پاره‌اي از مقاطع تاريخي را براي ما برمي‌شمرد كه چگونه اعجاز قرآن «ذوق فطري» عرب جاهلي را تحت تأثير قرار داده است، (و ما در اينجا جهت رعايت اختصار) دو نمونه از اين تأثير را در دو شكل گوناگون و واكنش اعجاز را در فطرت عرب1 در دو عكس العمل مختلف، بيان مي‌داريم:

الف ـ آنگاه كه عمر بن خطاب تحت تأثير آياتي كه از خواهرش شنيد، يا در صحيفة وي قرائت نمود، به شرف اسلام مشرّف شد2.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در مرحلة درك از طريق "ذوق فطري" و در مرحلة درك از طريق "ذوق علمي"/مترجم/

2 . اسلام آوردن عمر بن الخطاب، به طرق گوناگوني نقل شده است كه مشهورترين آنها بنا به نقل ابن هشام (با تلخيص از ما) چنين است:

فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر و شوهر او سعيد بن زيد اسلام آورده بودند، امّا آن را از خوف آزار قريش كتمان مي‌كردند، يك روز عمر خشمناك در حالي كه شمشير را حمايل كرده بود به قصد كشتن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سوي خانه‌اي نزديك صفا (كه پيامبر و حدود40 نفر از يارانش جمع بودند) در حركت بود كه "نعيم بن عبدالله" از قبيلة عدي بن كعب (كه وي نيز مخفيانه اسلام آورده بود) او را ملاقات كرد، و پرسيد مي‌‌خواهي چه كني؟ عمر پاسخ داد: مي‌خواهم محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كه امر قريش را به تفرقه كشيده و آيين او را مورد سب و دشنام قرار داده است بكشم.

نعيم گفت: چگونه مي‌‌خواهي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بكشي؟ اگر راست مي‌گويي به خانوادة خودت رسيدگي كن و امر ايشان را اصلاح نما ! عمر گفت: چه مي‌گويي كدام يك از خانواده؟ نعيم جواب داد:

پسر عمويت سعيد بن زيد و خواهرت فاطمه، به خدا سوگند ايشان اسلام آورده و پيرو محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شده‌اند، پس

برگرد و ايشان را مجازات كن!

عمر، روانة خانة خواهرش گشت در حالي كه "خباب بن ارت" نيز در آنجا بود و سورة "طه" را براي فاطمه و شوهرش تلاوت مي‌‌كرد، او وارد گشت و سعيد و فاطمه را به سختي مضروب و مجروح ساخت، آنها گفتند حال كه چنين است پس آگاه‌ باش كه ما مشرف به آيين اسلام گشته و به خدا و رسولش ايمان آورده‌ايم و تو هر چه مي‌خواهي و مي‌تواني بكن، عمر از كردة خويش پشيمان گشت... و صحيفه‌اي را كه در آن "سورة طه" نوشته شده بود برگرفت و خواند: طه*ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي*إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشي... و گفت شگفتا چه كلام بلندپايه، گرانقدر و نيكويي است... تا رسيد به اين آيه إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزي كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعي...، گفت: عجبا اين كلام تا چه اندازه پاك و زيبا است...سپس رو به خباب كرد و گفت مرا نزد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دلالت كن تا به خدمتش مشرّف گشته و اسلام آورم، عمر به هدايت "خباب" نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شرفياب شد و اسلام آورد...(سيره ابن هشام/ ج1/ صفحة 366). /مترجم/

ب ـ برداشت و داوري «وليدبن مغيره» پيرامون قرآن كريم:

«به خدا سوگند كلامي را شنيدم كه نه از سنخ كلام انس است و نه از قماش سخن جن. گفتار وي را حلاوتي است كه ريشة آن نيرومند و شاداب و شاخة آن ثمربخش مي‌باشد1...» ما در اينجا «وليد» را در آستانة تحوّلي مي‌يابيم كه با «ايمان» يك وجب بيشتر فاصله ندارد، بيان قرآن، وي را شديداً تحت تأثير قرار داده است... امّا دليل و برهان نمي‌‌تواند آنچه را خداوندگار اراده كرده است، تغيير دهد...

او در شكلي معكوس و در حال انكار حقيقت، رسالت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مورد تصديق قرار داده و مي‌گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . موسم حج فرا رسيد و تعدادي از بزرگان قريش نزد "وليد بن مغيره" كه مردي سالخورده بود جمع شدند، وليد خطاب به ايشان چنين گفت:

اي گروه قريش! موسم حج فرا رسيده و كاروان‌هاي عرب از اطراف و اكناف مي‌رسند و داستان محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نيز شنيده‌اند، حال نظر واحدي را دربارة وي جستجو كنيد و يك زبان سخن گوييد تا با اختلاف‌گويي، گفتار يكديگر را تكذيب نكنيد.

بزرگان قريش: مي‌گوييم كاهن است.

وليد: نه، به خدا سوگند او كاهن نيست، چون ما كاهنان زيادي زا ديده‌ايم. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نه مانند آنان زمزمه مي‌كند و نه چون ايشان مسجّع سخن مي‌گويد!

بزرگان قريش: مي‌گوييم شاعر است.

وليد: ساحر هم نيست، ما جادوگران زياد و سحرهاي فراواني را ديده‌ايم و او كارهاي ساحران را ندارد.

بزرگان قريش: پس چه بگوييم اي اباعبدشمس!

وليد: به خدا قسم، در گفتار او شيريني و حلاوتي است، ريشة آن شاداب و شاخة آن ثمربخش است، و هر چه از اين سخنان و نسبتها چيزي جز بطلان آنها را به اثبات نمي‌رساند. (به نظرمن) بهترين نسبت دربارة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينست كه بگوييد ساحري است كه گفتاري سحرآميز آورده كه با آن ميان مرد و پدرش، مرد و برادرش، مرد و همسرش، مرد و عشيره و بستگانش جدايي مي‌افكند، آنگاه با همين تصميم متفرّق شدند و بر سر راه حاجيان مي‌نشستند و آنان را از تماس با محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر حذر مي‌داشتند.

پس خداوند متعال دربارة "وليد بن مغيرة" آياتي فرو فرستاد (آيات 11-25 سورة مدثّر) و نيز دربارة رسول خدا و قرآن و دربارة كساني كه همراه "وليد" به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و آنچه از طرف خدا آورده بود، نسبتهاي گوناگون مي‌دادند آياتي نازل كرد (آيات 90-93 سورة حجرات)...(سيرة ابن هشام/ج1/ صفحة 288-289). /مترجم/

«...بهترين گفته دربارة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينست كه بگوييد ساحري كه آمده است تا ميان فرزند و پدرش و... جدايي افكند».

و اين بود تأثير و عكس‌العمل اعجاز در «فطرت عرب» در دو شكل گوناگون و متفاوت، تا اين‌كه زمان متحوّل گشت و زمينه‌‌ها و مناسبتهاي اجتماعي متغيّر شد، و علوم روز به روز رو به ترقّي و پيشرفت گذارد و مسئلة «اعجاز» به‌طور مستقيم موضوع پژوهش دانشمندان قرار گرفت، و پيشوايان بيان امثال «جاحظ1» در كتاب «نظم القرآن» و «عبدالقاهر2» صاحب كتاب «دلائل الاعجاز» پيرامون آن به بحث و تحقيق همّت گماشتند.

و اينك ما از باب مثال جملاتي را از كتاب «دلائل الاعجاز» عبدالقاهر، از تعليق او در ذيل آية شريفه: « قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً3...» براي توضيح «مقام و مقال» نقل مي‌كنيم:

در «استعاره» مفاهيمي نهفته است كه بيان آنها ممكن نيست مگر از طريق علم به نظم كلام و وقوف بر حقيقت آن، و از جملة استعاره‌هاي دقيق و پنهان اين است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جاحظ، ابوعثمان عمر بن بحر بن محبوب كناني (160-255)، در بصره متولّد شد و در همانجا وفات يافت، از اصمعي و ابوعبيده و ابوزيد و غيره استفاده‌ها كرد و با بسياري از نويسندگان فارسي و سرياني آميزش داشت، وي بدصورت و ناخوش منظر ولي بسيار خوش خط و نيكو سخن بود. جاحظ رياست فرقة جاحظيّه از فرقه‌هاي معتزله را داشت. از آثار معروف او: الاصنام، البخلاء البيان و التبيين و المحاسن و الاضداد را مي‌‌توان نام برد. تأليفات وي را متجاوز از دويست جلد شمرده‌اند كه از ميان آنها تنها چند جلد به‌چاپ رسيده است. (فرهنگ معين/ ج5)./مترجم/

2 . شيخ عبدالقاهر جرجاني كه در سال 471 يا 474 در گذشته است بنا به عقيدة برخي نخستين كسي است كه در فنّ اعجاز كتاب نوشته است، امّا علاّمه مصطفي صادق رافعي نويسنده و پژوهشگر معاصر و صاحب كتاب "اعجاز قرآن و بلاغت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) " مي‌نويسد:

اين عقيده برخطاست، زيرا اوّلين كسي كه در اين موضوع كتاب تأليف نمود، ابوعبدالله محمّد بن يزيد واسطي بود كه در سال 306 وفات كرده است و پس از وي ابوعيسي رماني است كه در سال 382 در گذشته است... (رجوع شود به اعجاز قرآن و بلاغت محمّد- ترجمة عبدالحسين ‌ابن الدين/ صفحة118)./مترجم/

3 . سورة مريم/ آية4: گفت پروردگار من استخوانم سست شده و شعلة پيري تمام سرم را فرا گرفته است.

سست شدن استخوان كنايه از بي‌قدرت و ضعيف و ناتوان شدن است، و اينكه تنها سست شدن استخوان را ذكر كرده است بدين‌جهت مي‌باشد كه در اندام آدمي استخوان محكمترين اجزاء بدن است و بديهي است آنگاه كه استخوان سست گردد، ديگر احوال اعصاب و عروق و ساير اعضاي لطيف اندام، معلوم است.

در آية شريفه شعلة آتش "استعاره از پيري آورده شده و تشبيه "پيري" به شعله‌اي كه تمام سر را فرا گرفته است" و اشتعل الرأس شيباً، تشبيه و استعارة بسيار جالبي است، زيرا از يك سو خاصيّت شعلة آتش اين است كه زود گسترده مي‌شود و همة پيرامون خود را فرا مي‌گيرد، و از سوي ديگر شعله‌هاي آتش درخشندگي خاصّي دارد و از دور جلب توجّه مي‌كند، وانگهي هنگامي كه آتش جايي را فرا گرفت چيزي كه از آن باقي مي‌ماند همان خاكسترها است!...

حضرت زكريا ( عليه السلام ) فراگيري پيري و سفيدي تمام موي سرش را به شعله‌ور شدن آتش و درخشندگي آن و خاكستر سفيدي را كه برجاي مي‌گذارد، تشبيه كرده است، و اين استعاره‌اي است زيبا و رسا (تفسير ابوالفتوح رازي /ج6/ صفحة 456- تفسير نمونه/ ج13/ صفحة 8) /مترجم/

« آنگاه كه آية شريفة (...وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً...) بر اعراب اهل زبان تلاوت مي‌گردد، شرف و مزيّت آن را در ارتباط با آن تشبيه زيبا (بدون اين‌كه مفهوم تكنيكي استعاره را بياد آورند) به درستي و مستقيماً درك مي‌كنند، و همين وضع را در كلّ كلام ايشان مشاهده مي‌‌كني...».

در اينجا لازم نيست همة عبارات «عبدالقاهر» را نقل كنم، بلكه همين مقدار جهت بيان نكتة زير كافي بنظر مي‌رسد:

بيان واقعيّت ناتواني و عجز خودم از درك «اعجاز» از اين بُعد، يعني از راه وسائل و اسباب «ذوق علمي»... پس از اعتراف به ناتواني خود از درك آن از طريق «ذوق فطري»...

و بدين ترتيب مرا در قضيّه‌اي كه در ارتباط با من به عنوان يك مسلمان، ملموس‌ترين قضايا است، سرگردان و گمگشته و فاقد هرگونه حيله و وسيله مي‌يابي...

و در همين جاست كه ما با «مشكلة اعجاز» در رابطه با اغلب مسلمانان روشنفكر و وابستة به فرهنگ بيگانه، و نيز صاحبان «فرهنگ تقليدي» در زمينه‌هاي فرهنگي و شخصي ويژه در شكل جديد آن، روبرو مي‌گرديم.

و در چنين «جايگاهي» و در محدودة «موقعيّت‌ه» و «زمينه‌ه»ي جديدي كه امروز بر مسلمانان مي‌‌گذرد، و نيز ضرورت‌هايي كه در مجال «روح» و «عقيده» با آن مواجه مي‌باشند، به‌ناچار بايد در ماجراي اعجاز قرآن تجديد نظر كنيم.

و علي‌رغم اين‌كه به واسطة موقف تقليدي ما در قبال اين «ماجر» در ابتداي امر كه ممكن است پيچيدگي و تعقيدي در اين تجديد نظر بروز كند، من معتقدم كليد آن، در اين آية شريفه نهفته است:

«قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ1...» پس اگر اين آيه را به عنوان دليل و برهاني بشناسيم كه قرآن كريم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة احقاف/ آية 9 : بگو من نخستين پيامبران نيستم، و نمي‌دانم با من و شما چه خواهند كرد. من پيروي نمي‌كنم مگر آنچه به من وحي مي‌شود.

واژه‌هاي "البِدْع و البَديع" مانند "نصف و نصيف" يكي هستند و داراي يك مفهوم...

خلاصه تفسير آية شريفه اين است كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مأمور گشت به مشركان بگويد:

من غريب و بديع و نخستين كس از ميان پيامبران نيستم كه دعوي پيامبري كردم و امر بديع و كار تازه و بي‌سابقه‌اي براي شما نياوردم، بلكه پيش از من پيامبران بسيار بودند و من ندانم كه با من و با شما چه خواهند كرد... سپس فرمود من متابعت نمي‌كنم مگر آنچه را كه خداوند بر من وحي مي‌‌كند، و من مقام و موقعيّتي جز بيان كنندة وحي خدا، ندارم...(رجوع شود به تفاسير فخر رازي/ ج28/ صفحة 7- ابوالفتوح/ ج10/ صفحة 150 و كشاف/ج3/ صفحة 442).

آن را به پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تقديم داشته است تا آن حضرت در مبارزة خويش با مشركين آن را استخدام نموده و به‌كار برد...، بايد در محتواي منطقي آية مزبور از دو ناحيه تأمّل كنيم:

اوّلاً ـ آية شريفه در برگيرندة اشارة پنهان و كم‌رنگي است از اين واقعيّت كه:

تكرار چيزي در ظروف و زمينه‌هاي معيّن دلالت بر صحّت آن چيز دارد، به عبارت ديگر: سوابق آن «واقعيّت» در يك سلسلة مشخّص و مرزبندي شده، «حقيقت» آن را مورد تأييد و تأكيد قرار مي‌دهد، چونان «فنومن» يا «پديده»، بدان مفهوم كه تعريف علمي واژة «پديده» را مي‌نماياند:

«پديده، عبارت است از رويداد و حادثه‌اي كه در ظروف مشخّص تكرار مي‌گردد و جريانات معيّن و يكساني را نتيجه مي‌‌دهد»...

ثانياًـ آية شريفه در مدلول خود حامل ارتباط روشن و واضحي است ميان «رسولان» و «رسالت‌ه» در پهنة تاريخ و در خلال عصرها و زمان‌ها... و اين‌كه «دعوت محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » و بعثت پيامبر اسلام در پيشگاه عقل همان وضعي را داراست كه همة رسالت‌هاي آسماني...، بدين مفهوم و بيان كه:

1ـ تحقيق پيرامون «رسالت محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » در پرتو رسالت‌هاي آسماني گذشته، پژوهشي راستين و صحيح مي‌باشد...

2ـ همان‌طور كه بررسي دربارة رسالت‌هاي پيشين در پرتو «رسالت محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ‌ » تحقيقي درست و راستين است، بنابر قاعدة (عقلي و منطقي):

«حكم عام منطبق است بر حكم خاص بر اساس قياس، و حكم خاص منطبق بر عام است بر اساس استنباط». ما اينك در پرتو منطق اين آية شريفه، در مفهوم اعجاز تجديد نظر مي‌نماييم: و حاصل سخن در زمينة اين تجديد نظر آن‌كه:

اگر ما اشيا و فنومن‌ها را در محدودة حادثه متكرّر يا «پديده» اعتبار كنيم؛ مفهوم اعجاز بدين قرار خواهد بود:

1ـ نسبت به شخص رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : اعجاز عبارت است از برهان ويژه‌اي كه آن حضرت به دشمنان خويش ارائه نموده تا بدين وسيله ايشان را عاجز و ناتوان سازد.

2ـ نسبت به دين: اعجاز وسيله‌اي است از وسائل تبليغ آن...


116


استنباط معياري اصيل از قرآن، از ديدگاه «پديده شناسي»:

... اين دو مفهوم1 براي اعجاز، صفات معيّن و ويژگي‌هاي مشخّصي را بر آن مي‌افزايد:

اوّلاً ـ اعجاز به عنوان برهان بايد در سطح ادراك همگان باشد، چون در غير اين صورت فايده‌اي كه برآن بايد مرتّب باشد از دست خواهد داد، زيرا هيچ‌گونه ارزش منطقي براي برهاني كه مافوق ادراك خصم باشد، متصوّر نيست و احياناً از روي حسن نيّت آن را انكار مي‌كند...

ثانياً ـ از اين جهت كه اعجاز وسيله‌اي است براي تبليغ دين، بايد مافوق طاقت و توان همگان باشد...

ثالثاً ـ از حيث زمان، تأثير اعجاز بايد درآن محدودة زماني قرار گيرد كه تبليغ دين به آن نيازمند است.

صفات و خصائص سه گانة فوق نوع ارتباط اعجاز با دين را مشخّص مي‌‌سازد، ارتباطي كه بنابر اختلاف ضرورت‌هاي تبليغ نسبت به آئيني تا آئين ديگر (همان‌طور كه به‌زودي بيان خواهيم نمود)، گوناگون خواهد بود...

(آنچه را كه بيان نموديم) مقياس عامّي است كه بر مفهوم «اعجاز» در همة ظروف و زمينه‌هاي احتمالي نسبت به اديان آسماني، تطبيق مي‌كند.

پس اگر آن را مثلاً در محدودة رسالت موسي ( عليه السلام ) مورد مقايسه قرار دهيم، خواهيم يافت كه خداوند متعال براي اين رسول دو معجزة «يد بيضاء» و «عص» را برگزيد2، و آنگاه كه ما در ماهيّت اين دو معجزه تأمّل مي‌كنيم آنها را از سنخ «برهان» حضرت موسي ( عليه السلام ) مي‌يابيم كه پروردگار به وسيلة آن دو، پيامبر خويش را در ابلاغ رسالتش ياري نمود.

معجزات «يد بيضاء» و «عص» به سه خصيصة زير متّصف مي‌باشند:

1ـ اين دو معجزه در سطح علم فرعون و فرعونيان نبود، بلكه در سطح علم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به عنوان حجّت و دليل در قبال دشمنان دين كه ايشان را عاجز و ناتوان سازد، و به عنوان وسيله‌اي از وسايل تبليغ آن آيين آسماني.../مترجم/

2 . البتّه به تصريح قرآن كريم، به حضرت موسي ( عليه السلام ) نُه معجزه داده شده بود: وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسي تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ... سورة اسرا/ آية101- منتها "يدبيضاء" و "عصا" دو معجزة مهم و عمده از معجزات نه گانة آن حضرت بوده‌اند.../مترجم/

انديشة تعدادي معدود از اطرافيان فرعون قرار داشت كه همان «كاهنان و ساحران» بودند... معجزات «يد» و «عص» در هر دو شكل در سطح ادراك همة مردم از طريق معاينة حسّي بود...

2ـ اين دو معجزه هيچ‌گونه ارتباطي با «ذات و جوهره» و ماهيّت رسالت حضرت موسي ( عليه السلام ) نداشت، بلكه تنها در ارتباط با تاريخ آئين موسوي بود، زيرا ماهيّت دو معجزة «يد» و «عص» از مقولاتي نيستند كه بتوانند با جوهرة دين يهود و قوانين و تشريعات آئين بني‌اسرائيل ارتباطي داشته باشند و بنابراين، اين دو معجزه به تعبيري از توابع دين موسي ( عليه السلام ) هستند، نه از صفات ملازمة با آن.

3ـ‌ دلالت اين دو معجزه بر صحت دين، محدود به زمان محدود و مشخّصي است. نسلي كه اين معجزات را مشاهده نموده، يا نسلي كه از طريق تواتر (از تابعان و تابع تابعان) اين دو حادثة خارق العادّه به آنها رسيده باشد...

به عبارت ديگر عملكرد و تأثير اين دو معجزه (بر اساس حكمتي كه خداوند اراده فرموده است) تنها در زمان معيّني بود، و اگر ما هم‌اكنون در اين حكمت بالغة الهي بيانديشيم درمي‌يابيم كه آن با حقايق طبيعي و تاريخي مطابقت داشته و واقعيّت‌هاي موجود آن را مسجّل و مسلّم ساخته است كه از جملة آنها عبارت است از:

اوّلاً ـ‌ سه چهار ميليوني كه امروز متديّن به دين موسي ( عليه السلام ) مي‌باشند يعني «قوم يهود» به جهت عوامل دروني (كه در اينجا جاي شرح آن نيست) موقعيّت تبليغي خويش را از دست داده‌اند، آن‌طور كه فعلاً هيچ‌گونه احساسي نسبت به ضرورت تبليغ دين خود به ساير امّت‌ها، ندارند...

در حقيقت اعجاز در اين دين، نظر به عدم نياز به آن، ملغي گرديده است...

ثانياً ـ مشيّت پروردگار بر اين تعلّق گرفته بود كه پيامبري به نام «عيسي ( عليه السلام ) » پس از «موسي ( عليه السلام ) » ظهور كند و دين گذشته را منسوخ گرداند، و طبعاً بُعد اعجاز آن نيز نسخ شود، زيرا «حجّت و دليل» پس از زوال ضرورت تاريخي آن زايل خواهد گشت...

(بنابراين و همان‌طور كه در تقدير و مشيّت الهي بود) عيسي ‌بن مريم ( عليه السلام ) با آئين جديد خود مبعوث گرديد و اعجاز ويژة خويش را (به آن مفهوم لغوي و اصطلاحي كه قبلاً گفتيم) ارائه نمود كه همان «ابراء اكمه و ابرص1»= شفا بخشيدن به كور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وَأُبْرِئُ الأَْكْمَهَ وَالأَْبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِ... سورة آل عمران/ اية 48

مادرزاد و بيماري پيسي و «احياء موتي»= زنده كردن مردگان به اذن خداوند...

ما در اينجا هيچ‌گونه ضرورتي براي تكرار اعتبارات عمومي كه نسبت به خصايص اعجاز در دين سابق داشتيم، در دين جديد نمي‌بينيم، زيرا مسئله در اينجا و آنجا مربوط به انسان (من حيث هو انسان) كه اشياء را با عقل خويش درك مي‌كند مي‌باشد، عقلي كه از ادراك حقيقت دين به‌طور مستقيم ناتوان بوده و تنها در صورت وجود اعجاز و استناد اين حقيقت به آن دليل خاص است كه عقل قدرت مي‌يابد (با واسطه و غير مستقيم) آن را درك كند...

پس عوامل تكرار مي‌‌گردد، و تنها شكل آنها نظر به حوادث و تغييرات و تطوّراتي كه ظروف و زمينه‌هاي شخصي و اجتماعي دين جديد رخ مي‌نمايد، تغيير مي‌يابد، زمينه‌ها و شرايط اجتماعي كه حضرت عيسي ( عليه السلام ) دعوت خويش را در آن منتشر ساخت، اجتماع و ظروف و زمينه‌هايي كه بر شالودة آنها تمدّن يوناني و روماني پي‌نهاده شده بود.

لكن دلالت معجزات عيسي بن مريم ( عليه السلام ) با زوال موضوع آن به زودي زايل مي‌گردد... و به دليل همان اسباب و عواملي كه جانب اعجاز را در دين موسي‌ بن عمران ( عليه السلام ) الغاء نمود، بُعد اعجاز را در دين حضرت عيسي ( عليه السلام ) نيز ملغي ساخت، چون پس از عيسي ( عليه السلام ) رسول و دين جديدي خواهد آمد و آئين گذشتة (مسيحيّت) را منسوخ خواهد ساخت و بنابراين ضرورت استدلال بر صحت «انجيل» نيز از ميان خواهد رفت.

و به اين ترتيب رسالت و دعوت «رسول امين ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » با خصيصة ويژه‌اي كه آن را از ساير رسالت‌ها، مشخّص و ممتاز مي‌سازد پديدار گشت، چون «رسالت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » آخرين حلقه از حلقات سلسلة بعثت‌ها و دعوتهاي آسماني است... محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به عنوان «خاتم الانبياء» به تعبير قرآن1 و به شهادت گذشت 14 قرن، به پيامبري برانگيخته شد.

خاتميّت، اين امتياز تاريخي در كلّية خصائص دين جديد، بالاخص در نوع اعجاز آن تأثير گذارده است، بدين جهت كه نياز به تبليغ در اين دين همواره باقي بوده و استمرار خواهد داشت، چه در ناحية شخصي (چون هر مسلماني ـ برخلاف يهودي ـ خويش را موظّف به تبيلغ دانسته تا آنجا كه در دل و جانش همواره مركب تبليغ را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ... (سورة احزاب/ آية 39)./مترجم/

حمل مي‌‌كند) و چه از ناحية تاريخي (زيرا دين جديد ـ اسلام ـ آئين و مذهب آخرالزّمان خواهد شد و هيچ دين آسماني بلكه به شهادت قرون و اعصار به‌طور مطلق هيچ ديني پس از آن نخواهد آمد) تا آنجا كه نياز اسلام به تبليغ از اين جنس به آن جنس و از اين نسل به آن نسل در طول زمان و در پهنة تاريخ در شكل يك واقعيّت ملازمه با ذات و جوهرة آن باقي خواهد ماند و در تاريخ حيات خود (كه تا دامنة قيامت ادامه خواهد داشت1) حتّي يك آن چنين نيازي ملغي نخواهد گشت.

و اين بدان معنا است كه وسائل تبليغ آئين آخرالزّمان همانند وسائل تبليغ اديان گذشته مجرّد (توابعي خارج از ذات و ماهيّت) آن نبوده است كه پس از دوران محدود تبليغ، درگذرگاه تاريخ رها گشته و از ميان بروند، مانند «يد بيضاي» حضرت موسي ( عليه السلام ) و يا معجزة «عص» كه اثري از آن حتّي در نمايشگاه‌هاي عالم و ويرانه‌هاي تاريخي و موزه‌هاي باستاني جهان باقي نمانده است2. بنابراين ضرورت دارد كه «اعجاز قرآن» به عنوان يك خصيصة ذاتي و صفت ملازمه با آن در همة اعصار و در كلّ تاريخ و براي همة نسلها جاودانه بماند، و آن خصيصه‌اي است كه عرب در زمان جاهليّت با «ذوق فطري» خويش مانند «عمر يا وليد» آن را مي‌چشيدند، و يا مانند «جاحظ» (در سبكي كه براي آيندگان پس از خود ترسيم نمود) با «ذوق علمي» خود آن را مي‌يافتند...

ولي مسلمانان امروز هم فطرت اعراب جاهلي را از دست داده‌اند و هم امكانات دانشمندان لغت و ادب در عصر عبّاسي3 را و علي‌رغم اين واقعيّت، قرآن كريم بُعد اعجاز خود را از دست نداده است، زيرا (همان‌طور كه گفتيم) اعجاز نه از توابع قرآن كريم، بلكه جزو ذات و جوهرة آن مي‌باشد، پس مسلمانان امروز به‌ناچار مي‌بايست آن را در شكلي ديگر و با وسائلي ديگر، درك كند...

يعني مسلمان امروز (كه هم فاقد ذوق فطري و هم فاقد ذوق علمي است) ضرورتاً مي‌بايست اعجاز را در آيات قرآني بيش از آن‌كه از ناحية عبارت و لفظ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حلال محمّدٍ حلالٌ إلي يَوْم القِيامَة وَحَرام محمّدٍ حرام اِلي يَوْم القيامَة. /مترجم/

2 . آن‌طور كه عصاي طلايي "توت غنخ آمون" هنوز در يكي از موزه‌هاي باستاني باقي است./مؤلّف/

توت غنخ آمون Tctenkhaman يكي از سلاطين مصر بود كه دو سال پس از مرگ پدر زنش "ايخناتون" و سالها پيش از راميس دوّمRamses آخرين فرعون مصر و معاصر حضرت موسي ( عليه السلام ) كه كراراً در قرآن كريم و در سفر خروج تورات از او ياد شده است، بر تخت سلطنت جلوس كرد.../مترجم/

3 . عنايت مؤلّف عاليقدر بخصوص به عصر عبّاسي از اين جهت است كه نهضت علمي و ادبي در عصر فرمانروايي خلفاي بني‌العبّاس، به اوج و بالاترين درجة شكوفايي خود رسيده بود.../مترجم/

درك كند،‌ تركيب ذاتي ـ عيني و مضمون خارجي آنها را دريابد و در پژوهش مضمون و مفهوم آن، شيوه‌هاي تحليلي باطن و متد «سبك شناسي» را مورد بهره‌وري قرار دهد،‌ همان‌طور كه ما در اين كتاب كوشش نموده‌ايم همين شيوة تطبيقي و متد مقايسه‌اي را استخدام نموده و به‌كار گيريم...

خوانندة عزيز به‌زودي درخواهد يافت كه موضوع پژوهش ما در اينجا كم و بيش و در شكلي جزئي با نظريّة اقناع عقلي روشنفكران در ارتباط مي‌باشد، اقناعي كه تا هم اكنون بر شالودة تحقيق پيرامون «علم توحيد» استوار است.

آنچه را ما اراده كرده‌ايم اينست كه بتوانيم باب مناقشه و نقد مذهبي را در شكلي گسترده و سيستماتيك باز نموده تا روشنفكر مسلمان امكان يابد خود يك شالودة ضروري عقلي را جهت ايمان خويش پي‌نهد.

(و بالاخره) شيوة1 ما در اين كتاب، مشتمل است بر روشي تطبيقي در مسير ارتباط ميان «پديدة اسلام» به‌طور خصوص، و «پديدة مذهب» به‌طور عموم، و اعتبار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به عنوان آخرين حلقة سلسلة حركتهاي نبوي در طول تاريخ، و «تشريع قرآني» به عنوان آخرين نظريّه و تبلور و تكامل روند انديشة توحيدي در پهنة زمان... «متد» بحث ما مبتني بر اين واقعيّت است:

از قرآني كه آن را در پرتو بررسي پديده‌ها و به‌طور كلّي از ديدگاه «پديده‌شناسي» مورد پژوهش و ارزيابي قرار مي‌دهيم، مقياسي وثيق و معياري اصيل استباط نموده و آن را طريقي مطمئن جهت شناخت اسلام به‌منزلة آئيني آسماني و وحي شده از جانب پروردگار، قرار دهيم.

لكن جهت تأكيد در زمينة ارتباط منطقي ميان فصل‌هاي گوناگون اين پژوهش ضروري است معيار نخست را به شخص رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص داده، همان‌طور كه معيار دوّم مخصوص «رسالت قرآن» مي‌باشد...

... اين بود عناصر شيوة تحقيق ما پيرامون بررسي قرآن به عنوان يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين چنين متبادر به ذهن مي‌گردد كه بدين طريق در مدخل و مقدّمة تحقيق، هدف را مورد تحديد و تعريف قرار دادن و آن را مشخّص ساختن، يعني از همان ابتدا مولّف تحت تأثير چنين هدفي قرار گرفته و بالاخره از هر راهي كه گشته و به يقين منتهي مي‌گردد در تنافي و تعارض است. ولي واقعيّت اين است كه مؤلّف اين كتاب در پژوهش خود از دقيقترين مقتضيّات روش تحقيقي و سبك‌شناسي و مناسبات انديشة جديد پيروي نموده و در اين "مقدمه"، نخست همة فرض‌هاي متصوّر اين تحقيق را تقرير نموده و سپس صحت و سقم آنها را مورد مناقشه و نقد آزادانه قرار مي‌دهد... خواننده چنين روح آزادي را در جميع فصول اين كتاب، با همة وجود خود لمس مي‌كند..."ع ـ ش".

«پديده»...

و مايلم آن را فراديد انديشمندان و روشنفكران مسلمان قرار دهم تا بدين ترتيب، ايشان را در به‌وجود آوردن پايگاهي عقلي جهت اعتقادات ديني‌‌شان ياري دهم...

(در خاتمة اين مقدّمه بايد يادآور گردم كه): در خلال بررسي و به‌هنگام اجراي اين مقصود مهم، نقصان‌هاي فراواني در تجهيزات فنّي و ابزار كارمان آشكار گشت، و لذا نه از باب فروتني كه از روي واقع ما اين پژوهش را تنها «تذكّر و رهنمودي» جهت تحقيقات آيندگان مي‌شناسانيم...، در پژوهش‌هاي انديشمندان آينده همة وسائل تكنيكي و وثيقه‌ها و مدارك و اسنادي كه با كمال اسف ما نتوانستيم در تحقيق حاضر به‌كار گيريم، مي‌بايست مورد بهره‌برداري عميق قرار گيرد.

تذكّر اين نكته نيز در اينجا مفيد خواهد بود كه:

چه بسا مفسّران فردا، نيازمند شناخت گسترده و جامع‌الاطراف در زمينة لغت و زبان‌شناسي و نيز شناختي وسيع و همه جانبه در زمينة باستان‌شناسي باشند، آنان بايد بتوانند ترجمه‌هاي هفت‌گانه و ترجمة لاتيني نخستين كتاب مقدّس را از خلال اسناد عبري مورد بررسي و تتبّع قرار دهند، و به‌طور كلّي بر آنها لازم است جميع وثيقه‌ها و مدارك و اسناد سرياني و آرامي را در جهت حلّ مشكل متون كتب مقدّس مطالعه و ارزشيابي كنند1... اين يك امر مهم و ارزشمندي بود كه ما علي‌رغم رغبت شديدي كه داشتيم نتوانستيم به اين آرزو جامة عمل بپوشيم. والله يوفقنا...

مالك بن نبي

مصر جديد ـ 1/11/1961

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما نيز ضرورت اهتمام به بررسي لغات عربي جنوب الجزاير را از ميان پژوهش‌هاي زبان‌شناسي به جهت ارتباط محكم و ناگسستني آنها با قرآن كريم، مورد توصيه و تأكيد قرار مي‌دهيم..."ع ـ ش"


121


«پديده»...

و مايلم آن را فراديد انديشمندان و روشنفكران مسلمان قرار دهم تا بدين ترتيب، ايشان را در به‌وجود آوردن پايگاهي عقلي جهت اعتقادات ديني‌‌شان ياري دهم...

(در خاتمة اين مقدّمه بايد يادآور گردم كه): در خلال بررسي و به‌هنگام اجراي اين مقصود مهم، نقصان‌هاي فراواني در تجهيزات فنّي و ابزار كارمان آشكار گشت، و لذا نه از باب فروتني كه از روي واقع ما اين پژوهش را تنها «تذكّر و رهنمودي» جهت تحقيقات آيندگان مي‌شناسانيم...، در پژوهش‌هاي انديشمندان آينده همة وسائل تكنيكي و وثيقه‌ها و مدارك و اسنادي كه با كمال اسف ما نتوانستيم در تحقيق حاضر به‌كار گيريم، مي‌بايست مورد بهره‌برداري عميق قرار گيرد.

تذكّر اين نكته نيز در اينجا مفيد خواهد بود كه:

چه بسا مفسّران فردا، نيازمند شناخت گسترده و جامع‌الاطراف در زمينة لغت و زبان‌شناسي و نيز شناختي وسيع و همه جانبه در زمينة باستان‌شناسي باشند، آنان بايد بتوانند ترجمه‌هاي هفت‌گانه و ترجمة لاتيني نخستين كتاب مقدّس را از خلال اسناد عبري مورد بررسي و تتبّع قرار دهند، و به‌طور كلّي بر آنها لازم است جميع وثيقه‌ها و مدارك و اسناد سرياني و آرامي را در جهت حلّ مشكل متون كتب مقدّس مطالعه و ارزشيابي كنند1... اين يك امر مهم و ارزشمندي بود كه ما علي‌رغم رغبت شديدي كه داشتيم نتوانستيم به اين آرزو جامة عمل بپوشيم. والله يوفقنا...

مالك بن نبي

مصر جديد ـ 1/11/1961

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما نيز ضرورت اهتمام به بررسي لغات عربي جنوب الجزاير را از ميان پژوهش‌هاي زبان‌شناسي به جهت ارتباط محكم و ناگسستني آنها با قرآن كريم، مورد توصيه و تأكيد قرار مي‌دهيم...«ع ـ ش»



123


پديدة قرآني


124



123


پديدة قرآني


| شناسه مطلب: 77684