بخش 6

مذهب مادی مذهب غیبی نهضت پیامبری مبدا نبوت نبوت راستین و ادعای نبوت

... به عقب برمي‌گرديم... و در اعماق تاريخ زندگي بشر غور مي‌كنيم، در دوران تاريخ... و در دوران ماقبل تاريخ... و به‌طوركلّي در تاريخ گذشتة انسان، تا هركجا كه بتوانيم پيش‌ رويم...، در طلايي‌ترين و پرشكوه‌ترين مراحل تمدّن... و يا در ابتدايي‌ترين دوران پيشرفت و نواحي تحوّل اجتماعي...

در همة دوران‌ها، و در تمامي مراحل، در همه‌جا و تا هر‌كجا... سطوري (پررنگ و كم‌رنگ، ريز و درشت) از يك نحوة تفكّر مذهبي مي‌يابيم...

علم باستان‌شناسي از ميان آثار عتيق و اشياء كهن و در موزه‌ها و ويرانه‌هاي تاريخي همواره آثاري را به‌نمايش مي‌گذارد كه انسان‌هاي باستاني آنها را جهت «شعائر مذهبي» اختصاص داده بودند.

از عبادتگاه‌هاي دوران غارنشيني در عصر حجر گرفته تا دوران معابد عظيم و شكوهمند، همواره هندسة معماري با يك نوع انديشة ديني همراه بوده است.

(تاريخ گواهي مي‌دهد كه) هميشه قوانين موضوعة بشري، و حتّي دانش‌هاي


126


انساني تحت تأثير مستقيم تفكّر مذهبي قرار داشته و لذا همه وقت تمدّن‌ها در ساية معابدي چونان «معبد سليمان»، يا «كعبه» تولّد يافته‌اند... و از اين روست كه اشراق ديني، تمدّن‌هاي جهان را منوّر ساخته و در دانشگاه‌ها و آزمايشگاه‌ها بدرخشيده و حتّي مناقشات و گفتگوهاي سياسي را در پارلمان‌هاي عالَم متجلّي ساخته است...

(ما امروز به‌درستي در مي‌يابيم كه): قوانين ملّت‌هاي نوخاسته عمدتاً ريشة لاهوتي و آسماني داشته، و قوانين مدني ايشان اساساً و ماهيتاً ديني بوده، به‌ويژه قوانين مدني فرانسه كه از «شريعت اسلامي1» نشأت گرفته است.

مطالعه در رسوم و عادات و تقاليد ملّت‌ها، ما را به اين واقعيّت رهنمون مي‌شود كه نوعي «اهتمام متافيزيكي» جانماية شكل‌گيري آنها بوده تا آنجا كه حتّي در قلب كوچكترين قريه‌هاي سياه پوست‌نشين (افريقا) كوخ ساده‌اي مشاهده مي‌گردد كه مي‌توان آن را عبادتگاه و مركز توجيه زندگي روحاني ابتدايي قبيله به‌شمار آورد.

در حقيقت «توتميسم2»، «افسانه‌ها و اساطير» و بالاخره انديشه‌هاي متكامل لاهوتي و خداپرستي، طرح‌ها و راه‌حل‌هايي است جهت «مشكله‌اي» كه همواره با وجدان و ضمير آدمي آميخته بوده است...

آنگاه كه انسان با همة وجودش به معمّاي اشياء (جهان) و اهداف و غايات نهايي آنها مي‌انديشيد، وجدان خود و خويشتن خويش را در قبال اين «مشكله» مي‌يافت، در قطعه‌اي از موسيقي «ودا3» شاعر هندو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ناپلئون در اثناء حملة خود به مصر با "دين اسلام" آشنا گشت... و اين گفته‌ا‌ي‌ است كه همگان برآنند و محتاج اقامة برهان نيست، در اين زمينه دانشمندان علم الاجتماع و مورّخان قانون نيز با ما اتّفاق نظر دارند.

و همچنين "قانون روماني" از اين قاعده مستثني نبوده و همآن‌طور كه دكتر صوفي ابوطالب در كتاب خود "النظم الاجتماعيه و القانونيه ص128 به بعد" بيان كرده است: قانون مزبور از قوانين اسلامي اخذ شده است.

و درخصوص قانون ناپلئون و مسئلة مورد ادّعاي ما، خوانندة محترم را به كتاب "ناپلئون و اسلام" تأليف كريستين چرفيس Christioncherfis ، ارجاع مي‌دهيم.../مؤلّف/.

2 . Totemism يا توتم‌پرستي از كهن‌ترين انواع پرستش‌ها بوده است، تقريباً مي‌توان گفت كه هر حيواني از سوسك مصري گرفته تا فيل هندي،‌ در يك گوشة زمين روزي به عنوان خدا مورد پرستش بوده است. هنديان اوژيبو حيوان خاصّ مورد پرستش خود را به نام توتم Totem،‌ مي‌ناميدند و دانشمندان انسان‌شناسي اين نام را مأخذ قرار داده و بطور كلّي پرستش اشياء را "توتم‌پرستي" ناميدند، توتم‌ها معمولاً حيوان و احياناً به‌صورت گياه مي‌باشند، توتم كه رنگ مذهبي داشته براي متّحد ساختن افراد قبيله عامل مؤثّري بوده و همه چنين مي‌پنداشتند كه به وسيلة تو‌تم با يكديگر ارتباط دارند يا همه از آن به‌وجود آمده‌اند...

فرويد، تو‌تم را رمز تصوّر انسان نسبت به پدر مي‌‌داند كه پسران از او مي‌ترسند و به واسطة نيرومندي و تسلّطي كه دارد دشمن اويند و از وي تنفّر دارند و بر او مي‌شورند و او را مي‌كشند و مي‌خورند، دورگهايم Durkneim تو‌تم را رمز عشيره مي‌داند كه فرد از آن مي‌ترسد و نسبت به آن كينه مي‌ورزد و به همين جهت در آن واحد هم "مقدّس" است و هم "نجس"‍!

(تاريخ تمدّن/ ج1/ صفحة95 و 96/ تأليف ويل دورانت/ ترجمة احمد آرام)./مترجم/

3 . "ودا" نام كتاب مقدّس هندوان كه كيش هندويي بر آن مبتني است. "وداها" سرودهايي هستند كه به زبان كهن

سانسكريت نوشته شده است و زمان تصنيف آنها را 1000 تا 2000 سال قبل از ميلاد مي‌دانند. اين سرودها در 4 دفتر بدين شرح، گردآوري شده‌اند.

1ـ ريك ودا

2ـ ياجور ودا

3ـ ساما ودا

4ـ اثرو ودا

(فرهنگ معين/ ج6/ مادّه و). /مترجم/.

كه باكمال فروتني و خشوع آن را تصوير نموده1، پرسشهايي مطرح شده كه از همة وجدانها و ضماير انساني نفس همين پرسشها سر مي‌زند:

اشياء اين (جهان) را چه كسي مي‌شناسد؟ كدام شخص قدرت دارد از آنها سخن بگويد؟ اين كائنات (موجودات و هستي‌ها) از كجا مي‌آيند؟ و حقيقت اين خلق و ابداء (آفرينش) چيست؟ آيا «او» خدايان را آفريده است؟ ولي چه كسي مي‌داند آفريننده چگونه وجود يافته است؟

آيا كسي كه از خود اين چنين سخن مي‌گويد، انساني است كه به تعداد خدايان ايمان دارد؟!

(اگر چنين است پس) چرا او در ماوراء هيكل‌هاي خدايان به وجود آفرينندة واحدي اشاره دارد...؟

اين چنين و بدين‌گونه... و در سلسله مراتب نظام يافته‌اي، مسئلة «غيب» بر وجدان انساني در جميع مراحل تحوّل و دگرگوني همه‌جانبه‌اش وارد گشته، و آن در دل ذات خود مشكله‌اي است كه علم‌الاجتماع مي‌خواهد با اين وصف و تعريف كه انسان در اصل يك «حيوان ديني» است، آن را حل كند. و ما مي‌توانيم از اين تعريف بنيادين به دو نتيجة مختلف تئوريك دست يابيم:

الف ـ آيا اين‌كه انسان يك «حيوان ديني» است، بدين مفهوم است كه وي فطرتاً و در شكل غريزي و به علّت استعداد و زمينه‌هايي كه در ذات و طبيعت او نهفته است، چنين است؟ يا اين‌كه نه...

ب ـ او اين خصيصه را بر اثر يك عارضة ناگهاني فرهنگي كه بر مجموعة مشخّصي از بشريّت وارد گشته، كسب كرده ( وسپس) به واسطة نوعي امتزاج و جذب و انجذاب رواني كلّ انسانيّت را شامل گشته است؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . (هدية شاعرانه، رابيندرانات تگور با مقدّمة اندره ژيد/ صفحة 15)، تاگور (1861-1941) صوفي و شاعر نامدار هندي كه اشعارش بيشتر از تصوّف و وطن‌پرستي الهام گرفته است، وي يك بار هم به اخذ جايزة نوبل نايل آمد.../مترجم/.

( فرهنگ معين/ ج5/ ت).

پس در اينجا دو نظريّه ريشه‌اي و در عين حال متضاد با يكديگر وجود دارند كه «پديدة ديني» را بر ما عرضه مي‌دارند. و به‌طور مسلّم ساده‌انگاري خواهد بود اگر اين تعارض فلسفي را تنزّل بخشيده و بخواهيم به وسيلة راه حلهاي رياضي و به كمك اعداد و ارقام آن را فيصله دهيم، آن‌طور كه برخي از انديشمندان فرو رفته در روشهاي علمي و چه بسا با فراموش كردن مبادي نخستين علم تحصّلي (وضعي)، چنين كرده‌اند و با وجود اين ضروري است كه بدانيم «هندسة اقليدس» كه در مستوايي بالا از دقّت علمي برخوردار است، نه بر پاية يك استدلال و برهان رياضي كه بر اساس تنها يك فرضيه استوار بوده و همة «نظريّات هندسي» نظام يافته و سيستماتيك پس از اقليدس نيز بر شالودة يك سلسلة تئوريهاي اوّليه گذارده شده‌اند.

و به‌هرحال آنچه را كه از هر «نظام و مذهبي» پس از وضع و پي‌نهادن مبداء اساسي آن، انتظار مي‌رود اين است كه همة ابعاد آن با يكديگر و با آن مبداء متناسب بوده و اهداف آن با خود سيستم بخواند و توافق ورزد.

و اين تنها طريقة علمي داوري پيرامون ارزش عقلي و ذاتي يك نظام به‌طور مطلق و نيز ارزش آن نسبت به ساير مذاهب و نظام‌هاي ديگر مي‌باشد.

طرح و بررسي پيرامون دو مسئلة مزبور كه به عنوان دو نتيجه از نتايج پديده‌هاي مذهبي مورد توجّه قرار گرفت، علي‌رغم اين‌كه برخي از متفكّران علم‌گرا بدان پرداخته‌اند، هيچگاه به مفهوم تناقض ميان دين و علم نيست، چون علم (در صورتي كه در برابر مبادي و اصول آن تسليم گرديم) نه وجود و نه عدم وجود خدا را مبرهن مي‌سازد، دعوا ميان الوهيّت (خداشناسي) و ماديّت (خدانشناسي) است، ميان ديني كه به وجود خداوند اقرار دارد، و مذهبي كه مادّه را اساس جهان‌بيني خود قرار داده است...(بنابراين) منظور ما در اين فصل عبارت است از مقارنه و تطبيق ميان اين دو مكتب فلسفي.

مكتبي كه وجدان مذهبي را براي انسان پديده‌اي اصيل و بنيادين در سرشت و طبيعت او مي‌داند، و در عين‌حال آن پديده را از عوامل اساسي تكوين و حركت همة تمدّن‌هاي انساني به‌شمار مي‌آورد. و مكتبي كه دين را تنها يك‌ «عارضة تاريخي» در فرهنگ انساني اعتبار مي‌‌كند1.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ....بايد توجّه داشت كه حتّي اگر مذهب را نه فطري و طبيعي و به عنوان پديده‌اي اصيل كه حادثه‌اي در كنار همة حوادث تاريخ فرض كنيم، عارضه و رويدادي ساده وغير قابل توجّه نخواهد بود و به‌حق نمي‌توان آثار عظيم آن را در تاريخ، جوامع و تمدّن‌ها ناديده گرفت.../مترجم/

امّا توجّه به اين نكته ضروري است كه نتايج مبتني بر اين فصل بر نتيجه‌هاي فصول آينده‌گذارده شده است، فصولي كه تحت عنوان «پديدة نبوّت» و «پديدة قرآني» نامگذاري شده و نوعي برهان مبتني بر آزمون1 را تقديم داشته و «مقولة دين» را در جريان ثبت حوادث آفرينش، در شمار قوانين طبيعي ضبط مي‌نمايد2.

پس يك كنكاش مقايسه‌اي و تطبيق ميان اين دو تفكّر فلسفي (كه يكي از آنها در جوهر ذات خود مادّي است و تشخّص مادّي دارد، و همة اشياء و موجودات جهان و پديده‌ها را با معيار مادّه مشخّص مي‌سازد و دوّمي كه بنيادي غيبي و «متافيزيكي» دارد و مادّه را در جوهر و ذات خود محكوم و محدود مي‌داند)، در زمينه‌‌اي مي‌تواند قاطع و قانع كننده باشد كه بتوانيم مواد و عناصر متجانس و شايستة مقايسة اين دو سيستم فلسفي را كه در برداشت ويژة آنها از سازمان هستي نهفته است مورد عنايت و بررسي قرار دهيم.

و بنابراين ديدگاه و وجهة نظر، ضروري است پژوهش تطبيقي خويش را پيرامون اين دو نظام فكري و فلسفي بيآغازيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نه مبتني بر آمار و ارقام و مستنبطه از اصول رياضي.../مترجم/.

2 . يعني مذهب، بطور كلّي مقوله‌‌هاي مذهبي را در كنار قوانين فيزيكي مورد ارزيبابي قرار مي‌دهد، نه منحل در آنها و يا با مساعدت معيارها و قوانين حاكم بر آنها.../مترجم/.

مذهب مادّي

در اين مذهب، «مادّه» در شكلي بنيادين، ذاتاً وماهيتاً علّت نخستين و نيز مبداء آغازين همة پديده‌هاي طبيعي مي‌باشد، و بديهي است كه بر اساس اين طرز تفكّر و اين نحوة برداشت از جهان، نمي‌توان «مادّه» را چيزي حادث و عارضي به‌شمار آورد، چون در اين هنگام، وجودي ممكن و معلول تلقّي شده و نيازمند به علّتي مستقل و آفريننده خواهد بود، و اين با فرض كلام، منافات دارد.

بنابر مبناي فوق آنچه را كه به‌طور ساده مي‌توان گفت، اين است كه:

«مادّه موجود است و غير مخلوق»! و بدين ترتيب ما دربارة اصل مادّه به عنوان مبداء نخستين هيچ‌گونه بحثي نكرده و اتّفاق نظر داريم، و تنها به تطوّرات1 و حالات پياپي و تحوّلات مستمر آن از ابتدا و از هنگام اوّليه، اهتمام مي‌ورزيم:

پس ممكن است چنين گفته شود كه تنها خصيصة مادّه در ابتداي امر عبارت است از نوعي «كميّت» معيّن، يا «جرم».

ولذا ضروري است كه جملگي خواص و ويژگي‌هاي مادّه را چونان نتايج و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عليرغم اينكه ما در اين فصل پيرامون تطوّرات و تغييرات يك مادّة مفروض در بُعد متدلوژي و در ارتباط با يك پژوهش و بحث مقارنه‌اي، گفتگو مي‌كنيم و آن را از ناحية ارتباط و اتّصالي كه به مقارنه و مقايسة ميان دو مذهب و دو سيستم ايدئولوژيكي متعارض (كه هر كدام از آنها بر شالوده‌اي متضاد با يكديگر گذارده شده است ـ خدا ـ مادّه )، مفيد مي‌دانيم... امّا اين بدان معني نيست كه ما دربارة "سيستم مادّي" بحثي مشروح و بنيادين را كرده و به همة شبهات و اشكالات پاسخ داده باشيم...

خواننده‌اي كه در مسائل علوم طبيعي ممارست و تتبّع و اطّلاعات كافي ندارد، مي‌تواند تغيير و تحوّلات مادّه را از عصر به‌وجود آمدن موجودات زنده (دوران بيولوژي) آغاز نمايد، تحوّلي را كه ما در محدودة معادلة زير ترسيم نموده‌ايم:

عوامل ترموديناميك ( قدس سرّه ) عوامل شيميايي= مادّة زنده... /مؤلّف/

فرآورده‌هاي اين «خاصيّت‌ يگانه» اعتبار نموده و متولّد شده از آن بدانيم1، و به‌ويژه لازم است كه اين مادّه را در اصل و از ريشه در حالت بساطت و سادگي تامّ و تجانس كامل فرض كنيم، چون هرگونه تنوّع2 در ذات مادّه ضرورتاً دخالت عوامل متنوّعي را ايجاب مي‌كند، و اين فرض تنها «مؤثّر وحيد» و «عامل يگانه» يعني خاصّه «كميّت» قابل جمع نبوده و با آن در تضاد و تنافي كامل مي‌باشد3.

اين وضعيّت خاص، يك حالت ويژة اساسي و مبدأيي را براي ما به‌وجود مي‌آورد كه در اين زمينه ما نمي‌‌توانيم به هيچ‌گونه و از هيچ راهي آن را سازماني نظام يافته و سيستاتيك تلقّي كنيم.(4) چون اگر مادّه را در شكل و مصداق يك «اتم» ملاحظه كنيم، مي‌يابيم كه سازمان و بافت و تركيب «اتم» را علم كشف نموده است، آن‌طور كه لازمة اتم بودن، داشتن اجزاي هسته‌اي متنوّعي است كه از همان آغاز در مسير ساختن اتم دخالت داشته‌اند، و اين نيز با شرط تجانس تام و بساطت و يكساني و سادگي كامل مادّه در تضاد و تغاير كامل مي‌باشد.(5)

در ذيل اين بحث مطلبي كه باز در شكلي ضروري و غير قابل انكار جلب توجّه مي‌كند اين است كه مادّه در اصل و ذاتاً در حالت (لابشرط) كلّي و كيفيّت مطلق و بدون قيد بوده، و در بُعد الكتريكي حالتي متعادل را داراست، آن‌طور كه نه مي‌توان به آن بار الكتريسيتة مثبت داد و نه منفي، و به عبارت ديگر مادّه از ديد الكتريكي داراي كيفيّتي خنثي است و نمي‌توان آن را به عنوان «سالبه» يا «موجبه» مورد توصيف قرار داد، (مثلاً مي‌توان گفت مادّه عبارت است از كميّتي از انبوه «نوترون‌ه» كه در ميان آنها هيچ‌گونه ارتباطي به‌جز رابطة جذب و انجذاب وجود ندارد).

پس تنظيم اتمي و نظم‌بندي مادّه در آينده، مرحله‌اي از مراحل تطوّر و تحوّل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني نشأت گرفتة از خاصيّت يگانة مادّه (جرم يا كميّت).../مترجم/

2 . تنوّع‌هايي كه در مسير تطوّر مادّه بعداً حادث شده و ما امروز اين اختلافات و تنوّع‌ها را كه نتيجة دخالت عواملي مختلف و نامتجانس در ذات مادّه مي‌باشد (و با فرض يكساني و بساطت و تجانس تام و كامل مادّه از اساس ناسازگار است) مشاهده مي‌كنيم.../مترجم/

3 . چون در اينجا علّتي جز خود مادّه در تغيير و تحوّل آن به‌كار گرفته شده است، در حالي كه فرض اين است مادّه خود تنهاست و مبداء آغازين همه پديده‌ها... موجود است و غير مخلوق! /مترجم/

4 . چون يك كميّت يگانه و بسيط بيش نيست.../مترجم/

5 . زيرا متفاوت و متنوّع بودن اجزاي يك كميّت يگانه و بسيط و متجانس پيش مي‌آيد، و به عبارت ديگر، همان "اتم"ي را كه به عنوان يكي از مصاديق مادّه در نظر گرفتيم، به شهادت كشفيّات علمي متشكّل است از يك سلسله اجزاي مختلف هسته‌اي كه الزاماً علّت‌هاي متفاوتي را در آفرينش خود مي‌طلبند، بديهي است "واقع" و "پديده"اي با اين شكل و محتوا با نظريّة فوق كه همان تجانس و بساطت مادّه باشد در شكلي بنيادين ناسازگار مي‌باشد؟! /مترجم/

آن به‌شمار آمده و اين تحوّل و دگرگوني آنگاه تحقّق مي‌يابد كه در درون مادّه جزئيّات هسته‌اي بروز و ظهور پيدا كند:

پوزيترون‌ها1 ميزوترون‌ها2 و الكترون‌ها3 و... نيروهاي الكتريسيتة ساكن متقابل.

و حال بدون آن‌كه بخواهيم در داوري نسبت به اين «تنوّع و تفاوت» ويژه عجله به‌خرج دهيم4، در اينجا يك پرسش اساسي مطرح مي‌شود و آن اين‌كه «اتم نخستين» چگونه امكان تكوين و تشكّل يافته است؟ تشكّلي كه درك آن به سختي امكان پذير بوده و نيز با قانون «كولن5» كه به‌طور ضروري بر اين پديده نيز حاكم است، در تغاير و تضاد مي‌باشد6 و تصوّر اين‌كه چگونه هسته‌هاي اوّلية «اتم» با اجزاء همنام تشكيل شده، به‌راستي دشوار است، چون به مقتضاي قاعدة الكتريسيتة استاتيك (ساكن) اجزاي همنام دافع يكديگر هستند (رابطة ميان آنها دافعه مي‌باشد نه جاذبه).

بسيار خوب باز هم در اين زمينه ما تسليم شده و چنين تصوّر مي‌كنيم كه ممكن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Positrons

2 Mesotrins

3 Electrons

4 . يعني بدون اينكه بخواهيم منبع و ريشة اين اختلاف را جويا شويم كه آيا از درون خود مادّه نشأت گرفته است يا از خارج آن.../مترجم/.

5 . شارل اوگوستن دوكولن (Coulon) (1736-1806) فيزيكدان فرانسوي، مهندس نظامي و سرپرست امور آبها و چشمه‌ها بود. در سال 1789 از اين مشاغل استعفا كرد و همّ خود را صرف ادامة تحقيقات علمي نمود، كارهايش در برق، مغناطيس و اصطكاك معروف است و اسبابهايي نيز اختراع كرده كه از آن جمله نوعي ترازوي پيچشي است كه آن را در تحقيقات خود در كشساني و در برقرار كردن "قانون كولن" بكار برد. واحد مقدار برق وي، كولن خوانده شده است... (دائرة المعارف مصاحب/ ج2/ صفحة 2312). /مترجم/

6 . قانون كولن، قانوني كمّي در مورد جاذبه و دافعة بارهاي برقي با اجرام مغناطيسي است. كاربرد قانون مزبور در برق اينست كه قوّة جاذبه يا دافعة ميان دو بار الكتريكي ساكن به نسبت مستقيم حاصل ضرب بارها و عكس مجذور فاصلة آنها تغيير مي‌كند، قانون كولن در مغناطيس به همين صورت است جز اينكه در آن به‌جاي بار الكتريكي، جرم مغناطيسي مي‌آيد و با عبارتي فشرده و خلاصه : قانون كولن يعني:

نيروي جاذبه يا دافعة بين دو بار الكتريكي نقطه‌اي، متناسب با حاصل ضرب بارها و نسبت معكوس با مجذور فاصلة ميان دو بار...

مثلاً اگر دو بارالكتريكي را به q1 و q2 و فاصلة بين آنها را به R و نيرو را به F نمايش دهيم، قانون كولن به صورت رابطة رياضي زير نوشته مي‌شود:

حال نحوة تكوين و تشكيل "اتم" نخستين آن‌طور كه گفته شده است با اين قانون در تضاد مي‌باشد، زيرا قرار گرفتن ذرّات "پروتون‌ها" كه همگي داراي بار مثبت هستند، بايد يكديگر را دفع كنند، ولي طبق تعريفي كه پيرامون تشكّل اتم (در متن كتاب) ارائه گرديد، مي‌بايست ذرّات مزبور يكديگر را جذب كرده باشند!... و اين با قانون كولن به هيچ وجه سازگار نيست.../مترجم/

است اجزاي همنام يكديگر را جذب كنند و نه دفع و بنابراين امكان تشكيل هسته‌هاي نخستين «اتم» نيز با اجزاي مزبور وجود دارد، لكن پرسش ديگري را در اينجا طرح كرده و پاسخ آن را مي‌طلبيم و آن اينست:

در رابطه با عناصر 92 گانه‌اي1 (كه مندليف آنها را ترتيب داده و جدول‌بندي كرده است) آيا جذب و جمع اجزاء نسبت به هسته‌هاي نخستين در يك زمان و در وقت واحد پديدار گشته؟ يا اين‌كه نه، اين پديده در شكلي تدريجي و پياپي از يك عنصر به عنصر ديگر سرايت نموده و حادث شده است2؟

اگر در زمينة اقتران زماني (زماني واحد) پديد آمده باشد، در اينجا تنها يك عنصر به‌وجود خواهد آمد، زيرا مؤثّر واحد و عامل يگانه‌‌اي بر آن اثر گذارده است (و به‌طور طبيعي عامل واحد تنها عنصري واحد را مي‌تواند پديد آورد3).

يعني حالت مادّه در بساطت و سادگي خويش و خالي از بار الكتريسيته... و در چنين وضعي 91 حالت ديگر از اين قاعده مستثني گشته و آن عامل يگانه در زمان واحد نمي‌تواند آنها را به‌وجود آورد.

امّا اگر برعكس در آفرينش عناصر طبيعي، شكل تدريجي عبور از عنصر به عنصري را بپذيريم، به‌وجود آمدن بقيّة عناصر از عنصر نخستين مي‌بايست از نود و يك حالت گوناگون گذشته باشد، و به عبارت ديگر 91 تغيير حالت و تحوّل كيفيّت از مبداء عنصر اوّليه رخ نموده باشد، و نيز اين «پديده»، ممكن است از يك سلسله حاصل شده و يا از سلسله‌هاي متفاوت و گوناگوني گذشته باشد4. پس در حالت اوّل، سلسلة واحدة 91 تحوّل محدود و مشخّصي را مي‌طلبد، و به عبارت ديگر:

هر عنصر آنگاه تشكيل مي‌گردد كه عناصر پيشين در آن باقي مانده باشند و در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تعداد عناصر كشف شده به 102 عنصر رسيده است، و در اكتشاف عنصر اخير (يعني نوبليم= NO)، دانشمند ايتاليايي دكتر "ميلستبد" شركت داشته است./ع.ش/

امّا عناصر جدول مندليف تا به‌حال به 105 عنصر رسيده است، جدول مندليف كه به جدول "تناوبي عناصر" نيز ناميده مي‌شود، جدولي است كه در سال 1869 توسّط يك دانشمند روسي به نام "مندليف" (1907-1834) در 7 دوره و 8 گروه ارائه شد. مبناي كار اين دانشمند بر اين اساس بود كه عناصر را برحسب افزايش جرم اتمي كنار يكديگر قرار داد و همواره به اين نكته توجّه كرد كه عناصر مشابه در يك خانواده قرار گيرند و عناصر ناجوري در لابلاي آنها واقع نشوند.../مترجم/

2 . جان ففر در كتاب "از كهكشان تا انسان"/ صفحة 99، عبور از عنصر به عنصري ديگر را طرح نموده و مي‌گويد:

ئيدروژن به هليوم و هليوم به كربن و... تبديل شده‌اند../مترجم/.

3 . عنصر اوّليه=B عامل واحدA( كميّت اوّليه.../مترجم/

4 . حصول پديده از سلسلة واحد بدين ترتيب خواهد بود:

(يك سلسله‌اي)(C(D(E(F(

واقع عنصر بعدي دريك زمان از مجموع عناصر قبلي شكل مي‌يابد و در نتيجته تشكّل اين عنصر آنگاه تحقّق مي‌پذيرد كه 91 حالت از حالات تعادل طبيعي شيميايي گوناگون را پشت سرگذارده و تنها شكل ويژة خود را بپذيرد.

بنابراين (انتخاب يك فرم از 92 فرم ديگر جدول مندليف1) متضمّن عامل ديگري به‌جز قانون تكامل نخستين مي‌باشد.

لكن ما از همان ابتداي امر و در شكلي بنيادين فرض كرديم كه اين قانون2 قانوني است واحد، يگانه و مستقل از زمان و ساير عوامل ترموديناميكي.

و حال آن‌كه هم اكنون يك سلسلة تكوين يافته از 91 تحوّل و دگرگوني عنصري كه در جزئيّات مواليد عنصر نخستين مي‌باشند، نزد ما وجود دارد كه با قانون واحدي قابل تفسير و توجيه نيست3... و بنابراين مطابق فرض، هر دو حالت «جدول مندليف» تفسير كافي و توضيح قانع كننده‌اي را در مورد اصل پذيرفته شده و مبناي مورد تسليم و توافق، به‌دست نمي‌دهد و اين جريان به‌طور واضحي بي‌ثباتي و ناتواني «مكتب مادّي» را مبرهن مي‌سازد...

اين ضعف و بي‌ثباتي4 آنگاه با وضوح و روشني بيشتري در نظر ما جلوه مي‌كند كه ما مادّه و تطوّر آن را در دوّمين حالت، يعني در حالت سيستماتيك و نظام يافتة غيرآلي، دنبال نماييم،‌ در اين صورت به‌زودي به يك تغيير و تحوّل عنصري حياتي (استحالة بيولوژيك) مي‌رسيم، آن‌طور كه كميّت و مقدار مادّة مرده و بي‌جان، به مادّة آلي زنده وجاندار يعني «پروتوپلاسم» تبديل مي‌گردد.

و زماني كه اين مادّه «پروتوپلاسم» در نقش ويژة خود و در خلال يك سلسله دگرگوني‌هاي مشخّص و مرزبندي شدة حيواني، متحوّل مي‌گردد، طبق اين تحوّل و تغيير عنصري جديد، به مادّه‌اي متفكّر و انديشمند كه همان انسان باشد، تبديل مي‌شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يا انتخاب يك فرم از 105 فرم ديگر جدول مندليف.../مترجم/

2 . قانون تكامل اوّليه.../مترجم/

3 . بدين مفهوم كه يك عامل واحد بدون دخالت عوامل ترموديناميكي در هر زمان يكي از اشكال ويژه و متناسب با خود را برگزيده است، پس در اين صورت آن عامل واحد بايد تحت تأثير عامل ديگري قرار گرفته باشد تا قادر به چنين تحوّلي در هر زماني شده باشد.../مترجم/

4 . يعني ضعف و بي‌ثباتي مكتب مادّي.../مترجم/

معادلة 1 زير، شايستة دقّت و بررسي است:

عوامل و مؤثّرات ترموديناميك+ عوامل شيمايي= مادّة زنده( انسان.

هرگاه ما «مدّت زماني» هر دورة زمين‌شناسي و همچنين طول زماني عصر حيواني كه مادّة زنده را از حالت عدم تشكّل (پروتوپلاسم) به حالت نظام يافتة متفكّر (انسان)، منتقل مي‌سازد، بپذيريم و فعلاً در شكل منطق جدلي تسليم اين اصل گرديم، چنين معادله‌اي در طول كلّية عصرهاي زمين‌شناسي كه مطابق با عوامل يا مؤثّرات ترموديناميكي بوده و در حقيقت جزء نخستين معادلة ما را تشكل مي‌دهد: (عوامل ترموديناميك +‌عوامل شيميايي)، صحيح جلوه مي‌‌كند...

(امّا موضوع قابل توجّه اين‌كه) در اين‌جا به‌طور ضروري پاره‌اي از نسل‌ها به نسبت اين دو دورة فترت وجود خواهند داشت، و بنابراين نسل نخستين، نسبت به نسلهاي بعد از خود (بر طبق مدّت دراز و طولاني معادله، در طول عمر زمين شناسي كه شرايط و زمينه‌هاي معادلة مزبور بر آن صحه مي‌گذارد) پيشي گرفته است.

و در نهايت اين مسابقه، نسل نخستين به حقيقت دنيايي و طبيعي خود و پديده‌ها و رخدادهايي كه بر آن گذشته است علم و اطّلاع حاصل نموده و در اين مورد در شكلي ويژه و مخصوص مي‌بايست نسل سابق و پيشي‌گيرنده، ‌موقعيّت و پديده‌هاي نسلهاي قبلي را در ذاكره و حافظة خويش ثبت كرده باشد، ولي واقعيّت اينست كه نسل انساني فعلي هيچ‌گونه اثر و خاطره و حادثه‌اي را از نسلهاي قبلي در ذهن و حافظة خود ضبط نكرده و ما هيچ‌گونه اثر و پديده‌اي از آنچه متعلّق به نسل آدمي حاضر مي‌باشد، در اين نسل نمي‌يابيم؟

پس ضروري است اقرار كنيم كه معادلة بيولوژي و زيست‌شناسي مورد نظر تنها يك بار در جهان و فقط براي يك نسل رخ نموده است، و به عبارت ديگر:

در اينجا يك نوع حتميّت و جبريّت بيولوژيكي وجود دارد كه به هيچ‌وجه عوامل مادّي تنها قدرت و توانايي توجيه آن را ندارند و درست در همين‌جا است كه توجّه ما به يك نقص در سيستم مادّي جلب مي‌گردد، نقصي كه ضعف و ناتواني بنياديني را در بنيان اين نظام به‌اثبات مي‌رساند و نيز اين خلاء آنگاه در نظر ما افزونتر خواهد گشت كه توجّه كنيم معادلة مزبور به هيچ رو نمي‌تواند تفسير و توجيهي را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بديهي است چنين "معادله‌اي" بنابر اصل پذيرفته شدة در اين فصل : "مادّه موجود است و غير مخلوق و خود آفرينندة خويش مي‌باشد" فرض شده و با وجود تناقضات پاره‌اي از نتايج و آثار آن (آن‌طور كه در تحليل آينده روشن خواهد شد) به عنوان يك مسئلة حتمي و صحيح علمي تلقّي شده است./مؤلّف/

پديدة توالد و تناسل حيواني به‌دست دهد. در اين مورد مشكلة جديد اين است كه مسئله اختصاص به وحدت نوع دارد و ممكن نيست اين وحدت را در «فرد» مشاهده نمود، بلكه مربوط به يك «زوج» يعني (نر و ماده ) مي‌باشد،‌ بدين جهت است كه نظام مادّي هيچ‌گونه توجيهي را جهت اين «ازدواج» كه شرط اساسي مسئوليّت توالد و تناسل حيواني به‌شمار مي‌رود، ارائه نمي‌دهد...

اگر در اين مورد يك رويداد بيولوژيكي مخصوص به «مرد» حادث گردد، قطعاً در مورد «زن» همچنان به صورت يك «مشكله» با آن مواجه خواهيم بود!

مگر اين‌كه اين‌چنين مقرّر داريم در اصل حادثه‌اي مزدوج به‌وقوع پيوسته كه نتيجة آن پيدايش يك «زوج» شايسته جهت توالد و تناسل و توليد مثل نوع انساني شده است و عيلرغم همة اشكالاتي كه وجود دارد اگر ما تقرير چنين رويداد مزدوجي را عارض بر مادّه بپذيريم، به‌راستي بسيار مشكل خواهد بود كه نتيجة آن را كه همان هدف مسئوليّت توليد مثل واحد و مشترك و متناسب ميان نر و مادّه باشد، مورد قبول و تأييد قرار دهيم!

و در هر حال هرگاه زوجيّت براي دو نوع متماثل مستقل (نوع مرد و نوع زن) در شكل خنثاي جنسي محقّق مي‌گرديد، شايد امكان توجيه جبريّت و حتميّت مادّه بيشتر بود... و بدين ترتيب باز نقصها و ناهم‌گونيهايي در سيستم مادّي وجود دارد كه عدم تناسب و ناهماهنگي آن را با اصل و بنياد اين مكتب مبرهن مي‌سازد. وانگهي از نظر مكانيكي ثابت شده است كه مادّه به جهت ويژگي سكون و قصور و ناتواني ذاتي، نيازمندي تام و كاملي به «مبداء» دارد، امّا موجود و مادّة زنده در اين زمينه يك استثناء از قاعدة كلّي است، چون حيوان اين امتياز را دارد كه مي‌تواند حركت كرده و موضع خويش را با ارادة خود تغيير دهد (و حال آن‌كه موجود غير زنده چنين قدرت و توانايي را ندارد) و در اينجا باز هم ضعف و بي‌بنيه‌گي نظام مادّي روشن مي‌شود...

پديده‌هاي ديگري نيز وجود دارند كه در اثبات عجيب و غريب بودن سيستم مادّي (چونان پديده‌هاي پيش) ما را ياري مي‌دهند كه از جمله تئوري عامل رنگي شدن پوست بدن رنگين‌پوستان است كه آيا ممكن است چنين رخدادي را به زمينة باطني در سرزمين‌هايي كه عامل خورشيد (و نور و حرارت آن) در آنها تأثيري عظيم و گسترده دارد، مربوط ساخته و به آن نسبت دهيم...؟ يا اين‌كه در محيطها و مكان‌هاي جغرافيايي همانندي و در همان سطح و مستوا سفيدپوستان و زرد پوستان، و يا


137


پوستهاي مسي رنگي را مشاهده مي‌كنيم؟ يا اين‌كه نه، بگوييم تفاوت رنگ پوست انسانها در ارتباط با جنگل‌هاي انبوه و بكر مي‌باشد...؟ و در چنين حالتي بايد بگوييم كه مثلاً در «برزيل»، ضروري است انسانهاي آن سامان رنگين‌پوست باشند...

و آخرالامر در چهارچوب فلك‌شناسي و علم نجوم نيز در رابطه با سيستم مادّي به مسايلي غامض و پيچيده و غريب و بدون توجيه صحيح برمي‌خوريم: در سال 1939 يك دانشمند علوم طبيعي به نام «هابل» توانست تحليل رنگهاي طيف1 را كشف نموده و از اين راه روشن ساخت كه مسير حركت ستارگاني كه خارج از آسمان ما قرار دارند، نسبت به جهان ما، از منظومة ما دور مي‌شوند، امّا برعكس جهت حركت شش ستاره درست نقطة مقابل سحابيهاي ديگر قرار گرفته و به ما و منظومة ما نزديك مي‌گردند!

و بدين ترتيب (و در اين موضوع به‌خصوص) در مجموع، نظام مادّي نسبت به ما دو نوع تفسير متعارض با يكديگر را ارائه مي‌دهد كه هرگاه يكي از اين دو تفسير در پرتو يك قانون معيّن واضح و مبرهن باشد، تفسير و توضيح دوّم همچنان معلّق و در بوتة شك و ترديد باقي خواهد ماند...

همة اين ناهم‌گونيها و تناقضات كه اساساً با حتميّت و جبريّت نظام مادّي در تنافي و تضاد مي‌باشند، ضرورت اعادة نظر و بازشناسي مجدّد را در كلّ نظام مزبور ايجاب مي‌كند، زيرا مبادي بنيادين آن از نشان دادن يك نظريّة واحد، يك نسق و منهاي تناقض، از آفرينش و تغيير و تحوّل مادّه به‌شدّت عاجز و ناتوان است...

مذهب غيبي

در مذهب غيبي يا نظام ماوراء طبيعت ضروري است تا يك «مبداء» متمايز از مادّه را فرض كنيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توجيه و تحليل رنگهاي طيف بر طبق نظريّة "دوپلر Dap. Pler " و "فيزيو" به صورت زير مي‌باشد: امواج نوري جسمي كه در حال نزديك شدن به يك ناظر باشد از لحاظ طول موج كوتاهتر و از لحاظ تواتر (فركانس) شديدتر مي‌شوند به همين جهت نور جسمي كه در حال نزديك شدن به يك ناظر در حال دور شدن است متمايل به قرمز مي‌باشد، مشاهدة اين پديده با چشم غير مسلّح مشكل است، در اين موارد معمولاً از دستگاهي به نام "اسپكتروگراف" استفاده مي‌شود كه مي‌تواند جزئي‌ترين تغيير رنگها را نشان دهد... اصل دوپلر منسوب به "كريشنيان يوهان دوپلر" (1803-1853) فيزيكدان و رياضيدان اتريشي است..( دائرة المعارف مصاحب/ ج1/ صفحة 1000)./مترجم/

اصل و مبداء مذهب جديد عبارت است از خدايِ خالقِ جهان و مدبّرِ سازمان خلقت، خدايي كه سبب اوّل و علّت نخستينِ همة موجودات و پديده‌هاست، و همة هستي‌ها، رخدادها و هر آنچه كه هست و وجود دارد از آن «ذات يگانه» منشأ گرفته و پرتوي است از آن منبع نور و وجود و هستي مطلق و لايتناهي و اين «مبداء» به‌زودي بر «اصل مادّه» مستولي گشته و متصدّي بيان و توجيه نظام مادّي است، و ما آن را نسبت به نظام سابق، در درجه‌اي از پوشيدگي و ابهام دريافته (و ضروري است كه اين گرد ابهام و پوشيدگي را از چهرة آن بزداييم) و مخلوقيّت مادّه به واسطة «حتميّت مستقلّي» كه از جميع خواص و ويژگي‌هاي خود دارد، قابل توجيه و درك است... و اين ضرورت و حتميّت مذهب غيبي ( نظام متافيزيكي) آنگاه كه قوانين طبيعي از اعطاء تفسير و توجيه روشن و قانع كننده‌اي نسبت به «رخداده»، ناتوان و عاجز مي‌مانند، به ياري ما مي‌شتابد، و بدين سان از آن يك «سيستم كامل، هماهنگ و متجانس»، متولّد گشته كه در آن نه نقص و خلاء وجود دارد و نه تعارض و تضاد1، آن‌طور كه لازمة «نظام مادّي» بود و (نيز) در همان هنگام كه «مذهب غيبي» مسائل فلسفي ارضاء كننده‌اي را فراديد عقل قرار مي‌دهد (عقلي كه درصدد اتّصال و ارتباط منطقي ميان اشياء و پديده‌ها در يك محدودة تركيب وتأليف متجانس مي‌باشد)، در همان زمان «جسري؛ پلي» را كه از محدودة مادّه تجاوز مي‌كند و در حقيقت در ماوراء مادّه قرار دارد، به سوي نمونة مطلوبي از كمال اعلاي روحي مي‌زند... به سوي هدف بنياديني (آرمان‌ها و كمالات متعالي انساني) كه تمدّن بشري هيچ‌گاه از توجّه و گرايش به آن بي‌نياز نبوده است.

بنابراين خلقت مادّه در «نظام متافيزيكي» محصول امر و اراده‌اي عُليا، برتر و مافوق سازمان خلقت و فرمان قاهري است كه به حسب «سفرتكوين تورات» به هنگام آفرينش همة اشياء و موجودات مي‌گويد: «كن؛ باش» ( 2 )...

امّا تطوّرات و تحوّلات اين «مادّه» بر طبق نبوغ علمي، نظام يافته مي‌باشد، نظامي كه هم توازن و تعادل را بدان مي‌بخشد و هم اتّساق و هماهنگي را، تعادل و توازن و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني نقصها و خلاءها و تعارض‌ها و تضادهايي كه در سيستم مادّي وجود داشت در اين نظام وجود ندارد.../مترجم/

2 . اين تعبير در قرآن كريم نيز در مورد خلقت موجودات آمده است:

- إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (سورة صافات/ آية 87)

هماهنگي‌اي كه علم بشر قوانين ثابت و لايتغيّر آن را مورد ملاحظه و كشف قرار داده است.

لكن برخي از مراحل اين تطوّر بر ملاحظات و پژوهشهاي مألوف و متداول انديشمندان ورجال علم، پنهان مانده است، بدون اين‌كه اين جهت حتّي كوچكترين «خلاء نقصي» را درخود «اين نظام» ايجاد نمايد، پس در چنين حالت استثنايي ما از جزميّت و حتميّت «نظام غيبي» كه هيچ‌گونه تعارض و تضادّي هم ميان آن و مبداء وجود ندارد، استعانت و ياري مي‌جوييم...

و در هر زمينه‌اي كه خلاء و نقصي در «سيستم سابق» يافت شود، دخالت يك سبب خاص، خالق و آفرينندة آگاه و عالِم به آفرينندگي و خلقت خويش، و مريد و مختار، در «نظام متافيزيكي» پديدار مي‌‌گردد.

ممكن است گه‌گاه و به‌طور موقّت، و تا آنگاه كه طريقة حدوث و پيدايش پديده‌اي براي ما مخفي است، نتوانيم قانون مسلّط و حاكم بر‌آن پديده را بدانيم، امّا خود اين «نظام» در شكلي منسجم و منطقي با مبداء اساسي خود باقي خواهد ماند، زيرا مثل چنين «پديده‌اي» را ممكن است در تحليل نهايي بر طبق جزميّت و جبر مطلق مورد توجيه قرار داد، بدين مفهوم كه در هر مورد و زمينه‌اي كه «تصادف» (يعني خداي قادر بر هر چيز در مذهب مادّي)! در «سيستم مادّي» دخالت مي‌كند، در «نظام غيبي» ارادة خداوند است كه وارد معركه شده و توجيه پديدة مزبور را در ارتباط با مشيّت الهي ممكن و معقول مي‌سازد.

همان‌طور كه قبلاً نيز اشاره نموديم نبايد از نظر دور داشت كه در اينجا بحث بر سرمقارنه و مقايسه ميان دو نوع دانش نيست، بلكه بحث بر سر مقايسة ميان دو نوع ايمان و دو سنخ ايدئولوژي است، ايدئولوژي‌اي كه مادّه را خدا مي‌داند، و عقيده‌اي كه همه چيز را به ذات مقدّس و ارادة خداي تبارك و تعالي برمي‌گرداند... اين گفته، گفته‌اي گزاف و بيهوده نيست كه:

«دانشمندي بزرگ ممكن است مؤمني بزرگ باشد، در حالي كه يك نادان بيچاره مي‌تواند يك منكر معاند و كافر تمام عيار باشد...»

و غالباً هم جريان از همين قرار است!

آنگاه كه ما به حالت عجيب و غريب و نظريّة شگفت‌انگيز دانشمندي كه «ميموني» را حدّ انسان مي‌داند، بر مي‌خوريم، مي‌بايست پيرامون «وثنيت» كم ارزشي


140


كه در نواحي كشور «نيجريه» وجود دارد، نيز بينديشيم، «وثنيتي» كه به‌طور كامل بر اين باور است كه انسانها اسلاف «تمساح» مي‌باشند!

هيچ‌يك از اين دو طرز تفكّر، چه انديشة آن دانشمند، و چه باور اين انسان ابتدايي، چيزي جز انعكاسي از يك «تفكّر متافيزيكي» نيست كه هر يك از آن دو، آن را تعبير و بياني از شيوه و مذهب خويش مي‌داند.

تنها دوره‌هاي اضطرابها و نگراني‌هاي اجتماعي، و اختلالات و سرگشتگي‌هاي روحي و اخلاقي بود كه دشمني ميان دين و علم را بيافريد.

لكن در هر زمان كه پيشاروي حوادث تاريخي غير مترقّبه ـ مثلاً در روسيه به‌هنگام جنگ اخير و در فرانسه به‌دنبال انقلاب 1789 ـ قرار مي‌گيريم، به روشني مي‌يابيم كه:

«الوهيّت و خداوندگاريِ» علم به‌طور رقّت‌باري نابود گشته و درهم مي‌شكند و جايداري خود و مجال و فرصت دوباره را تنها به دست «علم واقعي» اين خدمتگذار متواضع تقدّم و پيشرفت بشريّت، مي‌سپرد، در عين حال از آن زمان كه استكشافات اخير در زمينة «علوم فلكي» حاصل گرديد، علم بيش از پيش به چهارچوب تنگ و محدود حوزة عمل خويش پي‌برد و در حقيقت در آن سوي كهكشانهاي عظيم، در ماوراء ميليونها، بَل ميلياردها سال نوري «خلاء» نامتناهي و بي‌‌قرار و بدون نهايت و حدّي، همچنان گسترده است و امتداد دارد، آنچنان گستردگي عظيم و بي‌نهايت حيرت آوري كه وصول بدان محال است و نيز ادراك آن، حتّي براي انديشه‌هاي علمي!

زيرا در اين «بي‌نهايت» موضوع خاصّي جهت تفكّر و پژوهش علمي كه از مقوله‌كم، و كيف، نسبيّت و علاقه و وضع باشد، يافت نمي‌شود!...

كدام كم وكيف؟ و كدام نسبيّت و ارتباط؟ و چه وضع و حالتي؟!

براي اين سئوالات درخارج از محدودة مادّه پاسخي وجود ندارد، و براي خود علم نيز در ماوراء كهكشان‌هاي پاياني كه در حقيقت مرزهاي ميان جهان پديده‌ها و عالم نامتناهي و غير مادّي را تشكيل مي‌دهند، مفهوم و معنايي نيست...

تنها انديشة مذهبي است كه قدرت دارد براي آن سوي اين مرزها و ديوارها مطلب واضح و روشني را بيان دارد...«الله يعلم» خدا مي‌داند.


141


نهضت پيامبري


142



143


بديهي است در يك تحقيق و بررسي كوتاه و موجز نمي‌توان به درك جامع‌الاطراف «پديدة ديني» (به عنوان يك پديدة پيچيده و معقد) نائل آمد، زيرا اين پديده در مواقف مختلف انساني و محيط‌هاي گوناگون بشري داراي مظاهر متنوّع و متعدّدي است.

دربارة ماهيّت و طبيعت «پديدة مذهب» و تاريخ آن آراء و نظرات عجيب و غريبي ابراز شده است:

مؤلّفان و نويسندگان معاصر با پيروي از مكتب دكارت (كه همه چيز را به معيارهاي زميني و مادّي بر مي‌گرداند) كوشيده‌اند تا اين پديده را تنها در پرتو «تفسير تاريخي» و فقط بر اين اساس مورد ارزيابي و توضيح قرار دهند:

شوره1 مؤلّف كتاب «كبارالواصلين= محرمان بزرگ راز2» مي‌نويسد:

«انديشة ديني در شكل يك راز كشف شدة محفوظ در سينه‌هاي برخي از واصلان به حق و محرمان بزرگ اسرار، از مسير انكشافات رمزي باطني از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته است و ريشه در ژرفاي تاريخ دارد...»

اين تفكّر بسيط و سطحي در پيچيدگي موضوع «پديدة مذهب» ( كه قبلاً گفتيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Shurre

2 Chand Strnities

پديده‌اي است ذاتاً معقد و پيچده)، مي‌افزايد. در عين حال اين گروه از نويسندگان ادّعا دارند كه مي‌خواهند در اين فرضية انحرافي و مضحك، اركان «پديدة مذهب» را توضيح دهند، فرضية غير عقلاني كه تصوّر مي‌كنند تفكّر مذهبي از طريق يك كشف و الهام تسلسلي و دوري نامعقول و اسرار آميز پديدار گشته، آن‌هم به وسيلة جمعيّتي مرموز كه در رأس آنها برخي از راهبان و روحانيون «آئين‌ لاما1»! كه در يكي از كوه‌هاي دور دست «تبّت»، قرار دارند، مي‌باشند!

«شوره» نويسندة كتاب فوق در نظريّة تفسير تاريخي خود، سلسلة مرتبط و نظام يافته‌اي را ارائه نمي‌دهد كه مثلاً بتواند ميان دو رويداد كاملاً مختلف چون مذهب بودا و آئين اسلام، ارتباط برقرار سازد، و نيز نمي‌تواند در عين حال «قدر مشتركي» را به ما عرضه دارد كه بنابر فرضية مزبور هم وجدان و دريافت «بود» را منعكس سازد و هم وجدان و دريافت انساني بدوي چونان «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » را...

به‌طور قطع «پيچيدگي پديدة ديني» در پرتو افكار و مفاهيم دكارتي چيزي جز انحراف و ضلالت را به‌بار نخواهد آورد و يقيناً و بدون ترديد ما (با دارا بودن انديشه‌ها و ديدگاه‌هاي دكارتي) هماره در قبال مشكله‌اي كه مشتمل بر ارتباط حوادث و رخدادهاي متباين و متضاد با يكديگر مي‌باشد، مردّد و سرگردان خواهيم بود.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آئين لاما، يا لامائيسم شكل خاصّي است از دين بودايي كه در "تبّت" رواج دارد، و از آنجا به مغولستان و منچوري و چين نيز راه يافته است.

لامائيسم به سازمان آئين بودايي با سلسله مراتب خاصّ آن كه در تبّت معمول است نيز گفته مي‌شود.

اين سازمان از قرن 15 ميالادي، از زمان اصلاحات تسونگكهاپا (1358-1419) و حكومت دنيوي دالايي لاماها در قرن 17 ميلادي و تا استقرار حكومت كمونيستي در آن كشور، ادامه داشته است.

"لاما" عنوان محترمانة روحانيان و راهبان بودايي است (مانند آية الله و حجّة الاسلام و... كه عناوين محترمانة روحانيون مسلمان شيعة اثني عشري مي‌باشد)، راهباني كه در ديرها و صومعه‌هاي بودايي به تعليم شرعيّات و اصول دين بودايي اشتغال دارند... در رأس اين صومعه‌ها و ديرها، لاماهايي قرار دارند كه تجسّم و حلول "بودا" هستند.../مترجم/

2 . ارتباط شرك ـ (پلي‌تيسم) با وحدت وجود و يكتاپرستي را در چهار چوب و كادر واحدي مي‌توان به ترتيب زير، ترسيم نمود:

شرك (پرستش خدايان متعدّد) ـ مرحلة سابق بر آن پرستش ارواح متعدّد (پلي‌ديهيسم) ـ و مرحلة بعد از آن، يكتاپرستي يا توحيد و يا وحدت وجود است...

برخي بر اين باورند كه در سير تكاملي اديان، وجود نوعي يكتاپرستي مقدّم بر مرحلة شرك، محتمل نيست، زيرا ذهن انساني در حركت تكاملي خود از ابهام به تعيّن، و از انفصال به اتّصال، و از كثرت به وحدت مي‌رود، و چون مفهوم روح مبهم‌تر از مفهوم خداست، قاعدتاً بايد پرستش ارواح مقدّم برشرك و پرستش خدايان متعدّد باشد...

هنگامي كه انسان برتري خود را بر حيوانات مسلّم ديد، خدايان را در شكل انسان تصوّر كرد، و حال آنكه در دوران "توتم‌پرستي= توتميسم" و در مراحل پرستش ارواح، خدايان را به صورت حيوان يا نيمه حيوان و نيمه انسان مي‌پنداشت.

( به‌هرحال اين ارتباطات و ارتباطات ديگري را كه مي‌توان در محدودة واحدي ميان نمودهاي متضاد و ناهماهنگ "پديدة مذهب" برقرار ساخت، بدون دارا بودن تفكّر "لاهوتي" و از پايگاه انديشة دكارتي كه تنها به "ناسوت" نظر دارد قابل توجيه و تفسير نيست.../مترجم/

ما در فصل پيش ضرورت و لزوم وضع يك اصل موضوعي را كه عبارت از اعتراف به «وجود خداوند» باشد، مورد ملاحظه و بررسي قرار داديم و در اين فصل داستان ويژه‌اي را به پژوهش خواهيم كشيد كه براهين و دلائل والا و متعاليش از زبان انبياي خدا، به ما تقديم مي‌گردد.

داستان توحيد (آري داستان ويژة توحيد) كه مي‌تواند در شكل معيار و فصل مشتركي براي مجموع «پديدة ديني» جلوه كند.

حقيقت اين است كه پيوستگي اديان توحيدي دليلي است بر امكان نقد و بررسي «حركت نبوي» بررسي و فحصي، از بُعد ايدئولوژيكي و عقيدتي كه اعتبار آن مي‌تواند همواره مورد نقد واقع شود، و اين سلسله پيوسته و مرتبط در ظهور نبوّت و جميع مظاهر ادبي و علمي و روحي‌اي كه از متن نهضت انبياء برخاسته‌اند متبلور مي‌باشند.

از عصر بعثت حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) (بنيانگذار حركت پيامبري و اديان توحيدي) بزرگاني كه به وسيلة يك نيروي مافوق و غير قابل مقاومت، مورد تأييد و دفاع قرار مي‌‌گرفتند، به‌طور پيوسته و متناوب مبعوث گرديده و توده‌هاي انساني را به نام يك «حقيقت مطلق» مورد خطاب قرار داده و با ايشان سخن مي‌گفتند. مي‌گويند: اين بزرگان به‌ويژه به وسيلة شعور مرموزي به نام «وحي» از اين «حقيقت مطلق» معرفت و شناختي شخصي و انحصاري داشتند، ايشان خويش را تحت عنوان «رسول الله» و فرستادة خدا به مردم مي‌شناساندند و رسالت خود را «ابلاغ كلمة الله» به بشر معرّفي مي‌كردند. بشري كه قدرت و ظرفيت شنيدن كلام خدا را مباشرتاً و به‌طور مستقيم ندارد.

خصوصيّت و ويژگي‌ اين «وحي» و مضمون و محتواي آن، دو برهان مشخّص و اثبات كنندة رسالت پيامبر مي‌باشند، و در عين حال مشخصّة بنيادين و ويژه اصل نبوّت نيز هستند، بدين مفهوم كه حقيقت ماهوي در مذهب توحيد و برهان واقعي آن عبارت است از:

وحي و محتواي آن!...


146


مبدأ نبوّت

نبوّت با مساعدت تنها گواه خود (يعني شخصي نبي)، چونان پديده‌اي موضوعي و عيني و مستقل از «ذات و ماهيّت انساني» (من) كه بيان كنندة آن است، حقيقت خويش را عرضه مي‌دارد.

در اينجا مسئلة مهم، مسئلة تعريف و شناخت مي‌باشد كه در ارتباط با كدام امر و مقوله است؟ هرگاه موضوع مورد تحديد و شناخت مربوط به اشياء و پديده‌هاي ذهني محض، و يا متعلّق به رخدادي عيني همانند «نيروي مغناطيس» باشد، ما مي‌توانيم نسبت به آن اشياء، يا پديده از طريق وسائل متناسب، معرفت و شناخت پيدا كنيم، مثلاً وجود مغناطيس به وسيلة يك عقربة مغناطيسي و آهن‌ربا براي ما كشف گشته و آن وسيله مي‌تواند كميّت و كيفيّت حقايق نوعي و قضاياي ويژه‌اي را براي ما متبلور و مجسّم سازد.

لكن ما نمي‌توانيم «پديدة نبوّت» را به‌جز از خلال گواهي و شهادت نبي‌ و به‌جز از طريق محتويات و مضامين رسالت متواتره و نازل شدة وي، مورد ملاحظه و شناخت قرار دهيم.

بنابراين مسئلة ما از يك طرف در ارتباط با يك موضوع رواني است و از طرف ديگر مربوط به يك جريان تاريخي است، و در اينجا ضروري است كه ما نخست و قبل از هرچيز اين واقعيّت را مورد توجّه قرار دهيم كه رويداد «بعثت نبي» يك حادثة منفرد، غير متعارف، نادر و غريب نيست، بلكه برعكس پديدة مستمر و سيستماتيك و نظام يافته‌اي است كه ميان دو قطب از تاريخ، از حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ... تا حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به‌طور مداوم تكرار شده است.

(و اين يك اصل عقلاني و علمي است كه ) استمرار و تكرار1 يك پديده با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در ارتباط با همين مفهوم است آية كريمة " قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ..." "مؤلّف". تمامي آية شريفه كه در سورة احقاف/ آية 9 آمده است، بدين قرار مي‌باشد:

"قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ وَما أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ"

ـ بگو من پيامبر نوظهوري نيستم و نمي‌دانم خداوند با من و شما چه خواهد كرد؟ من تنها از چيزي پيروي مي‌كنم كه بر من وحي شده و جز بيم دهندة آشكاري نيستم.

در حقيقت آية شريفة فوق، پاسخي اجمالي به بسياري از ايرادات و بهانه‌جويي‌هاي مشركان است، از جمله: چگونه ممكن است يك بشر با پروردگار جهان ارتباط پيدا كند؟ كه جواب مي‌دهد من نخستين پيامبر نيستم كه دعوي نبوّت كرده و مردم را به‌سوي توحيد مي‌خوانم، بلكه در طول تاريخ و بطور مستمر و مكّرر پيامبران زيادي آمدند كه همين ادّعا را داشته و همگان نيز از جنس بشر بودند.../مترجم/

خصلت‌ها و حقيقت و ويژگي‌هايي واحد، خود به خود يك برهان و شاهد علمي را ارائه مي‌دهد كه ممكن است آن را در استخدام تقرير و اثبات مبدأ وجودي آن پديده درآورده بدان شرط كه بتوان صحّت وجودي آن را به وسيلة حوادث متّفق با عقل و همسان با طبيعت و مبدأ آن پديدة مكرّر، مورد بررسي و اثبات قرار داد.

و بديهي است ـ بنابر نظريّة «هگل1» مبني بر ملاحظة پديده‌ها (و عدم ثبات اشياء و تغيير و تحوّل دائم و مستمر فنومن‌ها) و به‌طور كلّي بنابر روش پديده‌شناسي- اگر ما يك «حالت نبوي» خاص را دريابيم كه نه چيزي را شرح دهد و نه چيزي را به‌اثبات رساند، ولي نفس تكرار آن در پرتو برخي از شرايط، موجوديّت كلّي پديده را از طريق علمي مبرهن و مدلّل مي‌سازد، و آنچه براي ما باقي مي‌ماند اين‌ است كه ماهيّت اين تكرار را مورد بحث و پژوهش قرار داده، و از خصلت‌هاي ويژه و صفات خاصّ آن قانون عام و در برگيرنده‌اي را استنتاج نموده، تا امكان سيطرة گسترده‌اي را بر «كلّ پديده» بيابد.

پس در اينجا ما نمي‌توانيم يك عامل موجّه و غير قابل انكاري را بيابيم كه «عنوان نبوّت» را چونان پديده‌اي رواني و عرضي دانسته كه تاريخ و سرگذشت «نفس و ذات انساني» (من) را تحت تأثير خود قرار داده باشد. و نيز هيچ‌كس نمي‌تواند ادّعا كند كه جهت تشريح و توجيه «مسئلة نبوّت» از راه تحقيق تعادل‌هاي شخصي2 شخص نبي، يك موجب و باعث بيماري رواني دخالت دارد، بدين مفهوم كه موضوع نبوّت مربوط مي‌باشد و يا ممكن است مربوط باشد به اعصاب حسّاس، تحريك شده و انقلابي شخص پيامبر و نيروي تخيّلات هيجان انگيز وي و تفكّري كه پديده‌هاي ذهني محض، آن را به انحراف كشيده باشند!

تاريخ زندگي انبياء ما را از اين داوري كه (ايشان مؤمنان ساده‌انديشي بودند كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . هگل فيلسوف نامدار آلماني (1770-1829 - يا 1831) كه مي‌گويد اشياء ثابت نيستند و حقيقت همان تحوّل و تغيير دائم است، روي اين اصل هر دو مقوله پيوسته متضمّن نقيض خود نيز مي‌باشد...

هگل فيلسوف مؤسّس و پي‌افكن شالودة مكتب ديالك‌تيك بود و ماركس و انگلس به‌هنگام تشريح ديالك‌تيك اعتراف دارند كه آن را از هگل گرفته و از او پيروي كرده‌اند، ولي نبايد تصوّر كرد كه ديالك تيك ماركس و انگلس همان ديالك‌تيك هگل است، بلكه اين دو تنها "هسته" ديالك‌تيك هگل را گرفته و به قول خودشان پوستة ايدآليستي آن را به‌دور افكنده و سپس شرح و بسط داده‌اند...(توضيح بيشتر اين مطلب را در كتاب‌هاي "فلسفة هگل"/ نوشتة: ت. ستيس ـ ترجمة دكتر حميد عنايت/ ج1/ صفحة 23 و 124- و متد ديالك‌تيك ماركيستي/ نوشتة مترجم/ صفحة 24 مطالعه فرماييد). /مترجم/

2 . تعادل شخصي عبارت است از مجموعة امكانات، طاقات، استعدادها، قدرت‌ها، كلمات و نبوغ‌هاي شخصي كه مجموعة اينها "ذات انساني" و "من" بشري را مي‌سازند.../مترجم/

بدون تعقّل و در كمال سادگي، به‌سوي خوارق عادات و معجزات كشيده مي‌شدند، و يا اين‌كه آنها در اصل خلقت اشخاصي آنرمال و غير عادّي بوده و عقل و احساس، ديدگاه‌ها و برداشت‌هاي ايشان با اساطير و افسانه‌هاي نارسا و مزمن، اختلال يافته است)، به‌شدّت منع مي‌كند، درست برعكس (باز هم به گواهي تاريخ زندگي سراسر شكوه و افتخار ايشان)، انبياء، تبلور انسانيّت و در عالي‌ترين درجات كمال بدني و اخلاقي و عقلي بوده، و شهادت‌هاي اجماعي و اتّفاقي (اهل نظر در طول تاريخ) تضمين سزاواري است كه نظرگاه ما را بر بايستگي‌ها و برجستگي‌ها و شايستگي‌هاي برجسته و متعالي و شكوهمند و جامع‌الاطراف ايشان، خيره مي‌سازد.

حال ضروري است كه در مقام نخست به اين «شهادت» جهت اثبات ارزش تاريخي وقايع و رخدادهايي كه جهت نقد و بررسي برگزيده‌ايم، توسّل جوييم، و سپس در مقام دوّم مجموع وقايع مزبور را در پرتو عقل آزاد شدة از يوغ «شكّ مطلق و سيستماتيك» كه هدفي بر آن متصوّر نيست، مورد تحليل قرار دهيم.

اكنون مي‌كوشيم پيرامون حالات و زندگي (يكي از پيامبران بني اسرائيل) «ارمياي نبي1» بحث كنيم، دليل ما براي انتخاب اين پيامبر وجود ضمانت‌ها و شواهد تاريخي است كه به كتاب و تاريخ و سرگذشت شخصي او، ارزشي حقيقي و متقن مي‌بخشد.

واقعيّت اين است كه شخصي به نام «پرفسور مونته2» در كتاب خود، (تاريخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . "ارميا" يا "يرميا" (650-590 ق. م) به زبان عربي يعني "بزرگ داشته شده" يكي از بزرگترين انبياي چهارگانة بني‌اسرائيل كه در عصر سلطنت "يوشيا" و جانشينانش مردم را در اورشيليم موعظه مي‌كرد، جز پيشگويي دربارة شكست سياست خارجي يهود و جز سقوط اورشليم، پيشگويي ديگري نكرد، اصرار داشت كه مردم از مقاومت بيهوده دست بردارند و در برابر پادشاهان بابل خاضع شوند و به اصلاح داخلي امور و بهبود دين خود بپردازند، براي همين نصايح بود كه او را به زندان انداختند، امّا پس از سقوط اورشليم آزاد شد... در كتاب ارميا اشاراتي به "مسيح منتظر" ديده مي‌شود، "كتاب ارميا" و نيز "مناجات ارميا" از كتابهاي عهد عتيق به‌شمار مي‌روند. كتاب ديگري نيز به اين پيامبر بزرگ به نام "مراثي ارميا" منسوب است

(رجوع شود به "دائرة المعارف فارسي دكتر غلامحسين مصاحب/ ج1 صفحة 103" و "المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ چاپ 18/ صفحة 15" "ارمياء" يا "يرميا" اگر چه طبعاً حليم، باهوش و عزلت‌گزين بود، با وجود اين در آن حين كه تكليف اقتضا مي‌كرد از خطر پروايي نداشت و تهديدات خلق او را خاموش نكرده، رفتارهاي ناخوش ايشان او را رنجه نمي‌كرد...

با هموطنان شيفتة خود رئوف بود و در لابلاي ايشان شركت مي‌نمود...

(قاموس كتاب مقدّس/ تأليف و ترجمة: جيمزهاكس/ صفحة41/ مترجم/.

2 . ادوارمونته Montet (1856-1927) يكي از شرق شناسان فرانسوي، در ليون فرانسه متولد گرديد و در همان جا و سپس در پاريس به تحصيل علم پرداخت و رساله دكتراي خود را در رشتة الهيّات پروتستانيسم نوشت...، سپس به استشراق روي آورد و قرآن را به زبان فرانسه ترجمه كرد. از مهمترين تأليفاتش "سياحة في مراكش" و "حاضر الاسلام و مستقبله" مي‌‌باشد... (الموسوعة العربية الميسره/ محمّد شفيق غربال/ صفحة 1791- المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 522). /مترجم/

توارت) در پژوهش‌هاي خويش پيرامون «اسناد و منابع ديني»، كتاب مقدّس را از همة صفات و جنبه‌هاي صحت تاريخي مجرّد ساخته است، به جز كتاب «ارمياء» را...

و با اين حال ما اراده كرده‌ايم از سيّئات و سياه‌كاري‌هاي «نقد جديدِ» كتاب مقدّس بپرهيزيم، نقد فريبكارانه‌اي كه به نظر ما و با اين تعميم افراطي كه به «شكّ دكارتي» مي‌دهد، خطاي بزرگي است در فهم و درك طبيعت موضوع و غالباً هم به تفسير و تحليل اسف‌باري نسبت به حقايق نفسي و قضاياي رواني ـ كه در مسئلة مورد بحث‌ ما ـ شالوده و اساس كار به‌شمار مي‌آيند، منجر خواهد شد...

نبوّت راستين و ادّعاي نبوّت!

تعميم افراطي و اسفباري كه بر اساس «شكّ دكارتي» مورد بررسي قرار گرفت، به اين نتيجه اسف‌انگيز منتهي شد كه:

موضوع «نبوّت» را در ميان مجموعه‌اي از رخدادهاي رواني كه به نام «پديده‌هاي باطني1» مورد بررسي قرار گرفته‌اند، قرار مي‌دهد.

به عقيدة ما اين «تعميم» (براي نخستين بار از مصادر عبري گرفته شده و به طرز مخصوص منسوب به آن منابع مي‌باشد، منابعي كه غالباً «نقد جديد» مستندات خود را از آنها به‌دست مي‌آورد).

اين مستندات، در واقع همان مآخذ و مدارك مخطوط اسرائيلي است كه مربوط به قرن هفتم و ششم قبل از ميلاد مي‌باشد و در حقيقت مصدر اوّليه آگاهي‌هاي بنيادين از نهضت پيامبري است2.

و همين انحطاط اخلاقي و ديني بود كه موضوع و زمينة دعوت انبيايي را چون «عاموس3» و دو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Phenomenes Preumaiques

2 . نهضت پيامبري اسرائيلي را 17 پيامبر در برگرفته است كه بزرگترين آنها چهار نفرند: اشعياء ـ ارمياء ـ حزقيال و دانيال. برخي گفته‌اند بدين جهت اين چهار پيامبر به عنوان بزرگترين انبياي اسرائيلي شهرت يافته‌اند كه سفرهايي بيش از اسفار ديگران نوشته‌‌اند. نبوّت پيامبران هفده گانة اسرائيلي 4 قرن به‌طول انجاميد كه هر كدام، يكي پس از ديگري در اين مدّت برانگيخته مي‌شدند (830-435م). اوّلين آنها "يونس" و "يوئيل" (830ق.م) و آخرين آنها "ملاخي" (435 ق.م) بود كه در همين اوان "يوحنا"ي تعميد دهنده و سپس حضرت عيسي ( عليه السلام ) ظهور كرد"ع- ش".

3 . «Amos[‌ عاموس يا عاموص، پيامبري از پيامبران بني اسرائيل بود، پيش از نبوّت به شباني گوسفندها اشتغال داشت، در حدود 783 ق.م به نبوّت رسيد و مردم خود را به آمدن پادشاهان آشور و استيلاء

‌آنها بر سرزمين اسرائيل انذار داد (المنجد في الادب و العلوم/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ چاپ 18 صفحة 331)... وي چوپاني از مردم "تقوع" در جنوب فلسطين بود و در اواسط قرن 8 ق.م در عهد "يريعام دوّم" در مملكت اسرائيل شمالي موعظه مي‌كرد، مخصوصاً بر ضدّ رياكاري در عبادت، ستمگري به ضعفا، و اخلاق نكوهيده سخن مي‌گفت، كتاب وي به نام "عاموس نبيamosoubi " يكي از كتابهاي عهد قديم (سفر من العهد القديم) و سوّمين كتاب پيغمبران صغير است.

اين كتاب منقسم بر سه جزء مي‌باشد،‌ حكم خداوند دربارة همسايگان اسرائيل (وثينين) و خود اسرائيل، سه اندرز خاص براي ترساندن اسرائيل و پنج پيشگويي پيرامون بلاهاي هلاك كننده‌اي كه بايد برسد و وعده خلاص و نجات در پايان بلايا و مصائب....

(الموسوعة العربيه الميسره/ به ‌اشراف محمّد شفيق غربال/ صفحة 1174- دائرة المعارف فارسي/ دكتر غلامحسين مصاحب/ ج2/ صفحة 1657) /مترجم/


| شناسه مطلب: 77685