بخش 7
ارمیاء ارمیاء و پدیده ذاتی خصائص نبوت اصول اسلام منابع نقد مصادر شناخت یک مذهب دومین منبع
معاصر وي «ميخا1» و «هوشع2» تشكيل داد، انبيايي كه نيامده بودند تا وعدة بشارت و آمرزش و غفران را دهند، بلكه آمده بودند تا وعيد عقوبت و بلا و كيفر را ابلاغ كنند. تفسير و تحليل چنين روندي از جهت تاريخي آنست كه در آن دوران دو امر بسيار مهم رخ نمود:
1ـ سقوط مقام و درجة پروردگار عالميان (ربّ العالمين) به حدّ يك معبود منحصراً قومي؟!
2ـ وارد شدن بسياري از شعائر و رسوم «آشوري ـ كلداني» در مراسم عبادت خداوندگار و بهطور كلّي در رسوم و آداب عبادي، تا آنجا كه در شهر «بيت المقدّس» خورشيد با شور و هيجان آتشيني مورد تقديس و ستايش و پرستش قرار گرفته بود و بر طبق اظهار نظر مورّخان آن عصر، در شهر مزبور:
«اشخاصي در حالي كه شاخههايي از درخت خرما را در دست داشتند در جوار خود محراب پروردگار، خورشيد را به هنگام طلوع پرستش ميكردند.»
لكن در اين مجال بايد به اين «واقعيّت» نيز توجّه نمود كه در دوران تاريخي ياد شده، هر چند بر اثر اين تلفيق زهرآگين و التقاط ميان تمايلات ملّي و انديشههاي مذهبي، مستواي روحي مردم منحط گشته و در سطح بسيار پاييني قرار گرفته بود، امّا كوششهاي ديني در زمينة بزرگداشت شعائر پرستشگاهها و پيشرفت و گسترش مراسم و تشريفات مربوط به معابد، روح تصوّفگرا و عرفاني بنياسرائيل را تغذيه ميكرد و با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . Michee ميخا از سلسلة انبياي "صغير بني اسرائيل" است كه در نزديكي اورشليم متولّد شد و در نيمة دوّم قرن 8 ق.م ميزيست.، وي داراي كتابي است به نام "اخبار ميخا" كه در آن تولّد حضرت مسيح ( عليه السلام ) را در "بيت اللحم" پيشگويي كرده است...
(المنجد.../معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 523/ الموسوعة العربية الميسره/ذيل مادّه "نبي"/ صفحة 1821) /مترجم/
2 . Osee هوشع يا "عزيا" (825/-784 ق.م) از انبياء بنياسرائيل و يكي از رفقاي دانيال نبي بود. وي قوم خود را جهت نقض عهد خداوند متعال مورد فشار قرار داد، و ايشان را به اميدواري نسبت به مراحم الهي فرا خواند...(المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 577- دائرة المعارف فارسي/ دكتر مصاحب/ ج2/ صفحة 1732). /مترجم/
توسّل و تمسّك به مظاهر عمومي شعائر و مراسم مزبور به عنوان اجزاي تكميل كننده «حركت ديني» اسرائيليها را در حالتي از شور و هيجان عرفاني و خلسه و طرب صوفي گرايانه قرار ميداد.
در آن عصر كاهنان و غيبگويان و اهل كشف و شهود در «بيت المقدّس» فراوان به چشم ميخورد، و به دليل كارهاي خارقالعادهاي كه به آنها نسبت ميدادند، مورد احترام و نيز وحشت مردم قرار داشتند و چون لازم بود اين تعداد از خواص و بهرهمندان از احترام تودهها به نام و عنواني خوانده شوند، و از طرفي يك واژه و يا اصطلاحي مناسب و جديد هم وجود نداشت، لذا به همة اين افراد زاهد، عنوان «نبي» اطلاق گرديد.(1) ما در (فرهنگ و ادبّيات و محاورات) كشورهاي افريقاي شمالي از تطوّر و تحوّل يك واژة مفرد داراي معني اصلي و لغوي خاص، به يك مفهوم و مضمون كلّي و عام، مثالها و نمونههايي را سراغ داريم، مثلاً لفظ «مرابط» در اصل و در اطلاقات لغويِ نخستين بر عضوي از اعضاي يكي از احزاب و جمعيّتهاي «برادري ديني ـ نظامي» اطلاق ميگرديد، جمعيّتي كه مهمترين مسئوليّت آنها مرزداري و صيانت از ثغور و حدود كشور اسلامي (دارالاسلام) بوده است، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در پاورقي جلد دوّم كتاب مقدّس چاپ يسوعيها/ صفحة 863 آمده است:
واژة (نبي) نزد يهود بر هر نويسندهاي كه ملهم باشد (به او الهام گردد) اطلاق ميشود، بنابراين هم "موسي" و هم "سموئيل" از موارد اطلاق لفظ نبي و از مصاديق مفهوم آن ميباشند. امّا در عرف "كنيسه" واژة (نبي) به كسي اطلاق ميگردد كه وصف و ويژگي "نبوّت" از حيث مفهوم وضعي و لغوي آن، بر او صدق كند، يعني اخبار يقيني به حوادث آينده كه هدايت و وصول به آنها از طريق عوامل و اسباب و مقدّمات عادّي به مجرّد استدلالات عقلي، امكان پذير نباشد... "ع.ش"
كلمة "نبي" را برخي از اهل لغت، از ريشة "نبوه" به مفهوم رفعت و بلندي گرفتهاند...
"ابن اثير" مينويسد "النبوّة" الشرف المرتفع من الارض، مكانهاي رفيع و بلند از زمين را "نبوه" ميگويند، در حديث آمده است "لاتصلوا علي النبي" يعني بر مكانهاي بلند نماز نگذاريد.
و نيز در حديث "قتاده" آمده است در بصره مردي دانشمندتر از "حميد بن هلال" نيست، غير اَنّ النباوة اضرّت به، جز اينكه رياست طلبي و جاه و مقام خواهي به او زيان رسانيده است (النهاية في غريب الحديث و الاثر/ج5/ ص11)
و از اين جهت "نبي" را "نبي" ميگويند كه نسبت به ساير مردم مقام و مرتبت او بالاتر است: و رفعناه مكانا عليا..."... (المفردات في غريب القرآن/ راغب اصفهاني/ صفحة 482)
واژه شناسان، اصل واژة "نبي" را عبري يا آرامي ميدانند، اين لفظ در قرآن كريمع در اشكال و صيغههاي گوناگون از قبيل "النبي الامّي" و "خاتم النبيين" فراوان آمده است. ميگويند كلمة "نبوّت" لغتاً دلالت بر مجرّد "اخبار از خداي تعالي" دارد و "نبي" انساني است كه به او وحي ميگردد، امّا مأمور به تبليغ شريعت نيست، به عكس "رسول" زيرا رسول كسي است كه شريعتي به او وحي ميشود و مأمور تبليغ و رساندن به مردم ميباشد، و لذا گفتهاند هر "رسولي" "نبي" هست امّا هر "نبي"اي "رسول" نيست.
در منابع مذهبي "انبيا" بر "رسولان" زياد اطلاق گرديده است، در كتاب "عهد جديد" واژة "نبوّت" براي دلالت بر قول صادقي كه از منبع وحي نشأت گرفته باشد، استخدام شده است... "الموسوعة العربية الميسرة/ صفحات 1821 و 868/ ذيل مادة "نبي" و "رسول" /مترجم/
سپس و در ظرف زمان آنچه بر سر واژه «مرابط» آمده، (در تاريخ ادبيّات و واژهشناسي و سير تحوّلات لغوي)، معروف است...(1) به هر حال استعمال رايج و عاميانة واژة «نبي» تنها در محدودة استعمال عوام و تودههاي مردم بسنده نگرديده، بلكه درحيطة استعمالات خواص و ادبيّات ديني عصر ما نيز مورد استفاده قرار گرفته است، تا آنجا كه لفظ «نبي» مخصوصاً بر كشيشي كه مسئول رسمي تبشير و تبليغ پرستشگاه ميباشد، نيز اطلاق ميگردد.
و همچنين واژه مزبور (آنطور كه در كتاب يونان يا يونس ملاحظه شده است2) دربارة كاهِن3 آلهة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . واژة "مرابط" در سير تحوّلات تاريخي خود، به ترتيب، بر سه معني و مفهوم اطلاق گرديده است، در ابتدا به همان مفهومي كه در متن آمده... سپس به عنوان يك اصطلاح بر دولت معروفي در تاريخ مغرب و اندلس اطلاق شد... و اخيراً به سلسله دراويش اهل "زرده" كه به اذكار و اوراد متصوفه فعلي معتاد شدهاند، (مرابط) ميگويند... "ع ـ ش"
المرابطون Almoravides (1053-1147) دولت اسلامي كه به وسيلة رجالي از سلسلة پادشاهان "قبايل صهناجة صحرا" در مراكش و سپس در اندلس، تأسيس گرديد و در حدود يك قرن حكومت كرد، مؤسس دولت مرابطون "ابوبكر بن عمر اللمتوني"، و شخصيّت بارز و معروف اين سلسله "يوسف بن تاشفين" بود، و از پادشاهان مشهور آنها "علي بن يوسف" است كه در شهرهاي فاس ـ مراكش و تلسمان بناهاي زيبايي را از بدايع هنر اسلامي بنا نهاد. شاهان پس ازوي عبارتند از "تاشقين بن علي"، "ابراهيم بن تاشقين" و "اسحاق بن علي"...
آخرين فرمانرواي مرابطين در اندلس شخصي به نام "يحيي بن غانيه" بود.
نكتة جالب توجّه اينكه انتشار اسلام در كشور گانا (واقع در غرب آفريقا) را در ارتباط با كوششهاي اسلامي حكومت مرابطون دانسته و مينويسند به وسيلة سه عامل زير اسلام در مملكت مزبور نشر يافت:
1ـ به وسيلة فعاليّتهاي پيگير مصلح اسلامي بربري عبدالله بن ياسين.
2ـ به واسطة نظام محكم و دقيقي كه بر "دعوت اسلامي" حاكم است.
3ـ مصلح مزبور دستور داده بود ارتباط عبادي در مكانهاي دور از شهرها انجام پذيرد...
(رجوع شود به "الموسوعة العربية الميسره/ صفحة1676 و 1677- المنجد.../معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 489) /مترجم/
2 . در متن عربي كتاب نام ديگر حضرت يونس، (يونان) آورده شده است و حال آنكه تا آنجا كه ما ميدانيم نام ديگر آن حضرت در كتب اهل كتاب "يونا" آمده است.../مترجم/
3 . كاهن، نامي كه اعراب جاهليّت به اشخاص غيبگو يا فالبين ميدادند، كاهنان الهامات خود را از حالات خلسه و رؤياهاي شبانه ميگرفتند، چنين گمان ميكردند كه هر كاهني پيشوا و راهبري از اجنه دارد كه او را هدايت نموده و اخبار غيبي را در اختيار وي قرار ميدهد.
مردم براي تعبير خواب و شفاي بيماري و دفع دشمنان به كاهنان پناه ميبردند، آنها الهامات به اصطلاح غيبي خود را با جملههاي كوتاه و رمزي و با نثر مسجع و غالباً در شكلي مبهم و تاريك، بيان ميكردند، آنطور كه هر كس مطابق ذوق و سليقه و ميل خود ميتوانست آنها را تفسير كند. كاهنان در جاهليّت و پيش از ظهور اسلام مقام مهمّي داشتند و در همة امور خانوادگي و قبيلهاي مورد مشورت قرار ميگرفتند و داوريهاي آنها بيچون و چرا پذيرفته ميشد.
از مشهورترين كاهنان تاريخ قبل از اسلام "شق انمار" و "زرقاء اليمامه" و "بحيراي راهب" ميباشند. در تواريخ آمده است كه كاهن آخري (بحيراي راهب) در بين راه يثرب و شام به بهنگام ملاقات محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، به نبوّت آن حضرت خبر داد...
(الموسوعة العربيه الميسره/ صفحة 1491- دائرة المعارف فارسي/ دكتر مصاحب/ ج2/ صفحة 2168)...
"راغب اصفهاني" در كتاب مفردات مينويسد:
كاهن كسي است كه از وقايع پنهاني گذشته براساس نوعي از تخمين و گمان خبر ميدهد. و "عرّاف" كسي است كه بر همين نحو (بر اساس ظنّ و گمان) از حوادث و جريانات آينده پرده برميدارد... (المفردات في غريب القرآن/ صفحة 442) و مؤلفان "دائرة المعارف فارسي" در ذيل واژة "عرّافهerafa" چنين مينويسند: "پيشگويي حوادث آينده از روي حوادث زمان حاضر و مشابهت و مناسبتي كه ميان علّت و معلولهاي هر دو هست".
البتّه به شرط اينكه ارتباط ميان علّت و معلول امري نهفته و مخفي باشد. چنان مي پنداشتند كه اين خاصيّت در "عرّاف erraf" (شخص پيشگو) از راه تجربه با تزكية نفس حاصل ميشود... عرب دورة جاهلي به اين كار (عرافه) عقيده بسيار داشته است و (كاهنان و عرّافان) در ميان عرب مقام برجستهاي داشتند...
بعضي گفتهاند: "كاهن" بر كسي كه از آينده خبر مي دهد اطلاق ميشده، و "عرّاف"گاه بر خبر دهنده از آينده و گاه بركسي كه از گذشتة دور سخن ميگويد.
از (عرّافان) دورة جاهليّت در نجد "ابلق اسدي ablaqe asadz " و در يمامه "رباح ابن عجله boedjla rabahe "، شهرت داشتهاند.
(جلد دوّم / بخش اوّل/ صفحة 1702) /مترجم/
(بعل1) استعمال شده است.
(بههرصورت) درست در آن زمان كه انبيايي چون «عاموس» و «ارمياء» در ميان مردم بهپا خاستند تا با رسالت وحشتزا و همراه با وعيد و عذاب و مكافات خود، انقلابي در آن اجتماع بدعتآلود و بيمبنا و بدون ضابطه بيافكنند و جوّ مضطرب و فضاي سرگشته و مشوّشي را بيافرينند، درست در همان هنگام به پيروي از موقف اضطرابآلود جديد، نوعي بيماري رواني «محاكات و تقليد» بر تودهها مستولي گشت و در اين ميان هر يك از «گروه انبياء» به نوبة خود، سر برداشته و مدّعي پيامبري شدند و ازهمين جا بود كه حركت نبوّتهاي باطل و دروغين نشأت گرفت آنطور كه ما در تاريخ دو سيماي زير را بهوضوح مييابيم:
چهرة مردي كه به حق و بر پاية صدق، دعوي نبوّت دارد، و چهرة مردي كه به ناحق و بر پاية دروغ ادّعاي نبوّت ميكند! اين دو چهرة متضاد در تاريخ اين عصر با هم به پيش ميروند، آنطور كه احياناً اقبال به پيامبر دروغين بيشتر روي آورده و درست در آن هنگام كه به دعوت نااميد كننده و وحشتزاي پيامبر راستيني چون «ارمياء2» پشت شده است، از دعوت مدّعي كاذب نبوّت، چون «حنانيا3» استقبال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بعل از نظر لغوي (لغت سامي) به مفهوم مالك، شوهر و سرپرست آمده است. امّا اصطلاحاً بر تعدادي از معبودهاي سامي كه مشهورترين آنها معبود فينيقي (خورشيد يا مشتري) بوده است اطلاق شده است. عبادت "بعل" در ميان بنياسرائيل انتشار يافته بود كه با مقاومت انبياي الهي روبهرو گشت و از ميان رفت.
واژة "بعل" پس از مبارزات طولاني ميان يهوديان موحّد و كنعانيان طرفدار تعدّد آلهه، مترادف با "شتر" گرديد...(المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 78- الموسوعة العربية الميسره/ صفحة 382)
در "فرهنگ قصص قرآن" در ذيل مادّة "بعل" آمده است:
"بعل" بر وزن "لعل" نام بتي است از طلا متعلّق به قوم الياس. قرآن در اينباره ميگويد:
" وَإِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ *إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ *أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ "
محل اين بت، شهر "بعلبك" بوده است./مترجم/.
2 . ارمياء (650-590 ق.م) يكي از انبياي كبير و چهارگانة بني اسرائيل بوده كه كتاب "مراثي ارمياء" به وي منسوب بوده است. /مترجم/
3 . در قاموس كتاب مقدّس، افراد فراواني از كَهنه و ديگران با اين اسم آمده است، امّا اين "حنانيا" ظاهراً
همان كاهن معروفي است كه ماجراي زندگي او را قاموس كتاب مقدّس شرح داده است و نيز احتمالاً همان است كه سالها بر كاهنان رياست داشت و حضرت مسيح ( عليه السلام ) پس از بازداشت جهت بازپرسي و محاكمه به نزد وي برده شدند؟.../مترجم/
ميگردد؟!
بههرحال اين دوران تاريخي دربرگيرندة دو شخصيت متمايز و غالباً متخاصم با يكديگر ميباشد كه تجسّم و نمايندة دو خطّ فكري مختلف و بهطور غالب متعارض، هستند...
چنين خلط و اشتباهي است كه در تصميمات تند و افراطي پژوهشهاي معاصر پيرامون «پديدة نبوّت» متجلّي شده است، تعميمي كه پيامبر را در صفات ويژه و محدودي در الگوي عرّاف! ميشناساند. و از لابلاي همين نمونه است كه «نقد جديد» مصمّم است تا «حقيقت نبوّت» را كشف كند و حال آنكه از پيش، آن را به عنوان يك «پديدة شخصي»! اعتبار نموده و بدين ترتيب از همان ابتدا، تحقيق راستين را در راستاي پديدة عظيم نبوّت به بوتة تعطيل رها ساخته است، زيرا نقد مزبور تأكيد ميكند:
(آنچه را «عرّاف» در حالات خوب و انجذاب و خلسهاش ميبيند و ميشنود، مرهون شخصيّت ذاتي اوست، و چه بسا «مسموعات و مرثيات» وي نشأت گرفتة ناخودآگاه از تأمّلات و حالات گذشتة مذهبي و اميال و خواستههاي دروني او كه در ژرفاي وجودش ريشه كرده است، ميباشند؛ ولي آنچه در اين هنگام پيشاروي ضمير و وجدانش تجلّي ميكند، چيزهايي است عيني و گويا خارج از وجود او).
اين تصريحاتِ (نقد مدرن) به روشني اين هدف را دنبال ميكند كه اصلِ «نبوّت» را در ذات و شخصيّت شخص «نبي» قرار دهد، بدون آنكه به گواهي خود «نبي» اهتمام ورزد، پيامبري كه با همة وجود و با تمام قدرت، تأكيد ميورزد كه وي موضوع نبوّت (وحي) را خارج از مجالات و محدودههاي شخصي خود درمييابد (ميشنود و ميبيند).
هرگاه دانشمندان علوم طبيعي (فيزيكدانان) ميتوانستند تكه آهني را كه تحت
|
|
تأثير نيروي مغناطيسي قرار گرفته است، به سخن وا دارند، بدون شك و بهطور قطع بسيار مسرور و خوشحال ميگشتند! (به جاي معلومات متغيّري كه آخرالامر به تئوريهايي متحوّل ميگردند كه محاسبات در شكل قاطع و اطمينان بخشي نميتوانند آنها را مبرهن و مدلّل سازند)، از مجموعة معلومات ويژة حالت دروني او پرسش نمايند!
امّا «پيامبر» سوژهاي است كه ميتواند از «حالت باطني» خويش با ما سخن بگويد و نيز براي او امكان دارد حالت مزبور را اولاً جهت اقناع شخصي خود، و ثانياً براي آنچه به اقتصاد خارجي و يا سياست خارجي جهت رسالتش، ناميده ميشود، به برهان و استدلال بكشد.
پس آنگاه كه «نبوّتي»به وقوع پيوست، در مرحلة نخست بايد آن را چونان علّت بهوجود آمدن اضطراباتي در ذات انساني (من) تلقّي نمود، آنطور كه او را در دايرة خوب و دفع قرار ميدهد كه راهي براي گريز و مقاومت در برابر آن (رسالت ندارد، رسالتي كه دوافع، انگيزهها، محرّكها و هدفهاي آن در محدودة حقايق مزبور به (من بشري) شخص نبي، قابل توضيح و توجيه نيست.
و لذا اين معرفت و شناخت نبي نسبت به اين پديده (پديدة نبوّت) است كه شالودة هرگونه تحقيق نقدگونهاي را براي سوژة نبوّت پي مينهد.
يونس، ارميا و محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اشخاصي بودند كه در بادي امر و در نخستين مرحله، ميخواستند خود را آگاهانه از روي خواست و اراده، از «دعوت نبوّت» برهانند، پس مقاومت ورزيدند، لكن آخرالامر رسالت برايشان مستولي گشت و آنها در برابر ظرفيت و لياقت و شايستگي خويش جهت احراز مقام پيامبري، مغلوب گشتند.
پايداري و مقاومت ايشان (در برابر نبوّت)، تعارض ميان اختيار آنها و حتميّت و جبري كه ارادة ايشان را در هم ميكوبد و بر ذوات و (من) بشري آنها فائق ميآيد، مدلّل ميسازد و در اين براهين و آثار، قرينة نيرومندي براي يك نظريّة عيني از حركت نبوي، وجود دارد.
ارميا:
«ارمي»ي نبي بارزترين، روشنترين و خالصترين نمونه و مثالي است كه ميتوان
|
|
او را از ميان حركتهاي - انبياي بنياسرائيل- جهت نماياندن انديشههاي عمومي پيرامون نبوّت، و دربارة روانشناسي شخص نبي دستچين و ممتاز ساخت...
در پيش اشارهاي رفت كه صحت تاريخي كتاب اين پيامبر يكي از عوامل اختيار «ارمي» به عنوان مثال و الگو بود، انگيزة ديگر ما براي انتخاب، اينست كه ما ميخواهيم يك مقايسه علمي ميان «نبوّت» و «ادّعاي نبوّت»! (ميان نبوّت راستين و نبوّت دروغين؟)، برقرار سازيم.
و حال (تذكّر اين نكته بنيادين ضروري است) كه هرگاه مقياس و معياري جهت تشخيص ميان دو نوع انديشة مذهبي آن دوران (كه در «ارمياء» و «حناني» متبلور بود) و جود داشته باشد، همانا عبارت است از استمرار «تفكّر توحيدي» خلال كليّة حركتهاي نبوي، از «عاموس» تا «اشعياءِ دوّم»... و در حقيقت تضادّ ميان «پيامبر موحي»، (ارمياء) و «پيامبر حرفهاي = دروغين، (حنانيا) را ميتوان از طريق مقاومت خشونتبار و قاطعانة نبي راستين برضد الوهيّتهاي قومي (كه زير بناي معتقدات ملّي گرايانه و عاميانة آنها را تشكيل ميداد)، به درستي تشخيص داد. تمام كوششهاي اخلاقي و تجلّي تفكّر دروني «پيامبر موحي»(ارمياء) بر اين انديشة مسلَط و غالب و ملازم استوار است. انديشة قاهر يك خداي يگانه= آفرينندة همان جهان...
«نبي راستين= ارمياء» ميخواهد فرائض و فرامين ويژة خداي آفريدگار عالم را در شعائر مذهبي و فرهنگي قوم خويش تثبيت كند.
آيات عذاب، و عيدهاي موحش، و اندازها و تهديدات خارجي، تهديد به انهدام پرستشگاه (از سوي پيامبر موحي = ارمياء) چيزي جز توابع قهري و طبيعي چنين انديشهاي نيست، هر چند كه با كمال تأسّف همين ارعابها و تهديدات و انذارها در اهتمام تودهها نسبت به مذهب اثر گذارد، همانطور كه امروز «نقد مدرن» را نيز موجب گشته است!...
در مقابل، موقفِ «مدعي نبوّت- نبي دروغين» موقفِ فرصت طلبانه و پيروي از اوضاع و احوال زمان ميباشد، و بهمين جهت هيچگونه اثر اخلاقي ندارد، و الهامبخش هيچگونه كمال و فضيلتي نيست، شيوة وي در قبال معتقدات عصر خويش، شيوهاي است تساهل آميز، سهل انگار و بيتفاوت، متملّقانه و مجيزهگوي!
وانگهي هرگاه پس از بعثت حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در تاريخ مذهبي انسان، هيچگونه سخني پيرامون نهضت پيامبري به مفهوم كلمة راستين آن، نيامده ولي
|
|
حركت پيامبري ادّعايي و كاذب در همة اعصار و قرون و تقريباً در همة سرزمينها، استمرار داشته است، در گوشه و كنار ميتوان تعداد فراواني از پيامبران دروغين را سراغ گرفت، مانند بسياري از بشارت دهندگان و نجاتبخشان، به عنوان (مسيح موعود) در هندوستان، (پدر ربّاني) در آمريكا، پيش از سالهاي جنگ... و نيز ظهور (باب) در فارس (ايران)...
پس زماني كه ما ميان اين دو وظيفه، وظيفة نبوّت و ادّعاي نبوّت بر اساس صفات و خصلتهاي تاريخي و مبادي و مضامين فلسفي آنها، تميزقائل شويم، در شكل روشن و بديهي ميتوانيم تفاوت و تعارض ميان دو عاملي كه بهوجود آورندة اين دو جريان فكري هستند، تشخيص دهيم. اين دو عامل عبارتند از:
«نبيّ راستين» و «نبيّ دروغين».
ويژگيهاي پيامبر راستين كه خصلتهاي خاص خود را دارد، عبارت است از:
وي در جريان نهضت پيامبري داراي مبنايي مستحكم در ارتباط با افكار عمومي بوده و نيز زماني متناسب با رسالت و تبليغ آن در نظر ميگيرد، و چنين بود حالت و جريان تبليغ نبوّت «عاموس»، پيامبري كه پس از فراغ از دعوت و تبليغات و تحذيرات و وعيدهاي ترساننده و وحشت آورش به «تكوا1» بازگشت تا با خيال راحت و آرامش خاطر به چراي گوسفندانش اشتغال ورزد.
امّا «مدعي نبوّت = پيامبر دروغين» هيچگاه مبتكر يك انديشة ويژه و مبناي مرزبندي شدهاي به مفهوم صحيح كلمه نيست، بلكه وي يا به تشريح و اطناب و توضيح رسالت پيامبر راستين پيشين اكتفا ميكند، و يا نوعي تضاد و تعارض را برابر دعوت وي به نمايش ميگذارد.
مثلاً آنگاه كه «ارمياء» (پيامبري از پيامبران راستين بر طبق مقتضيات زمان خويش) پرچمي نوراني را به عنوان رمزي از رموز تطير و بدبيني، به دوش ميكشد، «حناني» (الگويي از نمونههاي پيامبران دروغين)، سر ميرسد و علم نوراني را در هم ميكوبد و به تفأول و خوشبيني بشارت ميدهد و تا آنجا در اين زمينه داد سخن داده و اصرار ميورزد كه حتّي پيامبر بدبين و متطيّر را براي چند لحظه تحت تأثير قرار ميدهد؟!.
اين مقايسة كوتاه، دو جريان متضادِّ دو نوع تفكّر مذهبي را مينماياند، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قريهاي از قراء فلسطين.
ويژگيهاي دو انساني را كه تبلور و تجسّم دو انديشة متعارض مذهبي هستند، نشان ميدهد، و نيز اسبابي را كه موجب «عدم خلط و اشتباه» ميان آن دو جريان و اين دو انسان ميگردند، به روشني نشان ميدهد...
«ارمياء» و پديدة ذاتي
از صريحترين و با ارزشترين گواهيها براي «پديدة نبوّت» شهادتي است كه «ارمي»ي نبي ميدهد. وي سلوك و رفتار ويژة خويش را در قبال «پديدة نبوّت» بهطور تفصيل برميشمرد كه داراي ارزش و اهميّت والايي است...
«ارمياء» حالات، تأمّلات و واكنشهاي خود را (كه احياناً تلخ و قهرآميز نيز بودهاند)، آن هنگام كه مورد وحي الهي قرار ميگرفته است، براي ما شرح ميدهد، او ميگويد:
«من محور استهزا و سخرية مردم قرار گرفته بودم، همه مرا مسخره ميكردند، زيرا هرگاه ميخواستم سخن بگويم، حتماً ميبايست فرياد برآورم و قهر و جبروت و خشم خداوندي را اعلام كنم.كلمة «الله» براي من ماية خفّت و استهزاء شده بود، ولي آنگاه (كه تحت تأثير اين همه فشار طاقت فرساي روحي) با خود ميگفتم ديگر از او ذكر ي به ميان نخواهم آورد و يا نام او را بر زبان جاري نخواهم كرد در قلبم آتش برافروختهاي را شعلهور مييابم كه دارد استخوانهايم را ميسوزاند! پس تصميم ميگيرم آنرا خاموش كنم، لكن قدرت و توانايي آن را در خود نمييابم...1»
و با اين ترتيب خاص «ارمياء» خطوط داخلي ذات خويش را براي ما ترسيم ميكند و با طرق ويژهاي منحني مخصوصي از «من» خود را ارائه ميدهد و ما در وصف اين خطوط ويژه و منحني خاص سه عنصر متمايز از يكديگر را به ترتيب زير، مييابيم:
اولاًـ احتراق عميق و آتش جانكاهي جان «ارمياء» را ميسوزاند و احساسات مضطرب و سرگشتة وي را تحت تأثير استهزاءها و ريشخندهاي مردم به شدّت جريحهدار ساخته است.
ثانياً ـ ارادة او جهت خلاصي از دعوت و رسالتش از يك طرف و مبارزة آگاهانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نقل از "انبياي اسرائيل" آندره لودز/ صفحة 192-193.
و امتناع ناشي از تأمل و اعمال فكر وي با اين خواست، از طرف ديگر...
ثالثاًـ عنصر قاهر و ثابتي كه تمامي حالات رواني «ارمياء» را تحت نفوذ خود قرار داده و اراده و خواست او بالاخره همه چيز ارمياء را به بند كشيده است و اين همان است كه خود «ارمي»ي نبي بدان اشاره ميكند:
«وضعيتي را در قلب خود احساس ميكند، چونان آتش برافروخته و زبانهكشيدهاي...»
و اين آخرين عنصر است كه ما آن را عنصر ذاتي و اصيل حالات دروني پيامبر لحاظ ميكنيم، زيرا همين عنصر است كه در نهايت، سلوك و رفتار نبي را در آينده مشخّص ميكند، سلوك و شيوهاي كه بهطور قطع جوهر اساسي حيات پيامبر را ميسازد.
...و بالاخره همين «عنصر اصيل» است كه ميبايست آن را به عنوان عاملي مستمر و مطلق در وجود پيامبر بشناسيم، چون «ارمي»ي نبي ميتوانست علامات و خطوط ديگري از «ذات خويش» را به ما بنماياند كه الگو و تجسّم حالات ديگر وجداني او باشد كه در آن هنگام براي ما مقدور نبود به انگيزههاي «حساسيّت» و «ميل به امتناع» و فرار (در زواياي وجدان و «من» ارمياء)، پيبريم، امّا ما تنها در انگيزههاي جديد رواني پيامبر مزبور كه در نهايت از شيوه و سلوك و رفتار اصيل و بنيادين وي نشأت گرفته است، آن «آتش جانكاه و فروزان» را مييابيم...
در اينجا براي روشن شدن هر چه بيشتر مطلب، مثالي را ارائه ميدهيم:
آنگاه كه «حناني» (پيامبر دروغين) بر «ارمياء» (پيامبر راستين) وارد ميگردد و «طوق چوبين» او را كه برگردنش آويخته بود ميشكند و خطاب به وي ميگويد:
«آنچه را كه خدا فرمان داده است اينست، و من بهزودي پرچم نوراني پادشاه بابل را نيز درهم خواهم شكست...»
«ارمياء» با خوشرويي كامل و با كمال حسن نيّت و بر اساس خواست آزاد و اختيار همه جانبة خويش، بدو پاسخ ميگويد:
«آمين... باشد كه خداوند آنچه را كه تو ميگويي محقّق سازد»
سپس براي مدّت چند روز «ارمياء» از ديدها غايب ميگردد و كسي او را در حال انتشار دعوت و رسالتش نميبيند، ولي پس از مدّت اندكي دوباره در اماكن عمومي ظاهر ميگردد و اين بار ديگر «طوق چوبين» برگردن آويزان ندارد بلكه
|
|
«طوقي آهنين»! را همراه دارد كه نشانهاي آهنين بر عزم قاطع و نهايي او بر استمرار دعوت همراه با «وعيد و انذار» و رسالت خشن و وحشت آفرين وي ميباشد!
بههر حال اسباب و علل رواني اين «توقّف موقّت» و ايست كوتاه براي كوشش نبي در راه رسالتش هرچه باشد، بزرگترين دليل بر اصالت وي و ايمان قاطع و خلل ناپذير او نسبت به رسالت خود همان است كه در نهايت امر برميگردد و دعوت خويش را بهسوي پروردگار يكتا از سر ميگيرد.
بنابراين «عنصر اصيل، مستمر و مطلقي» كه مورد وصف قرار داديم در وجود پيامبر، تمامي عوامل رواني ديگر را نفي نموده و نهايتاً سلوك و رفتار آيندة او را تنظيم ميكند، اين عامل مطلق نسبت به ذات «ارمياء» حالتي قهرآميز داشته و «منِ» او را دائماً زير سلطه و نفوذ خود قرار ميدهد، زيرا وي را در زمينة مقاومت در برابر عوامل بازدارنده و حالات رواني ياد شده در حدّ كمال، ياري ميرساند، احساسات او را تحتالشعاع اصالت مطلق خويش قرار داده و آنها را تحقير ميكند، و اطمينان شخصي وي را ـ هر چند بهطور موقّت وكوتاه مدّت ـ نسبت به هشدارهاي «حناني» مورد نفي شديد قرار ميدهد...
و باز همين «عنصر اصيل» و «عامل مطلق» در ذات «ارمياء» است كه او را در قبال درد و رنج ناشي از شكنجههاي ددمنشانه معاصرانش مقاوم و صابر و استوار ميسازد.
آنگاه كه كاهن معبد، او را به اتّهام كفر به غل و بند ميكشد و وي را از همه نيازمنديهاي اوّليّه، محروم ميسازد و يا آنگاه كه به موجب وعيدها و انذارها و اخبار وحشتزاي «ارمياء» او را به مدّت يك روز در چاهي حلقآويز ميكنند كه نزديك بود هلاك گردد!، در راستاي اين «عامل قاهر و مسلّط» كه در مجموعة حالات رواني پيامبر مشاهده نموديم، عنصري كه خواست و ارادة او را در شكلي قاهرانه و غير قابل مقاومت مقهور ميسازد، ضروري است «عامل قاهر» ديگري را از نوع ديگر، قرار دهيم، و آن عاملي است كه در احكام و قضاوتهاي «ارمياء» نسبت به حوادث و رويدادهاي عصر خود، تجلّي ميكند، آنطور كه در حقيقت داوري او پيرامون رخدادهاي زمانش بهنحوي است كه ماهيتاً با تمامي احكام و قضاوتهاي معاصرين وي متفاوت ميباشد، و شيوة ممتاز و روش ويژة او در برخورد با اشياي حول و حوش خود به گونهاي است كه در شكلي عجيب و شگفتانگيز، حوادث برخورد او را تصديق
|
|
ميكنند...
(در اين زمينه چه بگوييم؟) آيا بايد اين «نظرية ژرف» را به يك سلسله موهبتهاي شخصي، يعني به يك قدرت فوقالعادّه مبتني بر استنتاج، و به يك ذوق نادر و هوش و استعداد خارقالعادّهاي در نقد روند تاريخ، نسبت دهيم؟!
«نقد جديد» معمّاي «پديدة نبوّت» را بدين طريق مورد تفسير و تحليل قرار ميدهد: از طريق اختصاص يافتن انبياء به يك موهبت مشخّص و مرزبندي شده كه بدين نحو امكان مييابند ديد و قضاوت عميقي نسبت به جريان تاريخ داشته باشند!
لكن اين نظريّه مبتني بر «عقل دكارتيِ» منكر وحي، فراموش كرده است كه آنچه را پيامبري مانند «ارمياء» بهطور اساسي كم دارد عبارت است از:
يك شالودة عقلي در زمينة احكام و داوريهاي وي نسبت به حوادث تاريخي و بالاتر از اين «انبياء» به عنوان مراجع اصلي رسالتهاي خويش، هيچگاه به «منطق» رويدادها رجوع نكرده و استناد نميجستند، بلكه ايشان از مرزهاي اين «منطق» تجاوز كرده و گامهاي گستردهاي بالاتر و فراتر از آن برميداشتند، و از همينرو در نظر معاصران خود احياناً در زمينة «انديشه و شيوه»، ناهماهنگ جلوه ميكردند، زيرا معاصرين انبيا اغلب به شيوههايي دست مييازيدند كه بهطور غالب با «عقل» قابل استدلال و تبيين باشد، آنطور كه «نظرات» خويش را بر يك شالودة منطقي استنتاج شدة از رخدادها و وقايع تاريخي، استوار ميساختند...
در اينجا مناسب است مثال و نمونهاي از تاريخ براي روشن شدن هر چه بيشتر موضوع بحث، آورده شود:
بررسي حالات رواني بنياسرائيل آنگاه كه در «بابل» اسير بودند...
آنها آرزو دارند هرچه زودتر به وطن خود بازگردند...
آنگاه اين آرزو به مرز تحقّق نزديك و نزديكتر ميگردد كه بني اسرائيل همراه با شگفتي و اميد مشاهده ميكنند حامي و پشتيبان ايشان، يعني «اميل مردوخ1» به طريقي باور نكردني و غير منتظره، به قدرت رسيده و بر اريكة سلطنت تكيه زده است!!
حال آيا با توجّه به اين زمينة مساعد (قدرت يافتن بزرگترين حامي بنياسرائيل) چه چيز ممكن است از اين «اميد و آرزوي بازگشت به وطن» بر طبق عقل و به اصطلاح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 Emel Mardoukh
«عقل گرايانه»تر باشد؟!.... چه در چنين اوضاع و احوال سلطان بابل با آزاد كردن «ژكونياس1» پادشاه محبوس و اسير «ژودا2» كه بعدها جليس و انيس و مصاحب عزيز و مورد احترام وي ميگردد، يك «سياست يهودي جديد» را نيز نويد ميدهد... پس در اين هنگام اميد و آرزوي بني اسرائيل براي بازگشت به «وطن» نه تنها بر طبق منطق كه خود عين منطق است!
امّا «ارمي»ي نبي از همان آغاز به نقيض اين «اميد»! روي آورده و در مواعظ و نصايح باز هم وحشتزا و عقوبتآميز خويش از «يوغي» به مراتب قساوتبارتر از يوغ قبلَي، امّت خويش را ميترساند!».
و عجيب اينست كه جريان تاريخ بهطرز شگفتآميزي انذارهاي مخوف و پيشبينيهاي بدبينانه و ترسناك «ارمياء» را تصديق ميكند، زيرا سقوط «مردوخ» و در حقيقت يك سلسله عوامل ناگهاني و غير پيشبيني شده (و فراتر از عقل معاصران ارمياء)، پيشبينيهاي بدبينانه پيامبر مزبور را مورد تصديق و تاييد قرار ميدهد نه «صدفه» و «اتّفاق»!
و از طرف ديگر بايد دانست اين سري اخبار وحشتآور و پيشبينيهاي ترسناك تنها در دعوت پيامبرانة «ارمياء» كه همعصر «وقايع اتّفاقيّه» و رخدادهاي رويداده بود، وجود نداشت بلكه از دوران «عاموس» همواره فرياد و خروش انبياي الهي چونان پتكي بر فرق «امّت يهود» فرود ميآمد كه:
«بيت المقدّس منهدم خواهد شد3»
امتياز «ارمياء» اين بود كه «انذار» و وقوع حوادث بيمناك و مخرّب را با لحن شديدتر و قاطعتري اعلام ميكرد و خود نيز گواه بر وقوع و تحقّق فعلي آنها بود...
خصائص نبوّت
با توجّه به آنچه كه برشمرديم «حالت ارمياء» به عنوان نمونهاي از «پديدة نبوّت» به ما امكان ميبخشد صفات و خصائص محدود و مرزبندي شده و متفاوتي را در راستاي كشف «مبداءِ نبوّت» در شكلي بنيادين قرار دهيم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 Jeconias
2 Juda
3 . Delunda est Jenusalem بنا به تعبير آ ـ لودز A. lods
اين خصائص مشخّص عبارتند از:
1ـ خصيصة قاهر ذاتي مسلّط كه تمامي عوامل رواني ديگر ذات پيامبر و جميع تمايلات «من» او را تحتالشّعاع نيروي قاهر و مطلق خود تا سر حدّ محو و نابودي مطلق قرار داده و پيامبر را ملزم ميسازد در نهايت، سلوك و منش دائم و مشخّص پيامبرانة خويش را تنظيم كند...
2ـ حكم قطعي و داوري روشن پيامبر نسبت به حوادث آينده كه باز به وسيلة نوعي عامل قاهر و مستقل از وجود او انجام ميپذيرد و داراي هيچگونه اساس منطقي نيست1...
3ـ استمرار مظاهر و پديدههاي سلوك و منش پيامبري، و تمايل و همانند بودن هويدا و پنهان اين مظاهر در همة انبياء، در طول تاريخ.
اين «خصائص» متفاوت را نميتوان تنها و به سادگي با يك «تفسير رواني» مورد تحليل قرار داد، تفسيري كه بر حوادث عارض شدة بر ذات نبي متّكي باشد. «من و ذاتي» كه در اينجا هيچگونه بروز و عرض وجودي ندارد، مگر به عنوان يك مترجم و مبلّغ حسّاس كه گهگاه نيز از محدودة قانونمندي الزامآور «سلوك و منش» مستمر پيامبر، حالت گريز و فرا پيدا ميكند (هر چند حالت پيامبرانة خويش را مشخّص ميسازد)، همانطور كه «ذوات» جميع انبياي تاريخ و «منِ» همة پيامبران در تمامي اعصار به ناچار در اين قانونمندي حاكم و قاهر وارد گشته و مطيع و منقاد آن شدند، چنآنكه امواج مغناطيسي همة عقربههاي آهنربايي را تثبيت نموده و مشخّص ميسازد.
بنابراين به راستي بسيار دشوار است كه ما بتوانيم پيرامون پديدهاي با اين ويژگي و تا اين درجه روشن و مشخّص، تفسيري «رواني ـ شخصي» و تحليلي انتزاعي و ذهنيّتمآبانه داشته باشيم...
رمز و معمّاي «پديدة نبوّت» را نقد مدرن ـ كه ميكوشد در مسائل دشوار و از نظر او غير قابل حل و توجيه، همه چيز را به انديشههاي دكارت برگرداند2ـ ، تفسيري شگفتآور كرده است، نقد جديد مذهب ميگويد:
(پيامبر داراي شخصيّت مزدوجي است، دو بعد دارد و دو ذات و يا دو «منِ»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يعني فراتر از مرزهاي عقل و منطق عادّي معاصران پيامبر قرار گرفته است.../مترجم/
2 . در حقيقت ميخواهد هر چيز و هر پديدهاي را بدون استثنا با "عقل دكارتي" مورد تحليل و تفسير قرار دهد! /مترجم/
او را در برگرفته است كه «منِ» نخست «منِ» دوّم را مورد سؤال قرار داده و از القاآت و الهاماتي كه به وي ميشود پرده بر ميدارد!)
امّا طرفداران «نقد مدرن مذهب»! هيچگونه اهتمام و كوششي را در مسير مشخّص ساختن موقف و جايگاه اين «منِ»دوّم در فرد، از خود به خرج ندادهاند، «من» و ذاتي كه از ديدگاه روانشناسي تحليلي به دو ميدان «ضمير ناخودآگاه» و «ضمير خودآگاه» تقسيم شده است.
حال آيا از نظر هواداران «نقد مدرن» جايگاه «منِ» دوّم، ضمير آگاه است؟ يا ضمير ناخودآگاه؟ و يا اينكه نه، اين «من» در آن واحد در هر دو بخش از ضمير آگاه و ضمير ناخودآگاه جاي دارد؟! هيچيك از هواداران نقد مزبور در اينباره پاسخي ندادهاند...
و آيا پس از اين مقتضي نيست كه ما فرضية ديگري ارائه دهيم؟...
زماني كه ذات انساني واحد و «منِ» بشري يگانه نتوانست تحليل و تفسيري كافي از «پديدة نبوّت» فرا دست دهد، بهطور مسلّم با مزدوج ساختن و دو بخش نمودن اين «كيان رواني»! و يا حتّي چند برابر نمودن آن نيز نميتوان تحليل قانع كننده و بهتري جهت پديدة مزبور، فراچنگ آورد!
پس در اين هنگام هيچگونه تفسير قابل توجّه و تحليل اطمينانبخشي باقي نميماند، مگر اينكه «پديدة نبوّت» فرا دست دهد، بهطور مسلّم با مزدوج ساختن و دو بخش نمودن اين «كيان رواني»! و يا حتّي چند برابر نمودن آن نيز نميتوان تحليل قانع كننده و بهتري جهت پديدة مزبور، فراچنگ آورد!
پس در اين هنگام، هيچگونه تفسير قابل توجّه و تحليل اطمينان بخشي باقي نميماند، مگر اينكه «پديدة نبوّت» را خارج از «ذات» و مستقل از «منِ» پيامبر قرار دهيم، چونان استقلال امواج مغناطيسي از عقربههاي آهنربا...
و از دلايل و براهيني كه اين نظريّه را مورد تأييد قرار ميدهد، عبارت است از گواهي خود انبيا، شهادتي وحيد و يگانه از سوي تنها گواهان «پديدة نبوّت»... كه همة آنها بدون استثنا و بالاّتفاق شهادت ميدهند پديدة نبوّت، خارج از كيان شخصي ايشان قرار دارد.
پس اگر چنين «رأي و نظريّه»اي جهت يك «فرضيه» صلاحيّت داشته باشد بهطور قطع صحت و مطابقت آن با واقع كمتر از صحت و درستي فرضية «نقد مدرن» نخواهد بود. و اين همان است كه ميخواهيم آن را به عنوان عصارة اين فصل قرار دهيم، و در فصول آيندة كتاب بهطور ويژهاي به شرح و توضيح گسترده و بيشتر آن بپردازيم...
|
|
اصول اسلام
«منابع»
|
|
|
|
نقد مصادر شناخت يك مذهب
در نقد پژوهشي پيرامون «آئين اسلام» ما نميتوانيم نسبت به فحص و كنكاش پيرامون وثائق تدوين شده و يا مصادر و منابع تاريخي، بيتفاوت بوده و اهميّت بررسي اصول و منابع شناخت اسلام را (كه ميتوان آنها را پرتوي روشنگر براي «پديدة قرآني» تلقّي نمود) مورد غفلت و فراموشي قرار دهيم... هر چند آن «مشكلة تاريخي» (نقد و بررسي منابع و مصادر شناخت يك مذهب) بهطور استثنايي در مورد اسلام، مسألهاي است حل شده و اسلام در ميان جميع اديان تنها ديني است كه از همان ابتدا و آغاز ظهور مآخذ و منابع آن تثبيت شده و روشن بوده است، و يا لااقل در زمينة بزرگترين و اساسيترين منبع شناخت آن؛ يعني «قرآن كريم» چنين وضعي مصداق داشته است.
«قرآن كريم» داراي اين امتياز يگانه و منحصر به فرد است كه در مدّت 14 قرن بدون هيچگونه تحريف و تغييري دست به دست گشته و از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته؛ ولي چنين حالت و امتيازي در مورد عهد قديم «تورات» به هيچ وجه وجود ندارد، چون مفسران معاصر و شارحان جديدِ «نقد پژوهشي» به صحت و اصالت هيچيك از «كتب تورات» به جز كتاب ارمياء، اعتراف نكردهاند.
|
|
عهد جديد «انجيل» نيز وضعي بهتر از «تورات» ندارد، زيرا بسياري از اخبار آن در «مجمع اسقفهاي نيقيه»، مورد لغو و حذف قرار گرفت و باقيماندة روايات متبلور در اناجيل سهگانه «متي ـ مرقس ـ لوق» نيز همچنان در هالهاي از شك و ترديد قرار دارند.
و در حقيقت كتاب اخير (انجيل) از كتب اصيل و صحيح بهشمار نميآيد، زيرا نقّادان و محقّقان به اثبات رساندهاند كه كتاب مزبور يك قرن پس از دوران حضرت مسيح ( عليه السلام ) تدوين گشته است، يعني بعد از عصر حواريّون كه تعاليم مسيحيّت به ايشان نسبت داده ميشود.
بنابراين پيرامون داستان تاريخي مصادر و منابع يهوديّت و مسيحيّت، چراها و ترديدهاي فراواني وجود دارد.
با توجّه به مراتب فوق، به حدّ تكامل و تثبيت كامل رسيدن «نص قرآني» در عهد خود پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، پديدهاي است كه از ديدگاه جامعهشناسي و روانشناسي، شايستة ملاحظه و تأمّل و دقّت ميباشد، بهويژه آنگاه كه اوضاع و احوال و شرايط قابل توجّه اعراب را در زمان حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مورد نظر قرار دهيم.
پس اين يك نكتة اساسي است كه سزاوار است پيرامون آن به بحث و گفتگو نشست و نسبت به آن وقوف كامل پيدا كرد، زيرا در مورد اصالت و صحت تدوين «قرآن كريم» ابهام و ترديدي بدانسان كه در مورد «كتاب مقدّس» وجود داشت، وجود ندارد، و اين واقعيّت را حقايق تاريخي مورد تأييد قرار ميدهد.
در اينجا نظر خوانندة گرامي را نسبت به توافق و تطبيق اين «واقعة تاريخي» با آية شريفة « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ1»، جلب ميكنيم كه روند تاريخي محافظت قرآن كريم بدين قرار بوده است:2
هر آيهاي از آيات قرآن كريم كه نازل ميگرديد، در حافظة شخص رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و صحابة آن حضرت ضبط ميگرديد، و سپس بلافاصله و به سرعت توسّط كاتبان وحي (كه به نام امناي وحي شناخته شده بودند و جهت همينكار مهم در استخدام رسمي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آمده بودند)، روي اشيايي كه صلاحيّت نوشتن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة حجر/ آية 9: همانا ما قرآن را فرو فرستاديم و "قطعاً" ما آن را حفظ ميكنيم.
2 . يعني تاريخچة محفوظ ماندن قرآن بر اساس جريانات عادّي و طبيعي، و اين تنها يكي از مصاديق مفهوم گستردة آيه شريفة فوق ميباشد؛ زيرا به گمان ما يكي از ابعاد مهم و قابل عنايت آية مزبور، محفوظ ماندن قرآن به وسيلة امدادهاي غيبي و مشيّت بالغه و فوق طبيعي خداوندگار است.../مترجم/
روي آنها بود، مانند استخوانهاي كتف گوسفند و قطعاتي از پوست و غيره، مكتوب ميشد، بهطوري كه زمان رحلت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تمامي قرآن مجيد در سينههاي حافظان قرآن و در مصاحف و كتب كاتبان وحي، محفوظ و مدوّن بود، بدان نحو كه در صورت نياز و بروز اختلاف در مورد برخي آيات كه از نظر زمان نزول و يا طرز تلفّظ و لهجه به دو نحو روايت شده بود، هماره امكان مقابله و مقارنه ميان آيات، امكان پذير بود1.
جالب توجّه اين است كه مقابلة آيات قرآني در دو نوبت انجام پذيرفت، آنهم با متد و شيوهاي كه در تاريخ متدلوژي و صناعت عقلي بشري ممتاز ميباشد...
در مرتبة نخست ويژگيهاي روش سبكشناسي و طريقة متدلوژي در يك كار عقلي متجلّي گشت كه در عين حال با شيوة تفكّر علمي امروز دقيقاً قابل تطبيق است...
(نوبت نخست شيوة تحقيق بدين ترتيب تحقّق يافت):
خليفة اوّل «ابوبكر» كميتهاي را به رياست «زيد بن ثابت2» (كه در عهد پيامبر، امين و كاتب وحي بود) تشكيل داد، اين كميته موفّق گرديد براي اوّليّن بار قرآن كريم را در شكل مكتوب نظام يافتهاي ارائه3 دهد. در ابتداي كار اقدام به چنين امر مهمّي براي «زيد بن ثابت» فوق العاده دشوار آمد و نظر به دو امر ذيل ميخواست از كتابت منظّم قرآن سرباز زند.
1ـ او مايل نبود در مقام يك «صحابي» به امري مبادرت ورزد و كاري را ابداع نمايد كه پيشوا و مقتداي او ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، خود اين كار را انجام نداده و بدان نيز فرمان نداده است.
2ـ وي در موقعيّت يك «مؤمنِ» به رسالت اسلامي از اين كار مهم به شدّت هراس داشت، زيرا ميترسيد نكند حتّي سادهترين انحراف و خطا را در اجراي مأموريت حسّاس و خطيري كه به او محوّل گرديده است، مرتكب گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در صحيح بخاري از "زيد بن ثابت" نقل شده است: كُنّا عِنْدَ رَسُولُ الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نُوِلّفُ الْقُرآنَ مِنَ الرُّقاعِ... در اين باره خوانندگان گرامي را به كتابهاي "الاتقان في علوم القرآن"/ جلال الديّن سيوطي ـ "تاريخ قرآن"/ مرحوم دكتر راميار ـ و "تاريخ و علوم قرآن"/ تأليف مترجم اين كتاب، اِرجاع ميدهيم/مترجم/
2 . زيد بن ثابت بن ضحّاك انصاري، از انصار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) (م45 ه ق)، وي در سن 11 سالگي به حضور پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شرفياب شد و دبير و نويسندة آن حضرت بود... زيدبن ثابت يكي از سه نفر ي است كه به دستور ابوبكر قرآن كريم را جمع كردند (رجوع شود به "تاريخ و علوم قرآن"/ تأليف همين مترجم) /مترجم/.
3 . در اينجا مقصود اينست كه كتابت منظّم قرآن مجيد براي نخستين بار در زمان خلافت ابوبكر پديدار گشت والا ترتيب آيات و سورههاي قرآن "توقيفي" است از سوي جبرئيل امين، آنگاه كه با قرآن كريم با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روبرو ميگشت، بويژه پس از "حَجة الوداع"..."ع.ش"
امّا عليرغم (چنين بيم و واهمه، شك و ترديدي كه در ابتداي كار همة وجود رئيس كميته را فراگرفته بود) اين امر مهم و اساسي با مجاهدتها و كوششها و همكاريهاي صميمانه و آگاهانة اعضاء كميتة مزبور بپايان رسيد، شيوهاي كه اين گروه برگزيده بودند ساده و در عين حال بسيار دقيق بود، چون تمامي اعضاي كميته قرآن كريم را به همان ترتيبي كه در مصاحبت خود با رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تعليم گرفته بودند، از حفظ داشتند و هنگام بروز اختلاف نيز به قطعاتي كه آيات قرآني به هنگام نزول روي آنها ضبط شده بود، مراجعه ميكردند تا اينكه به كلّي ترديد از موضوع مورد اختلاف برداشته شود، باز هم به اين همه احتياطات ملحوظ بسنده ننموده و «زيد» و «عمر» (دو نفر از اعضاي كميتة تحقيق) به در مسجد مدينه ميرفتند و روايت توثيق شده توسّط كميتة تحقيق را به ساير اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ارائه مينمودند تا ايشان نيز بر وثاقت روايت گواهي دهند...
با همة اين كوششها و مجاهدتهاي گسترده «نصقرآني» با پارهاي از اختلافات لهجههاي شايع در ميان عرب جاهليّت، ضبط گرديد، تا اينكه دوران خلافت «عثمان» فرا رسيد، وي فرمان داد تا همة اين تفاوتها برداشته شود، و قرآن كريم تنها با يك روايت و فقط با يك لغت (لغت قريش) نوشته شود.
براي همين منظور كميتة ديگري كه رياست آن را باز هم «زيدبن ثابت» عهدهدار بود به دستور خليفة سوّم تشكيل گرديد، اين كميته اجراي امر مهم جديدي را نسبت به قرآن مجيد به عهده گرفت، كار مهمّ جديد اين بود كه اين بار «نص قرآني» بهطور نهائي مورد بررسي قرار گرفته و متن آن تنها با يك لغت نوشته و ضبط گردد، تا اينكه تنوع در لهجهها موجب شقاق و پراكندگي و اختلاف در ميان اجتماع اسلامي نگردد...
كميتة دوّم توانست كار خود را در سال 25 هجري با موفّقيت چشمگيري بپايان رساند و از آن عصر قرآن كريم در شكل واحد شناخته شدهاي1، از حدود «مراكش» و مرزهاي «منچوري» از نسلي به نسل ديگر منتقل گشت... بنابراين، قرآن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دربارة صحت "جمع عثماني" و مصونيت قرآن كريم از دستبرد "تحريف" و جانبداري صريح و قاطع صحابة رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، بويژه اميرالمؤمنين حضرت علي ( عليه السلام ) ، از جمع مزبور كافي است به روايت زير كه جلال الدّين سيوطي در كتاب "الاتقان في علوم القرآن" /نوع 18/ ج1/ ص61، آورده است، توجّه كنيم: دربارة عثمان "در رابطه با جمع قرآن) تنها خير بيانديشيد، به خدا سوگند كه وي كاري را كه انجام داد با آگاهي و حضور ما (صحابه) بود.../مترجم/
كتاب ديني منحصر به فردي است كه بيهيچ چون و چرا از امتياز صحت برخوردار است، تا آنجا كه نقد نتوانسته است هيچ مسألهاي چه در شكل و چه در موضوع پيرامون آن ايجاد كند1.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در صحيح بخاري، از عبيدبن سباق، از زيدبن ثابت نقل شده است:
زيد ميگويد: پس از كشتار اهل يمامه، ابوبكر به دنبال من فرستاد، در حالي كه عمربن الخطاب نزد وي بود...
ابوبكر گفت:...عمر نزد من آمده و ميگويد بيم آن دارم كه كشتار قاريان موجب از ميان رفتن پارهاي از آيات قرآني گردد و من از تو ميخواهم تا به گِرد آوري قرآن فرمان دهي!...
سپس ابوبكر روبه من كرد و گفت: تومردي جوان و خردمند هستي، در نزد ما متّهم به چيزي نيستي و در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آيات وحي شده را مينوشتي... پس در پي اين كار باش و قرآن را جمع كن! به خدا سوگند كه اگر به من فرمان ميدادند كوهي را جابجا كنم، بسي آسانتر از اين بود كه قرآن را گِرد آورم!
گفتم: چگونه كاري ميكنيد كه پيامبر آن را انجام نداد؟ ابوبكر گفت:
سوگند به خدا اين كار خوبي است (يعني نفع اسلام و مسلمين را در بردارد). پس هماره ابوبكر به من مراجعه ميكرد تا خداوند مرا براي اين كار آماده ساخت...
(ر.ش به "صحيح بخاري" / باب3/كتاب فضايل القرآن/66 و نيز "البرهان في علوم القرآن"/ زركشي / و "البيان في تفسير القرآن"/ آية الله العظمي خويي/) /مترجم/
|
|
كتاب ديني منحصر به فردي است كه بيهيچ چون و چرا از امتياز صحت برخوردار است، تا آنجا كه نقد نتوانسته است هيچ مسألهاي چه در شكل و چه در موضوع پيرامون آن ايجاد كند1.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در صحيح بخاري، از عبيدبن سباق، از زيدبن ثابت نقل شده است:
زيد ميگويد: پس از كشتار اهل يمامه، ابوبكر به دنبال من فرستاد، در حالي كه عمربن الخطاب نزد وي بود...
ابوبكر گفت:...عمر نزد من آمده و ميگويد بيم آن دارم كه كشتار قاريان موجب از ميان رفتن پارهاي از آيات قرآني گردد و من از تو ميخواهم تا به گِرد آوري قرآن فرمان دهي!...
سپس ابوبكر روبه من كرد و گفت: تومردي جوان و خردمند هستي، در نزد ما متّهم به چيزي نيستي و در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آيات وحي شده را مينوشتي... پس در پي اين كار باش و قرآن را جمع كن! به خدا سوگند كه اگر به من فرمان ميدادند كوهي را جابجا كنم، بسي آسانتر از اين بود كه قرآن را گِرد آورم!
گفتم: چگونه كاري ميكنيد كه پيامبر آن را انجام نداد؟ ابوبكر گفت:
سوگند به خدا اين كار خوبي است (يعني نفع اسلام و مسلمين را در بردارد). پس هماره ابوبكر به من مراجعه ميكرد تا خداوند مرا براي اين كار آماده ساخت...
(ر.ش به «صحيح بخاري» / باب3/كتاب فضايل القرآن/66 و نيز «البرهان في علوم القرآن»/ زركشي / و «البيان في تفسير القرآن»/ آية الله العظمي خويي/) /مترجم/
|
|
دوّمين منبع:
منبع دوّمين و مدوّن شناخت اسلام (پس از قرآن كريم) در احاديث1 و اقوال رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) (و بهطور كلّي سنّت رسول الله، قول و فعل و تقرير آن حضرت ـ م ـ) انحصار مييابد كه متأسفانه از نظر سند و صحت تاريخي در طراز منبع نخست (قرآن كريم) قرار ندارد، چون احاديث همانند قرآن كريم با آن عنايت و دقّت، منظّم و سيستماتيك در حافظة ياران رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مسلمانان صدر اوّل قرار نگرفت.(2) و نبي اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در دوران حيات پربارش با صراحت و شدّت صحابة خويش را از نوشتن سخنان خويش منع ميفرمود3. تا كوچكترين غلط و اشتباهي ميان گفتار وي و آيات
نازل شده، ميان «قرآن و سنّت» رخ ننمايد4.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در "مقياس الهدايه" سنّت را اين چنين به تعريف كشيده است: "الحديث هو كلام يحكي قول المعصوم او فعله او تقريره" يعني حديث عبارت است از كلامي كه حاكي از قول، فعل و يا تقرير معصوم باشد.../مترجم/
2 . از برخي روايات نبوي اينطور مستفاد ميگردد كه حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي حفظ و صيانت احاديث و آثار نبوّت مردم را بيش از كتابت و نوشتن حديث، به حفظ و از بركردن دعوت و تشويق ميفرمود (رجوع شود به كافي/ج1/ صفحة 301 ـ وسائل الشيعه/ ج18/ صفحات 63، 67 و 70)
و برخي از دانشمندان "علم حديث" واژة "حفظ" را در احاديث نبوي فوق اعم از بركردن و كتابت هر دو ميدانند و در حقيقت كتابت حديث هم نوعي حفظ آنست.../مترجم/
3 . برخلاف آنچه كه مؤلّف آورده است، مداركي در دست داريم كه در زمان حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) احاديث نوشته ميشده و آن حضرت هم به نوشتن آن تشويق ميكرده است...(رجوع شود به وسائل الشيعه/ ج18 / صفحة 68 ـ اصول كافي / ج2/ صفحة 667 ـ سفينة البحار/ ج1/ صفحة 229) البتّه در عصر نبوي كتابت و نوشتن حديث مانند دورههاي بعدي تاريخ اسلام آنقدرها مرسوم و متعارف نبود و لذا آوردهاند:
ان مدار السلف كان علي النقش في الخواطر لا علي الرسم في الدفاتر (اربعين شيخ بهائي/ صفحة 5)
و نيز از روايات متعددي استفاده ميشود كه كتاب يا كتابهاي بسيار بززگي به املاء رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خطّ علي ( عليه السلام ) كه شامل تمام احكام شرعي و قوانين اسلامي بوده از علي ( عليه السلام ) براي امامان بعدي به يادگار مانده است و امامان : به آن مراجعه و گاهگاه نيز به آن استناد ميجستهاند... (رجوع شود به جامعة احاديث الشيعه/ ج1/ صفحة 24 ـ تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام/ صفحة 279) و باز به استناد روايت ديگري، حضرت علي ( عليه السلام ) كتابهاي متعددي در عصر رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و يا در دو سه ماه بعد از رحلت آن حضرت به خطّ خود نوشته است كه نزد امامان معصوم دست بدست ميگشته، مانند كتابهاي "جفر"، "جامعه" و "مصحف فاطمه".
(رجوع شود به جامعة احاديث الشيعه/ ج1/ صفحات 18 و 19 و 20)
البتّه صرفنظر از صحت و سقم روايتي را كه مرحوم مؤلّف به رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نسبت داده است با يك بررسي كوتاه و فشرده در دوران 23 سالة رسالت پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) احاديث نبوي جز به وسيلة علي ( عليه السلام ) نوشته و تدوين نشده و احاديثي كه توسّط ديگران تدوين و جمع آوري شده بسيار اندك بوده است و همچنين نوشتههاي مدوّن آن حضرت نيز در اختيار همگان قرار نگرفته و به امامان بعدي به ارث رسيده و گويا از مختصات منابع علم آن بزرگواران بوده است...( رجوع شود به مقالة محقّقانة "سيري اجمالي درتاريخ تدوين حديث" آقاي رضا استادي/ مجلة نور علم / شمارة 5/ مورّخ شهريور ماه 1363 )/ مترجم/.
4 . بر طبق اسناد و روايات فراواني اين توجيه را برخي از صحابة رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي منع ازكتابت حديث ميكردند، از جمله عمربن خطّاب كه ميگفت: والله ما التبس كتاب الله بشييء... ولا كتاب مع كتاب الله...(رجوع شود به شرح موطاء مالك/ سيوطي/ صفحة4 ـ السنة قبل التدوين/ صفحة 311/ـ جامع بيان العلم و فضله / ابن عبدالبرج/ ج1/ صفحة 64).
پس از رحلت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود كه اهميّت «حديث= سنّت» به ويژه در بُعد فقهي و تشريعي به عنوان منبع دوّم جهت شناخت قوانين اسلامي، به مرحلة بروز رسيد...
انديشة تمسّك به سنّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در تاريخ تشريع و قانون گذاري اسلامي براي نخستين بار در عصر خود نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به وقوع پيوست.
پس از غزوة حنين، صحابي معروف «معاذبن جبل1» براي منصب «قضاوت» در ميان مردم يمن از جانب شخص رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) انتخاب گرديد و به هنگام عزيمت بسوي حوزة مأموريت خويش، رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) او را مورد خطاب قرار داده، وصايا و نصايحي چند بدو فرمود، از جمله از وي پرسش فرمود: در قضايا و دعاوي و منازعاتي كه بر تو عرضه خواهد گشت، چگونه و بر پاية چه معياري داوري خواهي نمود؟ معاذ پاسخ داد: براساس ضوابط و معيارهاي كتاب خدا و اگر در آن، ضابطه و تصريحي نيافتم به سنّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رجوع ميكنم و اگر در سنّت هم اصل و معياري نديدم با رأي و استنباط خودم، اجتهاد خواهم نمود2...
در اينجا رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شيوة معاذ را در قضاوت كه «سنّت» را منبع دوّم قوانين وحقوق اسلامي و «قياس» را منبع سوّم شناخته بود، مورد تأييد 3 قرار داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وي از صحابة نامي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه براي نخستين بار از سوي آن حضرت جهت قضاوت به يمن اعزام گرديد.
معاذ در سال 20 ه ق در محلي به نام "عمواس" به بيماري طاعون درگذشت./مترجم/
2 . اين روايت را ابوداود در سنن خود، كتاب الاقضيه/ باب11/ حديث شمارة 3592، آورده است. «مؤلف[.
3 . از پاسخ معاذ به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جز نوعي اجتهاد و استنباط حكم از مآخذ كتاب و سنّت و احياناً عقل، چيز ديگري مستفاد نميگردد، و ما نميدانيم از كجاي كلام معاذبن جبل "قياس" استفاده ميشود؟ بهرحال به عقيدة ما "قياس" را به عنوان منبعي استنباط احكام الهي قرار دادن، شيوة صحيح و مشروعي نيست و از ديدگاه فقهاي بزرگوار اماميّه "قياس" هيچگونه حجيّت و اعتباري در استنباط احكام ندارد./مترجم/