بخش 8
ارتباط ذات محمدی با پدیده قرآنی پیامبر در عصر پیش از بعثت دوران کودکی دوران جوانی ازدواج و عزلت اندیشه عرفانی گروه حنفاء و عزلت پیامبر اسلام
...جامعة اسلامي گسترش مييافت و نيازها نيز روز به روز رو به فزوني مينهاد و به تناسب اين گسترش و نياز رو به تزايد، تشريع و حقوق اسلامي رشد و نمو و تعالي و وسعت يافت و فقهاي اسلامي مصمم گشتند ـ در حدّ وُسع و امكانات خويش ـ احاديث را به عنوان عنصري جوهري و اصيل در «فقه تشريعي» ثبت و ضبط نمايند1...
در عين حال مسافت و فاصلة زماني ميان رحلت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و «عصر تدوين حديث» پر اهميّت، حسّاس و قابل بررسي و دقّت فراوان است، زيرا در خلال اين مدّت خلطها و اشتباهات فراوان و مشكوك و ترديدهاي فراوانتري ميان احاديث صحيح و غير صحيح، پديدار گشت.
و از همان دوران شيوهاي كه بيشتر جنبة انتقادي داشت جهت تميز ميان احاديث صحيح وغير صحيح، وضع گرديد.
اين «شيوة جديد» كه ميتوان آن را نوعي «نقد تاريخي» نام نهاد، تحقيق پيرامون اتّصال سلسله سند روايت و نقد و بررسي مستدام و ارزش تقوايي و اخلاقي «رجال دين» را كه از طريق آنها حديث به حديث نگاران و ناقلان اخبار ميرسيد، به عهده گرفت و محدّثان با پيروي از چنين شيوهاي بود كه امكان يافتند بر حسب درجة ثبوت و اطمينان تاريخي، حديث را به سه مجموعة بنيادين تقسيم نمايند: صحيح ـ ضعيف ـ مكذوب2.
بنابراين هم اكنون و در عصر كنوني مصادر و منابع تدوين شدة اسلام عبارتند از «آيات مباركات قرآني» كه چونان يك وثيقة تاريخي صد در صد يقيني و يك منبع مطلقة الصحة گرانقدر و صددرصد مورد اعتماد جهت شناخت راستين اسلام بايستگي بهرهوري دارد. و در درجة دوّم «حديث» كه درجة صحت آن متفاوت است و نميتوان در هر حال و در هر نقد پژوهشي آن را مورد استخدام و استفاده قرار داد، مگر همراه با احتياطات فراوان كه نتيجه متعابت از راهها و روشهايي است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مطابق تحقيق برخي از محقّقان از زمان علي ( عليه السلام ) تا عصر امام چهارم ( عليه السلام ) كه تقريباً پايان سدة اوّل هجري است كتابت حديث و تدوين آن كم و بيش معمول گرديد... تا اينكه در سدة دوّم و سوّم و از آغاز خلافت عمربن عبدالعزيز پنجمين خليقة مرواني و رفع ممنوعيّت كتابت حديث از سوي وي، نوشتن و تدوين حديث ميان اهل سنّت نيز موسوم شد.../مترجم/
2 . تقسيم فنّي و صحيح احاديث به مجموعههاي صحيح و حسن و ضعيف، مصطلح ميباشد كه هر كدام از دو مجموعة صحيح و حسن به سيزده قسم تقسيم ميگردند: مسند ـ متًصل ـ مرفوع ـ معنعن ـ مغلّق ـ فرد ـ مدرّج ـ مشهور ـ عزيز ـ غريب ـ مصحف ـ مسلسل و زائد الثقه. و حديث ضعيف نيز به دوازده صنف تقسيم ميگردد: موقوف ـ مطبوع ـ مرسل ـ منقطع ـ شاذ ـ منكر ـ معلّل ـ مدلّس ـ مضطرب ـ مكتوب ـ و موضوع كه در هيچ يك از اقسام سهگانه و اصناف سيزده و دوازده گانة آنها اصطلاح "مكذوب" ديده نميشود.../مترجم/
دانشمندان و محدّثان منزّه از كذب و تقلّب و تدليس همانند «بخاري1» و «مسلم2» از آن روشها پيروي نمودهاند...
و با پيروي از اين شيوههاي احتياط آميز است كه دو منبع مورد بهرهوري محقّقان اسلامي (يعني قرآن و سنّت) بهطور مساوي و در يك درجه، صحيح و مورد اطمينان و اعتماد ميگردند. و بهراستي مسخره و ادّعايي بدون دليل و تظاهر به نوعي روشنفكري است كه ما از همان آغاز كار آنهم بنام پيروي از «سبك و شيوهاي» خاص، مدارك و اسنادي را كه «سنّت» برجاي نهاده و به ما ارزاني داشته است، بهطور مطلق مورد انكار و طرد قرار دهيم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بخاري: محمّد بن اسماعيل بن ابراهيم 194-256 ه ق از بزرگان علما و محدّثان اهل سنّت و مؤلّف الجامع الصحيح مشهور به "صحيح بخاري" و "التاريخ" «مترجم[
2 . مسلم: مسلمبن حجّاج نيشابوري مكني به ابواسحاق از مردم خراسان و از محدّثان بزرگ و مشهور قرن سوّم هجري بود. كتاب "صحيح" وي در علم حديث بسيار معروف و يكي از معتبرترين كتب حديث است و در زمرة "صحاح سته" جاي دارد /مترجم/
ارتباط ذات «محمّدي» با پديدة قرآني
در راستاي پژوهشِ پيرامون «پديدة قرآني» چه بسا كه از شناخت «ذات محمّدي» و يا «مَنِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » بينياز نباشيم... شناختي راستين و معرفتي صحيح و تا حدّ مقدور و ممكن...
و به گمان ما در اين زمينه چنين شناختي همان اندازه ضروري است كه تحديد و تشيخص ابعاد سه گانة (طول ـ عرض وارتفاع) در تحقيق ويژگيهاي تحليلي يك منحني هندسي...
بنابراين «پديده»اي را كه ما مورد بررسي قرار ميدهيم در واقع با «مَنِ» محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ذات مقدّس آن حضرت در ارتباط ميباشد، و براي اينكه بتوانيم از طبيعت اين ارتباط به نتيجة درستي برسيم، لازم است گام نخست را جهت وضع «مقياس اوّلين» كه در برگيرندة تمامي عناصر ويژة فهم «مَن» ميباشد برداريم، درك «مَنِ»ي كه در حقيقت موضوع اين ارتباط و نيز گواه و داور آن ميباشد. و نيز ضروري است كه تضمينهاي موثّقي به اين «قاضي و شاهد» داده شود تا بتوان نسبت به شهادت و داوري او ثقه و اعتماد لازم را تحصيل نمود.
البتّه اين بدان معني نيست كه ما نتوانيم در اين راه و از ناحيهاي ديگر دوّمين گام را برداريم، دوّمين گام جهت وضع «مقياس دوّم» براي قضاوتي مستقيم از سوي
|
|
خودمان نسبت به اين «پديده...»
امّا اينك بهطور طبيعي بايد پرسشهايي را در ارتباط با موضوع شاهد مزبور، مطرح ساخت، پرسشهايي كه بهطور معمول به جهت وثوق و اعتماد عقلي و اخلاقي هر كس كه نيازمند ضبط گواهي وي هستيم، طرح ميگردد...
(در خصوص ذات مقدّس محمّدي و يا «منِ» آن شخصيّت عظيم الشأن تذكّر اين نكته حسّاس ضروري است كه:)
ذكاء عقل، بصيرت دل، اخلاص قلب و صداقت وجدان او (كه مورد تصديق دوست و دشمن پيامبر قرار داشت ـ م ـ) احتمال حتّي كوچكترين ترديدي را در حوزة قضاوت و شهادت وي باقي نميگذارد، عقل و اخلاص نهفته در «منِ» محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه ميتوان آن دو را چونان دو عنصر تاريخي جوهري اصيل در مسير حلّ «مشكله»، مورد استخدام و بهرهوري قرار داد.
در راه وصول به اين «هدف» چه بسا لازم است كه تمامي ابعاد وجزييات زندگي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بهطور تفصيل مورد مطالعه و بررسي قرار دهيم، زيرا هر بعدي از ابعاد زندگي آن حضرت حقيقتي را فرا ديد ما قرار داده و ما را در مسير رسيدن به هدف ياري نموده و «مقياس» داوريمان را باز و گسترده ميگرداند.
امّا در اين جا ما چندان ضروري نميدانيم كه در صحنة نمايشگاه غني، پربار و پرشكوه تصاوير محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، تصويري نو براي آن حضرت بياويزيم و خوانندة ما ميتواند تمايل و رغبت خويش را در شناخت سيماي نوراني و شگفت اين «انسان بزرگ» در مراجعه به كتابهاي متعدد «سيرةالنبي»، اشباع كند، مانند تأليفات سنّتي «ابناسحاق» و «ابن مسعود» و يا تحقيقات جديد در زمينة «تراجم رجال» و شرح حال مردان بزرگ تاريخ چونان آثار خاورشناساني مثل «آـ دينه1» و «درمنهگام2» و...
موضوع حسّاس و مهم مورد اهتمام ما عبارت است از ترسيم يك سيماي كلّي روحاني ازپيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه تفاصيل و جزيّيات تاريخي تا آنجا مورد عنايت ما قرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . A.Dinet مستشرق و نقّاش فرانسوي كه به دين اسلام مشرّف گرديد و نام خود را به ناصرالدّين تغيير داد.
وي در سال 1924م در گذشت. دينه مدّتي در ميان مرد بومي آفريقا زندگي كرد...
از وي دو اثر به نامهاي : "شرح حال رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) " و "انتقاد از خاورشناسان" باقي مانده است.../مترجم/
2 Dormengham
ميگيرد كه ما را در اين ترسيم ياري رساند...
و بدين ترتيب و بر پاية خط و ربط و طرح و هدف مورد نظر، زندگي درخشان و سراسر نور نبياكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به دو مرحله پيدر پيتقسيم ميگردد:
مرحلة نخست: دوران پيش از بعثت كه مدّت چهل سال را در برميگيرد.
مرحلة دوّم: «عصر قرآني» و دوران نزول وحي كه تمامي عصر نزول قرآن كريم (يعني مدّت 23 سال) را در برگرفته است.
در عين حال هر يك از اين دو مرحلة تاريخي به يك رويداد بنيادي، مشخّص گشته و موجب حدّ فاصلي شده است، تا آنجا كه هر كدام از اين دو مرحله را به دو مرحلة ديگر تقسيم ميكند.
ازدواج پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با حضرت خديجه (رضي الله عنها) در واقع فصل حسّاس و خطيري بود كه تعلّق به دوران پيش از بعثت داشت و چون پس از ازدواج با خديجه بود كه «پيامبر آينده» را در عزلتي روحي و انزوا و اعتكافي عارفانه و اسرار آميز مييابيم كه تا آن شب از ياد نرفتني و جاويدان...«شب وحي» ادامه يافت1.
و همچنين رخداد عظيم «هجرت» در دوران نزول وحي حادثهاي بود كه زمان «تبليغ رسالت»، موعظه و اندرز را از عصر فتوحات نظامي و جنگي و پيروزيهاي سياسي كه باب تاريخ را بر امپراطوري نوپاي اسلامي گشود، جدا ميسازد.
و حال ما بهطور خلاصه و فشرده اين دو مرحلة حسّاس و سرنوشتساز زندگي حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مورد بحث و تحقيق قرار داده و حوادثي كه در هر يك از اين دو مرحله به وقوع پيوسته است و متضمّن بيان «شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » ميباشد و يا برعكس به وسيلة شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) امتياز و تشخّص يافتهاند، مورد بررسي قرار ميدهيم، تا بتوانيم بقدر امكان از طبيعت ميان ذات محمّد و «منِ» آن حضرت با «پديدة قرآني» پرده برداريم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ما بهراستي از نظر وثائق و مآخذ تاريخي كه گوياي اين مرحلة حسّاس زندگي رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باشد، گرفتار كمبود و نقصان هستيم... مصادر و منابعي موثّق كه روشن سازد در آنگاه خطير پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چگونه اوقات خويش را ميان واجبات روحي و نيازمنديهاي دنيايي، تقسيم ميفرمود..."مؤلّف"
|
|
ميگيرد كه ما را در اين ترسيم ياري رساند...
و بدين ترتيب و بر پاية خط و ربط و طرح و هدف مورد نظر، زندگي درخشان و سراسر نور نبياكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به دو مرحله پيدر پيتقسيم ميگردد:
مرحلة نخست: دوران پيش از بعثت كه مدّت چهل سال را در برميگيرد.
مرحلة دوّم: «عصر قرآني» و دوران نزول وحي كه تمامي عصر نزول قرآن كريم (يعني مدّت 23 سال) را در برگرفته است.
در عين حال هر يك از اين دو مرحلة تاريخي به يك رويداد بنيادي، مشخّص گشته و موجب حدّ فاصلي شده است، تا آنجا كه هر كدام از اين دو مرحله را به دو مرحلة ديگر تقسيم ميكند.
ازدواج پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با حضرت خديجه (رضي الله عنها) در واقع فصل حسّاس و خطيري بود كه تعلّق به دوران پيش از بعثت داشت و چون پس از ازدواج با خديجه بود كه «پيامبر آينده» را در عزلتي روحي و انزوا و اعتكافي عارفانه و اسرار آميز مييابيم كه تا آن شب از ياد نرفتني و جاويدان...«شب وحي» ادامه يافت1.
و همچنين رخداد عظيم «هجرت» در دوران نزول وحي حادثهاي بود كه زمان «تبليغ رسالت»، موعظه و اندرز را از عصر فتوحات نظامي و جنگي و پيروزيهاي سياسي كه باب تاريخ را بر امپراطوري نوپاي اسلامي گشود، جدا ميسازد.
و حال ما بهطور خلاصه و فشرده اين دو مرحلة حسّاس و سرنوشتساز زندگي حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مورد بحث و تحقيق قرار داده و حوادثي كه در هر يك از اين دو مرحله به وقوع پيوسته است و متضمّن بيان «شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » ميباشد و يا برعكس به وسيلة شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) امتياز و تشخّص يافتهاند، مورد بررسي قرار ميدهيم، تا بتوانيم بقدر امكان از طبيعت ميان ذات محمّد و «منِ» آن حضرت با «پديدة قرآني» پرده برداريم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ما بهراستي از نظر وثائق و مآخذ تاريخي كه گوياي اين مرحلة حسّاس زندگي رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باشد، گرفتار كمبود و نقصان هستيم... مصادر و منابعي موثّق كه روشن سازد در آنگاه خطير پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چگونه اوقات خويش را ميان واجبات روحي و نيازمنديهاي دنيايي، تقسيم ميفرمود...«مؤلّف»
|
|
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
در عصر پيش از بعثت
|
|
|
|
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
در عصر پيش از بعثت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ دوران كودكي
در ميان تمامي اقوام و ملّتهاي جهان، گفتار و روايات مقّدس، تقليدگونه و مشتركي وجود دارد كه مجموعة آنها هالهاي از اساطير و افسانهها را برگاهواره و گور مردان بزرگ، زده است.
روايات اسلامي نيز خيمهاي از خوارق عادات و معجزات كه بيانگر آيندة شگفت آور، ممتاز و منحصر به فرد پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي باشد، بر سر زندگي خانوادگي، ميلاد و ايّام كودكي آن حضرت، برپا ساخته است كه تحقيق و بررسي پيرامون صحت تاريخي روايات مزبور چندان ضرور بنظر نميرسد، زيرا موضوع پژوهش ما بهطور مستقيم با اين منقولات در ارتباط نيست.
آري، ما بيشتر اهتمام خويش را صرف تفصيلات و دقايقي مينماييم كه مرحله به مرحله از صفات ويژه و خصلتهاي ممتاز اين «كودك» پرده بر ميدارد و شخصيّت يگانه و خاص او را آشكار ميسازد.
شخصيّت شگفت و ويژگيهاي متعالي و منحصري كه براي داية مهربان او، «حليمه1» در آن واحد
1 . حليمه سعديه دختر "ابودويب" از قبيلة سعد بن بكربن هزان بوده است...
حليمه از قبيلة بني سعد بود كه دايگان اين قبيله مشهور بودند، آنها در مواقع مشخًصي رهسپار مكّه ميشدند و هر كدام نوزادي گرفته و همراه خود ميبردند.
4 ماه از ميلاد مسعود محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيامبر آينده گذشته بود كه دايگان قبيلة بني سعد به مكّه آمدند و در آن سال قحط سالي كشندهاي مردم مكّه و اطراف مكّه را فرا گرفته بود و صحرانشينان بيش از هميشه به كمك اشراف نيازمند بودند. در تواريخ آمده است علّت آنكه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در ميان آن همه دايه، تنها به "حليمه" سپردند اين بود كه:
نوزاد قريش پستان هيچ يك از زنان شيرده را نگرفت تا اينكه سرانجام پستان حليمه سعديه را مكيد و در اين لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلّب را فرا گرفت (بحارالانوار/ ج15/ صفحة 442- فروغ ابديّت/ ج1/ ص160).
عبدالمطلّب رو به حليمه كرد و گفت از كدام قبيلهاي؟ حليمه پاسخ داد: از قبيلة بنيسعد. گفت اسمت چيست؟
جواب داد حليمه. عبدالمطلّلب از اسم و قبيلة او مسرور گشت و گفت: "بخبخ سعد و حلم. خصلتان فيهما خير الدهر و غزّ الابد يا حليمه" ـ آفرين آفرين دو خوي پسنديده و دو خصلت شايسته، سعادت و خوشبختي. حلم و بردباري (سيرة حلبي/ ج1/ صفحة106). /مترجم/
|
|
|
|
هم موجب سرور و خوشحالي بود و هم ماية نگراني و اضطراب و سرگشتگي1.
محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در بيابان و درنزد «حليمه» چونان گياهي نيرومند ازگياهان صحرا به رشد و نموّ خود ادامه ميدهد، امّا در دوران شيرخوارگي هرگاه او را جهت نظافت عريان ميسازند، گريستن ميآغازد2... و حليمه هرگاه ميخواست گرية او را ساكت كند، به هنگام شب و به همراه وي از خيمه خارج ميگشت و نگاه كودك به مناظر زيباي ستارگان آسمان ميافتاد و گويا جاذبة مقاوم و مؤثّر منظرة آسمان ديدگان پرفروغ او را كه هنوز بر اثر ريختن آخرين قطرة اشك تلألؤ داشت، مجذوب خود ميساخت.
و حال كودك بزرگ شده و در اطراف خيمه و نواحي نزديك به آن با برادران رضاعي خود به بازي اشتغال دارد... و در همين حال رخداد عجيبي رخ مينمايد كه مسير زندگي «كودك قريش» و فرزند عبدالله را تغيير ميدهد، آن رويداد چه بود؟
از قول حليمه نقل كردهاند كه ميگويد:
آنگاه كه پرورش نوزاد "آمنه" را متكفّل شدم، در حضور مادر او خواستم او را شير دهم، پستان چپ خود را كه داراي شير بود در دهان او نهادم، ولي كودك به پستان راستم متمايل بود، اصرار و تمايل نوزاد مرا بر آن داشت كه پستان راست بيشير خود را (كه هيچگاه شير نداشت) در دهان وي بگذارم، هماندم كه كودك شروع به مكيدن كرد پستانم پر از شير شد و موجب تعجّب همة حضّار گرديد!
باز ميگويد از روزي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به خانة خود بردم روز به روز خير و بركت در خانهام بيشتر شد، و دارايي و گلهام فزونتر گرديد.
(رجوع شود به جلد اوّل فروغ ابديّت/ جعفر سبحاني/ ج1/ صفحة 163- به نقل از بحارالانوار/ج15/ صفحة 345- مناقب ابن شهر آشوب/ ج1/ صفحة24). /مترجم/
2 . مترجم عربي كتاب در ذيل مطلب فوق، در پاورقي آورده است كه من در كتابهاي معتبر سيرة نبوي اثري از اين خبر نيافتم... اينجانب (مترجم فارسي) نيز در هيچيك از كتب تاريخي كه مورد بررسي قرار دادم نتوانستم اين خبر را بيابم! /مترجم/
|
|
در يكي از همان روزهاي بازي، ناگاه يكي از برادران رضاعي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از حلقة بازي جدا شده و دوان دوان و نفس زنان خود را به مادر خود، حليمه ميرساند تا ماجراي شگفت رخ نموده را همراه با لكنت زبان براي وي باز گويد!...
حليمه مبهوت و منقلب و آشفته در حاليكه دلهره و ترس تمام وجودش را فرا گرفته در پي شيرخوارة خود ميرود و هنگامي كه او را ملاقات ميكند و از آن رويداد عجيب ميپرسد، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حادثهاي را كه برادرش براي مادر بازگشوده مورد تأكيد قرار ميدهد و خطاب به داية مهربان خود، چنين ميگويد:
«دو مرد سپيد پوش نزد من آمده، مرا گرفتند، سينه وقلبم را گشودند و خون بستة سياهي1 را از آن خارج كردند2».
برخي از «سيره نويسان» به اين داستان جنبة سمبليك داده و از آن بيرون كشيدن اسرارآميز گناه نخستين آدم را استنباط كردهاند. و برخي از مفسّران قرآن كريم نيز اين رويداد شگفت را شأن نزول آيات ذيل پنداشتهاند:
«أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ* وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ *الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ...3».
در هر صورت مسلّم اين است كه حليمه سعديه كودك را درحالي كه 4 يا 5 سال بيشتر نداشت به مكّه بازگرداند4.
در اين دوره از زندگي كه يك زندگي بدوي و بياباني بود بهطور مسلّم هيچ عاملي وجود نداشت كه بتواند «ذات = مَنِ» او را در ارتباط با رسالت آينده، تحت تأثير قرار دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . علقة سوداء.
2 . اين داستان كه در كتب تاريخ و سيره تحت عنوان قضية "شقّ صدر" آورده شده است. در بسياري از كتب معتبر، از جمله كتابهاي سيرة النبي/ ج1/ صفحة 177-178- امتاع الاسماع/ صفحة6- بحار الانوار/ ج15/ صفحة 352-356-368-80-401- مروّج الذهب/ ج2/ صفحة 257 آمده است./مترجم/
"مقريزي" در "امتاع الاسماع" به هنگام بحث پيرامون دوران كودكي و شيرخوارگي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ميان قبيلة بنيسعد، دربارة ماجراي "شقّ صدر" چنين مينويسد: "سينة مقدّسش در آنجا شكافته شد و پس از آنكه حظّ و بهرة شيطان از آن خارج گرديد، مملو از حكمت و ايمان گشت."
امّا بخاري در صحيح خود روايت كرده است كه "سينة رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در شب معراج شكافته شد" و ابومحمّد بن حزم به بخاري اشكال گرفته و به روايت مسلّم در صحيح خود (ج2/ صفحة 215- شرح نووي/ چاپ مصر) از طريق حمادبن سلمه از ثابت از انس به مالك، استناد جسته كه ميگويد: "جبرئيل به نز د محّمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد در حالي كه داشت با تعدادي از جوانان بازي ميكرد، پس او را گرفت و فشرد و قلبش را شكافت" و نيز انس ميگويد: "من جاي شكاف سينة مبارك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را خود مشاهده كردم" و همچنين در "مسند دارمي" آمده است كه داستان "شقّ صدر" در دوران حضانت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رخ داده است...(مسند دارمي/9/ مقدّمه/ باب3) "ع.ش"
3 . سورة انشراح/ آيات 1 تا 3: آيا (به سود) تو سينهات را فراخ نگردانيديم و بار گرانت را (از دوشت) واننهاديم (بارگراني كه) پشتت را بشكسته بود/مترجم/
4 . مسعودي مينويسد: رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حدود 4 سال نزد حليمه در ميان قبيلة بنيسعد، اقامت داشت... و در سال پنجم ولادت، حليمه او را به مادرش بازگرداند. (ر.ك. مروّج الذهب/ ج2/ صفحة 275 و 285) /مترجم/
پس از مدّتي اندك، مادر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمنه از دنيا رفت1 و ديگر خانة پدرش براي او جاي زيستن نبود، و لذا جدّش «عبدالمطلّب» سرپرستي يتيم «عبدالله» را بهعهده گرفت...
سپس جدّ پير محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز دارفاني را وداع گفت2 و در اين موقع كفالت او را عمويش «ابوطالب» (پدر علي ( عليه السلام ) ) متهّد گشت3 در حاليكه در آنگاه 7 يا 8 ساله شده بود.
«ابوطالب» ثروتي كه او و خاندانش را از كار بينياز گرداند نداشت و لذا به ناچار به عنوان سرپرست و راهنماي كاروانهاي مكّه مشغول بكار گرديد و نيز در «موسم»هاي معيني جهت تبادل كالاهاي هند و يمن با محصولات نواحي «بحر ابيض» (درياي مديترانه)، به مراكز تجاري شامات ميرفت...
و در يكي از همين سفرها، در حاليكه سن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به 11 يا 12 سال رسيده بود، به عموي خويش توسّل جست و از او خواست اجازه دهد تا در اين سفر همراهش باشد. لكن «ابوطالب» اين درخواست را به شدّت رد نمود، زيرا نميخواست همسفري كودك كم سنّي چون محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در سفري دشوار و طولاني بپذيرد.
امّا عليرغم ردّ «ابوطاب»، كودك بر اصرار و الحاح خويش پاي ميفشرد، اشك ميريخت و خود را روي پاي عمو ميانداخت... تا اينكه عمو تحت تأثير تمايل شديد و پافشاري و گريه و اصرار محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در برابر درخواست او تسليم شد و در اين سفر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را همراه خود برد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شش ساله شد كه مادرش "آمنه" او را براي ديدن داييهايش به مدينه برد، و هنگام بازگشت به مكّه در محلي بنام "ابوء" درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد و "امّ ايمن" يتيم آمنه را به مكّه بازگرداند و نگهداري و پرستاري وي را بعهده گرفت...
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در سال حديبيه بر "ابواء" گذشت و كنار قبر مادرش چندي توقّف نمود و آنرا مرمّت كرد. آن حضرت بر سر قبر مادرش ميگريست و ميگرفت: مهربانيهاي وي را به خاطر آوردم. (ر.ك، طبقات ابن سعد/ ج1/ صفحة 116) /مترجم/
2 . محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) 8 ساله بود كه عبدالمطلّب وفات يافت و در محلة "حجون" مكّه به خاك سپرده شد. به گفتة "واقدي": 8 سال و 8 ماه و 8 روز از عمر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سپري شده بود كه عبدالمطلّب وفات يافت. (بحارالانوار/ ج15/ صفحة 151) /مترجم/
3 . يعقوبي مينويسد: رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را پس از وفات "عبدالمطلّب" عمويش "ابوطالب" سرپرستي ميكرد و با اينكه نادار بود، بهترين سرپرست، سروري بزرگوار، مطاع و با عظمت بود.../مترجم/
و اين نخستين بار بود كه مقدّمات ارتباط پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با جهان خارج، فراهم ميشد، يعني وي تا 12 سالگي در يك محيط محدود عربي بتپرست ميزيست و به چرا و نگهداري شتران عموي خود در اطراف و نواحي مكّه اشتغال داشت...
وي در اين دوران تنها يك كودك يتيم و چوپان بود و زندگي او با هيچ ظرفي از ظروف فرهنگي مرتبط نشده بود و اين سفر غير منتظره بود كه نخستين حادثه را در حيات انساني اين نوجوان، در ارتباط مستقيم با رسالت آيندهاش بهوجود آورد1.
كاروان كه به شهر «بصري» شامات رسيد، مورد استقبال گرم «راهب» قرار گرفت، راهب ضيافت باشكوهي را كه مخصوص مسيحيان بود نسبت به افراد كاروان انجام داد... و سپس راهب مزبور كه تاريخ نام او را «بحيري2» ضبط كرده است، ابوطالب را در پنهاني به كناري خواند و به او گفت:
(هرچه زودتر با پسر برادرت به مكّه برگرد و از شرّ يهوديان نسبت به او حذر باش، وي شأني عظيم و مقامي بس بزرگ و آيندهاي افتخار آميز دارد3).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين مسافرت كه در سن 12 سالگي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيامبر آيندة اسلام، انجام پذيرفت، از سفرهاي شيرين و لذّتبخش و آگاهي دهنده براي وي بشمار ميرود. زيرا در اين مسافرت از "مدين" ، "وادي القري" و "ديار ثمود" عبور كرد و از مناظر زيباي سرزمين شام ديدن بعمل آورد...
دربارة سنّ حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در موقع اين سفر ميان مورّخان اختلاف است، برخي مانند "مقريزي" در "امتاع الاسماع"/ صفحة 8 " ميگويد: 12 سال و 2 ماه و 10 روز از سنّ شريف حضرت گذشته بود..
امّا "يعقوبي" درتاريخ خود/ صفحة 369، سنّ مبارك حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به هنگام سفر شام 9 سال ضبط نموده و مسعودي در "مروج الذهب" / ج2/ صفحة 257، 13 سال آورده است...
و نيز تاريخ وقوع اين مسافرت مهمّ را مورّخان در دهم ربيعالاوّل سال سيزدهم عامالفيل ثبت نمودهاند.../مترجم/
2 . به فتح با والف مقصوره يا ممدوده (ر.ك به سيرة ابن هشام/ ج1/ صفحه 191- مروّج الذهب/ ج1/ صفحة 89- معارف ابن قتيبه/ صفحة 58) /مترجم/
3 . تاريخ ابن اثير/ ج2/ صفحة 24- تفصيل ماجرا از اين قرار است:
ساليان درازي بود كه راهبي مسيحي بنام "بحيري" از قبيلة "عبدالقيس" از دانايان و بزرگان مسيحيان در سرزمين "بصري" در صومعة مخصوص خود مشغول عبادت و مورد تكريم وتقديس مسيحيان آن نواحي بود. كاروانهاي تجارتي در مسير خود در آن نقطه توقّف ميكردند و براي تبرّك و كسب فيض و معنويّت به حضور او ميرسيدند، وقتي "بحيري" با كاروان بازرگاني قريش روبرو گرديد، ناگاه چشمش به برادرزادة ابوطالب افتاد و توجّه او را جلب نمود!
دقايقي خيره خيره و با نگاههاي مرموز و عميق "محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) " را نگريست و يك مرتبه مهر خاموشي را شكست و گفت:
اين كودك متعلّق به كداميك از شماهاست؟
ـ متعلّق به "ابوطالب"، وي برادرزادة اوست...
"بحيري" رو به "ابوطالب" كرد و گفت: اين كودك آيندة درخشاني دارد، و همان پيامبر موعود است كه كتابهاي آسماني از نبوّت و حكومت جهاني و گستردة او خبر ميدهند...
بر شما لازم است او را از چشم جهودان پنهان سازيد، زيرا اگر آنان بفهمند او را خواهند كشت.
در اينجا به كينه و خصومت جهودان نسبت به اسلام و آورندة آن ميتوان پيبرد كه حتّي به پيش از بعثت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر ميگردد؟!
نكتة ديگر آنكه خاورشناسان غربي و مستشرقين اروپايي به ماجراي ملاقات "بحيري" با حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اشاره نموده و دروغها و اتهاماتي را مبني بر يادگيري پيامبر آيندة اسلام از "راهب" مزبور، وارد ساختهاند كه خوانندة گرامي را جهت آگاهي از اين دروغ پردازيهاي عمدي و سهوي به كتاب ارزنده و محقّقانة "فروغ ابديّت"/ آية الله جعفر سبحاني/ ج1/ صفحة 173، ارجاع ميدهيم./مترجم/
حال آيا «ابوطالب» نسبت به اين «رويداد» تاريخي اهميّتي به سزا داد، يا نه....
اهميّتي در خور اين ماجراي شگفت؟ تا با پسر برادر خود در رسالت آيندهاش شركت جويد؟ چگونه و حال آنكه او مُرد بدون آنكه مطلقاً به اسلام ايمان آورد1!!
بهرحال آنچه كه مورد توجّه و اهميّت رئيس قافلة مكّه (ابوطالب) قرار داشت اين بود كه مسئوليّت بازرگاني خويش را پيش از بازگشت به مكّه بپايان برساند.
* * * * *
و امّا در خصوص جوان (حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) - حتّي برفرض اينكه استراق سمع كرده و بويي از ماجرا و اظهارات «راهب نصراني» برده باشد، بنظر نميرسد كه اين رخداد تغيير و تحوّلي در شيوه و سلوك وي (چونان سلوك و شيوة ساير جوانان قريشي) ايجاد كرده باشد2...
سيرة هوشيار و آگاه نبوي كه تمامي وقايع حيات آن حضرت را دقيقاً مورد عنايت و توجّه قرار داده است، مسئلة ويژهاي را پس از اين «رويداد تاريخي» ذكر نكرده است كه دلالت بر اين مطلب داشته باشد كه پس از اين ملاقات، آيندة درخشان نبي براي وي كشف و متجلّي شد3...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . با كمال تأسف مؤلّف اين كتاب نيز تحت تأثير اسلاف سنّْي مذهب و متعصب خويش، بدون محابا و اينطور عجولانه از "مؤمن قريش" و مسلمان پيشتاز و فداكار و مخلص، پدر بزرگوار امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) سلب ايمان نموده و آن بزرگوار را با آن همه صداقت و اخلاص و ايثار محكوم به كفر ميكند.
به راستي از نويسندة پژوهشگر، روشنفكر و آزاد انديشي چونان "مالك بن نبي" چنين داوري شتابزده و بيپايه و غير منطقي! اشتباهي است بزرگ، و گناهي است نابخشودني؟! /مترجم/
2 . از نظر بيشتر تاريخ نويسان، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از آن نقطه (بصري) جلوتر نرفته است امّا درست روشن نيست كه ابوطالب از ادامة سفر منصرف شد و به همراه برادرزادة خويش راهي مكّه گشت؟ و يا اينكه او را همراه كسي به مكّه فرستاد، و يا به احتمال بسيار ضعيف محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به شام برد؟.../مترجم/
3 . هر چند كه برخي از تحليلگران تاريخي، بويژه تعدادي از خاورشناسان دروغ پرداز ميخواهند از اين "رخداد ساده" حادثهاي عظيم و سرنوشتساز در زندگي پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درست كرده و آن را عاملي مؤثّر در حيات پيامبري آن حضرت قلمداد كنند.
اين قماش از خاور شناسان بدون هيچگونه دليلي اين سرگذشت بسيار بسيط و ساده را دستاويز قرار داده و براي اثبات اين دروغ تاريخي اصرار ميورزند كه "محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) " تعاليم عالية خود را كه 28 سال بعد اظهار نمود، در اين مسافرت از اين "راهب نصراني" گرفت؟!
بديهي است كه ادّعاي مزبور پندار و برداشتي بيش نيست و با هيچ دليل و سند و حتّي قرينة تاريخي وفق نميدهد و با تاريخ زندگي سراسر روشن و نوراني آن حضرت سازگار نبوده و موازين عقلي نيز آن را تكذيب ميكند جهت دريافت دلايل و شواهد متقن اين "اتّهام تاريخي" خوانندة گرامي را به كتاب با ارزش و محقّقانة
(فروغ ابديّت/ ج1 صفحة 174)، ارجاع ميدهم/ مترجم/
«محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » دوران جواني خود را در زادگاهش، شهر مكّه، سپري نمود. وي به همراه جوانان همسن وسال خويش كه در اميال و هوسها وشهوات غوطه ميخوردند، بدون اينكه حتّي يك آن و يكبار تحت تأثير قرار گيرد، اين دوران خطير وحسّاس را گذراند، با اينكه در آن دوران مراكز و زمينههاي فساد در شهر مكّه كم نبود... چراغهاي قرمز آويخته بر در خانههاي زنان منحرف و بدكاره جوانان آن روزگار مكّه را كه شيفتة حمل سلاح و عاشق زنها و مجذوب اشعار بودند، بسوي خود ميخواند.
جوانان معاصر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آرزوي شجاعتها و دلاوريهاي افسانهاي «عنتره1» و داستانهاي عاشقانة «امروءالقيس2» روزگار گذرانده و هر كدام از آنها رؤياي جاويدان شدن نامش را در سر ميپروراندند و در اين آرمان بسر ميبردند كه اي كاش روزي فرا ميرسيد و آنها ميتوانستند «معلقه3»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عنترة ابن شداد العبسي يكي از شاعران بزرگ و درجه اوّل دورة جاهلي و يكي از مشهورترين شجاعان دليرمردان عرب بود، وي كه به فخر و حماسه شهرتي فراوان داشت، سرايندة يكي از "معلقات سبع" است كه يكي از زيباترين معلّقات و از نظر زبان و لفظ يكي از سادهترين آنهاست... معلّقة او را "قصيدة مذهبه" خواندهاند. عنتره شهسوار قبيلة خويش بود و در بيشتر جنگهاي قبيلة "بنيعبس" شركت داشت. وي عمري طولاني كرد و اندكي پيش از بعثت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درگذشت...
افسانههاي بسيار دربارة عنتره آمده است و چهرة او در هالهاي از اساطير عرب آنچنان گسترش يافته كه در ادوار بعدي از وي به عنوان "قهرمان عرب" ياد شده است... ماجراهاي عاشقانة او با دختر عمويش "عبله" داستانها دارد... (دائرة المعارف فارسي/ غلامحسين مصاحب/ ج2 صفحة 1778)
وي به عزّت نفس و حلم و بردباري شهرت داشت... در جواني با "امرواُلقيس" شاعر، ملاقات كرد. او را عمري طولاني بود و در حدود سال 22 قبل از هجرت بدست "الاسد الرهيص" يا "جبّاربن عمرو طائي" كشته شد...
"داستان عنتره" داستاني است تخيّلي كه نزد عرب معروف است و اروپاييها آن را از شاهكارهاي ادبيّات عرب ميدانند و به زبانهاي آلماني و فرانسوي ترجمه شده است.. (رجوع شود به الاغاني/ ج8/ صفحة 237- الشعر و الشعراء/ صفحة 75- الاعلام زركلي/ ج5 / صفحة 269... به نقل لغتنامة دهخدا/ شمارة 123/ صفحة 388) /مترجم/
2 . امروءِالقيس بن حجر كندي بزرگترين شاعر دورة جاهليّت و يكي از صاحبان "معلّقات" و "معلّقة" وي مشهورترين آنها بود و قريب هشتاد بيت دارد كه مطلع آن اينست:
فقانبك من ذكري حبيب و منزل بسقط الدوي بين الدخول فحومل
ديوان امروءالقيس براي اوّلين بار در سال1877 در پاريس به چاپ رسيد، تولّد 500 و وفاتش را 540 تا 566 ميلادي نوشتهاند...
(رجوع شود به ريحانة الادب/ ج1/ صفحة 106- معجم اعلام شرق و غرب المنجد/ صفحة 34- لغتنامة دهخدا/ شمارة133/ صفحة 182) /مترجم/
3 . اشاره به "معلّقات سبع" ميباشد، قصائدي برگزيده از اشعار دوران جاهليّت از آن هفت تن از شاعران آن روزگار...
اين هفت شاعر، هر يك قصيده غرّايي سرودهاند و بنا به رسم معمول آن دوران آنها را بر ديوار كعبه
بياويختند كه وارد شوندگان آنها را ببينند و ماية شهرت و افتخار آنان گردد.
همين قصائد است كه در السنه اهل علم به "سبعة معلقه" و يا "معلّقات سبعه" مشهور و بارها چاپ شده و شرحهاي بسياري بر آنها نوشتهاند.
اصحاب معلّقات سبعه عبارتند از امروءالقيس ـ طرفة بن العبد بكري - زهيربن ابي سلمي مزني- لبيدبن ربعه عامري عنترة بن شدّاد- حارث بن حلزه لشكري- و عمرو بن كلثوم...
(اعلام المنجد/ صفحة 504- لغت نامة دهخدا/ شمارة 42/ صفحة 2744) /مترجم/
خود را بر سراپردة كعبه بياويزند!
از ميان افسانهها و خرافات، تاريخ راستين زندگي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه مبتني بر احاديث صحيح ميباشد، حاكي از اين واقعيّت است كه در دوران جواني آن حضرت، گردباد حوادث غير منتظره هماره وي را در بر ميگرفت تا او را از هدف مقدّسش باز دارد، امّا هيچگاه كوچكترين گناهي از وي سر نزد و از طرفي در اين زمينة حسّاس مرجع مهمّ ديگري وجود دارد كه گوياي اين مهم ميباشد:
پيامبر آينده بدون ترديد در بحران دوران جواني خويش با بسياري از اصحاب خود - كه بعدها در صف شهدا و قهرمانان راه او قرار گرفتند- همانند «عمر» ملاقات و ارتباط داشت و همچنين در اين مرجع تاريخي شهادتي ضمني از نام آورترين چهرههاي تاريخ اسلام- مانند خالد بن وليد مخزومي قرشي از سرداران مشهور اسلام (وفات وي در سال 21 ه ق و در زمان خلافت ابوبكر بوقوع پيوست) و عثمان بن عفان... و غيرهما... - يافت ميشود كه آنها نسبت به پيامبر آينده يك داوري كوتاه و موجز و در عين حال در منتهاي بلاغت صادر نمودند و او را «محمّد امين» نام نهادند.
در واقع از همان روزگار، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ديدگاه ايشان صادق و امين جلوهگر شده بود.
اين گواهي تاريخي به ما تفصيل ارزشمندي از چهرة واقعي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه ما در صدد ترسيم آن هستيم، عطا ميكند... با همة اين احوال زندگي عادّي، و ساده نبي آيندة اسلام بدون مسئلة ويژه و چيز خاصي استمرا يافت، تا اينكه در آستانه بيست و پنجمين سال عمر خود، قرار گرفت، وي در اين موقع همچنان عزب بود و در حال تجرّد ميزيست، زيرا قدرت بر ازدواج نداشت و اگر ميخواست زني از زنان شريفة مكّه را خواستگاري كند، چه بسا ميبايست صداقگران و مهر فراواني را بپردازد كه زندگي فقيرانه و دارايي اندك و امكانات محدود او به وي چنين اجازهاي را نميداد.
|
|
دوران جواني
(ازدواج و عزلت)
محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درسنّ 25 سالگي غلامي به نام «ميسر» را به حضور ميپذيرد، وي آمده است تا براي نخستين بار پيرامون امر ازدواج با وي سخن بيآغازد...
بالاخره گفتگوي آنها بر محور بيوة شريف و ثروتمندي از زنان مكّه كه «خديجه»اش ميگفتند، متمركز شد، امّا «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » با مقايسة زندگي ساده و فقيرانة خود با زندگي اشرافي بيوة مزبور، ازدواج با خديجه را مورد رد و انكار قرار داده و پيشنهاد «ميسر» را نپذيرفت... ولي وي با درايت و هوشياري، قبلاً دريافته بود كه از چه راهي ميتوان وسواس و ترديد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را برطرف سازد و او را قانع كند كه پيشنهاد ازدواج از سوي شخص خديجه عنوان شده است... در اين هنگام شخص خديجه وارد گشت و عملاً گفتار غلام خويش را مورد تأييد و تأكيد قرار داد.
در مورد پيشقدمي خديجه جهت ازدواج با محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميبايست به اين نكته ارزشمند در مسير تاريخ «پديدة قرآني» توجّه كنيم كه:
در فضاي آنروز مكّه حالت رواني ويژهاي وجود داشت، نوعي حالت انتظار
|
|
همراه با هيجان و اضطراب، حالت فوقالعادّهاي كه هماره و در همة تاريخ پيش از حوادث بزرگ و رويدادهاي مهمّ (مانند جنگ) روي ميدهد...
مردم مكّه در انتظار «پيامبري موعود» از نسل اسماعيل بسر ميبردند...
و در اين ميان «خديجه» علاوه بر اين انتظار، در هيجان و حسرت مرموز ازدواج با «نبي منتظر» بود و او را در شخص محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متبلور مييافت. در جوان قريش و امين مكّه كه همة مشاعر و احساسات او را بسوي خود جذب نموده بود1... امّا محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به هنگام رد پيشنهاد خديجه، كوچكترين صراحتي براينكه او «پيامبر موعود» است نداشت.
در چنين موقعيّت حسّاس، زمينههاي خطير، و شرايط رواني ويژهاي بود كه ازدواج محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با خديجه پاگرفت و پايان يافت2 و براي ما يك گواهي مهم از ذات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . چگونگي و مقدّمات ازدواج حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با خديجه بنت خويلد، بنابر نقل "سيره ابن هشام" و "تاريخ طبري" بدينگونه است:
خديجه از راستي و درستي و امانتداري و حسن خلق محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آگاهي يافت و بدين جهت مايل بود كه وي را با سرمايهاي گران جهت تجارت به شام بفرستد.
خواست خويش را براي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيام فرستاد و او نيز پيشنهاد خديجه را پذيرفت و به همراه "ميسره" غلام مخصوص خديجه راهي شام شد...
در مسير راه در نزديكي صومعهاي متعلّق به راهبي بنام "نسطورا" منزل گزيدند و محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ساية درختي در كنار صومعه استراحت نمود... در اين هنگام راهب به ميسره نزديك شد و به او گفت:
اين مرد كه زير آن درخت خوابيده است كيست؟ ميسره پاسخ داد مردي است از مردان قريش و از اهالي حرم... راهب گفت: زير اين درخت نزول نكرده است مگر پيامبر.
بهرحال محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مسئوليّت بازرگاني خويش را درشام به خوبي بپايان رساند و با كالاهاي تجارتي به مكّه بازگشت و خديجه را از ماجراي سود آور تجاري خويش با خبر ساخت...
ضمناً "ميسره" آنچه را در اين سفر از خوارق عادات و از جمله از جريان راهب نصراني مشاهده كرده بود، به آگاهي خديجه رسانيد... و در اين هنگام خديجه به نزد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و خطاب به او چنين گفت:
من به جهت شرف و امانت و حسن خلق و راستگويي تو، نسبت به تو راغبم... و سپس بطور صريح به او پيشنهاد ازدواج كرد... و خديجه در آن موقع از شريفترين و بزرگوارترين و عفيفترين و در عين حال ثروتمندترين زنان قريش بود...
محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيشنهاد خديجه را با عموهاي خويش در ميان گذارد و با ايشان به مشاوره پرداخت تا اينكه مورد تصويب قرار گرفت.
پس از چند روز محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به اتّفاق عموي خود حمزة بن عبدالمطلّب در منزل "خويلد بن اسد" پدر خديجه، در نشستي كه به منظور اين ازدواج مبارك تشكيل شده بود، شركت جست...(رجوع شود به "سيره ابن هشام"/ ج1 / صفحة 198)
امّا بنابر دلائل و قرائن متقن تاريخي "خويلدبن اسد" قبل از جنگ فجار در گذشته بود و بر طبق اظهار نظر برخي از مورّخان مانند محمّد بن سعد واقدي: عموي خديجه "عمروبن اسد" و يا بر طبق اظهار نظر بعضي ديگر برادر خديجه "عمروبن خويلد"، خديجه را به عقد نكاح محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درآورد (ر.ك به "الطبقات الكبري" / ج1/ صفحة 85 ـ شرح المواهب و الروض- به نقل پاورقي 3 صفحة 201 سيرة ابن هشام جلد اوّل) /مترجم/
2 . در اين هنگام محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) 25 سال و خديجه 40 سال داشت و 15 سال قبل از عامّ الفيل متولّد شده بود (ر.ك به تاريخ طبري ج2 صفحة 196- و طبقات ابن سعد/ ج1/ صفحة 84) / مترجم/
محمّدي و «منِ» پيامبر آينده در ضمن مناقشه و بحث از آمدن «نبيّ موعود» بجاي گذارد...
در اينجا گواهي ديگري مييابيم كه از نظر اهميّت كمتر از گواهي نخست نيست، سند گرانقدري در «سيرة نبوي» كه در خطابة ابوطالب عموي پيامبر (كه بر حسب عادت قريش در مجلس خِطبه و خواستگاري فرزند برادرش ايراد كرد) آورده شده است:
(امّا بعد... به درستي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قابل مقايسه با هيچيك از جوانان قريش نيست... وي از جهت تبار و شرف و فضل و عقل بر همة آنها ترجيح دارد، هر چند كه مال و منالي اندك دارد، مال و منالي كه چونان سايه زايل شدني است و عاريهايست بازگرداندني. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خديجه دختر خويلد رغبت و تمايلي دارد، و خديجه نيز نسبت به محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) راغب و متمايل است1).
اين سطور (سخنان ابوطالب) چهرة واقعي امين مكّه را براي ما مجسّم ميسازد، و از هر نظر با سيماي تاريخي قهرمان عظيمترين اسطورة تاريخ ديني، تطبيق ميكند.
لكن زندگي عادّي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يكباره به دست دگرگوني و تغييري ناگهاني سپرده ميشود. زيرا وي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بهطور كلّي از اجتماع مكّه كناره ميگيرد و يكدفعه از محيط خود و شرايط و مقتضيات حاكم بر آن جدا شده و در گوشة عزلت به تفكّر و تأمّل ميپردازد، و اين همان عزلت و انزوايي است كه بالاخره نتيجة آن به «غار حر» ميانجامد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . درست به همين ترتيب خطبة ابوطالب در "هامش الكامل لابن الاثير"/ ج2/ ص25 آمده است، امّا در "سيره حلبيه"/ ج1/ صفحة 139 با الفاظ و ترتيب ديگري آورده شده است "ع.ش".
ولي نكتة قابل توجّه و دقّت در خطبة ابوطالب اينست كه مطابق نقل بسياري از منابع تاريخي و روايي و تفسيري (مانند خرگوشي در شرف المصطفي، زمخشري در ربيع الابرار و در تفسير الكشاف- و ابن شهر آشوب در المناقب- و مجلسي در بحارالانوار)، وي سخنان خويش را با حمد و ثناي الهي اينچنين بيآغازيد:
"الحمد لله الذي جعلنا من زرع ابراهيم و ذرية اسماعيل، و جعل لنا بيتاً محجوجاً و حرماً آمناً" و آنگاه برادر زادة خود را در آن سطح والا و شكوهمند معرّفي ميكند (ر.ك به مناقب/ ج1 /صفحة 30 / بحارالانوار/ ج16/ صفحة 16)
مؤلّف اين كتاب (مالك بن نبي) كه در صفحات پيش حكم به تكفير ابوطالب داد و چنين اظهار نظر نمود كه او مُرد و ايمان به خدا و رسول نياورد! اگر ميخواست همة اين خطبه را از آغاز تا پايان نقل كند، مجبور بود سخن پيشين خود را پس بگيرد و به ايمان ابوطالب حتّي پيش از ظهور اسلام و بعثت نّبي اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعتراف كند!
جالب توجّه اينكه همآنطور كه در متن آمده است مؤلّف كتاب، خطبة مزبور را اين چنين نقل ميكند: امّا بعد... فان محمّداً ممن لايوازن به فتي من قريش الخ... و اين ميرساند كه قبل از جملة (امّا بعد) جمله و يا جلمات ديگري بوده است كه به احتمال قوي، عمداً حذف شده است.
به راستي اين چگونه كافري است كه 15 سال پيش از نبوّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينچنين حمد و ستايش الهي را بجاي ميآورد و آنچنان به ابراهيم و اسماعيل مناديان و پيشگامان توحيد افتخار ميكند و... /مترجم/
(در اينجا ضروريست كه در اين واقعيّت شگرف و شكوهمند، تعمّقي بسزا داشته باشيم كه): كدام زاد وتوشه، سرمايه و پشتوانة روحي يا عقلي در دوران عزلت با محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همراه و مصاحب بود، كه پس از گذشت پانزده سال «شعاع قرآني» از آن تابيد؟...
انديشة عرفاني گروه «حُنفاء» و عزلت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
ما ميدانيم كه در آن زمان «زمان محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) »، عادات و رسوم و ثنيّت حاكم بر جامعة جاهلي، براساس كُهِن نوعي توحيد تقليدي و سنّتي قرار داشته كه به روشني و ضوح در خطبة ابوطالب انعكاس داشت، لكن اين «توحيد ناخودآگاه موروثي» از هيچگونه «شعائر ويژه» و مذهب مرزبندي شدة مشخّصي پيروي نمينمود، كعبه بهطور مخصوص در آن روز جايگاه ستايش بتها و يا صحنة نمايشات گوناگون سياسي خانوادههاي بزرگ و اشراف عرب بود! امّا در ارتباط با «حيات ديني» و زندگي فرهنگي مردم مكّه درآن روزگار يادآور ميگرديم كه:
از ديرباز و از دورانهاي قديم قانون منظّمي بر اساس «وحدت قبائل» حاكم بود كه ميتوان آن را نوعي «ائتلاف مذهبي» ناميد. و از همين رو سه بت بزرگ و معروف «هبل، لات و عزّي» در رأس مجموعة آلهة عرب قرار داشتند، ولي خانوادههاي بزرگ مكّه به دليل امتياز و نفوذ سياسي و اقتصادي خود، مافوق اين «وحدت وثني ائتلافي» به يك توحيد مرموز و ابهام آميز متمسّك بودند، توحيد مبهم واسرار آميزي كه همراه با اعتزاز و افتخار آن را از جدّ دور خود، «حضرت اسماعيل» در خاطرة خود حفظ كرده بودند، امّا اين «خاطره» هيچگاه نتوانسته بود عقايد وآداب و رسوم عرب جاهلي و بهويژه شيوههاي جنگي آنها را تحت تأثير قرار دهد و همين واقعيّت است كه مبارزة قساوتبار و خشونت آميزي را كه بزودي ميان هواداران «نظام جاهلي» و «اسلام تازه تولّد يافته» در گرفت، مورد توجيه و تفسير قرار ميدهد، و حتّي «ابوطالب» بزرگ مرد قريشي، شريف متين و باوقاري كه قبلاً سخنان بلند و پاكيزة او را در آن خطبه1 يادآور شديم، عليرغم اصرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . خطبهاي را كه در مراسم ازدواج حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با خديجه ايراد نمود /مترجم/
و الحاح و حتّي التماس فرزند برادرش محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از دنيا رفت، بدون اينكه (حتّي يك آن) به «بت»ها كفر ورزد و از آنها روي بگرداند1.
همان انديشة غامض و تفكّر اسرارآميز توحيدي بود كه «پيامبر آينده» از آئين جدّش، «حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) » برداشت كرده و در «عزلتگاه حر» مصاحب وي بود. امّا با همه اين احوال بايد بر اين مطلب بيافزائيم كه انديشة توحيد نشأت گرفته از آيين ابراهيم در نزد برخي از «متصوّفه» آن عصر كه نام «حنفاء» ناميده ميشدند در شكلي مصفّا و درخشنده و در حالتي بسيار پاك و خالص، وجود داشت، «حنفاءِ» آن زمان رادمرداني بودند، «نادرالوجود» و سطح بالا كه «وثنيت» و بتپرستي رايج عصر خود را ترك گفته و در پرستشگاهها جهت پرستش «خداي يكت» معتكف ميشدند.
امّا «حيات عرفاني» و زندگي صوفي منشانهاي كه در فضاي آن، اين عارفان زاهد پيشه، تنفّس ميكردند، از هيچ نظام خاص و برنامة ويژهاي پيروي نمينمود و با هيچ شكلي از اشكال سيستمهاي مذهبي همراهي و سازگاري نداشت، و به طريق اولي از هيچگونه ارتباطي با هيچيك از فرقههاي اهل كتاب برخوردار نبود، زيرا منابع «عصر تاريخنگاري» نشاني از هيچ كليسا و يا كنيسه و يا ديري در مكّه و نواحي آن، سراغ نميدهند...
«حنفاءِ» مزبور در عين اينكه عزلت برگزيده و به انزوا گراييده بودند، امّا بهطور كلّي روابط خويش را با جامعه قطع نكرده بودند، آنها در مسير تصوّف و عرفان خود راه و روش فوقالعادّهاي را اختيار نكرده و طريقي را كه برگزيده بودند عبارت بود از آزمايش زهد و كنارهگيري از علائق و لذّات دنيوي كه بيشتر حالت گريز و فرار را در نفوس آنها ثبت مينمود...
چون در واقع حالت زهد در يك انسان بدوي - كه همواره زندگي و ثروت او مورد حملة يك قحطي و يا مورد تجاوز و غارت يكي از قبايل مجاور قرار دارد- در نوعي «قناعت» متجلّي ميگردد، و در كلمات ابوطالب كه به مناسبت «خطبه» و مراسم نامزدي حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ايراد گرديد و از «مال و منالي» كه تنها يك وديعه است و دير يا زود مسترد ميگردد، سخن به ميان آمد، روحية فرار صحرايي بيشتر در آنها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در گذشته، ما در دو فراز از پاورقيهاي خود پيرامون ايمان مسلمان پيشتاز و ايثارگر و مخلص، پدر بزرگوار علي ( عليه السلام ) ، حضرت ابوطالب بطور مشروح سخن گفتيم و از نويسندة پژوهشگر آزادانديشي چونان "مالك بن نبي" چنين داوري شتابزده و غير منطقي را كه تنها براساس تقليد از اسلاف متعصَب خود، صورت گرفته است، يك داوري عجولانه و سطحي و تقليدي بشمار آورديم./مترجم/
متجلّي است، تا روحية عزلت ديرنشيني...
سلوك عارفانة «حنفاءِ» مزبور از هيچيك از نظامات اخلاقي شريعت عيسي ( عليه السلام ) و آيين موسي ( عليه السلام ) پيروي نمينمود، بلكه شيوة زاهدانة اين صوفيان گسسته از دنيا در محدودة يك نظام فردي، فطري، ساده و بسيط قرار داشت كه نمونة اخلاقي بارز و پاك آنرا ميتوانيم در اشعار «قسبن ساعده1» بيابيم، وي ـ بر فرض اينكه نصراني هم بوده باشد ـ ( آنطور كه برخي از مورّخان گفتهاند) براي تاريخ بجز ابيات ناب و شكوهمندي كه تبلوري از نبوغ صاف و خالص صحرايي ميباشد، باقي نگذارده است.
آثار «انديشة توحيدي ابراهيمي» در چهار چوب محيط جاهلي آن روز كم و بيش جلوه و جذبهاي داشته و در اينجا و آنجا گاهگاه «حنيفي» را ميپرورانده است. لكن اين انديشه يك انديشة تقليدي و عربي محض بوده و هيچگونه ارتباطي با تفكّر يهودي ـ مسيحي نداشته است، تفكّر يهودي ـ مسيحياي كه از زمانهاي بسيار دور و به همراه نخستين نهضت پيامبري اسرائيلي (يعني با ظهور حضرت موسي بن عمران ( عليه السلام ) ) تولّد يافته بود.
و حتّي در زمان ما، و پس از گذشت سيزده قرن از فرهنگ اسلامي كه قهراً ويژگيهاي روحي خود را بر عقل عرب بياباني گذارده است، ما مشاهده ميكنيم كه ادبيّات كتابي، يعني ادبيّات مربوط به كتابهاي نازل شدة آسماني هنوز آنطور كه بايد و شايد انتشار نيافته است و بسياري از مسلمانان در شمال «نجد» تاريخ تفكّر و ادب يهودي ـ مسيحي را نميدانند2...
بنابراين منطقي نيست كه چنين تصوّر كنيم در گروه «حنفاء» معرفت و شناختي بيش از شناخت معاصرين ما از سير تفكّر و تاريخ «مذهب توحيدي» وجود داشته است.
و اينك بسيار سهل است كه تصوّركنيم چگونه نبياكرم اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از ازدواج با زاد و توشهاي اندك، برداشتها و انديشههايي مألوف و عادّي، و با نيّت و قصدي معمولي، چونان «حنفاء» عصر خويش، كنارهگيري و اعتزال را برگزيد؟
تذكّر اين نكته نيز مفيد خواهد بود كه اوضاع و احوالي را كه براي «حنفاء»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وي اسقف نجران و از بلغاي عرب بود. در بلاغت بدو مثل زنند. تا پيش از بعثت حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حيات داشته و آن حضرت او را ديده است.../مترجم/
(فرهنگ معين/ ج6/ مادّة "ق").
2 . پژوهشهاي اجتماعي Etude Sociologice اثر رزوان Raswan
يادآور شديم، دربارة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيشتر و بهتر صدق ميكند، زيرا وي «اُمّي» بود، نه ميتوانست بخواند و نه بنويسد1، آنطور كه براي وي هيچگونه امكاني جهت كسب معلومات از روي منابع مكتوب وجود نداشت، علاوه بر اين (همانطور كه بزودي توضيح خواهيم داد) منابع مكتوب مذهبي در بحبوحة ظهور اين «نبي امّي» از بين رفته بود.
و اينك (ضروريست به پرسش زير پاسخ گوييم).
معلومات و آگاهيهاي ما از انزواي پانزده سالة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چيست؟
در حقيقت به جز پارهاي از تفصيلات در ارتباط با زندگي زناشويي وي، هيچگونه اطّلاعي از جزييات زندگي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مربوط به تنظيم «حيات روحي» او، در اين عصر، نداريم...
آيا وي در آنگاه غرق در تفكّري عميق و تأمّلي ژرف، در «مشكلة دين» بوده؟ و مستغرق در نوعي اشراقي و مكاشفه و الهام در ارتباط با دعوت آينده؟
به اين سئوال مستشرق بزرگ «درمنگهام» پاسخ مثبت ميدهد، ولي اين پاسخ مثبت شرقشناس مزبور به عقيدة ما معلول تخيّلات و تصوّرات خود وي بوده و در اين مورد بهخصوص برگواهي يك تاريخ غير قابل جرح و طعن، يعني شهادت قرآن مجيد2، اعتنا و اعتماد نكرده است، زيرا اين كتاب مقدّس چگونگي انديشه و حالت روحي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را قبل از وحي، ترسيم نموده و ميفرمايد:
وَما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقي إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ3.
پس آيا از مفهوم اين آية شريفه اينطور مستفاد نميگردد كه در نزد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چه قبل از عزلت و چه در خلال انزوا كوچكترين آرزويي جهت رسيدن به مقام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ/ سورة عنكبوت/ آية 48: و تو پيش از آن كتابي نميخواندي و آن را با دست خويش نمينوشتي، (كه اگر چنان بودي) باطل گويان شك ميكردند.
يعني مشركان ميگفتند كه چون محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مينويسد و ميخواند، پس قرآن را از كتابهاي پيشينيان بگرفته و براي ما ميخواند. (ر.ك به "الميزان"/ استاد علامّه طباطبايي=/ ج 16 / ص145). /مترجم/
2 . بدين اعتبار كه در اين روند، قرآن كريم تنها منبع موثّق تاريخي است. /مترجم/
3 . سورة قصص/ آية 86: و تو اميد نميداشتي كه اين كتاب بر تو فرود آيد مگر به سب رحمتي از جانب پروردگارت، پس پشتيبان كافران مباش.
در تفسير اما فخر رازي/ ج25/ صفحة 22 در ذيل اين آية شريفه آمده است:
تقدير آنست: "غير انّ ربّك رحمك فانزله عليك" جز اينكه خداي بر تو رحمت آورد و كتاب را بر تو فرود آورد تا تو از آن، احوال امم و قصص گذشتگان را برايشان بخواني.../مترجم/
رسالت، وجود نداشت. در عين حال اين معنا و مضمون واقعي آية مزبور و اهميّت تاريخي آن از ديد استاد «درمنگهام» پنهان مانده، و حال آنكه وي هيچگاه در اصالت و صحت تاريخي قرآن كريم كوچكترين ترديدي به خود راه نداده است. و علاوه بر اين، چنين تفسيري تنها در ارتباط با يك شرط ضروري وكافي قابل درك است، و آن اخلاص مطلق محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميباشد. و همين شرط كافي و لازم عبارت است از هدف واقعي اين نقد و استدلال. يعني در قرآن كريم بنا بر ويژگي تاريخي ترديد ناپذيرش- چونان آيينهاي كه گذشته را درون خود منعكس دارد- بتوانيم تمامي اطوار و حالات گوناگوني كه در خلال تاريخ بر ذات (منِ) محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گذشته است، مشاهده كنيم، آنطور كه درآية شريفة مزبور1 توانستيم شكل درست و تابلوي دقيق حالات روحي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در دوران اعتكاف در غار حراء، ببينيم. پس در اينجا هيچگونه موجب و دليلي وجود ندارد كه ما به صادق و امين مكّه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يك انديشة متافيزيكي از قبل شكل گرفته را، پس از ازدواج و در لحظة آمادگيش جهت كناره گيري و عزلت، نسبت دهيم و بزودي در اين نقد و بررسي (در همين كتاب)، به نتايجي كه خواهيم رسيد اين داوري را مورد تأييد و تحكيم قرار خواهد داد...
امّا نقطة غامض و مبهمي كه در اينجا بايد مورد توجّه قرار گيرد اينست كه:
مورّخان معاصر و تاريخ شناسان جديد متعجبند كه چگونه «سيرة نبوي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » تا اين حد معلومات و آگاهيهايي اندك از دوران عزلت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بدست ميدهد. و حال آنكه اين مرحله از تاريخ زندگي آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از وجهة رواني، مرحلهايست اصيل و نسبت به تاريخ و سرنوشت رسالت و دعوت آينده بسيار حسّاس، آري، صحيح است، ما در حقيقت از روزگار انزوا و اعتكاف محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در غار حراء، اطّلاعاتي تفصيلي در اختيار نداريم، ولي هيچ جاي شگفتي نيست، زيرا تاريخ، سرگذشت، مسير و آثار پيامبر آينده را تنها در خاطره و ذاكرة معاصرين وي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ميتواند رديابي نمايد و حال آنكه در واقع محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين هنگام از روي عمد، خويش را از چشم زمان پنهان نگاه داشته، تا تاريخ، پانزده سال از حسّاسترين دوران زندگي او را تحت عنوان «منزوي مكّه» و يا «غارنشين» كوه حرا ضبط كند!، و ما در اين نقطه از «سيرة نبوي» ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برهاني را (در رابطه با نظر خود) در حافظة تاريخ مييابيم بر اين اساس:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آيه شريفه: و ما كُنْتَ تَرْجُوا...الخ/ مترجم/
آثار و روايات مربوط به اين دورة حسّاس هر چند احياناً متّهم به اغراق گويي ميباشد، امّا آنگاه كه گرفتار كمبود تفاصيل تاريخي ميگردد، درست برعكس بهطور دقيق و كامل جانب احتياط و پرهيز را نگاه ميدارد.
و نيز ما در اين مورد به جهت كمبود جزيّيات تاريخي، ناچاريم به مراجع و مصادر رواني استنباط شده از قرآن كريم، توسّل جوييم، بدين طريق كه قرآن كريم از مسير اعطاي پارهاي از معارف موضوعي و آگاهيهاي قطعي نسبت به «من» در تمامي مراحل حيات محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تشابه تصرّفات و دخالتهاي وي در خلال شئون گوناگون، از دوران ازدواج به بعد، رهنمون ميباشد.
بهر حال، (و بهر شكلي كه دوران پانزده سالة عزلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گذشته باشد) اين مردي كه در خلال پانزده سال از صحنة تاريخ غايب ميگردد، بزودي و به مدّت 23 سال در اين صحنه با بروزي هر چه بازتر و روشنتر، ظاهر ميشود تا بيش از پيش زندگي كند، بيانديشد و به كار و كوشش بپردازد...
واقع اين است كه ما جزيّيات و تفاصيل حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) (حتّي كوچكترين موضوع مربوط به زندگي خانوادگي او) را در مرحلة پس از نزول قرآن ميدانيم، سيرهاي كه پيش از «مرحلة قرآني» همچنان صامت و در پردة اسرار باقي بود...
پس ممكن است خطوط اساسي سيرة آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در دوران عزلت نيز از مراجع و مأخذ مربوط به دوران بعدي حيات وي، روشن و مبرهن گردد...
خود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از اين، به شيوة ويژة خويش در استخدام اوقات شبانهروز، اشاره كرده و ضمن حديثي چنين ميفرمايد:
«شخص عاقلي كه بر عقل خويش غالب آمده است، اوقات خود را به ساعاتي چند تقسيم مينمايد، ساعتي جهت عبادت و مناجات با پروردگار خويش، ساعتي جهت محاسبة نفس خويش، ساعتي جهت انديشه در صنع پروردگار و پديدههاي سازمان هستي، ساعتي جهت برآوردن نيازمنديهاي جسم خويش از مشروبات و مأكولات...» و نيز فرمود: «عاقل كسي است كه اوقات خويش را در سه مرحله بگذراند: يا اشتغال به كاري كه «معاد» و زندگي جاودانة او را بسازد و يا معاش و زندگي دنيايي وي را درست كند و يا به بهرهوري از لذّتهاي مشروع و غير حرام مشغول باشد1».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين روايت را ابن حيان در صحيح خود آورده است و نيز حاكم آن را نقل كرده و اسناد آن را صحيح
دانسته و به صحابي جليل القدر ابوذر غفّاري2 نسبت داده است..."ع.ش".