بخش 9
عصر بعثت عصر قرآنی 1 دوران مکه مرگ ابوطالب و خدیجه دوره مدینه به زودی بانگ جهاد بلند می شود
پس اگر ما همگوني «ذاتِ محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » را در كليّة نواحي و مراحل زندگيش بپذيريم، بايد اعتراف كنيم كه شيوة مذكور در حديث فوق، برنامة زندگي مرسوم و معمول وي بوده است، بهخصوص در دوران كنارهگيري و انزواي او در غار حراء...
وانگهي هماره «عادات» انساني در روزگار جواني در روح آدمي نقش ميبندد، تا در همة مراحل بعدي زندگي انعكاس يافته و هميشه باقي بمانند، و به گمان ما در خصوص شخص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز چنين بوده است، آنگاه كه «عايشه» آن حضرت را نسبت به صحت بدن و سلامتي جسماش در مورد قيامهاي طولاني و شبانة او در «نافلة شب1» هشدار ميدهد، قاعدتاً بايد اين عادت باقيماندة از زمان عزلت وي باشد...
و بنابراين، آنگاه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در بحبوحة گرفتاريهاي مادّي و اجتماعي مربوط به دعوت و رسالتش، بخش وسيعي از اوقات خويش را مصروف نماز و عبادت پروردگار مينمايد، در موقع اعتكاف و عزلت كه هنوز هيچگونه برخوردي با «حيات اجتماعي» و اشتغالات مربوط به آن نداشته است، قهراً فراغت و آزادي بيشتري جهت اشتغال به عبادت و نماز و نيايش با خداوند در اختيار آن حضرت بوده است. پس هيچگونه موجبي جهت شگفتي در رابطه با كمبود آگاهي از اين مرحلةحيات محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، وجود ندارد، مرحلهاي كه موضوعاً مي بايست بدون تاريخ بماند ( و از طرفي ما توانستيم درك كنيم كه قاعدتاً بيشترين اشتغال اين دورة حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، اشتغال به نماز و عبادت و نيايش بوده است).
آري، در آخرين روزهاي اين دوره، ماجراي اين «عزلت تاريخي» به همراه خبر بشارت بخش ظهور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) منتظر به دنياي خارج از «غار حر» انتشار يافت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بخاري در روايتي آورده است كه عايشه گفت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تا آن حد به نماز قيام كرد كه پاهاي مباركش ورم نمود، و در حديث ديگري از مغيره نقل ميكند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آنقدر به نماز ميايستاد تا پاها يا ساقهايش ورم ميكرد، وقتي كه به حضرت (نسبت به سلامتي جسماش هشدار داده شد)، فرمود آيا نبايد من بندة شاكري باشم؟... "ع.ش"
عصر بعثت
|
|
|
|
عصر قرآني
1ـ دورة مكّه
اينك محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چهل سال دارد. بزودي پردههايي از روي تاريخ زندگي او كنار ميرود. لكن ما او را در يك بحران ژرف و گستردة روحي مييابيم.
پانزده سال ميگذرد كه او تنها يك «حنيفي» سادهاي بيش نيست و بنا به گفتة خود، اوقات خويش را ميان عبادت خداي تعالي و تفكّر در آفرينش حيرتانگيز او تقسيم كرده است.
آسمان پهناوري كه با گنبد نيلگونش منظرة كوه نور را احاطه كرده، همواره ديدگان او را ـ مانند زمان طفوليّت وي در مقابل خيمة دايهاش ـ به خود جلب ميكند. امّا محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نه آن عقل حسابگري بود كه در پي بحث و فحص از هستي و نظام حاكم بر آن باشد و نه آن روح مضطربي كه در پي راحت و آرامش و سكون نفس... زيرا آرامش او لحظه به لحظه و به خصوص از وقتي كه از مردم كناره ميگرفت همواره رو به فزوني ميرفت. آري او به معبودي يگانه ايمان داشت و آن معبود، پروردگار ابراهيم ( عليه السلام ) بود. يكي از خطاهايي كه در اينجا براي ما آشكار ميشود آن است كه «نقد مدرن» بهخصوص ـ استاد «درمنگهام» ـ در اين قسمت از زندگي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مرحلهاي از جستجو و اضطراب را ارائه ميدهند. به عبارت ديگر نوعي
|
|
شكلگيري و ايجاد طرز فكري جديد را در پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خاطرنشان ميسازند. امّا عليرغم چنين ادّعايي تمامي مدارك و اسناد موجود از آن دوره نمايندة آن است كه مسألة عالم غيب، درون محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نگران ساخته بود، زيرا وي اين «مشكله» را حل كرده بود كه قسمتي از اين راه حل، الهامي و شخصي بود و قسمت ديگر موروثي بود.
چون اعتقاد وي به يك معبود واحد از جدّ بعيد او يعني حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) سرچشمه ميگرفت.
اين ديدگاه، به منظور بررسي و پژوهش «پديدة قرآني» نسبت به شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) طبق آنچه كه معلومات و اطّلاعات تاريخي براي ما ترسيم كرده است، از اهميّتي اساسي برخوردار ميباشد.
بيمناسبت نيست متذكر شويم كه هيچگونه تلاش و كوشش شخصي مانند مرتاضان هندي يا متصوفة اسلامي كه بيشتر در پي سير و سلوك اخلاقي سادهاي هستند تا در پي يك رسالت، در شخصيّت اين مرد متفكّر گوشهگيري كه هيچگونه مشكلة مذهبي ندارد، متوجّه نيست، ميان ذاتِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و واقعيّت عيني كه او در آن به تأمّل ميپردازد (حداقّل به آنچه كه به اين دوران اختصاص دارد) نميتوان وجود يك رابطة فكري منظمّي را اثبات نمود. اين نكته تنها يك تقرير و بيان صرف نيست بلكه ترسيم حالت و كيفيّت اين ذاتِ منطبق با تمام ديگر اوضاع رواني وي ميباشد كه از سيرة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نيز از گواهي قرآن برگذشتة او مستفاد ميگردد.
با اين وجود او را در حدود چهل سالگي مي بينيم كه دچار اندوه و درد و اضطراب است. او شك ميكند ولي نه در وجود خدا، كه اطمينان و يقين وي در وجود ذات خداوندي هيچگاه متزلزل نشد، لكن او در خودش شك ميكند، چگونه؟ و چرا اين شك بر او وارد شده است؟ چرا او اينك ساية شخصيّت خود را در ميدان تأمّلات خويش باز مييابد؟ از چه رو او نمود شخصيّت خود را در اعماق انديشههاي ديني خود در مييابد به طوري كه تقريباً نقطة تمركز آن ميشود؟
رواياتي كه تنها به ذكر وقايع زندگي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اكتفا كرده هيچگونه اطّلاعاتي از اين حالت رواني بسيار مهمّ او در اختيار ما قرار نميدهد. با اين وجود، با توجّه به آيهاي كه قبلاً ذكر كرديم1 و نيز جوابي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ابتداي ازدواجش به خديجه داد، ما ميتوانيم پاسخ چگونگي حالت روحي او را در اواخر دورة عزلت بدست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يعني آية شريفة: وَما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقي إِلَيْكَ الْكِتابُ... الخ.../مترجم/
آوريم.
با اينكه اين آيه و نيز تفصيل روايت مذكور، ماهيّت شكّ محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را براي ما تفسير نميكنند امّا حداقّل ميتوانند شهادت بدهند كه اين شك نتيجة يك آرزوي متهوّرانه يا يك جنون ذاتي و يا بزرگبينيِ بيش از اندازه در محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نبوده است!
بنابراين ما ناگزيريم در اين شكّ نتيجهاي براي اين حالت عارضي شخصي بيابيم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بهطور ناگهاني خود را در مقابل استشعار و مقدّماتي آگاهانه با چيزهاي عجيبي كه با سرنوشت او از نزديك در ارتباطند، درمييابد.
اين احساسي كه اينچنين در وجود او به خلجان درآمده با چه عاملي در ارتباط است كه بدينگونه زجرآور، طبيعت فكري او را نيش ميزند و چون خاري در جان وي ميخلد؟ آيا اين احساس فقط يك حركت ناآگاهانه بوده يا الهامي است فوقالعادّه براي حلّ نزديك اين مسأله؟
برخي از انواع جانوران، اندكي قبل از آنكه لانههايشان دستخوش حوادث ناگهاني قرار گيرد، به نحوي غير عادّي از آن باخبر ميگردند. مورچة آمريكايي لانة خود را اندكي قبل از آنكه در معرض حريق واقع شود، درشب ترك ميكند. در جنوب قسطنطنيه نوعي از حيوانات جونده زندگي ميكنند كه هميشه لانههاي خود را در كنار بستر رودخانهها بنا ميكنند و اندكي قبل از آغاز وزش طوفانهاي سهمگين، آنجا را ترك مينمايند. بنابراين آيا ميتوان گفت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز با داشتن چنين قوّة الهامي، به وجود «پديدة قرآني» پي برده كه بزودي او را در آتش خود غرقه ميسازد؟
اگر ما چنين حالتي را ناشي از حالتي ناخودآگاه بدانيم، بنابراين بايستي اين قاعده را بر تفسير كلّ «مادّة قرآني» و نيز تفسير انديشة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نسبت به قرآن، مطابقت نماييم، آنچنان كه بايد آن را بر عوارض اين پديده و رخدادهاي آن نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز مطابقت دهيم، امّا چنين كاري ـ كه بعداً هم به آن اشاره خواهيم كردـ هرگز امكان پذير نيست. با اين وجود محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نگراني خود را به همسر مهربان خود بازگو ميكند و به او شكوه مينمايد. او گمان ميكند كه دچار جنون شده يا آنكه سحر و جادويي شوم براي او ايجاد گرفتاري ميكند. امّا خديجة دانا او را دلداري ميدهد و اضطراب او را چنين درمان ميكند كه:
«سوگند به خداوند كه او تو راهيچگاه خوار نخواهد ساخت. زيرا تو صلة رحم بجا
|
|
ميآوري، و ميهمان را عزيز ميداري و مردم را بر انجام امور حق ياري ميدهي».
در اين عبارات تاريخي، بدون هيچ ترديد، انديشة «خداي واحد» كه بايد حتّي قبل از بعثت در ميان «خانوادة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » رواج داشته باشد، آشكار ميشود.
اين نگرش به ما امكان ميدهد كه با استفاده از منابع و مراجع، اعتقادات روحي «خانوادة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » را در اينباره و در دورة عزلت بدست آوريم و همچنين سبب ميشود تا اطّلاعات مهمّي براي ترسيم سيماي رواني پيامبر آينده تحصيل نماييم.
در هر حال، پس از آنكه خديجه او را تسلّي ميدهد، از نو راه عزلت در پيش ميگيرد، زماني ديگر شك به او هجوم ميآورد و دوباره اضطراب و آشفتگي شديدي بر او عارض ميشود، به طوري كه اين اضطراب در اين هنگام، با تمام حالات روحي او عجين ميشود، اين اضطرابها اكنون، بيش از گذشته با او همراه شده است.
او اينك وجود «حضوري» را مانند يك سايه كه به اطراف او ميگردد احساس ميكند.
او از خلوتگاه خود بيرون ميآيد و در كوره راههاي كوه نور به سرعت قدم ميزند. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از «حضور» ناشناسي كه در درونش جاي گرفته احساس تنگي و گرفتگي ميكند و هيچ نيرو و تواني براي مقابله با آن درخود سراغ ندارد. او اينك مشرف بر وادي است و راه خروج خود را براي رهايي از اين گرفتاري پيدا كرده است، اعماق درّه چنين مينمايد كه او تسليم اين انديشه شده است. گامي به جلو ميگذارد اما صدايي سريعتر از حركت او، وي را ميخكوب ميكند.
«اي محمّد! تو به حقيقت پيامبر خدا هستي!» سرش را بلند ميكند تا افق را كه از درخشش نوري، روشن گشته ببيند. دستپاچه و متحيّر برميگردد، بدون آنكه آن موجود لحظهاي نگاه خود را از او برگيرد و از نظرش غايب شود. آن ناشناس در همه جا هست، در تمام جهات، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از فرط ترس بيهوش بر زمين ميافتد. چون به هوش ميآيد به مكّه باز ميگردد و آنجا محرم اسرار و همسر مهربان خود را مييابد.
خديجه از چهرة اندوهناك و تبدار محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به شگفت ميافتد. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در نگاه خديجه كسي بود كه دائماً به وضع ظاهري خود رسيدگي ميكرد و در هيچ دقيقهاي از اوضاع ظاهري خود فروگذاري نمينمود، امّا حالا موهايش پريشان گشته، چهرهاش آشفته و لباسهايش خاكآلود است.
خديجه، همسر مهربانش، تأثّر خود را آشكار نميكند و به تيمار داري از
|
|
شويش ميپردازد و با كلمات محبّت آميز و پرلطف خود آرامش و سكوني بر روح آشفتة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باز ميبخشد. پس از اين آرامش، دوباره محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) راه خود را به طرفكوه نور در پيش ميگيرد.
اينك سياهي شب بر خلوتگاه او در غار حراء، خيمه ميزند، زماني كه در خواب بود در ضمير ناخودآگاهش احساس حركتي كرد كه او را بيدار نمود. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اكنون مردي را در مقابل ديدگانش نظاره ميكند كه لباسي سفيد به تن دارد.
مرد ناشناس به او نزديك ميشود و خطاب به وي ميگويد:
ـ «بخوان...»!
«نميتوانم بخوانم»، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميخواهد از اين ناشناس بگريزد.
«ناشناس» او را ميگيرد و ميفشارد سپس دوباره به او خطاب كرده ميگويد:
ـ «بخوان!... بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از خوني بسته شده آفريد. بخوان و پروردگارت كريمتر است. آنكه با قلم آموخت. به انسان آنچه را كه نميدانست آموخت1»
اين آيات براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تاريخ، اوّلين جرقّة ظهور «پديدة قرآني» است كه بيست و سه سال آخر حيات پيامبر را شامل ميگردد.
بعد از اين لحظه در پيامبر «امّي» احساسي پيدا ميشود كه گويا «كتابي در قلب او حك شده است2» امّا به او اجازه نداده است كه هرگاه خواست آن را ورق بزند و آن را چنآنكه خود دوست دارد مطالعه كند. چون اين كتاب، هرگاه كه رسالت وي اقتضا كند به او وحي ميشود.
بعضي اوقات اين وحي به تأخير ميافتاد، حتّي در مواردي ضروري، مانند هنگامي كه لازم بود تصميمي گرفته شود و يا آنكه به مناسبتي خاص، سنّتي در جامعه تشريع گردد.
يكي از موارد تأخير وحي، در آغاز دعوت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود3 يعني پس از مرتبة نخستين كه وحي بر او نازل گرديد. بعد از آن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيش از دو سال انتظار ميكشيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة علق آيات 1ـ 5 اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ*خَلَقَ الإِْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ *اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَْكْرَمُ* الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ*عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ...
2 . دَر كتاب سيرة حلبيه/ ج1/ ص328 خبري است بدين مضمون، گويي كتابي در قلب من نوشته شده است "ع.ش".
3 . اين دوران، دورة فترت ناميدهاند.../مترجم/
تا آن موجود غريب را براي دوّمين بار ببيند و صدايش را بشنود. او در اين دو سال مأيوس ميگردد و گويي شك بار ديگر قصد غلبه بر روح يقين يافتة او را دارد. او گمان ميكند كه آيا اعضاء و جوارحش فريب داده شدهاند و يا آنكه آن نيرويي كه در آن هنگام به او وارد شده بود، اينك از دست رفته است. آنچه كه وي تصوّر ميكرد او را سخت آزرده خاطر ميساخت.
اين اضطراب روح همچون ماري به دور فكر و احساسات او ميپيچد و با فشار سخت خود بلندپروازي اين روح متّصل به يقين را درهم خرد ميكرد.
بار ديگر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دچار لحظات و دقايق رنجآوري گشت. او مأيوسانه در درون خود و اطرافش در پي جستجوي منبع پنهاني بود كه آيات ابتدايي قرآن از آن تراوش كرده بود، صداي غمگيني از يك روح دردآلود و ضميري كه تشويش و نگراني آن را به تحليل برده بود، ندايي به يك صورت كه جوابي نميگويد يا آنكه نميخواهد جوابي بگويد و بيش از دو سال فقط «سكوت»!
قواي فكري محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پي جستجو در حالت خاص خود تلاش ميكند بدون آنكه بتواند دليلي براي اين حالت بيابد، در خستگي خود غرق ميشود. فشار عصبي كه بر او وارد ميشود او را در معرض خطري جدّي قرار داده است. قواي فكري او مانند جسم مردهاي است كه در خواب سقوط كرده باشد.
امّا خديجه، همچون نگهباني، بر بالين او بيدار و مراقب بود.
« محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » يكبار پس از يكي از اين اضطرابات شديد به خواب ميرود. خديجه با سخنان پرلطف و مادرانة خود براي لحظاتي، آشوب دروني شوهرش را آرام ساخته بود و پس از آنكه عبا را به دور محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيچيد از او خواست تا استراحت كند. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خواب رفت، همچون خواب كودكي كه گرية زياد او را خسته كرده و قلبش آكنده از اندوه باشد، نفسهاي آرام او، نگراني خديجه را بر طرف ميساخت.
خديجه براي آنكه همسرش را بيدار نسازد، آهسته بيرون رفت.
ولي به ناگاه، همان صدايي كه در «حر» آواز داده بود در گوش وي پيچيد و او وحشتزده از خواب بيدار شد. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مانند فردي تبدار بود!
«اي گليم به خود پيچيده، برخيز! پس بترسان و پروردگارت را بزرگ شمار1».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة مدثّر/ آيات 1 تا 3: يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ*قُمْ فَأَنْذِرْ*وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ...
صدا بار ديگر در گوش او زنگ زد و او را مبهوت ساخت. همان بهت و حيرت باعث ميشد كه او به اهميّت امر غير منتظرهاي كه درك كرده بود، واقف گردد.
خديجه او را ديد كه نشسته و در تفكّرات خود غوطه ميخورد. تعجّب وي از بيدار شدن محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سبب شد تا بپرسد: لِمَ لاتَنام يا اَباالقاسِم؟ «يا اباالقاسم! چرا نميخوابي؟».
گرچه اوّلين بحران روحي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آن مواجه گرديد بسيار غير منتظره بود، لكن اين بحران تازه، وي را بيشتر از گذشته دچار بهت و حيرت ساخته بود، زيرا حيرت وي در اوّلين بار بهخاطر وحي بود. ولي رنج و درماندگي اين بار وي بهخاطر تكليف غير قابل انتظاري بود كه بدو محوّل شد. اين هر دو خود ثابت كنندة دو حالت روحي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در نظر ما است كه در زمينة پژوهش پيرامون «پديدة قرآني» در ارتباط با شخصيّت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، از اهميّت خاصّي برخوردار است.
همچنين متذكّر ميشويم كه شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميان اين دو بحران و نيز حل اين مسأله نشانگر اميدواري او به نبوّت نميباشد، بلكه فقط بيان كنندة رحمتي است از جانب خداوند كه از ابتداي نزول اوّلين وحي شامل حال او شده است. در ضمن يادآور ميشويم كه تلاش مأيوسانة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در دورة انقطاع وحي، نيز فقط براي بازگرداندن اين رحمت از دست رفتة الهي بوده است.
به اعتقاد ما اين تلاش، در واقع به گونهاي قاطعانه بر استقلال «قرآن كريم» از شخصيّت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تأكيد كرد...
اگر حل اين بحران روحي، از «ضمير ناخود آگاه» وي ناشي ميشد، براي ما روشن نبود تا بتوانيم به اثبات اين تأخير بپردازيم، زيرا وي نه تنها تلاشي براي جلوگيري و فرونشاندن اين پديده در خود نداشت، بلكه برعكس تمام قوا و وجودش را صر ف زمينهسازي جهت ابراز آن مهيّا كرده بود. تمام اين جزيّيات و اطّلاعات روحي عزم نهايي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را براي قبول دعوتش، همچون تكليفي كه از بالا به دوش او گذاشته شد، روشن مينمايد.
محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در واقع اين تكليف را ميپذيرد و شانه از آن خالي نميكند، حتّي اگر مورد تمسخر كودكان مكّه قرار گيرد و يا مورد شكنجه و آزار و تهديدهاي
|
|
رؤساي قريش، نظير ابولهب و غيره، واقع شود. هيچچيز سبب نميشود كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از انجام تكليف خود دست بكشد. هيچچيز، نه مصالح از بين رفتة خانوادهاش و نه ميانجيگريهاي ابوطالب، عموي بزرگوارش (هنگامي كه اشراف مكّه به ابوطالب فشار ميآوردند تا از سوايي! از برادرزادهاش جلوگيري بهعمل آورد) و نه پيشنهاد قريش مبني بر تصدّي يكي از عاليترين منصبهاي ادارة شهر، اينها هيچكدام او را از راه استوار خود كه پس از حل دوّمين بحران، در پيش گرفته بود، منصرف نميساخت.
هنگامي كه ابوطالب نزد او آمد تا دربارة كار قريش با او سخن بگويد و در صورت ردّ سخنان آنها از سوي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، تهديدات ايشان را به گوش وي برساند، او در حالي كه اشك از چشمانش جاري بود به ابوطالب چنين پاسخ داد.
«اي عمو! به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند تا از رسالت خود دست بكشم هرگز ازآن دست بردار نخواهم بود، مگر آنكه خداوند خود آن را به پيروزي رساند و يا من در راه آن كشته شوم.»
در برابر چنين ارادة تغيير ناپذير، آن عموي پير كاري نميتوانست بكند. مگر آنكه برادرزادة خود را تا آخرين لحظه به حمايت خويش مطمئن سازد.(1)
قريش به ناچار به طرد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خويشان او از جامعه تصميم گرفتند و براي اين منظور نيز نوشتهاي در خانة كعبه نصب كردند.
با اين تصميم، بستگان رانده شدة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از هرگونه ارتباط با شهر، حتّي ارتباطات اخلاقي و يا ازدواج با ديگر خانوادهها محروم شدند.
سيرهنويسان در اينباره مينويسند:
(اين پيمان، توسّط موريانهاي خورده ميشود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز قبل از وقوع اين حادثه، آن را در عالم رؤيا مشاهده ميكند، بدينسان قريش از رفتار گذشتة خود دست كشيدند و ناگزير مندرجات آن پيمان را لغو نمودند).
به هر ترتيب، اين پيمان نامة ظالمانه، ارزش خود را باگذشت ايّام از دست داد و «بنيهاشم» و «بنيمطلّب» دوباره پس از تحمّل سختيهاي مهلك، به خانمان خود در مكّه بازگشتند.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دعوت خود را در محوطة «بيتالحرام» آغاز نمود، لكن اشراف و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آيا حمايت ابوطالب به اعتراف مؤلّف، آنهم تا آخرين لحظات زندگي، ميتواند انگيزهاي به جز ايمان راستين و عميق وي به "رسالت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) "، عامل ديگري داشته باشد؟!.../مترجم/
رؤساي قريش دربارة دعوت او اقدام به اجراي طرح «توطئة سكوت» نمودند. آنها مردم را از استماع آيات قرآني برحذر ميداشتند.
با توجّه به اين اوضاع، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فهميد كه مردم دعوت او را پذيرا نخواهند شد. از اين رو تصميم گرفت تا پايگاه رسالت خود را به محلي دور ـ طائف ـ منتقل سازد. امّا او در آنجا سختترين اهانتها و بدرفتاريها را در راه دعوت خود تحمّل كرد. مردم با سنگ به او حمله ميكردند، در مسيرش خار ميريختند و كودكان و بردهها را تشويق ميكردند تا او را مورد مسخرة خود قرار دهند! او براي نجات خويش به زير ديواري پناه ميبرد. قلب او از ناداني و وحشيگري آنان جريحهدار شده بود، لكن در دلش نسبت به آنان كينهاي نداشت. در مقابل تمام اين آزارها كه تحمّل ميكرد تنها چشمانش را متوجّه آسمان ميكرد و زير لب با تمام گرمي و خشوع و عشق دعايي زمزمه مينمود. براي هيچ نفس انساني امكان ندارد كه در چنين لحظات پر از درد و اندوهي چنين نجوا كند:
«بارالها من از ناتواني خود و نبود چاره و گريز و سستي و ضعفم بر آزارهاي مردم، به تو پناه ميبرم. اي مهربانترين مهربانان! تويي پروردگار مستضعفان و تويي پروردگار من. به چه كسي تكيه كنم؟ آيا به دشمني كه مرا مورد حملة خود قرار داده، يا به دوستي كه او را اختيار دار كار من كردهاي؟ اگر خشم تو بر من نباشد هيچ بيمي ندارم، لكن عفو تو براي من بيكرانهتر است، به نور وجه تو كه تاريكيها را روشن ساخته و امر دنيا و آخرت بدان قوام يافته است، پناه ميبرم، از آنكه مبادا غضب تو بر من واقع گردد يا مورد خشم تو قرار گيرم. خوشنودي براي تو باد تا راضي گردي هيچ حركت و قوّتي نيست مگر به استعانت تو1».
مرگ ابوطالب و خديجه
پس از اين حادثة دردآور، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مكّه بازگشت ميكند، امّا گويي رنج ديگري در آنجا منتظر اوست، آري «مرگ» يگانه حامي او، يعني ابوطالب را، از وي جدا ميكند2.
1 ....ولا حول و لا قوة الا بك.
2 . در روايت ابن اثير چنين نقل شده كه خروج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ثقيف و از آنجا به طائف بعد از رحلت ابوطالب
بوده است، چون پس از مرگ وي آزار قريش نسبت به او شدّت گرفت، همچنين ذكر شده است كه مرگ خديجه قبل از مرگ ابوطالب و بين سه تا پنج روز بر حسب اختلاف روايات بوده است... در كتاب امتاع الاسماع/ ص27 نيز به اين مطلب اشاره شده است..."ع.ش"
|
|
مرگ ابوطالب، اطّلاعات تاريخي گرانبهايي از كيفيّت «روح» رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين برهة از زمان، در اختيار ما قرار ميدهد. اين حادثه در واقع يكي از حسّاسترين لحظات رسالت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است، او بهخاطر فقدان وجود عزيزي كه نجات و رستگاري را در بزرگمنشي خود منكر ميشد، محبّت فرزندي را با امور پيامبري درهم آميخت. زيرا وي بيم آن داشت كه عمويش درحالت شرك اين جهان را وداع گويد.
اين لحظهاي دردناك براي او بود. پيامبر بر بالين ابوطالب حاضر ميشد و با سخناني كه بر زبان ميراند ميخواست كسي را كه در حكم پدر خوب او بود نجات بخشد. اكنون اين صداي پيرمرد رو به مرگي است كه در آخرين لحظات، نالههاي او به انقطاع افتاده است. محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بدون هيچ فايدهاي بر بالين او ميگريست تا وي به اسلام اقرار كند امّا پيرمرد محتضر تمام قواي تحليل رفتة خود را جمع ميكند تا بگويد:
«سوگند به خدا اي برادر زاده! اگر از اسارت تو و پسران عمويت بعد از خودم نميترسيدم و از اين باك نداشتم كه قريش بگويد ابوطالب از روي جزع به اسلام اقرار كرد هر آينه در برابر ديدگان تو، به خاطر شدّت و جدّي كه در تو ميبينم اسلام ميآوردم».
اندوه جانكاهي در دل محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جاي گرفته بود او ميديد كه عموي عزيزش از دنيا ميرود، درحالي كه از بتپرستي پدرانش دست نكشيده است1.
اين منظرة سخت و شگفتآور، بين پيرمردي مشرف به مرگ و فرزندي كه اندوهبار و مضطرب در حالي كه افسوس و مهرباني او را در خود فرو گرفته، رد و بدل ميشود، و از اخلاص مطلق پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در يكي از مهمترين لحظات رسالت او، پرده بر ميدارد.
امّا به زودي اندوه جانكاهتر ديگري، او را در خود غرقه ميسازد.
اندكي بعد از اين واقعه، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همسر مهربان و فاضل خود را نيز از دست ميدهد.
اين فاجعه، كه بعد از مرگ ابوطالب رخ داد در ژرفاي احساسات محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تأثير گذاشت و در مصالح رسالت او نيز خلل وارد كرد، او در حقيقت با مرگ عمو و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سيرة حلبيه/ ج1/ ص250- دربارة اسلام آوردن "مؤمن قريش" حضرت ابوطالب پدر بزرگوار اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) در قسمتهاي گذشتة اين پاورقيها زياد سخن گفتيم/ مترجم/
همسرش دو بازوي اخلاقي و مادّي خود را كه در مكّه از حمايت آنها برخوردار بود از دست داد1. گذشته از اين، اقامت او در مكّه اكنون ناممكن شده است، زيرا قريش كه مهابت ابوطالب آنان را به فغان آورده بود، اكنون عنان گسيخته شده و تصوّر ميكنند كه وقت كشتن محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و از ميان برداشتن او فرا رسيده تا بدينوسيله مصالح سياسي خود را حفظ نمايند و به تثبيت امتيازات تجاري خود ميان قبايل عرب موفّق گردند2.
توطئه طوري طرحريزي ميگردد كه تمام قبايل عرب در آن شركت جويند تا مبادا مسئوليّت خون اين قرباني بر دوش قبيلة خاصي قرار گيرد.
2ـ دورة مدينه
در حالي كه مكّه بر ضدّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينچنين دست به توطئه ميزند، برعكس، مدينه خود را براي استقبالي تاريخي، حماسي و پرشكوه از آن حضرت آماده ميكند...
بيعت عقبه ـ پيمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با تعدادي از مردان مدينه كه بعد از اين به نام انصار مشهور شدندـ و نيز همّت نقيب آنان «مصعب بن عمير3» كه توانست عواطف و احساسات بسياري از مردم «يثرب» را به نفع اسلام جلب نمايد، دو عامل مهم زمينهساز هجرت بودند.
در يكي از شبها، در حاليكه توطئهگران، خانة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در محاصرة خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فقدان ابوطالب و مرگ خديجه آنچنان در روحيه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و بالطبع مسلمانان تأثير گذارد كه آنان اين سال را "عامالحزن"ـ سال اندوه - لقب دادند.../مترجم/
2 . برخي از صاحب نظران معتقدند كه انگيزة طرح ريزي اين توطئه، از سوي مشركان عرب اعمّ از مطلبي ميباشد كه مؤلّف نوشته است، زيرا در نظر آنان جوهرة اين اقدام در حقيقت دفاع از عقيدهاي بود كه رسالت جديد آن را سبك نموده بود... "ع.ش"
3 . در ذيحجة الحرام سال 12 بعثت، 12 نفر از انصار در موسم حج، در عقبه "مني" با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيعت كردند، ايشان پس از انجام بيعت به مدينه بازگشتند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) "مصعب بن عمير" را به همراه آنها به مدينه فرستاد، تا مردم را به سوي خدا دعوت كند و قرآن بياموزد.
"مصعب" در كار دعوت مردم به اسلام آنچنان كوشيد كه در اغلب قريب به اتّفاق محلّههاي انصار، مردان و زنان مسلمان فراواني يافت مي شدند، ميگويند نخستين نماز جمعهاي كه در مدينه برپا گرديد به امامت "مصعببن عمير" بود. بهرحال وي به مكّه بازگشت و اسلام اهل مدينه را به عرض رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسانيد و آن حضرت شادمان گشت، سپس جمعي از انصار در موسم حج به مكه رفتند و "بيعت دوّم عقبه" بانجام رسيد. اين بيعت در ماه ذيحجه سال 13 بعثت به وقوع پيوست و تعداد شركت كنندگان در "بيعت دوّم عقبه" 73 مرد و 2 زن بود كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به شيوة حضرت موسي ( عليه السلام ) كه براي بنياسرائيل 12 نقيب برگزيد، خطاب به بيعت كنندگان چنين فرمود:
12 نفر نقيب از ميان خود برگزينيد.../مترجم/
قرار داده بودند، وي در مقابل ديدگان دشمنان از خانهاش خارج شد و بنابر آنچه كه در اخبار آمده، دشمنان او را نديدند و او توانست به همراهي «ابوبكر» خود را به اطراف مكّه رساند و به «غار ثور» پناه ببرد. راهنماي ايشان قرار بود براي گمراه كردن محاصره كنندگان، دو سه روز بعد با چند شتر حامل آذوقه به آن دو ملحق گردد. امّا ساعتي پس از هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ابوبكر ، خبر خروج ايشان از شهر، در مكّه پيچيد و قريش به جستجوي آنان همّت گماشت.
هركس كه از زندگي در كوير آگاه باشد بهخوبي ميداند كه چه امكان اندكي براي نجات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مصاحب وي وجود داشته است!
تعقيب كنندگان به مدخل غار رسيدهاند، امّا داخل آن نميشوند؟ روايات علّت اين حادثة شگفتآور و معجزه آسا را وجود يك كبوتر و عنكبوتي لاغر ذكر كردهاند.
به هر حال حتّي اگر قايل شويم كه آنچه در اينباره در روايات ذكر شده اصالت نداشته باشد، اصالت تاريخي اصل اين حادثه ترديد ناپذير است. در حقيقت اثبات اين واقعه بر اساس يكي از مطمئنترين و موثّقترين مدارك اين عصر، يعني قرآن كريم، امكان پذير ميباشد. قرآن صراحتاً در اينباره ميفرمايد:
« إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها...(1) .
ما فايدة چنين پژوهشي را با توجّه به جزيّيات روحي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين حادثة تاريخي ميدانيم، جزيّياتي كه سكينه و آرامش پيامبر بر آن دلالت دارد و در چنان واقعة فوق طاقت بشري و حتّي در لحظهاي كه خطر مرگ او را تهديد ميكند ميبينيم كه وي به آرام كردن همراه و رفيق خود ميپردازد! اخلاص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه در نخست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة برائت آية 40: صدر آية شريف اينست " إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ..." و ذيل آن اين "... وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ " ترجمة كل آن چنين است:
اگر او را ياري نكنيد به يقين خدا او را نصرت دهد آنگاه كه كافران او را از مكّه بيرون كردند "او" دوّمين تن بود، در حالي كه آن دو در غار بودند و "او" به يار خويش ميگفت:
غم مخور بيگمان خدا با ماست، پس خدا آرامش خود را بر او فرود آورد و او را به لشكرياني ياري كرد كه شما آنها را نميديديد. و (خدا) سخن كساني را كه كافر شدند پست ساخت و كلام خدا برتر است و خدا، عزيز حكيم است.
تفصيل ماجراي هجرت شگفتانگيز و معجزه آساي رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مكّه به مدينه را ميتوانيد در تفاسير قرآن كريم، ذيل آية شريفة فوق و نيز در كتب معتبر تاريخي از جمله سيرة ابن هشام/ ج2/ صفحة 112 مطالعه فرماييد /مترجم/
هم آن را مورد تأكيد قرار داديم، به مثابة شرط ضروري است كه براي به كارگيري آيات قرآن، چونان اسناد مطمئن رواني ميباشد. اين اخلاص بهطور آشكار و جانداري، در اين لحظة خطير و حسّاس، تجلّي پيدا ميكند.
در نهايت امر آنگاه كه تعقيب كنندگان از كاوش خود نتيجهاي نگرفتند و به شهر مكّه بازگشتند، مهاجران امكان يافتند تا راه يثرب ـ سرزمين انصار را ـ كه آمادة استقبالي عظيم از آنان بود، در پيش گيرند.
«يثرب» نام خود را عوض ميكند و به «مدينة الرسول» موسوم ميگردد تا بدين وسيله بتواند خود را به تمام و كمال در خدمت اسلام و پيامبر قرار دهد1.
زنان و كودكان، بر پشتبامها و در بلندترين سطح منازل انتظار قدوم مهاجران بزرگ خود را ميكشيدند و فرار رسيدن دورة جديد ـ دورة هجرت ـ را با سرودي كه بعد از آنها توسّط نسلهاي بعدي اسلام نيز تكرار ميشود، آغاز مينمودند:
طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنا
مِنْ ثَنَياتِ الْوَداع
وَجَبَ الشُكْرُ عَلَيْنا
ما دَعالِلّهِ داعِ
اَيُّهَا الْمَبْعُوثُ فينا
جِئْتَ بِالاَْمْرِ الْمُطاع
هنگامي كه مردم به اين آهنگ از هر گوشهاي بانگ برميآوردند (و در سرور زايدالوصف طلوع ماه محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دست از پا نميشناختند ـ م) مهاجران و انصار اوّلين ميثاق اخوّت اسلامي را كه به مثابة اساس جامعة نو و فرهنگ جديد بود، ميان خود منعقد كردند2.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نام (طابه يا طيّبه) را در زماني كه در هجرت خود به آن سرزمين نزول اجلال فرمود بر يثرب نهاد و سپس به آن شهر نام (مدينة الرسول) را اطلاق نمود.
(معجم البلدان ياقوت حموي/ ج2/ ط بيروت) "ع. ش"
2 . بر طبق ضبط تواريخ هشت ماه از هجرت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مكّه به مدينه ميگذشت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميان مهاجر و انصار قرار برادري نهاد كه در راه حق يكديگر را ياري دهند و پس از مرگ، از يكديگر ارث برند تعداد آنها را 901 تا 1000 نفر نوشتهاند، نيمي از انصار و نيمي از مهاجر.
رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خطاب به آنان فرمود: "تأخوا في الله اخوين، اخوين= در اه خدا دونفر، دونفر با هم برادر شويد".
آنگاه خود حضرت ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دست علي ( عليه السلام ) را گرفت و فرمود: "هذا اخي= اين برادر من است". البتّه حكم "توراث به اخوّت" با نزول آية شريفة: " وَأُولُوا الأَْرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ" بعد از "غزوة بدر كبري" منسوخ گرديد. (ر.ك. به سيرة النبي/ ج2/ صفحة 123 ـ الطبقات الكبري/ ابن سعد/ ج1/ صفحة 237) /مترجم/
امّا اين جامعة نوپا، به زودي با مشكلات فراوان قانونگذاري، ديني، سياسي و نظامي روبرو خواهد شد و طريقة حل اين مشكلات عظيم همان بروز و ظهور نبوغ بينظير محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه به وسيلة «وحي»اي كه دايماً از عالم ملكوت پرتو ميگيرد هدايت ميشود.
ديري نميپايد كه اين «مرد» از ذكاوت عجيب و دور از خطاي خويش در مورد قضاوت پيرامون موضوعات گوناگون و مسايل رواني انسانها پرده بر ميدارد و ارادة سستي ناپذير خود را نيز در اين مرحله بنمايش ميگذارد.
ما تاكنون گامهاي او راـ چونان قدمهاي يك رسول ـ تعقيب كرديم، تلاش ما اين بود كه ضربان قلب و تپشهاي روحي او را درك كنيم و در اشارت و سخنهاي او، و نيز در رسالتش نشانههاي روشني بر خشوع و ايمان و اخلاص مطلق او كشف نماييم...
اگر دورة رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در مكّه در شكلي ماهوي، عصر روحي بشناسيم، عصري كه طي آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ارشاد و هدايت برگزيدگان و اخيار و نيكوكاران ميپرداخت، «دورة مدينه» را بايد در آن واحد، عصر استمرار حركت مرحلة نخست بهشمار آورد و نتيجة موقّت آن، اين است كه پيامبري و رهبري هم اكنون، در يك شخصيّت جمع ميشود.
شخصيّتي كه هم مردم را به دين خدا ميخواند و هم صف مؤمنان را رهبري ميكند.
اين نكته ضروري است كه فن و تاكتيك رهبري اقشار مختلف مردم، وابستة به حالات و خصوصيّات رواني فرد ميباشد. از آن جهت كه مشكلات جامعه تنها از طريق
|
|
شيوههاي بديع و آموزشهاي متعالي رفع نميشوند، لذا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در خلال اشتغالات خود در رفع همة اين مشكلات، به ما اين امكان و اجازه را ميدهد تا سيماي روحي او را با نشانههاي عقلي كه از خود بروز ميدهد كامل نماييم، زيرا در بروز فعّاليتها و درگيريهاي عملي است كه ما ميتوانيم كيفيّات گوناگون فكري وي را درك كنيم و ارادة او و ارزش و چگونگي داوري او بر ديگران و بر خودش را اندازهگيري كنيم.
از طرفي شايد عجيب و غريب باشد كه ما بخواهيم به تمام جوانب عقلي و فكري محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) احاطه پيدا كنيم، زيرا چنين كاري مستلزم آن است كه (قطع نظر از مقام نبوّت) ما همة تاريخ نبوغ فرد ارزشمندي را در محدودة تنگ اين فصل جاي دهيم، بلكه ما فقط ميتوانيم برخي از روزنههايي كه ما را در اين مقياس (بُعد انديشة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) )، به نتيجة مورد نظر ميرساند، بگشاييم.
اوّلين شغل شاغل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه استقرار صلح در آن شهر و خاتمه دادن به خصومتها و منازعات داخلي و ايجاد صفا و سازش ميان دو قبيلة «اوس» و «خزرج» جهت مهيا شدن براي دفاع فعّالانه در مقابل دشمن خارجي، يعني «قريش» مي باشد.
به زودي بانگ جهاد بلند ميشود
اين امر براي «نقد جديد» ماية تعجّب و حيرت است. چون آنان نميتوانند در يابند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از چه رو مردم را به برگرفتن سلاح دعوت ميكند؟ لكن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بدين جهت شمشير برگرفته است كه به خوبي ميداند «مكّه» سلاح خود را برزمين نخواهد گذاشت و تاريخ در فرصتي اندك براي تأييد نظر او دلايل قاطعي نيز ارائه ميدهد.
در اينجا بهيچوجه جا و مجالي جهت مقايسه ميان «مسيحيّت و اسلام» در اين نقطه، وجود ندارد چراكه شريط و موقعيّتهاي تاريخي هماره يكنواخت نيستند، مسيحيّت از داخل با حكومتي قدرتمند روبرو بود كه سيستم آن را از درون رو به نابودي ميبرد و حال آنكه اسلام با يك حكومت قدرتمند و نظام يافتة خارجي، چونان حكومت مكّه، مواجه بود.
بنابراين يا بايد آن حكومت را از بين ميبرد و يا آنكه خود دچار اضمحلال و نابودي ميگشت، و علاوه بر اين چنين شرايط و موقعيّتهايي بر اثر تحميل حوادث به
|
|
وجود ميآيد. زيرا جهاد از نظر تاريخي نتيجة هجرت بهشمار ميآيد.
اين پديده در تاريخ يهوديت، آنگاه كه بنياسراييل به رهبري «موسي و يوشع» از خارج با دولتهاي سازمان يافتة كنارة رود اردن مواجه ميگردند، نيز تكرار شده است.
بنابراين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به منظّم كردن صفوف مردان جنگي خود، براي مبارزهاي مسلحانه كه در سال هشتم هجرت درهاي مكّه را به روي او باز ميكند، ميپردازد، امّا اين نهضت در سر راه خود پيش از روز ورود افتخار آميز مسلمانان به مكّه و به زانو در آوردن ابوسفيان مغرور، از چه فراز و نشيبهايي كه گذر نكرد؟ و چه خطراتي از آن نگذشت؟ مجموعهاي از نامهاي معتبر و شكوهمندي از آن زمان پايدار ماند و همچنان برتارك تاريخ جهان ميدرخشد، نظير «بدر1... أحد2...خندق3... حنين4...» در اين اسطوره و حماسة بزرگ، او «رهبري» است كه براي تمشيت و رفع و رجوع امور حسّاس و اتّخاذ تصميمات مهم سياسي و نيز براي ترسيم خطوط استراتژيك، همواره دخالت ميكند. امّا او پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز هست كه به اين طريق بر اعمال رهبري هم اشراف و نظارت دارد و تصميمات او را از نقطه نظر رسالتش امضا ميكند. رسالتي كه بر جاي جاي اين حماسه مُهر روحانيت ميزند تا بدينگونه آن را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . از نبردهاي بزرگ، پراهميّت، شكوهمند و سرنوشتساز اسلام كه در رمضان سال دوّم هجرت به وقوع پيوست.../مترجم/
2 . اُحد نام كوهي بود در حجاز كه يكي از جنگهاي پيامبر اسلام در سال 3 ه با مشركان در نزديكي همين كوه بوقوع پيوست. اگر چه در آغاز، برتري در اين جنگ نصيب مسلمانان شد ولي در اثر غفلت برخي از سپاهيان اسلام، مشركان زمان نبرد را به دست گرفتند و نتيجة جنگ را به سود خود تمام كردند، از وقايع مهم در اين جنگ شهادت حمزه عموي دلاور پيامبر به دست مشركان بود. علاوه بر وي هفتاد تن ديگر از مسلمانان نيز به شهادت رسيدند. /مترجم/
3 . اين جنگ كه به جنگ احزاب نيز معروف است در سال پنجم هجرت روي داد. چون در اين جنگ علاوه بر كفّار قريش، گروههاي ديگري همچون يهوديان و بتپرستان در برابر پيامبر جبهه گرفتند و از همين رو آن را احزاب ناميدند. پيامبر براي مقابله با نيروي بسيار دشمن و نيز براي جلوگيري از ورود آنان به مدينه، به پيشنهاد سلمان فارسي گرداگرد شهر را خندقي حفر كرد. با اين تدبير سپاه دشمن نتوانست راهي براي ورود آنان به شهر بيابد و تنها چند تن از پهلوانان آنان از خندق عبور كردند كه با پايمردي مولاي متّقيان علي ( عليه السلام ) به هلاكت رسيدند يا از ميدان گريختند. سرانجام كفّار با سرافكندگي از محاصرة مدينه دست كشيده، عقب نشستند. /مترجم/
4 . حنين: نام واديي است نزديك ذي المجاز كه بين آن و مكّه سه روز راه است. همچنين اين نام بر واديي اطلاق ميشده كه ميان مكّه و طائف است. در سال نهم هجرت پس از فتح مكّه، مردم اين شهراسلام را پذيرفتند ولي قبيلة هوازن و ثقيف كه در طائف زندگي ميكردند همچنان به مخالفت خود ادامه مي دادند. آنان با چهار هزار سپاهي به سوي مكّه آمدند و پيامبر با دوازده هزار تن به مقابلة آنان شتافت و در جايي به نام "حُنين" با آنها برخورد كرد. در آغاز مسلمانان مرعوب نيروي دشمن شده از ميدان گريختند و تنها پيامبر به همراه چهار تن از اصحابش، از جمله علي ( عليه السلام ) ، در مقابل آنان ايستادگي نمود. سپس مسلمانان نيز قوّت قلب گرفته به ياري پيامبر شتافتند! خداوند در اين جنگ پنجهزار فرشته به ياري حضرت فرستاد كه شرح اين ماجرا در سورة توبه آيات 25 و 26 آمده است. سرانجام اين جنگ به سود اسلام پايان يافت./مترجم/
خدا گونه سازد و به آفريدگار جهان مختص و منتسب نمايد.
آنگاه كه ساعت شروع «جنگ بدر» نزديك ميشود، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ميبينيم كه پس از ايجاد هماهنگيهاي لازم جنگي و با درك لحظة حسّاسي كه در راه اسلام قرار گرفته و سرنوشت آن را رقم خواهد زد و درحالي كه تعداد كثير سپاه دشمن را به نسبت تعداد اندك افراد تحت فرماندهي خود مشاهده ميكند، با چشمان خود به آسمان نگريسته ميگويد:
«بارالها! اگر اين عدّه كشته شوند هرگز در زمين كسي ترا پرستش نخواهد كرد، خدايا اينك وعدهات را به انجام رسان1.
همين كلمات ساده، به وضوح دلالت دارد كه «جنگ بدر» همچون جنگهاي «كان2» يا «استرليتز3» و يا «سنگاپور4» نبوده است.
اين اسطوره و حماسة بزرگ، با نبوغ تواناي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ارادة خارقالعادّه او از يك پيروزي به پيروزي ديگر تا جنگ «حنين» ثبات و ادامه مييافت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اللهم ان تهلك هذه العصابة لن تعبد في الارض، اللهم انجز ما وعدت ..."طبري" در تاريخ خود /ج2/ صفحة 149 نيايش پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به قرار زير آورده است.
اللهم ان تهلك هذه العصابة اليوم لا تعبد.../مترجم/
2 . كان Cane جنگي كه در قرن سوّم قبل از ميلاد به وقوع پيوست و طيّ آن ارتش روم توسّط فرمانده قرطاجني بنام "هانيبال" شكست خورد و بدينسان رعبي عظيم در دل روميان افكنده شد.
"هانيبال" (247-128 ق.م ) بزرگترين دشمني بود كه روميها براي خود سراغ داشتند. وي در 221 ق.م جانشين همسر خواهرش "هازدروبال" شد و فرماندهي ارتش قرطاجية اسپانيا را بعهده گرفت... هر چند اطّلاعات ما دربارة وي از طريق دشمنان او ميباشد، ولي در مجموع "هانيبال" را فرماندهي مهربان و عادل برشمردهاند... و از بزرگترين فرماندهان نظامي در طول تاريخ.. "الموسوعة: العربية الميسر" / باشراف محمّد شفيق غربال/ صفحة 1887 ـ "المنجد"/ بخش معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 432/ در ذيل ماده "كان" آورده است:
شهري است از شهرهاي ايتاليا كه در آن "هيبل" در سال 216 ق.م بر لشكر روماني پيروز گرديد.../مترجم/
3 . جنگي كه در آن ناپلئون در سال 1804 بر ارتش نمسوي غالب آمد "ع.ش" يا "اوستريا" از كشورهاي اروپاي وسطي كه ميان آلمان و سويس و ايتاليا و يوگسلاوي و مجارستان قرار دارد. اين كشور قبل از سال 1918 تحت فرمانروايي يك امپراطوري گسترده با مجارستان متّحد بود...(المنجد/ معجم الاعلام الشرق و الغرب/ صفحة 540) /مترجم/
4 . جنگي كه ژاپنيها طيّ حملات گستردهاي به شبه جزيرة مالاكا در سال 1942 شهر "سنگاپور" را از اشغال انگلستان خارج ساخته و نيروهاي بريتانياي كبير را مجبور به تسليم نموده و خود شهر مزبور را تصرّف كردند "ع.ش".
البتّه اين شهر سه سال بعد يعني در سپتامبر 1945 مجدداً به اشغال انگلستان در آمد.
"سنگاپور" شبه جزيرهاي است در انتهاي شبه جزيرة "مالاكا" در جنوب آسيا كه 534 كيلومتر مساحت و 1120800 تن جمعيّت دارد.
در سال 1819 ميلادي انگليسيها آن را متصرّف شدند و تا سال 1946 در دست داشتند، از آن پس جزو كشورهاي مشترك المنافع قرار گرفت، مركز مهم تجارتي ميان اقيانوس كبير و اقيانوس هند ميباشد زيرا "بندر سنگاپور" در كنار "تنگة مالاكا" قرار دارد كه ايستگاه مهم تجارتي است.
(ر.ك به فرهنگ فارسي/ دكتر محمّد معين/ به نقل لغتنامة دهخدا/ ج22/ صفحة 670 ـ دائرة المعارف فارسي/ دكتر غلامحسين مصاحب/ ج1/ صفحة 1352 ) /مترجم/.
عمق نظر و بينش محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در تصميمگيريها گهگاه تمامي صحابه را به تحيّر واميداشت. نخستين پيمان ديپلوماتيكي كه وي با نمايندگان مكّه امضاء كرد، براي برخي از صحابه، موجبات دهشت و شگفتي را فراهم آورد، آنچنان كه آنان، از امضاي اين پيمان، تقريباً احساس عار و ننگ ميكردند؟!
واقعه چنين بود كه نمايندگاني از مكّه براي امضاي پيماني با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، نزد او آمده بودند. مفاد اين پيمان آن بود كه بعد از اين هركس از مردم مكّه، از آن شهر بگريزد و به جمع ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بپيوندد، بايد تسليم مكّيان شود، زيرا در آن هنگام بسياري از مؤمنان مستضعف مكّه از فرط ظلم و ستم قريش متواري شده به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميپيوستند تا در ساية امنيّت «مدينة الانصار» زندگي كنند... پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيدرنگ اين قرار داد را، بدون آنكه عطف بماسبق شود، امضاء نمود و آن را به اجرا گذارد! چنين تصوّر ميشد كه از نظر ديپلماسي، پيروزي از آن مكّيان شده است و مسلمين از بابت انعقاد چنين پيماني خشمگين بودند، در حالي كه مكّيان امضاي اين پيمان را رسوايي بزرگي براي مسلمانان تلقّي ميكردند،در همان لحظهاي كه نمايندگان در حال مبادله متون پيمان نامهها بودند، مردي كه از مكّه گريخته بود به اردوگاه مسلمانان پناه آورد. نمايندگان مكّه، فوراً از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درخواست كردند تا آن مرد را با آنان تحويل دهد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز تسليم خواستة آنان شد. در حالي كه يارانش، از مشاهدة چنين موضعي سخت متعجّب و مبهوت بودند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن مرد را به مكّيان تسليم كرد ولي او در ميان راه، آنان را فريفت و فرار كرد و به مكان امني پناه برد. در اندك زماني، بسياري از مسلمانان كه در مكّه تحت ستم و تعدي قريش قرار داشتند به او پيوستند. اين قانون شكنان انقلابي، در مسير حركت كاروانهاي مكّيان كمين كرده آنان را غارت مينمودند. زماني نگذشت كه تجارت شهر مكه دستخوش فلج و نابساماني گشت و اين كار، مكّيان را واداشت تا با كمال سر افكندگي به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متوسّل شده تا او برخلاف شروط پذيرفته شدة در پيمان، مؤمنان فراري مكّي را در اردوگاه خود پذيرا گردد. و بالاخره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بدينگونه توانست تمام امتيازات موجود در پيماننامه را كه تنها شرط ناعادلانة آن توسّط خود منتفعان از آن باطل اعلام گرديد، به نفع خود اختصاص دهد و بدينسان محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در همان حال كه در مقام «نبوّت» در راه خدا هدايت ميفرمود، در مقام «قيادت و پيشوايي» نيز به ياران خود متعاليترين دروس ديپلماسي و استراتژي جنگي را
|
|
ميآموخت و با اين رهبري دو بُعدي و پيشوايي مزدوج توانست بزرگترين، پاكترين و آگاهترين فاتحان را از ميان جامعة اسلامي به تاريخ بشريّت عرضه كند، فاتحاني كه در آن زمان از كاملترين چهرههاي نوراني و درخشان بهشمار ميآمدند.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها افراد مؤمن و پرهيزگار تربيت نكرد، بلكه در كار ساختن روحيههايي درخشان و عقولي نوراني و ارادههايي پولادين بود. او درك مسئوليّت و شهامت اراده را در هر انساني رشد ميداد و فضيلت و فرزانگي را در سادهترين صورتها بزرگ مينمود و بالاخره مشوّق تمامي افراد جامعة اسلامي در پيروي از «الگو»ي سبقت و مسارعه بسوي خير بود1 و خود به عنوان «اسوه» به فرمان قرآن كريم پيشاپيش اين مسابقه و مسارعه قرار داشت2.
هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) افراد خود را به سوي «تبوك3» رهبري ميكرد، به نظر ميرسيد كه قصد او از اين هدف ساده، فراتر رود. گذر از صحراي عربستان، آنهم در شدّت گرماي فصل تابستان و اجبار ياران تشنهاش به ادامة حركت، كه رنج و سختي راه داشت آنان را از پاي ميانداخت، بدون آنكه حتّي اجازه داشته باشند در كنار «چاههاي مدين» اندكي اتراق كنند، اينها همه تنها برخاسته از بكارگيري روشهاي نظامي و فنون جنگي نيست، بلكه از آموزش و تربيتي عالي سرچشمه ميگيرد. علاوه بر اين، پيمودن چنين راهي كه در نوع خود بيهمتاست از خودسازي جسمي و روحي ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آن واحد حكايت ميكند تا آنها بتوانند به اين وسيله، آمادگيهاي لازم جهت سفرهاي دور و دراز و طاقتفرساي جنگي در گوشه و كنار جهان را كسب نمايند.
محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خود نيز در طول اين سفر جانفرسا، تحمّل كنندة فشارهايي بود كه بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اشاره به آيات شريفه " وَسارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ..." سورة آل عمران آية 133 و " سابِقُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ..." سورةحديد / آية 21/ مترجم/
2 . اشاره به آية شريفه: " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ..." سورة احزاب آية21 /مترجم/
3 . تبوك: شهركي در راه حج از دمشق به مدينه. در رجب سال نهم هجرت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با سپاه اسلام كه تعداد آنان به 30000 ميرسيد به عزم جنگ با روم به طرف شام حركت كرد. زيرا به آن حضرت گزارش داده بودند كه روميان انديشة حمله به مدينه را در سر دارند. پيامبر، علي را براي سرپرستي اهل بيت خويش در مدينه گذاشت و خود با سپاهيان عازم شد. پيش از آنكه پيامبر به تو تبوك رسد، كافران از ترس متواري شدند. البتّه پيامبر در اين سفر با برخي از امراي عرب و رؤساي قبايل درگير جنگ شد و آنان را مغلوب كرد. در طول اين سفر، سختيهاي فراواني به سپاه اسلام رسيد كه تفصيل آن در كتب تاريخ اسلام و سيرة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده است. /مترجم/
افراد لشكرش تحميل ميكرد. اين همان راهپيمايي عظيم و حيرتآوري بود كه به «دينيه1» نقّاش، الهام بخش تابلوي جاويداني گرديد كه در آن نبوغ اين نقّاش آفرينشگر صحرا با روحي مؤمن و سوزنده پيوند خوده است.
محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به اعتبار آنكه «پيامبر» است، پيوسته در سلوك شخص حقيقي خود گام برميداشت. او ساعات بسياري از شب را به انجام نوافل ميگذراند،امّا با اين وجود هيچوقت اصحاب خود را بر انجام چنين عباداتي مجبور نميساخت.
او با آنكه «رهبر» بود هيچگاه خود را بر اصحابش برتري نميداد، بلكه سلوك شخصي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حد و مرز توان بشري را در نظر آنان جلوهگر ميساخت. ياران وي در مدينه بناي اوّلين مسجد را كه بر «اساس تقوا و خشنودي الهي» پايهريزي ميگشته بنامينهادند2، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز همچون ديگر اصحابش سنگها را بر دوش ميكشيد. هر كدام از آنها يك سنگ بر دوش ميگرفت و در اين ميان محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به يكي از اصحاب مؤمنش ـ عمّار ياسر3ـ نظر نمود كه هر بار دو سنگ بر دوش خود ميگذاشت! پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي تشويق عمّار او را خطاب كرده فرمود: «براي همة اينان يك اجر و براي تو دو اجر خواهد بود4».
ساير موقعيّتها، اينچنين به او فرصت ميداد تا صحابة خود را دلگرمي داده و در بسياري از موقعيّتها فرصت مييافت تا ياران خويش را تشجيع نموده و به آنان تعليم و آموزش دهد.
او نميخواست از چيزي غفلت ورزد تا مبادا صفا واخلاص اصحابش را لكّهدار نموده، و يا تلاشهاي آنان را خدشهدار كند. او در مقابل كجرويها ايستادگي ميكرد، مخصوصاً اگر اين اشتباهات در پيشبرد رسالت او همچون معجزهاي تلقّي ميشد. به نظر ميرسيد كه او در تلاش آن بود تا اذهان يارانش را از «معجزههاي معمولي» كه تنها برانگيزندة احساسات زودگذرند، دور نگهدارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 Dinet
2 . نخستين مسجدي كه بر فرمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه ساخته شد، مسجد "قبا" بود و بدين مناسبت اين آية شريفه نازل گرديد "لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ...الخ" سورة توبه/ آية 108.../مترجم/
3 . عمّار فرزند مردي به نام ياسر و زني به نام سميّه از بردگان قريش بود. پدر و مادر وي نخستين شهداي اسلام بشمار ميآيند كه به خاطر ايمان به اسلام مورد شكنجههاي فراوان واقع شدند و سرانجام به شهادت رسيدند. عمّار خود تا دورة خلافت علي ( عليه السلام ) زنده بود و در جنگ صفّين، با آنكه بينايي خود را از دست داده بود و حدود نود سال داشت در ركاب علي ( عليه السلام ) به جنگ معاويه آمد و در همان جنگ شربت شهادت نوشيد. پيامبر دربارة وي فرموده بود كه عمّار را فئه باغيه (گروه سركش) از پاي در خواهند آورد. /مترجم/
4 . الروض الانف/ ج2/ صفحة 13: للناس اجر و لك اجران.
مثلاً در روز دفن تنها پسرش ابراهيم، كه داشت به سن بلوغ ميرسيد ـ كسوف كلي رخ داد. مردم اين كسوف ناگهان را نشانهاي از همدردي طبيعت با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دانستند! لكن او با دورانديشي خاص خود متذكّر كجانديشي آنان گرديد و فرمود:
«خورشيد و ماه دو نشانه از نشانههاي خدايند و براي مرگ و زندگي كسي نميگيرند1».
تفصيل تاريخي را كه «سيرة نبوي» با اين بساطت و سادگي براي ما روايت ميكند، اخلاص مطلق محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است و نيز به ما خاطر نشان ميكند كه عقايد شخصي وي قائم بر زمينههاي شبه معجزه نبوده است.
در هر حال در پرتو نور اين سند موثّق روحي امكان ندارد كه ما اين اعتقاد را نتيجة استعداد عقلي غير سليم بدانيم و يا براي تفسير برخي از حوادثي كه در درون يا بيرون اين شخصيّت رخ ميدهد آن را به نشانهاي از عالم بالا توجّه دهيم. چون محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) داراي فكر و روحي قاطع است و تمايل ندارد براي تأييد رسالت خود به عاملي غير از يگانه معجزهاش ـ قرآن ـ متّكي باشد.
اسطورة محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينك به اوج خود رسيده و دعوت نبوي به منتهاي خود واصل شده، او خود اين نكته را دريافته است. وي به «معاذبن جبل» صحابياي كه براي تبليغ اسلام در يمن، راهي آن ديار است، آخرين وصاياي خويش را املا مينمايد او در حال وداع با وي، چنين ميگويد:
«اگر تقدير چنان بود كه بار ديگر ترا ببينم سفارشهاي لازم را براي تو خواهم گفت، امّا اين آخرين باري است كه با تو سخن ميگويم و ما پس از اين با هم نخواهيم بود مگر در روز حشر2».
ابوبكر و عمر هم چنين احساسي را نسبت به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) داشتند، آنها فهميده بودند كه عمر وحي به پايان خود نزديك شده است. همچنين در اين آيات قرآني به پايان قريب الوقوع و نزديك رسالت نيز اشارت رفته است:
«چون ياري خدا و پيروزي فرا رسد و بيني مردم را كه دستهدسته در دين خدا وارد ميشوند. پس پروردگارت را تسبيحگو و از او آمرزش طلب كه اوست بسيار توبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح بخاري: ان الشمس و القمر آيتان من آيات الله لا ينكسفان لموت احد و لالحياته.
2 . اثري از اين روايت در كتابهاي حديث نيست. "ع.ش" متن روايت اينست: "لَوْ حَدثَ لي اَن اَدراكَ يوماً فسأ و جزلك ما عِنْدي مِنَ الوَصايا،وَ لكِنْ هذِهِ هِيَ الْمَرَّةُ الاَخيرةُ الَّتي اُحادثكَ فيها، وَلَنْ نَجتمع اِلاَ يَوْم الْحَشْرِ. /مترجم/
پذيرنده1»
به هر حال همة قرائن بر اين واقعيّت دلالت دارد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به نزديك شدن پايان عمر خويش واقف است. او ميخواست وصاياي آخرينش را به امّت املا كند و بدين منظور مناسبت عظيم و باشكوهي را اختيار كرد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين سال (سال آخر عمرش) به انجام دادن فريضة حجّ اظهار تمايل نمود و هزاران تن به قصد زيارت خانة خدا مدينه را ترك كرده، با او همراه شدند. حُجّاج ديگري نيز از اطراف و كناف جزيرة العرب به مكّه آمده به آنان پيوستند. در اينجا پيامبر تمام شعائر حج را به انجام رسانيد، گويي ميخواست بدينگونه چگونگي انجام دادن مناسك حج را در اذهان معاصرانش تثبيت كند تا اين اعمال از طريق نسل معاصر به نسلهاي بعدي منتقل شود.
سپس برشتر خود سوار شد و از كوه عرفات بالا رفت و آخرين خطبة خود (خطبة وداع) را ايراد كرد.
يكي از ياران بلند آواز وي نيز انتخاب شد تا سخنان رسول را جمله جمله در ميان مردم بانگ دهد.
به هنگام غروب خورشيد، در حاليكه ساية پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر بلنداي كوه عرفات محو ميشد، بنظر ميرسيد همچون روز كه اينك در دروازة افق رنگ ميباخت او نيز از دنيا آهنگ كوچ كرده است. سخنان وي مانند آوايي ملكوتي به گوش مردم ميرسيد و آنان اندوهبار و خاموش در حالي كه از شدّت تأثّر، سرها را به زير افكنده بودند به نداي او گوش ميسپردند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پايان سخنانش بانگ برآورد: «آيا رسالتم را ابلاغ كردم؟2» و جمعيّت در كمال اندوه و بهت يك صدا پاسخ ميگفتند: «آري... سوگند به خدا آري3».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة نصر/ آية 1 تا آخر: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ *وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً *فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً.
صحيح مسلم از ابن عباس روايت كرده است كه آخرين آياتي كه بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل گرديد، آيات سورة نصربود...(ر.ك به "الاتقان في علوم القرآن"/ سيوطي / ج1/ نوع8/ و / تاريخ و علوم قرآن / علي حجتي كرماني/ چاپ پنجم/ صفحة 43)
و همچنين محمّد بن كليني، از منصور بن عبّاس، از علي به مسري، از امام صادق ( عليه السلام ) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: آخرين سورة نازل شده بر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) "اذا جاء نصرالله و الفتح" بود و نيز شيخ صدوق از علي بن معبد، از حسين بن خالد نقل ميكند كه وي گفت:
حضرت علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) ميفرمود: از پدرم شنيدم كه از پدرش امام صادق ( عليه السلام ) حديث ميفرمود كه آخرين سورة نازل شده سورة "النصر" بود (ر.ك "البرهان في تفسير القرآن "/ ج1/ صفحة 29 ـ به نقل "تاريخ و علوم قرآن" / صفحة 43 ) /مترجم/.
2 . الاهل قد بلغت؟
3 . نعم... اللهم نعم... اين جمله در صحيح بخاري آمده است، امّا مقريزي پاسخ مردم را به رسول
خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينچنين آورده است: "قالوا نشهد انّك قد بلغت واديت و نصحت: شهادت ميدهيم كه تو ابلاغ نمودي رسالت خويش را و ادا كردي و ما را پند دادي" و اين نقل به اصل نزديكتر است.../مترجم/