بخش 11

اندیشه محمد پیام خصائص ظاهری وحی نزول تدریجی وحی وحدت کمی قرآن

«پديدة شگفت قرآن» مشخّص كرده، و نيز نخستين مرتبه‌اي است كه شخصيّت مزبور از روي قصد، موقعيّت روشن و ارادي خود را در برابر شخصيّت متكلّم باز مي‌يابد.

متكلّمي كه به يك بيسواد و امّيِ حيرت زده فرمان خواندن مي‌دهد، درحاليكه بنظر مي‌رسد كه اين دستور در بادي امر بسيار غير مأنوس و نامعقول جلوه مي‌‌كند.

بعد از اين و تا پايان رسالت، خواهيم ديد كه شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با شخصيّت متكلّم آنگاه كه او را مورد خطاب قرار داده، ‌هيچگاه سخن نمي‌گويد و تنها سكوت اختيار مي‌كند و اين سكوت شايستة امعان نظر است، چراكه چنين سكوتي غايت ادراك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مقابل پديده‌اي كه از اين زمان به بعد در مقابل آن موضع تسليم اختيار كرده است را ثابت مي‌كند.

پس از اين «شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ‌» همواره در برابر خطابات قرآني خاموش مي‌نمايد. خطاباتي كه حوادث خاص تاريخ زندگي او را بازگو نمي‌‌كند و آلام و دردهاي او (به ويژه فقدان گرامي‌ترين همسر و والاترين عمو) را، منعكس نمي‌سازد.

درحالي كه به خوبي مي‌دانيم تا چه اندازه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به اين دو شخصيّت مهر مي‌ورزيد.

ـ اين نگرشها كه مبني بر عدم هرگونه نشانة انساني دركلام قرآني بوده و در آن شخصيّت‌ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بجز تصوير يك مخاطب مفرد نيامده است، براي ما امكان دارد تا بر وضوح و روشني هرچه بيشتر آن بيافزاييم.

ـ در واقع، در قرآن آياتي آمده كه توجّه ما را به شكل غريب و شگفت آوري به خود جلب مي‌كند، چرا كه شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين آيات نقشي فريد و شكلي بي‌نظير به خود گرفته است.

ـ به عنوان مثال مي‌توان آية ذيل را مورد توجّه قرار داد:

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّي إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَجاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ...(1)

شايسته است كه در اين آيه به انتقال غير عادّي ضمير مخاطب (كُمْ) ـ شما ـ به ضمير غايب ( عليهم السلام ) ـ ايشان ـ توجّه كنيم، چرا كه نمي‌توان آن را يك اشتباه نحوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة يونس/ آية 22: او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير مي‌دهد تا وقتي كه در كشتي‌ها باشيد و آنها با بادي خوش ايشان را ببرند و بدان شاد شوند (ناگهان) باد تند بوزد و از هر جا موج بر آنها بيايد و دانند كه بدان احاطه شده‌اند...

قلمداد نمود1... چون تصوّر اين خطا در قرآن با آن اسلوب كامل ادبي كه به عنوان شاهدي عظيم بر دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطرح مي‌شود، ممكن نيست، و اگر به‌راستي در اين آيه اشتباهي رخ داده بود تصحيح آن پس از مدّتي اندك، كاري ضروري و سهل و ممكن بود.

ـ بنابراين اگر چنين نكته‌اي نشأت گرفته از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه قرآن را براي خود و اصحابش مي‌خوانده، نبوده و چنين خروج از قاعده، نزد او خطا به‌شمار نمي‌آمده، خود دلالت مي‌كند كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به هيچ وجه قدرت تصرّف در آيات قرآني را نداشته است.

علاوه بر اين ما اين مسأله را در شكل ادبي آن بررسي نمي‌كنيم، بلكه آن را از وجهة «تحليل رواني» مورد توجّه قرار مي‌دهيم، ما شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در اين ظهور ناآشنا و در اين خروج از «قاعدة مألوف» در كمال روشني و به‌طور پياپي در دو نقش مختلف مشاهده مي‌كنيم.

ـ اين شخصيّت يكبار در نقش مخاطبي جلوه مي‌كند كه مستقيماً مورد خطاب قرار مي‌گيرد. و در واقع جزو افراد مخاطبي مي‌باشد كه ضمير (كم) به آنها توجّه دارد.

ـ امّا بار ديگر با آمدن ضمير ( عليهم السلام ) به عنوان شاهدي غير مستقيم جزو مغايبين محسوب مي‌گردد. اين انتقال غير منتظره ضمير، دو حالت مختلف روحي در پي ‌دارد كه نمي‌توان حالت دوّم را از چيزي غير از حالت اوّل نتيجه‌‌گيري كرد و يا آن را در يك شخصيّت معيّن كه در اينجا شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است، به تجسّم آوريم.

ـ به تعبير ديگر ضمير ( عليهم السلام ) درآية مذكور بايستي نتيجة نفسي مستقيم و مباشر ضمير (كم) باشد، يا آن‌كه به واسطة يك نتيجة واسط به آن وابسته باشد2.

در اين حال مي‌بينيم كه از نظر رواني انتقال ضمير از (كم) به ( عليهم السلام ) با فاعل‌هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انتقال از خطاب به غيبت و يا از غيبت به خطاب هر چند يك كار استثنايي و خروج از قاعدة مألوف ادبي است، ولي اشتباه نحوي نيست كه صناعتي است از صناعات لفظي كه در علم بديع بدان "التفات" گويند و بنا به گفتة برخي از بزرگان:

"عرب اين كار بسيار كند"... و در قرآن كريم علاوه بر آية مزبور امثال ديگري از اين سنخ وجود دارد، مثلاً در سورة انسان/ آية 21و 22 درست برعكس آية شريفه مذكور در متن، انتقال از غيبت به خطاب را مشاهده مي‌كنيم:

وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً.

(رجوع شود به كتاب "الاضداد" محمّد بن القاسم الانباري / صفحة 134 ) /مترجم/

2 . مقصود از نتيجة نفسي در اينجا همان حلّ مسألة نفسي است، چون فرض بر آن است كه هر مشكلي راه حلّي مناسب به خود دارد كه نتيجة نفسي آن محسوب مي‌شود... مثلاً كلمه‌اي كه به عنوان "مبتدا" ذكر مي‌شود و به تنهايي فايده‌اي نمي‌رساند، با "خبر" كامل مي‌گردد، بدينسان مي‌توان اين بينش را بر آية فوق الذكر منطبق نمود و مسألة دوّم را، همچون نتيجه‌اي نفسي از مسألة اوّل ناشي دانست "ع.ش"

متتابع در اين آيه، در اصل صورت آن هيچ‌گونه انتقال خاصّي پديد نمي‌آورد. ما همان‌طور كه واضح است ملاحظه مي‌كنيم كه با وجود دگرگوني فاعلها، فعل‌ها همان منظره را بر تابلو ترسيم مي‌كنند.

ـ بنابراين، انتقال جزيي است. امّا آيا ممكن است بدين سبب، اين انتقال جزيي را بر مجرّد تداعي معاني كه در ضمير ناآگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درجريان است، حمل نمود؟

ـ واقع چنين است كه وقتي تداعي معاني به ويژه در عمليات ناخودآگاه به خصوص در خواب - دخالت مي‌كند تنها به تغيير موقعيّت نسبي فاعل با انتقال آن از شخصي به شخص ديگر اكتفا نمي‌ورزد، بلكه علاوه بر اين، خود فاعل، فعل خود را نيز دگرگون مي‌سازد.

ـ در اين آيه شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به‌طور مشخّص فاعل ضمني بوده كه موقعيّت وي نسبت به فاعل حقيقي دگرگون مي‌شود امّا فعل، همچنان كه درآية مذكور گذشت مستمرّاً ادامه دارد.

ـ بنابراين نمي‌توان تصوّر كرد كه تداعي معاني سبب رواني است كه باعث ايجاد تغيير شده است. اين دگرگوني تنها در شكل نحوي آيه ظهور كرده است، بدون آن‌كه هيچ‌گونه تغييري در عناصر آن صحنه بدهد1. قدماي از مفسّران و تفاسير كلاسيك نيز از اين مسأله با عنوان «التفات» بحث كرده‌‌اند.

ـ امّا التفات، تنها تفسيري است سطحي از مشكلي كه ما كليد حلّ آن را در اينجا ارائه داديم... به عبارت ديگر «التفات» تنها يك تفسير ادبي محض بوده كه از نظر روانشناسي جز بر حدوث يك فعل مورد نظر از يك ذات مختار كه همان «ملتفت» است، دلالت بر چيز ديگري ندارد.

ـ بنابراين، چنين نگرشي از «التفات» نمي‌تواند يك تحليل روحي كه به دنبال آن هستيم به ما اعطا كند، مگر آن‌كه از تمامي صفاتي 2 كه براي شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به اثبات رسانده بوديم، عدول كنيم.

ـ و بالاخره علي‌رغم آن‌كه اين مسائل ثابت شده، با اسلوب دكارتي كه عقل را در چهار چوب تنگ شيوة وضعي و اثبات گرايي قرار مي‌دهد، مخالفت دارد ولي ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ولذا مفسران در ذيل جمله "وَ جَزَيْنَ بِهِمْ" تصريح كرده‌اند كه "هاهُنا اَرادَ جَزَيْنَ بِكُمْ" و يا "اِنَّ هِذِا كانَ لَكُمْ جَزاءً" در دو آيه شريفه سورة انسان كه در حاشية صفحه پيش بدان اشارت رفت، معنايش "اِنَّ هذا كَانَ لَهُمْ جَزاءً" مي‌باشد /مترجم/

2 . مقصود از صفات، همان است كه ما در بحث خود دربارة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ذكر كرديم و او را مخلص و داراي فكري قاطع و منظّم و ... برشمرديم.

را ناچار مي‌كند كه كليد حلّ اين مشكل را در محلّ ديگري خارج از حالت روحي شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جستجو كنيم.

ـ همچنين ناچاريم در اين صورت طرح ديگري را مشخّص نموده تا «پديدة قرآني» بتواند در آن، رو به اتمام رفته و قبل از آن‌كه بر شخصيّت مبلغ و حامل آن تأثير كند، خود به حدّ كمال برسد.

و چون امكان تصوّر اين طرح و زمينه در شخصيّت انسان ديگري وجود ندارد، لاجرم ما آن را بايد در ذاتي غيبي (متافيزيكي) كه با شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جز از راه «وحي» ارتباطي ندارد، دريابيم.


254



255


انديشة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از كنار مزرعة مردي مدني مي‌گذشت. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او اشاره كرد كه از طريق معيّن ديگري در تلقيح نخل استفاده كند. پس از گذشت مدّتي، آن حضرت متوجّه شد كه آن مرد روش پيشنهادي وي را به‌خاطر عدم نتيجة مطلوب رها كرده است. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن مرد را به‌خاطر چنين كاري مورد تحسين قرار داد و فوراً بيان داشت كه تجربة شخصي انسان بر نظر فرد ترجيح دارد، حتّي اگر آن نظر دهنده پيامبر خدا باشد1.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اينجا قول درست آن است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) طريقة ديگري به آن مرد پيشنهاد نكرد، بلكه مطابق آنچه كه در صحيح مسلم/ ج4/ تحت عنوان (باب وجوب امتثال ما قاله النبي شرعاً دون ما ذكره ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) من معايش الدنيا علي سبيل الرأي) از موسي بن طلحه از پدرش روايت كرده كه گفت: با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به عدّه‌اي رسيديم كه بالاي درختان نخل مشغول كار بودند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: "اينها چه مي‌كنند؟" گفتند: "روي نخل عمل تلقيح انجام مي‌هند" يعني نر را داخل ماده گذاشته آنها را لقاح مي‌هند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: گمان نمي‌كنم كه اينكار نفعي داشته باشد.

چون آن عدّه از اين سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اطّلاع يافتند، دست از آن كار كشيدند، ‌پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از كار آنان مطّلع شد و گفت: اگر آن روش براي آنان سودمند است، همچنان آن را انجام دهند و من تنها گمان كردم كه اين كار سودمند است. بنابراين من بخاطر اين گمان مورد مؤاخذه قرار نخواهم گرفت، ولي اگر از جانب خدا براي شما سخني گفتم به آن عمل كنيد كه من هرگز به خداوند سخن دروغ نسبت نمي‌‌دهم.

همچنين از عايشه از ثابت از انس روايت شده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به عدّه‌اي گذر كرد كه درختان را تلقيح مي‌كردند،‌ فرمود: "اگر چنين نمي‌كردند بهتر بود"... درختان خرما باري نياوردند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از مدّتي دوباره بر آنها گذر كرد و چون درختان نخل را به آن وضع ديد سؤال كرد: نخلهاي شما چرا اينگونه شدند؟

گفتند، يا رسول الله ! شما چنين و چنان گفتي. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: شما خود به كارهاي دنيايتان آگاهتريد. از اين بيان استفاده مي‌شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين ميان طريقه‌اي مشخّص به آنها پيشنهاد نكرده، بلكه آن حضرت تنها در بازدهي مطلوب كار آنان شك نموده است. و در پيشنهاد خود جنبة احتمال را در نظر گرفته است، نه جنبة الزام را. و به همين دليل متعاقب نتيجه‌گيري خود در روايت اوّل آورده است كه (من چنين مي‌پنداشتم) و در روايت دوّم گفته است كه (شما در امور دنيوي خود آگاهتريد) مؤلّف خود در پاورقي متذكّر شده است كه (اين روايت از دو طريق مختلف نقل شده يكي از طريق سفيان بن العاص و ديگري از انس) و در مراجعي كه نزد من موجود است هيچ نشانه‌اي از صحابي بنام سفيان بن العاص نيافته‌‌ام. "ع.ش"...

از اين روايت (كه مأخذ آن، چنانكه مترجم عربي نيز يادآور شده است "صحاح" مي‌باشد، به ويژه از عبارت: "شما به كارهاي دنيايتان آگاهتريد")، سوء استفاده‌هايي بعمل آمد كه يكي از مظاهر بارز و در عين حال فاجعه‌بار آن در تاريخ صدر اوّل اسلام، موضوع "امامت" بود كه آن را كاري دنيوي تلقّي كرده و كردند آنچه كردند و آنچه كه نبايد مي‌شد، بوقوع پيوست؟! /مترجم/

ـ از نقطه نظر تاريخ، سفارشي را كه پيامبر به آن زارع كرده «حديث» محسوب مي‌شود و از اين جهت آن تقريباً در نظر مفسّران و فقها داراي ارزش خاصّي است. با اين وجود ما مي‌بينيم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خود اين حديث را در مقابل تجربة سادة آن مرد كشاورز بي‌اثر مي‌داند. و بر رجحان عقل و تجربه در فعّاليت‌هاي زندگي دنيوي اقرار مي‌نمايد.

ـ مضافاً آن‌كه ما يك موقعيّت را سراغ نداريم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درآن آيه‌‌اي از قرآن را با تجربة فردي نفي كرده باشد، حتّي اگر آن تجربه به وسيلة خود او بدست آمده باشد1.

ـ بلكه بر عكس، برخي از حوادث تاريخ تمسّك شديد آن حضرت در اين زمينه را به ما نشان مي‌دهد.

او به هر قيمتي،‌ مطلقاً از آيات قرآني شانه خالي نمي‌كرد. نمونه‌اي از تمسّك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مي‌توان در عدول ناگهاني او از حجّ2 ملاحظه كرد. حجّي كه وي از سال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بعضي از علماء به جواز نسخ كتاب به سنّت قائل هستند و در تأييد نظر خود اين آيه را مورد استشهاد قرار داده‌اند.

" وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً. " و چنين مي‌گويند كه حكم كتاب در اين آيه با اين سخن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) منسوخ شده است كه فرمود (اين حكم را از من فرا گيريد زن بيوه سنگسار مي‌شود و دختر باكره حد مي‌خورد= خذوُاعَنّي، خُذواعَنّي. قَدْ جَعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبيلاً، اَلثيبُ تُرجم و البكر تُجلد)... در اين زمينه نظريّات ديگري نيز وجود دارد كه نسخ كتاب به سنّت را مجاز نمي‌شمارد. امّا موضوع نسخ سنّت به كتاب يا نسخ كتاب به كتاب اكثريّت قاطع علما بر آن اتّفاق دارند. و مؤلّف اعتقاد دارد كه قول پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه فرمود: از من فرا گيريد... شرح و توضيح آيه بوده است نه نسخ آن. "ع.ش"

مبحث "نسخ" را مي‌توانيد بطور مشروح در كتاب "تاريخ و علوم قرآن"/ از همين قلم، مطالعه كنيد.../مترجم/

2 . مقصود همان جَجّي است كه هيچگاه مناسك آن از جانب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و يارانش، انجام نپذيرفت و در ميان راه به پيمان‌نامة معروف و تاريخي "صلح حديبيّه" تبديل شد كه در آيات شريفة "سورة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) " با طليعة " لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ..."، بدان اشارت رفته است...

ياد آور مي‌شويم كه در معاهدة حديبيّه بر متاركة جنگ با شرايطي توافق حاصل گرديد، از جملة شرايط اين

بود كه مشركان و هم‌پيمانان، به اسلام و مسلمانان و هر گروه كه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هم پيمان باشد، متعرض نشوند...

قبيلة "خزاعه" با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قبيلة "بكر" با قريش هم‌پيمان شدند... بعد قبيلة بكر با هم ياري قريش پيمان صلح و قرار داد متاركة جنگ را نقص نمودند و به قبيلة خزاعه تجاوز كرده، آنان را كشتند، تني از خزاعه بعنوان استغاثه نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمده و اين اشعار را خطاب به آن حضرت انشا نمودند:

لاَ هُمِّ اَنّيِ ناشِدٌ مُحَمَّداً ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

حَلْفَ اَبينا وَاَبيكَ الاَ تْلَدا

اِنَّ قُرَيْشاً اَخْلَفوُكَ الْمَوْعِدا

وَ نَقَضوُا ذِمامَكَ الْمَؤَ كَّدا

هُمْ بَيَّتُونا بِالْحَطيمِ هُجَّداً

وَ قَتَلوُنا رُكَّعاً وَسُجَّدا

... من محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به سوگند ياد آوري مي‌كنم، يادآوري مي‌كنم اي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ! سوگند ديرين پدر ما و پدرت را. همانا قريش با معاهدة تو مخالفت كردند و پيمان استوارت را بشكستند، بر ما در حالي كه بين ركن و مقام به تهجّد مشغول بوديم، شبيخون زده و در حال ركوع و سجود ما را به قتل رسانيدند../مترجم/

قبل خود را براي آن آماده كرده بود.

تنها علّت عدول آن حضرت آن بود كه وحي به محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چنين امر كرده و او هم نيز اطاعت نموده بود. در حاليكه نزديك بود اين تصميم ناگهاني ميان مسلمانان باعث بلوا و شورش شود1. بنابراين ما در مقابل دو انديشه قرار گرفته‌ايم كه هر دو با ارزش متفاوتي در نظر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تجسّم يافته است: يكي طرز انديشة شخص اوست كه از معرفت و دانش بشري او ناشي مي‌شود و ديگري وحي قرآني است كه بر او نازل مي‌گرددد و طبيعي است كه ما در اينجا در مورد قرار دادن خطَ فاصل دقيقي بين اين دو انديشه در ضمير آن حضرت به بحث پردازيم تا در روشن ساختن «پديدة قرآني» گامي فراتر بگذاريم.

ـ اين تشخيص نزد پيامبران ديگر نيز وجود داشته است كه ما مي‌توانيم در بحث خود دربارة «ارمياء نبي»، آن را به‌درستي درك كنيم، وي متوجّه شد كه «حناني»، پيامبر دروغين، در مقابل دعوت او موضعي مخالف اختيار كرده و در مورد آنچه كه از جانب خدا بر بني‌اسرائيل واجب گشته سخن مي‌گويد، سعي دارد با گفتار خود به دلهاي آنان آرامش و طمأنينه وارد كند، او با ديدن «ارمياء» به وي هجوم مي‌آورد و «يوغ» او را در هم‌ مي‌شكند و فرياد زنان مي‌گويد:

«اينست آنچه كه خدا گفت، به زودي يوغ پادشاه بابل را چنين در هم خواهم شكست.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مطابق آنچه مؤلّف در اينجا نوشته وحي در صورت آيه‌اي قرآني نبوده است بلكه تنها بر مجرّد امر به صلح و مراجعت ارجح دلالت مي‌كند. در حالي كه از طريق احاديث ثابت شده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با اعتراض بعضي از اصحابش، همچون "عمربن خطاب" مواجه گشته است. در پي‌تصميم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، عمر كه از اين واقعه خشمناك بود به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌گويد:

(چرا ذلّت و خواري را در دين ما وارد مي‌كني؟) و پيامبر در پاسخ او مي‌‌گويد: (من بندة خدا و فرستادة ‌اويم و هيچگاه از فرمان او سرپيچي نمي‌كنم و او هم هرگز مرا خوار نمي‌دارد، اين روايت را مقريزي دركتاب "امتاع الاسماع" / ص292/ ذكر كرده است. امّا در سخن مؤلّف اشارة صريحي به اين نيست كه وحي در اينجا آيه بوده، هر چند كه سياق جمله خلاف مقصود و نظر مؤلّف را مي‌رساند "ع.ش"

ـ اين جمله به‌طور كلّي، تكذيب صريح و قاطعي است از جانب «حناني» عليه دعوت «ارمياء» پيامبر. امّا «ارمياء» در مقابل گفتة او مي‌گويد:

آمين، خداوند آنچه را كه تو مي‌گويي محقّق سازد.

ـ «استاد اندره لودز1 كه اين قسمت از كتاب «ارمياء» را نقل كرده اين موضع‌گيري شگفت «ارمياء» را چنين تفسير كرده است كه:

«ارمياء» گمان مي‌كرد كه خدا از خواست خويش منصرف شده است2.

ـ اين تفسير بدون شك، يگانه توجيه معقول براي رفع اين تعارض بوده كه در موضع‌گيري «ارمياء» بچشم مي‌خورد. «ارمياء» انذارهاي شوم خود را بنام همان خدا به مردم ابلاغ مي‌كرد و همچنين بنام همان خدا بود كه «ارمياء» خد را ملزم به رعايت سكوت در مقابل گفته‌هاي «حناني» مي‌ديد. لكن اتّخاذ سكوت از جانب «ارمياء» به‌خاطر نزول آيه‌اي نبود. بلكه تنها مبتني بر اجتهاد شخصي وي بود، حتّي چنين حدس مي‌زد كه شايد «حناني» نيز از جانب خدا وحيي دريافت كرده باشد.

ـ با اين وجود، وحي فوراً بر او نازل گشت تا او را از اين حدس اشتباه بيرون آورد و لذا «ارمياء» به سرعت دنبال دعوت قبلي خود را از سر مي‌گيرد.

ـ اين حادثه به وضوح نحوة انديشة انسان را از وحي پيامبرانه در ضمير «ارمياء» روشن مي‌سازد، چنآن‌كه (جريانات تاريخ) در مورد پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هم ميزان آگاهي‌هاي شخصي او را در برابر آگاهي قرآني وي نشان مي‌دهد.

ـ از اين گذشته، قرآن به مرور زمان نسبتِ بين اين دو منبع را تماماً در اين آيه ثابت مي‌كند:

«و بدينسان وحي فرستاديم به تو روحي از امر خويش را، تو نبودي كه بداني كتاب و ايمان چيست؟3».

ـ منظور از «نبوي» ـ ما كُنْتَ ـ زمان قبل از واقعة غار حراء است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين برهُه از زمان بجز معلومات شخصي خود چيزي نمي‌دانست، كه آنهم، با توجّه به معناي تاريخي اين آيه، ربطي به وحي قرآني ندارد. امّا به طريقه‌اي صريح و آشكار منبع وحي قرآني را پس از واقعة غار حراء ذكر مي‌كند و به هر حال وحي قرآني قبل از «ايجاد روح» مأخوذ از آية فوق (اَوْحَيْنا اِلَيْكَ‌ روُحاً) نمي‌‌تواند باشد. اين نكته از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 U.A. Lods

2 . به كتاب (پيامبران بني‌اسرائيل) Les Prophetesd, Israel / ص188/ نوشتة آندره لودز، مراجعه شود.

3 . سورة شوري/ آية 52: وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَلاَ الإِْيمانُ...

نظر تاريخي به اثبات رسيده است، زيرا آيه‌اي كه به تحليل آن پرداخته‌ايم در ابتدا از شعور محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گذر كرده و سپس «قوّة انتقاد از خويشتن» محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مورد عنايت قرار داده، آن‌طور كه بداند چگونه جهت «باورهاي ويژة خود»، اين «فصل ضروري» را بررسي كند.

ـ علاوه بر اين، روش قرآن يادآوري اين نكته به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تأكيد اين جداسازي در آيات بي‌شماري است. آية زير نيز بيان كنندة مفهومي است كه در آية قبل ذكر شد:

«تو آن‌طور نبودي كه از پيش (بتواني) از كتاب بخواني و نه با دستت خطّي بنويسي1...».

ـ بنابراين تاريخ وحي قرآني در اينصورت «پس از قرآن» آغاز مي‌گردد نه «پيش از آن» و اين همان نكته‌اي است كه آيه به‌طور مشخّص آن را وحي نموده است.

ـ امّا از جهت رواني مرتبط با شعور و آگاهي‌پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، اين آيه دوباره جدا بودن شيوة فكري محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از وحي قرآني تأكيد كرده و آن را محكمتر مطرح مي‌سازد.

ـ قرآن پافشاري بسياري بر اين نكته دارد چنآن‌كه مي‌توانيم آن را در آية زير نيز درك كنيم:

«بدينسان مي‌خوانيم بر تو از اخبار گذشته، و به تحقيق آورديم براي تو از نزد خود يادآوري را2».

ـ در آيات ديگر بنظر مي‌رسد كه قرآن به محدوديّت مورد نظر وحي در نقطه‌اي معيّن اشاره مي‌كند. مانند آن‌كه بخواهد درون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و توجّه او را به چيزهايي كه بعداً وحي نمي‌شود يا بر او هرگز نازل نگشته است جلب نمايد. آية زير نمونه‌اي از اين قبيل است:

«همانا فرستاديم پيامبراني قبل از تو. از ايشان است آن‌كه داستان او را بر تو خوانديم، و از ايشان است آنآن‌كه داستان او را نخوانديم بر تو...3»

ـ در اين آيه وحي قرآني تنها فراتر از انديشة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيست بلكه حتّي فراتر از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة عنكبوت / آية 48: وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ...

2 . سورة طه/آية99: كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً.

3 . سورة قصص/ آية 78: وَلَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ.

چيزي بوده كه تا اين زمان وحي شده است.

ـ در اين زمينه مي‌توان آيات ديگري را نيز مطرح كرد. به خصوص آية زير كه مي‌فرمايد:

«بپرس از پيامبراني كه قبل از تو فرستاديم، آيا قرار داديم بجز خداي رحمان، خداياني كه پرستش شوند1».

ـ اين آيه نفس، همان معني را مي‌رساند.

ـ گاهي اوقات تفكيك ميان انديشة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ديدگاههاي قرآني، در قرآن كريم به مناسبت حادثه‌اي كه در زندگي معمولي (حيات مادّي) اتّفاق افتاده، انجام گرفته است:

«اگر خواسته بوديم آنان را بر تو نمايان مي‌كرديم، سپس آنان را از سيماي ظاهرشان مي‌شناختي...2».

ـ درخاتمه آن‌كه ما اين تفكيك را در تعارض ميان انديشة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ديدگاه قرآني در مي‌يابيم. چنآن‌كه در ذيل آيه‌اي كه آن را بعداً نيز مورد بررسي قرار خواهيم داد3، اين واقعيّت به وضوح مشاهده مي‌گردد:

«و تعجيل مكن به قرآن قبل از آن‌كه وحي آن به سوي تو گذرانده شود4».

ـ چون ما دربارة تفكيك ميان ديدگاههاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با نظر گاههاي قرآن سخن مي‌‌گوييم بايد عنصر خارجي ديگري را نيز در نظر آوريم كه با نقش خود، اين تفكيك را مورد تأكيد قرار مي‌دهد و آن عنصر ساخت مخصوص احاديث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است. اين سخن صحيحي است كه مي‌گويد: «متد (سبك و شيوه) همان شخص است5».

ـ از جمله مسائل قطعي آن است كه احاديث منقول از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و وحي قرآني هر كدام داراي اسلوبي خاص و ساختاري مخصوص مي‌باشند.

ـ عبارت قرآني داراي نظم و آهنگي مخصوص بوده كه گوشها آن را مي‌شناسند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة زخرف/ آية 45: وَسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ.

2 . سورة محمّد/ آية 30: وَلَوْ نَشاءُ لأََرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ...

3 . رجوع شود به فصل ويژه "تناقض‌ها".

4 . سورة طه: /آية 114: وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي إِلَيْكَ وَحْيُهُ...

5 . اِن الاُسلوب هُو الرّجل، يعني شيوة زندگي، جهان بيني و انسان شناسي و بطور كلّي متد و سبك هر انساني در برداشتهاي خود از جهان و انسان كه بطور غالب در گفتارش انعكاس مي‌يابد، عين همان انسان است و وي تبلوري است از تمامي افكار و گفتارش.../مترجم/

همچنين عبارات قرآني از هيأت تركيبي و الفاظ خاصي برخوردار مي‌باشند.

بنابراين خطا و گزافه نخواهد بود اگر بگوييم كه اسلوب و سبك قرآني منحصر به فرد بوده و هيچكس نمي‌تواند مثل آن را بياورد.

گفته‌اند «متنبّي1» شاعر بزرگ، با بيهودگي در تلاش تقليد از سبك ‌قرآني بوده است. تاريخ نيز يكي از اين تلاشها را در اين زمينه ثبت نموده است و آن عبارت است از كتاب «بيان عربي» نوشتة «باب2» كه تلاش مذبوحانه و مسخره‌اي در جهت تقليد از سبك قرآني3.

ـ بالاخره، براي هيچكس جاي ترديد نيست، كه آيات ذكر شده حاوي تفكيكي قاطع در زمينه‌هاي تاريخي و روايي است، بين فكر و انديشة محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ديدگاههاي قرآني و اين تفكيك، هرگاه كه در ادراك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جاي گرفته، حول و حوش اطراف پديدة قرآن را روشنتر ساخته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احمد بن حسين جعفي كوفي به سال 303 ه‍ ق در كوفه بدنيا آمد و در سال 354 ه‍ ق در يك درگيري به قتل رسيد. وي از درباريان عضد الدّوله ديلمي بود و قصايدي در مدح وي سروده است/مترجم/

2 . سيّد محمّد علي شيرازي فرزند سيّد محمّدرضا بزّاز (1235-1266 ه‍ ق)... وي پس از وفات پدرش مدّتي به كسب پدر مشغول شد امّا چون به مسائل مذهبي علاقمند بود توانست عدّه‌اي را به سوي خود جلب كند. سپس دست از شغل پدر كشيد و به كربلا رفت و در درس سيّد كاظم رشتي حضور يافت و مورد توجّه سيّد واقع شد. پس ازآنكه سيّد كاظم رشتي از دنيا رفت، مورد توجّه برخي از شاگردان سيّد قرار گرفت. در 25 سالگي تحت تأثير برخي از افكار، نخست دعوي با بيت و بعد ادّعاي مهدويّت كرد. كار دعوت او بالا گرفت و عدّه‌اي از پيروان او در شهرهاي مختلف به قتل رسيدند... به دستور اميركبير و موافقت ناصرالدّين شاه، در تبريز مجلس مباحثه‌اي بين علما و باب با حضور وليعهد تشكيل شد و علما به قتل باب فتوا دادند و او را تيرباران كردند. از آثار او از "بيان" (عربي) و "بيان" (فارسي)، "دلائل السبعه" و "احسن القصص" را مي‌توان نام برد.

(ر.ك، به فرهنگ معين / ج5/ با تلخيص و تصرّف) دربارة شخصيّت باب و نحوة پديد آمدن اين مسلك سياسي ـ استعماري كه تنها رنگ مذهبي داشت، به كتابهايي كه در اين‌باره نوشته شده، بويژه "گفتار خوش يارقلي" و "باب چه مي‌گويد"؟ مراجعه فرماييد /مترجم/

3 . به كتاب (بابيّه و اسلام) ـ Le Babisme Etl,islam ـ /نوشتة شيخ عبدالرّحمن تاج مراجعه كنيد.



263


پيام

درعصر ما كه اسلوبهاي علمي، رفته رفته جايگاه دين را به تصرّف خود در مي‌آورند، نبايد از اهميّت تأثير سحرآميز كلمات بر اذهان برخي از پيروان «شيوة دكارتي» غافل‌ ماند.

در هر زبان كلماتي يافت مي‌شوند كه معناي آنها در زير نقابهايي پوشيده و مخفي است و اگر چه علم سياست تاكنون توانسته بر معناي برخي از آنها وقوف يابد، لكن حظّ علم از اين كلمات بي‌شمار است. وقتي اين كلمات از قلم اعجاب‌آور نويسنده‌اي بزرگ تراوش مي‌كند، هيچكس نمي‌تواند دربارة معاني كه در زير اين نقابها پوشيده و مخفي مانده تصوّر خطا يا كمبودي نمايد! به همين علّت نوشته‌هاي اين نويسندگان سايه‌هايي از اين معاني را در اذهان بسياري از پژوهندگان جاي داده و بر سخافت موضوع مورد تحقيق مي‌افزايند.

امروزه در محافل روشنفكري و مراكز علمي ما چنين شايع شده كه پژوهندگان مسائل اسلامي، به مطالب نويسندگاني مراجعه مي‌كنند كه سعي دارند همه چيز را با نوشتن حل نمايند. اينان كلمه‌اي را در محل حقيقتي قرار مي‌دهند كه آن حقيقت از ديد آنها مخفي بوده و يا لااقل هيچ تلاشي براي فهم آن نكرده‌اند.


264


بنابر همين روش است كه در تفسير آنان دربارة «نبوّت»، به‌خصوص از نظر «ارمياء»، (شخصيّت دوّمي) نيز دخالت دارد. شخصيّتي كه داراي تجرّد بيشتري بوده و غير حسّي و دور از احتمال جلوه كرده و در نظر آنان منبعي براي معلومات اين ذات واقعي و طبيعي به شمار مي‌رود. اين ديدگاه عجيب فوراً براي ما يادآور همان «مُثُل افلاطوني1» است كه در نزد ستاره شناسان داراي ارزش خاصي است2. امّا كلمات جادوي هم بر روي برخي از اذهان تأثير شگرفي دارد، اگر فردي در نظر ما از اطمينان بيش از اندازه‌اي برخوردار باشد، معلوم خواهد بود كه ارزش كلمات استفاده شده براي معرّفي آن فرد در مقابل فكر و انديشة وي چندان مورد سنجش و مقايسه قرار نمي‌گيرد. كلمة ضمير «ناخودآگاه»! از اين قبيل كلمات بوده كه به وسيلة نويسندگان نقش نظري و تئوريك مهمّي در تفسير و توضيح «پديدة قرآني» ايفا كرده است.

اين اصطلاح در نظريّات روانشناسي در نهايت ابهام فرورفته است. چرا كه معناي آن برخلاف بعضي از مصطلحات شناخته شدة ديگر همچون «تذكّر» و «اراده» از محدودة معيّن و مشخّصي برخوردار نمي‌باشد. با آن‌كه اصطلاح «ضمير ناخودآگاه» هنوز در مرحلة تولّد خود مي‌باشد، لكن آن را بكار مي‌گيرند تا به ادّعاي خود بتوانند قرآن را به نحوة موضوعي تفسير كنند. و بر ما دشوار است كه بپذيريم اين نويسندگان حتّي براي فهم اين موضوع، كوچكترين تلاشي از خود بروز داده باشند؟‍!

از جمله امور غير قابل ترديد آن است كه طبيعت و ضمير انساني، عرصه‌اي محدود و معيّن داشته كه پديده‌هاي غامض رواني در آن شكل مي‌پذيرند. رؤياها از قبيل اين‌گونه پديده‌ها هستند كه هيچ‌گاه تحت سيطرة «ضمير آگاه» واقع نمي‌شوند. اين عرصة تاريك كه بعضي از جريانهاي رواني و آگاهانة فرد در آن منعكس مي‌شود، با حالات «ضمير آگاه» رابطة آشكاري دارد. ما اگر بخواهيم، مي‌توانيم بر چنين عرصة تاريك نام «ضمير ناآگاه» را اطلاق كنيم. تمام فعّاليّت‌هاي انساني كه در آن به نحوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . Platon (427-374 ٍق.م) وي از بزرگان فلاسفة يونان و شاگرد سقراط و استاد ارسطو بود. سقراط در آكادمي كه خود در "آتن" تأسيس كرده بود، تدريس مي‌كرد.

نظريّة مُثُل او در فلسفه بسيار معروف است. از جمله آثار او مي‌توان به "جمهوريّت" ، "محاورات" ، "كريتون" و... اشاره كرد./مترجم/

2 . مثل فلكي از انديشة افلاطون دربارة عالم مثل و عالم صور نشأت گرفته لكن بصورت ديگري با افكار منجّمين مناسب دارد "ع.ش"

نشانه‌هايي از فكر بوده يا همچون واقعه‌اي از «ضمير آگاه» گذر كرده باشد، توسّط «ضمير ناخودآگاه» عناصر آگاهانة آنها جذب شده، سپس آن را به مخيلة خود رجوع مي‌دهد تا آن را در صورتهاي مختلفي همچون رمزها، رؤياها، الگوهاي مكالمة روحي، الهام‌ها و مكاشفات و... دگرگون سازد. امّا بايد در نظر داشت كه اين رموز در حول وحوش فكر و يا واقعه‌اي حفظ مي‌شود كه از آن به‌وجود آمده است.

بدون ترديد اين رابطه در پيچيدگي و ابهام خود، متفاوت بنظر مي‌رسد، ولي بررسي و تحليل از آن پرده بر مي‌دارد چرا كه ما مي‌توانيم با مشاهدة رؤيا و كابوس، با توجّه به واقعة گذشته‌اي كه مسبّب آن بوده، طريقه‌اي را كه «ضمير ناخودآگاه» در ساخت رمز خود مورد استفاده قرار داده بيابيم. اين واقعه ممكن است احساسي زودگذر يا خاطره‌اي سخت و شديد بوده و يا آن‌كه با راحتي و سختي هضم غذا مرتبط باشد. بنابراين «ضمير ناخودآگاه» مانند يك گيرندة مغناطيسي در ارتباط با يك مولّد الكتريكي كه همان «ضمير آگاه» است، عمل مي‌كند . لذا در عرصة اين «ضمير آگاه» بايد پيوسته در جستجوي منبع فعّاليّت‌هاي رواني باشيم كه آن را عنوان «ضمير ناآگاه» توصيف مي‌كنند. در نتيجه اگر انديشه‌اي به نحوه‌اي ناهمگون با «ضمير آگاه»، روي دهد مي‌توان فهميد كه آن فكر و انديشه، بالضّرورة، با اين ضمير، غريبه و ناآشنا بوده و هيچ جايگاهي در «ضمير ناخودآگاه» اشغال نمي‌كند.

اين نكته، در حقيقت مبدأ همان نقدي است كه ما در نظر داريم آن را به عنوان پايه‌اي در تحقيق «وحي قرآني» اتّخاذ نماييم.


266



267


خصائص ظاهري وحي


268



267


خصائص ظاهري وحي



269


ـ وحي از آن جهت كه پديده‌اي است ممتد، در طول زمان با دو خاصيّت ظاهري مهم مشخّص مي‌گردد، البتّه اين نكته با صرف نظر از طبيعت ذاتي خود وحي و حامل آن يعني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌باشد. اين دو خاصّه و ويژگي مهم عبارتند از:

الف ـ نزول تدريجي وحي.

ب ـ وحدت كمّي آن.

الف: نزول تدريجي وحي

وحي مجموعاً در 23 سال نازل گرديد. بنابراين پديد‌ه‌اي موقّت يا زودگذر نبوده است.

آيات بتدريج نازل مي‌گرديد و بين نزول هر وحي مدّتي انقطاع حاصل مي‌شده كه از نظر درازي و كوتاهي زمان، با يكديگر فرق مي‌كرده است.

ـ بعضي اوقات انقطاع وحي بيش از آنچه كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) انتظارش را داشت بطول مي‌انجاميد. مخصوصاً مواقعي كه تصميماتي اتّخاذ مي‌كرد و معتقد بود كه بايستي قبل از اجراي آن تصميمات، تأييد آنها را از عالم بالا دريافت كند.


270


ـ واضحترين نمونة اين مطلب، موضع آن حضرت در مورد هجرت مي‌باشد.

ياران او همگي مكّه را ترك گفته بودند در حالي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) معتقد بود بايستي نسبت به هجرت خودش، از جانب وحي دستوري صريح صادر گردد.

ـ نمونة ديگر وقتي بود كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي اتّخاذ تصميم در مورد مسأله‌اي تحيّر آور و مشكوك با سختي تمام ـ منتظر وحيي كارساز بود...

اين حيرت در حادثه‌‌اي همچون «واقعة افك1» گريبانگير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شده بود كه وحي پس از گذشت يك ماه2 انتظار بي‌صبرانه بدان خاتمه داد.

ظاهراً گرفتاري و مسألة بغرنجي رخ داده بود كه طعنه زنندگان انتقادات و ايرادات خود را متوجّه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌نمودند، و او از رفتار آنان رنج مي‌برد.

لذا با در نظر گرفتن هرگونه فرضي دربارة طبيعت قرآن، سؤالي بزرگ پيرامون آن مطرح مي‌گردد كه آيا اين قرآن نمي‌‌تواند به يكباره از نبوغ خّلاق انساني نشأت گرفته و صادر شده باشد3؟!

ما با مراجعة به تاريخ، مي‌‌توانيم بر اهميّت ارزشمند «نزول تدريجي وحي» و نيز به غايت موفّقيّت رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، پي‌ببريم.

زيرا ما به چه وسيله‌اي خواهيم توانست جهات مختلف تاريخي، اجتماعي و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقعة افك در "جنگ بني مصطلق" رخ نمود كه 6 آيه از آيات مباركات قرآني (آيات 11 تا 16 سورة نور) پيرامون اين حادثة شرم آور (كه به وسيلة منافقان و در رأس آنها رييس حزب نفاق، "عبدالله ابي"، ساخته و پرداخته شد و در ميان مسلمانان شايع گرديد) بر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرو فرستاده شد..

از آياتي كه پيرامون حديث "افك" نازل شده است، چنين بر مي‌آيد كه منافقان در جريان بازگشت مسلمانان از "غزوة بني‌مصطلق" فرد بي‌گناهي را به عمل منافي عفّت متّهم نمودند، فردي را كه در جامعة آن روز از موقعيّت و شأن و مقام ويژه‌اي برخوردار بود، زن با شخصيتّي كه فوق‌العادّه به نبي‌ّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نزديك بود و منافقان از اين راه مي‌خواستند در حقيقت به موقعيّت و مقام شخص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لطمه بزنند و ايمان و اعتقاد مؤمنان را نسبت به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، دستخوش ضعف و سست و دگرگوني سازند!

امّا آيات قرآني با قاطعيّت كم‌نظيري با اين واقعه برخورد نموده و نقشة شوم منافقان را نقش برآب كرده و شخص رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از اضطراب و نگراني نجات بخشيده و منافقان را رسوا نموده و دامن پاك آن زن با شخصيّت و بي‌گناه را از عمل منافي با عفّت پاك كرد...

حال اين زن نزديك به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، كيست؟ مورد اختلاف است، غالباً بر اين عقيده‌اند كه اين شخص كسي بجز "عايشه" همسَر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، نيست؟! و گروهي ديگر عقيده دارند وي "ماريه قبطيه" همسر ديگر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) (مادر ابراهيم) مي‌باشد.

هر كدام از پيروان دو عقيدة فوق شأن نزول‌هايي در اين زمينه آورده‌اند كه خالي از اشكال نيست! خوانندگان عزيز مي‌توانند جهت بررسي "واقعة افك" به تفاسير قرآن (تفسير نور) و نيز "صحيح بخاري/ ج6 / صفحه 102 " و "سيرة ابن هشام/ ج2/ صفحة 300" مراجعه كنند ـ و نيز جهت بررسي شأن نزولي كه آيات "افك" را مربوط به "عايشه" همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌داند و ارزيابي نقاط ضعف آن، مي‌توانند به كتاب ارزشمند و محقّقانة "فروغ ابديّت/ ج2/ صفحة 173 ـ نوشتة: آية الله جعفر سبحاني" رجوع كنند./مترجم/

2 . مطلب فوق مطابق با حديثي است كه بخاري آن را از قول عايشه نقل كرده است.

3 . اين سؤال فرضي است كه منكرين آن را مطرح مي‌كنند.

ادبي قرآن را كه همچون برقي سريع در ظلمات جاهليّت درخشيده، تفسير و توجيه كنيم؟

اگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌توانست وحي را به صورت كلّي و ناگهاني دريافت كند و يا آن‌كه آن را همچون وثيقه‌اي، مثل ضمانت‌نامه‌هايي كه در اختيار انسانها قرار دارد، دريافت مي‌كرد، در ارتباط با تاريخ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چه معنايي مي‌توانست داشته باشد؟

به عنوان مثال، اندكي قبل از آغاز جنگ بدر، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چه اميد و آرزويي در سر مي‌داشت اگر بجاي انتظار كمك فرشتگان فقط به خواندن و تكرار آياتي مشغول مي‌گشت كه از قبل آنها را حفظ كرده بود1؟!

ـ ما در پرتو شناخت اين نظريّات است كه در بحث تجزية وحي مي‌توانيم در نخستين گام ارزش تربيتي وحي را دريابيم و درك كنيم.

ـ در واقع اين طريق تنها راه تربيتي ممكن در طول مرحله‌اي است كه به تولّد دين و درخشش فرهنگ و تمدّن بزرگي، منجر شده است.

ـ وحي در طول بيست و سه سال نزول خود، ما را گام به گام تا هدف دور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اصحاب او هدايت مي‌كند و آنان را پيوسته با عنايات الهي خاصّي كه با آن برهة از زمان مناسبت دارد، همراه ساخته و تلاش‌هاي عظيم آنان را ارج مي‌نهد و روح و ارادة آنان را به طرف حماسه‌اي بي‌همتا در تاريخ سوق مي‌دهد، و با نزول آيه‌اي صريح، مرگ يك شهيد، و يا شهادت يك قهرمان را گرامي مي‌دارد.

ـ اگر دربارة جنگ‌هاي «حنين» و «احد» از قبل در قرآن سخن رفته بود، چه نقشي مي‌توانست در ارتباط با طبيعت انساني كه در آن دوران به تربيت وساختن آن اشتغال داشت، ايفا كند؟ به راستي اگر قرآن در ازاي هر سختي تسكيني فوري نمي‌آورد و در قبال هر فداكاري، پاداش آن را نمي‌داد و براي هر شكستي اميد و آرزويي عرضه نمي‌داشت و براي هر پيروزي درسي از ادب و كمال ارائه نمي‌كرد و براي هر ناهمواري و مانعي به مجاهده و تلاش براي برطرف كردن آن اشاره‌اي نمي‌نمود و براي هر خطر معنوي و يا مادّي روحية شجاعت لازم، جهت مقابلة با آن را اعطا نمي‌فرمود، چگونه كتابي مي‌توانست باشد؟

ـ همگان با هر لحظه‌اي كه اسلام در ريگزارهاي «حجاز» و «نجد» رو به گسترش مي‌گذاشت، وحي، آموزش‌هاي لازم را در زمينة استقامت، صبر، شهامت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قرآن كريم/ آيات 122 تا 125 سورة آل عمران .../ مترجم/

اخلاص را فرو مي‌فرستاد و آنان را بر قهرمانان اين اسطورة خارق‌‌العادّه و حماسة شگفت، عرضه مي‌داشت.

ـ اگر قرآن مطابق با نمونه‌ها و وقايع اتّفاق افتاده نزول نمي‌يافت، آيا تعليمات آن مي‌توانست در جان و دل ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسوخ كند؟

ـ اگر قرآن به يكباره نزول يافته بود، به سرعت به يك كلام راكد و بي‌تحرّك و انديشه‌اي غير زنده تبديل گشته بود و تنها يك وثيقة سادة ديني تلقّي مي‌شد، نه آن كتابي كه دمندة روح زندگي در كالبد يك فرهنگ پويا و تمدّني زنده و زايشگر بود!

ـ بنابراين، حركت تاريخي و اجتماعي و روحي‌اي كه اسلام تمام آن را دربر گرفت هيچ رمزي نداشت بجز همين نزول تدريجي وحي.

ـ قرآن خود به اين خصلت ويژة وحي اشاره داشته و اين چنين دربارة آن به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌‌‌گويد:

آنآن‌كه كافر شدند گفتند: «چرا قرآن بر او به يكباره نازل نمي‌شود، بدين گونه خواستيم تا قلب تو را استوار سازيم و آن را بر تو خوانديم خواندي1».

ـ نزول قرآن بدين شكل، (به صورت تدريجي)، در نظر اعراب جاهلي نقص بزرگي محسوب مي‌شد و حال آن‌كه در نظر ما با مراجعة به تاريخ و وقايعي كه در آن دوران رخ داده است، اين مطلب خود از پايه‌هاي ضروري پيروزي رسالت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به‌شمار مي‌رود.

ـ بر ما سخت نيست كه در اين مسير تربيتي، كه در عصر ما باعث ابراز انتقادات سطحي از سوي عدّه‌اي گشته، نشاني از شعور والايي كه «كلمةُ الله» را به شيوة تدريجي بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) املا كرده است، را بيابيم2.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة فرقان / آية 32:

وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَرَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً

2 . جهت آگاهي گسترده از "انزال و تنزيل" ـ نزول دفعي و نزول تدريجي ـ قرآن كريم و شواهدي از خود قرآن دال بر اين دو نحوة نزول و فلسفة اين دو واقعيّت، به كتاب "تاريخ و علوم قرآن"، از صاحب همين قلم (مترجم)، مراجعه شود... آية الله جعفر سبحاني تحت عنوان "اسرار نزول تدريجي قرآن" با الهام از خود قرآن كريم چهار رمز از رموز مسألة "تنزيل = نزول تدريجي" را برشمرده است (فروغ ابديّت/ ج1/ صفحة 304) /مترجم/

ب: وحدت كمّي قرآن

وحي پديده‌اي است متناوب و همچون مجموعة اعداد و ارقام به‌طور كلّي از هم جدا مي‌باشند. به عبارت ديگر وحي متشكّل از وحدت‌هاي پشت سر هم، كه همان آيات است، مي‌باشد و اين خاصيّت، فكر وحدت كمّي قرآن را به ما القاء مي‌كند. بنابراين هر وحي مستقل و جدايي كه نازل مي‌شود، وحدت تازه‌اي در مجموعة قرآن اضافه مي‌كند. بجز آن‌كه اين وحدت قرآني همواره ثابت نمي‌باشد. اين وحدت با وحدتي كه در يك مجموعة عددي است، تشابهي ندارد.

ـ زيرا وحي داراي مقياسي معتبر است و آن مقياس، كميّت يا وسعت وحي مي‌باشد.

اين وسعت بين كوچكترين حد، يعني آيه، و بزرگترين حد، يعني سوره، در تغيير است.

تأمّل در اين وحدت، باعث مي شود كه نگرش‌هاي مفيدي پيرامون رابطة شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با «پديدة قرآني» بدست آوريم. زيرا اين وحدت در طول زمان با حالت خاصّي كه ما آن را در پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به عنوان (حالت دريافت وحي) نامگذاري كرديم مطابقت و مناسبت دارد.

ـ همچنين، ملاحظه كرديم كه در اين حالت، ادارة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) موقّتاً از او سلب گشته و وي در اين لحظات آنچنان ناتوان مي‌گردد كه حتّي از پوشاندن چهرة درهم فرورفته و برافروخته و عرق كردة خود1 عاجز مي‌شود. سپس از همين شخصيّت ناتوان است كه به ناگاه، براي لحظاتي چند، واحد قرآني صادر مي‌گردد. و بر اين ذات است (ذات محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) كه وحي به ناگهان الهام‌هاي كوتاه خود را مشخّص مي‌كند.

ـ اين وحدتِ (قرآن) از جهت كمّي است، و همان وحدتي است كه ما آن را در ارتباط با اين شخصيّتي كه موقّتاً از او سلب اراده شده، (يعني حامل وحي)، مورد بررسي قرار داده‌ايم.

ـ اين وحدت، بالضرورة به فكري واحد و احياناً، مجموعه‌اي از افكار منظّم در اسلوبي منطقي كه براي ما امكان نگرش در آيات قرآن را فراهم مي‌كند، منجر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دربارة حالات غير عادّي و فوق العادّه‌اي كه به هنگام نزول وحي به پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عارض مي‌شده، روايات گوناگوني از اطرافيان و خصيصين و اصاحب آن حضرت كه گه‌گاه خود ناظر و شاهد آن حالت بوده‌اند، نقل شده است كه در كتاب‌هاي "سيره و حديث" مضبوط است. /مترجم/

مي‌گردد. و بررسي اين فكر و نيز رابطة آن با بقيّة حلقه‌هاي اين مجموعه از روي قدرتي آفريننده و نظم دهنده پرده برمي‌دارد، كه همة اينها (در آن موقعيّت خاصِّ رواني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در لحظة دريافت وحي و حتّي در ديگر موقعيّت‌هاي طبيعي او «به شرط اثبات نتايج مقياس اوّل1») ممكن نيست كه در شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جمع گشته باشد.

ـ در واقع چه خواهيم گفت، در مورد انديشه‌اي كه قبلاً به آن فكر نشده و نيز ممكن نبوده است در آن حالتي كه بدان دچار مي‌گشته به آن بيانديشد؟!...

و چه خواهيم گفت در مورد اين هماهنگي و نظم متّصل تعاليمي كه اين فكر را عرضه مي‌دارد، در حالي كه خود اين هماهنگي مبتني بر اراده و تفكّر و نظم نبوده است؟!...

ـ روشن است كه ما نمي‌توانيم اين مطلب را در نگاه اوّل تصوّر كنيم و گذشته از اين اگر فرض آن بود كه ممكن است فكر و انديشه‌اي به صورت ناخود آگاه و غير ارادي در فردي به‌وجود آيد، لكن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هيچ زمان مادّي در اختيار نداشته تا بتواند تفكّرات خود را در لحظه برق آساي وحي تصوّر كرده، آنها را سر و سامان بخشد!

ـ در آينده خواهيم ديد كه اين تعاليم از افكار و انديشه‌هايي حكايت مي‌كرند كه تماماً از حوزة تفكّر مردم عصر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، بلكه از حوزة تفكّرات انسان‌ها خارج بوده است. ما براي اثبات اين نكته نمونه‌هايي از اين قبيل مسائل را در فصل (موضوعات و مواقف قرآني) مطرح ساخته‌ايم.

ـ اينك ما براي قضاوت دربارة ارتباط وحدت وحي با شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، معياري ترتيب مي‌دهيم.

ـ ما با كمال تأسّف اطمينان نداريم كه نمونه‌هايي كه در اين مبحث به بررسي آن پرداخته‌ايم تماماً نشانگر اين ارتباط باشند و يا جزيي از آن را نمايان سازند؟

ـ امّا راه خروج از اين مشكل نيز فراهم است. بدين طريق كه وقتي ما تمام اين وحدت وحي شده را به عنوان مجموعه‌اي از آيات متوالي در نظر بگيريم كه در تكميل اين انديشه سهم دارند، اين تعداد هم مي‌تواند تا حدّاقّل ممكن، يعني يك آيه تنزيل نموده، و تا حدّاكثر ممكن، يعني يك سورة كامل، صعود نمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني بدان شرط كه نتايج مقياس اوّل كه همان سنجش و مقايسة ميان " ذات محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) " ـ منِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ـ و "پديدة قرآني" باشد را، در مباحث گذشته پذيرفته باشيم.../مترجم/


| شناسه مطلب: 77690