بخش 12

نمونه ای از وحدت تشریعی در قرآن


275


نمونه‌اي از وحدت تشريعي قرآن

سورة نساء نمونه‌اي تشريعي از قانون مربوط به مسايل شخصي انساني (قانون اموال شخصي= ازدواج) را به ما ارائه مي‌دهد. مضمون تشريعي كه ما پيرامون آن به بحث مي‌پردازيم طيّ آيات 25ـ 22 سورة مزبور بيان شده است و احتمال مي‌رود كه تمام اين آيات به يكباره نازل شده باشد.

ما براي اِعمال دقّت بيشتر تنها آية 23 را به بحث مي‌گذاريم:

«حرام شده بر شما مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمّه‌ها و خاله‌هاي شما و دخترانِ برادر و دخترانِ خواهر و مادران شما، آنآن‌كه به شما شير داده‌اند و خواهران شما از راه شير و مادران زنانتان و دخترانتان كه تربيت يافته‌اند در كنار شما، از زنانتان كه به آنها دخول كرده باشيد. پس اگر به آنها دخول نكرده باشيد گناهي بر شما نيست و زنان پسرانتان كه باشند از پشت‌هاي شما و آن‌كه جمع كنيد بين دو خواهر مگر آنچه گذشته باشد. همانا خداست آمرزندة مهربان1». «سورة نساء آية 23»

اين دستوري واضح و اساسي است كه در يك نَفَس قانون ازدواج را همراه تفاصيل و جزئيّات و نيز شروط قانوني و ضروري آن تشريع مي‌كند. اين دستور به نحوه‌اي خاص زنان مُحرَّم (زناني كه مقاربت با آنها حرام است ـ م ـ ) را نام مي‌برد و شامل دو حكم اساسي بوده كه عبارتند از:

1ـ شمول 2ـ حصر كامل احوال مختلفي كه در آية مذكور به آن اشاره رفته و در نظمي منطقي طبقه‌بندي شده است. بنابراين 13 حالت به چشم مي‌خورد كه طبقه‌بندي آشكار آنها، شرايط رواني و زماني متفاوتي با خصايص وحي را ايجاب مي‌كند.

و حقيقت آن است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در احوال مذكور در اين آيه نه تفكّر قبلي داشته و نه آنها را تنظيم كرده است، و حال آن‌كه تحليل اين آيه نشان مي‌دهد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة نساء/ آية 23: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَبَناتُكُمْ وَأَخَواتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخالاتُكُمْ وَبَناتُ الأَْخِ وَبَناتُ الأُْخْتِ وَأُمَّهاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَأُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَرَبائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَحَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الأُْخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً...


276


طبقه‌بندي حالات مُحرَّمه در ارتباط با درجة خويشاوندي و ترتيب نزولي آن است، به اين معناكه مادر، دختر، خواهر، دختر برادر و دختر خواهر را از نوع قرابت مستقيم و مباشري و ـ مرضعه ـ خواهر رضاعي را از طريق قرابت رضاعي مطرح مي‌كند. پس از آن بيان مي‌شود كه تزويج مادر همسر يا دختر و يا خواهر او بر وي حلال نيست. به عبارت ديگر در اينجا درجة قرابت در ارتباط با زن مورد قياس قرار گرفته است. و چه بسا‌كه در اين طبقه بندي بتوان اولويّت گروه مردان بر گروه زنان را مشاهده كرد. دختر برادر قبل از دختر خواهر ذكر مي‌گردد و از خويشاوندي مربوط به شوهر پيش از خويشاوندي مربوط به زن، با اولويّت دادن به خويشان شوهر، ياد مي‌شود.

حال كه پذيرفتيم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نمي‌‌توانسته است اين مُحرَّمات ذكر شده در آيه را قبل از نزول آن جمع‌آوري كند و نيز اين امكان را نداشته كه آنها را در اثناي وحي منظّم سازد، چون منظّم كردن اين مطالب با توجّه به موقعيّت روحي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در زمان دريافت وحي، منافات دارد، و نيز با توجّه به نتايج مقياس اوّل، نخواهيم توانست اين مسأله را از طريق «ديدگاه دكارتي» پاسخگو باشيم. و لذا در اين مورد مانند ديگر موارد، ناچاريم كه اين پديده را در خارج از چهارچوبي كه «دكارت» براي پاسخ به اينگونه پديده‌ها مطرح ساخته، تفسير نماييم.

«نمونه‌اي از وحدت تاريخي قرآن»

آية زير، براي عنوان فوق مناسب مي‌باشد:

(1) چون منافقان نزد تو آمدند

(2) گفتند گواهي دهيم كه تو فرستادة خدايي

(3) و خدا مي‌داند كه همانا تو فرستادة اويي

(4) و خداوند گواهي دهد كه منافقان دروغگويانند1.

اين آيه‌اي است كه اكنون به بررسي آن خواهيم پرداخت. هدف ما از شماره‌گذاري و تجزيّة آيات به چهار قسمت، به‌خاطر تحليل نظم قسمت‌هاي مختلف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة منافقون / آية1:

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ.


277


آن مي‌باشد.

نشانة تاريخي اوّلين قسمت آية فوق براي ما ترسيم كنندة يك حادثة معمولي است كه منافقان نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حاضر شده‌اند. در واقع اين قسمت از آيه در جايگاه مناسب خودش قرار گرفته، زيرا هدف فوري آن توصيف خيانت و دروغ منافقان براي ماست. بدين لحاظ، اين آيه بايد قبل از هر چيز محدودة اين حادثه را براي ما توصيف كند و آن حضور منافقان نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است، لكن افكار و نظريّات بعدي بايستي مطابق يك نظام طبيعي و بر اساس درجه اهمّيّت، ذكر شوند.

يعني از انديشة و فكري اساسي به انديشه‌اي تبعي منتقل گردد، علي‌الخصوص كه اسلوب مورد نظر ما اسلوبي شفاهي همچون قرآن است. اين انديشة اصلي و اساسي در اين آيه آشكار ساختن خيانت منافقان و دروغگويي آنان است.

حال با توجّه به اين ملاحظات و نظم و ترتيب افكاري... كه در اين آيه مطرح است، مي‌توان ترتيب آن را چنين قرار داد:

(1) آنگاه كه منافقان نزد تو آمدند

(2) گفتند گواهي دهيم كه تو فرستادة خدايي

(3) و خداوند گواهي دهد كه منافقان دروغگويانند

(4) و خدا مي‌داند كه تو فرستادة اويي.

... با توجّه به ترتيب فوق، اين آيه از نظر دقّت كامل و با اسلوب جمله‌سازي عرب هم مطابق است. جز آن‌كه تغييري در قرار دادن عبارتهاي سوم و چهارم انجام گردد تا اين آيه به نظم و ترتيب طبيعي خود بازگشت كند.

امّا با وجود ترتيب جديد، عيبي نيز متوجّه اين آيه خواهد شد. زيرا در نظم جديد، اين آيه دليل خطرناكي بر ضدّ ارزش متعالي وحي قلمداد مي‌شود. چون تمام معناي عبارت چهارم در ترتيب جديد فقط در تكذيب منافقان خلاصه مي‌شود نه در خيانت آنان. در حالي كه مطابق ترتيب فعلي موجود در قرآن، نكات تحيّرآوري ايجاد مي شود، به اين دليل كه عبارت تبعي سوّم ابتدا درستي دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كه منافقان به دروغ برآن گواهي مي‌دادند قبل از افشاي دروغ آنان در عبارت اصلي چهارم، مورد تأكيد قرار مي‌دهد.

اين نظم و ترتيب دقيقي كه حاكي از ژرف‌نگري و هشياري عميقي است، چنآن‌كه بارها گفته‌ايم، با شرايط رواني و زماني (كه وحدت كمّي قرآن، در آن


278


همچون صاعقه‌اي ناگهاني نزول مي‌يافت)، منافات دارد.

اين نكته همچنين با بديعه‌گويي و ارتجال ناگهانگي منافات دارد و بايد به خوانندگان محترم يادآوري كنيم كه سخن قرآن از نظر ظاهر، تقريري شفاهي بوده كه فكر نمي‌تواند با استفاده از زمان مناسب و كافيِ مادّي1،- مثل آنچه را كه در يك اسلوب مكتوب و سبك نگاشته شده، مي‌يابيم ـ دقّتي در مورد آن بكار برد.

انسان به‌هنگام سخن گفتن وقت و فرصت آن را ندارد كه (زبان خود را هفت‌ بار در دهان خود بگرداند) و اساساً «اسلوب خطابي» و «سبك شفاهي» غالباً در معرض خطا و لغزش زبان قرار دارد و حال آن‌كه «اسلوب مكتوب» و «سبك تحريري» كمتر گرفتار اشتباه و لغزش علمي مي‌گردد، زيرا نويسنده پيش از آن‌كه انديشة خويش را بنگارد، فرصت و وقت آن را دارد كه: (هفت بار قلم را در دوات فرو برد و بيرون آورد)...

پس پژوهش و دقّت نظر در «وحدت كمّي»ـ اين جهش برق‌آساي وحي الهي ـ آنچنان نشانه‌هاي بارزي از (ترتيب و نظم و انديشه و اراده) را براي ما مبرهن مي‌‌سازد كه از توجيه و تفسير آن در محدودة معلومات تاريخي و مشخّصي كه براي «ذات محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » به اثبات رسانيديم، عاجز و ناتوانيم...

شكل ادبي قرآن

جنبة ادبي قرآن، كه در نظر مفسّران كلاسيك اوّلين موضوع و موضوع اصلي تحقيق در قرآن بحساب مي‌آمد رفته رفته در عصر ما كه بيشتر به علم توجّه دارد تا ادب2، اهمّيّت خود را از دست مي‌‌دهد... در حقيقت عدم تسلّط كافي بر اصل زبان دورة جاهليّت، به ما اين اجازه را نمي‌دهد كه بر برتري و تعالي «اسلوب قرآن» به داوري بنشينيم. با اين وجود آيه‌اي است كه بايد مورد توجّه ما قرار گيرد، اين آيه در اين نقطه آگاهي‌هاي تاريخي مهمّي در اختيار ما مي‌گذارد. زيرا قرآن كه به صراحت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . و نيز با استفاده از ظرف و موقعيّت كافي و مناسب رواني رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، زيرا پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بهنگام نزول وحي (مطابق روايات) در آنچنان موقعيّت كافي و مناسبي قرار نداشت كه بتواند بيانديشد و بر پاية تفكّر خويش نظم و ترتيب دقيق و ژرف نهفته در آيه فوق را، نظم و نسق بخشد!.../مترجم/

2 . لازم به يادآوري است كه علوم مربوط به "ادب و بلاغت" براي نخستين بار جهت شناخت جنبه‌هاي "اعجاز قرآن" پديد آمد. اسامي نخستين كتاب‌هايي كه در اين زمينه تأليف شده است (مانند دلايل الاعجاز، اعجاز القرآن و...) به خوبي از اين واقعيّت پرده برمي‌دارد.../مترجم/


279


برتري را به عنوان «اعجاز نبوغ ادبي» در دورة خودش معرّفي‌ مي‌كند، در مقابل معاصران خود اين‌چنين شگفت‌‌آور، آنان را به تحدّي فرا مي‌خواند:

«اگر از آنچه بر بندة خود فرو فرستاديم در ترديد هستيد، پس شما نيز يك سوره همانند آن بياوريد و همه گواهان خود را، بجز خدا، فراخوانيد اگر از راستگويان هستيد1».

لكن در تاريخ ذكر نشده كه كسي اين تحدّي را پاسخ گفته باشد.

ممكن است از اين نكته چنين نتيجه بگيريم كه اين تحدّي، كه از سوي كسي جوابي به آن داده نشده و نيز اعجاز ادبي قرآن، باعث تسليم نبوغ آن عصر در مقابل خود شده است.

ولي ما، در آنچه مربوط به اين مبحث است، براي صدور حكم دربارة اين جنبة خاصّ مسأله، راههاي ديگري نيز داريم.

روح بدوي، اصلاً روح سرشار و زنده‌اي است و همة مقاصد و حركات و سكناتش در عبارتي موزون، و همراه با موسيقي تجلّي پيدا مي‌كند. اين عبارت موزون همان بيت شعري است كه مقياس آن گامهاي سريع و طولاني شتر است2. علم عروض نيز از اصل و جوهرة بدويّت نشأت گرفته است.

لذا نوعي از نبوغ بدويّت، در شعر عرب حك گرديده است.

اين زبان خوش آهنگ كه از خلال كلمات آن شيهة اسبها و صداي چكاچك شمشيرهاي آبديده بگوش مي‌خورد و اينجا و آنجا و در هر مكاني فريادهاي جوانان قهرمان را طنين‌انداز مي‌كند، از اسطوره‌هاي حماسي‌اي سخنن مي‌گويد كه قهرمان آن «عنترة» بوده و يا از اوج شعري سخن مي‌راند كه «امرء القيس» سرآمد آن است.

مجاز دراين زبان، چنآن‌كه بعداً خواهيم ديد، عناصر خود را از آسماني بدون ابر و صحرايي بي‌حدّ و مرز بعاريت مي‌‌گيرد كه يا مرغي سنگ‌‌خواره در آن پرواز مي‌كند و يا غزالي سبكبار از آن مي‌گذرد. اين اشارات حاوي هيچ‌گونه تحيّر روحي و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة بقره/ آية 23:

وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

2 . در كتاب‌هاي "عروض" آمده است: منشأ عروض گام‌هاي شتران و موسيقي‌اي بوده كه از صداي آنها بر مي‌خاسته است...

خوانندة عزيز در اين زمينه مي‌تواند به كتاب ارزشمند دكتر شفيعي كدكني: "موسيقي شعر"، مراجعه كند. /.مترجم/


280


يا متافيزيكي نمي‌باشد و با ظرافت‌ها و دقايق منطقي و تجرّد انديشة فلسفي يا علمي و يا ديني ناآشناست.

غناي لفظي اين زبان و تمامي واژه‌ها و اصطلاحات آن چيزهايي است كه در لباس نيازمندهاي زندگي سادة داخلي يا خارجي يك بدوي تحقّق مي‌يابد و ربطي به خواسته‌هاي فكري تربيت يافتة يك متمدّن، ندارد.

اينها خصايص كلّي زبان جاهلي، بت پرستانه، قبايلي و صحرايي بود كه قرآن با نبوغ و اصالت ويژة خود، طومار آنها را در برابر انديشة جهانيش درهم پيچيد.

قرآن براي آن‌كه بتواند انديشة خود را بهتر بيان كند، صورت جديدي اختيار مي‌نمايد كه «جمله» نام دارد. آيات قرآني، ناحيه‌اي از شعر بدوي را نفي كرده امّا نظم و نسق آن در هر حال باقي مي‌ماند. چون خود را تنها از چهارچوب و زن رها نموده و قلمرو آن را گسترش مي‌دهد.

در اينجا، از طريق استناد به كتب تاريخ و سيره مي‌توان شواهدي بدست آورد كه دربارة تأثير شگرف آيات قرآن بر روح اين صحرانشينان، اطّلاعات زيادي در اختيار ما قرار مي‌‌دهد...

«عمر» به‌خاطر تحت تأثير قرار گرفتن از سوي همين عامل به اسلام مي‌گرود.

«وليدبن مغيره1» كه خود نمونه‌اي در فصاحت و افتخار ادبي عرب محسوب مي‌گشت، دربارة «جادوي قرآن» چنين مي‌‌گويد:

«به خدا سوگند، كلامي شنيدم كه شباهتي به گفتار انس و جن نداشت، شيريني خاصّي داشت و داراي آب و رنگي زيبا بود، شاخه‌هاي بلند آن ثمر دهنده و شاخه‌هاي پايين آن گواراست و كلام آن برتر است و فوق آن كلامي ديگر نيست».

«وليد» اين سخنان را در پاسخ «ابوجهل2» كه از او خواسته بود تا نظر خود را دربارة آنچه كه از «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » شنيده بيان كند، ابراز كرد.

اين زبان كه تا اندكي قبل از رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، فقط بيان كنندة ذكاوت صحرانشينان بود، بايد در مفاهيم خود آنچنان بالنده گردد كه از اين پس پاسخگوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وليد بن مغيره مخزومي از بزرگان قاضيان قريش در روزگار جاهليّت و پدر "خالد" يكي از فرماندهان سپاه اسلام بود. وي از ثروتمندان قريش بشمار مي‌آمد و با اسلام و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بسيار عناد و ستيزه‌جويي مي‌كرد و سرانجام به سال 622م. درگذشت. /مترجم/

2 . عمروبن هشام بن مغيره ملقّب به ابوالحكم. ابوجهل لقبي بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مسلمانان اوّليه به او دادند. وي از دشمنان سرسخت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اسلام بود و سرانجام در جنگ بدر به دست مسلمانان به هلاكت رسيد./مترجم/


281


مشكلات و مسايل متافيزيكي، ديني، اجتماعي و حتّّي علمي افراد باشد.

چنين پديده‌اي در تاريخ زبان بي‌نظير است. زيرا براي زبان عربي، تطوّر تدريجي رخ نداده، بلكه بعضي تحوّلات پيش آمده در اين زبان همچون انفجاري انقلابي(همانند‌قرآن)، ناگهاني و غير منتظره بوده است.

از اين رو زبان عربي از مرحلة زباني جاهلي و محاوره‌اي بدوي، وارد مرحلة زباني منظّم و فنّي مي‌گردد تا بتواند انديشة فرهنگ جديد و تمدّن در حال تولّد خود را در اختيار جهانيان قرار دهد.

برخي مفسّران اعتقاد دارند كه قرآن به هيچ‌وجه از واژه‌هايي بيگانة از لهجة حجاز، بهره نگرفته است. در حالي كه استفادة قرآن از الفاظ جديد به خوبي آشكار است. مخصوصاً الفاظ «آرامي»كه براي تعيين مفاهيم توحيدي همچون «ملكوت » بكار گرفته شده و يا از نامهاي خاصّي مانند «جالوت، هاروت و ماروت» استفاده برده است. لذا از نظر تحقيقات زبان شناسي بنظر مي‌رسد كه قرآن غناي لفظي خاصّي را عرضه كرده و آن را به طريقي ناگهاني و شگفت‌آور، آفريده است...

اين پديده از نظر ادبي و لغوي، جدايي كامل و تامّي ميان زبان جاهليّت و زبان اسلام پديد آورده است.

اين نتيجه باعث نمي‌شود كه از فرض باطلي كه مستشرق مشهور «مارگليوث» آن را عنوان كرده، چشم‌پوشي شود زيرا بحث پيرامون اين نكته به صورتي پاكيزه و گسترده در مصر توسّط «رافعي1» و تحقيقات وي بانجام رسيد. امّا فرض اين دانشمند انگليسي تنها در ميان برخي از بررسي‌ها و پژوهش‌هاي مغرضانه صورت قبول پذيرفت.

علاوه بر اين، نمي‌توانيم تصوّر كنيم كه چرا عدّ‌ه‌اي، اسلوب محكم ادبي همچون «شعر جاهلي» را اختراع كرده و سپس براي آن نام شاعران و نويسندگان را به دروغ جعل كنند2؟ اين نكته‌اي نامفهوم به‌نظر مي‌رسد!

در هر حال، مسألة لغوي مطروحة در قرآن كريم، به تحقيق شايسته‌اي نياز دارد كه تمام الفاظ جديد قرآن و كاربرد ارزشمند كلمات آن مخصوصاً قلمرو مسايل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مصطفي صادق رافعي (1880-1937 م) دانشمند و اديب مصري. تحقيقات وي در زمينة علوم قرآني از بار و غناي ويژه‌اي برخوردار است. از آثار او مي‌توان به "اعجاز القرآن" ، "تاريخ آداب العرب" و "تحت راية القرآن" كه ردّيه‌اي است بر كتاب "في الشعر الجاهلي" طه حسين، اشاره كرد. /مترجم/

2 . مؤلّف بدون هيچ‌گونه مطلب اضافه‌اي، اين نظريّه را در مقدّمة كتاب مورد بررسي قرار داده است. "ع.ش"


282


اخروي و معاد را شامل گردد. و چه بسا كه دستيابي علم تفسير به اين قلمرو گسترده سبب شود تا مفسّران بهتر بتوانند امتداد و عمق «پديدة قرآن» را نظاره كنند.

بر قرآن لازم بود، هنگام وارد كردن انديشة مذهبي و مفاهيم توحيديش در زبان عرب پا از حد و مرزهاي سنّتي و كلاسيك ادبيّات جاهليّت فراتر گذارد. در حقيقت قرآن با دگرگون كردن وسايل فنّي بيان، انقلابي بزرگ در ادبيّات عرب به‌وجود آورد. به عبارت ديگر از طرفي «جملة موزون» را در جاي «بيتي آهنگين» قرار داد و از طرف ديگر انديشه‌اي جديد همراه با مفاهيم و موضوعات نو مطرح ساخت، تا افكار جاهلي عرب را به جريان فكر توحيد پيوند دهد.

مضافاً بر آن‌كه اين مفاهيم تنها در آيات قرآن شرح داده نشده بلكه قرآن اين مفاهيم را هضم كرده و آن را تجسّم بخشيده و با تغييري كه درآن مفاهيم به‌وجود آورده آنها را با سطح فكر اعراب جاهلي هماهنگ ساخته است.

يكي از اين مفاهيم، مضمون انجيلي «مُلك الله1» مي‌باشد. حال بايد ديد كه آيا اين مضمون در قرآن با همان تعبير آمده است يا نه؟ قرآن اين عبارت را با همان حروف در مفاهيم خود جاي نداده بلكه در قالب شكلي جديد، اصالت اسلامي به آن بخشيده است. زيرا كلمة «Royaume»، مترادف آن در عربي (ملك) مي‌باشد كه در قرآن در شكل «ايّام2» تبلور يافته است.

بدين‌گونه قرآن مانع هرگونه اشتباهي مي‌گردد كه ممكن است از راه ترادف بين الفاظ (مملكت3 و ملك4 و مُلك) رخ دهد.

نمونة ديگر از اين قبيل لفظ «كون5» بوده كه با مضموني كه در انجيل دارد تغيير فراواني پيدا كرده است.

بنابراين قرآن، بدون هيچ ترديدي، موفّق به ساختن مفهومي به نام «ايّام الله6» گشته كه حتّي ماهرترين مترجمين از احاطة برآن ناتوان وعاجزند.

بدين ترتيب مي‌توان، اين ملاحظات را دربارة همة مفاهيم انجيلي ديگري كه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Royoume de Dieu

2 . لفظ "ايّام" در اين آيه از سورة ابراهيم آمده است: " لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ".

3 Rouaume

4 Dommain

5 Creation

6 . مقصود از "ايّام الله" آگاهي فرد مؤمن است بر اينكه حقّ صاحب روزي است كه در آن روز (در قلمرو حكومت خويش) و با قيام ملك و فرمانش، به پيروزي دست مي‌يابد. "ع.ش"


283


زبان عربي در قرآن هم راه يافته است ثابت نمود. مثلاً مفهوم لغت «اسپري سنت»= Espritsaint در انجيل، به نحو زيبايي در قرآن به «روح القدس» تغيير يافته است.

تمام غناي لغوي كه توسّط قرآن عرضه گرديده، درتمام جزئيّات خود از چنين تحوّلي برخوردار مي‌باشد. مثلاً اسم خاصّ فوتيفار=«Putiphare» كه نام شخصيّتي در تورات مي‌باشد و قرآن آن را در قصّة «حضرت يوسف ( عليه السلام ) » بر «عزيز» مصر اطلاق نموده، اين سؤال را در ذهن ايجاد مي‌كند كه آيا ممكن است ميان اين نام اسرائيلي و لقب‌ قرآني از نظر معنا، رابطه‌اي وجود داشته باشد؟

در اينجا تفاسير عبري براي كلمة «Putiphare» نوعي اشتقاق مصري سراغ مي‌‌دهند كه از ريشة Put= favori به معناي عزيز و ريشة phare به معناي «مشاور» يا «ناصح»، نشأت مي‌گيرد.

«اسقف ويگورو1» در اين‌باره گفته است كه ما اين كلمه را مركّب و مصري مي‌دانيم كه معناي آن «برگزيدة خداي خورشيد2» است. بنابر هر دو نظر مشاهده مي‌‌شود كه تغيير اشتقاقي قرآن سبب شده كه لغت مكمّل اضافي حذف گردد تا بدين وسيله، اين كلمه بتواند با روح توحيد اسلامي تطابق بيشتري حاصل نمايد. از اين رو فقط به آوردن لفظ «عزيز» اكتفا نموده است3. از جمله تغييرات قابل ذكر در اين «واژه» اجتناب از سختي تلفّظ صوتي حرف اوّل يعني «P» مي‌باشد، كه امكان حلّ اين مشكل زبان شناسي براي فردي كه به مطالعات مربوط به زبان مصري نا آشناست، حتّي اگر آگاهانه چنين قصدي داشته باشد، غريب مي‌نمايد.

محتواي پيام

گسترة موضوعات قرآني و گوناگوني آنها امري بس بي‌نظير است و بنا بر تعبير خود قرآن: در اين كتاب از هيچ‌چيز فروگذار نشده است4. قرآن سخن خود را از «ذرّة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پدر ويگورو در كتاب: "الكتاب المقدّس و الوثايق العلميه"

2 . عزيز الاله شمس.

3 . بنظر مي رسد كه كلمة "عزيز" نخستين بار به وسيلة تحقيقات "موسي بن ميمون" دانشجوي مدرسة اسلامي اسپانيا، به دايرة تفسير عبري پا گذاشته است.

4 . سورة انعام/ آية 38؛ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ.


284


وجود نهفتة در دل صخرة سنگها و ژرفاي درياها1» آغاز مي‌كند و آن را به «ستاره‌اي كه در مدارش به تسبيح خداوند مشغول و به سوي جايگاه معلوم خويش در حركت است2» مي‌رساند. قرآن از دورترين ابعاد تاريك قلب انساني سخن مي‌گويد و در ضمير انسان مؤمن و كافر بدقّت مي‌نگرد و باريكترين انفعالات اين ضمير را به لمس مي‌كشد. قرآن به گذشته دور انساني و همچنين آيندة وي مي‌نگرد تا ضروريّات حيات را بدو بياموزد و تابلويي گيرا از چشم اندازهاي تمدّن‌هاي پي‌درپي در برابر ما ترسيم كند و آنگاه ما را به غور و تأمّل در آن فرا مي‌خواند تا از فرجام و سرنوشت آن تمدّنها پند و عبرت بگيريم.

درسهاي اخلاقي قرآن در واقع ثمرة نگرش عميق و درون كاوانة آن در سرشت بشري است. قرآن از طريق شرح زندگاني پيامبران، اين قهرمانان و شهيدان حماسه‌هاي آسماني، كمبودها و كاستي‌هاي نفس انساني را بازگو كرده و ما را به پرهيز از آنها فرمان داده است و از سوي ديگر نيز به شرح فضايل اخلاقي پرداخته و ما را به تأسي از آنها فراخوانده است. بر اين پايه قرآن وقتي مؤمن را به آمرزش وعده مي‌دهد او را به سوي توبة صادقانه كه سنگ‌ بناي تربيت جزايي در اديان آسماني به‌شمار مي‌رود، سوق مي‌دهد.

در برابر اين صحنة عظيم است كه فيلسوف بزرگ «توماس كارلايل» متوقّف شد و بي‌اختيار از اعماق جان خويش فرياد شگفتي سرداد و گفت:

«اين (قرآن) غريوي است كه از قلب هستي برخاسته است3».

در اين فرياد فلسفي، مي‌توان بيش از انديشة خشك يك مورّخ را دريافت. اين فرياد شبيه اعتراف ضمير والاي انساني است كه در برابر عظمت پديدة قرآن مات و مبهوت مانده است. عقل انساني نيز عملاً در مقابل گسترده و عمق قرآن شگفت زده و متحيّر مانده است. در واقع قرآن بنايي بي‌همتا و هندسه‌دار و هنرمندانه‌اي است كه نبوغ ابداع‌گر انسان‌ها را به مبارزه و رويارويي فرا مي‌خواند.

نبوغ انسان ضرورتاً از ويژگي‌هاي زميني برخوردار است. چون تمام اشياء تابع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة لقمان/ آية 116؛ يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الأَْرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ...

2 . سورة انبياء/ آية 33: وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.

3 . توماس كارلايل/ "كتاب الابطال"/ ... اين كتاب ارزشمند تحت عنوان "قهرمان" به فارسي نيز ترجمه شده است./مترجم/


285


قانون مكان و زمان هستند، امّا قرآن پيوسته از حصار اين قانون پا فرا مي‌نهد و به‌راستي چرا بايد كتابي بدين عظمت و والايي را در چهارچوب تنگ و محدود نبوغ انساني تصوّر كرد؟!

قطعاًّ اگر كسي اين امكان را بيابد كه قرآن را با ذهني باز و آگاه بخواند آنچنان كه از طريق آن به گسترة موضوعات قرآني پي ‌برد، ديگر نمي‌تواند عقيده‌اي جز اين داشته باشد كه شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها واسطه‌اي براي اين علم غيبي مطلق بوده است.

از اين گذشته، شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قرآن جاي اندكي را به خود ويژه داشته است. چون بندرت قرآن از تاريخ «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » انسان سخن مي‌گويد. دردهاي جانكاه و شادي‌هاي او هرگز در قرآن مطرح نشده است. اگر به فاجعة بزرگي كه پيامبر در اوج دعوت خويش، با از دست دادن عمو و همسرش بدان گرفتار آمد بنگريم به ابعاد دردناك و جانكاه اين حادثه در زندگي مردي كه حتّي تا واپسين دم حيات خويش با شنيدن نام خديجه و ابوطالب برآنها مي‌گريست پي‌خواهيم برد. امّا با اين وجود از مرگ اين دو تن در قرآن هيچ بازتابي نمي‌بينيم، حتّي نام همسر مهربان آن حضرت كه مولود اسلام در دامان او رشد يافت، در قرآن ذكر نشده است.

اين نكته در نظر ما براي هرگونه پژوهش روانشناختي و تحليلي موضوع قرآن كه از ديرباز توجّه خاورشناسان را با اهداف و مقاصد گوناگون و انگيزه‌هاي جدّاً ناهمگون، به خود معطوف ساخته است، ضروري به‌شمار مي‌آيد. در واقع اين موضوعات مخصوص قرآني، خوراكي سرشار براي پژوهش‌هاي اين دانشمندان فراهم آورده است و چه‌بسا لازم باشد كه ما در اينجا براي آگاهي بيشتر خوانندگان مفصّلاً پيرامون اين موضوعات سخن گوييم ولي ما به‌طور فشرده نگاهي داريم به شباهت‌هاي عجيب ميان كتاب مقدّس1 و قرآن:

«ارتباط ميان قرآن و كتاب مقدّس»

آنان كه دربارة ارتباط ميان قرآن وكتاب مقدّس به بحث پرداخته‌اند، نمي‌خواسته‌اند تمام عناصر تشكيل دهندة اين رابطه را درك كرده و آن را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود از كتاب مقدّس تمام كتاب‌هايي است كه بر پيامبران بني اسرائيل نازل شده است كه تورات و انجيل نيز جزو همين كتابها هستند.(ع.ش)


286


ديدگاه‌هايي ديگر تصوير كرده‌اند.

علاوه بر آن‌كه تشابه ثابت شده، تنها علامت اساسي و جوهري در مسألة قرآن نمي‌باشد. زيرا قرآن خود، رابطة با كتاب مقدّس را اعلام نموده است و هماره جايگاه خويش را در چرخة تفكّر مذهبي نشان مي‌دهد و بدين ترتيب تشابهات ميان خود و «تورات و انجيل» را ثابت مي‌‌كند.

قرآن قرابت و خويشاوندي خود را با اين سلسله صراحتاً مورد تأييد قرار داده و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز در هر مناسبتي، آن را يادآور شده است. آية زير، يكي از مواردي است كه قرآن بر اين قرابت تصريح مي‌كند:

«و نيست اين قرآن كه دروغ بسته شود از غيرخدا، لكن تصديق آن چيزي است كه پيش روي اوست و تفصيل كتاب. نيست شكّي در آن از پروردگار جهانيان1».

در كل، اين قرابت نشانگر وجه مميّزة قرآن بوده و در بسياري از جاها تكميل كننده يا تصحيح كنندة مطالبِ كتاب مقدّس است و با اين‌كه بارها با تمام صراحت و وضوح تشابه و قرابت خود با ديگر كتب آسماني را اعلام مي‌دارد، لكن ويژگي و شاخصة خود را در هر فصلي از فصول تفكّر مذهبي، چنآن‌كه بعداً نيز خواهيم گفت، حفظ مي‌نمايد.

«ماوراء الطّبيعه»

هدف انديشة مذهبي، از نقطه نظر متافيزيكي، حول محور اثبات وحدانيّت خدا مي‌چرخد. چراكه از ديدگاه مذهب، خداوند يگانه علّتي است كه در آفرينش و تحوّل پديده‌ها تصرّف دارد و هم اوست كه با قدرت مطلقه و جاودانگي و اراده و علم و... در اثرگذاري بر دستگاه خلقت، كاملاً نقش دارد. با اين حال، اسلام اعتقاد متافيزيكي خود را دربارة خدا و خلقت او، سازگارتر با عقل و با جنبه‌هاي روحاني دقيقتر و بيشتري مطرح مي‌كند.

در واقع كتاب‌‌هاي عبري، برخي تشبيهات و تجسّمات دربارة خداوند قايل مي‌شوند كه احتمال مي‌رود اين تشبيهات و تجسّمات از راهي ناگهاني و در پي تلفيق و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة يونس/ آية 37:

وَما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.


287


اختلاطي رخ داده است كه ما در فصل «نهضت پيامبري» دربارة آن توضيحاتي داديم. نمونه‌اي از اين تشبيهات و قول به «تجسّم خد»، عباراتي است كه در مورد رؤياي يعقوب، در سفر تكوين آمده است:

«او در رؤيا ديد كه نردباني بر روي زمين بود و سر ديگر آن به آسمان مي‌رسيد و فرشتگان خداوند برآن بالا و پايين مي‌رفتند و پروردگار برآن ايستاده بود. پس گفت: منم پروردگار، معبود ابراهيم، پدرت و معبود اسحاق1».

از سويي ديگر، تعاليم روحانيون عبري بر اساس وعده و قولي كه ابراهيم آن را گرفته و نيز بر امتياز انتخاب يعقوب2، كه براي او عقيده‌اي مذهبي ـ قومي محسوب مي‌شد، استوار شده بود. خداوند بنابراين عقيده، تقريباً چهرة «الوهيّت قومي»! دارد. حتّي اساس حركت پيامبري از دورة «عاموس» تا «اشعياء دوّم» عكس العمل انانيّت اين روح است. بنابراين تمام انبياء همچون «ارمياء» در مسير اين حركت اصلاح طلبانه گام برمي‌داشتند و منتهاي سعي و تلاش خود را بروز مي‌دادند تا وجود خداوند را به عنوان « رَبِّ الْعالَمِينَ» اثبات نمانيد.

با اين وجود، مسيحيّت ازجانب خود، ذات انساني را درچهار چوب «اقانيم الهيّه» اختراع كرد و جوهر اعتقاد آنها در اين باره، از اين اصل سرچشمه گرفت كه: «خداوند زنده در قالب بشر تجسّد مي‌يابد»!

تفسير‌هاي مسيحي از اين عقيده زاده شده و سعي كردند با استفاده از فرهنگ اسلامي، منطق ارسطويي را اقتباس نمايند تا بتوانند اعتقاد تثليث خود را بر اساس رمز «تثليث مقدّس»، بنيان گذارند.

در اين هنگام، قرآن مصمّم بود تا نتيجة مهمّ طرز تفكّر توحيدي را كه عبارت از يگانگي خدا، عدم تأثير حوادث بر ذات او و ربّ العالمين بودن ذات مقدّس الهي بود، ثابت كند. بدينسان وجود خداوند از حوزة انانيّت يهود و تعدّد مسيحيّت خارج شد. اين عقيدة مهم و اساسي اسلام در يك سورة چهار آيه‌اي مورد تأكيد قرار گرفته است:

«بگو خدا يكي است. خدا بي‌نياز است. نه زاييد و نه زاييده شده و نبوده است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفر تكوين/ فصل 28 / آيات 12 و 13

2 . مقصود از انتخاب يعقوب، برگزيده شدن وي از جانب اسحاق براي آنكه مقام نبوّت در او و فرزندانش، قرار داده شود. "ع.ش"


288


براي او همتايي1».

در اين آيات، «اخلاص» به عنوان شاخصة انديشة قرآني جلوه مي‌كند. و بدون هيچ نقض و ابرامي بر دو خطّ فكري تعدّد و تشبيه، خطّ بطلان مي‌كشد. ارتباطي كه بين قرآن و اديان ديگر، در اين زمينه، بچشم مي‌خورد، در روح آيات است نه در متن آنها. به اين ترتيب، پاية نظري كه تحقيقات و تحليل‌هاي ديني اسلامي از آن نشأت مي‌گيرد، ثابت شده، تطوّر مي‌يابد و سپس از طريق اسلام توسّط «سن توماس كويني» به آيين مسيحيّت و نيز به دست «موسي بن ميمون2» به يهوديّت راه مي‌يابد.

فلسفة مذهبي كه جوشيده از قرآن است به اين صورت در ژرفاي فرهنگ توحيدي غليان مي‌كند.

ما نمي‌توانيم انقلاب‌هاي فكري پي‌پي در مسيحيّت را، از حركت «الالبيه3» تا حركت اصلاح طلبانه4، تا چه حد بايد به عنوان نتايج مستقيم يا غيرمستقيم مفهوم متافيزيكي قرآن تصوّر كرد. اگر ما بخواهيم نسبت به شأن اصيل اين مفهوم و اهمّيّت آن در تحوّل و تكامل مسألة دين در جهان يهوديّت و مسيحيّت تغافل ورزيم، مسلّماً منكر واقعيّت بزرگي شده‌ايم. به‌طوري كه نمي‌توانيم همچون «پدرتيري» تأثير عقيدة اسلامي را نفي كنيم. وي مي‌گويد: «پيامبر صراحت» در مسايل ديني هرگونه استفاده از عقل را ممنوع كرده است. زيرا بر وجود خداوند نمي‌توان برهاني اقامه كرد يا در راه شناخت او تلاش نمود و اينگونه فعّاليّت‌هاي فكر در ارتباط با خدا و قرآن، راهي اساسي محسوب نمي‌گردند5.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة اخلاص: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ*لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ*وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

2 . از مفسّران مشهور و فلاسفة بزرگ يهود در قرون وسطي. در 1135 در قرطبه متولّد شد و در 1160 از اسپانيا مهاجرت كرد و پس از مدّتي سرگرداني سرانجام در فسطاط مصر اقامت گزيد. كتاب لالة الحائرين او خلاصه‌اي از فلسفة يهود را از قديم الايّام تا روزگار وي باز مي‌گويد. اين كتاب كه به شيوة فلاسفة مشايي نوشته شده در فلسفة بعدي يهود و همچنين در فلاسفة اهل مدرسة قرن سيزدهم ميلادي چون آلبرتوس ماگنوس و تامس اكوينس تأثيري عميق داشته است./مترجم/

3 . Albigeois يا حركت "آلبي‌ژوا"= كاتاريسم Catharisme‌ فرقه‌اي ديني كه در قرون وسطي در جنوب فرانسه پديد آمد، اينان با آنكه از مسيحيان رافضي بشمار مي‌آيند، اعتقادي به مسيحيّت نداشته و از مكتب "ثنويّت" ماني كه در قرون اوّل مسيحي در حوزة مديترانه رواج داشت، پيروي مي‌كردند. در سال 1208 پاپ به آنها اعلان جهاد داد و "آلبي ژواها" پس از دادن تلفات فراوان ناپديد شدند...(تاريخ تمدّن/ ويل دورانت/ ج19/ ترجمة سهيل آذري/ پاورقي صفحة 141 ـ سير قضاوت در ادوار مختلف تاريخ/ از مترجم همين كتاب/ صفحة 259). /مترجم/

4 . نهضت اصلاح طلبانه يا رفرميسم، يك نهضت اصلاحي مذهبي روشنفكر مآبه بود كه بوسيلة افرادي چونان "مارتين لوتر" و "كالون" و... بر ضد كليساي كاتوليك در غرب مسيحي پديدار گرديد و بالاخره به ايجاد مذهب پروتستان و فرقه‌اي به‌همين نام منجر شد.../مترجم/

5 . مصاحبه دربارة "فلسفة اسلامي و فرهنگ فرانسه" / پدر تيري R.P.Thery / استاد انجمن كاتوليك

پاريس/ صفحة 35


289


قبول اين نكته، يعني بررسي و پژوهش دربارة مسايل مسيحيّت و منطبق كردن آنها بر مسايل اسلامي، متأسّفانه در بعضي از پژوهشها به صورت عادت غالب درآمده است. چنآن‌كه علاّمة شهير «جينوبرت1» نيز پس از بررسي عناصري كه آنها را به نام «تطوّر عقيدة» يهوديّت و مسيحيّت خوانده است، نتايج اين پژوهش و بررسي را به شيوه‌اي دور از انتظار بر تطوّر عقيدة اسلامي منطبق كرده كه توهّم مي‌رود مطلب اخير موضوع تحقيقات او بوده است2!

«مسايل مربوط به آخرت»:

اعتقاد به بقاي روح، اين انديشة اصلي فرهنگ توحيدي، نتايجي منطقي همچون پايان جهان، روز قيامت، بهشت و دوزخ بدنبال خود دارد.

اين مسأله از سوي كتب مقدّس عبري، كه بيشتر در پي به انجام رسانيدن امور اجتماعي اوّلين جامعة توحيدي هستند، همچون شعاع كم‌رنگي مطرح شده است. بعد از آن، انجيل نازل گرديد و توضيح بيشتري دربارة اين مفاهيم ارائه كرد، در حالي كه سعي داشت «ايّام الله» را به بني‌اسرائيل يادآوري كند. اين مفهوم، در واقع متوجّه جامعة توحيدي بود كه در جهت تكامل و تطوّر خود گامهايي برداشته بود. امّا قرآن حدود مسايل مربوط به جهان آخرت را به‌طور موثّرتري عنوان مي‌كند. داستان بقاي روح، در قرآن با چنان لطافت و اسلوبي فوق‌العادّه در بلاغت، مطرح گشته و چنان مناظر و تصويرهايي براي آن شرح داده شده كه خشيّت را در دل بندگان جاي مي‌دهد و به گونه‌اي است كه حتّي امروزه هم، هيچ انساني نمي‌تواند از مشاهدة عظيم آن سر باز زند.

منظره‌هاي قيامت در قرآن از حقايق بارزي برخوردارند. شخصيّت‌هاي صاحب نقش در اين مناظر سخن مي‌گويند و ايفاي نقش مي‌كنند. فرشته، شيطان، ابرار و اشرار همه آنچنان واقعيّت دارند كه نسبت به هيچ‌يك از باريكترين خصوصيّات رواني غفلت روا نگشته و از كلمه‌اي كه مي‌تواند هول و هراس آن ساعت بزرگ را بيان كند، فروگذار نشده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Guignebert

2 . جينوبرت ـ Guinebert ـ در كتاب "تطوّر عقيده".


290


زمان نيز در اين تابلو در امتداد است. و حكم الهي «در روزي برابر با پنچاه هزار سال1» صدور مي‌يابد. سپس براي پايان و تشخّص فرجام اين منظرة شگفت‌آور و هيجان انگيز «ديواري ميان مردم زده مي‌شود كه درون آن رحمت و سعادت و برون آن عذاب است». آري، اين جايگاه جاويدان سعادتمندان و شقاوتمندان است. در تمام هستي، هيچ صحنه‌اي قادر نيست هم عرض صحنة قيامت قرار گيرد، يا در مناظري كه متوالياً در سوره‌هاي قرآني از آن سخن رفته، بر صحنة قيامت غلبه كند. و از همين منظرة شكوهمند و تصويرنگاري شگفت‌ قرآني است كه پس از گذشت شش قرن نبوغ «دانته2» صحنه‌هاي خيالي خود در «كمدي الهي» را از طريق كتاب «رسالة الغفران نوشتة ابوالعلاء معري3» الهام مي‌گيرد4.

«جهان هستي»:

در سفر تكوين دربارة خلقت چنين عبارتي مي‌خوانيم:

«و خداوند گفت نور باشد پس نور شد5».

عبارت ذكر شده در شكلي بي‌نظير يادآور اين آية قرآني است كه:

«كُنْ فَيَكُونُ». اين تشابه بين دو عبارت تورات و قرآن عجيب مي‌نمايد. امّا قرآن، همواره چگونگي اين تكوين «آمرانه» را براي ما توصيف مي‌كند. قرآن نخست از وحدت مادّة اوّلية جهان سخن مي‌گويد:

«آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين بسته بودند پس ما آن دو را شكافتيم6»

سپس دربارة حالت ابتدايي اين مادّه چنين مي‌گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة معارج/.... فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ...

2 . آليگيري دانته، بزرگترين و مشهورترين شاعر ايتاليايي (1265-1321 م) با آنكه از تحصيلات او چندان اطّلاعي در دست نيست، امّا معلوم است كه تحصيلات وي دامنه‌دار و گسترده بوده است. مشهورترين اثر وي كه به زبان‌هاي مختلف دنيا نيز ترجمه شده "كمدي الهي" است. نوشته‌هاي دانته در آثار ادبي ايتاليا و سراسر اروپا موثّر افتاده است./مترجم/

3 . احمد بن عبدالله بن سليمان شاعر و لغوي معروف عرب. در سال 363 ه‍ ق در معره بدنيا آمد و در سال 449 ه‍ ق در همانجا بمرد. وي در سال 367ه‍ به سبب ابتلا به بيماري آبله، نابينا شد. از آثار اوست: شرح اشعار متنّبي به نام "كتاب لامع عزيزي" اختصار ديوان ابوتمام و شرح آن به نام "ذكري حبيب" شرح ديوان سبحستري به نام "غيث الوليد" شرح ديوان متنبّي به نام "معجز احمد" و "رسالة الغفران"./مترجم/

4 . آسين بالاسيوس Les Escotoloqia Musulmana يا قيامت قرآن در "كمدي الهي" به نقل از عّلامه "تيري".

5 . سفر تكوين/ اصحاح اوّل / آية ط4.

6 . سورة انبياء/ آية 30: أَ وَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما...


291


«پس از آن، قصد (آفريدن) آسمان كرد، درحالي كه آن دودي بود1».

سپس، دست قدرت الهي براي هر ستاره جايگاه استقرار و مسير فلكي آن را مشخّص مي‌نمايد و بدين ترتيب مادّه را در جهان پراكنده مي‌سازد و تمام سنّت‌ها و قوانين حاكم بر جهان را خلق مي‌كند و بعد از آن پديده‌هاي حياتي را مي‌آفريند:

«و هر چيزي را از آب زنده گردانيديم2».

آيات ديگري نيز وجود دارند كه تابلوي «چگونگي تكوين» در قرآن را كامل مي‌كنند و حاصل بحث آن است كه عمل نخستين خالق، امري شفاهي بوده است.

شايد اعتقاد به اين نوع آفرينش موجب شود كه با برخي از افراد كه بر فرضية «لاوازيه3» ـ Rien neseree, Rienneseperd ـ مبني بر «موجود نشدن چيزي از «عدم» و داخل نشدن چيزي در «عدم» (عدم امكان خلق شيئي از لاشيئي)»، تكيه دارند، برخورد و اصطكاكي پيدا شود. معناي گفتة «لاوازيه» آن است كه امكان ندارد موجودي از «عدم» خلق گردد. با اين حال بايسته و شايسته است بدانيم كه از نقطه نظر منطق محض، هيچ‌گونه تنافي شكلي بر ردّ ميان عقل و مبدأ آفرينشگر، در عبارت «كُنْ فَيَكوُنْ» يافت نمي‌شود و هيچ آفريننده‌اي نمي‌تواند در اين باره، برهاني تجربي اقامه كند. امّا دين به‌اثبات مي‌رساند كه خداوند، آن است كه رمز تكوين را، چنآن‌كه مي‌گويند، بين دو حرف كاف و نون: «كُنْ»، در اختيار دارد. امّا بايد در اينجا سؤال كنيم:

آيا مي‌توان تعارض يا شبه تعارضي يافت كه نتوانيم آن را با مفهوم ديني و علمي پاسخ دهيم؟ لذا بايد ببينيم حلّ «مسألة مادّه» يعني جوهرة موجودات، در تحليل اخير به چه سرانجامي منتهي خواهد شد؟ فيزيكدان‌ها مي‌‌گويند:

در اين تحليل، مادّه به نوعي انرژي تبديل مي‌گردد. امّا آيا نمي‌توان «كلمةُ الله» را به عنوان نوعي از انرژي تفسير كنيم؟ انرژي كه در بزرگترين و كاملترين شكل خود يعني «آفرينندگي» بروز كرده است؟ آيا ما حق نداريم اين مادّه را در مجموع به عنوان نوعي تشكيل و تأليف امر «كُنْ» آفرينشگر، اعتبار كنيم؟...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة فصّلت / آية 11: ... ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخانٌ.

2 . سورة انبياء/ آية 30: وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ

3 . لوران دولاوازيه كاشف و دانشمند شيمي، فيزيك و اقتصاددان فرانسوي. تولّد وي به سال 1743م. او قانون "پايداري مادّه"را بدين سان اظهار كرد: هيچ چيز از بين نمي‌رود و هيچ چيز بوجود نمي‌آيد، بلكه مادّه پيوسته تغيير شكل مي‌دهد. وي غير از ايجاد پيشرفت در علوم شيمي و فيزيك در مسايل اقتصادي مالي نيز بررسي‌هايي داشت. برخي از كتاب‌هاي مهمّ وي از اين قرارند: "دربارة طبيعت آب"، "آزمايش الماس"و... وي در زمان انقلاب كبير فرانسه به هواداري از رژيم مشروطة سلطنتي برخاست و به همين جهت در سال 1794م توسّط انقلابيّون دستگير و پس از محاكمه، با گيوتين اعدام شد!! /مترجم/


292


«اخلاق»:

اخلاق غير مذهبي، به اندازة مفهومي كه همين عبارت آن را مي‌رساند، اعمال و رفتار انسان را تنها بر اساس منافع زودگذر شخصي بنيان مي‌گذارد و بدين لحاظ هم زيربناي جامعة شهر نشيني قرار داده شده است. در حالي كه اخلاق مذهبي (توحيدي)، گرچه منافع شخصي را محترم مي‌شمارد، لكن امتياز آن بر اخلاق غير مذهبي، همان رعايت منافع ديگران است. توجّه به اين نكته است كه فرد را وادار مي‌كند تا قبل از آن‌كه به فايدة شخصي بيانديشد، دائماً در راه كسب اجرا و ثواب الهي قدم بردارد.

به علّت همين ثواب بوده كه «تورات» نخستين پيمان اخلاقي ـ انساني را در «فرمان‌هاي ده‌گانه‌اش» ارائه مي‌دهد و نيز «انجيل» راهنمايي‌هاي خود را در «موعظة مسيح بر كوه»، به انجام مي‌رساند. امّا اين امر در هر دو كتاب مبدأ اخلاقي سلبي است كه از يك سو مردم را به خودداري از انجام دادن اعمال شر امر مي‌كند و از ديگر سو به آنان فرمان عدم مقاومت در برابر شر مي‌دهد؟!

امّا «قرآن كريم» مبدأيي ايجابي و اساسي به ارمغان آورده تا بدان وسيله روش «اخلاق توحيدي» را كمال بخشد. اين مبدأ همان «لزوم مقاومت در برابر شر» است. قرآن، پيروان و معتقدان خود را چنين مورد خطاب قرار مي‌دهد:

«شما بهترين امّتي هستيد كه براي مردم پديدار شده‌ايد، به نيكي (كار پسنديده) امر مي‌كنيد و از بدي (كار ناپسند) باز مي‌داريد1...» از جنبة ديگر، قرآن انديشة پاداش را مطرح كرده كه به منزلة اساس اخلاق توحيدي است...

استاد «آندره لودز» مي‌گويد:

ارزش مذهبي فرد در ديانت يهود، جز در عهد حزقيال2 پيامبر در دورة ديگري ظاهر نشده است. حتّي جهان ناگزير از اين دوران خواهد بود و نتايج اخلاقي آن بر دوش مردم قرار دارد كه در آن پيروزي معيّن، (در روزي كه خداوند قومش را ياري مي‌كند)، چشم انتظار پاداش هستند. برعكس در «انجيل»، جزاء و پاداش جزو مسايل اخروي مطرح مي‌گردد و در نتيجه در زمرة مسايل و مشغله‌هاي فردي قلمداد مي‌شود».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة آل عمران / آية 109:

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...

2 Exachiel


293


در حالي كه، هنگام آمدن «قرآن» به صحنة زندگي بشر، درمي‌يابيم كه اين كتاب ساخت اخلاقي خود را بر اساس ارزش اخلاقي «فرد» و سرنوشت دنيوي «جمع» بنا مي‌كند. ثواب «فرد» در روز قيامت مورد رسيدگي قرار مي‌گيرد و بدين خاطر قرآن صراحتاً ارزش مذهبي فرد را در آيات خود مورد تثبيت و تأكيد قرار مي‌دهد:

«واگذار مرا با كسي كه من را آفريد، تنها1».

امّا پاداش «جمع» فوري است. قرآن در داستان‌هاي خود پيرامون دنيا، ما را به تأمّل دربارة مجازات‌هاي دنيوي امّت‌هاي از بين رفته و تمدّن‌هاي نابود شده فرا مي‌خواند:

«بگو در زمين‌گردش كنيد، سپس بنگريد كه چگونه است سرانجام تكذيب كنندگان2».

همچنين در آية ديگر، اين امّت‌ها را چنين مورد عتاب قرار مي‌دهد كه:

«آيا نمي‌بينيد كه چه بسيار «امّت»ها را پيش از ايشان هلاك كرديم كه در زمين جايشان (قدرتشان) داده بوديم، در جايي كه شما را قرار نداده‌ايم و پي‌درپي برايشان باران فرستاديم و نهرها را در زير (پاي) آنها جاري ساختيم، پس آنان را به گناهانشان هلاك كرديم و از پي ‌ايشان «امّتي» ديگر بيافريديم3».

اجتماع:

هدف شريعت حضرت موسي ( عليه السلام ) اين بود كه مبادي كمّي جامعة نوپاي توحيدي را فراهم آورد و رابطة ميان افراد جامعة خود را كه درمجموعه‌هاي مختلف بت‌پرستي از هم جدا گشته بودند، تحكيم بخشد. به اين علّت، اين دين، مشكلات و مسايل اجتماعي را از نقطه ‌نظر مسايل داخلي بني اسرائيل، مورد نظر قرار مي‌داد.

دين «حُب و دوستي» حضرت عيسي ( عليه السلام ) ، از اين باب رحمتِ مسيحيّت را بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة مدثّر/ آية11: ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً..

2 . سورة انعام/ آية 11: قُلْ سِيرُوا فِي الأَْرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ

3 . سورة انعام/ آية 6:

أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأَْرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَجَعَلْنَا الأَْنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ.

در اين آية شريفه مراد از "قَرْن" هر امّتي است كه بطور كلّي نابود گشته و به هلاكت برسند، آن‌طور كه حتّي يك فرد از آنها باقي نماند:

"كُلَ اُمَةٍ هَلْكَتْ وَلَمْ يَبْقَ مِنْها اَحَدٌ".../مترجم/


294


بت‌پرستان گشوده بود. ولي قرآن در آيات خود نسبت به اين مسأله از عامترين زاوية انساني نگاه كرده و چنين مي‌گويد:

«هركس بكشد كسي را نه در برابر كسي يا فسادي در زمين، گويي همة مردم را كشته است».

«و آن كس كه زنده سازدش گويي همة مردم را زنده كرده است1»

يكي از نتايج مهمّ اين اصل، حلّ مشكل برده‌داري براي اوّلين بار در تاريخ زندگي بشريّت بود. آزاد ساختن برده، مرحله‌اي ضروري جهت لغو برده‌داري، كه به منزلة پايه‌اي اساسي در فعّاليّت‌هاي جوامع باستاني بود، به‌شمار مي‌آمد.

بدين وسيله قرآن، آزادي بردگان را همچون حكمي اخلاقي و كلّي قرار داد. به ترتيبي كه اگر يك مسلمان به نوعي در اطاعت يكي از فرامين شرعي كوتاهي مي‌كرد و سپس قصد توبه مي‌نمود، آزاد كردن برده (بنده) به مثابة شرطي شرعي براي قبول توبه و آمرزش تلقّي مي‌شد2.

در اينجا اگر در پي مقايسه و وجه شبه بين قرآن و كتب مقدّس باشيم باز هم وجهة مشخّصة قرآن و ويژگي و برتري آن نسبت به كتب آسماني سابق، نمايان خواهد گرديد.

تاريخ وحدانّيت

آيين ابراهيمي پيشينه‌اي دارد كه اعمال و حركات پيامبران اين دين را در بر مي‌گيرد. چه بسا در فصل آينده بتوانيم وجوه تشابه حيرت‌آوري را ميان قرآن و كتاب مقدّس مشاهده كنيم. تاريخ پيامبران از ابراهيم تا زكريا و يحيي و مريم3 و مسيح ( عليهم السلام ) تكرار مي‌شود. قرآن گاهي همان داستان‌ها را بازگو مي‌كند و گاهي نيز موارد تاريخي ديگري را يادآور مي‌شود كه تنها ويژة پيامبر و يا پيامبران خاص است. مانند داستان هود، و داستان صالح و شترش، داستان لقمان، داستان اصحاب كهف و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة مائده / آية 31:

مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً.

2 . براي نمونه به تفسير آيات سوره‌هاي "مجادله" و "بلد"...مراجعه شود./مترجم/

3 . نام حضرت مريم ( عليه السلام ) مام مطهّر و بزرگوار حضرت عيسي ( عليه السلام ) از روي تسامح در رديف انبياي الهي آورده شده است! و گرنه، همه مي‌دانيم كه آن حضرت با همة شأن و علوّ مقامي كه دارد، پيامبر نبوده است.../مترجم/


295


داستان ذوالقرنين و...(1)

به راستي كه وجود تشابه در اين داستان‌ها شگفت‌آور است، مانند تشابه موجود در داستان حضرت يوسف ( عليه السلام ) كه مشكل بزرگي را در نقد قرآن فراهم مي‌سازد. حتّي در زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز از بازگويي برخي از اعتراضات و انتقادات نسبت به اين موارد (كه امروزه پس از گذشت سيزده قرن مطرح مي‌شود)، خودداري نكرده‌‌اند.

در واقع اگر ما عملاً از ارزش والاي قرآن چشم‌پوشي كنيم و يا به‌خاطر برخي از مصالح و منافع اعتبارات ديگري را در اين باره لحاظ كنيم، اين تشابه به صورت معمّايي نامفهوم جلوه مي‌كند. براي فهم اين معمّا شايسته است صفحه‌اي فرّار روي خود قرار دهيم و ديگر وجوه تشابه را در آن ثبت كنيم. براي اين كار، يك نمونه هم براي ما كافي است و آن داستان حضرت يوسف ( عليه السلام ) است كه ما آن را به عنوان مقياس «پژوهش نقد گونة» خويش پيرامون اين موضوع برمي‌گزينيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اگر برخي بگويند آية : وَيَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ اشارة به يهود دارد، پاسخ مي‌دهيم كه اگر چنين باشد آنان ماجراي ذي‌ القرنين را از طريق داستان‌هاي تاريخي ياد گرفته‌اند، چون در تورات و انجيل در اين باره چيزي ذكر نشده است. "ع. ش"


296



297


داستان يوسف در قرآن و كتاب مقدّس

1ـ الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ

الف، لام، را، اين آيه‌هاي كتاب واضح است.

2ـ إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

كه ما آن را قرآني عربي نازل كرده‌ايم، باشد كه شما دريابيد (تعقّل كنيد).

3ـ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ

فصل 37

(1)و يعقوب به زمين كنعان در زميني كه پدرش بسر مي‌برد ساكن شد.

(2)‌ تناسل يعقوب اين است: يوسف هفده ساله بود و گوسفندان را با برادرانش مي‌چرانيد و آن جوان با پسران بِلهاه و پسران زِلپاه زنان پدرش مي‌بود و يوسف بدنامي ايشان را به پدرش اخبار مي‌نمود.

(3) و اسرائيل، يوسف را از تمامي پسرانش بيشتر دوست مي‌داشت زيرا پسرِ پيريِ او بود و از برايش قباي

298

3

298

3


298


ما كه اين قرآن به تو وحي مي‌كنيم ضمن آن بهترين خبرها را برايت حكايت مي‌كنيم گرچه پيش از آن از بي‌خبران بوده‌اي.

4ـ إِذْ قالَ يُوسُفُ لأَِبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ

چون يوسف به پدرش گفت‌ اي پدر! من يازده ستاره به خواب ديدم، با خورشيد و ماه ديدمشان كه مرا سجده مي‌كنند.

5ـ قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلإِْنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ

گفت پسركم رؤياي خويش را به برادرانت مگو كه در كار تو نيرنگي كنند كه شيطان، انسان را دشمني آشكارست.

رنگارنگ ساخت.

(4)و برادرانش ديدند كه پدر ايشان او را از تمامي برادرانش بيشتر دوست مي‌داشت و به او حسد ورزيدند و با او به دوستانه گفتن قادر نبودند.

(5)و يوسف خوابي را ديد كه آن را به برادران خود اخبار نمود پس ايشان را بر او حسد زياده شد.

(6) و به ايشان گفت تمنّا اين‌كه خوابي را كه ديده‌ام بشنويد.

(7)اين‌كه در ميان كشتزار دسته‌ها را مي‌بستيم و اين‌كه دستة من برخاسته، راست ايستاد و ناگاه دسته‌هاي شما در اطراف ايستادند و دستة مرا خم شدند.

(8)و برادرانش وي را گفتند كه آيا حقيقتاً بر ما سلطانت خواهي نمود. مگر بر ما في‌الواقع تسلّط خواهي يافت! نهايت به سببِ خوابها و سخنانش او را به زيادتي كينه ورزيدند.

(9)و باز خوابِ ديگري ديد و آن را به برادرانش بيان كرده گفت: كه اينك بار


299


6ـ وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الأَْحادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

از اين قرار پروردگارت ترا بر مي‌گزيند و تعبير حوادث رؤيا را تعليمت مي‌دهد و نعمت خويش بر تو و خاندان يعقوب كامل مي‌كند چنان كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق كامل كرده بود كه پروردگارت دانا و فرزانه است.

7ـ لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ

به‌راستي كه در سرگذشت يوسف و برادرانش، براي پرسش كنان، عبرتهاست.

8ـ إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلي أَبِينا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ

آندم كه گفتند: يوسف و برادرش، نزد پدرمان از ما، كه دسته‌اي نيرومنديم، محبوبترند كه پدر ما در ضلالتي

ديگر خوابي ديدم كه ناگاه آفتاب و ماه و يازده ستاره بر من خم شدند.

(10)و به پدر و برادرانش بيان كرد و پدرش او را عتاب كرده وي را گفت كه اين خوابي كه ديده‌اي چيست؟ آيا مي‌شود من و مادرت و برادرانت بياييم و تو را به زمين خم گرديم؟

(11)پس برادرانش به او حسد بردند و امّا پدرش آن كلام را در خاطر نگاه داشت.

(12)و برادرانش از براي چرانيدن گلّه‌هاي پدر خود به شِكِمْ رفتند.

(13)و اسرائيل به يوسف گفت كه آيا برادرانت در شِكِم به چرانيدن مشغول نيستند؟ بياكه تو را به ايشان بفرستم و او وي را گفت كه حاضرم.

(14)او را گفت كه اكنون برو و سلامتي برادرانت و سلامتي گلّه‌ها را ببين و به من خبر بازآور و او را از درّة حِبرون فرستاد و او به شِكِم روانه شد.

(15)و شخصي به او برخورده ديد كه در صحرا گم گرديده است و آن مرد


| شناسه مطلب: 77691