بخش 17

هماهنگی های موجود میان قرآن و حقایق علمی افکار محمد افکار قرآن مجازات قرآنی ارزش اجتماعی مفاهیم و اندیشه های قرآنی راهنمای اعلام

«هماهنگي‌هاي موجود ميان قرآن و حقايق علمي»

وقتي با مقاصد مختلف و با تكيه بر بينش‌هاي روشن‌فكري جديد، قرآن را مي‌خوانيم و در آن غور مي‌كنيم از نظم افكار عجيب و خميرة شگفت‌آور آن دچار حيرت مي‌گرديم. دير زماني است كه هر چه بيشتر در دنياي قرآن به سير و سياحت مي‌پردازيم، توجّه ما به اين نكته بيشتر جلب مي‌گردد كه اين كتاب از جهت نظم و هندسه و طبيعت خاصّ خود داراي امتيازات ويژه‌اي است كه البتّه هيچ‌گونه شباهتي با دايرة المعارف‌هاي علمي و يا كتاب‌هاي آموزشي ندارد. عقايد ما همان‌گونه كه در برابر انقلابات عظيم علمي و تاريخي و يا پيروزي‌هاي رعد آساي حقيقت، تاب نياورده و از بين رفت، در اين زمينه هم فرو ريخت و از هم پاشيد.

ما در اينجا خود را ملزم به يك «اعتراف» مي‌بينيم، اعتراف يك روشن‌‌فكر كه ساده لوحانه با قرآن برخورد كرده و قصد دارد مانند كسي كه كتابهاي فنّي را مطالعه مي‌كند اطّلاعات محدود و معيّني از اين كتاب كشف نمايد.

اگر چه اين اعتراف، علاوه بر آن‌كه با معلومات جزيي بي‌فايده دربارة موضوعي محدود، ثقيل مي‌گردد، چه بسا نوعي گريز از موضوع مورد بحث ما تلقّي شود.

در اينجا چيزي نمي‌توانيم بگوييم جز يك كلمه و آن اين‌كه روشنفكر مورد بحث اكنون از عقايد ساده‌لوحانة خود دست برداشته و مي‌خواهد با دقّت ديگري به جهان قرآن گام بگذارد، درست مانند برخي از قهرمانان افسانه‌هاي جن و پري كه با آزاد كردن خود از غل و زنجيرها، مي‌خواهند در عالم جادو و ناباوري‌ها قدم بگذارند.

گرچه سزاوار نيست قرآن را كتابي علمي قلمداد كنيم، ولي با اين وجود در مي‌يابيم كه آيات آن حاوي اين دو ديد است: يعني حقيقتي علمي در قرآن مطرح شده كه از همين راه بر پيوند ميان شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پديدة قرآن، پرتو بيشتري افكنده است. لذا بررسي برخي از اين آيات، از نقطه نظر تاريخي و رواني خالي از فايده نيست. بايد از نقطه‌نظر رواني توجّه داشت كه موضوع مورد تفكّر، در جوهر


376


خود توسّط ماهيّت فكري كه آن را مي‌سازد، روشن و مشخّص مي‌گردد و اين موضوع در مسير جريان طبيعي آن فكر جاي مي‌گيرد. اين موضوع بايد به‌ويژه مجزّاي از افكار مخصوص به ذاتي باشد كه دربارة آن فكر كرده است؛ يا در حيطة تجربيّات او باشد و يا در شعاع ديد وي قرار گرفته باشد و به عبارت ديگر براي صحت انتساب اين ديدگاه‌ها به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بايد ثابت كنيم كه:

افكار محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) = افكار قرآن

معادلة فوق درست خواهد بود، اگر ما ثابت كنيم كه موضوع يك آيه ممكن است از خود محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) صدور يافته باشد و در سير فكري وي مرتّب شده و منبعث از تجربيّات شخصي او و منتزع از شعاع ديد آن حضرت باشد. در اين حالت، با توجّه به ترتيبي كه قبلاً به آن اشاره كرديم، اين معادله از علاقة سببيّت پرده برمي‌دارد، به آن معنا كه افكار محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) علّت موجِدة انديشه‌هاي قرآني است. اگر عكس اين رابطه اثبات شود، تحقّق اين معادله به‌خاطر از بين رفتن علاقة سببيّت، محال خواهد بود و اين همان چيزي است كه ما در اينجا به اثبات آن مي‌پردازيم.

به اين ترتيب، طبيعت خاص فكري را نزديك انسان درگير با مسألة دين، مسألة غيب و به‌ويژه مسألة وحي، كاملاً تصوّر مي‌كنيم. شايد بتوان سير اين تفكّر را در توصيف طبيعي آن نيز درك كرده اين خود سيري است كه مي‌بايست وقايع و علّت حدوث آنها و نيز جهان و علّت هستي آن را در حيطة خودگرد آورد. همچنين اين سير فكري مي‌خواهد بين خالق و مخلوق با زدن پُل ايمان، ايجاد رابطه كند و براي كائنات و اشياء، از مدارج اخلاقي، نردباني بسازد.

چنين تفكّري افلاطون را به خود مشغول ساخته بود، فلسفة اخلاق او در حقيقت نشأت گرفته از اين انديشه بود. هنگامي كه تحوّلي اساسي در خطّ فكري يك انسان ايجاد مي‌شود و توجّه او را به ناگهان از افقي به افق ديگر معطوف مي‌سازد، بدون ترديد، اين حق را به ما مي‌دهد كه از نزديك دربارة اين حالت عجيب دقّت نظر بخرج دهيم. اگر روشن شد كه اين حالت از انديشة مذهبي كه به دنبال بررسي آن هستيم غريب و بيگانه است بنابراين بايد آن را به عنوان پديده‌اي بي‌نظير قلمداد كنيم. قرآن پيوسته بسياري از اين حالتهاي عجيب شايان توجّه را بر ما عرضه مي‌دارد و بناگاه سير حركت فكر را متوقّف مي‌سازد، به‌طوري كه احساس مي‌كنيم سطح آن تغيير كرده است. گويي اين حالتهاي عجيب به عنوان «سكّوي پرش» بكار مي‌آيند تا انسان


377


متأمّل را به سطحي بلندتر از سطح يك انسان ارتقاء دهند.

اينجاست كه عقل، همان عنصري كه معتاد به انديشيدن در امور معلوم و يا امور قابل دانستن در سطح انساني است، خود را بسيار دورتر و بالاتر از اين نقطه مي‌يابد و در پرتو درخشش آيه‌اي از آيات قرآني به افقي از آفاق معرفت مطلق دست مي‌يابد.

چرا در جريان انديشة يك مسألة غيبي و نظريّة متافيزيكي، صورت و مفهوم بصري را مشاهده مي‌كنيم؟ يا در ميان مبحثي ديني؛ حقيقتي زميني يا سماوي طرح مي‌گردد؟ بدون شك اين مسأله‌اي عجيب است! ترديدي نيست كه اگر ما از نزديك اين مسائل عجيب را مورد تأمّل قرار دهيم، در سير تفكّر قرآني روحي شگفت‌انگيز و نظمي عالي را كشف مي‌كنيم كه ممكن نيست بجز از معرفت مطلق كه آيات قرآني از آن سرچشمه گرفته، سرزده باشد. بايد چنين مسائل عجيب را اشاره‌هايي آشكار و دلايلي روشن قلمداد كنيم كه براي انديشة مبهوت انساني، سرچشمة غيبي را كه اين تفكّر از آن نشأت گرفته است، نمايان مي‌سازد، به گونه‌اي كه اين غرايب از حركت پيشرفت‌هاي بشري سبقت گرفته و با حقايقي كه علم طيّ قرون بعدي، توفيق كشف آنها را يافته، هماهنگ و سازگار است. گويا اين غرايب، حتّي عقل متحوّل انساني را نيز پشت سر گذارده تا همچون طلايه‌داران بر راز برتر معرفت قرآن گواهي دهند.

خطاب قرآن متوجّه انسانهاست. شك نيست كه اين ساكنان زمين مي‌خواهند دربارة زميني كه حامل آنان است، پاسخ پرسش‌هاي خود را بيابند. آنها مي‌خواهند بدانند شكل اين سيّارة تاريك چگونه است؟ قرآن براي پاسخ به اين سؤال، شيوة علمي پيش نمي‌گيرد، زيرا قرآن كتاب توصيف و شرح جهان نيست، در غير اين صورت مي‌بايستي حاوي نظريّات و افكاري در اين خصوص مي‌بود. مثلاً نظريّة بطلميوس1 را كه در جهان آن روزگار شايع و رايج بود، مطرح مي‌ساخت. دست يافته‌هاي علمي بشر در آن روزگار قائل به كرويّت زمين و سكون آن در «مركز فضا2» بود3.

امّا افكار اشاره شدة افلاطون از جنبة تخيّلي‌تري برخوردار بود. وقتي افلاطون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . Latheorie Ptelemienne منجّم معروف يوناني و جغرافي‌دان... تواريخ درگذشت وي را حدود 167 م گفته‌اند. كتابهاي محبطي و آثار البلاد از آثار اوست. /مترجم/

2 . بوكه Boquet- تاريخ فك شناسي Histoire de I,Astronomie .

3 . فرضية "بطلميوس" اين بود كه زمين مركز جهان است و خورشيد و همة ستارگان به دور او گردش مي‌كنند. اكنون نظريّة "كوپرنيك" جايگزين اين فرضيه شده است. "ع ـ ش"

از پديده‌هاي جهان سخن مي‌گفت، مي‌خواست زمين را به عنوان مركز «فلك مترنّم» قرار دهد.

موارد ذكر شده منابع علمي بودند كه مي‌تواند پاسخگوي پرسش‌هاي انسان دربارة اين موضوع باشد. امّا پاسخ قرآن، علي‌رغم آن‌كه شكل آموزش همانند مطالب كتابهاي جهان‌شناسي را ندارد، لكن علايم ساده‌اي در برابر عقل انسان، در مسير پيشرفت علمي او، قرار مي‌دهد.

در آية ذيل چنين مي‌خوانيم:

«...آيا نمي‌بينند كه (امر) ما به زمين مي‌آيد و از كناره‌هاي آن مي‌كاهيم1...» در اين آيه دو انديشة متمايز بچشم مي‌خورد كه بايد هر يك را به‌طور جداگانه مورد بررسي قرار دهيم. اوّل از جهت هندسي كه در اين آيه شكل زمين به‌طور ضمني از ذكر كلمة «اطراف» معيّن شده است.

دوّم از جهت «آلي» است كه صراحتاً با لفظ «ننقصه» از آن تعبير شده است.

در واقع كاربرد لفظ «اطراف» در آيه اقتضاي يك شكل دارد. امّا چه شكلي؟ واضح است كه زمين در فضا شكل رشته‌اي يا مسطّح يا شش گوش و يا چهارگوش و سه گوش را ندارد. زيرا وجود كمترين برجستگي در زمين، بروشني مفهوم سه بعدي بودن آن و در نتيجه مفهوم شكل هندسي كه در جهات سه گانه امتداد يافته را به ذهن القا مي‌كند. امّا تمام اشكال هندسي موجود در فضا با مفهوم «اطراف» هماهنگ نيست. بنابراين نزديكترين شكل به اين مفهوم، به‌خصوص وقتي كه عبارت مكمّل «انتقاص اطراف» را در نظر مي‌گيريم و هنگامي كه معناي هندسة الارضي «دحوالقطبين2» را در نظر مي‌آوريم، همان شكل «بيضوي» خواهد بود.

اين هماهنگي كه اختصاص به شكل زمين و فرو رفتگي‌هاي آن دارد، خاصيّت مساحتي است كه عموماً مورد اثبات علم جديد قرار گرفته است. ضمناً بايد اضافه كرد وقتي نظريّات ديگر قرآني كه دربارة سيّارة ما سخن مي‌گويد با ديگر حقايق علمي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة انبياء آية 44:.. أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الأَْرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها...

2 . ما عبارت "دحوالقطبين" را در ترجمة عربي خود بجاي عبارت Applatissementaux Poles متن فرانسوي انتخاب كرديم، زيرا "دحو" در لغت به معناي بسط و تنگ كردن مي‌باشد كه معناي وضعي كلمة Applatissement بوده و با شكل بيضوي كرة زمين مرتبط است. در قاموس ذيل مادة "دحا" آمده است كه "الادحيه و الادحوة محل تخم‌هاي شترمرغ در شن مي‌باشد". هم اكنون نيز در برخي از كشورهاي عربي لغات (الدحه) يا (الدحيه) به معناي تخم‌مرغ بكار مي‌رود و شاهد سرّ اين شكل بيضوي كرة زمين در آية "وَ الأَْرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها" نيز نهفته باشد. "ع ـ ش"

سازگار باشد، بر اين سازگاري قرآن با علوم جديد پرتو بيشتري مي‌افكند.

آنگاه كه علم در اروپا حتّي در عهد «كوپرنيك1» و «فابيوناچي2» بر انديشه‌هاي بطلميوسي بسنده كرده بود!، قرآن را مي‌‌بينيم كه به صراحت در هشت‌ قرن قبل از ايشان به توصيف حركت كرة زمين مي‌پردازد و مي‌گويد:

«و مي‌بيني كوهها را، پنداري كه آنها ثابت و جامدند و حال آن‌كه سير مي‌كنند مانند سير كردن ابرها3».

اين تعبير از حركت كرة زمين، في نفسه، اساسي و داراي اهميّت است و افزون بر اين مفهوم، ملازم ديگري با آن را القا مي‌كند كه عبارت از همان مفهوم «محور حركت» و در نتيجه «مفهوم قطبين» است، «قطبيني» كه واژة «اطراف» آن را مشخّص ساخت و در انديشة «دحو قطبين»، به آنها اشاره گرديد.

پرسش ديگر اين است كه اين سيّاره‌اي كه قرآن طيّ دو اشارة روشن از شكل، فشردگي و حركتش سخن مي‌گويد، از كجا مي‌آيد؟ با صرف نظر از اساطير و افسانه‌ها دراين‌باره، چنين بنظر مي‌رسد كه قبل از «لاپلاس4» با اين پرسش برخورد نشده است، امّا از دورة لاپلاس زمين به عنوان شراره‌اي خاموش كه از خورشيد جدا گشته تلقّي شده است. لكن قرآن بدون آن‌كه بخواهد از تفسيري علمي در اين زمينه مدد جويد، جهت راهنمايي، علايمي در راه كشف اين مسأله قرار مي‌دهد:

«نه خورشيد را راست كه به ماه رسد و نه شب است پيشي گيرنده بر روز و هر يك در فلكي شناورند5».

مي‌توان گفت كه مطلب فوق امري تصادفي بوده كه نقطة آغازين زمان را مشخّص مي‌كند. با اين وجود مانعي براي تفسير طبيعي آيه يافت نمي‌شود مضافاً آن‌كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نيكلا كوپرنيك Copernic ستاره شناس لهستاني (1473-1543م) وي در زمينه‌هاي علوم پزشكي، نجوم و رياضيّات تحصيل كرد. در سنّ هفتاد سالگي كتاب بزرگ خود را به نام "دربارة اجسام آسماني" منتشر ساخت. اين كتاب كه عقايد هيئت بطلميوسي را رد مي‌كرد، تحوّلاتي عظيمي در جهان پديد آورد. او را پدر نجوم لقب داده‌اند. زيرا نخستين بار او به گردش زمين و چگونگي آن پي‌برد. /مترجم/

2 Fabionacci

3 . سورة نمل آية 88:... وَتَرَي الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ.

4 . پترسيمون ماركي، رياضيدان، فيزيك‌دان و منجّم فرانسوي (1749-1827م) بيشتر شهرت وي به سبب فرضية آفرينش و تشكيل جهان و منظومة خورشيدي است. وي دربارة تشكيل زمين عقيده داشت كرة زمين ميليونها سال پيش از كرة مذاب خورشيد جدا شده و در فضاي بي‌پايان به دور آن بحركت درآمده و به مرور زمان روية آن سخت و سرد شده و پستي و بلندي در آن بوجود آمده است... چون دور زمين را بخار گرفته بوده، بارانهاي شديد باريد و گودي‌هاي آن را پُر كرده و درياها را پديد آورده است. فرضية پيدايش منظومة خورشيدي به "فرضية لاپلاس" معروف است. /مترجم/

5 . سورة يس آية 40: لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.

ما براي اين آيه معنايي كلّي در نظر مي‌گيريم و شايد در اين حالت، آيه با مفهوم علمي «شب»‌، از اين جهت كه پديده‌اي است طبيعي و فيزيكي و به دنبال سرد شدن تدريجي زمين صورت مي‌پذيرد، سازگار مي‌گردد. چون در واقع تا وقتي كه زمين توده‌اي مشتعل و ملتهب بوده، شب در آن ديده نمي‌شود و همواره به‌طور طبيعي روز بوده است1.

نكتة ديگر آن‌كه اين كيهان شناسي با آراي ديگر قرآني كامل مي‌شود كه اهميّت آنها در اثبات سازگاري نظريّات قرآني با حقايق علمي، كمتر از آراي ديگر نيست. برماست كه به خاصيّت حركت نور در جوّ توجّه كنيم. مي‌دانيم كه جوّ(اتمسفر) عبارت است از «روي هم قرار گرفتن طبقات متوالي كه در آن تراكم هوا از زمين به طرف بالا كاهش مي‌يابد» و در ميان چنين فضايي نور بايد مطابق قانون دوّم (هيثم ـ دكارت2) يعني قانون «آن‌كسار نور» مسير خود را طي كند. قرآن كه پيوسته ما را به نظاره در طبيعت دعوت مي‌كند، از ما مي‌خواهد كه در كمترين خطوط سايه‌ها، به مشاهدة دست تواناي خالق و آفريننده بنگريم.

«آيا نديدي پروردگارت را چگونه گسترد سايه را واگر مي‌خواست آن را ساكن مي‌كرد. سپس قرار داديم خورشيد را بر او راهنمايي. سپس گرفتيم آن را به سوي خود گرفتني آسان3»!

چگونه مي‌توان اين «قبض يسير4» را تفسير كرد؟ قانون «هيثم ـ دكارت» به ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني دو آية شريفه فوق روز (خورشيد)، اوّل شمرده شده، و اين با نظريّة علمي خلقت كاملاً انطباق دارد. زيرا "زمين مشتعل" كه از خورشيد جدا شد، شبي نمي‌تواند داشته باشد، بلكه همواره روشن‌ و روز است و چون سرد و خاموش شد، روز و شب پديد آمد.

از طرف ديگر اين عبارت كه خورشيد و ماه در مسير و مدار خود شناورند، كاملاً با هيئت بطلميوسي كه معتقد به سير فلك و سير فلك و سير خورشيد و ماه با فلكهاي آنها بوده است، مباينت دارد، در حالي كه هيئت بطلميوس جزئي از فرهنگ عمومي زمان قرآن بوده است. (اسلام و فرهنگ قرن بيستم/ امام موسي صدر/ ترجمه و پاورقي‌ها از: علي حجّتي كرماني/ چاپ دهم/ صفحة 63) / مترجم/.

2 . بوعلي حسن بن هيثم در سال 355 در بصره بدنيا آمد و در سال 430 در قاهره از دنيا رفت. او از دانشمندان برجستة رياضيّات بود كه توانست كتابهاي متقدّمين را در خصوص رياضيّات و طبيعيّات ترجمه و منتقل كند. وي در زمينة اين دو رشته و طب كه اشتغال اصلي او بود كتبي تأليف كرد. ازمهمترين تأليفات او مي‌توان كتاب "المناظر" را نام برد كه دربارة اجسام قابل رؤيت و نور مي‌باشد و اصل عربي آن مفقود شده است. از اين كتاب بجز ترجمة لاتين كه توسّط "وتلو" در سال 1270 انجام پذيرفته چيزي موجود نيست. ضمناً وي صاحب نظريّات انتشار نور و رنگ و خطاي چشم و انعكاس كه شامل موضوع انعكاس نور در محيط شفّاف مانند هوا و آب است، مي‌باشد. اين نظريّات در واقع متعلّق به شش قرن قبل از آن بود كه "اسمل" و "دكارت" قانون زاويه‌ها در نور را به‌اثبات رساندند... هيثم رساله‌هاي ديگري نيز در خصوص شفق، رنگهاي طيف، هاله، سايه، كسوف و خسوف و... نگاشته است. "ع ـ ش"

3 . سورة فرقان آية 45، 46: أَ لَمْ تَرَ إِلي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً * ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً.

4 . برخي از مفسّرين كه از اين نكته غافل بوده‌اند، معناي "قبض" را با تمام وضوحي كه دارد محدود نموده و

براي كلمة "يسيرا" هم تأويل غريبي بكار برده‌اند و آيه را چنين معنا كرده‌اند: (ثم قبضناه و الينا و كان ذلك يسيرا علينا)./مؤلف/

مي‌گويد: «شعاع نوري كه در محيط متراكم دائماً متغيّر، منتشر مي‌شود خطّ سير منحني شكل و فرو رفته‌اي (مقعر) را در جهت نقاط متراكمتر رسم مي‌‌كند. در اين محيط ساية (تاريكي) به نسبت خلاء، كه در آن آن‌كسار نور نيست «قبض يسير» خواهد بود.» در اين مطلب هماهنگي جالب توجّهي ميان مفهوم قرآني با خاصيّت محض تجربي كه از دايرة علم انسان در دورة نزول قرآن، بيرون بوده است، بچشم مي‌خورد. حال كه بحث ما پيرامون جوّ (اتمسفر) دور مي‌زند بي‌مناسبت نيست كه دربارة اتّفاق ديگري كه قرآن آن را مقرّر داشته است، گفتگو كنيم:

از هنگام كشف طبقات فوقاني آسمان، به لطف پرواز هواپيماها و بالن‌ها، توانستيم به درك عارضه‌اي عضوي كه معلول انبساط هواست، نايل آييم. چرا كه در طبقات بالا، شخص دچار سختي تنفّس شده، احساس تنگي و گرفتگي مي‌‌كند.

قرآن از اين پديده به عنوان استعارة جالبي استفاده كرده است و مي‌فرمايد:

«پس هر كس را كه بخواهد خدا هدايت او را، مي‌گشايد سينه‌اش را براي اسلام و آن را كه خواهد گمراه سازد بگرداند سينه‌اش را تنگ فشرده، آن سان كه گويي بالا مي‌رود در آسمان1».

شايد بتوان با جرأت گفت كه كوهنوردي، مدّتها قبل از گشت و گذار در طبقات جو و سياحت‌هاي فضايي، نظر كوهنوردان را به اين نكته جلب كرده است. ولي گذشته از اين‌كه اين آيه در بيان اين معنا مفهوم صعود در «كوه» را بكار نبرده بلكه صراحتاً و مستقيماً از مفهوم صعود در «آسمان» سخن رانده است. براين نكته اضافه مي‌كنيم كه سرزمين عربستان، كشور دشت‌ها و بيابانها و فلاتهاي وسيع و پهناور است و انسان نمي‌تواند در آن سرزمين نسبت به كوهنوردي تجربه و يا انديشه‌اي اندوخته باشد. بنابراين در اينجا ناچاريم كه بر يك تقارن و هماهنگي جالب ديگر ميان نظرات و مضامين قرآني با حقايق علمي اقرار كنيم2.

يكي ديگر از مسائل وجود انسان بر اين كرة خاكي كه قرآن پايه‌هاي كهن آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة انعام آية 125: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِْسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ.

2 . توضيح اينكه امروز با آزمايشهاي مكرّر ثابت شده كه انسان هرچه به آسمان بالا رود بر اثر رقيق شدن هوا و كمبود اكسيژن دچار خفقان و تنگي نفس مي‌شود و اين تشبيه يكي از معجزات علمي قرآن مجيد است، درحالي كه اين حقيقت براي بشر عصر نزول قرآن كشف نشده بود. /مترجم/

را با اشارات نوراني خود بر ما آشكار مي‌سازد. سؤال اين است، اين انسان از كجا آمده و نقطة آغاز زندگي حيواني كجاست؟

علم براي توضيح اين پرسش، يك دورة بيولوژيكي ترسيم نموده كه در محيطي آبي تغذيه كرده تا آن‌كه اوّلين ياخته، تكوين يافته و شكل گرفته و كامل شده تا به هيأت انسان امروزي رسيده است. بسيار اهمّيت دارد كه ما هماهنگي ميان اين دايرة علمي و مفاهيم قرآني بيان شده در آيات زير را مورد نظر قرار دهيم:

1ـ «آن‌كه نكو كرد هر چيزي كه آفريد آن را و ابتدا كرد آفريدن انسان را از گِل (طين)» طين = آب + خاك

2ـ «سپس قرار داد نسلش را از چكيدة آبي پست»

3ـ «سپس آراست او را و دميد در او از روح خويش1»...

كيفيّات مختلف اين دايره به وضوح در اين آيات ثابت شده است. آية اوّل بيانگر چگونگي خلقت نخستين است و دوّمين آيه حاكي از كيفيّت تناسل و آية سوّم كيفيّت تكامل انسان را بازگو مي‌كند. ما هنگام دسته‌بندي آيات مذكور، عمداً كلمة «طين» را در پرانتز نوشتيم تا از آن كلمة «آب» را، كه به مثابة نقطة آغاز در دايرة بيولوژيك به‌شمار مي‌رود، استخراج نماييم. اين امر به هيچ وجه تصادفي و اتّفاقي نيست، چرا كه در قرآن بدون هيچ ابهامي، اين مرحله از چگونگي آفرينش، ابتداء از «آب» شروع مي‌شود و مي‌فرمايد:

« وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ2...»

برخي از مفسّران كه نسبت به اين انديشة قرآني غافل بوده‌اند، نام مشخّص و معرفة «الماء= آب» را به نام غير مشخّص و نكرة «ماء»كه همان «مايع مَنَوي» است، تعبير كرده‌اند. براي حُسن ختام دربارة دايرة بيولوژيك در قرآن، آيه‌اي ديگر را به عنوان شاهد نقل مي‌كنيم كه به گونه‌اي خاص با مراحل حيات حيواني سازگاري دارد:

«و خدا آفريد هر جنبنده‌اي را از آب، پس نوعي از آن مي‌رود بر شكم خويش و نوعي ديگر از ايشان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة سجده آيات 7، 8، 9: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِْنْسانِ مِنْ طِينٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ* ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ...

2 . سورة انبياء آية 30.

مي‌رود بر دو پا و نوعي ديگر از ايشان مي‌رود بر چهار پا1»

در هماهنگي ديگر قرآن با حقايق علمي نكتة عجيب ديگري بچشم مي‌خورد كه در خور دقّت است:

«پس پيروي كرد سببي را تا آن‌كه رسيد به محلّ غروب خورشيد، يافت آن را كه غروب مي‌كند در چشمه‌اي گل آلود2» = (آب لجن دار سوزان)

شايد اين آية عجيب از نوعي سادگي و شيريني برخوردار باشد. با اين وجود اگر ما به خطّ طولي كه مكّه بر آن واقع است نگاه كنيم محلّ غروب خورشيد را «90» درجة طولي به طرف مغرب مي‌بينيم. اين طول تا نواحي خليج مكزيك امتداد مي‌يابد و جريان دريايي از اين جا نشأت مي‌گيرد. اين جريان دريايي آب گرم، همان جرياني است كه گرماي خود را برگرفته از «چشمة جوشان و گرم» است، تا سواحل اروپاي شمالي حمل مي‌كند. در همين اثنا مهندسي فرانسوي به نام «ژرژكلود3» مسألة استفاده از نيروي حرارتي در درياها را مطرح نمود كه از جهت نظري توانست در اثبات آن به موفّقيّت برسد.

آيا اين نقطه همان مكاني نيست كه به نسبت مكّه خورشيد در آنجا غروب مي‌كند؟ اين نكته از هماهنگيهاي عجيب ميان قرآن و علم است!

از سوي ديگر مي‌توانيم انقلاب علمي عظيم ديگري را خاطر نشان سازيم كه در اثر كشف نيروي برق و كاربرد آن در زندگي ايجاد شده است. نتايج نظري و علمي اين اكتشاف تأثيرات عميق و گسترده‌اي در زندگي و فكر و صنايع انساني گذارده و شايسته است كه دربارة اين پديدة مهم از كتابي كه مي‌گويد: «فرو نگذاشتيم (نديده نگرفتيم) در اين كتاب چيزي را4» اشاره‌اي در اينجا نقل كنيم. گفتار برخي از مفسّران جديد توجّه ما را به آيه معطوف داشته‌اند:

«خداست نور آسمانها و زمين، مَثَل نور او مانند قنديلي است كه در آن است چراغي. آن چراغ در بلوري است، آن بلور همچون ستاره‌اي درخشان است. در حالي كه روشن شود از درخت مبارك زيتوني، نه شرقي است و نه غربي، نزديك است روغنش روشن گردد اگر چه نرسد به او آتشي5».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة نور آية 43: وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي أَرْبَعٍ...

2 . سورة كهف آية 85، 86: فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّي إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ...

3 . George Claude فيزيك‌دان و صنعتگر فرانسوي (1870-1960م) ... وي دربارة هواي مايع تركيبات آمونياك، نيروي ترميك درياها و الكتريسيتة فلوئورسان تحقيقات و تأليفاتي دارد. /مترجم/

4 . ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ.

5 . سورة نور آية 35: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ...

در اين آيه زيباترين تعابير و مجازات قرآني بكار رفته، به‌طوري كه الهام بخش يكي از عميق‌ترين آثار غزالي به نام «المشكاة1» بوده است. فهم مفسّران جديد دربارة اين تعبير چيزي بيشتر از يك اشارة صوفيانه است، آنها موفّق به درك يكي از عجيب‌ترين مظاهر نزديكي و هماهنگي انديشة قرآني با حقايق علمي روز شده‌اند. ما به منظور توضيح بيشتر به قصد بررسي مطلب مورد بحث در آية مذكور، عناصر اساسي آن را در چهارچوب ذيل مرتّب مي‌كنيم و معناي آيه چنين خواهد شد:

«اگرچه آتش به آن نمي‌رسد، نور پرتو مي‌افشاند از قنديلي كه در آن چراغي است كه در بلور قرار دارد...».

بدين‌گونه آن اشاره‌اي كه در آيه نهفته است آشكارتر مي‌گردد، لكن مي‌توان با كاربرد اصطلاحات فنّي معادل با اصطلاحات قرآني در جهت تبيين اين موضوع، استفاده‌هاي بيشتري كرد. اصطلاحات علم جديد به درستي به صورت زير بجاي اصطلاحات قرآني قرار مي‌گيرند.

مشكاة (قنديل)= پروژكتور2= منعكس كننده

مصباح (چراغ)= شيئي ملتهب و نوراني= رشته (سيم برق)

زجاجه (بلور)= لامپ برق

معادل كردن اين اصلاحات امري دلخواه نبوده است، بلكه برگرفته از متن و حقيقت الفاظ آيه بوده كه در پرتو طبيعت بي‌نظير مجازات و استعارات قرآني، بيانگر مفهوم:

«چراغي است كه بدون رسيدن آتش به آن، نورافشاني مي‌كند.».

پس از اين تبديل اصطلاحات، جملة زير ساخته مي‌شود كه رمز نهفته در آن به وضوح تمام به چشم مي‌خورد:

«اگر چه آتش به آن نرسد، نور از طريق يك منعكس كننده (پروژكتور) كه درآن رشته‌اي درون حبابي (لامپ) قرار دارد مي‌تابد و از روغن درختي متبرّك كه نه شرقي است و نه غربي روشن مي‌شود3».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Lacavite

2 Projecteur

3 . درخت هميشه در گفتار سمبليك مردم به معناي مجازي خود يعني "قدرت"كه همان انرژي است، بكار مي‌رود در نتيجه يكي از اَشكال "نيرو= قدرت" بيان شده در آيه كه از عبارت (زيت شجرة مباركه) بدست مي‌آيد، جريان برق است./مؤلّف/

اينجاست كه بايد با دقّت نظاره‌گر يكي از غريب‌ترين سازگاريها ميان مفاهيم قرآني و كشفيّات علمي كه بعداً انجام پذيرفته و تفسير يكي ديگر از غرايب قرآني، باشيم. اگر بخواهيم براي عصر خود كه از جنگ‌هاي كشنده هراسان است وجه مميّز‌ه‌اي تعيين كنيم، چه بسا كه اين مفهوم هراس‌آور را در وسايل و ادوات جنگي همچون «خمپاره و بمب اتمي» تجسّم نماييم. سخن از اين ابزار و آلات بدين گونه در قرآن وارد شده است:

«فرستاده شود بر شما شراره‌هاي (آميختة گداخته‌اي) از آتش و مس1» آيا كسي مي‌تواند اشاره‌اي روشن‌تر از اين به ابزار و ادوات جنگي زمان ما داشته باشد؟! اين هماهنگي وقتي حيرت آورتر مي‌شود كه بدانيم تا جنگ «سجلماسه» جز سلاح سرد سلاحي ديگر بكار گرفته نمي‌شده است. در خلال اين جنگ بود كه انگليسي‌ها راه استفاده از باروت را دانستند و موفّق شدند پس از گذشت چند سال آن را در جنگ «كرببسي»بكار برند.

در پايان به عنوان خاتمة اين مبحث كه در آن به مطرح كردن برخي از پديده‌هاي طبيعي پرداختيم، جا دارد كه بپرسيم گسترة جهاني كه در آن پديده‌هاي طبيعي بدين گونه منتشر شده‌اند تا كجاست؟ آيا براي امتداد آن مي‌توان حد و مرزي تصوّر كرد؟ قرآن در اين‌باره صراحتاً پاسخ مي‌دهد:

«و آسمان را با قدرت خود بنياد نهاديم و آن را دائماً توسعه مي‌دهيم2»

از ديدگاه قرآن گويي آسمان نهايتي ندارد و علي الدوام بر وسعت آن افزوده مي‌شود. اين انديشه‌اي كه امروز به صورت علم رخ داد و همان است كه وقتي «هابل3» موفّق به كشف آن شد، «اينشتين4» در مقابل آن شگفت‌زده گرديد. آن فيزيكدان كشف كرد كه سيّارت سحاب‌دار از سيّارة ما دور مي‌شوند. «كشيش لومتر5» رياضيدان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة رحمان آية 35: يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ... ابن كثير و ابو عمرو و روح "نُحاس" عطف به "نارٍ" به كسر خوانده‌اند و اين قرائتي است كه آن را مؤلّف اختيار نموده و به شخصي به نام "مكي بن ألاثير" نسبت داده است! امّا ما در منابعي كه در اختيار داشتيم هر چه مراجعه كرديم شخصي را در طبقات قرّاء بدين نام نيافتيم؟! (ر. ك به "النشر"/ج2/ص381 و "طبقات القرّاء" / ج2/ ص308 و صفحات ديگر در همين جلد (ج2). ولي مشهور آن را به رفع خوانده اند، معطوف بر "شواظ".. "ع.ش"

2 . سورة الزّاريات، آية 37:... وَالسَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ...

3 Huble

4 . آلبرت اينشتين Einstein فيزيك دان آلماني (1879-1955 م) وي در زمينة فيزيك نظري آثار فراواني نوشت. تحقيقات او دربارة بُعد چهارم، نيروي اتمي و مخصوصاً فرضية نسبيّت وي موجب تحوّل علوم شد. وي در سال 1921 موفّق به اخذ جايزة نوبل گرديد. /مترجم/

5 Lemaitre

بلژيكي نيز با استنباط از نظريّة «هابل» موفّق به ادامة نظريّة «امتداد جهان» گرديد.

آيا اعجاب آور نيست كه مفاهيم قرآني، پيوسته نشانه‌هاي آشكار خود را پيشاپيش تفكّرات علمي قرار دهد، آنچنان كه گويي براي علم تعيين مسير مي‌نمايد؟

آيا با اين وجود كسي مي‌تواند اين دلايل را نشأت گرفته از عقل مردي اُمّي و بي‌سواد تلقّي كند؟

و آيا كسي مي‌تواند بگويد كه:

«انديشه‌هاي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » = «انديشه‌هاي قرآني»؟!


387


مجازات قرآني

نبوغ1 (عبقّرية) يك زبان در ارتباط تنگاتنگ با عواملي است كه زمينه‌ساز بلاغت آن مي‌گردد. بنابراين كيفيّت مكان، آسمان، آب و هوا و حيوانات و گياهان همه خالق انديشه‌ها و تصوّراتي هستند كه در حكم ميراث ويژة يك زبان محسوب مي‌شوند. همچنين «زمين» بر اسباب بلاغتي كه يك ملّيت آن را بكار مي‌برد، تأثير مي‌گذارد تا بتواند بيانگر نبوغ آن مردم باشد. در نتيجه در نقد و بررسي فرهنگ و ادبيّات يك ملّت، مي‌بايست به كشف حد و مرز رابطة آن با عناصر سرزميني كه اين ادبيّات در دامن آن پرورش يافته، همّت كرد. اين قاعده در تحصيل اسلوب قرآن نيز استثنا ناپذير است و بايد در اين تحصيل پيوند فرهنگ قرآن با مهد عربيّت را كشف و تبيين نمود. و شايد بتوان گفت مجاز، همان عنصر بلاغي بي‌نظيري باشد كه معيّن كنندة چهار چوب يك زمان به‌شمار مي‌رود و به نوعي، مبيّن موقعيّت جغرافيايي آن است.

«امرء القيس» شاعر مشهور عرب آنگاه كه به وصف و مدح اسب خود مي‌پردازد، چنين مي‌سرايد:

مَكْرٌ مَفرٌ مُقبلٌ مُدبرٌ مَعاً

كَجلُمود صُخر حَطَّهُ السَيْل منْ عُلِ

يعني حمله آورنده و فراري دهندة دشمنان و روي كننده و پشت كنندة به ايشان، همچون صخره‌اي است كه سيل را از بلندي فرو غلتاند.

اگر در الفاظ بكار رفته در اين مجازها دقّت كنيم، در مي‌يابيم كه اين واژه‌ها از دو تصوير متمايل و همگون حكايت مي‌كنند كه تماماً مأخوذ از 1ـ اطراف زندگي صحرا و 2ـ محيط آن مي‌باشد. به عبارتي ديگر اين شاعر بزرگ با نبوغ خود، از عناصري استفاده مي‌كند كه برگرفتة از محيط جغرافيايي اوست. اين عناصر يكي تصوير اسبي است كه بر دشمن مي‌تازد و ديگري صخرة بزرگي است كه سيل آن را مي‌غلتاند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نبوغ، (ارزش ويژه) شايد براي ترجمة "عبقريه" در اينجا رساتر باشد./مترجم/

بنابراين بايد گفت كه بيت سروده شده توسّط اين شاعر، ذاتاً از جوهرة عربيّت برخوردار است، زيرا محيط عربيّتي كه اين شاعر درآن به نشو و نما پرداخته آثار خاصّ خود را بر روي او نمايان كرده است. امّا مجازهاي بكار گرفته شده در قرآن، نه دائماً و نه غالباً انعكاس يافته از زندگي صحرايي نيست بلكه برعكس، قرآن عناصر و الفاظ و تشبيهات خود را از مكانها و فضاها و مناظر مختلف ديگري بر مي‌گيرد. مفاهيم مربوط به روييدنيها همچون درخت و اقسام باغ‌ها و نيز هواي دل انگيز وصف شده در آيات قرآني، بيشتر مجسّم كنندة زمين‌هاي حاصل‌خيز و سرسبز است تا صحرايي خشك و بيابان‌هاي بي‌آب و علف و نهرهايي كه در بستر علفزارها جريان دارد، بيشتر يادآور زمين‌هاي خرّم و سرسبز كنارة نيل و يا فرات و يا رود گنگ1 هندوستان است (تا كوير خشك و سوزان عرب و ابرهايي كه باد آنها را به حركت) وامي‌دارد، تا زمين را پس از مرگش زنده سازد، از مناظري نيست كه بتوان به‌طور روز مرّه آن را در آسمان عربستان مشاهده كرد. در اين سرزمين، آسمان همواره خالي از ابر بوده و مانند گلوله‌اي سربي آتشين و همچون صحراي آن لخت و عريان است. گذشته از اين در قرآن تصاوير ذهني بسياري وجود دارد كه با آسمان و زمين جزيرة العرب هيچ پيوندي ندارد.

هدف ما در اين كتاب، پرداختن به چگونگي و شرح مجازهاي قرآني نيست بلكه ما به دنبال بررسي نقدي خود پيرامون «پديدة قرآني»، قصد داريم به اهمّيت اين مجازها اشاره‌اي كنيم بدين منظور، با انتخاب دو نمونه از آيات سورة نور، كه به خوبي بيانگر اين نكته مي‌باشند به بحث مي‌پردازيم:

مثال اوّل: «آنان كه كفر ورزيدند اعمالشان همچون سرابي است در خشك‌زاري كه پندارش آن تشنه‌‌لب آن را آبي تا وقتي كه به طرف آن رود، نيابد آن را چيزي و بيابد خدا را نزد خويش. پس خدا به او دهد حسابش را و خداست شتابنده در حساب2» در اين منظرة گيرا، پهنة وسيع صحراي عربستان و فريب وهمي سراب متجلّي شده است، ما اكنون در مقابل خود با عناصري مجازي روبرو هستيم كه داراي ويژگي زبان عربي مي‌باشند. زمين صحرا و آسمان آن در اين آيه منعكس شده است. بنابراين در اين آيه، جز بلاغت آن چيز ديگري در رابطه با «پديدة قرآني» بچشم نمي‌خورد. اين آيه مي‌خواهد با استفاده از صحنة غم‌انگيز سراب و ويژگي‌هاي آن، نشانگر رفع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Lagange

2 . سورة نور آية 39: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّي إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

اوهام باطل از ذهن انساني فريب خورده باشد و در پايان زندگي او كه همچون سرابي دروغين است از غضب سخت الهي پرده بردارد.

مثال دوّم: «يا همچون تاريكي‌هايي است در دريايي ژرف كه بپوشاندش موجي، از فراز آن است موجي كه بر بالاي آن ابري است، تاريكي‌هايي است برخي بر فراز برخي ديگر آنگاه كه دستش را بيرون آورد نتواند ببيندش و آن كس كه ننهاده است خدا برايش نوري، پس برايش نوري نيست1»

مجاز بكار رفته در اين آيه، برخلاف آية قبل، حاكي از تصويري است كه نه ربطي به محيط جغرافيايي قرآن داشته و نه پيوندي با سطح فكري يا معلومات دريايي مرسوم در عصر جاهليّت داشته است. بلكه اين تعبير مجازي در مجموع مفهومي است كه از برخي از كشورهاي شمالي فرو رفته در مَه انتزاع شده كه تصوّر آن در هيچ محيطي امكان ندارد مگر در نواحي مه آلود «دنياي جديد» يا «ايسلند». حتّي اگر فرض كنيم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ايّام جواني خود منظرة دريا را ديده، اين امر تنها منحصر به سواحل درياي سرخ يا مديترانه مي‌شده است و با وجود قبول اين فرض، توجيه اين مطلب كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چطور توانسته از ديدن دريا چنين منظرة تاريكي كه در آيه وصف آن رفته را تصوّر نمايد، مشكل خواهد بود. گذشته از توصيفات خارجي كه اين تعبير مجازي بر ما عرضه داشته يك خصوصيّت و بلكه بتوان گفت دو خصوصيّت ديگر در اين آيه جلب نظر مي‌كند:

يكي از اشاره‌اي روشن به تراكب (چند لايه بودن) امواج و ديگري اشاره به تاريكي غليظ ژرفاي درياهاست. اين دو، خود مستلزم دارا بودن اطّلاعات علمي دربارة پديده‌هاي خاصّ دريايي است كه انسان بر اين اطّلاعات دست نيافت مگر پس از آن‌كه بر شناخت محيط‌‌هاي جغرافيايي توانا شد و توانست پژوهش‌هاي بصري طبيعت را به‌ انجام رساند.

نيازي به يادآوري اين نكته نيست كه در عصر قرآن در مورد تراكب امواج و پديدة جذب نور و از بين رفتن آن تا سطوح معيّني درآب، اطّلاعاتي در دست نبود. لذا ما ضمن آن‌كه نمي‌توانيم اين تعبير مجازي را به نبوغ زباني رشد و شكل يافته در صحرا منسوب سازيم، همچنين نمي‌توانيم آن را به انسان تربيت شده در محيط صحرا نيز نسبت دهيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة نور آية 40: أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.

«ارزش اجتماعي مفاهيم و انديشه‌هاي قرآني»

سعي ما تا كنون بر آن بود كه پيرامون مفاهيم قرآني در ارتباط با شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از نقطه نظر رواني و تاريخي به بحث و بررسي بپردازيم. حال بي‌فايده نيست كه در فصل پاياني اين كتاب دربارة اهمّيت اجتماعي افكار قرآني نيز گفتگويي كنيم. در اينجا به عنوان نمونه مسألة «شراب» كه يكي از بزرگترين مشكلات بشر در طول تاريخ و به‌خصوص در اين روزگار است انتخاب كرده و در اينجا مطرح مي‌كنيم:

درحقيقت بايد گفت كه درتاريخ زندگي انسان، اين مشكل براي اوّلين بار در قرآن مطرح شده و به طريقي مشخّص نيز حل شده است. چگونه؟!

اوّلين چهار چوب رواني و تشريعي اين برنامه كه براي نخستين مرتبه در قانونگذاري يكي از مجتمعات انساني صورت پذيرفته، به ترتيب زير بوده است:

گام اوّل: «مي‌پرسند تو را دربارة شراب و قمار، بگو درآن دوگناهي است بزرگ و سودهايي براي مردم و گناه آن دو بزرگتر از سود آنهاست1»

گام دوّم: « اي كساني كه ايمان آورده‌‌ايد نزديك نشويد نماز را حالي كه مست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة بقره، آية 219: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...

هستيد تا بدانيد چه مي‌گوييد1».

گام سوّم: «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد همانا شراب و قمار و بتها و تيرها، پليدي است از كردار شيطان، پس دوري جوييد از آنها2»

اين راه و مسلك شرعي‌اي است كه قرآن از آن به عنوان راه برخورد با مشكل عظيم «شراب» استفاده كرده و توفيق حلّ آن را يافته است.

بايد پرسيد كه اثر اين قانونگذاري چيست؟

آمارهاي گرفته شده در كشورهاي اسلامي، حتّي كشورهاي عقب‌مانده، حاكي از داد و ستد اندك شراب در اين كشورهاست. در حالي كه در كشورهاي پيشرفته، با كمال تأسّف انسانيّت از اين معضل رنج مي‌برد. جهان اسلام به‌طور كلّي از سيزده قرن پيش تاكنون از اين بدبختي بدور مانده است.

قانون تحريم شراب در قرآن چگونه به اين پيروزي دست يافته است؟

اين طريق كه در نهايت به فرمان ديني قاطعي انجاميد، بدون كمترين ترديد به همان شيوه‌اي رخ داد كه در صفحة قبل به تشريح آن پرداختيم. در واقع اوّلين آيه، تنها به ذكر مضار شراب درجان و تن مسلمانان پرداخته است. اين راه خود در جهت طرح مشكل و ثبت و ضبط آن در زمرة گرفتاريهاي اجتماعي يك جامعة رو به رشد از ظرافت خاصّي برخوردار مي‌باشد. بدين طريق بود كه اين مشكل مي‌توانست راه خود را در ذهن افراد برتر جامعه، كه انگيزه‌هاي اخلاقي آنان را به حركت وامي‌داشت، باز نمايد. بنابراين مي‌توان گفت كه گام نخست در حكم «زمينه‌سازي» ضروري به‌شمار مي‌رود. اين مقطع، مرحلة رواني مشكلي بوده كه بر اساس آن آية محدود كنندة دوّم به اين صورت براي مسلمانان نازل مي‌شود:

« به نماز نزديك نشويد در حالي كه مست هستيد تا بدانيد آنچه را كه مي‌گوييد3»

محدوديّتي كه در اينجا بچشم مي‌خورد آن است كه چون در خلال اوقات پنج‌گانة نماز نمي‌بايست در حالت مستي بود پس به شراب هم نبايد نزديك شد.

هدف اين آيه ترك دادن تدريجي معتادان به شراب بود و ديگر آن‌كه در نظر داشت قبل از قانون تحريم نهايي شراب و تعيين مجازات براي مرتكبين به اين خلاف،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة نساء، آية 43: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكاري حَتَّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ...

2 . سورة مائده، آية 90: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَْنْصابُ وَالأَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ.

3 . لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكاري حَتَّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ.

دربارة آن محظوري اخلاقي بمورد اجرا گذارد.

از اين طريق، قرآن مانع بروز مشكلي اقتصادي كه همان مسألة تجارت شراب بود گرديد. چون تجارت شراب در بين مردم عربستان امري رشد يافته محسوب مي‌شد به‌طوري كه اعراب جاهلي به تناسب برآورده شدن نياهاي خود از انواع مختلف شراب، بدان القاب گوناگون و زيادي اطلاق مي‌كردند1.

«امرؤالقيس» آنگاه كه از مرگ پدرش آگاه گرديد، سخني مشهور در اين باره دارد كه خود به عنوان گواهي تاريخي بر زياده‌روي اعراب قبل از اسلام در مصرف شراب بكار مي‌آيد. وي در اين هنگام گفت: (امروز شراب و فردا كار، يعني انتقام). در چنين محيطي كه شُرب خمر و تجارت و داد و ستد در آن كاملاً رواج دارد، قرآن به طرح اين مشكل مي‌پردازد. ولي مصلحت زمان چنين اقتضا مي‌كرده كه براي برقرار ساختن حالت جديد اقتصادي، اندكي با آن هماهنگ گردد و شايد وجود همين مصلحت بوده كه باعث شده است تا قرآن قبل از حكم نهايي تحريم شراب، موضع دوّمي اتّخاذ كند. اگر نمونه‌اي از نوع قانونگذاري بشر براي مقايسه در اختيار ما نبود نمي‌توانستيم كاملاً به اهمّيت اين ملاحظات از سوي قرآن پي ‌ببريم. اين مشكل پس از گذشت سيزده‌ قرن از ظهور اسلام، نظر قانونگذاران را نيز مورد تحليل و ارزيابي قرار مي‌دهيم. قانون به عنوان لايحة تعديلي قانون اساسي امريكا در سال 1919 به تصويب رسيده است:

در حدود سال 1918، مسألة مشروبات الكلي در ميان افكار عمومي مردم امريكا مطرح گرديد و در سال 1919 به عنوان هجدهمين «لايحة تعديلي» در قانون اساسي امريكا وارد شد و در همين سال اين لايحه به وسيلة هشدار قانوني كه بعدها در تاريخ به نام قانون «ولستد» معروف گرديد، استحكام بيشتري يافت. امريكاييان براي باجرا گذاردن اين ممنوعيّت از وسايل زير كمك گرفتند:

1ـ استفاده از نيروي دريايي به عنوان حفاظت و مراقبت از سواحل.

2ـ استفاده از نيروي هوايي به منظور تحت نظر گرفتن راه‌هاي هوايي.

3ـ مراقبت‌هاي علمي.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . "در منهگام" / در كتاب (مقدّمه‌اي در مدح شراب)/ نوشتة ابن فريد.

امّا اين مشكل چطور حل شد؟

شكست كامل اين لايحة تعديلي، توسّط تبصرة بيست و يكم قانون اساسي كه در سال 1933 به تصويب كنگرة سناي امريكا رسيد، صورت پذيرفت. اين تماماً خلاصة تاريخ فاجعة يك قانونگذاري بود كه در تاريخ مردم امريكا به نام «دورة ممنوعيّت شرابخواري» مشهور است.

بدين سان در زير پرتو نوراني قرآن، دين به عنوان پديده‌اي جهاني و جهان شمول مطرح مي‌شود و همانگونه كه قوّة جاذبه بر اجسام عمل مي‌كند، دين نيز فكر و انديشة انساني و تمدّن او را رهبري مي‌نمايد و هدايتگر او در مسير تكامل و تحوّل انساني مي‌باشد.

بدين ترتيب دين در نظام جهان، مطبوع و مطلوب بشر مي‌باشد و قانون خاصّ فكري و روحي است كه در مدارهاي گوناگون خود از اسلام توحيدي گرفته تا منحط‌ترين و ابتدايي‌ترين بت‌پرستي‌ها، (و ثنيت‌هاي ابتدايي)، همواره به دور يك مركز مي‌چرخد، به‌طوري كه چشمان ما را به خود خيره مي‌سازد و پيوسته درخشان و حامل اسرار و رموز نهفته است. «وَالُحَمْدُلِلِه رَبِّ الْعالَمينَ»

«پايان»


394



393


امّا اين مشكل چطور حل شد؟

شكست كامل اين لايحة تعديلي، توسّط تبصرة بيست و يكم قانون اساسي كه در سال 1933 به تصويب كنگرة سناي امريكا رسيد، صورت پذيرفت. اين تماماً خلاصة تاريخ فاجعة يك قانونگذاري بود كه در تاريخ مردم امريكا به نام «دورة ممنوعيّت شرابخواري» مشهور است.

بدين سان در زير پرتو نوراني قرآن، دين به عنوان پديده‌اي جهاني و جهان شمول مطرح مي‌شود و همانگونه كه قوّة جاذبه بر اجسام عمل مي‌كند، دين نيز فكر و انديشة انساني و تمدّن او را رهبري مي‌نمايد و هدايتگر او در مسير تكامل و تحوّل انساني مي‌باشد.

بدين ترتيب دين در نظام جهان، مطبوع و مطلوب بشر مي‌باشد و قانون خاصّ فكري و روحي است كه در مدارهاي گوناگون خود از اسلام توحيدي گرفته تا منحط‌ترين و ابتدايي‌ترين بت‌پرستي‌ها، (و ثنيت‌هاي ابتدايي)، همواره به دور يك مركز مي‌چرخد، به‌طوري كه چشمان ما را به خود خيره مي‌سازد و پيوسته درخشان و حامل اسرار و رموز نهفته است. «وَالُحَمْدُلِلِه رَبِّ الْعالَمينَ»

«پايان»



395


ـ كسان

ـ كتابها

ـ مكانها

راهنماي اعلام


396



395


ـ كسان

ـ كتابها

ـ مكانها

راهنماي اعلام



397


كسان

آ

آ ـ دينه (ناصر الدين) 178

آذري ـ سهيل 288

آرام ـ احمد 126

آرپري 47-65

آستروك 360

آلبرت اينشتين 385

آلبرتوس ماگنوس 285

آلوسي 355

آمن حتب چهارم 356-357

آمنه (مادر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) 184-186

آندره ژيد 127

آندره لودز (استاد) 158-258-292

الف

ابراهيم ( عليه السلام ) - حضرت 52 و 61 و 77 و 145و 146و 193و 195و 203 و 287 و 294 و 310و 348 و 359و ابراهيم (فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) 233 و 270

ابراهيم بن تاشقين 152

ابن ايثر 151

ابن اسحاق 178

ابن جريره 245

ابن حزم ـ ابومحمد 185

ابن حيان 199

ابن الدين ـ عبدالحسين 113

ابن سعد 225

ابن سلام (قاسم بن سلام هروي خزاعي)

73 و 74

ابن سينا 105

ابن شهر آشوب 193

ابن عباس 224

ابن عبدالبّرج 174

ابن فريد 392

ابن عسال 353

ابلق اسدي 153

ابن مسعود 178

ابوبكر (خليفه اوّل) 169 و 171 و 214 و

223

ابوبكر بن عمراللموتي 152

ابوتمام 290

ابوجهل (عمروبن هشام بن مغيره) ـ ملقّب به ابو الحكم 280

ابوداود 174

ابودريب 183


398


ابوذر غفّاري 200

ابوزيد 113

ابوسفيان 218

ابوطالب 186 و 187 و 188و 193 و 194 و 195و 210و 211و 312و 213و 238 و 285

ابوعبيده 113

ابوعمر وبن علاء بصري(از قرّاء سبعه) 70

ابوعيسي رماني 79 و113

ابولهب 210و 270 و 273

ارسطو 264

ارمياء (يرميا)ـ از انبياء چهارگانة بني ‌اسرائيل 148و 149 و 153 و 155 و 156و 157 و 158 و 159 و 160 و 161و 162و 167و 229و 287و 359و 368

استادي ـ رضا 174

اسحاق ( عليه السلام ) 287

اسحاق بن علي 152

الاسد الربيص 189

اسرائيل (يعقوب ( عليه السلام ) ) 287 و 297 و 299و 302و 310و 320و 324و 325و 326و 327و 341و 342 و 345 و 347

اسماعيل ( عليه السلام ) ـ حضرت 193 و194

اسمل 380

اسقياء (اسقياء دوّم) 149و 156و 287

اصمعي 78و 113

افغاني (سيد جمال الدين اسدآبادي) 103

افرايطون 110

افلاطون 110و 264و 376و 377

اكسانفون 110

ام ايمن 186

امرؤالقيس (ابن حجركندي) ـ شاعر شهير عرب 81و 83 و 84 و 189و 190 و 279 و 387و 392

امير كبير 261

اميني ـ آية الله (علاّمة مجاهد) 226

الانباري(محمد بن قاسم) 255

انس (انس بن مالك) 185 و 256

انگلس (فردريك) 147و 246 و 351

اوگوست كنت 48 و 102

اوگوستن دوكولن (شارل) ـ فيزيكدان فرانسوي 132

اَوْنان 303

ايختانون 119 و 357

ايرينيه 359

ب

باب ـ سيد محمد علي شيرازي 157 و 261

بازرگان ـ مهندس مهدي 13

باقلاني ـ ابوبكر 79و 80 و 81 و 82 و 83 و 84 و 88

بحيري (راهب نصراني) 152 و 187 و 188

بزّاز ـ سيد محمدرضا 261

بخاري (محمدبن اسماعيل بن ابراهيم) 176 و 185 و 200و 236 و 270 و


399


371

بصري ـ حسن 78

بكري ـ طرفة بن عبد 377

بكري ـ طرفة بن عبد 190

بِلهاه (همسر يعقوب) 297

بنان بن سمعان 77

بن نبيّ ـ‌مالك 13 و 14 و 19و 21 و 22 و 25و 37 و 38و 39و 45 و 46 و 47و 48 و 49 و 53و 65 و 91 و 121 و 188 و 193و 195و 358و 380

بنيامين (برادر يوسف) 320 و 325 و 327 و 328 و 330و 332و 339 و 345

بودا 144

بوكه 377

بهايي ـ شيخ 173

بهشتي ـ دكتر سيد محمد 13

پ

پارنتون ـ هيلردو ـ (استاد) 356 و 357 و 358

پطرس 359

پوشيا 148

پوطيفر (خواجه سراي فرعون) 303 و 304

ت

تاشقين بن علي 152

تاگور (درابيندرانات) ـ صوفي و شاعر نامدار هندي 127

تامس اكونيس 288

توت غنج آمون 119

توفيق ـ خديو 103

تيري (پدر) 288 و 290

تيه ـ دوسه 359

ث

ثابت (ثابت بن انس) 185 و 255

ج

جاحظ ـ ابوعثمان (عمربن بحر) 78 و 113 و 119

جالوت 281

جبرئيل ( عليه السلام ) 54و 185و 238 و 241

جرجاني ـ شيخ عبدالقاهر 88 و 113 و 114

جرير (شاعر) 76

جعد بن درهم 77

جينيدبرت 289

جيمزهاكس 148

جويني (ابوالمعالي) ـ امام الحرمين 105

چ

چرفيس ـ كريستين 126


| شناسه مطلب: 77695