بخش 2
سیاست جهان سلطه در رابطه با اسلام و . . . (طرح خاورمیانهی بزرگ: نقشهی راه آیندهی آمریکا برای منطقه) مواضع نظام جمهوری اسلامی ایران در ارتباط با جریانهای مختلف موجود در کشورهای اسلامی مقدمه 1 ـ حزبالله 2 ـ اخوانالمسلمین ظرفیت بالای سیاسی اخوانالمسلمین؛ 3 ـ القاعده تفکرات ایدئولوژیک القاعده الف ـ میراث وهابیت از خوارج همانند: ب ـ میراث وهابیت از مذهب حنبلی: ج ـ میراث وهابیت از کلام اشعری: د ـ میراث از ابن تیمّیه: وهابیت جدید (القاعده) و طرح سؤالی برای جمهوری اسلامی ایران راهکارهای ایران در قبال چگونگی برخورد با القاعده دلایل لزوم توجه بیشتر ایران به ماهیت فکری و فرهنگی القاعده القاعده به عنوان یک جریان فکری الهامبخشی القاعده ماهیت ضد شیعی جریان القاعده توجه به نفوذ تفکر القاعده به مناطق سنینشین ایران
سياست جهان سلطه
در رابطه با اسلام و كشورهاي اسلامي
(طرح خاورميانهي بزرگ: نقشهي راه آيندهي آمريكا براي منطقه)
پس از صلح وستفالي در سال 1648، روابط بينالملل براساس يك الگوي ليبراليستي شكل گرفته بود. شاكلة اصلي اين الگو، تفكيك و جدايي ميان دو حوزة ديانت و سياست و تابع قرار دادن حوزة ديانت از عوامل حاكم بر قدرت و سياست بود. الگوي انقلاب اسلامي ايران اين رابطه و معادله را پس از قرنها دچار دگرگوني نموده و شالوده و خميرمايهي نظم ليبراليستي بينالمللي (يعني انفصال و تبعيد اجباري وحي از حوزة سياست و اجتماع) را تهديد مينمود. اما در اين دوره، ذهن استراتژيستهاي غربي درگير مسألة فوريتر و مهمتري به نام جنگ سرد بود.
تا پيش از جنگ سرد، مفهوم ملتسازي نيز براساس الگوي نظم وستفالي 1648، يعني هويت براساس ملت و خاك، معرفي ميشد. اما در
طول جنگ سرد، غرب با هدف مقابله با اتحاد جماهير شوروي و كمونيسم بينالملل، نظام سياسي و ايدئولوژيك را به عنوان محور ملتسازي مطرح نمود. براين اساس جهان به دو بلوك شرق و غرب تقسيم شد.
با پايان جنگ سرد، انديشمندان، تصميمسازان و سياستگذاران راهبرد كلان امنيت ملي در آمريكا در جستوجوي ترسيم نقشة راه آيندهي آمريكا در قرن بيستويك بر آمدند و بر اين امر متفق گرديدند كه اسلام و حضور آن در صحنههاي گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي كه در پي شكلگيري انقلاب اسلامي در ايران در سال 1979م (1357 ش) به وجود آمده بود، چالش و تهديد اصلي فراروي نظم ليبراليستي بينالمللي به رهبري ايالات متحده در قرن جديد است. اين حضور اسلام در چارچوب حضور در حاكميت و حكومت جوامع پس از قرنها در حاشيه بودن دين از صحنه اجتماعي، با موج چهارم دموكراسي و مردمسالاري پس از انقلاب اسلامي ايران آغاز شده بود.
تصويري كه ايالات متحده به عنوان مدير و ناظم نظم ليبراليستي بينالمللي در اوايل قرن بيستويك با آن مواجه بود، رشد اسلامخواهي ملتها از يك سو و ناتواني دولتها در هدايت و مديريت اين نضج از سوي ديگر بود.
با طرح موضوع جايگزين شدن اسلام و حاكميت وحي در صحنههاي ملي و فراملي، بار ديگر موضوع مقابله با يك انديشه و ايدئولوژي در ميان انديشمندان، تصميمسازان و سياستگذاران اروپايي و آمريكايي مطرح شد. لذا با الهام از روش قياسي و رجعت به نيمه دوم
قرن بيست و جايگزين نمودن كمونيسم و فاشيسم با اسلام، تلاش نمودند موضوع «خطر اسلام» را به عنوان يك مذهب و تمدن جهاني در قالب جنگ تمدنها يا تقابل آرمانهاي نظم ليبراليستي بينالمللي با حاكميت وحي به طور جدي مطرح و پيگيري نمايند.
اما انقلاب اسلامي ايران كه براساس قدرت منطق و اقناعسازي رهبر فقيد و كبير انقلاب و منطق حكمت و موعظه حسنه و مجادله به احسن و بنيانهاي مستدل و استوار الهي و مردمي شكل گرفته بود، بهانههاي لازم را براي غرب در جهت ايجاد يك جريان هماهنگ عليه اسلام فراهم نميساخت و در واقع آنها را به لحاظ منطق خلع سلاح مينمود. در واقع، منطق انقلاب اسلامي ايران و مردم سالاري ديني ناشي از آن، بهانههاي غرب را براي به چالش كشيدن اسلام به عنوان عامل خشونت و عقبماندگي سلب ميكرد.
نظم ليبراليستي بينالمللي در نيمهي اول قرن بيست فاشيسم و نازيسم و در نيمه دوم آن، كمونيسم را دشمن و رقيب خويش معرفي ميكرد و براساس آن راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحده آمريكا به عنوان ناظم و مدير اين نظم رقم خورده بود. در آغاز قرن بيستويك، چين هنوز چالشگر بالقوه بود و نميتوانست در قالب بالفعل به عنوان رقيب نظم ليبراليستي بينالمللي تلقي و معرفي شود، اما گرايش به اسلام و حاكميت وحي كه پس از انقلاب اسلامي در ايران به وجود آمد از چنان پيچيدگي و مهارتهاي فرهنگي و از چنان رهبري داهيانه و خردمندانهاي برخوردار بود كه به غرب اجازه نميداد راهبرد كلان امنيت ملي والزامات نظامي، امنيتي، سياسي و صرف هزينههاي هنگفت
را براي مقابله با انقلاب اسلامي توجيه نمايد.
وقايع يازدهم سپتامبر اين فرصت و بهانه را فراهم كرد. خشونت و تروريسمي كه توسط اقليتي از مسلمانان داراي گرايشات خاص سلفي و به نام اسلام به اجرا گذاشته شد، اين فرصت را در اختيار نظم ليبرال دموكراسي، خصوصاً گرايشات نومحافظهكار آنان قرارداد تا اهداف خود را عملي و عملياتي نمايد و دشمني را كه براي استمرار خويش بدان نياز داشت يافته و از آن به نحو كامل بهرهبرداري كند. لذا پس از وقايع يازدهم سپتامبر 2001، آمريكا در راستاي همان طرحهاي مقابله با اسلام، طرح خاورميانه بزرگتر را ارائه نمود.
نظم ليبراليستي كليد واژهي اصلي درك طرح خاورميانهي بزرگتر (وسيعتر) ميباشد. طرح خاورميانه بزرگتر نه يك طرح مستقل، بلكه بخشي از راهبرد كلان امنيت ملي آمريكا براي استقرار يك نظم ليبراليستي بينالمللي در منطقة اسلامي خاورميانه و شمال آفريقا و استمرار آن در سطح و صحنه جهاني است. پس از اين وقايع بود كه مفاهيمي مانند جنگ سوم جهاني و جنگ طولاني مدت و پايانناپذير و نهايتاً جنگ صليبي ميان تمدن غرب و آن چه كه آنها فاشيسم اسلامي ميناميدند در ادبيات سياسي غرب مطرح و رايج شد. انديشمندان و تحليلگران اروپا و آمريكا درصدد آسيبشناسي علل عقبافتادگي جوامع شرقي و اسلامي برآمده و در نهايت، نظم ليبراليستي بينالمللي و ليبرال دموكراسي حاكم بر غرب را به عنوان تنها الگو و درمان و پيشگيري معرفي نمودند.
براي جلوگيري از رشد روند اسلامخواهي، جهان سلطه به فكر
جلوگيري از زمينهها و عللي افتاد كه اين گرايش را موجب ميشوند. بدين ترتيب در محافل فكري و تصميمسازيهاي كلان در اروپا و آمريكا اين مسأله در دستور كار قرار گرفت كه علل گرايش جوامع و ملل جهان به شكل عام و خاورميانه و شمال آفريقا به شكل خاص به اسلام و حكومت اسلامي در اواخر قرن بيست و اوايل قرن بيستويكم چيست؟ پس از بررسيهاي تاريخي و جامعه شناختي بسيار، به اين جمعبندي رسيدند كه گريز از استبداد سياسي و حرمان اجتماعي و محروميتهاي موجود، عامل اصلي گرايش ملل و به ويژه جوانان و بانوان به اسلام و حاكميت وحي است. آنان به اين نتيجه رسيدند كه با ايجاد فرصت مشاركت در صحنههاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي براي اقشار گوناگون و به ويژه جوانان و زنان ميتوان از گرايش آنان به اسلام جلوگيري نمود.
بدين ترتيب طرح خاورميانه بزرگتر را ميتوان فرآيند پيشگيرانه يا پيشدستانه و هم چنين درمان براي گرايش به حكومت ديني و حاكميت وحي انگاشت. اگر چه ميان خود تصميمسازان و حتي انديشمندان غربي ميان تقدم و تأخر و اولويتبندي ليبراليسم و دموكراسي نسبت به يكديگر، اختلافنظر وجود داشته و دارد. نحلههاي نومحافظهكار غالباً بر لزوم و اولويت برقراري دموكراسي در اين مناطق تأكيد داشتهاند و به همين دليل حتي با توسل به قوة قهريه به دنبال برقراري دموكراسيهاي هدايت شده در سرزمينهاي شرق اسلامي بر آمدند. حمله به دو كشور اسلامي افغانستان و عراق توسط دولت نومحافظهكار بوش پسر، به اين نگرش بيارتباط نبود. آنان معتقدند
ميتوان از طريق بهرهگيري از قوة قهريه نظامي برتر نيروهاي مسلح ايالات متحده، به ملتسازي در ممالك اسلامي دست زد و از اين طريق تا ساليان متمادي امنيت و منافع آمريكا و غرب را تأمين نمود. بدين ترتيب، دموكراسي هدايت شده و نوسازي اجباري در كشورهاي مسلمان از طريق اشغال نظامي را ميتوان راهكار نومحافظهكاران براي تأمين امنيت ملي و منافع ملي آمريكا و غرب در قرن بيستويك دانست.
اما نوليبرالها با تأكيد بر اولويت ليبراليسم بر دموكراسي، اعلام ميكردند كه برقراري مردمسالاري بدون ليبراليسم، نه تنها مانع حاكميت وحي محور نخواهد شد، بلكه بدان مشروعيت خواهد بخشيد. آنان با تأكيد بر مكانيسم «اقناع ـ اجماع ـ اجبار» به دنبال بهينهسازي عملكرد دولتهاي مستبد موجود در جهان اسلام ـ خصوصاً منطقه خاورميانه و شمال آفريقا و استفاده از توانمنديهاي دولتهاي موجود دوست غرب، براي ايجاد تغييرات تدريجي از طريق ليبراليزه كردن صحنه اجتماع، سياست، اقتصاد و فرهنگ (و نه ملتسازي و سرنگوني دولتهاي مستبد به شكل اجباري و قهري كه مورد توصيه محافظهكاران بود) هستند.
در اين راستا، آمريكا و غرب بايد به دنبال دستاويز عامه پسندتري جهت آغاز مرحلة جديد تهاجم خود عليه دنياي اسلام ميگشتند و موضوع «تروريسم» اين بهانه را در اختيار آنان قرار ميداد. تروريسم و استفاده از خشونت جهت نيل به اهداف سياسي از دير باز مطرح و عليه دولتها، ملتها و گروههاي مختلف به كار گرفته شده است. طرح موضوع فاشيسم اسلامي و تروريسم اسلامي توسط غرب به ويژه آمريكا نمايانگر اين امر بود كه برخورد با اصل گرايش به وحي و حضور اسلام
در صحنه حكومت و حاكميت به تنهايي نميتوانست عامل و محوريتي براي ساماندهي راهبرد كلان غرب در صيانت از استمرار نظم ليبراليستي بينالمللي تلقي شود، اما خشونتورزي و تروريسم اقليتي از مسلمانان كه از ارتكاب هيچ جنايتي ابا نداشته و شنيعترين اقدامات را عليه مخالفان خويش اعمال مينمايند، ميتوانست و ميتواند جايگزين كمونيسم، فاشيسم و نازيسم در قرن بيستويك گرديده و لزوم مقابله با آن در قالب يك جنگ جهاني مورد تأكيد قرار گيرد. گفتار و كردار اصحاب منطق زور و قوه قهريه تحت هر عنوان و مسلكي باعث ميگردد كه اهل قدرت منطق و اقناعسازي از طريق گفتوگو، مذاكره، مكاتبه و مبادلة افكار و آراء (آن گونه كه در متن صريح وحي بدان اشاره شده است)، در محاق قرار گيرند و تحتالشعاع اين جو واقع گردند.
ايالات متحده خود، تجلي عيني تضاد و دوگانگي ميان دموكراسي (حاكميت اكثريت مردم) و ليبراليسم (حاكميت نخبگان واجد شرايط و صاحب صلاحيت) براساس قواعد و ضوابط از پيش تعيين شده است. انتخاب دو مرحلهاي رئيس جمهور آمريكا توسط آراء عمومي و سپس توسط كالج الكترال در همين رهگذر معنا مييابد. بدين ترتيب آمريكا به عنوان ناظم و مدير نظم ليبراليستي بينالمللي، آشكارا اين امر را به نمايش ميگذارد كه در ليبرال دموكراسي ـ به طور عام ـ و طرح خاورميانهي بزرگتر ـ به طور خاص ـ دموكراسي تابع ليبراليسم و در خدمت آن ميباشد و بدون ليبراليسم، دموكراسي، فاقد مشروعيت و صلاحيت براي ادارة اجتماع، سياست و حكومت است. تفكيك جوامع و نظامهاي سياسي به چهار مجموعة «استبداد ليبراليستي»، «دموكراسي غيرليبرال»،
«ليبرال دموكراسي» و «استبداد غيرليبرال» بر همين اساس ميباشد. بنابراين، آغاز قرن بيستويك را بايد تقابل و تعاطي ميان دو نظم «ليبرال دموكراسي» و «دموكراسي غيرليبرال» دانست.
ليبرال دموكراسي -> استبداد ليبراليستي <- دموكراسي غير ليبرال
اما همان طور كه در نمودار خطي فوق ملاحظه ميشود، در حد فاصل اين دو جريان آغازين قرن بيستويك، سازماندهي و مديريت جوامع مسلمان در خاورميانه و شمال آفريقا براساس الگوي «استبداد ليبراليستي» است كه در آن صحنههاي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي به شدت ليبراليزه شده اما حوزة سياست كماكان استبدادي باقي ميماند تا استمرار نظم ليبراليستي بينالمللي به رهبري ايالات متحده آمريكا را تضمين نمايد و از شكلگيري يا موفقيت دموكراسيهاي وحي محور جلوگيري به عمل آيد.
نظم ليبراليستي بينالمللي مورد نظر غرب، براساس اصالت «مذهب مدني» شكل گرفته است كه در آن مذهب در قالب يك نظام سياسي حاكم بر يك محيط جغرافيايي مشخص و مرزبندي شده (دولت ملي) مشروعيت مييابد و در واقع تابعي از مدنيت آن جامعه محسوب ميشود. در نقطة مقابل اين امر، انديشهي سياسي اسلام بر «مدنيت مذهبي» استوار است كه تلاش مينمايد جوامع و نظامهاي گوناگون اجتماعي بشر را از طريق «اقناع ـ اجماع ـ اجبار» ديني نمايد. طرح خاورميانهي بزرگتر در قالب نظم ليبراليستي بينالمللي، تجلي عيني، عملي و نظري جهانيسازي مذهب مدني است و اين امر درست در نقطة مقابل مدنيت مذهبي و تلاش جهت جهاني شدن آن است. به عبارت ديگر، نظم ليبراليستي
بينالمللي مستتر در طرح خاورميانهي بزرگتر، همانند خود ليبراليسم است. يعني به نفي مذهب در حوزة فردي و خصوصي نميپردازد بلكه تأكيد دارد كه وحي و حاكميت الهي نبايد به حوزة سياست، اقتصاد، امنيت و اجتماع ـ يعني جايگاه و جولانگاه حاكمان ثروت و قدرت در نظامهاي سياسي مختلف ـ تسري يابد. لذا ماهيت نظم ليبراليستي موجود در طرح خاورميانهي بزرگتر را نبايد يك رويكرد پيشرو و آيندهنگر، بلكه بايد رويكردي كاملاً معطوف به گذشته و نظم شكل گرفته ناشي از صلح و ستفالي در 1648 دانست.
بدين ترتيب از نظر آمريكا و غرب، همان گونه كه ورود اروپا به عصر مدرنيسم به دنبال صلح وستفالي، پس از جنگهاي 30 سالهي مذهبي ميان كاتوليكها و پروتستانها (1648 ـ 1618) انجام شد و اين جنگها در واقع عامل سازماندهي نظم و صلح وستفالي به شمار ميآيد، در شرايط فعلي نيز ايجاد تغيير، دگرگوني و بحران و جنگ در مناطق اسلامي ـ خصوصاً خاورميانه و شمال آفريقا ـ ميتواند زمينهساز استقرار ثبات و آرامش محسوب گردد. اين فرآيند به اصطلاح «تخريب سازنده»، در واقع همان «تخليه انرژي قبل از استقرار صلح» است كه از اركان و ابعاد اصلي نظم ليبراليستي بينالمللي به نحو عام و طرح خاورميانهي بزرگتر به شكل خاص تلقي ميشود.
از زمان استقلال آمريكا تاكنون، منطق حاكم بر راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحده آمريكا «امنيت مطلق» از طريق تفوق و حاكميت و استيلاي نظامي و عمليات پيشدستانه عليه چالشگران و دشمنان بالقوه و بالفعل واقعي و خيالي بوده و هست.
بدين ترتيب مبدأ تاريخي طرح خاورميانهي بزرگتر را نيز ـ كه در راستاي همين راهبرد كلان يعني جهت ايجاد امنيت مطلق براي ايالات متحده آمريكا ميباشد ـ بايد به همان زمان استقلال آمريكا باز گرداند. همان گونه كه گفته شد، در قرن نوزده اين چالشگر و دشمن، امپراتوري انگلستان، در نيمه اول قرن بيستم فاشيسم و نازيسم و در نيمه دوم قرن بيستم اتحاد جماهير شوروي و كمونيسم و در قرن بيستويك موج چهارم دموكراسي و حاكميت وحي به عنوان دشمن آرماني و الهامي و چين به عنوان رقيب جغرافيايي و سياسي است. طرح خاورميانهي بزرگتر از اينرو ميبايست در قالب راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحده آمريكا در طول تاريخ لااقل دو قرن اخير، براي استقرار و استمرار «امنيت مطلق» براي خود درك و فهم گردد:
قرن | چالشگر جغرافيايي | چالشگر ايدئولوژيك |
قرن 19 | امپراتوري انگلستان | _ |
قرن 20 | نيمهي اول قرن 20: آلمان + ژاپن | نيمهي اول قرن 20: فاشيسم + نازيسم |
نيمه دوم قرن 20: شوروي | نيمهي دوم قرن 20: كمونيسم | |
قرن 21 | نيمهي دوم قرن 21: چين | نيمهي اول قرن 21: اسلام و حاكميت وحي |
اين جدول نشان ميدهد كه جهان اسلام (خصوصاً خاورميانه و شمال آفريقا)، از يك سو و چين از سوي ديگر، خطر بالقوه و بالفعل براي آمريكا ترسيم شدهاند و تنها در صورت انقياد و تسليم محض و يا اضمحلال و نابودي قدرت دشمن و رقيب، تهديدات عليه امنيت مطلق ايالات متحده رفع يا دفع ميگردد. اين نگاه، شالودهي راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحدة آمريكا را در قرن بيستويك تشكيل ميدهد و بدون حصول اطمينان از امنيت مطلق و حذف آسيبپذيري به شكل
مطلق و تام، اين كشور دست از تلاش بر نخواهد داشت. هر الگويي كه يك تهديد واقعي و يا فرضي را به شكل بالقوه يا بالفعل به نمايش بگذارد، از نظر آمريكا تنها دو گزارهي انقياد و تسليم و يا اضمحلال و نابودي را در پيشرو دارد.
از آن جا كه ماهيت آمريكا با نظم ليبراليستي بينالمللي گره خورده است، هر آن چه كه تهديد بالقوه يا بالفعل اين نظم باشد، تهديد عليه امنيت مطلق ايالات متحده نيز محسوب شده و با آن مقابله خواهد شد. راهبرد كلان امنيت ملي آمريكا كه در قالب طرح خاورميانهي بزرگتر خود نمايي كرده است، در واقع تلاش براي مقابله با اسلام به عنوان چالشگر ايدئولوژيك عليه نظم ليبراليستي بينالمللي و عليه منافع و امنيت مطلق آمريكاست و اين همان طرحهايي است كه آمريكا ميخواهد در منطقه اجرا نمايد و از آن به عنوان «درد زايمان» در منطقه ياد ميكند.
بدين ترتيب اهداف آمريكا و غرب نه ايجاد اصلاحات و تغييرات مردمي حقيقي و دموكراتيزه كردن مناطق اسلامي (خاورميانه و شمال آفريقا)، بلكه ليبراليزه كردن و تغيير انگارههاي قومي و ديني و گفتارها و رفتارهاي متناسب با آن كه در اين جوامع موجود است، به قواعد و هنجارهاي ليبراليستي و هم سو با غرب است. ضمن آن كه قواعد موجود در جوامع شرق اسلامي از نظر غرب و جهان سلطه، داراي مباني ديني و وابسته به دوران ماقبل مدرن تصور شدهاند و نظم ليبراليستي و قواعد مربوط به آن مترادف با مدرنيته انگاشته شدهاند. لذا از نظر آنان تغيير قواعد موجود در اين جوامع به قواعد مدرن امري اجتنابناپذير عنوان شده است. براين اساس، اهداف آمريكا و غرب از ارائه طرح خاورميانهي بزرگتر را ميتوان بدين شكل خلاصه كرد:
دشمن جديد و خطر بالفعلي را براي طراحي و اجراي راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحده آمريكا معرفي نمايند.
لزوم رويكردي آفندي، امپراتوري و براساس اجبار ـ اجماع ـ اقناع را با استفاده از نيروهاي مسلح آمريكا و متحدان آن به منظور استمرار نظم ليبراليستي بينالمللي در راهبرد كلان خود عليه اسلام و مسلمانان نهادينه نمايند.
استيلا و برتري عليالاطلاق آمريكا و غرب را در حوزههاي نظامي، سياسي، امنيتي و اقتصادي، براي دهههاي متوالي در نظام بينالمللي در قالب مقابله با تهديد فاشيسم و تروريسم اسلامي تضمين نمايند.
تسلط بر منابع اصلي انرژي (نفت و گاز به عنوان منابع اوليه ثروت و قدرت در قرن بيستويك) را تضمين و با رقبايي كه با استفاده از اين منابع قصد چالشگري دارند، به شكل پيشدستانه مقابله نمايند.
عوامل (بالفعل و بالقوه) مخل منافع و امنيت آمريكا و غرب در قرن بيستويك را كه ممكن است به چالشگري دست بزنند، در نطفه خفه نموده و انحصار قدرت هستهاي را نيز توسط خود تضمين نمايند.1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- در تدوين اين مقاله از كتاب "امنيت انرژي و انرژي امنيت" نوشته دكتر حسن حسيني از انتشارات مركز تحقيقات استراتژيك بهرهبرداري شده است.
مواضع نظام جمهوري اسلامي ايران در ارتباط با
جريانهاي مختلف موجود در كشورهاي اسلامي
مقدمه
گروههاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و مذهبي در كشورهاي اسلامي در قالب تشكلهاي مختلف همانند احزاب، سازمانهاي سياسي ـ نظامي، NGO و غيره به چشم ميخورند. جمهوري اسلامي ايران ميتواند در قالب ديپلماسي نرم يا ديپلماسي عمومي (Public Diplomacy) با آنها در ارتباط قرار گيرد و اهداف و منافع ملي خود را علاوه بر شيوههاي كلاسيك يعني روابط بينالدولي و ديپلماسي رسمي، از اين كانال نيز پيگيري نمايد. البته در بحث حاضر، امكان بررسي تمامي آنها وجود ندارد و به ناچار روي مهمترين و اثرگذارترين اين گروهها بحث خواهيم كرد. در اين بعد، گروهها و احزاب مهم جهان اسلام به دو دستهي كلي قابل تقسيم هستند:
الف ـ گروهها و احزاب اسلام گرا (مذهبي)؛
ب ـ گروهها و احزاب غير آن.
به جهت تناسب موضوع، بحث ما در مورد دسته نخست است و در اين ميان نيز دو گروه قابل شناسايي است:
آن دسته از سازمانهاي اسلامي كه داراي رابطة تعريف شدهاي با جمهوري اسلامي ايران هستند. به عنوان مثال ميتوان از حزب الله لبنان و حماس يا جهاد اسلامي در فلسطين اشغالي نام برد.
از آن جا كه در كتاب حاضر، موضوع حزبا... در مبحث لبنان و موضوع گروههاي فلسطيني در مبحث فلسطين مورد توجه قرار گرفتهاند، در اين جا اشارهاي اجمالي درباره حزبا... خواهد شد.
گروههايي كه چنين رابطة تعريف شدهاي ندارند و در اين بخش نيز دو گروه بزرگ و با اهميت اخوانالمسلمين و القاعده را كه اولي گرايش سلفي معتدل و دومي گرايش سلفي افراطي با مشخصة ضد شيعي دارد ـ مورد بررسي اجمالي قرار خواهيم داد.
اگر چه در اين بخش ما از گروه نخست به اختصار ياد خواهيم كرد و نوع نگاه جمهوري اسلامي ايران به آنان را مورد ارزيابي قرار خواهيم داد. باز هم به دليل تناسب موضوع، بحث اصلي را به دو گروه اخوان و القاعده اختصاص ميدهيم و منافع جمهوري اسلامي ايران را در چگونگي برخورد با اين دو گروه بررسي خواهيم كرد:
1 ـ حزبالله
جنبش حزبالله از بدو تشكيل خود در سال 1361 تاكنون تنها يك اثر مكتوب ـ كه بيانگر مواضع اين حزب باشد ـ انتشار داده است كه همانا اعلامية اعلام موجوديت خود در سال 1363 و در سالگرد شهادت
شهيد شيخ راغب حرب، در حسينية شياح بيروت بوده است. لذا اين نامه سرگشاده را كه در يك كتابچة 48 صفحهاي تنظيم شده است ميتوان منشور يا «مانيفست سياسي حزبا...» ناميد. همين كتابچه در واقع نوع نگاه و رويكرد ايران به حزبالله را به خوبي تبيين خواهد كرد:
اين نامه كه با آيهاي از قرآن آغاز و به شهيد راغب حرب و ساير شهيدان لبنان تقديم ميشود، حزبالله را ادامه دهندهي راهي ميداند كه امام خميني و انقلاب اسلامي ايران پيشتاز آن بودهاند. همچنين حزبالله خود را يك سازمان شيعي اما بخش تفكيكناپذيري از پيكرهي امت واحده اسلامي در سراسر جهان ميداند. حزبا... خود را پيرو ولي فقيه و منبع فرهنگ خود را قرآن و سنت معصومين (عليه السلام) و فتاواي مراجع تقليد زمان اعلام ميكند و قدرت نظامي خود را بينهايت ميداند، زيرا در صورت اعلام جهاد، تمام افراد به يك مبارز تبديل ميشوند. حزبا... معتقد است تمامي استكبار جهاني به جنگ عليه مسلمين برخاسته و ريشهي تمام مصيبتها آمريكاست. نهايتاً رويارويي اجتنابناپذير است و اهداف حزبا... عبارت از اخراج نهايي اسرائيل، آمريكا، فرانسه و همپيمانان آنان از لبنان، محاكمه عادلانه خائنين داخلي و اعطاي حق تعيين سرنوشت به ملت لبنان ميباشد. مسيحيان ماروني را از سياستهايي كه سبب تعصبات قومي ميشود بر حذر داشته و به وحدت فراخوانده است. حزبا... معتقد به لزوم ريشهكني و نابودي اسرائيل و ضرورت اتحاد مسلمانان و پيروي علماي اسلام از انديشههاي امام خميني است و....
همين سير و بررسي اجمالي از منشور حزبا... به تنهايي ميتواند
بيان كنندهي نوع نگاه جمهوري اسلامي ايران به اين گروه باشد. زيرا تمامي مواد لازم براي اتحاد و همراهي و هماهنگي ايران را با حزبا... در خود گنجانده است و شايد اين تنها گروه و گزينهي منحصر به فرد در جهان اسلام براي ايجاد يك اتحاد استراتژيك شيعي كه هم منافع شيعيان لبنان و هم منافع جمهوري اسلامي ايران را تأمين مينمايد باشد. حزبا... از يك نگاه، عمق استراتژيك جمهوري اسلامي ايران در خاورميانه و يك عامل بازدارنده در مقابل اقدامات احتمالي رژيم صهيونيستي عليه ايران محسوب ميشود. بدين ترتيب حمايت همهجانبه معنوي و سياسي ايران از تمامي شيعيان جهان و خصوصاً شيعيان لبنان امري كاملاً عادي و مشروع تلقي ميشود.
2 ـ اخوانالمسلمين
از آن جا كه اسلام از دروازه مصر وارد آفريقا شده، لذا همواره آفريقاي مسلمان از دريچهي مصر به جهان اسلام مينگريسته و در طول تاريخ اسلامي، مصر جوامع اسلامي آفريقا را تغذيه نموده است. نظر به توانمنديها و امكانات مصر در گذشته و حال، هميشه اين كشور تغذيه كنندهي عمدة تفكرات مذهبي جهان اهل سنت بوده و بسياري از علماي برجستهي اهل سنت كه در كشورهاي اسلامي مشغول تبليغ ميباشند يا مصري هستند و يا فارغ التحصيل دانشگاه الأزهر ميباشند.
بالا بودن سطح علمي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي در مصر اين امكان را فراهم كرده است تا اين كشور به مهد و كانون انديشههاي متعدد سياسي، اجتماعي و مذهبي تبديل شود. پناه بردن سيدجمالالدين
اسدآبادي به مصر به همين دليل بوده و بخش عمدهاي از موفقيتهاي وي نيز در دوران اقامت او در قاهره حاصل شده است.
يكي از مهمترين جنبشهاي اسلامي شكل گرفته در مصر، جنبش اخوانالمسلمين است و از اين كانون، انديشهها و افكار خود را به ساير كشورهاي اسلامي نيز گسترش داد. در حال حاضر ستون فقرات جنبشهاي اسلامي در جهان به ويژه در آفريقا و خاورميانه را اخوان يا اخوانيهاي سابق تشكيل ميدهند. رهبران اصلي دو گروه جهاد اسلامي و جماعت اسلامي از اعضاي سابق جنبش اخوانالمسلمين ميباشند. به رغم تفاوت ديدگاه شاخههاي مختلف اخوانالمسلمين در كشورهاي اسلامي، ميتوان تأكيد كرد كه هم چنان مصر مركز اصلي و مؤثر تصميمگيري ايشان است. محمد مهدي عاكف، رهبر معنوي فعلي اخوانالمسلمين در مصر مستقر است.
در حال حاضر حدود 13 حزب سياسي عمده در مصر مشغول فعاليت هستند كه برخي از آنها احزاب اسلامگرا محسوب ميشوند. گروههاي اسلامي مصر به دليل عدم امكان فعاليت قانوني، بالأجبار داراي فعاليتهاي زيرزميني هستند كه مهمترين اين گروهها اخوانالمسلمين است كه البته فعاليت زيرزميني نداشته و به طور علني ولي غير قانوني به فعاليت ميپردازد. يكي از احزاب مهم مصر، يعني حزب كار عمدتاً از طريق ائتلاف با اخوانالمسلمين فعاليت ميكند. يكي از ثمرات نزديكي اين دو حزب سياسي و مذهبي اين است كه اخوانالمسلمين بتواند در ميان سنديكاهاي صنفي مصر، حضوري فعال پيدا كند. به عنوان مثال از اواخر دهه هشتاد، اخوانالمسلمين تصميم گرفت تا با شركت در
انتخابات سنديكاهاي مختلف (همانند سنديكاهاي پزشكان، كارگران، مهندسان، دانشگاهيان، دندانپزشكان، داروسازان و...) در ادارة آنها
نقش محوري ايفا نمايد و بدين ترتيب توانست با سيطره بر اكثر سنديكاها، آنها را به صحنة سياسي وارد نمايد و از حالت صنفي صرف خارج سازد. البته دولت مصر نتوانست اين وضعيت را تحمل نمايد و حتي با مداخله آشكار در مسائل صنفي، شوراهاي قانوني و منتخب سنديكاهاي مذكور را كه اكثراً از اعضاي اخوانالمسلمين بودند منحل و بركنار نمود. اما به هر حال همين مقدار حضور اخوانيها در اين سنديكاها، نقش مهمي در سياسي شدن آنها ايفا كرد و اين وضعيت كماكان ادامه دارد.
همان گونه كه گفته شد، اخوان المسلمين به دليل سابقة تاريخي، گرايشات اسلامي سلفي معتدل، تشكيلات منسجم و بسيار قوي و سلسله مراتب ايدئولوژيك و روحاني، قابليت بسياري براي استمرار حيات سياسي و نيز توسعه به ساير نقاط جهان اسلام و عرب از خود نشان داده است. به طوري كه امروزه ستون فقرات بسياري از نهضتهايي را كه در گوشه و كنار جهان عرب و با نامهاي گوناگون فعاليتهاي آشكار و پنهاني را دارند تشكيل ميدهد. اخوان امروزه در مصر، سوريه، عراق، اردن، فلسطين، سودان، ليبي، الجزاير، يمن، عربستان، كويت و حتي تركيه و پاكستان و اندونزي و غير آنها فعال است و نمايندگاني را در مجالس اين كشورها در اختيار دارد. اخوانالمسلمين از توان بازيگري سياسي بالايي برخوردار است و در هر كشوري كه فرصت و ظرفيت فعاليت سياسي پيدا نموده است، حتي تا بالاترين مراتب سياسي پيشرفته
است. به عنوان مثال حزب عدالت و توسعه، يعني همان اسلامگراياني كه حكومت را در تركيه در اختيار گرفتند داراي گرايشات اخواني هستند. در فلسطين نيز در پي نخستين مشاركت حماس به عنوان يك سازمان اخواني در انتخابات، با كسب اكثريت بالا به دولت دست يافتند. اگر چه بعدها با فشار آمريكا، اروپا و اسرائيل اين حق قانوني از آنان سلب شد. اخوان حتي در يك انتخابات نيمه آزاد در مصر، به كسب بيش از هشتاد كرسي در پارلمان نائل شد و نمايندگان زيادي در برخي مجالس عربي همانند اردن در اختيار دارد.
جمهوري اسلامي ايران مناسب است به دلايل زير، ارتباطات خود را با اخوانالمسلمين گسترش داده و از تواناييها و نفوذ آن به نحو احسن استفاده نمايد:
ظرفيت بالاي سياسي اخوانالمسلمين؛
ماهيت متعادل و معتدل ايدئولوژيك و اسلامگرايانهي اخوان كه معتقد به لزوم وحدت همهي گرايشات اسلامي در راه دستيابي به آرمان وحدت اسلامي است و اين امر با آرمانهاي انقلاب اسلامي بسيار نزديك است؛
نفوذ اخوانالمسلمين در ميان افكار عمومي، روشنفكران و حتي دولت مردان در بسياري از كشورهاي عربي و اسلامي؛
استفاده از رابطه با اخوان به عنوان پل ارتباطگيري با ساير جريانهاي سني مذهب در جهان اسلام.
3 ـ القاعده
در سالهاي اخير، شاهد تشكيل و گسترش گروهي سياسي، نظامي با عنوان "القاعده" بودهايم. آنچه در نخستين مرحله به ذهن متبادر ميشود، مذهب سني از نوع وهابيت، مليّتهاي عمدتاً عربي، شيوههاي مبارزاتي خشونتآميز و تروريستي و ماهيت ظاهراً ضد آمريكايي و ضد غربي آن است. دلايل متعددي كه نهايتاً به امنيت ملي كشورمان معطوف هستند، لزوم شناخت ماهيت اين سازمان و سازمانهاي اقماري آن را اجتناب ناپذير مينمايند، تا بدين وسيله اين خطر از حيطة منافع و امنيت ملي ايران دور نگاه داشته شود.
تفكرات ايدئولوژيك القاعده
مذهب مورد نظر القاعده وهابيت است. وهابيت تركيبي است از چهار ميراث تاريخي شامل:
الف ـ ميراث وهابيت از خوارج همانند:
1 ـ كافر پنداشتن بقية مسلمانان به جز خودشان.
2 ـ عداوت سخت با حضرت علي (عليه السلام) و خاندان او و تكفير شيعيان.
3 ـ اخذ به ظاهر الفاظ قرآن و سنت بدون لحاظ مباني عقلي و بدعت دانستن هر چيزي كه در قرآن و سنت نيامده است.
ب ـ ميراث وهابيت از مذهب حنبلي:
1 ـ از نظرفقهي ميتوان آنان را در زمرة اهل حديث دانست.
2 ـ تمسك به «سلف صالح».
ج ـ ميراث وهابيت از كلام اشعري:
به معناي مخالفت شديد با رأي و استدلال عقلي و مخالفت با منطق، فلسفه و علم كلام.
د ـ ميراث از ابن تيمّيه:
كه مهمترين اصول عقايد وي عبارتنداز:
1 ـ تجسيم خداوند، قائل بودن به جبر، انكار حسن و قبح ذاتي افعال.
2 ـ ارائه تعريف جديدي از "بدعت".
3 ـ تحريم زيارت قبور انبياء و صلحا و ساخت گنبد و ضريح بر آنها و تحريم درخواست شفاعت، دعا، زيارت، توسل، استغاثه و سوگند به غير خدا.
وهابيت جديد (القاعده) و طرح سؤالي براي جمهوري اسلامي ايران
پس از آن كه دولت سعودي با حمايت وهابيان و بهرهگيري از نيروي آنان توانست با حذف همهي رقبا در عربستان به قدرت برسد، با دو نيرو مواجه بود: يكي زمامداران امور ديني در نجد كه سخت به تعاليم وهابي پايبند بودند و با هر چيز تازهاي حتي استفاده از تلگراف و اتومبيل تحت عنوان بدعت به شدت مخالفت ميكردند، و ديگري موج تمدن جديد بود كه نظام حكومت، به بسياري از آنها نياز داشت. دولت سعودي كوشيد تا ايدهي وهابيت را متناسب با ضرورتهاي اجتماعي،
سياسي و اقتصادي جديد تعديل نمايد. اگر چه در اين كار توفيق نسبي به دست آورد، اما راه چارهي بهتر را در تفكيك دو حوزة سياسي و مذهبي ديده و بدين جهت حوزة سياسي، اقتصادي و... حكومتي را در انحصار آل سعود نگاه داشت و حوزة ديني را به خاندان آل شيخ (نسل محمدبن عبدالوهاب) سپرد.
به هر حال مقتضيات زمان، جامعة متعصب عربستان را به برخي تعديلها نسبت به واپسگرايي و تعصبات وهابي واداشت، به طوري كه اينك وهابيت در عربستان، شكل تلطيف شده و تركيبي از وهابيت عبدالعزيز و رهبران مذهبي آن همراه با فرهنگ مصرفي طبقه متوسط سعودي است. اين دو حوزه در ارتباط با يكديگر و با بهرهگيري از دلارهاي نفتي، به گسترش حوزة وهابيت فراتر از سرزمين عربستان همت گماشتند و سراسر ممالك اسلامي را هدف قرار دادند. در اين ميان نسل جوان و جديد وهابي كه به يمن رشد اقتصادي، از اواخر دهة 60 ميلادي به اين سو، در داخل و خارج عربستان ـ خصوصاً اروپا و آمريكا ـ تحصيل كرده بودند، با واقعيتهاي جديدي آشنا شدند، كه امكان انطباق آنها با نظام حكومتي سعودي و يا حوزههاي علمية بسيط و متعصب وهابي نجد و مدينه وجود نداشت. اين نسل حتي تلفيق مذهب وهابي را با برخي از اشكال مدرنيسم كه توسط آل سعود براي ايجاد هماهنگي ميان سنت و مدرنيسم ايجاد شده بود نميپسنديدند و راه چاره را مدرنيزه كردن و انجام اصلاحات هر دو بخش فوق در جامعة سعودي ميدانستند، تا ضمن نوسازي نظام سياسي، انديشهي خالص وهابي را نيز منطبق با مقتضيات زمان گسترش دهند. از آنجا كه جامعة عربستان
امكان برآورده شدن مسالمتآميز اين خواستهها را فراهم نميكرد، به تدريج رويكرد مبارزهي مسلحانه تحت عنوان "جهاد" در ميان آنان تقويت شد و تشكلهايي در اين زمينه شكل گرفت. دولت سعودي كه خطر را احساس كرده بود با استفاده از موقعيت تجاوز نظامي شوروي سابق به افغانستان، اين گروههاي جوان، پرشور و عملگرا را تحت عنوان جهاد با كفار و دفاع از دارالاسلام ـ البته با همكاري و حمايتهاي نظامي و اطلاعاتي آمريكا و سازمان سيا ـ با پول و امكانات فراوان راهي افغانستان نمود. حضور برخي جوانان داوطلب جهاد از كشورهاي عربي و ساير نقاط جهان، سبب برقراري ارتباط ميان آنان شده و بنلادن توانست سركردگي آنان را به دست گيرد. با شكلگيري هستههاي اوليه "القاعده"، به تدريج دامنة آن گسترش يافت و امروزه شعبهها و حتي گرايشهاي متفاوتي به شكل يك سازمان چند مليتي با مركزيت گروه بنلادن در نقاط مختلف جهان از جمله آسياي جنوب شرقي، افغانستان، پاكستان و شبه قاره، آسياي مركزي، كشورهاي عربي و حتي اروپا فعال هستند. بدين ترتيب القاعده و سازمانهاي اقماري آن را ميتوان دومين نسل از تجديدنظر طلبيهاي وهابي دانست كه به اصول زيرپايبند است:
1 ـ پايبندي به تمامي آن چه كه در آغاز بحث در تعريف وهابيت بيان شده است، همراه با كمي تعديل در ضديت با خردگرايي در مسائل ديني.
2 ـ مبارزه با آل سعود و ساير حكومتهاي وابسته به كفار در جهان اسلام.
3 ـ تشديد عداوت با خاندان اهل بيت (عليه السلام) و اعتقادات شيعي و
جواز قتل شيعيان و هر كسي كه با وهابيان به مقابله برخيزد.
4 ـ تشديد گرايش به سلفيگري و وجوب تبليغ آن در جهان.
5 ـ گسترش انديشهي جهاد به هر دو صحنة نظري و عملي (يعني هم وجوب مبارزه با تمامي مخالفان و هم وجوب مهيا ساختن كليه امكانات و افراد براي تحقق آن) و لزوم بهرهگيري از مدرنترين امكانات نظامي در راه اين هدف.
6 ـ وجوب جهاد با كفار و مشركين كه امروزه آمريكا بارزترين مظهر آن به شمار ميرود، خصوصاً بدان دليل كه سرزمين و حكومتهاي اسلامي را در سيطرة خود دارد.
بدين ترتيب ملاحظه ميشود وهابيت كه روزي با حيلهها و نقشههاي استعمار انگلستان و با هدف ايجاد تفرقه ميان مسلمانان توسط مسترهمفر، جاسوس معروف بريتانيا ايجاد و بعدها نيز با هدف تجزية امپراتوري عثماني با كمك انگليسيها در عربستان به قدرت رسيده و در مرحله سوم توسط آمريكا و سيا با هدف مقابله با شوروي در راستاي رقابت دو بلوك شرق و غرب در دوران جنگ سرد تجهيز وحمايت شده بود، و در مرحلة چهارم نيز پس از فروپاشي شوروي، وهابيت در شكل طالباني آن با حمايت همه جانبة آمريكا در افغانستان به قدرت رسيد تا به عنوان رقيب، اهرم فشار و تهديدي عليه جمهوري اسلامي ايران باشد، امروزه ظاهراً به يكي از دشمنان آنان تبديل شده است.
تاكنون اين تصور وجود داشته است كه وهابيگري در همان شكل سنتي خود (به عنوان انديشهاي متصلب كه عمدتاً گروهي از عوام
اهلسنت را از طريق تحريك احساسات متعصبانه برميانگيخته است)، چيزي است كه به دليل ناسازگاري با ترقيات فكري و فرهنگي بشري و چيره شدن رويكردهاي عقلگرايانه و مداراجويانه در روابط بين ملل و مذاهب در عصر جديد، به تدريج كارآيي خود را از دست خواهد داد. امّا اينك به نظر ميرسد بايد در مورد نوع نگاه سنتي نسبت به وهابيگري تجديدنظر اساسي به عمل آيد و ضرورت اين كار خصوصاً با توجه به رويكرد و اقدامات "القاعده" بيشتر ميشود. امروزه طرفداران و فعالان القاعده، اعراب بدوي شترسوار نجدي و روحانيون متعصّب تحصيل كرده مدارس مدينه، كه معتقد به تحريم استفاده از دستاوردهاي تكنولوژيك بشر همانند اتومبيل و تلفن يا تحريم رانندگي زنان و... بودند، نيستند؛ بلكه عمدتاً جوانان تحصيل كرده و آشنا به علوم جديد خصوصاً تحصيل كردههاي كشورهاي غرب هستند. به علاوه، امروزه اگر چه حكومت وهابي به طور رسمي فقط در عربستان سعودي پا برجاست ولي گرايشهاي وهابي در ميان برخي دولتمردان بسياري از كشورهاي عربي ـ همانند امارات متحده ـ و غيرعربي ـ همانند پاكستان ـ وجود دارد. امروزه وهابيت به دنبال به دستگيري قدرت در كشورهاي اسلامي است و نمونهي حكومت منسوخ طالبان در افغانستان از آن جمله است. عوامل حوادث 11 سپتامبر عمدتاً دانشجويان يا فارغالتحصيلان دانشگاهها، خصوصاً از كشورهاي اروپايي يا آمريكا بودند كه هر يك مدتي را نيز در اين كشورها زندگي كرده و با فرهنگ، تمدن و زندگي مدرن غربي نيز آشنايي كامل داشتند. عمدة رهبران القاعده پزشك، مهندس و امثال آن هستند. خود بنلادن به عنوان شاخصترين فرد اين
تفكر، پيش از اين از نزديكترين دوستان و متحدين آمريكا بود و بيشترين سرمايههاي خانوادگي آنان در اروپا و آمريكا در گردش بوده و هست.
راهكارهاي ايران در قبال چگونگي برخورد با القاعده
1 ـ ايران نبايد القاعده را صرفاً به عنوان يك جريان در حوزة سياسي ـ امنيتي و يا صرفاً در چارچوب روابط ايران با عربستان جستوجو نمايد. حتي امروزه بايد اين سؤال مطرح شود كه اصولاً خاندان آل سعود كه به اقتضاء شرايط سياسي و حكومت، تا حدودي از برخي از اصول اوليه وهابيت عدول كردهاند، چه جايگاهي در ميان وهابيان جديد دارند؟ به عبارت ديگر ايران بايد سياست خارجي خود را در مورد گروههاي وهابي همانند القاعده و حكومت وهابي آل سعود از يكديگر تفكيك نمايد. بنابراين، سطح بحث اختلاف و تفاوتها ميان وهابيون قديمي با القاعده را نبايد صرفاً به تقابل سنت و مدرنيسم تقليل داده و بگوئيم جوانان عرب وهابي در اثر تحصيل و زندگي در غرب با مسائل سياسي جهان آشنا شده و به تقابل با غرب كشيده شدهاند. زيرا اين همان تقليل ماهيت بحث دربارة القاعده به مباحث سياسي و امنيتي خواهد بود و ما را از هويت واقعي و فرهنگي اين تفكر جديد غافل خواهد نمود.
به نظر ميرسد در كشور ما پيرامون ابعاد فرهنگي وهابيت جديد ـ كه القاعده نمونة بارز آن است ـ كار نشده و عمدة مطالعات و تحقيقات در ابعاد سياسي و امنيتي متمركز بوده است. شايد يكي از دلايل عدم وجود يك راهبرد مشخص در روند سياست خارجي ايران در قبال
چگونگي برخورد با القاعده، همين عدم شناخت درست در قبال آن باشد. اين مسأله سبب شده است برخي، القاعده و تفكر نو وهابي را يك فرصت براي ايران تلقي كنند كه با استفاده از تواناييهاي سياسي و نظامي خود، آمريكا و ديگر مخالفين اسلام را مورد حمله قرار ميدهد و بايد مورد حمايت و كمك قرار گيرد، يا لااقل از ايجاد موانع در قبال فعاليتهاي القاعده خودداري گردد و برخي ديگر با استناد به ديدگاه فكري القاعده ـ كه دشمنان خوني شيعه محسوب ميشوند ـ معتقدند بايد با آنان مقابله صورت گيرد و عدم مقابلة جدي ايران با آنان را ناشي از اين نگراني ميداند كه آنان حملات تروريستي خود را عليه ايران سازماندهي كنند.
جمهوري اسلامي ايران بايد در مورد نوع فعاليتهاي تبليغي دستگاههاي رسانهاي ايران در قبال اقدامات القاعده در عراق دقت زيادي مبذول دارد. جهتگيريهاي تبليغي اين رسانهها به گونهاي است كه گويا ايران از اتفاقاتي كه در عراق توسط طرفداران القاعده ـ و البته بقاياي رژيم بعث ـ ميافتد، خرسند است. اين عمل بدبيني و تأثيرات سوئي را در ميان برخي از شيعيان عراق ـ كه اين اقدامات را برخلاف منافع و مصالح خود ميدانند ـ نسبت به ايران به وجود ميآورد و آنان گهگاه نگراني و نارضائي خود را از آن اعلام داشتهاند. اين رويكرد تبليغي ايران ناشي از همان نوع نگرش نسبت به القاعده است كه صرفاً آن را يك جريان سياسي ـ نظامي و امنيتي ميبيند نه يك جريان فكري و فرهنگي و در نتيجه اقدامات آنان را در چارچوب مقاومت مشروع مردم عراق تعريف ميكند.
دلايل لزوم توجه بيشتر ايران به ماهيت فكري و فرهنگي القاعده
ايران به دلايل متعددي بايد در مورد ماهيت نو وهابيون ـ خصوصاً القاعده و سازمانهاي اقماري آن در كشورهاي مختلف ـ تحقيقات عميق و دقيقي انجام دهد. زيرا اين امر به دلايل چهارگانهي ذيل، امروزه صرفنظر از ارتباطش با حوزة امنيت ملي ايران، به ماهيت سياسي، فكري و فرهنگي آن نيز بستگي دارد:
القاعده به عنوان يك جريان فكري
القاعده، امروزه يك حركت فكري در دنياي اسلام است كه در ميان نسل جديد دنياي اسلام و اهل سنت از فيليپين تا غرب آفريقا در حال رشد كردن است و به نظر ميرسد به شدت تأثيرگذار شده و به همين دليل ماندگار خواهد شد. خصوصاً با توجه به اين نكته كه بخشي از مسلمانان اهل سنت گرايش بيشتري به تفكر افراطي سني پيدا كردهاند و اين امر خود زمينهي رشد و ظهور بيشتر القاعده و پرچمداري آن را فراهم ميكند.
الهامبخشي القاعده
از آنجا كه القاعده نهضتي فرهنگي است كه به عنوان پديدهاي تأثيرگذار در آيندهي منطقه و جهان اسلام به راه افتاده است، يكي از مسائلي كه براي جمهوري اسلامي ايران ـ به عنوان داعيهدار حركت فرهنگي در جهان اسلام ـ پيش ميآيد اين است كه آيا با وجود اين تفكر و اقداماتي كه القاعده در پيش گرفته است، آن هدفي را كه ايران
از زمان انقلاب اسلامي تاكنون مدنظر داشته و در تدوين چشمانداز 20 ساله نيز بر آن صحه گذارده شده است (يعني الهامبخشي در جهان اسلام)، قابل تحقق خواهد بود. به نظر ميرسد اين دو الهامبخشي (انقلاب اسلامي ووهابيت جديد) با يكديگر در تعارض قرار گرفتهاند.
ماهيت ضد شيعي جريان القاعده
شكي نيست كه اين ماهيت كه از بنيادهاي فكري وهابيت سرچشمه ميگيرد، سبب ميشود اين تفكر، جمهوري اسلامي ايران را به عنوان كشور مقتدر شيعي با حكومت مذهبي به عنوان دشمن يا لااقل رقيب ايدئولوژيك خود بشناسد. به علاوه بزرگترين رسالت خود را كه همان مبارزه با شيعيان است در نخستين فرصتي كه براي آنان به دست آيد عليه ايران ـ با هر حكومتي ـ سازماندهي نمايد. القاعده نخستين بارقههاي رقابت و دشمني با شيعيان و ايران را در افغانستان و حمايت مالي و سياسي براي تشكيل حكومت طالبان و كشتن ديپلماتهاي ايراني، و سپس در عراق در مواردي چون "تلاش براي پيشگيري از حضور و نفوذ ايران"، "جلوگيري از به قدرت رسيدن شيعيان در عراق" و "تلاش براي كشتار شيعيان عراق" نشان داده است. همين هويت ضد شيعي، ضرورت بازشناسي دقيق ماهيت فكري و فرهنگي اين گروه را براي ايران دو چندان مينمايد.
توجه به نفوذ تفكر القاعده به مناطق سنينشين ايران
يكي ديگر از دلايلي كه ايران بايد نسبت به شناسايي ماهيت تفكر
القاعده اقدام كند، رشد اين تفكر در ميان نسل جوان اهل سنت در نواحي سنينشين ايران، خصوصاً در سيستان و بلوچستان، است. گزارشها حاكي از تبليغات وسيع آنان و گرايش برخي از جوانان سني ايران به اين تفكر است.