بخش 1

دیباچه مقدمه فصل اول: دعوت زائران تبلور عشق


7


ديباچه

سفر معنوي و روحاني حج، ظرفيت‌هاي بسياري در ايجاد و تعميق كمالات انساني دارد. در طول تاريخ، اين سفر معنوي منظومه‌اي گران‌بها از فضائل اخلاقي و سالكان طريق الي الله را به تصوير كشيده و جاودانه تاريخ گردانيده است تا براي هميشه الگوي مؤمنان باشد.

اين اقيانوس عظيم معارف ديني چنان پرگوهر است كه هر زائري را به وجد مي‌آورد و او را بر آن مي‌دارد تا ديده‌ها، شنيده‌ها و دست‌آوردهايش از اين سفر معنوي را به كمك كلمات در صفحات بگنجاند. سفرنامه‌هاي متعدد و متنوع در سطوح مختلف كه با رويكردهاي مختلف سفر حج را بررسي و تشريح كرده است، گواه اين مدعاست.

اين سفرنامه‌ها هر چند داستان‌گونه و حكايت‌وار هستند، ولي به صورت غيرمستقيم معارف حج را براي مشتاقان بيان مي‌كنند و آنها را در فضاي حج قرار مي‌دهند تا لحظه به لحظه اين سفر را تصور



8


و درك نمايند.

اثر حاضر حاصل كوشش حجت الاسلام و المسلمين دكتر سيد مهدي عليزاده موسوي است كه ضمن بيان خاطرات و حوادث سفر حج، فضايل، آداب، مناسك و جنبه‌هاي سياسي ـ اجتماعي آن را بازگو كرده است.

ضمن تشكر از زحمات ايشان، اميدواريم اين اثر مورد استفاده زائرين خانه خدا قرار گيرد.

انه ولي التوفيق

گروه سياسي ـ اجتماعي

مركز تحقيقات حج


9


مقدمه

مي‌دانم كه عمر اين سفر نيز كوتاه است و تا چشم روي هم بگذاري تمام مي‌شود و تو، ناباورانه صداي خش خش گام‌هاي سنگين زمان را بر برگ‌هاي زرد و قرمز عمرت مي‌شنوي؛ بي‌آن‌كه بتواني كاري كني، فقط تماشا مي‌كني و گاه، آه از نهادت برمي‌خيزد كه «يادش بخير».

سفرنامه بسيار نوشته‌ام؛ سفرهاي خارجي و داخلي. اما همين كه دست‌نوشته‌ها تمام مي‌شد، اين پرسش اساسي ذهنم را به خود مشغول مي‌كرد كه آيا اين نوشته‌ها و تجربه‌هاي شخصي، ارزش چاپ دارد؟ واين سؤال رفته‌ رفته در وجودم جان مي‌گرفت و به اين پرسش منتهي مي‌شد كه خاطرات سفرهاي من، پاسخگوي چه نيازي در مخاطب است؟ سفرنامة هند و يا مأموريت‌هاي كاري داخل كشور، آيا با وجود جذابيت‌هايي كه براي من داشتند، مي‌توانست براي ديگران نيز جذاب باشد؟

پاسخ احساسم به اين پرسش منفي بود و همين نيز مانع از



10


انتشار آن مي‌شد.

در اين سفر، هنگامي كه تصميم گرفتم بنويسم، از همان ابتدا اين سؤال ذهنم را مشغول كرد؛ بسياري به مكه رفته‌اند و سفرنامه‌ها و خاطرات زيادي نيز نوشته‌اند و از سويي، مطبوعات و رسانه‌ها نيز به خوبي آن را پوشش داده‌اند، با اين وجود، چه نيازي به نوشتن من است؟ آن هم با قلم خسته و ملول! اما وقتي دست به قلم بردم، حسي غريب در من زنده شد كه مانند آن را در نوشتن خاطرات سفرهاي ديگر، تجربه نكرده بودم.

در اين گزارش، ناخواسته، ديگر مخاطب برايم چندان مهم نبود و اين درونم بود كه مي‌خواست بنويسم. سفري كه احساس مي‌كردم برايم زايش و زدايش به همراه دارد و همين، شوق به نوشتن را در وجودم زنده مي‌كرد. مي‌خواستم احساسم را بنويسم، تجربه‌هاي معنوي شيريني كه ـ در نخستين سفر حج واجبم ـ مي‌توانست نقطة عطفي در تاريخ زندگي‌ام باشد. حج را مرگي مي‌دانستم كه تفاوتش با مرگ‌هاي دنيوي، بازگشتش بود؛ يعني مي‌مردم و دوباره زنده مي‌شدم و يك فرصت طلايي ديگر، فرصتي كه براي مردگان دنيا هرگز پيش نمي‌آيد. مي‌خواستم هرگاه دلم براي لحظات ملكوتي ـ كه هنوز تجربه نكرده‌ام و اميدوارم تجربه كنم ـ تنگ شد، نگاهي به اين اوراق بيندازم و براي لحظاتي هم كه شده، ياد آن لحظه‌هاي روحاني را زنده كنم.



11


و در يك جمله، مي‌خواستم احساسم را به عنوان كسي كه نخستين سفر حجش را انجام مي‌دهد، آن هم در كسوت «روحاني معين»، بر روي كاغذ بياورم؛ هرچند، جنس احساس و قلم و كاغذ دوتاست و هرگز نمي‌توان جنس مجرد را با اشياي مادي ترسيم كرد؛ اما باز قلم و كاغذ به احساس نزديكترند.

از طرف ديگر پرسشي از همان سال‌هاي كودكي ذهنم را به خود مشغول كرده بود؛ چرا پدرم ـ كه به عنوان روحاني بيش از سي سفر به حج رفته است ـ هنوز هم كه نام حج، مكه، مسجدالحرام، مسجدالنبي صلي الله عليه و آله و بقيع را مي‌شنود، مرغ جانش پر مي‌كشد، و حالا كه ديگر در بستر افتاده‌ است و نيمي از بدنش فلج شده و قدرت تكلّم را از دست داده است، باز با آخرين رمق‌هايش مي‌گويد: «مرا هم به مكه ببر»!

در اين لحظه‌ها كه براي او پايان دنياست، چه جذبه و احساسي اين‌گونه شيفته‌اش كرده است؟ احساسي كه هرگاه از او پرسيدم، فقط گفت: «يك بار كه بروي، عاشق مي‌شوي!» اما چرا؟ نتوانست قانعم كند و اين من بودم كه مي‌خواستم ببينم آيا عاشق مي‌شوم؟ و اگر عاشق مي‌شوم، چرا و چگونه؟ چه چيزِ حج، انسان را عاشق مي‌كند؟ اگر ظواهر است كه كشورهاي به مراتب مدرن‌تر از عربستان را ديده‌ام و اگر معناست كه همين‌جا در جوار حضرت رضا و معصومه عليهما السلام همان سنخيت و حالت وجود دارد! و اگر غربت بقيع



12


است كه اين غربت را در سفر كربلا و نجف تجربه كرده‌ام و...

به ‌راستي چه‌ رازي در سفر خانة ‌خدا نهفته است كه «مالكوم ايكس» ـ نومسلماني سياه پوست از امريكا ـ پس از سفر حج مي‌گويد:

دوازده روزي كه در مكه بودم و حج انجام دادم، نگاهم را به زندگي و جهان آن‌چنان تغيير داد كه 39 سال زندگي، چنين تحولي را در من ايجاد نكرد!1

و سرانجام دنيايي از اين پرسش‌ها، ميان من و قلم، پيوندي ايجاد كرد كه بسيار عاشقانه و زيبا بود؛ لحظه‌هايي را تجربه كردم كه در طول سال‌ها نوشتن، مانندش را سراغ نداشتم و چه زيبا در اين سفر، قلم و كاغذ، محرم خلوت و تنهايي من شدند!

در پايان، براي كامل‌تر شدن بحث، با مراجعه به منابع گوناگون، بخش‌هايي را به متن افزودم، هر چند كمي مطالب را تحت تأثير قرار داده است، اما براي آنكه فقط تجربيات شخصي نباشد و براي ديگران نيز مفيد باشد، ارائه شده است.

اين اثر را به پدرم كه روحش لحظه‌اي در عطش ديدار خانه دوست آرام نداشت،

تقديم مي‌كنم.

سيد مهدي عليزادة موسوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. Goldman, P.,The Death and Life of Malkom X, London, 1974, P.166.


13


فصل اول

دعوت

از در كه وارد شدم، جلو آمد؛ كاپشن قرمزي پوشيده بود؛ محجوب و با موهايي نسبتاً بلند و چشماني نافذ. خيلي با احتياط نگاه مي‌كرد. گفت، نتوانسته در جلسات شركت كند و اگر امكان دارد، به‌طور خلاصه كليات را برايش بگويم. گفت، يكي از بستگانش نيز در كاروان است، اما او هم نتوانسته شركت كند. جمله‌اي گفت كه نفهميدم: «من هم هستم! اما شايد نيامدم.»

تا آخر جلسه فكرم مشغول اين جمله بود! چرا نمي‌خواست بيايد؟! روحاني كاروان دربارة اسرار و راز و رمز حج سخن مي‌گفت.

صحبت‌هاي روحاني كاروان كه تمام شد، قرائت تعدادي از زائران را اصلاح كردم. بعد، آن جوان نزديك آمد؛ گفتم: به دوستت



14


هم بگو بيايد، تا بهتر متوجه شود. سري تكان داد كه: نه، او زن است و حضور برايش مشكل! من خودم برايش مي‌گويم. اگر سؤالي هم داشت برايش مي‌پرسم.

مطالب را در قالب كلياتي برايش گفتم كه حج تمتع از دو بخش «عمرة تمتع» و «حج تمتع» تشكيل مي‌شود. مقدمات حج: قرائت صحيح حمد و سوره، پرداخت حقوق واجب و حلاليت طلبيدن از بستگان و نوشتن وصيت‌نامه است. عمرة تمتع، پنج عمل دارد؛ احرام، طواف، نماز ‌طواف، سعي و تقصير، و هر كدام نيز تفاصيلي؛ ولي حج تمتع سيزده‌ عمل دارد كه چون «مدينه بعد» هستيم و در مكه وقت داريم، در آينده گفته خواهد شد.

خيلي بي‌حوصله بود. براي آنكه به حرفش بياورم گفتم: مسافر ما همسرت است؟

گفت: نه، ولي قرار است با هم ازدواج كنيم.

گفتم: راستي، گفتي شايد نيايي! مشكلي داري؟

گفت: نه! اتفاقاً خيلي دنبالش دويده‌ام، پنج ميليون خرج كرده‌ام و الآن بليت نيز صادر شده، اما شرايط مساعد نيست.

گفتم: چرا؟

سرش را پايين انداخت و دستش را به پيشاني گرفت. قطره‌هاي اشك از لابلاي انگشتانش بر گونه‌هايش مي‌غلتيد.

با لبخندي تلخ گفت: مشكلات!



15


گفتم: چه مشكلاتي؟ و باز جواب او گريه بود و اشك.

خيلي متأثر شده بودم و مستأصل! مدت‌ها زحمت كشيده بود؛ براي اين سفر به تهران رفته بود و با زحمت زياد توانسته بود ويزا بگيرد. واقعاً معني قسمت و روزي را مي‌شد فهميد. اما حالا چه اتفاقي افتاده كه مي‌خواهد از اين سفر معنوي كه آرزوي همه است دست بكشد؟ اگر قسمتش حج نيست، چگونه در آخرين لحظات، ويزاي حج به او داده‌اند؟! و اگر ويزا داده‌اند و خدا اجازة ورود به خانة خود را به او داده، چگونه است كه پا پس مي‌كشد؟!

گفتم: سفر حج را دوست نداري؟

گفت: اگر دوست نداشتم كه اين‌قدر برايش زحمت

نمي‌كشيدم.

گفتم: پس چرا؟ و باز خنده‌اي تلخ و گريز از پاسخ!

وقتي خواست برود، با مدير كاروان خوش و بشي كرد و رفت. از مدير كاروان پرسيدم: اين جوان كيست؟ وقتي از پيگيري‌هاي او براي تشرف به حج برايم گفت، تعجبم بيشتر شد!

با او تماس گرفتم و براي فردا قرار گذاشتم. بارها شنيده بودم كه بسياري، از پاي پلكان هواپيما بازگشته‌اند و اين سفر الهي نصيبشان نشده؛ هميشه خيال مي‌كردم كه همه دوست دارند، ولي شرايط بازدارنده است، ولي در اين مورد شرايط مهيا بود، اما ميهمان پا پس مي‌كشيد...



16


زائران

از همان ابتدا كه جلسات را شروع كرده‌ايم، شور و ولع مردم هر لحظه بيشتر مي‌شود و با دقت به مسائل گوش مي‌دهند. بايد ده جلسة توجيهي براي زائران برگزار شود و در طول اين ده جلسه، آنان براي مناسك و حال و هواي روحاني حج آماده شوند.

زائران اين كاروان، اميدي به تشرّف به حج در سال جاري نداشته‌اند و جزو پنج هزار نفري هستند كه در آخر معرفي شده‌اند؛ بيشتر از اطراف و اكناف هستند و چون ظرفيت كاروان‌هاي آن مناطق پر شده، به مشهد آمده‌اند. از فريمان، تربت، اطراف سرخس و كاشمر. راستي شش جانباز قطع‌نخاعي هم هستند كه از سينه به پايين قطع‌نخاع شده‌اند. هميشه در جلسات، جلوي مجلس مي‌نشينند و حضوري فعال دارند.

بعد از جلسة امروز، جواني پيشم آمد و با لهجة شيرين كاشمري خودش را معرفي كرد. از بچه‌هاي جبهه و جنگ بود و هنوز بوي باروت و خاكريز مي‌داد. از بروبچه‌هاي تخريب بود؛ با همان حال و هوايي كه دوران جنگ، در بچه‌هاي تخريب سراغ داشتم. يك پايش از مچ قطع شده بود، يادگار جنگ بود؛ با صفا و پر شور و دوست داشتني!

امروز نگاهي اجمالي به افراد كاروان كردم؛ بيشتر زائران مسن هستند و اين، كار را مشكل مي‌كرد. به‌ويژه در ميان خانم‌ها، افراد



17


مسن زياد داشتيم. به قول روحاني كاروان كه به شوخي، مرتب مي‌گفت: ما در كاروان پيرمرد و پيرزن نداريم؛ فقط بعضي‌ها پايشان درد مي‌كند، والاّ پير نيستند.

حمد و سوره‌هايشان نيز مشكل داشت؛ چون اغلب لهجة‌ غليظ محلّي داشتند؛ به زحمت كلمات را صحيح ادا مي‌كردند. «اياك نعبد» را، «اياك نهبد» و «اياك نستعين» را «اياكع نستعين» مي‌گفتند! بعضي هم «ضالين» را «ضاليم» و «مستقيم» را «مستقين» تلفظ مي‌كردند! در مخارج حروف هم مشكل اساسي وجود داشت؛ به همين دليل اشكال‌هاي هر يك را روي كاغذي نوشتم و به آن‌ها توصيه كردم در خانه از فرزندان و نوه‌هايشان كمك بگيرند، تا مشكل حل شود و دوباره حمد و سوره را بخوانند، كه الحمدلله خوب جواب داد. خيلي‌ها در جلسات بعد نوه‌هايشان را به عنوان شاهد فعاليت در خانه آورده بودند. بعضي هم كه واقعاً در قرائت مشكل داشتند، قرار شد، اگر نتوانستند تا زمان اعمال، دقيق ياد بگيرند، علاوه بر خواندن خودشان، برايشان نايب گرفته شود.

تبلور عشق

امروز روز زيارتي امام رضا عليه السلام بود و مشهد خيلي شلوغ ! از همه‌جا آمده بودند؛ در حرم جاي سوزن انداختن نبود. به هر زحمتي بود، خودم را به بالاي سر رساندم و مشغول زيارت جامعه



18


و نماز زيارت شدم. واقعاً لذّت بردم؛ شايد به اين دليل كه از حالا حال و هواي حج مرا گرفته بود.

احساس خوبي داشتم، احساس مي‌كردم كه نايب‌الزيارة امام رضا عليه السلام در مكه و مدينه هستم و همين الآن به سرزمين امام رضاي غريب يعني مدينه مي‌رفتم.

گفتم: آقا! دعا كن كه حج مقبول داشته باشم و واقعاً عوض شوم!

هوا نسبتاً سرد و باران زمين را خيس كرده بود. بعد‌از‌ظهر كه به محل كلاس‌ها آمدم، خانمي قبل از آغاز برنامه پيشم آمد و داستاني نقل كرد كه تبلور واقعي عشق بود و شايد در غير از قضية حج، كمتر مي‌شد مانند آن را مشاهده كرد.

وضع مالي خوبي نداشتند؛ سال‌هاي زيادي از زندگي مشتركشان گذشته بود و مرد، پس از يك عمر تلاش، دوران بازنشستگي را مي‌گذراند. زن توانسته بود اندكي پس‌انداز كند و در اين سال‌هاي واپسين، براي زيارت خانة خدا ثبت‌نام نمايد؛ اما چگونه مي‌توانست پس از يك عمر همراهي شوهر، تنها به اين سفر معنوي برود و يار و همدم سال‌هاي خوش و ناخوشي را تنها بگذارد؟ با وامي كه از صندوق‌هاي خانوادگي به نامش درآمده و مقداري كه از فرزندانش ـ كه خود صاحب‌خانه و زندگي شده‌اند ـ قرض كرده، نام شوهرش را نيز نوشته است.



19


اما نكتة جالب اين‌كه اين ماجرا را به شوهرش نگفته بود. چهار سال به تنهايي قسط‌هاي وام را از گوشه و كنار تأمين كرده بود. قرض بچه‌ها را نيز داده بود و شوهر همچنان بي‌خبر! تا اين‌كه يك روز زنگ تلفن به صدا در آمده و از آن‌ها براي ثبت نام در كاروان دعوت شده بود. باز هم شوهرش خبري نداشت، تا زماني كه در آزمايش‌هاي پيش از سفر از دكتر پرسيده بود كه اين آزمايش‌ها براي چيست؟

دكتر گفته بود: براي حج! فكر كرده بود اشتباه شنيده، او كجا و حج كجا! بار ديگر از پزشك پرسيده بود و پزشك با تعجب گفته بود: اين آزمايش‌ها براي حج است؛ مگر خبر نداري؟...

و مرد در كمال ناباوري گفته بود ولي من ثبت نام نكرده‌ام! و ناگهان نگاهش در نگاه مهربان و وفادار زن ـ كه الماس‌هاي زيباي اشك شوق آن را چراغاني كرده است ـ گره مي‌خورد و تازه درمي‌يابد كه همسرش چه محبتي در حق او كرده است!

تمامي فكر و ذهنش در طول اين سال‌ها اين بود كه نكند پيمانه عمرش پر شود و در قاب چشمانش تصوير خانة خدا، حرم نبوي و بقيع نقش نبندد. قطره‌هاي اشك، مردمك چشمان پيرمرد را لرزاند. نگاه‌ها در هم گره خورد و عشق سال‌ها زندگي مشترك، تنها در يك لحظه تبلور يافت.

به زن گفتم: چطور طاقت آوردي اين راز را چهار سال در سينه



20


پنهان كني؟

گفت: همين يك لحظه ارزش تحمل اين راز سنگين را داشت.

پرسيدم: در تهيه كردن پول مشكلي نداشتي؟

گفت: از پول‌هايي كه شوهرم به من مي‌داد، صرفه‌جويي مي‌كردم، خودم نيز به خياطي مي‌پرداختم. بچه‌ها هم كمك كردند.

پرسيدم: بچه‌ها خبر داشتند؟

گفت: آري! اما به آن‌ها گفته بودم كه حق نداريد به پدرتان چيزي بگوييد!

اين پيرزن خسته از گذر عمر و تحمل افت و خيزهاي فراوان يك زندگي سخت و دشوار كه رد پاي آن بر سراپاي او نمودار بود، چگونه چنين عشقي را ـ شايد پس از نيم قرن زندگي ـ به شوهرش هديه مي‌كند؟ آيا اين نيز كشش و جذبه خانه خداست كه چنين جلوه‌هايي از عشق مي‌آفريند؟ جذبه‌هايي كه او را وادار مي‌كند تا پس از عمري تلاش و يار و غمخوار بودن، اين سفر معنوي و الهي را در كنار شوهرش تجربه كند؟ عشقي كه شائبة زميني بودن در آن نيست و فقط آسماني است.

من در اين سفر در پي يافتن پاسخ براي چنين پرسش‌هايي هستم؛ يعني اگر زيرك باشم، مي‌توانم مشق عشق را ـ كه در هيچ كتاب و دفتري نوشته نشده است ـ در اين سفر بياموزم.

امروز، در مورد حلاليت طلبيدن از ديگران صحبت كردم، كه



21


اين سفر، سفري الهي است و ما ميهمانيم و خدا ميزبان! و شما كه مي‌خواهيد به چنين ميهماني‌اي برويد و خدا را از خود راضي كنيد، بهتر است خلق خدا را نيز ازخود راضي سازيد. اگر به كسي بدهكاريد و يا با دوست و يا فاميلي قطع رابطه كرده‌ايد، الآن بهترين وقت است. رضايت خدا نيز در رضايت خلق خداست. حتي اگر ديگران به شما جفا كرده‌اند، باز هم شما پيشقدم شويد! تصور كنيد شما با خدا بريده‌ايد، اما خداوند به سوي شما مي‌آيد و شما را به ضيافت خود دعوت مي‌كند.

صحبت‌ها كه تمام شد، يكي از حجاج نزديك آمد و گفت: با برادرم سر ارث مشكل دارم؛ گوسفند‌هايي داشتيم كه از پدرم مانده بودند، ولي او همة آنها را بالا كشيد، حق مرا نيز خورد، چند سال است كه هيچ ارتباطي با هم نداريم.

حديثي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله برايش خواندم كه:

صِلْ مَنْ قَطَعَك وَاَحْسِنْ اِلي مَنْ أساءَ اِلَيْك وَقُلِ الْحَقّ وَلَو عَلَي نَفسك.(1)

گفتم: درست است كه حق با توست اما تو زائر خانة خدايي، تماسي بگير و با اوخداحافظي كن. او نيز در كمال نجابت قبول كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الحكمه؛ ج4،ص86. (رسول‌ خدا9 فرمود: با كسي كه از تو بريده است، ارتباط ايجاد كن و به كسي كه به تو بدي كرده، خوبي كن و سخن حق را بگو، هر چند به ضرر تو باشد).


22


زائر ديگري نيز با يكي از اقوامش مشكلي داشت كه اگر قضية حج نبود، واقعاً امكان ارتباط وجود نداشت؛ اما او نيز فرداي آن روز خبر از صلح و آشتي داد.

اين نيز از جلوه‌هاي ديگر حج است كه دل‌ها را نرم مي‌كند، دل‌هايي كه اگر قضية حج نباشد، به سختي كوه و صخره است و با هيچ قدرتي قابل نرم شدن نيست، اما حج و ميهماني خدا معجزه مي‌كند.

و من باز در پي سرِّ چنين اعجازهايي از سفر معنوي حج هستم.

تب و تاب زيارت

امروز روحاني كاروان كيفيت عمرة تمتع را توضيح داد. مدير كاروان نيز ماكت كعبه، مقام ابراهيم و حجر اسماعيل را آورده بود. حال و هواي جلسه مكه‌اي شده بود؛ برخي با ديدن حتي ماكت كعبه اشك مي‌ريختند. در اين انديشه بودم كسي كه هنوز به مكه نرفته و اصلاً تصور محسوسي نيز از مكه ندارد، چگونه است كه اين‌گونه در فراق آن تاب و تب دارد؟ به ياد حرم رضوي افتادم كه اين روزها حال و هواي زيارتم نيز عوض شده است و با حضور قلب بيشتري در محضر ثامن الحجج عليه السلام به زيارت مي‌ايستم...

اولين مرحله از عمرة تمتع، احرام بود. ما «مدينه بعد» بوديم و ابتدا وارد مكه مي‌شديم، بايد حتماً پيش از گذشتن از ميقات، محرم



23


مي‌شديم؛ چرا كه هر كس بخواهد وارد مكه شود، بايد در حال احرام باشد و اين خود راز و رمزي دارد. احرام خود شامل سه جزء است: لباس احرام؛ كه مركب از دو حوله براي مردان است، نيت و تلبيه ـ كه همان لبيك گفتن است ـ پس از احرام 24 چيز بر انسان حرام مي‌شود كه اول، حرام شدن زن و مرد بر همديگراست.

دوم، طواف، كه عبارت است از: هفت مرتبه دور كعبه گرديدن؛ از ركن حجر الاسود آغاز مي‌شود و به همان نيز ختم مي‌گردد.

سوم، نماز طواف؛ كه دو ركعت در پشت مقام ابراهيم است.

چهارم، هفت دور سعي ميان صفا و مروه؛ كه از صفا آغاز و در مروه پايان مي‌يابد.

پنجم، تقصير؛ كه كوتاه كردن مو يا ناخن است.

سپس صورت عملي طواف و احرام و... توضيح داده شد. من به گرد ماكت مي‌گرديدم و روحاني كاروان توضيح مي‌داد. در آن حال نيز مردم اشك مي‌ريختند.

شمارش معكوس

شمارش معكوس آغاز شده و هر لحظه به موعد سفر نزديك مي‌شويم. با وجود بيماري دختر دو ساله‌ام حوراء، همسر و فرزندانم به همراه مادرخانمم براي بدرقه، به مشهد آمده‌اند. به قول خودشان مسافر مكه است، شوخي كه نيست! تنها يك روز بيشتر به



24


سفر نمانده است.

روز آخر به همراه همسر و فرزندانم، براي آخرين بار به حرم حضرت ثامن‌الحجج عليه السلام مشرف شدم؛ مانند كسي بودم كه مي‌خواهد به سفري برود كه براي آن اجازة امام لازم است. از در بالاي خيابان، پس از گذشتن از صحن قدس و مسجد گوهرشاد وارد حرم شديم. اذان ظهر نزديك بود، زيارت جامعه را بلند خواندم و سپس نماز ظهر را، و همگي دعا كرديم.

سفر براي من تازگي نداشت؛ اما گويي اين سفر حال ديگري داشت. خود را از هميشه به حضرت نزديك‌تر احساس مي‌كردم. ياد حرف خودم به زائران خانة خدا افتادم كه: شما نيز از همين روزهاي اول جلسات، هر روز زيارت حضرت را درك كنيد و از آقا بخواهيد كه توفيق زيارت واقعي و ميهماني خدا را به شما بدهد. زوار نيز چه عاشقانه اين توصيه را جدي گرفتند.

براي لحظه‌اي، در حرم احساس كردم، كه اين آخرين فرصت است. دلم شكست؛ آقا! نكند بروم و دست خالي برگردم! بار ديگر به ياد آوردم كه اين سفر همچون سفر مرگ است؛ همه چيز را مي‌گذاري و مي‌روي، تنها با دو تكه پارچه كه شبيه كفن است و قطره‌اي مي‌شوي در ميان انبوه انسان‌ها، به‌گونه‌اي كه ديگر هيچ وسيلة شناسايي در كار نيست، مانند ديگران، درست مانند آنچه از صحراي محشر مي‌گويند. تويي و خدا. چيزي نداري جز اعمال، با



25


اين تفاوت كه در قيامت، وقت تمام است و زمان حساب و كتاب. ولي اينجا اگر بخواهي، مي‌تواني خط‌خوردگي‌ها و غلط‌هاي دفتر اعمالت را پاك كني؛ اگر قدر بداني. و همين «اگر»ها بود كه لرزه بر جانم مي‌افكند و هواي دل را در آستان ملك پاسبان حضرت رضا عليه السلام باراني مي‌كرد.

پرواز

امروز، روز حركت است. كاروان به دو بخش تقسيم شده؛ گروهي ساعت شش صبح امروز (پنج شنبه) رفته‌اند، ما نيز با گروه دوم، ساعت چهار بعد‌از‌ظهر عازميم. سه ساعت قبل از پرواز بايد در فرودگاه باشيم. قبل از حركت باز به حرم حضرت رضا عليه السلام رفتم. برخي از اقوام هم آمده بودند؛ هنگام خداحافظي شبنم‌هاي زيباي اشك در چشمانشان ديدني بود. ساعت دو بعدازظهر به فرودگاه آمدم.

فرودگاه شلوغ بود. از يك طرف زائران و از سوي ديگر همراهان! سفر مكه حال و هواي عجيبي دارد، همواره و در همة ‌زمان‌ها با ديگر سفرها متفاوت است.

جلوي در ورودي ايستاده بودم و زائران را راهنمايي مي‌كردم كه كسي سلام كرد. نگاه كردم، خودش بود؛ جواني كه در همان جلسات اول غافلگيرم كرده بود. چندين بار تلفن زده بودم، اما


| شناسه مطلب: 77966