بخش 2
تب و تاب زیارت شمارش معکوس پرواز حج دعوت است فصل دوم: میقات جده جحفه میقات آغاز ضیافت فصل سوم: مکه (پیش از موسم) عمرة تمتع
|
|
نيامده بود و من هم نااميد شده بودم تا امروز كه در فرودگاه ديدمش. از اين كه سرانجام تصميم گرفته بود بيايد، خيلي خوشحال شدم.
گفتم: خوشحالم كه در پرواز مايي!
لبخند تلخي زد و گفت: آمدهام گذرنامهام را بگيرم.
باورم نشد، گفتم: گذرنامهات را بگيري؟!
گفت: آن خانم به خاطر بيماري نميتواند به سفر بيايد، من هم نميآيم.
گفتم: اما حج بر تو واجب شده است! تو مستطيعي. اگر نيايي فعل واجبي را ترك كردهاي؛ نميتواني نيايي. چيزي نگفت، فقط زير لب گفت: تصميمم را گرفتهام. وسيلهاي نيز همراهش نبود، خيلي ناراحت شدم.
گفتم: يعني تو براي مراقبت از وي بايد ايران باشي؟
گفت: نه! ولي بدون او نميآيم.
بهراستي در اين حج و دعوت چه رازي نهفته است؟ يكي سالها تلاش ميكند و در آرزوي آن جان ميدهد و ديگري به سادگي دعوت ميشود، اما خود، پا را پس ميكشد؟!
گفتم: چند سال در نوبت بودي؟
گفت: اصلاً ثبت نام نكرده بودم.
گفتم: چطور؟
|
|
گفت: آن خانم نامش را نوشته بود، من هم در دقيقه نود، به سازمان حج گفتم كه اگر كسي انصراف داد به من اطلاع دهند. روزهاي پاياني به من اعلام كردند، و من به تهران رفتم و در كمال ناباوري، با وجود اينكه در كميسيون پنج نفر بايد نظر بدهند و تنها دو نفر از آنها بودند، قضية حجّم درست شد. چيزي كه اصلاً خودم هم باور نميكردم.
گفتم: حتماً پارتي داشتي؟
گفت: اصلاً! هيچ كس را در تهران نميشناختم.
خيلي تعجب كردم. چگونه امكان داشت و سرّ اين دعوت چه بود؟ دعوتي كه اجابت نشده بود. اگر حج قسمت و تقدير نيست، بلكه دعوت است، چگونه ممكن است كه فردي، كارهايش اينچنين به سادگي درست شود، اما خودش رغبت نشان ندهد؟!
گفتم: هيچ راهي ندارد؟
گفت: نه!
گفتم: اما چنين روندي در حج كمسابقه است! شايد تقدير تو در مكه و مدينه رقم بخورد؛ كوتاهي نكن!
گفت: فكرهايم را كردهام و منصرف شدهام و اكنون آمدهام تا گذرنامهام را بگيرم.
زائران از مرحلة بازرسي گذشته بودند و در سالن انتظار براي سوارشدن، لحظهشماري ميكردند. دقايقي بيشتر تا پرواز نمانده
|
|
بود. نمايندة سازمان حج در فرودگاه، گذرنامهاش را درآورد و خواست باطل كند كه گفتم: دست نگه دار!
گفتم: كارت را به خدا واگذار كن!
گفت: چطور؟
گفتم: تفألي به قرآن ميزنم، هر چه آمد، جسارتش را داري كه كلام خدا را بپذيري؟ هرچه آمد همان را عمل كن!
لحظهاي فكر كرد وگفت: قبول!
دقايق به سرعت ميگذشت، رو به قبله ايستادم.گفتم: خدايا! اين جوان را خودت دعوت كردهاي و مشكلات و موانع را نيز به راحتي از سر راهش برداشتهاي، اكنون چه ميگويي؟
قرآن را باز كردم و در كمال حيرت اين آيه آمد: (وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الأَْيْمَنِ وَقَرَّبْناهُ نَجِيًّا).(1)
دلم لرزيد، نميتوانستم حرفي بزنم، آيه را برايش معنا كردم!
به سرعت به طرف در رفت؛ رفت تا ساكش را بياورد.
حج دعوت است
برايم ثابت شده است كه حج بهراستي دعوت است و خداوند ميهمانانش را از همان ابتدا دعوت ميكند و خودش، ولو در دقايق آخر، حال و آمادگي ميدهد و روحيهها را عوض ميكند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مريم:52؛ ما او را از كناركوه طور فراخوانديم و در حال نجوا، نزديكش كرديم.
|
|
انساني كه تا ديروز به برادر رحم نميكرد، در پرتو زلال حج، نرم و فروتن ميشود و چشمي كه با اشك و راز و نياز غريبه بود، در سايهسار حج، با راز و نياز انس ميگيرد. رفته رفته روح و روان براي اين سفر روحاني آماده ميشود.
به چهرهها كه مينگري، تفاوت، كاملاً محسوس است. اينها آن مردمي نيستند كه در جلسة اول آمده بودند! اكنون در چهرههايشان، نور خدا هويداست.
با هر كه صحبت ميكني، تنها از عشق و معنويت ميگويد. براي مدت كمي هم كه شده، ماديات رخت بربسته و اين ساحت روح است كه در وجود زائران جولان ميدهد. روحي كه ميرود لبيك بگويد و دعوت خدا را اجابت كند و از سويي هراس آن را دارد كه نكند در جوابش «لالبيك» گفته شود.
خلاصه، سفري تجاري است، اما نه تجارت مادي، كه روح در آن تجارت ميكند؛ گناهانش را ميگذارد و با روح الهي باز ميگردد.
در حديثي آمده است: رنگ حجرالأسود سفيد بوده، از بس گناهكاران خود را به آن چسبانيدهاند، سياه شده است.(1)
خلاصه، حج، زائرانش را گلچين ميكند و سپس آماده و مهياي اين سفر مينمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. وسائل الشيعه؛ ج9،ص403.
|
|
|
|
فصل دوم
ميقات
جده
ساعت هشت شب بود كه به جده رسيديم؛ شهري بندري و تجاري، واقع در حاشية درياي سرخ كه ميزان رطوبت در هواي شرجي آن، گاهي به 98% نيز ميرسد و آبوهواي آن نيز بين 23 تا 32 درجه سانتيگراد متغير است.
جدّه دومين شهر بزرگ عربستان و مهمترين بندر تجاري اين كشور، بيش از يك و نيم ميليون نفر1 جمعيت دارد. اين شهر يكي از مهمترين مبادي ورودي زائران حج و عمره، چه از طريق هوا
و چه از مسير دريا است. فرودگاه ملك عبدالعزيز در اين شهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در سال 1947م. جمعيت اين شهر 300000 نفر بوده است.
|
|
واقع است.
به سبب وجود مرقد حضرت حوا، نام آن را «جده» نهادهاند. ميگويند در گذشته، مقبرة زيبايي داشته، اما وهابيان آن را ويران كردهاند. انشاءالله در جاي خودش به اين موضوع خواهيم پرداخت.
اين شهر از نظر تاريخي داراي افت و خيزهايي نيز بوده است. عثمان بن عفان، خليفة سوم، آن را بندر ارتباطي مكه و ساير بلاد قرار داد و نام آن به بلاد الكناسيل ( سرزمين كنسولها) معروف گشت و سرانجام در سال 1345ه / 1927م. از سوي استعمار انگلستان به عربستان واگذار شد.(1) تا سال 1366ه / 1947م. ديواري، اين شهر را در برگرفته بود. عمده رشد اين شهر از دهة هفتاد ميلادي شروع شده است.
وارد فرودگاه كه شديم، حاجيها تازه باور كرده بودند كه واقعاً به عربستان آمدهاند. فرودگاه ملك عبدالعزيز هرچند بسيار مجهّز است، اما وقتي از قسمت كنترل مدارك بيرون ميآيي، احساس ميكني اين مكان موقتي است. نوع سقف و فضاي حاكم بر آن، فضايي موقتي است. از سراسر دنيا آمده بودند، با شكلها، قيافهها و رنگهاي گوناگون، كه شايد زيباترين تعبير را در اين باره، «مالكومايكس» در سفرنامهاش، چنين نوشته:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. Farsi, Hani M.S.(Mohamed Said): Jeddah: city of art: the sculptures and monuments. London: Stacey International, 1991
|
|
در فرودگاه، انواع افراد را ميبيني. من فكر نميكنم هيچ دوربيني توانسته باشد از تنوع انسانها، آنگونه كه چشمان من در فرودگاه ديده است، فيلم بگيرد. در آنجا از هر نژادي ميبيني؛ چيني، اندونزيايي، افغاني و.... برخي هنوز لباس احرام نپوشيدهاند و در همان لباسهاي محلي خودشان هستند. اينجا شبيه صفحات مجلة جغرافياي ملي است.(1)
همه عاشق، عاشق يك مكان: كعبه.
نماز مغرب و عشا را به سرعت خوانديم و به سوي جحفه حركت كرديم.
جحفه
ساعت 11 شب است و در اتوبوس به سوي جُحفه در حركتيم. راننده مصري است. براي اولين جلسه، شروع به تمرين عربي كردم و از وضعيت «اخوان المسلمين» مصر پرسيدم؛ به وجد آمد. از پيروزي اخوان و موفّقيت آنها گفت و اينكه توانستهاند در انتخابات نتايج خوبي بهدست آورند و انشاءالله آيندة مصر در دست آنهاست. با افكار بنيانگذاران جنبش اخوان، تا حدّي آشنايي داشتم؛ برخي از آثار «حسنالبن» و «سيد قطب» را خوانده بودم. پرسيدم: روش اصلاحي «حسنالبن» بهتر بود، يا روش انقلابي «سيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. Goldman, The Death and Life of Malcom X, London, 1974, p.380.
|
|
قطب»؟ كه «سيد قطب» را ترجيح داد.
تقريباً همة مسافران خوابيدهاند. از ظهر در تب و تاب سفر بودهاند و اكنون از پا افتادهاند. بايد از جدّه به جحفه برويم؛ يعني بايد از مكه دور شويم و از آنجا محرم شده، دوباره به سوي مكه بازگرديم كه حدود 189كيلومتر ميشود. بايد پيش از صبح به مكه برسيم والاّ حاجيان مَرد، هر كدام بايد يك گوسفند كفاره بدهند.
فضا آرام است و اتوبوس دل جاده را ميشكافد و به پيش ميرود. تا چشم كار ميكند، بيابان است و گاه نوري از دور، چشم را مينوازد. اتومبيلهاي آخرين مدل كه لنگهاش در ايران پيدا نميشود، به سرعت رد ميشوند و حكايت از فرهنگ مصرفي عربها دارند. باز هم فكر دنيا و ماشينها و...
نگاهي به درون خود مياندازم، حال و روز خوبي ندارم. بيشتر از اينها از خودم توقع داشتم؛ شايد بيماري پدر اينگونه بيحوصلهام كرده است. بيش از سي سفر به عنوان روحاني كاروان به مكه مشرّف شده است و هنوز قلبش به ياد مكه و مدينه ميتپد. در سال گذشته، در سفر عمره پايش درد گرفت، وقتي به ايران بازگشت، گفتند غدّهاي در سر دارد؛ تنها در عرض چهار ماه، نيمي از بدنش فلج شد و قدرت تكلّم و بلعيدن غذا را ندارد و از كسي كه در مراسم حج و عمره، هيچكس به گرد پايش نميرسيد، انساني نحيف و خسته بر جاي مانده و مسكنش اتاقهاي بيمارستان است.
|
|
به علت فعاليت زيادش در حج، هنوز حاجيان سالهاي گذشته با او در ارتباطند و از بيمارياش نگران. به هر جاي اين مرز و بوم كه نگاه ميكنم، حضور پدرم در ذهنم نقش ميبندد. به ياد سفري ميافتم كه در سنين كودكي همراه او و مادرم به مكه آمدم و چند ماه دركنار خانه خدا بوديم. روزها در طواف، سورة ايلاف را ميخواند و هنگامي كه به آيه (فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ) ميرسيد، با انگشت سبابه و با لبخندي شيرين، به خانة خدا اشاره ميكرد؛ در همان طوافها بود كه بسياري از سورههاي كوچك قرآن را حفظ كردم.
به خروجي نزديك جحفه رسيدهايم، به قول عربها، باس (اتوبوس) به طرف مسجد جحفه ميپيچد.
منطقة غدير خم در نزديكي جُحفه، يعني چهار كيلومتري آن قرار دارد. گويا جُحفه در گذشته منطقة آبادي بوده و به آن «مَهْيعَه» ميگفتند كه از منطقة غدير خم تا ساحل درياي سرخ امتداد داشته و شايد به اين دليل ـ يعني وسيع بودن اين منطقه ـ نام مهيعه به خود گرفته باشد. بعدها سيل، اين مكان را تخريب كرده است و به همين علّت آن را جُحفه ميگويند1. زمان آمدن سيل به طور دقيق معلوم نيست، ولي به گفتة تاريخنگاران به زمان تبعيد عماليق و بنوعبيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در زبان عربي، به سيلي كه بسيار ويرانگر باشد، جحاف گفته ميشود؛ " لسان العرب"؛ واژة
جحف.
|
|
ازمدينه به مَهيعه باز ميگردد كه اين دو قوم، به واسطة همين سيل، از بين رفتند.
به هر حال، جُحفه پس از آن سيل، همچنان تا قرن پنجم هجري تا حدودي آباد بود، ولي در قرنهاي بعدي به طور كلي ويران گرديد. در عصر حاضر آن شهر وسيع به يك روستا تبديل شده است.
مسافت جحفه تا مكه ـ بر اساس نقشة راههاي كشور عربستان كه از طرف وزارت ارتباطات اين كشور منتشر شده ـ 189 كيلومتر است.(1)
در ابتداي راه جحفه ـ مدينه، مسجدي به نام «مسجدالنبي» و در آن سوي جحفه، «مسجدالأئمه» واقع است. ميقات فعلي كه مسجد جديدي است، در كنار مسجدالأئمه و در فاصلة كمي از روستاي قديم جحفه بنا شده و فاصلة آن تا جادة مكه ـ مدينه 9 كيلومتر است. آن سوي مسجد، آثاري از قصر عليا كه ظاهراً از دورة عبّاسي است ديده ميشود. ساكنان امروز جحفه را قبايل زبيد كه با عوف آميختهاند، تشكيل ميدهند.(2)
فقها و مراجع معاصر نيز، مانند مرحوم آيةالله حكيم،(3) آيةالله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. من معالم الحج والزيارة، الجحفه؛ دكتر عبدالهادي الفضلي، مجلة الموسم، ش شانزدهم، چاپ هلند.
2. علي طريق الهجره؛ ص 57.
3. منهاج السالكين؛ ص 30.
|
|
خوئي،(1) و آيةالله گلپايگاني42، جحفه را ميقات حاجيان شام، مصر و مغرب ميدانند.
حضرت امام خميني= ميفرمايد:
بدان كه محل احرام بستن براي عمرة تمتع كه آن را ميقات مينامند... پنج محل است: ... پنجم ـ جحفه است و آن ميقات كساني است كه از راه شام به حج ميروند.(3)
ميقات
مكان مُحرم شدن را ميقات گويند؛ اما چرا حتماً بايد از اين مكان محرم شد، نه جاي ديگر؟
امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «حج، با احرام از مواقيت كامل ميشود و بدون آن ناقص است.» ( 4 ) و يا در جاي ديگر ميفرمايد: «كسي كه در غير ماههاي حج، حج انجام دهد، حج انجام نداده و كسي كه در غير ميقات محرم شود، محرم نشده است.» ( 5 )
جايگاه و عظمت ميقات در افعالي تبلور يافته كه در اين مكان بايد انجام شود؛ جايي كه بنده، لباس معصيت را از تن بيرون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مناسك الحج؛ ص 66.
2. همان؛ ص 41.
3. مناسك حج، ص 55.
4. جامع احاديث شيعه، ج10، ص492.
5. همان، ج10، ص513
|
|
ميكند، محرم ميشود و با حرام كردن اموري بر خود، از هر چه غير خداست فاصله ميگيرد و با دستاني خالي، اما پر از جوانههاي اميد، به سوي خدايش حركت ميكند و بيشك، انجام چنين عملي جز در مكاني خاص سزاوار و زيبنده نيست.
امام صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه چرا پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله از شجره احرام بست و مكان ديگري را براي اين امر انتخاب نكرد، فرمود: «پيامبر صلي الله عليه و آله در معراج به جايي رسيد كه روبهرويش شجره بود، از طرفي فرشتههاي آسمان تا بيتالمعمور (به استقبال آن حضرت صلي الله عليه و آله ) آمده بودند و به موازات مواقيت متعددي غير از شجره، قرار گرفته بودند. وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله در مقابل شجره قرار گرفتند، هاتف غيبي ندايي آسماني سر داد و حضرتش را مخاطب ساخت:
آيا پيش از اين يتيم نبودي و پروردگارت به تو پناه داد؟ و آيا گمراه (گمشده) نبودي و با هدايت الهي راه يافتي؟1 در اين هنگام پيامبر صلي الله عليه و آله تلبية معروف را در پيشگاه ربوبي ايراد نمود و اينگونه گفت: «انّ الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك».(2)
بگذريم، زائران بيدار شدهاند؛ خانمها به قسمت زنها هدايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوي وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي)، سورة ضحي، آيات 6 ـ 7.
2. وسائل الشيعه؛ ج8، ص225.
|
|
ميشوند تا لباس احرام پوشيده و براي گفتن تلبيه، در صحن مسجد جمع شوند. خيلي وسواس دارند و مرتب سؤال ميكنند.
آغاز ضيافت
از بيرون كه نگاه ميكني، نور افكنها و چراغهاي سفيد، جلوة خاصي به گلدستهها دادهاند و مسجد در دل بيابان، چون ستارهاي ميدرخشد. داخل مسجد با فرشهايي قرمز رنگ مفروش شده است. در گوشه و كنار مسجد چند كاروان ديگر نيز مشغول گفتن تلبيه و يا راز و نياز با خدا هستند. حاجيان به گوشهاي از مسجد هدايت ميشوند. همه لباس احرام پوشيدهاند؛ يكسره سفيد! دو قطعه پارچة دوخته نشده كه بدن را ميپوشاند و ديگر هيچ!
لباس احرام را كه ميپوشيدم به ياد حديث امام سجاد عليه السلام افتادم كه وقتي يكي از يارانش به نام شبلي از حج آمده بود و خدمت ايشان رسيد؛ عرض كرد: از حج آمدهام.
امام عليه السلام فرمود: آيا غسل احرام كردي؟
عرض كرد: بلي!
امام عليه السلام فرمودند: آيا هنگام غسل، نيت كردي كه با اين غسل، گناهانت را بشويي؟
گفت: خير!
حضرت گفتند: پس غسل احرام نكردهاي!
|
|
فرمودند: آيا لباسهاي تنت را درآوردي؟
گفت: آري!
فرمودند: آيا نيت كردي كه لباس معصيت را نيز از تنت خارج كني؟
گفت: خير!
حضرت فرمودند: آيا لباس احرام به تن كردي؟
عرضه داشت: بلي!
فرمودند: آيا نيت كردي كه لباس طاعت خدا بر تن كني؟
گفت: خير!
فرمودند: محرم نشدهاي!1
مردان در مسجد جمع شدهاند، حديث را برايشان خواندم، بايد آنها را متوجه ميكردم كه زمان ميهماني فرار رسيده است. گفتن «لبيك» همان و ميهمان خدا شدن همان. گفتم، بايد بكوشيم و از اين فرصت ميهماني كمال استفاده را ببريم. اكنون به سوي خانهاش ميرويم. آيا خود را آمادة اين ميهماني كردهايم؟ آيا مطمئنيم كه خداوند لبيكمان را پاسخ ميدهد؟ آيا گناهانمان، حجاب ميان ما و خدا نشدهاند؟ پس در اين لحظهها، قبل از تلبيه گفتن، دمي با خداي خود خلوت كنيم؛ زندگي را مرور كنيم! چه كردهايم و كجا ايستادهايم و به كجا ميرويم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مستدرك الوسائل؛ ج10،ص166.
|
|
حال ما، شباهت زيادي با مرگ دارد. پس از مرگ نيز، از لباسهاي فاخر خبري نيست، هيچ چيز نداريم. همة انسانها برابرند، جز كسي كه عمل صالح دارد.
راستي، چقدر برنامههاي حج و مناسك آن حساب شده و دقيق است. اول بايد لباسهايت را كه رنگ و بوي تعلق دارد و نشانة طبقة اجتماعي و جايگاه و وضعيت مادي است كنار بگذاري. ديگر معلوم نيست چه كسي عالم است و چه كسي عامي؛ چه كسي غني است و چه كسي فقير، همه شبيه يكديگرند. اين بارگاه، بارگاهي است كه اين مظاهر هيچ ارزشي ندارد و متاعي غير از اينها خريداري ميشود. همة آنها به كناري گذارده ميشود و فقط دو تكه پارچه ميماند، آن هم دوخته نشده، كه حتي دوختن نيز، چون رنگ و بوي مادي و تعلق دارد، به درد نميخورد.
نيت مهم است؛ چه اينكه فقط و فقط خداست. بايد فقط براي خدا محرم شوي، خانة دل را براي ميهماني خدا مزين كني.
و در نهايت، تلبيه يعني خدايا! آمدم. تو مرا پذيرا باش! تلبيه نقش تكبيرة الاحرام در نماز را دارد؛ همانگونه كه بدون تكبيرة الاحرام نماز شروع نميشود، بدون تلبيه نيز حج شروع نميگردد!
با خود ميانديشم كه چهقدر آمادگي اين ميهماني را دارم؟ اين بيت مشهور يادم ميآيد كه:
|
|
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند
كه تو در برون چه كردي كه درون خانه آيي؟
به راستي آيا خودم آمادهام؟ در اين لحظههاي حسّاس كه زمان احرام است، آيا شيطان فعالتر نشده است؟
حال عجيبي به همه دست داده، دستها به طرف آسمان بلند شده است و همه، يك صدا «العفو» ميگويند. استغفار ميكنند و آمادة ميهماني ميشوند. كاروانهاي ديگر نيز درگوشه وكنارمسجد، حال و هوايي ديدني دارند.
ساعت يك بامداد بود كه سوار اتوبوسها شديم....
|
|
فصل سوم
مكه (پيش از موسم)
عمرة تمتع
خيلي خستهام. ساعتها از شب گذشته، خوب نخوابيدهام. از جحفه كه به مكّه رسيديم، ساعت 4 بامداد شده بود. همه موافق بودند كه مستقيم به مسجدالحرام برويم، اما وقتي به هتل رسيديم و زائران پياده شدند و ساكهايشان را تحويل گرفتند، ساعت 5 شد و ديگر كسي توان رفتن به مسجد را نداشت. قرار شد زائران قدري استراحت كنند و بعد از صبحانه، براي اعمال بروند، ولي استراحتي نيز انجام نشد. همه در تب و تاب اعمال بودند. ساعت 30/6 به طرف مسجد الحرام به راه افتاديم.
هتل در منطقهاي به نام «نزهه» بود. از خيابان حجون مستقيم به
|
|
ميدان نزهه ميرسيد كه اگر ميخواستي از داخل شهر بروي، ده دقيقه بيشتر راه نبود؛ چيزي حدود چهار كيلومتر؛ اما بهدليل محدوديتهاي ترافيكي، سرويسها مجبور بودند از كمربندي بروند كه تا حرم سي تا چهل دقيقه طول ميكشيد؛ از محل هتل با سرويس شماره هفت يا هشت به ايستگاه كدي، و از ايستگاه كدي با اتوبوسي ديگر، به تونلهاي اطراف مسجدالحرام.
يادم هست در عمرهاي كه قبلاً آمده بودم، اتوبوسها تا نزديكي حرم ميرفتند؛ اما اكنون پيادهروي مختصري از ايستگاه اتوبوس تا مسجدالحرام وجود داشت. يك ساعت بعد حرم بوديم.
همينكه زائران با پله برقي از پلههاي تونل بالا آمدند و چشمانشان به مسجدالحرام افتاد، گوهر اشك در خانة چشمهايشان ميهمان شد. واقعاً ديدني بود. عظمت و جبروت مسجدالحرام، قلبها را تسخير كرده بود. حال زائران به حال گمشدگاني ميماند كه پس از سالها مأوايشان را پيدا كردهاند. درست از جلوي «باب ملك عبدالعزيز» درآمده بوديم. ديگر كسي جلوي پايش را نميديد؛ فقط نگاهها به مسجد بود. آن هم چه نگاهي! مملو از اشك و عشق، عشقي از رنگ معنويت و اشكي از جنس غربتي كه به قربت تبديل ميشد. همه خود را به دل اقيانوسي سپرده بودند كه به سرعت آنان را به همراه خود ميآورد. حال خودم نيز به طفلي ميماند كه آمده تا دردهايش را با بزرگتر خود بگويد؛ اما زبانش بند ميآيد.
|
|
زائران، جلوي مسجدالحرام ايستادند. خطاب به خدا گفتم: «البيتُ بَـيْـتُك وَالْحَرَمُ حَرَمُك وَالْعَبْدُ عَبْدَك وَاَلآنَ عَـبْدُكَ بِبابِكَ».(1) صدايم ميلرزيد، حاجيان واقعاً خود را در مقابل خدا احساس ميكردند و استغاثه و درددلهايي كه سالها در كنج دلها خانه كرده بود و مجالي براي بروز نداشت، اكنون عاشقانه ابراز ميشد. دلها آسماني شده بود و باران رحمتِ چشم، گرد و غبار شبستان دل را ميشست. بدون اغراق، كسي نبود كه گريه نكند. سرها را پايين انداختيم. در جلسات گفته شده بود، زماني كه چشم زائر خانة خدا براي اوّلين بار به كعبه ميافتد، دعايش مستجاب است؛ همه با حالي ملتمسانه و سر به زير و پشيمان پيش ميآمديم. داخل حرم، ناگهان سرها بلند شد و خانة حق و پردة سياهش جلوهگر شد و در اعماق دلها جاي گرفت. دستها به دعا بلند شد و...
بهراستي اين چهكششي است كه در خانة خدا نهفته است؟ مانند آب دريا كه هرچه مينوشي تشنهترميشوي؛ به زيارت خانة خدا هر چه بيشتر بيايي، بيشتر جذب آن ميشوي.
وارد مسجد الحرام كه شديم، گويي در اقيانوس جمعيت غرق شديم. با آنكه چند روزي تا موسم حج مانده بود، مطاف خيلي شلوغ بود. به هر حال، طواف با موفقيت انجام شد. نماز طواف،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خدايا! خانه، خانة توست و حرم، حرم توست و اين بنده، بندة توست، هماكنون بندهات به در خانهات آمده.
|
|
سعي و تقصير هم كه انجام شد، همه نفس راحتي كشيدند. اعمال تا ظهر طول كشيده بود وصفهاي طولاني و تو در توي نماز نيز تشكيل شده بود...
الآن ساعت چهار بعد از ظهر است؛ نهار خوردهام و خيلي خستهام و پاهايم درد ميكند.
مكّه سرزمين وحي
وقتي به اين فكر ميكني كه دين مبين اسلام در چه سرزميني و در چه موقعيتي رشد كرده، به اعجاز اسلام پي ميبري! چرا كه به گفتة انديشمندان، ايجاد تمدن و فرهنگ نيازمند بستر مناسب، فضاي آرام و بيتنش، بنيههاي اقتصادي و اجتماعي و عدم وجود دشمنان داخلي و خارجي است؛ براي اسلام هيچ يك از اين شرايط مهيّا نبود. به تعبير حضرت امير عليه السلام : «مردم آبگلآلود مينوشيدند، خون يكديگر را ميريختند و تجاوز و غارت، جزو كارهاي روزمرة آنان بود» و در يك كلام به تعبير قرآن: }وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها{.(1)
اسلام از ملتي پست و بيسواد و بيفرهنگ، مردمي آفريد كه تمدنساز شدند. اما چگونه ميتوان از چنين مردمي كه به تعبير قرآن، دختران خود را از ترس گرسنگي و يا... ميكشتند، مردمي با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آل عمران:103؛ و شما بر لبة پرتگاه آتش بوديد، خداوند شما را نجات داد.
|
|
اراده و با ايمان ساخت؟! بيشك كار بسيار دشواري بوده، بيجهت نيست كه خود پيامبر9 ميفرمايد: «مَا أوُذِيَ نَبيٌ مِثْلَ مَا أُوذيتُ» ( 1 )؛ «هيچ پيامبري مانند من اذيت نشد.»
از حقانيت اسلام همين بس كه كانون وحي در سرزميني بيكشت و زرع، بيفرهنگ و در خاكي نامناسب ريشه گرفت و نه تنها خشك نشد كه اكنون بعد از 1400 سال، بزرگترين اجتماع جهانيان را شكل داده است و مسلمانان هر سال از سراسر جهان به سوي كعبه ميشتابند.
در خيابانها يا به قول خود عربها در شوارع اطراف حرم كه قدم ميزنم با خود ميگويم، آيا پيامبر گرامي اسلام نيز از اين مناطق گذشته است؟ اين انديشه مرا با خود به 1400 سال پيش ميبرد. ديروز كه از كنار شعب ابيطالب ـ كه حالا ديوارهاي اطراف حرم را تشكيل داده است ـ رد ميشدم، چشمانم را بستم و نالههاي كودكان و كهنسالان سال دهم هجري در دل شب را، تصور كردم و پيامبر رحمت كه: (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ)2 با چشماني نگران و پر از درد، به يارانش مينگرد؛ در حاليكه گرسنگي امان وي را بريده است. ياد چهرة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الانوار؛ ج 39، ص56
2. توبه:128؛ ناراحتيهاي شما بر او سخت و سنگين است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.
|
|
خستة ابوطالب و خديجه ـ سرور زنان مكه ـ و دختر كوچكش فاطمه، دل را كباب ميكند.
بدون اغراق ميگويم، در دل اين دنياي مدرني كه در مكه و مدينه ساختهاند، هنوز بوي غربت پيامبر و رنجهاي او را با تمام وجود احساس ميكنم. هنگامي كه از جلوي ساختمانهاي چند طبقه و خيابانهاي عريض و طويل و... ميگذرم، ناخودآگاه ذهنم به مقايسه ميپردازد، خانة كوچك و گلي پيامبر، در اوج قدرت و عظمت كجا و اين قصر و برجهاي سر به فلك كشيده كجا! در دل اين خيابانهاي بزرگ و ساختمانهاي با سنگهاي مرمرين، هنوز بوي غربت و تنهايي پيامبر و اهل بيتش را استشمام ميكنم؛ جالب اين كه هرگاه ميخواهم در اين شهر، پيامبر را تصور كنم، داستان هجرت در ذهنم تداعي ميشود، نه فتح مكه!
پيامبر با برجهاي سر به فلك كشيده و ماشينهاي فورد آمريكايي و پپسي و...، امپراتوريهاي بزرگ روم و ايران را به زانو در نياورد؛ بلكه در اوج قدرت، بسيار ساده و بيآلايش بود؛ همين سادگي و سجاياي اخلاقي بود كه مردم را با تمام وجود به سويش جذب ميكرد، خود خداوند نيز خطاب به رسولش ميفرمايد: (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ).(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آل عمران: 159؛ و اگر درشتخوي و سنگدل بودي، از پيرامون تو پراكنده مي شدند.
|
|
اما اكنون كه به اين شهر نگاه ميكني، چهرههاي خشن شرطهها، بناهاي سر به فلك كشيده و تفاخر و تكاثر بيداد ميكند. در يك سوي خيابان، زني سياه چرده با كودكي كه دست در بدن ندارد و معلوم نيست آخرين غذايي كه خورده چه موقع بوده، با وضعي فجيع در گوشهاي نشسته است و در آن سو، عربي از طايفهاي لابد «بنداود» يا «بنلادن» يا...، سوار بر بهترين دستاوردهاي مادي بشر، بدون توجه به ميراثي گرانبها، بيدغدغه در حال خوشگذراني است!
... بگذريم. اما مكّه نامهاي ديگري نيز دارد؛ بكّه1، امّالقري2، بلدالأمين3 و حرم امن.(4) جالب است كه در عصر جاهليت نيز حرمت اين شهر حفظ ميشد؛ در همان عصري كه كشتار و تجاوز و غارت، افتخار عربها شمرده ميشد، اگر كسي به مكه پناه ميبرد، جانش در امان بود.(5) شايد به سبب دعاي حضرت ابراهيم بود كه از خدا خواست اين شهر را شهر امن قرار دهد.(6) شهري كوهستاني، خشك و محصور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آل عمران:96
2. انعام:92؛ شوري:7
3. تين:3
4. قصص:57؛ عنكبوت:67
5. البته در سال 64 هجري، سپاه يزيد به فرماندهي حصين بن نمير، براي شكست عبدالله بن زبير كه به مسجدالحرام پناهنده شده بود، با منجنيق از كوههاي اطراف مكه، با گلولههاي آتشين، خانة خدا را مورد حمله قرار دادند كه خانه آسيب ديد و حجرالأسود نيز به سه تكه تبديل شد.
6. (رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِر)؛ "پروردگارا اين سرزمين را شهر امني قرار ده و اهل آن را، آنها كه به خدا و روز جزا ايمان آوردهاند از ثمرات گوناگون روزي ده." (بقره:126).
|
|
در ميان كوههاي كوچك و بزرگ. بافت شهر نيز كوهستاني است و خيلي از هتلها و آپارتمانها بر روي همين كوهها ساخته شدهاند، مثل قصر الضيافه كه ميهمانان اختصاصي آلسعود در آن پذيرايي ميشوند و روي كوه ابوقبيس قرار دارد.
بخشي از قسمتهاي اطراف حرم را نيز ديوارهاي بلندي تشكيل داده كه همان دامنة كوهها است، تبلور نمادين كوه نيز همان كوه صفا و مروه است. در وسط شهر نيز گاه تپههايي سر برآوردهاند كه شهر را تقسيم كردهاند، بخشهايي از شهر نيز در ميان چند تپه محصورند كه اصطلاحاً به آن «شعب» ميگويند و هر شعب به نام قبيلهاي است كه در آن زندگي ميكردند؛ مانند شعب عامر و يا شعب علي و شعب ابوطالب كه پيامبر و مسلمانان سه سال در آن، دشوارترين لحظات عصر بعثت را تجربه كردند. اما آنچه در اين شهرِ كوهستاني تو را شگفت زده ميكند، تونلهايي است كه براي احداث آنها، دل سخت اين كوهها را شكافتهاند و اين سوي كوه را به آن سو مرتبط كردهاند.
با توجه به سنگي بودن كوهها، ساختن تونل واقعاً كار دشواري است. تونل سازي در اين شهر از سال 1391ه / 1972م. آغاز گرديده و 52 كيلومتر در دستور كار بوده كه تاكنون 32 كيلومتر انجام شده است؛ يعني 32000 متر كار در زير زمين يا دل كوه! تنها در سال 1424ه / 2004م، چهار تونل به طول 2930 متر احداث شد