بخش 5

مسجد نمره مراسم برائت بهشت عرفه


101


فريادهاي برائت رفته‌رفته بالا مي‌گرفت نزديك به صد هزار ايراني

ـ به گفتة خبرگزاري حج ـ و تعداد زيادي از زائرانِ ساير كشورها، يك‌صدا از آمريكا و اسرائيل اعلام انزجار مي‌كردند.

اما به‌راستي فلسفة حج چيست؟ آيا مي‌توان حج را صرفاً يك امر عبادي شمرد؟ اگر چنين باشد، ديگر نيازي به اجتماع ميليوني انسان‌ها در زماني مشخص نيست و مانند عمره، مي‌تواند در مواقع مختلف برگزار شود.

در وراي اين قدرت بالقوة عظيم و اين گردهمايي شگرف، بايد اهداف سياسي و اجتماعي نيز باشد. مراسمي كه اگر خانة خدا محور آن نبود، هرگز گونه‌هاي مختلف بني‌بشر با فرهنگ‌ها، نژادها و مذاهب گوناگون در يك‌جا جمع نمي‌شدند. در اين مراسم اختلافات جزئي فراموش مي‌شود و همه به يك شكل و يك گونه در بارگاه خدا حاضر مي‌شوند. به تعبير مقام معظم رهبري:

شكوه و جلال اين گردهمايي بي‌نظير، ما را باواقعيت امت عظيم اسلامي كه فراتر از ملت‌ها و نژادها و رنگ‌ها و زبان‌ها است، آشنا مي‌سازد. اين جمع درهم تنيده و هماهنگ، اين زبان‌ها كه همه به يك سخن مترنم‌اند، اين تَن‌ها و دل‌ها كه همه بـــه يــك قبلـــه رو مي‌آورنــد، ايــن انسان‌ها كه د‌ه‌ها كشور و ملت را نمايندگي مي‌كنند، همه متعلق به يك واحد و يك مجموعة



102


عظيم‌اند و آن امت اسلامي است.(1)

اگر به گذشته نگاه كنيم، خواهيم ديد كه مسألة برائت، يكي از مهم‌ترين اهداف سياسي و عبادي حج شمرده شده است.

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در مراسم حج، در روزي كه قرآن آن را حج اكبر (روز عيد قربان يا عرفه) معرفي مي‌كند، علي عليه السلام را مأمور كرد كه آيات اوّل سورة برائت يا توبه را براي مردم بخواند:

اين است برائت خدا و پيامبرش از مشركاني كه با آنان پيمان بسته‌ايد. اكنون چهار ماه مجال داريد. در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نتوانيد كرد و خداوند خوار كنندة كافران است و اين اعلامي است از سوي خدا و پيامبر او بر مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان بري و بيزارند.(2)

سوره‌اي بدون بسم الله، براي نشان دادن قهر و جنگ با كفار و دشمنان، سخن نيز، سخن خداست و خاستگاه آن وحي.

علي عليه السلام در روز عيد قربان به نيابت از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در نزديكي جمرة عقبه، پس از خواندن سي يا چهل آيه از سورة برائت، فرمود:

از اين سال به بعد، مشركان حق نزديك شدن به خانة كعبه را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. پيام مقام معظم رهبري به حجاج در سال1384.

2. توبه:1-3


103


ندارند. كسي نبايد برهنه طواف خانه كند. جز مؤمن، داخل بهشت نمي‌شود. با هركس عهد و پيماني هست، بدان وفا مي‌شود.(1)

قريب به اين را ابن‌كثير از احمد‌بن‌حنبل و او نيز از انس بن مالك آورده است.(2)

دكتر محمدحسين هيكل در كتاب خود، «حيات محمد صلي الله عليه و آله »، پس از طرح مسألة برائت و اعلام آن به وسيلة علي بن ابي‌طالب عليه السلام مي‌نويسد:

از آن روز بود كه پايه و اساس دولت اسلامي استقرار يافت، اساس معنوي يك دولت نوپا كه آيات برائت بر آن تكيه مي‌كند و علي عليه السلام تنها به خواندن آن در موسم بسنده نكرد، بلكه آن آيات را به طور مكرر براي مردم در هر جا كه بودند تلاوت مي‌نمود.

وي سپس مي‌نويسد:

هرگاه با دقت به اين آيات بنگري، به حق آن را بنياد معنوي در قوي‌ترين شكل آن براي دولت نوپاي اسلام خواهي يافت. اگر توجه كنيم كه نزول آيات برائت هنگامي بود كه جنگ‌هاي پيامبر پايان يافته و طائف، حجاز، تهامه، نجد و بسياري از قبايل جنوب شبه جزيره به اسلام گرويده بودند، حكمت تاريخي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تفسير كبير؛ ج15, ص318, دار احياء التراث العربي, بيروت.

2. البداية و النهايه؛ ج5، ص38


104


نزول اين آيات، كه شالودة معنوي دولت را سامان مي‌دهد، روشن خواهد شد. يك دولت نيرومند بايد داراي ايده و اعتقادي باشد كه همه بدان ايمان آورده، با تمام توان از آن دفاع كنند و كدام عقيده برتر از ايمان به خداي يگانه‌اي كه شريك ندارد و كدام عقيده همچون اعتقاد به بالاترين مظاهر هستي، كه جز خدا را در آن سلطنتي نيست و جز خدا را به ضمير راه نمي‌دهد، مي‌تواند نفس را بدينگونه مسخّر كند؟

حال اگر كساني بخواهند در برابر اين اعتقاد ـ كه زيرساز دولت اسلامي است ـ ايستادگي كنند، اينان تبهكاراني هستند كه هستة مركزي ارتجاع و فتنه و فساد را تشكيل مي‌دهند؛ از اين‌رو عهد و پيماني ندارند و دولت بايد با آن‌ها بجنگد تا ريشة فتنه و فساد بركنده شود.(1)

پس برائت، امري سابقه‌دار و خود پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بنيانگذار آن بوده است؛ زيرا ريشة آن را در عصر حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مي‌توان يافت.

اما بدون اغراق، در عصر حاضر، كسي همانند حضرت امام= به اين بعد اساسي و محوري حج توجه نكرده، بي‌شك اين بعد حياتي حج با نام امام پيوند خورده است.

در پيامي كه ايشان در سال 1349ش. براي حجاج صادر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حيات محمد9، صص296و297


105


فرموده‌اند، آمده است:

بر ملت اسلام است كه در مراسم حج براي مشكلات مسلمين چاره جويند. اكنون كه به واسطة سستي و سهل انگاري ملت‌هاي اسلامي چنگال خبيث استعمار تا اعماق سرزمين‌هاي بزرگ ملت قرآن فرو رفته و تمام ثروت و مخازن بزرگ ما زير قشر ملي بودن به كام آنان فرو مي‌ريزد, فرهنگ مسموم استعمار تا اعماق قصبات و دهات ممالك اسلامي رخنه كرده، فرهنگ قرآن را عقب زده و نوباوگان ما را فوج فوج در خدمت بيگانگان و مستعمرين در مي‌آورد و هر روز با نغمه‌اي تازه و با اسامي فريبنده جوانان ما را منحرف مي‌كند. بر شما ملت عزيز اسلام كه براي اداي مناسك حج در اين سرزمين وحي اجتماع كرده‌ايد، لازم است از فرصت استفاده كرده، به فكر چاره باشيد, براي حل مسائل مشكلة مسلمين تبادل نظر و تفاهم كنيد، بايد توجه داشته باشيد كه اين اجتماع بزرگ كه به امر خداوند تعالي در هر سال در اين سرزمين مقدس فراهم مي‌شود، شما ملت‌هاي مسلمان را مكلف مي‌سازد كه در راه اهداف مقدس اسلام، مقاصد عالية شريعت مطهره و در راه ترقي و تعالي مسلمين و اتحاد و پيوستگي جامعة اسلامي كوشش كنيد، در راه استقلال و ريشه‌كن كردن سرطان استعمار همفكر و هم‌پيمان شويد، گرفتاري‌هاي ملل مسلم را از زبان اهالي هر مملكت



106


شنيده و در راه حل مشكلات آنان از هيچ‌گونه اقدامي فروگذار نكنيد.(1)

و بي‌شك چه جايي بهتر و مناسب‌تر از كنگرة عظيم حج براي تبادل‌نظر و همفكري براي حل مشكلات كلان جهان اسلام؟

در جاي ديگر مي‌فرمايد:

از فلسفه‌هاي بزرگ حج، قضية بُعد سياسي او است كه دست‌هاي جنايتكار، از همة اطراف، براي كوبيدن اين بعد در كار هستند و تبليغات دامنه‌دار آن‌ها مع الأسف، در مسلمين هم تأثير كرده كه مسلمين سفر حج را بسيارشان يك عبادت خشك و خالي و بدون توجه به مصالح مسلمين مي‌دانند، حج از آن روزي كه تولد پيدا كرده است، اهميت بعد سياسي‌اش كمتر از بعد عبادي‌اش نيست، بعد سياسي علاوه بر سياستش، خودش عبادت است.(2)

اما آنچه در مراسم برائت اهميت دارد، توجه به مشكلات عام و كلان جهان اسلام و بيزاري و انزجار از دشمنان اسلام است و خوشبختانه در اين زمينه ميان ملل مسلمان اتفاق نظر وجود دارد؛ يعني با وجود تمام اختلافاتي كه گريبانگير جهان اسلام است و قدرت مسلمانان را تحليل مي‌برد، در مورد دشمن مشترك، اجماعي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. پيام حضرت امام خميني= به حجاج در سال 1349ش.

2. صحيفه نور، ج18، صص67-66.


107


عمومي وجود دارد و آن دشمني با آمريكا و اسرائيل است.

يكي از دستاوردهاي مهم سفر من، آگاهي از همين نكته بود كه عموم مسلمانان، آمريكا و اسرائيل را به عنوان دشمن مشترك مي‌شناسند. در مسجدالحرام اين واقعيت را از طبقة سوم مشاهده كردم كه چگونه اقيانوس مواج مسلمانان در كنار خانة خدا، يك‌صدا و يكپارچه فرياد «الموت لامريك» و «الموت لإسرائيل» سر مي‌دادند. در گفت‌وگوهايي كه با افراد داشتم، اين امر به درستي آشكار و مشخص بود. اين نكته مي‌تواند نقطة اتكايي براي ايجاد توافق و همگرايي ميان امت اسلامي باشد.

نكتة بعد اين‌كه: اگر حج محل تبيين مشكلات و نابساماني‌هاي كلان جهان اسلام و يافتن راه‌حل‌هاي مناسب براي اين امر است، در عصر حاضر مهم‌ترين مشكل جهان اسلام چيست؟

در اين زمينه نيز مي‌توان ادعا كرد كه ميان مسلمانان، اجماع وجود دارد. به نظر مي‌رسد مهم‌ترين مشكلي كه بيشتر مسلمانان در عصر كنوني از آن رنج مي‌برند، اختلاف و تشتت حاكم بر جوامع اسلامي است. وجود اختلافات ناسيوناليستي، مذهبي، اجتماعي و اقتصادي، از جهان اسلام امتي آسيب‌پذير ساخته است. مي‌توان گفت، وجود درگيري‌هاي مذهبي و نژادي در گوشه و كنار ممالك اسلامي، جهان اسلام را با بحران روبه‌رو كرده است. اين در حالي است كه اكنون تمامي كفر در برابر تمامي ايمان قد برافراشته،



108


هجومي همه جانبه بر ضدّ اسلام آغاز شده است.

اما آنچه ماية اميدواري است، حركتي و پديده‌اي نوپا به نام «بيداري اسلامي»، يا به قول عرب‌ها «صحوة الاسلاميه» و يا به قول فرنگي‌ها «Awakand Age»، حقيقتي است كه امروزه تمامي جوامع اسلامي را در برگرفته است. اكنون پس از افول غربگرايي، بار ديگر توجه به ارزش‌هاي اسلامي، مد نظر متفكران جوامع اسلامي قرار گرفته است.

به قول يكي از متفكران ـ كه به نظرم بابي سعيد باشد ـ اگر در گذشته، علل عقب‌ماندگي جوامع اسلامي، پايبندي به ارزش‌هاي اسلامي، مطرح مي‌شد و يگانه راه رشد و توسعه، پاي نهادن در مسير غرب و مدرنيتة غربي بود، امروز ريشة عقب‌ماندگي جوامع اسلامي را بايد در فراموش شدن ارزش‌ها و سنت‌هاي اسلامي جست‌وجو كرد.

البته همان‌گونه كه بابي سعيد به خوبي در كتاب «هراس بنيادين» توضيح مي‌دهد، اين بيداري اسلامي مرهون حركت حضرت امام خميني1 است؛ عصري كه بعد از عصر كماليزم و دوري از دين، بار ديگر دين در گفتمان اسلامي، در محور و به عنوان نقطة مركزي1 قرار داده شد؛ به‌گونه‌اي كه بار ديگر مسلمان بودن، افتخاري براي مسلمانان شمرده مي‌شود و باز به قول موريس باربيه،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. Central Point


109


جامعه‌شناس فرانسوي، اگر در گذشته جهان اسلام صرفاً تجربه اسلام دولتي را داشت، با بروز انقلاب اسلامي در ايران، دولت اسلامي نيز به منصه ظهور رسيد و اين اميد را در اذهان تمامي انسان‌ها زنده كرد كه مي‌توان به تشكيل دولت اسلامي نيز اميدوار بود.

مقام معظم رهبري در پيام امسالشان (1384) به حجاج، شرايط جهان اسلام را بسيار زيبا در چند جمله خلاصه كردند:

امروز جهان و به‌ويژه جهان اسلام دوران حساسي را مي‌گذراند. از سويي امواج بيداري، سراسر دنياي اسلام را فراگرفته و از سويي چهرة غدّار آمريكا و ديگر مستكبران از پردة تزوير و ريا بيرون افتاده است. از سويي حركت به سمت بازيابي هويت و اقتدار در بخش‌هايي از جهان اسلام آغاز شده و در كشوري

به عظمت ايران اسلامي، نهال‌هاي دانش و فناوري مستقل

و بومي به بار نشسته و اعتماد به نفسي كه محيط سياسي و اجتماعي را متحول كرده بود، به محيط علم و سازندگي كشيده شده است و از سويي رخنه‌هاي ضعف و انحطاط در آرايش سياسي و نظامي دشمنان پديد آمده است. امروز عراق از سويي و فلسطين و لبنان از سوي (ديگر) نمايشگاه ضعف و عجز قدرت پرمدّعاي آمريكا و صهيونيزم است. سياست خاورميانه‌اي آمريكا در نخستين گام‌هاي خود با موانعي بزرگ مواجه شده و



110


ناكامي در اين سياست، به حربه‌اي بر ضد طراحان آن تبديل شده است.(1)

و سپس وظيفة مسلمين را اين‌گونه تبيين مي‌كنند:

امروز، روزي است كه ملت‌ها و دولت‌هاي مسلمان مي‌توانند ابتكار عمل را به دست گيرند و كاري بزرگ را آغاز كنند. كمك به ملت مظلوم فلسطين، حمايت از ملت بيدار عراق، حراست از ثبات و استقلال لبنان و سوريه و ديگر كشورهاي منطقه، وظيفه‌اي همگاني است و وظيفة نخبگان سياسي، ديني، فرهنگي، رجال ملّي، جوانان و دانشگاهيان، سنگين‌تر از ديگران است. وحدت و همدلي ميان پيروان مذاهب اسلامي و پرهيز از اختلافات فرقه‌اي و قومي بايد از برجسته‌ترين شعارهاي اين نخبگان باشد. نشاط علمي، نشاط سياسي، تلاش فرهنگي و بسيج كردن همة نيروها در اين صفوف اصلي، بايد سرلوحة دعوت آنان قرار گيرد.

... ساعت 10 صبح مراسم آغاز شد؛ تا چشم كار مي‌كرد، جمعيت بود و هر لحظه فرياد مرگ بر امريكا و مرگ بر اسرائيل طنين‌اندازتر مي‌شد. حضور لبناني‌ها و كويتي‌ها در جمع ما محسوس بود. برخي از مقامات ديگر كشورها نيز در مراسم شركت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. پيام مقام معظم رهبري خطاب به حجاج بيت الله الحرام در سال 1384


111


كرده بودند. با وجود اين كه چادرهاي زيادي به يكديگر متصل شده بودند، باز هم جا كم بود و گروهي از زوار در راهروهاي بين چادرها نشسته بودند.

بهشت عرفه

اذان ظهر در چادرها بوديم كه با گفتن نيت، وقوف آغاز گرديد. نماز ظهر و عصر به امامت روحاني كاروان برگزار شد. ناهار كه خورديم، خستگي فشار آورد. همگي خسته شده بودند. ديشب تا دير وقت مشغول دعا و نيايش بودند و امروز نيز از اذان صبح، بيدار و در تكاپو؛ همه خوابيدند. ساعتي بعد با صداي بلندگوي چادر كناري از خواب برخاسته، وضويي ساختيم و آمادة دعاي عرفه شديم.

ابونصر بزنطي از حضرت رضا عليه السلام و آن حضرت به نقل از امام باقر عليه السلام آورده است:

هيچ انساني نيست ـ خوب يا بد ـ كه بر كوه‌هاي عرفات وقوف كرده و خدا را بخواند، مگر آن‌كه خداوند دعاي او را مستجاب نمايد. آدم خوب در نيازهاي دنيا و آخرت و آدم بد در كار دنيا.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به نقل از مجله ميقات حج; "مقاله عرفات"، ش12، ص142، تابستان 1384


112


ناگهان احساس كردم لحظات به شدت در حال گذرند. ثانيه‌ها و دقيقه‌ها از مدت وقوف كاسته مي‌شد و من هنوز احساس خاصي نداشتم. در آن گرماي سوزان، دلم يخ‌زده بود و اميدي نداشتم بتوانم در اين لحظات محدود، آن را نرم و منعطف كنم. حال خوبي نداشتم؛ گويا همان مقدار كه به خدا نزديك مي‌شدم، شيطان نيز فعاليتش را بيشتر مي‌كرد. اما اينجا عرفه بود. حديثي از پيامبر ديدم كه بسيار تكان دهنده بود:

حسين بن علي عليهما السلام فرمود:

مردي يهودي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آمد، گفت: اي محمّد... از ده سخن كه خداوند هنگام مناجات در بقعة مباركه به موسي عنايت كرد از شما مي‌پرسم... تا آن‌كه گفت: اي محمد، از هفتمين آن خبر ده كه چرا خداوند مردم را به وقوف در عرفات پس از عصر فرمان داد؟

پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بدان جهت كه بعد از عصر ساعتي است كه آدم، پروردگار خويش را عصيان كرد؛ پس خداوند بر پيروان من وقوف و گريه و دعا را در بهترين جايگاه ـ كه همين عرفات است ـ واجب گردانيد و پذيرش دعا را به‌عهده گرفت و آن ساعت كه از عرفات كوچ كنند، همان ساعتي است كه آدم كلماتي را از خداوند دريافت كرد و توبه نمود، كه همانا



113


او توبه‌پذير و مهربان است.

يهودي گفت: راست گفتي اي محمد. پس ثواب كسي كه در عرفات ايستاده، دعا كند و به درگاه خدا زاري نمايد چيست؟

پيامبر9 فرمود: سوگند به آن كس كه مرا به حق ـ بشارت دهنده و بيم دهنده ـ به رسالت برانگيخت، همانا براي خداوند در آسمان هفت در است: باب توبه، باب رحمت، باب تفضل، باب احسان، باب جود، باب كرم و باب عفو. هيچ كس در عرفات حاضر نمي‌شود، مگر آن كه به‌راحتي از اين درها وارد شده، اين خصلت‌ها را از خداوند مي‌گيرد... و براي خدا ‌صد رحمت است كه تمامي آن‌ها را بر اهل عرفات نازل مي‌گرداند.

و آنگاه كه از عرفات برمي‌گردند، خداوند آن فرشتگان را به رهايي عرفاتيان از زير بار گناه و واجب شدن بهشت براي آنان گواه مي‌گيرد و هنگام بازگشت از عرفات، ندا دهنده‌اي صدا مي‌زند: خداوند شما را آمرزيد. شما مرا راضي كرديد و من نيز از شما راضي شدم.

آن يهودي گفت: راست گفتي اي محمد.(1)

چادر مجاور، مقدمات دعاي عرفه را آغاز كرده بود، اما من همچنان بي‌حال و خسته، حال دعا نداشتم; به همين خاطر پيشنهاد دادم زائران ما نيز با آن‌ها هم ناله شوند، اما سيم بلندگويشان كوتاه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به نقل از مجلة ميقات حج; "مقاله عرفات"، ش12، ص142، تابستان 1384


114


بود و تا حدودي ناز كردند.

روحاني كاروان دعا را آغاز كرد: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ...».

احساس تلخي داشتم. از يك سو لحظه‌هايي را كه سال‌ها در انتظارش بودم، از دست مي‌دادم و از سوي ديگر دلم به حال خودم مي‌سوخت كه چه اميدها به اين سرزمين بسته بودم!

قدرت شيطان چه زياد است! لگامي افكنده كه باز كردن آن، كار من نيست. مگر مي‌شود سال‌ها نافرماني كرد و گام‌ها را پيمود و از ناكجا آباد سر در نياورد؟ مگر مي‌شود دلي كه سال‌هاست سرمست دنيا و مظاهر دنيا بوده را، تنها در يك ظهر و يا حداكثر در چند روز خانه تكاني كرد؟ اما ياد اين سخن پيامبر ‌خدا صلي الله عليه و آله افتادم كه در حجة‌الوداع فرمود:

اي مردم، آيا بشارتتان بدهم؟

گفتند: آري، اي فرستادة خدا.

فرمود: هنگامي كه غروب اين روز ـ عرفه ـ فرا رسد، خداوند در برابر فرشتگان به وقوف‌كنندگان در عرفات مباهات كرده، مي‌فرمايد: «فرشتگان من![ به بندگان و كنيزانم بنگريد كه از گوشه و كنار زمين، ژوليده موي و غبارآلوده، به‌سوي من آمده‌اند، آيا مي‌دانيد اينان چه مي‌خواهند؟

فرشتگان گويند: پروردگارا! آمرزش گناهانشان را از شما



115


مي‌طلبند.

خداوند مي‌فرمايد: شما را شاهد مي‌گيرم، همانا من اين‌ها را آمرزيدم.(1)

و يا اين حديث علي عليه السلام به يادم آمد كه فرمود:

از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پرسيدند: كدام ‌يك از عرفاتيان گناهكارترين‌اند؟ فرمود: كساني كه از عرفات بازمي‌گردند و گمان مي‌كنند خدا آنان را نبخشيده است.

پيامبر صلي الله عليه و آله در حديثي ديگر فرموده است: «برخي گناهان جز در عرفات بخشيده نمي‌شود.»

حالم به حال بيماري مي‌ماند كه در كنار ميز طبيب، دردش را از ياد مي‌برد. جملات، يكي پس از ديگري ادا مي‌شود...

«... وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ اَجْناسَ الْبَدائِع...»

با خود گفتم كه بهتر بود ديشب، جاي وقت تلف كردن، در معني و مفهوم شناخت، انديشه مي‌كردم، اما يادم آمد كه تفكر در اين وادي اگر جنبة حصولي داشته باشد كه در اين فرصتِ اندك مجالش نيست و ثانياً مفهوم شناخت آن قدر پيچيده و گنگ است كه فيلسوفان سال‌هاست وقت خود را صرف شناخت واقعيت و ماهيت شناخت كرده‌اند، سپس نوبت اين مي‌رسد كه چه چيز را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به نقل از مجلة ميقات حج; "مقاله عرفات"، ش12، ص142، تابستان 1384


116


بايد شناخت...

ديدم لحظه‌ها دارد مي‌گذرد و من يكه و تنها در اين سرزمين شگفت‌انگيز، دل به بافته‌ها و يافته‌هاي بشري داده‌ام. آيا اين خود شيطان نبود؟ پس حصول را بايد حضور كرد. شناخت در اينجا نبايد از جنس علم حصولي باشد، بلكه بايد قلب، خود گواهي دهد. اصلاً اين مباحث چه بود كه در اين لحظات حساس در صحراي عرفات و در روز عرفه، در زمان وقوف چون خوره به جانم افتاده بود و مأيوسم مي‌كرد؟ اگر اين مباحث را مي‌خواستم، ديگر نيازي نبود در اين صحراي برهوت بر روي شن‌ها و تنها با دو تكه پارچة ندوخته بنشينم و بينديشم.

به ياد سخن دوستي افتادم كه نسبت به رمي جمره مي‌گفت: منطقي نيست كه سنگ را به سنگ بزنيم و من گفتم: اينجا ديگر جاي منطق نيست، جاي دل دادن است. اين جولانگاه دل و روح است و اينجا اين دل و روح‌اند كه بايد راه را بشناسند و بشناسانند.

جملات دعا يكي پس از ديگري ادا مي‌شد و من همچنان غوطه‌ور در گرداب توهمات و وسوسه‌ها. دلم به شدت گرفته و نفسم تنگ شده بود، حتي گفتم: من كه حال ندارم، به تماشاي چادرها بروم!

اين توهم بغضم را تركاند. اين همه راه آمده‌اي! ادعاي مرشديت مي‌كني، انتظار عرفه را داشتي، اما اين قدر بي‌لياقت و بي‌توفيق؟!



117


خورشيد آرام آرام راه مغرب را پيش گرفته بود و زمزمه دعاي عرفه از گوشه و كنار شنيده مي‌شد. فضا، فضاي دعاي عرفة امام حسين عليه السلام بود.

ناخودآگاه ذهنم متوجة مفاهيم دعا شد.

خدايا به تو مشتاقم، گواهي مي‌دهم تو پرودگار مني و اعتراف مي‌كنم تو خداي مني و نهايتم به سوي توست.

عجب مفاهيمي بود؛ هرچه بود در دل همين دعا بود. بايد خود را به امواج اين دعاي اسرارآميز مي‌سپردم. طفل گريزپاي دل را به آغوش پربركت و رحمت دعاي عرفه انداختم و در زلال آن، تن و جان خسته و ملولم را شست‌وشو دادم.

چشم‌هايم را بستم. وجود مقدس امام حسين عليه السلام را تصور كردم كه ايستاده است و دعاي عرفه را مي‌خواند؛ دعاي شناخت; براي من ـ من نوعي ـ كه آمده‌ام بشناسم، اما چه چيز را؟ خودم را و خدايم را ! به ياد حديث پيامبر9 افتادم كه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.» ( 1 )

امام حسين عليه السلام را در عالم تصور مي‌ديدم كه با چشماني اشكبار دست‌ها را به سوي آسمان بلند كرده و خدا را به من مي‌شناساند.

و بي‌شك اين ابتداي راه است. اگر خودم را بشناسم و سپس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج2، ص 32.


118


خدايم را، رابطة ميان من و او تعريف مي‌شود.

ديگر، انديشه خاموش شده بود. فكر و تعقل قدرت را واگذار كرده بودند و دل بود كه همنوا با مفاهيم بلند دعا به سوي شناخت پرمي‌كشيد.

دل را به دعا دادم و با تمام وجود، حسين عليه السلام را صدا زدم كه: آقا در اين صحرا سرگردان شده‌ام و جز دعاي عرفه، هيچ وسيله‌اي براي شناخت ندارم. عقل نيز راه به جايي نمي‌برد...

خدايا! آغاز كردي وجود مرا به رحمت خود با نعمت آفرينش، پيش از آن‌كه چيز قابل ذكري باشم. مرا از خاك آفريدي، سپس در اصلاب، به دور از حوادث ايام و سال‌ها حفظم كردي و مرا در عصر ايمان و هدايت به وجود آوردي. آغاز آفرينشم با مني بود. مدت‌ها در ميان سه تاريكي گوشت و خون و پوست جايم دادي و سپس به شكل كامل و تام مرا به دنيا آوردي. در حال طفوليت و خردسالي، در گهواره محافظتم نمودي و از شير گوارا تغذيه‌ام كردي. دل‌ پرستاران را بر من مهربان گردانيدي، تا آن كه نعمت‌هايت را بر من تمام كردي و هر سال بيش از پيش رشدم دادي.

در دلِ همين جملات كوتاه دو واقعيت بود؛ يكي خداشناسي و ديگري خودشناسي. چه بودم و خدا مرا چه كرد.

گويي امام حسين عليه السلام در صحراي عرفات ايستاده بود تا



119


مرا به خودم كه سال‌ها بيگانه بودم آشنا كند. تمام ريزه‌كاري‌ها را نيز از قلم نينداخته، كه تو چه داري و خداوند به تو چه داده است.

پس خدايا! در اين صحرا چنين موجودي هستم با چنين ويژگي‌هاي حساس و ظريف، كه تمام از تو و از آن توست و آن‌چنان نعمت‌هايت بي‌شمار كه (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).(1)

آنچه دعاي عرفه را در آن لحظه‌ها براي من شيرين مي‌كرد، گفت‌وگوي صميمانه با خدا بود: من كه هستم و تو كه هستي؟! من بدي كردم و تو با نيكي پاسخم دادي. اين همه بر من عنايت داشتي. وجودي با چنين ويژگي‌ها آفريدي، اما من در مقابل چه كردم؟ عصيان! در سخت‌ترين و حساس‌ترين دوران‌ها كنارم بودي و ياري‌ام كردي و من چه كردم؟ غفلت! وجودم سراپا گناه و معصيت بود، اما تو چه كردي؟ آبروداري!

و چه قدر اين واژها بعد از اين گفت‌وگوي صميمانه با خدا زيباست: «لَكَ الْعُتبي! لَكَ الْعُتبي! حَتّي تَرضي».

واقعاً اگر امام حسين عليه السلام چنين زيبا، اين مفاهيم را بيان نكرده بود، آيا هرگز مي‌توانستم با خداي خودم در تنها فرصت عمرم اين‌گونه گفت‌وگو كنم؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابراهيم: 34.


120


گويي اين نخستين بار بود كه دعاي عرفه را مي‌شنيدم. مفاهيمش برايم تازگي داشت. بارها در مراسم دعاي عرفه شركت كرده بودم، اما گويا اين كلمات و اين مفاهيم تازه به گوشم مي‌خورد!

ديگر اين من بودم كه جملات را مي‌خواندم نه امام عليه السلام . خودم بودم كه با خدا مي‌گفتم. امام آغازگر بود و چه زيبا آغاز كرد و اكنون دل، شعله گرفته بود و هر لحظه گرمتر مي‌شد. با صداي بلند صدايش مي‌زدم. در اين سرزمين، آسمان به زمين نزديك است. همان حالِ سال‌هاي جبهه و جنگ دوباره دست داده بود. سال‌هايي كه به جاي چرتكه انداختن‌ها و تعقل‌هاي مادي، عشق و عرفان حكومت مي‌كرد.

هنگامي كه به فرازهاي معرفي خود و خدا مي‌رسد، ديگر محشر است:

تويي كه منت نهادي، تويي كه نعمت دادي، تويي كه احسان كردي، تويي كه با من به خوبي رفتار كردي، تويي كه فضيلتم دادي، تويي كه كاملم كردي، تويي كه روزي‌ام دادي، تويي كه موفقم كردي، تويي كه عطايم نمودي، تويي كه بي‌نيازم كردي، تويي كه پناهم دادي، تويي كه... تويي كه.... تويي كه...

گفتن اين جملات با خدا در صحراي عرفات چه زيباست؛ احساسي كه در اين هنگام به انسان دست مي‌دهد در هيچ فرازي از



121


زندگي انسان رخ نمي‌دهد. در همين لحظات بود كه تا حدودي معناي كلام پدرم را مي‌فهميدم؛ «تا نروي نمي‌فهمي و عاشق نمي‌شوي.» نمي‌توان وصف كرد. نمي‌توان گفت، فقط بايد احساس كرد، فقط بايد با تمام وجود، قرابت و نزديكي را تنفس كرد.

اما من چه كرده‌ام؟

منم كه بد كردم، منم كه خطا كردم، منم كه ناداني كردم، منم كه غافلم، منم كه فرامو‌ش‌كارم، منم كه وعده مي‌دهم، منم كه تخلف مي‌كنم، منم كه پيمان مي‌شكنم، منم كه.... منم كه....

صداي ضجه و نالة زائران، چادرها را پر كرده بود. خدايا! در اين صحراي برهوت، دور از وطن، در جايي كه نامش تبلور عشق و سرزمين مهدي« است و روز عرفه و دعاي عرفه، توفيق خودشناسي را عطا فرما!

در همين دعا امام عليه السلام يك كلام مي‌فرمايد: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيهَا رَقيب».(1)

اشك امانم را بريده و دل ميدان‌دار اين ميدان است. امام عليه السلام چه زيبا از زبان من سخن مي‌گويد! و چه زيبا مرا مي‌شناسد و چه با صفا خدا را معرفي مي‌كند!

خورشيد راه غروب را پيش گرفته، آرام آرام اشعه‌هاي خود را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كور باد چشمي كه تو را مراقب خود نبيند


122


صحراي عرفه جمع مي‌كرد. از شدّت گرما كاسته شده بود. صداي ضجه و ناله حجاج نيز با غروب خورشيد فروكش مي‌كرد. صحرايي كه يكپارچه ناله و گريه بود و محشر را تداعي مي‌كرد، اكنون به خاموشي و تاريكي مي‌گراييد.

به چهره‌ها كه نگاه مي‌كردي، يكپارچه اميد به رحمت خدا بود. تماسي با قم گرفتم و حال پدرم را پرسيدم؛ هنوز در بستر آرميده بود و مادر از پشت تلفن صدايش مي‌لرزيد.

بايد آماده مي‌شديم؛ وقوفي ديگر، در صحرايي ديگر در پيش بود. نماز را كه خوانديم، راهي مشعر شديم.

مشعر

به سرعت وسايل را جمع كرديم. كاروان‌ها به تكاپو افتاده‌اند تا هر چه زودتر خود را به مشعر برسانند. ترس از شلوغ شدنِ راه، همه را به تلاش واداشته است. هوا تقريباً تاريك شده و تمام تلاش براي ترك عرفات است و اگر به ديدة دقت بنگري، درست مثل حال دنياست; با شور و شوق مي‌آيي و بعد از مدتي كوتاه كه سرعت آن به اندازة يك چشم بر هم زدن است، بايد بروي. خيلي دوست داشتم كه بعد از رفتن حاجيان، اين صحرا را ببينم؛ ولي چاره‌اي جز رفتن نيست.

برخي حاجيان پياده و تكبير و تهليل گويان، به سمت مشعر در



123


حركتند. اگر بخواهيم خطي از عرفات تا مكه رسم كنيم، مشعر ميان عرفات و منا است؛ يعني بعد از آمرزش گناهان و استغفار، يك مرحله به مسجدالحرام نزديك‌تر مي‌شويم.

فاصلة عرفات تا مشعر، حدود يازده كيلومتر است; به مكه نزديك‌تر و جزو حرم مي‌باشد. طول مشعر يا همان مزدلفه، نزديك به چهارهزار متر است.(1) تمام حاجيان، قبل از طلوع فجر شب دهم، بايد در اين منطقه حضور داشته باشند و تا طلوع آفتاب در آن بمانند.(2)

سپس يك گام به حرم نزديك‌تر شوند و آن ورود به منا در صبح روز دهم است.

چادرها همه خالي شده بود و عرفات تا سال ديگر، بايد منتظر حاجيان دلسوخته مي‌ماند. تا پاركينگ پياده رفتيم. خانم‌ها واقعاً خسته شده بودند. قرار شد من با اتوبوس خانم‌ها بروم، خانم‌ها همان شب به منا بروند و سنگ بزنند و براي استراحت به چادرها بازگردند. جاده خيلي شلوغ بود، راننده هم از جوان‌هاي مصري و سرحال و شاد و دل‌زنده و محرم. خيلي تند مي‌رفت و به قول امروزي‌ها مرتب «لايي» مي‌كشيد؛ به اندازه‌اي كه صداي زن‌ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرآة الحرمين؛ ج 1، صص 341 ـ 339

2. مقدار واجب وقوف، از طلوع صبح (سپيده دم) تا طلوع خورشيد است كه به نظر مراجع، بهتر است مقداري از شب نيز در مشعر بيتوته شود كه در ماندنِ شب در مشعر نيز، نظر مراجع متفاوت است؛ مناسك حج محشي؛ حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، صص397و 398.


124


درآمد. خيلي با سوداني‌ها رقابت داشت و اجازه نمي‌داد سوداني‌ها و بنگلادشي‌ها جلو بزنند. نزديكي‌هاي مشعر راه‌بندان شديدي بود. در سمت چپ جاده، «طريق المشاة» قرار داشت و سيل جمعيت به طرف مشعر در حركت بود. يكي از برنامه‌هاي خوب آنجا، وجود راه‌هاي مخصوص پياده‌ها بود كه نقش اساسي در كنترل ترافيك و انتقال انبوه جمعيت داشت.

تقريباً ساعت 30/12 شب به مشعر رسيديم و لحظه‌اي ايستاديم. خانم‌ها در درون ماشين نيت وقوف كردند و سپس به طرف منا به راه افتاديم. زن‌ها بنا به نظر مراجع ـ با توجه به مشكلاتشان ـ جزو معذورين بودند و بر خلاف مردها، مي‌توانستند تنها لحظه‌اي در مشعر وقوف كنند و بعد به سوي منا بروند.(1) هنوز حاجيان به منا نيامده بودند. منا خلوت بود و اتوبوس توانست تا نزديكي جمرات بيايد. زنان كه از وجود ازدحام، خيلي نگران بودند، با ديدن اين خلوتي، خيلي خوشحال شدند و به راحتي رمي جمره را انجام دادند.

هنگام بازگشت، اتوبوس‌ها رفته بودند و حاجيان بايد پياده مسير جمرات تا چادرها را طي مي‌كردند، كه راه زيادي بود. خستگي زيادِ برخي از زن‌ها، به همراه كهولت سنشان، موجب شده بود كه در آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مناسك محشي، ص398


125


لحظات پاياني شب، رمقي براي آن‌ها باقي نماند تا آنجا كه برخي از زنان مسن‌تر در ميانة راه از حال رفتند. برخلاف عرفات كه چادرها خيلي ابتدايي و نامناسب بود، در منا چادرها به شكل خاصي بود؛گنبدي شكل و گويا در برابر حرارت نيز بسيار مقاوم؛ چراكه سعودي‌ها هنوز خاطرات آتش‌سوزي‌هاي سال‌هاي قبل را از ياد نبرده بودند. چادرها به شكل ثابت بود، و جمع نمي‌شد. ولي محل چادرهاي ايراني دورترين منطقه به جمرات بود؛ يعني وقتي وارد منا مي‌شدي، چادرهاي ايراني نزديك مرز منا قرار داشت و از آنجا تا جمرات ـ به‌نظر من ـ بيش از سه كيلومتر راه بود. سرانجام به هر زحمتي بود، به چادرها رسيديم.

خيلي خسته بودم. دمپايي‌هايم در مكه گم شده بود و يك جفت دمپايي انگشتي به پنج ريال خريده بودم; راه رفتن با آ‌ن‌ها خيلي سخت بود و انگشتان پا را اذيت مي‌كرد. ساعت تقريباً دو و نيم شب بود، من و چند تن از خدمه كه قبلاً به منا آمده بودند، بايد به سوي مشعر باز مي‌گشتيم، تا وقوف را درك كنيم. ولي واقعاً ناي راه رفتن نبود. به هر زحمتي بود، حركت كرديم. از وسيله هم خبري نبود و بايد مسير را پياده مي‌رفتيم كه با توجه به شلوغي راه، حدود يك ساعت و نيم طول كشيد. كاروان در نزديكي مرز مزدلفه و منا اتراق كرده بود، تا به محض تمام شدن وقوف، وارد سرزمين منا


| شناسه مطلب: 77970