بخش 3

جدّه مکه معظمه عرفات منی مسجد خیف


100


بيك . و در مُحْرم شدن بيست و چهار چيز را كه شكار صحرايي و تمتع از زن و عقد و استمنا و استعمال طيب و پوشيدن مخيط و كشيدن سرمه و نظر كردن در آينه و پوشيدن چكمه و جوراب و فسوق و جدال و كشتن جانور ساكن بدن و استعمال انگشتر و ماليدن روغن و ازاره مو و پوشيدن سر و سايه قرار دادن و ناخن گرفتن و دندان كندن و كندن درخت و گياه حرم و بيرون آوردن خون از بدن و برداشتن سلاح و پوشيدن صورت و پوشيدن زيور باشد ، بر خود حرام كردم و پيش از نيت ، با جناب حاجي ملاباقر و تمام اجزا به هيئت اجماع ايستاده ، دعاي مستحب خوانده مي شد . نيت كرديم و لبيك گفتيم ؛ رقّت عظيمي دست داد و همگي لبّيك گويان و گريان و سر و پا برهنه با حالت وارستگي از تمام علايق به منازل خود رفتند و تشكرات نمودم كه بحمدالله تعالي عجالتاً به اين حالت و اين نعمت فائز و نايل شدم و ان شاء الله محض ملاحظه احتياط در سعديّه هم كه وادي يَلَمْلَم است تجديد احرام كرده ، از تحمل زحمت و خرج آن راه مضايقه و دريغ نخواهم نمود . بالجمله وقت غروب كه چهل ميل به جده مانده بود ، چون بعضي كوه ها در دريا مغمور است كه شب را نمي توان عبور كرد ، لهذا لنگر انداخته تا صبح مكث كرديم ، ولي دريا خالي از انقلاب نبود و احوال اغلب ساكنين كشتي به هم خورد .

جمعه بيست و سيم صبح كه طالع شد واپور به حركت افتاد . ديشب واپور در وقت محث رو به مغرب ايستاده بود و در وقت حركت منحرض شده ، در مابين جنوب و مشرق به حركت انداختند و از طرف مشرق كوه ها نمودار بود و كپيتان كشتي با قلاوز و دو سه نفر ديگر از دكل كشتي بالا رفته و دوربين به دست گرفته به جده نگاه كرده با كمال احتياط كشتي را حركت مي دادند . اين فقره خيلي مايه اضطراب سكنه كشتي شده بود ولي بحمدالله تعالي به سلامت و بدون خطر و آسيب ، شش ساعت به غروب مانده به محاذي جده رسيديم . لنگر كشتي را انداخته نگاه داشتند . يك كشتي انگليسي هم كه جمعي از حجاج شيرازي از قبيل جناب نصيرالملك ( 1 ) و عبدالحسين خان سرتيپ ( 2 ) و فضلعلي خان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ميرزا حسن علي خان نصيرالملك متولد 1237 شيراز از اعيان فارس بوده كه در تمام عمر در نواحي مختلف اين ايالت ، ولايت داشته است . درباره وي نكـ : فارسنامه ناصري ، ج 2 ، ص 967

2 . عبدالحسين خان سرتيپ متولد به سال 1244 ، نزد قوام الملك شيرازي كه جد مادري او بود تربيت يافته و به نقل ميرزا حسن فسائي ، « از سال 1291 تاكنون به منصب و لقب سرتيپ توپخانه مباركه فارس برقرار است ، نكـ : فارسنامه ناصري ، ج 2 ، ص 977


101


و غيره با اهل و عيال در ميان آن بودند ، از دنبال كشتي ما آمده وارد شدند . نُه كشتي در اسكله جده لنگر انداخته بودند ؛ سه كشتي ديگر متحرك بود . در ورود ما پرده ها را براي سلام و ملاحظه احترام پايين كشيده بودند و از واپور ما هم جواب شنيدند . بعد از آن كه واپور ما ايستاد ، علي پاشاي قايم مقام جده با شريف مساعدبيك نواده جناب شريف مكه و سعادت حسن خطاطي افندي وكيل امارت جليله جده و سعدي افندي ناظر رسومات و محمود افندي رئيس تجارت و مصطفي افندي محاسبه چي ، يعني مستوفي و نجيب بيك كه منصب آلابيكي و سرتيپي داشت ، با لباس هاي رسمي به اتفاق عاليجاه محمدخان قونسول دولت عليه ايران كه از جانب جناب معين الملك در جده بود ، به جهت استقبال به واپور آمدند . قدري نشسته صحبت داشته رفتند . از لنگرگاه كشتي تا اسكله ، مسافتي بود كه بايست خودمان با زورق برويم و احمال و اثقال را نيز با قايق ها به كنار اسكله بياورند و اين فقره در اسكله جده زحمت بزرگي براي حجاج است و اسباب معطلي است . بالجمله قايق ها را حاضر كرده بودند ، نشسته به كنار اسكله رفتيم . نوزده توپ براي ما ورود ما انداختند و صاحب منصبان جدّه تماماً با دو دسته سرباز و چند نفر تفنگچي و شاطر و اسب هاي خوب حاضر كرده بودند و در كنار اسكله صف كشيده با قايم مقام و مستقبلين ايتاده بودند . به همه آنها اظهار مهرباني كرده سوار اسب شده به منزلي كه در خانه جناب شريف مكه معين كرده بودند رفتيم و صفوت پاشا والي مكه هم كه در واپور سلطاني همراه ما بود ، بعد از ورود ما از كشتي بيرون آمده به منزل خود رفت . براي او نيز احترامات لازمه اي كه سزاوار شأن حكومت است به عمل آمد

جدّه

جده شهر كوچكي است . خانه هاي مرتبه به مرتبه دارد و در كنار بحر احمر واقع است . لنگرگاه بسيار بدي دارد كه كشتي داخل نمي شود . جهازات بزرگ را خيلي دور نگاه داشته لنگر مي اندازند . عمارات و بازارهاي آن هم چندان تعريف ندارد ، بلكه غالب آنها كثيف است و آب اين شهر گوارا نيست . اينكه عوام ، اين شهر را جده مي نامند ، براي اين است كه


102


قبر حضرت حوّا كه جدّه بني آدم است ، در اين شهر است . ولي خواص آن را جُده به ضم جيم دانند كه به معني وجه الارض است و مقبره آن بزرگوار در خارج قلعه ، در طرف شرقي واقع است . و از جدّه تا مكه معظّمه شانزده ساعت راه است و دوازده فرسنگ .

شنبه بيست و چهارم در جده توقف شد . در اين دو روز در خانه شريف مكه مهمان بوديم و از ما پذيرايي كردند . غذاهاي عربي به قانون خودشان طبخ نموده ، در سر ميز مي آوردند . بالجمله امروز قونسول هايي كه در جده از جانب دولت فرانسه و انگليس و هولانْدْ هستند ، طالب ملاقات شده وقت خواستند . قونسول انگليس و هولانْدْ آمده ملاقات كردند و به قدري كه مناسب بود صحبت داشته رفتند . قونسول فرانسه چون ناخوش بود نيكولا مترجم خود را به معذرت فرستاده بود كه به جهت نقاهت نتوانستم خود آمده ملاقات كنم . امروز در خصوص ورود خودمان به جده كه با واپور و اجزاي سلطاني به سلامت بدون آسيب و خطر به خشكي رسيديم ، تلگرافي خدمت اعليحضرت سلطان نموده به سوئز فرستاديم كه در تلگرافخانه آنجا مخابره نمايند . نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و فضلعلي خان كه از راه بوشهر به جده آمدند ، پاكتي از نواب مستطاب والا معتمدالدوله آورده بودند ؛ از سلامت حالشان بسيار خوشوقت شدم . چون اكثر اجزاي سلطان كه با واپور آمده بودند ، مراجعت مي نمودند ، عريضه حضور سلطان عرض كرده از خدمات آنها اظهار رضامندي نموده از الطاف سلطاني نيز اظهار تشكر نمودم .

يك شنبه بيست و پنجم در تهيه اسباب حركت بوديم كه عصري حركت نموده براي تجديد احرام به سمت سعديه برويم . جناب شريف مكه ، نجيب بيك آلاي بيگي را با چند سوار مخصوصاً از شهر مكه دو روز پيش تر به جده فرستاده بود كه همه جا همراه ما باشند . بعد از آن كه تخت و شكْدَوفْ ها و چادر براي خودمان و اتباع مهيا شد ، نزديك غروب عزيمت حركت نموديم . اسبان مخصوص با تفنگچيان خاصه و دو دسته سرباز با آلاي بيگي و سوارهايش ، تماماً دردم عمارت حاضر بودند ، سوار شده از شهر بيرون آمديم ، و در حركت نيز به قانونِ روز ورود ، شليك كرده احترامات لازمه به عمل آوردند . در بيرون دروازه سرباز و تفنگچي را مرخص كرده و در تخت نشسته روانه شديم . آلاي بيگ با يك نفر يوز باشي و يك نفر ملازم و چهار نفر شُرَفا و پنج نفر تفنگچي و هيجده نفر عسكر


103


همراه بودند . چون آنها به اغذيه عثماني معتاد بودند ، كارخانه علي حده براي آنها مهيا كردم كه به قانون خودشان براي آنها طبخ كرده بدهند . امشب هوا اعتدالي داشت ؛ در اواخر شب قدري سرد شد ، در طلوع فجر وارد به حرّا شديم ، مسافت چهار فرسنگ بود و حركت رو به مغرب مي شد . اجزا و اتباع كه شكْدوفْ نديده و سوار شتر نشده بودند ، از حركت شكْدوفْ قدري اظهار انزجار مي نمودند ولي اين زحمت و مشقّت در برابر آن سعادت و زيارت خيلي مطبوع و خوش گوارا است و از براي هر زجري ، اجري مقرر است وَلَمْ تَكونُوا بالِغِيه اِلاّ بِشقّ الأنْفُسِ . ( 1 )

دوشنبه بيست و ششم نماز صبح در بَحْرا ( 2 ) خوانده شد و تا غروب در آنجا توقف نموديم . منزل حرّا بياباني بود اطراف آن كوهسار است ؛ آبادي ندارد جز اينكه در دو جا نزديك به يكديگر اطاق ها از پوشال و ني ساخته اند . در يك نقطه به شكل قلعه اطاق ها را ساخته اند كه مرتب است و در نقطه ديگر بدون ترتيب ساخته اند . و در اين اطاق ها حُجاج منزل مي كنند و بسيار كثيف است . چادرهاي ما را قدري دورتر زدند كه از آن ازدحام و جنجال دور باشيم . ميرزا علي ترك نيز از جانب محمدخان قونسول در اين منازل همراه ما آمده است و خود محمدخان از جده به مكه خواهد رفت كه در ورود ما حاضر باشد . امروز در منزل حرّا از آدم شريف مكه ، قتل خطايي سر زده چوبي به جمّال زد به صدمه همان چوب بعد از نيم ساعت فوت شد . غروب دوشنبه از اين منزل حركت نموديم ؛ مسافت راه تقريباً شش فرسنگ بود و حركت رو به سمت مغرب مي شد . سه ساعت روز سه شنبه گذشته وارد بئر مُرّ شديم .

سه شنبه بيست و هفتم در منزل بئر مُرّ تا غروب توقف نموديم . اين منزل اطرافش كوه و شبيه به تنگه است . چاهي ، سلطان عبدالحميدخان از براي حجاج حفر نموده و اطراف آن را بالا آورده است . آب آن تلخي دارد ، بدان جهت معروف به بئر مُرّ شده است . خيمه ما نزديك به آن چاه بود . نصيرالملك و حجاج شيرازي و برادر حسين قلي خان ايلخاني بختياري نيز در اين منزل نزديك خيمه هاي ما بودند . عصري براي تفرج از چادر بيرون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نحل ، 7

2 . در موارد ديگر حرّا ضبط شده .


104


آمدم . نصيرالملك و برادر ايلخاني هم بيرون آمدند . با آنها به صحبت مشغول شدم . بعد از صرف شام حركت روانه شديم . مسافتْ شش فرسنگ بود و حركت رو به جنوب شرقي مي شد و پيش از طلوع آفتاب وارد منزل بيضا شديم . اين راه خار مغيلان و سنگلاخ و جنگل و زمين هموار ، هر چهار را داشت كه علي الترتيب مشاهده شد .

بيضا

چهارشنبه بيست و هشتم در منزل بيضا توقف كرديم . اطراف اين منزل نيز كوه بود و در طرف يمين ، در دو نقطه به فاصله مناسب دو چاه بود كه اطراف آن را دو طبقه ، سنگ بست كرده بودند . آب شيرين داشت . چادرهاي ما را نزديك چاه ثاني زده بودند . صبح جمعي حجاج از سعديه با حالت احرام مراجعت كرده به سمت مكه معظمه مي رفتند و امروز دو سه گله گوسفند در منزل بيضا ديدم كه براي قرباني مني به مكه معظمه مي بردند و در دامنه كوه هاي اين منزل ، پاره اي درخت هاي جنگلي ديديم ؛ چون فردا وارد سعديه شده و تجديد احرام خواهيم كرد ، امروز در ميان چادر آب حاضر كرده تنظيف بدن به عمل آمد و چون در خاطر داشتم كه در سفر هرات تصفيه بدن را با ريگ نرم مي نمودند و بدن را خوب پاك مي كرد ، امروز به همان قانون ، با ريگ نرم تصفيه بدن نمودم و با خود گفتم ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا . هرات كجا و راه سعديه كجا ، بينهما بون بعيد و ذلك تقدير العزيز الحميد . بالجمله بعد از صرف شام از بيضا حركت كرديم و جاده اي در سمت يمين ، در ميان تنگه واقع بود كه نيم فرسنگ سنگلاخ بود و بعد از آن اراضي گشاده شد . خار مغيلان نيز داشت . پيش از طلوع آفتاب وارد سعديه شديم . مسافت شش فرسنگ بود و حركت رو به جنوب شرقي .

سعديه ( يلملم )

پنج شنبه بيست و نهم تا شب در سعديه بوديم كه تجديد احرام كنيم . اسم اصلي سعديه وادي يلَمْلَم است ، زيرا كه كوه يلملم در جنوب غربي آن واقع است . گويند سعديه زني بوده ، چاهي حفر كرده و مسجد كوچكي در آن وادي ساخته كه در برابر كوه يلملم است . بدان جهت معروف به سعديه شده است . مسجد در بالاي كوه صغيري است و عرض سحن آن رو به مشرق است و طول صحن رو به مغرب و شبستان آن در سمت


105


شمال است و از وسط آن دري بطور هلالي ساخته اند كه داخل به شبستان مي شوند ، ولي سقف آن خراب شده ؛ سه تير آن افتاده است و در اين مدت مردي پيدا نشده كه مسجد آن زن را تجديد نمايد و در طرف درِ هلالي شبستان نيز دو طاقچه هلالي است كه آن هم پنجره ندارد و در پايين مسجد ، به فاصله يك ميدان ، چاهي است كه تقريباً پانزده ذرع عمق آن است و آب قليلي دارد كه به زحمت كفايت آن جمع كثير را مي كند . دو ساعت به غروب مانده كه حجاج كم كم رفتند و آن وادي خلوت شد ، در ميان خيمه غسل كرده احرام بستند و با جميع اتباع به هيئت اجماع به جانب مسجد رفتم و بعد از دعا و نيت ، تلبيه كنان از مسجد بيرون آمده ، به خيمه آمدم . نزديك غروب در بيرون خيمه استهلال كرده ، هلال را ديدم و آلاي بيك را خواسته به او هم هلال را نمودم كه در روز عرفه اختلافي به هم نرسد ؛ چون از تقويم سالنامه اسلامبول اطلاع داشتم ، بر طبق آن جواب داد كه رؤيت هلال را ديشب كرده اند و امروز غره ماه است و مقصودش اين بود كه عرفه به جمعه افتاده ، امسال حج آنها حج اكبر است . گويند هر سالي كه قاضي آنها اثبات اين مطلب كرده ، حج را به اصطلاح آنها حج اكبر ساخت ، از جانب دولت عليّه عثماني وظيفه كلي به او عطا شود كه در نسل او باقي و برقرار بماند ؛ ولي آنچه در كتب احاديث ديده شده ، حج اكبر سالي بود كه مسلمين و مشركين هر دو به زيارت خانه خدا فائز و نايل شده اند . وقتي كه در روز عرفه اختلافي ميان شيعه و سني واقع شد ، نتيجه آن در عزيمت به عرفات معلوم گردد . آن كه جمعه را عرفه مي داند ، روز پنج شنبه را روز قرار داده حركت مي كند و آن كه جمعه را عرفه نداند ، روز جمعه را روز ترويه قرار داده حركت مي كند . بالجمله از جواب آلاي بيك معلوم و ظاهر شده كه امسال در روز عرفه اختلاف خواهد شد . و از وقايع امروز اين بود ، پيرمردي از حجاج شيعه در عقب مانده به سعديه نرسيده بود و صد و پنجاه تومان هم پول و اسباب همراه داشته است كه با بار خود در عقب قافله مانده است . به مجرد آن كه مطلع شدم فوراً به آلاي بيك پيغام دادم كه حتماً بايد اين پيرمرد را با مالش پيدا كرده به سعديه برساني كه خيال من آسوده شود . او هم سه نفر شتر سوار فرستاد ، بعد از دو ساعت پيرمرد و مالش را به سعديه آوردند . چهار نفر پياده ديگر را هم كه در راه مانده بودند آوردند . الحق آلاي بيك مرد كافي كار آمدي بود و نهايت مواظبت را در خدمات ما داشت .


106


شب را از سعيده حركت كرده ، صبح جمعه وارد بيضا شديم .

جمعه غرّه ذي الحجة الحرام تا دو ساعت و نيم به غروب مانده در بيضا بوديم . بعد از آنجا به سمت مكه معظمه كه هفت فرسنگ است حركت نموديم . شتر هر فرسنگ را در مدت دو ساعت طي كند و چون در راه مكث و درنگ مي شود ، اين هفت فرسنگ را در شانزده ساعت طي كرديم . در ابتداي منزل كه از بيضا حركت مي شد ، در يمين آن بيابان ، تنگه اي بود كه از آنجا به طرف مكه معظمه مي رفتند و ربع فرسنگ طول آن است . از آن پس اراضي راه گشاده مي شود ، ولي اطراف آن كوه است . دو ساعت از روز شنبه گذشته در جلگه شهر مكه معظمه به بركه ماجِن رسيديم كه حجاج در آنجا غسل مي كنند و از آنجا نعلين بدست گرفته ، حافياً و راجلاً ، به بيت الله الحرام مي روند . چون مسافت زياد بود و با علت پا براي من ممكن نبود كه از آنجا پياده برويم ، در ميان تخت رفتم و بر بخت خود گريستم كه چرا نتوانستم در ورود به اين اراضي مقدسه پياده بروم .

ما كلُّ ما يتمَنيّي المَرْء يُدْرِكُهُ * * * تَجْريِ الرِيّاح بِما لا تَشْتهيِ السّفُن

در آن صحرا در سمت يسار ، در دامنه كوه ، خانه هاي زياد از ني و پوشال براي واردين ساخته اند كه در كثرت حجاج در آنجا منزل مي نمايند و به اين واسطه ، صحراي آن تنقيحي ندارد و خار و خاشاك زياد در آنجا جمع شده است .


107


مكه مكرّمه

مكه معظمه

شنبه دوم ذي الحجه سه ساعت از روز گذشته وارد شهر مكه معظمه شديم . جناب شريف عبدالمطلب ، كه شيخ الحرمين و نود سال عمر داشت ، شريف هاشم پسر خود را با شيخ حسن حظاظي وكيلش و دو دسته عسكر و موزيكان و سوار به استقبال فرستاده بود . عسكر و موزيكان و سوار به استقبال فرستاده بود . عسكر و موزيكانچيان تعظيمات نظامي به عمل آوردند . مستقبلين نيز تقديم مراسم آداب نمودند . به همه آنها از ميان تخت اظهار مهرباني كردم . مرا به منزل رساندند . جناب شريف منزل ما را در عمارت خود كه وسط شهر است قرار داده بودند . خودشان در عمارت ديگر كه در راه مني ساخته اند توقف داشتند . منزل ما عمارت وسيعي بود ، بيوتات فوقاني و تحتاني داشت . خودمان و تمام اجزا در آنجا نزول كرديم . نقاره خانه را صبح و عصر در برابر آن عمارت به قانون خودشان مي زنند . به مسجدالحرام نزديك است . يك بازار فاصله دارد . خيال جناب شريف اين بود كه در اين عمارت مادام التوقف از ما پذيرايي كند . قبول ننموديم ، به اصرار تا سه روز پذيرايي كردند ، از آن پس موقوف داشتيم . بالجمله براي اين كه خواستم مقدمات زيارت بيت الله الحرام را در منزل فراهم آورده ، بعد از آن مشرف شوم ، در ورود به شهر مستقيماً


108


به مسجدالحرام رفتم . ( 1 ) عصري غسل مستحب بجا آورده سه ساعت از شب گذشته به هيئت اجتماع با اتمام اجزا و اتباع به اتفاق شيخ حسن مطوّف براي بجا آوردن عمره تمتع رفتم . استحباباً و احتراماً پا برهنه از باب السلام داخل مسجدالحرام شدم و مستقيماً تا نزديك ستون ها رفته ، با كمال خضوع و خشوع به در بني شيبه رسيدم و در درِ مسجدالحرام ، استحباباً زيارت رسول را خواندم . چشمم كه به خانه كعبه افتاد دعاي مستحب را قرائت نمودم و اين مصراع را به خاطر آوردم « وَقَد سَعِدَتْ عُيونٌ قَدْ رأتْها » . بعد از آن به سمت حجرالاسود رفته وجوباً جزء اول بدن خود را محاذي جزء اول حجرالاسود كرده بدين نهج ، نيت نمودم كه هفت دور ، طواف خانه كعبه مي كنم ، طواف عمره تمتع از فرض حَجَّة الاسلام به جهت اطاعت فرمان خدا . بعد از آن وجوباً از همان نقطه محاذات ، شروع به طواف كرده ، هفت شوط در ميان خانه و مقام ابراهيم طواف نمودم و هر شوطي را به حجرالاسود تمام مي نمودم و در هر شوطي مواظب بودم كه خانه در هيچ مورد ، خاصه در حجر اسماعيل از دوش چپ نگذرد و در هر شوطي استحباباً استلام حجرالاسود كرده مي بوسيديم و دست و صورت و بدن را به حجر مي ماليدم و چون خواجه هاي حرم مواظب حال بودند ، با آن ازدحام حجاج براي من به آساني استلام حجر دست مي داد . مردم را دور مي نمودند و ادعيه مأثوره را نيز در حالت طواف در اطراف خانه به القاء مطوّف مي خواندم و استحباباً در شوط هفتم نيز نزديك مستجار كه در پشت خانه و نزديك به ركن يماني است رفته ، خود را چسبانيده و دعا خوانده مستجار كه در پشت خانه و نزديك به ركن يماني است رفته ، خود را چسبانيده و دعا خوانده استغاثه مي نمودم و بعد از اتمام هفت شوط در پشت مقام ابراهيم ايستاده وجوباً دو ركعت نماز خواندم . پس از آن استحباباً بر سر چاه زمزم رفته ، از آب آن بيرون آورده بر سر و شكم و پشت خود ريختم و تيمناً قدري از آن آب نوشيدم . بعد از آن وجوباً از راه متعارف كه در سمت غربي صحن است ، رفته از باب الصفا بيرون شده ، به ايوان كوه صفا رسيديم . پاشنه پا را وجوباً به جزو اول پلّه صفا چسبانده ، چهار درجه هم به آرامي بالا رفته ايستادم و بدين نهج نيت كرده كه هفت مرتبه مي روم از صفا و بر مي گردم ، در فرض عمره تمتع ، به جهت اطاعت فرمان خدا . و ادعيه مستحبه را خوانده ، به همان قانوني كه بالا رفته بودم پايين آمده روانه شدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نرفتم !


109


و تا كنار مناره اي كه نمودار است ميانه روي كرده ، از آنجا تا بازار عطاران هَرْوله كنان به تندي رفتم . بعد از آن تا نزديك ايوان كوه مروه نيز ميانه روي كرده ، پاشنه پا را به جزو اول پلّه مروه ماليده به بالا رفتم و از آنجا پايين آمده به همان منوال كه آمده بودم به صفا رفتم . چهار مرتبه به مروه و سه مرتبه به صفا آمدم و بعد از آن كه هفت شوط سعي را در ميان صفا و مروه به انجام رسانيدم بدين نهج نيت كردم كه تقصير مي كنم ، به جهت مُحِلّ شدن از محرمات احرام در فرض حجة الاسلام به جهت اطاعت و فرمان برداري خداوند . بعد از آن شارب و ناخن را كوتاه كردم مُحِلّ شدم و غير از تراشيدن سر ، تمام آنچه را كه بر خود حرام كرده بودم بر من حلال شد . چون تمام هفت شوط را با ضعف بنيه و علّت پا ، پياده بجا آورده بودم و خستگي عارض شده بود ، بعد از تقصير ، سواره به مسجدالحرام رفته در نزديك در پياده شده ، وارد مسجدالحرام گشتم ، كه طواف نساء را نيز بنا به احتياطي كه بعضي از علما منظور نموده اند بجا آورم . طواف نساء و نماز آن را هم به قانون سابق بجا آورده ، نه ساعت از شب رفته به منزل مراجعت نمودم .

طُوبي لِمَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتيق وقَدْ * * * لَجا اِلَي الله في سِرٍّ وَأجهار

وَنالَ بِالْسَّعْي كُلَّ القَصْد حينَ سَعي * * * وطافَ جَهْراً بِأرْكان وَأسْتار

ذاك السَّعيدُ الذي قَدْنال مَنْزِلةً * * * عَليهِ في دَهْرِه مِنْ كُلِّ أوْطارِ

وَكُلّ مَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ غداً * * * بَيْنَ الْوَري مُعْتَقاً حَقَّا مِن اَلْنّار

يك شنبه سيّم ذي الحجه جامه احرام را كنده لباس خود را پوشيدم . ناشدپاشا والي سابق مكه و حاجي و عطاءالله خان سرتيپ و علي محمدخان پسر مرحوم رضاقلي خان نايب ايشك آقاسي به ديدن آمدند . با آنها به صحبت مشغول شديم . ناشدپاشا آدم معقول مؤدبي بود و از گفتارش چنان معلوم مي شد كه آدم درستكاري است . ميرزا مرتضي حكيم هم كه از راه اسكندريه و مصر آمده بود ، امروز براي ملاقات ما آمد . چون خستگي اعمال شب گذشته هنوز باقي بود ، امروز نتوانستم به زيارت مسجدالحرام موفق و نايل شوم ؛ به درد پا و توقف در منزل گذشت .

وصف مكه معظمه

بدان كه شهر مكه معظمه در دامنه كوهستان واقع است و دو طرف آن ، كوه است . كوه يمين


110


ابتداي آبادي شهر ارتفاعش كمتر از كوه يسار است و در بالاي كوه ، در ابتداي آبادي توپخانه ساخته اند و در سه جاي ديگر ، قلعه اي براي عسكر بنا نهاده اند . يكي مابين جنوب و مغرب كوه ابوقبيس كه قلعه بزرگي است و ديگري در جبل العمرات كه در غربي كوه ابوقبيس واقع است و حرم محترم در ميانه ، فاصله است و ديگري قلعه فلنفل ( 1 ) است كه فيمابين مغرب و شمالي ابوقبيس است . كوچه هاي شهر مكه پست و بلند دارد . بازار و دكاكين زياد دارد ؛ ولي به قانون اعراب است . چندان شكوهي ندارد و عمارات عاليه آنجا منحصر به عمارات شرفا است ، خاصه عمارت مرحوم شريف عبدالله كه مانند عمارات اسلامبول مرتبه به مرتبه ساخته اند ، از سنگ و پنجره ها و دروب عمارات غالباً از چوب هاي منبت است و آن چوب ها را از اندوستان مي آورند و منبت كاري آن نهايت امتياز را دارد . شهر مكه كم آب است و در خانه هاي مكه آب جاري و آب انبار و بِركه نيست . سقاها از خارج آب را با مشك آورده به حجاج و غيره مي فروشند و در شهر مكه حمام هم كم است و هواي شهر هم بسيار گرم است و بعد از رفتن حجاج ، اكثر مردم شهر به ييلاقات مي روند . رونق شهر في الحقيقه در همان ايامي است كه حاجي ها به آنجا مي آيند . والي مكه تابع شيخ الحرمين است و هر كس كه شيخ الحرمين باشد ، محترم است و اگر با عُرضه باشد ، حكم او بر تمام اعراب حضر و بدوي جاري است . مكه اسم جميع بلاد است و در وجه تسميه آن گفته اند : لأنَّها تَمكّ مَنْ ظَلَمَ فيها اَيْ تُهلكُه ؛ أوْ لاَنَّها تَمكّ الذُّنُوب ايَ تْذَهَبُ بِها ؛ أو لقِلّةِ مائِها مِنْ قَوْلِ العَرَب : مَكَّ الفَصيل ضَرْعَ أُمِّه ، أذا لم يبق فيها لَبَناً . بكّه اسم بقعه كعبه و مسجدالحرام است و در وجه تسميه آن گفته اند : لأنَّها تَبكّ أعْناق الجَبابره ، أي تدفعها ؛ وما قصدها جبّار اِلاّ قصمه اللّه تعالي وَلانَّه تَضع مِنْ نخوة التكبّر وَلِذا لا يَدْخُلُ فيها مُتكبّرٌ إلاّ ذلّ .

مسجدالحرام

بدان كه مسجدالحرام كه كعبه در ميان آن است ، در وسط شهر واقع شده است . مسجدالحرامي كه در روزگار حضرت پيغمبر خاتم ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است ، كوچك تر از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يا : ملنفل


111


مسجدي است كه حالا هست ، مكان مسجد قديم را در اطراف كعبه ، علاماتي از ستون هاي آهنين گذارده اند ، معلوم مي شود كه به چه اندازه بوده است . زمين مسجد قديم اندكي پست تر از اراضي مضافه است . طول مسجد قديم كه مسجدالحرام حقيقي است ، سيصد و پنجاه و شش ذرع و ثمن است و از شرق به غرب امتداد دارد و عرض آن از شمال به جنوب ، دويست و شصت و شش ذرع است و ذراع سه شبر است و شبر سي و سه اصبع است و اصبع شش شعير معتدله است كه در عرض به يكديگر ملصق باشند . و شعير شش تار موي يال اسب است كه به هم ملصق گردند و اكنون طول مسجد قديم با اراضي مضافه هفتصد و پنجاه و پنج ذراع است و عرض آن چهارصد و شصت و پنج ذراع است و اين قول حافظ ابن عساكر است ؛ وليكن ابوالمعالي المشرف صاحب « مثيرالغرام » طول را هفتصد و هشتاد و چهار ذراع و عرض را چهارصد و پنجاه و پنج ذراع مي نويسد و ناصرخسرو علوي در « سفرنامه » خود ، طول شرقي را ششصد و هشتاد و سه ذراع و طول غربي را ششصد و پنجاه ذراع و عرض را چهارصد و هشتاد و سه ذراع مي نگارد . و اراضي مضافه چند خيابان دارد كه با احجار كبود فرش كرده اند و چند باغچه در اطراف خيابان ها است كه اشجار ندارند و در وقت كثرت جمعيت صفوف جماعت در ميان آنها نماز مي گزارند و اطراف حرم مبارك نيز رواق ها است كه در آنها ستون هاي متعدده نصب كرده اند و صفوف جماعت در آنجا بسته مي شود .

ابواب حرم مبارك

بدان كه حرم مبارك از جوانب اربعه ابواب متعدده دارد كه داخل صحن مي شوند . اسامي بعضي از آنها با اسامي قديمه كه در كتب ضبط است موافق باشند و اسامي بعضي مخالف ؛ اما آنچه موافق است و تغيير ننموده ، باب العمره و باب ابراهيم كه در سمت جنوب باشند و باب السلام و باب العباس و باب علي كه در سمت شمال واقعند ، باب ام هاني و باب مدرسة الشريفه و باب الجياد و باب البغله و باب الصفا كه در سمت مشرق هستند ( باب الجياد را باب اجيادالصغير هم نوشته اند ) و باب الزياده است كه در سمت مغرب است . اما ابوابي كه اسامي آنها تغيير كرده است ، باب الجنائز و باب البازان و باب المجاهدين


112


و باب عزوره مصحَّف خزوره و باب السدّه و باب دارالعجله و باب السكينه است كه در كتب قديمه به همين نو كه رقم شد ، ظبط نموده اند ؛ ولي در اين عصر اسامي ديگر دارند كه بدين نحو مي نامند : باب داوديه ، باب الرداع ، باب النبي ، باب الدريه ، باب العتيق ، باب البسطي ، باب القبطي ، باب القاضي ، باب الحنّاطين . و معلوم نيست كدام يك از اين اسامي جديده در ازاي كدام يك از آن اسامي قديمه است . و عدد ابواب حاليه نيز افزون تر از عدد ابواب قديمه است و بعضي يك طاق دارند و بعضي دو طاق و بعضي سه طاق .

بناي كعبه

بدان كه حضرت خليل به امر رب جليل ، بناي كعبه را در سن صد سالگي كه صد و هشتاد و نه سال قبل از ولادت عيسي ( عليه السلام ) است بنياد نهاد و تاكنون كه هزار و دويست و نود و هفت هجري است ، سه هزار و هفتصد و هفتاد سال شمسي است كه بنا شده است ؛ تا دوهزار و هفتصد و هفتاد و پنج سال تغيير نكرده ، به همان منوال باقي ماند . بعد از آن ، طايفه قريش خراب نموده ارتفاع آن را افزون تر كردند و در آن وقت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) در سن سي و پنج سالگي بودند . هشتاد و دو سال نيز به همان حال باقي ماند ؛ پس از آن ، حصين بن نمير ملعون در ايام يزيد بن معاويه ـ عليه الهاويه ـ در سنه 64 هجري منهدم ساخته سوزاند . از آن به بعد ، عبدالله زبير تجديد بنا كرده ، بر طرز بناي حضرت خليل بنياد نهاد و نه سال بدان منوال ماند . بعد حَجّاج ملعون در سنه 74 هجري هدم بناي كعبه نمود و به وضع ديگر تجديد بنا كرده ، حجرالاسود را از درون خانه بيرون آورده ، نصب نمود و سيصد و هفده سال كه از هجرت گذشت ، ابوطاهر سليمان قرمطي صاحب بحرين ، در عصرالمهدي بالله عبيدالله ، اول خلفاي فاطميين ، در روز ترويه وارد مكه شده قتل و غارت كرده ، حجرالاسود را از آنجا به ولايت خود برد و بيست و دو سال در آنجا ماند . صاحب « كتاب الخزاين » مي نويسد : دخل القرامطه في مكة في ايام الموسم و أخذوا الحجرالاسود و قتلوا خلقاً كثيرا وبقي الحجر عندهم عشرين سنة . و در اين چند سال كسي در ايام حج به زيارت حجرالاسود نمي رفت و در آن ولايت متروك ماند . بعد از بيست و دو سال ، در سنه 339 به مكه آورده نصب كردند . بالجمله در بناي كعبه تبديلات


113


و تغييرات زياد شده است . سلاطين و ملوك عثمانيه و چركسيه نيز تجديد عمارت كرده اند چنان كه ملك الاشرف خادم الحرمين برسباي ( 1 ) در سنه 826 تجديد عمارت كرده و خادم الحرمين قايتباي ( 2 ) در سنه 884 تجديد عمارت نموده ؛ بعد از آن سلاطين عثماني مرمت كردند و اسامي آنها در اندرون خانه در طرف ركن يماني در چند سنگ منقور است .

عرض و طول و استار كعبه معظمه

بدان كه طول خانه ، سي ارش و عرض آن شانزده ارش است و ارتفاع آن از سطح مسجد سي ذراع است و قطر ديوارش شش شبر است . و چون سطح اندرون بيت چهار ارش از مسجد ، يعني زمين مسجد بالاتر است و سقف آن هم پوشش ديگر دارد ، لهذا ارتفاع اندرون خانه از سطح تا سقف ، هفده ذراع است و سطح اندرون خانه را به سنگ مرمر مفروش كرده اند ؛ بعضي بزرگند و بعضي كوچك و برخي شكسته اند و پاره اي درست ؛ و در ديوارهاي آن نيز از همان احجار نصب نموده اند كه اسامي بعضي از سلاطين در آنها منقور است و بر سقف اندرون خانه پرده هاي ديباي ممتاز آويخته اند و در طول خانه سه عدد ستون چوبين است كه قناديل نقره اي كوچك به آنها آويخته اند و در وسط دو ستون آن ، يك عدد سنگ قرمز طولاني است كه حضرت پيغمبر خاتم ( صلّي الله عليه وآله ) بر روز آن نماز خوانده اند ؛ و در زاويه دست راست اندرون خانه ، دريچه اي است كه به بام مي روند و آن را باب الرحمه نامند و بيست و نه پله دارد كه از آنها بر فراز بام روند . و بر بالاي كعبه از بيرون خانه ، جامه ضخيمي از جنس حرير پوشانيده اند كه اسم سلاطين را با مفتول زرد بر منطقه آن دوخته اند و هر سال در موسم حج تجديد نمايند و جامه سابق را خدام كعبه پاره كرده مابين خود قسمت نمايند ؛ اكثر حجاج تيمناً و تبرّكاً هديه اي داده از آنها مي ستانند .

اركان كعبه

بدان كه كعبه را از چهار زاويه ، چهار ركن است و هر ركني به نامي موسوم است كه نسبت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از مماليك مصر كه از سال 825 تا 841 سلطنت كرد .

2 . سيف الدين قايتباي كه آثار وي در حرمين شريفين بسيار گسترده است ، در شمار مماليك مصر است كه از سال 872 تا 901 هجري كه درگذشت سلطنت كرد .


114


به مملكتي است و قبله اهل آن مملكت است . اول ركني است كه در جنوب شرقي است و آن را ركن عراقي نامند و حجرالاسود در آن ركن واقع است ؛ و دوم ركني است كه در شمال شرق است و آن را ركن شامي گويند و محاذي حجرالاسود است ، ولي سني ها اين ركن را عراقي نامند و اين غلط است ، ركن عراقي همان است كه حجرالاسود در آن است . سيم ركني است كه در شمال و غرب است كه آن را ركن مغربي نامند ، ولي سني ها آن را ركن شامي گويند و غلط است ، زيرا كه ركن شامي ، همان ركن شرقي است كه ذكر شد . چهارم ركني است كه در جنوب و غرب است و آن را ركن يماني نامند و اسم اين ركن متّفق عليه شيعه و سني است ، هيچ يك از اين دو طايفه اختلافي در تسميه آن ندارند .

درب كعبه معظمه

بدان كه در كعبه ، سوي مشرق است و چهار ارش از زمين بالاتر است كه با نردبان بايد از آن در به بيت الله الحرام داخل شد و طول درب خانه نيز تقريباً شش ارش و نيم است و پهناي هر مصراعي يك گز و سه چارك است و چهار حلقه نقره بر آن نصب است .

حجرالاسود

بدان كه طول حجرالاسود يك دست و چهار انگشت و عرض آن هشت انگشت است و شكسته شده ، هفده پارچه است ، به هم وصل كرده ، دور آن را نقره گرفته اند . از حجرالاسود تا درب خانه چهار ارش است .

مقام ابراهيم

بدان كه مقام ابراهيم ( صلّي الله عليه وآله ) در برابر خانه كعبه واقع است ، در مشرقي مايل به جنوب بيت است و تقريباً بيست و شش ذراع و نصف ، ميان خانه و مقام فاصله است . بقعه و ضريح كوچكي دارد . روي ضريح روپوش گلابتون است كه هر سال تجديد مي شود . سنگي كه جاي پاي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) بر روي آن است و در بناي كعبه در بالاي آن ايستاده بودند ، در ميان ضريح است . آب زمزم را براي استشفا در ميان چاي پا ريخته مي نوشند . و پشت بقعه ، چهار طاقي كوچكي است كه سه طرف آن باز است و حجاج در آنجا نماز مي خوانند . ملك الاشرف خادم الحرمين اينال ناصري ، ( 1 ) بقعه را تجديد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الملك الاشرف سيف الدين أينال علائي ظاهري اجرود از ممالك مصر است كه از سال 857 تا 865 سلطنت كرد . در متن « ناصري » آمده كه قاعدتاً بايد « ظاهري » باشد .


115


عمارت كرده ، اسم و تاريخ او را در دو طرف غربي پايه سنگ نَقْر كرده اند . بعد از آن ملك الكامل خادم الحرمين قانْصوه غَوري ، ( 1 ) در سنه 915 تجديد عمارت كرده ، اسم و تاريخ بناي آن را نيز در دو طرف شمال و جنوب در پايه سنگ نقر كرده اند .

حجر اسماعيل

بدان كه حجر اسماعيل فضايي است در برابر ركن شامي و ركن غربي شمالي ، ديوار از سنگ بر دور آن كشيده اند . دو ذراع ارتفاع آن است و دو ذراع عرض دارد و از طرف ركن شامي و ركن غربي ، به قدر دو ذراع و نيم از ديوار خانه فاصله دارد كه حجاج از آن دو طرف داخل حِجر مي شوند . ميزاب رحمت هم در وسط بام خانه ، در طرف حجر واقع شده ، آب آن بدانجا مي ريزد . طول ميزاب سه گز است و عرض آن دو ثلث ذراع و به قدر دو ثلث ذراع هم داخل ديوار است . و زير ناودان در حجر اسماعيل ، سنگ سبزي است كه مقام ابراهيم است و حضرت اسماعيل و هاجر در آنجا مدفونند .

مستجار

بدان كه مستجار در پشت درِ خانه است و به ركن يماني اتصال دارد . سابقاً درِ خانه از آنجا بوده است . چون محل استجاره انبيا بوده ، لهذا آنجا را مستجار مي نامند .

چاه زمزم

بدان كه چاه زمزم ، در شرقي خانه واقع است . ميان خانه و زمزم ، چهل و شش ارش فاصله است . حظيره بر سر چاه ساخته اند و اطراف چاه را از مرمر بالا آورده اند . قطر چاه دو ذرع و نيم است و عمق چاه از قرقره كه آب مي كشند تا سطع آب ، چهارده ذرع است كه از قرقره تا سطح زمين سه ذرع است ؛ و پايين تر از حظيره چاه زمزم ، دو بقعه ديگر است كه يكي محل ساعت و ديگري كتابخانه است .

شاذروان

بدان كه شاذروان صفه پايين ديوار خانه است كه الواح رخام خميده بر آنجا نصب كرده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الملك الاشرف قانصوه الغوري از آخرين سلاطين مملوك است كه از سال 906 تا 922 سلطنت كرد . پس از وي طومان باي به سلطنت رسيد ، اما در همان سال يعني سال 922 عثماني ها مصر را فتح كردند .


116


دو ثلث شبر ، ارتفاع شاذروان است و نصف ذراع عرض آن است و طول سنگ ها يك ذرع و نيم است .

مصلي

بدان كه در اطراف مسجدالحرام قديم سه مصلي است . ميان ركن يماني و غربي ، مصلاي مالكي است . مقابل حجر اسماعيل ، مصلاي حنفي است . مقابل حجرالاسود ، مصلاي حنبلي است . شافعي مصلاي جداگانه ندارند ؛ در طرف مقام ابراهيم ، نماز مي خوانند . و ترتيب نماز هم بدين نحو است : اول شافعي در مقام ابراهيم ؛ دوم حنفي در مصلاي خود ؛ سيم مالك در مصلاي خود ؛ چهارم حنبلي در مصلاي خود .

صفا و مروه

بدان كه كوه صفا و مروه را اكنون نمي توان ( كوه ) گفت . شريف عبدالمطلب ، خراب كرده ، خانه ساخته است . اكنون دو ايوان در آنجا است كه از آنجا سعي مي كنند . صفا در شرقي خانه ، در دامنه كوه ابوقبيس است . مروه مابين شمال و مشرق خانه است و سيصد و چهارده ذرع فاصله آن دو كوه است . و از صفا تا مروه بازار و دكاكين است و معتبر عام است و در وقت سعي ، بايد از ميان بازار گذشت .

حطيم

بدان كه در روايات لفظ حطيمي وارد شده است كه از اجزاي كعبه است و در تعيين آن اختلاف كرده اند ؛ بعضي نوسند : وَهُوَ مابَين الركن الذي فيهِ الحَجَرالاَسوَد وبين الباب كما جاءت بِهِ الرواية ؛ سُمِّ حطيماً لانَّ النّاس يَزدَحِموُنَ فيهِ عَلَي الدُّعاء ويحطم بعضهم بَعضاً . ( 1 ) و صاحب قاموس مي نويسد : الحطيم حِجر الكعبة ، أو جِداره ، أو مابين الرُّكنِ وزمزم والمقام وزادَ بَعضهُم الحِجر ، أو من المقام إلي الباب ، أو مابين الرن الاسود إلي الباب ، أو إلي المقام حيثُ يتحطّم الناس للدعاء وكانت الجاهلية تتخالف هناك . ( 2 ) اگرچه ترديدات صاحب قاموس زياد است ولي علي الاشهر ، حطيم يا حجر اسماعيل است يا ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 192 ، ح 2115

2 . قاموس المحيط ، ص 1415 ( چاپ موسسة الرسالة ) عبارت فوق بر اساس آنچه در آن چاپ آمده اصلاح شد .


117


بين ركن حجرالاسود و درب خانه است كه حجاج در آنجا جمع شده ، قرائت ادعيه مي نمايند .

دوشنبه چهارم مصمم طواف بيت الله الحرام شده از باب الزياده داخل گشته ، پابرهنه از سمت مصلاي حنفي رفتم . سنگ هاي خيابان مسجد به طوري گرم بود كه پا را متألّم مي ساخت . بعد از اتمام هفت شوط ، چنون طواف مستحب بود ، نماز طواف را در حجر اسماعيل خواندم و بعد به مصلاي حنبلي رفته ، شروع به تلاوت قرآن نمودم كه ان شاء الله در ايام توقف مكه معظمه بتوانم يك قرآن ختم كنم . شيخ ابراهيم رئيس خواجه هاي حرم با معدودي از خواجه ها در آنجا بودند ، به آنها اظهار مهرباني كردم . عدد خواجه ها را پرسيدم ، پنجاه و پنج خواجه سياه در حرم مبارك است كه سلاطين عثماني آنها را به مرور از اسلامبول فرستاده ، موظف نموده اند كه در حرم مبارك خدمت نمايند . دو خواجه هم با واپور همراه ما روانه كرده بودند . اغلب آنها در سنّ كهولت هستند و رئيس آنها خواجه پير موقّري است و همه خواجه ها از او احترام مي نمودند . خواجه هاي حرم را اگر رعايت نمايند با حجاج خوب رفتار مي كنند و اگر رعايت ننمايند در نهايت سختي و درشتي حركت مي نمايند . امسال به ملاحظه رعايتي كه از من مي ديدند و سفارشاتي كه از من شنيدند ، با حجاج به احترام حركت مي نمودند و اذيت نمي كردند . بالجمله بعد از خواندن قرآن ، از باب الصفا برون آمده به بازديد ناشدپاشا والي سابق مكه كه در جوار مسجدالحرام است رفتم . نظيف پاشا مستشار بحريه هم در منزل او بود . هر دو تا كنار درب خانه به استقبال آمده ، بازوي مرا گرفته به بالا بردند . قهوه و چاي صرف شده مراجعت نمودم و در مراجعت نيز به همان منوال در نهايت ادب مشايعت نمودند . والي مزبور درشكه خود را براي من حاضر كرده بود ، سوار شده به منزل آمدند . عصري جنابان حاجي محمدحسين پسر مرحوم ميرزا باقر مجتهد تبريزي و حاجي ميرزا يوسف دايي ، كه آدم اديب فاضلي است ، به ديدن آمدند ؛ با آنها به صحبت مشغول شديم . نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و محمدتقي خان قاجار هم حاضر بودند . پس از آن سرعسكر آمده يك ساعت نشسته و صحبت داشته رفت و به واسطه امتداد زمانِ مجلس امشب ، نتوانستم به مسجدالحرام مشرف شوم .

سه شنبه پنجم مصمم طواف گشته ، از باب الزياده داخل شده ، طواف كردم و در حجر


118


اسماعيل نماز خواندم و در مصلاي حنبلي قرائت قرآن نمودم و از آنجا به منزل مراجعت كردم . والي پاشا و كامل افندي آمدند با آنها صحبت داشتيم . بعد از آن ميرزا اسحاق مستوفي آذربايجان و پسرهاي حاجي كاظم ملك التجار تبريز ، به ديدن آمدند . بعد از رفتن آنها ، چون شنيدم صبيه نواب مستطاب معتمدالدوله ، كه عيال وزير لشكر است ، و دختران مرحوم فخرالدوله از راه جبل آمده بودند ، رقعه اي به آنها نوشته فرستادم و احوالپرسي كردم . و عصري جناب شيخ الحرمين شريف عبدالمطلب با والي پاشا آمدند . جناب شريف با درشكه و با يك دسته سرباز آمده بودند . سربازها در جلو عمارت صف كشيدند . جناب مشاراليه به ميان اطاقي كه منزل فرزندي ابوالنصر ميرزا بود آمدند ، به صحبت مشغول شديم و در خصوص رؤيت هلال و غرّه ماه سخن به ميان آورديم . جناب حاجي ملاباقر واعظ هم حضور داشت . از جواب هاي جناب شريف معلوم شد در غرّه بودن روز پنج شنبه احتجاجي جز لجاج ندارد . ما هم چون حال او را چنين ديدم ، چندان وقعي نگذاشتيم . بعد از ختم مجلس ، خداحافظ كرده رفت . شب را به مسجدالحرام مشرف شده ، طواف مخصوص به جهت اعليحضرت شاهنشاه ـ روحنافداه ـ كه ولي نعمت كل هستند و طواف ديگر به جهت اعليحضرت سلطان روم كه در اين سفر تفقد و التفات فرمودند بجا آوردم و در اين ايام و ليالي براي هر ييك از شاهزادگان عظام و اخوان كرام و وزراء فخام و احباب عالي مقام و كذلك براي خاقان مغفور و شاهنشاه مبرور و ساير مرحومين و مرحومات نيز طواف هاي مخصوص به عمل خواهد آمد ، و ذكر نام آنها موجب ريا خواهد بود .

چهارشنبه ششم دو ساعت از روز گذشته به ديدن حاجي ميرزا حبيب الله مجتهد رشتي كه از شاگردان معتبر مرحوم مبرور شيخ محمدحسن ـ اعلي الله مقامه ـ است رفتم و از ملاقات ايشان بهره مند گشتم ؛ مجتهد كامل جليل القدري است در باب رؤيت هلال و غره ماه نيز با ايشان صحبت داشتيم . بر جناب معزي اليه نيز ثابت نشده بود كه در چهارشنبه هلال ديده شده ، حتي حجاج ايراني و شامي و مصري نيز كه از راه بحر و جبل آمده بودند ، در روز چهارشنبه ، هلال را نديده بودند . بالجمله بعد از انقضاي مجلس ، خداحافظ كرده به منزل آمدم . در قرب عمارت شريف عبدالله مرحوم ، ازدحام و جمعيت زياد از سوار و تفنگچي و سرباز پديدار شد كه به اتفاق جناب شريف با محمل مصري


119


مي آمدند . چون كثرت ازدحام ، عرض و طول كوچه را فرا گرفته بود ، لهذا عبور از آنجا براي ما مشكل بود ، لابداً بر بالاي سكوي جلوي عمارت شريف عبدالله صندلي گذارده نشستيم . جناب شريف كه با محمل مصري مي آمدند ، از دور مرا ديده ، تعارف كرده گذشت ؛ ما هم خواستيم كه از سكو پايين آمده به منزل برويم . كسان مرحوم شريف عبدالله ، تكليف قهوه و غليان كردند ؛ چون شريف مرحوم مزبور به قتل رسيده و كسانش دلشكسته بودند ، تكليف آنها را پذيرفته به ميان اطاق رفتيم كه دلجويي از آنها شده باشد . مرا در اطاق ديوانخانه شريف مرحوم جا دادند و از قراري كه مي گفتند ، از بعد قتل شريف تا امروز ، در اين اطاق باز نشده بوده است . تمام اسباب مبل اطاق در نهايت تزئين موجود بود . قهوه و شربت در ظروف مرصع با دستمال هاي مفتول دوز كه شده هاي مرواريد به آنها آويخته بود آوردند . برادرزاده هاي مرحوم شيف نيز خبر شده فوراً حاضر شدند . هر دو يآنها جوان مودب بودند و به عربي و تركي حرف مي زدند و از ورود ما اظهار امتنان نمودند كه بعد از شريف مرحوم ، درب خانه او باز نشده بود و ورود شما را به فال نيك گرفتيم . يكي از آنها پسر شيخ عثماني بود و بيست ساله به نظر مي آمد و ديگري پسر شريف عبدالاله بود كه از ديگري بزرگتر بود . بعد از انقضاي مجلس ، برخاستم ، هردوي آنها بازوي مرا گرفته تا درب عمارت آوردند . اسب عربي با يراق هاي طلا حاضر كرده بودند . سوار شده به منزل آمدم و عصري به ديدن صبيه نواب مستطاب معتمدالدوله ـ دام اقباله ـ رفته ، مراجعت به منزل نمودم و شب را به مسجدالحرام مشرف شده ، طواف مستحب بجا آوردم .

پنج شنبه هفتم جناب حاجي ميرزا حبيب الله مجتهد به بازديد آمدند . عبدالرحمن ، امير حاج جبل نيز به ديدن آمد . اظهار مهرباني نمودم . از او هم در باب رؤيت هلال سئوال كرديم ، جواب داد ، هر قدر در بين راه استهلال كرديم در روز چهارشنبه گذشته ، هلال ديده نشد ؛ چون امروز به حساب سني ها روز هشتم ماه و روز ترويه است و بايد امروز به جانب مني و عرفات حركت نمايند ، و به حساب اهل تشيع روز هفتم است ، نه روز ترويه و بايست فردا از شهر مكه حركت نمايند ، لهذا به حاجي محمد مخرج قدغن كردم به حمله داران ايراني بسپارد ، امروز حركت نكرده فردا را مستعد حركت باشند . خروج روز ترويه را بعضي از علما مستحب دانستند و بعضي واجب . در هر حال ، چون به حساب ما ،


120


روز ترويه فردا است ، تكليف شرعي خود را در اين دانستم كه فردا خارج شويم و متابعت ديگران را ننماييم . اكثر اهل تشيع نيز متابعت ما را نموده خارج نشدند . محمدخان قونسول به حرف حمله داران احتياطي از اين مخالفت داشت كه بعضي مفاسد واقع خواهد شد ؛ چون نيت خود را خالص دانسته ، طريق لجاج را پيشنهاد خود نكرده بودم ، ملاحظه اين احتياط را نكرده در شهر مانديم و شب به مسجدالحرام مشرف شده ، طوافنمودم و چون شب جمعه بود و به عادت معموله مي بايست غسل نموده زيارت جامعه بخوانيم ، خواجه هاي حرم حظيره چاه زمزم را قورق كردند ، به آنجا رفته ، غسل كردم و بعد زيارت خوانده ، هفت شوط ديگر نيز بجا آورده ، معاودت نمودم .

جمعه هشتم چون روز ترويه و روز خروج از مكه معظمه است ، صبح به مسجدالحرام رفته ، طواف كرده ، بعد به چاه زمزم رفته غسل نموده ، به حجر اسماعيل آمده ، احرام بسته ، چهار ساعت از روز گذشته ، به ميان تخت نشسته ، عازم مني و عرفات شديم . تمام شيعه اي هم كه در شهر بودند امروز حركت كردند ، اگرچه در وقت ( رفتن ) به عرفات بيتوته در مني مستحب است ، ولي ما اين استحباب را موقوف داشته ، مختصراً بجا آورديم . ساعتي ، در وقت عبور از مني پياده شده ، توقف نموديم ، پس از آن سوار شده سه ساعت به غروب مانده وارد عرفات شديم . خيمه ما را در جايي زده بودند كه نزديك به عرفات بود . وجوب وقوف در عرفات ، اگرچه روز نهم بعد از زوال تا غروب شرعي است كه وقت افطار و نماز مغرب باشد ، ولي توقف امروز ما ، من باب المقدمه بود كه فردا نيت وقوف كرده بمانيم و اين وقوف واجب است وليكن ركن نيست . بالجمله اردوي شامي و مصري با جناب شريف مكه ، در سمت يمين بود و اردوي ما با تمام شيعه ها ، در سمت يسار و محمدخان قونسول هم در نزديك ما خيمه زده ، بيرق شير و خورشيد دولتي را برافراخته بود . عسكر و تفنگچي و ضبطيه هم كه از جانب والي پاشا همراه ما آمده بودند ، در نزديك خيمه ما منزل كردند و چون هنوز اردوي سني ها حركت نكرده بودند ، صحراي عرفات يميناً و يساراً مملو از جمعيت بود . محل شامي و مصري با جناب شريف و والي پاشا ، نزديك غروب با توپ و مشعل رفتند و ما با حجاج شيعه توقف نموده در عرفات مانديم و شب را جناب حاجي ميرزا حبيب الله مجتهد نماز به جماعت مشغول گشته ،


121


صفوف زياد بسته شد و بعد از نماز در خيمه ها روضه ها خوانده شده ، صداي گريه و ناله و دعا به آسمان بلند گشت .

قَومٌ علي عَرَفاتِ قَدْ وقفُوا وَقَد * * * باهي بِهِم ذُوالعرشِ أملاك السَّماء

اِذ قالَ يا أهلَ السّمواتِ انْظُروا * * * وفدي وَكل قَدْ أضَّرَ به الظمآء

أشْهَدتكم اِنّي غَفَرْتُ ذُنُوبَهُمْ * * * وَعَفَوْتُ عَنهُم أجمَعينَ تَكَّرُما

عرفات

بدان كه از عرفات تا شهر مكه ، چهار فرسنگ است و در طرف شرق و جنوب مكه ، واقع است . مني و مشعر در راه عرفات واقع است . از شهر تا مني يك فرسنگ است و از مني تا مشعرالحرام يك فرسنگ و از مشعر تا عرفات دو فرسنگ مي باشد . در اول خاك عرفات ، عَلَمين براي حدود آن وضع كرده اند ؛ از آنها كه داخل شوند ، اول عرفات است . در نزديك كوه عرفات ، بِركه است كه از آب زبيده پر مي كنند . آب عرفات را زبيده ، زن هارون الرشيد قناتي كنده ، آب را از آن كوه هاي طايف تا عرفات آورده و از آنجا به شهر مكه داخل نموده است و آب مكه معظمه همان آب است . به فاصله دو ذرع و سه ذرع در زير زمين جاري است و خواب زبيده در احداث اين قنات معروف است . حاجت به نارش نيست . و در عرفات مسجدي نيز هست كه در وقت ورود به آنجا ، در طرف يمين واقع است و معروف به مسجد ابراهيم مي باشد .

شنبه نهم دو ساعت از روز گذشته به بازديد حاجي ميرزا يوسف دايي رفتم و نزديك به ظهر به دامنه كوه عرفات رفته ، از آب قنات غسل نموده معاودت به منزل نمودم و بعد از زوال ، نيت وقوف را وجوبا بدين نهج كرديم : « مي باشم در عرفات از پيشين امروز تا شام در حج تمتع حجة الاسلام به جهت اطاعت خداوند عالم . » و بعد ، به خواندن ادعيه مستحبه پرداختيم و نماز ظهر و عصر را در اول وقت بجا آورديم ، به يك اذان و اقامه ، چهار ساعت به غروب مانده حكم كرديم شيپور زده مردم را خبر نمايند كه غروب حركت كنند . بعد از غروب ، شيپور ثاني براي حركت زده شده ، تمام حجاج حركت نمودند . منصور شريف را با پنجاه سوار از دنبال گذاشتيم كه اگر كسي در عقب مانده باشد به قافله برسانند و خودمان


122


با عسكر و تفنگچي و ضبطيه از دنبال حجاج حركت مي نموديم كه با امنيت و انتظام بروند . دو ساعت و نيم از گذشته ، وارد مشعرالحرام شده ، استحباباً در طرف دست راست ، در شكم وادي منزل نموديم . در رفتن به مشعرالحرام ، مستحبات آن را به عمل آورديم . اولاً به آرامي تن و دل و ذكر و استغفار ، حركت مي نموديم ؛ ثانياً از جانب دست راست ، به تلّ سرخ كه رسيديم ، دعاي مخصوص را خوانديم و نماز مغرب و نماز عشا را به تأخير انداخيتم تا به مشعرالحرام رسيديم و هر دو نماز را به يك اذان و اقامه جمع كرديم و چون به مشعرالحرام رسديم ، نيت كرديم كه : « شب را به روز مي آوريم در مشعرالحرام ، در حج تمتع از جهت رضاي خدا » . و بعضي از علما بيتوته در مشعرالحرام را واجب مي دانند و چون در شكم وادي فرود آمديم ، دعاي مخصوص را خوانديم و شب رابه عبادت و طاعت پرداختيم و با وضو به دامنه كوه رفته ، هفتاد سنگ ريزه براي رمي جمرات به همان علاماتي كه مقرر است ، يك يك را برچيديدم . سنگ ريزه ها سرمه رنگ و منقط بود ، نه سخت بود و نه سست و به قدر سر انگشت بود و در وقت برچيدن سنگ ، دامنه كوه مشعرالحرام از كثرت مردم چراغان شده ، پر از لاله و فانوس بود كه ذكوراً و اناثاً سنگ بر مي چيدند . نزديك به طلوع فجر ، نيت وقوف در مشعرالحرام را ، كه واجب ركن است ، بدين نهج كرديم : « ي باشم در مشعرالحرام تا طلوع آفتاب ، در حج تمتع ، به جهت وجوب آن ، قربتاً الي الله » . و بعد از نيت مشغول خواندن ادعيه شديم ، مشعرالحرام را مُزدَلفِه نيز گويند .

مني

يك شنبه دهم بعد از طلوع آفتاب حركت كرديم . وقتي كه آفتاب به كوه بيشتر تابيد ، دعاي مستحب را خواندم و به آرامي و وقار و ذكر الهي و استغفار گذشتيم و به وادي كه اول خاك مني است رسيديم . از روي استحباب ، هروله كنان گذشتيم ؛ به اين معني كه مركب را تند رانديم و دعاي مستحب را خوانديم . يك ميدان به مني مانده ، والي پاشا يدك و اسب سواري فرستاده ، ولي سوار اسب نشده با تخت و به همان هيئت اجتماع به خط مستقيم به جمره عقبه رفته ، استحباباً پياده شده ، ده ذرع فاصله گذارده ، پشت به قبله ايستاده ، با وضو و دعا ، هفت سنگ ريزه در دستم گرفتم ؛ بدين نهج وجوباً نيت كردم كه ، هفت سنگ به جمره عقبه مي اندازم در حج تمتع ، به جهت واجب بودن آن ، قربةً الي الله . بعد از آن به


123


ترتيب هفت سنگ را انداختم به جمره عقبه برخورد . مراجعت به منزل نمودم ؛ قرباني و تقصير كرده ، محِل شدم ، غير از زن و صيد و بوي خوش آنچه را بر خود حرام كرده بودم بر من حلال شد . سه ساعت به غروب مانده با اصحاب و اتباع و سوار و عسكر ، وجوباً به شهر رفته ، داخل مسجدالحرام گشته ، به قانون سابق ، طواف حج تمتع و نماز و سعي ميان مروه و صفا نمودم ؛ بوي خوش بر من حلال شد ولي به حكم احوط اجتناب از بوي خوش كردم و بعد طواف نساء و نماز ، آن را كه واجب غيرركن است بجا آوردم ؛ زن و صيد هم بر من حلال گشت . امشب چون خسته بودم سعي ميان مروه و صفا را سواره نمودم و بعد از طواف نساء ، يك ساعت از شب گذشته مراجعت به مني كردم . امشب را جناب شريف و والي پاشا در اردوي خود آتش بازي مي نمودند و محمدخان قونسول در اردوي ما آتش بازي و هر دو اردو چراغان شد . خيلي باشكوه و باصفا بودند و چون بيتوته در مني واجب است ، امشب كه شب يازدهم است با شب دوازدهم در مني مانده بيتوته خواهم كرد .

دوشنبه يازدهمسوار شده به اردوي جناب شريف و والي پاشا رفته بازديد كردم . صحبت از حجاج شد ، والي پاشا حجاج جاوه را اكنون در تحت اختيار دولت فلمنك ( 1 ) هستند ، هشتادهزار نفر مي گفت و ساير حجاج هم از ايراني و مصري و شامي و غيره هفتادهزار مي شوند ، كه همه جهت امسال يك صد و پنجاه هزار نفر بودند . بالجمله مراجعت به منزل نموده ، براي رمي جمرات اولي و وسطي و عقبه رفته ، به قانون سابق ، با وضو و دعا ، نيت رمي جمرات كردم و در رمي جمره اولي و وسطي رو به عقبه ايستادم و بعد بن منزل آمدم . جنابان حاجي شيخ الرئيس و حاجي ميرزا يوسف آقا به ديدن آمدند . با آنها به صحبت مشغول شديم و بعد از رفتن آنها به مسجد خيف رفته ، نماز مغرب و عشا را در آنجا خوانده ، مراجعت به منزل نمودم و شب را به ديدن صباياي مرحومه فخرالدوله رفتم و امروز بعد از ظهر جناب شريف مكه معظمه و والي پاشا با حجاج شامي و مصري معاودت به شهر كرده و ما در مني مانديم .

بدان كه مني در سمت مشرق و جنوب شهر مكه است و در ميان دو كوه واقع است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود دولت هلند است .


124


و در آنجا ابنيه و عماراتي در دو طرف خيابان ساخته اند كه حجاج منزل مي كنند ولي كفايت تمام آنها را نمي دهد ؛ اكثر در ميان خيمه توقف مي نمايند و قرباني را در آنجا مي كنند .

مسجد خيف

بدان كه مسجد خيف در مني و در وقت رفتن ، در سمت يمين و در دامنه كوه است . صحن بزرگي دارد و در وسط آن گنبدي است ، اطراف آن باز است . محرابي دارد كه هفتاد و پنج پيغمبر در آنجا نماز خوانده اند و چنين گويند كه ، قبر هفتاد پيغمبر در خيف است ولي علامت ندارند و نيز گويند قبر حضرت آدم نزديك مناره است و مناره وسطي را ملك مظفر صاحب يَمَن ساخته است و مناره نزديك درب مسجد را ملك قايتباي بنا كرده است و اصل مسجد را هم كه در جنوب صحن واقع است ، ملك قايتباي در سنه 894 بنا كرده است . اسم او در بالاي محراب است . بيست و يك ستون در طول مسجد واقع شده و چهار ستون در عرض آن و طول صحن مسجد يك صد و هشت ذرع است و عرض آن نود و يك ذرع . سلطان احمدخان پسر سلطان محمدخان ثاني نيز در سنه 1025 تجديد عمارت كرده ، تاريخ و اسم او را در آنجا نگاشته اند و اسم قاتيباي باني اول را هم در بالاي محراب به حال خود گذاشته اند . ديشب در مراجعت از مسجد خيف ، شريف منصوري كه با محافظين عسكريه همراه من بودند و محافظت اردوي حجاج مي نمودند ، به اين خيال افتاده بود كه براي حق الزحمه خودش و محافظين ، شتري يك ريال فرانسوي از حجاج گرفته شود و اين مطلب را به من اظهار كرده به عربي تقرير نمود كه ، معمولي همه ساله بوده است و امشب وقت مطالبه آن است والامرُ مِنكُم ! جواب دادم ، اين وجه زياد است ، ولي قراري خواهم داد كه به شما هم حق الزحمه برسد . از احمدخان قونسول تحقيق كردم ، جواب داد ، اين بدعت و بي اعتدالي را هميشه مي كرده اند ولي چند سال است سفارت ، اهتمامي در موقوفي اين بدعت دارد ، اجراي آن با شما است . خيالي كه شريف منصور كرده بود از پنج هزار تومان هم زيادتر مي شد و محافظين دويست نفر بودند و مخارج آنها را هم خود من مي دادم ، به ملاحظه آن كه سال هاي بعد از محافظت حجاج


| شناسه مطلب: 77992