بخش 8

معان دمشق


175


ذات الحج مي ناميدند . قلعه اي در سمت شمال داشت و بركه اي در بيرون قلعه بود كه آب آن از ميان قلعه مي آيد و آب اين منزل جاري بود ، ولي گوگرد داشت . آب خوراكي را از ذخيره آب منزل تبوك داشتند و درِ طرف شرقي قلعه ، نخلستان بود كه اشجار آن بعضي بزرگ بودند و برخي كوچك .

چهارشنبه چهارم طلوع آفتاب روانه شديم . حركت رو به شمال بود و اراضي راه از اول تا آخر وسيع و مسطح بود و فراز و نشيب و سنگلاخ آن قليل . ظهر عواف كرده ، يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم منزل را مدوّر مي گفتند . قلعه اي در سمت يسار داشت و اين قلعه در نقطه اي واقع شده است كه كوه ها از جهات اربعه احاطه كرده فضاي صحراي آن مدور شده است و جاده اي از جنوب به شمال دارد كه قافله حجاج عبور مي كنند و صد و پنجاه قدم به قلعه مانده ، چشمه است كه بر دور آن ساخته اند كه آب از وسط آن بركه جوشيده بالا مي آيد و به بركه اي كه در پهلوي آنجا ساخته بودند ولي خراب و بي آب بودند .

پنج شنبه پنجم طلوع صبح روانه شديم . حركت رو به شمال بود و اراضي غالباً مسطح بود و فراز و نشيب كمتر داشت . در اول منزل ، تنگه كوچكي پديدار شد . از آنجا كه گذشتيم همه جا وسيع بود و بعد از تنگه كوچك چند كوه در سمت يسار ديده شد . از آنها كه گذشتيم ، ديگر كوهي ديده نشد . ظهر عواف كرده ، چهار ساعت به غروب مانده در طرف مغرب و مشرق چند كوه و چند تپه نمودار شد ، ولي كوه ها چندان ارتفاع نداشتند . بعد از آن ديگر كوهي نديديم ، مگر نيم ساعت به منزل مانده ، كوه ها و تپه هاي كوتاه ديديم كه در يمين و يسار جاده واقع بودند و از آنجا تا به منزل سنگلاخ بود ، ولي سنگ ها چندان بزرگ نبودند . غروب به منزل رسيديم و اسم اين منزل را بعضي ظهرالعقبه مي گفتند و برخي بطن الغول مي ناميدند . اين منزل هيچ آب نداشت . از منزل ديروز آب آورده بودند . محل اردو اتصال به تنگه كوهي داشت . امروز در عرض راه سنگ چقماق زياد بود و مردم بر حسب اتفاق جمع مي نمودند .

جمعه ششم طلوع صبح روانه شديم . حركت به جانب شمال غربي بود . در اول منزل ،


176


تنگه پرسنگي بود . آخرش منتهي شد به گردنه اي كه بايست از پستي به بلندي بروند ، اگر چه چندان سخت نبود ، ولي اهل قافله ، غالباً پياده شده بالا رفتند و مسافت نمودند . تقريباً نيم ساعت بود كه وقتي از گردنه بالا آمدند ، در طرف يسار ، به مسافت يك ربع آبي بود . عكّام ها مشك ها را برده آب پر كرده آوردند كه براي اين منزل بردارند و از قراري كه جمّالان مذكور داشتند تا اين گردنه خاك حجاز است و از گردنه به آن طرف داخل خاك شامات مي شوند . پس از آن كه از گردنه گذشتند تنگه ديگر بهم رسيد كه سنگلاخ بود و آخر آن نيز منتهي شد به گردنه مختصري كه چندان ارتفاع نداشت . بعد از آن صحرا بود و آخر آن نيز منتهي شد به گردنه مختصري كه چندان ارتفاع نداشت . بعد از آن صحرا وسيع شد و از هيچ طرف كوهي نمايان نبود ، ولي در اكثر نقاط فراز و نشيب داشت و باقي مسطح بود و جنگ خارِ مغيلان هم زياد ديده شد . چهار ساعت و نيم به غروب مانده براي نماز ظهر عواف كرده و يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم منزل را غدير مي گفتند و در نزديكي منزل ، غديري بود كه آب باران در آنجا جمع مي شود ، ولي امروز آن غدير آب نداشت .

شنبه هفتم نه ساعت از شب گذشته روانه شديم . حركت به سمت شمال غربي بود . از اول منزل تا نيم ساعت به منزل مانده ، اراضي راه مسطح و وسيع بود و از هيچ طرف كوهي ديده نمي شد ، ولي در بعضي نقاط ، فراز و نشيب داشت . در بين الطلوعين عواف كرده ، بعد از اداي فريضه صبح روانه شدند . در طرف يمين راه قبر زني بود ، عيوش نام . سنگ زيادي بر روي قبر او انبوه كرده بودند . از قراري كه مي گفتند ، اين زن به جنون و صرع مبتلا بوده ، در اين راه وفات يافته ، مدفون شده است . چون احترام احيا و اموات مجانين در اين صفحات منظور مي دارند ، لهذا هر وقت از اين راه بگذرند ، غالباً فاتحه در دور اين قبر خوانده ، پارچه لباسي از قبيل پيراهن و غيره بر سر قبر او مي گذارند . امروز هم زني از اهل تسنن پارچه سفيدي پيچيده بر سر قبر او گذاشت و گذشت . نيم ساعت به منزل مانده ، گردنه بهم رسيد كه چندان سخت و مرتبع نبود . از اين گردنه كه پايين آمديم ، آبادي معان نمودار شد . پنج ساعت به غروب مانده وارد معان شديم .

معان

بدان كه معان آبادي معتبري است و در اين آبادي دو معان است ، يك قديم و يكي جديد و


177


در ميان آنها به قدر يك ميدان فاصله است . از گردنه كه پايين مي آيند ، معان قديم نمودار مي شود كه در سمت يسار واقع است و متصل به ديوار آن چشمه و قبرستان است كه در سر راه واقع است . از آنجا كه مي گذرند نشيب و فراز به هم مي رسد ، به جلگه بالا كه مي روند ، معان جديد نمودار است كه در سمت مشرق واقع شده است و باغات زياد دارد كه در سمت يمين احداث كرده اند . زراعت صيفي و شتوي هر دو در اين آبادي به عمل مي آيد و جو را زيادتر از گندم زراعت مي نمايند و ميوه جات تابستاني و زمستاني از هر مقوله در اين آبادي زياد به عمل مي آيد . اين اوقات ميوه انار در خانه ها يافت مي شد ، اهل قافله خريدند و اهالي اين دو آبادي با هم عداوت دارند و هر سال در ميان آنها نزاع مي شود و خون واقع مي شود . اين اوقات ، خوني واقع شده بود . جناب سعيدپاشا ريش سفيدان طرفين را در خيمه خود جمع كرده اصلاح مي نمود . چند سال قبل از اين هم خود سعيدپاشا براي رفع نزاع آنها مأمور شده به معان آمده بود و اكنون نيز آدمي از جانب خود در اينجا گذارده است . در معان هميشه باد شديد ميوزيد و باد آنجا معروف است ، ولي از حسن اتفاق امروز با نيامد و هوا معتدل بود . چهار روز بود در منازل سابق گوشت پيدا نمي شد . مردم به جاي گوشت ، خرما در ميان طعام مي گذاشتند . امروز گوسفند و بره و مرغ در معان فراوان بود . اهل قافله از قحطي و سختي بيرون آمدند و براي منازل ديگر هم برداشتند . از معان تا شام هواي منازل بسيار سرد بود و اولِ سبزي و خرمي راه شام دو روز ديگر است كه از قيطرانيه به آن طرف باشد .

يك شنبه هشتم طلوع صبح حركت شد و حركت رو به شمال غربي بود ، آفتاب كه طلوع كرد ، تپه هاي زياد از دو طرف به هم رسيد كه جاده در ميان آنها ، در اراضي منخفضه اي واقع شده بود و اين صحرا را اعراب وادي المسوخات مي ناميدند . آخرِ تنگه منتهي شد به مكاني كه در دو طرف سنگ هاي كروي الشكل افتاده بود ، بعضي بزرگ بودند و بعضي كوچك و آنها كه كوچك بودند چنان صاف و مودر بودند كه شباهتي به سر انسان داشتند و اعتقاد اعراب اين بود كه آنها سر انسانند كه مسخ شده اند و بدان جهت ، آن صحرا را وادي المسوخات مي ناميدند ؛ از آنجا كه گذشتيم ، اراضي راه ، گاهي مسطح بود و گاه فراز و نشيب داشت ، ولي اراضي مسطحه آن غالباً مرتفعه و منخفضه بود و در سه محل


178


سنگ هاي اراضي راه سياه بودند ، در يك جا كوچك بودند و در دو جا بزرگ . سه ساعت به غروب مانده وارد قلعه عنيزه شديم . اين محل هميشه منزلگاه حجاج بوده است ، ولي براي آن كه منزل فردا سبك تر گردد امروز در اينجا منزل ننموده گذشتند و براي نماز ظهر در اينجا عواف نمودند . قلعه اي در طرف مغرب داشت و نزديك قلعه چاهي بود ، ديوار به دور چاه كشيده بودند و نزديك چاه در سمت شمال ، بركه بزرگي ساخته بودند و از پهلوي بركه ، سدي به طرف مغرب بسته بودند كه تقريباً دويست قدم طول آن بود و اين سد براي اين است كه آب باران داخل بركه شود . بالجمله از قلعه عنيزه گذشته غروب به صحرايي رسيديم كه قلعه اي مخروبه داشت و آن وادي را منزل قرار دادند . امشب تصرف هوا شده ! ، حالم خوش نبود ، درد سينه عارض شده مداوا كردم .

دوشنبه نهم صبح روانه شديم . حركت غالباً به جانب شمال غربي بود و اراضي راه صاف و وسيع بودند . از هيچ طرف كوهي نمودار نبود ، ولي خالي از ارتفاع و انخفاض نبود . گاهي از اراضي مرتفعه به اراضي منخفضه مي رسيديم و گاه به عكس ؛ و زمين مرتفع به زمين منخفضه به قدر ده زرع ارتفاع داشت و در وسط منزل در سمت يمين ، راه به قدر دويست قدم طول و صد قدم عرض زمين صحرا عميق گشته دو ذرع عمق آن بود و چنان معلوم شد كه جريان سيل آنجا را به اين حالت انداخته است . دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و اسم اين منزل را حصاة مي ناميدند . در نزديكي قلعه حصاة حركت رو به شمال شرقي شد . وقتي كه به محاذات قلعه آمديم ، رو به شرقي گشت قلعه را رو به مشرق ساخته بودند و در جلو آن پلي بنا نهاده بودند كه سه چشمه داشت و ارتفاع هر چشمه تقريباً چهار ذرع بود . اهل قافله كه از پل گذشتند ، حركت رو به شمال شد . محل اردو تا قلعه يك ميدان فاصله داشت و اين پل را محمدعلي پاشاي خديو مصر بنا كرده ، روي آن را سنگفرش نموده است و خيلي به كار حجاج مي آمد . اگر اين پل نباشد در وقت بارندگي از آن نقطه با هيچ مركوبي نمي توان گذشت ، خاصه اين كه شتر باشد . بالجمله كسالتي كه ديشب داشتم امروز رفع شد و در اردو نيز به واسطه آذوقه از بره و غيره كه جمعي از اعراب آورده بودند فراواني بهم رسيد .

سه شنبه دهم سه ساعت به صبحِ روز مزبور روانه شديم . حركت به جانب شمال


179


غربي بود . جناب سعيدپاشا ، اگر چه اغلب روزها ، چنانچه سابقاً اشاره شد ، آمده مرا راه مي انداخت ، ولي امشب مخصوصاً در وقت سواري آمد و به جهت آن كه شب بود ، در راه احتياط داشت . بلد همراه كرده سوار در اطراف گذاشت و با كمال مواظبت مرا راه انداخته رفت . قدري كه رفتيم اراضي ارتفاع بهم رسانيد كه از نشيب بايد به فراز برود و به قدر مسافت يك ساعت ، به همين حالت بود كه به بلندي مي رفتند و از جمالان آواز قُدّام قُدّام بلند مي شد ، براي آن كه كجاوه نشينان خود را به سمت جلو كجاوه بياورند . بعد از آن اراضي مسطح شد ، ولي در بعضي نقاط نيز خالي از فراز و نشيب نبود . روز كه شد ، در چند جا ، در سمت يسار ، آب صاف شيرين گوارا در گودال ها ديده شد كه آب باران بود و اهل قافله بر مي داشتند . پس از آن در چند نقطه نيز به فاصله زيادي صحراي سبز و خرم ديده شد كه سبزه و علف داشتند و خيلي باصفا و طراوت بودند و براي نماز ظهر در كنار سبزه زار عواف كردند . اين نقطه اول صفاي راه شام است . هر قدر تا كنون از خشكي صحرا و كمي آب بر مردم بد گذشت ، بعدها از طراوت و صفاي صحرا خوش خواهد گذشت . بالجمله نيم ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و اسم اين منزل را قيطرانيه مي گفتند . قلعه آن در طرف شمال شرقي واقع است و در ميان قلعه چاهي و در بيرون قلعه بركه اي است كه از آب آن چاه پر مي شود . در نزديكي اردو نيز آب صافي بود كه از آب باران جمع شده است و از اين منزل تا شهر كَرَك شش فرسنگ است . شيخ علي كركي ( 1 ) كه معاصر با شيخ بهايي بوده است از اين شهر برخاسته و اين شهر حالا هم آباد است و اكثر اهل آنجا شيعه باشند .

چهارشنبه يازدهم سه ساعت به صبح مانده روانه شديم و حركت به سمت شمال غربي بود . اراضي اين راه مسطح بودند و وسيع و گاهي ارتفاع و انخفاض به هم رسانيده ، در طرف يمين و يسار راه ، بعضي تپه ها نمودار مي شد ، ولي تمام صحرا سبز و خرم بود . دو روز پيش تر باران آمده ، بر اين سبزه ها باريده ، طراوت و خرمي ديگر داشت . آفتاب كه طالع شد شبنم از زمين برخاسته و مه در هوا بهم رسيد . چهار ساعت و نيم به غروب مانده در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مشهور به محقق ثاني ، شيخ الاسلام ايران در دوره شاه طهماسب ، وي بسال 940 هجري درگذشته و معاصر با شيخ بهايي متوفاق 1030 هجري نبوده است .


180


نزديكي كاروانسرايي كه معروف به زينب است عواف شد . اين كاروانسرا در سمت يسار راه واقع است ، مانند قلعه كوچكي است ، ديوارهاي كوتاه دارد كه تقريباً دو ذرع ارتفاع آن است ، ولي مخروبه است و از اين كاروانسرا تا منزل سه فرسنگ است و در نزديكي عوافگاه ، لاشه هاي اشتران فراوان ديده شد كه در چهار سال قبل از اين ، از شدت سرما و عدم آذوقه در اين صحرا با پنج نفر آدم خشك شده و مرده اند و استخوان هاي آنها باقي مانده است و آن شترها از قادر آقاي مكاري بوده است و عدد آنها را سيصد نفر مي گفتند . امروز هم هوا سرد بود و پنج نفر از اشتران قادرآقا و حاجي محمد از خستگي و طول راه وامانده مرده اند . نيم ساعت به منزل مانده از تخت بيرون آمد ، سوار ماديان جناب سعيدپاشا شدم و بعد از سوار شدن ، قدري كه گذشت ، تخت بر زمين خورده افتاده . اين فقره از تفضيلات خداوند دانستم كه ميل سواري را بر دل من انداخت و از صدمه افتادن تخت محفوظ ماندم . بالجمله يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم اين منزل را بَلقا مي ناميدند . قلعه در طرف يسار داشت . درِ آن به سمت مشرق باز مي شد و يك سمت ديوار آن از طرف يسار دربِ قلعه خراب شده . عسكري در آن قلعه نبود و چند چادر سياه در پشت قلعه در طرف مغرب زده بودند كه متعلق به اعراب بود و بره و مرغ مي فروختند . در اين منزل اندكي بوي آبادي مي آمد و امروز ازنابلس براي سعيدپاشا پرتقال آورده بودند . چند عدد براي من فرستاده بود . بسيار بزرگ و خوش طعم بود و غالباً به شكل صنوبري بودند . نابلس جاي آبادي است . اهالي آنجا تمام شيعه هستند و خارجه را به خود راه نمي دهند و صابون نابلس در شامات معروف به پاي است .

پنج شنبه دوازدهم بعد از طلوع روانه شديم . حركت به جانب شمال غربي بود و اراضي اين راه تا نيم ساعت به منزل مانده تماماً مسطح و صاف است و صحرا از هر طرف وسيع بود كه هد قدر اشعّه بَصَر ممتد مي شد به جز صحرا و سبزي و خرمي چيز ديگر به نظر نمي آمد . هوا هم غالباً ابر داشت و گاهي ترشح مي نمود . صفا و طراوت ديگر داشت و از قرار كه مي گفتند اعراب عنيزه بيست روز ديگر به اين منازل آمده مدتي اقامت كرده علف صحرا را چرانيده مي روند . يك ساعت به منزل مانده ، چاهي در راه ديديم . دو سنگ بزرگ كه يكي مدوّر و ديگري مربع بود و وسط آن مانند حوضچه حفره داشت ، در دو


181


طرف چاه گذاشته بودند كه اعراب از چاه آب كشيده به ميان آنها مي ريزند و به اشرتان خود مي خورانند . نيم ساعت به منزل مانده اراضي راه دره ماهور و فراز و نشيب بهم رسانيد ، به ماديان سوار شدم . سه ربع به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم اين منزل را بلاط مي گفتند . قلعه مخروبه اي در بالاي تپه داشت و در كوه هاي اين منزل درخت سقّز روييده بود . امشب بارندگي شده چادرها تر شدند ؛ قرار داديم فردا ديرتر حركت نماييم كه چادرها خشك شوند .

جمعه سيزدهم چهار ساعت و ربع از روز گذشته كه هوا صاف شد ، روانه شديم و به واسطه پيچ و خم راه ، حركت گاهي به شمال شرقي و گاهي به شمال غربي بوده و اراضي اين راه مسطح و وسيع نبود . تپه ماهور داشت و از يمين و يسار كوه ها بر آن احاطه كرده بود و در تمام كوه ها اشجار شقّز بود و تا چهار ساعت و ربعي به منزل مانده رودخانه بي آبي در راه بود ؛ پس از آن به رودخانه رسديم كه آب آن از طرف شمال به جنوب مي آمد و تا اين منزل آب جاري ديده نشده بود . اهل قافله از مشاهده آب جاري وجدها كردند . در اول رودخانه ، درختان خر زهره زياد روييده بود و از اين رودخانه تا منزل به قدر يك ساعت مسافت است و تا منزل در طرف يمين رودخانه ني ها روييده است چون در اردوي شامي شيخ سعيد و شيخ ناصر حوراني بودند كه از مكه معظمه بر مي گشتند ، محمدبيك حاكم نابلس كه داماد شيخ سعيد بود ، تا كنار رودخانه به استقبال آمده بود و همچنين اعراب حوراني نيز به استقبال شيخ ناصر آمده بودند ، اسبان و ماديان هاي خوب سوار شده بودند ، در كنار رودخانه پياده شده ، قهوه و غلياني صرف كرده ، روانه شديم . از رودخانه كه گذشتيم ، كوه هاي طرف يمين تمام شد ، كوه هاي طرف يسار باقي بود . نزديك منزل ، كوه هاي يسار نيز تمام گشت و در سمت يمين ، تپه ممتدي كه از جنوب به شمال امتداد داشت ، نمودار شد . سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم اين منزل را عين ضربه مي گفتند . قلعه اي در بالاي همان تپه ساخته بودند كه اطراف آن را ديوار كشيده در فضاي قلعه برخي بنا نهاده بودند كه از ديوار قلعه بلندتر بود و باني اين قلعه را مي گفتند شعيب برادر عنتر بوده است . اردو را در دامنه آن تپه انداخته بودند و صحرا پر از زراعت بود كه در ورود به منزل اهل قافله لابدّاً از ميان زراعت مي گذشتند و اين منزل به واسطه


182


كثرت مياه و وفور سبزي و گياه ، بسيار باصفا و طراوت بود . شيخ ناصر نود سال داشت و چهار پنج پسر و دختر داشت . دو پسرش به استقبال آمده بودند . از عجايب آن كه امشب بعد از ملاقات پسرانش فوراً مرحوم شد « وَما تَدري نَفسٌ بِاَيّ اَرض تَمُوتُ » . ( 1 )

شنبه چهاردهم يك ساعت از دسته گذشته ، روانه شديم . حركت به جانب شمال بود . اولِ منزل قدري فراز و نشيب داشت ، بعد از آن اراضي راه صاف و مسطح شده ، صحراها و كوه ها سبز و خرم بودند و در طرف يسار تپه ها نمودار بودند كه صاف و بي اشجار بودند . نيم ساعت كه رفتيم ، ده عدد ستون سنگي با سرستون و ته ستون در طرف يسار راه افتاده بود . از قراري كه مي گفتند ، در قديم اين اراضي آبادي داشته است و اين ستون ها از آثار آبادي قديم است . يك ميدان كه رفتيم پنج ستون ديگر در طرف يمين افتاده بود و پس از مسافتي رودخانه خشكي نمودرا شد كه از مشرق به مغرب امتداد داشت . از آنجا كه گذشتيم ، حركت به جانب شمال غربي شد و بعد از آن در طرف يمين ، يك ستون بر زمين نصب كرده بودند كه دو ذرع ارتفاع داشت و دو سه ستون در طرف يمين ، يك ستون بر زمين نصب كرده بودند كه دو ذرع ارتفاع داشت و دو سه ستون شكسته هم به زمين افتاده بود . قدري كه گذشت دو ستون ديگر در طرف يسار ديديم كه يكي بر زمين نصب شده بود و ديگري افتاده . پنج ساعت به غروب مانده عواف كردند و در عوافگاه ، در طرف يسار ، سه ستون منصوب و دو ستون افتاده ديديم . يك ساعت به منزل مانده ، صحرا از هر طرف وسيع شده فراز و نشيب تمام گشت و تپه و كوه ابداً نبود . يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم اين منزل مَفرَقْ بود . قلعه اي در سمت يمين داشت و اين منزل آب نداشت . از منزل ديروز آورده بودند .

يك شنبه پانزدهم نيم ساعت به صبح مانده روانه شديم . حركت رو به شمال غربي بود . اراضي راه امروز نيز سبز و خرم و وسيع و مسطح بود . كوهي از هيچ طرف ديده نمي شد . پنج ساعت از دسته گذشته به قريه رَمْطاء رسيديم كه در خط شمالي ، در بالاي تپه ممتدي واقع بود و خانه هاي رعيتي داشت و در برابر آن ، رودخانه خشكي واقع بود و يمين و يسار راه ، زراعت بود كه تعلق به همين دهكده داشت و اين دهكده از قراي معتبر حوران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لقمان ، 34


183


است . زنان رَمطاء طبق هاي نان بر سر راه آورده بودند ، به عابرين مي فروختند و اكثر آنها چانه و لب و پيشاني خود را خال كوبيده بودند و از قرار معلوم اين فقره ، مخصوص زنان حوراني است . از قريه مزبوره كه گذشتيم ، حركت به جانب شمال شرقي شد و قريه ديگر پيدا گشت ، اسم آن را طَرطَر مي ناميدند و در سمت يسار واقع بود . اين دهكده نيز رعيت و زراعت فراوان داشت و زن هاي آنجا به همان منوال بر سر راه آمده نان مي فروختند . از آنجا كه گذشتيم حركت به جانب شمال غربي شد . يك اسعت به منزل مانده ، پلي در طرف يسار نمودار گشت . سه چشمه داشت ، ولي اهل قافله از پل نمي گذشتند ، بلكه از جاده حركت مي نمودند . قدري كه رفتيم ، گردنه مختصري به هم رسيد ؛ از آنجا كه بالا آمديم اراضي مسطح شد . سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم . اسم اين منزل را مُضَيْرِبْ مي گفتند و در ورود به منزل اعلب عسكر شامي همراه من بودند و مصطفي پاشاي مريوا با يك نفر مِمباشي و يك نفر ملازم سوار با نظام و هارون افندي مترجم قونسولخانه با ده نفر سوارنظام و ده نفر سوار جَندرمه از جانب مشيرپاشا ، از شهر شام ، استقبال آمده بودند . به هيأت اجتماع وارد مُضَيرِب شديم . مضيرب در خط شمال واقع بود . دهكده در شمال غربي بود و قلعه در شمال شرقي و در وسط آنها سه طاحونه به سمت دهكده و يك دكان به سمت قلعه ساخته بودند و رودخانه عريضي نيز در آنجا بود كه در نزديكي دهكده پلي بر روي آن ساخته بودند ، دو چشمه داشت . آب رودخانه از شيخ سعدي مي امد كه تا مُضَيرب شش ساعت مسافت است و شيخ سعدي جايي است كه متصرف حوران در آنجا اقامت دارد ؛ قصبه معتبري است و شيخ سعد نام پيري بوده است . گويند ، سنگي در آنجا هست كه حضرت ايوب ( عليه السلام ) بر آن تكيه كرده است . علامت تكيه ايشان در آن سنگ نقش بسته است و چشمه هم هست كه از آنجا آب جاري شده به اعجاز حضرت ايوب ( عليه السلام ) .

دوشنبه شانزدهم سه ساعت به صبح مانده روانه شديم . حركت به جانب شمال غربي بود . اراضي اين راه مسطح بود ، ولي اغلب نقاط آن سنگلاخ بود و در هر جا آبادي داشت ، اطراف آن زراعت و سبز و خرم بود . از آبادي كه خارج شديم سبزي كمتر مي شد . از آبادي هايي كه در راه ملاحظه كرديم ، يكي كبيته بود كه در سمت يسار در بالاي تپه واقع بود و بركه اي داشت كه آب جاري بر آن وارد مي شد و هميشه منزلگاه حجاج شامي همين


185


دمشق

سه شنبه هفدهم پنج ساعت از شب رفته روانه شهر دمشق شديم و حركت رو به شمال بود . اراضي اين منزل از قديم خياباني داشته است كه روي آن را سنگ فرش نموده بوده اند ، ولي آثار خيابان را در بيشتر از سه جا نديديم ، باقي خراب و مفقودالاثر بود و تا اواسط راه كه تپه مخروطي در سمت يمين نمودار گشت ، اراضي سنگلاخ بود و در نزديكي تپه مزبور چند قبّه دكاكين در يمين و يسار بود و به آن مناسبت اسم آن را قباب مي ناميدند و اسباب قهوه و غليان و جاي در آنها گذاشته و به عابرين مي فروختند . از آن نقطه كه گذشتيم ، اراضي مسطح و هموار گشت . پنج ساعت به ورود شهر مانده آبادي پيدا شد كه آنجا را دنّون مي ناميدند . اشجار و نهر آب داشت . چند اطاق و چند خيمه نيز در يسار راه براي عابرين برپا كرده بودند و مجّاناً طعامي به ابناءالسبيل مي دادند . عسكرها از قِشله بيرون آمده ، در كنار راه صف كشيدند و تعظيمات نظامي به عمل آوردند . از آنها گذشته ، اول طلوع صبح چهارشنبه وارد كسوه شديم . از آنجا تا به شهر يك فرسخ است . آبادي خوب و مرغوبي است . رودخانه و باغات و اشجار فراوان دارد و قهوه خانه و دكاكين در دو طرف جاده بنا نهاده اند . حسن پاشا مير لواي اركان حربيه و اسماعيل بيك قرّل آقاسي و شكيب پاشا و محمودبيك يوزباشي و عزت افندي ملازم با البسه رسميه تا آنجا به


186


استقبال آمدند . به همه آنها اظهار مهرباني نموده ، براي اداي فريضه در آنجا پياده شديم .

جناب سعيدپاشا و صرّه امين نيز رسيدند ، با آنها به صحبت مشغول شديم . توقف ما در كِسوه به قدر دو ساعت طول كشيد . بعد از آن به تخت نشسته روانه شديم . از كِسوه كه حركت نموديم اراضي فراز و نشيب داشت ، ولي بسيار باصفا و وسيع بود و وسعت طرف يمين بيشتر از طرف يسار بود ، تا به جايي رسيديم كه سراشيب بود . شهر و باغات اطراف آن نمودار شد . تمام باغات و شهر در خط شمالي در دامنه كوه واقع بودند . صحراي باصفايي بود و اغلب باغات ، اشجار زيتون و سيب و گلابي و به بودند و در وسط صحرا محوطه نمودار بود كه مي گفتند ، قصر يكي از اعيان شهر است . حاجي محمدصادق قونسول دولت ايران با جرجيس افندي مترجم اول ، سه كالسكه براي ما آورده بودند . از تخت پياده شده خودمان و اميرزادگان در كالسكه نشستيم . درويس افندي و سليم افندي كه متوليان رينبيه هستند به استقبال آمدند و هر دوي آنها شيعه و از ساعات موسويه بودند . از آن پس مصطفي پاشا آمده كالسكه والي پاشا را براي ما آورده بود . در ثاني به آن كالسكه نشستيم . نزديك باغات كه رسيديم مستقبلين نمودار شدند . آنچه افواج نظام و توپ و توپچي و موزيكانچي در شام بود تماماً با كسبه و اصناف شهري به استقبال آمده بودند و در دو طرف راه صف كشيده ايستاده بودند . توپخانه و موزيكانچيان تعظيمات نظامي به عمل آورده به همه آنها يكان يكان مهرباني كرده گذشتيم و نوزده شليك توپ نمودند و در نزديك دروازه ، در پهلوي قدمگاه حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) كه گنبد و بارگاه دارد ، خيمه ها برپا كرده ، حسين فرزي پاشا مشير اردوي پنجم و ابراهيم ادهم پاشاي متصرف و حول پاشاي ميرميران و ستاربيك ميرآلاي و شوكت پاشاي فريق عسكر و عبدالكريم پاشاي فريق و عمربيك آلاي بيك ضبطيه ، همگي با البسه رسميه به اتفاق كاظم بيك قاضي نايب شام و مترجم هاي قونسول هاي دولت هاي فرانسه و انگليس و نمسه و ايطاليا و اسپانيا و يونان و هولاند با غواصان به استقبال آمده بودند ، از كالسكه كه خواستيم پياده شويم ، تماماً از چادر بيرون آمده ، مشيرپاشا نزديك آمده ، مرا پياده كرده ، رفتيم در چادر نشستيم و به همه مهرباني نموده ، بعد از صرف چاي و قهوه و غليان از خيمه بيرون آمده با مشيرپاشا در يك كالسكه سوار شده روانه شهر شديم . براي اميرزادگان و خواص نيز درشكه ها حاضر


187


كرده روانه شدند . در نزديك دروازه ها ، در سمت يمين ، قبرستاني و در سمت يسار قشله اي ديده شد . پس از آن داخل دروازه شديم كه به وضع دو طاق هلالي ساخته بودند ولي دَربي از چوب يا آهن بر آن ننهاده بودند . از آنجا وارد خيابان طولي شديم كه تقريباً ربع فرسنگ طول داشت و در اطراف آن دكاكين و عماراتي به طرز ايران بود كه از بيوتات اندرون خانه ها پنجره ها و دربچه ها به بازار و برزن نگذاشته بودند و تمام اين خيابان ، از دو طرف ، از سطح كوچه تا بام مملوّ از مرد و زن بود كه به استقبال و تماشا آمده بودند ، حتي دكاكين را يك روز پيش تر براي جلوس و قيام خود كرايه كرده بودند كه ساعتي در آنجا بسر برند و اين خيابان چنان مملوّ از جمعيت بود كه غير از راه عبور كالسكه ، ديگر جايي و راهي براي كس باقي نمانده بود . بعد از طي امتداد خيابان ، وارد بازاري شديم كه به طرز بازارهاي ايران سقف داشت و در آن بازار نيز به همان منوال مرد و زن در اطراف ايستاده ازدحام كرده بودند . از آن پس وارد بازار جديدي شديم كه به حكم مدحت پاشا در زمان ايالت شام بنا كرده اند . بازار وسيع و مرتفعي است و سقف آن را مانند شيرواني از چوب ساخته اند و از دو طرف به بناي دكاكين آن خوب پرداخته اند و در هر جا كه به قراولخانه ها مي رسيديم ، عساكر در جلو سربازخانه و قراولخانه صف كشيده ، تعظيمات نظامي به عمل مي آوردند . ما هم تعارف نظامي به جا آورده مي گذشتيم . بعد از آن كه امتداد بازار را طي كرديم ، از طرف يمين بازار ، به كوچه اي وارد شديم كه منتهي به خانه عاليجاه حسن قوتلو مي شد و خانه او را كه بهترين عمارت شهر است براي ما از جانب ايالت شام معين كرده بودند . چهار ساعت به غروب مانده وارد آن منزل شديم . در اطراف درب كوچه ، به وضع بديع خوشي كه معمول آن صفحات است شاخه هاي درخت نارنج را با برگش به طول هلالي بر ديوارها نصب نموده ، چراغ ها بر آن شاخه ها تعبيه كرده بودند و شب ها روشن مي نمودند و آن كوچه تا پنجاه قدم چراغان مي گشت . وقتي كه وارد عمارت حسن قوتلو شديم ، صاحب منصب هايي هم كه به استقبال آمده بودند همراه بودند ، در اطاق مزيني نشسته قهوه و غلياني صرف شد . بعد از آن كه به اطاق ديگر كه سالون مي گويند رفته ، در سر ميزْ غذا صرف كرديم . اجزاي مجلس رفتند . وقت عصر به حمامي كه از جانب حكومت در بازار خلوت كرده بودند رفتم . حمام هاي شام نهايت امتياز را دارند و از حد و صف و


188


تعريف بيرون است . يك ساعت از شب رفته از حمام بيرون آمدم . احمد افندي كاتب اسرار و مهردار ايالت با تحسين بيك محاسب مركز لوا و حلمي بيك مدير مركز تحريرات و حسن فهمي افندي مميز املاك و مراد افندي برادر حسن قوتلو به ديدن آمدند . به آنها مهرباني كرده رفتند . در اين چند روز كه در شام بوديم ليلاً و نهاراً در خانه حسن قوتلو مهمان دولت بوديم و در نهايت خوبي خدّام خاص ايالت پذيرايي مي نمودند و دو روز پيش از ورود ما ، تمام اسباب پذيرايي را در خانه مشار اليه فراهم آورده ، بر زينت بيوتات افزوده بودند . منزل خودمان و هر يك از اميرزادگان و جناب حاجي ملاباقر واعظ و غيره اطاق هاي علي حده بودند و شب ها تمام چهلچراغ ها و لاله ها و فنرهاي حياط افروخته شده مانند روز روشن بود . خانه حسن قوتلو داراي دو خلوت كوچك و بزرگ و يك حيات مستطيل بود . حياط مزبور از چهار سمت بيوتات فوقاني و تحتاني داشت و بر بالاي ديوار آن محجر آهنين از چهار سمت گذاشته بودند و حوض مُدوّري در ميان حياط بود و سطح حياط را تماماً از احجار شفّاف ممتاز مفروش و منبّت كرده بودند كه نهايت امتياز را داشت و اين صنعت در ولايت شام در همه جا معمول و متداول است كه سطوح عمارت و حمامات را به نقوش مختلفه با احجار ممتاز منبّت و مفروش مي كنند و در اطراف حياط در نزديكي پنجره ها اشجار سرو و گل كاشته اطراف آن را به شكل هلالي ، سنگ ها بر زمين نصب كرده اند . باغچه مختصري شده است ، از آب دستي مشروب مي شوند . بالجمله عمارت مشاراليه نهايت آراستگي و زيبايي را داشت و كمتر عمارتي بدين قشنگي و مطبوعي ساخته شده است . يك خلوت آن معبر بود كه از درب كوچه داخل آنجا شده و از آنجا وارد حياط مستطيل مي شوند و خلوت ديگر آن خلوت خاص بود كه اطاق سالون در ميان آن بنا نهاده ، حوضخانه نيز در آن خلوت ساخته اند كه آن را قاع مي ناميدند و در واقع اطاق مسقّف مذهّب مزيّني است كه حوض هم در وسط آن واقع است و آب بر آن جاري است و چون هوا سر بود ، روي حوض را تخته گذاشته پوشانيده بودند و ماهوت قرمز بر آن گسترده اند ، صورت ميز به هم رسانيده بود و در آن اطاق صنوف و اقسام ظروف از چيني هاي قديم در اطراف آن در طاقچه ها گذاشته بودند و نهايت امتياز را داشت . بعد از صرف شام به آن اطاق رفته نشستيم و قهوه و غليان صرف كرديم . شكلي بر ديوار نصب


189


كرده بودند ، آوردند تماشا كرديم ، زني به صنعت خياطت ، تمام اعضا و اجزاي آن شكل را برجسته ساخته است كه مانند اشكال مجسمه به نظر مي آمد و در حقيقت كمال تصنع را در دوختن و ساختن آن به كار برده است و از قراري كه حسن قوتلو تقرير مي نمود ، صورت سلطان عثماني است . بالجمله اشخاصي كه از جانب والي شام ، ليلاً و نهاراً ، مواظب خدمت ما بودند ، عاليجاهان اسماعيل بيك قرّل آقاسي و شكيب بيك يوزباشي و محمدبيك يوزباشي و عزت افندي ملازم ثاني و توفيق افندي ملازم ثالث و امين افندي كه اجزاي اداره نظارت است و يحيي افندي چاوش و كامل افندي و سليم افندي دهباشي و بكر افندي و بيست نفر عسكر و محمدآقاي ملازم و ده نفر جَندرمه بودند . در هنگام ورود ما ، جناب حمدي پاشا ، والي شام ، در بيروت بودند . همين كه از بيروت مراجعت نموده وارد شد ، به ديدن ما آمدند . با ايشان صحبت داشتيم ، بسيار مرد معقولي بود .

دمشق

بدان كه شهر شام از اقدم مدن عالم است . اگر چه لفظ شام اسم است از براي تمام مملكت شام ، ولي چون شهر دمشق كه مقر ايالت و وُلات است افضل و اوسع و اجمل تمام شهرهاي اين مملكت است ، اكنون شام گويند و از آن شهر دمشق اراده كنند و تسميه اين مملكت به اسم شام در سنه 634 مسيحي شد كه مسلمانان بر كفار عرب مستولي شدند و از اين جهت اين مملكت را شام گفتند كه در شمال كعبه واقع است ، چنانكه يمن را از اين جهت يمن گويند كه در يمين كعبه واقع است و در اوايل زمان تمام مملكت را بر پنج ناحيت قسمت كرده شامات مي گفتند و اكنون نيز بدان سبب اين لفظ در السنه و افواه مستعمل است . شام اول فلسطين بوده كه رمله و قدس شريف و عسقلان و سمبطيه و نابلس و غزه از شهرهاي اين ناحيت است . شام دوم حوران بوده كه شهر آن طبريه و در وقت آمدن از مدينه منوره از اراضي دهات اين ناحيت مي گذرند . شام سيم غرطه بوده است كه اكنون شهر آن معموره دمشق است و غرطه در دو فرسنگي شهر دمشق است و چنانكه اهل سير و تواريخ نوشته اند از جنات اربعه روي زمين است و آن سه جنت ديگر


190


سُغد سمرقند و شعيب بوّان و نهرالاُبُّله باشد ؛ بلكه غرطه را افضل جنات اربعه شمرده اند زيرا كه طول آن سي ميل و عرض آن پانزده ميل مي باشد و تمام اين مسافت مشتمل بر انهار و اشجار است كه مشبك به يكديگرند ، كَانَّها بُستانٌ واحدٌ ، و هيچ يك از آن جنات را اين عرض و طول و وسعت و صفا نباشد . شام چهارم حِمص بوده است . شام پنجم قِيسرين كه شهر آن حلب است و از زماني كه دولت عثماني بر مملكت شام مستولي شده است ، تقسيمات آن به نحو ديگر گشته است . سلاطين قديمه عثماني به دو قسمت نموده بودند . اول سوري و دوم فلسطين و سلاطين عثماني بر چهار ايالت تقسيم نمودند ، اول ايالت حلب ، دوم ايالت دمشق ، سيم ايالت صَيدا ، چهارم ايارت قدس شريف . و متأخرين سلاطين عثماني تمام آن ممكلت را سوري گفتند ، ولي در سلطنت سلطان عبدالعزيز به دو قسمت شده ، ولايت حلب ، ولايت سوريه كه مركزش دمشق است و در اين زمان جزئي از ولايت سوريه را كه قدس شريف باشد ، به جهت وسعت و اعتبارش منفصل نموده مستقلاً متعلق به بابعالي داشته اند و در لفظ شام سه لغت است ، شام و شأْم و شِآُم .

حدود شام

بدان كه شمال شام ، آسياسي صغري است و جنوب آن جزئي از بلاد عرب است كه آن را تيه بني اسرائيل گويند و شرق آن عراق و باديه است و غرب آن بحر روم است .

القاب شام

بدان كه شهر شام را چهار لقب باشد و اُدبا و فصحا در نظم و نثر خود بدان لقب استعمال نمايند . لقب اول آن دمشق است و در وجه تسميه آن چنين بيان كرده اند كه دمشق بن كنعان يا دمشق بن نمرود باني اين بلد بوده است . لقب دوم آن جيرون است و در وجه تسميه آن چنين گفته اند كه جيرون بن سعد بن عاد بن عوص بن دمشق بناي اين شهر نموده است . لقب سوم و چهارم جلق و فيجاء است و وجه تسميه آن را بيان ننموده اند .

اقسام و ابواب شام

بدان كه شهر شام مشتمل بر دو قسمت است ، يكي داخل سور و ديگري خارج سور . آنچه داخل سور است بناي قديم آن باشد ولي به مرور خراب و ويران شده ، بعضي مخازن


191


مهمات عسكريه آن باقي مانده است . تجديد عمارت نموده اند و خارج سور آن جديد است و در اسلام بنا نهاده اند و هر يك را دروازه اي باشد . داخل سور را هشت دروازه است ، كما قيل :

دمشق في اَوصافها جنّة خُلد راضية * * * أما تَري أبوابها قَد جُعلْت ثَمانية

و در سمت شمال چهار دروازه مي باشد و هر يك را نامي نهاده اند . اول را باب التوما گويند . دوم را باب السلام . سيم را باب العماره . چهارم را باب البوابجيه . و باب العماره را باب الفراديس و باب البوابجيه را باب الفرج گفته اند و باب الفرج را در عهد سيف الدين ابوبكر بن ايوب تجديد نموده اند . شيخ عبدالغني نابلسي در وسصف شام و باب الفرج گويند :

قُل ما تَشاءُ من جُلّق وَانْسِب لها ولا حرج * * * فالخير واليُمن بها وبابها باب الفرج

و در سمت جنوب يك دروازه است ، آن را باب الثاغور گويند و باب الصغير نيز گفته اند . و در سمت مشرق يك دروازه است كه آن را مسلمانان باب الكيسان گويند و نصاري باب بولس و چون سلطان سليم در وقت آمدن به شام از اين دروازه داخل شده است از آن وقت تاكنون به جهت احترام او اين دروازه را مسدود داشته اند و در سمت مغرب دو دروازه است ، اول را باب الثرايا گويند و دوم را باب الجابيه و معروف اين است اهل بيت حضرت سيدالشهدا ـ صلوات الله عليه و علي اهل بيته ـ را از اين دروازه وارد كرده اند و خارج سور را سه دروازه است و آنها را نامي ننهاده اند . دو باب آن بزرگ است و يك باب آن كوچك . بالجمله شام كثيرالمياه است و از هفت نهر مشروب مي شود كه آنها را بَردي و يزيدي و ديراني و ثوراء و نهر قنوات و بانْياس و عَقْربا گويند . اصل همه آنها بَرْدي است ، منشعب شده ، هفت نهر گشته است و به واسطه كثرت مياه در تمام عمارات ، در تمام موارد آب جاري است و مخصوصاً در اغلب خانه ها حوضخانه ها مي سازند كه آنها را قاعات گويند كما قيل : وفي بعض الدّور قاعات رفية مدهونة باجمل الادهان في وسطها بِركٌ يَجْري اَليها الْتماء باِتّصال حتي در كوچه ها و بازارها نيز در جنب ديوارها ، حوضچه ها ساخته اند ، آب جاري در آنها موجود است و هواي اين بلد در همه فصل خوب است مگر در خريف كه تب زياد است و به واسطه كثرت مياه امراض عصباني بهم مي رسد و خاك اين بلد سهل و خمراء و كثيره الخصب است كه غالباً سبز و خرم باشد و اين شهر مشتمل است بر جوامع و مدارس


192


و كنايس و خانات متعدده و صنايع اين بلد نساجي و صباغي و بنايي و خياطت و حدادي است و شمشير را مخصوصاً در نهايت امتياز مي سازند و سيوف دمشقيه معروف آفاق است .

متنزهات شام

به واسطه صفايي كه در آب و خاك شام است ، نزهتگاه آن متعدد باشد و هر يك را اسمي جداگانه نهاده اند و اسامي آن صوفانيه و طَربله و مَرجه و رَبوه است و افضل همه آنها ربوه است « وَاوَيناهُما اِلي رَبوة ذاتَ قَرار وَمُعين » ( 1 ) به اعتقاد بعضي اشاره به اين ربوه كه در خارج شهر شام است و آنچه در ايام توقف شام از متنزهات اين بلد مشاهده كرديم مَرجه و ربوه بود . از عمارت والي شام ، از كنار نهر بَردي و پل كه مي گذرند مَرجه است و آن نهر را تا چهارصد قدم از دو طرف سنگ چين كرده ، در ابتدا و وسط و انتهاي آن قنطري بسته اند . قنطر اول و آخر از سنگ است و سه چشمه دارد و قنطر وسط آهنين است و چشمه ندارد و در نهايت استحكام ساخته اند و از دو طرف ، ديوار بر آن قرار داده اند و عرض نهر تقريباً ده ذرع است و اين پل را بر روي آن بسته اند و دو طرف نهر عمارات و بساتين است . از آن جمله باغي است كه مدحت پاشا در طرف يسار نهر احداث نموده است و آن را باغ ملتي گويند . عمارتي در وسط آن است كه تحتاني آن بيوتات است و از چهار سمت گشاده است و فوقاني آن مهتابي است كه از چهار طرف باز است . بعد از مَرجه داخل ربوه مي شوند . دو طرف آن سبز و خرم است و رودخانه از وسط مي گذرد و قوه خانه ها و عمارات در دو سمت آن بنا نهاده اند . كسيب حمراء نيز كه كوه معيني است در يك طرف ربوه است . بالجمله نزهتگاه ربوه بسيار باصفا و باروح است و از شدت طراوت و خضارت ( 2 ) خيلي نشاط انگيز و فرح آميز است . نعم ما قيل :

اِنهض إلي الرّبوة مُستَمْتِعاً * * * تَجِد مِنَ اللّذات ما يَكفي

فالْطّيرُ قَد غَنّي علي عوده * * * فيِ الرّوضِ بين الحيك والذَفّ

مولوي در مثنوي گفته :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مؤمنون ، 50

2 . سبزه زاري


193


چونكه غم آمد كنارش كش بغش * * * از سر ربوه نظر كن بر دمشق

و از ربوه كه به آن طرف گذرند ، ساحت دمار است كه عمارات چند در آن حدود ساخته اند و بسيار خوش منظر و خوش آب و هواست .

جامع امويه

از جوامع معتبره اين بلد جامع امويه است . گويند در عهد سليمان بن داود بنا شده . كنيسه اي در جنب آن بوده است . ولي بن عبدالملك بن مروان در سنه 89 هجري هدم كنيسه نموده داخل جامع كرده است و از نو بنا نهاده است . در طول آن بيست ستون واقع است و در عرض آن دو ستون و به همه جهت اسطوانه هاي اين جامع چهل عدد است و اعتقاد اكثر اهل شام كه بر مشرب محي الدين اعرابي ( كذا ) هستند ، اين است كه ستون شرقي جامع امويه كه در آخر قطار اول است ، مكان نزول حضرت عيسي ( عليه السلام ) است كه در آخرالزمان در دمشق بر آن اسطوانه بيضا نازل خواهد گشت . بالجمله اين مسجد به امر وليد بن عبدالملك به اتمام رسيده و بسيار محكم ساخته اند . طول آن دويست گام است و عرض آن صد و پنجاه گام و آن را سه در است . يكي در طرف جنوب و دو تا در اول و آخر است . شمالِ مصلاي حنبلي در سمت ايسر درب جنوب است و مصلاي شافعي در سمت ايمن آن . پس از آن مصلاي حنفي است و بعد از آن مصلاي مالكي و از سمت شمال جامع ، بيست و دو پنجره به طرف صحن گذاشته اند كه در تابستان باز مي شود و بقعه سر حضرت يحيي در وسط اين جامع است .

صحن جامع امويه

صحن جامع امويه بسيار وسيع است و از براي آن ده در قرار داده اند و هر يك را نامي نهاده اند . در طرف جنوب دو در است يكي باب العبرانيه كه آن را باب الساعات نيز گويند و ديگري باب الزياده است . و در طرف شمال چهار در است ، يكي باب الفراديس است و ديگري باب السلسله و دو در ديگر آن را نامي ننهاده اند ، يكي كوچك است و ديگري بزرگ و در سمت شرقي يكي است كه آن را باب جيرون گويند و در سمت غربي نيز يكي


194


است كه آن را باب البريديه نامند و در وسط باب البريديه قبّه اي است . اين دو شعر را آنجا نوشته اند :

عرّج ركابك عَن دمشق فانّها * * * بلد تذّل لهاالاسود وتخضع

ما بين جابيها وباب بريدها * * * قمر يغيب والف بدر يطلع

و در صحن دو گنبد است كه سلطان عثماني ساخته است . يكي محاذي ايوان شرقي است و ديگري محاذي سمت غربي . گنبد شرقي ميقات است كه در آنجا ساعت گذارده اند ، گنبد ديگر حوضخانه است كه آب از فواره آن جاري است . گويند وقتي كه سلطان عثماني اين دو گنبد را بنا كرد ، علماي اهل تسنن بر او بحث نمودند كه اين تصرف شما در اراضي مسجد جائز نباشد . براي آنكه رفع ايراد آنها را نموده تصرف او صحيح باشد ، گنبد حوضخانه را طوري ساخت كه مؤذن بر فراز آن رفته اذان بگويد و گنبد ميقات را هم به اين شرط ساخت كخه در آن باز بوده هر كس بخواهد برود در آنجا نماز بخواند . و در پشت گنبد حوضخانه گنبد ديگر است كه از ابنيه قديمه است و كسي نمي داند براي چه ساخته اند . گويند يكي از وزراي شام درب آن را باز كرده كاوش كرد كه بداند در ميان آن چيست ، غير از مكاتيب چيزي نديد . و در سمت شرقي صحن ، ايواني است كه از آخر آن ايوان ، دري به مسجدالرأس جناب سيدالشهدا ( عليه السلام ) باز مي شود .

مسجدالرّأس

بدان كه مسجدالرّأس سه مسجد است كه توي يكديگر واقعند . مسجد اول اطول از ثاني است و مسجد ثاني اطول از ثالث و در وسط مسجد اول ، سنگ هاي مربع صاف گسترده اند و در آن مسجد دو پنجره به سمت ايوان گذاشته اند كه روشني بخشد و محاذي در مسجد ثاني حوضچه اي است كه به ديوار شرقي اتصال دارد و گويند جريان آب آن از اعجاز سيد سجاد ( عليه السلام ) است ، چه اين مساجد ، مجلس يزيد ـ عليه اللعنه ـ بوده است كه اهل بيت را داخل آن نموده اند و بالاتر از حوضچه ضريحي است كه دو ذرع طول آن است و يك ذرع عرض آن . گويند مقام حضرت سيد سجاد ( عليه السلام ) است كه در مجلس يزيد در آن مقام نشسته اند و بالاتر از آن منفذي است در ديوار كه به قدر دو وجب طول آن


195


است و پرده اي بر روي آن آويخته اند و آن منفذ به مسجد سيم باز مي شود و برابر ضريح رأس الحسين است و بالاتر از آن دري است كه از آنجا داخل مسجد سيم مي شوند . مسجد مربعي است و اضلاع آن تقرباً يك ذرع و نيم طول آن است و سه چارك عرض آن . قبّه كوچكي در ميان ضريح است ، جامه سبزي بر روي آن پوشانيده اند و عَلَمي كه با جمل شامي حركت مي دهند و پنجه آن طلا است ، در زاويه اين مسجد گذارده اند .

پنج شنبه نوزدهم بعد از صرف نهار كالسكه حاضر كردند ، به اتفاق حسن پاشا ، به عزم بازديد جناب والي پاشا و مشيرپاشا رفتيم . والي پاشا عسكر و موزيكانچي در درب خانه خود احتراماً حاضر كرده بود ، تعظيمات نظامي به جا آوردند و موزيكان زدند . وارد خانه شديم تا نزديك پله به استقبال آمد . از پله ها بالا رفته وارد اطاق شديه مشغول صحبت شديم . آدم معقول پخته ساده است ، چندان پيرايه براي خود در منزل قرار نداده بود . بعد از انقضاي مجلس بيرون آم ده به خانه مشيرپاشا رفتيم . او نيز عسكر و موزيكانچي در درب خانه خود حاضر كرده بود . در يك سمت جلو عمارت او باغچه اي بود . موزيكانچيان در ميان باغچه موزيكان مي زدند و در طرف ديگر يك دسته عسكر صف كشيده تعظيمات نظامي بجا آوردند . خود مشيرپاشا نيز تا نزديك كالسكه به استقبال آمده بود . خودش مرا از كالسكه پياده كرده بازوي مرا گرفت و به عمارت خود برد . مشغول صحبت شديم و بعد از انقضاي مجلس مراجعت نمودم .

جمعه بيستم بعد از ظهر كالسكه ها حاضر كردند با اميرزادگان و خواص اصحاب از باب الثاغور به سمت زينبيه رفتيم . از شهر تا زينبيه به قدر يك ساعت و نيم مسافت و هر دو طرف خيابان سبز و خرم است . دو گنبد در طرف يسار است و يك دهكده در سمت يمين و اسم آن راا بابيله مي گفتند . زينبيه در قريه راديه واقع است . عمارات و آبادي دارد و برابر زينبيه عمارات عالي است كه متعلق به سعيد آقاي موصلي است و از آن بالاتر حمامي است كه تازه بنا شده .

صحن و مسجد زينبيه

بدان كه صحن و مسجد زينبيه در سمت يسار شرقي واقع است . از در كه داخل مي شوند ،


196


دالاني است ، دو طرف آن را حجرات ساخته اند . بعد از آن وارد فضايي مي شوند كه سقف ندارد و از آن فضا دري به صحن گشوده مي شود . قريب ده ذرع طول صحن است و در ميان صحن حوض مدوري است ، نصف صحن را از طرف بالا سنگ كرده اند و نصف ديگر بي سنگ است و در طرف بالاي صحن كه سمت شرقي است ، ايوان ساخته اند كه يك ستون در وسط آن است و دو سمت يمين صحن كه طرف جنوب است به امتداد طول آن سكويي است و در آخر سكّو چاهي است و در پهلوي چاه گلدسته است كه دوازده پله دارد . بالجمله از ايوان داخل مسجدي مي شوند كه درب آن در زاويه يمناي ايوان است و اين مسجد مربع است . چهار ستون در طول آن واقع است و چهار ستون در عرض آن و دو پنجره از مسجد به ايوان گذاشته اند و در وسط مسجد چهار ستون مربع است كه قبّه بقعه زينبيه را بر روي آن نهاده اند . درب بقعه از سمت جنوب است و چهار صفه دارد و اطراف آن را شباك آهنين نصب كرده اند . ضريح مبارك به فاصله دو ذرع در وسط آن بقعه است و از چوب ساخته اند و اين مسجد و بقعه را در اين سنوات شخص تاجري تجديد عمارت كرده است و قبر والده جناب سپهسالار اعظم نيز در اين مسجد در پهلوي منبر است . چون امروز روز اربعين بود ، بعد از زيارت آن مظلومه ، مشغول خواندن زيارت اربعين شديم و بعد از اداي فريضه ، دو نفر روضه خوان ترك در آنجا ذكر مصيبت نمودند . رقّتي دست داد ؛ پس از آن بيرون آمده در صحن نشستيم . درويش افندي و سليم افندي متوليان زينبيه قدري تنقّلات آورد صرف شد . جناب حاجي ميرزا يوسف آقا و ميرزا اسحاق مستوفي آذربايجان نيز در آنجا بودند و بعد از آن بيرون آمده مراجعت به منزل نمودم .

شنبه بيست و يكم بعد از ظهر به جامع امويه رفتيم و بعد از زيارت رأس حضرت يحيي ( عليه السلام ) به مسجد رأس الحسين وارد شديم و از آنجا به مقبره سيد صلاح الدين رفتيم كه از سلاطين شام بوده است . جلو مقبره او مسقف است و بقعه آن مربع ، ديوارهاي آن تا نصف كاشي مُعرّق نصب نموده اند . در نهايت امتياز بود و مانند چيني به نظر مي آمد . در يك سمت قبر آن نوشته اند . تَجَدّد هذهِ المَقبرة في اَلف ومِأتينِ وَخَمس وَتِسعين ؛ تولدَ في قَلعة تِكريت في خَمسَمأة واثنَين وَثلاثين ، مُدّة سَلطنتهِ عِشرينَ


197


سنة ، توفي يوم الاربعاء في تِسعة و عِشرين صفر سنة خَمسمأة و تِسعة و ثمانين . قبر ابراهيم پسر او نيز در همان بقعه است . از آنجا به صحن جامع امويه مراجعت نموديم . از درب اواسط شمالي آن بيرون رفتيم ، يكي دو كوچه كه طي كرده به درب بقعه مباركه رقيه رسيديم . در سمت يسار بازار در طرف غربي واقع بود .

بقعه مباركه رقيه ( عليها السلام )

از در كه داخل مي شوند دالان مختصري دارد . بعد از آن فضاي مسقفي كه حوضچه در ميان آن است و بعد از آن مسجدي است كه تقريباً شش ذرع طول و پنج ذرع عرض آن است . از در كه داخل مي شوند در سمت يمين آن كه سمت جنوب است ، ضريح مستطيلي است كه از چوب ساخته اند و متصل به ديوار است . تقريباً دو ذرع طول و يك ذرع عرض آن است . گويند اين مسجد همان خرابه اي بوده است كه اهل بيت را در آنجا جا دادند و اين ضريح در محلي است كه سر مبارك حضرت سيدالشهدا ( عليه السلام ) را به خرابه آورده در آنجا گذارده اند و بالاتر از ضريح محراب است و بالاتر از محراب منفذ مربعي است . گويند قبر فرنگي كه در مجلس يزيد بوده ، كشته شده است ، در آنجا است و در سمت شرقي مسجد سكويي است كه در عرض مسجد واقع است و در زاويه سمت شمالي دري است كه از آن در داخل بقعه مباركه مي شوند . بقعه مربعي است ، چندان وسيع نيست . بر ضريح مبارك جامه زري زمينه گُلي پوشانيده اند و در آن طرف ضريح قبري است ، روي آن جامه ماهوت سياه پوشانيده اند . اعتقاد اهل آنجا اين است كه دست هاي مبارك حضرت عباس ( عليه السلام ) در آنجا مدفون است . بعد از زيارت آن بقعه مباركه به بازديد امير عبدالقادر پاشاي مغربي رفتيم . از ملوك جزاير است . دولت فرانسه او را اخراج كرده به شام فرستاده اند و ماهي ششصد ليره شهريه به او مي دهند . در عمارت او در حوضخانه اي نشسته ، بعد از صحبت و صرف قهوه و شربت بيرون آمده در كالسكه نشسته با حسين پاشا كه از اركان حربيه است و چند نفر عسكر به سمت صالحيه رفتيم . از پلي كه روي نهر بردي بسته اند ، و تفصيل آن در ضمن نزهتگاه مرجه بيان شده است ، گذشته رو به شمال وارد خياباني شديم كه مدحت پاشا يك سال است در زمان ايالت خود تسطيح


198


نموده است . در سمت ايسر خيابان ، مريضخانه عالي ساخته اند كه آن را خسته خانه گويند . طبقات تحتاني و فوقاني دارد و دربچه ها رو به خيابان گذاشته اند و در سمت يمين آن عمارت كمپاني است كه آن نيز عالي است و از آنجا ابتداي صالحيه است و بيوت ديگر نيز در دو سمت خيابان است ولي چندان عالي نيستند . مسافت خيابان را كه طي كرديم به كوچه اي كه رو به مشرق بود رسيديم ، تا به جايي كه وسعت داشت با كالسكه رفتيم ، بعد از آن كه فراز و نشيب به هم رسانيد سوار اسب شديم و دو طرف كوچه نيز دكاكين و عمارات است . مسجد و مقبره محي الدين در منتهااليه اين كوچه در سمت يمين واقع است و صالحيه در جبل قاسيون واقع است . گويند اصحاب كهف در اين جبل مدفونند . و در وجه تسميه صالحيه گويند : شيخ ابوعمرو جماعيلي مقدس ، مدرسه اي در آنجا ساخت و چون اصحابش از صالحين بودند آن ناحيت را صالحيه ناميدند . و شيخ مزبور در سنه 607 مرحوم شده است و در وصف صالحيه گفته اند :

الصالحية جنة والصالحون بها أقاموا * * * فعلي الديار وأهلها مني التحية والسلام

بالجمله وارد صحن و مسجد و مقبره محي الدين شده فاتحه خوانده مراجعت به منزل نموديم و شب والي پاشا و مشيرپاشا و سعيدپاشا آمده ، چند ساعتي نشستند و رفتند .

مُحي الدين عربي

مُحي الدين بن احمد بن عبدالله ، امام صوفيه و رب طريقت آنها بود . در سنه 560 متولد شده و در شب جمعه بيست و دوم ربيع الثاني سنه 638 نزديك صبح وفات يافت . مسكن آن در دمشق بود و نشر علوم مي نمود و به لقب حاتمي نيز معروف بود . در ماده تاريخ او گفته اند :

انما الحاتمي في الكَون فَردٌ * * * وهو غَوثٌ وسيّدٌ وامامٌ

ان شئتم متي توّفي حميداً * * * قُلتُ أرّخ مات قُطب همام

قبر او بعد از وفاتش تا زمان سلاطين آل عثمان پيدا نبود . سلطان سليم به شام آمده پيدا نمود و مدرسه عظيمه اي در آنجا بنا كرد و جامعي ساخت و اوقافي براي او معين نمود و اين عبارت از محي الدين معروف است : اذا دخل السينُ في الشين ظَهر قَبر مُحي الدّين . مُراد از سين سلطان سليم و مراد از شين شام است .


199


صحن و مسجد و بقعه محي الدين

از درب صحن داخل دالان وسيعي مي شوند و از آنجا وارد صحن مي گردند و در ورود به صحن در يمين و يسار آن ايوان سرپوشيده است كه چهار ستون در طول آنها واقع است و در طرف غربي صحن نيز ايواني است كه چهار ستون دارد و در وسط صحن ، حوضي است و در جنوب صحن جامع ظريفي است كه ديوار جنوب آن مشرف بر باغچه است و چهار دربچه به باغچه گذاشته اند و در اين مسجد چهار اسطوانه است و درب مقبره شيخ در زاويه ديوار شرقي صحن است كه اتصالي به زاويه جنوبي دارد و سطح مقبره پست تر از سطح صحن است . شانزده پله از سنگ گذارده اند تا وارد مقبره شوند . محاذي در مقبره سه قبر است . بر فراز هر يك عمامه سبز بزرگي گذارده اند . دو نفر آنها كه نزديك به ضريح شيخ محي الدين هستند ، از احفاد او باشند . يك نفر ديگر كه قدري دورتر است ، محمدامين پاشا است كه در آنجا مدفون است . اين مقبره مستطيل است و تقريباً ده ذرع طول آن است . در طرف جنوب دو دربچه به نارنجستان باز است و در سمت مغرب ، طاقچه بزرگي كه يك ذرع و نيم طول آن است ، ساخته ، پنجره اي نصب كرده ، شيشه انداخته اند و كتاب هاي شيخ را در آنجا گذاشته اند و در سمت مشرق نيز دو دربچه گذارده اند كه به باغچه باز مي شود و در شمال مقبره نيز دري است كه از زمين بالاتر است . ضريح شيخ در وسط مقبره است و اين اشعار را در اطراف آن نوشته اند . در طرف شرقي اين شعر است :

قَد كانَ صاحِبُ هذا القَبر جوهرةٌ يَتيـ * * * ـمةٌ صاغَها الباري مِنَ النطف

و در سمت غربي آن اين بيت است :

عَزّت فَلم تَعرف الايام قَيمتها * * * فَردّها غيرةً مِنهُ اِلي الصّدَفِ

و در تاريخ مرمت ضريح نيز در اطراف آن نوشته اند :

مقامك محي الدين سامي الذّرا * * * وإن كُنت محجوباً بهذا الضريح

و أنت سِرّ الله في الأولياء * * * وأنت من فيه يليق المديح

مُصطفي پاشا وَزير العُلوم * * * وافاك في قلب سليم صحيح

فأقبلت وأقبل منه شهريه * * * يرجو بها التاريخ خير تسبيح


| شناسه مطلب: 77997