بخش 11
بازگشت به ایران
|
275 |
|
به قوري دوم و هكذا تا قوري آخر بريزند ، صورت گرمي آب مي شكند و در قوري آخر همين قدر رنگ چاي را جذب مي نمايد ، ديگر آن قوت را ندارد كه تلخي چاي را جذب كند ؛ بدين جهت مي توان بي شيريني نوشيد ؛ ولي بسته به عادت است . و بعد از رفتن حضرات ، دو نفر شاهزاده خانم روسيه اي به ديدن ما آمدند ، جناب معين الملك و ميرزا جوادخان مستشار به اطاق اول رفته ، دست آنها را گرفته به اطاق من آوردند . در روي صندلي نشسته به فرانسه حرف مي زدند . جناب معين الملك ترجمه مي نمودند ، يكي از آنها پير و ديگري جوان بودند . هر دو بشاش و خوش رو بودند ، يك ساعت نشسته صحبت داشته ، رفتند .
چهارشنبه هشتم در سفارتخانه بودم ، شخص فرانسوي دندانساز دندان هاي مصنوعي را آورده و نصب كرد . شب را با همان دندان ها خوابيديم كه خوب جاگير بشود . آنها را بي فنر ساخته بود كه چندان اذيت نكند . طبقه سُفلي خوب محكم شد ، طبقه عليا جاگير نشده بود . هنگام نماز وقتي ذكر تسبيحات اربعه را گفتم ، افتاد ، بسيار خنديدم .
پنج شنبه نهم حاجي محمدباقر تاجر اصفهاني ، مقيم اسلامبول كه تاجر معتبري است ، بعضي جواهرات آورده بود تماشا كرديم . امروز جناب معين الملك ، مرا با اجازه وعده گرفته بود كه به عمارت يالي كه از يك نفر پاشا براي ييلاق گرفته بود ، برويم . در واپور جناب معين الملك سوار شده ، در بوغاز حركت كرده به عمارت معين الملك رسيديم . چاي در آنجا صرف شد ، معاودت نموديم . عمارت باصفايي است و با تمام مبل و اسباب به ده هزار تومان ابتياع كرده است . بيوتات و باغچه و حمام ظريف دارد . وقتي كه آنجا بوديم خبر فوت ميرزا يعقوب خان پدر ميرزا ملكم خان رسيد . صحبت از مذهب او شد ، جناب معين الملك مي گفتند ، ميرزا يعقوب خان مذهب شيعه را اختيار كرده بوده است و وصيت نموده او را در قبرستان مسلمانان دفن كنند . بعد از آن از ميرزا ملكم خان سخني به ميان آمد ؛ جناب معزي اليه مي گفتند : خرج ميرزا ملكم خان كم شد . گفتيم اعداد حروف اين كلمات را ( 1 ) حساب كنيد شايد بتوان اين عمارت را ماده تاريخ قرار داد . منشي باشي حساب كرده به اندك تصرفي مطابق آمد و اين اشعار را مرتجلاً انشاء نمود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مقصود از كلمات « خرج ميرزا ملكم خان كم شد » است .
|
276 |
|
باب ملكم خان ، بود شخصي محترم * * * تاسع ماه ربيع ، رفت تا ملك عدم
خاطر شاد سفير ، گشت مقرون الم * * * گفت در تاريخ او : ملكما شد خرج كم
جمعه دهم در سفارتخانه بودم . بعضي نوشتجات از طهران رسيد . مدتي بود از سلامت حال متعلّقان اطلاع درستي نداشتم و در تشويق بودم ؛ وصول نوشتجات آنها مايه حصول بهجت و اطمينان شد .
شنبه يازدهم تلگرافي از اميرزاده ابوالفتح ميرزا ( 1 ) از كردستان رسيد . ضمناً از انتظام ولايت اظهاري كرده بود كه در مقدمه شيخ عبيدالله امر كردستان را منتظم نگاه داشته است و اقساط را دست رسانده است . جواب او را نوشته تمجيد كردم و خدمت نوّاب عليّه عاليه افسرالدوله ـ دامت شوكتها ـ عرض ارادت رساندم و عصر به بازديد جناب منيف پاشا رفته تا غروب نشسته صحبت كردم . بعد از آن به سفارتخانه مراجعت نمودم .
يك شنبه دوازدهم در سفارتخانه بسر رفته ، دندانساز آمد دندان ها را امتحان كرد و در اين مرتبه از موم قالب گرفت و دندان ها را برد كه دو مرتبه طوري بسازد كه ديگر نيفتد .
دوشنبه سيزدهممشغول تحريرات طهران شديم و عريضه به خاك پاي اعليحضرت شاهنشاه ـ روحنافداه ـ عرض نمودم . بعد از ظهر ، خبر كشته شدن امپراطور روس رسيد و چون روز مولود پادشاه ايطاليا نيز بود ، در يك روز هم اسباب تعزيت فراهم آمد و و هم اسباب تهنيت . امروز شريف عون و متصرف پاشا و ياور اكرم به ديدن آمده صحبت داشتند و رفتند .
سه شنبه چهاردهم به استراحت گذشت . عبدالله پاشا به ديدن آمد ؛ با او صحبت داشتم رفت . بعد به خواندن كتاب پرداختم . از حضرت نايب السلطنه اميركبير وزير جنگ ـ روحي فداه ـ تلگرافي رسيد ، ابلاغ فرمايش ملوكانه را فرموده بودند كه هر چند دير آمده ايد ، ولي به موقع به اسلامبول آمده ايد ، بايد در باب تبعيد شيخ عبيدالله به اتفاق جناب معين الملك سفير كبير در بابعالي مذاكره كنيد كه اين امر بگذرد و بدين جهت چند روز در اسلامبول بمانيد .
چهارشنبه پانزدهم جناب وهاب افندي مستشار عدليّه و بعد از او جناب عاصم افندي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وي از فرزندان مؤلف است .
|
277 |
|
وزير دول خارجه به ديدن آمدند ؛ با آنها به صحبت مشغول شديم و در باب تبعيد شيخ عبيدالله و تعدّيات و خونريزي هاي او مكالمات مناسبه با وزير دول خارجه نمودم ، رفتند .
پنج شنبه شانزدهم هوا سرد گشته بارندگي شد و برف هم باريد . عصري جناب سعيدپاشاي باش وكيل كه رئيس الوكلاء است به ديدن آمد ؛ با جناب معزي اليه نيز در باب تبعيد و تعديات و خونريزي شيخ عبيدالله صحبت به ميان آوردم كه حضور اعليحضرت سلطان عرض كنند .
جمعه هفدهم در سفارتخانه بسر رفت . جناب معين الملك همه وكلاي دولت عثماني را براي شب دعوت كرده بودند . جناب سعيدپاشاي باش وكيل مانعي بهم رسانيده بودند ، از آمدن عذر خواستند ، ولي ساير اعيان و وكلاء تماماً بر حسب دعوت آمدند . جناب معين الملك مهماني بزرگ خوبي كردند و به همگي خوش گذشت .
شنبه هيجدهم در سفارتخانه بسر رفت . بعضي تگراف ها از ايران ، از احباب و آشنايان رسيد ، جواب آنها را نوشتم .
يك شنبه نوزدهم روز تحويل و نوروز است . قبل از تحويل با جناب معين الملك به بازديد جناب سعيدپاشا رفتم و در باب رفتن خودم و اتمام كارها ، پيغامي به اعليحضرت سلطان دادم كه عرض كنند و مرخّصي مرا بگيرند و در ساعت تحويل در سفارتخانه با جناب معين الملك و اميرزادگان حاضر بوديم . مجلس به خوبي و خوشي گذشت و نهايت افسوس را داشتم كه در اين موقع از شرفيابي حضور اعليحضرت ملوكانه محروم ماندم .
دوشنبه بيستم تجار تبعه عليّه ايران به سفارتخانه آمده در اطاق بزرگ ايستادند . جناب معين الملك و اجزاي سفارتخانه با البسه رسميه حاضر بودند ؛ ما هم به آن اطاق رفتيم و به يكان يكان آنها تبريك عيد گفتم و اظهار محبت و مهرباني نمودم ، رفتند .
سه شنبه بيست و يكم در سفارتخانه بسر رفت . عصري تفرّجاً قدري پياده حركت نموده مراجعت نمودم .
چهارشنبه بيست و دوم عصري جناب منيرپاشا از جانب اعليحضرت سلطان آمد و بعضي عطايا از جانب سلطان آورد ، يك عدد سيگاردان مرصّع اعلا با يك قبضه تفنگ
|
278 |
|
و دو قبضه طپانچه پنج لوله ممتاز براي ما مرحمت فرموده بودند و سه عدد انفيه دان ( 1 ) مرصّع به جهت سليمان ميرزا و ابوالنصر ميرزا و محمد ميرزا ( 2 ) عنايت فرمودند و در باب شيخ عبيدالله پيغام داده بودند كه او را به اسلامبول احضار مي كنم و آدمي هم با نامه جداگانه همراه شما به طهران مي فرستم كه حضور اعليحضرت شاهنشاه دولت عليّه ايران مشرّف شود . من هم اظهار كمال امتنان از آن فرمايش و از آن عطايا نموده لازمه تشكر را بجا آوردم كه بنده را در اين مقدمه سربلند فرمودند .
پنج شنبه بيست و سيم در سفارتخانه بسر رفت . هوا ابر و در نهايت شدت مي باريد به طوري كه عبور و مرور ميسر نبود .
جمعه بيست و چهارم بعد از ظهر با جناب معين الملك در كالسكه نشسته به تماشاي كاغذخانه رفتيم . كاغذخانه خارج از شهر است و از بيك اوغلي گذشته ، مسافتي طي كرده به آنجا رفتيم . جاي باصفايي است . در يكشنبه ها نزهتگاه و محل گردش اهالي اسلامبول است . دره هاي مشجّره و بيدهاي مُوّلهه و آب هاي جاري دارد .
شنبه بيست و پنجم عصري جناب وزير مختار روس به ديدن ما آمدند . با او به صحبت پرداختيم . غروب دندانساز آمده دندان هاي مصنوعي را آورده ، محكم ساخت . جناب حاضي ميرزا يوسف آقاي مجتهد نيز امروز آمده ، وداع كرده به سمت آذربايجان رفت .
يك شنبه بيست و شش با جناب معين الملك به بازديد سفرا رفتيم . اول به سفارتخانه دولت بهيّه روسيه رفتيم . وزير مختار حاضر بود ، ديدن كرده ، صحبت داشتيم و گردش كرديم . چون در مجلس كمسيون وعده داشت با ادب ، عذر خواسته اظهار كرد منزل متعلق به خودتان است . شاهزاده خانم هاي روسي كه با من خويشند و به ديدن شما هم آمده بودند در اينجا هشتند ، از شما پذيرايي مي كنند . اين بگفت و خداحافظي كرده رفت و ما هم جناب معين الملك در تمام اطاق هاي سفارتخانه گردش كرده ، بسيار مزيّن بودند . بعد از آن بيرون آمده به سفارتخانه دولت بهيه انگليس رفتيم . وزير مختار انگليس حاضر نبود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جعبه و ظرفي كه انفيه يعني نوعي مواد معطر و مخدر در آن مي ريزند و استفاده آنها از طريق استشمام و بيني است .
2 . هر سه فرزندان مؤلف هستند .
|
279 |
|
و به مجلس كُميسيون رفته بود . كارْت گذاشتيم و چون دانستيم كه ساير سفرا نيز به مجلس كميسيون رفته اند ، چند كارت به غوّاص جناب معين الملك داديم به سفارتخانه دولت فرانسه و ايطاليا فرستاد و خودمان با معين الملك به كاغذخانه رفتيم . هوا معتدل و مساعد بود ، بسيار مُلتذّ شديم . چون روز يك شنبه بود ، جمعيت زيادي از مرد و زن در صحرا به طور آزادي حركت مي نمودند و آن ازدحام در نهايت انتظام بود .
دوشنبه بيست و هفتم بعد اظ ظهر سفراي دولت متحابّه انگليس و فرانسه و ايطاليا به ديدن آمدند .
سه شنبه بيست و هشتم بعد از ظهر با جناب معين الملك و اميرزادگان مجدداً به كاغذخانه رفتيم و بسيار خوش گذشت .
چهارشنبه بيست و نهم در سفارتخانه بسر رفت . عصري در باغچه جلو عمارت سفارتخانه گردش كرديم و از جناب منيربيك پيغام رسيد كه اعليحضرت سلطان فردا كه پنج شنبه است ، چهار ساعت از روز گذشته شما و اميرزاده ها را احضار كرده اند كه وداع نموده برويد و كشتي مخصوصي هم از جانب اعليحضرت سلطان مرحمت و معين شده است كه شما را تا پوتي برسانند ، ما هم وعده شرفيابي داديم .
پنج شنبه سلخ چهار ساعت و نيم از روز گذشته با جناب معين الملك و اميرزاده ها به عمارت سلطان رفته ، شرفيابي حاصل نموديم . به قانون سابق التفات و احترام فرمودند و سليمان پاشاي ، ياور اكرم را كه براي مأموريت دارالخلافه انتخاب شده بود در آن مجلس معرفي فرمودند . چون درست براي رفتن حاضر نشده بودم در آن مجلس استدعا كردم كه مرخص فرمايند . روز دوشنبه آينده بروم ، قبول فرموده مقرّر فرمودند كه روز دوشنبه آينده روانه شويم و فرمودند كه شايد يك بار ديگر شما را خواسته ملاقات نماييم .
جمعه غرّه جمادي الاولي در سفارتخانه بسر برديم . بعد از ظهر سفير آلمان آمد ؛ با او به صحبت مشغول شديم . عصري پياده گردش كرده در نزديكي سفارت خانه به بابعالي رفتيم . از دربِ رو به مشرق داخل شده ، از درب رو به شمال بيرون آمديم . منشي باشي با دو نفر پيشخدمت همراه بودند .
شنبه دوم جناب معين الملك قرار دادند ، در عمارت يالي ايشان مهمان حاجي
|
280 |
|
نجف قلي خان قونسول باشيم . اميرزادگان در واپور بزرگ نشسته با اجزاي سفارتخانه به يالي رفتند . من و جناب معين الملك و محمد ميرزا و منشي باشي در واپور كوچك مختصّيِ جناب معين الملك كه موسوم به موش است ، نشستم . قدري كه حركت كرد صداي غريب از واپور شنيده مي شد . جناب معين الملك از كپيتان پرسيدند كه اين صدا چيست ؟ از ترس مواخذه جهتش را پنهان نمود و ضمناً آتش آن را زيادتر كرد كه زودتر به منزل برسد و عيب آن ظاهر نشود . نيم ساعت راه به يالي مانده در بحبوحه بوغاز ديگ واپور از تندي آتش و عيبي كه داشت شكسته بخار از آن خارج گشته بر سر و صورت نوكرها و اجزا خورده واپور در ميان آب به حالت انقلاب افتاد ، نه بخار داشت كه به قاعده حركت نمايد و نمي توانست كه پاروزن ها حركت بدهند . تموّج آب آن را به حركات مختلفه انداخت . همگي به حالت اضطراب افتاديم و نزديك شد كه از تموج آب غرق شود چنانكه يكبار تموج آب ، آن را به نزديكي كنار بوغاز آورده ، دوباره قهقرا برگردانيد و وقتي كه به نزديكي ساحل رسيد . امامقلي پيشخدمت خواست خود را به خشكي برساند ، به ميان آب افتاد . آدم هايي كه در كنار بودند ، دست او را گرفته فوراً از ميان آب بيرون آودند . بعد از آنكه دوباره به بحبوحه بوغاز رسيد ، اشخاصي كه در قايق ها بودند اين حالت را مشاهده كرده دانستند اين واپور عيب كرده است . فوراً خود را از اطراف رسانيده دور واپور را احاطه كردند كه حركت نكند . من و معين الملك و اجزا از ميان واپور بيرون آمده در قايق ها نشسته به طرف يالي رفتيم و از اين حادثه ايمن شديم ، بحمدالله بخير گذشت .
يك شنبه سيم عصري از سفارتخانه به مقبره ابي ايوب انصاري رفتيم . به مقبره مزبوره از خشكي مي توان رفت و از راه بوغاز هم مي روند . از طرف خشكي رفتيم ، دو ساعت رفتن و آمدن طول كشيد . در پنجاه دقيقه رفتيم و در پنجاه دقيقه با كالسكه برگشتيم . تقريباً بيست دقيقه هم در آنجا مكث نموديم .
مقبره ابي ايوب انصاري
درِ غربي مايل به شمال اسلامبول است . صحني دارد و بقعه آن بسيار خوب است
|
281 |
|
و سه اصله چنار بزرگ نزديك به يكديگر در آنجا غرس كرده اند و بقعه آن مشتمل بر رواق طولاني است . بعد از آن در سمت يمين آن ، بقعه مربعي است ؛ كاشي كاري كرده اند ، ضريح چوبي دارد و دوازده عدد شمعدان نقره و چند قنديل در آنجا آويخته اند . ضريح را سلطان سليمان خان ثالث در سنه 1208 ساخته است و در سمت يسار بقعه ، چاهي است كه سه چهار ذرع طناب مي برد ؛ آب آن را به جهت استشفا مي نوشند ، زيرا كه ابوايوب انصاري از صحابه بوده است ، در غزوه بدر و اُحد و خندق و غيره در ركاب مبارك حضرت ختمي مآب ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است و در وقعه جمل و نهروان در خدمت جناب اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بوده و در نهروان مقدمة الجيش بوده است و در بيعت عقبه نيز حاضر بوده ، اسمش خالد است و از بني نجار . در خلافت معاويه در قسطنطنيه رحت نموده ؛ در پهلوي مقبره نيز مسجدي است ؛ بسيار خوب ساخته اند . يك طرف صحن مسجد ديوار بقعه ابي ايوب است و سه سمت ديگر ايوان است . دوازده ستون دارد و در وسط صحن مسجد دو اصله چنار بزرگي است و در ميان مسجد شش ستون ضحيم است . اصل باني سلطان محمد فاتح بوده است و سلطان سليم خان ثالث در سنه هزار و دويست و پنجاه و يك تزئين و تجديد عمارت كرده است . مهاجرين از زن و مرد در آنجا اجتماع داشتند ، از دولت به آنها جيره مي دادند .
دوشنبه چهارم در سفارتخانه بسر رفت . عصري صرّاف معتبر آمده بعد از آن به بازديد پدر جناب فخري بيك رفتيم .
|
283 |
|
بازگشت به ايران
سه شنبه پنجم هوا انقلاب داشت . قرار بود حركت نماييم . شب سه شنبه منيربيك با سليمان پاشا كه مأمور دارالخلافه است آمدند . منيربيك گفت : فرمايش اعليحضرت سلطان اين است كارهاي سليمان پاشا ناتمام است ، سه شنبه را هم توقف داشته باشيد تا كارهاي او تمام شود . من هم استطاعت كرده قبول نمودم و سه شنبه را ماندم . امروز از جزيره سقز خبر رسيد كه در دوم اين ماه زلزله شديدي در سمت مغرب آن جزيره واقع شده ، سه ربع قصبه و دهات آنجا منهدم گشته است . تمام اهالي آنجا كه زياده از سي هزار نفر هستند حيران و سرگردان صحرايي شده اند و بي آذوقه مانده اند . دولت عثماني به مجرد اطلاع ، يك فروند كشتي باطوم نام آذوقه و ادويه با پانزده نفر طبيب و جرّاح براي معالجه مجروحين فرستاده ، از قراري كه خبر رسيد ازمير نيز از جانب دولت فرانسه و انگليس و عمثاني با كشتي ها ، آذوقه براي آنها فرستاده اند .
چهارشنبه ششم خيال حركت بود ، هوا مختلف شده ، دريا طغيان به هم رسانيد ، كپيتان پيغام داده بود ، اگر حركت را به فردا بيندازيد بهتر است . منيربيك نيز تلگرافي كرده كه به جهت طغيان دريا حركت را به تعويق بيندازيد . خودم هم حالا براي ابلاغ فرمايش سلطان مي آيم . عصري آمد و فرمايش سلطان رساند كه امروز هم حركت ننماييد ؛ ما هم
|
284 |
|
قبول كرده نرفتيم . عصر را به باغچه يك نفر از اعيان اسلامبول كه در برابر سفارتخانه بود رفته گردش كرديم . باغچه ظريف مطبوعي بود . بعد تكليف كرده به عمارت رفته قهوه و غلياني صرف شد . مرد خوش رو و متمّولي بود .
پنج شنبه هفتم دو ساعت به غروب مانده از سفارتخانه حركت كرده ، به كنار بوغاز و اسكله آمديم . جناب معين الملك و تمام اجزاي سفارتخانه به مشايعت آمدند . از جانب اعلي حضرت سلطان ، واپور مخصوص كوچك آورده بودند كه در آن نشسته به كشتي بزرگ برسيم . با جناب معين الملك نشسته به كشتي سلطاني رسيديم . عملجات سلطاني در كشتي حاضر بودند و اسباب مهمانداري و پذيرايي را تا پوتي فراهم آورده بودند . اين كشتي موسوم به عزالدين بود . كشتي ظريف خوبي بود . بعد از لحظه اي منيربيك و خليل پاشا و سرياور با سليمان پاشا كه مأمور طهران است آمدند . سليمان پاشا به پسرش و منشي سفارت دولت عليّه عثماني كه به طهران مي رفت ، ماندند و سايرين خداحافظي كرده رفتند . يك ساعت به غروب مانده واپور در حركت افتاد . كشتي تندروي است ؛ ساعتي پانزده ميل حركت مي كند ، ولي به جهت انقلاب هوا ساعتي ده ميل حركت كرد و در نصف شب يك پرّه چرخ آن عيب كرده بود . كشتي را نيم ساعت نگاه داشتند كه پرّه را درست كنند . صداهاي عجيب و غريب بسيار مهيب از كشتي مي آمد كه خواب براي راكبين كشتي امكان نداشت . پشّه هم در كشتي فراوان و خيلي اذيت مي رساندند و همچنين از كثرت اذيت و فراواني برغوث ، الغوث الغوث مي گفتيم و رو به شمال شرقي مي رفتيم .
مرمره
جمعه هشتم حركت به جانب مغرب شد و در وقت ظهر از طرف جنوب ، ساحل نمودار بود و امروز و امشب هوا ابر بود و ترشح داشت و باد ميوزيد ، ولي باد موافق بود نه مخالف ؛ از پشت كشتي ميوزيد ، حركت واپور سريع تر بود . عصري از محاذات اينه بولي كه در طرف يمين بود گذشتيم و حركت رو به مشرق شد .
شنبه نهم صبح از برابر سامسَون گذشتيم و حركت رو به جنوب شرقي بود و سامسَون در سمت يمين واقع بود . امروز نيز هوا ابر بود و غالباً باد ميوزيد ، گاهي موافق و گاهي مخالف بود . عصري از برابر طرابوزان عبور كرديم و ليكن ديده نمي شد و امروز به واسطه
|
285 |
|
انقلاب دريا كپيتان صلاح دانست كه كشتي را به طرف طرابوزان حركت بدهد زيرا كه هم راه دورتر مي شد و ديرتر به پوتي مي رسيديم و هم احتمال خطر داشت . ما هم از ديدن طرابوزان كه چندان لزومي نداشت ، صرف نظر كرده ، حكم كشتي را مستقيماً به طرف پوتي حركت بدهند . شب را دريا تلاطمي داشت و چرخ طرف يسار كشتي قدري عيب كرده بود . چهار ساعت از شب رفته كشتي را نگاه داشتند و با طناب و غيره به هر قسم بود وصّالي كرده كشتي را حركت دادند ، ولي خير خطر داشت .
يك شنبه دو ساعت از روز گذشته سه نفر كپتان ها در بالاي سقف چرخ طرف يمين ايستاده با دوربين به اطراف دريا نگاه مي كردند . ميل بزرگي شكسته به ميان پره هاي چرخ افتاده سقف بالاي آن را خراب كرد . كپيتان ها به پايين افتادند ، خداوند رحم كرد كه چرخ از حركت افتاد و كشتي ايستاد و الا اگر در حركت بود كپتان ها را كه هادي كشتي بودند متلاشي كرده بود . عمله كشتي به چابكي كپيتان ها را بالا كشيده بيرون آوردند . بحمدالله تعالي از تفضلات الهي به هيچ وجه عيب نكرده بودند . چون راه پوتي دورتر از راه باطوم بود و به واسطه طغيان آب و خرابي چرخ كشتي ممكن نبود در آن حالت به سمت پوتي بروند ، چنيبن صلا دانستند كه اقرب طرق را طي كرده به باطَوم بروند . كپيتان ها به چستي و چابكي كشتي را تا نزديك باطَوم رسانيده لنگر انداختند و مشغول ساختن چرخ هاي كشتي شدند . تا دو ساعت به غروب مانده با نجّار و آهنگري كه داشتند چرخ ها و سقف آن را ساختند ، ولي چون دريا تلاطم و انقلابي داشت و هوا ابر و بارندگي بود ، حركت را صلاح ندانستند و وقت را مساعد نديدند . در اين اثنا از باطوم فتحلي خان ايرواني مهندس كه نوكر دولت روس و مقيم باطوم است با صاحب منصب ديگر به كشتي آمده استفسار كردند كه اگر به شهر باطوم خواهيد آمد ، قايق حاضر كنم جواب گفتم ، احتمال آمدن دارد ؛ هر وقت خواستيم بياييم قايق كشتي خودمان حاضر است . بعد شهبندر عثماني كه در باطوم بود آمده خبر كرد كه حاكم آنجا با اجزاي خود به ديدن مي آيد . پنج ساعت از روز گذشته آمده ديدن كردند و رفتند . همه با لباس هاي رسمي آمده بودند . بعد از رفتن آنها قونسول فرانسه با لباس رسمي آمد و زود رفت . خلاصه امروز را خداوند عالم به ساكنين كشتي ترحم فرمود كه از اين حادثه خرابي چرخ كشتي با حالت طغيان دريا آسيب
|
286 |
|
و خطري نرسيد و الحق كپيتان ها هم كمال چابكي و استادي را در اين مقدمه بكار بردند ؛ آنها را خواسته مهرباني نمودم .
در صفت باطَوم است
باطوم بندر كوچكي است ؛ لنگرگاه خوب دارد . در يسار آن ، رودخانه چوروق است و تا باطوم پنج ميل است ، ميان ارض روم و باطوم است و در يمين ، رودخانه چولوك كه حدّ و سدّ عثماني و روس است و مابين پوتي و باطوم واقع است و تا باطوم ده ميل است و از باطوم تا پوتي سي و دو ميل است . شهر باطوم آبادي زيادي داشت و صحراي آن سبز و خرم و اشجار زياد نمودار بود . دو كشتي دودي بزرگ با كشتي هاي كوچك ، در كنار اسكله لنگر انداخته بودند . يك كشتي بزرگ را به اسكله وصل كرده بارگيري مي كردند . شهر مزبور ملك عثماني بود ، در اين جنگِ روس و عثماني ، به دولت روس انتقال يافت ؛ اكنون در دست روس ها است . اسباب آبادي آن را از هر جهت فراهم آورده اند . مسملمان هايي كه در آنجا بوده اند ، به مرور مهاجرت كرده اند و تا پنج سال روس ها به آنها مهلت داده اند ، سه سال آن گذشته ، دو سال ديگر باقي است . بعد از دو سال ، هر كس بماند داخل در تحت احكام و قوانين رعيتي روس خواهد بود و مانند رعيت خود ، با آنها رفتار خواهند كرد . و اين كشتي سلطاني كه ما را آورده است در مراجعت هر قدر از مهاجرين را كه بروند خواهد برد . بالجمله امروز بنا بود به تماشاي شهر باطوم برويم و از حاكم هم بازديد بكنيم . آنها سوار و سرباز نظامي حاضر كرده بودند ؛ چون هوا ابر و مساعدت نداشت و همچنين حالت خودم هم اقتضاي رفتن به آنجا نداشت و كسالت داشتم ، لهذا نرفتم .
دوشنبه يازدهم به واسطه انقلاب هوا و طغيان دريا ، در نزديكي باطوم اقامت شد . قدري درد دل عارض گشت ؛ به امساك و جزئي مداوا تخفيف حاصل نمود . عصري به بازديد حاكم باطوم رفتيم . كنار اسكله درشكه آوردند و اهل نظام صف كشيده ، خودش به استقبال آمد . به منزل او رسيديم ، قدري صحبت داشتيم . زنش هم حاضر بود ، چاي و پورتقال و مربّاي زرشك صرف شد . طفلي داشت نزد ما آورد ، به او مهرباني كرده ، مراجعت نموديم .
|
287 |
|
لنگرگاه پوتي
سه شنبه دوازدهم دو ساعت از دسته گذشته به لنگرگاه پوتي رسيديم . عريضه به حضور سلطان ، در رضامندي از كپيتان و عمله جات نوشته به آنها داديم و از واپور سلطاني پايين آمده در قايق نشسته ، در نيم ساعت به اسكله پوتي و به كشتي روس رفتيم . لنگرگاه پوتي بسيار بد است ، غالباً در تلاطم و انقلاب است و كشتي را از آنجا كه لنگر انداخته اند نمي توانند بيشتر بياورند ؛ به آن جهت كشتي ديگري كه كوچك تر باشد ، از جانب روس ها از پوتي آورده اند و از رودخانه گذرانده تا مسافت نيم ساعت در دريا نگاه مي دارند تا سكنه و احمال و اثقال كشتي بزرگ را كه لنگر انداخته اند ، با قايق ها از آن كشتي به اين كشتي حمل و نقل شوند و غالباً طوري مي شود كه حمل و نقل هم اشكال به هم رسانيده به خطر مي افتند . و شب ها از احتياط ، كشتي را در لنگرگاه پوتي و دهنه رودخانه حركت نمي دهند . امروز كه ما آمديم ، بحمدالله تلاطم دريا كم بود ؛ خودمان و اسباب ها بي آسيب و خطر به كشتي روس آمديم . وقتي كه به آنجا رسيديم ، چهار ساعت به غروب مانده بود . ميرزا مصطفي منسوب ميرزا فتحلي آخونداوف را كه زبان فارسي مي داند ، پنج روز پنش ، از تفليس براي پذيرايي ما فرستاده بودند ، با رئيس سفاين و ناظر فنرها و قونسول پوتي كه از رامنه ايروان است ، با البسه رسميه ، به اتفاق سيدعلي عامل حاجي محمدحسن امين الضرب كه به پطرزبورغ مي رفت ، در كشتي حاضر بودند ، تبريك ورود گفتند ، به آنها اظهار مهرباني كردم . كشتي به حركت افتاد . نيم ساعت در دريا حركت كرديم ؛ بعد از آن داخل رودخانه ريون شديم . تا جايي كه مصب رودخانه به دريا است ، رنگ آب رودخانه گِل آلود است و رنگ آب دريا كبود و از يكديگر امتياز دارند . به اسكله كه رسيديم ، يك فوج سرباز در كنار اسكله حاضر كرده بودند . حاكم پوتي با رئيس نظميه و سرهنگ و نايب فوج و رئيس و ناظر گمرك و رئيس باشبرد با البسه رسميه در كنار اسكله ايستاده بودند ؛ احترامات به جا آوردند . ما هم تعارفات به جا آورديم و از ميان فوج گذشتيم . دو نفر پيش آمده به زبان روسي راپورت دادند كه ما مأمور به خدمت شما هستيم ؛ ما هم جواب مناسب داديم . حاكم پوتي و تمام صاحب منصبان پوتي به جهت عزاي امپراطور تور مشكي بر بازوي خود بسته و همچنين روي نشان سردوش خودشان نيز كشيده
|
288 |
|
بودند . حالت عزاداري آنها خيلي اثر مي نمود . بالجمله درشكه هاي متعدده حاضر كرده بودند ؛ خودمان با اجزا ، به اتفاق سليمان پاشا و همراهان او به طرف قونسولخانه دولت عليّه ايران رفتيم . حاكم پوتي و تمام صاحب منصب ها و مستقبلين تا آنجا آمده قدري نزد ما نشسته رفتند . سيد علي ماند . از او بعضي احوالات پرسيديم ، سيد حراف سخنوري بود .
در بيان صفت رودخانه رِيَونْ
رودخانه عظيمي است و از كوتايس كه يكي از شهرهاي راه تفليس است تا به پوتي مي آيد . آب رودخانه قودي ريله كه آن هم از رودخانه هاي راه تفليس است ، با آب ساير رودخانه ها بر آن داخل شده و در نزديكي پوتي دو شعبه مي شود و به دريا مي ريزد . و آب اين رودخانه هميشه گل آلود است و طغيان دارد و اطراف آن در پوتي جنگل است و در دو طرف رودخانه مانند خانه هاي رشت و مازندران خانه ساخته اند . عمارت يمين بيشتر از عمارت يسار است و در سمت يسار مناره اي است كه سي و شش ذرع ارتفاع دارد . فنري بر بالاي آن گذارده اند كه شب ها به جهت هدايت سفاين روشني مي نمايند و تا بيست ميل انگليسي از دريا نمودار است و اگر هوا صاف و مهتاب باشد ، از باطوم هم نمودار مي شود . و در اطراف فنر چند عمارت است و چوبي هم در طرف آن نصب كرده اند و بيرق هاي چهار دولت را بر آن آويخته اند كه هر كشتي از دور مي آيد با بيرق آن موازنه كرده بدانند كه كشتي كدام دولت مي آيد تا آنكه به تكليفات خود رفتار نمايند .
بندر پوتي
پوتي بندر معموري است . كارخانه ها و كليسياها دارد ؛ از جمله كليسياي روس ها است كه اشكال حضرت عيسي و حواريين را خوب كشيده اند . جمعيت مختلفه از چركس و لزگي و گرجي و داغستاني و مسلمان و باش آجق فرنگي در آنجا است ، ولي هواي آنجا خيلي رطوبت دارد ، رطوبتش از گيلان هم زيادتر است و كوچه ها غالباً گل است و در ميان آبادي ، خياباني است دو طرف آن سبز و خرم است و در نزديكي اسكله ، باغي است ؛ در سرداب آن ساعت بزرگ نصب كرده اند . از اسلامبول تا پُوتي به خط مستقيم پانصد
|
289 |
|
و هشتاد ميل انگليسي است و به حركت از سواحل دورتر مي شود و از باطوم تا پُوتي حركت رو به شمال است . بالجمله چهار ساعت از شب رفته ، بعد از صرف شام به اتفاق سليمان پاشا با اجزا و اتباع از قونسولخانه بيرون آمده در درشكه نشسته به طرف شُمَندُفِر رفتيم . ميان راه شُمَندُفِر و بندر پُوتي ، رودخانه ريون واقع است . پل آهني بسيار خوبي بر روي آن ساخته اند ، سيصد و چهل و پنج قدم طول آن است و در وسط پل ، در دو طرف ، دو عقاب دو سر نصب كرده اند . از قرار مذكور ، چهارصد و پنجاه هزار منات خرج اين پُل شده است ؛ هر منات سه هزار و پانصد دينار پول ايران است و در اين پل از سواره و پياده كه عبور مي نمايند ، نفري يك كاپاك مي گيرند و كاپاك پول سياه است ، صد عدد آن يك منات است . بالاخره از پل مزبور عبور كرده به شُمَندُفِر رسيديم و شُمَندُفِر رو به طرف مشرق حركت نمود .
راه تفليس
از پوتي تا تفليس سيصد وِرس است و هر وِرسي به ذرع بزّازي عراقي ، يك هزار و سي و دو ذرع و سه چارك است ، زيرا كه هر وِرسي پانصد ساجن است و هر ساجني سه ذرع روسي و ذرع روسي مُساوي نيم ذرع و سه گره عراقي است . در راه پوتي تا تفليس چهار رودخانه است ، يكي رودخانه ريون ، دوم رودخانه قُودي ريله كه آب آن ، نانچه در سابق ذكر شد ، به رودخانه ريَون مي ريزد . سيم رودخانه سردله است كه از جبال شمالي مي آيد و آب آن هم به رودخانه قودي ريله مي ريزد . چهارم رودخانه پي جي توبْن است و شش پل آهنين در اين راه است كه بعضي ممتدّ است و پاره اي امتدادشان كمتر است . رودخانه رِيَوْن و رودخانه قودي ريله و سردله ، سه پل آهنين دارند . رودخانه پي جي توبن هم در يكديگر ملحق مي شوند . بزرگ آنها سَنْگا است . و دو شهر در اين راهست كه از ساير آبادي ها معتبرترند . اول شهر كوتايس است . دوم شهر كوري است كه شهر زيبايي است ؛ قلعه اي در بالاي تپه ساخته اند ؛ بعضي گويند ، وُلات گرجستان ساخته اند و پاره اي گويند نادرشاه بعد از آنكه تفليس را گرفت ، اين نقطه را دروازه گرجستان دانست ، اين قلعه را بنا
|
290 |
|
كرد . و كليسيايي هم در اين شهر است ؛ محض دلربايي مردم ، به كليسيا رفته نماز خواند و هزار تومان جواهر انفاق كرد ، والعهدة علي الراوي . پل جوبي هم در اين آبادي است كه شش چشمه دارد و در نزديكي گوري ، در دامنه كوه يسار ، قلعه اي است آن را اَوْپ لي سيخَه نامند . خانه ها را از كوه تراشيده اند مانند مغارات است . رودخانه كُر از پهلوي آن مي گذرد و از بالاي كوه براي برداشتن آب ، راهي ساخته اند ، خراب است . و در راه تفليس سه تونل است كه در هر جا كوه بوده شكافته اند و از ميان آن مي گذرند . تونل دوم امتدادش زيادتر از تونل اول است و مانند سيم ، امتدادش افزون تر از دوم است . و غير از تفليس شانزده اِستاسْيَون در اين راهست كه در آنها مكث مي نمايند ، اقل زمان مكث سه دقيقه و اكثر آن يك ربع و اسامي آنها به لغت گرجي از اين قرار است : اول چيلاويد است كه از پوتي تا آنجا چهارده ورس است . دوم سواقي است كه عوام نوِسْناك گويند ؛ تا آنجا سي و پنج وِرس است . سيم سامْتِريدي است كه تا آنجا شصت و يك ورس است . چهارم شهر كوتايس است كه تا آنجا نود وِرس است . پنجم قودي ريله است كه ده معتبري است ، بازار دارد و تا آنجا صد و هيجده ورس است . ششم بله كوري است كه تا آنجا صد و نه وِرس است . هشتم سورام است ، قريه اي است در سمت يسار ، در دامنه كوه ، قلعه سنگي بالاي تپه ساخته اند ، خراب است . منزل مهندسين راه آهن است . از گردنه پي جي توبن تا تفليس ، در تحت اختيار ايالت تفليس است كه سورام هم جزو ايالت است . همه كوهسار و جنگل است ، اشجار آزاد دارد و تا سورام صد و هفتاد و سه وِرس است . نهم منحائيلو است . كارخانه خوبي براي تهيه راه آهن ساخته اند و تا آنجا صد و هفتاد و هفت ورس است . دهم قارلي است و تا آنجا دويست و يك وِرس است . يازدهم كوري است و تا به آنجا دويست و هيجده وِرس است . دوازدهم كراخالي است و تا آنجا دويست و سي و دو وِرس است . سيزدهم قصپي است و تا آنجا دويست و چهل و چهار وَرس است . چهاردهم قسانقه است و تا آنجا دويست و پنجاه و هشت وِرس است . پانزدهم مِخِط است و تا به آنجا دويست و شصت و نه ورس است . شانزدهم اَوچلي است و تا به آنجا دويست و هفتاد و نه ورس است ؛ و تا تفليس دويست و هشتاد و دو وِرس
|
291 |
|
است . بالجمله از پوتي تا تفليس تمام صحراها سبز و خرم است ، با زراعت است ، يا اشجار جنگلي و در اين فصل شكوفه هاي الوان ديده شد و دو طرف راه ، غالباً آبادي است . الحق اين راه خيلي باصفا است و در راه آهن ، علاوه بر لوازمي كه مخصوص راه آهن است و سابقاً ذكر شده است علم سبز و علم قرمز و علم قلمز و سياه به مستحفظين راه داده اند ؛ اگر علم سبز را بلند كرد ، علامت آن است كه راه بي عيب است و اگر علم قرمز را بلند نمايد ، علامت آن است كه راه احتياط دارد ، به آرامي بايد رفت و اگر علم قرمز و سياه را بلند نمايد ، علامت آن است كه راه خراب است و نبايد رفت . و شب ها فانوس هايي كه شيشه هاي آن ها به همان رنگ و علامت است دارند . سيم تلگراف نيز يميناً و يساراً تا تفليس امتداد دارد . از كوه سورام كه مي گذرند هواي آن حدود گرمسير است . كوه مِكرل كه در شمال و مشرق پوتي است ، اغلب اوقات حتي در تابستان برف دارد . قفقازيه در ماوراء آن واقع است .
چهارشنبه سيزدهم هوا ابر بود و طراوتي داشت . در وقت نهار به استاسيون مين ئيلو رسيديم . گويند آنجا را ميني ئيل برادر امپراطور ساخته است . استاسيون منقّح خوبي است . اتباع در آنجا نهار صرف كردند . هر چه به تفليس نزديك مي شديم ، رودخانه كُرگاهي در يسار راه نمودار مي شد و گاهي در يمين راه هويدا مي گرديد .
رودخانه كُر
قدما اين رودخانه را رودخانه كيخسروي ناميدند و در وجه تسميه اش مي گفتند كه كيخسرو در طفوليت به اين رودخانه افتاده غرق نشده است و چون يونانيان كيخسرو را سروس مي گفتند ، اين رودخانه را هم رود سروسْ مي ناميدند . گويند اين رودخانه فاصله ميان آذربايجان و ارّان است و بعضي گويند ، ابتداي نهر آن از خاك ارمنيّه است ، از دامنه كوه بلندي جاري است كه در طرف شمال كوه طاوْر واقع است ؛ و برخي به اين عبارت گويند : ابتداي اين نهر دره كوه باب الابواب است ، يا كوه هاي قفقاز و جريان آن از جنوب به شمال و به درياي خزر مي ريزد ، چنانكه صاحب تقويم البُلدان مي نويسد : نَهر الكر الذّي بارّان اَوَّلهُ جبل الابواب . در هر حال رودخانه اي است بي منفعت در
|
292 |
|
گودي واقع شده است ، به زراعت نمي شيند و در كنار كر ، در ميان جنگل ها ، درّاج ( 1 ) فراوان است و عمق آن به اندازه اي است كه با اسب نمي توان عبور كرد .
بالجمله دو ساعت به غروب مانده وارد آخر شُمَندُفِر شديم . مقرّب الخاقان جنرال قونسول با گُوْرِناطُورْ و صاحب منصب نظام و مأمور وزارت خارجه و رئيس پوليس و عمله پوليس و قزاق ها با صاحب منصب ها تا به آنجا به استقبال آمده بودند . تجار و كسبه ايراني نيز اجتماع كرده در آنجا حاضر بودند . با اجزاي حكومت و اتباع سوار شده به طرف قونسولخانه رفتيم . من و گورناطور در يك درشكه مخصوص نشستيم ؛ سايرين در درشكه هاي ديگر نشستند . با كمال احترامات ما را به قونسولخانه ايران بردند . بعد از صرف چاي خداحافظي كرده رفتند . عمله جات را در ميان شهر ، در سراي اعجام منزل داديم ، خودمان و اميرزادگان و سليمان پاشا در قونسولخانه توقّف نموديم . قونسولخانه مشرف بر شهر است و در بلندي واقع است ؛ چندان وسعتي نداشت ، ولي جنرال قونسول مزيّن و منقّع نگاهداشته و در ورود ما نواب جالينش حاضر نبود و از تفليس خدمت اعليحضرت امپراطور جديد رفته بودند ؛ پسر ايشان در تفليس بود .
پنج شنبه چهارم پسر نواب جانشين كه معاون و نايب پدرشان است ، با اِسْتاراسيل اَسْكي كه رئيس اهل قلم و بسيار محترم است و دو جنرال ، صبح با لباس رسمي به ديدن آمدند . احترامات لازمه نسبت به آنها بجا آوردم . قدري صحبت داشته رفتند . چهار ساعت از ظهر گذشته خودم با جنرال قونسول به بازديد آنها رفتيم . در درب عمارتشان قراول ها و قزاق ها و ساير اجزا حاضر بودند ، احترامات بجا آوردند ، داخل عمارت شديم . خود پسر نواب معزّي اليه تا درب اطاق به استقبال آمدند . رفته نشسته صحبت داشته معاودت نموديم . چون امروز درضمن صحبت مذكور داشتند ، راه آهني كه تا بادكوبه مي سازند ناتمام است و نمي توان رفت و درياي خزر نيز انقلابي دارد ، خيالم از رفتن به طرف انزلي منصرف شده راه آذربايجان را ترجيح داديم و خدمت حضرت اشرف والا نايب السلطنه ـ روحي فداه ـ تلكرافاً عرض كردم كه به ميرزا محسن بفرمايند مال ها را از راه آذربايجان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مرغي است رنگين كه در فارسي به آن جرب و پوپ مي گويند .
|
293 |
|
روانه كنند و به جناب جلالتماب علاءالدوله اميرنظام نيز تلگراف كردم كه مال سواري و قاطر در جلفا حاضر كنند . از شاهنشاهزاده اعظم و جناب معزي اليه جواب رسيد كه همينطور كه زحمت دادم قبول نمودند . قريب دو ماه بود كه در تفليس باران نباريده بود . در اين چند روز اتصالاً مي باريد . حيدرقلي ميرزا پسر نوّاب بهمن ميرزا كه در تفليس سلطان فوج است به ديدن آمد . مهرباني به او كردم ، رفت . زبان روسي را خوب مي دانست ، كلاه روسي در سر داشت .
جمعه پانزدهم چون ميرزا محمودخان قونسول را جناب سپهسالار اعظم كه مأمور پطرزبورغ شده بودند احضار كرده بودند كه به ايشان ملحق شود ، لهذا با كمال معذرت وداع كرده رفت و اجزاي خود را در قونسولخانه براي پذيرايي ما گذاشت . بعد از يك ساعت با اميرزادگان به حمام رفته ، استحمامي به عمل آورد . دو ساعت از ظهر رفته با ميرزا رضاي مترجم به بازديد نايب جانشين رفتيم و از آنجا به بازديد اِسْتاراسيل اَسكي رفتيم و با او به صحبت پرداختيم . دو نفر پسر خود را كه نه ساله و شش ساله بودند نزد ما آورد ، با آنها مهرباني كردم و بعد از انقضاي مجلس معاودت نمودم .
شنبه شانزدهم بعد از نهار به جبّه خانه رفته ، توپ هايي كه در آنجا گذارده بودند تماشا نمودم . توپي در آنجا بود كه لوله و چرخ آن از يكديگر جدا مي شد و با يك مال ، آن را حمل مي كنند . بسيار توپ ظريف خوبي بود ؛ پس از آن چند دستگاه در آنجا ديدم كه به يك حركت بخار ماشين ، كه قوت بيست و پنج اسب داشت محرك مي شدند . در بعضي دستگاه لوله تفنگ سوراخ مي نمودند و در برخي چوب مي بريدند . بعد از آن به بيوتات فوقاني رفته دستگاه تفنگ سازي را ملاحظه نموديم . بسيار خوب مي ساختند . بعد از آن از بيوتان فوقاني به زير آمده به جبّه خانه ديگر كه نزديك به اين جبّه خانه بود رفتيم . در يك اطاق شصت و پنج هزار تفنگ مُرتّباً منظماً انبار كرده بودند و بيرق هاي كهنه را هم كه در اسفار مستعمل شده اند در آنجا آويخته بودند . جنرال اسْتاراسيل اَسكي هم هراه بود . پس از آن به اطاقي رفتيم كه تفنگ هاي كارروس كه براي سوار ساخته اند گذارده اند . آنها را هم تماشا كرديم ، بسيار خوب تفنگ هايي هستند و به كار سوار مي خورند . چهار قبضه از تفنگ هاي مزبور براي ما و اميرزادگان تعارف فرستادند . بعد از آن بيرون آمده در صحن
|
294 |
|
جبّه ماشني ديديم كه آب را به مرتبه اعلا براي خاموش كردن حريق مي رساند . قدري آب را به مناره مرتفعي كه در آنجا بود رساندند . تماشا كرديم . بعد از معاودت به منزل نموديم .
يك شنبه هفدهم بناي حركت گذارديم . چون اسب هاي دُرغه و تيران تاش و عراده و فَرغون كه از تفليس تا جلفا حركت مي نمايند و مسافر احمال و اثقال را حمل مي كنند ، آنقدرها در منازل نبود كه جمعيت ما در يك روز حركت بدهد ، لهذا اين جمعيت را سه دسته كرديم كه هر دسته به فاصله يك روز حركت نمايند . منشي باشي و حكيم باشي و مترجم سفير كبير با آدم سليمان پاشا و يك نفر فراشخلوت و شربت دار را روز يك شنبه روانه كرديم كه روز ديگر خودمان برويم و بعد از ما ، فرزندي سليمان ميرزا با بعضي اتباع بروند . امروز منشي باشي و حكيم باشي و غيرا رفتند ، ما و ساير اجزا مانديم كه فردا يا پس فردا به تدريج برويم . امروز هم در قونسولخانه بسر برديم و هوا هم ابر بود و از صبح تا نزديك عصر چند ساعت باران زيادي باريد و طرف عصر هوا صاف شده خيلي باصفا و طراوت گرديد .
وصف تفليس
تفليس در عهد خلافت عثمان بن عفّان به دست لشكر اسلام فتح شده است . شاه شهيد آقا محمدخان ميرور ـ طاب ثراه ـ نيز در سنه 1210 با والي گرجستان جنگ كرده شكست دادند و از كوهي كه در جنوبي شهر تفليس است بر شهر حمله آورده ، تفليس را قتل و غارت كردند . و وقتي كه شاه شهيد به عزم تفليس مي رفتند ، والي گرجستاني لشكر فرستاده بودند . شاه شهيد در ميان دره طولاني و عميق كه در ياغلوجه است ، پنهان شده بودند ، از آنجا حمله آور شده آمدند و شهر را تاختند و صفت ياغلوجه در موقعش بيان خواهد شد . گويند ، لفظ « گشايش تفليس » تاريخ اين قضيه است ، ولي يكسال زياد است و در تاريخ ، يكسال كم و زياد چندان عيب نباشد . و اين شهر در دامنه كوه واقع است و طول شهر از كوه جنوبي به كوه شمالي است . كوه جنوبي بسيار بلند و سخت است . در فراز آن علامت برج و باره قديم است كه وُلات گرجستان داشته اند و در ميان شهر نيز از طرف جنوب ، آثار برج و باره و ديوار قديم است كه از سنگ و گچ ساخته اند و كليسيايي
|
295 |
|
در دامنه كوه جنوبي است و به اسم شيخ صنعان معروف است و گويند قبر او در آنجا است . كوه شمالي نيز مرتفع است و مشرف به شهر مي باشد و در دامنه آن قورخانه و جبّه خانه و توپخانه ساخته اند . آبادي طرف جنوبي شهر افزون تر از آبادي طرف شمالي است . عمارات و بازارهاي مرغوب در طرف جنوب ساخته اند . قونسولخانه ايران هم در آنجا است . بالجمله شهر تفليس منقسم به دو قسمت است ، جديد و قديم و رودخانه كر از وسط شهر مي گذرد . پل آهنين بر روي آن ساخته اند . شهر جديد در سمت جنوب است و محلّه فرنگي ها است . عمارات جانشين هم در آنجا است . كوچه هاي آن راست و لطيف و عريض است . شصت قدم عرض آنها است . هفت كاروان سرا و دو مسجد در شهر جديد است . ابنيه عاليه از مريضخانه و غيره دارد و شهر قديم در طرف شمال است . كوچه هاي تنگ و كثيف دارد و چهارده كليسيا دارد . شش كليسيا مخصوص گرجي ها است و باقي مال ارمني ها و باغ وسيعي در تفليس مي باشد كه سابقاً باغ مرحوم ميرفتاح بوده است . در بازار تفليس از گروه مختلفه مي نشينند . ايراني هم زياد است كه تجارت مي نمايند . از قرار مذكور از تعديات مصون هستند . جمعيت اين شهر را پنجاه هزار و شصت و پنج هزار و صد و يك هزار هم گفته اند ، گُرجي و روسي و كاتوليك و داغستاني و آلماني و ارمني و مسلمان هستند . و در تفليس و سرحدّاتش ، ده هزار قشون است . هواي تفليس خوب نيست . مستعد امراض وبايي است . در تابستان و پاييز بسيار گرم مي شود و از مختصات شهر تفليس اين است كه در دامنه كوه جنوبي ، هفت چشمه آب گرم است كه از آن مجرايي به حمّامات شهر ساخته اند . آب حمّام هاي شهر تماماً از آن چشمه ها است ، بدن را نرم مي كند و بوي گوگرد ندارد . لفظ تفليس به زبان گرجي تپليس است ، يعني مكان آب گرم ؛ و قله كوه قاف از شهر پيداست . كوه مرتفعي است ، هميشه مملو از برف است . روس ها راه عراده ساخته اند كه حالا با كالسكه به آن طرف كوه مي روند . شهر دُلاد قفقاز آن طرف كوه است . از تفليس تا پطرزبورغ دوهزار و سيصد و هشتاد ذرع است و در هزار ذرعي جنوب شرقي ، درياي سياه واقع است ، پل اول يك چشم دارد و در آنجا رودخانه كُر دو شعبه شده ، ميان آن جزيره گشته ، دكاكين ساخته اند . پُل دوم شش چشمه
|
296 |
|
دارد و آن را جانشين قديم كه دوازده سال حكمران قفقازيّه بوده ساخته است . شكل آن ( 1 ) را از مفرغ ريخته ، در دستش دوربين است . هشت عراده توپ عثماني را زنجير نموده ، در دور شكل او ، وارونه گذاشته اند . دهانه توپ ها بر زمين است و اين هيكل و شكل در برابر پل است . و اين جانشين در تفليس آبادي ها نموده است . مردم از او راضي بوده اند و اسمش پرنس ورانْسوف بوده است .
دوشنبه هيجدهم خودمان و اميرزادگان و جناب حاجي ملاباقر واعظ و ناظر و آبدار و قهوه چي و آشپز و غيره روانه شديم . از تفليس تا جلفا كه كنار رود ارس است ، چهارصد و چهل و يك ورس و سه ربع است و بيست و هشت چاپارخانه دارد و فاصله چارپارخانه ها كمتر از ده ورس و بيشتر از بيست و چهار ورس نباشد ؛ هر اسبي را در هر ورسي سه كاپاك مي گيرند و در هر چاپارخانه ، كمتر از ده اسب و زيادتر از بيست اسب نيست و عراده و دُرغه در هرجا شش هفت عدد هست و اين راه را تا ايروان شوسه كرده اند و صاف و مسطح نموده اند و پل هاي بزرگ و كوچك در هر جا لازم بوده است ، بنا نهاده اند كه دُرغه و عراده بگذرد . و در هر پستخانه ، دو اطاق با ميز و صندلي و آئينه بنا كرده اند و صفاي اين راه مستغني از شرح و بيان است . همه جا اطراف راه سبز و خرم است و رودخانه جاري است ، خاصه راهي كه به دليجان مي روند ، درّه بسيار باصفايي است و كوه ها تماماً مشجرند و در همه جا سبزه و گياه و ليكن در هنگام بارندگي بسيار بد مي شود و به آنازه اي گل مي شود كه در نهايت عسرت عبور مي كنند .
پستخانه هاي راه تفليس
در خاك تفليس پنج پستخانه است ، اول در شهر تفليس است . از آنجا ده ورس و نيم طي كرده به قريه سوقانلو مي رسند . پستخانه دوم را در آنجا ساخته اند ؛ رود كُر از كنار آن مي گذرد . در طرف يمين آن كوهي است كه تا تفليس امتداد دارد . اغلبِ آن را تراشيده اند و اين كوه از جنوب به شمال امتداد دارد و در كوهسار آن ، قله مخروطي است ، بر فراز آن كليسيا است به تِلِت معروف است . اهالي تفليس سالي يك بار به آنجا مي روند و سه خانوار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ظاهراً : او را
|
297 |
|
از خدمه كليسيا در اطراف آن سُكني دارند و در ميان آن كوه ، در ميان دره ، آبادي و باغات است ، چون مواجه چاپارخانه كوه است ، كليسيا نمودار نيست . و از سوقانلو دوازده ورس كه طي نمايند پستخانه ياغلوجه است كه چاپارخانه سيم است ولي آب ندارد ، بايد يك ورس طي كرده از كُر بياورند . فضاي ياغلوجه آبادي زياد دارد ولي اشجار غرس نمي نمايند ، چندين ورس دره ماهور دارد و در وسط دره ماهور قراولخانه ساخته اند ؛ آن قراولخانه نيز آب ندارد . از رودخانه كُر مي آورند و تا رودخانه ، هفت ورس مسافت است . در آنجا هر چه چاه بكنند آبش شور است و در ميان تپه ماهور ، دره طولاني عميق است كه آن را شاه كزْلِنِن نامند ، همان دره است كه آقا محمدشاه شهيد ـ طاب ثراه ـ در فتح تفليس در آنجا پنهان شده بودند . نكته ساختن قراولخانه هم در آن تپه ماهور گويا همين است كه بعدها كسي در آن حدود بُسقو نكند . و بعد از تپه ماهور تا ده ورس به آخر منزل مانده ، خياباني است كه رو به جنوب امتداد دارد و ده ذرع عرض آن است . آب كُر از راه دور مي شود و در هر جا ، در دوره ياغلوجه مي گردد . از ياغلوجه بيست و دو ورس كه طي مي نمايند پستخانه آلْ كِت نمودار مي شود كه پستخانه چهارم است . چاپارخانه آب ندارد ، بايد مسافتي طي كرده از رودخانه بياورند . بر مسلمين بد مي گذرد . رودخانه اي كه در نزديكي آن است ، قنطره اي از سنگ بر روي آن ساخته اند كه يك چشمه دارد و رودخانه از جنوبي چاپارخانه مي گذرد . از آلْ كِت بيست ورس كه مي گذرند ، قريه صلاحلو نمودار مي شود كه پستخانه پنجم در آنجا است . قريه معتبري است ، هشتصد خانوار رعيت دارد ، چاپارخانه هم در نزديكي اين قريه واقع است . رودخانه كُر از كنار چاپارخانه مي گذرد و صحراي صلاحلو تماماً بيشه است كه آن را قرايازي گويند . انواع حيوانات از مرال و خرس و آهو و غيره در آنجا يافت مي شود و اين بيشه را از طرف دولت قوروق كرده اند . ابتداي آن از ياغلوجه است و انتهاي آن قراولخانه مينكه چور است . رودخانه كُر در همه جا پيدا است ؛ گاهي به قدر دوهزار قدم دور مي شود و گاهي دويست قدم نزديك . ده ورس به صلاحلو مانده قريه سخلو است . قبرستان طايفه سخلو هفت ورس دورتر از قريه سِخلو است . نزديك قبرستان رودخانه خرام است . از سِنق كرپي مي گذرد ؛ سِنق كرپي به تركي به معني پل شكسته است . يك پايه از پل سابق باقي است كه
|
298 |
|
شكسته است . دوباره پل ديگر بنا نهاده اند و همه را از سنگ و آجر ساخته اند و سه چشمه دارد و معلوم نيست كه در چه عهد بنا كرده اند . اطراف رودخانه بيشه است . در سنق كرپي چوب گذارده اند كه بلند مي نمايند و از مواشي سوار هر يك نه كاپاك مي گيرند . مجراي اين رودخانه از قرار مذكور از بلوكات بزچلّو است .
چاپارخانه هاي محل قزاق گنجه
در محال قزاق گنجه شش چاپارخانه است . اول روزْاَرْخْ است كه از صلاحلو تا آنجا سيزده ورس است . چاپارخانه آن قابل نيست ، دو سه ورس به آنجا مانده تپه ماهور كوچكي است . دوم آق استفا است . بازار و آبادي مختصر دارد . چاپارخانه از آبادي دور است . رودخانه بزرگي است كه بلوك قزاق تماماً از آن مشروب مي شود . پل آهنين محكمي در آنجا ساخته اند ؛ گويند شصت هزار منات خرج آن شده است . هفت زوج پايه آهنين در يك سمت دارد و هفت زوج هم در سمت ديگر . در اول پل قراولخانه خوبي براي محاسب و مستحفظ پل ساخته اند . از هر اسبي نه كاپاك مي گيرند و در آق استفا بناي آبادي گذاشته اند و تلگرافخانه ها ساخته اند . تلگراف در اين راه دو شعبه است ، تير آهنين متعلق به دولت انگليس و تير چوبي متعلق به دولت روس است . سيم اوزان تلي است كه آن را چقماقلي نيز گويند . از آق استفا تا آنجا سيزده ورس و نيم است و چاپار خانه آن مانند ساير منازل است . چهارم كاروانسرا است و از اوزان تلي تا آنجا هفده ورس و ربع است . پنجم ترساچاي است و از كاروانسرا تا آنجا هيجده ورس و نيم است . ششم دليجان است . در ميان دره اي واقع است كه رودخانه از وسط آن مي گذرد و در يمين و يسار آن عمارات اربابي و رعيتي فراوان است و يك فوج صالدات در دليجان بود كه در نزديك عمارت بالاي كوه و در كنار رودخانه خيمه ها زده مسكن دارند . اين شش منزل در تحت اختيار كُورِناطور ولايت گنجه مي باشد .
پستخانه هاي دره چيچك ولايت بايزيد
چاپارخانه هاي محال دره چيچك ولايت بازيد چهار است . اول آنها سَمَسْ افقا است و از
|
299 |
|
دليجان تا به آنجا هيده ورس و ربع است و تماماً كوه است كه بايد بر فراز جبال شامخه رفت ، ولي راه را طوري به پيچ و خم مسطّح كرده اند كه كالسكه و عراده به سهولت مي رود و اين راه پانزده سال است كه دولت بهيه روس ساخته است . دوم يَلَن افقا است و از سمس افقا تا آنجا نوزده ورس و ربع است . يَلَن اَفقا آبادي معتبر دارد . در وسط ، خيابان طويلي دارد و در دو طرف آن خيابان ، عمارات و آبادي است . سيم آخته است و از يَلَن افقا تا آنجا شانزده ورس و نيم است . راه آخته مسطح است و قريه آخته شباهتي به دهات ايران دارد . چشمه رنگي از آخته به ايروان مي رود . چهارم سوخاي فانتان است و آن را داجلق نيز گويند . از آخته تا آنجا دوازده ورس است . قريه مزبوره نيز شبيه دهات ايران است و يك عمارت به طرز فرنگي در آنجا بنا كرده اند و اين چهار منزل در تحت اختيار حاكم ايروان است .
چاپارخانه هاي خاك ايروان
چاپارخانه هاي خاك ايروان به همه جهت شش است . اول اَيْلَر است از سوخاي فانتان تا آنجا نزوده ورس و ربع است . اَيلر آبادي مختصري است . همان چاپارخانه و كاروانسرايي واقع است و دكاني دارد . دوم شهر ايروان است و از اَيلِر تا آنجا پانزده ورس و نيم است و در اين راه جلگه هاي سبز و مسطح دارد و آب جاري هم كه موسوم به قِزَح بولاغ است در اين راه دارد كه از ايلر به ايروان مي رود . توپ هاي ايروان را در آنجا مي گذارند و محل توپ ها مشرف بر همه جا است و راه در اول مسطح است ، بعد سراشيب شده جادّه متعدّد گشته رو به جنوب آن جادّه به سمت شهر ايروان مي روند و در بعضي اطراف اين راه سبز و خرم است .
ايروان
لفظ ايروان در لاغت ارامنه به معني منظر نيز آمده است و در واقع خوش منظر است . جلگه باصفايي است و در جنوب واقع شده و در گودي افتاده است كه از اراضي مرتفعه بر اول شهر وارد مي شود . ولي شهر در زمين مسطّح است و در اول جلگه شهر در طرف يسار در