بخش 12

خاتمه به قلم کاتب فهرست راهنما


300


بالاي كوه قراولخانه ساخته اند . سوار و مستحفظ در آنجا هستند و از آنجا وارد خياباني مي شوند كه بسيار طولاني است و دو طرف آن باغات و عمارات است ، ولي عمارات آن چندان باشكوه نيست و به سبك قديم است و پاره اي عمارت ها به طرز فرنگي تازه ساخته اند و اين خيابان منتهي مي شود به بحبوحه شهر كه عمارت حكومتي و بازار و دكاكين و حمام در آنجا احداث كرده اند . باغ ملتي هم در آنجاست كه ديوار ندارد . باغچه بندي ها كرده اند . بركه در ميان آن است و بعد از عمارت حكومتي و باغ ملتي ، ميداني است كه اجناس در آن مي فروشند . عزيزخان سردار نيز در ايروان باغي دارد . در كنار شهر ايروان رودخانه است كه موسوم به ايروان چاي است . ماهي قزل آلا در آن زياد است و اين شهر از دو چشمه مشروب مي شود ، يكي چشمه زنگي است و ديگري قِزح بولاغ است كه سابقاً اشاره شد . قِزح بولاغ رودخانه كوچكي است ؛ از وسط شهر مي گذرد . در شهر ايروان ، هفت مسجد و شش كليسيا است ؛ از وسط شهر مي گذرد و به باغات و عمارات مي رود . چشمه زنگي رود بزرگي است و از خارج شهر مي گذرد . در شهر ايروان ، هفت مسجد و شش كليسيا مي باشد و هفت حمام و يك مريضخانه و سه معلم خانه مردانه و يك معلم خانه زنانه است كه براي دختران مسلمانان ساخته اند . و از آن سه معلم خانه مردانه يكي مخصوص روس ها و دو تاي ديگر مخصوص ارامنه است و عماً قريب اين شهر از شهرهاي خوب روس خواهد شد و در اين شهر هزار نفر سرباز حاضر و موجود است و در سر حد سَمَّه لي نيز چهارهزار نفر سرباز و بيست و چهار عراده توپ و سوار قزاق است . جمعيت ايروان شصت و پنج هزار نفر است و اغلب آنها ارامنه هستند و هواي ايروان سالم است . كوزه گري و صبّاغي ايروان امتيازي دارد و معروف آفاق است . اعتقاد ارامنه اين است كه اول تاكي كه حضرت نوع غرس كردند در ايروان بوده و موضع آن را در نيم فرسنگي معين مي كنند و ايروان در صد و شصت و نه هزار ذرعي جنوب و غربي تفليس واقع است و در دوازده فرسنگي ايروان ، در سمت شرق ، كوه آغري داغ است كه بسيار مرتفع است و هميشه برف دارد . گويند قطر دورش از كوه مانند زيادتر است ، ولي سرش مخروطي نيست . طرف شمال و مغرب آن كوه ، خاك روس و طرف جنوبش بايزيد عثماني . فرنگي ها اين كوه را آرارات نامند و ارامنه ميس نامند . اسم پسر


301


آرام ، اجداد آنها است و به اسم خود نسبت داده است . عقيده جمعي اين است كه كوه جودي است كه سفينه نوح بر آن قرار گرفت و ايروان در شمال و شرق اين كوه واقع است و به حسب ذرع از ايروان تا آن كوه ، پنجاه و چهارهزار ذرع است . در دو فرسنگي ايروان اوچ كليسيا است ، يعني سه كليسيا در آنجا بنا نهاده اند . سيم آقامَزلي است . از ايروان تا آنجا سيزده ورس است . در ابتداي منزل ، در خارج شهر پلي بر روي رودخانه زنگي بسته اند . چهارم قمرلو است و تا آنجا پانزده ورس است و در وسط آبادي قمرلو ، خياباني است ، دو طرف خيابان كسبه هر صنفي نشسته دكاكين دارند . قريه معتبري است . پنجم دولو است و تا آنجا هيجده ورس و سه ربع است . آبادي دولو مانند دهات متعارفه ايران است . ششم سدرك است و تا آنجا هيجده ورس و سه ربع است . جلگه سدرك وسيع است و از سه طرف به جبال منتهي مي شود . در طرف مشرق باغات است جاي بسيار باصفايي است .

چاپارخانه هاي شرور دره لي كر

چاپارخانه هاي محال شرور دره لي كر دو جا باشد . اول باش نورْاِشن است و تا سدرك بيست و دو ورس و ربع است . رودخانه ارپه چاي در باش نوراِشن جاري است . آبادي و باغات زيادي دارد و ملك آن متعلق به اسماعيل بيك است . عمارت و باغي هم در آنجا دارد . دوم چاپارخانه داش اَرخ است و تا آنجا ده ورس است و در بين راه آبادي و باغات و دهات است و اين دو منزل در تحت اختيار گُوِرناطور ايروان است .

چاپارخانه هاي نخجوان

چاپارخانه هاي خاك نخجوان پنج است . اول كوِراخ است و تا آنجا نوزده ورس است و اين دهكده در جنوب شرقي واقع است . دوم بويكْ ذري است و تا آنجا چهارده ورس است . سيم نخجوان است و تا آنجا هيجده ورس است و زراعت دارد و تا نصف راه مسطح و هموار است . نصف ديگر ناصاف و دره ماهور است . شهر نخجوان در جنوب واقع است .

وصف نخجوان

قبل از وصول به نخجوان ، كوهي در يسار نمايان است . در دامنه آن دهكده معتبري است .


302


شهر نخجوان در بلندي واقع است . در دامنه آن باغات است . در ابتداي آبادي قبرستان است و در طرف يسار عمارت يكنفر روسي است . چشمه اي هم در نزديكي آن است شهر نخجوان چندان رونقي ندارد و كليسيا و مسجد و عمارت و حكومتي در سمت يمين واقع است و در خارج شهر آثار مسجد عظيمي است كه در او دو مناره و گنبد وسط مسجد باقي است . از درب مسجد تا گنبد مسافتي است و اين فقره معلوم مي شود كه مسجد بزرگي بوده است . از مسجد كه مي گذرند ، رودخانه نخجوان جاري است . عمق آن به قدري است كه آب تا كمر اسب مي رسد . چهارم النجه چاي است و تا آنجا بيست و چهار ورس و ربع است و در طرف يمين راه كوه هاي خوي و مرند پيدا است . نزديك النجه چاي كوه مدوّري نمايان است و گويند در آن كوه مار فراوان است . النجه چاي رودخانه است و آبش گل آلود است و به طرف رود اَرَس جاري است . پنجم جلفا است و تا آنجا پانزده ورس است . به جلفا نرسيده تنگه اي است كه سنگلاخ است . بعد از گذشتن از تنگه ، مسافتي كه طي مي شود ، در طرف يمين ، آبادي از دور نمودار است . جلفا در آنجا است . از جاده خيلي دور است ؛ پس از آن جلگه وسع ارس است . در دو طرف ارس ، از جانب دولت روس و دولت ايران عماراتي ساخته اند كه نمودار است . اين منازل نيز در تحت اختيار گُوِرناطور ايروان است و از جانب خودش نايب فرستاده است كه آن را قَمْصَر مي نامند .

رودخانه ارس

آب رودخانه اَرَس از مغرب به مشرق جاري است . در برابر عمارات دو شقّه شده و ميان دو شقّه خشكي مختصري است . شقّه اي كه طرف عمارت ايراني است ، عمقش كم است . مردم با قايق مي گذرند و حيوانات به پاي خود مي روند . شقه اي كه در طرف عمارت روس است عميق است . انسان و حيوانات را با باروم مي گذرانند ، ولي بالاتر از عمارت روس ، معبري دارد كه حيوانات را بدون باروم مي برند ، مگر آنكه شتر لاغر باشد و تاب قوت آب را نداشته باشد . و در رودخانه ارس دو باروم است ، يكي مال رحيم خان سرتيپ كركري است ، نفري دوهزار و از مالي دوهزار كرايه مي گيرند . و ديگري مال روس است .


303


باروم

دو عدد كرجي بزرگ را به طور رودخانه قرار داده به هم متصل مي كنند و بالاي آن را تخته پوش كرده اطراف آن را محجري از چوب قرار مي دهند و از دو طرف ، راهي براي خروج و دخول مي گذارند و به عرض رودخانه از دو طرف ، طناب صحيحي به چوب هاي قوي محكم بسته اند و يك چوب صحيحي هم وسط تخته بندي باروم نصب نموده اند كه آن چوب و طناب به هم مي خورند و مانع مي شوند كه بارَوم را آب ببرد و آن چوب به طرز قرره مي پيچد و در نهايت سهولت حركت مي كند . در وقتي كه شتر را مي خواند داخل بارَوم كنند ، خيلي تماشا دارد زيرا كه شتر نمي خواهد وارد تخته بندي باروم شود . آن را به عُنف داخل مي نمايند ، مي افتد و بر مي خيزد و گاهي به آب افتاده بيرون مي آيد و از ترس صدا مي كند .

عمارات كنار ارس

در طرف ساحل شمالي كه حد خاك روس است ، سه اطاق رديف يكديگر ساخته اند . اطاق وسط بزرگ است و اطاق هاي جنبين كوچك و جلو اطاق ها ، ايواني به طرف رودخانه بنا كرده اند . هشت ستون چوبي نصب نموده اند ، پايه هاي ستون ها تماماً از سنگ است و در پشت اين عمارات ميدان وسيعي است و در آخر ميدان ، عمارات تلگرافخانه و كالسكه و خانه و حمام و بيوتات ديگر ساخته اند و در طرف ساحل جنوبي تلگرافخانه و تذكره خانه و چاپارخانه ساخته اند و بالجمله از خاك خارجه خارج شده داخل خاك ايران شديم . از تفليس تا كنار ارس ، شش روزه آمديم .

دوشنبه هيجدهم از تفليس به آق استفا آمديم .

سه شنبه نوزدهم از آق استفا به دليجان رسيديم . منزل ما را در عمارت قرار داده ، پذيرايي نمودند .

چهارشنبه بيستم به ايروان آمده و در ورود ما احترامات به جا آوردند و در عمارت حكومتي جا دادند و پيرايي نمودند . گُورناطور مرد كاملي بود و تا به حال عيال اختيار ننموده است .


304


پنج شنبه بيست و يكم در ايروان توقف نموده به اوچ كليسيا رفته تماشا كرديم .

جمعه بيست و دوم به باش لرزاش رفتيم و در عمارت اسماعيل بيك بسر برديم .

شنبه بيست و سيم به كنار ارس آمده شب را در عمارت روس ها توقف نموديم . جناب جلالت مآب اميرنظام ـ دام اقباله ـ درشكه و اسب و يدك و مال بنه مختصر براي ما فرستاده بودند . مقرب الخاقان ساعدالملك نيز نظر به تلگرافي كه از تفليس به او كرده و از آمدن سليمان پاشا اطلاع داده بودم ، اسب و يدك و مال بنه مختصر به همراهي ميرزا حسن خان سرهنگ پسر مرحوم ميرزا علي دايي براي ورود سليمان پاشا فرستاده بودند . در كنار رود ارس حاضر بود .

يك شنبه بيست و چهارم پنج ساعت از روز گذشته در باروم نشسته ، از ميان رود ارس بيرون آمديم . قَمصر و ساير ؤسا كه در آنجا بودند مشايعت كردند . چند دقيقه در منزل ميرزا علي امين تذكره كه در كنار ارس است توقف نموده سوار شديم . از كنار ارس تا تبريز ، اول از خاك كَركَر مي گذرند و بعد از خاك مَرَند . پس از آن به خاك تبريز وارد مي شوند . حاجيه خانم همشيره مرحوم حاجي حسنعلي خان كه عيال مرحوم محمدرضاخان سرتيپ كَركَري بوده است آدم فرستاده خواهش كرده بود كه در كَركَر در خانه او منزل كنم . چون وقت نداشتم عذر خواسته قرار دادم عبوراً چاي را در منزل صرف كنم . ساعتي در منزل او مانده چاي صرف شد و پاره اي تشريفات قرار داده بود . زن مُعمّره محترمه اي است . از آنجا روانه شديم .

كَركَر

تا گردنه كوچكي كه در وقت رفتن از ارس در طرف يمين است و قراولخانه در آنجا ساخته اند ، آخر خاك كَركَر و اول خاك مرند است . رودخانه از ميان دره مي گذرد و هشت فرسنگ طول مسافت كركر است . محال خوبي است و قصبه اش تقريباً چهارصد خانوار رعيت دارد . از خاك كَركَر كه خارج شديم وارد تنگه گشتيم . سنگلاخ عظيم داشت ؛ درشكه به زحمت مي رفت و بعد از آنكه اراضي راه صاف و هموار شد ، لطف الله خان كه مستحفظ راه كَركَر و مرند است ، با سي نفر سوار به استقبال آمد . شفيع خان حاكم مرند نيز


305


يدك فرستاده بود . غروب وارد كلين قبا شديم و در خانه رعيتي بسر برديم . منزل اينجا بسيار بد بود . در آن دهكده عمارت خوبي نبود و اين دهكده در جزو مرند است .

دوشنبه بيست و پنجم سه ساعت از دسته گذشته حركت كرديم . مسافت پنج فرسنگ بود و فرسنگ و نيم كه رفتيم به قراتپه رسيديم . تا آنجا اراضي راه صاف و هموار بود و از آنجا به بعد راه پست و بلند شد و رودخانه پديد گشت كه از جانب زنور مي امد يك فرسنگ به قصبه مرند مانده در پهلوي دماغه كوه ، حاكم مرند با جمعي سوار به استقبال آمده ايستاده بودند . به آنها اظهار مهرباني كرده گذشتيم . چهارساعت به غروب مانده وارد مرند شديم . اهالي آنجا تماماً به استقبال آمده و در دو طرف راه سرباز و توپچي ايستاده بودند . به آنها مهرباني كرده گذشتيم . چون خانه لطف الله خان عمارت خوبي بود منزل ما را از جانب حكومت آنجا قرار دادند . ما در اندروني منزل كرديم و سليمان پاشا در بيروني . لطف الله خان پذيرايي كرد . امروز دو كاروانسرا در بين راه ديديم ، يكي منسوب به شاه عباس بود و ديگري به هُلاكوخان كه در پنج فرسنگي مرند در نزديكي قريه ايران پولي واقع است . چشمه آب گرمي هم در كنار راه بود .

مرند

محال مرند خوب محالي است و قصبه آن در دامنه كوه واقع است ، ولي فاصله آن با كوه زياد است و آن كوه در طرف جنوب امتداد دارد و قصبه مرند نيز قصبه خوبي است . كوچه باغ طولاني در ميان قصبه است و قريب دوهزار خانوار رعيت دارد و جلگه آن بسيار باصفا است و دهات و باغات و اراضي مزروعي در حوالي و اطراف آن است و خوش آب و هواست .

سه شنبه بيست و ششم سه ساعت از روز گذشته حركت نموديم . خان حاكم و سوارها به مشايعت آمدند . بعد از طي مسافتي آنها را مرخص كردم . راه امروز چهار فرسنگ مسافت داشت و رودخانه هم در راه ديده شد . كوه مِشَو هم كه ريواس خوبي دارد و خوش منظر است در اين راه بود و در سمت يمين جاده واقع بود . چهار ساعت به غروب مانده وارد صوفيان شديم و در دهكده ، در خانه اي منزل كرديم .


306


قريه صوفيان

صوفيان قريه معتبير است و از دهات موقوفه مرحوم حاجي ميرزا موسي خان است كه اكنون در دست مقرب الخاقان آقا ميرزا علي مستوفي ولد مرحوم قائم مقام مي باشد . سابقاً جزو مرند يا كُني محسوب مي شده و ليكن مدتي است از جزو هر دو خارج گشته جزو شهر تبريز محسوب مي دارند .

چهارشنبه بيست و هفتم دو ساعت از دسته گذشته روانه شديم و حركت رو به سمت جنوب بود . دو فرسنگ به شهر تبريز مانده به شيخ كُرپي رسيديم كه رودخانه جاري بود . از پل كه گذشتيم ، قريه خطا در طرف يمين بود و در وجه تسميه آن گويند : در ديوان حشري چنين نوشته اند ، باباحسن نامي از زّهاد و مرتاضين بود . پادشاه خطا ، دشمني صعب داشته ، نذر كرده بود ، اگر بر او غالب شود دختر خود كه مسمّات به اناخاتون بوده است ، براي باباحسن به زوجيت معقوده نموده بفرستد . اتفاقاً بر دشمن غلبه كرده و دختر خود را با زر و زيور و پانصد نفر غلام و كنيز و غيره ، در نهايت جلال و احترام براي او فرستاد . بعد از آنكه به خاك تبريز رسيد ، دختر ، آدمي نزد باباحسن فرستاد كه كيفيت را به او حالي كرده ، منزلي براي دختر و همراهانش معين نمايد . وقتي كه آدم دختر رسد و تفصيل را گفت ، باباحسن طَبَق چوبي با قدري نان و كرباس براي دختر فرستاد و پيغام داد كه اسباب و خوارك و لباس من اين است ، اگر به اين طور راضي هستي بيا و الا برگرد ؛ و دختر هم ناچاراً آمده ، باباحسن جمعيت غلام و كنيز او را كه ديد به دختر گفت : ما را به اين همه غلام و كنيز احتياج نباشد ، بايد آنها را در راه خدا آزاد كرد و همه را آزاد كرده اين دهكده را كه موسوم به خطا است براي مسكن خود آباد كردند . بالجمله ، بعد از گذشتن از قريه خطا به پُل آجي رسيديم . از آنجا كه گذشتيم ، مستقبلين تبريز از شاهزادگان و اعيان و تجار و غيره آمدند و به همه آنها اظهار مهرباني نموده به طرف شهر آمديم . چون منزل ما را در باغ شمال كه محل نشيمن خود جناب جلالت مآب اميرنظام است قرار داده بودند ، به سمت آنجا ( رفتيم . ) خود اميرنظام هم تا يك كوچه به استقبال آمدند ، با هم وارد باغ شديم و در اطاق جنب اطاق جناب معزي اليه توقف نموديم . براي اجزا و اتباع هم


307


منازل علي حده در باغ مزبور مشخص كرده لازمه پذيرايي از طرف جناب معزي اليه به عمل آورده شد .

باغ شمال

باغ شمال از بناهاي مرحوم نايب السلطنه ـ طاب ثراه ـ است ؛ به قدر گنجايش پنجاه خروار بذر افكنن است . چهار قطعه است و يك قطعه آن گلزار است . حضرت اشرف ارفع والا وليعهد ـ روحي فدان ـ در برابر عمارت قديم ، عمارت بسيار خوبي بنا نهاده اند . گلزار در ميان دو عمارت اتفاق افتاده است و در وسط گلزار بيت الوحشي براي وحوش ساخته اند كه ده ذرع امتداد آن است .

تبريز

تبريز شهر بزرگي است و از بناهاي زبيده خاتون است . سه سمت اين شهر را يك رشته كوه احاطه كرده است . باغات آن زياد است ، مساجد و مدارس زياد در اين شهر بنا نهاده اند . از جمله مساجد معروفه قريمه آن ، مسجد جهانشاه است كه جهانشاه بن قرايوسف تركمان در سنه 878 هـ بنا كرده است . اتراك ، كوك مسجد گويند ، ولي حالا خراب و ويران است . علماي اين شهر دو طبقه هستند ، يكي طبقه ، دسته مجتهد است و طبقه ديگر دسته شيخيّه . و از مدارس معروفه آنجا مدرسه صادقيّه و طالبيّه و مدرسه حسن پاشا است . و در اين شهر كاروانسراهاي زياد هست كه همگي مملوّ از تجّار است و بازارچه خوبي هم مرحوم ميرزا تقي خان اميرنظام در اين شهر بنا كرده كه جماعت بزّازه و كسبه مي نشيند . هواي اين شهر در زمستان بسيار سرد مي شود و زياد برف مي بارد و از تبريز تا بحر خزر بيست فرسخي است .

پنج شنبه بيست و هشتم در منزل بسر برديم . صبح جنابان ، حاجي ميرزا جوادآقا مجتهد و حاجي ميرزا موسي مجتهد و حاجي ميرزا يوسف آقا مجتهد و ساير آقايان و علما به ديدن آمدند و تا عصر متدرجاً مي آمدند . به همه آنها اظهار ارادت و مهرباني كرده رفتند . عصر به حمّام رفتم ؛ جناب اميرنظام يكدست لباس ممتاز در سر حمام براي


308


من فرستاده بودند .

جمعه بيست و نهم نيز در منزل بسر رفت . جماعتي از اعيان و شاراف و تجار و صاحب منصبان به مرور به ديدن آمدند . امروز تلگرافي از جانب سني الجوانب همايوني ـ روحنا فداه ـ رسيد كه معطلي شما و مأمور عثماني در تبريز به هيچ وجه لازم نيست ، هر چه لازم داريد ، از مال و غيره ، از اميرنظام بگيريد و فوراً عازم طهران شويد ؛ البته بلادرنگ روانه شويد ، بلكه به چاپاري بياييد ، البته ، البته تلگرافي هم به جانب اميرنظام فرموده بودند . جواب عرض كردم كه دوشنبه روانه خواهم شد .

شنبه سلخ قونسول هاي دول خارجه به ديدن آمدند و با هر يك صحبت داشته رفتند . عصر را به شهر رفته رد عمارت حضرت اقدس اشرف والا وليعهد اَبَد مهْد ـ روحي فداه ـ احوالي از سركار عليّه سرورالسلطنه پرسيدم .

يك شنبه غرّه جمادي الاخره سوار شده به سر قلّه كوه تبريز رفتم . نواب انوشيروان ميرزا كه از جانب جناب اميرنظام حفظ نظم شهر را مي كند ، همراه بود و الحق نهايت مواظبت را در امور شهر داشت .

دوشنبه دوم به زيارت قبر سيد حمزه رفت . چون امروز مي بايد حركت نماييم و وقت تنگ بود ، لهذا از احدي در تبريز بازديد ننمودم . دو ساعت به غروب مانده با درشكه و مال هاي جناب اميرنظام از شهر بيرون آمديم و دو ساعت از شب رفته به باسمج رسيديم . جناب سليمان پاشا همراه بودند و مهمان خودم هستند . منزل ايشان را علي حده معين كردم و از شهر تبريز تا باسمج دو فرسخ سنگين است و اين ده قريه اربابي معتبر است .

سه شنبه سيم از باسمج حركت نموديم و سه ساعت به غروب مانده ، وارد منزل شديم . اسم اين منزل حاجي آقا است . حاكم آن ابراهيم ميرزاي افغاني است . پسرش تا نيم فرسنگي به استقبال آمده بود . در منزل او وارد شديم . حاجي آقا قريه معتبري است . آبادي معتبر و چاپارخانه دارد . يك فرسنگ به منزل حاجي آقا مانده به چمن حاجي آقا رسديم ، بسيار خرم بود و در يسار آن درياچه آبي بود كه اتراك آن را قوري گُل گويند . خواستيم چاي را در آنجا صرف نماييم ، هوا سرد شد ، لهذا به قهوه قناعت كرديم و از آنجا سوار شده ، سه ساعت به غروب مانده وارد حاجي آقا شديم . مقرب الخاقان حسن خان و ساير


309


كه از طهران مال ها را آورده بودند در اينجا به ما رسيدند .

چهارشنبه چهارم كاغذي به جناب امير نظام نوشته ، درشكه و مال ها و آدم هاي ايشان را مرخص كرديم رفتند ، دو ساعت از روز گذشته ، از حاجي آقا حركت نموديم و غروب وارد قراچمن شديم . اراضي راه امروز بسيار سبز و خرم و باصفا بود . از حاجي آقا كه گذشتيم و مسافتي طي كرديم چمن اوجان نمودار شد ، هوا ترشحي داشت ، در كنار چمن ايستاده غلياني صرف كرديم . از آنجا گذشته ، مسافتي طي كرده به كاروانسراي دواتگر رسيديم و اين كاروانسرا در عهد شاه عباس ثاني ساخته شده ، اشعار تاريخ آن را در سنگ بالاي درب كاروانسرا نوشته اند و آن اشعار را در اينجا نوشتيم .

عطاي داد خدايي چو از خزانه خود * * * كليد ملك به عباس شاه ثاني داد

ز عدل و داد شَهَنشاه مشرق و مغرب * * * گرفته بود به كف هر كسي زمام مُراد

جناب خواجه محمدحسين گيلاني * * * كه كرد خانه دنيا و آخرت آباد

به عزم نيك و رضاي خدا و نيّت خير * * * در اين رباط دو در اين بناي خير نهاد

به جَلددستي استاد گنجي و بنّاء * * * درِ مسرّت و شادي به روي خلق گشاد

شنيدم از پي تاريخ هاتفي مي گفت * * * مكان امن زنيكان بود بهشتْ آباد

پنج شنبه پنجم از قراچمن حركت كرديم . پنج ساعت از دسته گذشته وارد تركمانچاي شديم . مسافت سه فرسنگ بود و اراضي دو طرف راه زراعت و سبز و خرم بود . يك فرسخ به تركمانچاي مانده ، قريه مهمان دوست و باغات آن در يسار جاده بود . در آنجا مَلَه هست و غربا را آميزند . تركمانچاي در جلگه مخفضي واقع است ؛ ده بسيار بزرگي است و خانه هاي رعيتي آنجا زياد است و در اين قريه عقد مصالحه روس و ايران بسته شد .

جمعه ششم دو ساعت از دسته گذشته ، از تركمانچاي حركت كرديم و همه جا رو به مشرق مي رفتيم . سه ساعت و نيم به غروب مانده وارد ميانج شديم . اراضي اين راه تماماً سبز و خرم و زراعت بود . در اواخر منزل راه سخت شد ، به رودخانه قوري گل كه رسيديم سواره لطفعلي خان شاطرلو كه صد و پنجاه نفر است ، با اكبر ميرزا پسر مرحوم قهرمان ميرزا كه حاكم سراب و شقاقي است ، در عرض راه ايستاد و به استقبال آمده بودند . بيست نفر قزّاق را هم فرزندي ناصرالدوله از اردو به استقبال فرستاده بود و راپورت


310


و نقشه اردو را هم فرستاده ضمناً خواهش كرده بود قدري مكث نماييم كه افواج را حاضر كند . در كنار رودخانه پياده شده نماز خوانده و غلياني صرف نموده سوار شديم و يك ميدان به اردو مانده ، به استقبال ما آمده ، در نهايت آراستگي ايستاده بودند . سلام نظامي مي دادند . به تمام صاحب منصبان و آحاد افراد افواج و سوار ، اظهار مهرباني نموده تفنگ هاي سوزني آن را گرفته تماشا مي كرديم . بسيار آراسته و بانظم بودند . بعد از آن به اردو رفته در چادر ناصرالدوله فرود آمديم ؛ توپ انداختند . مدتي در آنجا نشسته ، بعد از صرف چاي و غليان سوار شده به چادر خودمان كه در پهلوي چشمه زده بودند آمديم . تشريفاتي بجا آورده بودند ؛ با ناصرالدوله و اكبر ميرزا به صحبت پرداختيم .

شنبه هفتم براي آنكه مجدداً به اردو با سليمان پاشا برويم و اردو را ملاحظه نمايد ، در ميانج توقف نموديم . حضرت وليعهد ـ روحي فداه ـ تلگرافاً احوالپرسي فرموده بودند ، جواب عرض كردم . سه ساعت به غروب مانده با سليمان پاشا به طرف اردو رفتيم . نزديك اردو سرباز و سوار و توپخانه مرتباً ايستاده بودند . اول به توپخانه رفته از توپ ها امتحان كرديم و بعد تمام آنها را ملاحظه نموده به چادر ناصرالدوله رفتيم . افواج و سواره به طور دِفيلِه ( 1 ) با شكوه تمام از جلو چادر گذشتند و برابر چادر ناصرالدوله اسباب مشق جيم ناستيك حاضر كرده مشق كردند ؛ پاشا بسيار پسنديدند . بعد از صرف چاي و غليان به منزل و چادر خود آمديم .

يك شنبه پنج ساعت از دسته گذشته ، از ميانج حركت كرديم . بعد از يك فرسخ راه ، به دامنه قافلان كوه رسيديم . از آنجا كه گذشتيم ، به پل رودخانه قزل اوزن رسيديم . از پل كه عبور كرديم ، هوا بشدت بناي باريدن را گذاشت ؛ ناچار خود را فوراً به جمال آباد رسانيده در خانه محمدقلي خان قراسوران باشي رفتيم . بخاري را روشن كردند ، چاي صرف نموده ، قدري صبر كرديم كه شايد باران بايستد ؛ بالاخره شدت باران زيادتر شد ، ما هم دو ساعت به غروب مانده ، در عين بارندگي روانه شديم . در بين راه باران ايستاد و يك ساعت و نيم از شب رفته به سرچم رسيديم ، سيل آمده بود و به اين جهت در صحرا چادر نتوانستند براي ما بزنند ، لهذا در يك خانه منزل كرديم كه مَلَه داشت . متوكلاً علي الله در آنجا به سر برديم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دفيله به معناي رژه است .


311


دوشنبه نهم از سرچم حركت كرديم و غروب وارد نيك پي شديم . اراضي اين راه غالباً پنچ و خم داشت ؛ رودخانه زنجان هم در همه جا جاري بود . نيم فرسنگ به نيك پي مانده ، تقي خان پسر مرحوم اميرالامراء با اسب و يدك از جانب جناب ايلخاني به استقبال آمده بود . كاغذي ، جناب معزي اليه به ما نوشته بود . جواب نوشته و ضمناً اطلاع داده بودم كه منزل ما را در بيرون معين كرده ، در باغ حاجي داداش چادر بزنند و از براي سليمان پاشا سوار و كالسكه به استقبال بفرستند . راه نيك پي به واسطه بارندگي زياد ، گِل چسبنده داشت و اسب به زحمت عبور مي نمود .

سه شنبه دهم دو ساعت از دسته رفته ، از نيك پي حركت كرديم و دو ساعت به غروب مانده به باغ حاجي داداش كه در زنجان براي ما معين شده بود وارد شديم و چون درد دست اذيت مي نمود ، پاشا را جلوتر با كالسكه و سوارهايي كه جانب ايلخاني به استقبال فرستاده بود فرستاديم و خودمان قدري در بين راه مكث كرده ، يكي دو ساعت عقب تر وارد شديم . جناب ايلخاني هم با صاحب منصبان و سوار و پاره اي از تجار و اعيان ، تا يك فرسخي به استقبال آمده بودند . همگي به طرف شهر آمده از پشت باره شهر دور زده به باغ مزبور وارد شديم .

چهارشنبه يازدهم مهمان ايلخاني بوديم . به عمارت حكومتي رفتيم . خود ايلخاني تا درب عمارت استقبال نمود . وارد اطاق شده مشغول صحبت شديم و غلياني صرف نموديم . چون عادت به نهار نداشتم ، حمام رفتيم و ساير اجزا با سليمان پاشا و مهمان ها نهار صرف كردند و تا عصر در آنجا مانده مراجعت كرديم .

پنج شنبه دوازدهم در باغ به سر برديم . عصري ايلخاني آمد با او صحبت داشتيم و از صحبت هاي او محفوظ شديم .

جمعه سيزدهم از زنجان حركت كرديم . ايلخاني و تمام صاحب منصباني كه به استقبال ما آمده بودند مشايعت كردند . اراضي راه امروز بسيار خوب و باصفا و صحرا سبز و خرم بود . ايلخاني و سايرين تا قريه سايان آمدند . از آن جا وداع نموده رفتند ؛ مسافت راه امروز تا سلطانيه پنج فرسنگ بوده و هوا هم ابر و بارندگي شد . به چمن سلطانيه كه رسيديم ، مزرعه اي در سمت يمين ديده شد كه تازه دو سال است احداث كرده اند . سه ساعت و نيم


312


به غروب مانده وارد عمارت شده با پاشا در آن جا منزل كرديم . ده دوازده حياط و حمامي در عمارت هست . حمام خرابه ديگر هم در خارج عمارت مي باشد . سلطانيه سابقاً خانوار زياد داشته و دو قنات دارد ، يكي را به جهت زراعت مي رند ؛ آبش گوارا و سرد است و ديگري به عمارت مي رود ، به خوبي آب اولي نيست .

عمارت سلطانيه

اين عمارت در بلندي واقع است و باني آن خاقان مغفور ـ طاب ثراه ـ بودند . پس از آن در روزگار اين دولت جاويد مدّت عليّه تجديد عمارت شده ، بناي آن را به طرز بناي اين زمان اختيار كرده اند . ابنيه آن مرغوب و باصفا است و سركار اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاهي ـ روحنافداه ـ چندين سفر با اردوي بسيار معتبر به اين عمارت آمده اند و الحق از آثار خوب اين دولت است .

شنبه چهاردهم دو ساعت و نيم از دسته گذشته ، از سلطانيه حركت كرديم . قدري كه رفتيم ، در سمت يمين گنبد كوچكي نمودار شد . كويند بقعه امامزاده قاسم است كه از اولاد حضرت موسي بن جعفر ( عليه السلام ) است . بعد از آن بقعه امامزاده ابراهيم نمودار شد كه نيز از اولاد حضرت موسي بن جعفر است . پس از آن در طرف يمين گنبد و آثار مخروبه اي از حجرات و مدرسه پديدار شد . گويند كه بقعه سلطان چلبي است ؛ از خانواده سلطنت بوده ، خود را از آن مقامات خلع كرده به تحصيل علوم پرداخته ، در اينجا وفات يافته است . بعد از آن بقعه حسن كاشفي شاگرد علامه است كه به جهت ترويج شريعت او را به اين حدود فرستاده است . بعد از آن به خود قريه سلطانيه رسيديم كه دهكده معتبري است . چمن بسيار وسيع دارد كه در فصل بهار علف آن بسيار است . سابقاً هشتصد خانواد رعيت داشته ، ولي حالا دويست خانوار است و در خانه سيد محمدباقر نامي قرآن به خط كوفي هست كه گويند خط مبارك جناب سيد سجاد ( عليه السلام ) است . گويند سلطان سليم عثماني با قشون فراواني به اين چمن آمد و به طوري برف بود كه لشكر وي قريب به هلاكت رسيدند . كثرت برف مايه قطع دعوا و حرف شد . و در سلطانيه گنبد بسيار عظيمي است كه معروف به گنبد شاه خدابنده است و اين دهكده در عهد سلاطين مغول شهر بزرگي بوده است .


313


شهر قديم سلطانيه

سلطان محمد خدابنده بن ارغوان خان ، در عهد برادر خود غازان خان ، ايالت خراسان داشت . بعد از غازان خان به آذربايجان آمده پادشاه شد و خواجه رشيدالدين فضل الله و خواجه سعدالدين را وزارت بخشيد و شهر سلطانيه را دارالملك خود قرار داد . گويند طول اين شهر دو فرسنگ و عرضش يك فرسنگ بوده است و مساجد و مدارس و مريضخانه داشته است و در اين شهر گنبد عظيم بنا نهاده و مذهب تشيع اختيار كرده است و اسامي ائمه ( عليهم السلام ) را بر روي سكه ها نقش نمود و بعد از سيزده سال سلطنت وفات يافته است . صاحب وصّاف كه معاصر او بوده ، در تاريخ وفات او اين بيت را گفته :

از هفتصد و شانزده چو نه ماه گذشت * * * درگاه و كلاه خسروي شاه گذاشت

و اين دهكده كه حالا موجود است ، ارك شهر سلطانيه بوده و ساير آثار اين شهر در زير خاك است و اين شهر از صدمات افغان خراب شده . در ايام نادرشاه مجدداً آباد شده ، پس از آن باز خراب گرديده است .

گنبد شاه خدابنده

شكل گنبد مثمّن و مرتفع است . تقريباً هشتاد ذرع ارتفاع دارد و محيط آن نيز همين قدر است و در ديوار داخله گنبد آيا قرآن را به خط ثلث نوشته اند . ميان طاق هاي آن طلا و لاجور داشته ، ريخته محو شده است و در طاق آن شكست پيدا كرده . و سه در داشته و چهار ستون مرمر در آنجا بوده كه در عهد خاقان مغفور به طهران آورده اند . در طرف جنوبي گنبد مكاني است كه آن را تربت نامند . گويند از خاك نجف اشرف آورده به آنجا ماليده اند . چنين گويند كه شاه خدابنده خيال داشته ، جسد مبارك حضرت ولايت مآب را از نجف آورده در آنجا دفن نمايد . آن حضرت را در خواب ديد كه اين فرمايش را به او فرمودند ، لهذا موقوف كرد فرمودند ( شاه خدابنده سَنَنْكه سَنْده مَنمْكه مَنْده ) و در زير سطح گنبد سرداب بزرگي است كه مي گويند خدابنده در آنجا مدفون است . راه سرداب


314


مسدود است و اجساد اشخاصي را كه در سال قحطي مرده اند در ميان آن سرداب ريخته اند و درب آن را مسدود نموده اند و در بالاي در شمالي ، سنگ كوچكي نصب كرده اند و اين شعار بر روي آن سنگ منقور است .

غلام حيدر و صفدر حسيني * * * كه دارد از خدا اميد رحمت

پي احداث اين مسجد بكوشيد * * * به توفيق خدا و حسن همّت

زلطف حق به اتمامش رسانيد * * * كه در جنّت شود فائز به رحمت

براي توشه عقبي به معني * * * نباشد بهتر از اين هيچ نعمت

به تاريخ بنايش هاتفي گفت * * * از اين مسجد بري ره سوي جنّت

در پهلوي آن در ، مسجدي است كه گويند مسجد علويه است . حتمال مي رود كه اشعار آن سنگ تاريخ بناي آن مسجد باشد . بالجمله بعد از تماشاي گنبد سوار شده روانه گشتيم . چهار ساعت به غروب مانده وارد صاين قلعه شديم . در ميان آبادي ، منزلي براي ما معين كرده بودند ، ولي به آنجا نرفتيم و در چمن و كنار آب چادر زدند . بسيار باصفا و خوش هوا بود و راه امروز چهار فرسنگ .

يك شنبه پانزدهم يك ساعت و نيم از دسته گذشته از صاين قلعه روانه شديم . منزل امروز قِروه كه از توابع ابهرود است بود . چهار ساعت به غروب مانده ، وارد آنجا شديم و مسافت راه چهار فرسنگ بود . كالسكه اي كه از طهران براي سليمان پاشا آورده بودند در قروه رسيد . در قروه چشمه اي است كه گويند حضرت امير ( عليه السلام ) نيزه خود را به آنجا فرو برده ، اين چشمه جاري شده . و در طرف شمال كوهي است آن را شتركوه نامند و شباهت به هيكل شتر دارد و در قروه مسجدي است كه خراب شده ، گنبد آن باقي است . كتيبه ها دارد . آجرهاي بسيار بزرگ در آن مسجد ديده شد كه نيم ذرع طول و چهار اصبع قطر داشت . گويند از بناهاي اميرتيمور است .

دوشنبه شانزدهم يك ساعت از دسته رفته از قروه حركت شد . در عرض راه چند قريه ديديم ؛ از آن جمله سيادهن است كه باغات و آبادي معتبر دارد ، ولي آب جاري ندارد و از آب چاه مشروب مي شود . از آنجا گذشته به كَهَكْ رفتيم . كلانتر قزوين با آدم نوّاب ملك آرا تا آنجا آمد . مرا با پاشا به عمارت حكومتي دعوت نمودند . جواب نوشتم ، به


315


بعضي ملاحظات به مهمانخانه دولتي خواهم رفت و پاشا را هم به آنجا خواهم برد .

سه شنبه هفدهم يك ساعت به دسته مانده از كَهَك حركت شد . يك فرسنگ به شهر قزوين مانده سواره قراسوران و وزير و اعيان شهر با سه يدك به استقبال آمدند . چهار ساعت از دسته گذشته وارد مهمانخانه قزوين شديم . عصري نواب والا ملك آرا به ديدن آمدند ؛ چون به حاجي شيخ در تبريز وعده داده بوديم كه در قزوين در خانه هاي آنها كه عمارات خوبي است منزل نماييم ، محض آن وعده به خانه ايشان رفتيم . پذيرايي خوبي نمود ؛ شب را در آنجا توقف نموده فردا را هم خواهيم ماند و جناب حاجي ميرزا محمود شب را به ديدن آمد .

چهارشنبه هيجدهم در قزوين توقف نموده ، عصر به بازديد جناب حاجي ميرزا محمود رفتيم . جناب معزي اليه از علما و فضلا و تحصيل فضيلت را بر تجارت ترجيح داده اند . قرار بود از آنجا به بازديد نواب ملك آرا بروم ، چون به شدت هوا مي باريد ، رقعه معذرت فرستادم .

پنج شنبه نوزدهم صبح از نواب ملك آرا بازديد نموده و از آنجا به مهمانخانه آمده روانه شديم . منزل مهمانخانه كَونْده و مسافت چهار فرسنگ بود .

جمعه بيستم از كَونْده حركت كرده ، مسافت هفت فرسنگ و منزل نيكي امام بود . اجزا و اميرزادگان در مهمانخانه زياران نهار صرف كردند .

شنبه بيست و يكم از نيكي امام حركت نموده ، مسافت هفت فرسنگ و منزل شاه آباد بود . از شهر ، مسعود ميرزا و ابوتراب ميرزا و ميرزا محسن و بعضي از عمله جات به استقبال آمدند . از حضرت والا ، آقاي نايب السلطنه ـ روحي فداه ـ و جناب وزير امور خارجه پاكتي رسيد كه فردا مأمور روس وارد شهر مي شود و در يك روز دو تشريفات ممكن نمي شود ، شما با سليمان پاشا دوشنبه يا سه شنبه به شهر وارد شويد كه فاصله اي ميان ورود مأمور روس و سليمان پاشا باشد . من هم جواب عرض كردم كه پس فردا به شهر وارد خواهم شد .

يك شنبه بيست و دوم به سمت كَن رفتيم . پنج يدك از جانب آقاي نايب السلطنه اميركبير ـ روحي فداه ـ با كشيكچي باشي خودشان به استقبال آمدند . وارد عمارت ديواني


316


شديم ؛ محمدحسن ميرزا و كامران ميرزا و حاجي نصرالله ميرزا و جناب صدر ديوانخانه و ساير شاهزادگان و خوانين و احباب به تدريج آمدند و با آنها صحبت داشته رفتند . شب را در كَنْ مانديم .

دوشنبه بيست و سيم صبح وزير دارالخلافه ، مقارن حركت ما رسيد . چون در طرشت خيمه برپا كرده ، بعضي مستقبلين در آنجا بودند ، با پاشا به آنجا رفتيم . سوار قزّاق و يدك و كالسكه از شهر به استقبال آمده بودند . صاحب اختيار و كُنت وزير پوليس و اميرآخور حضرت اقدس والا وليعهد ـ روحي فداه ـ و حاجي صدرالدوله نايب سفيركبير در خيمه حاضر بودند . بعد از صرف شيريني و چاي و غليان ، با جناب پاشا به هيئت اجتماع با نهايت احترام وارد شهر شديم . در نزديكي ميدان توپخانه با جناب پاشا خداحافظي كردم . او به طرف باغ لاله زار به منزل خود رفت و ما هم به منزل خود آمديم و شكر خداي را بجا آورديم كه از اين سفر به سلامت مراجعت نموديم . چون در اين سفر سعات اثر در خاك دولت عليّه عثماني و در حدود دولت بهيّه روس لازمه پذيرايي از اين چاكر درگاه به عمل آوردند ، لهذا مراتب مهرباني و پذيرايي آنها را به عرض خاك پاي مبارك سركار اعليحضرت قدر قدرت همايوني ـ روحنافداه ـ رسانيده استدعاي نشان براي بعضي از آنها نموده قبله عالم هم از فرط مرحمت ملوكانه استدعاي چاكر را مقرون به اجابت فرمودند و بيست و شش قطعه نشان شير و خورشيد و مدال ، موافق درجاتي كه معين است عنايت فرمودند كه با فرامين براي آنها ارسال شود . آنچه براي اجزاي بادكوبه ارسال شد ، از اين قرار است .

جناب ويسْ گُوِرْناطوْر نشان شير و خورشيد از درجه اول . كاستانْتين زديسكوفْ نشان شير و خورشيد از درجه سيم . اَلِكْسانْدرْ حاكم بالاخانه و سوارخانه نشان شير و خورشيد درجه سيم . اجزاي اُدِسا : رفايُوبح قونسول بلجيك نشان شير و خورشيد از درجه دوم . پسر رفايوبح مزبور نشان شير و خورشيد از درجه چهارم . مشهدي حسن مترجم يك قطعه مدال . اجزاي مدينه منوره : احمدفاضل پاشاي محافظ نشان شير و خورشيد با حمايل از درجه اولي . ابراهيم افندي نشان شير و خورشيد از درجه چهارم مِمباشي نشان شير و خورشيد درجه پنجم . اجزاي شام : حسين فرزي افندي ملقّب به


317


مشيرپاشا نشان شير و خورشيد با حمايل از درجه اولي . متصرف پاشا ابراهيم ادهن نشان شير و خورشيد از درجه سيم . حسين پاشاي ميرلوا نشان شير و خورشيد از درجه سيم . اسماعيل افندي قرل آقاي حربيه نشان شير و خورشيد از درجه سيم . قوتلر نشان شير و خورشيد از درجه چهارم . حسن آقا ممباشي نشان شير و خورشيد از درجه پنجم . جرجيس افندي نشان شير و خورشيد از درجه چهارم . هارون افندي مترجم نشان شير و خورشيد از درجه پنجم . حاجي جواد نايب قونسول نشان شير و خورشيد از درجه چهارم . يوسف افندي نشان از درجه سيم . اجزاي قدس شريف : يوسف افندي مترجم نشان از درجه پنجم . مصطفي عاصم ممباشي نشان از درجه پنجم . عاليجاه كيلاي شِفْ شنان شير و خورشيد از درجه سيم . چنيك افندي نشان شير و خورشيد درجه چهارم . مُوسيُو ژابه نشان شير و خورشيد از درجه چهارم . ميرزا فرج خادم گمرك نشان شير و خورشيد از درجه پنجم . آدم نواب جانشين مدال نقره . اجزاي پوتي : موسيو تكْران قونسول نشان شير و خورشيد از درجه چهارم است . اجزايي كه خلعت داده شد : شيخ محسن نرديني طاقه شال . احمد بن مشواط عبا . سالم بن راشد عبا . طاهر نرديني عبا .

قدتمّت في يوم چهارشنبه بيست و دوم شهر جمادي الاخر سنه 1323

خاتمه به قلم كاتب

بر ارباب عزت و اعتبار و صاحبان شرافت و افتخار مشهور است كه مرحوم مغفور حاج سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه ابن مرحوم مبرور خلد مقام عباس ميرزا نايب السلطنه و وليعهد خاقان مغفور فتحعلي شاه قاجار ـ طاب ثراه ـ هم از اجله شاهزادگان محترم و اكابر حكمرانان و سرداران معظم و فردوس مكان ناصرالدين شاه شهيد ـ نورالله مضجعه ـ را گرامي عم بود ، در سنه يك هزار و دويست و نود و هفت هجري كه سنين عمرشان به شصت و پنج سال رسيد ، مصمم زيارت بيت الله الحرام و قبر مطهر حضتر خيرالانام و ائمه بقيع ( عليهم السلام ) گرديده ، در روز بيست و نهم شهر شعبان سنه مزبوره از دارالخلافه طهران به قزوين و رشت و انزدلي و بادكوبه و اسلامبوه و جده به مكه مُعظمه مشف شده ؛ پس از طواف و اداي اعمال حج ، به مدينه منوره


318


و زيارت مرقد حضرت خيرالبريه و ائمة الامّه تشرف جسته ، از آنجا به بيت المقدس و سياحت شامات و مصر و بيروت ، مُجدداً به اسلامبول رفته ، بعد از چند روز توقف ، از آنجا به بندر پوتي و بلاد قفقاز ، به آذربايجان و زنجان و قزوين و روز بيست و ششم شهر جمادي الاخره سنه 1298 وارد طهران گرديدند و در تمام ممالك و ولايات داخله و خارجه لوازم احترامات و پذيرايي را نسبت به آن مرحوم ، معمول داشته ، در همه جا با كمال تبجيل و توقير و تعظيم وارد و خارج شدند و احوالات يوميّه خود را در اين مسافرت همه روزه از قرار تقرير خودِ شاهزاده مبرور ، مرحوم ميرزا رضاي منشي باشي كه ملازم ركابشان بود ، در رقعه هاي كاغذ به خط سريع تحريري خفي مسوّده مانند نوشته و آنچه ممالك و مسالك و ولايات و قصبات و منازل و مراحلي ، برّاً و بحراً ، در اين مسافرت ديده و پيموده بودند با وقايع اتفاقيه كه از آن جمله اطفاء نايره فساد شيخ عبدالله به توسط شاهزاه مبرور در بابعالي است ، در اين سفرنامه نگاشته كه بعد از مراجعت به طهران استنساخ نموده ، به طبع برسانند و تاكنون سفرنامه اين شاهزاده بزرگ به همان حالت مُسوده در طاق اهمال مانده ، نه خود شاهزاده مرحوم و نه اعقاب والا مقامشان به صرافت استنساخ و طبع آن نيفتادند . از آنجا كه آثار بزرگان را باقي و بزرگ داشتن وظيفه حميده بزرگان است ، در اين عهد خجسته مهد كه اورنگ سلطنت ايران زمين به وجود اقدس مبارك سلطان السلاطين و خاقان الخواقين بندگان اعليحضرت ضل الله في الارضين الملك العادل الباذل ، شاهنشاه اسلاميان پناه مُظفّرالدين ـ ابدالله دولته و سلطنته ـ باشكوه و تزئين است ، حضرت مستطاب اجل اكرم امجد افخم اعظم عالي بندگان آقاي حسين قليخان مخبرالدوله ، وزير كُلّ تلگرافخانه هاي ممالك ايران كه اباً عن جد در ترويج ارباب هنر و نشر كمالات و رواج معارف و عمليات ، مساعي مشكوره داشته ، جدي وافر و جهدي متكاثر دارند و اوقات ليل و نهارشان ، بعد از انجام مشاغل و مهمات وزارتي و شخصي مصروف مطالعه و جمع كتب است ، مُسوده آن شاهزاده بزرگ براي مطالعه و ضبط كتابخانه خودشان داشته در روزگار به يادگار باقي و برقرار بماند ، اين چاكرِ خود را احضار و امر فرمودند كه كاتبي را به جهت استكتاب و استنساخ آن انتخاب


319


و اختيار نمايد . حسب الامر مباركشان در صدد برآمده به هر يك از كُتّاب كه تكليف نمود ، به اين جهت معتذر شدند كه از عهده قرائت نسخه مُسوده بر نمي آييم مگر ديگري كه تواند براي ما بخواند تا آنكه نوشته شود . اين كار هم مُيسر نبود و اهمال و تعويق در اجاراي امر مطاعشان سزاوار چاكري ندانسته ، لهذا با وجود ضعف چشم و با آنكه به خدمت معين بلاتعطيل مأمور بودم ، خود اقدام به نوشتن آن نمودم و در مدت پنج ماه به اتمام رسانيد و از اجراي فرمايش حضرت معظم له خود را نيكبخت دانست . رجاي واثق آن است كه اين خدمت كوچك ، لاحق خدمات بزرگ سابق را در حضور مرحمت ظهور مباركان مشهود و متذكر سازد .

وانا العبد الاقل الفاني علي علي آبادي مازندراني ، نواده مرحومان نصيرالملك اباً و ميرزا تقي آقا اُمّاً . قد تمّت الكتاب بعون الله الملك الوهّاب ، في شهر جمادي الاخر سنه 1323 .

تمام شد كار تصحيح و آماده كردن سفرنامه حسام السلطنه در محرم الحرام سال 1416 هجري قمري مطابق با خردادماه 1374 شمسي . خداوند به منّ و كرم خود قبول فرمايد .

رسول جعفريان


321


فهرست راهنما

آبسكون ، 57

آبشاران ، 54

آب شاهرود ، 31

آتش بازي در من ، 123

آجا ، 272

آجودان حضور ، 84

آجودان حضور سلطان ، 68

آخته ، 299

آدم ، 128

آذربايجان ، 29 ، 278 ، 291 ، 292 ، 313 ، 318

آستانه مباركه چهار امام ( عليهم السلام ) ، 152

آستانه مقدّسه رضويّه ، 41

آسيا ، 70 ، 89 ، 91

آسياي حضرت صديقه طاهره ( عليها السلام ) ، 157

آسياي صغري ، 190

آفريقا ، 74 ، 89 ، 91

آقابابا ، 30 ، 31

آقاباقر ارباب ، 28

آقاحسن وكيل دولت انگليس ، 78 ، 129

آقاداش سلطان حاكم منجيل ، 32

آق استفا ، 298 ، 303

آقاعلي اكبر تاجر ، 51

آقامحمدخان ، 27 ، 32 ، 294 ، 297

آلابيكي ، 101

آلاي بيك ، 102 ، 105 ، 133 ، 135

آلاي بيك ضبطيه ، 186

آلْ كِت ، 297

آلمان ، 203

آمنه ، 126

آناطولي ، 70 ، 71 ، 73 ، 268

آناطولي حصاري ، 70

آنتيق خانه ، 265 ، 266

ائمه اربعه بقيع ( عليهم السلام ) ، 147 ، 148 ، 162 ، 317

ائمه ( عليهم السلام ) ، 313


322


ائمة الامه ، 318

ابراهيم ( عليه السلام ) ، 112 ، 114 ، 221 ، 227 ، 230 ، 232

ابراهيم ادهم ، 186 ، 317

ابراهيم اصفهاني ، 201

ابراهيم افندي ، 85 ، 316

ابراهيم بن صلاح الدين ، 197

ابراهيم پاشا ، 255 ، 257 ، 166

ابراهيم تبريزي ، 58 ، 201

ابراهيم رئيس خواجه هاي حرم ، 117

ابن الوردي ، 253

ابن حجر ، 209

ابن عساكر ، 111

ابوالضباع ، 137

ابوالضباع ( منطقه ) ، 136

ابوالعباس مرسي ، 245

ابوالفتح ميرزا ، 276

ابوالفتح محمد بن عبدالرحمن بن نواب عبدالطيف خان بهادر ، 83

ابوالقاسم يزدي ، 35

ابوالمعاري المشرف ، 111

ابوالنصر ميرزا ، 30 ، 39 ، 49 ، 51 ، 54 ، 64 ، 81 ، 87 ، 90 ، 91 ، 118 ، 155 ، 157 ، 235 ، 278

ابوالهول ، 259

ابوايوب انصاري ، 156 ، 281

ابواء ، 126

ابوبكر ، 148

ابوتراب ميرزا ، 315

ابوحمص ، 247

ابوسعد سنجر جاولي ، 233

ابوطالب ( عليه السلام ) ، 126

ابوطاهر سليمان قرمطي ، 112

ابوعبيده جراح ، 148

ابوعمرو جماعيلي مقدس ، 198

ابوهريره ، 148 ، 152

ابهرود ، 314

ابي الكيزان ، 99

ابي الهول ، 262

ابي غَوش ، 208 ، 235

اتحاد دولتين عليتين ، 79 ، 209

اِتِل ، 57

احمد افندي ، 168 ، 200

احمد افندي مهردار ايالت شام ، 188

احمد افندي ، ناظرسراي ، 248

احمد بن حنبل ، 148

احمد بن مشواط ، 317

احمدبيك ، 84 ، 240

احمدپاشا ، 257

احمدپاشا محافظ و ضابط محروسه مصر ، 247

احمدپاشاي رأفت ، محافظ اسكندريه ، 241

احمدخان ، 33

احمد خراساني ، 204

احمد رئيس مجلس بلديه يافه ، 204

احمدراسم پاشا ، 85 ، 87 ، 88

احمدفاضل پاشا محافظ مدينه ، 139 ، 155 ، 316

احمد ويسقونسول عكه ، 239

اخنث بن خضاعه ، 152


323


اخوه ( پولي كه اعراب مي گرفتند ) 133 ، 136

اخيوبس ملك منف ، 261

اداره پوليس ، 58

اداره حكومت گيلان ، 41

اداره نظارت ، 189

اُدِسا ، 63 ، 64 ، 65 ، 66

ادهم افندي ، 84

ارامنه ، 72 ، 203 ، 300

ارامنه ايروان ، 287

ارّان ، 291

اربع ، 229

اردوي شامي ، 135

اردوي مصري ، 135

ارس ، 304

ارض اقدس ، 46

ارض روم ، 253 ، 286

ارغون الكاملي ، نايب شام ، 224

اركان حربيه ، 197

ارك شهر سلطانيه ، 313

اركي ، 268

ارل ، 62

ارمني ها ، 295

ارمنيه عثماني ، 291

اروپ ، 70 ، 270

اروپا ، 72 ، 89

ازمير ، 279 ، 271 ، 283

ازمين ، 63

ازواج نبي ، 144

ازهر بن امام زين العابدين ، 36

اِسپار ، 268

اَسپال مقوري ، 268

اسپانيا ، 186 ، 205

اسپيله ( نوعي ماهي ) ، 45

استاراسيل اسكي ، 292 ، 293

استرآباد ، 57

استراليا ، 74

استفن صاحب ، 61

استوانه ابي لبابه ، 141

اسحاق بن ابراهيم ، 230

اسحاق بن جعفرالصادق ( عليه السلام ) ، 258

اسحاق ( عليه السلام ) 219 ، 229

اسحاق ميرزا ، 30

اسرائيلين ، 238

اسرافيل ، 217

اسطوانه تهجد ، 145

اسطوانه مخلقه ، 145

اسطوانه ابي لبابه ، 145 ، 152 ، 160

اسطوانه حنانه ، 145

اسطوانه سرير ، 145

اسطوانه عايشه ، 145

اسطوانه محرس ، 145

اسطوانه وفود ، 145

اِسكاربن تو ، 268

اسكله يافه ، 204

اسكله ازمير ، 271

اسكله انزلي ، 40

اسكله پورت سعيد ، 89

اسكله جده ، 101


324


اسكندر ، 242

اسكندربيك مترجم اول ، 201

اسكندريه ، 109 ، 240 ، 242 ، 243 ، 246 ، 247 ، 253 ، 267 ، 269

اسكودار ، 72

اسكوسرا ، 71 ، 72

اسلامبول ، 67 ، 69 ، 71 ، 72 ، 76 ، 77 ، 81 ، 83 ، 85 ، 86 ، 90 ، 110 ، 126 ، 130 ، 206 ، 235 ، 239 ، 257 ، 259 ، 267 ، 271 ، 272 ، 274 ، 275 ، 276 ، 278 ، 280 ، 284 ، 288 ، 317 ، 318

اسماعيل افندي قرل آقاي حربيه ، 317

اسماعيل بيك ، 301 ، 304

اسماعيل بيك قرّل آقاسي ، 185 ، 189

اسماعيل پاشا ، 97 ، 239 ، 243 ، 249 ، 250 ، 259 ، 262

اسماعيل پاشاي محافظ ، 89

اسماعيل ( عليه السلام ) ، 115

اسماعيليه ( دولت ) ، 30

اسماعيليه ( شهر ) ، 92 ، 94 ، 247 ، 251 ، 258 ، 263

اَسنا ، 252

اشرف شعبان بن حسين ، 225

اصحاب كهف ، 198

اصطبل عنتر ، 164

اصلانخان ، 33

اطريش ، 63

اعتضادالسلطنه ، 26 ، 33

اغذيه ايراني ، 58

اغذيه فرنگي ، 58

افريبوبن هَرجيب ، 262

افريدون بن القيان ، 212

افسرالدوله ، 276

اكبرآباد ، 26

اكبرخان بيگلربيگي انزلي ، 36 ، 39 ، 43

اكبرخان بيگلربيگي سرتيپ ، 37

اكبرخان ( قونسول ايران در بادكوبه ) ، 51

اكبر معمار ( استاد ) ، 32

اكبر ميرزا پسر مرحوم قهرمان ، 309 ، 310

الكساندر حاكم بالاخانه ، 316

المستنصربالله ، 232

المعزّلدين الله ، 251

اَلموت ، 30

النجه چاي ، 302

اَلَه ، 169

اِلهامه ، 201

الهامي پاشا ، 257

اَليا ( زوجه يعقوب ) ، 229

الياس بن عبدالله ، 207

اليس ، 232

ام الضّباع ، 132

امام جمعه طهران ، 27

امام جمعه اردبيل ، 78

امامزاده ابراهيم ، 312

امامزاده ده شيخ ، 50

امامزاده علي نقي ، 28

امامزاده قاسم ، 312

امامزاده . . . ( كنار سفيدرود ) ، 34


| شناسه مطلب: 78001