بخش 3
به سوی جحفه ورود به مکه عمل سعی و صفا زیارتگاههای مکه زیارت مراجع چگونگی طواف وضع و اوضاع همشهریها
در مدت سه يا چهار ساعت از هواي معتدل بهاري تهران وارد هواي خط استوايي جده كه كنار «بحر احمر» و هواي نمناك و شرجي دارد وارد شديم. ما را در ايران خيلي ترسانيده بودند، خيال ميكرديم كه در جده به محض اينكه وارد ميشويم در هواي سوزان واقع ميشويم و تا به مدينة الحاج برسيم احتياج به آب خنك خواهيم داشت. برخلاف اين تلقينات هوا مطبوع بود فقط باد تند و گرمي ميوزيد.
ولي قيافههاي ناآشنا، سياه تمام، نيم سياه، قهوهاي، سفيد، سبزه و... ما را جلب كرد.
ما را به سوي مدينة الحاج كه تازه ساخته شده بود راهنمايي كردند. ما حجاج ايراني را به صف حركت داده و از در مخصوصي وارد نمودند. مأمورين سؤالاتي ميكردند: اسم و اسم مُطَوِّف و گذرنامهها را ميگرفتند و براي تحويل به دفتر مطوف نگه ميداشتند.
در مكه عدهاي به نام مطوف هستند كه كار آنها ماشين دادن به حجاج و چادر دادن در مني و عرفات است مقداري پول به همين عنوان از حاجيان دريافت ميدارند.
در آنجا من جلو رفتم و بعد آقاي حاج ملا احمد و بعد آقاي حجتي و بعد آقاي حاج علي اصغر. از من سؤال كردند جواب دادم و رد شدم و از آقاي حاج ملا احمد پرسيدند ايشان عربي را نفهميد هر چه گفتند «مَن هو المُطَوِّف» البته شكسته ميگفتند «منو مطوف» ايشان
|
|
نتوانست جواب بدهد. آقاي حجتي گفت بگو: «حسن جمال» مأمور سعودي گفت: شما خاموش، خودش زبان دارد. آقاي حاج ملا احمد به خيال اينكه جواب مأمور سعودي را بايد چنين بگويد برگشت به مأمور گفت: شما خاموش خودش زبان دارد. خنديديم و از آنجا گذشتيم.
به يكي از اطاقهاي طبقه بالا رفتيم و چهار تا تخت گرفتيم و به درست كردن چاي و آماده كردن غذا پرداختيم پريموس1 كهنه و معيوب را كه از ايران با خود حمل كرده بوديم درآورديم. آقاي حجتي مشغول روشن كردن آن شد من هم رفتم پايين كه نان و لوازم بخرم.
در پايين دكان كوچك بقالي بود كه از آن نان گرفتم و بعد صاحب دكان اشاره كرد به تخم مرغهاي جلو دكان و گفت «مطبوخ» يعني پخته و آماده است. من خيال كردم كه اسم تخم مرغ، مطبوخ است و همين اشتباه در مكه هم با من بود و ميرفتم كه تخم مرغ بخرم ميگفتم «مطبوخ» بيچاره بقال ميگفت «مطبوخ شنو» خلاصه اين اشتباه تا مدينه ادامه داشت و در آنجا از بقال پرسيدم (اشاره كردم به تخم مرغ) نام اين چيست؟ گفت «بيض» آن وقت فهميدم كه در «نصاب الصبيان» گفته: بيض تخم را گويند.
باري چاي نيم پخته درست كرديم و نان را با تخم مرغ خورديم و چند پرتقال كه خريده بوديم با سيبها ميل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نوعي چراغ قديمي كه از آن براي پخت و پز و روشنايي استفاده ميشد.
كرديم و براي تماشاي اوضاع از ساختمان خارج شديم.
( چند نكته:
مطالبي در اولين برخورد آنجا، نظر ما را جلب كرد اينكه:
1. زبان عربي كه مأنوس نبوديم گرچه عربي زياد خوانده بودم و نوشته بودم ولي حرف زدن با عربي دانستن از هم جدا است؛ زيرا گوش ما به گرفتن اين اصوات كه تند اداء ميشود عادت ندارد و علاوه مكسّر و شكسته تلفظ ميشود مانند: «في»، «بيش»، «ليش»، «ماكو» و نظاير اينها. من كه رفتم از بقال جنس بخرم چند كلمه: پرتقال و تفاح و خبز و كم، چفت و جلا كردم و گفتم خوشحال بودم.
از نقص ما مسلمانها اين است عربي را كه يك زبان بينالمللي مسلمين است نميدانيم در مجامع و اجتماعات حج در مكه و مدينه و عرفات و مشعر و مني هر كجا ميروي يا هر كجا مينشيني اطراف تو مسلمانان از كشورهاي مختلف هستند از اندونزي و الجزاير و مراكش مثلا، همه آماده صحبت و حرف زدن و شنيدن ميباشند ولكن زبان لال است.
2. سادگي و فعاليت مأمورين دولت عربستان است در سالن مدينة الحاج با قيافه ساده آنان روبرو شديم در برخورد رئيس و مرئوس بدون اينكه خود را بگيرند و
|
|
تكبر و تَفرُّعَن داشته باشند با سادگي و طبيعي برخورد مينمايند مخصوصاً براي ما ايرانيها عجيب بود كه در ايران با تجملات و تشريفات توخالي افسران و درجهداران و تكبر و تفرعن آنان عادت كرده بوديم، پاسپورتهاي ما را گرفتند فوراً رسيدگي نموده راه انداختند.
3. اجتماع عظيم اسلامي و زيادي جمعيت چنان زياد و خيرهكننده بود كه مدينة الحاج و اطرافش پر از جمعيت بود.
مدينة الحاج يك ساختمان بزرگ و مجللي ميباشد سه طبقه و اطاقها دو رو يعني يك اطاق به طرف داخل مدينة الحاج و يك اطاق به طرف فرودگاه باز ميشود و منظره فرودگاه نيز تماشايي ميباشد طيارهها يكي مينشيند و يكي بر ميخيزد.
همه اين اطاقها پر از جمعيت است بعضي از اين اطاقها تخت خواب هم دارد و غالباً ايرانيها و هنديها و افغانيها آنجا را اشغال كردهاند از يك طرف جمعيت ميآيد و از طرف ديگر ميرود مانند سيل. بانك ايراني و هيئت پزشكي و هيئت سرپرستي حجاج ايراني در طبقه دوم رو به جنوب جاي داشتند.
4. واقعاً آنچه بيش از همه چيز ما را تحت تأثير قرار داد وحدت اسلامي بود كه خدا و پيامبر عظيم الشأن اسلام چگونه مسأله اختلاف نژاد و زبان و مكان و طبقات از ميان برداشته است در مدينة الحاج، سياه و سفيد و سبز
|
|
چهره و سياههاي گوناگون به هم آميخته است: ايراني، هندي، افغاني، سوداني، مصري، شامي، ليبيايي، حبشه و... به هم مخلوط شده برادروار و با هم زندگي ميكردند.
در حين ورود مشاهده اين اجتماع و اين جمعيت شخص تازه وارد را متحير ميسازد مخصوصاً، با داشتن اثاث و نداشتن منزل و نشناختن راه ورود و خروج و ندانستن زبان و آداب و رسوم جمعاً شخص وارد را به حالت بهت ميآورد.
ما بالاخره در طبقه دوم در يك اطاق رو به جنوب كه مشرف بود به حياط ساختمان مدينة الحاج، منزل نموده و چهار تخت را اشغال كرديم. در اين ساختمان آب فراوان بود حتي حمام نيز آماده بود.
در ايران روي تلقيني كه شده بود، ما اثاث و اشياي زيادي از ايران با خود آورده بوديم مانند برنج، روغن، نان لواش خشك، ماست كيسهاي، قوري و استكان و كتري و پريموس بعداً وارد جده شده و بازار را ديديم كه همه چيز هست از تحمل رنج و مشقت براي حمل كردن اينها پشيمان شديم نان خشك فقط اگر نان و آبدوغ درست ميكرديم به درد ميخورد والا نان مكه خوب و نان مدينه خوبتر بود و قوري و استكان و چراغ خوراكپزي در آن فراوان و ارزان بود.
آنچه لازم است ببريم پول است والاّ بقيه اسباب
|
|
زحمت است.
آنچه ايرانيها را ناراحت ميكند زبان ندانستن است و ديگر دست پاچه شدن است. والاّ همه چيز موجود و بلكه شايد ارزانتر از ايران است.
كمكم عربي حرف ميزنيم يعني من طلبه آشنا ميشوم و عربيهاي آنها را ميفهمم و از عربيهاي كتابي يواش يواش ميگويم و علاقه وافر به ياد گرفتن و حرف زدن دارم الفاظ عربي مانند كم، وين، بيش، ليش، جب، تعال، شوف، اشوف را با لهجه ايراني اداء ميكنم.
به سوي جحفه
شب را صبح كرديم. نزديك غروب همان روز جناب آقاي «حاج شيخ عبدالستار سرابي» ( 1 ) داماد جناب آقاي «حاج شيخ محمد حقي» ( 2 ) را ملاقات كرديم معلوم شد كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حجتالسلام و المسلمين حاج شيخ عبدالستار اجرائي سرابي، پيش از اين نيز چند بار به حج مشرف شده و در اين مورد تجربة لازم را دارا بود و به تمام مناطق زيارتي مكه و مدينه و مسئولين آن آشنايي كامل داشت. او هم اكنون در شهر سراب سكونت دارد و از روحانيون محترم شهر به شمار ميآيد.
2. آيتالله حاج شيخ محمد حقي سرابي متولد 1348ه .ق از علماي محترم شهر سراب است. وي در مسجد امام حسين7 تهران، اقامه جماعت داشت و عضو روحانيت مبارز تهران هم بود. بعد هم يك دوره نماينده مردم سراب در مجلس شوراي اسلامي و دو دوره نماينده مردم آذربايجان شرقي در مجلس خبرگان شد و در سال 1376ه .ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد. زندگينامة او در ستارگان حرم، ج 9، ص27 آمده است.
با 51 نفر عازم مكه است غالباً از اهالي سراب و چند نفر خويي و چند نفر از اهالي «شاپور» ( 1 ) بودند پس از صحبت و انجام تعارفات معمولي صحبت از احرام شد ايشان گفتند كه ما الآن عازم جحفه هستيم ما خواهش كرديم كه گذرنامههاي ما را بگيرد و جزء رعيتهاي خود قرار دهد قبول كرد و گذرنامههاي ما را گرفته و به دفتر حسن جمال تحويل داد.
بنا شد كه حسن جمال از هر فرد حاجي 204 ريال سعودي (هر ريال 19 ريال ايراني است) بگيرد يعني 408 تومان و فردا عصر يك ماشين به ما بدهد.
راستي فراموشم شد بنويسم كه ما چهار نفر بوديم: علي احمدي، آقاي حاج ميرزا محمد مهدي حجتي، آقاي «حاج علي اصغر آويني» ( 2 ) آقاي آخوند ملا احمد عباسي گونلوئي جزء جمعيت جناب حاج ميرزا عبدالستار شديم.
جناب آقاي دكتر جعفر معيري رئيس بهداري ميانه را ملاقات كرديم و با هم مصافحه و معانقه نموديم. ايشان مرد متدين و متعهد و پاك دامن بود واقعاً من نظير او را ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منظور از شاپور، شهر "سلماس" كنوني است.
2. مرحوم حاج علي اصغر اصغري آويني متولد 1276ه .ش از ريش سفيدان روستاي "آوين" به شمار ميآمد. تحصيلات حوزوي را در شهر ميانه فراگرفته بود و گاهي كه در محل روحاني نبود، او به امور مذهبي مردم منطقه رسيدگي ميكرد و مورد اعتماد آنها بود. او در سال 1362ه .ش در روستاي آوين درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.
آقايان دكتر نديدهام يا كمتر ديدهام. و ايشان خودش تقاضا كرده بود كه با هيئت پزشكي به زيارت بيت الله الحرام مشرف شود خودش و خانمش در اين سفر هستند هر چه ميتوانست در اين سفر خدمت ميكرد كمي با ايشان صحبت كرديم و با هم به ديدن حجاج ميانه كه تازه وارد شده بودند رفتيم. آقاي حاج شيخ هادي و دوستان او را ملاقات كرديم و بعداً با آقاي دكتر مواعده كرديم كه در مكه به ديدن همديگر برويم چون كه در حال حركت به سوي مدينه بود با طياره و با ماشين رفتن به مدينه ممنوع بود، روي همين جهت از مدينه رفتن منصرف شده و مكه رفتن را جلو انداختيم و تصميم گرفتيم كه از جحفه احرام ببنديم.
زحمات اداري ما به عهده آقاي حاج شيخ عبدالستار بود.
فردا عصر روز چهارشنبه 13 فروردين با ماشين روباز يعني اتوبوس 55 نفري صندليدار به سوي جحفه حركت كرديم. شوفر گفت من جحفه را ميشناسم و پس از طي طريق زيادي جلو قهوهخانهاي توقف نمود كه تختهاي چوبي (كه از ليف خرما وسط آنها را بافته بودند) چيده شده بود. ماهي كباب ميكردند ما آنجا قدري نان خورديم و با يك ماشين ديگري كه حامل حجاج تبريز بود با هم راه افتاديم. از راه آسفالت مكه و مدينه خارج شديم به طرف دست راست در ميان درختهاي جنگلي و براي راه
|
|
هم علامت زده شده بود از اين طرف علامت سفيد زده بودند. مدتي راه رفتيم تا به يك مسجد تازهساخت رسيديم كه معلوم بود تازه ساخته شده است و بشكههاي پر از آب آنجا بود و مسجد و بشكهها در ميان جنگل و در كنار دره واقع بود.
ماشينها توقف نموده و گفتند اينجا جحفه است آقاي حاج شيخ عبدالستار و چند نفر از آن ماشين همراه ما گفتند: اينجا جحفه نيست ظاهراً آنجا آن مسجد و آب از طرف حكومت درست شده بود (به نام جحفه و رانندهها هم جز آنجا را نميشناختند.
پس از گفتوگوي زياد، عربها از اطراف گرد آمدند چون شب بود نفهميديم كه از كجا درآمدند و گفتند ما جحفه را ميشناسيم وعده پول داده شد، گفتند نشان ميدهيم، سوار شدند جلو ماشين، ماشين راه افتاد1 كمي رفتيم شايد از اين طرف درّه دور زديم و به آن طرف، بعد به سر چاه جحفه رسيديم. چاه در بلندي واقع بود و در اطراف آن خانهها ديده ميشد سر چاه را با سيمان درست كردهاند عربهاي محلي جمع شدند و از چاه با دلو آب كشيدند و براي غسل احرام به حجاج ميفروختند (يك حلب آب يك ريال با پول ما دو تومان يا 18 ريال ايراني)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. علي الظاهر ما اشتباه كرده بوديم، زيرا همه وادي جحفه بوده است. (منه)
سروصدا و هياهو زياد شد.
بالاخره هر حاجي قدري آب به دست آورد. و از تاريكي شب استفاده نموده و هر يك در يك گوشهاي مشغول غسل شدند.
يك نفر به من گفت حمام! حمام! من تصور كردم كه واقعاً حمام دارد و دنبال او راه افتادم. ديدم حمام او يك چهار ديوار كثيفي ميباشد كه شايد مستراح او بوده است.
من هم برگشتم مانند حجاج ديگر در آن تاريكي و سردي هوا غسل كردم يك دستم را گوشه حلبي بريده بود خون آمده بود ولي با يك دست هم غسل كردم و هم نجاست را تطهير كردم و لباس احرام را پوشيدم.
نماز جماعت برپا شد من امامت كردم نماز را خوانديم و لبيك گفته احرام را بستيم و هر كس بلد نبود به يك نحوي ياد داديم. پس از انجام مراسم احرام سوار شديم. وسط راه شوفر تقاضاي بخشش نمود يعني پول خواست از هر نفري يك ريال بعضي دادند و بعضي ندادند و گفتند كه ما عقب ماشين نشستهايم راننده هم قهر كرد و رفت و نيامد تا حاجيها پول جمع كردند و دادند و او را راضي كردند آمد حركت كرد.
تازه اولين بار بود كه دعوا سر جاي نشستن و پول دادن شروع شد.
دوستان ما با يك عده روستايي همسفر بودند كه نزاع
|
|
در مورد صندليهاي جلو و عقب و جاي خواب، توي اطاق و خرج پول زياد داشتند و گاهي به فحش و فحشكاري ميكشيد.
ورود به مكه
صبح شنبه، اول ماه ذي حجه (به حسب افق حجاز و آخر ماه به حسب افق طهران) وارد مكه شديم.
ما روي خيالات و افكار خودمان كه از مكه تصوير كرده بوديم و حجاج براي ما تلقين كرده بودند مكه را شهر عبوس و خشك و بيآب و گرم و وحشتزا تصور ميكرديم، ولي برخلاف انتظار ما مكه را بسيار مجلل و باشكوه و آباد و بناهاي جديد سر به فلك كشيده و با هواي خوب (چون اول بهار بود) و آب نسبتاً فراوان و پر نعمت يافتيم. به قدري مكه را جذاب يافتيم كه غربت و دوري از وطن و ندانستن زبان را از ياد برديم. مانند زادگاه پدري مأنوس و مهربان به نظر ما آمد.
اهالي مكه را بسيار ساده و درستكار يافتيم و پاسبانها را بسيار ساده و بيآلايش ديديم دولت وقت بسيار مسلط بود كه ما حتي تصادف ماشين با اشخاص يا با ماشين ديگر نديديم و نشنيديم اگر كسي پولي گم ميكرد در شهرباني محفوظ بود.
ولي ممكن است كه از ايرانيان جيببر يا يمنيها زده
|
|
باشند كه بعداً توضيح خواهيم داد.
يكي از ايرانيها نقل كردند كه پولي پيدا كرده بود و برداشته بود كه به صاحبش برساند (به خيال اينكه ايران است) فوراً به شهرباني جلب كرده بودند كه چرا برداشتهاي.
رفقاي ما زياد نقل كردند كه مشاهده كرده بودند كه پولهاي حجاج در هنگام طواف كردن ميريزد و بعداً خيال ميكنند كه زدهاند آري يك نژاد مخصوص از عربها كه موي سرشان مانند موي سر زنها بلند است و پوستشان سياه است و در طواف شلوغ ميكردند، گفتند كه اينها دزدي مينمايند.
باري وارد مكه شديم و پس از مقداري توقف در خيابان در مقابل «مكتب حسن جمال» (كه شعب عامر ميناميدند و از جلو صفا شروع و به «مسجد الجن» ميرسيد) چند اطاق در روبهروي مكتب حسن جمال در خانه مردي به نام حاج حسن اجاره كرديم كه از كف خيابان تا آنجا شايد هفتاد پله بالا ميرفت (چون اصولاً مكه در ميان درهها و كوهها واقع است، فلذا خانهها قهراً در بلنديها و پستيها واقع و از هم از اين جهت فرق بسيار دارد تا به در خانه برسد) و از آنجا به طبقه دوم بالا ميرفتيم كه اجاره كرده بوديم قهرا رفتن و برگشتن ما را خسته مينمود.
قرار كرديم كه صاحبخانه آب و حمام و پنكه به ما
|
|
بدهد اثاثيه را باز كرديم و منزل فرش كرده و مشغول استراحت شديم.
مكه همه كوه و درّه است، لذا مرتباً سر كوهها و ته درّهها همه ساختمان است و ساختمانها مجلّل و غالباً چند طبقه است و ساختمان دو مرتبه (طبقه) كم است و ساختمانها مجهز است بالاخره شهر زيبا و بسيار آبادي است. ميوه بسيار فراوان است، ولي از خارج وارد ميشود. پرتقال، سيب و موزهاي بسيار عالي دارد.
خياباني كه ما وارد هستيم از جلو صفا شروع ميشود و تا آخر دره است اوايل خيابان را «سوق الليل» مينامند و در طرف شمال كعبه واقع است و طرف غرب كعبه را كه كوه مرتفع و بر آن ساختمانهاي مجلل ساخته شده است و خيابانكشي كردهاند، قراره ميگويند.
هر حاجي كه وارد ميشود در «جدّه» اسم خود را در دفتر يكي از مطوفين ثبت ميكند، مانند: حسن جمال و حسن حمزه و طاهر مغازل و مهدي مغازل و غنام كه مطوفيني شيعه هستند، حسن جمال و حسن حمزه در همان خيابان شمال كعبه و در نزديكي هم ميباشند و غنام و مهدي و طاهر مغازل در قراره هستند.
مطوف طبق قرارداد، ماشين بين مكه و مدينه و بين مكه و عرفات و مني و مشعر و چادرها در عرفات و مني ميدهد و در مقابل، امسال 204 ريال سعودي براي حمل
|
|
از جده به جحفه و از جحفه به مكه و مني و عرفات گرفت و 5/101 ريال براي ميان مدينه و مكه گرفت كه مجموعا 305 ريال است و به پول ايران 610 تومان است.
پس از منظم نمودن منزل و فرش نمودن منزل براي طواف آماده شديم و به حالت عادي با لباسهاي احرام راه افتاديم و تصميم گرفتم كه براي تمرين يك طواف استحبابي به جا آورم تا براي طواف واجب آماده شوم.
اول وارد شديم به يك سالن بزرگ و عريض كه از دو طرف به صفا و مروه منتهي ميشود. هنگام ورود صفا در دست چپ و مروه در دست راست واقع است اين سالن همان بازار بين صفا و مروه كه در روايات حج به چشم ميخورد و فعلاً به اين صورت در آمده است.
سالن را قطع كرده وارد مسجد الحرام شديم به نظر اوّل، بسيار جالب بود همه مسجد پر از مسلمانان از كشورهاي مختلف با رنگهاي گوناگون و زبانهاي مختلف در يك لباس به طور مساوي و برادرانه (و برابر بدون امتيازات طبقاتي و نژاد به طوري كه كسي ابدا به كسي ترجيح ندارد و حق تقدم و تأخر و مزاحمت ندارد) مشغول عبادت هستند.
عرب و فارس و ترك و پاكستاني و انگليسي همه با يك زبان (يا اللهُ يا رَبّ) خدا را ميخوانند مخصوصاً عربها كه با شعارهاي مانند: «اَللّهُمَّ إِنَّ البَلَدَ َبلَدُكَ وَالبَيتَ
|
|
بَيتُكَ وَالحَرَمَ حَرَمُكَ وَالعَبدَ عَبدُكَ وَضَيفُكَ وَجارُكَ» همه مسلمين توي ماشينها نشسته، روي به طرف مكّه ميگفتند «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ» و راه ميرفتند.
و هنگام ورود به مسجدالحرام نيز با شعارهاي مخصوصي خدا را ميخوانند، واقعاً آن نالهها و آن شعارها و آن وضع و لباس و آن يكتاپرستي و برابري و برادري از جهات مختلف حقوقي و احكام و اخلاق و عبادت، انسان را به يك مساوات و مواساة «كُلُّكُم مِن آدَم وَآدَمُ مِن تُرابٍ لاَفضلَ لِعَرَبيٍّ عَلي عَجَميٍّ وَلا لِعَجَميٍّ عَلي عَرَبيٍّ إلاّ بِالتَّقوي» جلب ميكند.
فقط نقص اين كنگره عظيم اسلامي و جهاني اين است يك زبان بينالمللي اسلامي نيست كه همه با هم بنشينند و با يك زبان حرف بزنند و سخنرانان با يك زبان سخن بگويند و اگر لغت عرب كه لغت قرآن است و همه مسلمانان با آن زبان آشنا هستند زبان رسمي همه مسلمين ميشد و در همه كشورها تدريس و رواج مييافت چه خوب بود!!
شايد به همين منظور بوده كه نماز را حتماً عربي بايد ادا كنند و دعاها و شعارهاي اسلامي عربي ميباشد و قرآن هم همه ميخوانند، عربي است. مؤيد اين مطلب آن است كه وقتي كه مسلمين عظمت داشتند و استقلال و آقايي خود را از دست نداده بودند به هر جا رفتند زبان عربي را
|
|
هم با خود بردند حتي عربي در زبانهاي محلّي نيز اثر گذاشت مثلاً شما تركي و فارسي خالص پيدا نميكنيد و شايد علت اينكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همه زبانها را ميدانست ولي نامه به پادشاهان و كشيشها و پاپها و امراء و ملل مختلف با زبان عربي نوشته (با در نظر گرفتن اينكه به قبايل عرب با لغات محلي آنها مينوشت) همين باشد كه سيادت لغت عرب را حفظ نمايد.
خلاصه در مكه اجتماع عظيمي تشكيل ميشود كه تا انسان از نزديك مشاهده نكند نميتواند درك كند «شنيدن كي بود مانند ديدن».
ما به حالت عادي تا آستانه مسجد الحرام آمديم، ولي با ديدن خانه خدا و جمعيت مسلمين و شنيدن مناجاتها و سوز و گدازها حال ما از آن حال دگرگون شد يك جلال الهي و هيبت ربوبي ما را فراگرفت و يك خضوع خاصي ما را در برگرفت البته همه چنين حالتي را پيدا ميكنند صورتها كه ميگذارند روي شنهايي كه در كف مسجد، عوض فرش پهن شده نماز ميخوانند و عبادت مينمايند.
عمل سعي و صفا
به هر حال طواف واجب را به جا آورديم و نماز خوانديم و به طرف صفا رفته و عازم انجام سعي شديم.
سعي عبارت است از هفت مرتبه ميان صفا و مروه
|
|
رفتن و برگشتن البته رفتن يكي و برگشتن هم يكي محسوب است.
بالاي صفا ايستاده و دعا ميكنند و از آنجا عمل شروع ميشود.
بالاي صفا واقعاً صفا و حالت خاصي دارد.
ميان صفا و مروه پر از جمعيت است همه راه ميروند و در يك نقطه خاصي همه ميدوند و هروله مينمايند و آيه {إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ} (بقره: 158) را ميخوانند در عين حال كه همه راه ميروند در حال خضوع و ابتهال و دعا و تضرع ميباشند.
عمل سعي تمام شد و تقصير را انجام داديم و از احرام عمره تمتع بيرون آمديم (تقريباً تا ظهر لباسها را پوشيديم).
ايرانيان غالباً در نماز جماعت اهل سنت شركت نميكنند ولي ما برخلاف غالب ايرانيان در نمازهاي جماعت گاهي حاضر ميشويم و آن نماز پرشكوه را مشاهده ميكنيم. اي كاش هميشه اين اجتماع و اين نماز داراي روح اسلامي بود. و آن طوري كه پيامبر عظيم الشأن ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيشبيني نمود. انجام ميگرديد حقيقتاً اسلام چيز عجيبي است پر از معني و مسلمانان اكثراً بيمعني و بيروح هستند.
بعداً هر روز براي طواف مستحبي صبح و ظهر و شب مسجدالحرام رفته و نماز خوانده و برميگشتيم باقي
|
|
اوقات را براي كارهاي ديگر مانند لباس شستن و ديدار كردن با دوستان و قدم زدن و غذا درست كردن و خوردن و استراحت صرف ميكرديم.
ما چهار نفر اهل ميانه در ميان حاجيان سراب هستيم نسبتاً به ما احترام ميكنند در يك گوشه از اطاق پتوها را پهن كرده و دستگاه پخت و پز داريم آقاي حاج احمد عباسي و حاج علي اصغري نميتوانند كار بكنند چون پير هستند قهراً من و آقاي حاج ميرزا محمد حجتي كارها را به عهده گرفتهايم گاهي كته درست ميكنيم و گاهي با ماستي كه از ايران آوردهايم نان و آبدوغ درست ميكنيم و به جاي خيار، سيب لبناني در آن خورد ميكنيم. آقاي حجتي براي احتياط از نجاست، شستن ظروف را به من واگذار نموده است. بسيار خوش و خوشحال هستيم.
حاجيان ايراني به كارخانه يخسازي ميروند و در حوضهاي بزرگ آن آبتني كرده و لباس ميشويند و آن را «بركه» مينامند. بركه، استخري است كه در وسط باغ واقع است وقتي انسان آنجا وارد ميشود فراموش ميكند كه اينجا حجاز و خط استواء ميباشد.
هواي مكه در اين ايام (ايام اول فروردين) خوب است و چند روز آخرين روزها گرم شد در عرفات و مني كه مدتي در لباس احرام بوديم و سينه و سر باز بود بدن من همانقدري كه آفتاب ميخورد پوست انداخت.
|
|
زيارتگاههاي مكه
روز دوم يا سوم ورود به مكه بود كه به زيارت قبر حضرت خديجه(سلام الله عليها) و حضرت ابيطالب و حضرت عبدالمطلب و عبدمناف و قاسم، پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفتيم. ابتدا وارد قبرستان عمومي مكه شديم كه غسالخانه دارد و ديوارهايش را سفيد كردهاند و اطراف آن ديوار دارد و در وسط هم چند قبر، ديوار كوتاهي دارد مانند قبر عبدالله بن زبير و... و اين قبرستان «مقبره معلّي» نام دارد.
اين قبرستان را نهرها به طول كندهاند و اطراف آن را با سنگ كار كردهاند، مردهها را آنجا قرار داده و ميچينند و پس از تمام شدن، روي نهر را ميپوشانند پس از مدتي كه گوشتها بپوسد آن را باز ميكنند و استخوانها را جمع كرده در يك گودي ميريزند و خالي ميكنند بعد مرده را آنجا به همان نحو دفن مينمايند (ولي تفصيل دفن را نميدانيم چگونه است، ما فقط نهرها را خالي شده ديديم و استخوانها را كه در ميآوردند از دور ديديم و مجموع استنباط ما همين بود كه نوشتم). قبرستان به قدري خشن و دور از عاطفه بود كه اصلاً گريه يا تأثر از تشييعكنندگان و يا بازماندگان نديديم، من از مردن در مكه وحشت كردم و از خدا خواستم كه در آنجا نميرم.
از قبرستان رد شديم از زير پل «خيابان حجون» رد شديم و به قبرستان «شعب ابيطالب» وارد شديم كه يك
|
|
محل مخروبه و سنگلاخ است و چند درخت جنگلي به چشم ميخورد. اين قبرستان مخروبه، جز زوار شيعه زائر ديگري ندارد و جمعي هم براي گرفتن پول از زوار شيعه ايران و عراق جمع شدهاند كه زيارت ميخوانند و قبرها را نشان ميدهند.
اين مقابر از چند جهت جاي دقت تاريخي است:
1. براي اشخاص بصير و دقيق، داستان خراب كردن سعودي مقابر بزرگان شيعه واضح است و اينكه اين عمل با قيام وهابيها آغاز شده است حتي آنها به كربلا و نجف نيز حمله كردند، ولكن در عراق با مقاومت شيعه روبهرو شدند ولي در مدينه و مكه و طائف، قبور ائمه و امهات مؤمنين و ساير مشاهد، مانند: مقابر شهدا را و قبور آباي نبي را و قبر حضرت خديجه را ويران كردند.
2. وهابيها به نام توحيد و نفي شرك، مردم مسلمان سني و شيعه را از بوسيدن قبور منع نمودند، ولي امسال مردم تا اندازهاي آزاد بودند حتي مفاتيح خواندن در سر قبر حضرت خديجه(سلام الله عليها) و ابيطالب ( عليه السلام ) و روضه خواندن را كاملاً آزاد كرده بودند، ولي به نظر من شيعهها هم گاهي افراط ميكردند و زير درخت جنگلي جمع شده و نوحهسرايي ميكردند.
3. از چيزهايي كه در «شعب ابيطالب» به خاطر
انسان خطور ميكند داستان محاصره قريش است كه
|
|
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را سه سال در همان مكان محاصره كردند به قدري فشار زياد بود، حتي بچههاي بنيهاشم از گرسنگي گريه ميكردند بالاخره پس از سه سال، محاصره پايان يافت و قصّه آن نيز در كتب تواريخ مشروح ضبط شده است در اينجا ياري حضرت ابيطالب ( عليه السلام ) و خديجه و اميرالمؤمنين كاملاً متجلّي شده است.
4. شخصيت اين بزرگان مانند عبد مناف و عبدالمطلب و ابوطالب و خديجه(سلام الله عليها) كه باز در تاريخ مذكور است كه براي بينندگان قبرشان تأثرآور است كه چرا يك عدّه منحرف، قبور اينها را چنين كردهاند.
وضع قبرها به قدري تأثرآور است كه زائرين با ديدن آن منظره، شروع به گريه ميكنند و به ياد آن اشك ميريزند: «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفن قَلبي وَلكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيار» ( 1 ) را قهراً به زبان ميآورند.
بعداً هم چند دفعه به زيارت اين غريبان در وطن موفق شديم و به ياد آنها اشك ريخته و قرآن خوانديم.
حجاج در غير اوقات طواف و زيارت، مشغول خريدن هستند پتوهاي ايراني و فرشهاي (سجاجيد) ايراني را فروخته و اجناس ديگري ميخرند در بازارها و فروشگاههاي مكه مجالي نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دوستي آب و خاك و سرزمين قلب مرا تنگ نكرده است، بلكه تنگي دلم به خاطر آن كسي است كه در آنجا ساكن و مدفون است.
رفته رفته حجاج زياد ميشوند و جمعيت متراكمتر ميگردد مسجد الحرام پر است ميان صفا و مروه همواره پر است حجاج مدينه جلو، برميگردند به سوي مكه براي اعمال حج.
زيارت مراجع
روزي من با آقاي حاج ميرزا محمد حجتي براي تفقد و احوالپرسي از يكي از آشنايان به مكتب غنام رفتيم او را پيدا نكرديم ناگهان ديديم كه حضرت آيت الله العظمي خوانساري1 (حاج سيد احمد) و حضرت آيت الله العظمي آقاي حاج سيد محمد محقق2 (معروف به آقاي داماد، يعني داماد آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه علميه قم) استاد حقير و يك عالم ديگر كه من او را نشناختم. در لباس احرام با يك ماشين سواري روباز وارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آيتالله العظمي سيد احمد خوانساري متولد 1309ه .ق از مراجع بزرگ تقليد، ساكن در تهران بود و در مسجد سيد عزيز الله اين شهر به اقامة جماعت و تدريس ميپرداخت. كتاب "جامع المدارك" يك دورة كامل فقه ايشان از اهميت والايي برخوردار است. وي روز 29/10/1363 چشم از جهان فرو بست و در بالاسر حرم حضرت معصومه3 به خاك سپرده شد. زندگينامة او در جلد اول ستارگان حرم آمده است.
2. آيتالله سيد محمد محقق داماد، متولد 1325ه .ق از اساتيد بزرگ درس خارج حوزة علميه قم بود. شاگردان زيادي تعليم و تربيت كرد و در ذيحجة الحرام 1388ه .ق به رحمت ايزدي پيوست و در مقبره شرقي صحن حضرت معصومه3 به خاك سپرده شد. شرح زندگاني وي در جلد دوم ستارگان حرم آمده است.
شدند جلو رفتيم و حضرات را زيارت كرديم مخصوصاً حضور استاد بزرگوار رسيديم ايشان در همان محل كه قراره ميناميدند منزل داشتند، ما پس از اعمال حج براي زيارت ايشان به همانجا رفتيم.
( دو مطلب خوشمزه:
1. ماشين در جلو مكتب غنام ايستاده بود و ما هم با حضرت آقاي محقق صحبت ميكرديم احدي توجه نداشت كه اينها دو نفر مجتهد و عالم هستند حتي ايرانيها هم توجه نداشتند چون آقايان لباس در تن نداشتند و مردم نميشناختند يك نفر ايراني داد ميزد آقايان شلوغ نكنيد آقايان خسته هستند ناراحت نكنيد براي سلامتي حضرت آيت الله صلوات. تصادفاً كسي هم صلوات نفرستاد. كسي نبود بگويد: آقا اينجا ايران نيست از اين خودنماييها و شيرينكاريها نكنيد مخصوصاً اينكه اين آقايان خريدار نيستند.
2. يك طلبه را در منزل همين آيات عظام ديديم كه بحث مينمود و از حضرات علماي اعلام و مجتهدين به نام رفقا تعبير ميكرد و ما از بيادبي و گستاخي او هم تعجب كرديم.
چگونگي طواف
جمعيت به حدي زياد شده كه عبور در مسجدالحرام و در اطراف مسجد بسيار مشكل است و مخصوصاً طواف
|
|
كردن خيلي سخت است.
در حين طواف، سياهپوستان (يمني كه قد كوتاه و بدن لاغر و رنگ قهوهاي و عضلات محكم دارند و به هم ميچسبند) خيلي شلوغ ميكنند مخصوصاً در اطراف حجرالاسود.
به نظر من در اذيت كردن ديگران، اوّل آن سياهپوستان، دوم تركيهايها كه با كفش طواف ميكنند و سوم ايرانيها كه در حال طواف شانهها را مانند فرمان اتومبيل ميچرخانند، هستند و در ادب و مراعات اخلاق، اندونزيها هستند كه نه به كسي تنه ميزنند و نه سبقت ميگيرند و نه فشار ميدهند.
مخصوصاً طوافهاي دسته جمعي كه حاجيان به هم ميچسبند بسيار بد و خطرناك است.
ايرانيها در سه جهت باعث اذيت ديگران ميشوند:
1. دستهجمعي طواف ميكنند و گاهي يك نفر را دو سه نفر طواف ميدهند و از جلو و عقب محافظ او هستند كه شانهاش برنگردد.
2. در مقابل حجرالاسود جمع شده و براي بوسيدن حجر اجتماع كرده و براي يك عمل مستحب، زن و مرد به هم فشار ميدهند و به لگدمال كردن مردم منجر ميشود.
3. در ميان همه ملل مسلمان، تنها ايراني هست كه شانهها، مراعات مينمايد و چپ چپ راه ميرود و مرتباً به شانهها نگاه ميكند و باعث استخفاف و استهزاء به مذهب
|
|
ميشود گاهي يكي ميرود و ديگري شانههاي او را با دست، مانند فرمان ماشين ميچرخاند. اين عمل سبب شده كه در طواف، خضوع و خشوع و دعا و تضرع از ياد رفته است.
اگر بگويم كه مرا ايرانيها بيشتر از ديگران اذيت نمودهاند گزاف نگفتهام.
4. ايرانيها نماز در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) را دستهجمعي انجام ميدهند سه چهار نفر با هم طواف ميكنند بعد
يكي نماز ميخواند و ديگران دور او را گرفته و حصاري ايجاد مينمايند.
اين كار هم مانند كارهاي ديگر اذيتكننده و موجب وهن مذهب است.
وضع و اوضاع همشهريها
اهل ميانه كه دو دسته بودند در بالاي كوه در قراره منزل دارند، حتي حاج شيخ هادي در يك مسافرخانه با عدّهاي: مانند «حاج رحيم زنجاني» ( 1 ) و علي عباسي و شيخ الاسلامي و حاج كريم و حاج اسماعيل و در منزل ديگر آقايان حاج جليل مختاري و حاج خليل مختاري و كريمي و دانشور و نميني و حاج محمود و در منزل ديگر آقايان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حاج رحيم زنجاني در اصل از "روستاي گوگدرق" از توابع شهر ميانه است. شغل دندانسازي تجربي دارد يك مدتي هم عضو هيأت امناي صندوق قرض الحسنه (مهديه) بود كه توسط آيت الله احمدي تأسيس شد.