بخش 3

به سوی جحفه ورود به مکه عمل سعی و صفا زیارتگاه‌های مکه زیارت مراجع چگونگی طواف وضع و اوضاع هم‌شهری‌ها

در مدت سه يا چهار ساعت از هواي معتدل بهاري تهران وارد هواي خط استوايي جده كه كنار «بحر احمر» و هواي نمناك و شرجي دارد وارد شديم. ما را در ايران خيلي ترسانيده بودند، خيال مي‏كرديم كه در جده به محض اينكه وارد مي‏شويم در هواي سوزان واقع مي‏شويم و تا به مدينة الحاج برسيم احتياج به آب خنك خواهيم داشت. برخلاف اين تلقينات هوا مطبوع بود فقط باد تند و گرمي مي‏وزيد.

ولي قيافه‏هاي ناآشنا، سياه تمام، نيم سياه، قهوه‏اي، سفيد، سبزه و... ما را جلب كرد.

ما را به سوي مدينة الحاج كه تازه ساخته شده بود راهنمايي كردند. ما حجاج ايراني را به صف حركت داده و از در مخصوصي وارد نمودند. مأمورين سؤالاتي مي‏كردند: اسم و اسم مُطَوِّف و گذرنامه‏ها را مي‏گرفتند و براي تحويل به دفتر مطوف نگه مي‏داشتند.

در مكه عده‏اي به نام مطوف هستند كه كار آنها ماشين دادن به حجاج و چادر دادن در مني و عرفات است مقداري پول به همين عنوان از حاجيان دريافت مي‏دارند.

در آنجا من جلو رفتم و بعد آقاي حاج ملا احمد و بعد آقاي حجتي و بعد آقاي حاج علي اصغر. از من سؤال كردند جواب دادم و رد شدم و از آقاي حاج ملا احمد پرسيدند ايشان عربي را نفهميد هر چه گفتند «مَن هو المُطَوِّف» البته شكسته مي‏گفتند «منو مطوف» ايشان



51


نتوانست جواب بدهد. آقاي حجتي گفت بگو: «حسن جمال» مأمور سعودي گفت: شما خاموش، خودش زبان دارد. آقاي حاج ملا احمد به خيال اينكه جواب مأمور سعودي را بايد چنين بگويد برگشت به مأمور گفت: شما خاموش خودش زبان دارد. خنديديم و از آنجا گذشتيم.

به يكي از اطاق‏هاي طبقه بالا رفتيم و چهار تا تخت گرفتيم و به درست كردن چاي و آماده كردن غذا پرداختيم پريموس1 كهنه و معيوب را كه از ايران با خود حمل كرده بوديم درآورديم. آقاي حجتي مشغول روشن كردن آن شد من هم رفتم پايين كه نان و لوازم بخرم.

در پايين دكان كوچك بقالي بود كه از آن نان گرفتم و بعد صاحب دكان اشاره كرد به تخم مرغ‏هاي جلو دكان و گفت «مطبوخ» يعني پخته و آماده است. من خيال كردم كه اسم تخم مرغ، مطبوخ است و همين اشتباه در مكه هم با من بود و مي‏رفتم كه تخم مرغ بخرم مي‏گفتم «مطبوخ» بيچاره بقال مي‏گفت «مطبوخ شنو» خلاصه اين اشتباه تا مدينه ادامه داشت و در آنجا از بقال پرسيدم (اشاره كردم به تخم مرغ) نام اين چيست؟ گفت «بيض» آن وقت فهميدم كه در «نصاب الصبيان» گفته: بيض تخم را گويند.

باري چاي نيم پخته درست كرديم و نان را با تخم مرغ خورديم و چند پرتقال كه خريده بوديم با سيب‏ها ميل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نوعي چراغ قديمي كه از آن براي پخت و پز و روشنايي استفاده مي‌شد.

كرديم و براي تماشاي اوضاع از ساختمان خارج شديم.

( چند نكته:

مطالبي در اولين برخورد آنجا، نظر ما را جلب كرد اينكه:

1. زبان عربي كه مأنوس نبوديم گرچه عربي زياد خوانده بودم و نوشته بودم ولي حرف زدن با عربي دانستن از هم جدا است؛ زيرا گوش ما به گرفتن اين اصوات كه تند اداء مي‏شود عادت ندارد و علاوه مكسّر و شكسته تلفظ مي‏شود مانند: «في»، «بيش»، «ليش»، «ماكو» و نظاير اينها. من كه رفتم از بقال جنس بخرم چند كلمه: پرتقال و تفاح و خبز و كم، چفت و جلا كردم و گفتم خوشحال بودم.

از نقص ما مسلمان‏ها اين است عربي را كه يك زبان بين‏المللي مسلمين است نمي‏دانيم در مجامع و اجتماعات حج در مكه و مدينه و عرفات و مشعر و مني هر كجا مي‏روي يا هر كجا مي‏نشيني اطراف تو مسلمانان از كشورهاي مختلف هستند از اندونزي و الجزاير و مراكش مثلا، همه آماده صحبت و حرف زدن و شنيدن مي‏باشند ولكن زبان لال است.

2. سادگي و فعاليت مأمورين دولت عربستان است در سالن مدينة الحاج با قيافه ساده آنان روبرو شديم در برخورد رئيس و مرئوس بدون اينكه خود را بگيرند و



53


تكبر و تَفرُّعَن داشته باشند با سادگي و طبيعي برخورد مي‏نمايند مخصوصاً براي ما ايراني‏ها عجيب بود كه در ايران با تجملات و تشريفات توخالي افسران و درجه‏داران و تكبر و تفرعن آنان عادت كرده بوديم، پاسپورت‏هاي ما را گرفتند فوراً رسيدگي نموده راه انداختند.

3. اجتماع عظيم اسلامي و زيادي جمعيت چنان زياد و خيره‏كننده بود كه مدينة الحاج و اطرافش پر از جمعيت بود.

مدينة الحاج يك ساختمان بزرگ و مجللي مي‏باشد سه طبقه و اطاق‏ها دو رو يعني يك اطاق به طرف داخل مدينة الحاج و يك اطاق به طرف فرودگاه باز مي‏شود و منظره فرودگاه نيز تماشايي مي‏باشد طياره‏ها يكي مي‏نشيند و يكي بر مي‏خيزد.

همه اين اطاق‏ها پر از جمعيت است بعضي از اين اطاق‏ها تخت خواب هم دارد و غالباً ايراني‏ها و هندي‏ها و افغاني‏ها آنجا را اشغال كرده‏اند از يك طرف جمعيت مي‏آيد و از طرف ديگر مي‏رود مانند سيل. بانك ايراني و هيئت پزشكي و هيئت سرپرستي حجاج ايراني در طبقه دوم رو به جنوب جاي داشتند.

4. واقعاً آنچه بيش از همه چيز ما را تحت تأثير قرار داد وحدت اسلامي بود كه خدا و پيامبر عظيم الشأن اسلام چگونه مسأله اختلاف نژاد و زبان و مكان و طبقات از ميان برداشته است در مدينة الحاج، سياه و سفيد و سبز



54


چهره و سياه‏هاي گوناگون به هم آميخته است: ايراني، هندي، افغاني، سوداني، مصري، شامي، ليبيايي، حبشه و... به هم مخلوط شده برادروار و با هم زندگي مي‏كردند.

در حين ورود مشاهده اين اجتماع و اين جمعيت شخص تازه وارد را متحير مي‏سازد مخصوصاً، با داشتن اثاث و نداشتن منزل و نشناختن راه ورود و خروج و ندانستن زبان و آداب و رسوم جمعاً شخص وارد را به حالت بهت مي‏آورد.

ما بالاخره در طبقه دوم در يك اطاق رو به جنوب كه مشرف بود به حياط ساختمان مدينة الحاج، منزل نموده و چهار تخت را اشغال كرديم. در اين ساختمان آب فراوان بود حتي حمام نيز آماده بود.

در ايران روي تلقيني كه شده بود، ما اثاث و اشياي زيادي از ايران با خود آورده بوديم مانند برنج، روغن، نان لواش خشك، ماست كيسه‏اي، قوري و استكان و كتري و پريموس بعداً وارد جده شده و بازار را ديديم كه همه چيز هست از تحمل رنج و مشقت براي حمل كردن اينها پشيمان شديم نان خشك فقط اگر نان و آبدوغ درست مي‏كرديم به درد مي‏خورد والا نان مكه خوب و نان مدينه خوب‏تر بود و قوري و استكان و چراغ خوراك‏پزي در آن فراوان و ارزان بود.

آنچه لازم است ببريم پول است والاّ بقيه اسباب



55


زحمت است.

آنچه ايراني‏ها را ناراحت مي‏كند زبان ندانستن است و ديگر دست پاچه شدن است. والاّ همه چيز موجود و بلكه شايد ارزان‏تر از ايران است.

كم‌كم عربي حرف مي‏زنيم يعني من طلبه آشنا مي‏شوم و عربي‏هاي آنها را مي‏فهمم و از عربي‏هاي كتابي يواش يواش مي‏گويم و علاقه وافر به ياد گرفتن و حرف زدن دارم الفاظ عربي مانند كم، وين، بيش، ليش، جب، تعال، شوف، اشوف را با لهجه ايراني اداء مي‏كنم.

به سوي جحفه

شب را صبح كرديم. نزديك غروب همان روز جناب آقاي «حاج شيخ عبدالستار سرابي» ( 1 ) داماد جناب آقاي «حاج شيخ محمد حقي» ( 2 ) را ملاقات كرديم معلوم شد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حجت‌السلام و المسلمين حاج شيخ عبدالستار اجرائي سرابي، پيش از اين نيز چند بار به حج مشرف شده و در اين مورد تجربة لازم را دارا بود و به تمام مناطق زيارتي مكه و مدينه و مسئولين آن آشنايي كامل داشت. او هم اكنون در شهر سراب سكونت دارد و از روحانيون محترم شهر به شمار مي‌آيد.

2. آيت‌الله حاج شيخ محمد حقي سرابي متولد 1348ه‍ .ق از علماي محترم شهر سراب است. وي در مسجد امام حسين7 تهران، اقامه جماعت داشت و عضو روحانيت مبارز تهران هم بود. بعد هم يك دوره نماينده مردم سراب در مجلس شوراي اسلامي و دو دوره نماينده مردم آذربايجان شرقي در مجلس خبرگان شد و در سال 1376ه‍ .ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد. زندگي‌نامة او در ستارگان حرم، ج 9، ص27 آمده است.

با 51 نفر عازم مكه است غالباً از اهالي سراب و چند نفر خويي و چند نفر از اهالي «شاپور» ( 1 ) بودند پس از صحبت و انجام تعارفات معمولي صحبت از احرام شد ايشان گفتند كه ما الآن عازم جحفه هستيم ما خواهش كرديم كه گذرنامه‏هاي ما را بگيرد و جزء رعيت‏هاي خود قرار دهد قبول كرد و گذرنامه‏هاي ما را گرفته و به دفتر حسن جمال تحويل داد.

بنا شد كه حسن جمال از هر فرد حاجي 204 ريال سعودي (هر ريال 19 ريال ايراني است) بگيرد يعني 408 تومان و فردا عصر يك ماشين به ما بدهد.

راستي فراموشم شد بنويسم كه ما چهار نفر بوديم: علي احمدي، آقاي حاج ميرزا محمد مهدي حجتي، آقاي «حاج علي اصغر آويني» ( 2 ) آقاي آخوند ملا احمد عباسي گونلوئي جزء جمعيت جناب حاج ميرزا عبدالستار شديم.

جناب آقاي دكتر جعفر معيري رئيس بهداري ميانه را ملاقات كرديم و با هم مصافحه و معانقه نموديم. ايشان مرد متدين و متعهد و پاك دامن بود واقعاً من نظير او را ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منظور از شاپور، شهر "سلماس" كنوني است.

2. مرحوم حاج علي اصغر اصغري آويني متولد 1276ه‍ .ش از ريش سفيدان روستاي "آوين" به شمار مي‌آمد. تحصيلات حوزوي را در شهر ميانه فراگرفته بود و گاهي كه در محل روحاني نبود، او به امور مذهبي مردم منطقه رسيدگي مي‌كرد و مورد اعتماد آنها بود. او در سال 1362ه‍ .ش در روستاي آوين درگذشت و در همان‌جا به خاك سپرده شد.

آقايان دكتر نديده‏ام يا كمتر ديده‏ام. و ايشان خودش تقاضا كرده بود كه با هيئت پزشكي به زيارت بيت الله‏ الحرام مشرف شود خودش و خانمش در اين سفر هستند هر چه مي‏توانست در اين سفر خدمت مي‏كرد كمي با ايشان صحبت كرديم و با هم به ديدن حجاج ميانه كه تازه وارد شده بودند رفتيم. آقاي حاج شيخ هادي و دوستان او را ملاقات كرديم و بعداً با آقاي دكتر مواعده كرديم كه در مكه به ديدن همديگر برويم چون كه در حال حركت به سوي مدينه بود با طياره و با ماشين رفتن به مدينه ممنوع بود، روي همين جهت از مدينه رفتن منصرف شده و مكه رفتن را جلو انداختيم و تصميم گرفتيم كه از جحفه احرام ببنديم.

زحمات اداري ما به عهده آقاي حاج شيخ عبدالستار بود.

فردا عصر روز چهارشنبه 13 فروردين با ماشين روباز يعني اتوبوس 55 نفري صندلي‏دار به سوي جحفه حركت كرديم. شوفر گفت من جحفه را مي‏شناسم و پس از طي طريق زيادي جلو قهوه‏خانه‏اي توقف نمود كه تخت‏هاي چوبي (كه از ليف خرما وسط آنها را بافته بودند) چيده شده بود. ماهي كباب مي‏كردند ما آنجا قدري نان خورديم و با يك ماشين ديگري كه حامل حجاج تبريز بود با هم راه افتاديم. از راه آسفالت مكه و مدينه خارج شديم به طرف دست راست در ميان درخت‏هاي جنگلي و براي راه



58


هم علامت زده شده بود از اين طرف علامت سفيد زده بودند. مدتي راه رفتيم تا به يك مسجد تازه‌ساخت رسيديم كه معلوم بود تازه ساخته شده است و بشكه‏هاي پر از آب آنجا بود و مسجد و بشكه‏ها در ميان جنگل و در كنار دره واقع بود.

ماشين‏ها توقف نموده و گفتند اينجا جحفه است آقاي حاج شيخ عبدالستار و چند نفر از آن ماشين همراه ما گفتند: اينجا جحفه نيست ظاهراً آنجا آن مسجد و آب از طرف حكومت درست شده بود (به نام جحفه و راننده‏ها هم جز آنجا را نمي‏شناختند.

پس از گفت‏وگوي زياد، عرب‏ها از اطراف گرد آمدند چون شب بود نفهميديم كه از كجا درآمدند و گفتند ما جحفه را مي‏شناسيم وعده پول داده شد، گفتند نشان مي‏دهيم، سوار شدند جلو ماشين، ماشين‏ راه افتاد1 كمي رفتيم شايد از اين طرف درّه دور زديم و به آن طرف، بعد به سر چاه جحفه رسيديم. چاه در بلندي واقع بود و در اطراف آن خانه‏ها ديده مي‏شد سر چاه را با سيمان درست كرده‏اند عرب‏هاي محلي جمع شدند و از چاه با دلو آب كشيدند و براي غسل احرام به حجاج مي‏فروختند (يك حلب آب يك ريال با پول ما دو تومان يا 18 ريال ايراني)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. علي الظاهر ما اشتباه كرده بوديم، زيرا همه وادي جحفه بوده است. (منه)

سروصدا و هياهو زياد شد.

بالاخره هر حاجي قدري آب به دست آورد. و از تاريكي شب استفاده نموده و هر يك در يك گوشه‏اي مشغول غسل شدند.

يك نفر به من گفت حمام! حمام! من تصور كردم كه واقعاً حمام دارد و دنبال او راه افتادم. ديدم حمام او يك چهار ديوار كثيفي مي‏باشد كه شايد مستراح او بوده است.

من هم برگشتم مانند حجاج ديگر در آن تاريكي و سردي هوا غسل كردم يك دستم را گوشه حلبي بريده بود خون آمده بود ولي با يك دست هم غسل كردم و هم نجاست را تطهير كردم و لباس احرام را پوشيدم.

نماز جماعت برپا شد من امامت كردم نماز را خوانديم و لبيك گفته احرام را بستيم و هر كس بلد نبود به يك نحوي ياد داديم. پس از انجام مراسم احرام سوار شديم. وسط راه شوفر تقاضاي بخشش نمود يعني پول خواست از هر نفري يك ريال بعضي دادند و بعضي ندادند و گفتند كه ما عقب ماشين نشسته‏ايم راننده هم قهر كرد و رفت و نيامد تا حاجي‏ها پول جمع كردند و دادند و او را راضي كردند آمد حركت كرد.

تازه اولين بار بود كه دعوا سر جاي نشستن و پول دادن شروع شد.

دوستان ما با يك عده روستايي همسفر بودند كه نزاع



60


در مورد صندلي‏هاي جلو و عقب و جاي خواب، توي اطاق و خرج پول زياد داشتند و گاهي به فحش و فحش‏كاري مي‏كشيد.

ورود به مكه

صبح شنبه، اول ماه ذي حجه (به حسب افق حجاز و آخر ماه به حسب افق طهران) وارد مكه شديم.

ما روي خيالات و افكار خودمان كه از مكه تصوير كرده بوديم و حجاج براي ما تلقين كرده بودند مكه را شهر عبوس و خشك و بي‏آب و گرم و وحشت‏زا تصور مي‏كرديم، ولي برخلاف انتظار ما مكه را بسيار مجلل و باشكوه و آباد و بناهاي جديد سر به فلك كشيده و با هواي خوب (چون اول بهار بود) و آب نسبتاً فراوان و پر نعمت يافتيم. به قدري مكه را جذاب يافتيم كه غربت و دوري از وطن و ندانستن زبان را از ياد برديم. مانند زادگاه پدري مأنوس و مهربان به نظر ما آمد.

اهالي مكه را بسيار ساده و درستكار يافتيم و پاسبان‏ها را بسيار ساده و بي‏آلايش ديديم دولت وقت بسيار مسلط بود كه ما حتي تصادف ماشين با اشخاص يا با ماشين ديگر نديديم و نشنيديم اگر كسي پولي گم مي‏كرد در شهرباني محفوظ بود.

ولي ممكن است كه از ايرانيان جيب‏بر يا يمني‏ها زده



61


باشند كه بعداً توضيح خواهيم داد.

يكي از ايراني‏ها نقل كردند كه پولي پيدا كرده بود و برداشته بود كه به صاحبش برساند (به خيال اينكه ايران است) فوراً به شهرباني جلب كرده بودند كه چرا برداشته‏اي.

رفقاي ما زياد نقل كردند كه مشاهده كرده بودند كه پول‏هاي حجاج در هنگام طواف كردن مي‏ريزد و بعداً خيال مي‏كنند كه زده‏اند آري يك نژاد مخصوص از عرب‏ها كه موي سرشان مانند موي سر زن‏ها بلند است و پوستشان سياه است و در طواف شلوغ مي‏كردند، گفتند كه اينها دزدي مي‏نمايند.

باري وارد مكه شديم و پس از مقداري توقف در خيابان در مقابل «مكتب حسن جمال» (كه شعب عامر مي‏ناميدند و از جلو صفا شروع و به «مسجد الجن» مي‏رسيد) چند اطاق در روبه‏روي مكتب حسن جمال در خانه مردي به نام حاج حسن اجاره كرديم كه از كف خيابان تا آنجا شايد هفتاد پله بالا مي‏رفت (چون اصولاً مكه در ميان دره‏ها و كوه‏ها واقع است، فلذا خانه‏ها قهراً در بلندي‏ها و پستي‏ها واقع و از هم از اين جهت فرق بسيار دارد تا به در خانه برسد) و از آنجا به طبقه دوم بالا مي‏رفتيم كه اجاره كرده بوديم قهرا رفتن و برگشتن ما را خسته مي‏نمود.

قرار كرديم كه صاحب‏خانه آب و حمام و پنكه به ما



62


بدهد اثاثيه را باز كرديم و منزل فرش كرده و مشغول استراحت شديم.

مكه همه كوه و درّه است، لذا مرتباً سر كوه‏ها و ته درّه‏ها همه ساختمان است و ساختمان‏ها مجلّل و غالباً چند طبقه است و ساختمان دو مرتبه (طبقه) كم است و ساختمان‏ها مجهز است بالاخره شهر زيبا و بسيار آبادي است. ميوه بسيار فراوان است، ولي از خارج وارد مي‏شود. پرتقال، سيب و موزهاي بسيار عالي دارد.

خياباني كه ما وارد هستيم از جلو صفا شروع مي‏شود و تا آخر دره است اوايل خيابان را «سوق الليل» مي‏نامند و در طرف شمال كعبه واقع است و طرف غرب كعبه را كه كوه مرتفع و بر آن ساختمان‏هاي مجلل ساخته شده است و خيابان‏كشي كرده‏اند، قراره مي‏گويند.

هر حاجي كه وارد مي‏شود در «جدّه» اسم خود را در دفتر يكي از مطوفين ثبت مي‏كند، مانند: حسن جمال و حسن حمزه و طاهر مغازل و مهدي مغازل و غنام كه مطوفيني شيعه هستند، حسن جمال و حسن حمزه در همان خيابان شمال كعبه و در نزديكي هم مي‏باشند و غنام و مهدي و طاهر مغازل در قراره هستند.

مطوف طبق قرارداد، ماشين بين مكه و مدينه و بين مكه و عرفات و مني و مشعر و چادرها در عرفات و مني مي‏دهد و در مقابل، امسال 204 ريال سعودي براي حمل



63


از جده به جحفه و از جحفه به مكه و مني و عرفات گرفت و 5/101 ريال براي ميان مدينه و مكه گرفت كه مجموعا 305 ريال است و به پول ايران 610 تومان است.

پس از منظم نمودن منزل و فرش نمودن منزل براي طواف آماده شديم و به حالت عادي با لباس‏هاي احرام راه افتاديم و تصميم گرفتم كه براي تمرين يك طواف استحبابي به جا آورم تا براي طواف واجب آماده شوم.

اول وارد شديم به يك سالن بزرگ و عريض كه از دو طرف به صفا و مروه منتهي مي‏شود. هنگام ورود صفا در دست چپ و مروه در دست راست واقع است اين سالن همان بازار بين صفا و مروه كه در روايات حج به چشم مي‏خورد و فعلاً به اين صورت در آمده است.

سالن را قطع كرده وارد مسجد الحرام شديم به نظر اوّل، بسيار جالب بود همه مسجد پر از مسلمانان از كشورهاي مختلف با رنگ‏هاي گوناگون و زبان‏هاي مختلف در يك لباس به طور مساوي و برادرانه (و برابر بدون امتيازات طبقاتي و نژاد به طوري كه كسي ابدا به كسي ترجيح ندارد و حق تقدم و تأخر و مزاحمت ندارد) مشغول عبادت هستند.

عرب و فارس و ترك و پاكستاني و انگليسي همه با يك زبان (يا اللهُ‏ يا رَبّ) خدا را مي‏خوانند مخصوصاً عرب‏ها كه با شعارهاي مانند: «اَللّهُمَّ إِنَّ البَلَدَ َبلَدُكَ وَالبَيتَ



64


بَيتُكَ وَالحَرَمَ حَرَمُكَ وَالعَبدَ عَبدُكَ وَضَيفُكَ وَجارُكَ» همه مسلمين توي ماشين‏ها نشسته، روي به طرف مكّه مي‏گفتند «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ» و راه مي‏رفتند.

و هنگام ورود به مسجدالحرام نيز با شعارهاي مخصوصي خدا را مي‏خوانند، واقعاً آن ناله‏ها و آن شعارها و آن وضع و لباس و آن يكتاپرستي و برابري و برادري از جهات مختلف حقوقي و احكام و اخلاق و عبادت، انسان را به يك مساوات و مواساة «كُلُّكُم مِن آدَم وَآدَمُ مِن تُرابٍ لاَفضلَ لِعَرَبيٍّ عَلي عَجَميٍّ وَلا لِعَجَميٍّ عَلي عَرَبيٍّ إلاّ بِالتَّقوي» جلب مي‏كند.

فقط نقص اين كنگره عظيم اسلامي و جهاني اين است يك زبان بين‏المللي اسلامي نيست كه همه با هم بنشينند و با يك زبان حرف بزنند و سخنرانان با يك زبان سخن بگويند و اگر لغت عرب كه لغت قرآن است و همه مسلمانان با آن زبان آشنا هستند زبان رسمي همه مسلمين مي‏شد و در همه كشورها تدريس و رواج مي‏يافت چه خوب بود!!

شايد به همين منظور بوده كه نماز را حتماً عربي بايد ادا كنند و دعاها و شعارهاي اسلامي عربي مي‏باشد و قرآن هم همه مي‏خوانند، عربي است. مؤيد اين مطلب آن است كه وقتي كه مسلمين عظمت داشتند و استقلال و آقايي خود را از دست نداده بودند به هر جا رفتند زبان عربي را



65


هم با خود بردند حتي عربي در زبان‏هاي محلّي نيز اثر گذاشت مثلاً شما تركي و فارسي خالص پيدا نمي‏كنيد و شايد علت اينكه رسول خدا‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همه زبان‏ها را مي‏دانست ولي نامه به پادشاهان و كشيش‏ها و پاپ‏ها و امراء و ملل مختلف با زبان عربي نوشته (با در نظر گرفتن اينكه به قبايل عرب با لغات محلي آنها مي‏نوشت) همين باشد كه سيادت لغت عرب را حفظ نمايد.

خلاصه در مكه اجتماع عظيمي تشكيل مي‏شود كه تا انسان از نزديك مشاهده نكند نمي‏تواند درك كند «شنيدن كي بود مانند ديدن».

ما به حالت عادي تا آستانه مسجد الحرام آمديم، ولي با ديدن خانه خدا و جمعيت مسلمين و شنيدن مناجات‏ها و سوز و گدازها حال ما از آن حال دگرگون شد يك جلال الهي و هيبت ربوبي ما را فراگرفت و يك خضوع خاصي ما را در برگرفت البته همه چنين حالتي را پيدا مي‏كنند صورت‏ها كه مي‏گذارند روي شن‏هايي كه در كف مسجد، عوض فرش پهن شده نماز مي‏خوانند و عبادت مي‏نمايند.

عمل سعي و صفا

به هر حال طواف واجب را به جا آورديم و نماز خوانديم و به طرف صفا رفته و عازم انجام سعي شديم.

سعي عبارت است از هفت مرتبه ميان صفا و مروه



66


رفتن و برگشتن البته رفتن يكي و برگشتن هم يكي محسوب است.

بالاي صفا ايستاده و دعا مي‏كنند و از آنجا عمل شروع مي‏شود.

بالاي صفا واقعاً صفا و حالت خاصي دارد.

ميان صفا و مروه پر از جمعيت است همه راه مي‏روند و در يك نقطه خاصي همه مي‏دوند و هروله مي‏نمايند و آيه {إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ} (بقره: 158) را مي‏خوانند در عين حال كه همه راه مي‏روند در حال خضوع و ابتهال و دعا و تضرع مي‏باشند.

عمل سعي تمام شد و تقصير را انجام داديم و از احرام عمره تمتع بيرون آمديم (تقريباً تا ظهر لباس‏ها را پوشيديم).

ايرانيان غالباً در نماز جماعت اهل سنت شركت نمي‏كنند ولي ما برخلاف غالب ايرانيان در نمازهاي جماعت گاهي حاضر مي‏شويم و آن نماز پرشكوه را مشاهده مي‏كنيم. اي كاش هميشه اين اجتماع و اين نماز داراي روح اسلامي بود. و آن طوري كه پيامبر عظيم الشأن ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيش‏بيني نمود. انجام مي‏گرديد حقيقتاً اسلام چيز عجيبي است پر از معني و مسلمانان اكثراً بي‏معني و بي‏روح هستند.

بعداً هر روز براي طواف مستحبي صبح و ظهر و شب مسجدالحرام رفته و نماز خوانده و برمي‏گشتيم باقي



67


اوقات را براي كارهاي ديگر مانند لباس شستن و ديدار كردن با دوستان و قدم زدن و غذا درست كردن و خوردن و استراحت صرف مي‏كرديم.

ما چهار نفر اهل ميانه در ميان حاجيان سراب هستيم نسبتاً به ما احترام مي‏كنند در يك گوشه از اطاق پتوها را پهن كرده و دستگاه پخت و پز داريم آقاي حاج احمد عباسي و حاج علي اصغري نمي‏توانند كار بكنند چون پير هستند قهراً من و آقاي حاج ميرزا محمد حجتي كارها را به عهده گرفته‏ايم گاهي كته درست مي‏كنيم و گاهي با ماستي كه از ايران آورده‏ايم نان و آبدوغ درست مي‏كنيم و به جاي خيار، سيب لبناني در آن خورد مي‏كنيم. آقاي حجتي براي احتياط از نجاست، شستن ظروف را به من واگذار نموده است. بسيار خوش و خوشحال هستيم.

حاجيان ايراني به كارخانه يخ‌سازي مي‏روند و در حوض‏هاي بزرگ آن آب‏تني كرده و لباس مي‏شويند و آن را «بركه» مي‏نامند. بركه، استخري است كه در وسط باغ واقع است وقتي انسان آنجا وارد مي‏شود فراموش مي‏كند كه اينجا حجاز و خط استواء مي‏باشد.

هواي مكه در اين ايام (ايام اول فروردين) خوب است و چند روز آخرين روزها گرم شد در عرفات و مني كه مدتي در لباس احرام بوديم و سينه و سر باز بود بدن من همان‌قدري كه آفتاب مي‏خورد پوست انداخت.



68


زيارتگاه‌هاي مكه

روز دوم يا سوم ورود به مكه بود كه به زيارت قبر حضرت خديجه(سلام الله عليها) و حضرت ابي‏طالب و حضرت عبدالمطلب و عبدمناف و قاسم، پسر رسول خدا‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفتيم. ابتدا وارد قبرستان عمومي مكه شديم كه غسالخانه دارد و ديوارهايش را سفيد كرده‏اند و اطراف آن ديوار دارد و در وسط هم چند قبر، ديوار كوتاهي دارد مانند قبر عبدالله‏ بن زبير و... و اين قبرستان «مقبره معلّي» نام دارد.

اين قبرستان را نهرها به طول كنده‏اند و اطراف آن را با سنگ كار كرده‏اند، مرده‏ها را آنجا قرار داده و مي‏چينند و پس از تمام شدن، روي نهر را مي‏پوشانند پس از مدتي كه گوشت‏ها بپوسد آن را باز مي‏كنند و استخوان‏ها را جمع كرده در يك گودي مي‏ريزند و خالي مي‏كنند بعد مرده را آنجا به همان نحو دفن مي‏نمايند (ولي تفصيل دفن را نمي‏دانيم چگونه است، ما فقط نهرها را خالي شده ديديم و استخوان‏ها را كه در مي‏آوردند از دور ديديم و مجموع استنباط ما همين بود كه نوشتم). قبرستان به قدري خشن و دور از عاطفه بود كه اصلاً گريه يا تأثر از تشييع‏كنندگان و يا بازماندگان نديديم، من از مردن در مكه وحشت كردم و از خدا خواستم كه در آنجا نميرم.

از قبرستان رد شديم از زير پل «خيابان حجون» رد شديم و به قبرستان «شعب ابي‏طالب» وارد شديم كه يك



69


محل مخروبه و سنگلاخ است و چند درخت جنگلي به چشم مي‏خورد. اين قبرستان مخروبه، جز زوار شيعه زائر ديگري ندارد و جمعي هم براي گرفتن پول از زوار شيعه ايران و عراق جمع شده‏اند كه زيارت مي‏خوانند و قبرها را نشان مي‏دهند.

اين مقابر از چند جهت جاي دقت تاريخي است:

1. براي اشخاص بصير و دقيق، داستان خراب كردن سعودي مقابر بزرگان شيعه واضح است و اينكه اين عمل با قيام وهابي‏ها آغاز شده است حتي آنها به كربلا و نجف نيز حمله كردند، ولكن در عراق با مقاومت شيعه روبه‏رو شدند ولي در مدينه و مكه و طائف، قبور ائمه و امهات مؤمنين و ساير مشاهد، مانند: مقابر شهدا را و قبور آباي نبي را و قبر حضرت خديجه را ويران كردند.

2. وهابي‏ها به نام توحيد و نفي شرك، مردم مسلمان سني و شيعه را از بوسيدن قبور منع نمودند، ولي امسال مردم تا اندازه‏اي آزاد بودند حتي مفاتيح خواندن در سر قبر حضرت خديجه(سلام الله عليها) و ابي‌طالب ( عليه السلام ) و روضه خواندن را كاملاً آزاد كرده بودند، ولي به نظر من شيعه‏ها هم گاهي افراط مي‏كردند و زير درخت جنگلي جمع شده و نوحه‏سرايي مي‏كردند.

3. از چيزهايي كه در «شعب ابي‏طالب» به خاطر

انسان خطور مي‏كند داستان محاصره قريش است كه



70


رسول خدا‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را سه سال در همان مكان محاصره كردند به قدري فشار زياد بود، حتي بچه‏هاي بني‌هاشم از گرسنگي گريه مي‏كردند بالاخره پس از سه سال، محاصره پايان يافت و قصّه آن نيز در كتب تواريخ مشروح ضبط شده است در اينجا ياري حضرت ابي‏طالب ( عليه السلام ) و خديجه و اميرالمؤمنين كاملاً متجلّي شده است.

4. شخصيت اين بزرگان مانند عبد مناف و عبدالمطلب و ابوطالب و خديجه(سلام الله عليها) كه باز در تاريخ مذكور است كه براي بينندگان قبرشان تأثرآور است كه چرا يك عدّه منحرف، قبور اينها را چنين كرده‏اند.

وضع قبرها به قدري تأثرآور است كه زائرين با ديدن آن منظره، شروع به گريه مي‏كنند و به ياد آن اشك مي‏ريزند: «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفن قَلبي وَلكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيار» ( 1 ) را قهراً به زبان مي‏آورند.

بعداً هم چند دفعه به زيارت اين غريبان در وطن موفق شديم و به ياد آنها اشك ريخته و قرآن خوانديم.

حجاج در غير اوقات طواف و زيارت، مشغول خريدن هستند پتوهاي ايراني و فرش‏هاي (سجاجيد) ايراني را فروخته و اجناس ديگري مي‏خرند در بازارها و فروشگاه‏هاي مكه مجالي نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. دوستي آب و خاك و سرزمين قلب مرا تنگ نكرده است، بلكه تنگي دلم به خاطر آن كسي است كه در آنجا ساكن و مدفون است.

رفته رفته حجاج زياد مي‏شوند و جمعيت متراكم‏تر مي‏گردد مسجد الحرام پر است ميان صفا و مروه همواره پر است حجاج مدينه جلو، برمي‏گردند به سوي مكه براي اعمال حج.

زيارت مراجع

روزي من با آقاي حاج ميرزا محمد حجتي براي تفقد و احوال‏پرسي از يكي از آشنايان به مكتب غنام رفتيم او را پيدا نكرديم ناگهان ديديم كه حضرت آيت الله‏ العظمي خوانساري1 (حاج سيد احمد) و حضرت آيت الله‏ العظمي آقاي حاج سيد محمد محقق2 (معروف به آقاي داماد، يعني داماد آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه علميه قم) استاد حقير و يك عالم ديگر كه من او را نشناختم. در لباس احرام با يك ماشين سواري روباز وارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. آيت‌الله العظمي سيد احمد خوانساري متولد 1309ه‍ .ق از مراجع بزرگ تقليد، ساكن در تهران بود و در مسجد سيد عزيز الله اين شهر به اقامة جماعت و تدريس مي‌پرداخت. كتاب "جامع المدارك" يك دورة كامل فقه ايشان از اهميت والايي برخوردار است. وي روز 29/10/1363 چشم از جهان فرو بست و در بالاسر حرم حضرت معصومه3 به خاك سپرده شد. زندگي‌نامة او در جلد اول ستارگان حرم آمده است.

2. آيت‌الله سيد محمد محقق داماد، متولد 1325ه‍ .ق از اساتيد بزرگ درس خارج حوزة علميه قم بود. شاگردان زيادي تعليم و تربيت كرد و در ذيحجة الحرام 1388ه‍ .ق به رحمت ايزدي پيوست و در مقبره شرقي صحن حضرت معصومه3 به خاك سپرده شد. شرح زندگاني وي در جلد دوم ستارگان حرم آمده است.

شدند جلو رفتيم و حضرات را زيارت كرديم مخصوصاً حضور استاد بزرگوار رسيديم ايشان در همان محل كه قراره مي‏ناميدند منزل داشتند، ما پس از اعمال حج براي زيارت ايشان به همان‌جا رفتيم.

( دو مطلب خوشمزه:

1. ماشين در جلو مكتب غنام ايستاده بود و ما هم با حضرت آقاي محقق صحبت مي‏كرديم احدي توجه نداشت كه اينها دو نفر مجتهد و عالم هستند حتي ايراني‏ها هم توجه نداشتند چون آقايان لباس در تن نداشتند و مردم نمي‏شناختند يك نفر ايراني داد مي‏زد آقايان شلوغ نكنيد آقايان خسته هستند ناراحت نكنيد براي سلامتي حضرت آيت الله‏ صلوات. تصادفاً كسي هم صلوات نفرستاد. كسي نبود بگويد: آقا اينجا ايران نيست از اين خودنمايي‏ها و شيرين‏كاري‏ها نكنيد مخصوصاً اينكه اين آقايان خريدار نيستند.

2. يك طلبه را در منزل همين آيات عظام ديديم كه بحث مي‏نمود و از حضرات علماي اعلام و مجتهدين به نام رفقا تعبير مي‏كرد و ما از بي‌ادبي و گستاخي او هم تعجب كرديم.

چگونگي طواف

جمعيت به حدي زياد شده كه عبور در مسجدالحرام و در اطراف مسجد بسيار مشكل است و مخصوصاً طواف



73


كردن خيلي سخت است.

در حين طواف، سياه‌پوستان (يمني كه قد كوتاه و بدن لاغر و رنگ قهوه‏اي و عضلات محكم دارند و به هم مي‏چسبند) خيلي شلوغ مي‏كنند مخصوصاً در اطراف حجرالاسود.

به نظر من در اذيت كردن ديگران، اوّل آن سياه‏پوستان، دوم تركيه‏اي‏ها كه با كفش طواف مي‏كنند و سوم ايراني‏ها كه در حال طواف شانه‏ها را مانند فرمان اتومبيل مي‏چرخانند، هستند و در ادب و مراعات اخلاق، اندونزي‏ها هستند كه نه به كسي تنه مي‏زنند و نه سبقت مي‏گيرند و نه فشار مي‏دهند.

مخصوصاً طواف‏هاي دسته جمعي كه حاجيان به هم مي‏چسبند بسيار بد و خطرناك است.

ايراني‏ها در سه جهت باعث اذيت ديگران مي‏شوند:

1. دسته‌جمعي طواف مي‏كنند و گاهي يك نفر را دو سه نفر طواف مي‏دهند و از جلو و عقب محافظ او هستند كه شانه‏اش برنگردد.

2. در مقابل حجرالاسود جمع شده و براي بوسيدن حجر اجتماع كرده و براي يك عمل مستحب، زن و مرد به هم فشار مي‏دهند و به لگدمال كردن مردم منجر مي‏شود.

3. در ميان همه ملل مسلمان، تنها ايراني هست كه شانه‏ها، مراعات مي‏نمايد و چپ چپ راه مي‏رود و مرتباً به شانه‏ها نگاه مي‏كند و باعث استخفاف و استهزاء به مذهب



74


مي‏شود گاهي يكي مي‏رود و ديگري شانه‏هاي او را با دست، مانند فرمان ماشين مي‏چرخاند. اين عمل سبب شده كه در طواف، خضوع و خشوع و دعا و تضرع از ياد رفته است.

اگر بگويم كه مرا ايراني‏ها بيشتر از ديگران اذيت نموده‏اند گزاف نگفته‏ام.

4. ايراني‏ها نماز در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) را دسته‌جمعي انجام مي‏دهند سه چهار نفر با هم طواف مي‏كنند بعد

يكي نماز مي‏خواند و ديگران دور او را گرفته و حصاري ايجاد مي‏نمايند.

اين كار هم مانند كارهاي ديگر اذيت‏كننده و موجب وهن مذهب است.

وضع و اوضاع هم‌شهري‌ها

اهل ميانه كه دو دسته بودند در بالاي كوه در قراره منزل دارند، حتي حاج شيخ هادي در يك مسافرخانه با عدّه‏اي: مانند «حاج رحيم زنجاني» ( 1 ) و علي عباسي و شيخ الاسلامي و حاج كريم و حاج اسماعيل و در منزل ديگر آقايان حاج جليل مختاري و حاج خليل مختاري و كريمي و دانشور و نميني و حاج محمود و در منزل ديگر آقايان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حاج رحيم زنجاني در اصل از "روستاي گوگدرق" از توابع شهر ميانه است. شغل دندانسازي تجربي دارد يك مدتي هم عضو هيأت امناي صندوق قرض الحسنه (مهديه) بود كه توسط آيت الله احمدي تأسيس شد.


| شناسه مطلب: 78004