بخش 4

در عرفات و مشعر دیدار با یک برادر حنفی رمی جمرات در منی وضعیت قربانگاه هیئت پزشکی ایران هیئت سرپرستی به سوی مدینه مدینه شهر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) زیارت حرم رسول ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )

«حاج مير حجت تَركي» ( 1 ) و «حاج سيد عبدالرحيم هاشمي» ( 2 ) با حجاج آچاچي و سَبِز.

در عرفات و مشعر

روز هشتم ماه ذي‌حجه كه حاجي‏ها احرام مي‏بندند، براي حج رفتيم و در بركه غسل كرديم و لباس‏هاي احرام را پوشيديم و آمديم در مسجد الحرام نماز خوانديم و محرم شديم و تلبيه گفتيم (اثاث سنگين در مكه گذاشتيم حتي پول زياد را) و با ماشين باري روباز به سوي عرفات راه افتاديم.

به يك بيابان وسيع مسطحي رسيديم كه هر چه چشم كار مي‏كرد چادر بود چادرها را به طور خيابان‏بندي اصلي و فرعي نصب كرده بودند خيابان‏ها پر از ماشين بود ماشين نمي‏توانست حركت بكند پس از آوارگي زياد معلوم شد راننده اشتباه كرده است يعني ما با 55 نفر با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمين حاج مير حجت چاووشي تركي از علماي مورد احترام منطقه بود. اغلب در قم سكونت داشت. ايام تبليغي به زادگاه خود بازمي‌گشت و به امر تبليغ و ارشاد مردم همت مي‌گمارد. در سال 1384ه‍ .ش به رحمت ايزدي پيوست و در مقبرة العلماي علي بن جعفر قم مدفون شد.

2. مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمين حاج سيد عبدالرحيم هاشمي فندقلويي فرزند سيد مجيد در آن زمان در روستاي آچاچي سكونت داشت. بعد به تهران آمد و تا آخر عمر به امر تبليغ و ارشاد و اقامة جماعت در پايتخت مشغول بود. سال 1382ه‍ .ش به رحمت ايزدي پيوست و در بهشت زهراي تهران به خاك سپرده شد.

ماشين و اثاث گم شده‏ايم همان‌جا پياده شديم جلو قهوه‏خانه كه چادر بزرگي بود و يك نفر مدير آنجا بود به ما گفت: شما در جلو قهوه‏خانه هم بخوابيد من از شما دو ريال خواهم گرفت و اگر در چادر بخوابيد نيز همان پول را خواهم گرفت ما در چادر او اثاث را پهن كرديم و مشغول خوردن شام گشتيم تخم مرغ آب‏پز خواستيم ندادند گفتند بايد با روغن و گوجه فرنگي بپزيم ما هم نخواستيم

در اين ميان دو نفر از اصفهانيان رسيدند و گفتند كه چادرها را پيدا كرده‏ايم (آنها ده نفر زن همراه داشتند كه با ماشين جلوتر آمده بودند قهراً زن‏ها را گم كرده بودند و بيشتر از همه دست پاچه بودند) ما با آدرسي كه آنها داشتند راه افتاديم و بالاخره رسيديم.

از ماشين پياده شديم و اثاث را كول گرفتيم و راه افتاديم تا به چادر رسيديم.

زمين بيابان عرفات شن‏زار است شن‏هاي خيلي ريز است ما اثاث را پهن كرديم با چهار نفر آقايان: رضا و حاج مسيب و حاج اباذر كه اهل خوي بودند و دو سه نفر اهل سراب در يك چادر بوديم. رفاقت ما با حاجي‏هاي خويي از اين جا شروع شد، انصافاً در رفاقت بسيار خوب بودند مخصوصاً حاج رضا كه خيلي دنيا ديده بود و بيست سال در بلاد عراق و شام و مصر زندگي كرده بود و به زبان



77


عربي مكسّر آشنا بود و انگليسي و كردي هم بلد بود و حاج مسيب هم اخلاقاً نرم بود، ولي مريض بود سياتيك و فشار خون و قند داشت و هميشه تحت رژيم بود. و امّا حاج اباذر و ما ادراك ما حاج اباذر بسيار شوخ و ظريف بود از خدا تا بشر و از ثري تا ثريا از شوخي او نمي‏توانست خلاص شود، ولي احرام دهانش را بسته بود و ما هم او را كاملاً به همين جهت كنترل مي‏كرديم.

در عرفات توالت‏هاي كوچك كه از چادرهاي كوچك تشكيل يافته بود تماشايي بود. مخصوصاً سياه‏ها، آفتاب و سايه برايشان مسأله‏اي نبود

شب را با كمي استراحت صبح كرديم و بعد از نماز ظهر، وقوف شروع كرديم، دعا خوانديم و دعا كرديم و نماز خوانديم. البته هر كس به اندازه حالي كه داشت و بعضي‏ها خوشمزگي را تا آنجا داشتند كه دعا را با بلندگو! مي‏خواندند.

عصر كه افضل اوقات وقوف است چادرها را كندند و يا نيمه كنده نمودند و حاجي‏ها اثاث را جمع كردند

و توي ماشين‏ها قرار دادند و منتظر غروب و حركت بودند

سني‏ها راه افتادند اما شيعه‏ها هنوز منتظرند، ولي آنها كه اهل حال بودند مشغول راز و نياز بودند و اشك مي‏ريختند.



78


در عرفات حضور آقاي «حاج سيد كمال علوي» ( 1 ) عالم بزرگوار و سيد عالي مقدار مرد تقوي و فضايل نفساني صاحب نفس قدسيّه رسيديم (در مكه رفتيم منزلشان تشريف نداشتند) كه در حال وقوف و دعا و مناجات بود و آقازاده‏اش آقاي حاج سيد بهاءالدين نيز مشغول دعا بودند.

عصر كه وقت وقوف است چادرها را كندند يا نيمه‌ كنده و نيمه بر پا نمودند حاجيان اثاث‏هاي خود را جمع كرده تو ماشين‏ها ريخته، منتظر غروب هستند. اجمالاً ديگر دعا و مناجات ندارند، مگر عده قليلي كه در عين حال مشغول دعا مي‏باشند. سني‏ها راه افتاده‏اند.

بسيار جالب بود كه در همين حال جمعي از سياهان، دسته‌جمعي وقوف كرده بودند و رو به مكه ايستاده و مشغول دعا بودند من حدس زدم كه شيعه هستند، چون كه ميان سياهان شيعه زياد است.

آفتاب غروب كرد ما هم راه افتاديم و چون چادرها ديگر مانع ديدن نيست، بيابان عرفات پر از جمعيت ديده مي‏شود و همه راه افتاده‏اند پياده و سواره با ماشين يا الاغ يا گاري به هر حال همه در حال حركت هستند: زن و مرد و بچه و بزرگ و جوان و پير، واقعاً يك منظره عجيبي بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ايشان از علماي مورد احترام شهر مراغه بود. در فصل دوم، نكته‌اي از وي نقل شد.

ما از بالاي ماشين مشغول تماشاي مردم و حال افاضه حجاج هستيم.

كمي راه رفتيم يعني به نظر ما خيلي كم بود كه به مشعر رسيديم يك بيابان وسيع در ميان كوه‏ها بود ما را در ميان دو كوه كنار جاده پياده كردند. ما نمي‏شناختيم، گفتيم كه شايد اينجا خارج از مشعر باشد من رفتم از آقاي «حاج سيد جواد خطيب» ( 1 ) پرسيدم فرمودند اينجا مشعر است (چون ايشان سابقه حج داشت) و گفت هنوز به وادي مشعر نرسيده‏ايم شب بسيار خوبي بود، هواي لطيف در دامنه كوه و آسمان صاف و ستاره‏هاي درشت و منظره حجاج بي‏خيمه و خرگاه ما را در يك حالت برده بود و احساس يك معناي عميقي را داشتيم به قول متجددين حسّ ششم كانّه راه افتاده بود و آن حال قابل وصف نيست.

حاجيان در اينجا سنگريزه جمع مي‏كنند تا در مني در جمره بيندازند و شيطان را بزنند و بعضي‏ها چاي درست مي‏كنند و بعضي نماز مغرب و عشاء مي‏خوانند خلاصه همه در يك لباس و با حذف امتيازات مادّي و مانند محشر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرحوم آيت‌الله سيد جواد خطيبي متولد 1299ه‍ .ش از علماي مورد احترام شهر تبريز بود و در اين شهر تدريس سطوح عالي داشت. او در سال 1350ه‍ .ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان محلة خطيب تبريز به خاك سپرده شد.

ديدار با يك برادر حنفي

در نزديكي ما يك نفر اثاث خود را پهن نموده با دو نوجوان پانزده و شانزده ساله در حال احرام كه هر دو پسران او هستند پس از سلام معلوم شد اهل طائف هستند (طائف شهري است در ده فرسخي مكه ييلاقي و خوش آب و هوا و مصيف اهل مكه است) و با زبان تركي آذربايجاني حرف مي‏زنند خود براي حج احرام بسته و پسران خود را هم با خود آورده است و معلوم شد كه اهل «تركستان روسيه شوروي» است و از آنجا فرار كرده و در مكه ساكن شده بود به علت گرمي هواي مكه، رفته در طائف ساكن شده است و خود حنفي مي‏باشد قدري با هم صحبت نموديم و آشنا شديم و چاي تعارف كرديم از ما چراغ خوراك‏پزي خواست، داديم چاي درست كند و به ما هم چاي داد، خورديم.

با اين مرد سني ترك زبان قدري صحبت از سياست روز كرديم و در وضع اسلام و مسلمين و اختلافات و تفرقه ميان مسلمانان سخن گفتيم صحبت به مذهب جعفري كشيد نمي‏دانست كه جعفر كيست و جعفري چيست در اينجا حقير رشته سخن به دست گرفته درباره مسلمين و گرفتاري آنان و كارهاي فريبكارانه استعمار غرب و علل تسلط آنان، صحبت كردم و در اتحاد و منافع آن قدري صحبت نمودم بعد گفتم كه شما چرا از برادران



81


جعفري اطلاع نداريد و كتاب‏هاي آنها را تا به حال نخوانده‏ايد؟ گفت من مثنوي و حافظ و قسمتي از كتاب‏هاي فارسي را مي‏دانم ولي از نهج البلاغه و ساير كتب شيعه خبر نداشت. گفتيم: شما چرا از كتاب نهج البلاغه كه علوم اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) را در بردارد اطلاع نداريد گفت بعد تهيه مي‏كنم. به ما آدرس داد و از ما آدرس گرفت و قول داديم كه «مجله مكتب اسلام» براي او بفرستيم تا اگر به پسندش آمد بخرد و يك جلد صحيفه سجاديه به او دادم به شرط اينكه بخواند و به ديگران عاريه بدهد و حبس نكند.

سخن ما به درازا كشيد تا اينكه همه خوابيدند و ما هم به فكر خواب افتاديم، ولي تازه خواب به چشمم آشنا شده بود كه چشمم را باز كردم و ديدم حاج رضا، رفيق ما بيدار است و حاج اباذر هم بيدار است خلاصه ما را هم نگذاشتند كه بخوابيم مي‏گفتند كه صبح شده است هر چه گفتم هنوز روشنايي ماه است (يعني شب دهم ماه در وقت صبح ماه غروب مي‏كند) نتيجه نداد بالاخره نخوابيديم چاي درست كرديم تا صبح شد نماز خوانديم منتظر حركت بوديم سني‏ها جلوتر رفتند و شيعه‏ها پس از طلوع آفتاب حركت كردند.

آن رفيق سني حنفي نيز آمد با ما مصاحفه و خداحافظي كرد و رفت.



82


رمي جمرات در مني

همه سوار ماشين شدند ما خواستيم پياده برويم مانع شدند و ماشين ما هم راه افتاد و از كثرت ازدحام جمعيت نتوانست برود در هر چند قدم يك ترمز زد، ديديم با ماشين نمي‏شود رفت، پياده شديم و راه افتاديم و چند دقيقه رفتيم (يعني به نظر ما بسيار كم آمد) به اوايل مني رسيديم، ولكن چادرهاي مني كه بسيار زياد بود و تمام شدني نبود قدري با راحتي رفتيم و پس از طي مراحل زياد در مقابل آفتاب حجاز با ازدحام حجاج برخورد كرديم و به هر نحوي بود خودمان را به چادرهاي حسن جمال رسانديم كارت را ارائه داديم و يك چادر هفت نفري (ما چهار نفر: آقاي حجتي و آقاي حاج علي اصغر و آقاي حاج آخوند و حقير و حاج اباذر و حاج رضا و حاج مسيب) گرفتيم به نظر خودمان زرنگي كرديم يعني چادر در كنار خيابان گرفتيم كه از دو طرف عبور و مرور بود. قهرا هواي آنجا از دو طرف جريان دارد، ولي بعد ديديم كه حجاج آشغال قرباني را در پشت چادرها ريختند و بوي متعفن ما را كلافه كرده است.

ما به خيال اينكه اوّل صبح جمره عقبه را بيندازيم (و فوراً قرباني را بكشيم و سر را تراشيده و از ناراحتي روحي و جسمي خلاص شويم) منتظر آقاي حاج ميرزا عبدالستار نشديم (چون ماشين آنها از مكه با ماشين ما



83


جدا شده بود و در عرفات تا مشعر و مني جدا بوديم) و يك پارچه، سر چوبي بسته و پرچم درست كرديم به دست حاج رضا خويي داديم و راه افتاديم بعد از مدت كمي پرچم را عوض كرده و پرچم را به دست حاج فرج الله‏ داديم در نزديكي جمره آقاي حاج ميرزا عبدالستار را ملاقات نموديم گفت: الان براي رمي جمره رفتن صلاح نيست ازدحام زياد است، ولي مردم (رفقاي ما) گوش نكردند راه افتاديم.

به قدري ازدحام زياد بود كه گاهي در فشار شديدي واقع مي‏شديم از يك طرف ماشين‏هاي بزرگ و كوچك راه را گرفته و از يك طرف ازدحام حجاج زياد است و از طرفي هم گرمي هوا و آفتاب فشار مي‏آورد به هر حال در ناراحتي شديد راه را پيموديم و چون تصميم به انجام عمل داشتيم هر طور بود تحمل مي‏كرديم.

به جمره عقبه رسيديم آقاي حاج ميرزا عبدالستار ما را از يك در كوچك در محوطه جمره راهنمايي كرد فشار جمعيت وصف كردني نيست پرچم و پرچمدار وصف و جمعيت و رفيق هم به هم خورد هر كسي را به طرفي برد ما در همان ازدحام سنگريزه‏ها را انداختيم و به خيال خود، انجام عمل كرديم و به هر جان كندني بود بيرون آمديم، ديدم آقاي حاج آخوند نيست و گم شده است.

و حاج علي اصغر هم قبلاً گم شده بود و هر دو حوله



84


روي دوش را گم كرده بودند. من و حاج فرج الله‏ دنبال آنها خيلي گشتيم و پيدا نكرديم و برگشتيم و ديديم كه آقاي حجتي با آقاي حاج آخوند در چادر نشسته‏اند. بعد صحبت كرديم و ديديم كه همه سنگريزه‏ها را غلط انجام داده‏ايم و به ديوار زده‏ايم و آقاي حاج آخوند به تير برق زده است مي‏گفت: ديدم آنجا خلوت است به آنجا زدم، امّا حاج علي اصغر خود رفته و سنگريزه‏ها را درست انداخته بود.

دوباره برگشتيم و به هر زحمتي بود سنگريزها را زديم و برگشتيم كمي استراحت نموده و براي كشتن قرباني حركت كرديم.

وضعيت قربانگاه

من و آقاي حجتي و حاج علي اصغر رفتيم قربانگاه، وضع عجيبي را مشاهده كرديم: قرباني‏ها روي هم ريخته و هر چه لاغر است مانده و هر چه چاق و فربه است برده‏اند ما هم چهار تا قرباني خريديم و چاقو را از يك عربي كرايه كرديم (يك ريال) هر كدام خودمان ذبح كرديم و حاج علي اصغر از طرف حاج آخوند ذبح كرد ما احتياط كرديم و خودمان كشتيم، ولكن نجس شديم لباس احرام و دست و پاي ما خوني شد و برگشتيم، آب براي تطهير پيدا نشد.



85


بالاخره آقاي حجتي يك ريال (دو تومان) داد دست خود را شست ولي از من پنج ريال (ده تومان) خواستند ندادم خواستم در توالت‏هاي عمومي تطهير كنم، رفتم ديدم كه يك نفر دم در توالت ايستاده از آفتابه بردن مانع مي‏شود من هم آفتابه لازم نداشتم فقط از شير آب استفاده كردم و دست و پا را شستم و برگشتم و لباس‏هاي احرام نجس شده بود. اثاث هنوز در ماشين و ماشين در راه بود (و آنها هم كه توي ماشين نشسته بودند) هنوز نرسيده بودند پس از انتظار طولاني اثاثيه را آوردند توي خيابان ريختند و هر كس اثاثيه خود به هر نحوي بود آورديم، ولي سلماني پيدا نكرديم تا حلق كنيم، ناچار پس از گشتن زياد و آوارگي، يك سلماني سياه پيدا كرديم و دو ريال داديم (چهار تومان) سر ما را در كنار خيابان اصلاح كرد و از احرام خارج شديم.

در حقيقت من و آقاي حجتي مي‏خواستيم برويم سرمان را در آرايشگاه (حلاقه) اصلاح كنيم بعد از جست‏وجوي زياد معلوم شد كه اين ممكن نيست.

آمديم در چادرها بنشينيم ولكن گند و بوي قرباني‏ها مجال نمي‏داد به قدري ناراحت شديم كه حد نداشت آن روز سخت‏ترين روزهاي ما بود در اين سفر طولاني شايد در همان روز 7 يا 8 عدد نوشابه خورده بوديم غير از آب و چاي. گرما و ازدحام و زياد راه رفتن در جلو آفتاب و



86


بوي متعفن لَش حيوانات ما را به تنگ آورده بود.

همان روز (روز عيد) خيلي از حجاج مكّه رفتند براي طواف ولكن براي ما ممكن نشد روز 11 عازم مكه شديم ابتدا به قصد رمي جمره 7 نفري حركت كرديم و از راه آساني رفتيم معلوم شد كه ما ديروز آن همه رنج ديده‏ايم از جهت اين بود كه از راه بد رفته بوديم و الاّ خيلي راحت بوده است.

خلاصه جمره اولي و وسطي و عقبي را به آساني زديم و در اين ميان به آقاي حاج رحيم زنجاني و حاج ميرخليل و سلطاني و حاج كريم برخورديم و آنها هم با ما رفيق شدند به عزم مكه به راه افتاديم ماشين سواري ممكن نشد، ولي راه افتاديم بالاخره يك ماشين آمد، سوار شديم و سرپا ايستاديم تا مسافرين كه عرب‏ها بودند يكي پس از ديگري پياده شدند ما هم نشستيم و وارد مكه شديم. ديديم كه خلوت است، ولي ما به سراغ بركه رفتيم و شست‏وشو نموديم و غسل كرديم و برگشتيم در يك قهوه‏خانه غذا خورديم و به مسجدالحرام رفته و طواف كرديم و نماز خوانديم و سعي كرديم دوباره براي طواف نساء برگشته و انجام داديم و نماز خوانديم.

خواستيم شروع به عمل نماييم آقاي حاج آخوند اظهار كرد كه من ناراحتي دارم و گفت كه من ميان صفا و مروه در يك محلّي قدري استراحت نمايم و رفت براي



87


استراحت و از ما دور افتاد ما عمل را تمام كرديم و ايشان را بعد از عمل پيدا كرديم و قرار شد كه در جلو بازار، جلو مروه رفته سوار ماشين بشويم هر چه منتظر شديم ايشان نيامدند يعني حاج آخوند و حاج علي اصغر نيامدند. آقاي حجتي زياد زحمت افتاد، مسجد و ميان صفا و مروه و ميدان جلو مسجد را تقريبا گشت پيدا نكرد.

يك ماشين براي برگشتن به مني اجاره كرديم قدري توي ماشين نشستيم نيامدند باز پياده شدند آقاي حجتي رفت سراغ آنها تا اينكه آقاي حاج آخوند را از آن سر بازار از جلو شهرباني پيدا كرد و آورد و آقاي حاج آخوند چون زحمت افتاد و ناراحت شده بود به ما پرخاش كرد و ما حرفي نزديم.

خلاصه با يك ماشين بنز راه افتاديم و به مني رسيديم و شب را در آنجا بيتوته كرديم صبح سنگريزه‏ها را درست و به جا زديم و همگي بعدازظهر از مني حركت كرديم.

مني يكپارچه گند و بو و كثافت است انسان بسيار با زحمت زندگي مي‏كند در اثر بوي قرباني‏ها اين‌جور شده است.

به هر نحوي بود يك ماشين گرفته و اثاثيه را حمل كرديم (معلوم است چون ما آزاد و خودمان مكه رفته بوديم و جزء كاروان‏ها نبوديم در همه مراحل نقل و حمل و بستن اثاث و پيدا كردن ماشين به عهده خود ما



88


مي‏باشد اين است ما را زياد ناراحت و خسته مي‏كرد) و دو ماشين جابه‏جا كرديم و راه افتاديم، ولي ماشين نمي‏توانست جلو برود راه نيست كثرت ماشين و جمعيت راه را بسته است.

بالاخره پس از زحمت زياد از مني بيرون شديم و راه افتاديم ماشين توانست قدري تند برود و از بوي عفونت مني خلاص شديم.

ماشين ما، دو طبقه است رفقا مرا احترام كرده و در طبقه بالا جا داده‏اند و آقاي حجتي و آقاي حاج ميرزا ستار در طبقه پايين سرپا ايستاده‏اند.

واقعاً جاي سؤال است كه چرا دولت سعودي فكري به حال اين وضع مني نمي‏كند البته انصاف بايد داد كه اين همه حاجي را اداره كردن سخت است، ولي امكان دارد كه ذبح قرباني‏ها را فقط در يك‌جا قرار دهند و متفرق ذبح‌كردن قدغن شود و يك سردخانه خيلي بزرگ نصب شود كه اين همه گوشت و پوست هدر و ضايع نشود و براي ممالك اسلامي فقير صرف شود و ممكن است كه از ممالك اسلامي براي چنين كاري استمداد كند و به هدر رفتن اين همه حيوان، اشكال براي دستورات اسلام نگردد تا علماء مجبور به جواب دادن باشند.

در مني آب بسيار كم است و ما خيلي زحمت افتاديم از بي‏آبي و نبود يخ رنج برديم لوله‏هاي آب كه دولت



89


سعودي كشيده كار را آسان كرده، ولكن سقاها كه آب را مي‏فروشند مجال نمي‏دهند.

ما هر وقت در مضيقه بوديم حاج رضا آب مي‏آورد چون كه به زبان عربي و هم به خُلق عربي، وارد بود و گاهي هم «حاج غلام‌علي سرابي» و دوستان ديگر، آب مي‏آوردند.

چادرهاي خوب را حمله‏دارها (كاروان‏دارها) اشغال كرده‏اند باقي چادرها به دست اشخاص ديگر است همه جاي مني حتي خيابان‏ها و كوه‏ها و دره‏ها قربانگاه است كه مانده و گنديده است. مي‏شود گفت كه همه جاي مني خون و گوشت و كثافت حيوانات است و آن بيابان همه عفونت است راستي كمي مانده بود كه ما مريض شويم ماشين در خيابان از روي جسد حيوانات رد مي‏شود و مي‏تركد و بوي بد برمي‌خيزد.

حاجي‏هاي ميانه كه با مهدي و طاهر مغازل بودند به ما نزديكند من خودم به چادر حاج جليل مختاري رفتم و حاج رحيم زنجاني را ملاقات نمودم و حاج كريم را نيز ديدم. يكي از رفيق‏هاي حاج ميرحجت تركي گم شده بود بردم به چادرشان رساندم.

از سرابي‏ها يكي در عرفات گم شد (حاج خانمي كه فاميل او بود شروع به گريه نمود و نوحه‏سرايي كرد دلداري داديم) آمديم و در مني پيدا شد و چند نفر از سرابي‏ها در



90


مني گم شدند بالاخره پس از زحمت زياد پيدا شدند.

ما نتوانستيم «مسجد خيف» برويم يكي از تأثرات در اين سفر همين است كه چرا موفق نشديم در آن مكان مقدس نماز بخوانيم.

آقاي «حاج مير اسماعيل طاهري» ( 1 ) را كه در مكه ملاقات كرده و ديدنش هم رفته بوديم در مني نيز ملاقات كرديم.

وارد مكه شديم (روز 12 بعدازظهر) فعلاً عمل واجب تمام شده فقط براي عمره مفرده مهيّا مي‏شديم، چونكه بعضي از علما براي اشخاص به عنوان نيابت مكه آمده‏اند عمره مفرده را احتياط واجب مي‏دانند.

با آقاي «حاج ميرزا علي لمسه‌چي» قرار گذاشتيم در روز 13 ذي‌حجه روز پنجشنبه با هم با يك ماشين به حديبيّه رفته و احرام بستيم و از آنجا آمده طواف و نماز و سعي و طواف نساء و نماز آن را انجام داديم و تمام كرديم.

در اين ايام در مطاف از كثرت ازدحام چهار نفر در نزديكي مقام ابراهيم ( عليه السلام ) زير دست و پا ماندند و تلف شدند (شايد اين قضيه مولمه در 13 ماه بود).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمين حاج سيد اسماعيل طاهري تَركي از روحانيون بسيار محترم شهرستان ميانه به شمار مي‌آمد. اوائل در شهر تبريز سكونت داشت و در "مسجد خال اوغلي" اين شهر اقامه نماز جماعت مي‌كرد. بعد به تهران آمد و جزو علما و وعظا پايتخت شد. بيانات شيوا و روضة دلنشيني داشت. او چند سال پيش چشم از جهان فرو بست و در بهشت زهراي3 تهران به خاك سپرده شد.

هيئت پزشكي ايران

همه امت‏هاي اسلامي هيئت پزشكي داشتند ايران هم در جدّه و مدينه و مكه مركز بهداشتي و درماني دارد. در مدينه منوره در يك‌جا در بالاي ساختمان سيد مصطفي (كه خروجي مي‏دهد) و در مكّه معظمه در دو جا يكي در «قراره» و ديگري در «شعب عامر» در نزديكي مكتب حسن جمال ما چند مرتبه براي زيارت آقاي دكتر معيري آنجا رفتيم و گاهي هم مراجعه بسيار جزيي داشتيم.

هيئت پزشكي بسيار ناتوان و غير مجهز بود هم از جهت دكتر و هم از نظر دارو حتي پرستارهاي ايراني جاي دكترها نشسته، كار مي‏كردند. و دوا هم فقط قرص‏هاي مسكن و قرص اسهال و مُليّن و ويتامين «ب» و «س» و... بود. همه انواع امراض را با اين قرص‏هاي اعجازآميز مداوا مي‏كردند و غالباً هم معاينه نمي‏كردند تا احتياج به دوا پيدا كنند.

در اين ميان بعضي از دكترهاي متدين بودند كه واقعاً مي‏خواستند خدمت نمايند مانند: آقاي دكتر معيري و دكتر يزدي (اسمش فراموش شده است به نظرم آقاي دكتر افضل يزدي بود) اينها قضاوت‏هاي ما مي‏باشد، در آن مقداري كه ما مراجعه كرديم نه قضاوت كلّي.

روزي آقاي دكتر معيري گفتند كه من در قراره هستم بياييد آنجا من هم بدنم دانه مي‏زد و آقاي حجتي از روز



92


ورود خسته و خواب‏آلوده به نظر مي‏آمد و حاج علي‌اصغر هم پايش زخم شده بود مي‏خواستيم مراجعه كنيم و مخصوصاً عطش زياد بود رفتيم آقاي دكتر معيري ما را ديدند و اظهار محبت كردند و دستور پانسمان پاي حاج علي اصغر را دادند و يك آمپول پني سيلين تجويز كردند و گفت كه سر مريض مي‏روم و برمي‏گردم. ما در اين ميان منزل آقاي حاج جليل مختاري كه نزديك بود رفتيم و باز برگشتيم و آقاي دكتر معيري برگشته بود من از مراجعه منصرف شدم چون خيلي ازدحام بود و خواستم كه با آقاي دكتر خداحافظي نمايم يك نفر كه پهلوي دكتر نشسته بود و نسخه مي‏داد به من پرخاش كرد، من گفتم: آقا من مريض نيستم مي‏خواهم با آقاي دكتر خداحافظي كنم و برگشتم. ضمناً آقاي دكتر هم از اين عمل خلاف اخلاق ناراحت شد. علاوه ما مهمان او و با دعوت او رفته بوديم ولكن چه مي‏توانست بكند.

خلاصه به نظر حقير كه اينها حاجي‏ها را در حساب آدم نمي‏آورند تا به مريضشان اعتنا نمايند و عاطفه و محبت كنند در ايران هنگام گذرنامه دادن و در فرودگاه هر چه تصور كنيد به حاجي اذيت مي‏كنند (با مقايسه با آنها كه اروپا و آمريكا مي‏روند) و در مكّه و مدينه هم همان‏طوري كه نوشتم و در برگشتن هم در فرودگاه جده ـ تهران و گمرك، مگر بعضي از دكترها و مأمورين



93


ديگر كه متدين هستند و خودشان طبق عقيده مي‏خواهند خدمت نمايند.

اين دكترها و مأمورهاي موذي تصور نمي‏كردند كه با پول همين حاجي‏ها به حج آمده‏اند و در واقع نوكر ملت هستند چنين ستمي در كجاي دنيا روا مي‏دارند هر كس اروپا و آمريكا برود كاملاً راحت و آسان مي‏رود و هر چه بخواهد پول مي‏برد ولي كسي مكه برود، مي‏گويند: چرا پول را مي‌بريد به عرب‏ها بدهيد با اينكه هر چه حاجي مي‏خورد غالباً از ايران مي‏برد نان، ماست، آب ليمو و دوا و شيريني‏جات.

ايراني‏ها رفته رفته ناراحت‏تر و مريض‏تر مي‏شوند و شايد غالباً در اثر آب يخ خوردن و زير پنكه نشستن و خوابيدن است و مي‏روند پيش دكترهاي مهربان! آنها با آغوش باز! و عاطفه! اعجاز مي‏كردند با يك قرص يا دو قرص متحدالحال معالجه مي‏نمودند.

پس از برگشتن از مني آقاي حجتي ناراحت بود پيش آقاي دكتر معيري رفتيم دواي مؤثري داد و برطرف شد من هم جوش‏هاي بدنم را گفتم، سه تا آمپول ويتامين را تجويز كردند كه دو تاي آن را زدم و يكي شكست و ضمناً گفت كه اين جوش‏ها در اثر حساسيت است، گفتم: پس شما چرا نداريد گفت شما هم كر نيستيد.

آنچه در مورد جمعيت خود ما مشاهده كرديم اين



94


است كه آقاي حاج ميرزا عبدالستار سرابي حقيقتاً خدمت مي‏كرد و زحمت مي‏كشيد و وضع او دلخراش بود حتي خوراك و استراحت نمي‏رسيد تمامي كارها به عهده او بود حتي مريضي آنان و دوا خوردن‏شان كه جدا قابل وصف نيست.

هيئت سرپرستي

ما معناي هيئت سرپرستي را درك نكرديم، زيرا بعضي از حجاج در مكه مراجعه كردند كه از پول وديعه به ما بدهند سرپرست گفت: به من مربوط نيست. ديگري مي‏گفت: اجازه صادر كنيد كه از مكه حركت كنيم مي‏گفت: به من مربوط نيست. ما مي‏خواستيم برويم و بپرسيم كه آقا پس شما چه كاره هستيد؟ و معناي سرپرست چيست؟ و چه وظيفه‏اي دارد يكي آمد، پول خود را صرف كند، گفتند: آقا به ما مربوط نيست. يكي مي‏خواست كه به دكتر دستور بدهند. مي‏گفتند: به ما مربوط نيست. خلاصه ما تا حالا معناي هيئت سرپرستي شاهنشاهي را نفهميديم و شايد خودش هم نفهميده است كه چه كاره است.

حجاج ايراني مخصوصاً آنها كه هنوز مدينه نرفته‏اند بسيار دلتنگ و ناراحت مي‏باشند مرتباً به مطوف‏ها مراجعه مي‏كنند و آنها هم مي‏گويند هنوز دولت دستور نداده است



95


و گاهي مي‏گفت: شما دعا كرديد «اَللّهُمَّ ارزُقنِي حَجَّ بَيتِكَ الحَرام» ( 1 ) خدا هم اجابت نموده چرا عجله مي‏كنيد.

به سوي مدينه

بالاخره 15 ذي الحجة الحرام عصر روز شنبه از مكه حركت كرديم تا ما چهار نفر ميانه‏اي اثاث را بياوريم سرابي‏ها جاها را گرفته بودند براي آقاي حجتي و حاج اصغر در عقب و براي آقاي حاج آخوند در وسط ماشين و براي حقير در جلو جا دادند. رفتم نماز را در مسجدالحرام خواندم و حركت نموديم و تا «بدر» آمديم در آنجا خوابيديم نفري يك ريال داديم روي تخت چوبي كه با ليف خرما وسطش بافته شده بود خوابيديم و صبح نماز را خوانديم و حركت كرديم تا به مدينه رسيديم.

از مدينه تا جدّه 420 كيلومتر است و از بدر تا مدينه 150 كيلومتر است، بدر جاي خوبي است و آب و برق دارد.

ما را در اول خياباني كه تازه احداث شده و «محلّه نخاوله» را قطع مي‏كند و از وسط ردّ مي‏شود و به «خيابان قب» متصل مي‏گردد، پياده كردند. ما با حاجي رضا و حاج مسيب و حاجي اباذر در عرفات و مني با هم بوديم قرار گذاشته بوديم كه در مدينه هم با هم باشيم خلاصه در مدينه هم در ساختمان تازه ساخت در نزديكي باغ صفا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. از دعاهاي ماه مبارك رمضان.

منزل عبدالمطلوب كه مدعي بود بر اينكه جعفري هستم، اطاق اجاره كرديم 20/260 ريال هر نفري 38 ريال تقريباً با حمام و مطبخ. باقي رفقاي ما در باغ فيروز كه در شمال مسجدالنبي‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) واقع است منزل كردند هر نفري 12 ريال دادند و هر يك اگر تخت مي‏خواستند يك ريال هم هر شب براي تخت بايد بدهند.

ميانه‏اي‏ها: حاج جليل مختاري و حاج كريم و حاج اسمعيل و حاج حسين ميانجي و حاج مير حجت تَركي با تَركي‏ها همه در باغ فيروز بودند و آقاي حاج شيخ هادي نيري در محلّه نخاوله در يك خانه‏اي منزل كرده بود.

ما منزلمان بهتر از همه بود، استحمام كرديم و راحت شديم.

مدينه شهر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

مدينه شهري است تقريباً نيمه قديمي ساختمان‏هاي بسيار قديمي، حتي مانند خانه‏هاي خشت و گلي دهات كه در اثر دود تنور و طبخ سياه شده و تيرها سياه گشته است، ما را هدايت كردند براي اجاره كردن به يك خانه زيرزمين و تيرپوش سياه شده، خلاصه ساختمان‏هاي اعياني قديم، طبق اُمَراءِ تُركِ قديم و خانه‏هاي خشتي اين جوري كه گفتم و ساختمان‏هاي مجلل جديد چند طبقه، همه در مدينه به چشم مي‏خورد حتي در نزديكي روضه



97


حضرت رسول‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خانه‏هاي خشتي هست.

مدينه شهر خاطرات است كه پر از حوادث و قدم به قدم براي آشنايان به تاريخ اسلام جاي تذكر است. خاطرات تلخ و شيرين، خاطرات پر از افتخار و عظمت، شهري است كه در صدر اسلام مركز وحي، مركز قدرت اسلامي، مركز نيروهاي كوبنده امپراطوري روم و ايران، مركز نشر احكام اسلام و...

مدينه يك ظاهري آن‏چنان نامنظم و مخروبه و اين چنين باطني دارد، پر از حماسه و مجد. بايد نشست و بر اين خرابه‏ها اشك ريخت و ناله كرد و يا افتخار نمود و خنده كرد.

قبور سرداران اسلام و مسلمين در اينجا نورافشاني مي‏كند: قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قبر چهار امام معصوم: امام حسن مجتبي و امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق ( عليهم السلام ) و قبر حضرت فاطمه(سلام الله عليها) بانوي اسلام و فاطمه، مادر حضرت امير ( عليه السلام ) و همچنين بزرگان اسلام از شهداي احد و...

ما در مدينه روحاً بسيار راحت بوديم كانّه يك انس مخصوصي با آن آب و خاك داشتيم. گويا وطن اصلي ما بوده است كه حَظ مخصوصي و التذاذ ويژه در روح خود احساس مي‏نمايم كه نمي‏توانم وصف نمايم. گويا ديوارها و خيابان‏ها و خانه‏ها و ساكنين شهر با ما ارتباط دارند و با



98


ما سخن مي‏گويند آري «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شغفن قَلبِي وَلكِن حُبَّ مَن سَكَنَ الدِّيار».

زيارت حرم رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

پس از اينكه غسل كرديم و راحت گشتيم آماده زيارت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شديم. از مقابل منزل يك بازارچه رو باز يا يك خيابان كم عرض هست كه راه است از منزل ما تا مسجدالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين طرف و آن طرف دكان‏ها، پاساژها و ساختمان‏هاي مجلل وجود دارد كه براي اجاره دادن ساخته شده است.

ميدان جلو مسجد در طرف غرب كه چند بازار به همان ميدان متصل مي‏شود و مي‏رسد به ميدان خوار و بار فروش كهنة شهر كه به وسيله يك بازار به آن ميدان نو وصل مي‏شود. بازارها تنگ و پر از اجناس است و از همان ميدان جديد خيابان امتداد دارد تا به ميدان طرف شمال مسجد كه بسيار وسيع است و اطرافش آباد و ساختمان مجلّلي است و همان خيابان از طرف شرق مسجد نيز دور مي‏زند كه يك فلكه مانندي را دور حرم مطهر تشكيل مي‏دهد.

به هر حال وارد مسجد النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شديم (از باب السلام وارد شديم) مسجد بسيار بزرگ است ستون‏هاي رنگي دارد، رنگ‏هاي زرد، شبيه به قهوه‏اي دارد كمي



99


نزديك روضه مباركه مي‏رويم به ستون‏هايي مي‏رسيم كه بالاي آن نوشته است «حدّ مسجد النبي‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » و يك محرابي است بعداً منبر، بعداً محراب رسول‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) محراب اول را نفهميديم و در آنجا «استوانه عائشه» و «استوانه توبه» به چشم مي‏خورد (كه استوانه ابولبابه نيز گويند) در ميان اين حدّ، ستون‏هايي ديده مي‏شود كه رنگ سفيد در آن نقش شده است احتمال مي‏رود كه مسجد اصلي همين باشد تا اينكه مسجد توسعه داده شده است.

روضه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ضريح بزرگي است كه حجره مطهر رسول الله‏‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه قبر شريف در آن است با قبر ابي‏بكر و عمر و حجرات ازواج النبي‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خانه فاطمه(سلام الله عليها) را محيط است (حسب ظاهر كه گفته مي‏شود. ولي حقيقت آن است كه حجرة بعضي از ازواج بيرون و در طرف قبله روضه واقع است و خانه فاطمه(سلام الله عليها) همان مدفن حضرت رسول‌ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است).

ابن سعود، مسجد را بسيار بزرگ كرده است (بنا به فرمايش آقاي «حاج شيخ عبد الحسين فقيهي رشتي» ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. آيت‌الله شيخ عبدالحسين فقيهي رشتي متولد 1321ه‍ .ق در نجف فرزند آيت‌الله شيخ شعبان گيلاني يكي از علماي سرشناس و محترم استان گيلان به شمار مي‌آمد. او پس از سال‌ها خدمت فرهنگي، ديني، در آبان 1368ه‍ .ش چشم از جهان فرو بست و در يكي از حجرات صحن بزرگ حرم حضرت معصومه3 به خاك سپرده شد. شرح حال وي در جلد 17 ستارگان حرم، ص71 آمده است.


| شناسه مطلب: 78005