بخش 4

پنجشنبه 29 شهریور شنبه 31 شهریور عصر روز عرفه سرزمین منی، خدا، ابراهیم، اسماعیل، مأموریت، شیطان یکشنبه 1 مهر دوشنبه2 مهر

گرنه اين مناسك، آداب و ترتيبي بيش نيست.

كعبه، اين خانه مكعب شكل‌، تنها خانه‌اي است، مكاني است و نقطه‌اي است كه هر سال يك‌بار، همگان را گرد خود جمع مي‌كند و هيچ ديني نه يهود، نه نصارا، نه بودا، چنين مناسك و دعوتي ندارد. آن‌گاه آدميان فوج‌فوج، گرد اين خانه حلقه مي‌زنند و با خداي خانه به گفت‌وگو مي‌نشينند.

به داخل حجر اسماعيل ( عليه السلام ) مي‌روم. زير ناودان طلا، همه كساني را كه التماس دعا گفته‌اند، ياد مي‌كنم، براي همه دعا مي‌خوانم، استغفار مي‌طلبم و چشم به ناودان مي‌دوزم. در طرف راست ناودان، روي پرده سياهِ خانه، با خط طلايي، آيه‌اي از قرآن نوشته شده: {نَبِّئْ عِبادي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيم‏}؛ «اي پيامبر! بندگانم را آگاه كن كه آمرزنده مهربان منم». (حجر: 49) و در سمت چپ، باز هم آيه‌اي ديگر و بشارتي ديگر (وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ)؛ «و چون بندگانم از تو درباره من بپرسند، به آنها بگو من به ايشان نزديكم». (بقره: 186)

اينجا نوميدي كفر است، اينجا نوميدي بي‌معناست و به راستي، «نوميد مردمان را معادي مقدر نيست».



76



77


پنجشنبه 29 شهريور

هيچ چيز در مسجدالحرام مانند طواف، آدمي را به خدا نزديك نمي‌كند. حس كسي را داري كه محبوب و معشوقش در ميانه نشسته ‌است و وي دورش مي‌گردد. كمي برگشتن، پشت كردن و به هم خوردن تعادل شانه‌ها، طواف را باطل مي‌كند. پس دل يكسره به او بسپار حضور قلب، به گرد او بگرد، بگرد و بگرد!

نماز مغرب را در مسجدالحرام مي‌خوانم. قصد خروج از مسجد را دارم كه باران مي‌گيرد؛ باراني تند و درشت و يكريز. مردم دسته‌دسته به صحن هجوم مي‌آورند، عده‌اي طواف مي‌كنند. عده‌اي در رواق‌ها ايستاده‌اند و دعا مي‌خوانند. به طبقه دوم مي‌روم. دوست دارم سيل خروشان مردم را زير باران رحمت الهي ببينم. رو به ناودان طلا مي‌ايستم. همگان با صداي بلند تهليل مي‌گويند و



78


خدا را شكر مي‌كنند. مناجات اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) را زمزمه مي‌كنم: «مَولايَ يا مَولايَ أَنتَ الْمالِكُ وَاَنَا الْمَمْلوكُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلوكَ إلاَّ الْمالِكُ...».

مسجدالحرام، خانه خدا، ناودان طلا، ماه رجب، نخستين شب جمعه ماه رجب؛ ليلة‌الرغايب. هر كس اين شب عزيز را احياء بدارد و با تهجد به صبح برساند، به‌ويژه در كنار خانه خدا، عبادت او هم‌پاي آن فرشتگاني است كه ساعتي به اذان صبح مانده، بر زمين بطحاء فرود مي‌آيند و به طواف خانه دوست مي‌پردازند. خداي من! همه چيز براي خوبي مهياست اگر، اگر... ابر چشمانم با ابر آسمان‌ها هم‌‌نوا مي‌شود و باريدن مي‌گيرد.

امشب را بايد در اين خانه به صبح بياوري، شايد عبادت تو در كنار عبادت فرشتگان مقرب پذيرفته شود، شايد و هزار اي كاش!

اي خداوند كعبه! چه مي‌شد اين بنده حقير، مأموم آن امام آزاده‌اي ‌بود كه چون در ماه رجب معتمر گشت، شب و روز خود را به سجده و زمزمه اين ذكر سپري كرد:

اِلهي! عَظُمَ ‌الذَّنبُ مِن عَبدِكَ فَليَحسُنِ العَفوُ مِن عِندِكَ.(1)

خداي من! چه بزرگ است گناه بنده تو و چه زيباست گذشت از سوي تو!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ذكر علي‌بن‌الحسين ( عليه السلام ) آن هنگام كه معتمر شده‌ بود در ماه رجب.

آه اي خداي من! اگر تو اعمالم را نپذيري، آن‌گاه كه پس از دميده‌ شدن صور اسرافيل فرياد برآورند: «اين ‌الرجبيون؟!»، چه بگويم كه من خود را در برابر معتمري چون علي‌بن‌الحسين ( عليه السلام ) اين بزرگ‌مرد عرصه عبادت، معتمر نمي‌دانم.

اي كاش اين رغايب، ‌اين شب آرزوها و خواستن‌ها هرگز به پايان نرسد كه من خواسته‌اي دارم بزرگ! من از دوست غير دوست نخواهم كه هر خواسته‌اي غير او زياني بزرگ است. خداي من! به كدامين عمل، لياقت يافتم امشب را در كنار خانه تو به سر آورم؛ خانه‌اي كه به ‌يقين، مولايم؛ يگانه دهر؛ منتَظَرِ زمان، امشب را در كنار آن به عبادت مشغول است.

مولاي من! در كدامين گوشه اين حريم، سر بر سجده عبادت نهاده‌اي؟ روي بنما كه اين شب خواسته‌ها، بي‌تو شب هجري بيش نيست.

ز در درآ و شبستان ما منور كن

هواي مجلس روحانيان معطر كن

حافظ

چشمم چون ابرهاي مكه مي‌بارد. خدايا! باران، خانه تو، ماه رجب، ليلة‌الرغايب، به كدامين عمل لياقت يافتم مرا به خانه خود دعوت كني؟! چه بسا لياقتي در كار نباشد و



80


همه لطف باشد و مرحمت تو، كه همين‌گونه نيز هست و من در خود لياقتي نمي‌بينم. پروردگارا! به لطفت سوگند كه اين لطف را از من مگير!

چشمانم هم نواي ابرهاي مكه مي‌نالد و مي‌بارد و من چون وادي «غير ذي‌زرع»، نزول باران رحمتت را در برمي‌كشم. از پله‌ها پايين مي‌آيم و به خيل طواف‌كنندگان مي‌پيوندم. باران چنان شديد مي‌شود كه بيشتر طواف‌كنندگان، از صفوف طواف بيرون مي‌آيند. ده نفر بيشتر نيستيم كه طواف مي‌كنيم. پرده باران خورده كعبه را مي‌گيرم و روي زمين مي‌نشينم.

بوي عطر پرده مستم مي‌كند و صداي گريه‌ام بلند مي‌شود. چند نفر از هم‌وطنانم نيز كنار من مي‌نشينند و صداي گريه‌مان در هم مي‌آميزد. تمام لباس‌هايم خيس است، حالي دارم نگفتني، هرگز در طول عمر خود چنين حال خوشي نداشتم. آرزو دارم هرگز اين ساعت‌ها و اين حال خوش به پايان نرسد! بر مي‌خيزم و به پشت مقام ابراهيم ( عليه السلام ) مي‌روم. تا مچ پايم داخل آب مي‌رود. پشت مقام هيچ‌كس نيست و من پس از اين طواف باران‌خورده به نماز مي‌ايستم. سجده بر آب را تجربه‌ مي‌كنم، پيشاني‌ام در آب فرو مي رود. خداي من، اين حال را برايم مكرركن! پس از نماز دوباره به طواف مي‌روم. اين شب را بايد با طواف به سر آورد. بار خدايا، مرا درياب!


81


شنبه 31 شهريور

ساعت 7 بامداد: رهسپار زيارت دوره در مكه مي‌شويم، نخستين زيارتگاهمان قبرستان ابوطالب ( عليه السلام ) است؛ مدفن عبدمناف، عبدالمطلب، ابوطالب، خديجه(ها) و پسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) . در كنار اين قبرستان براي همه درگذشتگان طلب مغفرت و آمرزش مي‌كنم و از ياران صديق پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، كه سال وفات آنان چنان بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گران آمد كه آن سال را «عام‌الحزن» ناميد، شفاعت مي‌طلبم. اينجا مزار همان ياران مخلص است؛ «خديجه»؛ شريك، يار، غمخوار، نخستين زن مسلمان، همو كه همه دارايي خود را براي نشر اسلام بخشيد و «ابوطالب»؛ عمو، پدر، ياور، پدر بهترين ياور، همو كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دشوار‌ترين سال‌هاي عمر خويش را در شعب او و به حمايت او تاب



82


آورد. خداوندا! بر بهترين ياران پيامبر درود فرست و ما را از شفاعت آنان بي‌نصيب مفرما و روح آنان را در اعلي عليين متنعم گردان!

ساعت 8:30 بامداد: به طرف جبل‌الثور آمديم. جبرئيل، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از قصد كفار مكه آگاه كرد. پيامبر فرمان يافت شبانه از مكه خارج شود، و علي ( عليه السلام ) بر بستر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، آرميد. آن‌گاه آية (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي



83


نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) (بقره: 207) در شأن علي ( عليه السلام ) ، نازل شد.

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همراه ابوبكر به غاري در جبل‌الثور درآمد و «بخشاينده‌اي كه تار عنكبوت را سد عصمت دوستان كرد» ( 1 )، جنود ناديدني خود را براي ياري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرستاد و حضرت خطاب به ابوبكر گفت: (لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا) و آن‌گاه (فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) و عنكبوت آن (بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها) به ياري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و (كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيا) (توبه: 40) ساعت به ساعت بر گرماي روز افزوده مي‌شود و ما از جبل‌الثور رهسپار عرفات مي‌شويم.

ساعت 9 بامداد: عرفات؛ سرزميني گرم و سوزان با شن‌هايي نرم و گداخته. عرفات؛ سرزميني است داغ و تفتيده كه هيچ ندارد، فقط صحرايي است يادآور صحراي محشر، بي‌هيچ منزل‌گاهي، ‌بي‌هيچ استراحت‌گاهي. شايد به اين دليل است كه حجاج امر شده‌اند، در اينجا درنگ كنند، به خود بينديشند، به خود بيايند و آن‌گاه راهي مكه شوند كه «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه». پس زائران بايد نخست به خود بپردازند، آن‌گاه به خداي خود و به تعبير دكتر علي شريعتي:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كليله و دمنه، تصحيح عبد‌العظيم قريب، ص2.

از كعبه ناگهان در عرفات؛ (إِنَّا لِلَّهِ) و از عرفات به سوي كعبه، منزل به منزل، در بازگشت؛ (إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) پس عرفات، آغاز است؛ آغاز آفرينش ما در جهان.(1)

ريشه عرفات، از عرفه است؛ يعني شناخت. مي‌گويند: آدم و حوا پس از هبوط و سرگرداني در زمين، در اين منطقه يكديگر را شناختند. همچنين، نقل است جبرئيل در اين سرزمين، مناسك و مراحل سلوك الي الله را به آدم ( عليه السلام ) آموخت. در حج تمتع، حجاج در روز نهم ذي‌الحجه (روز عرفه)، در اين مكان درنگ مي‌كنند، نماز ظهر و عصر را مي‌گزارند و به مكه باز مي‌گردند. عرفه، بيرون از حريم حرم قرار دارد. ازاين‌رو، حجاج فرمان يافته‌اند پيش از حاجي‌شدن، به بيرون حرم بروند، خود را تزكيه كنند، خود را با عبادت پاك سازند، آن‌گاه دوباره خود را به حرم برسانند. براي همين تزكيه‌شدن است كه در روايت‌ها آمده است: هيچ‌كس نيست كه در روز عرفه در عرفات حضور يابد و گناهش بخشوده نگردد و حاجت‌روا نشود. پس تو اي حاج! عرفه را بشناس و خودت را نيز! آن‌گاه خواهي ديد كه چگونه خدايت، خود را به تو خواهد شناساند. اي حاج! اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تحليلي از مناسك حج، ص 103.

دم را درياب كه تو در عرفه، دوباره از مادر زاده خواهي شد به همان پاكي و معصوميت. چشمانت را با خون دل بشوي، نگاهت را پاك كن، بي‌شك، او را خواهي ديد. مي‌گويند او در روز عرفه بر خاك عرفات سر بر سجود مي‌نهد و خداي جهانيان را مي‌ستايد؛ آنكه جهان در انتظار اوست. سلام هيچ سلام‌دهنده‌اي را بي‌پاسخ مگذار، شايد او يوسف زهرا(ها) باشد كه سر از پرده غيبت برون آورده است.

در عرفات، كوهي به نام «جبل‌الرحمة» وجود دارد كه مي‌گويند ابراهيم حنيف و هزار پيامبر ديگر بر فراز آن نماز خوانده‌اند. اين كوه با ستوني سنگي، بر فراز عرفات خود‌نمايي مي‌كند. حسين ( عليه السلام ) در كنار همين كوه مناجات عرفه را در گوش زمين و زمان زمزمه كرد، چنان‌كه اگر گوش جان به خاك عرفه بسپاري، هنوز نواي حزين او را خواهي شنيد.

عصر روز عرفه

«سيد‌الشهدا ( عليه السلام ) ، از خيمه خود بيرون آمدند، با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان؛ با نهايت تذلل و خشوع. پس در جانب چپ كوه ايستادند و روي مبارك را به سوي كعبه گردانيدند و دست‌ها را برابر رو برداشتند، مانند مسكيني كه طعام طلبد و اين‌چنين آغاز فرمودند: اَلحَمدُ



86


لله الَّذِي لَيسَ لِقَضائِهِ دَافع وَلا لِعَطائِهِ مَانِع».(1)

عرفات، سرزمين غريبي است. در شأن اين سرزمين، همين بس كه امام حسين ( عليه السلام ) ، وارث آدم، دعاي عرفه را در اين مكان خواند.

عده‌اي عكاس عرب، با شتران بزك كرده، حجاج را براي گرفتن عكس فرا مي‌خوانند. از كنار آنها عبور مي‌كنيم و پاي در قدمـگاه حسين ( عليه السلام ) ، از جبل‌الرحمة بالا مي‌رويم. بر فراز اين كوه نماز مي‌خوانيم. در دل آرزو مي‌كنم روز نهم ذي‌الحجه هنگام اوج‌گيري آفتاب، به اين سرزمين درآيم و با غروب خورشيد، رهسپار مشعر شوم. بايد روز عرفه اينجا بود، خود را شناخت، حسين ( عليه السلام ) را دريافت و آن‌گاه به خداي كعبه انديشيد.

ساعت 9:45؛ مشعر: محل شعور، سرزمين مزدلفه، قرارگاه حجاج پس از عرفات، محل گزاردن نماز مغرب و عشاء و صبح روز دهم، محل و جمع‌آوري سنگ براي دفع شياطين، سرزميني سنگلاخ. آري، شعور از پس شناخت مي‌آيد و تا شناختي نباشد، شعوري در كار نيست. نخست خودت را بشناس، آن‌گاه خدايت را درياب؛ اين روال حج است. شب عيدت را صرف بيتوته جمع‌آوري سنگ‌ريزه كن كه فردا مأموريت مهمي داري! اگر امشب را دريابي، همه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مفاتيح‌الجنان، ترجمه: شيخ عباس قمي، ص 531.

عمر آسوده‌اي. اگر چونان ابراهيم، مسلح به سوي شيطان بروي، ديگر قصد تو نخواهد كرد. از آرامش شب و تاريكي‌اش استفاده كن و فردا؛ روز بزرگ، روز عيد، فقط از آن خدا باش. سلاحت را اينجا بجوي، با همان ويژگي‌هايي كه گفته‌اند؛ گرد، صيقلي، كوچك‌تر از گردو! براي دشمني چنان بزرگ،‌ بايد سلاحي محكم داشت؛ از جنس سنگ. هنگامي كه وقت مي‌گذاري تا سنگ جمع كني، بينديش كه چرا؟ آن‌گاه بزرگي و شكوه اين مبارزه را خواهي يافت. تمام شب را سلاح جمع مي‌كني تا روز رو در روي دشمن بايستي. همين كار را در زندگي روزمره‌ات، خارج از مكه نيز بكن؛ شب به تهجد و جمع‌آوري سلاح با عبادت بپرداز و روز به پيكار با شيطان؛ همو كه به عزت پروردگار سوگند خورد همه را گمراه كند، مگر پرستندگان خالص را. پس سنگ جمع كن و بينديش تا خالص شوي مخلص شوي! آن‌گاه شيطان براي هميشه از تو نوميد مي‌گردد.

ساعت 10:30 به سرزمين مني مي‌رسيم؛ زميني گسترده با چادرهاي فراوان. اين چادرها، هر سال در موسم حج، حدود دو ميليون زائر را در خود جاي مي‌دهد. چادرهاي سپيد مني در لابه‌لاي كوه‌ها، ‌مناظر بديعي را به‌وجود آورده است. از خياباني عبور مي‌كنيم. در هر دو طرف خيابان، اين چادرها برپاست. درسمت چپ، «مسجد الخيف» قرار دارد. گويند: ابراهيم ( عليه السلام ) و بسياري از پيامبران



88


در اين مسجد نماز گزارده‌اند. به دليل بسته بودن مسجد، نمي‌توانيم به آنجا برويم. اتوبوس‌ها از زير پل دور مي‌زنند، سه جمره در پيش است؛ جمره اولي، جمره وسطي و جمره عقبي. آيا اينها نماد شيطان هستند؟! اينها كه هيچ نيستند، تنها سه ستون آجري فقط همين!

حاجيان بايد در اين مكان، به سنت ابراهيم ( عليه السلام ) ، در برابر هر شيطاني بايستند، نه بگويند و سنگي پرتاب كنند. هر بار هفت سنگ، در مجموع هفتاد سنگ. «در نخستين حمله، آخرين شيطان،‌ عَقَبي را بزن، آخري كه افتاد، اولي و دومي ديگر قادر نيستند، بر روي پاي خود بايستند. اين آخري‌ است كه اولي و دومي را بر پا مي‌دارد.» ( 1 ) پس از آن حاجيان رهسپار قربآن‌گاه مي‌شوند، قرباني مي‌كنند و حج و عيد خود را جشن مي‌گيرند.

سرزمين مني، خدا، ابراهيم، اسماعيل، مأموريت، شيطان

اسماعيل ( عليه السلام ) دراز مي‌كشد، ابراهيم ( عليه السلام ) در چشمان پسر با دقت مي‌نگرد، مي‌خواهد بداند پسر از ته دل گفته: (يا اَبَتِ افعَل مَا تُؤمَر) (صافات: 102)، يا ترس وجود او را فرا گرفته است. اسماعيل نگاه از نگاه پدر مي‌گيرد و مي‌گويد: پدر! آنچه را مأموري انجام بده، چرا ترديد داري؟

ـ نمي‌ترسي، مطمئني؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تحليلي از مناسك حج، صص141ـ142.

ـ هيچ‌گاه اين‌قدر مطمئن نبودم. دستانم را ببند، به چشمانم نگاه نكن، يك لحظه بيشتر نيست و رستگاري ما در گرو اين يك لحظه است. پدر! نگاهم نكن! با نگاه تو من هم سست مي‌شوم. خودت كه ديدي، مادر را به زور راضي كردم در پي ما نيايد. زود باش اگر خيلي دير كني، ممكن است او نيز از راه برسد و ديگر نتواني وظيفه‌ات را انجام دهي. تو را به خدا زود باش پدر!

بغض گلوي ابراهيم ( عليه السلام ) را مي‌فشارد. سكوت مي‌كند تا اسماعيل ( عليه السلام ) صداي لرزان او را نشنود. با ريسماني كه همراه آورده است، دست و پاي اسماعيل ( عليه السلام ) را مي‌بندد، سرش را رو به آسمان بلند مي‌كند، سكوتي مبهم فضا را آكنده است. ابراهيم ( عليه السلام ) خنجر از نيام مي‌كشد. تيغه تيز خنجر زير نور آفتاب برق مي‌زند. اسماعيل ( عليه السلام ) رويش را از پدر برمي‌گرداند، نمي‌خواهد با نگاه كردن، اين پيامبر دل‌سوخته خدا را عذاب دهد. ابراهيم خنجر را در مشتش مي‌فشارد، زانو مي‌زند و با صدايي خش‌دار، آرام مي‌گويد: اسماعيل، پسـرم! آماده‌اي؟ اسماعيـل ( عليه السلام ) بدون آنكه پشت سرش را نگاه كند، محكم پاسخ مي‌دهد: بله، پدر!

ابراهيم ( عليه السلام ) با دست چپ گردن پسر را بالا مي‌آورد، اشك امانش را مي‌برد. يادش مي‌آيد چقدر براي به دنيا آمدن اين فرزند، منتظر بوده و خداوند اسماعيل را در پيري به او ارزاني داشته است. حال بايد او را قرباني كند؛



90


زيرا خدايش اين‌گونه خواسته است. خنجر را بر گلوي اسماعيل ( عليه السلام ) مي‌نهد، ناگهان مردي فرياد مي‌زند: نه، نه. ابراهيم اطرافش را مي‌نگرد. مرد در جمره اولي ايستاده است و مي‌گويد: ابراهيم! من فرشته خدا هستم. اين كار را نكن! تو نبايد فرزندت را قرباني كني،‌ ابراهيم در صورت مرد دقيق‌تر مي‌شود، ناگهان خنجر را مي‌اندازد دستش را بر زمين مي‌كشد، نخستين سنگي را كه به دستش مي‌خورد، بر‌مي‌دارد و با صداي بلند مي‌گويد: پناه مي‌برم به خدا از [شر] تو و سنگ را به سوي او پرتاب مي‌كند و مرد محو مي‌‌شود. ابراهيم ( عليه السلام ) ، دوباره به فكر فرومي‌رود. اين بار شيطان در مكان جمره وسطي ظاهر مي‌شود و مي‌گويد: «ابراهيم منصرف شو، خدايت تو را فريب مي‌دهد!» ابراهيم ( عليه السلام ) اين‌بار ترديد نمي‌كند، سنگي بر‌مي‌دارد، به سوي او پرتاب مي‌كند و شيطان نيست مي‌شود.

ابراهيم ( عليه السلام ) ، خنجر برگلوي اسماعيل ( عليه السلام ) مي‌نهد. ديگر بار، شيطان در جمره عقبي ظاهر مي‌شود و مي‌گويد: «ابراهيم! اين كار را نكن، پشيمان مي‌شوي!» ابراهيم ( عليه السلام ) به سرعت خنجر را بر زمين مي اندازد و سنگي پرتاب مي‌كند. شيطان نابود مي‌شود و ابراهيم مي‌ماند؛ پيروز و سرفراز.

خليل‌الرحمن، بار ديگر خنجر بر گلوي پسر مي‌گذارد،



91


بسم‌الله مي‌گويد، خنجر را مي‌كشد، ولي نمي‌برد، دوباره مي‌كشد، باز هم نمي‌بُرَد.

ـ چرا خنجر نمي‌برد؟! خودم آن را تيز كردم.

آن را بر سنگ مي‌كشد، سنگ دو پاره مي‌شود... . دوباره خنجر را بر گلوي اسماعيل ( عليه السلام ) مي‌نهد، بسم‌الله الرحمن الرحيم مي‌گويد و مي‌كشد، ولي باز هم نمي‌برد... . ناگهان سكوت وهم‌انگيز مني با صداي خوش جبرئيل در هم مي‌شكند. ابراهيم و اسماعيل هر دو نيم‌خيز مي‌شوند و جبرئيل را مي‌بينند كه مي‌گويد: سلام بر ابراهيم! من فرشته خدا جبرئيل هستم. خداوند من بر تو و پسر بزرگوارت درود مي‌فرستد و اين گوسفند را به عنوان هديه براي تو فرستاده است تا آن را به جاي فرزندت قرباني كني. بشارت باد شما را كه خداوند، قرباني شما را پذيرفت و شما را از رستگاران و درست‌كرداران قرار دارد! چه بسيار آدمياني كه به پيروي از شما در اين مكان، شيطان مغضوب را رمي و به ياد قرباني بزرگِ مني، اسماعيل ( عليه السلام ) قرباني خواهند كرد.

ساعت 11 جبل‌‌النور؛

«يا نورَ النّور يا مُنَوّر ‌النّور يا خالِقَ النّور يَا نورُ يا قُدّوس يا اَوَّلَ الاَوَّلينَ وَيا آخِرَ الآخِرين».

جبل‌النور، غار حراء، مهبط وحي، همين رو به‌روست، پشت آن ساختمان‌هاي بلند و سر برآورده. به آن بالا



92


بنگريد و چشم‌هايتان را با نور شست‌وشو دهيد!

با چند تن از دوستان تصميم مي‌گيريم به بالاي جبل‌النور برويم. گرماي هوا طاقت فرساست، خيلي‌ها در اتوبوس مي‌كوشند ما را منصرف كنند، ولي مگر مي‌شود تا اينجا آمد و غار حرا را نديده، بازگشت؟ نه، من كه نمي‌توانم. دوستان هر چه آب در بطري‌هايشان بود، به ما دادند و ما به راه افتاديم. گرما با سرعت به ما هجوم مي‌آورد، ولي ما مصمم بوديم اين راه را تا پايان برويم. بطري‌هاي آب در همان نيم ‌ساعت اول تمام شد. قسمت‌هايي از راه به دست افرادي از كشور پاكستان به صورت پله پله درآمده بود و عبور بسيار راحت بود. بر فراز كوه كه رسيديم، هيچ نديديم. عده‌اي در حال بازگشت از غار بودند. از آنها پرسيديم چگونه مي‌توان به غار رسيد؟ گفتند: بايد از جانب ديگر كوه چند متري پايين برويد، از آنجا غار پيداست. به همان جانب به راه افتاديم.

واي خداي من! تنها دو تخته سنگ بر روي هم افتاده‌، معبد و عبادتگاه برترين خلق خداست؟! يك‌باره همه شكوه و عظمت ديرها و معابد بزرگ تاريخ از نظرمان محو شد. در سايبان دو تخته سنگ نيز مي‌توان خدا را يافت، همان‌گونه كه حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يافت.

اينجا ديگرآدمي مالك چشم‌ها و اشك‌هايش نيست. هر چند اينجا هيچ‌گونه مصيبتي روي نداده كه ديدگان، اشك بار



93


باشد و مرقد نبي و وليي نيست، ولي همين‌جاست كه خدا با برگزيده خود سخن مي‌گويد؛ غار حراء بر فراز جبل النور.

آنچه آرزوي ديدارش را داشته‌ام و در اين ظهر سوزان تابستان، به شوقش راهي دشوار را درنورديده‌ام، دو تخته‌سنگ بيش نيست. به راستي چه چيز دلم را شيفته اين سادگي مي‌كند؟! بي‌ترديد، دليل اين همه شگفتي، معنويت حاكم بر اين مكان است و هاله‌اي از الوهيت كه همچنان برفراز آن مي‌درخشد.

كوهستان خاموش است. گويي هنوز مدهوش نيايش‌هاي غريبانه مردي است كه دور از نيستان خويش، ني‌وار، سوگ سوزناك جدايي سر داده و با معبود خود راز و نيازي عاشقانه دارد.

سكوت ارمغان اين كوهستان خاموش به زوار شيفته خويش است. شيفته اين مكان مي‌شوم و خدا را به بزرگي مي‌ستايم. عرق از پيشاني مي‌گيرم و لحظه‌اي در سايه‌سار غار مي‌نشينم. يك‌باره صداي الله‌اكبر مؤذن مسجد نزديك جبل النور، فضاي كوه را پر مي‌كند. نگاهي به ساعتم مي‌اندازم، صعودمان يك ساعت طول كشيده است. چهار مرد عرب نيز براي زيارت به اين مكان آمده‌اند كه با شنيدن صداي اذان، يكي از آنها به عنوان پيش نماز مي‌ايستد و سه نفر ديگر زير آفتاب گرم ظهر به او اقتدا مي‌كنند و نمازشان را به جماعت مي‌گزارند. كمي منتظر



94


مي‌شويم تا آنها نمازشان را بخوانند. با رفتن آنها سكوت، دوباره به كوهستان باز مي‌گردد. با باقي‌مانده آب بطري وضو مي‌گيريم و تك تك در سايه‌سار غار، رو به خداي كعبه به نماز مي‌ايستيم. از لابه‌لاي سنگ‌هاي مقابل دهانه ورودي غار، باد خنكي صورتم را نوازش مي‌دهد. كمي جلوتر مي‌روم تا خنكاي آن را به جان دربركشم كه از آنجا مناره‌هاي بلند مسجد الحرام را مي‌بينم.

از غار بيرون مي‌آيم. با خود مي‌انديشم شايد سكوت اين كوه دورافتاده و بي‌سكنه، محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از شنيدن صداي جبرئيل به هراس مي‌افكند؛ هراسي كه محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به دريافت دو لقب {اَيُّهَا المُدَّثِّر}(1) و {اَيُّها المُزَّمِّل}(2) مفتخر ساخت، چنان‌كه خود مي‌گويد: «وقتي نخستين نداي جبرائيل را شنيدم، از غار بيرون آمدم و عظمت او را چنان ديدم كه گويي پايي در مشرق و پايي در مغرب داشت. اگر تمامي درياهاي عالم مُركب شوند و تمامي درختان جهان قلم، نمي‌توانم عظمت او را بيان كنم».

قرآن همراهم را مي‌گشايم و شروع به خواندن مي‌كنم: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ) (علق: 1)؛ اولين آيه وحي شده به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نشانه‌اي كه به آدمي درس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نك: مدّثرّ: 1.

2. نك: مزمّل: 1.

خودشناسي مي‌دهد كه از كجا آمده است و آمدنش بهر چيست؟ آري، محمد در اين كوهستان بكر و دورافتاده، نخست به نفس خويش و سپس به خداي خود عارف گشت. چه مكان عجيبي است اينجا، چند تخته سنگ و اين همه معنويت؟!

بسياري از كساني كه التماس دعا گفته‌اند، در برابرم مجسم مي‌شوند و از خداوند براي همه آنها طلب خير مي‌كنم.

ساعتي بر فراز جبل‌النور مي‌مانيم و سپس با بوسيدن سنگ‌هاي قدمگاه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عزم، بازگشت مي‌كنيم. تمامي راه بازگشت در سكوت مي‌گذرد و من تنها به مهماني خداوند مي‌انديشم. كه اين‌گونه دعوتمان كرد و برفراز دورافتاده‌ترين كوه‌هاي جهان، خواني برايمان گسترد كه گمان نمي‌كنم كساني كه درخنكاي شب، آن راه را پيموده‌اند، چنين بهره و نصيبي برده باشند.

خداوندا! تو برفراز جبل‌النور با ما چه كرده‌اي كه ديگر اين آفتاب سوزان ظهر تابستان، برجانمان كارگر نيست؟

خداوندا! تو را سپاس كه سوري چنين شكوهمند و سفره‌اي چنين گسترده براي ما تدارك ديدي و پايمان را به خانه‌اي گشودي كه ديگر از آن گزيري نيست. خوشا خانه‌اي كه صاحبش تويي و خوشا ميهماني‌اي كه تو ميزبانش باشي!



96


صنما تو همچو شيري، من اسير تو چه آهو

به جهان كه ديده صيدي كه بترسد از رهايي؟

تو اي محمد! اي پيامبر امي! چه را ه دشواري تا رسيدن به «خواندن» ( 1 ) گذرانده‌اي، خدا مي‌داند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مقصود جمله‌ آغازين سوره علق؛ يعني "اقرأ" است.



98


يكشنبه 1 مهر

آخرين روز حضور در مكه، ‌خود را براي آخرين طواف‌ها و دعاها و نيايش‌ها آماده مي‌كنيم. دوباره باران گرفت؛ آن هم چه باراني. خدايا! چگونه شكر نعمت‌هايت را بگزاريم كه اين‌گونه ما را از لطف و محبت ‌خويش بهره‌مند كرده‌اي؟ دو طواف زير باران، به نيابت از همه آرزومندان، نماز طواف پشت مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ، سجده بر آب، گرفتن پرده باران‌خورده و معطر كعبه در دست و ناله‌اي كه

در هاي ‌هاي قطره‌هاي باران گم مي‌شود. داخل

حجر اسماعيل ( عليه السلام ) و زير ناودان طلا نمي‌توان رفت. شرطه‌ها بر بالاي حجر اسماعيل ايستاده‌اند. آنها را رها كن! خداي كعبه را درياب كه همين نزديكي است، نزديك به تو.



99


ساعت 22:30 دوباره مسجد‌الحرام و لحظه‌اي پاياني حضور. پنج طواف، سي و پنج بار گرد معشوق مي‌گردم و هر هفت دور را به نمازي به پايان مي‌برم. لحظات پاياني حضور است و شب از نيمه گذشته.


100


دوشنبه2 مهر

ساعت 2:30 بامداد، مسجدالحرام؛ آخرين طواف را انجام مي‌دهم (طواف وداع). نماز طواف و شكر مي‌خوانم. گفتن خداحافظ برايم سخت است، خداحافظي نمي‌كنم. خدايا! بخواه كه دوباره بيايم، دوباره نه، چندين باره. خدايا! به قدر فضلت بخواه كه بيايم كه خوب مي‌دانم فضل تو بي‌نهايت است.

چشم از كعبه برنمي‌دارم. به رسم احترام، به عقب گام برمي‌دارم. از پله‌ها بالا مي‌روم و در همان جايي كه براي نخستين بار، چشمم به كعبه افتاد، سر بر سجده، مي‌نالم:

اي شاه عالم سوز من، اي ماه جان افروز من

اي سوز من، اي ساز من، كي بينمت بار دگر؟

ساعت 11 صبح، آسمان؛ لحظاتي پيش،‌ هواپيما از باند



101


فرودگاه جده برخاست و من با حسرت، سرزميني را كه؛

«در نَوَشته‌ام، به وداع فرا پشت مي‌نگرم

فرصت كوتاه بود...،

اما يگانه بود و هيچ كم نداشت

به جان، منت پذيرم و حق گزارم».(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. در آستانه، صص 23 ـ 24.

كتابنامه

* قرآن كريم

1. ادعيه و زيارات مدينه منوره، تهيه و تنظيم: علي حبيب‌اللهي، چاپ چهارم، نشر مشعر، 1380ه‍ .ش.

2. تاريخ تحليلي اسلام، سيد جعفر شهيدي، چاپ پانزدهم، مركز نشر دانشگاهي، 1373ه‍ .ش.

3. تاريخ جهانگشاي، عطا ملك جويني، به اهتمام: محمد قزويني، دورة سه جلدي، مطبعة بريل،1911م.

4. تحليلي از مناسك حج، علي شريعتي، چاپ دوازدهم، انتشارات الهام، 1379ه‍ .ش.

5. خسي در ميقات، جلال آل احمد، چاپ هفتم، انتشارات فردوس، 1379ه‍ .ش.

در آستانه، احمد شاملو، چاپ اول، انتشارات نگاه، 1376ه‍ .ش.



103


1.

ديوان حافظ، تصحيح غني ـ قزويني، چاپ اول، انتشارات جامي، 1370ه‍ .ش.

2. ره توشة زائر، محمود كارآموزيان، نشر مشعر.

3. زندگاني فاطمه زهرا(ها)، ‌تهيه و تنظيم: سيد جعفر شهيدي، چاپ دهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368ه‍ .ش.

4. شرح قصايد خاقاني، ضياء الدين سجادي، چاپ اول، انتشارات زوار، 1374ه‍ .ش.

5. صحيفه سجاديه، ترجمه: حسين انصاريان، چاپ دوم، انتشارات پيام آزادي، 1378ه‍ .ش.

6. عصمت سبز (مجموعه شعر)، تهيه و تنظيم: ابراهيم سنايي، چاپ اول، قم، نشر روح، 1375ه‍ .ش.

7. كليات اشعار و آثار فارسي شيخ بهايي، مقدمه: سعيد نفيسي، چاپ سوم، نشر چكامه.

8. كليات شمس، جلال‌الدين مولوي، تصحيح: استاد فروزانفر، دوره ده جلدي، چاپ سوم، انتشارات امير كبير، 1363ه‍ .ش.

9. كليله و دمنه، نصرالله منشي، تصحيح: عبدالعظيم قريب، چاپ ششم، انتشارات سعدي و بوستان، 1369ه‍ .ش.

10. گزيده‌ سفرنامه ناصر خسرو، تهيه و تنظيم: نادر وزين‌پور، چاپ يازدهم، انتشارات علمي فرهنگي، 1373ه‍ .ش.

گزيده مرصادالعباد، محمدامين رياحي، چاپ نهم، انتشارات علمي، 1375ه‍ .ش.



104


1.

مباني عرفان و احوال عارفان، تهيه و تنظيم علي اصغر حلبي، چاپ اول، انتشارات اساطير، 1376ه‍ .ش.

2. مثنوي معنوي، جلال‌الدين مولوي، تصحيح: نيكلسون، به اهتمام: نصرالله پورجوادي، دوره 4 جلدي، چاپ دوم، انتشارات امير كبير، 1373ه‍ .ش.

3. معلقات سبع، ترجمه: عبدالمحمد آيتي، چاپ چهارم، انتشارات سروش، 1377ه‍‍ .ش.

4. مفاتيح‌الجنان، شيخ عباس قمي، كتابفروشي محمد حسن علمي.

5. منطق‌الطير، عطار نيشابوري، تصحيح: سيد صادق گوهرين، چاپ يازدهم، انتشارات علمي فرهنگي، 1374ه‍ .ش.

6. نيايش، تهيه و تنظيم: علي شريعتي، چاپ ششم، انتشارات الهام، 1375ه‍ .ش.

هشت كتاب، سهراب سپهري، چاپ سوم، انتشارات طهوري، 1380‌‌ه‍ .ش



| شناسه مطلب: 78010