بخش 1
پیش درآمد بخش اوّل : حج خاندان وحی لبیک دوست گریه امام حسین پیاده روی امام حسن ( علیه السلام ) یاد پروردگار مناجات در حریم عشق دعا در داخل حجر حج با معرفت راهب عرب مردی صالح دعای به اجابت رسیده تقوا ، زاد و توشه راه چهارپای خوشبخت نماز شب گریه شدید پیشوای عارف سجده طولانی امام در کنار کعبه منافع بی شمار فروتنی در حرم امام موسی بن جعفر ( علیهما السلام ) معجزه ای از امام موسی بن جعفر ( علیهما السلام ) آخرین وداع
|
1 |
|
بسم الله الرحمن الرحيم
|
3 |
|
داستانها و حكايتهاي حـج
رحيم كارگر
|
9 |
|
پيش درآمد
بسم الله الرحمن الرحيم
مراتب معنوي حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد ، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادي حج بطور صحيح و شايسته مو به مو عمل شود .
حضرت امام خميني ( قدس سره )
حجّ نمايشي پرشكوه ، از اوج رهايي انسان موحّد از همه چيز جز او ، و عرصه پيكاري فرا راه توسن نفس ، و جلوه بي مانندي از عشق و ايثار ، و آگاهي و مسؤوليت ، در گستره حيات فردي و اجتماعي است . پس حجّ تبلور تمام عيار حقايق و ارزشهاي مكتب اسلام است .
مؤمنان گرچه با اين عبادت الهي ، آشنايي ديرينه دارند ، و هر سال با حضور شورانگيز از سراسر عالم ، زنگار دل ، با زلال زمزم توحيد مي زدايند ، و با حضرت دوست تجديد ميثاق مي كنند ، و گرچه ميراث ادب و فرهنگ ما ، مشحون از آموزه هاي حياتبخش حجّ است ، امّا هنوز ابعاد بي شماري از اين فريضه مهمّ ، ناشناخته و مهجور مانده است .
پيروزي انقلاب اسلامي ، در پرتو انديشه هاي تابناك امام خميني ( قدس سره ) حجّ را نيز همچون ساير معارف و احكام اسلامي ، در جايگاه واقعي خويش نشاند ، و سيماي
|
10 |
|
راستين و محتواي غني آن را نماياند . امّا هنوز راهي دراز در پيش است ، تا فلسفه و ابعاد و آثار و بركات حجّ ، شناخته و شناسانده شود ، و مؤمن حجّ گزار با آگاهي و شعور ديني ، بر آن مواقف كريمه ، و مشاعر عظيمه ، كه محلّ هبوط ملائكة الله ، و توقّف انبيا و اوليا بود ، گام بگذارد .
در راستاي تحقق اين هدف بزرگ ، بعثه مقام معظّم رهبري با الهام از انديشه هاي والا و ماندگار امام راحل ( قدس سره ) ، احياگر حجّ ابراهيمي و بهره گيري از رهنمودهاي ارزشمند رهبر عزيز انقلاب اسلامي حضرت آية الله خامنه اي ـ مدّ ظلّه العالي ـ با تأسيس معاونت آموزش و تحقيقات ، تلاش مي كند فصل جديدي فرا راه انديشمندان مسلمان ، و علاقمندان به فرهنگ حجّ ، و زائران و راهيان حرمين شريفين بگشايد . از اين رو در عرصه تحقيق و تأليف و ترجمه ، آثار گوناگون پيرامون حقايق و معارف حجّ ، آشنايي با اماكن مقدسه ، تاريخ و سرگذشت شخصيتهاي بزرگ اسلام ، بررسي رويدادها و عرضه خاطرات و بويژه آموزش مسائل و آداب حجّ تلاشهايي را آغاز كرده است .
آنچه اينك پيش روي خواننده قرار دارد برگ سبزي است از اين دفتر .
بي گمان راهنمايي و همراهي انديشوران ، از نارساييها خواهد كاست ، و در اين راه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظّم رهبري ، از همكاري همه علاقمندان استقبال كرده ، و دست آنان را به گرمي مي فشارد .
ومن الله التوفيق وعليه التكلان
معاونت آموزش و تحقيقات
بعثه مقام معظم رهبري
|
11 |
|
نام تو شمع است و دل پروانه اي * * * نام تو گنج است و دل ويرانه اي
تا شراب ناب تو نوشم زشوق * * * بايدم از جان و دل پيمانه اي
تمامي افراد بشر همچون اعضاي يك خانواده اند كه در نقاط مختلف كره زمين زندگي مي كنند ، از اين رو شايسته است از هر نژاد و مليّت و داراي هر رنگ و زباني كه هستند با يكديگر انس و الفت داشته باشند و از دشمني و جبهه گيري در برابر هم بپرهيزند .
اسلام تضمين كننده سعادت فرد و اجتماع است و با ارائه قوانين و دستورهايي زمينه چيني وحدت و همبستگي را فراهم نموده است و لذا از يك سو مردم را به شركت و حضور در اجتماعات گوناگون همچون نمازهاي جماعت و جمعه و عيد فطر و قربان فرا مي خواند و از سوي ديگر با تشكيل اجتماعي سالانه ، اعضاي خانوداه اسلامي را گردهم مي آورد تا با يكديگر آشنا شوند و براي پيشرفت و مصالح مشترك خود تصميم بگيرند .
بنابر اين حج سفري است كه : افراد مسلمان در صورتي كه توانايي مالي و بدني داشته باشند و مانعي هم براي مسافرت در بين نباشد ، همگي در وقت معين گرد هم آيند و براي تحكيم روابط اجتماعي جهاني در يك اجتماع عمومي شركت كنند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . با دستورات اسلام آشنا شويم ، ص153
|
12 |
|
خانه كعبه ، مهمانخانه خداست وابراهيم ( عليه السلام ) منادي دعوت كرم اوست كه با نداي : وَأذِّن في النّاسِ بالحَجِّ حاجيان را به ميهماني خداوند فرا مي خواند تا بر سر سفره عنايت خدا حاضر شوند و از الطاف بي نهايت او بهره گيرند ؛ عنايتي كه هر گرسنه را از مائده رحمت بهره دهد و هر تشنه را از عين الحيات معرفت ، قدح شادماني بر كف نهد .
بر آستان ارادت ، كه سر نهاد شبي ؟ * * * كه لطف دوست به رويش هزار در نگشاد ؟
حاجيان پروانگانند گرد شمع حرم ، كه در طواف آمده اند تا شايد در پرتو انوار فيض او ، از رحمت حق بهره گرفته ، از قفس تن برهند و پر و بال حيات فاني را در شعاع شعله محبت او بسوزانند تا به رستگاري و سعادت دست يابند .
آري ، زائران خانه خدا ، بندگان برگزيده اي هستند كه خداوند توفيق و عنايتش را شامل حال آنان كرده و در حرم خود ميهمان نموده است و هر كس را ياراي آن نيست كه از اين نعمت عُظما برخوردار گردد .
گويند : عارفي در مصر زندگي مي كرد . اين مرد خدا در بيرون از شهر بر سر راه كاروان حجاج مي نشست ووقتي حاجيان از آن مسير گذر مي كردند ، خاك پاي آنان را بر مي داشت و بر چشمانش مي ماليد و به آن تبرّك مي جست .
صحيفه اي كه پيش روي شما بزرگواران قرار دارد ، جرعه اي از درياي بيكران عشق است كه لختي كام مشتاقتان را شيرين كرده و به دنياي زيباي عشق رباني خواهد كشاند .
همراهي با رهپويان حج ، انسان را با حالات و لذايذ معنوي آشنا ساخته و مشتاق آن وادي پاك خواهد نمود . اميد است كه خداوند ، توفيق زيارت خانه خود را نصيب تمام مؤمنان بگرداند .
ملتمس دعا ـ رحيم كارگر
|
13 |
|
بخش اوّل
حج خاندان وحي
|
15 |
|
لبيك دوست
حسن بصري گفت : شبي وقت سحر به مسجد الحرام رفتم تا طواف كنم ، جواني را ديدم روي بر خاك نهاده مي گفت :
يا ذا المعالي عليك معتمدي * * * طوبي لعبد تكون مولاه
طوبي لمن كان خائفاً وجلا * * * يشكوا إلي ذي الجلال بلواه
فما به علةٌ ولا سقم * * * أكثر من حبّه لمولاه
ناگهان هاتفي آواز داد كه :
لبيك لبيك أنت في كنفي * * * فكل ما قلت قد سمعناه
صوتك تشتاقه ملائكتي * * * عذرك الليل قد قبلناه
از خوشي اين كلمات بي هوش شدم . چون صبح شد ، به هوش آمدم . نگاه كردم ، ديدم آن جوان جگر گوشه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) نورديده علي مرتضي ( عليه السلام ) ، حسين ( عليه السلام ) بود .
دانستم كه اين چنين كرامت جز چنين بزرگواري را نبود ، گفتم : يابن رسول الله ! با شفاعت جدت ، اين خوف و تضرّع چيست ؟
|
16 |
|
فرمود : تا اين آيه را خوانده ام { فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم . . . } كه در قيامت از نسب نخواهند پرسيد ، صبر و قرار از من رفته است . ( 1 )
گريه امام حسين
آمده است كه :
حضرت امام حسين ( عليه السلام ) بعد از طواف بيت الحرام ، به سوي مقام حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) مي رفت و نماز مي خواند و سپس صورت خود را بر مقام مي گذاشت و گريه مي كرد و مي گفت : الهي عبيدك ببابك ، خويدمك ببابك ، سائلك ببابك ، مسكينك ببابك .
يك روز اين دعا را زياد تكرار كرد و رفت . اتفاقاً گذار حضرت به جمعي از مساكين افتاد كه مشغول خوردن نان بودند .
حضرت به آنان سلام داد . آنها از امام دعوت كردند كه با آنها غذا بخورد . حضرت در جمع آنان نشست و فرمود : اگر اين صدقه نبود ، با شما مي خوردم ، سپس فرمود : برخيزيد برويم به منزلم . وقتي كه رفتند ، حضرت به آنان غذا و لباس داد و دستور داد كه به آنها قدري پول بدهند . ( 2 )
پياده روي امام حسن ( عليه السلام ) به سوي مكه
يك سال امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) با پاي پياده به سوي مكه حركت كرد . در بين راه پاهاي مباركش ورم نمود . يكي از همراهان گفت : مقداري از راه را سوار شويد تا اين ورم خوب شود . حضرت فرمود : هرگز سوار نمي شوم ، ولي وقتي به اولين منزل رسيديم ، شخص سياه پوستي را كه روغني به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مصابيح القلوب ، ص 392 و 393
2 . كشكول ممتاز ، ص 41 ؛ احقاق الحق ، ج 11 ، ص 154
|
17 |
|
همراه دارد مي بيني . آن روغن را از او خريداري كن تا ورم پايم را با آن معالجه كنم . او گفت : ما در پيش روي خود محلي را كه چنين روغني در آن جا به فروش برسد سراغ نداريم ! ؟ حضرت فرمود : همان است كه گفتم .
مقداري كه راه را رفتند شخص سياهي پيدا شد ، امام به آن همراه گفت : آن كه مي گفتم ، آن جاست ، برو و روغن را بخر و پول آن را پرداخت كن . او رفت تا روغن را بخرد . شخص سياه پوست پرسيد : اين روغن را براي چه كسي مي خواهي ؟ گفت : براي امام حسن بن علي ( عليه السلام ) . سياه پوست گفت : مرا نزد او ببر ، وقتي نزد امام آمد ، گفت : فداي شما شوم ، من نمي دانستم كه شما به اين روغن احتياج داريد ، پولي هم بابت آن از شما نمي گيرم و خود من هم غلام شما هستم . فقط از شما تقاضا دارم ، دعا كنيد خدا فرزند سالمي كه دوست دار شما اهل بيت باشد به من مرحمت كند .
حضرت فرمود : به خانه ات باز گرد كه خدا فرزند سالمي كه شيعه و پيرو ما خواهد بود ، به تو عنايت مي فرمايد . ( 1 )
ياد پروردگار
ابن شهر آشوب به اسناد خود از طاووس فقيه آورده است :
علي بن الحسين ( عليه السلام ) را ديديم از شامگاه تا سحر طواف و عبادت كرد . چون اطراف خود را خالي ديد به آسمان نگريست و گفت : خدايا ! ستاره هاي آسمانت فرو رفتند و ديده هاي آفريدگانت خفتند . درهاي تو به روي خواهندگان باز است . نزد تو آمدم تا مرا بيامرزي و بر من رحمت كني ، و در عرصات قيامت روي جدم محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را به من بنماياني . سپس
گريست و گفت : به عزت و جلالت سوگند ! با معصيت خود قصد نافرماني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محجة البيضاء ، ج 4 ، ص 220 ؛ شنيدنيهاي تاريخ ، ص 139 و 140
|
18 |
|
تو را نداشتم و در باره تو در ترديد و به كيفر تو جاهل نبودم و عقوبت تو را نمي خواستم ؛ اما نفس من مرا گمراه كرد و پرده اي كه بر گناه من كشيدي مرا بر آن ياري داد . اكنون چه كسي مرا از عذاب تو مي رهاند ؟ و اگر رشته پيوند خود را با من ببري به رشته چه كسي دست زنم ؟ چه فرداي زشتي در پيش دارم كه بايد پيش روي تو بايستم !
روزي كه به سبك باران مي گويند : بگذريد و به سنگين باران مي گويند : فرود آييد ، آيا با سبك باران خواهم گذشت ، يا با سنگين باران فرود خواهم آمد ؟ واي بر من ! هر چه عمرم درازتر مي شود ، گناهانم بيشتر مي گردد و توبه نمي كنم ! آيا هنگام آن نرسيده است كه از روزگارم شرم كنم ؟ سپس گريست و گفت :
اَتُحْرِقُني بِالنَّار يا غايةَ المُني * * * فَأينَ رَجائي ثُمَّ أينَ مَحَبَّتي
أتَيتُ بأعمال قِباح رَديئة * * * وما في الوَرَي خلقٌ جني كجَنايتي
اي نهايت آرزوي من ! آيا مرا به آتش مي سوزاني ؟ پس اميد من چه ؟ و محبت من كجاست ؟ چه كارهاي زشت و ناپسندي كردم . هيچ كس از آفريدگان جنايتي چون من نكرده است . پس گريست و گفت : پاك خدايا ! تو را نافرماني مي كنند ، چنان كه گويي تو را نمي بينند و تو بردباري مي كني چنان كه گويي تو را نافرماني نكرده اند . با بندگانت چنان نكويي مي كني كه گويي به آنان نيازمندي و تو اي سيد من ! از آنان بي نيازي . سپس آن حضرت به مسجد رفت . من نزد او رفتم ، سرش را بر زانوي خود نهادم و چندان گريستم كه اشكم بر گونه هايش روان شد . برخاست و نشست و گفت : كيست كه مرا از ياد پروردگار باز ميدارد ؟
گفتم : من طاووس هستم اي فرزند رسول خدا ! اين جزع و فزع
|
19 |
|
چيست ؟ بر ماست كه چنين زاري كنيم ليكن به جاي عبادت ، جنايت و
نافرماني پيشه مي سازيم . پدرت حسين بن علي است ، مادرت ، فاطمه زهراست ، جدّت رسول خداست ! به من نگريست و فرمود :
طاووس ! هيهات هيهات ، از پدر و مادرم مگو ! خدا بهشت را براي فرمانبرداران و نيكوكاران آفريده اگر چه بنده حبشي باشد و آتش را براي كسي كه او را نافرماني كند آفريده هر چند سيد قريشي باشد ؛ مگر كلام خدا نشنيده اي كه مي فرمايد : به خدا ، فردا جز عمل صالح چيزي تو را سود ندارد . ( 1 )
مناجات در حريم عشق
اصمعي مي گويد : شبي گرد خانه كعبه مي گشتم كه صدايي حزين و دردناكي شنيدم . جواني نيكو صورت را ديدم كه بر پرده كعبه چسبيده بود و مي گفت : خدايا ! ديده ها خفته و ستاره ها به فراز آمده است ، تو پادشاه زنده و قيومي .
پادشاهان درهاي خود را بسته و نگهبانان بر درها گمارده اند و درهاي تو بروي خواهندگان گشوده است . آمده ام تا بر من به ديده رحمت بنگري كه تو ارحم الراحمين هستي . سپس گفت :
يا من يُجيبُ دُعَا المضطرّ في الظُلَم * * * يا كاشِفَ الضُرِّ والبَلوي مع السَقَم
قد نامَ وفدُكَ حولَ البيتِ قاطبة * * * وأنتَ وحْدَكَ يا قيّوم لم تَنَمْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 151 ؛ بحار الانوار ، ج 46 ، ص 81 ـ 82 ؛ زندگاني علي بن حسين ، ص139 ـ 141
|
20 |
|
أدعوكَ رَبِّ دُعاءً قَد أمَرْتَ به * * * فَارْحَمْ بُكائي بحقِّ البَيتِ وَالْحَرَم
اِن كان عفوُكَ لا يرجُوهُ ذو سَرَف * * * فَمن يجودُ عَلَي العاصين بالنَعم
اي كه مي پذيري درماندگان را كه در تاريكي دعا مي كنند ! اي زداينده سختي و بيماري و گزند ! مهمانان تو همگي گرد خانه تو خوابيده اند و تو نمي خوابي . اي يكتاي بي مانند ! تو را مي خوانم چنان كه فرموده اي . اي پروردگار ! به حق خانه و حرم برگريه من رحمت آر . اگر اميد غرقه در گناه ، از بخشش تو برخيزد چه كسي بر گناهكاران باران رحمت ريزد ؟ سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و ندا نمود : الها و سرورا ! تو را اطاعت كردم بنابر دستورت و براي تو است كه حجت خود را ظاهر سازي مگر اين كه بر ما رحم كني و عفو نمايي .
سپس گفت : الها وسرورا ! نيكي ها تو را خشنود مي سازد و گناهان ضرري به تو نمي زند . پس مرا ببخش و از من در گذر از آن چيزهايي كه به تو ضرر نزده است .
من از شخصي پرسيدم : اين جوان كيست ؟ گفتند : او زين العابدين علي ابن الحسين ( عليه السلام ) است . ( 1 )
دعا در داخل حجر
طاووس گفته است :
شبي داخل حجر اسماعيل شدم . علي بن الحسين نيز به حجر آمد و به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب ، ج 4 ، ص 150 ؛ زندگاني علي بن الحسين ، ص 142 و 143 ؛ عبر من التاريخ ؛ ج 1 ، ص 161
|
21 |
|
نماز ايستاد ، چون به سجده رفت ، با خود گفتم : مردي صالح از بهترين اهل
بيت است . بشنوم چه مي گويد و شنيدم كه در سجده مي گفت : عبيدك بفنائك ، مسكينك بفنائك ، فقيرك بفنائك ، سائلك بفنائك ؛ بنده تو در آستانه تو است ، مستمند تو در آستانه تو است ، گداي تو در آستانه تو است ، خواهنده از تو در آستانه تو است .
طاووس گويد : اين دعا را در هيچ اندوهي نخواندم مگر آنكه بر طرف شد . ( 1 )
حج با معرفت
سفيان بن عيينه گويد :
حضرت علي بن الحسين ( عليه السلام ) حج گزارد و چون خواست احرام ببندد ، راحله اش ايستاد و رنگش زرد شد و لرزه اي بر او عارض شد و شروع كرد به لرزيدن و نتوانست لبيك گويد .
عرض كردم : چرا تلبيه نمي گوييد ؟ فرمودند : مي ترسم در جوابم گفته شود : لا لبيك ولا سعديك . پس پيوسته اين حالت او را عارض مي شد تا از حج فارغ گرديد . ( 2 )
راهب عرب
طاووس يماني گويد :
سالي به حج رفتم ، خواستم ميان صفا و مروه حج كنم ؛ چون به كوه صفا رسيدم ، جواني را با جامه اي كهنه ديدم كه آثار صالحان را در روي او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ارشاد ، ج 2 ، ص 144 ؛ كشف الغمّه ، ج 2 ، ص 80 ؛ زندگاني علي بن الحسين ، ص 142
2 . منتهي الآمال ، ج 2 ، ص 587
|
22 |
|
مشاهده مي شد .
چون چشمش بر كعبه افتاد ، رو به آسمان كرد و گفت : أنا عريان ، كما تري ، أنا جائع كما تري ، فيما تري يا من يَري ولا يُري . لرزه بر اعضاي من افتاد ، نگاه كردم ، دو طبق ديدم كه از آسمان فرود آمد كه دو پارچه بر آن نهاده شده بود . طبق ها در پيش وي گذاشته شد . ميوه هايي بر آن طبق ها ديدم كه هرگز مثل آن نديده بودم . وي بر من نگريست و گفت : يا طاووس !
گفتم : لبيك يا سيدي و تعجبم زياد شد از آن كه وي مرا شناخت . گفت : تو را بدين حاجت هست ؟ گفتم : به جامه حاجتم نيست ؛ اما بدان چه كه در طبق است آري . وي مشتي از آن به من داد ، من آن را بر طرف جامه احرام بستم . آن گاه وي ، يكي از آن پارچه ها را رداي خود ساخت و ديگري را ازار خود كرد و آن كهنه كه داشت به صدقه داد و روي بر مروه نهاد و مي گفت : رب اغفر وارحم وتجاوز عما تعلم وإنك أنت الأعزّ الاكرم ، من در عقب وي رفتم . شلوغي انبوه خلق ميان من و او جدايي افكند . يكي از صالحان را ديدم و از او پرسيدم كه آن جوان كيست ؟ گفت : يا طاووس ! تو او را نمي شناسي ، او راهب عرب است ، او مولانا زين العابدين علي بن الحسين ( عليه السلام ) است . ( 1 )
مردي صالح
قافله اي از مسلمانان آهنگ مكه داشت ؛ همين كه به مدينه رسيد چند روزي توقف و استراحت كرد و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد .
در بين راه مكه و مدينه ، در يكي از منازل ، اهل قافله با مردي مصادف
شدند كه با آنان آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصابيح القلوب ، ص 128 و 129
|
23 |
|
در ميان آنان شد كه سيماي صالحان داشت و با چابكي و نشاط مشغول
خدمت و رسيدگي به كارها و حوايج اهل قافله بود . در لحظه اول او را شناخت . با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد : اين شخص را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست مي شناسيد ؟
گفتند : نه ، او را نمي شناسيم . اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد . مردي صالح ، متقي و پرهيزگار است . ما از او تقاضا نكرده ايم كه براي ما كاري انجام دهد ، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنان كمك بدهد .
گفت : معلوم است كه نمي شناسيد ؛ اگرمي شناختيد اين طور گستاخ نبوديد و هرگز حاضر نمي شديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند !
گفتند : مگر اين شخص كيست ؟
گفت : اين ، علي بن الحسين زين العابدين است .
جمعيت آشفته به پا خاستند و خواستند براي معذرت دست و پاي امام را ببوسند . آنگاه به عنوان گله گفتند : اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد ؟ ! ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي نسبت به شما بكنيم و مرتكب گناهي بزرگ بشويم !
امام فرمودند : من عمداً شما را كه مرا نمي شناختيد براي هم سفري انتخاب كردم ؛ زيرا گاهي با كساني كه مرا مي شناسند مسافرت مي كنم ، آنان به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني مي كنند و نمي گذارند كه من عهده دار كار و خدمتي بشوم . از اين رو مايلم همسفراني انتخاب كنم كه مرا نمي شناسند و از معرفي خودم هم خود داري مي كنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نايل شوم ( 1 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الانوار ، ج 11 ، ص 21 ؛ داستان راستان ، ج 1 ، ص 36 ، 37
|
24 |
|
دعاي به اجابت رسيده
ثابت يماني گويد :
در سالي با جماعتي ازبصره مثل ايوب سجستاني ، صالح مري ، عتبة الغلام ، حبيب فارسي و مالك بن دينار به عزم حج حركت كرديم .
چون به مكّه معظمه رسيديم ، آب در آنجا سخت كمياب بود و كمي باران و آب ، جگر جمله ياران را تشنه و تفتيده بود . مردم از اين حالت به ما شكايت كردند و جزع و فزع نمودند تا مگر ما دعاي باران بخوانيم .
همگي به كعبه رفتيم و طواف كرديم و با خشوع و خضوع ، نزول رحمت را از درگاه حضرت احديت در خواست كرديم ، ولي آثار اجابت مشاهده نشد .
در اين حال جواني را ديديم كه به سوي ما آمد و فرمود : يا مالك بن دينار و يا ثابت اليماني و . . . ! ما گفتيم : لبيك و سعديك . فرمود : أما فيكم أحد يحبه الرحمان ؛ آيا در ميان شما يك نفر نبود كه خدايش او را دوست
بدارد . عرض كرديم : اي جوان ! از ما دعا كردن است و از خدا اجابت فرمودن .
فرمود : دور شويد از كعبه ، چه اگر در ميان شما يك تن بود كه او را خداوند دوست مي داشت ، دعايش را به اجابت مي رساند .
آن گاه خود به كعبه درآمد و به حالت سجده بر زمين افتاد . شنيدم در حال سجده مي گفت : سيدي بحبك الي الاسقيتهم الغيث ؛ اي سيد من ! سوگند مي دهم تو را به دوستي ات با من كه اين گروه را از آب باران سيراب فرمايي . هنوز سخن آن جوان تمام نشده بود كه ابري ظاهر شد و باراني آمد چنان كه از دهانه مشك ها ريزان گشت .
گفتم : اي جوان ! از كجا دانستي كه خداي تو را دوست مي دارد ؟ فرمود :
|
25 |
|
پس چون مرا به زيارت خود طلبيده ، دانستم كه مرا دوست مي دارد . پس
از او به حبّش مرا مسألت كردم و او در خواست مرا اجابت فرمود . و از اين كلام شايد خواسته باشد ، اشاره فرمايد كه نه آن است كه هر كس به آن آستان مبارك در آمد ، در زمره زائرين و محبوب خداي تعالي باشد .
راوي گويد : پس از اين كلمات روي از آن بر تافت ، من پرسيدم : اي مردم مكه ! اين جوان كيست ؟ گفتند : وي علي بن الحسين ( عليهما السلام ) است . ( 1 )
تقوا ، زاد و توشه راه
عبدالله بن مبارك گويد : سالي براي حج به مكه رفتم ، ناگهان كودكي هفت يا هشت ساله را ديدم كه در كنار كاروان ها بدون توشه و مركب حركت مي كند . نزد او رفتم و سلام كردم و گفتم : با چه چيز اين بيابان و راه طولاني را مي پيمايي ؟ گفت : با خداي پاداش دهنده . زاد و توشه ام تقواست و مركبم دو پايم هست و قصد من مولايم خدا مي باشد .
وقتي اين گفتار را از اين كودك شنيدم ، به نظرم بسيار بزرگ آمد . گفتم : از كدام طايفه هستي ؟ گفت : هاشمي . گفتم : از كدام شاخه هاشمي ؟ گفت : علوي فاطمي . گفتم : اي سرور من ! آيا چيزي از شعر برايم مي گويي كه بهره مند شوم ؟ گفت : آري و اشعاري خواند كه مضمونش چنين بود : ما در كنار حوض كوثر بهشت ، نگهبان آن هستيم و آب آن را به واردان مي آشامانيم و كسي كه راه رستگاري را طالب است ، اين راه جز به وسيله ما تحقق نمي يابد . و كسي كه توشه او دوستي ماست ، هرگز زيان نكرده است . . .
عبدالله بن مبارك گويد : آن كودك را نديدم تا اين كه به مكه رسيدم و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منتهي الآمال ، ج 2 ص 616 ؛ مصابيح القلوب ، ص 177
|
26 |
|
بعد از انجام مناسك حج به ابطح ( محلي نزديك به مكه ) رفتم ، عده اي را
ديدم كه دور شخصي حلقه زده اند . جلوتر رفتم كه ببينم آن شخص كيست ، ديدم همان كودك است كه در راه مكه مدتي همراه او بودم . پرسيدم : اين شخص كيست ؟
گفتند : اين شخص زين العابدين علي بن الحسين ( عليه السلام ) است . ( 1 )
چهارپاي خوشبخت
يونس بن يعقوب از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرد كه فرمود : علي بن الحسين هنگام وفات به فرزندش امام باقر ( عليه السلام ) فرمود : با اين شتر بيست مرتبه به مكه رفته ام و يك شلاق به او نزده ام ، هر وقت مرد او را دفن كن كه گوشتش را درندگان نخورند ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر شتري كه هفت مرتبه در موقف عرفات حاضر باشد ، خداوند او را از چهارپايان بهشت قرار مي دهد و او را مبارك مي كند . وقتي شتر مرد ، حضرت باقر ( عليه السلام ) گودالي حفر نمود و او را دفن كرد . ( 2 )
نماز شب
محمد بن ابي حمزه از پدرش نقل كرد كه علي بن الحسين ( عليه السلام ) را ديدم كه در كنار خانه كعبه نيمه شب نماز مي خواند . نماز خود را بسيار ادامه داد ، به طوري كه گاهي به پاي راست و گاهي به پاي چپ تكيه مي كرد . بعد شنيدم كه مي گفت : خدايا ! مرا عذاب مي كني با اين كه محبتت در دل من است . به عزتت قسم ! اگر اين كار را بكني مرا همنشين با گروهي كرده اي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 155
2 . بحار الانوار ، ج 11 ، ص 53
|
27 |
|
كه سال هاي سال با آنان به واسطه تو دشمن بودم . ( 1 )
گريه شديد
يكي از غلامان حضرت امام محمد باقر ( عليه السلام ) گفت :
وقتي در خدمت آن حضرت به مكه رفتيم ، چون آن حضرت داخل مسجد الحرام شد و نگاهش به خانه كعبه افتاد ، گريست به حدي كه صداي مباركش در ميان مسجد الحرام بلند شد .
من گفتم : پدر و مادرم فداي تو شود ، مردم شما را بدين حال مي بينند ، خوب است كمي صداي مبارك را از گريه كوتاه فرماييد . فرمود : واي بر تو ! به چه سبب گريه نكنم ؟ همانا اميد مي رود كه حق تعالي به سبب گريستن من ، نظر رحمتي بر من فرمايد و به آن سبب فردا در نزد او رستگار شوم . پس آن حضرت دور خانه طواف فرمود و در نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) به نماز ايستاد و به ركوع و سجود رفت و چون سر از سجده برداشت ، موضع سجده آن حضرت از آب ديدگانش تر شده بود . ( 2 )
پيشواي عارف
مالك بن انس ، فقيه معروف مدينه سالي در سفر حج همراه امام صادق ( عليه السلام ) بود . آنان با هم به ميقات رسيدند . هنگام پوشيدن لباس احرام و تلبيه گفتن ؛ يعني ، ذكر معروف لبيك اللهم لبيك رسيد . ديگران طبق معمول اين ذكر را به زبان آوردند و گفتند . مالك بن انس متوجه امام
صادق شد ، ديد حال امام منقلب است ؛ همين كه مي خواهد اين ذكر را بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الانوار ، ج 11 ، ص 74
2 . منتهي الآمال ، ج 2 ، ص 675
|
28 |
|
زبان آورد ، هيجاني به امام دست مي دهد و صدا در گلويش مي شكند و
چنان كنترل اعصاب خويش را از دست مي دهد كه مي خواهد بي اختيار از مركب به زمين بيفتد . مالك جلو آمد و گفت : يابن رسول الله ! چاره اي نيست ، هر طور هست اين ذكر را بگوييد .
امام فرمود : اي پسر ابي عامر ! چگونه جسارت بورزم و به خود جرئت بدهم كه لبيك بگويم ؟ لبيك گفتن به معناي اين است كه خدايا تو مرا به آنچه مي خواني ، با كمال سرعت اجابت مي كنم و همواره آماده به خدمتم ، با چه اطميناني با خداي خود اين طور گستاخي كنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفي كنم ؟ اگر جوابم گفته شود : لا لبيك آن وقت چه كار كنم ؟ ( 1 )
سجده طولاني امام در كنار كعبه
عبدالحميد بن ابي العلاء گويد : وارد مسجد الحرام شدم . چشمم به يكي از خدمتكاران امام صادق ( عليه السلام ) افتاد ، پس راه خود را به سوي او كج كردم تا از حال امام صادق ( عليه السلام ) از او سؤال كنم ، بناگاه چشمم به امام صادق ( عليه السلام ) افتاد كه در سجده است . مدتي دراز انتظار كشيدم ( كه سر از سجده بردارد ) ديدم سجده اش طول كشيد . برخواستم و چند ركعت نماز خواندم ، ديدم باز هم در سجده است . از آن خدمتكار پرسيدم : چه وقت به سجده رفته است ؟ گفت : پيش از اين كه تو نزد ما آيي .
منافع بي شمار
امام صادق ( عليه السلام ) در حج بودند . شخصي از ايشان پرسيد : چرا خودتان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الانوار ، ج 11 ، ص 109 ؛ داستان راستان ، ج 1 ، ص 136 ـ 138
|
29 |
|
به زحمت مي اندازيد ؟ آن حضرت فرمودند : ميل دارم كه حاضر باشم و با
حضور بطلبم منافعي را كه خداي ـ عزّوجل ـ فرمود : ليشهدوا منافع لهم ؛ تا مردم منافع خود را به حضور بطلبند و كسي در آن مكان ها ( مكه ، عرفات ، مشعر الحرام و منا ) حاضر نمي شود ، مگر اينكه نفعي شامل حال او گردد و شما مراجعت مي كنيد در حالي كه مورد مغفرت و آمرزش قرار گرفته ايد و اما غير شما ( كه نفع آنان دنيايي است ) اموال و كسانشان محفوظ مي ماند . ( 1 )
فروتني در حرم
ابان بن تغلب گويد : در يكي از سفرها با امام صادق ( عليه السلام ) بودم . همين كه به حرم رسيديم ، پياده شد و غسل كرد و كفش هاي خود را در دست گرفت و پاي برهنه وارد حرم شد . من هم مثل آن حضرت عمل كردم ، بعد فرمودند : اي ابان ! هر كس آنچه را كه من انجام دادم ، انجام دهد براي تواضع و فروتني نسبت به خداوند متعال ، خداوند صد هزار سيئه او را محو مي كند و صد هزار حسنه براي او مي نويسد و صد هزار درجه براي او قرار مي دهد و صد هزار حاجت او را بر مي آورد . ( 2 )
امام موسي بن جعفر ( عليه السلام )
شقيق بلخي گويد :
سالي به حج مي رفتم ، چون يك منزل راه رفتم ، جواني را ديدم كه گليمي بر خود پيچيده و به كناري رفته است ، گفتم : اين جوان با زاد و توشه
مردمان به حج خواهد رفت ، بروم و او را سرزنش كنم . روي به وي نهادم ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علوي طالقاني ، شرح دعاي ندبه ، ص 96 ( به نقل از تفسير صافي ) .
2 . وسائل الشيعه ، ج 9 ، ص 315
|
30 |
|
وقتي به او رسيدم ، به من نگريست و گفت : يا شقيق ! إن بعض الظن إثم ؛
بعض از گمان ها ، گناه است . باز گشتم و گفتم : اين جوان آنچه در دل من بود دانست . چوم در منزل ديگري فرود آمديم ، گفتم : بروم و از وي حلالي بخواهم . وقتي رفتم ، نماز مي گزارد . چون نماز را تمام كرد ، گفت : يا شقيق ! إني لغفار لمن تاب . گفتم : اين مرد از ابدال است ، دو نوبت آنچه در دل من بود ، دانست .
در منزل ديگري كه فرود آمديم او را ديديم كه مشكي در دست به سر چاه آمد تا آب بكشد : مشك از دستش رها شده و در چاه افتاد . رو به سوي آسمان كرد و گفت : اگر مي خواهي برايم آب نباشد ، گو مباش . سيراب كننده من تويي ، اما اين مشك در چاه مگذار .
من ديدم كه آب در جوش آمد و مشك را بر سر چاه آورد ، وي دست دراز كرد و مشك را گرفت و پر آب كرد . پاره اي ريگ در آن ريخت ، و بجنبانيد و بياشاميد . با خود گفتم : حق تعالي آن را از برايش طعامي گردانيده است . از وي در خواستم و او مشك را پيش من گذاشت . از آن آشاميدم و طعامي يافتم كه هرگز مثل آن را نديده بودم . ديگر او را نديدم تا به مكه رسيدم . او را در مسجد الحرام ديدم كه جمعيت بسياري در گرد او جمع شده بودند و از وي مسائل حلال و حرام و شرايع و احكام مي پرسيدند . پرسيدم : اين كيست ؟ گفتند : موسي بن جعفر ( عليه السلام ) است ، گفتم : اين است علم و بيان و زهد و توكل . الله اعلم حيث يجعل رسالته ( 1 ) .
معجزه اي از امام موسي بن جعفر ( عليه السلام )
در بصائر الدرجات آمده است : علي بن خالد گفت : من در لشگرگاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصابيح القلوب ، ص 72 ـ 73 ؛ بحار الانوار ، ج 11 ، ص 250
|
31 |
|
محمد بن عبدالملك بودم كه شنيدم شخصي ادعاي نبوت كرده و در اين جا محبوس است . به ديدن او رفتم و پولي به نگهبانان دادم تا اجازه ملاقات به من دادند . وقتي نزد او رفته و مقداري صحبت كردم ، او را مردي عاقل و با فهم يافتم . از او پرسيدم : جريان تو چيست ؟ گفت : من عابدي هستم كه در مقام رأس الحسين ( عليه السلام ) در شام عبادت مي كنم . شبي در آن جا مشغول عبادت بودم كه شخصي نزد من آمد و گفت : برخيز . من برخاستم و با او حركت كردم . چند قدمي بيشتر نرفته بوديم كه به مسجد كوفه رسيديم ، او نماز خواند و من هم نماز خواندم و بعد حركت كرديم و پس از پيمودن چند قدم به مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مدينه رسيديم . سلام بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كرده ، نمازي خوانديم و حركت نموديم . پس از مدت كوتاهي به مكه رسيديم ، پس مناسك حج و عمره را با او به جا آوردم و همين كه ايام حج تمام شد ، بلافاصله به شام در محل عبادت خودم رسيدم و آن شخص ناپديد شد و من در حال تعجب باقي ماندم .
يك سال گذشت ، باز آن شخص ظاهر شد و مانند سال قبل مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و اعمال حج به جاي آورديم ، سپس مرا باز گرداند . چون خواست برود ، او را قسم دادم كه خود را معرفي كند . فرمود : من محمد بن علي بن موسي بن جعفر ( امام جواد ) هستم . من اين جريان را براي ديگران نقل كردم ، خبر دهان به دهان گشت تا به گوش محمد بن عبدالملك رسيده مأموران او آمدند و مرا دستگير كرده و به زندان انداختند و تهمت ادعاي پيامبري بر من بستند .
علي بن خالد گفت : من به او گفتم : حال و جريان خودت را بنويس تا من نزد محمد بن عبدالملك ببرم ، شايد مفيد باشد . او قصه خود را نوشت و من آن را به وسيله شخصي به نزد محمد بن عبدالملك فرستادم .
|
32 |
|
عبدالملك در پشت نامه او نوشت : آن كسي كه او را به كوفه ، مدينه و مكه
برده است ، بيايد و او را از زندان آزاد كند .
من خيلي ناراحت شدم ، فرداي آن روز براي دادن خبر به او و توصيه او به صبر و بردباري به زندان رفتم ؛ اما ديدم مردم اجتماع كرده اند و نگهبانان اين طرف و آن طرف مي روند و مضطرب هستند . علت را پرسيدم ، گفتند : اين زنداني ديشب ناپديد شده و نمي دانيم پرنده اي شده و پرواز كرده يا به زمين فرو رفته است .
علي بن خالد كه زيدي مذهب بود با ديدن اين جريان شيعه شد . ( 1 )
آخرين وداع
امية بن علي گفت : در همان سال كه حضرت رضا ( عليه السلام ) به مكه رفت و پس از انجام اعمال حج عازم خراسان شد من نيز در مكه بودم . حضرت جواد ( عليه السلام ) با پدرش بود . امام علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) مشغول وداع با خانه خدا بود ، طوافش كه تمام شد به جانب مقام ابراهيم رفت و در آن جا نماز خواند . حضرت جواد ( عليه السلام ) روي شانه موفق بود كه او را گرد خانه طواف مي داد . حضرت جواد به طرف حجر الاسود رفت و در آنجا مدتي نشست .
موفق عرض كرد : فدايت شوم از جاي حركت كن . فرمود : من از جايم حركت نمي كنم تا خدا بخواهد ، غم و اندوه در چهره اش آشكارا ديده مي شد .
موفق خدمت حضرت رضا رفت ، عرض كرد : آقا حضرت جواد كنار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محجة البيضاء ، ج 4 1 ، ص 302
|
33 |
|
حجر الاسود نشسته و از جاي حركت نمي كند . حضرت علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) پيش حضرت جواد آمده فرمود : عزيزم از جاي حركت كن .
عرض كرد : بابا نمي خواهم از اين مكان حركت كنم .
فرمود : چرا حركت كن ؟
گفت : بابا جان چطور حركت كنم ، با اين كه شما آن چنان از خانه خدا وداع كردي مثل اينكه ديگر برگشت به اين خانه نداري .
فرمود : عزيزم حركت كن ، حضرت جواد از جاي حركت نمود . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الانوار ، ج 12 ، ص 52 ـ 53