بخش 2
سفرنامه استخاره برای حج بدرقه کنندگان قریه کرج قریه کردان شریف آباد شاهزاده حسین قشون انگلیس قزوین نهاوند آب گرم قریه آوج قریه رزن همدان مقبره بوعلی سینا سنگ هفت پستان زیارتگاه یهودیان
31 |
بسم الله الرّحمن الرّحيم
درتاريخ ليله چهارشنبه بيست و سوّم شهر شعبان المعظّم سنه 1338 ، مطابق بيست و پنجم « برج ثورپيچي ( 1 ) ئيل » سال 1299 شمسي ، براي ملاقات به منزل جناب مستطاب شريعتمدار ، « آقاي آقا سيد احمد طالقاني طهراني » رفتم ، مذاكره مسافرت در بين بود ، معلوم شد با دو سه نفر عازم سفر « مكّه معظّمه » هستند ، من هم تقاضاي موافقت و همراهي نمودم ، با كمال مسرت تلقي و قبول كردند ، چون تداركات سفر را از مركوب و غيره ديده بودند قرار شد فردا صبح خبر قطعي داده ، عزم خود را جزم كنم .
به منزل خود آمدم ، اتفاقاً حضرت خدايگاني آقاي والد ـ روحي فداه ـ تشريف آورده بودند ، اجازه خواستم مشاوره كرديم فرمودند : از آن
جهت كه پنج سال است به واسطه وقوع جنگ بين المللي ، طرق ( 2 ) مسافرت « مكّه » مسدود بوده و خاصةً انقلابات در ممالك منتزعه ( 3 ) از « عثماني » ، از
1 ـ برج دوم از دوازده برج فلكي ، مطابق با ماه ارديبهشت .
2 ـ راه ها .
3 ـ جدا شده .
32 |
« عراق » و « حجاز » و « شامات » هنوز برطرف نشده ، نمي توانم رأي موافقي
بدهم ، لكن از اين جهت كه سفر « مكّه معظّمه » كمتر دست مي دهد و فعلاً رفيق خوب مهيّا و اسباب فراهم است ، نمي توانم مانع شوم . پس از چند ساعت صحبت تا نيمه هاي شب ، بالأخره قرار شد كسب دستور از حضرت باري « جلّت عظمته » بشود .
استخاره براي حج
لهذا صبح يوم چهارشنبه رفتم در مدرسه خان مروي ، خدمت حضرت مستطاب « حجة الاسلام آقاي آقا سيد محمّد تنكابني » كه از مخلصان ايشانم و استخاره كردم اين آيه آمد : { وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي وَإِلَي اللهِ عَاقِبَةُ الاُْمُورِ } ( 1 ) ، معلوم است آيه مباركه به قدري مناسب آمد كه در حكم امر بود .
بعد به خيال آن كه شايد در ظرف دو سه روز نتوانم وسائل حركت را كاملاً فراهم كنم ، به نيّت توقف و مسافرت با يك نفر رفيق ديگر كه در نظر بود ، استخاره ديگري كردم اين آيه آمد : { مَا يَنظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَي أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ } ( 2 )
بنابراين هيچ جاي ترديد و تأملي باقي نماند ، به منزل آمده تفصيل
دو استخاره را خدمت آقاي والد ـ روحي فداه ـ عرض كرده مشغول تدارك شدم ، چك هزار روپيه ( 3 ) از قرار دو قران و يازده شاهي به حواله
1 ـ لقمان : 22
2 ـ يس : 49 ، 50
3 ـ واحد پول پاكستان و هندوستان .
33 |
« بغداد » و قدري ليره عثماني از قرار سه تومان و نيم خريده في الجمله
اثاثيه شخصي نيز براي بردن معين كردم .
اما لوازم مشتركي را از هر قبيل ، آقايان رفقا مرتب كرده بودند . صبح چهارشنبه به مناسبت انتظار آقاي « آقا سيد احمد » منزلشان رفته و قول مطمئن دادم و معلوم شد سه نفر رفيق ديگرِ سفر ما آقايان « آقا ميرزابزرگ لباسچي » و « مشهدي محمّدحسن يراقچي » و « آقا سيد ابوطالب ماهوتچي » مي باشند ، كه جملگي از محترمين به شماراند .
ليله جمعه براي زيارت وداع « سيّدالكريم حضرت عبدالعظيم ( عليه السلام ) » و ملاقات آخرين آقايان اخوان و والده مكرّمه معظّمه ، و ساير بستگان به زاويه مقدّسه ( 1 ) رفته ، عصر جمعه مراجعت به « طهران » كردم زيرا كه بناي حركت به روز شنبه بود .
بدرقه كنندگان
يوم شنبه 26 شهر شعبان مطابق « 25 ثور » ، صبح زود با آقايان مشايعين ، به اداره درشكه خانه رفتيم كه در مقابل ميدان مشق واقع است ، جمعيت و ازدحام زيادي شده بود ، زيرا براي هر مسافري يك دسته به مشايعت آمده بودند ، مركوب ما يك دستگاه كالسكه ( 2 ) تجارتي بود كه از جهتي آن را درشكه هم مي توان گفت . در هر حال بزرگ و جادار بود ، معذلك چون اسباب و اثاثيه زياد برداشته بوديم ، مجبور شديم يك دوچرخه هم تا « قزوين » براي حمل اثاثيه باقي مانده كرايه كنيم ، من دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مراد حرم حضرت عبدالعظيم ( عليه السلام ) واقع در شهر ري است .
2 ـ گرفته شده از روسي ، يكي از وسائل نقليه روپوشيده است كه داراي چهار چرخ بوده و به وسيله دو اسب يا بيشتر حركت مي كند .
34 |
پدر بزرگوارم را بوسيده خداحافظي كردم ، با ساير مشايعين نيز خداحافظي به عمل آمده سوار شديم و در خارج « طهران » در « امامزاده معصوم » ، « آقاي موثق الذاكرين » و « آقا سيد ناصر » تدارك چاي ديده بودند ، پياده شده صرف چاي شد و با عده اي از مشايعين كه اناثاً و ذكوراً ( 1 ) تا آنجا آمده بودند ، توديع به عمل آمده مجدداً سوار شده رانديم .
در « قريه مهرآباد » قدري از آن آب كه در صافي و عذوبت ( 2 ) و خنكي مشهور است نوشيده ، قدري هم همراه برديم . يك ساعت از ظهر گذشته در « قهوه خانه شاه آباد » پياده شده صرف نهار كرديم و پس از اداي فريضه و صرف چاي ، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده حركت كرديم .
قريه كرج
مقارن غروب رسيديم به « كرج » ، از « طهران » تا « كرج » هفت فرسخ است و سيل هاي بهاري امسال ، در نقاط عديده جاده شوسه را خراب كرده ، عمله جات ( 3 ) همه جا مشغول تعمير راه بودند ، در طي راه با قدري فاصله از جاده ، خانه هاي اهالي « قريه كلاك » در طرف دست راست نمايان بود ، باغات آنها در سمت جنوب جاده واقع است ، به محض ورود به « كرج » من به قصد تفرّج ( 4 ) مشغول گردش شدم .
اولا پل عظيم « كرج » را كه از بناهاي « شاه عباس كبير » و داراي يك دهانه خيلي فراخ و يك دهانه تنگ تري است تماشا كردم ، ثانياً به نزديكي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زن و مرد آنان .
2 ـ گوارائي .
3 ـ كارگران .
4 ـ تفريح .
35 |
پل ، « كاروان سراي شاه عباس » را كه مخروبه شده است مشاهده نمودم ،
بالاي تپه صورت قبري با علامت صليب ديده ، مستفسر شدم ( 1 ) گفتند : قبر مهندس روسي است كه مباشر شوسه كردن اين جاده بود ، تاريخ سنگ قبر ، سنه 1916 ميلادي است . يك نفر روسي با خانمش آنجا قدم مي زد به « فرانسه » از او پرسش كردم گفت قبر يك نفر « ژنرال روسي » است .
در تواريخ فتوحات اسلام ، « كرج » را در رديف « قزوين » و « همدان » و « ري » ذكر كرده اند ، شايد در قديم مثل « ساوه » شهر بزرگي بوده است كه خراب شده ، امّا آثار خرابه هيچ نديدم . فعلا « كرج » قريه اي بيش نيست ، قريب ده دوازده دكان دارد ، اداره ژاندارمري و پست خانه نيز در آن جا برقرار است .
از راهدارخانه ( 2 ) يك بليط براي عبور يك دستگاه به قيمت بيست و سه قران گرفتيم ، منزل ما در بالاخانه اي بود دو رو ، كه شمالا و جنوباً مشرف به باغات كثيره بود ، طراوت هوا و صفاي منزل و منظره دلكش باغات در دامنه كوه و در جلگه جالب توجه بود ، شب پس از اداي فريضه براي نيل به مقصود و سلامتي و قضاء حوائج ، متوسّل به ائمّه طاهرين شده ، حديث شريف كساء قرائت و ذكر مصيبت به عمل آمد و پس از صرف غذا خوابيديم .
قريه كردان
يكشنبه 27 شعبان مطابق « 26 ثور » ( 3 ) ، صبح زود نيم ساعت از آفتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ پرسيدم .
2 ـ مكاني در بين راه ، كه از مسافر عوارض و ماليات مي گيرند .
3 ـ ماهِ دوم سال فلكي .
36 |
گذشته ، سوار شده رانديم . هوا در نهايت صفا و طراوت بود ، تا مسافت
بعيدي تماشاي باغات بي شمار ، و اراضي مزروعه « كرج » مي نموديم ، در « قريه كردان » ، اداره راهدارخانه بليط دستگاه را مميزي ( 1 ) كردند . دو ساعت به ظهر مانده وارد قصبه « ينگي امام » شديم ، قبلا به زيارت « امامزاده هادي » و « امام زاده علي نقي » كه در يك بقعه مدفون اند رفتيم ، بعد كاروان سراي شاه عباسي را كه مخروبه شده است تماشا كرديم .
يك قسمت از اين كاروان سرا را ، يك نفر فرانسوي تعمير و مهمانخانه كرده است . بازار نوساز قشنگي در « ينگي امام » هست كه داراي شانزده باب دكان است ، در سفري كه چند سال قبل به « همدان » كردم تمام اين دكاكين مفتوح و دائر و داراي همه گونه مايحتاج مسافر و مال التجاره بود . امّا بدبختانه فعلا هيچ يك از آنها داير نيست و تماماً بسته است ، علت آن را نفهميدم . طرف عصر مجدداً سوار شده رانديم ، اول شب رسيديم به « قريه زياران » ، هوا طوفاني بود گرد و خاك زيادي شد ، منزل ما هم اتفاقاً در ايوان كاروان سرائي بود ، روي هم رفته خوش نگذشت .
شريف آباد
دوشنبه 28شعبان مطابق « 27ثور » ، صبح بعد از صرف چاي سوار شده رانديم ، مقارن ظهر در « شريف آباد » ملكي « سپهسالار » پياده شده نهار خورديم ، بعد قدري گردش و تفريح كرديم . اين قريه خيلي مصفا و داراي آب هاي فراوان ، وباغات عديدهواراضي زيادمزروعه ، وچند باب دكان است .
طرف عصر مجدداً سوار شده حركت كرديم ، قبل از غروب وارد « قزوين »
1 ـ كنترل .
37 |
شديم ، شب را مهمان آقا « سيد محمّد تاجر » كه با آقا « سيد ابوطالب » رفيق راه ما دوستي و سابقه داشت بوديم . نهار هم در منزل « مشهدي ابراهيم » كه از بستگان « مشهدي محمّدحسين يراقچي » است دعوت شديم .
شاهزاده حسين
سه شنبه 29 شعبان مطابق « 28 ثور » ، صبح به زيارت « شاهزاده حسين » فرزند « حضرت امام رضا ( عليه السلام ) » كه در بقعه خيلي قشنگ در خارج شهر مدفون است رفتيم . مقبره شهيد ثالث ـ عليه الرّحمه ـ در صحن « شاهزاده حسين » واقع است ، فاتحه تقديم روح آن بزرگوار نموديم . هواي « قزوين » قدري خنك تر از « طهران » است . هنوز اين جا گل سرخ و نوبرانه خيار و باقلا و ريواس ( 1 ) به بازار نيامده ، با اين كه در « طهران » ابتداي فراواني آنها بود . يك قسم ريواس در دكان ها ديده شد ، كه كوتاهي آن به قدر كنگر ( 2 ) است و آنرا « اشكونج بالا بلند » مي گويند .
قزويني ها برادر زن را زن برادر ، و پدر زن را زن پدر مي گويند چند بار اتفاق افتاد كه معرفي يك نفر شخص را مي خواستيم ، يكي مي گفت : اين آقا زن برادر من است يا زن پدر من است ، اين اصطلاح و لفظ اشكونج بالا بلند ، مدتي موضوع شوخي و مزاح ما با رفقاي قزويني شده بود .
مدت مديدي در خيابان هاي طويل شهر ، كه موسوم به خيابان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گياهي است داراي ساقه هاي سفيد و ستبر ، بلندي اش تا يك متر مي رسد ، ساقه اش لطيف و آب دار و طعم آن ترش است .
2 ـ گياهي است داراي برگهاي بريده و خاردار و ساقه هاي سفيد كوتاه كه در پختن بعضي خوراكي ها به كار مي رود .
38 |
« رشت » و « طهران » و تمام داراي دكان ها و مغازه هاي قشنگي است گردش
كرديم ، و نيز خيابان « علي قاپو » را كه در مقابل عمارت درباري « شاه صفي » است و بسيار عريض و مصفاست تماشا كرديم . قزوين به وفور و زياديِ كلاغ هاي سياه معروف است و اتفاقاً آرامگاه ( 1 ) آن ها ، بالاي درخت هاي چنارِ خيلي بلندِ خيابان « علي قاپو » است ، و صداي آنها دائماً گوش عابرين را كر مي كند .
وجه تسميه اين خيابان به « علي قاپو » ، مقابل بودن آن با سر درب عمارت درباري « شاه صفي » است ، قاپ به تركي به معني درب است و ترجمه آن باب علي مي شود ، و « سلاطين صفوي » محضِ ابراز شدّت ارادت به « حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) » ، غالباً بناهائي كه مي كردند به نام مبارك آن حضرت منتسب مي نمودند .
يا آن كه « علي قاپو » محرّف و مخفف « عالي قاپو » است كه ترجمه آن باب عالي مي شود ، و « شاه صفي » به تقليد « سلاطين عثماني » ، دربار خود را « عالي قاپو » ناميده است . در داخل اين عمارت هم گردش مفصلي كرديم ، تمام عمارت آن محل دوائر دولتي از ماليه ( 2 ) و غيره است امّا به حالت اندراس و خرابي است و تماشاچي را به ياد روزهائي مي اندازد كه « ايلچيان » ( 3 ) سلاطين « هندوستان » و « هلند » و اميران « ماوراءالنهر » و
« افغانستان » و « گرجستان » و « ارمنستان » و غيره ، چنانچه « سِر رابرت
شرلي » در سفرنامه خود شرح داده ، به عتبه بوسي و اظهار انقياد به اين دربار مي آمدند . حال آثار نكبت و خرابي از در و ديوار آن پيداست ،
1 ـ مراد لانه و استراحت گاه آنهاست .
2 ـ اداره دارائي .
3 ـ مأموراني را مي گفتند كه براي انجام امور ديواني سفر مي كردند .
39 |
حوض ها همه شكسته و بي آب است ، علف هاي هرزه و چمن لاي نظامي ها ( 1 ) و سنگ فرش ها روييده ، بعضي از عمارات از زيادي خرابي متروك و غير مسكون است ، واقعاً انسان از بي اعتباري دنيا حيرت مي كند .
قشون انگليس
عجيب تر آن كه ، همين شهر كه وقتي در خارج آن هشتاد هزار قشون ايراني دفيله ( 2 ) مي دادند ، در مقابل نظر « پادشاه صفوي » نمايشات سواري و تيراندازي مي دادند ، حال در خيابان هاي همين شهر اتومبيل هاي حامل « قشون انگليس » ، كه تماماً « هندي » هستند مجال عبور و مرور به مردم نمي دهند ، و بيرون شهر براي همين تحفه هاي « هندوستان » اردوگاه تشكيل شده ، من نمي دانم اين آدم هاي پوست و استخواني كه زير آفتاب « هند » سوخته و سياه شده اند در ممكت ما چه مي خواهند ، شايد براي انتقام از عمليات ما كه در سنه 1151 هجري در مملكت آن ها كرده ، يعني با سي چهل هزار قشون تا « دهلي » پايتخت آن ها را فتح و تصرف نموديم آمده اند ، يا براي مطالبه خون يكصد و بيست هزار نفر از آن ها ـ چنانچه « جمس فريزر » در سفرنامه خود نوشته و حاضر واقعه بوده ـ كه در روز يكشنبه يازدهم ذي الحجه سنه 1151 ، توسّط دو سه هزار نفر از نظاميان خودمان ريختيم ، آمده اند . گمان نمي كنم به اين خيالات باشند اگر اين ها آنقدر باحس و شرافت طلب بودند ، نه آن روزها را مي ديدند ، نه امروز ميليون ها از آن ها اسير و مزدور دزدان دريائي مي شدند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آجرهاي مربع شكلي را گويند كه در گذشته زمين را با آن فرش مي كردند .
2 ـ رژه و عبور سربازان از مقابل شاه يا ديگر اميران .
40 |
الحاصل همان قدر كه ابتداي گردش ما در شهر مفرّح ( 1 ) بود ، انتهاي آن اسف آور و غم انگيز شد .
قزوين
شهر « قزوين » از شهرهاي قديمي است ، حصاري كه فعلا دارد به امر « زبيده » زوجه « هارون الرشيد » در سنه 173 بنا شده ، و لفظ « قزوين » اتفاقاً در تاريخ آن است ، چنانچه لفظ « رشت » در تاريخ بناي آن شهر است ، فاصله « قزوين » به « درياي خزر » خيلي كم است ، شايد ده دوازده فرسخ بشود ، و به همين مناسبت بعضي از علماء صدر اسلام ، « درياي خزر » را « بحيره قزوين » نوشته اند .
بعد از صرف نهار كه در منزل « مشهدي ابراهيم » شد ، مشغول كم و زياد كردن اسباب و اثاثيه شديم ، يعني يك مقدار اسباب لازمه به قدري كه بتوانيم با كالسكه همراه ببريم كنار گذارده ، زياده از آن را به ميزبان خود سپرديم كه به « طهران » بفرستد ، و براي چهار ساعت به غروب مانده ، روز سه شنبه سوار شده از خيابان « رشت » عبور ، و با آقا « سيد محمّد » و « مشهدي ابراهيم » ، كه تا دروازه به مشايعت آمده بودند خداحافظي كرده رانديم .
راهي كه مستقيماً به طرف مغرب ممتد است جاده « رشت » است ، ولي خط سير ما به جنوب و راه « همدان » است كه توسط « روس ها » ، ده پانزده سال قبل شوسه شده و خيلي محكم ساخته شده است در يك دهي ورود كرده استراحت نموديم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شادي بخش .
41 |
نهاوند
چهارشنبه سلخ ( 1 ) شعبان مطابق « 29 ثور » ، طرف صبح سوار شده حركت كرديم ، نهار در « قريه نهاوند » صرف شده جاي خيلي باصفائي بود ، از « قزوين » تا « نهاوند » هفت فرسخ و نيم حقيقي است ، كه معادل سي ميل راه است ، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده رانديم ، و تا غروب از درّه ها و تنگه هاي پرپيچ و خم « خَرَقان » ، عبور كرده شب به قلعه « عبدالله خان » رسيده منزل كرديم .
امروز طرف صبح هوا خيلي لطيف و خنك بود ، امّا عصر هوا كولاكي و پرگرد و غبار شد ، صاحب اين قريه كه اسم خود را به روي آن گذارده ، پيرمرد دل زنده اي است ، به ديدن ما آمد و خيلي مهرباني و اظهار انسانيت كرد و مي گفت ، اين قريه را خودم آباد كرده و در آن زندگاني مي كنم .
آب گرم
پنجشنبه غُرّه ( 2 ) رمضان المبارك مطابق 30 برج ثور ، امروز صبح زود سوار شده رانديم ، از « قِرْخ بلاغ » گذشته در منزل گاه معروف به « آب گرم » ، براي تماشا پياده شديم ، هرچند يك نفر نظامي هندي از استحمام مردم در چشمه مانع مي شد ، لكن تماشا به عمل آمد .
من از آب هاي گرم معروف فقط همين چشمه را ديده ام ، كه مابين دو رشته كوه در كنار رودخانه واقع است ، اين رودخانه خيلي عريض است ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آخر ماه قمري را سَلْخ گويند .
2 ـ اوّل ماه قمري را غُرّه گويند .
42 |
از طرف يسار ( 1 ) آن ، يك قطعه زمين عرضاً در آن پيش رفتگي دارد ، طول
اين قطعه زمين قريب ده ذرع است ، و عرض آن سه چهار ذرع مي شود ، ابتداي آن كه در وسط رود مي رسد قريب پنج ذرع از كف رودخانه ارتفاع دارد ، چشمه اول آب خيلي سردي دارد كه در نهر كوچكي جاري است ، تا برسد به چشمه آب گرم كه آب آن مثل آب حمام است ، پس از امتزاج خارج شده و از منتهاي قطعه زمين مزبور ، سرازير به رودخانه مي شود . اين دو آب خيلي متعفن و پرخاصيت ، و براي معالجه امراض نافع است . در منتهي اليه اين قطعه زمين از تقاطر آب ، ستون هاي مخروطي متّصله و منقطعه تشكيل شده ، كه آن را به فرانسه « استالا گميت » و « استالا گتيت » مي گويند .
تفسيرش آن كه ، آب داراي مواد آهكي و گوگردي و بخاراتي است ، كه بخارات متصاعد است و به همين جهت هوا را متعفن مي كند ، و مواد جامده آن در موقع ريختن به پائين رودخانه تحجير مي شود ، و در جاي هر ريزش ، گاهي دو ستون مثل كلّه قند بزرگي تشكيل مي شود ، كه بالائي قاعده آن متصل به آب ، و رأس آن به طرف پائين است ، و دومي كه زير آن واقع است بالعكس ، رأسش به طرف بالا و قاعده اش به كف رودخانه است ، و غالباً اين دو كله قندها كه متقابلا وضع شده اند به يكديگر متصل شده ، و يك ستون مي شوند كه بالا و پائين آن كلفت تر ، و كمر آن باريك تر است . من در كتب تاريخ طبيعي ، ترتيب حدوث و تشكيل اين قبيل ستون ها را ، با شكل هاي آن ديده و خوانده بودم ، ولي ديدن آن موجب مزيد تفكر و تأمل در مكنونات و سير در موجودات است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ چپ .
43 |
قريه آوج
بعد از تماشا مجدداً سوار شده نهار را در « قريه آوج » خورديم ، منسوبين به اين قريه را آوجي مي گويند ، ولي مردمان بزرگ آوجي ، كه در كتب تواريخ اسم آنها ذكر شده است ، منسوبين به « آوه » هستند . آوه در قديم مثل « ساوه » ، شهر بزرگي بوده ، كه پس از معمور شدن « قم » خراب شده است ، و فعلا قريه اي است كه نزديك شهر « قم » است ، به عنوان خالصه انتقالي از طرف دولت ، واگذار به ورثه مرحوم « حاج ميرزا حسين آية الله طهراني » شده است .
« آوج » ما قريه اي است كوهستاني ، كه تمام اطراف آن جبال و تلال ( 1 ) سبز و خرم و يا قراء معموره است ، لطافت آب و هوا و منظره فرح بخش « آوج » را نمي توان شرح داد ، از هر طرف كه شخص نظر مي اندازد آب و سبزه مي بيند ، سبزي چمن زارها و اشجار در روي دامنه ها ، متصل به رنگ نيل گون آسمان است . صداي شرشر آب ها ، و نغمه جان فزاي مرغان از بالا ، ناله هاي شورانگيز آب رودخانه در قعر درّه ، هوش از سر مي برد . تماشاي جستوخيز بلبل ها و سارها و قمري ها از شاخه به شاخه ، مجال برگرداندن چشم نمي دهد ، و در ضمن استماع ترنّمات و نغمات اين مرغان قشنگ و لطيف الخلقه .
يكوقت مي بيني يك طفل دهقاني از آن كنار و گوشه ها مي گذرد و با آوازهاي طبيعي ، تصانيفي را كه از پدران و اجداد خود شنيده است مي خواند . جاده اي را كه « روس ها » شوسه كرده اند ، مانند مار سفيدي با پيچ و خم زياد ، از ميان اين زمين هاي سبز مي گذرد و بر روي اين تل ها و درّه ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كوه ها و تپه ها .
44 |
صعود و نزول مي كند . حيف از اين منزلگاه زيبا است كه خواهي نخواهي
بايد از آن گذشت و مجال توقف در آن نيست .
بعد از صرف نهار و چاي و اداي فريضه ، با كمال كراهت سوار شده رانديم ، بالاي قلّه ها از كنار سبزه هاي از برف درآمده ، و درختان تازه شكوفه كرده عبور كرديم ، نزديك دو ساعت به غروب هوا كولاكي شده و باريدن گرفت و خيلي سرد شد ، به زحمت از قلل مرتفعه سرازير شده ، مقارن غروب رسيديم به قريه « ماهينان » كه ملكي « آقاي حاج يمين نظام » ، دوست صميمي و قديمي من است . « رضا علي » گماشته ايشان را ديدم ما را در منزل « درويش علي » وارد كرده و درها را از سرما بسته ، براي خشك كردن لباس ها آتش كرديم . شب آقاي « آقا ميرزا محسن خان » فرزند آقاي « حاج يمين نظام » ، از قريه مسكوني خود « دورنيان » به ديدن آمدند ، از ملاقات ايشان خيلي خوشوقت شدم ، ابوي ايشان را فردا ان شاءالله در قريه مسكوني خودشان « فارسجين » ملاقات خواهيم كرد .
قريه رزن
جمعه دوم شهر رمضان مطابق « 31 ثور » ، طرف صبح سوار شده از « ماهينان » حركت كرديم ، پس از طي دو فرسخ مسافت رسيديم به « قريه رزن » ، چون قريه « فارسجين » متصل به « رزن » است پياده شده گفتيم ، مال ها را قرموت ( 1 ) بدهند و خودمان قدم زنان رفتيم به « فارسجين » ، ديدن « آقاي حاج يمين نظام » ، خود و پسرانش آقاي « علي خان » و « قاسم خان » تازه از خواب بيدار شده و روزه بودند ، از تجديد ملاقات يكديگر خيلي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مخلوط كاه و يونجه و جو كه به اسب بدهند .
45 |
خوشوقت شديم ، چاي حاضر كردند ما خورديم و خواستيم خداحافظي
كنيم ديديم نهار آوردند ، در اين چند دقيقه يا منتهي يك ساعت ، غذاي مرتب و صحيحي طبخ و حاضر كرده بودند ، پس از صرف نهار خداحافظي كرديم . يك پاكت نوشتند به سرايدار خانه خودشان در « همدان » كه از ما پذيرائي كند ، با اصرار زياد پاكت را به من دادند و جدا شديم .
آمديم به « قريه رزن » مقارن ظهر سوار دستگاه شده رانديم ، عصر در « قريه رزن » مال ها را قرموت دادند ، ما نماز خوانديم و مجدداً سوار شده غروب به قريه « حاتم آباد » رسيده شب را در آن جا بسر برديم .
همدان
شنبه سوم رمضان مطابق « اول جوزا » ( 1 ) ، صبح در حالتي كه هوا خيلي سرد شده بود سوار شده حركت كرديم ، در راه « مشهدي محمّدحسين » همسفر ما ، احوالش به هم خورد و دل درد سختي گرفت كه خوف هلاكت داشت ، در يك قهوه خانه پياده شده مدتي به معالجه و پرستاري او پرداختيم ، حالش في الجمله تفاوتي كرد و بهتر شد . مجدداً سوار شده حركت كرديم مقارن ظهر رسيديم به « همدان » ، « مشهدي عبدالحميد » كالسكه چي چون خودش اهل « همدان » بود ، نگذاشت به خانه « حاج يمين نظام » برويم و كالسكه را يكسره برد به منزل خودش ، كه در كوچه حاجي نزديك پل پهلوان واقع است ، توقف ما در « همدان » از جهت كسالت
« مشهدي محمّدحسين » سه شب طول كشيد ، بالأخره با مراقبت طبيب و
1 ـ سوّمين ماه قمري فلكي مطابق با خردادماه ، جوزاء صحيح است .
46 |
پرستاري و محبت آقاي « عبدالحميد » و برادر و مادرش بحمدالله خوب شد .
مقبره بوعلي سينا
اين دو سه روز در « همدان » گردش هاي كاملي كرديم ، سر مقبره « بوعلي سينا شيخ الرئيس » ، و قبر « بوسعيد ابوالخير » رفته فاتحه خوانديم و با درشكه به « سعديه » كه از ييلاقات متصله به شهر « همدان » است رفته و گردش كرديم ، و نيز سر قبر « باباطاهر » كه بالاي تلّي واقع است و قبر « امامزاده حارث بن علي » كه پاي همين تل است فاتحه خوانديم ، اين تل مسلط به تمام شهر و باغات و ييلاقات است ، منظرگاه باشكوهي است . بالاي تل يك چشمه آب است ، كه دراويش معتكف در « بقعه بابا » ، از آن مصرف مي كنند و دور آن چشمه گل كاري كرده اند .
در « بقعه بابا » دو قبر ديگر هم در يك ضريح هست ، كه گفتند يكي قبر « قطب الدين حسن » و ديگري قبر « جنت علي شاه » است كه هر دو از معاريف عرفا مي باشند امام زاده « يحيي بن علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) » را نيز زيارت كرديم كه بقعه اش در داخل شهر است ، و نيز به زيارت « شاهزاده حسين بن علي النقي » كه در قبرستان بزرگ داخل شهر مدفون است رفتيم ، مقبره كهنه و عظيم البناي « استرومردخاي » را مشاهده كرديم كه زيارتگاه يهودي ها است ، در يك زاويه بقعه « شاهزاده حسين » علامت قبر كوچكي است كه مي گويند سر « شاه سلطان حسين صفوي » در آن جا دفن است ، محل دفن را قطعاً نمي دانم . ولي در تواريخ مذكور است كه زمان استيلاي افاغنه به « اصفهان » ، « عثماني ها » نيز به عنوان حمايت از « شاه سلطان حسين » ، تمام « ايالات غربي ايران » را اشغال كرده بودند ، « محمود افغان » ،
47 |
« شاه صفوي » را كه تا آن وقت محبوس داشت مقتول ساخته ، سرش را براي « عثماني ها » فرستاده ، و « همدان » در آن موقع در دست « عثماني ها » بوده است . بنابراين مدفون بودن سر « شاه سلطان حسين » در بقعه « شاه زاده » خيلي قابل قبول است .
« مسجد جامع » را كه در وسط شهر است تماشا كرديم ، مسجد عظيم البناي خوبي است ، « مسجد شاه » هم كه در اواخر آباداني شهر است ديده شد ، اي كاش كه نديده بودم زيرا كه از بي حسي مسلمان ها خراب شده ، و ارامنه آجرها و مصالح آن را برده و به مصرف ساختن پل رسانيده اند . آثار و علامات مسجد به كلي از بين رفته و مسطح شده است ، فقط نزديك محراب قسمت مرتفعي است ، كه فعلا يك كوره گچ پزي شده است ، « سنگ شير » و « سنگ باد » و « سنگ برف » ، عبارت از قطعه سنگ هاي بزرگي است كه در نقاط مختلفه شهر افتاده ، و مردم افسانه ها و خرافاتي نسبت به هر يك مي دهند ، ظاهراً « ابوالهول ها » يا بت هاي ملت « مِد » است كه پايتخت آن ها همين جا به اسم اكباتان بوده .
سنگ هفت پستان
« سنگ هفت پستان » عبارت از قطعه سنگ مسطحي است واقع در زيرزمين ، و داراي هفت نقطه برجسته است ، و از آن ها آب مي چكد و تشكيل يك چشمه مي دهد . من از چند پله پائين رفته ، كبريت روشن كرده قطعه سنگ را به خوبي ديدم ، اما اين كه مي گويند شب هاي جمعه آن جا چراغ غيبي مي سوزد جزو اساطير است .
شهر « همدان » از بلاد خيلي قديمه است ، كه در موقع استيلاي عرب بر « ايران » خيلي مهم بوده ، و مورّخين اسلام آن را زياد در كتب خود ذكر
48 |
مي كنند ، مردمان بزرگ از علما و شعرا و غيرهم به آن منسوب اند ، شهر
مزبور به جاي « اكباتان » قديم ساخته شده است .
« اكباتان » پايتخت قديم « سلاطين مد » ( 1 ) بوده است كه تقريباً دو هزار و هشتصد سال پيش از اين ، يعني در قرن هفتم قبل از « ميلاد مسيح » ، در حدود مغرب « ايران » حكومت مستقل و مقتدري داشته ، و غالباً با دولت هاي « كلده » و « آشور » و « مصر » جنگيده اند . معروف ترين پادشاه آن ها « سياكزار » است و آخرين پادشاه آنها كه اسم آن را به خاطر ندارم به دست « داريوش كبير » يعني « داراب اكبر » كشته شد ، و سلطنت مدي منقرض ، و ممالك آن ضميمه ايران گرديد من يقين دارم كه تپه بزرگي كه فعلا ارامنه آن جا مسكن دارند ، و معروف به « كوچه سر قلعه » و « قلعه دارا » مي باشد ، همان تلي است كه به قول مورّخين و موافق تورات « سياكزار » به روي آن بناي قصر با شكوهي نمود و در همان قصر ، « داريوش » نزول نمود ، تپه ديگر نيز كه فعلا معروف به « تل مصلي » است مظنوناً از آثار و بقاياي « اكباتان » قديم است .
زيارتگاه يهوديان
ديگر از آثار « اكباتان » مقبره « استرومردخاي » است كه فوقاً به آن اشاره شد و امروز زيارتگاه « يهودي ها » است و به قول عامه قبر يكي از انبياي « بني اسرائيل » است .
اما تفصيل آن موافق قول مورخين فرنگ ، و آنچه تورات با آب و تاب و طول و تفصيل زياد بيان كرده آن است كه ، پس از اسارت و تفرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ماد صحيح است و نام منطقه اي از ايران شامل آذربايجان و عراق عجم بوده است .
49 |
« بني اسرائيل » به دست « بخت نصر » پادشاه آشوري ، و استيلاي « داريوش
كبير » پادشاه « ايران » بر تمام ممالك « كلده » و « آشور » و « مصر » و « فلسطين » و « حجاز » و « عراق » و « مد » و غيرها ، و مزاوجت ( 1 ) پادشاه مزبور با يك دخترك يهوديه موسوم به « استر » ، عموي اين دختر موسوم به « مردخاي » به خيال افتاد كه بهوسيله اين مواصلت ، اسباب نجات ملت متفرقه يهود را فراهم آورد ، لذا سرّاً افكار خود را به برادرزاده خود تزريق مي كرد و دستوراتي به مشاراليها مي داد ، اين دختر هم غالباً در حالت مستي پادشاه ، خواهش هاي خود را كه مقدمات مقصد عمو بود انجام مي داد ، از قبيل كشتن « هامان » وزير ، و تمام بزرگاني كه كينه « ملت يهود » را در دل داشتند ، بالأخره از طرف پادشاه اجازه مرخصي و عودت به « فلسطين » به تمام « ملت يهود » كه در اطراف و اكناف پراكنده بودند داده شد ، و حتي مصارف رفتن هم غالباً از خزانه پادشاه داده مي شد ، و نيز مخارج تعمير خرابي هاي « بيت المقدس » هم از طرف پادشاه داده شد ، « استر » و « مردخاي » هر دو پس از مردن در يك جا دفن شدند و « مردخاي » خدمات خود را به « بني اسرائيل » ، به روي كتيبه هاي مقبره نوشت . اين است كه « اسرائيليان » امروز هنوز به زيارت قبر نجات دهنده خود مي آيند ، و آن روز را كه اجازه مرخصي اجداد آن ها به « فلسطين » داده شد عيد مي گيرند . اين است اجمال مسئله اي كه تورات آن را در چند صفحه ذكر كرده است .
آثار ديگري نيز از « اكباتان » نوشته اند كه من مجال رفتن و ديدن آن را نكردم ، در هر حال معلوم نيست « اكباتان » در چه زمان و به چه سببي منهدم شده ، و « همدان » در چه تاريخ به جاي آن بنا شد ، ما فقط اسم آن را از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ازدواج و زناشويي .
50 |
ابتداي فتوحات مسلمين در كتابها مي بينيم ، و از همان وقت تا به حال يك
موقعيت نظامي و استراتژي مهمي را دارا است .
اهميت فلاحتي آن هم قديمي است ، ليكن از موقعي كه راه شوسه « رشت » و « قزوين » را به آنجا امتداد داده اند ، يك موقع تجارتي پراهميتي را نيز دارا شده است .
در اين ايام عده كثيري از « عيسويان آشوري » ، زن و مرد كه از چنگ « عثماني ها » فرار كرده ، و چندي در « بغداد » و جاهاي ديگر متواري بودند به اين شهر پناهنده شده اند .
همان قدر كه « همدان » اطرافش مصفا و چشم انداز آن فرح بخش است ، داخلش كثيف و داراي كوچه هاي تنگ و پرپيچ و خم است ، و در تمام خانه هاي مجاور به رودخانه ، بوي عفونت چرم شوئي موجود است ، اين كه گفته اند « همدان » خوش حاشيه و بد متن است گفتاري صدق و عين حقيقت است .
هواي « همدان » نسبت به « طهران » سردتر است و اين ايام كه برج « جوزا » ( 1 ) است زراعت ها هنوز سبز است ، باقلا درست دانه نبسته ، ريواس و اشكونج ، نوبر است ، يك قسم كاهوي مخصوص در « همدان » است ، كه گذشته از نازكي و لطافت فوق العاده اش صورتاً هم شباهتي به كاهوهاي « طهران » و جاهاي ديگر ندارد ، خيلي كوتاه قد و پربرگ و سفيدرنگ است ، مكرر از آن صرف نموديم ، جاي دوستان خالي .
اين روزها در « همدان » در تهيه چراغاني و بستن طاق نصرت جهت ورود « شاه » كه از فرنگ مي آيد هستند ، از دوستان آقاي « فريدالسلطان
همداني » و آقاي « سلطان حسن خان » رئيس نظميه و آقا « شيخ حسن حضرت عبدالعظيمي امين صلح » و آقاي « برهان الواعظين » رئيس محكمه بدايت را ملاقات و ديدن كردم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سومين ماه قمري ، مطابق با خرداد ماه .