بخش 3

گردنه اسدآباد کنگاور قصبه صحنه بیستون کرمانشاهان کتیبه کوه بیستون داریوش کبیر تذکره مرور جلگه ماهی دشت قریه حسن آباد قریه هارون آباد قریه کرند گردنه طاق کسری طاق کسری سرپل ذهاب قصر شیرین داوودخان استاسیون بغداد کاظمین مقبره شیخ کلینی عثمان بن سعید عمروی سامره سرداب مُطَهّر زیارت وداع کاظمین


51


گردنه اسدآباد

سه شنبه ششم رمضان ، مطابق « چهارم جوزا » ، طرف صبح سوار دستگاه شدم از « همدان » حركت كرديم ، يكي دو فرسخ از كوچه باغ هاي متصل به شهر و ييلاقات مصفاي آن عبور كرده ، محو تماشاي آن منظره هاي باشكوه دلكش بوديم ، تا رسيديم به پاي گردنه معروف « اسدآباد » ، و مقدار دو فرسخي در درّه هاي پيچ درپيچ رانده ، نهار را در قهوه خانه صرف كرده ، قريب سه ساعت توقف كرديم ، و مال ها را قرموت دادند . مجدّداً پنج ساعت به غروب مانده سوار شده رفتيم ، تا به اوج قلّه « گردنه اسدآباد » رسيديم ، و قدري از برف هاي كنار جاده خورده و همراه برداشتيم ، و بعد شروع به نزول از گردنه كرده ، از پرتگاه هاي مخوف و خطرناك ، و سرازيري هاي پرپيچ و خم ، به مقدار سه فرسخ عبور نموده ، رسيديم به يك مقبره كه داراي گنبدي است ، و گفتند مدفن امامزاده « عبدالله بن موسي بن جعفر » است ، پهلوي آن يك درخت كهن سال و يك باب قهوه خانه است .

از اين جا وارد جلگه همواري شده ، رسيديم به محلي كه « انگليسي ها » با « قشون هندي » خودشان اردو زده و مريض خانه داير كرده اند ، از قريه « اسدآباد » كه در واقع قصبه معموره اي است گذشته ، غروب رسيديم به قريه « دوزان » و شب را آن جا منزل نموديم .

اين قريه دو دانگش از قرار مذكور ، متعلّق به « فتحعلي خان » و


52


باقي اش به ضميمه قريه « جنّت آباد » و چندين قراء مجاور ، ملكي فرمان فرما است .

كنگاور

چهارشنبه هفتم رمضان مطابق « پنجم جوزا » ، طرف صبح سوار شده و تماماً در جلگه باصفائي عبور كرده ، ظهر رسيديم به « كنگاور » . در بين راه « آقا ميرزا اسمعيل خان معززالملك » را ، كه از « عتبات » مراجعت كرده به « طهران » مي رفت ديديم ، قدري ما از اوضاع « عراق عرب » و او از اخبار « طهران » پرسش نمود ، خداحافظي كرديم .

نهار در شهر « كنگاور » خورده قدري در بازارها و مساجد گردش كرده و به زيارت « شاهزاده ابراهيم بن شاهزاده عبدالله بن امام زين العابدين ( عليه السلام ) » رفتيم ، در خارج « كنگاور » هم يك « اردوي هندي » مقيم بود .

طرف عصر پس از صرف چاي و اداي فريضه ، سوار شده رانديم
و پس از طي دو فرسخ مسافت ، به پاي گردنه معروف « بيد سرخ » رسيده ، شروع به صعود كرديم . به نظر ما اين گردنه خيلي كوچك تر
و آسان تر از « گردنه اسدآباد » آمد ، لكن در موقع نزول به جلگه ،
مصادف با عده زيادي از اتومبيل هاي بزرگ « انگليسي ها » شديم ، كه همگي
حامل « قشون هندي » بود و خيلي براي عبور دستگاهِ ما ، اسباب زحمت
شده بود .

طرف غروب رسيديم به قصبه « صحنه » ، در يك كاروان سراي كثيفي منزل كرديم ، امشب باران خيلي زيادي آمد ، به همين جهت و به علت بدي منزل ، و هجوم كك هاي بي حد و حساب ، تا صبح ناراحت بوديم .


53


قصبه صحنه

امروز صبح پنجشنبه هشتم رمضان مطابق « ششم جوزا » ، در حالتي كه هوا سرد شده بود و باران كمي مي آمد ، سوار شده حركت كرديم ، بعد از ساعتي باران قطع شد و دوباره گرفت ، به همين طور تا ظهر گاهي مي باريد گاهي صاف مي شد ، يك ساعت گوش ها صداي غرّش آسمان مي شنيد ، ساعتي ديگر استماع نغمات و آوازهاي مرغان زميني را مي نمود ، شخص نمي دانست چشم به بالا انداخته ، تماشاي شكل چليپاي ( 1 ) برف ها ، يا گردش ابرهاي مختلف الشكل ، يا قله هاي شامخه ( 2 ) « كوه بيستون » را بكند ، يا آن كه در پائين ، مزارع سبز ، غلاّت و شالي هاي برنج كاري ، و چمن زارهاي طبيعي ، و آب هاي صاف ، و نهرهاي بي شمار و درختان سبز و خرم ، و رودخانه « قره سو » كه مثل اژدهاي پيچان از هر طرف نمودار است ، سياحت و تماشا كند ، شاهد دل رباي طبيعت ، در همان حال كه كمال قدرت و قهرمانيت و خشونت خود را نمايش مي داد ، با منتهاي لطافت و ظرافت و شفقت و آراستگي ، عرض وجود مي نمود و نظرهاي مخلوط از لطف و غضب ، به عاشقان شيفته و ديوانه خود مي افكند .

بيستون

باري امروز به ما خيلي خوش گذشت ، و فرح و انبساط فوق العاده داشتيم ، واقعاً خستگي ها و صدماتِ شب دوشينه فراموش شد ، دو قسم مرغ در اين مسافت بود ديديم ، كه جاهاي ديگر نديده بوديم ، به قدر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همچون صليب .

2 ـ مؤنث شامخ و به معني بلند و مرتفع است .


54


« لقلق » ( 1 ) مي شوند ، ولي نه طريقه پروازونه شكل ها و رنگ هاي خيلي قشنگ آنها ، شباهت به لقلق دارد ، يكي را اهالي « دال » مي گفتند و ديگري را « اتلان » .

نزديك ظهر رسيديم به پاي بيستون ، هرچه به « عبدالحميدِ » كالسكه چي گفتيم نگاهدارد ، تصوير « داريوش » را تماشا بكنيم ، نگاه نداشت و از آنجا گذشت ، همين كه به خود قريه « بيستون » رسيد ، من پياده شدم و گفتم به قدر نيم ساعت مي روم تماشا و برمي گردم ، مجبور شد نگاه دارد و به همراهي آقا « سيد ابوطالب » ، برگشته كتيبه معروف « داريوش » را ، كه به خط ميخي به روي سنگ نوشته ، با تصوير خودش كه فرنگي ها در كتاب هاي تاريخ ، هم ترجمه خطوط مزبوره را نوشته اند ، و هم شكل آن را از روي عكس ها برداشته اند ، تماشا كرديم .

كرمانشاهان

پس برگشتيم به قريه ، « عبدالحميد » از اوقات تلخي صبر نكرد نهار بخوريم ، فوراً حركت كرد ، دو فرسخ ديگر راند تا قهوه خانه ، كه نزديك « كرمانشاهان » ـ يعني دو فرسخ تا آن شهر فاصله دارد ـ رسيده پياده شديم ، آن جا صرف نهار شد و پس از اداي فريضه ، مجدداً سوار شده حركت كرديم ، و براي يك ساعت به غروب مانده ، وارد شهر « كرمانشاهان » شده ، در خانه كه در محله « سر قبر آقا » است منزل ، و شب را آنجا بسر برديم .

كتيبه كوه بيستون

كتيبه كوه « بيستون » كه با اصرار و جديت تمام به تماشايش رفتم ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ معرب لك لك .


55


باعث اوقات تلخي « عبدالحميد » كالسكه چي شده بود ، يكي از آثار بسيار قديمه ايران است ، كه تا به حال باقي مانده ، و عوامل طبيعت از آفتاب و برف و باران و باد ، به آن رخنه ننموده و دست بوالهوسان بشر ، به محو آن نكوشيده ، و از دلائل عظمت و شرافت قديمه ما ، در نظر ملل خارجه است ، مخصوصاً روي كتيبه به جانب مغرب است ، يعني به طرف راهي است كه از ازمنه قديمه ، چندين دولت اجنبي ، از « روم » و « كلده » و « آشور » و « عرب » و غيره ، از همين راه ، هجوم به مملكت ما نموده اند ، اما افسوس كه آشنائي به اين خطوط و صورت ها نداشتند ، تا پاس حرمت و شرافت ما را نگاهدارند .

اين كتيبه داراي سيزده صورت است ، كه به زير پاي هريك ، اسم او به روي سنگ حجاري شده ، به علاوه دور تا دور كتيبه ، چندين سطر نوشته شده ، و در بالاي كتيبه شكل « فروهر » ـ مظهر نام روشنائي و بينائي ـ كه بال هاي خود را از دو طرف گسترده ، ديده مي شود ، سال ها بلكه قرن ها گذشت ، و كسي از اين خطوط و صورت ها چيزي نمي فهميد ، فقط به مناسبت صورتِ نه نفر آدم هاي ايستاده ، كه رديف يكديگرند ، و دست هاي آنها به كمر بسته و زنجير است ، عامه مي گفتند و هنوز مي گويند شكل درويش هائي است كه انگشت به ماتحت هم ديگر كرده اند .

داريوش كبير

اما آن چه « اروپائي ها » فهميده اند غير از اين خرافات است ، و آن چه « مستر رلنسن » قونسول انگليس ، كه در خواندن خطوط قديمه مهارت تامه داشته ، و با زحمات بسيار و مخارج گزاف ، اين خطوط را ترجمه كرده ، و به دست مستشرقين از علماء داده ، مناسبتي با اين حرف هاي


56


مهمل ندارد ، موافق عقيده « فرنگي ها » و ترجمه قونسول مزبور ، كه فارسي
آن را « آقا خان كرماني » در كتاب « آئينه سكندري » نوشته ، آن صورت ايستاده ، كه يك نفر دست و پا بسته به زير پاي او است ، « داريوش كبير » است و دو صورت كه پشت سر او است ، دو نفر معاون يا وزير اويند ، و نه نفر آدم هاي مغلول ايستاده ، جملگي از پادشاهان ممالك مجاور هستند كه « داريوش » ، ممالك آن ها را ضبط ، و خودشان را اسير و محبوس نموده ، « داريوش كبير » است كه اعراب و ما او را « داراب اكبر » مي خوانيم ، يك « پادشاه ايران » از سلسله « هخامنشي » است ، كه تمام ممالك واقعه بين « درياي عمان » و « سيبريه » را جنوباً و شمالا ، و بين « سودان » و « بحرالروم » و رود « دانوب » را تا كوه هاي « هند و كُش » غرباً و شرقاً متصرف بوده ، و بيش از چهارصد ميليون نفوس ، مطيع و منقاد او بوده اند و براي تسخير مملكت « يونان » ، چنان كه تمام « مورّخين فرنگ » نوشته اند ، دو كرور قشون در « آناطولي » و « آسياي صغير » حاضر نموده .

ترجمه « مستر رولنسن » خيلي مفصل است و من به خاطر ندارم ، ليكن خلاصه و مجمل اش آن است ، كه « داريوش » شرح فتوحات و عقايد ديني و سياسي خود را ، در اين كتيبه شرح داده ، و به اعقاب خود ، دستور سلطنت و ملك داري تعليم مي كند ، مي گويد من كسي هستم كه به ياري « اهورمزدا » ( خداوند ) فلان و فلان مملكت را تسخير نموده ، اهالي آن را به درست كاري و راست گوئي وادار نمودم ، پادشاهاني كه مي بينيد ، به جرم خُلف قول و دروغ گوئي به زنجير كشيدم ، قشون هاي عظيم و دلاور مِنْ
قُلَلْ جِبال و اعماق صحاري ، ( 1 ) عالم را درنورديده ، به لطف « اهورمزدا » و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ از قلّه كوه ها تا عمق صحراها .


57


نيروي درستي و دين داري مشرق ، تا غرب دنيا را مسخر كردم و چه كردم ، و اين صورت ها كه مي بيني كدام « پادشاه » است ، و دومي كدام و سومي كدام و هكذا ، من دروغ نگفته ام و بي دينان را سركوب كرده ام ، « اهورمزدا » گواه است كه اين تاريخ را به راستي نوشتم ، و بسياري از كارهاي نيك خود را ننوشتم ، تو هم اي كسي كه جاي من حكمراني خواهي كرد ظلم مكن ، دروغ نگو ، ديندار باش ، تا خداوند سلطنت تو را باقي بدارد ، و فرزندان زياد به تو بدهد ، زنهار به اين لوحه كه نوشته ام دست مزني و آن را محو نكني ، و به آن بي احترامي ننمائي و گرنه بترس كه بي احترام شوي و سلامت نماني ، و « اهورمزدا » با تو دشمني كند الي آخر .

نمي دانم جانشين امروزه « داريوش » از فتح و تسخير كدام مملكت « فرنگستان » برگشته ، كه اين روزها در « همدان » و ساير شهرها براي ورودش چراغاني مي كنند و طاق نصرت مي بندند ، اي افسوس براين مردم كه خود و پدران خود را نمي شناسند ، و نمي دانند چه مي كنند ، و براي چه و براي كه مي كنند ، اين كتيبه در يك سينه « كوه بيستون » حجاري شده كه از آفتاب و باران محفوظ ، و به قدري بالاست كه با نردبان هاي بلند نمي توان به پاي آن رفت ، و از اين پائين خيلي كوچك به نظر مي آيد .

يك چشمه آب هم از پاي كوه جاري است و به بالاي آن يك لوحه بزرگي به خط نسخ حجاري شده است ، مي گويند صورت قباله « شيرين » ، محبوبه « پرويز » است . لكن وقفنامه قريه و كاروان سراي « بيستون » است ، كه يكي از « شاهزاده خانم هاي صفوي » وقف كرده بر زوار « حضرت سيدالشهدا ( عليه السلام ) » . با يك زحمت مختصري مي توان به پاي لوحه رفته خط آن را خواند .

در پاي « بيستون » قطعه سنگ هاي حجاري شده كه معلوم است


58


ستون و سرستون بوده ، به طور پراكنده ديده مي شود ، مي گويند خرابه هاي قصري است كه « فرهاد » جهت « شيرين » از سنگ ساخته بود ، و بعيد نيست كه راست باشد .

نزديك چشمه آب يك چادر بزرگي زده بودند كه قهوه خانه تميزي ، با ميز و صندلي بود و به روي تابلو نوشته بود ـ كافه بيستون ـ الحاصل شب جمعه را در « كرمانشاهان » بوديم .

تذكره مرور

جمعه نهم رمضان مطابق « هفتم جوزا » ، امروز صبح برخاسته به گردش افتاديم ، اول من يك تذكره مرور براي مسافرت به « مكه » ، از كارگذاري به قيمت پنج تومان و نيم گرفتم ، رفقاي من تذكره از « طهران » گرفته بودند ، گفتند بايد جواز عبور به « عراق عرب » از « قونسول خانه انگليس » گرفت ، رفتيم و گرفتيم و هر كدام يك تومان داديم .

امروز تمام شهر « كرمانشاهان » را آئين بسته بودند ، و انتظار ورود جانشين « داريوش » و « شاه عباس » و « نادر » را دارند ! ! طرف غروب « اعليحضرت همايوني » ، در « ارگ دولتي » نزول اجلال فرمود و سايه مرحمت به روي اهل « كرمانشاهان » افكند ! ! هواي اين جا با « همدان » چندان فرق ندارد ، گل سرخ و باقلا تازه ببازار آمده ، سبزيجات « كرمانشاه » در لطافت و سبزي و تميزي ممتاز است ، قدري شويد و باقلا خريده از آن جا همراه برديم ، قدري هم نان روغني كه معروف به خوبي است ، خريديم كه در راه صرف شود ، از سوء خلق « عبدالحميد » كه دو روز است ظاهر نموده بنا بود ديگر با او نرويم ، ليكن باز رفع دلگيري شد و با خود او حركت خواهيم كرد ، شب شنبه در شهر چراغاني و آتش بازي مفصلي براي ورود


59


اعليحضرت كردند .

خيلي مايل بودم كه به تماشاي « طاق بستان » كه در دو فرسنگي « كرمانشاهان » واقع ، و نيز از جمله آثار قديمه « سلاطين عجم » است برويم ، ليكن اشتغال به گرفتن تذكره و جواز ، و اوقات تلخي با « عبدالحميد » ، و كمي مدت اقامت ، يك روز مجال نداده ، ان شاءالله در مراجعت از سفر « مكه » تماشا خواهيم كرد اگر زنده بمانيم ، و يك روز ديگر ، خود را در مملكت عزيز ببينيم .

جلگه ماهي دشت

شنبه دهم رمضان مطابق « هشتم جوزا » اول آفتاب سوار شده ، از كوچه « سر قبر آقا » حركت كرديم ، و پس از عبور از تلال خاكي ، و گردنه موسوم به « عين الكش » يا « غيلي كش » كه املا و وجه تسميه هيچ يك را نمي دانم ، وارد جلگه مصفا و حاصلخيز « ماهي دشت » شديم ، كه از هر طرف محدود و محاط به كوه است ، نهار را در « قريه ماهي دشت » خورديم ، طرف عصر مجدداً سوار شده حركت كرديم ، از پل « ماهي دشت » كه گذشتيم با چندين اتومبيل بزرگ مهيب الشكل « انگليس ها » مصادف شديم ، اسب ها رم كرده كالسكه را برداشته چيزي نمانده بود كه به قعر رودخانه پرتاب شويم ، اما بحمدالله بخير گذشت و خطري نرسيد ، اينجا « عبدالحميد » خيلي مهارت به خرج داد كه ممنون اش شديم .

پس از يك فرسخ مسافت ، رسيديم به گردنه ديگري كه موسوم به « چار زبر » است ، درخت هاي كوچك خودرو ، فراوان ديده شد ، معلوم است جنگلي در پيش داريم .


60


بعد از عبور از گردنه « چار زبر » ، وارد جلگه مصفاي ديگري كه نيز از هر طرف محدود به كوه است شديم ، وضعيت جغرافيائي « جلگه ماهي دشت » ، و اين جلگه طوري است كه ، به عقيده من مي توان « چاه آرتزين » در آن جا حفر نمود ، ولي معلوم نيست با بودن آب فراوان در اين جا ، حاجتي به حفر اين چنين چاه باشد .

قريه حسن آباد

نزديك غروب رسيديم به قريه « حسن آباد » ، چون در منزل ها كك زيادي بود در كنار نهر آبي ميان چمن زار نزول نموديم ، ولي باران شروع به آمدن كرد و نگذاشت ، مجبور شديم در قهوه خانه مسقفي كه اطرافش باز بود پناهنده شويم ، معذلك تا صبح كك ها نگذاشتند آرام باشيم ، امشب با شويد و باقلائي كه هوسانه از « كرمانشاه » خريده بوديم باقلاپلوطبخ كرديم .

مسافت از « كرمانشاه » تا « ماهي دشت » چهار فرسخ است ، و از آن جا تا « حسن آباد » سه فرسخ ، در ماهي دشت « حاج ميرزا حسين اعتمادالاطبا » را كه از « عتبات » مراجعت نموده ملاقات كرديم ، از گرماي هوا و ناراحتي آن حدود صحبت ها كردند .

قريه هارون آباد

يكشنبه يازدهم رمضان مطابق « نهم جوزا » ، صبح زود سوار شده حركت كرديم ، و پس از طي سه فرسخ راه رسيديم به قريه « هارون آباد » ، نهار در آن جا صرف شد . خانه هاي « ماهي دشت » و « هارون آباد » در موقع اشغال « روسها » خراب و ويران شده ، حاليه مردمانش تازه مي خواهند


61


احداث بعضي منازل بكنند .

قريه كرند

بعد از نهار مجدداً سوار شده پس از طي دو فرسخ راه رسيديم به قريه « فيروزآباد » ، و بعد از يك فرسخ ديگر رسيديم به « خسروآباد » ، و بعد از دو فرسخ ديگر وارد قصبه « كرند » شديم شب را در باغچه به سر برديم ، هواي لطيف و آب جاري و مهتاب داشتيم . طرف غروب و صبح زود گردش مختصري به عمل آمد ، باغات بي حساب « كرند » با آب هاي جاري و درختان سرا پا سبز و پر از شكوفه هاي رنگارنگ ، چشم تماشاچي را جلب مي كرد .

اهالي ابداً روزه نبودند چون « نصيري مذهب » اند ، چند بقعه در قصبه هست كه مدفن مشايخ فرقه است ، چيزها از اين جماعت نقل مي شود كه براي من به تحقيق نرسيده .

بيرون « كرند » يك اردوي « انگليس » با « قشون هندي » ساخلو كرده است ، بيش از دو هزار چادرهاي نو ، زده اند . در تمام اردو چراغ برق روشن است ، آب از محل دوردستي توسط لوله آهني به محل اردوگاه خود آورده اند ، مثل اين است كه رحل اقامت افكنده و قصد استملاك مملكت ما را دارند ! !

گردنه طاق كسري

دوشنبه دوازدهم رمضان مطابق « دهم جوزا » ، طرف صبح از « كرند » حركت كرده رسيديم به محل معروف به « سرميل » يا « ميگان طاق » ، قدري نان خوب براي نهار خريده رانديم ، بعد از يك ساعتي وارد گردنه معروف


62


به « طاق كسري » شديم هر چند اين گردنه خيلي مرتفع و راه آن خطرناك و پرپيچ و خم است لكن همه جا شوسه و مسطح شده است . قسمتي از اين راه كه سابقاً محل منحصر عبور و مرور ، و به « نعل شكن » معروف بوده در كنار جاده شوسه ديده مي شود و متروك است .

طاق كسري

« طاق كسري » عبارت از يك ايوان سنگي است ، كه با قطعه هاي بزرگ سنگي ساخته شده ، بالاي ايوان ، شبيه كتيبه اي است كه مسلماً خطوطي به روي آن حجاري شده بود ولي فعلا در اثر عوامل طبيعت محو شده است . از تاريخ اين ايوان من هيچ اطلاعي ندارم ، در هر حال نصب كردن چنين قطعه سنگ هاي عظيمه ، به روي يكديگر در اين قلّه كوه ، مايه تعجب ما و دليل بلند همتي سابقين ما است . گردنه كه تمام شد ظهر بود رسيديم به جلگه ، در آن جا آباداني نبود زير چادرِ پُست ژاندارم ها نزول ، و صرف نهار كرديم . بعد مجدداً سوار شده حركت كرديم ، سه ساعت به غروب مانده رسيديم به محل معروف به « سرپل » .

سرپل ذهاب

امشب اين جا خواهيم ماند ، منزل در ايوان قهوه خانه كه در كنار رودخانه « زاب » بنا شده است اختيار كرديم . منظره امواج مهيب ، و جريان مارپيچ رود و صافي بي اندازه آب با ماهي هائي كه گاهگاه از آن به هوا مي جستند بي تماشا نبود .

از « طهران » كه بيرون آمديم تا اين جا سرد بود ، بعضي نقاط تازه باقلا و گل سرخ به بازار آمده بود و اغلب جاها هوا درست سرد بود ، و


63


زراعت هاي سبز و خرم داشت بلكه در « ماهنيان » شب آتش كرديم در « آوج » برف باريد در گردنه « بيد سرخ » و « اسدآباد » از كنار برف ها راه مي رفتيم ، لكن اين جا كه « سرپل ذهاب » است به كلي ورق برگشته ، هوا درست گرم است زراعت هاي جو را مشغول درو كردن هستند ، خيار و كدو فراوان است ، معلوم است كه به هواي گرم « عربستان » نزديك شده ايم ، و بايد با آب هاي خنك و هواي لطيف و كوه هاي سبز و خرم مملكت خودمان كم كم وداع كنيم .

قصر شيرين

سه شنبه سيزدهم رمضان مطابق « يازدهم جوزا » ، صبح زود از « سرپل » حركت كرديم ، هرچه پيش مي رفتيم هوا گرم تر مي شد راههاي پست و بلند كوهستاني مبدل به جاده هموار خاكي شد ، گرد و غبار اذيت مي كرد . كم كم رسيديم به نزديكي هاي « قصر شيرين » اما آن جا نرفتيم زيرا ديروز بعضي از مسافرين كه مراجعت به « ايران » مي كردند گفتند ، هر شبي يك قطار ماشين بيشتر نمي رود به « بغداد » ، و هركس ظهر در « قره تو » نباشد با بليط آن شب نمي تواند برود ، چون كه اثاثيه و اسباب را حتماً تفتيش و معاينه مي كنند .

لهذا از ترس اين كه مبادا در « قصر شيرين » معطل شده و دير به « قره تو » برسيم ، يك سره برخلاف معمول رفتيم به « قره تو » ، كه مبدء خط آهن و اسم قريه اي است متعلق به « ايران » ، اما معلوم شد كه ماشين تا اين جا نمي آيد و ايستگاه آن جلوتر است ، به قدر يك ثلث فرسخ ديگر ، از كنار خط آهن با دستگاه رفته رسيديم به استاسيون « تبروق » كه نيز اسم قريه اي است ، و تا استاسيون قريب نيم فرسخ فاصله دارد . لدي الورود


64


حساب مشهدي « عبدالحميد » را تفريق كرده ، تتمه كرايه كالسكه را داديم و چند پاكت و صورت تلگراف كه شب نوشته بوديم به او داديم ، كه در « قصر شيرين » ارسال و مخابره نمايد ، پس از خداحافظي با او ، اسباب ها را در يك محوطه بزرگي ريختيم كه دور تا دور آن سيم كشيده اند ، و محل تفتيشات گمركي است ، قريب يك ساعت زير آفتاب سوزان معطل شديم ، بعد از آن كه اسباب ها را معاينه كردند مرخص شديم .

امّا محل سايه نبود كه بنشينيم و صرف نهار كنيم ، دو سه چادر در آنجا زده اند كه محل انتظار مسافر است ، آن چادرها هم معلوم شد متعلق به اشخاص متفرقه است ، و از هر مسافري شبي دو آنه مي گيرند ، اين جا در واقع يك صحراي بي آب و علفي است و از لوازم « استاسيون » هيچ موجود نيست ، در زير چادر هم كه رفتيم جا نبود ، يك عده يازده نفره مسافرين از دو شب سه شب قبل آنجا بودند ، هر قسم بود پهلوي آنها برگزار كرديم . امروز از صبح تا غروب از حيث گرما و خستگي و ناراحتي سخت گذرانديم ، بدتر از همه آن كه گفتند : ماشين امشب مخصوص عسكر است و مسافر نمي برد . اوقات ما صد درجه تلخ تر شد ، بالأخره بوسيله سفارش نامه « سفارت انگليس » كه همراه داشتيم ، و به همراهي « ميرزا داود هندي » بليط فروش ، امشب را به قيمت هر نفري هشت روپيه گرفته آسوده شديم .

داوودخان

اين « داوود خان » يك جوان هفده ، هجده ساله هندي است ، و با وجود رنگ سبزه مايل به سياهش ، به قدري مقبول و مليح و خنده رو است و زبان فارسي را به قدري شيرين و خوشمزه و با ادا و اصول حرف مي زند ، كه


65


انسان را مثل مغناطيس جذب مي كند چند دفعه نزد او رفتيم او هم پيش ما
آمد و خيلي مهرباني و محبت كرد ، و واقعاً از ملاقات او رفع كسالت و خستگي و ملالت امروز ما شد .

از امروز ديگر معاملات ما با « آنه » و « روپيه » است آنه شانزده يك روپيه است ، و روپيه موافق نرخ امروزه دو قران و نيم است ، تفاوت كلي هم مي كند ، روپيه نقره به قدر دو قراني ما است . و اسكناس هاي پنج روپيه و ده روپيه و صد روپيه و بالاتر هم هست كه به روي آنها به خط انگليسي نوشته شده است ( نوط هندي ) .

ماشين براي يك ساعت از شب گذشته از « بغداد » آمد ، اسباب هاي ما را هم كشيدند ، زائد بر سه من را كه حق هر مسافري قرار داده اند و مجاني است ، از قرار هر مني يك روپيه كرايه مي گيرند . دو ساعت از شب گذشته بود كه سوار شديم ، واگن هاي نيمكت دار را به قشون داده ، جاي ما در يك واگون باركشي است ، يعني نيمكت و صندلي ندارد بايد فرش پهن كرد و نشست ، در و ديوار و سقفش همه از آهن است بايد ممنون بود كه مسافر را روز نمي برند ، و گرنه انسان از گرما مي پزد .

ماشين حركت كرد خيلي صدا مي كرد و چندان تند نمي رفت ، شب مهتابي بود اطراف را تماشا مي كرديم ، گاهگاه ترن مي ايستاد زيرا بين جاده چندين استاسيون ( 1 ) است ، چند نفر « طهراني » ديگر هم در اطاق ما بودند خيلي صحبت و مزاح كرديم ، در تاريكي شب چاي مهيا نمودند به ما هم تعارف كردند كوركورانه خورديم ، خيلي مزه كرد . شام هم به همين طورها صرف شد ، نصفه هاي شب خوابمان برد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ايستگاه ، توقف گاه .


66


استاسيون بغداد

چهارشنبه چهاردهم رمضان مطابق « دوازدهم جوزا » ، صبح از خواب بيدار شديم ماشين آهسته مي رفت ، در يك استاسيون توقف كرد نماز خوانده باز سوار شديم ، دو سه ساعت از روز گذشته وارد استاسيون « بغداد » شديم كه در « بغداد نو » ، و طرف بقعه « شيخ عبدالقادر » است ، در گاراژ ماشين ، اسباب ها را تفتيش گمرگي كردند ، چند نفر حمال اسباب ها را برداشته به طرف « بغداد كهنه » يا « كرخ » ، كه مركز خط آهن واگون « بغداد » به « كاظمين » آن جا است بردند ، در اين بين « آقا شيخ حسن » نامي خيلي اظهار خدمت جهت حمل اسباب و راهنمائي مي كرد ، مثل اين كه ما را مي شناسد و كمال خصوصيت دارد .

كاظمين

قريب يك ساعت به ظهر رسيديم پاي واگون ، اسباب ها را در باركش گذاشتند ، « شيخ حسن » مراقب آن گرديد . خودمان سوار واگون و پس از نيم ساعتي در « كاظمين » پياده شديم شيخ حسن ، حمّال گرفت ما و اثاثيه را وارد خانه « شيخ عبدالكريم » نامي كرد كه از خدام « كاظمين ( عليهما السلام ) » است ، ما را به صاحب خانه سپرد و رفت ، معلوم شد شغل او همين است كه زوار را راهنمائي مي كند ، ضمناً از خادمي كه زوار را به او مي سپارد يا صاحب خانه كه زوار را آنجا وارد مي كند حقي مي گيرد ، و نيز معلوم شد مشاراليه ، همشيره زاده « سيد عزيزالله » خادم « عسكريين » است و با او هم بند و بستي دارد .

ضمناً تكليف ما براي ورود به « سامره » هم معلوم شد ، از قبيل « شيخ حسن » چند نفر ديگر هم هستند ، واقعاً خيلي به درد زواري كه غريب


67


هستند و كسي را نمي شناسند مي خورند ، نهار را در خانه خورديم « شيخ عبدالكريم » براي حمام رفتن و برگشتن و تشرف به حرم مطهر كمال همراهي و حسن خدمت به جاي آورد ، اذن دخول و زيارت هم با حالت مخصوص كه داشتيم ، خواستيم خودمان بخوانيم نگذاشت ، گفت هر چند شما صحيح تر مي خوانيد ، ولي دفعه اول حق من است بعدها خود دانيد .

امروز گرچه از حيث گرما و حركت و خستگي كسل شده بوديم ، لكن لذائذ عتبه بوسي « حضرت موسي بن جعفر » و « حضرت امام محمّد تقي ( عليهما السلام ) » آنرا جبران نمود ، شب پس از تشرف ثانوي به حرم مطهر ، منزل آمديم و پس از صرف شام روي پشت بام خوابيديم .

مقبره شيخ كليني

پنجشنبه پانزدهم رمضان مطابق « سيزدهم جوزا » ، صبح بعد از زيارت با واگون به « بغداد » رفتيم ، در كنار جسر به زيارت « شيخ كليني ـ اعلي الله مقامه ـ » رفتيم كه در مسجد معروف به مسجد « داوود پاشا » مدفون است ، و بقعه عليحده در زاويه مسجد دارد ، دربش بسته بود باز كردند زيارت كرديم ، هرچند مرقد و بقعه اش مخروبه و ناتميز است ، لكن بايد ممنون بود كه با عدم مواظبت اهل تشيع به حفظ اين قبيل مقابر ، و با بودن آن در شهري مثل « بغداد » و مركز اهل سنت ، به كلي از بين نرفته است . مشاهد « نواب اربعه امام عصر ( عليه السلام ) » هم در « بغداد » است ، ليكن مجال زيارت همه نشد .

عثمان بن سعيد عمروي

فقط با تجسس زياد مرقد « عثمان بن سعيد عمروي » نايب اوّل را


68


پيدا كرديم كه در محله معروف به « تلخانه » ، در خيابان سرايه واقع است . از قراري كه خادمش نقل مي كرد ، صحن بزرگي داشته كه به تدريج از آن گرفته مغازه ها و دكاكين ساخته اند ، نزديك ظهر به « كاظمين » مراجعت كرديم . چون خيال داشتيم شب جمعه به زيارت « عسكريين » مشرف شويم « شيخ حسن » آمد و ترتيب كار را داد ، اسباب هرچه داشتيم منزل « شيخ عبدالكريم » گذاشته به او سپرديم ، خودمان مجرّداً اول مغرب به همراهي « شيخ حسن » رفتيم به استاسيون ماشين خط « سامره » كه يك ميدان اسب از « كاظمين » دور است ، جمعي از « زوار طهراني » هم آن جا بودند ، به انتظار رسيدن ماشين مدتي با آنها صحبت مي كرديم .

مهتاب هم عالم را گرفته بود ، آسمان در كمال صافي و شفافي و ستاره ها در نهايت تشعشع و تجلي بودند ، واقعاً تماشاي اين موجودات علوي و مخلوقات نوراني ، انسان را از خود بي خود مي كرد ، و به سير در لطائف صنايع الهيه وادار مي نمود ، اين كه « سينبوس » فرانسوي مي نويسد :

يكي از جهات عمده و علل تامه ستاره پرستي و ماه پرستي « كلدانيان » و « آشوريان » همانا هواي صاف و آسمان شفاف مملكت بين النهرين بوده ، كه بر درخشندگي و نورانيّت كواكب و نجوم مي افزوده ، كلامي صدق و گفتاري بر حق است . به علاوه نگاه مي كنيم در تواريخ مي بينيم ، هر ملّتي داراي يك خصايص ممتازه بوده ، و يا در يك رشته از علوم بر ساير ملل ، پيش قدم و سبقت داشته ، مثلا « يونانيان » در حكمت ، « مصريان » در رياضيات و « چينيان » در صنايع و هكذا ، امّا اين ملت « كلده » كساني هستند كه قبل از تمام ملل ، حركات ماه و ساير كواكب را منظماً به دست آوردند ، بروج دوازده گانه براي سير شمس و قمر معين كردند ، خطوط معدل النهار در آسمان فرض كردند ، شبانه روز را به بيست و چهار


69


ساعت قسمت كردند ، ايام را به سال و ماه و هفته تقسيم نمودند ، و
بالجمله تأسيس دو علم هيئت و نجوم را كردند ، و در آن كتاب ها ، تأليف و تصنيف نمودند ، نه اشتغال آن ملت به اين دو علم ، و نه ستاره پرستي آنها اختياري نبوده وضعيت محيط ، آن ها را به اين راه ها سوق داده ، و محرك آنها همين اجسام نوراني لطيفه فلكي بوده ، كه يك ملت ساده قديمي را چندين قرن شيفته و فريفته و ديوانه خود نموده بوده است .

الحاصل ماشين ساعت پنج از شب گذشته از « بغداد » رسيد سوار شديم . « طهراني ها » همگي در يك واگون رفتيم ، بليط تا « سامره » از قرار هر نفري چهار روپيه و پنج آنه گرفته شد ، اين ماشين كه سابقاً توسط « آلمان ها » داير شده ، از حيث تميزي و استحكام و سرعت سير ، هيچ ربطي به ماشين خط « قره تو » به « بغداد » ندارد پس از يك ساعت خوابيديم .

سامره

جمعه شانزدهم شهر رمضان مطابق « چهاردهم جوزا » ، طرف سحر ماشين به ايستگاه « سامره » رسيد ، پياده شديم و تا كنار « شط دجله » ، كه تقريباً ربع فرسخ است با عَرَبانه رفته ، نماز صبح را در كنار « شط » خوانديم ، براي عبور به آن طرف « شطّ » ، سابقاً اينجا جسري بوده است كه برچيده اند .

فعلا يك نقاله داير است ، و آن عبارت از سه طرّاده ( 1 ) نيم بيضي شكل است ، پهلوي يكديگر گذاشته و روي آنها را به وسيله تخته كوبي مسطح كرده اند ، در يك طرف آنها به سر هر طرّاده ، يك حلقه اي است كه يك سيم
كلفت بافته آهني ، از ميان آنها مي گذرد ، دو طرف اين سيم در دو جانب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در لغت به معني رزمنا و ، كشتي و يا قايق تندرو آمده ، ليكن با توضيحات بعدي مؤلف معلوم مي شود چگونه قايقي بوده است .


70


شط ، به زمين بسته است . براي حركت دادن آن به خط سيرش كه عرض
شط است ، دو نفر به روي آن مي ايستند و پشت به جانب مقصد ، دستها را محكم به سيم گرفته ، و با پاها نقاله را فشار به روي آب مي دهند و حركت مي كند ، و از هر نفري براي عبور يك آنه مي گيرند ، و اين اسباب در كنترات چند نفر است ، كه ماليات مهمي به دولت مي دهند . سوار شديم و نقاله حركت كرد ، اما نزديك بود به ساحل ديگر برسيم ، كه يك نفر صاحب منصب « انگليسي » فرياد كرد نقاله را برگردانند ! ! اسباب برگشت معلوم شد ، مي خواستند نظامي هاي خود را با آن حركت بدهند و با احتياج آنها صاحب نقاله حق نداشته است مسافر عبور بدهد .

سرداب مُطَهّر

با نهايت اوقات تلخي سوار قايق شده ، در ساحل يسار ( 1 ) « شط » پياده شده ، از سربالائي ساحل صعود كرده ، به شهر ورود نموديم . « شيخ حسن » معهود كه همه جا همراه بود ، ما را به منزل خالويش « سيد عزيزالله » برد و بحمدالله تعالي به زيارت « حضرت امام علي النقي » و « حضرت امام حسن عسكري ( عليهما السلام ) » و جناب « حكيمه خاتون » و « نرجس خاتون » موفق شديم ، خداوند به جميع شيعيان و آرزومندان نصيب فرمايد . و نيز به زيارت « حضرت صاحب العصر والزمان » ـ عجل الله تعالي فرجه ـ در سرداب مطهر مشرف شديم . در صُفّه مقدس هم زيارت و ادعيه وارده را خوانده ، دوستان و اقربا را به دعاي خير ياد كرديم .

اين سرداب مطهر هر چند در اين زمان ، درب عليحده و صحن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمت چپ شط .


71


جداگانه دارد ، ليكن آنچه از اخبار و تواريخ مستفاد مي شود آن است كه ، درب سرداب قديماً در طرف شمالي حرم عسكريين باز مي شده ، يعني در خانه مسكوني « حضرت امام علي النقي ( عليه السلام ) » كه جزء حرم مطهر شده ، و قسمت شمالي آن است . گودالي كه به شكل چاه تا چند سال پيش در گوشه صفه مقدس بوده ، و خادم ها آن را چاه غيبت « صاحب الزمان » معرفي مي كردند ، و از زوار پول مي گرفتند ، به حكم علماي شيعه امروز پر شده است ، و روي آن صاف و كاشي فرش است . يك باب درب منبّت كاري خيلي قشنگ قديمي ، جلو صفه مقدس نصب است ، كه دور تا دور آن كتيبه اي با خط بسيار خوب در چوب كنده شده است و تاريخ آن ششصد و شش هجري ، يعني پنجاه سال قبل از انقراض خلافت « عباسيان » به دست « هلاكوخان » است ، همان قدر كه منبت كاري و قشنگي ساختمان اين درب قابل تماشا و تحسين است ، همان اندازه استحكام چوب آن مايه تعجب مي باشد ، زيرا كه پس از هفتصد سال ، در زير زمين منصوب بودن ، و مورد دستمالي و بوسيدن مليون ها نفوس بودن ، هنوز عيبي نكرده است ، نه شكسته و نه پوسيده شده است .

باري بعد از درك زيارت كامله به منزل رفتيم ، نهار مفصلي « سيد عزيزالله » تدارك ديده بود .

طرف عصر مجدداً به زيارت ، و قدري گردش مشغول شديم ، و منزل آقايان « آقا ميرزا محمّد » و « شيخ آقا بزرگ طهراني » ، به واسطه سابقه و آشنائي و دوستي آقاي « آقا سيد احمد » رفتيم ، امروز اين دو نفر تنها علماي شيعه در « سامره » هستند و در واقع رياست روحاني با آنها است ، و خيلي مراقبت دارند كه خدمه انتظامات و تنظيف و روشنائي حرم مطهر ، تخلف نكنند خداوند آنها را مؤيد و موفق بدارد .


72


شب را هم « سيد عزيزالله » تهيه شام مفصلي كرده بود ، صرف شد و خوابيديم . هواي « سامره » خيلي خنك تر از هواي « كاظمين » بود محتاج به رفتن پشت بام نشديم روز و شب خوش گذرانيديم .

زيارت وداع

شنبه هفدهم رمضان مطابق « پانزدهم جوزا » .

شب گذشته مذكور شد ، كه فردا دو ساعت به ظهر ، ماشين از « موصل » برمي گردد كه به « بغداد » برود ، لهذا امروز صبح به زيارت وداع رفتيم ، كتيبه درب صفه مقدس را چون تاريخي بود به همراهي سيد خادمي خوانده و نوشتم ، اين است عين عبارات آن كه نقل مي شود :

بسم الله الرحمن الرحيم

إن الله غفور شكور ، هذا ما أمر بعمله سيّدنا و مولانا ، الإمام المفترض الطّاعة علي جميع الأنام ، أبوالعباس أحمد الناصر لدين الله ، أميرالمؤمنين و خليفة رب العالمين ، الّذي ضيّق البلاد إحسانه و عدله ، و غمّر العباد برّه و فضله ، قرن الله أوامره الشريفة ، باستمرار النجح و النشر ، و ظاهره بالتأييد والنصر ، و جعل لأيّامه المخلّدة حدّاً لا يكبو جواده ، و للوائه المجدّة سعداً لا يخبو زناده ، في عزّ تخضع له الأقدار ، فتعطيه عواصيها ، و ملك تخشع له الملوك ، فتملكه نواصيها ، بتولّي الملوك ( 1 ) سعد بن الحسين بن سعد الموسوي ، الّذي يرجو الحياة في أيّامه المخلّدة ، ويتمنّي إنفاق بقيّة عمره في الدعاء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در متن الملوك آمده ولي صحيح الملك است .


73


لدولته المؤيّدة ، استجاب الله أدعيته ، و بلّغه في أيّامه الشريفة أمنيته ، من سنة ستّ و ستمائة الهلالية ، و حسبنا الله و نعم الوكيل ، و صلّي الله علي سيّدنا محمّد خاتم النبيّين و آله الطاهرين و عترته و سلّم تسليماً .

خط كتيبه مزبوره كوفي نيست ، به سهولت خط نسخ امروز ما هم خوانده نمي شود ، نمي دانم پيش استادان خط چه اسمي دارد .

بعد از مراجعت از حرم مطهر ، به خانه برگشته به پاي نقاله شط رفتيم ، و پس از عبور از شط ، با عربانه رفتيم به پاي ايستگاه خط آهن و تا غروب ماشين نرسيد ، شدت گرماي هوا ، نبودن محل مسقف ، وزيدن بادهاي موسمي ، گرد و غبار زياد ، اسباب زحمت و فرسودگي شد .

در اين ايستگاه يك دستگاه آب انبار قابل تعريف بود ، و آن عبارت است از يك مخزن بزرگ آهني ، كه به روي چهار پايه آهني منصوب است ، ارتفاع پايه ها ده ذرع مي شود ، يك دستگاه تلمبه آتشي كه مكينه مي گويند ، به توسط شيري كه روي يك استوانه قشنگ آهني است ، و يك ذرع از زمين ارتفاع دارد ، مسافرين شير را باز مي كنند و به قدر حاجت آب صاف خوب برمي دارند ، نمي دانم اين كه ايستگاه ماشين را چه در « سامره » چه در « كاظمين » و چه در « بغداد » ميان صحرا و دور از آبادي قرار داده اند چيست ؟

باري نماز مغرب را خوانديم ، شام را هم خورديم ، باز ماشين نيامد . جمعيت زوار هم زياد شده بود ، هر دسته در يك گوشه و كناري بساط خود را انداختند كه بخوابند ، غفلتاً چند نفر عرب فرياد زدند ، كه اين جا
نخوابيد حرامي ( دزد ) شما را اذيت خواهد كرد ، مردم به وحشت افتادند ،


74


نزديك هم جمع شدند پيش رئيس استاسيون رفتيم ، گفت ترس نكنيد اما مواظب خود باشيد ، بالجمله وحشت دستبرد حرامي خواب را تا صبح بر مردم حرام كرد .

كاظمين

يكشنبه هجدهم رمضان مطابق شانزدهم جوزا .

امروز سه ساعت به ظهر مانده ، يعني درست پس از يك شبانه روز معطلي ، ماشين از « تكريت » و « موصل » آمد ، بليط گرفته سوار شديم ، و در حال حركت به چند استاسيون ديگر برخورديم ، اولي موسوم به « اصطبلات » ، ثانوي . . . « استاسيون بلد » كه نام قصبه اي است و منسوبين آن را « بلداني » مي گويند ، و آن جا بقعه اي نمايان بود كه گفتند مرقد « امام زاده سيد محمّد بن امام علي النقي ( عليه السلام ) » است و زيارتگاه اهالي اطراف است ، سوم « استاسيون سوميته » ، اسامي استاسيون ها را به روي تابلوهائي به خط انگليسي فقط نوشته اند ، لااقل پهلوي آن ممكن بود به خط عربي هم بنويسند ولي چه بايد كرد ، حكومت با اجنبي است !

به عكس ماشين « قره تو » ، اين ماشين خيلي سريع السير است ، مسافت هشتاد و شش ميل راه را ، كه بيست و يك فرسخ ما مي شود ، در ظرف چهار ساعت طي كرد ، و براي يك ساعت از ظهر گذشته ، در ايستگاه « كاظمين » پياده شديم ، هوا بشدت گرم بود ، فاصله بين ايستگاه تا شهر را پياده رفتيم ، مركوب و مركبي حاضر نبود ، ديروز و ديشب و امروز زحمت و مشقت زيادي تحمل كرديم ، لكن بحمدالله تعالي شب را كه شب نوزدهم و ليله إحياء است ، در بيابان نمانده در حرم « كاظمين ( عليه السلام ) » مشرف و موفق بوديم .



| شناسه مطلب: 78085