بخش 5
شهر عشّار جواز سفر بصره به سوی جدّه مسجد بصره قبر زبیر بن عوام حمل بار به کشتی حرکت کشتی بوشهر جنازه به دریا انداخته شد مرگ سه نفر دیگر مرگ یک نفر دیگر ساحل کراچی دیدار از باغ وحش تماشای شهر کراچی بتخانه در کراچی حکیم هندی مسافرین کابلی میان خوف و رجاء ظرفیت کشتی پر شد فرصت طلبان شکوه از شیخ عبدالقادر حاکم انگلیسی ماجرای کشتی همایون
100 |
شهر عشّار
امروز صبح سه شنبه بيست و ششم شوّال مطابق « بيست و دوم سرطان » ، دكتر دولتي در كشتي آمد و تمام مسافرين را معاينه نمود ، و چون آثار مرض مشاهده نكرد اجازه پياده شدن صادر ، اسباب ها توسط قايق ها با مسافرين حمل به « عشّار » ( 1 ) كردند ، ما هم به نوبت خود پياده شده و به « عشّار » نزول نموديم .
بيرون شهر « عشّار » در يك ميدان وسيعي ، اطاق هاي چوبي و حصيري رديف يكديگر تهيه كرده اند كه مسافرين در آن جا فرود مي آيند و منزل مي كنند . كف اين اطاقها زمين جرزها چوب است كه فواصل چوبها و سقف با حصير پوشيده شده است ، تقريباً اسم آن را « آلاچيق حصيري » مي توان گذارد ، و هر چند مسافر از باران و گرد و خاك محفوظ نيست ، ليكن براي جلوگيري از تابش آفتاب خوب است ، به علاوه هوا هميشه در آن ها جريان دارد و تلطيف مي شود ، اين ها منزلگاه تابستاني مسافر است ، و در شهر ، كاروانسراهاي كوچك سرپوشيده هست كه دو طبقه است ، قسمت تحتاني ، انبارهاي مال التجاره است ، و قسمت فوقاني آن را مسافرين كرايه كرده منزل مي كنند ، ليكن از جهت حفظ الصّحه ، خاصه در تابستان خيلي بد است ، اين كاروانسراها را اين جا مسافرخانه مي گويند ، و بالاي درب هر مسافرخانه اسم خصوصي آن نوشته است .
باري امروز و امشب را به استراحت گذرانيديم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ از شهرهاي عراق كه نزديك بصره واقع است .
101 |
جواز سفر
امروز صبح چهارشنبه بيست و هفتم شوّال مطابق « بيست و سوم سرطان » ، مسافرين دسته دسته رفتند به نظميه شهر « عشّار » ، تذكره هاي خود را ارائه داده پاس ( جواز ) بگيرند ، « حاج سيد جعفر » هم تذكره هاي ما را گرفته برد ، و بنا شد يك تحقيقي هم از كشتي هاي حاضره در ساحل بكند .
ما هم رفتيم به « بصره » گردش كنيم ، فاصله « عشار » تا « بصره » نيم فرسخ مي شود ، كه يك رود كوچكي مابين آن دو شهر است ، ولي آب آن به نظر جاري نمي آمد ، از اول شب تا صبح آبش بالا مي آيد تا نزديك حاشيه ، و از صبح تا غروب پائين مي رود تا قريب كف رودخانه ، و بر روي هم به قدر سه چهار ذرع صعود و نزول مي كند . و علّتش آن است كه اتصال به « شط العرب » دارد ، و آن در اين محل ، قريب الاتصال به درياست و جزر و مدّ دريا اين كار را مي كند . به همين سبب مردم متفرقه ، طرف عصر آب براي خوردن و غيره برمي دارند ، و موقع مد دريا آب طعمش تلخ و شور مي شود ، اما اغلب آبِ خوردن را از خود « شط العرب » در ساعات جزر دريا برمي دارند .
طرف صبح قايق ها و طراده ها از « عشار » به « بصره » مي توانند سير كنند ، ليكن طرف عصر ممكن نيست . عموماً عبور و مرور بين دو شهر ، از يك خياباني توسط اتومبيل ها و كالسكه هاي فراوان مي شود ، و قيمت كورس آن ها خيلي نازل است ، خيابان بين دو شهر يك سمتش نهر مزبور است ، و سمت ديگرش خانه ها و باغات بزرگ اعياني است ، « قونسول خانه ايران » هم بين همين راه است ، و بيرق شير و خورشيد بالاي آن در اهتزاز است ، پستخانه و تلگراف خانه و چند دوائر ديگر دولتي در اين قسمت واقع شده اند .
102 |
بصره
در « بصره » گردش كاملي كرديم ، بعضي مساجد اهل سنت را كه خيلي به استحكام و ظرافت ساخته شده ديديم ، در « بصره » خيابان هيچ نيست ، كوچه هاي آن پرپيچ و خم و تنگ و ناصاف است ، بازارهاي آن نيز تنگ و سقف آن كوتاه است . اغلب كسبه و تجار آن يهودي هستند ، آثار خرابي و كثافت در همه جاي شهر ظاهر است ، بزرگي شهر به قدر « قم » و « قزوين » ما هم نيست ، تجارتخانه مهمي هم با اينكه بندر است ندارد . خلاصه آن كه اهميت تاريخي و تجارت اين شهر از حيث وسعت و رونق و غيره ، از ثلث و ربع سابق هم كمتر شده است . شايد جهت عمده آن ، شهر جديدالاحداث « عشار » باشد .
در دو باب مدرسه ابتدائي « بصره » هم ، براي پيدا كردن انگليسي دان كه صورت تلگراف هاي ما را ترجمه كند رفتيم ، مديران و معلمين مدارس هم كه در عداد فضلا هستند ، مثل عامه اهل شهر ، عربي را خيلي شكسته تر و مغلوط تر از ساير عراقي ها تلفظ مي كنند ، با اين كه « بصره قديم » مهد علم و ادب بوده ، و تلفظات « بصريون » قديم ، مستندات علماي نحوي است .
طرف عصر در موقع كولاكي هوا و گرد و غبار زياد ، مراجعت به « عشار » كرديم ، معلوم شد كشتي سيار مابين « بصره » و « جده » يكي بيشتر نيست ، و عده كافي مسافر گرفته است و ما بايد بليط كشتي بين « بصره » و « كراچي » گرفته ، از آن جا با كشتي هاي ديگر به « جده » برويم . در هر حال شب را در منزلگاه خودمان در « عشار » بسر برديم .
به سوي جدّه
پنجشنبه بيست و هشتم شوّال مطابق « بيست و چهارم سرطان » ،
103 |
امروز صبح كشتي « جده » حركت كرد ، از هر مسافري يكصد و پنجاه روپيه كه قريب چهل تومان ماست گرفته ، و مي گويند بيست روزه به « جدّه » مي رسد ، ما را هم بردند به نظميّه كه تذكره هاي خودمان را با ورقه پاس بگيريم ، چون جمعيت زياد بود تا ظهر طول كشيد ، باقي روز تا شام در « عشار » گردش مي كرديم .
وجه تسميه « عشار » آن است كه قديماً اين جا محل گمرك خانه « بصره » بوده ، كه قيمت ده يك مال التجاره هاي وارده و صادره را به عنوان گمرك مي گرفته اند ، متدرجاً خانه ها و تجارتخانه هائي آنجا احداث شده ، و يك شهر قشنگي گرديده است . بازارها و معابر آن خيلي پاكيزه و مستقيم و منظم است ، كوچه هاي مخروبه كج و معوج هيچ ندارد ، و تماماً بناهاي آن جديد است يك خيابان باصفائي هم كه طرف عصر گردش گاه مردم است دارد ، و طرفين اين خيابان تماماً دكاكين و مغازه و عمارت است ، و عموماً بناهاي فوقاني ، تماشاخانه ها و مهمانخانه ها و تآترها و قمارخانه ها است . صداي رقص و آواز از اول شب تا صبح از آن جاها شنيده مي شود . يك رشته خط آهن از اين خيابان شروع شده ، نمي دانم به كجا مي رود ؟ لوكوموتيو و واگون هاي آن خيلي كوچك ، و خيلي خيلي ظريف و قشنگ است . فاصله بين دو خط به قدر نه گره ما مي شود ، اما مسافرت با آن اختصاص به سربازها و عمله جات انگليسي دارد ، ديگران بايد به تماشا قناعت كنند . در محل منزلگاه ما خيلي درخت هاي نخل سوخته و نيم سوخته بود ، پرسيدم گفتند اينجاها آباد بوده است و سال گذشته آتش گرفته و كن فيكون شده ، و اراضي آن وقف بر مسجدي است كه متصل به منزلگاه ما است ، و آن را « مقام علي » مي گويند . اين مسجد اهميت ساختماني ندارد ، ليكن شيعه ها عموماً نماز را در آنجا مي خوانند ، ما هم
104 |
مرتباً مراقبت اين كار را مي نموديم .
مسجد بصره
جمعه بيست و نهم شوّال مطابق « بيست و پنجم سرطان » ، امروز با اتومبيل به گردش « بصره » رفتيم و برگشتيم ، آقاي « آقا سيد عزيزالله » رفت به مسجد معروف « بصره قديم » ، كه امروزه تا شهر « بصره » و « عشار » يكي دو فرسخ فاصله دارد ، و اخبار در فضيلت آن وارد گرديده ، و از قرار نقل « آقا سيد عزيزالله » به كلي خراب شده و يكي دو ديوار آن باقي است ، و اطراف آن بيابان است . من از ترس ناامني راه آن ، موفق نشدم بروم ، طرف عصر رفتم به تماشاي ساحل « شط العرب » ، يك « اردوي هندي » در راه متوقف بود ، در كنار ساحل اسكله هاي خوبي با چوب و الوار و تخته ساخته اند ، كه كشتي هاي اقيانوس به پاي آن مي رسد ، و براي حمل مسافر و بار محتاج به قايق نيستند ، خط آهن « بغداد » به « بصره » هم از روي همين الوارها ميگذرد و چندين دستگاه اسباب جرثقيل آنجا منصوب است كه بسته ها و عدل هاي مال التجاره را ، كه وزناً چندين خروار مي شود از واگون ها برداشته به كشتي مي گذارد ، و محمولات كشتي را بلند كرده در واگون ها جا مي دهد ، كشتي هاي اقيانوسي كه در ساحل لنگر انداخته اند ، خيلي بزرگ و « مهيب الصوره » ( 1 ) هستند ، و هر كدام به قدر ده برابر كشتي هاي شطي مي باشند ، و درب ورود و خروج آن ها تا سطح آب شش هفت ذرع مي شود ، صداهاي عجيب و غريب هم مي كنند كه شبيه به غرش
شير يا فرياد پلنگ است . شب بعد از گردش مختصري در خيابان ، به
1 ـ شكلي ترسناك دارند .
105 |
منزلگاه خود برگشته شام خورديم و خوابيديم .
قبر زبير بن عوام
امروز شنبه سلخ شوّال ، ( 1 ) مطابق « بيست و ششم سرطان » ، « حاج سيد جعفر حمله دار » ، بليط كشتي « كراچي » را آورد و با آن كه پول براي خريداري بليط قمره ( 2 ) داده بوديم ، بليط عموم سطحه گرفته ، به قيمت هر نفري سي و شش روپيه . مي گفت بليط قمره گران بود ، به علاوه من با همين بليط براي شما جائي بهتر از قمره كشتي معين خواهم كرد ، شما اين زيادخرجي ها را بگذاريد براي موقع مراجعت ، در هر حال بنا شده است فردا به كشتي بنشينيم .
امروز بعضي مسافرين به « زبير » رفته برگشتند . « زبير » قصبه اي است كه تا « عشار » دو فرسخ فاصله دارد ، و در آن جا قبر « زبير بن العوام » است كه يكي از مؤسسين جنگ جمل بوده ، از قرار مذكور سكنه آن تماماً عرب و از متعصبين اهل سنت هستند ، و با شيعه ها بدرفتاري مي كنند ، بعضي مسافرين ديگر رفتند به « محمّره ايران » ( 3 ) و برگشتند . از « بصره » تا « محمّره » پنج شش فرسخ فاصله است كه با طراده و قايق ، يا با طراده هاي نوظهور آتشي ، موسوم به موتور به روي « شط العرب » مي پيمايند . در « بصره » صبح كه مسافر مي رود ، در گمركخانه « محمّره » تفتيش مي شود و عصر كه مي آيد در « بصره » .
من امروز باز هم به گردش در « بصره » و « عشار » گذرانيدم ، آنچه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آخر شوّال .
2 ـ نام هر يك از اطاق هاي كشتي .
3 ـ بندر خرّمشهر .
106 |
مشاهده شد و آنچه مي شنويم اين است كه ، هيچ يك از شهرهاي « عراق »
به قدر اهل « بصره » و « عشار » بداخلاق نيستند ، و در ارتكاب فسق و فجور و فحشا از هر قبيل ، منحصر به فردند .
امروز قدري ذغال « كراچي » براي طبخ در كشتي ، به قيمت خيلي نازل خريديم من تاكنون به استحكام و مرغوبي اين ذغال ها نديده ام ، ابداً نه دود دارد نه عفونت نه كثافت ، اين ذغال ها را از شهر « كراچي » مي آوردند كه ما عازم آن هستيم ، بعضي لوازم ديگر هم خريديم و موافق معمول ، شب را در منزلگاه استراحت نموديم . امشب با « حاج ابوالحسن » خادم هم از تنبلي و بدخلقيش قدري مشاجره داشتيم ، كه منتهي به اخراج او از خدمت شد . لكن به وساطت بعضي مسافرين دوباره بر سر كارش برگشت .
امروز يكشنبه غرّه ذي القعده ( 1 ) مطابق « بيست و هفتم سرطان » ، حركت ما به « كراچي » تأخير افتاد و بنا به فردا شد ، امروز در چند نقطه « عشار » يك دسته هندي ديديم كه ني مي زدند و مي رقصيدند و اظهار شادماني مي كردند ، تحقيق كرديم معلوم شد يك نفر پهلوان هندي مسلمان ، با يك نفر پهلوان هندو ، كشتي گرفته و او را به زمين زده ، و حالا هندي هاي مسلمان اظهار مباهات و مفاخرت مي كنند . اين نمايش چند ساعت طول كشيد و منتهي به نزاع دو دسته و مداخله پليس گرديد .
در مدت اين چندروزه اقامت « عشار » همه روزه در نهر آب مجبوراً خودمان را شست و شو مي كرديم ، زيرا كه هوا خيلي مرطوب بود ، از گرمي و از حركت هم عرق زياد مي كرديم غالباً بادهاي پرگرد و غبار هم مي آمد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اوّل ذي القعده .
107 |
هواي « بصره » به واسطه نزديكي به دريا از يك طرف ، و به « صحراي عربستان » از طرف ديگر ، خيلي گرم و مرطوبي و عفوني است ، « مرض نوبه » خيلي آنجا شيوع دارد معروف است كه كسبه « بصره » يك دفعه از دكان پائين آمده ، مي گويند بروم خانه نوبه ام را بكنم و بيايم ، به همين طريق مي رود خانه چند ساعتي تب مي كنند و برمي گردند .
ميوه جات فراوان و خوب در « بصره » و « عشار » هست كه از باغات و قراء دوردست مي آورند ، و عموماً حمل و نقل آن به شهر توسط زنها مي شود ، كه سبدها را بر سر گذارده پياده به شهر مي آورند . موقع ورود اين دسته جات زنها به شهر ، كه در اول طلوع آفتاب است بي تماشا نيست . امشب را شام خورديم و به واسطه خيالات حركت فردا ، و از وحشت انقلاب دريا كه مسموع مي شد درست خوابمان نبرد .
حمل بار به كشتي
امروز دوشنبه دوم ذي القعده ، مطابق « بيست و هشتم سرطان » ، صبح زود مسافرين دسته دسته به طرف ساحل « شط العرب » مي رفتند ، ما هم اثاثيه سفر را توسط حمال ها در دو بلم ريخته ، خودمان هم با آن حركت كرديم ، از رودخانه گذشته وارد « شط العرب » شديم و پس از چند ساعتي ، رسيديم به كنار ساحلي كه كشتي لنگر انداخته بود ، دوباره توسّط حمال ها اثاثيه نقل شد به محل گمركخانه كه تا كنار « شط » يك ميدان فاصله دارد ، آن جا در وسط صحرا يك محوطه خيلي وسيع مستطيلي را از آهن مسقف كرده اند ، كه مسافرين از تابش آفتاب محفوظ باشند لكن گرماي هوا به درجه اي بود كه اين قبيل سايه بانها رفع آنرا نمي كرد ، و قريب يك هزار نفر آنجا مجتمع بودند كه بايد سوار كشتي ما بشوند ، از ظهر كه وارد اين محل
108 |
شديم تا چهار ساعت به غروب مانده ، اسباب ها و اشخاص را معاينه و تفتيش كردند و در ساعت مزبور اجازه سوار شدن به كشتي صادر شد ، حمال هاي زياد حاضر بودند لكن چون كسي آنها را نمي شناسد و نمره هم ندارند ، مسافر بايد خودش همراه او تا كشتي برود ، و آن مسافرين كه مثل ما يك دسته هستند ، بعضي اسباب را تحويل حمال ها مي دهند و بعضي تا پاي كشتي همراه مي روند ، و بعضي قبلا در كشتي رفته ، تحويل گرفته جمع آوري مي كنند ، يك نفر نوكر ممكن نيست از عهده برآيد .
به اين حالت يك مرتبه جمعيت يك هزار نفري با اسباب ها و حمال ها بحركت افتادند . نردبان كشتي هم كه به پاي اسكله آويزان كرده بودند ، عبارت از قطعه طناب آهني بافته است ، كه توسط پله هاي باريك چوبي به هم متصل شده ، معلوم است در چنين حالي با اخلاق عمومي چه پيش مي آيد .
بسته هاي اثاثيه بود كه به زمين مي خورد و خورد مي شد ، يا از نردبان مي افتاد و در شط غرق مي گرديد ! حمال ها بودند كه اسباب به سرقت مي بردند ! بيچاره مسافرين « ترك » و « خراساني » و غيره بودند كه به واسطه عدم آشنائي به زبان و نظامات محلي ، مبتلا به شلاق پليس مي شدند ، فرياد و همهمه از هر طرف بلند بود ، يكي اسبابهايش مفقود شده بود ، يكي رفيق خود را گم كرده بود صدايش مي كرد ، يكي با حمّال در مشاجره بود ، ديگران روي سطحه كشتي براي جا گرفتن نزاع مي كردند .
بالأخره طرف مغرب تمام مسافرين سوار شده بودند ، و ما هم همان طور كه « حاج سيد جعفر » گفته بود محل خوبي در عرشه برايمان تهيه كرده بود ، زحمات شاقه امروز و گرمي هوا و تحمل صدمات ، به قدري مسافرين را خسته و فرسوده كرده بود ، كه هركس در جاي راحت يا
109 |
ناراحت خود افتاد و خوابيد ، براي سه ساعت از شب كه من از اداي فريضه در كنار ساحل خلاص شده ، بالاي كشتي آمدم صدا از احدي بلند نمي شد ، تمام مسافرين به خواب سنگين رفته بودند من هم استراحت كردم .
حركت كشتي
امروز سه شنبه سوم ذي القعده ، مطابق « بيست و نهم سرطان » ، اول طلوع آفتاب در حالتي كه مسافرين بعضي بيدار و اغلب هنوز خواب بودند كشتي به حركت افتاد ، اتفاقاً يك دستگاه كر آهني ما تهيه كرده بوديم معادل هشتاد روپيه مصارف آن تا پاي كشتي شده بود شب از خستگي و تنبلي بالا نياورديم صبح هم مجال نشد ، در همان ساحل جا ماند و ما رفتيم .
هر چه كشتي جلو مي رفت « شط العرب » عريض تر مي شد ، بعد از دو ساعت رسيديم به مصبّ ( 1 ) « شط كارون » كه از خاك « ايران » مي آيد ، شهر « محمّره » كنار آن است دست چپ ما همه جا خاك « ايران » است كه صحرا و ويرانه است ، دست راست تماماً باغات و اراضي مزروعه است كه از توابع « بصره » مي باشد ، بعد از دو ساعت ديگر « شط العرب » تمام شد وارد « خليج فارس » شديم خاك به قدري از نظر دور شد كه ساحل به زحمت ديده مي شد ، تا اين كه به كلي هر چه اطرافمان مي ديديم آب بود ، و تا سه چهار ساعت ديگر آب گل آلود « شط العرب » ، در خط مستقيمي از آب صاف دريا تشخيص داده مي شد ، اما براي دو سه ساعت به غروب آن
رنگ هم از ميان رفت و آب شط در آب دريا محو و مستهلك گرديد ،
1 ـ محلّي كه آب رودخانه وارد دريا مي شود .
110 |
امروز هوا علاوه بر گرمايش ، خيلي عفوني هم شده بود ، به مسافرين بد
گذشت و غالباً مبتلا به خارش بدن و كهير شدند .
و هرچند از موقع ورود به « بصره » تا حال ، هوا هميشه ابر و مه داشت و آفتاب كمتر ديده مي شد ، لكن امروز از طرف غروب به بعد ، ابرها غلظت كردند و هوا به قدري حبس و گرم شد ، كه با عفونت مختصه « خليج فارس » دست به هم داده ، تنفس آزاد را هم از مسافرين سلب كردند و « زوجه حاج مشير كرماني » با آن كه « فرست كلاس » ( 1 ) اول منزل داشت ، و آن درجه اول از منازل كشتي است و داراي بادزن هاي متحركه با قوّه برق است به رحمت ايزدي پيوست ، و جنازه او را پس از تغسيل و تكفين به دريا انداختند از قرار مذكور اين قرباني اول كشتي ما است و دنباله آن دراز است و هر روز چند نفر ديگر بايد تلف شوند .
بوشهر
امروز چهارشنبه چهارم ذي القعده ، مطابق « سي ام سرطان » ، صبح از محاذات « بوشهر » گذشتيم ، فوراً هوا تغيير كرد ، عفونت و گرمايش كمتر شد ، تمام سطحه كشتي را هم عمله جات آن شستشو كردند و ضد عفوني نمودند و هرچه پيش رفتيم هوا لطيف تر و خنك تر شد ، بعد از ظهر به بعد نسيمي گرفت كه متدرجاً مبدّل به بادهاي شديد گرديد ، دريا هم كولاكي و متلاطم شد ، امروز همه جا ماهي هاي بزرگ و حيوانات مهيب بحري ، به شكل خوك و گوساله و غيره ديديم كه به سرعت زياد همراه كشتي مي آمدند ، و گاهي از آب در هوا جستك مي زدند ، مرغ هاي سفيد بسياري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بهترين نقطه كشتي و محلّ ويژه .
111 |
در هوا پرواز مي كردند ، معلوم است كه از سواحل مجاوره براي صيد آمده اند ، اين مرغ ها روي آب هم مي نشسته و امواج دريا آنها را بالا و پائين و اين طرف و آن طرف مي برد تماشاي خوبي داشتيم .
طرف عصر هوا هرچند خنك شده بود لكن به قدري مرطوب بود كه لباسها به بدن چسبيده بود ، يك نفر مسافر ترك خلخالي هم امروز مرحوم شد جنازه اش را به دريا انداختند خداوند ترحم فرمايد .
جنازه به دريا انداخته شد
امروز پنجشنبه پنجم ذي القعده مطابق « سي و يكم سرطان » ، صبح تا ظهر حالت دريا و هوا مثل روز گذشته بود ، طرف دست راست « بحرين » ، و طرف دست چپ « بندر عباس » و جزائر متعلقه به ايران بود ، از آنها گذشته در « تنگه هرمز » از هر دو طرف ساحل نمودار بود ، مقارن ظهر وارد « بحر عمان » شديم ، كولاك و تلاطم دريا شدت كرد ، و عفونت هوا برطرف شد لكن رطوبتش باقي بود ، اغلب مسافرين تنشان دانه هاي قرمز بيرون زد ، در حدود مغرب يك نفر مسافر ترك ديگر ، زندگاني را وداع گفت و جنازه اش طعمه حيوانات بحري گرديد !
شب را به مناسبت ليله جمعه و انقلاب شديد دريا ، غالب مسافرين اشتغال به تضرع و زاري و توسل به ائمه طاهرين داشتند .
مرگ سه نفر ديگر
امروز جمعه ششم ذي القعده مطابق « اول اسد » ، ابرهاي آسمان بر ضخامت و غلظت خود افزودند ، مِه به درجه اي اطراف را احاطه كرد كه مثل شب تار شده بود و درست كسي ، كسي را نمي ديد ، طرف عصر
112 |
بادهاي شديدي از طرف جنوب يعني دست راست ما وزيدن گرفت ، و هر
چند مِه غليظ تخفيف يافت ، لكن ضربات امواج كوه ، پيكر كشتي را مثل گاهواره پهلو به پهلو مي كرد . مسافرين به روي يكديگر مي افتادند و نماز را ايستاده نمي شد بخوانند و غالباً مبتلا به اسهال و استفراغ شدند ، سه نفر هم فوت كردند كه جنازه آنها پس از تغسيل به دريا انداخته شد .
از قراري كه مي گويند اين حالت دريا همان برساتي است كه معروف است ، لكن بارندگي آن باقي است ، شب هوا سرد شد و بالاپوش به درد مي خورد و براي خوابيدن محتاج به لحاف شديم .
مرگ يك نفر ديگر
امروز شنبه هفتم ذي القعده مطابق « دوم اسد » ، اوضاع و احوال مثل روز گذشته بود ، لكن باد از جلو كشتي يعني سمت مشرق ميوزيد و ضربت امواج به سينه كشتي مي خورد ، كشتي هم گاهي از آن كوههاي آبي بالا مي رفت ، گاهي در يك دره از دره هاي آبي سرازير مي شد ، من مدتي در بلندترين و جلوترين نقاط كشتي تماشا مي كردم ، و با چشم اندازه گرفتم درست به قدر هفت هشت ذرع جلو و عقب كشتي نسبت به يكديگر ارتفاع و انخفاض ( 1 ) پيدا مي كردند ، معذلك اين حالت كشتي ، به مسافرين كمتر از حالت پهلو به پهلو صدمه مي زد .
طرف عصر از سرعت سير كشتي كاسته شد عمله جات گفتند : براي اين است كه شب به ساحل « كراچي » نرسيده باشد ، ظاهراً همينطور بود شب را كشتي با كمال تأني در حركت بود ، امروز يك نفر بيشتر فوت نشد ! !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ پايين رفتن .
113 |
ساحل كراچي
يكشنبه هشتم ذي القعده مطابق « سوم اسد » ، اول آفتاب مرغ هاي سفيد زيادتري ظاهر شدند ، بعد از دو سه ساعت به ساحل « كراچي » رسيديم ، كشتي هاي فراوان در كنار سواحل طبيعي ميان دريا لنگر انداخته بودند ، لكن كشتي ما چون پستي و دولتي بود ، رفت تا پاي اسكله كه با الوار و چوب هاي خيلي قطور ساخته اند ، خطوط آهن با اسباب هاي جرثقيل در روي اسكله بنا شده است كه براي نقل مال التجاره از كشتي به واگون ها يا بالعكس خيلي آسان است ، مسافرين نيمه جان كشتي ما ، از روي عجله و براي فرار ، اسبابها را توسط طناب پائين مي كردند و در طراده ها جا مي دادند ، و اغلب طناب از دست درمي رفت و اسبابها در آب مي ريخت .
بعد از يك ساعتي ، يك نردبان چوبي از كشتي به اسكله پائين كردند ، مسافرين با كمال راحتي پياده شدند ، اتومبيل ها و درشكه هاي زياد براي مسافرين ، و دوچرخه و گاري هاي فراوان براي حمل اسباب آنها حاضر بود .
حوالي ظهر رسيديم به مسافرخانه ، بيچاره يك مسافري در زير خورجينش افتاد و مرد ، اين مسافرخانه كه در زمين مسطحي متصل به شهر ساخته شده ، عبارت است از چندين سلسله اطاق هاي مجاوره متصله و از مشرق به طرف مغرب ممتد است و مابين هر سلسله اطاق با سلسله ديگر ، كوچه اي به عرض پنج شش ذرع تعبيه شده ، ( 1 ) كه درواقع هر اطاقي
شمالا و جنوباً به كوچه نگاه مي كند و در مشرق و مغربش اطاق است ، كف
1 ـ ساخته شده .
114 |
اين اطاق ها با زمين مساوي است و سقفش با خاك و سفال پوشيده شده
است ، اطراف آن هم از طرفي پنجره و شبكه هاي چوبي است ، كه براي جريان هوا خيلي خوب است ، در نهايت شمالي اين اطاق ها ، يك مصطبه ( 1 ) وسيعي به ارتفاع يك وجب از زمين براي نماز خواندن ساخته شده ، كه در يك سمت آن چندين شير منصوب است ، و براي آب برداشتن و وضو ساختن خيلي راحت است ، قدري دورتر مستراح هاي زياد فرنگي ساخته اند ، كه هر روزه كثافات آن در ظرف هاي مخصوصي برداشته مي شود ، اين مسافرخانه گنجايش سه چهار هزار نفر بيشتر را ندارد ، ما هم كه وارد شديم تمام اطاقها را مسافرين ديگر گرفته بودند .
ما در صحرا نزول نموديم اما وحشتي نداشتيم زيرا كه پليس مراقبت داشت ، براي دو ساعت از شب گذشته از شدت خستگي و داشتن جاي راحتي افتاده و خوابيديم .
ديدار از باغ وحش
امروز دوشنبه نهم ذي القعده مطابق « چهارم اسد » ، ( 2 ) صبح كه از خواب برخواستيم حالتمان خوب نبود ، رطوبت هوا ما را لخت كرده بود ، براي دو سه ساعت از روز گذشته هوا كولاكي شد و باران سختي آمد و ما و ساير مسافرين بي منزل ، خواهي نخواهي رفتيم به اطاق هاي مسافرين سابق ، و بعد از قطع شدن باران چندين دستگاه چادرهاي خوب آوردند و
در صحرا براي ما برپا كردند ، امورات مسافرخانه و مراقبت حال مسافرين ،
1 ـ به كسر ميم و فتح طاء به معني سكّو و مكان مرتفع است .
2 ـ پنجمين ماه فلكي مطابق با مرداد ماه .
115 |
از طرف دولت به يك نفر هندي موسوم به « شيخ عبدالقادر » مفوض است ، مأمورين نظم و امنيت هم تحت فرمان و دستور او هستند ، منازل هم براي مسافرين مجاني است .
طرف عصر توسط واگوني كه نزديك مسافرخانه عبور مي كند ، رفتيم به تماشاي « باغ وحش » كه خيلي بزرگ است و در ظرف دو سه ساعت به كنار آن نمي توان رسيد ، تمام باغ مشجر به درخت هائي است كه در « ايران » هيچ نديده ايم ، فقط درخت گل ابريشم را شناختيم .
خيابان ها به شكل نيم دايره ممتد است ، و در كنار آنها يا قفس هاي آهني براي حيوانات خاكي و هوائي ، و يا درياچه هاي مصنوعي براي جانوران آبي ساخته شده است . هزاران قسم حيوانات عجيب و غريب وحشي و اهلي ، پرنده و چرنده بحري و ذوحياتين و غيره ، آنجا بود كه فقط اَشكال و صور آن ها را ، در روي صفحات كتب تاريخ طبيعي ديده بوديم ، و امروز اعيان خارجي آنها را با چشم مشاهده كرديم .
يك نفر « پيرمرد هندي » در باغ همراه مسافرين و تماشاچيان مي افتاد ، و براي تفريح آنها ، سازي شبيه به كمانچه مي زد ، هركس مي خواست انعامي به او مي داد ، اين چند ساعت گردش خوش گذشت .
مجدداً مراجعت به مسافرخانه كرديم ، معلوم شد كه هر مسافري را در اينجا بايد « آبله » بكوبند و إلاّ بليط كشتي به او داده نمي شود ، و براي آبله كوبي يك نفر « حكيم هندي » از طرف دولت موظف است .
تماشاي شهر كراچي
امروز صبح سه شنبه دهم ذي القعده مطابق « پنجم اسد » ، چند دفعه خواستيم پيش « حكيم هندي » كه در يك اطاق نشسته برويم آبله بكوبيم
116 |
ممكن نشد ، زيرا كه جمعيت ازدحام مي كردند و پليس با شلاق آنها را پس و پيش و داخل و خارج مي كرد ، ما از بي دست و پائي يا تنبلي يا از ترس شلاق جلو نرفتيم و ظهر تعطيل كردند .
امروز يك كشتي ديگر هم از « بصره » وارد « كراچي » شد كه مسافرين آن تماماً عازم « بيت الله » بودند ، طرف عصر رفتيم به تماشاي شهر « كراچي » . خيابان هاي خيلي قشنگي دارد كه طرفين آن پياده رو سنگ فرش است ، و در هر طرفي مغازه ها و دكاكين خيلي شيك و قشنگ نوساز داير است ، يك واگون شهري از ميان خيابان مي گذرد كه با بنزين حركت مي كند ، بناي مغازه ها و عمارات مسكوني فوق آن ها تماماً با سنگ و گچ و آجر است ، در طي خيابان باغات و عمارات اعياني زياد ديده شد .
بتخانه در كراچي
بتكده كه تا به حال نديده بوديم اينجا ديديم ، و آن را بتخانه مي گويند . و هرچند كسي حق ورود به آن را ندارد ، لكن از جلو درب بتخانه كه شخص نگاه مي اندازد ، بتها را مي بيند كه بعضي از آنها به شكل گربه و بعضي به شكل آدم ولي داراي شش دست و پا هستند ، مخصوصاً در تمام بتخانه ها بت ها را قسمتي گذاشته اند كه از جلو درب ، خوب نمايانند .
« هندوها » تماماً يك خال قرمز يا زرد به روي پيشاني مي گذارند كه ما به الامتياز آنهااست و جوهري كه با آن خال مي گذارند برگ درختي است كه با بول مادّه گاو عجين كرده اند ! ! در اين شهر مسلمان كم است و غالبشان هندو هستند .
شهر « كراچي » قديم از ميان رفته و بعضي خانه هاي آن كه هنوز باقي
117 |
است ، منزل فقرا و بلوچ هاي نيمهوحشي است ، شهر جديد به فرم و سيلقه اروپا ساخته شده ، فقط بازارش از آثار و علامات مشرق زمين است ، تمام شهر با چراغ هاي برق روشن و به توسط لوله هاي زيرزميني مشروب مي شود ، گفتند آب اين لوله ها از يك آب انباري كه در كوه ساخته شده مي آيد ، درشكه هاي اينجا تماماً با يك اسب حركت مي كند ، دو اسبه معمول نيست .
گاري ها و دوچرخه ها عموماً با يك شتر يا دو رأس الاغ يا يك زوج گاو نر حركت مي كنند ، زنها بچه خود را برخلاف وضع « ايران » از پهلو بغل مي كنند ، دماغ و گوشهاي خود را با گوشواره هاي بزرگ نقره و طلا زينت مي كنند ، اول شب تماشاي شهر عالي تر بود .
لكن زودتر به مسافرخانه برگشتيم ، كورس اتومبيل و درشكه در « كراچي » خيلي ارزان است ، و تمام شهر را با چند روپيه مي توان گردش كرد .
شهر « كراچي » جنوباً توسط يك خط آهن به « بمبئي » و شمالا به سرحدّات « ايران » متصل است ، و مصنوعات و منسوجات در آنجا خيلي فراوان است ، از ميوه جات سيب و انگور و انار ديديم ، ميوه هاي ديگري هم بود كه اسم آنها را نمي دانستيم ، انگورهاي اينجا عيناً از نوع انگوري است كه در « طهران » معروف به انگور كلاچه است ، تصور مي كنم كلاچه محرف « كراچي » باشد يعني انگور كراچي .
حكيم هندي
امروز صبح به هزار زحمت در اطاق حكيم هندي رفته آبله كوبيديم ، و ورقه تصديقي دادند كه با تذكره به « شيخ عبدالقادر » سپرديم تا « چتي »
118 |
يعني بليط كشتي براي ما پاره كنند ، آبله كوبيدن را اينجا سوزن زدن
مي گويند .
امروز بعضي مسافرين به حمام شهر رفتند و شكل آن از قراري كه شرح دادند ، يك دكاني است سلماني ، كه عقب آن دو سه زاويه دارد ، در هر زاويه به ارتفاع نيم ذرع از زمين ، يك شير آب گرم و يك شير آب سرد به ديوار منصوب است ، و زير آن يك طشتكي گذاشته شده است ، مشتري اول اصلاح سر و صورت را كرده ، در يكي از زوايا عريان مي شود ، و نشسته خود را شستشو مي كند و صابون مي زند .
چون وضعيت اين جا براي ما مطلوب نبود ، و چنانچه مذكور گرديد صاحب حمام ها هندو بودند ، ما به همان شستشو در زير شيرهائي كه كنار مسافرخانه براي وضو ساختن مهيا شده است اكتفا كرديم .
در نزديكي مسافرخانه يك گودال آبي هم بود كه يك چشمه يا
نهر سر پوشيده آب گرم ، به قدري كه دو سنگ آب داخل آن مي شد ، چند دفعه هم به خيال آن كه اين آب ، چشمه آب گرم طبيعي است در
آن شستشو كرديم ، اتفاقاً آب مزبور مثل ساير آب گرم هاي طبيعي
عفونت هم داشت ، لكن اخيراً معلوم شد كه فاضلاب كارخانه يخ سازي است كه به توسط آن ، آب دريا را تجزيه كرده با آب خالص و شيرين
آن يخ مصنوعي درست مي كنند ، و فاضل آن با مواد تلخ و شور در اين
گودال مي آيد .
در كنار اين گودال آب هم ، بعضي كلبه هاي حصيري و بناهاي خشتي است كه مسكن بلوچ هاي نيمهوحشي است ، امشب عده زيادي از مسافرين كابلي تا نيمه هاي شب مشغول جمع آوري اسباب و اثاثيه خود بودند ، كه فردا صبح با كشتي موسوم به « نيرنگ » حركت كنند .
119 |
مسافرين كابلي
امروز صبحِ زود ، مسافرين كابلي به طرف اسكله رفتند ، و طرف ظهر با كشتي « نيرنگ » حركت كردند براي « جده » ، ما و جمعي ديگر در اطاق هاي آنها منزل گرفتيم ، ساير مسافرين مشغول به سوزن زدن يعني آبله كوبيدن بودند .
امروز يك دفعه ديگر به شهر رفته شب را به مناسبت ليله جمعه ، مسافرين دسته دسته اشتغال به ذكر مصيبت و غيره داشتند ، آقاي « آقا سيد محمّد واعظ كاظميني » هم كه عازم « مكّه » است در مسافرخانه بساط نماز جماعت و موعظه خوبي برپا كرده بود .
امروز صبح جمعه سيزدهم ذي القعده مطابق « هشتم اسد » ، از طرف « شيخ عبدالقادر » اعلام شد كه چون عده مسافرين حاضر ، از ميزان جمعيت معموله كشتي ديگر كه بايد حركت كند زياد است ، بايد يكصد و بيست نفر با خط آهن بروند به « بمبئي » ، كه از آن جا با حجازي هاي ديگر به « جده » بروند ، همينطور يك عده از مسافرين « طهراني » و غيرهم به اختيار خود با ماشين رفتند به « بمبئي » .
ميان خوف و رجاء
امروز شنبه چهاردهم ذي القعده مطابق « نهم اسد » ، زمزمه مي شد كه يك كشتي بيشتر در ساحل « كراچي » نيست ، و ديگر هم كشتي نخواهد آمد ، و يك عده از مسافرين باقي خواهند ماند و تمام كساني كه هنوز بليط كشتي نگرفته بوديم مضطرب شديم ، و تا عصر بين خوف و رجا ، از صدق و كذب قضيه برگزار كرديم شب خواستيم از « شيخ عبدالقادر » تحقيق كنيم ، خودش حاضر نبود اجزايش هم فارسي نمي فهميدند .
120 |
ظرفيت كشتي پر شد
امروز در نتيجه شورشي كه از طرف آزادي خواهان و استقلال طلبان « هندوستان » برپا شد ، شهر به حال تعطيل بود ، اعلان حكومت نظامي هم از طرف دولت داده شد و موجب مزيد تشويش و اضطراب مسافرين گرديد ، اول غروب « شيخ عبدالقادر » آمد و در اطاق اداري خود نشست و مسافرين را خواست كه چتي هاي كشتي آنها را با تذكره و پاس به آنها رد كند ، و صبح با كشتي موسوم به همايون حركت كنند ، خواندن اسامي و دادن بليط ها مدتي طول كشيد ، بالأخره ساعت چهار از شب شيخ اعلام كرد كه اين هزار نفر كه بليط به آنها داده شد ، عدد جمعيت معمولي كشتي همايون است ، باقي ماندگان چون نمرات سوزن زني آنها بعد از اين يك هزار نفر است بليط ندارند ، و بايد به اوطان خود مراجعت كنند و كشتي ديگري هم براي حركت به « جده » نداريم !
اين بيان كه با كمال خونسردي و لاقيدي و بي اهميتي از طرف « شيخ » ادا شد ، مثل يك صاعقه آسماني بود كه بر سر ما فرود آمد ، كانّه خون در عروق ما منجمد شد و از حركت افتاد ، ندانستيم ديگر چه بگوئيم و چه بكنيم ، و هرچند بعضي از مسافرين به عجز و لابه افتادند و بعضي از شدت غضب و اوقات تلخي « شيخ » را مورد شماتت و بدگوئي قرار دادند ، لكن شيخ ابداً متأثر نشد و باز تكرار كرد كه مسئله اي نيست باقيمانده بروند به اوطان خود ، و سال آينده بيايند به « مكه » بروند .
علي كل حال در نهايت بهت و حيرت به منازل خود برگشته و تا صبح نخوابيديم ، گاهي در درياي فكر و خيال غوطه مي زديم ، گاهي با يكديگر مشاوره و چاره جوئي مي كرديم ، گاهي هم با كمال حسرت نگاه به مسافرين كشتي همايون ، كه مشغول بستن بار و بنه خود بودند مي نموديم
121 |
« حاج سيد جعفر » حمله دار ، و « حاج سيد امين » پسر عمويش فقط
وسيله اي كه به نظرشان آمد اين بود كه فردا صبح برويم منزل « حاج عبدالغني » نام و به او متوسّل بشويم ، از قرار مذكور مشارٌاليه تاجري است شيعه ، و همه ساله خيلي خدمت و همراهي با مسافرين و حجاج مي كند ، تموّل و مكنت فوق العاده او موجب اعتبارش در نظر اولياي دولت است ، و اين اعتبار را در طريق نوع پرستي و خيريت عمومي اعمال مي كند .
فرصت طلبان
امروز از اول طلوع فجر مسافرين « جحاز همايون » ، ( 1 ) شروع به حركت براي اسكله كردند ، گاري ها و درشكه هاي زياد هم براي حمل و نقل خودشان و اسبابشان حاضر بود ، و هرچند بايد خوشحال باشند لكن افسردگي باقيماندگان آنها را هم ملول و افسرده كرده بود ، هركس با رفيق و آشناي خود مشغول وداع و گريه بود ، « حاج ملا محمّد » حضرت عبدالعظيمي هم ، براي ماندن من خيلي گريه و زاري مي كرد ، و بليط خودش را با كمال صميميت و اصرار مي خواست به من بدهد بروم به كشتي سوار شوم قبول نكردم ، لكن بعضي مسافرين از موقع استفاده كرده ، بليط خود را كه يكصد و پنجاه روپيه گرفته بودند به مبلغ سيصد الي چهارصد روپيه به ديگران فروختند ، يكي دو ساعت از آفتاب گذشته تمام مسافرخانه و محوطه آن خالي شده بود ، فقط به قدر چهارصد مسافر باقي مانده بود كه تقريباً بيست نفر آنها شهري ، و بقيه دهاتي ها و رعاياي « ترك » و « خراساني » بودند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشتي همايون .
122 |
شكوه از شيخ عبدالقادر
بر طبق قرارداد ديشب ما شش هفت نفر ، به راهنمائي « حاج سيد امين » كه زبان هندي مي دانست ، و با « حاج عبدالغني » آشنائي و سابقه داشت ، سوار درشكه شده رفتيم به شهر ، در حجره حاجي مزبور كه يك دستگاه بالاخانه و عمارت قشنگي بود و بادزن هاي متحركه ، كه با قوه برق هواي آن را تلطيف و خنك مي كرد ، شرح حال خود را توسط يك نفر از منشيان اش كه فارسي مي دانست اظهار كرديم ، در جواب گفت كه من ديروز از اين قضيه مطلع شدم ، و با « شيخ عبدالقادر » و قائم مقام شهر كه هندي است ، مذاكراتي كردم ولي نتيجه نبخشيد ، و مجدد دستور داد كه شما برويد پيش فلان انگليسي ( اسمش را فراموش كرده ام ) كه والي « كراچي » و مضافات آن است ، و از « شيخ عبدالقادر » شكايت كنيد كه در اين چند روزه مكلف بوده يا تدارك « حجاز » بنمايد ، يا مثل آن عده يكصد نفري ما را هم بفرستد به « بمبئي » ، يا لااقل حرف امروز را در ابتداي ورود به ما بگويد تا به فكر كار خود باشيم ، نه آن كه ما را تا امروز كه بيست روز بيشتر به ايام حج باقي نمانده معطل كند ، بعد گفت من هم يك ساعت ديگر با چند نفر به شما خواهم رسيد .
و موافق دستور مزبور از عمارت پائين آمديم كه برويم منزل والي شهر ، در اين ضمن « مشهدي محمدحسين يراقچي » همسفر ما آمد و گفت ، من به يك وسيله مي خواهم سوار همين كشتي شده بروم ، و حالا براي وداع و خداحافظي با شما اين جا آمده ام ، و اظهار نمود كه « آقا سيد ابوطالب ماهوتچي » همسفر ديگر ما هم ، به طور قاچاق خود را داخل كشتي كرده است ، مشاراليه را به خدا سپرديم و نارفاقتي رفقا موجب مزيد تحسر و تألم گرديد ، بعد توسط سه دستگاه اتومبيل رفتيم دنبال مقصد
123 |
خود ، چون « انگليسي » و « هندي » زبان نداشتيم ، يك نفر شوفر اتومبيل چي را براي ترجمان معين كرديم ، خانه حاكم در بيرون شهر بود .
حاكم انگليسي
بعد از يك ربع ساعتي آنجا رسيديم ، اطلاع داديم كه چند نفر از محترمين حجاج وقت ملاقات براي عرض شكايتي مي خواهند ، فوراً احضار نمود ديديم يك نفر « انگليسي » است كه با كمال تفرعن و تبختر ، در تالار بزرگي جلوس كرده ، ترجمان ما نيز نه درست مطالب ما را فهم مي كرد كه حالي كند ، و نه سؤالات حاكم را درست به ما افهام مي نمود ، من بدون اين كه هيچ احتمال بدهم حاكم مزبور « فرانسه » مي داند ، به اشاره و اصرار آقاي « آقا سيد احمد » به زبان « فرانسه » سؤال كردم ( آقا شما آيا فرانسه مي دانيد ؟ ) حاكم متوجه به من شده جواب داد : بلي ، قدري مي دانم ، و پس از شروع به صحبت گفت : آقا قدري ملايم تر حرف بزنيد ، زيرا كه « فرانسه » زبان اُمّي من نيست ، و در مدرسه تحصيل كرده ام و درست نمي فهمم .
جواب دادم اتفاقاً من هم ايراني هستم ، و « فرانسه » را در مدرسه ياد گرفته ام ، و خلاصه حرفهاي من بعد از تذكار از دوستي و مودت قديمه ملت « ايران » و « انگليس » ، و استحكام مباني اين دوستي به وسيله معاهدات دو دولت ، خصوصاً قرارداد اخير كه توسط رئيس الوزراء فعلي « وثوق الدوله » منعقد شده اين بود كه ، جمعي از ايرانيان متحدين شما ، از بلاد بعيده با تحمل مخارج گزاف و زحمات شاقه ، صحرانوردي و درياپيمائي كرده ، و در قلمرو مملكت شما وارد شده اند ، و براي وصول به مقصدشان كه « مكّه » است ، و اجراي احكام و الزامات مذهبي آنها ، بيست
124 |
روز ديگر و يك دفعه كشتي سواري بيشتر باقي نمانده ، آيا وظايف مهمان داري شما اقتضا مي كند كه « شيخ عبدالقادر » درباره آنها اين نوع رفتار كند ؟ بعد شرح ورود به « كراچي » و آبله كوبي و حركت مسافرين و باقيماندن خودمان و امر « شيخ عبدالقادر » به مراجعت را داده ، اضافه نمودم كه بعضي مردها در « كشتي همايون » سوار شده اند ، كه عيالات آنها مانده و عكس آن نيز شده است ، و غالباً بعضي رفقاي ما رفته اند و خرجي همراهان با آنها است و بالعكس .
در اين موقع حاكم از اين كلمات متأثر شده ، لب هاي خود را مي گزيد ، بعد يك ورقه سفارش نامه از « مستر كاكس » ، « سفير انگليس » در « طهران » داشتم ، پيش او گذاشتم بعد از خواندن گفت من مي توانم اين چند نفر را كه مورد سفارش و توصيه هستند ، با همين كشتي حركت بدهم ، گفتم هيچكدام راضي نيستند و تمناي اعزام تمام را مي نمايند .
ماجراي كشتي همايون
در اين ضمن « حاج عبدالغني » به موجب قولي كه داده بود آمد ، و يك نفر پيرمرد ريش سفيد معمم ، و يك نفر ديگر با عمامه زربفت همراه مشاراليه بودند ، اما آن دو نفر را مقدم بر خود مي داشت ، و حاكم نسبت به شخص اخيرالذكر خيلي احترام و تجليل كرد ، و به زبان « هندي » مشغول صحبت شد . اتفاقاً شيخ پيرمرد پهلوي من نشسته بود ، و صحبت هاي آنها را به عربي براي من ترجمه مي كرد ، و خود را « قاضي مسلمين كراچي » ، و آن ديگري را يكي از راجه ها و شاهزادگان « هندوستان » معرفي نمود . خلاصه صحبت هاي آنها با حاكم همان زمينه مذاكرات ما بود . بعلاوه شخص راجه گفت : هرگاه تهيه كشتي براي اين مسافرين ننمائيد ، من خود
125 |
يك دستگاه كشتي فوراً خريداري مي كنم ، و آنها را حركت مي دهم ، و چنانچه وهني به حكومت وارد شود مسئول نخواهم بود .
مجدداً حاكم به زبان « فرانسه » گفت : اشخاص مورد سفارش « مستر كاكس » را من حاضرم با « كشتي همايون » حركت بدهم . جواب دادم آنها راضي نيستند و استدعاي مساعدت با همه مسافرين را مي نمايند ، گفت كشتي كه موجود نيست ، چهارصد نفر هم كه نمي شود بر جمعيت معمولي « حجاز همايون » افزود ، پس تكليف چيست ؟ من اين بيان را براي رفقاي خود ترجمه كردم . فوراً آقاي « آقا سيد احمد » گفتند : تكليف اين است كه عجالتاً « كشتي همايون » توقيف شود تا فكري به حال ما كنند . به محض آن كه اين جواب را براي حاكم ترجمه كردم فكري كرد گفت صحيح است . تلفن را از روي ميز برداشت و به اسكله مخابره كرد « كشتي همايون » تا وصول دستور ثانوي توقيف باشد .
ضمناً يك صورت تلگراف نوشت و گفت به « بمبئي » تلگراف مي زنم ، و كسب تكليف از حكومت مركزي نموده تا دو ساعت به غروب در مسافرخانه جواب به شما مي رسانم ، بعد از اظهار تشكر و خداحافظي از عمارت بيرون آمديم .