بخش 11

بلده کوت بغداد کاظمین چله زمستان زیارت عسکریین زیارت وداع در کاظمین جنایات انگلیسی ها نجف ورود به کربلا پریشان خیالی زیارت وداع قصر شیرین کرند کرمانشاهان کنگاور اسدآباد برف و باد و بوران همدان کودتا در تهران قریه پل شکسته گرفتاری کالسکه قریه امام زاده پل دیزآباد ساروق قصبه آشتیان طفرود ورود به قم حرکت از قم ولادت حضرت علی ( علیه السلام )

بلده كوت

امروز يكشنبه هشتم ربيع الثاني مطابق « بيست و هفتم قوس » ، صبح رسيديم به « بلده كوت » ، و چون خط آهن از آن جا به « بغداد » داير و متصل بود ، و چون اغلب مسافرين از سردي هوا و كندي و صدمات مركب منحوس « سالمي » ، به تنگ آمده بودند ، اكثر آنها پياده شدند كه با ماشين بروند ، من هم با « حاج سيد ابوطالب » و « حاج آقا بزرگ » پياده شديم ، و باقي رفقا در مركب ماندند ، و ما پس از طي يك ربع فرسخ مسافت از ساحل رسيديم به ايستگاه شمن دوفر ، ( 1 ) ماشينِ صبح رفته بود ، ماشينِ شب هم مملو از قشون بود ، و جاي مسافر نداشت و شب را بدبختانه بي سر و سامان در يك اطاق كوچك و كثيفي به سر برديم .

بغداد

امروز دوشنبه نهم ربيع الثاني مطابق « بيست و هشتم قوس » ، صبح ماشين رسيده ، پس از اخذ بليط سوار آن شديم و قيمت هر بليط را هفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قطار .


251


روپيه چهار آنه كم گرفتند ، و مطلقاً در اين خط ، قيمت بليط ها از قرار هر ميلي يك آنه است ، و از « كوت » تا « بغداد » يكصد و شصت ميل مي شود ، كه معادل سي و هشت فرسخ ما است ، دو سه ساعت اول ماشين خيلي آهسته و خرامانه مثل « مركب سالمي » مي رفت ، لكن از آن به بعد بر سرعت سير خود افزود ، و به جاي آن كه يك ساعت به غروب مانده در « بغداد » باشيم ، يك ساعت از شب گذشته وارد شهر مزبور گرديديم ، و به عجله توسط درشكه به پاي خط واگون « بغداد » به « كاظمين » رفتيم ، بدبختانه واگون مزبور كار نمي كرد و درشكه ها هم ، به علت نظامي بودن شهر از غروب به بعد ممنوع از حركت به خارج شهر بودند ، هر دسته مسافرين به طرفي رفتند ، ما هم در قهوه خانه وارد شده شام خورديم و استراحت كرديم ، لكن به واسطه سرما و كثيفي قهوه خانه ، خواب مان نبرد و نيمه شب برخاسته رفتيم به حمام شيعه هاي « كرخ » كه خيلي گرم و مطلوب بود .

كاظمين

امروز سه شنبه دهم ربيع الثاني مطابق « بيست و نهم قوس » ، پس از اداي فريضه در حمام ، و صرف چاي در قهوه خانه ، به پاي خط واگون آمده سوار شديم ، و به طرف « كاظمين » رهسپار گرديديم ، « شيخ عبدالكريم خادم » صاحب خانه ما به استقبال آمده بود ، و ما را يك سره به خانه « آقا سيد سلمان خادم » دلالت كرد ، و بحمدالله پس از پنج ماه بي سر و ساماني و مسافرت برّ و بحر ، بار ديگر خود را در جوار حضرت « موسي بن جعفر » ( عليه السلام ) ديده ، و موفق به زيارت آن بزرگوار و اداي شكر الهي شديم .

امروز و امشب و يوم چهارشنبه را صرف استراحت و زيارت هاي


252


پي درپي نموديم ، از قراري كه بعضي زوّارهاي تازهوارد « كرمانشاهي » نقل
كردند ، در حدود غربي « ايران » تاكنون شش هفت برف سنگين باريده ، و سرماي فوق العاده شده است ، و مي گفتند حركت شما در اين موقع به طرف « ايران » امكان ندارد ، و تمام طرق و شوارع به واسطه برف هاي فوق العاده ، مسدود شده است .

چله زمستان

امروز پنجشنبه دوازدهم ربيع الثاني مطابق « دوم جدي » ، ( 1 ) كه روز دوم چله زمستان بود ، هواي « عراق » خيلي معتدل و ملايم بود ، طرف عصر « كشتي سالمي » به « بغداد » رسيد ، و رفقاي عقب مانده ما به ما ملحق شدند ، و درك زيارت شب جمعه را نمودند .

روز شنبه آقاي « حاج سيد عزيزالله » با ما خداحافظي گفته ، توسط عربانه به عزم تشرف به « نجف » ، و رسيدن نزد اهل و عيال خود حركت كردند ، ما هم تلگرافاتي به « طهران » مخابره و تقاضاي برات وجه كرديم ، و پس از چند معطلي جواب نرسيد ، و چون بانك قيمت روپيه را تعيين نمي كرد ، تجار هم در داد و ستدهاي خود بلاتكليف بودند ، به كسي وجه نمي دادند ، ضمناً هزار گونه اخبار وحشتناك راجع به هجوم « بالشويكها » ( 2 )
به « گيلان » و انقلاب « طهران » و غيره مسموع مي شد ، كه لذت و عيش و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دهمين ماه فلكي مطابق با دي ماه .

2 ـ بالشويك ها در انقلاب 1917م ، پس از برانداختن حكومت تزاري به رهبري لنين با استقرار ديكتاتوري پرولتاريا ، زمام امور را به دست گرفته و حزب كمونيست را تشكيل داده و دولت اتّحاد جماهير شوروي را به وجود آوردند .


253


زيارات ما را منقّص ( 1 ) و كدر مي نمود .

زيارت عسكريين

امروز جمعه بيستم ربيع الثاني مطابق « دهم جدي » ، من و آقاي « حاج سيد احمد » به عزم زيارت « عسكريين » ، به پاي خط آهن « سامره » رفته ، و بليط را به قيمت چهار روپيه و پنج آنه گرفته سوار ماشين شديم ، و در ايستگاه هاي « مشاهده » ، و « سميكه » و « بلد » ، ماشين هر كجا چند دقيقه توقف كرد و طرف عصر رسيديم به ايستگاه « سامره » و از آن جا توسط عربانه به كنار « شط » رفته ، و به وسيله قايق عبور نموده براي مغرب وارد شهر « سامره » شديم ، و يك سره به منزل آقاي « آقا شيخ آقا بزرگ » كه از علماي « سامره » و از دوستان و بستگان آقاي « حاج سيد احمد » بود وارد گرديديم ، و سه شب و دو روز در آنجا بوده به زيارت حضرات « عسكريين » موفق ، و از مصاحبت و مذاكرات آقايان « آقا شيخ آقا بزرگ » و آقاي « آقا ميرزا محمد » محظوظ بوديم .

زيارت وداع

امروز دوشنبه بيست و سوم ربيع الثاني مطابق « سيزدهم جدي » ، صبح زود پس از زيارت وداع ، از « سامره » حركت كرده كنار « شط » رفتيم ، با آن كه اول طلوع آفتاب بود مسافرين رفته بودند و ديگر عربانه نبود ، گفتند نيم ساعت ديگر ماشين حركت مي كند ، از كنار « شط » تا پاي ايستگاه
ماشين ، پياده و دوان دوان در اراضي پرگل و باتلاق شده طي طريق كرده ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كوتاه و ناقص .


254


به محض رسيدن ما ماشين به راه افتاد ، خستگي و زحمت دوندگي به تن
ما ماند و معلوم شد تا دو روز ديگر ماشين به « كاظمين » نخواهد رفت ، ناچار دوباره به شهر برگشتيم و چون عربانه موجود نبود در مراجعت به شهر هم پياده بوديم ، و بالجمله از راه توفيق اجباري دو روز ديگر هم در « سامره » به زيارت موفق بوديم ، و عصر سه شنبه خبر رسيد كه ماشين از « موصل » آمده به « كاظمين » حركت مي كند .

در كاظمين

امروز چهارشنبه بيست و پنجم ربيع الثاني مطابق « پانزدهم جدي » ، صبح يك ساعت زودتر جنبيده ( 1 ) و به موقع در كنار خط آهن حاضر بوديم ، و مي خواستيم « بليط بلد » گرفته به زيارت « حضرت سيد محمد » برويم ، لكن بارندگي و سرماي زياد موجب انصراف خيال شد ، و همان بليط « كاظمين » را گرفته سوار شديم ، و پس از پنج ساعت رسيديم به شهر « كاظمين » ، و ده روز ديگر به حالت سرگرداني و حيرت و بلاتكليفي در « كاظمين » گذرانيديم ، زيرا كه دو سه روز بعد از رسيدن از « بصره » به « كاظمين » ، تمام اسباب و لوازم سفر را كه براي ما بار گراني شده بود به ثمن بخسي ( 2 ) فروخته ، و هر يك از رفقا براي خود يك جامه دان مرتب تهيّه و خود را سبك بار و حاضر براي مراجعت به « ايران » به اقرب وسائل ممكنه نموده بوديم ، و « حاج ابوالحسن طباخ » هم از خدمت مرخص شد
به « كربلا » نزد خويشان خود رفت ، « حاج محمدحسين يراقچي » هم سفر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حركت كرده .

2 ـ بهاي ناچيزي .


255


ما هم ، رفقاي جديدي گرفت ، دو نفر رفيق و هم سفر ديگر ما « حاج آقا
بزرگ لباسچي » و « حاج سيد ابوطالب ماهوتچي » هم ، مثل ما بلاتكليف بودند ، و ضمناً اوقات خود را به رفت و آمد « بغداد » جهت معاملات تجاري مشغول داشتند ، و جواب تلگراف هاي ما و تمام مسافرين از « طهران » نمي رسيد كسي كاغذ هم نداشت ، بانك انگليس تسعير ( 1 ) روپيه را تعيين نمي كرد و تجار در داد و ستد و معامله روپيه بلاتكليف بودند ، راه « كرمانشاهان » هم مسدود و غير قابل عبور شده بود ، هزاران گونه اخبار ناگوار و اراجيف از « رشت » و « طهران » و « قزوين » و هجوم « بالشويكها » و غيره مسموع مي شد ، خلاصه آن كه از روز رسيدن به « كاظمين » ، زندگي و احوال خوبي نداشتيم ، و هر روز را به اميد رسيدن اخبار « طهران » به فردا مي رسانديم ، و به همين جهات بود كه من هم ديگر حال نوشتن روزنامه و تحرير تمام احوال و اوضاع مسافرت را نداشته ، و به يادداشت هاي مختصر حركت و ورود قناعت نمودم .

جنايات انگليسي ها

امروز شنبه پنجم جمادي الاولي مطابق « بيست و پنجم جدي » به عزم تشرف به « كربلاي معلي » ، من و آقاي « حاج سيد احمد » ، از « كاظمين » به « بغداد » رفته ، و بليط عربانه فردا گرفته ، شب را در مهمانخانه اسلامي كه خيلي قشنگ و جديدالبنا و پاكيزه بود استراحت كرديم ، صبح يكشنبه قبل از اذان سحر ، فراش كمپاني عربانه آمد و بيدارمان كرد ، و بعد از اداي فريضه صبح ، به اداره عربانه رفته سوار شديم دو ساعت از آفتاب گذشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قيمت گذاري .


256


رسيديم به « محموديه » ، نهار در « مسيب » صرف شد و در حال حركت خانه هاي بسياري را كه « انگليسي ها » در جنگ با اعراب آتش زده و منهدم كرده بودند تماشا كرديم ، و براي يك ساعت مانده به غروب به « كربلاي معلي » رسيده و در منزل آقا « سيد كاظم خادم » ورود نموديم ، و چهار شب در خدمت جد مظلوم « حضرت سيدالشهداء » ( عليه السلام ) مشغول زيارت و عتبه بوسي بوديم ، من يك كاغذ از زاويه مقدسه داشتم كه تاريخ آن دو ماه قبل بود ، و رفع نگراني و تشويشات راجعه به انقلابات « گيلان » و قضاياي اخير « طهران » را نمي كرد .

نجف

امروز چهارشنبه نهم جمادي الاولي مطابق « بيست و نهم جدي » به عزم تشرف به « نجف اشرف » صبح بسيار زود توسط عربانه كمپاني از « كربلاي معلي » حركت كرديم ، در سه نقطه « خان نخيله » و « خان شور » و « خان مصلّي » ، اسب هاي عربانه را عوض كردند ، و براي يك ساعت به غروب مانده وارد « نجف اشرف » شده ، در منزل هم سفر « مكه » خودمان آقاي « حاج سيد عزيزالله نجفي » ورود نموديم ، و مدت پنج روز مهمان ايشان و موفق به عتبه بوسي « حضرت امير مؤمنان » ( عليه السلام ) و متوسل به ذيل عنايت آن بزرگوار بوديم ، ضمناً يك روز به « كوفه » رفته ، درك اعمال مسجدين و زيارت « حضرت مسلم بن عقيل » ( عليه السلام ) نموديم ، آقاي « آقا سيد محمّدتقي نجفي حضرت عبدالعظيمي » را هم ملاقات ، و من يك كاغذ ديگر از پدر بزرگوارم توسط ايشان داشتم ، كه تاريخ آن نيز قريب دو ماه پيش بود ، و رفع تشويش و اضطراب و ايجاب تسلي و اطمينان از قضاياي « طهران » نمي كرد .


257


ورود به كربلا

امروز يكشنبه سيزدهم جمادي الاولي مطابق « سوم دلو » ، ( 1 ) صبح زود توسط عربانه كمپاني از « نجف اشرف » حركت ، و طرف عصر به « كربلاي معلي » ورود كرده ، دو روز ديگر به زيارت و عتبه بوسي « حضرت سيدالشهداء » ـ ارواحنا فداه ـ مشرف و موفق بوده ، در همان خانه « آقا سيد كاظم خادم » پذيرائي شديم .

پريشان خيالي

امروز چهارشنبه شانزدهم جمادي الاولي مطابق « ششم دلو » ، توسط عربانه از « كربلاي معلي » حركت ، و طرف عصر به « بغداد » ورود نموده و در حين شدت بارندگي ، به وسيله واگون به « كاظمين » رسيديم ، هنوز جواب تلگرافات نيامده بود و اخبار راجع به جنگ « روس » و « ايران » ، و انقلابات « طهران » در السنه و افواه شايع بود .

بالأخره در ضمن يك هفته ، جواب هاي تلگرافات تمام حجاج و غيرهم متدرجاً رسيد ، و مسافرين متدرجاً بناي حركت به اوطان خود گذاشتند ، ما هم در روز سه شنبه 22 ، جواب تلگراف و برات تلگرافي خود را وصول نموده ، فوراً مهيّاي حركت شديم لكن صحت و سقم اخبار مسموعه هنوز مجهول و بنابراين تشويش و پريشان خيالي ما برطرف نشده بود ، و هر ساعت مي خواستيم زود به راه بيفتيم .

خلاصه آن كه از موقع مراجعت به « عراق » لذائذ مسافرت و روح فرح و انبساط در ما وجود نداشت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يازدهمين ماه فلكي مطابق با بهمن ماه .


258


زيارت وداع

جمعه بيست پنجم جمادي الاولي مطابق « پانزدهم دلو » ، بعد از تحقيقات از موعد حركت ماشين « بغداد » به « قره تو » و وصول خبر مقطوع ، بالأخره امروز پس از زيارت وداع در حرم مطهر « كاظمين » ، به پاي واگون رفته و بعد از خداحافظي و وداع با آشناياني كه به مشايعت آمده بودند ، سوار واگون شده به « بغداد » رفتيم ، و در محوطه شمن دوفر در قهوه خانه نزول نموديم ، ساعت هفت از شب گذشته ماشين رسيد و بليط به قيمت نه روپيه و چهار آنه تحصيل كرده سوار ترن شديم ، و ساعت ده از شب ماشين حركت كرد .

اغلب مسافرين از اعراب بودند كه در بين راه متدرجاً پياده شدند ، مسافر « ايران » ده دوازده نفر بيش نبودند ، روز شنبه ماشين تماماً در حركت بود ، فقط در هر ايستگاهي چند دقيقه توقف مي كرد ، طرف عصر از دو « تونل » كوچك عبور نمود كه عبور از هر كدام چهار الي پنج دقيقه طول مي كشيد ، شب يكشنبه ماشين در « خانقين » لنگ كرد و ما در همان واگون به راحتي خوابيديم .

قصر شيرين

امروز يكشنبه بيست و هفتم جمادي الاولي مطابق « هفدهم دلو » ، صبح ماشين به راه افتاد ، بعد از دو ساعت رسيديم به ايستگاه « تيروق » كه قريب يك فرسخ به « قره تو » مانده است ، آنجا پياده شديم و معاينه و تفتيشات گمركي سه ساعت طول كشيد ، و مأمورين « هندي » و « عرب » با مسافرين سخت گيري نمي كردند ، و هرچه مي توانستند اسباب و محمولات آنها را در غيبت « صاحب منصبان انگليسي » به قاچاق يا


259


مسامحه مي گذرانيدند .

بالأخره توسط چند رأس قاطر باركش از « تيروق » به « قصر شيرين » رفتيم ، كه فاصله آن قريب يك فرسخ مي شود . و در گمرك خانه « قصر » هم كه متعلق به « ايران » است ، تفتيشات گمركي به عمل آمد و تذكره هاي ما را گرفتند و ديگر ندادند ، و در كاروان سرائي ورود كرده استراحت نموديم ، و روز شنبه در تجسس مركب يا مركوبي برآمديم كه به « كرمانشاهان » برود ، اتومبيل حاضر نبود ، يك دستگاه « دليجان » ( 1 ) گرفتيم كه با چهار نفر يعني آقايان « حاج سيد احمد » و « حاج سيد ابوطالب » و « حاج آقا بزرگ » و من با دو نفر مسافر « كرمانشاهي » كه در « قصر » پيدا كرديم با هم حركت كنيم ، و درعوض كسري دو نفر مسافر ديگر ما اضافه بار داشتيم كه كرايه آنرا داديم .

كرند

امروز سه شنبه بيست و نهم جمادي الاولي مطابق « نوزدهم دلو » ، نزديك ظهر سوار دليجان شده حركت كرديم و دو ساعت به غروب مانده رسيديم به محلي كه موسوم به « خمپاره » است ، و به واسطه حاضر نبودن اسب و ناامني كه از راه نقل مي كردند شب را همان جا در دليجان گذرانيديم ، و صبح چهارشنبه مال بستند و حركت كرديم و اين روز را بدون هيچ معطلي منزل به منزل ، اسب دليجان را عوض مي كردند و ما
مي رفتيم ، نزديك « پاطاق » ، برف به روي كوهها ظاهر گرديد و هرچه پيش مي رفتيم هوا سردتر و برف زيادتر مي شد ، براي دو ساعت از شب گذشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كالسكه بزرگ براي حمل و نقل مسافر كه پيش از پيدا شدن اتوبوس با آن مسافرت مي كردند و به وسيله دو اسب يا بيشتر كشيده مي شد .


260


رسيديم به قصبه « كرند » ، و در منزل يك نفر آشناي دو نفر رفيق « كرمانشاهي » خودمان ورود نموديم ، و پس از گرم شدن در كنار آتش ، و صرف شام ساعت پنج از شب گذشته اسب ها را عوض كردند ، و در حالتي كه سرما در نهايت شدت بود ، و برف تمام دشت و كوهها را پوشانيده بود حركت كرديم ، و تمام بقيه شب را تا صبح طي طريق مي نموديم .

كرمانشاهان

امروز پنجشنبه غره جمادي الثانيه مطابق « بيست و يكم دلو » ، وارد « كرمانشاهان » شده و در خانه نزديك چاپارخانه ورود نموديم ، طرف عصر تلگراف به « طهران » مخابره و كاغذ توسط پست ارسال گرديد ، ليله جمعه در منزل « آقا خليل تاجر همداني » به مناسبت سابقه با آقاي « حاج سيد احمد » ، و ليله شنبه در منزل « آقا سيد محمّد بزاز » طرف تجاري « حاج سيد ابوطالب ماهوتچي » ، و ليله يكشنبه نيز در منزل « آقا خليل » موعود بوديم ، اين دو سه روز را در « كرمانشاهان » به سر برديم ، هوا چندان سرد نبود لكن برف و يخ تمام كوچه ها و معابر را مملو و مسدود نموده بود .

روز جمعه هم برف سنگيني باريد كه دو دفعه پارو كردند ، و موافق اطلاعاتي كه به دست آمد هرچند متأسفانه مهاجمه « بالشويكها » به شهر « رشت » و فرار اهالي آن جا صدق بوده ، لكن بحمدالله اين خطر بزرگ به « قزوين » و « طهران » نرسيده و از اين جهت رفع يك قسمت از تشويش و پريشان حواسي ماشد ، وبراي رفتن از « كرمانشاهان » همان دليجان چاپارخانه را كه با آن وارد شده بوديم ، و دليجان بزرگ خوبي بود كرايه كرديم ، و به جاي دو نفر رفيق « كرمانشاهاني » چهار نفر از « حجاج همدان » را كه در راهها با ما دوستي پيدا كرده بودند ، براي تكميل عده مسافرين دليجان


261


اختيار نموديم ، به اين ملاحظه و به احتياط آن كه مبادا به واسطه برف زياد وسد طريق در راهها و شهرها معطل و اسير اداره چاپارخانه شويم ، دليجان را تا « همدان » كرايه كرديم تا پس از رسيدن آنجا تكليفمان روشن شود .

كنگاور

امروز يكشنبه چهارم جمادي الثانيه مطابق « بيست و چهارم دلو » نزديك ظهر سوار دليجان شده با آقايان مشايعين خداحافظي گفته حركت كرديم ، چهار نفر آشنايان « همداني » كه با ما آمدند عبارت بودند از : جنابان « حاج محمّد » و « حاج يوسف » و « حاج حسن » و « حاج حسين » بعلاوه « ابوالفضل فراش حضرت عبدالعظيمي » را كه در « كرمانشاهان » بود و عزيمت وطن داشت ، براي انجام خدمات همراه آورديم ، يك بليط گاري برايش گرفتيم كه پهلوي سورچي نشسته بيايد ، در مال بند دو فرسخي « كرمانشاهان » ديديم فنر دليجان زياد از اندازه تا شده است كه خوف شكستن دارد ، سورچي ها هم مي گفتند اين دليجان سالم به « همدان » نخواهد رسيد ، خواستيم به « كرمانشاهان » مراجعت كنيم سورچي ها گفتند براي ما مسئوليت دارد و نمي توانيم برگرديم ، بالأخره به حكم استخاره به طرف « بيستون » رانديم ، و چون مال يدكي حاضر نبود شب را آنجا در قهوه خانه به سر برده صبح براه افتاديم ، هرچه پيش مي رفتيم سرما شديدتر و برف انبوه تر مي شد ، چند جا اسب عوض كردند و نزديك غروب رسيديم به شهر « كنگاور » ، و براي دو ساعت از شب گذشته اسب به دليجان بستند و حركت كرديم لكن پس از طي يك فرسخ مسافت ، به واسطه ناتواني اسب ها با سرما و يخ بندان كه به درجه قصوي بود ، يا ناشي بودن سورچي ، اسب ها وامانده قدم از قدم بر نمي داشتند شلاقها و جد و


262


جهد سورچي ها هم ابداً مؤثّر نمي شد ، بالأخره به اين جهت و به سبب
خوف از خطر حمله گرگها كه چند دسته آنها ديده شدند ، مجبور به مراجعت شده شب را در « كنگاور » استراحت نموديم .

اسدآباد

امروز سه شنبه ششم جمادي الثانيه مطابق « بيست و ششم دلو » ، صبح زود سوار شده از « كنگاور » حركت كرديم ، و همه جا مال حاضر بود و عوض مي كردند و ما مرتباً طي طريق كرده نزديك غروب رسيديم به « اسدآباد » ، معلوم شد به واسطه زيادتي برف و شدت بوران ، يك هفته است گردنه مسدود و عبور و مرور از آن موقوف شده است .

چند دستگاه گاري پست و تجارتي قبل از ما رسيده و معطل بودند ، گفته مي شد كه عمله جات مشغول روفتن برف جاده هستند و ممكن است چند روز ديگر راه باز شود ، به اين انتظار پنج شش روز در « اسدآباد » مسقط الرأس « سيد جمال الدين » ، لنگ و معطل بوديم ، دليجان ها و گاري هاي ديگري هم رسيده به ما ملحق شدند ، و در قصبه به زيارت دو امامزاده و تماشاي « مسجد شاه اسماعيل صفوي » رفتيم ، و اين چند روز از انگورهاي « اونك » معروف ، و مويزهاي لذيذ « اسدآباد » خورديم ، جاي دوستان خالي بود ، گوشت هاي گوسفند بسيار لذيذ واعلي هم ، به حد وفور بود از آن صرف مي نموديم .

برف و باد و بوران

امروز يكشنبه يازدهم جمادي الثانيه مطابق « دوم حوت » ، ( 1 ) چون از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دوازدهمين ماه فلكي مطابق با اسفند ماه .


263


باز شدن راه مأيوس ، و از معطلي در « اسدآباد » خسته شده بوديم ، ما و جمعي از مسافرين از دليجان و غيره صرفنظر ، و چند رأس قاطر كرايه كرديم كه شايد زودتر خود را به « همدان » برسانيم ، و چون رفتن روز به واسطه زيادتي عمله جات برف روبي در راه ممنوع بود ، قرار حركت به شب افتاد ، ضمناً اهالي از كيفيت گرفتن برف و باد و بوران در قله كوه و افتادن قطعات برف به روي قوافل ، و تلفاتي را كه به همين جهات هرساله عابرين و مسافرين متحمل مي شوند چيزها مي گفتند و حكايت ها نقل مي كردند ، در هر حال ليله دوشنبه « متوكلا علي الله » ، خود را براي رفتن مهيا كرديم و ساعت چهار از شب گذشته ، در حالتي كه هوا به كلي صاف و مهتاب و در نهايت برودت بود ، سوار قاطرها شده و بناي صعود از گردنه گذاشتيم ، و تا قله كوه كه دو فرسخ مي شود هر چند به واسطه پيچ و خم و سرازير و سربالاي جاده ، و مستور و منجمد بودن آن از يخ و برف ، پاي مال ها لغزش مي خورد و رفقا نوبه به نوبه به زمين مي افتادند ، لكن قابل بردباري و تحمل بود ، و غالباً سقوط يك نفر مايه خنده و تفريح ديگران مي شد ، اما متدرجاً هوا ابر شد در قله گردنه برف و باران شديدي مخلوطاً گرفت ، و باد تند و سردي هم ضميمه آن شد ، و با سابقه حرفهائي كه در خصوص چنين بورانها از اهالي « اسدآباد » شنيده بوديم ، به كلي از زندگي مأيوس و مرگ را پيش چشم خود معاينه مي كرديم ، و انتظار سقوط قطعات برف ما را از سرمازدگي دست و پاها و دردهاي اعضاء بدن غافل و لاقيد كرده بود ، بوران هم دقيقه به دقيقه بر شدت خود مي افزود ، و نفس ها قطع و صداها خاموش شده ، و زبان ها اگر قدرت به تكلم مي نمودند ، فقط تلفظ به كلمه شهادتين بود و به حقيقت مشمول آيه كريمه : { وَإِذْ زَاغَتِ الاَْبْصَارُ وَبَلَغَت الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونا


264


* هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالا شَدِيداً } ( 1 ) شده بوديم .

همدان

بالأخره لطف الهي شامل حال گرديده ، اول طليعه فجر به قهوه خانه رسيديم و در ضمن دو سه ساعت توقف ، و خشك كردن لباس ها ، و گرم نمودن دست و پا با آتش ، و صرف چند پياله چاي با نان ، رفع خستگي في الجمله به عمل آمد ، و مجدداً سوار شده به طرف « همدان » رانديم ، و بقيه راه را تا شهر كه سه فرسخ مي شد نسبتاً آسوده تر پيموديم ، زيرا كه به واسطه تابش آفتاب حوت هوا ملايم ، و يخ و برف جاده خوب ، و مبدل به « شولات » ( 2 ) شده سقوط نداشتيم ، و هرچه پيش مي رفتيم جاده هموارتر مي شد ، به اين كيفيت براي چهار ساعت به غروب رسيديم به « همدان » ، و در مسافرخانه معروف به تلفن خانه ورود نموديم ، و به محض رسيدن به منزل و صرف غذا حس كرديم كه تماماً تب داريم ، و از شدت فرسودگي و خستگي قادر به حركت نبوده افتاديم .

طرف غروب « آقا شيخ حسن حضرت عبدالعظيمي » رئيس « صلحيه همدان » ، ( 3 ) ورود ما را شنيده و به تلفن خانه آمد و با كمال عجز و معذوريت ما از حركت ، و نهايت اصرار و جديت او خواهي نخواهي ما را حركت داد ، به منزل خود برده و فوراً غذائي آورده خورديم ، و زير كرسي گرم و داغ خوابيديم ، الحق در اين مسافرت نه چنين مشقاتي كه ديشب و امروز
براي ما پيش آمد ، و نه چنين جاي مطلوب و خواب لذيذي كه امشب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احزاب : 10

2 ـ گل ولاي كاريزها .

3 ـ دادگاه عمومي دادگستري .


265


دست داد نديده بوديم ، حساب كردم درست چهل ساعت بيداري كشيده بوديم كه تقريباً نصف آن با نهايت زحمت و مشقت و مرارت برگزار شد .

كودتا در تهران

امروز دوشنبه دوازدهم جمادي الثانيه مطابق « سوم حوت » ، به حمام رفته تنظيف و رفع خستگي كاملا به عمل آمد ، و نهار را در منزل « حاج محمّدحسين همداني » موعود بوديم ، ضمناً معلوم شد كه « گردنه آوج » از طريق « قزوين » و « گردنه يشر » از طريق « عراق » ، چندي است از شدت برف و بارندگي مسدود ، و عبور و مرور موقوف شده است ، و چندين تلفات هم در راه ها اتفاق افتاده ، بعد از ورود ما به « همدان » ، مخابرات تلگرافي هم به « طهران » مقطوع ، بعضي حمل بر پاره شدن سيم تلگراف مي نمودند ، لكن عموماً حدس مي زدند كه در « طهران » انقلاب و اتفاق تازه رخ داده ، علي اي حال مدت ده دوازده روز ما در « همدان » معطل و بلاتكليف مانديم ، و تمام ليالي و ايام را به ضيافت در منازل اهالي كه هركدام از ماها سابقه دوستي داشتند ، و منازل آشنايان از « حجاج همداني » كه امسال با ما همسفر بودند برگزار نموديم ، برف هم همه روزه مي باريد و در كوچه ها عبور و مرور خيلي زحمت داشت .

بالأخره بعد از هزار گونه شايعات ناگوار كه راجع به « طهران » منتشر شده بود ، و هزاران اخبار وحشتناك كه در همين موضوع استماع مي شد ، تلگرافات « طهران » رسيد و معلوم گرديد كه « آقا سيد ضياءالدين طباطبائي » ايجاد كودتائي در پايتخت كرده ، و تمام اعيان و اشراف شهر را حبس و توقيف نموده ، خود از طرف « شاه » به رياست وزراء انتخاب و منصوب شده ، اين قدر اجمال قضيه بود كه رفع بعضي توهمات را كرد ،


266


لكن از جزئيات كار و موجبات اين كودتا هيچ كس هنوز اطلاعي نداشت .

ضمناً چند دستگاه گاري و كالسكه هم از راه « قزوين » و هم از راه « عراق » رسيد ، معلوم شد راهها باز و قابل عبور گرديده ، بنابراين براي حركت كردن مهيا و مشغول مذاكره و گفتگوي كالسكه يا جز آن شديم ، و چون در باب رفتن از راه « قزوين » به « طهران » ، يا رفتن از طريق « عراق » و « قم » ، بين ما اختلاف نظر بود سه نفر رفقا و هم سفران من ، يعني « آقاي حاج سيد احمد » و « حاج آقا بزرگ لباسچي » و « حاج سيد ابوطالب ماهوتچي » روز جمعه بيست و سوم ، توسط درشكه تجارتي از « همدان » به خط « قزوين » حركت كردند ، و من براي رفيق راه ، آقاي « حاج محمّدجعفر ماهوتچيان طهراني » را كه در راه مكه سابقه دوستي و محبت با هم پيدا كرده بوديم اختيار كرده ، با اداره چاپارخانه دولتي داخل مذاكره گرفتن بليط براي خط « عراق » به « قم » شديم .

آقاي « حاج شيخ ابوالقاسم دلال طهراني » هم با ما هم سفر شدند ، و به واسطه نبودن مسافر ديگر ، ما سه نفر كرايه يك دستگاه كالسكه را در بست پرداخته ، بليط آن را گرفتيم كه دو روز ديگر حركت كنيم ، اين دو روز را من منزل آقاي « حاج يمين نظام » مهمان آقاي « قاسم خان » فرزند ارجمندش بوده تَأَنُّسي كرديم .

قريه پل شكسته

امروز يكشنبه بيست و پنجم جمادي الثانيه مطابق « شانزدهم حوت » ، صبح در چاپارخانه دولتي سوار كالسكه شده حركت كرديم ، با آقاي « آقا ميرزا قاسم خان يميني » كه به مشايعت آمده بودند سفارش كردم ، تلگراف حركت ما را مخابره كنند .


267


طرف عصر رسيديم به قهوه خانه « سنگستان » كه تا « همدان » سه فرسخ بيش نيست ، و ما به واسطه خرابي جاده از برف و يخ و گل ، در ظرف شش ساعت پيموديم ، در آنجا مال ها را عوض كردند و حركت كرديم ، نزديك مغرب رسيديم به قهوه خانه معروف به « پل شكسته » ، و به واسطه حاضر نبودن مال ، شب را در قهوه خانه بسر برديم بلكه دو شبانه روز ديگر هم به واسطه خرابي زياد راه ، و بارندگي و نبودن مال كافي ، در گوشه قهوه خانه امرار وقت نموديم .

« پل شكسته » اسم قريه اي است متعلق به « ميرزا سيد محمّد طباطبائي همداني » ، و به مناسبت پل خرابي كه در آنجا است ، قريه معروف به « پل شكسته » شده است ، از قريه مزبور ، تا قهوه خانه و مال بند چاپارخانه مسافتي نيست ، و ما حوائج خود را از اهالي قريه مي خريديم .

گرفتاري كالسكه

امروز چهارشنبه بيست و هشتم جمادي الثانيه مطابق « نوزدهم حوت » ، مال به كالسكه بسته سوار شديم ، و با يك دستگاه ديگر كه مسافرين آن ، زوارهاي « همدان » به « قم » بودند حركت كرديم ، و به واسطه خرابي جاده و انبوهي برف و گل ، سربالائي و پيچ و خم « گردنه يشر » چندين دفعه ، دستگاه در برف يا گل فرو رفت كه مجبوراً پياده شده بيرونش مي آورديم ، بالأخره از سواري استعفا داده مي خواستيم پياده برويم ، لكن كالسكه خالي هم نمي رفت ، و شلاق ها و نهيب هاي پي درپي سورچي هم ، به اسب ها مؤثر نمي شد ، و اين حيوان ها به قدري افتادند و برخاستند و زخم دار شدند ، كه از حركت عاجز شدند ، و براي ختم عمل ، كالسكه و اسب ها به قسمي در برف فرو رفتند ، كه حركت دادن آنها ديگر


268


ممكن نشد ، اسب هاي نيمه جان را سورچي ها باز كرده ، كالسكه را گذاشتند ، و اثاثيه و محمولات ما را هم در دستگاه رفقاي راه گذاشتند ، و تماماً پياده روان شديم ، آن يك دستگاه را هم توسط شش اسب ، كشان كشان و با زحمت آوردند اول مغرب رسيديم به « قريه يشر » و مجموع مسافتي كه امروز به اين كيفيت پيموديم ، و مدت ده ساعت طول كشيد ، سه فرسخ بيش نبود ، و به قدري خسته و كوفته شده بوديم كه در خانه منزل كرده افتاديم و خوابيديم .

قريه امام زاده

پنجشنبه بيست و نهم جمادي الثانيه مطابق « بيستم حوت » ، اتفاقاً چند روز قبل چند نفر مسافر كه از همين خط عازم « همدان » بوده اند ، به اينجا رسيده و به واسطه همان اتفاقي كه در « اسدآباد » براي ما پيش آمد ، يعني به واسطه عدم امكان عبور چرخ در گردنه ، كالسكه خود را گذاشتند و با مال سواري به « همدان » رفته بودند ، و كالسكه آنها در « يشر » خالي مانده بود .

امروز همان كالسكه را اسب بسته و ما را سوار آن كردند و به حركت افتاديم ، هرچه پيش مي رفتيم برف كمتر مي شد ، تا اين كه به كلي زراعت هاي از زير برف درآمده نمودار شد ، و گله هاي گوسفند در صحراها چرا مي كردند و بعضي جاها زمين را شخم مي زدند كه زراعت بهاره يا صيفي بكارند ، دسته هاي سار هم ، از اين طرف به آن طرف در پرواز بودند ، و يا در اراضي تحت شخم مي خراميدند و گردش مي كردند ، هوا هم ملايم و معتدل شد ، و نسيم فرح بخشي از هر جانب ميوزيد ، كه ساقه هاي نازك گندم و جو را از اين طرف و آن طرف خم مي كرد ، خلاصه


269


آن كه آثار بهار از طراوت هوا و خرمي صحرا و غيره ظاهر شده بود ، نهار را در قريه « توتل » كه متعلق به « ناصرالدوله » است صرف نموده ، پس از تبديل مال كالسكه دوباره براه افتاديم ، دو ساعت به غروب مانده رسيديم به قريه معروف به « امامزاده » و به واسطه فقدان اسب يدكي ، شب را در آن جا مانده راحت كرديم ، وجه تسميه اين قريه وجود بقعه « امام زاده شاپور » در آن است ، كه گفتند از فرزندان « حضرت موسي الكاظم ( عليه السلام ) » مي باشد .

پل ديزآباد

امروز جمعه غره رجب مطابق « بيست و يكم حوت » ، صبح از قريه « امام زاده » حركت ، و همه جا در جلگه هموار طي طريق كرده ، ظهر رسيديم به قهوه خانه در كنار رودخانه .

اين رودخانه خيلي عريض و عميق ، همان رودي است كه پل معروف « ديزآبادي » به روي آن ساخته شده ، و چون پل مزبور منهدم شده ، مسافرين از اين محل كه آسان تر است ، و تا « ديزآباد » دو فرسخ فاصله دارد مي گذرند . در هر حال مسافرين و اثاثيه آنها را چند نفر آب باز ، كه شغل آنها همين كار است ، به روي سر و شانه گذاشته عبور مي دهند ، و كالسكه ها و گاري هاي خالي را از گدارهاي معين ، توسط چهار يا شش اسب به آنطرف مي برند ، ما هم براي چهار ساعت به غروب مهياي عبور شديم ، يعني كنار رودخانه لباس هاي بلند و كفش و كلاه را كنده ، با اثاثيه آن طرف ساحل فرستاديم ، و خود به روي شانه آب بازها سوار شده با هزاران وحشت و خطر غرق شدن از آب به سلامت گذشتيم ، لكن دو نفر از « همداني ها » وسط رودخانه غلتيده و غوطهور شدند ، و فوراً آب بازهاي


270


ديگر در آب افتادند بيرونشان كشيدند ، و يكي دو ساعت در كنار ساحل
در يك گوشه نشسته ، مشغول خشك كردن گوشه و كنار لباس هاي خيس شده خودمان ، و تجديد لباس رفقاي در آب افتاده بوديم سپس سوار كالسكه خيس و مرطوب شده حركت كرديم .

در قريه موسوم به « قليج تپه » و قريه « محمّدآباد » مال حاضر بود مي بستند و به سرعت مي رفتيم ، حوالي غروب رسيديم به قريه « ساروق » و هرچند بايد موافق جاده شوسه از « سلطان آباد عراق » كه تا « ساروق » شش فرسخ است عبور نمائيم ، لكن چون دو سه روز است كه آن طرف « سلطان آباد » جاده مغشوش ( 1 ) و غير قابل عبور شده ، و گاري پست هم به همين جهت از بيراهه امشب وارد « ساروق » شد ، سورچي ها در حركت دادن ما به « سلطان آباد » تأمل داشتند و شب را در « ساروق » ماندني شديم .

ساروق

امروز شنبه دوم رجب مطابق « بيست و دوم حوت » ، صبح گاري پست كه از خط غير عادي به « ساروق » آمده بود به « سلطان آباد » رفت ، و نايب « ساروق » هم به آن سوار شده رفت كه از مركز ، تحصيل اجازه حركت دادن مسافرين را ، از همان خط غير عادي كه سالم است بنمايد ، نزديك ظهر اجازه رسيد و فوراً مال به كالسكه بسته ، و از « ساروق » مستقيماً به طرف « قم » حركت كرديم ، و موافق آنچه سورچي ها مي گفتند قريب دوازده فرسخ خط سير ما به واسطه نرفتن به « سلطان آباد » كوتاه تر شد ، و اين كه جاده شوسه را از « عراق » گذرانيده اند به واسطه مركزيت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ناهموار .


271


شهريت آن جا است .

طرف عصر در قريه « آهنگران » ، مال ها را عوض كردند و باز رفتيم ، نزديك غروب رسيديم به قريه « تاج آباد » ، و شب را در آن جا راحت كرديم از نيمه هاي شب باران تندي گرفت و تا صبح مي باريد .

قصبه آشتيان

امروز يكشنبه سوم رجب مطابق « بيست و سوم حوت » ، صبح زود در حال بارندگي هوا سوار شده حركت كرديم ، دو ساعت به ظهر مانده رسيديم به قصبه « آشتيان » ، چون مال حاضر نبود قرار شد سه ساعت لنگ نموده ، با همان مالها حركت كنيم ، اين دو سه ساعت را صرف نهار و تماشاي قصبه نموديم ، جاي خوش منظره اي است ، دكاكين خيلي تميز و قشنگ و نوساز دارد ، و اداره پست خانه و تلگرافخانه نيز در آن جا داير است ، نان هاي سنگك و لواش بسيار عالي ، و روغن هاي خيلي اعلي و تمام حوائج ديگر زندگاني در قصبه موجود بود ، بعد از ظهر سوار شده رانديم ، و پس از طي سه فرسخ مسافت از ميان دره ها و تپه ها رسيديم ، به مال بندي كه معروف به قهوه خانه « حضرت عباس » است ، و جز قهوه خانه آثار ديگري از آبادي ندارد . در اين جا يك كمند مال بيشتر نبود ، و رفقاي « همداني » ما عقب ماندند ، ما براي سه ساعت به غروب مانده سوار شده از اراضي پست و بلند گذشته ، غروب رسيديم به قريه موسوم به « گنده رود » ، اين جاها هوا به كلي ملايم شده بود و زمين هاي زير حاصل ، به كلي خشك و تشنه بود ، گويا باران شب گذشته در اين حدود نيامده است .

اول مغرب سوار شده و با روشنائي مهتاب از جاده هاي پست و بلند و ناهموار عبور كرده ، چهار ساعت از شب گذشته رسيديم به قلعه معروف


272


به « علي جان بيگي » و به واسطه خستگي و تاريكي هوا ، شب را در داخل قلعه در منزل سورچي خودمان كه اهل همانجا است مانديم ، منزل تميزي بود ميزبان هم از خدمت فروگذار نكرد .

طفرود

امروز دوشنبه چهارم رجب مطابق « بيست و چهارم حوت » ، اول آفتاب سوار شده از « قلعه علي جان بيگي » حركت ، و همه جا در اراضي مسطح و هموار مي رانديم ، و پس از دو ساعت رسيديم به « طفرود » كه قريه خيلي بزرگ و معمور و در حكم قصبه است ، در قهوه خانه بسيار عالي و مصفاي آن يك ساعت توقف ، و پس از تبديل مال ها سوار شده رانديم ، هوا از اعتدال گذشته به درجه گرما بود و « جلگه قم » ، آثار و علامات خود را ظاهر مي ساخت .

مقارن ظهر رسيديم به كاروان سراي سنگي كه مال بند آخري در آنجا است ، و پس از صرف نهار سوار شده حركت كرديم ، قسمت اول راه خيلي پست و بلند و ناهموار بود ، و در قسمت اخير همه جا از داخل نهرها يا به روي پل هاي مخروبه و خطرناك گذشته ، سه ساعت به غروب مانده وارد « قم » شديم .

« حاج شيخ ابوالقاسم » ملحق به خانواده خودش شد كه به زيارت آمده بودند ، من و « ماهوتچيان » منزل مخصوص كرايه كرده ، و مدت يك هفته در خدمت « حضرت معصومه » ( عليها السلام ) به زيارت و عتبه بوسي اشتغال داشتيم .

ورود به قم

در اين ايام يك شب و يك روز بارندگي بسيار سختي شد ، كه


273


موجب طغيان رودخانه و خطر ريختن آن به شهر گرديد ، از بستگان و خويشان من جمعي از « زاويه مقدسه » به قصد زيارت ، يا به منت استقبال من ، يا جمعاً بين الامرين به « قم » مشرف شده بودند ، از آن جمله بودند برادر عزيزم آقاي « آقا ميرزا عبدالخالق » حفظه الله تعالي ، و پسر عمه هاي محترم ، آقا زاده ها و آقا مهدي و همچنين آقاي « حاج سيد جلال الدين » و آقايان « معتمدالتوليه » و « آقا ميرزا آقا » و غيرهم ، در اين سال علاوه بر وفور زوار معمول شب عيد ، جمعيت زيادي هم براي زيارت « آقاي شيخ عبدالكريم مجتهد » كه از « عراق » به « قم » مهاجرت فرموده آمده بودند ، نيز جمعي براي دوري از خطرات حكومت نظامي مركز ، و كودتاي « آقا سيد ضياءالدين » به « قم » مشرف شده بودند ، و در ضمن استخبار از سلامتي خانواده مكشوف شد ، كه تمامي اعضاء و فاميل من صحيح و سالم اند ، جز دخترك شش ساله من « شاه بيگم خانم » كه فوت شده و داغي بر دل مادر و پدر خود گذارده ، خداوند خودش توفيق صبر و شكيبائي و تسليم مرحمت فرمايد .

حركت از قم

امسال سه شنبه دوازدهم رجب مطابق « دوم حمل » ، تحويل شمس به « برج حمل » ، يك ساعت از آفتاب گذشته روز دوشنبه يازدهم شد ، و ما با اداره چاپارخانه قرار گذاشته بوديم ، كه همان روز دوشنبه ما را با كالسكه حركت بدهد ، لكن تعلل كردند و حركت به روز سه شنبه افتاد ، و در يوم مزبور دو ساعت به ظهر مانده ، با آقاي « ماهوتچيان » و دو نفر آشناي « طهراني » كه براي رفيق كالسكه اختيار شدند از « قم » حركت كرديم ، و در هر مال بندي كه مي رسيديم مال حاضر بود مي بستند و مي رفتند ، و براي دو


274


ساعت از شب گذشته از خستگي و كسالت در « مزرعه اناران » رسيده راحت نموديم .

ولادت حضرت علي ( عليه السلام )

امروز چهارشنبه سيزدهم رجب مطابق « سوم حمل » ، كه روز ولادت با سعادت « حضرت امير مؤمنان » ـ عليه الصلاة والسلام ـ بود ، صبح زود سوار شده ظهر در « حسن آباد » صرف نهار نموده باز رفتيم ، قريب سه ساعت به غروب مانده رسيديم به قريه « كهريزك » ، كه در آنجا نيز بعضي از خويشان و محترمين « زاويه مقدسه » به استقبال آمده منتظر ورود من بودند ، از آن جمله برادران مكرم عزيزم ، آقايان « آقا ميرزا ابوالقاسم » و « آقا ميرزا ابوالفضل » و پسر عمه مكرم « آقا نصرالله » و جناب « معين التوليه » و « آقا ابوالحسن اندرماني » و غيره ، كه در باغ معروف « كهريزك » ، بساط استقبال و پذيرائي مهيا كرده بودند ، لكن به واسطه ضيق وقت به صرف چاي در قهوه خانه كنار جاده قناعت و اكتفا شد ، و به عجله سوار شده حركت كرديم ، در راه باد بسيار سرد و شديدي ميوزيد ، كه موجب زحمت و صدمه آقايان مستقبلين كه سواره همراه مي آمدند گرديد .

يك ساعت به غروب مانده رسيديم به « قريه بهشتي » كه از آن جا راه « زاويه مقدسه » از جاده شوسه « طهران » جدا مي شود ، و جمعي از خويشان و دوستان كه آن جا به استقبال آمده بودند ، كالسكه را به طرف « قصر ملك » سوق نمودند ، و در قصر مزبور كه آقايان خدام مجلس پذيرائي و استقبال تهيه كرده بودند ، به قدر يك ربع ساعت نشسته ، و با جمعيت پياده به طرف « آستانه متبركه » ولي نعمت حقيقي خودم « حضرت عبدالعظيم ـ عليه التحية والتكريم ـ » رهسپار ، و پس از عتبه بوسي و شكرگزاري در درگاه آن


275


« سيدالكريم » ، چند دقيقه در مجلس پذيرائي هيئت فراشان آستانه نشسته ، هم سفران « طهراني » خداحافظي گفته و رفتند ، و من به همراهي جماعت مستقبلين و در خدمت پدر بزرگوار خودم كه تا صحن مطهر به استقبال تشريف آورده و مرا به شرف دست بوسي خود در آن جا مفتخر نموده بود ، به طرف منزل رفته از ديدار خانواده كه مدت ده ماه و نيم از آن ها به كلي دور و بي خبر بودم ، بهره مند و محظوظ و مشعوف شدم ، و پس از تفتيشات و تحقيقات مكشوف شد كه « آقا ابراهيم » طفل هفت ساله من نيز در مفارقت پدر ، بدرود زندگاني گفته و داغي بر داغ من افزوده ، خداوند خودش باز هم توفيق صبر و شكيبائي و تسليم عنايت فرموده ، و يادگار دو طفل متوفي يعني نور چشمان « آسيد محمّدعلي » و « آقا جواد » را براي من باقي گذارده ، و آنها را به طريق صلاح و سداد هدايت فرمايد .

* * *


| شناسه مطلب: 78093