بخش 1
پیشگفتار مترجم اطلاعاتی درباره نویسنده پیشگفتار قوم عرب عمالیق شاسو (هکسوس) یا قوم عرب شرق یا عرب رعاة دولتِ عادِ نخستین مَعینِیّون طسم و جدیس ثمود قحطانیان حکومت سبأ دوم یا حمیر دولت کنده
+
9 |
سفر نامه حجاز
مولف : محمد لبیب البتنونی
ترجمه : دكتر هادی انصاری
پيشگفتار مترجم
ستايش پروردگاري را سزاست كه جهان و جهانيان، را آفريد، پروردگاري كه روح را در كالبد خاكي دميد و آدمي را با دادن عقل، از ديگر موجودات برتر ساخت و او را اشرف مخلوقات گردانيد.
آنگاه انسان را علم و معرفت آموخت و قلم را ابزار كار و وسيله نوشتن و انتقال انديشه ها قرار داد و قلم را چنان ارج نهاد كه بدان سوگند ياد كرد!
درود بي پايان بر سرور كاينات، سيد اولين و آخرين، حضرت ختمي مرتبت، محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله).
سلام بر ولي به حق او، حضرت علي بن ابي طالب(عليه السلام).
و سلام بر سرور زنان عالم حضرت زهرا و امامان معصوم(عليهم السلام).
و سلام بر امام زمان، حضرت مهدي، ولي عصر(عج).
حرمين شريفين (مكه مكرّمه و مدينه منوره)، مقدس ترين و والاترين شهرهاي مذهبي جهان اند كه در قلب مسلمانان جاي دارند. و كعبه، قبله يك ميليارد و اندي مسلمان است كه روزانه، سه يا پنج بار به سوي آن مي ايستند و با پروردگار خود به راز و نياز مي پردازند.
همه ساله، ميليون ها انسان، از زن و مرد مسلمان، از جاي جاي دنيا به آن ديار
10 |
مي شتابند و با حج گزاري و زيارت حرم نبوي و تربت پاك او به حق تقرب مي جويند.
برخي از كساني كه اين توفيق و سعادت نصيبشان گرديده، با توجّه به زمينه فكري و فرهنگي خويش كوله باري از خاطرات و اطلاعات را براي بهره مند كردن دوستان و آشنايان خود در اختيار مشتاقان گذاشته اند.
مسلمانان از صدر اسلام تا كنون، توجه و اهتمام ويژه اي به اين دو شهر و آثار ماندگار و معالم جاودان آن داشته اند، كه گاه به توصيف وجب به وجب و گام به گام آن پرداخته و هر رويداد و اتفاقي را به تفصيل بيان كرده اند.
تا كنون آثار مكتوب مسلمانان در اين زمينه به زبان هاي مختلف كه بيشتر آنها به زبان عربي و فارسي است، به نگارش درآمده و به چاپ رسيده است.
در سفرنامه هاي سياحان و رحله نگاران مسلمان و گاه صاحبان قلم و دانشمندان، همچون سفرنامه ناصر خسرو قبادياني (م: 438 هـ . ق) و ابن جبير (م: 580 هـ . ق) و ابن بطوطه (م: 756 هـ . ق) اطلاعات گران سنگي در اين باره درج گرديده است.
لازم به تذكر است كه سنت سفرنامه نويسي در ميان حاجيان ايراني محدود بوده و رواج چنداني نداشته است; به طوري كه در مدّت يك هزار سال و اندي، تنها آثار محدودي از اين خاطرات خطير و پر خاطره بر جاي مانده است.
«مرآت الحرمين» از جمله اين كتابها است كه به قلم سرلشكر ابراهيم رفعت پاشاي مصري نگاشته شده و در آن به شرح مسافرت هاي خود به عنوان فرمانده پاسداران محمل مصري و امير الحاج مصر در سال هاي 1320 و 1321 و 1325 هجري پرداخته، و آگاهي هايش از مهمترين و سودمندترين آثار، در دو قرن اخير به شمار مي آيد كه به قلم اين جانب به فارسي ترجمه و منتشر شد.
و اكنون اين كتاب «الرحلة الحجازيه» يا سفرنامه حجاز، كه در پيشديد شما عزيزان است نوشته دانشمند و اديب مصري محمد لبيب بتنوني است كه در سال 1327 هـ . ق.
به همراه عباس حلمي پاشا «خديو مصر» به سفر حج رفته و اطلاعات نسبتاً سودمندي
از حرمين شريفين و تاريخ قوم عرب، جغرافياي جزيرة العرب، تا زمان خويش را
11 |
منعكس كرده است.
بي گمان راهنمايي و همراهي انديشوران از نارسايي هاي اين ترجمه خواهد كاست.
در پايان لازم است از راهنمايي ها و تشويق سرور عزيز و فاضل و ارزشمندم حجة الاسلام و المسلمين آقاي سيدعلي قاضي عسكر كه در تشويق اين جانب نقش به سزايي داشتند تشكر كنم. همچنان كه از دست اندركاران مركز تحقيقات حج مستقر در قم نيز كمال تشكر و امتنان را دارم.
وما توفيقي إلاّ بالله العليّ العظيم
دكتر هادي انصاري
اوّل رمضان سال 1421 / آذر سال 1379
12 |
اطلاعاتي درباره نويسنده
محمد لبيب بتنوني مصري ـ آنچنانكه از سفرنامه هاي او آشكار مي گردد ـ در ديوان دربارِ خديويِ مصر «عباس پاشا حلمي دوم» مشغول خدمت بوده است. هنگامي كه خديو مصر، عباس پاشا حلمي دوم در روز 29 ذي القعده سال 1327 هجري (مصادف با 12 دسامبر سال 1909 ميلادي) عزمِ سفر به ديار مكه و مدينه نمود، بتنوني را طيّ فرماني به همراه ساير رجال درباريِ خود به سفر بُرد.
پس از انجام فريضه حج و زيارتِ مدينه منوره، كاروانِ خديوي به مصر مراجعت نمود كه در اين هنگام، محمد لبيب بك بتنوني سفرنامه ارزشمند و پرمحتواي خود را به نام «الرحلة الحجازيه» به رشته تحرير در آورد كه اين سفرنامه تا كنون سه بار به چاپ رسيده است. نگارش اين كتاب، پيش از تأليف «مرآة الحرمين» ابراهيم رفعت پاشا بوده است; زيرا نامبرده در كتاب خود بارها از سفرنامه بتنوني ياد كرده است.
بتنوني داراي سفرنامه ديگري به نام «رحلة الاندلسي» نيز بوده كه به هنگام سفرِ خود به اسپانيا، در سال 1926، ميلادي آن را نوشته است و مي توان گفت كه تاريخ ارزشمندي از اندلس در اين زمينه به شمار مي آيد.
همچنين بتنوني دو كتاب ديگر به نامهاي: تاريخ حكومت بك و «الرحلة إلي آمريكا» يا سفرنامه آمريكا را نگاشته است.
از تاريخ تولد و يا وفات او آگاهيِ درستي در دست نيست ليكن به نظر مي رسد كه پس از سال 1350 هجري وفات كرده است.
13 |
پيشگفتار
همه ساله، جمعيّتي حدودِ ربع ميليون (250000 هزار نفر) از مسلمانان، براي انجام فريضه حج، راهي سرزمينِ عرب مي شوند. از اين رو تصميم بر آن گرفتم كه درباره اين سرزمين، اطلاعاتي را به نظر شما خوانندگانِ ارجمند برسانم. اين گفته ها را به دو بخش تقسيم مي نمايم: بخش نخست را به ملّت عرب و ريشه و قبايل و تيره ها و دولت هاي آنان در پيش از اسلام و پس از آن اختصاص دادم و به صورت فشرده حقايق و گفته هايي را از ميان تاريخ براي شما بازگو نمودم; سپس به بخشي ديگر از جزيرة العرب كنوني و قبيله ها و حكومت هاي آن پرداختم.
قوم عرب
قوم عرب از كهن ترين ملت هاي جهان به شمار مي آيد، بطوريكه درازترين عمر در بين ملت ها و وسيع ترين حكومت ها و سلطنت ها متعلّق به اين ملت بوده است تا آنجا كه مي توان گفت، از نظر فرهنگي و آباداني، از قديمي ترين ملّت هاي روي زمين به شمار مي آيد. آنان در پيش از اسلام داراي حكومت هاي درخشاني در تاريخ بوده اند. همچنانكه بعد از اسلام نيز آن سرزمينِ پهناور و گسترده را كه داراي حدودي وسيع در اطراف جهان بوده، به زير سلطه خويش در آورده و مدّت زماني دراز رتبه نخست را در
14 |
سياست جهاني از آنِ خود كرده بودند. در اينجا مناسب ديدم كه ملت عرب را نسبت به ريشه و اصالت آن، به سه بخش تقسيم نمايم: بخش نخست ـ «عماليق» يا «عرب بائدة»، دوم ـ «عرب قحطاني» و سوم ـ «عرب عدناني».
عماليق
اين قوم، از فرزندان «عمليق بن لاوذ بن سام» بوده اند و بنابر آنچه كه از ايشان اطلاع داريم، اين قوم نخست به حالت بدويت در صحراي ميان «عراق» و «عقبه» زندگي مي كرده اند; اينان از گروههاي كوچكي تشكيل شده بودند و به دنبال چراگاه و علف، از سويي به سوي ديگر حركت مي كردند. معمولا هر يك از گروههاي ياد شده داراي رييس قبيله اي بوده اند كه مديريت كارهاي آنان را بر عهده داشته است و قدرتمندان و سرسختان آنها، به امر بازرگاني ميان «بابل» و «مصر» اشتغال داشتند. اين قوم همچنان بر زندگيِ ساده خويش پايبند بودند تا اينكه آنچنان گسترده و قدرتمند گرديدند كه بر «بابل» غلبه يافتند. از اين پس در قرن بيست و پنجم پيش از ميلاد مسيح(عليه السلام)، دولتي را به نام دولت «ساموآبيين» (از فرزندان سام بن نوح) در آن سرزمين بوجود آوردند. اين دولت همچنان پابرجا بود، تا اينكه در قرن بيست و سوم پيش از ميلاد مسيح(عليه السلام)، پادشاهي از ميان آنان به نام «حمورابي» برخاست. او بر دولت «آشوريان» و پيرامون آن دست يافت، بطوريكه داراي سرزميني وسيع و پهناور گرديد. در آن هنگام آنچنان اين حكومت پيش رفت كه در دوران خود به بالاترين سطح، از جهتِ ادبي و مادّي رسيد و آن سرزمين به «مملكت حمورابي» معروف گرديد. اين دولت تا اواخر قرن بيست و يكم پيش از ميلاد ـ يعني تقريباً به مدّت چهار قرن ـ دوام يافت.
باستان شناساني كه در باقي مانده هاي آثار «آشوريان» و «بابليان» به كندوكاو پرداخته اند، عقيده دارند كه بر تعداد بسياري از آثارِ آنان، كه نشان از تمدّن و فرهنگ شهرنشيني آنها داشته، نوشته هايي با خط ميخي(1) نقش بسته است كه در اين زمينه اين قوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عماليق، خط ميخي را از سومريان كه پيش از آنان بر بابل حكومت مي كردند، آموختند. چون اين خط با نوك ميخهاي آنان بر روي گِل نوشته مي شد، بدين نام مشهور گرديد. آنان بسياري از اين سنگ نوشته هاي خود را در كوره ها قرار داده و حرارت مي دادند تا اينكه مستحكم شود، بطوريكه با گذشت هزاران سال باقي بماند; تمدن عرب در اين خط، تأثير بسزايي گذاشت و شكل و خصوصيات فراواني را بدان افزود، بطوري كه اين خط، تا پيش از اسلام، در يمن مورد استفاده قرار مي گرفت، ليكن خط ميخي با انتشار خط «نبطي» كه مورد استفاده حجازيان بود، متلاشي شد و از بين رفت.
15 |
را از كهن ترين و پيشتازترين اقوام، در تمدن به شمار مي آورند.
هنگامي كه كم كم اين دولت رو به ضعف گذاشت و از قدرت آن كاست، سرزمين هاي پيرامون آن جدا گرديده «آشوريان» مستقل شدند.
آشوريان در پي استقلال خود، آنچنان قدرت پيدا كردند كه در سال 1280 پيش از ميلاد، در دوران پادشاهي «تغلاب بلسّر» بر بابل چيره شدند و حاكميت آن را به دست گرفتند. آشوريان پس از به قدرت رسيدن، شروع به آزار عربها كرده و با آنان رفتاري زشت و ناپسند داشتند. عربها اين ستم و بيدادگري را تحمّل نكرده و گروه بسياري از آنان، همانند هر زمان ديگر به هنگام ظلم و بيدادگري، از آن ديار مهاجرت كرده و به سوي جنوب جزيرة العرب و غرب آن رهسپار گرديدند.
شاسو (هكسوس) يا قوم عرب شرق يا عرب رعاة
در آن هنگام كه دولت حمورابي در بابل مستحكم و پابرجا بود، «هكسوس» در قرن بيست و سوم پيش از ميلاد مسيح(عليه السلام) از تنگه سوئز به مصر وارد شد و بر سمت دريايي آن سرزمين چيره گرديد و حكومتي را در آن منطقه براي خود ايجاد كرد. اين حكومت مركز دولت خويش را شهر «صان» قرار داد و نخستين پادشاهان آنان «سلاطيس» نام داشتند كه از سَرانِ خاندان هفدهم مصر بودند. عرب رعاة، همچنان در مصر باقي ماندند تا اينكه مَلِك «تُحُتْمُسْ» ـ پادشاه «طيبه» ـ در حدود سال «1700ق.م» آنها را از اين سرزمين راند.
از آنان آثار قابل ذكري به جاي نمانده است و تنها آثاري كه مي توان نام برد، مجسمه هايي است از معبودهاي آنان، به ويژه از معبود «سوتيغ» كه همچنان باقي مانده است. گفته مي شود، فرعون دورانِ حضرت ابراهيم(عليه السلام)، كه عرب به او «سنان بن اشل»
16 |
مي گفتند و فرعون زمان حضرت يوسف كه «ريان بن وليد» ناميده مي شد و فرعون زمانِ حضرت موسي، كه به او «وليد بن مصعب» مي گفتند از اين قوم بوده اند. برخي تأكيد مي نمايند، كه فرعون سوم، از نژاد مصريان بوده است و گواه آنان اين است كه دو فرعون پيشين به خارجيان با ديده لطف مي نگريسته اند، ليكن فرعون سوم همواره بر آنان ظلم و ستم روا مي داشته است.
دولتِ عادِ نخستين
همچنانكه پيش از اين يادآور شديم، هنگاميكه عربِ شمال، پس از سقوط دولت حمورابيان در قرن بيستم، پيش از ميلاد مسيح (عليه السلام) به جنوب جزيرة العرب سرازير گرديدند، دولتي را بنامِ «عادِ نخستين» بنيان نهادند. آنان در ميان صحراهاي يمن و عمان، مسكن گزيدند. تاريخ نگارانِ عرب، عاد را از كهن ترين ملّيتها به شمار آورده و بدين سبب، همواره براي هر شيء قديمي كه قدمت آنرا نمي دانند كلمه «عادي» به كار مي برند. آنان درباره اين قوم، سخناني اغراق آميز را بيان كرده اند مثلا گفته اند; «عاد، 1200 سال عمر كرده و داراي چهار هزار فرزند پسر بوده است؟!»، از اين قبيل مطالب اغراق آميز كه مي توانيد به تاريخ هاي آنان مراجعه نمائيد.
همچنين آنان گفته اند: «هنگامي كه «عاد» درگذشت، پس از او فرزندانش: شديد، شدّاد و ارم به حكومت رسيدند». و گفته اند: «كه «شدّاد» همان كسي است كه شهر «إرم ذات العماد» را بنا كرد. برخي از مفسّران در تفسير آيه " أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَاد * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ " (1) گفته اند: «آنان ملتي بلند پايه بوده اند و «إرم» نام جدّ آنان و «ذات العماد» وصفي از آن قومِ عاد بوده است. دليلِ آنان نسبتي است كه به «ارم» داده مي شود، آنچنانكه مي گويند: «عادِ ارم» و «ثمود إرم». بطور كلي از اين گفته ها چنين بر مي آيد كه قوم «عاد»، داراي ساختمانهاي مستحكمي بودند كه در آن دوران، هيچ يك از دولت هاي شام، مصر و هند چنان ساختمانهاي مستحكمي نداشتند.
آيه ديگري در سوره شعرا، در اين باره اين چنين فرموده است: " أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فجر، 6 ـ 7
17 |
آيَةً تَعْبَثُونَ * وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ " (1).
يعني در هر بلندي براي خود ساختماني مستحكم بنا كرده ايد و در آن كارگاههايي ايجاد مي كنيد، آنچنانكه مي پنداريد شما جاوداني خواهيد بود؟
در دوران شَدّاد، قومِ عاد طغيان نموده و به ظلم و فساد دست يازيدند، پس خداوند متعال «هود» را به جانب آنان فرستاد. اين پيامبر، قوم عاد را به تركِ بُت پرستي و عبادتِ پروردگار فرا خواند، آنان او را تكذيب كرده و همچنان در گمراهيِ خويش باقي ماندند. در اين هنگام مدت زماني دراز باران بر آنان قطع گرديد. آنها بدين منظور گروهي را به سوي مكّه(2) گسيل داشتند، ليكن همچنان در ظلم وستم خودباقي بودند.هنگاميكه حضرت هود(عليه السلام) مشاهده كرد كه خشم و عذاب الهي به سوي آنان سرازير خواهد گرديد، به همراه كساني كه به او ايمان آورده بودند، از آنان كناره گرفته و به جاي دوري مهاجرت نمود.
از اين پس، پروردگار بادِ سختي را به مدت هفت شب و هشت روز پي در پي بر آنان فرستاد كه همگي در نتيجه آن هلاك گرديدند.
برخي تاريخ نگاران بر اين عقيده اند، كه «عاد» نخستين گروهي از شكست خوردگانِ عربِ «رعاة» بودند كه پس از رانده شدنشان از مصر، گِرد هم جمع گشته اند.
بنابراين، اين قوم در آغاز، حكومتِ خود را در «احقافِ» مصر در (قرن هفدهم يا شانزدهم پيش از ميلاد) شروع نمودند.
هنگامي كه قومِ عاد هلاك گرديدند، هود و پيروان او باقي ماندند.
«لقمان بن عاد» كه به همراه نمايندگانِ عاد به مكّه رفته بود، به گروهِ هود پيوست و از آن پس تعداد فراواني به آنان پيوستند، كه دولت نويني را بنام «عادِ دوم» بوجود آوردند; اين حكومت در حدود هزار سال ادامه يافت، تا اينكه «قحطانيان» بر آنان چيره گرديده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شعراء، 128 ـ 129
2 . عاد در صورتيكه گفته تاريخ نگاران را در اين باره ـ كه گفته اند قومِ عاد در قرن بيستم پيش از ميلاد به سوي سرزمين يمن سرازير گرديده اند ـ، قبول داشته باشيم و قايل شويم كه نمايندگان آنان به قصد استسقاء به مكه آمده و قصد داشتند كه در كنار كعبه اي كه ساخته حضرت ابراهيم(عليه السلام) بود، استغاثه كنند! با اين حال برخي از همين تاريخ نگارانِ عرب گفته اند: «نمايندگان عاد پيش از اين زمان بوده است!».
18 |
حكومتِ آنان محو و نابود گرديد.
باستان شناسان تاكنون اثري از تمدن اين قوم بدست نياورده اند. بلكه تنها به هنگام حفاري در سرزمين حكومتِ آنان به غارهايي كه در ميان سنگ بوجود آمده و بوسيله لايه هاي ضخيمي از خاك و شن پوشيده شده است، دست يافته اند، شايد! در آينده اي نزديك به آثاري از آنان دسترسي يابند، كه بوسيله آن بتوان فرهنگ و تمدن آنان را شناسايي نمود.
مَعينِيّون
«معينيون» يا «بني معين»، قومي بوده اند كه در شرقِ سرزمين يمن و در شمال حضر موت، زندگي مي كردند. آنان در آن سرزمين حكومتي بزرگ و پهناور بوجود آورده بودند.
تاريخ نگارانِ عرب، در اين باره هيچ سخني نگفته اند و تنها اطلاعات ما در اين مورد از طريق مستشرقين ـ و به ويژه «هاليوي فرانسوي» كه از كشورش در سال 1869 ميلادي به اين ديار ماموريت يافته و در آن كشفيات فراواني را كه مهمترين آن كشفِ شهر «معين» بود ـ بدست آمده است. از آن پس، باستان شناسان ديگري از غربيان، مانند; «غلاذر آلماني» و جُزاينها در اين باره تحقيقات فراواني را بعمل آورده و آثاري را از اين حكومت كشف نمودند. طبق گفته آنان «بني معين» داراي تمدن و فرهنگ پيشرفته اي بوده و در دامنه كوههاي يمن و دشت هاي حضرموت به شغل كشاورزي و زراعت مشغول بوده اند. اين قوم با بوجود آوردن سدّها و باز كردن خليج ها به سوي سرزمين خود، آب را به كشتزارهاي خويش جاري نمودند.
تاريخ نگاران درباره عمر اين آثار اختلاف كرده اند، برخي تاريخ آنها را به قرن چهاردهم پيش از ميلاد رسانيده و برخي ديگر تاريخ آنها را به قرن هشتم يا هفتمِ پيش از ميلاد متعلّق دانسته اند. در اين ميان، استاد «هومل آلماني» كتابي درباره زبانِ آنان و زبانِ سبأ نگاشته است.
اگر بر آثار باقي مانده از آنان، خط ميخي و لغت هاي بابلي بكار رفته باشد، بدون شك «معينيون» از عمالقه شمال بوده اند. بنابراين در صورتيكه اين گروه، از ميان «عاد
19 |
اول» ـ كه به اين سرزمين سرازير گشته اند ـ نباشند، از «عادِ دوم» به شمار خواهند آمد. در هر صورت بطور قطع نمي توان درباره اين تمدّن سخني گفت تا اينكه نتيجه كار باستان شناسان و حفّاران مشخص گردد، كه اميد آن داريم بزودي اطلاعاتِ عميق تر و مهم تري را به دست ما بدهند!.
طسم و جديس
مورخان عرب اين دو قوم را از «عرب بائده» به شمار آورده اند; اين دو در «يمامه»، شرق بلادِ عرب سُكني گزيده بودند. قوم «طسم» همواره به علّت قدرت و زبردستي كه دارا بوده به «طسم فرمانروا» معروف بوده اند. مركز حكومتِ آنان شهري بنام «القريه» بوده و هم اكنون بنام شهر «حجر» معروف مي باشد كه آثار بازمانده از آنان اكنون هم در آن به چشم مي خورد. همچنين در شهر «جعده»، هم اكنون كاخي ديده مي شود، كه بدان «كاخ العادي» گفته مي شود (و ادّعا مي كنند كه از آثار كهن بجاي مانده مي باشد); شايد! اين ادّعا صحيح باشد زيرا اين دو قوم هم زمان با «عاد» و يا زماني كوتاه پس از آنان به اين سرزمين وارد گرديده اند و ممكن است كه «عاد» بر آنان حكومت مي كرده و پس از هلاك شدن عاد، مدّتي را به تنهايي گذرانيده اند تا اينكه سرانجام به زير سلطه «تبّعيان» در آمدند. اين دو قوم همچنان بدين صورت باقي بودند تا اينكه مردي ظالم و فاجر كه بر «طسم» حكومت مي نمود، مقرر نمود كه هيچ دختري از «جديس» حق ازدواج ندارد مگر اينكه پيش از داماد، او (حاكم فاجر طسم) بر آن داخل شود! در اين هنگام جديس بپا خاستند و بر قتل او هم پيمان گرديدند. بدين منظور سلاح هاي خود را در زير خاك مدفون كرده و او را به وليمه اي در ميان خود دعوت كردند، نامبرده به همراه جمعي از ياران خود به ميان آنان آمد، در اين هنگام بر او حمله كرده و او و يارانش را به هلاكت رسانيدند. شخصي از «طسم» به سوي تُبَّع «حسان ابوسعد» گريخته و از او ياري طلبيد، نامبرده لشكر خود را به سوي «جديس» گسيل داشت. قوم «طسم» به او گفتند كه در يمامه زني بنام «زرقاء» وجود دارد كه فاصله سه شب از يمامه را با چشمان خود مي بيند! ترس آن داريم كه آن زن ما را ببيند و قوم خويش را از ورود ما آگاه نمايد. (تُبَّع) به لشگريان خود دستور داد كه هر يك
20 |
قسمتي از شاخه هاي يك درخت را بر سر خود گرفته و به حركت در آيند.
آنان اين كار را انجام دادند، «زرقاء» همگي را مشاهده كرده و به قوم خود اين چنين گفت:
إني أري شجراً من خلفه بشر *** فكيف تجتمع الأشجار و البشر
ثوروا بأجمعكم في وجه أوّلهم *** فإنّ ذلك منكم فاعلموا ظفر(1)
آنان گفته او را باور نداشته و او را مورد استهزاء خويش قرار دادند!.
بنابراين لشكريان «تُبع» به سرزمين آنان وارد شده و همگي را به هلاكت رسانيدند. گروهي از «طسم» كه باقي مانده بودند، از يكديگر جدا شده و به سوي جزاير بحرين روانه شدند. از اين پس ـ در آغاز قرن پنجم مسيحي ـ نام آنان از ميان برداشته شد.
ثمود
ثمود يكي از اقوام «عمالقه» به شمار مي آيد. كه از «يمن» به سوي شمال حركت كرده و در محلّ «مداين صالح» سكونت نمودند. از آن پس دولتي پهناور را در آن سرزمين بوجود آوردند. كه آثار آن تا كنون برجا باقي مانده است. مهمترين آثار باقي مانده آنان، «قصر البنت» است كه تاكنون نقش و نگارهايي بر آن ـ از تاريخي كهن تقريباً نزديك به ميلاد حضرت مسيح (عليه السلام) ـ باقي مانده است.
تاريخ نگاران در مورد آنان اختلاف نظر دارند برخي آنها را از ياران پادشاه نبطي ها كه در «بطره» زندگي مي كردند و برخي ديگر آنها را تابعيني از حكومت اعراب نبطي به حساب آورده اند، كه در پايان اين كتاب به هنگام سخن درباره «مداين صالح» شرحي را در مورد آنان آورده ايم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «من درختاني را كه در پس آنها مرداني هستند مي بينم،
پس چگونه مردان با درختان جمع مي شوند؟.
اي مردان قبيله ام آماده شويد و به نخستين آنها حملهور شويد،
كه اين كار از شما همانا پيروزي به همراه دارد»
21 |
قحطانيان
قحطانيان، از «بني قحطان بن سبأ» بزرگ فرزند «سام بن نوح»، به شمار مي آيند. اين قوم در شمال جزيرة العرب زندگي مي كردند و در قرن هشتم پيش از ميلاد حضرت مسيح (عليه السلام)، به هنگام تسلطِ آشوريان بر آنان، به سوي بلاد يمن كوچ كردند. شايد اين قوم، از معاصرين معينيان بوده اند كه سرانجام بر آنان چيره گرديدند و در يمن، دولت نويني را تشكيل دادند كه تاريخ نگاران عرب آنان را «سبأ نخستين» نامگذاري كرده اند.
بيشتر تاريخ نگاران به هنگام سخن درباره «سد مأرب»، از آنان ياد كرده اند. نخستين بار، «همداني» شرح گسترده اي در مورد آنان به رشته تحرير در آورد; پس از او «ارنو»، «هاليوي» و «غلاذر»، در قرن گذشته مطالبي درباره آنان نوشته و علاوه بر تاييد گفته هاي «همداني»، مطالب و اطلاعات تازه اي را بر اساس كشفيات، بر روي آثار باقيمانده از آنان كه هم اكنون در موزه هاي اروپا قرار دارد ـ و شامل نقش و نگارهايي برروي سنگ و برنز است ـ ، اضافه نمودند. از مجموع گفتار آنان، چنين بر مي آيد كه آبهاي حاصل از باران، در بلنديهاي بلاد يمن، بصورت سيل هايي بزرگ به سوي دره هاي شرق و غرب آن سرزمين سرازير مي شد. درهّ هايي كه در شرقِ شهر «مأرب» قرار داشته اند، همگي به سوي دشتي بنام «ميزاب» سرازير مي گرديده اند; كه اين مكان داراي ارتفاعي در حدود يك هزار و صد متر بالاتر از سطح دريا بوده و اطراف اين دشت بوسيله كوههايي پوشيده شده است; اين دشت در طرف شمال شرقي آن باريك گرديده و در ميان دو كوه بنامهاي، «بَلْق الأيمن» و «بَلْق الأيسر» كه به گفته (همداني) داراي مسافتي در حدود 600 قَدَم يعني تقريباً 400 متر از هم فاصله داشته است.
اين گردنه، «وادي أذينه» نام داشته كه بعد از آن، دشت فراخ، گسترده اي قرار داشت كه آبِ سيل ها بر آن جاري گرديده و از بين مي رفت.
«سبئيها»، در فاصله كوتاهي از اين گردنه، در اين دشت، سدِّ بزرگي از سنگ را به طول 800 ذراع و عرض 150 ذراع ـ كه به كمك دو كوه بَلَق در خارج و مجراي عمودي در تنگه «أذينه» آب را از مجراي اصلي آن به سوي راست و چپ منحرف مي كردند، بنا كردند ـ و برروي وروديهاي آب آن سدهاي ديگري بوجود آوردند، بطوريكه آب را به
22 |
سوي مناطق مورد دلخواه خود بر حسب ارتفاع زمين ها يا كاهشِ آب آن به جريان
مي انداختند. اين سدّ هماني است كه به «سد العرم» معروف مي باشد و نخستين بار، از سوي «يثعمر» پادشاه «سبأ»، در قرن ششم پيش از ميلاد بنا گرديد، ـ نام اين پادشاه را اخيراً بر روي كوه بَلق در برابر سد ياد شده بر روي سنگ يافته اند ـ پس از او، جانشينان وي مواردي را بر آن اضافه نمودند بطوري كه اين سدّ و آبِ آن آنچنان مفيد گرديد كه تمامي صحراي آن منطقه را حاصلخيز كرده و محصول فراواني را در سرزمين يمنِ شرقي به عمل آورد. اين سدّ صحراي خشك را به كشتزارها و مزارع فراواني تبديل نمود، تا آنجا كه سرزمين سمت راست آن را به «بهشت راست» و سرزمين چپ اش را به «بهشت چپ»، تعبير مي كردند.
اين سدّ(1) همچنان پابرجا بود، تا اينكه قسمتي از آن ويران گرديده و آب انبار شده در پشت آن آنچنان زياني را به آن منطقه وارد ساخت كه در نتيجه آن حكومت سبأ از ميان برداشته شد و مردمان آن دچار پراكندگي گرديدند و در اين ميان بخشي از آنان كه «خزاعه» بودند به سوي مكه و بخش ديگري از آنان يعني «اوس» و «خزرج»، به يثرب (مدينه) و قسمتي بنام «أَزْد»، به عمان و يمامه و «مزيقيا» كه «غسانيان» از آنان به شمار مي آمدند به شام و «لخميان» كه منذريها از آنان به شمار مي آمدند، به عراق كوچ كردند.
و بدين صورت، سلسله «سبأ نخستين»، به پايان رسيد كه در مَثَل مي گويند: جمعيت سبأ پراكنده و متفرق گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پس از شكسته شدن اين سد، پادشاهان «حمير» از نو آن را بنا كردند و همواره نسبت به تعمير و ساختمان آن همّت به خرج مي دادند. اخيراً نوشته هايي حك شده برروي برخي از قسمتهاي سنگي آن بوسيله «غلاذر» خوانده شده كه نشان از تعمير و مرمتي است كه از سوي «ابرهة اشرم» بر آن صورت پذيرفته و اين سنگ نبشته، چگونگي ورودِ اهل يمن به سرزمين حبشه اي ها را شرح داده، همچنانكه يادآور گرديده است كه «سد مأرب» پس از شكسته شدن از سوي «ابرهه» مجدداً تعمير و مرمّت گرديده است. (در اين باره به كتاب العرب قبل الاسلام نوشته جرجي زيدان مراجعه شود) اين سدّ، مجدداً پيش از اسلام شكسته شد، كه ديگر مورد توجه قرار نگرفت و هم اكنون آثاري از آن ـ به ويژه قسمت غربي آن ـ بجاي مانده است.
24 |
تاريخ سبأ به تفصيل در قرآن كريم آمده است. خداوند، مي فرمايد:
" لَقَدْ كَانَ لِسَبَإ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِين وَشِمَال كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ *فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَي أُكُل خَمْط وَأَثْل وَشَيْء مِنْ سِدْر قَلِيل * ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلاَّ الْكَفُورَ * وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُريً ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِي وَأَيَّاماً آمِنِينَ * فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّق " (1)
«براي قوم «سبأ»، در محل سكونتشان نشانه اي (از قدرت الهي) بود: دو باغ (بزرگ و گسترده)، از راست و چپ، رودخانه عظيم با ميوه هاي فراوان و به آنها گفتيم: «از روزيِ پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد!، شهري است پاك و پاكيزه، و پروردگاري آموزنده (و مهربان)!». اما آنها از خدا روي گردان شدند، ما سيل ويرانگر را بر آنان فرستاديم، و دو باغ (پربركت) شان را به دو باغِ (بي ارزش)، با ميوه هاي تلخ و درختان شوره گز و اندكي درخت سِدر مُبَدَّل ساختيم; اين كيفر را بخاطر كفرانشان به آنها داديم و آيا جز كفران كننده را كيفر مي دهيم؟! و ميان آنها بطور متناسب (با فاصله نزديك) مقرر داشتيم،(و به آنان گفتيم): شبها و روزها در اين آباديها با ايمني سفر كنيد. ولي (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا، ميان سفرهاي ما دوري بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! و ما سرنوشت آنان را داستانهايي (براي عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشي ساختيم».
حكومت سبأ دوم يا حمير
هنگاميكه بنيان و اساس دولت «سبأ اول» منهدم شده و پايتخت آنان شهر «مأرب» از هم متلاشي گرديد، حكومت در سرزمين يمن به دست افرادي كه در آن باقي مانده بودند، افتاد. در اين حال در هر كوي و دهكده و يا شهر و كاخي رييسي حكمراني
مي كرد. اين رييسان را «اذواء» مي ناميدند و غالباً هر يك از آنان را پس از اضافه كردن نام
1 . سبأ، 15 ـ 19
25 |
شهرشان مي شناختند، بعنوان مثال; ذوناعط، ذوريدان و ذوظفار، يعني صاحب و بزرگ ناعط و صاحب ريدان، يا صاحب ظفار. مشهورترين اين كاخها كه بوسيله شعراي عرب
و تاريخ نگارانِ آن ـ به ويژه همداني ـ در وصف آنها مبالغه كرده اند، عبارتنداز: كاخ ناعط، كاخ سلحين، كاخ كوكبان، كاخ غمدان و كاخ بنيون و جزانيها.
معمولا هر يك از آنان كه داراي قدرت بيشتري بود بر رؤساي ضعيف تر از خود غلبه كرده وملك اورازير سلطه خويش درمي آورد. دراينصورت تمامي منطقه تحت فرمانروايي او را «محفد» و صاحب آن را «قيل» مي ناميدند. گاه چند محفد، زير نفوذِ يك شخص قرار مي گرفت كه در اينصورت تمامي آن سرزمينها را «مخلاف» و حاكم آن را «مَلِك» مي ناميدند و دولت «حمير» از كوچك و بزرگ آن بدين صورت تشكيل گرديده بود.
اين وضع، همچنان با اين كيفيت، در اين سرزمين برقرار بود، تا اينكه صاحب ريدان (ظفار) كه «علهان» نام داشت، در پايان قرن اوّلِ پيش از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام)، قيام كرد و بر تعدادي از «مخلاف» ها و «محفد» ها غلبه كرد و حكومت «حمير دوم»(1) را بنا نهاد.
اين دولت، در دوران جانشينان او همچنان رو به توسعه بود، تا آنجا كه در دوران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حمزه اصفهاني گفته است: «پادشاهان حمير بيست و شش نفر بوده اند، كه به مدّت 1700 سال حكومت كرده اند و عبارتنداز: (حارث رايش) مدّت 125 سال، (أبرهه ذوالمنار) مدّت 183 سال، (افريقش، فرزند ابرهه) به مدّت 164 سال، (العبد ذوالاذعار) مدّت 25 سال، (هدهاد بن شرحبيل) مدّت 75 سال، (بلقيس، دختر هدهاد) مدّت 20 سال، (ناشر ينعم) مدّت 85 سال، (شمر يرعش) مدّت 37 سال، (أبومالك) مدّت 55 سال، (تبع بن الاقرن) مدّت 53 سال، (ذوحبيشان) مدّت 70 سال، (الاقرن بن ابومالك) مدّت 163 سال، (كليكرب) مدّت 35 سال، (اسعد ابوكرب) مدّت 120 سال، (حسان بن تبع) مدّت 70 سال، (عمرو بن تبع) مدّت 63 سال، (عبيد كلال) مدّت 74 سال، (تبع بن حسان) مدّت 78 سال، (مرثد بن عبيد) مدّت 41 سال، (وليعة بن مرثد) مدّت 73 سال، (ابرهة بن صياح) كه مدّت حكومت او نامعلوم است، (صهبان بن محرث) مدّت 15 سال، (حسان بن عمرو بن تبع) مدّت 57 سال، (ذوشناتر) مدّت 27 سال، (ذونواس) مدّت 20 سال، و (ذوجدن) به مدّت 8 سال حكومت كرده اند; بر اين اساس نخستين پادشاه آنان، يعني «حارث رايش» در قرن دوازدهم پيش از ميلاد حكومت مي كرده است. تاريخ نگار غربي، «نويل دي فرجيه» در كتاب خود «تاريخ العرب»، به همين صورت نام آنها را نگاشته است، ليكن ابوالفداء و ديگر مورخان عرب، در اين باره با آنان هم نظر نبوده اند.
26 |
«شمر يرعش»، حضرموت و دنباله سرزمينهاي شرقيِ آن، زير نفوذ آنان در آمد. و از اين
پس حكومتي به نام «تُبّعيان» ـ (واحد آن تُبَّع مي باشد) كه به معناي شاه شاهان بوده و در اصطلاحِ روميان به معناي امپراطور بود ـ، بوجود آمد. حكومت آنان، بوسيله جانشينانِ آنها، تا سال 525 پس از ميلاد، يعني به مدّت 630 سال، ادامه يافت و پادشاهان زيادي بر آنها حكومت نمودند.(1)
مشهورترين پادشاهان تبعيان، (هدهاد) بوده است كه از سال (374 ـ 345) پس از ميلاد حكمراني كرده است. پس از او «كرب اسعد» در سالهاي (420 ـ 385) پس از ميلاد و «حسان بن أسعد» كه بين سالهاي (455 ـ 420) ميلادي و «ذونواس» طي سالهاي (525 ـ 515) ميلادي، حكومت كرده اند.
حكومت «تُبّعيان» از تمدن و فرهنگ ويژه اي برخوردار بود آنچنان كه در آن هنگام، سرزمين آنان نزد روميان، به «بلاد عرب سعيده» معروف بود كه عربها به آن، اليمن الخضراء (يمن سرسبز) مي گفته اند. تمدن و فرهنگ آنان كمتر از تمدن و فرهنگ آشوريان ـ و ديگر حكومتهايي كه در شمال جزيرة العرب قرار داشت ـ نبود و گاه مي توان گفت، كه پيش از آنها به شمار مي آمده است.
اين گستردگي و پيشرفت در نتيجه برخورد آنان، با بازرگانانِ هندي، ايراني، حبشه اي، مصري و سوري بوده است. كشاورزي آنان، آنچنان پيشرفته بوده، كه تمامي سرزمين (محل حكومت) آنها پوشيده از كشتزار، گلستان، باغ و بوستان بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . درباره تعداد پادشاهان تبّعيان و نام هر كدام از آنها و مدّت حكومتشان، ميان تاريخ نگارانِ عرب و تاريخ نويسان كنوني ـ كه نوشته هاي خود را بر پايه آثارِ بجاي مانده از آنان نوشته اند ـ، اختلاف نظر وجود دارد. پادشاهان تبّعيان، بر اساس نوشته كتاب «العرب قبل الاسلام» چنين بيان شده است: «شمر يرعش، كه مدّت حكومت وي از سال (300 ـ 275 ميلادي) بوده است; سپس حكومت ذوالقرنين الصعب (افريقش) بين سالهاي (320 ـ 300) ميلادي، «عمرو» شوهر بلقيس (330 ـ 320) ميلادي، «بلقيس» برادر بلقيس كه از سال (374 ـ 345) ميلادي، «ميلكرب ينعم» (385 ـ 374) ميلادي، «ابوكرب اسعد» (425 ـ 385) ميلادي، «حسان بن اسعد» (425 ـ 420) ميلادي، «شرحبيل يعمر بن أسمد» (470 ـ 455) ميلادي، «معد يكرب ينعم» و فرزندش لحيعه (و شايد لهيعه) (495 ـ 470) ميلادي، «مرثد اللات ينوف» (455ـ 425) ميلادي، «شرح نيوف» (515 ـ 495) ميلادي، «ذونواس» (دميانوس) (525 ـ 515) ميلادي و «ذوجدن» كه حكومت او در سالهاي (533 ـ 525) ميلادي بوده است.
27 |
آنان از كوههاي اطراف خود، معدنهاي گوناگوني، از قبيل معادنِ طلا، نقره، سنگهاي قيمتي مانند: ياقوت، زمرّد و عقيق استخراج مي كردند.
بدين مناسبت «سبئي ها» و «حميريها»، از ثروتمندترين مردم روي زمين در آن زمان به شمار مي آمدند و از نظر تمدّن و رفاه از سطح بالايي برخوردار بوده اند; آنان داراي كاخهاي مُجَلَّل، باغهاي پر گل و اثاثيه اي زيبا بوده اند، آنچنانكه شعراء و تاريخ نگاران، در وصف كاخهاي آنان قلم فرسايي كرده اند كه در اينجا گفته همداني در وصفِ كاخ «كوكبان» را براي شما بيان مي كنيم:
«اين كاخ از برون، پوششي از نقره داشت كه روي آن بوسيله سنگ سفيد تزيين گرديده بود و از درون، بوسيله چوب درخت عرعر، كاشيكاري، عقيق رنگارنگ و ديگر سنگهاي گران قيمت آذين گرديده بود».
درباره كاخ «بينون» اينگونه سروده شده است:
وَ اسْأل بينونَ و حيطانها *** قد نُطِّقت بالدرّ والجوهر(1)
حكومت «تبّعيان»، تنها بر سرزمين يمن سايه نيفكنده بود بلكه سرزمين حجاز و يمامه و فاصله ميان آن دو را ـ كه قبايل عرب عدناني و جز اينها در آن ساكن بودند ـ فرا گرفته بود و اين دولت به دوران «أسعد أبوكرب» و فرزندش «حسان»، تا شام و سرزمين ايران و هند، گسترش يافت; آنان از طرف خود، حُكّامي را از عربها، براي آنها قرار مي دادند كه آنان را «ملك» مي ناميدند، مانند: «زهير بن حباب كلبي» و جز اينها. همواره هيئت ها و فرستادگاني از جزيره به سوي آنان مي آمد و شكايات خود را با آنها در ميان مي گذاشتند و از تحفه ها و پيشكش هاي آنان بهره مي بردند.
حكومت «تبعيان»، همچنان در يمن پابرجا بود، تا اينكه «ذونواس»، ظلم و ستم خود را بر مسيحيان نجران آغاز كرد و آنان را به جرم آنكه مسيحي بودند ـ و خود بر دين يهود بود ـ به قتل مي رسانيد. اين ظلم و جور تا آنجا پيشرفت، كه گودالهاي وسيعي را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . درباره بينون و ديوارهاي آن سؤال مي كنم، كه با دُرّ و جواهر كمربندي برخود بسته است.
28 |
حفر كردند و در آن آتش قرار دادند و هر يك از مسيحياني را كه حاضر به تغيير دين خويش نبودند، در ميان آتش مي انداختند. داستان «اصحاب اخدود»، در سوره بروج، براي سختي هايي كه بر آنان وارد گرديده است، آمده همانجا كه خداوند فرموده است:
" قُتِلَ أَصْحَابُ الاُْخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ ... " (1).
مردم نجران رو به سوي «نجاشي» در حبشه آوردند و از او ياري طلبيدند، نجاشي كه بر دين مسيحيت بود، لشكر خود را به فرماندهي «أرياط» به سوي آنان گسيل نمود، كه در ميان آنان افسري بنام «ابرهة الاشرم» بود، هنگاميكه «ذونواس» از حركت آنان آگاه گرديد، با سپاهي به جنگ آنها برخاست و جنگ سختي ميان آنان درگرفت، ليكن (ابونواس) در اين جنگ شكست خورد و متواري گرديد و از بيم آنكه در دست دشمن بيفتد، خود را در آب انداخت و غرق نمود. پس در اين هنگام حبشه اي ها بر سرزمين يمن دست يافتند و «ارياط» پس از آنكه بيست سال بر يمن حكومت كرد، درگذشت، پس از او، «ابرهه» جانشين وي گرديد، او پايتخت حكومت خود را «صنعا» قرار داد; بعد از اين «ابرهه» لشكر خود را از «صنعا» به سوي مكه آورد و در نتيجه شكست خورد و به صنعا بازگشت و پس از 43 سال حكومت، با بيماري از پاي درآمد. پس از او فرزندش «يكسوم»، به مدّت بيست سال بر آنان حكومت نمود، كه سرتاسر حكومت او، ظلم و ستم و بيدادگري بود. پس از او، برادرش «مسروق بن ابرهه»، جانشين وي گشت، كه ظلم و ستم او، از برادرش افزون بود. هنگاميكه «ذونواس» هلاك گرديد، اميري از خويشاوندان او، بنام «ذويزن» (جدن) قيام كرد و برخي از قسمتهاي اين سرزمين را به تسلط خويش در آورد و مدّت هشت سال حكومت نمود. سپس حبَشي ها بر او چيره گرديدند و او مجبور به خودكشي گرديد.
فرزند او «سيف» متواري شد و به قيصر روم پناه برد و از او طلب كمك نمود. سيف، هفت سال نزد قيصر ماند، ليكن او از كمك دريغ نمود، پس به سوي كسري انوشيروان (پادشاه ايران) روي آورد و از او تقاضاي مساعدت كرد، كسري به او وعده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بروج، 4 ـ 5
29 |
كمك داد و سپاهي از زندانيان را به فرماندهي شخصي بنام «وهرز»، به سوي يمن گسيل داشت، كسري در اين باره گفت:
«در صورتي كه پيروز شوند از آنِ ماست و درصورتيكه شكست خوردند، به نفع ما خواهد بود».
«وهرز» به همراه سپاهيان خود، بر كشتي سوار شدند و از راه دريا خود را به يمن رسانيدند. در آنجا، با «يكسوم» و سپاهيان او برخورد نمودند، جنگ ميان آنان آغاز
گرديد و حبشي ها را محاصره كرده بودند، در اين هنگام «يكسوم» به قتل رسيد و
سپاهيان او متواري گرديدند، سپاهيان ايراني، در پي آنان حملهور شدند و تعداد
بي شماري از آنها را به قتل رسانيدند. از اين پس اين سرزمين به تصرّف آنها در آمد و
«سيف بن ذي يزن»، بر كرسيِ حكومت آن تكيه زد. در اين هنگام نمايندگان عرب، براي عرض تبريك به سوي او آمدند و در اين ميان عبدالمطلب بزرگ قريش، به همراه شخصي به سوي او آمد و مورد احترام و تكريم فراوان او قرار گرفت. پس از مدّتي، حكومت «سيف» به وسيله محافظين آن كه از حبشي ها بودند، از پاي در آمد. و سرانجام حكومت «تُبعيّان»، با از ميان رفتن او برچيده شد و از آن پس، يمن زير سلطه دولت ايرانيان قرار گرفت. اين وضع، همچنان ادامه يافت، تا اينكه در سال نهم هجري، مردم يمن اسلام آوردند، و نمايندگاني را از سوي خود به خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، به مدينه گسيل داشتند.
پيامبر(صلي الله عليه وآله)، «معاذ بن جبل» را به سوي آنان روانه كرد و امارت يمن را به
دست او سپرد و خير و نيكي را به او وصيت نمود. در آن هنگام دست نشانده كسري، شخصي بنام «بازان» بود، كه پس از اسلام آوردنِ وي، يمن به زير سلطه
مسلمانان درآمد.
دولت كنده
«كنده»، تيره اي از «كهلان» بود كه در آغاز قرن پنجم ميلادي از يمامه مهاجرت
30 |
كردند و در شمالِ حضرموت، در سرزميني كه بنام آنان ناميده شد، سكونت كردند. بزرگِ آنان، «حجْر بن عمرو»، معروف به «آكل المرار» بود، كه نامبرده با «حسان بن تبع» پادشاه حِمْيَر، در ارتباط بود. زيرا او يكي از دستيارانش به هنگامِ فتوحات، در شمالِ جزيرة العرب بود و پس از آن، از سوي «حسان»، بر قوم خويش پادشاه گرديد. «حجْر» مردي شجاع، با درايت و داراي همّتي عالي بود. «بكر بن وائل»، از ظلم «لخميان» ـ پادشاهان عراق كه بر او چيره شده و مملكت و سرزمين او را از دستش خارج كرده بودند ـ به «حجر» پناه آورد و از او طلب كمك نمود. پس «حجر» به همراه «بكر»، بر آنان تاخت و سرزمين «بكر» را از چنگ آنان خارج نمود. در اين هنگام، «حسان» او را بر عرب پادشاه نمود. پس «حجْر» به سوي «نجد» آمد و جايگاه خود را در «بطن عاقل» قرار داد و همچنان در آن باقي ماند، تا اينكه در گذشت.
پس از او، فرزندش «عمرو» جانشين وي گرديد كه به علت كوتاهي زمان حكومتش نسبت به حكومت پدر، «مقصور» ناميده شد; سپس فرزند او، «حارث» زمام امور را به دست گرفت. وي با توافقي كه با «قباد» پادشاهِ ايران نمود، «منذر بن ماء السماء»، پادشاهِ حيره را از سلطنت رانده و خود جانشين وي گرديد. هنگاميكه دوران پادشاهي به «انوشيروان» رسيد، «منذر» را به حيره بازگردانيد و حارث از آنجا متواري گرديد، وي به سوي «ديار كلب» گريخت و در آنجا درگذشت ـ حارث، از خود فرزندي به نام «حُجْر» باقي گذارد، كه نامبرده در «ديمونِ» يمن به قتل رسيد و فرزندش «امرؤ القيس» شاعر معروفِ «بكر»، به خونخواهي پدر برخواست و با كمكِ «سيف بن ذي جدن» (يزن) پادشاه حمير، به سوي «منذر بن ماء السماء» حركت نمود. ابن حُجْر در محاصره قرار گرفت و در اين جنگ ناگزير به فرار گرديد، از اين پس وي از اين سو به آن سو و از قبيله اي به قبيله ديگر حركت كرد و درخواست كمك مي نمود، ليكن هيچيك به او كمك نكرد، تا اينكه به نزد «سموأل بن عاديا» آمد و زره و شمشير خود را نزد او به در آورد و از آنجا به سوي قيصر روم حركت نمود، وي نيز به او كمك نكرد سرانجام سر شكسته و دلتنگ، از نزد او مراجعت كرد و از ناراحتي در سال 560 ميلادي درگذشت; او آخرين پادشاه «كنده» به شمار مي آيد.