بخش 3

یمن عمان جزایر بحرین نجد شمّر العارض اخلاق عرب سفر جناب خدیو از مصر به جدّه


61


شكايات مدني و جنايي در حد بسيار ابتدايي را انجام مي داد و احكام نهايي آن در موارد مهم، از سوي دادگاهها و محاكم آستانه تعيين و ارسال مي گرديد. اين دادگاه به وسيله شخصي به عنوان نيابت شرعي از سوي شريف و سه نماينده انتخابي از مكّيان و جانشين شريف، تشكيل مي گردد. قاضيِ مكّه همواره به مدّت يك سال قمري، نيابت شرعي شريف به مدّت دو سال، از سويِ دولت انتخاب مي گرديد. ولايتِ مكّه داراي نواحي و حومه هايي بود كه متولّي آن به «مدير ناحيه» و حاكم آن را به «قائم مقام» ملقّب مي گرديد كه از آن جمله مي توان، طائف و رابغ را نام برد. ناحيه اي كه داراي حاكمي به نام قائم مقام بود، در آن ناحيه مجلسي با تركيب قائم مقام، نيابت شرعي شريف، مأمور ماليّه ـ كه به او «مال مديري» مي گفتند ـ وبرخي از اهاليِ آن ناحيه به انتخاب شريف مكّه تشكيل مي دهند، اما قبايل عرب در اين ناحيه، داراي مجالس عُرفي و سنّتي در ميان قبيله خود بودند كه براي كارهاي ابتدايي و دادخواستي تشكيل جلسه مي دادند، اين شورا شاملِ قاضي، برخي از بزرگان و رؤساي قبايل و نمايندگانِ انتخابي از سوي دو طرف بود. صاحبان دعوا مي توانستند احكام صادره از اين مجلس را نزد شريف بُرده و از او دادخواست نمايند. شريف نيز خود مي توانست احكام صادره را رد كرده و يا پس از جرح و تعديل حكم نمايد كه حكم او نافذ به شمار مي آمد و صاحبان دعوا هم مي توانستند براي دفاع از خويش در مقابل اين دادگاهها، وكيل اختيار كرده كه از آنان دفاع نمايند.

ساكنين حجاز به دو ميليون و نيم مي رسيدند كه به استثناء مردمان مكّه و جدّه، همگي صحرانشيناني بودند كه با چهارپايان خود در دامنه كوهها به حالت بدويّت زندگي مي كردند. ساكنين كناره هاي ساحلي حجاز از راه صيد ماهي و قايقراني امرار معاش مي كردند كه اغلب آنان شافعي مذهب بودند.

يمن

يمن ولايتي عثماني به شمار مي آمد كه در جنوب غربي جزيرة العرب واقع گرديده است. طول آن از شمال به جنوب در حدود(755 كيلومتر)، و از غرب به شرق در حدود(400 كيلومتر) مي باشد. ساكنين آن تقريباً چهار ميليون نفر بودند كه اكثريت آنان را



62


مسلمانان با مذهب زيديه(1) تشكيل مي دادند. و گروه اندكي يهودي نيز در آن سكونت مي كردند. ساكنين عسير را وهابيان تشكيل مي دادند، سرزمين يمن به دو قسمت تقسيم گرديده است: نخست بخش هموار آن است كه «تهامه» ناميده شده و به دريا راه دارد و بخش ديگر آن كوهستاني بوده و رشته كوههاي به هم پيوسته «سروات» از شمال به جنوب آن را فراگرفته است و بلندترين كوه آن «كوكبان» نام دارد كه ارتفاع آن از سطح دريا سه هزار متر مي باشد; تمامي اين منطقه كوهستاني و داراي مناطقِ مسكوني است و عمران و آباديِ بسياري در آنجا ديده مي شود، زيرا چشمه هاي بسياري در آن جاري است كه به صورت رودهايي در دشت هاي حاصلخيز روان مي باشد.

يمني ها، از دورانهاي گذشته نسبت به رودخانه هاي جاري در سرزمين خود اهميّت ويژه اي قايل بودند، بطوريكه سدّهاي فراواني برروي آنها مي زدند و (همچنانكه در پيش نيز گفته شد) سدّ معروفِ «مأرب» در اين سرزمين بود و زمينهاي فراواني را به زيرِ كشت در آورده بود، بطوريكه هم اكنون نيز داراي محصولات كشاورزي گوناگون و فراواني مي باشد.

يمن در تقسيم بندي كشوريِ خود داراي چهار استان: استان صنعاء، استان تعز، استان حُدَيّده و استان عسير و 1900 دهكده مي باشد.

پس از آنكه درباره تاريخ دولتهاي پيش از اسلام در اين سرزمين صحبت كرديم، بنظر مي رسد پاره اي نيز درباره دولت هاي پس از اسلام هم در آن سرزمين صحبتي به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زيديان از فرق معتدل شيعه بودند كه اعتقاد داشتند حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي(عليه السلام) را به مناسبت فضايل شخصي او به امامت برگزيد. نه به مناسبت حكم الهي يا نص! همچنين به عقيده آنان امام پنجم شيعه حقّاً مي بايست زيد برادر حضرت باقر(عليه السلام)باشد ـ كه در زمان حكومت هشام خليفه اموي به شهادت رسيد ـ نه حضرت باقر(عليه السلام). اعقاب و جانبداران زيد بعدها در نتيجه تبليغ و دعوت مردمِ ديلم و نواحيِ ساحليِ جنوب غربيِ درياي خزر كه منطقه اي تقريباً غير قابل دسترس و مانع دعوت آنان بود بدون محظور، به كيش خود درآوردند. ناحيه يمن در گوشه جنوب غربي شبه جزيره عربستان نيز همين خصوصيت و ويژگي را داشت و از زير نفوذ خلفاي عباسي به دور بود، از اين رو مترجمان الدين قاسم بن ابراهيم طباطبا، از اعقاب حضرت امام حسن بن علي(عليهما السلام)در عهد خلافت مأمون در آنجا مستقر شد.   «مترجم»



63


ميان آوريم.

هنگاميكه در سال دهم هجري مردم يمن اسلام آوردند و هيئتي را به سوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مدينه فرستادند، حضرت، «معاذبن جبل» را به عنوان والي از سوي خود به سوي آنها گسيل داشت. پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) يمن بصورت بخشي از خلافت اسلامي در آمد كه اين وضعيت تا سال 204 هجري ادامه داشت. در اين هنگام عامل عباسيان در آن جا «محمد بن زياد» بود كه اعلان استقلال نمود و از آن پس دولت خود را بنام دولت «زياديه» نامگذاري كرد و مركز آن را «زبيد» قرار داد; پس از او فرزندانش تا سال 409 هجري همچنان در آن جا حكومت كردند. در همين هنگام دولت «يعافره» از سال 387 ـ 247 هجري در صنعا حكومت مي كرد. سپس دولت نجاحيه و از سال 553 ـ 412 هجري حكومت كرد از آن پس دولت صليحيه(1) از سال (492 ـ 429 هجري) حكومت نمود. در اين هنگام در سال 246 هجري دولت «رسيه» در «صعده»پي ريزي شد و تا سال 680 هجري ادامه يافت، حكام اين دولت از زيديه به شمار مي آمدند. سپس از سال 569 ـ 476 هجري دولت «زريعيه» در صنعا حكومت كرد. در اين سال تمامي سرزمين يمن به تسخير حكومت «ايوبيان» در آمد كه تا سال 625 هجري بر آن حكومت راندند و از اين پس دولت «رسوليه» تا سال 850 هجري، بر آن حكومت كرد. سپس دولت «طاهريه» تا سال 906 هجري حكومت كرد و از آن پس «قانصوه غوري» بر اين سرزمين دست يافت. در اين هنگام يمن زير سلطه حكومت مماليك قرار داشت، تا اينكه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علي بن محمد داعي موسس سلسله شيعيِ مذهب بني صليح، در سال 429 هجري حكومت خود را در شهر مَسار، مستقل اعلان نمود و زبيد را ـ بعد از مرگ نجاح ـ در تاريخ 454 هجري و صنعاء و يمن را در 455 هجري ضميمه متصرفات خود كرد; سپس شهر مكّه را در فاصله 455 و 456 هجري تصرّف كرد، گر چه پايتخت او در صنعا قرار داشت ولي حكومت بر زبيد را تا زمان مرگ در دست داشت.

صليحيون به عنوان پيروان دعوت اسماعيلي و دست نشاندگان اسمي خلفاي فاطمي، در يمن حكومت مي كردند و در زمان حكمراني مكرم احمد، اقتدار صليحيون به نهايت وسعت خود رسيد، ولي آنان نتوانستند سرزمينهاي فتح شده را بعد از قرن يازدهم ميلادي نگه دارند و تا زماني كه (تورانشاه ايوبي) در سال 569 هجري به يمن قدم گذاشت، همچنان بر سر قدرت بودند و از اين پس تا حدود سال 600 هجري بعضي از شاهزادگان صليحي كه داراي قلاعي در يمن بودند حكومت مي كردند.   «مترجم»



64


«سلطان سليمان قانوني» از عثمانيان، در حدود سال 950 هجري بر آن دست يافت، ليكن پس از مدتي، يعني از سال 1043 هجري، به علت انقلابهاي داخلي در آن جا، عثمانيان نيروهاي خود را از اين سرزمين خارج نمودند.

از اين رو يمن در اختيار حكومت «ائمه» قرار گرفت كه آنان پايتخت خود را در صنعا قرار دادند. در حدود سال 1260 هجري «امام محمد بن يحيي» به سوي تهامه (يمن) هجوم آورد و در آن هنگام يمن را كه در زير سلطه شريف مكه بود از دست او خارج گردانيد. وي از اين پس بر يمن دست يافت و پس از چندي «زبيد» و «حديده» نيز به زير سلطه «امام محمد بن يحيي» در آمد.

در اين هنگام حكومت مركزي عثماني در استانبول، از فرصت استفاده كرد و لشكريان خود را به فرماندهي «توفيق پاشا» به يمن گسيل داشت. در اين ميان شريف دست از آن برداشت كه در پايان ميان «توفيق پاشا» و «امام محمد»، پيماني بسته شد.

متن معاهده اين چنين بود:


«اعتراف امام به آقايي و سروري دولت عثماني و نيز استفاده ماهانه مبلغ 37 هزار ريال از محل در آمدهاي يمن و باقيمانده درآمد ميان توفيق پاشا و دولت بصورت نصف تقسيم گردد. همچنين امام متعهد گرديد كه در صنعا پايگاهي را متشكّل از نيروهاي عثماني كه شامل هزار سرباز بود بوجود آورد.

 

هنگاميكه مردمِ يمن از متن آن معاهده آگاهي پيدا كردند، قيام كرده و دست نشاندگان دولت عثماني را به قتل رسانيدند. در اين هنگام «توفيق پاشا» مجروح شد
و به سوي «حديده» عقب نشيني كرد و به علت شدّت جراحات وارده درگذشت!; از
اين پس نيروهاي عثماني در ساحل غربي يمن بيش از بيست سال بدين منوال حكومت
كردند.

پس از گذشت مدّتي، دولت عثماني حمله ديگري را به سوي صنعا ترتيب داد، اين يورش در هنگام خلافتِ سلطان «عبدالحميد عثماني» روي داد كه در نتيجه آن امام را در صنعاء دستگير و زنداني كردند و حقوق ماهيانه اي را براي او برقرار نمودند; او همچنان در زندان باقي بود تا اينكه درگذشت. پس از او مردي از خويشان امام بنام سيد



65


«حميد الدين»، جانشين وي گرديد و پس از او فرزندش امام يحيي، زمام امور را به دست گرفت. در اين دوران جنگهاي پي درپي ميان سپاهيان او و دولت عثماني بوجود آمد و گاه شهر صنعاء در دست او و گاه در دست دولت عثماني قرار مي گرفت.

عمان

حكومت عمان، در زاويه جنوب شرقي بلاد عرب واقع گرديده است.

تمامي ساحل عمان آباد و مسكوني بوده، طول ساحل از حدود «مربط» تا نزديكي جزيره قطر در حدود 2200 كيلومتر و عرض آن در داخل كشور به سوي غرب، حدود 300 كيلومتر بوده و پايتخت عمان مسقط بوده است. اين كشور به بطنه (تهامه) ـ كه طول آن بيش از چهل كيلومتر نبوده و اغلب آن پوشيده از درختان خرماي مشهور بوده ـ و سپس به بخش كوهستاني ـ كه بزرگترين كوه آن «جبل الاخضر» بوده و داراي ارتفاعي در حدود 3000 متر مي باشد و در آن جنگلهاي انبوه بسياري وجود دارد ـ، تقسيم مي گردد.

در ميان اين كوهها، دشتهاي فراوانِ حاصلخيزي وجود دارد كه رودهاي بسياري به همراه سدها و آبگيرهاي فراوان بر روي آن احداث گرديده است و در نتيجه تمامي اين بخش از زمين ها را مشروب مي سازد; اين وضع از ديرباز در اين سرزمين معمول بوده است.

مهمترين محصولات عمان عبارتنداز: خرما، گندم، ذرت، جو، شبدر، سبزيجات و بسياري از ميوه هاي گوناگون ديگر بويژه بادام هندي و اَنبه بوده و داراي فراورده هاي چوبي فراواني نيز مانند: چوب نَدّ، صندل، چسب عربي و تنباكو مي باشد. در كوههاي اين سرزمين معادن فراواني بويژه آهن، سرب، مس، گوگرد و نمك معدني وجود دارد. در كناره هاي ساحلي آن لؤلؤ فراواني مي توان يافت كه معروفترين آنها در شهرهاي صحار، دمار و مسقط مي باشد. ساكنين ساحلي آن اغلب به صيد ماهي اشتغال داشتند و همواره مقدار انبوهي از اين صيد را به كشور ايران و جز اينها صادر مي نمودند. همچنين مقدار زيادي از اين ماهيها را خشك كرده و باقيمانده هاي از اين صيد را بعنوان خوراك گاو و گاه بعنوان كود براي زمين استفاده مي كردند.



66


اين سرزمين از نظر دارا بودن اسب، گاو و گوسفند، از شهرت بسزايي برخوردار بوده است و آب و هواي اين كشور، گرم و بسيار خشك مي باشد.

جمعيّت اين سرزمين، در حدود يك ميليون و ششصد هزار نفر است و مساحت
آن كمتر از هشتاد هزار ميل مربع نمي باشد. پايتخت آن «مسقط» يا مسكت بوده
كه داراي جمعيتي در حدود 25 هزار نفر مي باشد، فاصله ميان اين شهر و شهر مكه،
بيش از دو هزار كيلومتر است و داراي بندر كوچكي است كه كشتي ها در كنار آن پهلو
مي گيرند.

ساكنين آن به دو گروه تقسيم مي شوند: بدوي ها يا چادر نشينان ـ كه اين گروه همواره به دنبال چهارپايان خود از اين سوي به سوي ديگر در حركت بوده و اغلب آنان از عرب عدنانيه به شمار مي آيند ـ ديگري «عمانيها» ـ كه از فرهنگ نسبتاً بالاتري برخوردار هستند و از شهرنشينان به شمار مي آمدند و اغلب آميزه اي از هنديها و ايرانيان و بلوچ ها و عرب و سياهان زنگي تشكيل گرديده اند.ـ

مردمان عمان، داراي مذهب «اباضيه» بودند كه اين مذهب منسوب به «عبدالله بن اباض مرّي» ـ (از مرّي هايي كه در طرابلس غرب بوده) ـ است. لازم به ذكر است، مرّي كه عبدالله به دو منسوب مي باشد، در سال 152 هجري بر افريقيه شمالي مسلط شد و ادّعاي خلافت در آن را نمود.

عمان، در آغاز تابع حكومت «تبّعيان» بود كه در دوران رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اسلام آوردند; اين سرزمين، همواره پناهگاهِ خوارج بود و اينان از بيم خلفاي بني اميّه و عباسيان بعلت دوري از دسترس خلفا، بدان پناه مي آوردند. بازرگانان عماني بوسيله كشتي از جزاير موجود در اقيانوس هند مانند; جاوه، سوماترا و ديگر ساحلهاي افريقاي شرقي در رفت و آمد بودند. اين برخوردها موجب مي گرديد تا آثار بت پرستي را از ميان آنان محو كرده و دين مبين اسلام را به آنها عرضه نمايد. رفت و آمد عربها بدان جزيره ها و شب نشيني مسلمانان با آنان، آنچنان مؤثر گرديده بود كه مسلمانان همواره از مقام و منزلتي والا برخوردار گرديده بودند.

در سال 1508 ميلادي، پرتغاليها بر سواحل عمان دست يافتند و مسقط را پايگاهي



67


براي تجهيز و حمله كشتي هاي جنگي خود قرار دادند، از اين رو آنان عنايت خاصي نسبت به ساختن استحكامات در اين شهر از خود نشان دادند. هنگاميكه «شاه عباس صفوي» در سال 1622 ميلادي بر جزيره هرمز دست يافت، ساكنين آن به مسقط پناه آوردند و اين شهر از اين پس داراي اهميت بيشتري گرديد.

در سال 1658 ميلادي، ساكنين مسقط بر اشغالگران پرتغاليايي حمله كردند و همه را از سرزمين خود بيرون راندند. پس از مدت زماني مسقط از سوي هلنديها مورد تجاوز قرار گرفت و آن را اشغال نمودند، ليكن مجدّداً با قيام مردمي، هلنديها نيز مجبور به فرار و خروج از اين سرزمين گرديدند.

در اين هنگام ايرانيان قصد داشتند اين سرزمين را فتح و تصرّف كنند كه در اين بار عمانيها به سوي «احمد بن سعيد» حاكم «شجر» روي آوردند و از او تقاضاي استمداد كردند و از اين پس ساكنين عمان با بيعتي كه با او به عمل آوردند، وي از سال 1167 هجري به عنوان سلطان بر آنان حكومت راند.

حكومت ابن سعيد، از شمال به جزيره قطر و جزاير بحرين و از جنوب تا حضر موت و ظفار، وسعت پيدا كرد و سرانجام در سال 1118 هجري درگذشت پس از او فرزندش «عبدالصمد» جانشين وي گرديد; هنگامي كه او نيز درگذشت فرزندش «سلطان ابن عبدالصمد» عهده دار حكومت گرديد; پس از درگذشت او عمويش «سعيد بن احمد ابن سعيد» به حكمراني رسيد; او كه در اين هنگام از نظر جغرافيايي متوجّه مركز حكومتي خود گرديده بود، بر نيرومند كردن قدرت دريايي خود همّت كرد و ناوگان جنگيِ خود را كه مركّب از سي كشتيِ جنگي بود، فراهم آورد و همگي را به توپخانه مجهّز نمود، سپس با اين قدرت دريايي بر جزيره هرمز در خليج فارس دست يافت و پس از آن، دو جزيره «سوقطره» و «زنجبار» را به تصرّف خويش درآورد، از آن پس ديگر سواحل زنجبار و دهانه غار دافوي را نيز به تصرّف درآورد و بدين صورت سلطان مطلقِ خليج فارس و درياي هند به شمار مي آمد. وي راههاي فراواني در كشور خود احداث كرد، به طوري كه اين راهها شاهراه تجارتي بازرگانانِ گوناگوني از هند و فارس و شرق آفريقا و مصر قرار گرفت.



68


جزاير بحرين

مهمترين اين جزيره ها، جزيره «عوال» بود كه حدود شصت دهكده در آن قرار داشت و پايتخت آن شهر «منامه» بود; جمعيّت اين شهر در حدود 25 هزار نفر بود، كه جزيره اراد در كنار آن قرار گرفته است. ساكنين اصلي اين جزيره از ريشه عمالقه «طسم» و «جديس» بودند. از آن پس ايرانيان بر آن سرزمين دست يافتند و سپس اين سرزمين به زير نفوذِ حكومتِ «مناذره» و پادشاهان حيره در آمد و بالأخره مسلمانان در سال ششم هجري در دوران حكومت «علاء حضرمي» بر سرزمين بحرين، بر آن دست يافتند و آن را بخشي از سرزمينهاي كشور اسلامي قرار دادند. سپس پرتغاليها و در پس آنان ايرانيان و سپس امام مسقط و بالاخره دولت عثماني اين سرزمين را بدست آورده تصرّف كردند.

مهمترين محصولات بحرين لؤلؤ بود كه عايدات صادرات آن در سال 1910 ميلادي به يك ميليون و يكصد و هفتاد هزار ليره انگليس بالغ گرديد.

در جزاير بحرين جمعيّت ساكنين به يكصد هزار نفر تخمين زده مي شود.


نجد

نجد بخش وسيعي از ميانه جزيرة العرب به شمار مي آيد كه اين بخش در نيمه فاصله ميان مدينه و بغداد قرار گرفته است. عربها آن را به دو بخش تقسيم مي كنند: قسمتهاي شمالي آن كه «حايل» و امتداد آن در بالا بوده كه بدان «نجد الحجاز» گويند و بخش ديگر عارض و امتداد آن كه بدان «نجد اليمن» گويند.

نجد به معناي شيء مرتفع و بلند است، و اين منطقه بلندتر از «تهامه» است كه به دريا متصل مي شود. ارتفاع صحراي نجد از سطح دريا در حدود 1200 متر مي باشد. در اين دو بخش ياد شده از نجد، كوههاي مشهوري قرار دارد كه محصولات و خيرات فراواني را براي ساكنين آن به ارمغان مي آورد.

از آن جمله كوه سلمي، كوه طويق و كوه أجأ را مي توان نام برد.

منطقه نجد از شمال به صحراي شام، از غرب به صحراي حجاز، از جنوب به بادية الكبري و از شرق به شاخه اي از الدهنا محدود مي گردد. و به همين مناسبت است كه رسيدن به آن، خالي از رنج و مشقت نمي باشد.



69


شمّر

شمّر در ميانه راهِ مكه و بصره واقع شده و موقعيت آن چنين است: كوه شمر و كوه سلمي و دشت هاي ميان اين دو كوه، كه بسيار حاصلخيز بوده و گفته مي شود وسعت اين منطقه به حدود چهل كيلومتر مربع مي رسيده و در آن باغها و سبزه زارهاي فراواني وجود داشته است.

اين بخش از سرزمين را «آل رشيد» در اختيار داشته اند و مركز حكومت آنان شهر «الحائل» بوده است; ساكنان آن شهر به حدود بيست هزار نفر مي رسيد و در جنوب اين شهر قصبه اي بنام «كفار» وجود داشته است و گفته اند كه حدود هشت هزار نفر در آن مي زيسته اند.

شمر داراي چهل دهكده بوده و اطراف آن را درختان نخل انبوه مي پوشاند و بيشتر ساكنان آن را چادر نشينان تشكيل مي دادند. اين گروه حدود چهارصد هزار نفر بودند كه از مردمي بسيار ساده و باگذشت تشكيل مي شدند.

مشهورترين چهارپايان اين ناحيه، شامل اسبها بود كه از زيباترين انواع آن در جهان به شمار مي آمدند. همچنين الاغ و شتر و گاو و گوسفندان بسياري را پرورش مي دادند. و در بلندي هاي آنجا گله هاي گاو و گوسفند و نيز گاو وحشي و شير و روباه و گرگ و آهو و خرگوش و جز اينها مي زيستند. در شرق شمر به سوي جنوب، سرزمين «قصيم» قرار دارد. بيشتر زمين آن، دشتهاي حاصلخيز بود كه در آن حبوبات گوناگون كاشت مي گرديد. همچنين آنان داراي ميوه هاي گوناگون همانند انگور و انار و زيتون و آلو و هندوانه و طالبي بوده و درختان خرماي بي شماري داشتند. در ميانه سرزمين آنها بخشهايي وجود داشته كه در آن جنگلهاي فراواني به چشم مي خورد. ساكنين آن را به سيصد هزار نفر تخمين مي زنند كه همگي به استثناي تعدادي اندك، در دهكده ها (كه افزون بر سي دهكده نمي باشد) چادرنشين مي باشند. مشهورترين دهكده هاي آنان بريده و عنيزه مي باشد. نيمي از شمال سرزمين قصيم در سيطره امير شمر و نيمه جنوبي آن تابع



70


امير رياض بود.

العارض

شامل كوه هاي نجد اليمن بوده كه اكنون به «نجد» مشهور است. و هر گاه اين واژه به طور اطلاق و به تنهايي بيايد، همان نجد منظور است. چشمه هاي اين كوه داراي آبي گوارا و دشت هاي فراوان آن بسيار حاصلخيز بوده است. كشتزارها و باغ هاي فراوان در آن وجود دارد. اين بخش و شمال آن، امروز از سرزمين قصيم و زير نفوذ حكومت آل سعود قرار دارد، كه و پايتخت آن رياض است و از مهمترين شهرهاي نجد به شمار مي آيد. در اين سرزمين نخلستانها و چهارپايان اهلي فراوان، به ويژه شتر و گوسفند و گاو وجود دارد. بيشتر ساكنين آن باديه نشين بوداند كه تعداد آنان را حدود نيم ميليون نفر برآورد مي كنند و همگي وهابي مي باشند.

امارت دو شهر رياض و حائل تابع استان نجد بوده كه حسا نيز در دايره نفوذي آن است.
مركز شهرهاي رياض و حائل، «حسا» مي باشد و تمامي آنها در زير نفوذ
ولايت بصره هستند. ساكنين سواحل آن به تجارت و صيد لؤلؤ و ماهي
اشتغال دارند كه آنان ماهي ها را خشك كرده و سپس در اندازه هاي فراوان به
خارج صادر مي كنند. آبادترين سرزمين حسا، شهرستان قطيف است. سپس سرزمين جنوب آن تا جزيره قطر نيز داراي آباديهاي فراواني بوده; به طوري كه غالباً
از صحراهاي شني تشكيل گرديده و در آن كشتزارهاي فراواني تا نزديكي ساحل ديده
مي شود و در آن نخلهاي بي شماري وجود دارد. سرزمين حسا به درازگوشان حاوي آن مشهور مي باشد و در دشتهاي آن شيرها و چهارپايان اهلي و گورخر فراوان يافت مي شود. از صنايع دستي اين سرزمين، عباهاي مشهور و جز اينها و بعضي از دست ساخته هاي مسي است.

اين سرزمين، به استثناي قطيف، داراي آب و هواي گرم و خشك و بهداشتي است.



71


كه تنها در قطيف به علّت وجود بركه هاي آب در پيرامون آن، داراي آب و هواي
مرطوب است. اين منطقه داراي چهار شهرستان شامل حسا، قطيف، قطر و الحفوف است كه الحفوف بزرگترين و وسيعترين آن بوده است.

تعداد ساكنان حسا بيش از سي و پنج هزار نفر بوده كه نيمي از آنان شهري و
بقيه باديه نشين مي باشند. در حسا آب هاي معدني فراواني وجود دارد. سرزمين
اين بخشي از احسا (كه مفرد آن حسا مي باشد) از جويبارهاي طبيعي مشروب مي گردد. تمامي اين جويبارها در تالابي گِرد آمده و منبعي دايمي براي مشروب ساختن زمين ها مي گردد.

اخلاق عرب

باديه نشينان عرب از ديرباز داراي اخلاق ويژه اي بوده اند:

آنان همواره راستگو و داراي وفاي به عهد و شهامت و شجاعت و بذل و بخشش بوده اند. و نسبت به همسران خود غيرت فراوان داشته و زندگي بدون عزّت را
بي ارزش مي شمارند. عرب از ننگ و رسوايي دوري گزيده و از پناه آوردگان حمايت كرده و از او در برابر هر كسي كه بدانان حمله نمايد، حمايت و پشتيباني مي كنند. اگر گروهي از آنان به شخصي حمله كنند و او بگويد كه من در برابر صورت فلان شخص; يعني مردي از قبيله حمله كننده، حتّي اگر در غيبت او باشد، از حمله منصرف شده و پشتيباني دوست خود احترام مي گزارند. آنان همواره دفاع از حق نموده و هرگز كژي را هيچگاه اختيار نمي كنند. عرب به دور از ريا و نفاق است و سخن آنان صريح و بدون الفاظي است كه در ميانه آن، حقيقت ناپديد شود. آنها امير مكّه را كه در جايگاه
پادشاه آنان به شمار آمده با نام «يا شريف» صدا مي كنند، همانگونه كه پيامبر خدا را يا
محمّد مي گفتند!

درون آنان به زبانشان جاري است و سلاح آنان نزديكترين اشيا به
دست هاي آنها به شمار مي رود. بهار نيكوترين روزها براي آنان بوده و



72


گوشت آقاي خوراكي ها.

عرب در خوراك و لباس باريك بين و مشكل پسند نمي باشد. قوي بر
ضعيف قدرت نشان داده و همواره ميان آنها جنگ و درگيري فراوان به چشم مي خورد. هيچگاه از حقّ خويش با اينكه در برابرش شخصي ضعيف باشد، گذشت
نمي كند.

و در صورتي كه به حقّ خويش نسبت به آن شخص دست نيابد در عرف خود بر «خميس» او يعني هر شخصي از قبيله او تا پنج پشت ارتباط داشته باشد، قصاص خويش را مي گيرد. در صورتي كه شخصي به قتل دست زند و صاحب خون نتواند قصاص خويش را از آن شخص بگيرد، دست به قتل پدر يا دايي يا عمو يا يكي از فرزندان آنها رازده كه بدين صورت قصاص ساقط مي گردد. برخي از آنان در اين هنگام رضايت به دادن ديه مي كنند كه در نزد آنان هشتصدريال در غلام و هزار ريال در شخص آزاد و ده هزار ريال نسبت به شخص شريف مي باشد. هرگاه شخصي از آنان به قتل برسد، دفن او را متوقّف ساخته تا اينكه قصاص او را بازگيرند. در اين هنگام جسد او را باز كرده و در آخرين رختخوابش او را مي خوابانند با اين تصور كه روح مقتول از كار آنان آرامش يافته است.

يكي ديگر از عادات آنان اين چنين است كه هنگامي كه يكي از افراد آنان به قتل رسيد، خانواده قاتل به سوي خانواده مقتول رفته و قهوه آنان را ننوشيده و از غذاي آنان نمي خورند. در صورتي كه خواسته آنان را سؤال كنند، آنان مي گويند كه خواستار به تعويق انداختن مطالبه قصاص به مدّت يك ماه يا دو ماه هستند. كه در اين حال غالباً خواسته آنان مورد موافقت خانواده مقتول قرار مي گيرد. بدين صورت قاتل در اين مدّت در امنيّت به سربرده تا زماني كه در هنگام اين مدّت بتوانند با خانواده مقتول بر صلح يا ديه توافق نمايند. در صورتي كه زمان ياد شده بدون توافق بر قصاص بگذرد آنان دست به قصاص از هر راه مي گردند.

هنگامي كه شخصي از آنان متّهم گرديده و آن را انكار نمايد به سوي «مُلَحِّس» روي



 



81


 

 

سفر جناب خديو از مصر به جدّه

 

 

«عباس پاشا حلمي دوم»، مدت ها در آرزوي سفر به بيت الله الحرام براي انجام مناسك حج و زيارت مرقد پيامبر بزرگوار(صلي الله عليه وآله) بود. اين آرزو در ذهن او، همواره از سالي به سال ديگر به تعويق مي افتاد، تا اينكه سرانجام در ماه رمضان سال گذشته يعني 1327 هجري اين سفر قطعي گشت و فرمان داده شد تا تمامي نيازمنديهاي سفر ايشان را به سرزمين حجاز مهيا كنند.

خديو، در ماه ذي القعده، همراهان خويش را براي اين سفر مبارك تعيين نمود. اين افراد عبارت بودند از: برخي از اطرافيان وي و تعدادي از علماي اعلام و شخصيت هاي بزرگوار مملكتي. در اين ميان، خديو از من خواست تا ملتزم ركاب او باشم و همچنين فرماني در اين باره به اطرافيان خديو; اَعمّ از رجال مملكتي و ارتشي صادر گرديد كه بر طبق آن، پيش از سفرِ وي، برخي به جده و برخي ديگر به مكه حركت كنند و در انتظار تشريف فرمايي او باشند. از آن ميان آقايان «احمد شفيق پاشا»، رييس دربار عربي و خارجي خديوي (رييس كنوني اوقاف عمومي) و «حسين محرم پاشا»، سر ياور خديوي و مهماندار او (جانشين فرماندهي دايره حربيه كنوني)، «محمد عزّت پاشا» رئيس دربار تُركي خديوي، «احمد خيري پاشا»، بازرسِ اوقاف خصوصي، «احمد صادق بك»، بازرس ويژه خديوي، «محمود بك محمد»، رييس دفتر فرماندهي خديوي، فاضل



82


گرامي، «شيخ محمد شاكر»، نماينده بزرگ الأزهرِ شريف، «سيد محمد ببلاوي» از علماي
الأزهر و نماينده كتابخانه خديوي مصري و «شيخ محمد عاشور» مفتي اوقاف خصوصي و افراد ديگري كه از افسران گارد خديوي بودند، مي توان نام برد. روز شنبه 26 ذي القعده برابر با9 دسامبر سال 1909 ميلادي تشريفات ويژه خداحافظي انجام گرديد و بدين مناسبت سرتاسر كاخ عابدين مملو از اصناف و گروههاي مختلف توديع كننده گرديد.

به همين جهت از سرتاسر مملكت، نمايندگان و گروههاي مختلف براي دست بوسي خديو به كاخ آمده بودند، بطوريكه تا آن روز شبيه به آن جمعيت در كاخ ديده نشده بود.

اين مهرباني و شور و هيجان تنها در بين مسلمانان نبود، بلكه انبوه مصريان با اديان مختلف، در اين احساس و شورِ ملي شركت جُسته بودند و نسبت به خواسته قلبي يكي از بزرگترين پادشاهان و اُمراي اسلامي كه همان انجام وظيفه ديني و ـ اجتماعي بود، احترام قايل شده بودند و در كنار آن خير و سعادتي عظيم را براي اسلام و تمام مسلمانان و براي مصر و تبارِ مصريان بويژه، آرزو مي كردند.

در 28 ذي القعده سال 1327 هجري، نامه اي از سوي خديو به رييس اداره دربار خديوي، بدين مضمون صادر گرديد:


«اراده ذات الهي بر انجام خواسته ما نسبت به اداي فريضه حجّ و زيارتِ تربت پاك نبوي ـ كه بر صاحبش درود و سلام باد ـ، محقق گشته، بنابراين براي به انجام رساندن اين خواسته عظيم، در اين سال تصميم به سفر گرفتيم و با اعتمادي كه در نظر ما نسبت به شما وجود دارد، تصميم گرفتيم كه اداره امور مملكتي و حكومتي را، به هنگام غيبتِ خود به شما واگذار كنيم تا با درايت و كارداني كه در شما سراغ داريم، با نيكويي، آن را به انجام رسانيده، به همين مناسبت اين فرمان را صادر كرديم و از درگاه خداوند باري تعالي موفقيت شما و ساير حضرات دوستانتان در دربار را نسبت به انجام آنچه كه سعادت ملت و موفقيت مملكت در آن است آرزو مي كنيم و ما هم آرزومنديم در آن ديارِ مبارك، بر احوال حجاج مصري و نيازمنديهاي آنان، توجه كرده، بتوانيم امكانات، آسايش، رفاه و اطمينان خاطر آنان را در آينده فراهم آوريم.



83


به همين مناسبت، در كنار آن بقعه هاي پاك و منزّه، دستان خويش را به سوي درگاه الهي دراز مي كنيم موفقيّت خويش را در خدمت به ملت عزيز مصر، آرزومنديم. ما در حالي از شما جدا مي شويم كه قلب ما با شما است و فكر و انديشه ما همواره بر خير و سعادت و بزرگي شما، در حال و آينده بوده، همچنانكه يقين داريم دعاهاي خير شما همواره در سفر و حَضَر بدرقه ما خواهد بود، ان شاءالله!».

 

در ساعت هفت و چهل دقيقه صبح روز 29 ذي القعده سال 1327 هجري، كه رسماً سفر جناب خديو در اين روز، تعيين گرديده بود و قطار اختصاصي ايشان از «سراي قبه» ـ كه حامل والامقام خديو و بعضي از اطرافيان او بود ـ حركت كرده و سپس به ايستگاه مصر رسيد; در اين ايستگاه، رؤساي دربار خديوي، علماي اعلام، نمايندگان دولتها و كنسولهاي آنان، شخصيتهاي مصري و محترمين از آنان در انتظار خديو بودند. وي پس از ورود با يكايك نامبردگان خداحافظي كرد و همگان در حين توديع، براي وي آرزوي موفقيت و دعا مي كردند و حضرات رؤساي دربار كه توفيق حضور با وي را بدست آورده بودند، به ياري خداوند، همگي با قطار به سوي كانال سوئز حركت كردند.

در اين هنگام كليّه ايستگاههاي راه آهن را با زيباترين وضع آذين كرده و جمعيت انبوهي از بدرقه كنندگان آن جا را پُر كرده بودند; اين حالت به ويژه در دو ايستگاه «نبها» و «زقازيق» چشمگير بود! زيرا جمعيت بسياري در آن جا گرد آمده بودند و بازگشت امير خود را از اين سفر، به سلامتي و عنايت پروردگار، از درگاه ذات باري تعالي درخواست مي كردند.

قطار همچنان در حركت بود تا اينكه به سلامتي به «سوئز» رسيد و سپس در ساعت يك بعدازظهر به ايستگاه «خوض» رسيد; جمعيتي انبوه از تبار مصريان در آن جا گرد آمده بودند كه امكان شمارش آنان وجود نداشت! در سوئز گروههاي ويژه اي به نمايندگي از تمامي گروههاي مصري و همچنين نمايندگاني از استانهاي مرزي و مديران آنها اجتماع كرده بودند و پيشاپيش آنان حضرات آقايان اعضاي مجمع عمومي و مجلس شوراي قانون گذاري به رياست حضرت والامقام پرنس «حسين كامل پاشا» ـ (كه رييس آنان به شمار مي آمد) ـ حضور داشتند هنگامي كه قطار توقف نمود، جناب خديو از آن



84


پياده شد و با تمامي حاضرينِ در صحنه، از بزرگان و امرا مصافحه كرد و نسبت به تحمّل اين مشقت و زحمت، قدرداني نموده و با زباني تشكرآميز و رويي گشاده از آنان سپاسگزاري كرد; سپس روبه سوي جناب پرنس كرد و بدو گفت:


«اينجانب از شما ـ نه به عنوان رييس شورا و مجمع عمومي بلكه بعنوان بزرگِ خاندان خديوي ـ از صميم قلب سپاسگزاري مي نمايم».

 

امير كه خويش را لايق اينگونه كرامت و بزرگي و مهرباني از سوي خديو نمي دانست، با چشماني اشكبار! در جواب اين سخن مهربانانه خديو گفت:


مولاي من! در هر پست و مقامي كه باشم غلامي از غلامان مخلص دربار شما مي باشم و اين، امتياز و افتخاري است كه در نتيجه قرابت و نزديكي از سوي شما به من رسيده است، پس در اين هنگام حضرت خديو در مقابل اين جواب زيبا! كه با شيواترين بيان، مقام اخلاص و دوستي و ولايت خويش در برابر آن جمعيت انبوه بدو تقديم داشت، سر فرود آورد!.

 

در اين هنگام جناب خديو بر عرشه كشتيِ سلطنتي بالا رفت و پس از اندك استراحتي مراسم توديع انجام شد.

سرانجام در ساعت سه بعدازظهر، كشتيِ اختصاصي، بندر را به سوي جدّه ترك كرد. كشتي ياد شده حامل والامقام خديو، عليا حضرت مادر خديو، والا گهر پرنسس ها «فاطمه خانم افندي» و «فتحيه خانم افندي» دختران حضرت خديو و پرنسس «فاطمه خانم افندي» عمّه او بود، كه نامبردگان به همراه عليا حضرت مادر حضرت خديو، بوسيله قطاري اختصاصي، پيش از تشريف فرمايي جناب خديو به سوئز، بدان جا رسيده بودند.

كشتي همچنان به حركت خود ادامه مي داد، تا اينكه به نزديكي هاي مرز «رابغ»، از ساحل شرقيِ دريا رسيد، ـ رابغ در عرض 22 درجه و 28 دقيقه و طولِ 28 درجه و 58 دقيقه، واقع است. فاصله ميان آن تا جدّه يكصد و نه مايل مي باشد ـ. در اين هنگام جناب خديو به همراه ساير حاجيان، كه در ركاب او بودند، به احرام كامل در آمدند، كشتي در مسير خود به حركت ادامه مي داد تا اينكه به فاصله دو ساعتي از جده رسيد بطوري كه



85


ساختمان هاي اين شهر يكي پس از ديگري نمايان شد و به وضوح ديده مي شد. همچنين در جنوب آن، دهكده اي كوچك نمايان گرديد كه به «نَزْله» معروف بود; اين مكان
پوشيده از خانه هاي خِشتي و گِلي بود و در اين خانه ها برخي از اعراب و اهالي آن سكونت داشتند كه بيشتر از صيادان ماهي بودند و در روبروي اين دهكده از سوي دريا، دو جزيره كوچك وجود داشت كه نخستين جزيره در شمال، به «جزيره سَعْد» و ديگري به «جزيره سعيد» موسوم بود. در اين دو جزيره، قرنطينه بهداشتيِ حدود حجاز، مستقر گرديده است. در جزيره نخستين، جايگاهي براي تبخير و زدودن نمك از آب شور
وجود داشت، همچنانكه ساختمانهايي براي قرنطينه افراد در آن بنا گرديده بود. در
صورتي كه كشتي هاي وارد شده به اين مرز دريايي غير بهداشتي بودند، كليه حُجّاجِ آن بوسيله كشتي هاي بادبانيِ (سَبْك) پس از طي سه ساعت يا اندكي بيشتر، به جزيره اوّلي و يا با طي كردن دو برابر اين زمان به جزيره دوّمي هدايت مي شدند و در اين جزيره و يا جزيره ديگر مدّتي را كه بوسيله پزشكِ قرنطينه، در جدّه تعيين مي گرديد ـ، باقي مي ماندند.

در اين ساختمانها، افراد را گروه گروه در قرنطينه بهداشتي قرار مي دادند و آنان ناگزير به باقي ماندن در قرنطينه به مدّت تعيين شده بودند و پيش از سپري كردنِ آن زمان هيچيك از آنان نمي توانستند از اين محدوده خارج شوند.

در ساعت دوي بعدازظهر روزِ سه شنبه، اول ذي الحجّه، كشتيِ خديو در فاصله اي نزديك به سه مايلي از بندر، لنگر انداخت، اين بدان جهت بود كه مركب هاي بزرگ هيچگاه نمي توانستند بعلّت عمق اندك آب در كناره بندر، بدان وارد شوند.

بنابراين جناب خديو تا صبح روز بعد در كشتي باقي ماند. در اين هنگام در اطراف بندر و كمي دور از آن، كشتي هاي فراواني ديده مي شد كه اين مركب ها حاجيان را از هند، روسيه، تركيه، بلاد مغرب، مصر، بندر سودان و جز اينها بدين مرز دريايي آورده بودند و كشتي هاي ياد شده همگي پرچمهايي را بعنوان احترام و تشريف فرمايي خديو به اهتزاز در آورده بودند; همچنانكه قايق هاي بادباني كه در اين آبها در حال رفت و آمد بودند، و همگي به احترام ورود حضرت خديو، به آذين آراسته گرديده بود.



| شناسه مطلب: 78101