بخش 6
تاریخ مکّــه حکومت اشراف در مکّه وهّابیان و محمدعلی در حجاز
173 |
تاريخ مكّــه
تاريخ مكّه به دوران حضرت ابراهيم خليل ـ صلوات الله عليه ـ مي رسد. در سال 1892 پيش از ميلاد مسيح(عليه السلام) به دستور خداوند، با فرزند خود اسماعيل و مادرش هاجر ـ آن چنان كه در تورات آمده است ـ هجرت نمودند و با آنان به سوي اين بيابان ـ كه بعلت نبود آب كسي در آن سكونت نمي كرد ـ حركت نمود. شايد در اين هنگام «عماليق» كه غالباً در صحرايي واقع در شمال مكّه كه بدان «حجون» گفته مي شد زندگي مي كردند، از سوي «بحرين» بدين سرزمين سرازير شدند ـ سرزمين آنان در آن دوران تا شبه جزيره سينا ادامه داشت ـ و بابليان به آنها «ماليق» مي گفتند. عبرانيها لفظ عم (يعني امت) را به آنها افزودند و از آن پس «عم ماليق» گفته مي شد عربها آن را تحريف كردند و «عماليق» گفتند. مصريان به آنان «هكسوس» يعني چوپان مي گفتند. هنگاميكه هاجر به چاه زمزم كه حياتي تازه بدين صحراداد، دست يافت، عماليق بدان سرزمين مهاجرت كردند و درباره سكونت خود در آنجا با هاجر به گفتگو نشستند. آنان امر چاه را به دست وي و فرزندش سپردند و هاجر هم قبول كرد هاجر مكاني را ساخته بود كه خود و فرزندش بدان پناه مي بردند.
ابراهيم(عليه السلام) نيز براي زيارت و ديدار آنان از فلسطين در تردّد بود، تا اينكه از سوي پروردگار فرمان آمد كه اين خانه را تطهير كرده و مصلايي براي مردم قرار دهد.
174 |
خداوند فرموده است " وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ
السُّجُودِ " (1). سپس خداوند فرمان داد كه پايه هاي اين خانه را بالا برند. در اين جا بود كه ابراهيم به همراه اسماعيل آن را منهدم كرد و از نو بر پايه هاي آن كعبه مكرمه را بنا كرد.
خداوند فرمود " وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق " (2). از آن پس خداوند به او دستور داد كه در ميان مردم نداي حج را سر دهد.
پس فرمود «واذن في الناس بالحج يأتوك رجالاً و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق» از آن پس نام اين خانه معظم در ميان قبايل مجاور نيز منتشر گرديد و به همين مناسبت لفظ «مكه» يا «مكا» كه كلمه اي بابلي بود و به معناي «بيت» مي باشد از سوي عماليق به اين مكان داده شد. ابراهيم(عليه السلام) به سوي قوم خويش بازگشت و اسماعيل(عليه السلام)همچنان در آنجا باقي ماند و در خدمت بيت بود تا اينكه درگذشت. پس از او خدمتگزاري آن بيت در دست فرزندانش قرار گرفت تا اينكه ضعف و سستي و تفرقه به ميان آنان نفوذ كرد. و «عماليق» از اين سستي و تفرقه سود جستند و بر آنان چيره گرديدند و از آن پس خانه كعبه و زمامداري آن در دست اين قوم قرار گرفت. قدرت همچنان در دست آنان بود تا اينكه جرهميان پس از انهدام سد «مأرب» از راه يمن به مكّه وارد شدند و اين حركت در حوالي نيمه قرن ششم پيش از ميلاد صورت گرفت كه در آن هنگام «مضاض بن حارث» سروري و بزرگي آنان را بر عهده داشت. جرهميان با عمالقه از در جنگ درآمدند و پس از درگيريها و مزاحمتهاي فراوان، بر آنان چيره گشتند و در نتيجه سروري و بزرگي مكّه و به تعبيري تمامي حجاز به دست آنان افتاد. هنگاميكه قدرت آنان وسعت گرفت و شوكت و جلالي پيدا كردند، دست به ظلم و فساد زدند و حرمت خانه را پاس نداشتند. در اين زمان خداوند بيماري را در ميان آنان منتشر نمود بطوريكه تعداد زيادي از آنان بدان بيماري مبتلا گرديدند.
از آن پس ضعف و سستي بر آنان چيره گرديده و فرزندان اسماعيل بر آنها مسلط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره، 125
2 . حج، 27
175 |
گشتند وزمامداري خانه را در دست گرفتند و سرانجام جرهميان را از مكّه اخراج نمودند.
جرهميان به سوي سرزمين «جهينه» در ـ شمال ينبع ـ حركت كردند و در آن ساكن گرديدند.
«عمروبن حارث» بزرگ آنان در اين باره سروده است:
وكنّا ولاة البيت من عهد نابت(1) *** نطوف بذاك البيت والأمر ظاهر
كأن لم يكن بين الحجون إلي الصفا *** أنيس ولم يسمر بمكة سامر
بلي نحن كنّا أهلها فأبادنا *** صروف الليالي والجدود العواثر
زمامداري خانه و مكّه همچنان در دست «بني اسماعيل» قرار داشت تا اينكه «خزاعه» آمدند و بر آنان مسلط گرديدند. و مدت زماني طولاني ولايتِ خانه را كه از سِدانت (خدمتگزاري به خانه) و سِقايت (آب دادن حاجيان) تشكيل مي گرديد، با سرسختي و جوش و خروش در دست داشتند. با وجود آنكه در بني اسماعيل نشاني از پيشرفت ادبي و علوّ نفساني ديده مي شد، زيرا مرداني فراوان از ميان آنان سربرآوردند كه با حُسنِ تدبير و كمال علمي خود كه ناشي از فراست و تيزهوشي ذاتي آنان بود، بر اين قوم سروري كردند. از آن افراد مي توان «كعب بن لوئي» را كه بلاغت و فصاحتش مشهور بود، نام برد. وي نخستين شخصي است كه مردم را در روز «عُروبَه»(2) (روز جمعه) گرد هم آورد و براي آنان خطبه مي خواند و آنها را به راه فضايل و نيكي ارشاد مي نمود و از ارتكاب رذايل و آلودگيها برحَذَر مي داشت. او در ميان عرب به منزلتي رسيد كه مورّخان، سال فوتش را همچون «عام الفيل» مبدئي براي تاريخ خود قرار دادند كه اين مدّت زمان كمتر از چهارصد سال نبود.
همچنان امر خانه در دست «خزاعه» قرار داشت تا اينكه «قصيّ بن كلاب» به همراه مادرش در سن خردسالي از شام بدان سوي مراجعت كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نابت از فرزندان اسماعيل به شمار مي آيد.
2 . ايام هفته نزد عرب دوران جاهليت نخستين اينگونه بوده است:
اول «يكشنبه»، أهون، جبار، دبار، مؤنس، عروبه، شبار
176 |
او از نواده هاي كعب بود و نسل بيست و چهارم، از نوادگان اسماعيل(عليه السلام) به شمار
مي آمد. «قصي» با حُسن تدبير و سياست و تيزهوشي و قدرت ستيزي كه داشت قبايل قريش را پس از آنكه در نتيجه كينه و دشمني به جان هم افتاده و از هم متفرّق گرديده بودند، گرد هم آورد و به طوري شايسته در ميان آنان قضاوت و داوري نمود; تا اينكه حجابتِ خانه (كليد داري كعبه) را از خزاعه خريد. او كه نسبت به مكّه داراي تعصب خاصي گرديده بود، آنان را به «بطن مرّ» (وادي فاطمه) تبعيد كرده و از آن پس قدرت و نفوذ او آنچنان وسعت گرفت كه كارهاي خانه كعبه (شؤون خانه) اعمّ از سقايت، حجابت، رفادت و لواء (پرچمداري جنگ) همه در دست او بود كه تا آن زمان هيچ مردي پيش از او مجموع آنها را به دست نگرفته بود. قصي نخستين كسي است كه حاجيان را آب و غذا داد زيرا آنان مهمانان خدا و همسايگان او به شمار مي آمدند.
اين كار موجب آن گرديد كه كاروانيان اقدامات وي را بازگو كنند و از زيركي و هوشياري او سخن مي گفتند. او داراي نظري محكم و فكري بيدار و هوشيار بود. قصي «دارالندوه»(1) را در نزديكي خانه كعبه ساخت و درِ آن را از سوي كعبه قرار داد كه قوم خويش را در آن گرد هم آورد و به بحث و بررسي درباره كارها و تصميم هاي مهم خويش پرداخته و درباره آن مسايل تبادل نظر مي كردند. از آن پس او فرمانرواي بزرگ قريش به شمار مي آمد تا آنجا كه حتّي قبايل و عشاير عرب براي نزديك شدن به وي خراج مي پرداختند. قصي داراي دو فرزند بود: «عبدالدار و عبدمناف» كه از كودكي آثار بزرگي در دوّمي نمايان بود. بطوريكه از اعتبار، سرافرازي و شايستگي بيشتري نسبت به برادر بزرگتر خود برخوردار بود. پس پدرش به عبدالدار وصيت نمود كه كارهاي «سقايت»، «حجابت»، «رفادت»، «لواء» و «ندوه» را كه در دست داشت با «عبد مناف» كه داراي عقل و تدبير و دانش خوبي بود به يكسان تقسيم نمايد.
هنگاميكه قصي درگذشت، فرزندش «عبدالدار» بر آنچه كه پدر رياست و بزرگي داشت، مسلط گشت و پس از او فرزندانش نيز بر آن امور قدرت پيدا كردند; در اينجا بود كه فرزندان عبد مناف با آنان از در مخالفت و ستيز درآمدند و نزديك بود كه آتش جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مركز مشورتي قريش.
177 |
ميان آنان شعلهور گردد، امّا با پادرمياني برخي قبايل اين شرف و سروري ميان آنان تقسيم
گرديد: «سقايت» و «رفادت» در اختيار «بني عبد مناف» و «حجابت» و «لواء» در دست عبدالدار قرار گرفت و اين مقامها همچنان تا فتح مكّه در بين آنان منتقل مي گرديد.
به هنگام فتح مكّه كليدهاي كعبه در دست «عثمان بن طلحه» بود كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)آن را از او گرفتند و پس از ورود به درون كعبه قصد آن داشتند كه آن را به او پس ندهند. در اين جا بود كه اين آيه نازل گرديد " إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا " (1)رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را به او باز پس داده و فرمودند: «هاكُمْ خُذُوها خالدة تالدة» يعني برگيريد آن را و جاوداني و موروثي در ميان خود نگاه داريد.
پس از درگذشت طلحه، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را در اختيار برادرش شيبه قرار دادند كه تا كنون در ميان فرزندان او باقي مانده است.
قريش در جاهليت به عزّت و سربلندي زيادي رسيد، كه اين سرافرازي تا ده نسل آنان همواره ادامه داشته و امتيازات قبيله اي خويش را اعمّ از ديني، سياسي، اجتماعي و مذهبي،فرزندان آنها از پدران خود به ارث مي بردند. تا اينكه اين سربلندي در پيش از اسلام به اين افراد به ارث رسيد: «عباس بن عبدالمطلب» سقايت حاج را پس از «هاشم» بعهده گرفت كه تا پس از اسلام نيزبرقرار بود. «ابوسفيان فرزند حرب» (از بني اميه) عقاب را نزد خويش داشت. كه پرچم قريش به شمار مي آمد و به هنگام نياز آن را آراسته و در اختيار شخصي قرار مي داد كه راي همه در مورد او به اجماع مي رسيد. «حرث بن عامر» (از بني نوفل) رفادت را بر عهده داشت و آن اموالي بود كه از ميان خود جمع آوري كرده بودند و در ميان حاجيان نيازمند به مصرف رساندند. «عثمان بن طلحه» (از بني عبدالدار) «سِدانت»، حجابت، لواء و ندوه را در اختيار داشت. يزيد بن زمعة بن اسود (از بني اسد) بعنوان مشاور در مسايل مهمّ به شمار مي آمد. ابوبكر (از تيم) ديه و جريمه را بر عهده داشت كه بدان «أشناق» گفته مي شد و در موارد اختلاف به حكم او عمل مي كردند.
خالد بن وليد (از بني مخزوم)، عهده دار اسبان قريش بود و «قُبه» در اختيار
او قرار داشت. قبّه مكاني بود كه سلاح و اندوخته هاي جنگي خويش را در آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نساء، 58
178 |
ذخيره مي كردند.(1)
عمر بن خطاب (از بني عدي)، سفارت را بر عهده داشت و در مواردي كه اختلافي ميان آنان و افرادي از غير عرب اتفاق مي افتاد. به عنوان ميانجيگر دخالت مي كرد و اختلاف را رفع مي نمود. صفوان بن اُميّه (از بني جمح)، ازلام(2) را بر عهده داشت.
حرث بن قيس (از بني سهم)، حكومت و نظارت بر اموالي را بعهده داشت كه به بت هاي خود تقديم مي داشتند.
امّا بني هاشم به ويژه در دوران «عبدالمطلب بن هاشم» جدّ پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنچنان به عظمت و بزرگي رسيدند كه شهرت آنان تمامي قبايل عرب و حتّي عربهاي اطراف جزيره را در برگرفت. اين عظمت و سرافرازي بخصوص پس از «واقعه فيل» دو چندان گرديد.
هنگاميكه نبوّت به بزرگِ ما «محمدبن عبدالله بن عبد المطلب(صلي الله عليه وآله)» رسيد و اسلام ظهور كرد و پيشرفتي سريع نمود، بزرگي و سروري را در عبد مناف به كمال رسانيده و آنان، از اين فضل و شرف به خوشبختي و سعادت رسيدند.
حكومت اشراف در مكّه
از بزرگترين حوادث و اتفاقات تاريخي مكه، هجرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از آن شهر به مدينه است سپس فتح آن كه هشت سال پس از هجرت اتفاق افتاد. پس از فتح مكّه اين شهر تابع حكومت اسلامي و خلفاي بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود.
حكومت اسلامي در مدت حيات پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) طبق دستورات شرع مقدس اسلام بصورت دموكراتيك (شورايي) برگزار مي گرديد، كه اين مطلب در دوران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اسلحه خانه. «مترجم»
2 . مفرد آن زلم بوده كه سه پيكان چوبين بود كه عرب آن را در كعبه نگهداري مي نمود و بر روي يكي از آنها نوشته شده بود (خدايم به آن دستور مي دهد) بر دوّمي نوشته شده بود: (خدايم نهي مي كند) و سومي چيزي بر آن نوشته نشده بود و در صورتي كه عرب قصد انجام كاري را داشت و يا درباره مسئله اي قصد يا تصميمي داشتند به درون كعبه مي رفتند و با ازلام ياد شده بوسيله مسئولِ آن قرعه مي انداختند. پس آنچه كه نشان مي داد، عمل مي كردند.
179 |
خلفا(1) نيز برقرار بود، تا اينكه خلافت كم كم جاي خويش را به سلطنت داد و استبداد جاي شورايي را گرفت.
حكومت حرمين در طول دورانهاي گذشته خود همواره از مركز خلافت اسلامي دستور مي گرفته است; نخستين شخصي كه در دوران پيامبر(صلي الله عليه وآله) به امارت مكّه رسيد، «عتاب بن اُسيد» بود. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پس از فتح مكّه به هنگام خروج به جنگ حنين در نيمه اول از سال هشتم هجري او را بر امارت اين شهر برگزيد.
خلافت پس از خلفا در سال 40 هجري به امويان منتقل گرديد كه در آغاز «عبدالله بن زبير» چند سالي بر مكّه مسلط گرديد تا اينكه بوسيله «حجاج بن يوسف ثقفي» اين رياست بازپس گرفته شد و در سال 73 هجري در اختيار امويان قرار گرفت.
در سال 132 هجري خلافت به عباسيان منتقل شد اين خلافت تا سال 358 هجري همچنان در دست ايشان بود. در اين مدت حدود يكصد امير ـ از اشراف و غير اشراف ـ بر مكّه امارت كردند. در سال ياد شده حكومت مكّه به فاطميان برگشت و «جوهرالقائد» در آن امارت نمود. سپس «معزّالدين الله عبيدي» بدان وارد گرديد. از آن پس خطبه را در تمام سرزمينهاي اسلامي از بغداد تا حلب و بصره بنام خليفه عباسي مي خواندند و از حلب تا حرمين و ساير سرزمينهاي عرب خطبه را به نام عبيديان مي خواندند. اين بدان علت بود كه «جعفر بن محمد بن حسن الثائر بن موسي الثاني فرزند عبد الله بن موسي الجون بن عبد الله محض بن الحسن مثنّي بن الحسن سبط فرزند امير المؤمنين علي ابي طالب(عليه السلام) در همان سال بر مكّه غلبه كرده بود و آن را بدست گرفته بود. نامبرده از بيم عباسيان به سوي «معزّالدين الله عبيدي» پادشاه مصر روي آورد و معزّ در نامه اي، ولايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هيچ گاه دستورات اسلامي و روش حكومت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به صورت شورايي و به اصطلاح دموكراتيك نبوده است. زيرا معتقديم تمامي افعال و كردار و گفته هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)براساس وحي و دستورات الهي صورت مي گرفته است اين مطلبي است كه اهل سنّت نسبت به آن اعتقاد نداشته و يا اعتقاد آنان كم رنگ مي باشد. گو اينكه اين اعتقاد به جهت شرعي نمودن داستان سقيفه بني ساعده و تشكيل اين شورا است كه داراي هيچگونه پايه و اساس شرعي نبود. آنان اين چنين مي گويند: كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)همواره كارها را به صورت شورايي عمل مي كرده است كه خلافت ابوبكر و عمر و ... و به طور كلي سقيفه را شرعي جلوه دهند. «مترجم»
180 |
مكّه را براي او نوشت و از اين زمان بود كه حكومت اشراف بر مكّه آغاز گرديد. اين
حكومت پس از او در فرزنداتش تا سال 455 هجري ادامه داشت و در اين سال نوه برادر او هاشم: كه «محمد بن جعفر بن عبدالله بن هاشم» بود به ولايت و حكومت مكّه رسيد. پس از او فرزندانش كه به «هواشم» معروف بودند حكومت را تا سال 597 هجري در اختيار داشتند. حكومت اين گروه همراه با ظلم و ستم فراواني بود. بطوري كه آخرين آنها «مكثر ابن عيسي» مالياتي بالغ بر هفت دينار را بر حجاج بيت الله الحرام قرار داد. كه اين ماليات در «عيذاب» يا «جدّه» از هر شخصي كه از راه مصر به مكّه وارد مي گرديد، دريافت مي شد. مردم از «صلاح الدين ايوبي» استمداد طلبيدند و نامبرده با مذاكره اي كه با مكثر انجام داد، ماليات وضع شده را لغو نمود. طبق اين قرارداد صلاح الدين ايوبي هزار اردب(1) گندم براي او ارسال مي كرد.
از اين پس، سخنرانان مكّه به هنگام خطبه خود بعد از دعا به خليفه عباسي و امير مكّه به صلاح الدين دعا مي كردند.
بعد از مكثر، شريف «قتاده» در سال 597 هجري، بر مكّه مسلط گرديد وي از نسل هفتم نواده هاي «شريف عبدالله» برادر شريف «جعفر بن محمد بن حسن الثائر» بوده قتاده مردي با شهامت، جوانمرد، شجاع و داراي همتي بلند بود بطوريكه سرزمين حكومت خود را از يمن تا مدينه گسترش داد. ليكن مردم يمن در دوران ولايت فرزندش «حسن» به علت سوء رفتارش بر مكّه غلبه يافتند و تا سال 630 هجري اداره امور آن را در دست داشتند. پس از آن شريف «راجح بن قتاده» بر مكّه مسلط گرديد و از آن پس امارت اين شهر همانند توپي در دست قدرتمندان دست بدست مي شد، به طوري كه هر فرد قوي آنرا از فرزندانش يا از فرزندان برادرش باز پس مي گرفت و حكومت آنان گاه تابع پادشاهان مصر بود و گاه به علت درگيري پادشاهان مصر در جنگهاي صليبي، در زير نفوذ پادشاهان يمن قرار مي گرفت.
اين مطلب بويژه پس از درگذشت «ملك كامل» رايج بود كه در خطبه حرمين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . پيمانه مصري براي حبوبات كه معادل (980/1 هكتوليتر) مي باشد. «مترجم»
181 |
اين گونه به او دعا مي كردند: «صاحب مكّه و عبيدها، واليمن و زبيدها، و مصر و صعيدها، والشام و صناديدها، والجزيره و وليدها، سلطان القبلتين، وربّ العلامتين، وخادم الحرمين الشريفين، المحترمين: الملك الكامل خليل أميرالمؤمنين».
نخستين شخص از پادشاهان يمن كه در آن دوران حكومت خود را مستقل گردانيد، «نورالدين بن عمر بن علي بن رسول» بود كه از سوي ملك الكامل پادشاه مصر تعيين گرديده بود وي از اين پس خود را «الملك المنصور» ناميد.
حكومت مكّه همچنان بدين منوال و در اين گيرودار بود تا اينكه ولايت آن در سال 667 هجري به شريف «أبي نمي بن حسن بن علي بن قتاده» رسيد. وي خطبه را به نام «بيبرس» پادشاه مصر خواند و او را به مكّه دعوت كرد كه نامبرده هم قبول كرد و در همان سال حج گزارد. ابونمي همچنان امارت مكّه را به عهده داشت تا اينكه سرانجام ميان او و سربازان مصري اختلاف افتاد و به جنگهايي منتهي گرديد كه وي در پايان سال 701 هجري به نفع دو فرزندش «حميضه» و «رميثه» از امارت كنار رفت; ليكن برادر آنها «ابوالغيث بن ابي نمي» بر آن دو غلبه كرد و امارت را بدست گرفت.
در دوران ولايت «ابوالغيث»، در سال 712 هجري سلطان «ناصرمحمد بن قلاوون» حج بجاي آورد. امارت همچنان در دست ابن قلاوون بود تا اينكه سرانجام در سال 714 هجري برادرش «حميضه» بر او غلبه كرد و او را به قتل رسانيد. سپس در ضيافتي برادران خود را دعوت كرد و جسد بريان شده او را به نمايش گزارد در حاليكه بر سر هر يك از آنان غلامي با شمشير و آماده ايستاده بود.
وي امير مكّه بود تا اينكه در سال 718 هجري برادرش «رميثه» بر او غلبه كرد و «حميضه» از بيم جان خويش از مكّه گريخته و در حال گريز درگذشت.
ارتش مصر به مكّه يورش آورد و «رميثه» را دستگير كرد و به پادشاه مصر «ملك ناصر» تحويل داد. وي شريف «عطيفة بن أبي نمي» را جايگزين رميثه گردانيد. ملك ناصر در سال 722 هجري رميثه را آزاد كرد و او را به همراه برادرش در ولايت مكّه شريك كرد. سپس «عطيفه» به مصر عزيمت نمود و در سال 743 هجري در آن جا درگذشت. «رميثه» به تنهايي امير مكّه بود تا اينكه «ملك الكامل شعبان» پادشاه مصر در
182 |
سال 746 هجري ولايت مكّه را در اختيار فرزند وي، شريف ـ «عجلان بن رميثه» ـ ، قرار
داد. سپس «سلطان حسن بن محمد الناصر» در سال 760 هجري او را عزل نمود، ليكن نامبرده مجددا از سوي «ملك منصور محمد» به امارت مكّه برگزيده شد و تا سال 766 هجري همچنان بر آن پست باقي بود تا سرانجام در همين سال درگذشت. پس از او شريف «احمدبن عجلان» امارت مكّه را در دست گرفت، در اين زمان به دستور «ملك منصور» مالياتي كه بر اشياء ورودي به مكّه قرار داده شده بود لغو گرديد. و در مقابل لغوِ ماليات براي امير مكّه يكصد و شصت هزار درهم و هزار اردب(1) گندم ارسال مي نمود. سپس الغاي ماليات بر «باب الصفا» به دستور وي نوشته شد.
امارت مكّه همچنان در دست فرزندان او بود تا اينكه بالاخره به دستور پادشاه مصر شريف «حسن بن عجلان» به عنوان نيابت او در ولايت حجاز منصوب شد و فرزندش شريف «بركات» به عنوان امير مكّه منصوب گرديد. بركات دانشمندي فاضل و سخنگويي توانا بود كه به دعوت «ملك برسباي» پادشاه مصر، با تشريفات گسترده اي به آن ديار سفر كرد و در مراجعت خود به مكّه تعدادي از علماي آن جا را به همراه آورد; وي در سال 859 هجري در مكّه درگذشت و شريف «محمدبن بركات» جايگزين او گرديد.
وي يكي از بهترين امراي اين ديار به شمار مي آمد كه در كارهاي خود عدالت و انصاف به خرج مي داد و حسن رفتار و همدلي و همزباني او با مردم زبانزد همه گرديده بود.
او در سال 877 هجري و در دوران سلطان قايتباي به مصر سفر كرد كه در آن ديار همانند بزرگان از او استقبال و پذيرايي شد و سپس با اجلال و تكريم به مكه مراجعت نمود; در دوران ولايت او بر مكه، در سال 884 هجري سلطان قايتباي حج بجا آورد و در اين سفر وي مدرسه خود را كه در سمت شرقي متصل به حرم مي باشد بنا كرد. بعدها اين مدرسه به تصرف فرزندان غالب درآمد كه تا كنون نيز در دست آنان قرار دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پيمانه مصري براي حبوبات كه معادل (980/1 هكتوليتر) مي باشد.
183 |
«محمدبن بركات» همچنان امير مكّه و ولايت حجاز بود تا اينكه سرانجام در سال 903 هجري درگذشت و فرزندش «بركات» پس از او به اميري مكّه برگزيده شد امارت مكّه همچنان در دست او و برادرانش دست به دست مي گشت تا اينكه در سال 910 هجري خودش به تنهايي عهده دار آن گرديد و در سال 918 هجري «سلطان غوري» نماينده اي به سوي او فرستاد و او را به مصر دعوت نمود. ليكن او عذر آورد و فرزندِ خود شريف ابونمي را ـ كه هشت ساله بود ـ به نيابت از خود به مصر فرستاد. سلطان پس از پذيرايي گرمي كه از او به عمل آورد، او را به سوي پدر فرستاد در حالي كه وي را در ولايت مكّه و سرزمينهاي حجاز شريك پدر گردانيد.
هنگاميكه «سلطان سليم» ـ در سال 922 هجري ـ بر مصر غلبه كرد آن دو را بر امارت مكّه ابقا كرد. شريف «ابونمي» كه براي ديدارش به مصر سفر كرد مورد استقبال گرم او قرار گرفت، سپس دستور قتل «حسين آغا كردي» را ـ كه از سوي غوريان بر جدّه حكومت مي كرد ـ همراه او فرستاد. وي هنگاميكه به جدّه رسيد، «آغا» را دستگير كرد و غرق نمود و شخص ديگري را به جاي او منصوب كرد و از اين پس سرزمين حجاز و يمن زير نفوذ دولت عليّه (عثماني) قرار گرفت.
شريف «ابونمي» در ميان اشراف، انسان دوستي آزاده به شمار مي آمد كه از نظر عقل و تدبير و فضل و دانش و تدبير امور در مقامي بس نيكو قرار داشت. اشراف «بني حسن» (كه هم اكنون حكومت مي كنند) و «بني زيد» و «بني بركات» (كه پيش از «محمدبن عون» حكومت مي كردند) و «بني ثقبه» (كه در سرزمين عرب پراكنده اند) همه آنها از نسل او به شمار مي آيند.
«ابونمي» در سال 992 هجري وفات نمود و پس از او فرزندش شريف «حسن» امارت را بدست گرفت; او كه شخصي عالِم، فاضل و اديبي دانشمند بود، به پيروي از روش پدر در اداره امور آن مكان گام برمي داشت و در كارهاي خود عدالت و بخشش و صفات برجسته اخلاقي و نيكو را كه از پدر به ارث برده بود، به اجرا درآورد. او سرسلسله اشراف حسني بود كه «محمدبن عون» جدّ خانواده حاكم كنوني نيز از آنها است.
184 |
او همان شخصي است كه «دارالسعاده» مكّه را به سال 967 هجري بنا كرده و آن را جايگاهي براي امارت خويش و امارت خلفاي پس از خود ـ به مدتي دراز و طولاني ـ قرار داد كه درباره وصف آن جايگاه و تاريخ بناي آن بعضي سروده اند:
إنّ بيتا بناه خير مليك *** أسّس الملك كفُّه وأشاده
فاق في وصفه وحسن تباه *** كلّ قصر لأهل العلا والسياده
جاء تاريخ وصفه في نصيف *** أنا بيت الملوك دارالسعاده
شريف حسن همچنان ولايت حجاز را به دست داشت تا اينكه سرانجام در سال 1010 هجري درگذشت. از آن پس منصب شرافت ميان فرزندان و برادرزاده هاي او دست به دست مي گشت تا اينكه در سال 1043 هجري «شريف زيد بن محسن بن الحسين بن الحسن بن ابي نمي» به آن منصب رسيد. نامبرده شخصي بلند همت و شجاع بوده و در اداره ولايت به خوبي از خود مهارتي شايسته نشان داد و همچنان اداره آن را به خوبي به عهده داشت تا اينكه سرانجام در سال 1077 هجري وفات نمود و فرزندش شريف «سعد» پس از او عهده دار ولايت گرديد، ليكن مكّه را به عنوان قهر ترك نموده و بهمدت 21 سال از آن شهر دور بود. شريف «بركات بن محمدبن ابراهيم بن ابي نمي» پس از او ولايت را بدست گرفت و در سال 1094 هجري درگذشت. پس از او فرزندش شريف «سعيدبن بركات» امارت را بدست گرفت ليكن شريف «سعيد بن سعيد بن زيد» بر او غلبه نمود، سپس سعيدبن بركات عزل گرديد و شريف «عبدالله بن هاشم» جايگزين او گرديد و پس از او «احمدبن غالب» جايگزين شد كه در سال 1113 هجري درگذشت. مجدداً شريف «سعدبن زيد» به امارت رسيده و از اين پس بصورت متناوب چندين بار ولايت در دست او و فرزندش «شريف سعيد» قرار گرفت هنگاميكه شريف «سعد» ـ در سال 1116 هجري دور از مكّه ـ در «عابديه» درگذشت امارت در دست فرزندش شريف «سعيد» قرار گرفت كه تا هنگام مرگش يعني سال 1129 هجري در اين پست باقي بود.
وي شخصي والامقام، دانشمند، مآل انديش و شجاع بود كه پس از او امارت در ميان فرزندان و برادرزاده هايش دست به دست گرديد تا اينكه شريف «يحيي بن بركات»
185 |
بر آنان غلبه نمود و فرزندش شريف «بركات بن يحيي» در سالهاي 1134 ـ 1136 بر اين مسند تكيه زد. سپس امارت مكّه به «بني سعيد» عودت داده شد و همچنان به واسطه آنان اداره مي شد تا اينكه نواده او شريف «سروربن مساعدبن سعيدبن زيد» در سال 1186 هجري امارت را بدست گرفت. او كه معروف به بلند همتي، صفات برجسته و شجاعتي سرآمد بود، با اعراب «شروق» و قبايل «حَرْب» از درِ جنگ درآمد و چندين بار بر آنان پيروز گرديد كه در نتيجه تمامي سرزمين حجاز را زير فرمان خود درآورد و قدرت او قسمتهاي فراواني از بلاد عرب را دربرگرفت. وي همچنان بر اين امارت باقي ماند تا اينكه سرانجام در سال 1202 هجري درگذشت. پس از او شريف «عبدالمعين بن مساعد» به امارت رسيد، ليكن پس از اندك مدتي به نفع برادر خود شريف «غالب» كنار رفت. در دوره شريف غالب وهابيان به قدرت رسيدند و جنگهاي فراواني ميان او و وهابيون اتفاق افتاد كه اگر «محمدعالي پاشا»والي مصر از سوي دولت عليّه (عثماني) به كمك او نمي شتافت، وهابيان بر او غلبه مي كردند. «محمدعلي پاشا» لشكري از سربازان مصري را به سركردگي فرزندش «طوسون» و فرزند ديگرش «ابراهيم» به اين ديار گسيل داشت. ابراهيم جمع آنان را پراكنده كرد، سرزمين آنان را به تصرّف درآورده و رييس آنان «عبدالله بن سعود» را اسير كرد و نزد پدرش در مصر فرستاد. در سال 1228 هجري «محمدعلي» به سوي سرزمين حجاز آمد و از سوي شريف «غالب» در جده مورد استقبال قرار گرفت و در حالي كه هر يك از ديگري بيم داشتند در خدمت او به سوي مكّه رهسپار گرديد. سرانجام محمد علي شريف غالب و فرزندانش را دستگير كرد و آنان را از راه «قصير» به سوي مصر فرستاد.
آنان در 17 محرم سال 1229 هجري به قاهره وارد شدند و برخوردي محترمانه با آنان به عمل آمد. شريف تا 19 شعبان در آن جا باقي ماند، سپس مطابق اراده سلطاني به همراه فرزندانش به سوي سلانيك حركت كرد و تا هنگام مرگش در سال 1231 هجري همچنان در آن جا باقي ماند. پس از مرگ او به فرمان سلطان فرزندان او به مكّه بازگشتند.
مدّت امارت شريف «غالب» بر مكّه 27 سال بود كه تمامي آن را در جنگ با وهابيان سپري نمود. او مردي بلند همت، با شهامت و تيزهوش بود. هنگاميكه به مصر تبعيد
186 |
گرديد، محمدعلي، شريف در اواخر ذي القعده سال 1228 هجري «يحيي بن سرور» را جايگزين او گرداند و از اين پس سرزمين حجاز به زير سلطه و نفوذ مصر درآمد. شريف «شنبر»از سوي محمدعلي، نظارت بر كارهاي عرب را عهده دار گرديد كه اين مطلب كينه و بدخواهي ميان او و «يحيي» را بوجود آورد و آنچنان اين دشمني بالا گرفت كه «يحيي»، «شنبر» را در برابر «باب الصفا» به قتل رسانيد و به «بدر» گريخت. شريف «عبدالمطلب ابن غالب» به دستور «احمد پاشا يكن» بر مسند ولايت مكّه تكيه زد، ليكن «محمد علي پاشا» فرمان داد كه شريف «محمد بن عون» را كه در آن هنگام در مصر بر او وارد گرديده بود عهده دار امارت مكّه گرداند; پيش از آن هم نامبرده از سوي محمدعلي پاشا به امارت «تربه» و «عسير» برگزيده شده بود.
شريف «عبدالمطلب» به سوي طائف حركت كرد و جمع كثيري از عرب را گرد خود جمع كرد و با «احمد پاشا» جنگيد، ليكن در اين جنگ متواري گرديد و از شريف «محمدبن عون» تقاضاي امان نمود كه او نيز شريف «عبدالمطلب» و شريف «يحيي» را امان داد و بنابر دستور محمدعلي آن دو را به همراه «عبدالله بن فهير» و ديگران به مصر فرستاد. هنگامي كه به مصر رسيدند از سوي محمدعلي مورد احترام و تكريم قرار گرفتند و پس از گذشت يكسال مجدداً آنها را ـ به استثناي ـ شريف «يحيي» ـ به مكّه برگرداند و يحيي همچنان در مصر باقي بود تا اينكه در سال 1254 هجري درگذشت. پس از آن ميان «احمد پاشا يكن»و شريف «محمد» اختلاف افتاد كه در نتيجه محمد علي آنان را احضار كرد و «احمد پاشا» را به مكّه برگردانيد و شريف «محمد بن عون» را در مصر نگاه داشت. محمد بن عون همچنان در مصر باقي بود تا اينكه ولايت حجاز در سال 1256 هجري ـ در دوران سلطان عبدالمجيد (عثماني) ـ از دست محمدعلي خارج گرديد و به فرمان سلطان بن عون به امارت مكّه منصوب گرديد.
او مردي عاقل، تيزهوش، خوشقدم، باشخصيت بود و به علم و علما علاقه مند بود. وي زماني طولاني امير حجاز بود و با درايت و حسن تدبير آن را اداره مي نمود. در سال 1263 هجري براي خاموش كردن فتنه «فيصل بن تركي» امير رياض روي بدان سو نهاد و پس از تعيين خراج براي فيصل كه موظف گرديد سالانه مبلغ ده هزار ريال به
187 |
دولت بپردازد، با او از درِ صلح درآمد.
ابن عون همچنان والي مكّه بود تا اينكه سرانجام در 13 شعبان سال 1274 هجري درگذشت و پس از او فرزندش شريف «عبدالله پاشا» براي اين پست تعيين گرديد.
وي نخستين شريفي بود كه داراي مقام وزارت و لقب پاشا گرديد. او در آستانه (استانبول) پرورش يافت و در همان جا به علوم شرعيه و تفسير و حديث و ادبيات پرداخت و بر اين علوم مسلّط گرديد. شريف «عبدالله پاشا» در سال 1275 هجري هنگامي به جده رسيد كه كشتي هاي انگليسي بدان شهر وارد شده بودند و در اينجا بود كه نمايندگان انگليسي از او تقاضاي كمك براي رسيدن به مكّه نمودند; امّا نامبرده از پذيرش اين مسئوليت شانه خالي كرد و به آنها گفت: «از سرزميني كه داراي هيچ نوع گياه و درختي نمي باشد، چه مي خواهيد؟ در حالي كه از آن بي نياز مي باشيد».
اين جواب آنان را قانع نمود و پس از آنكه او راهي مكّه شد نمايندگان انگليسي هم به ديارشان بازگشتند. در سال 1277 هجري براي استقبال از «سعيد پاشا» والي مصر به سوي مدينه حركت كرد و از آنجا به همراه وي به قاهره سفر كرد.
سپس از آنجا پس از احترام و عزّت فراواني كه شد و مناسب مقام او بود، به مكّه بازگشت. وي همچنان امير مكّه بود تا اينكه در تاريخ 14 جمادي الاخر سال 1294 هجري وفات نمود. پس از او برادرش شريف «حسن پاشا» به جانشيني وي تعيين گرديد و براي احراز اين مقام از آستانه (استانبول) به سوي مكّه حركت نمود.
او فردي با تقوا، زاهد و صالح بود و از صفات اخلاقي نيكويي برخوردار بود. حكومت او تا سال 1297 هجري ادامه داشت امّا در اين سال در حاليكه كاروان عظيمي از همراهيان او به دنبالش بودند، هنگام ورود به جده ناگاه مردي افغاني براي بوسيدن دست وي پيش آمد و بوسيله خنجري پهلوي او را شكافت! شريف به همين سبب پس از دو روز در حالي كه سرتاسر حجاز را پرده اي از غم و سوگواري گرفته بود درگذشت. سپس جنازه او را به مكّه بردند و از آن پس مكّيان به او لقب «شهيد» دادند. شريف «عبدالمطلب» براي سومين بار به امارت رسيد ليكن به علّت اختلاف شديدي كه ميان او و ساير اشراف وجود داشت در سال 1299 هجري از كار بركنار گرديد.
188 |
پس از عزل او، شريف «عون الرفيق بن محمدبن عون» جانشين او گرديد.
وي به صورتي عمل نمود كه قدرت اشراف گذشته را از نو بوجود آورد و با گسترش نفوذ خود بر اعراب و مأمورين ترك داراي آنچنان قدرتي گرديد كه حتّي والي ها(1) همانند زيردستاني نزد وي انجام وظيفه مي كردند! ليكن در دوران «عثمان نوري پاشاي اول» بود كه شريف نتوانست در او نفوذ كند در نتيجه با يكديگر درگير شدند و در پايان با سعي و كوشش شريف «عون الرفيق» و هم دستان او در آستانه (استانبول) از ولايت حجاز معزول گرديد. او در اين هنگام در مكّه قدرت مطلق بود و آنچه كه مورد نظر او بود انجام مي گرديد بطوري كه به خواسته او بعضي خوشبخت، برخي بدبخت، گروهي آزاد و عدّه اي گرفتار مي شدند. شريف عون، همانند وهابيان بود و يا نزديك به رفتار آنان داشت، در دوران امارت خويش گنبدهاي فراواني را كه بر روي قبرهاي گوناگوني ـ به ويژه در «معلاة» و گنبد «عبدالله بن زبير» و ديگران ـ را منهدم نمود. بطوريكه حتي وي در نظر داشت گنبد حضرت آمنه و حضرت خديجه (عليهاالسلام) را نيز منهدم نمايد! ليكن به علت اعتراض شديد مردم از اين كار منصرف گرديد و همچنين به دستور نامبرده سنگ آسيابي كه در جايگاه تولّد حضرت فاطمه ـ عليهاالسلام ـ در خانه حضرت خديجه ـ عليهاالسلام ـ قرار داشت و ادّعا مي كردند كه آن سنگ به عنوان سنگ آسياب حضرت در مدت زندگي در آن مكان استفاده مي شده است، نيز محو گرديد. همچنين به دستور نامبرده دهانه «غارِ حراء»(2) در كوه «ثور» نيز وسعت داده شد كه دهانه اين غار به هنگام پناه بردن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و همراهش ابوبكر در هنگام هجرت حضرت از مكّه به مدينه بوسيله تار عنكبوتي پوشيده شده بود و وسعت اين دهانه پيش از اين آنچنان كوچك بود كه فقط يك نفر آن هم در حالي كه خود را بر روي شكم مي كشانيد مي توانست از آن جا عبور كند و به درون غار راه يابد را فراخ نمايد. زيرا بر طبق ادّعاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اين دوران علاوه بر وجود شريف نيز شخصي از سوي دربار عثماني به عنوان والي تعيين گرديد و به اين ديار گسيل مي شد. «مترجم»
2 . نويسنده اشتباهاً غار حراء را آورده است در صورتيكه منظور غار ثور در كوه ثور واقع در سه كيلومتري جنوب شهر مكه و در جنوب منطقه مَسْفَله قرار دارد. «مترجم»
189 |
مردم تنها افراد سعادتمند و خوشبخت مي توانستند بدان راه يابند و تيره بختان و اشقيا، راهي بدان نداشته اند.
وي با فراخ كردن دهانه غار، قصد داشته است كه اين توهّم را از ميان بردارد; ليكن به نظر مي رسد كه در هر صورت نمي بايست اين چنين اثري را كه خود از آثار باقي مانده طبيعي آن زمان به شمار مي آمده و بعنوان معجزه اي كه طبيعت براي اشرف مخلوقات خداوند يعني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بوجود آورده تا ميان او و دشمنانش جدايي اندازد به اين سادگي از بين برود.
او شخصي راحت طلب بود و امكانات وسيعي را براي راحتي خود فراهم آورده بود كه از آن جمله است: وجود گروهي مطرب و آوازه خوان كه همواره به گرد او فراهم آمده بودند و به صورت متناوب براي او طبل و ني مي نواختند.
همچنين اتومبيلي را كه از اروپا براي خود تهيه نموده بود و با آن به سوي طائف مي رفت; ليكن همانند همه در پايان عمر مرگ به سراغ او نيز آمد.
شريف عون باغ بسيار زيبايي را در شمال جرول (در مكه) احداث كرد كه «محمل مصري» در اين مكان اردو مي زد. نامبرده براي اين باغ درختان بسياري از مصر، هند، شام و جز اينها وارد كرد و شعبه اي از آب چشمه «زبيده» را نيز برآن جاري ساخت و گفته مي شود: كه در دوران خود بهشتي بوده است كه نظير آن در مكّه وجود نداشته است امّا هم اكنون آب آن قطع گرديده و درختان آن خشك شده و گلهاي آن نابود گرديده و بصورت قطعه اي از جنگل در ميان صحرا درآمده است بطوري كه كلاغها بدان پناه برده اند و تنها فرياد عقابها و كركس ها در آن جا شنيده مي شود. سپاس خداي را كه تنها او تغيير دهنده احوال است و آنچه كه وجود دارد در دست اوست و اوست كه بر همه چيز و همه كس قادر و تواناست.
«شريف عون» در روز دوشنبه 16 جمادي الاول سال 1323 هجري در طائف به مرگ مشكوكي درگذشت و پس از او برادرش شريف «عبدالله پاشا» كه آن هنگام در آستانه (استانبول) اقامت داشت جانشين او گرديد; ليكن در اين هنگام «رابت پاشا» والي حجاز سعي نمود تا نظر پادشاه را به سوي شريف «علي پاشا فرزند عبدالله بن محمد بن
190 |
عون» ـ كه در آن هنگام جانشين و قائم مقام شريف در مكّه بود ـ تغيير دهد كه در اين كار موفّق شد و او را به امارت مكّه برگزيد; ليكن پس از مدتي بر اثر ظلم و جوري كه «رابت پاشا» در حجاز انجام داد از سوي حاكم آستانه بركنار شد و به سوي پايتخت فراخوانده شد و پس از مصادره تمامي اموالش به «رودس» تبعيد گرديد.
اما شريف «علي پاشا» همچنان در طائف اقامت داشت تا اينكه در روز پنجشنبه 18 شوال سال 1327، شورشي در ميان برخي از مردمان مكّه و سربازان خليفه پيش آمد كه در نتيجه آن در حدود بيست نفر از طرفين كشته شدند; گفته مي شد كه: اين شورش از سوي «شريف علي پاشا» بوجود آمده بود.
در روز دوم عزل شريف علي بود كه تعيين شريف «عبدالله پاشا» ـ كه در آن هنگام در آستانه اقامت داشت ـ ميان مردمان مكّه شايع گرديد و سپس خبر فوت او رسيد و امارت مكّه به دست شريف «حسين پاشا» فرزند «علي بن محمد بن عون» افتاد كه در آن هنگام مدت بيست و هفت سال بود كه در آستانه اقامت داشت هنگاميكه نامبرده به مكّه رسيد شريف «علي» به همراه خانواده خويش به سوي آستانه حركت كرد و زمانيكه به «سوئز» رسيد، در مصر اقامت كرد و تا كنون در آن جا باقي مانده است.
اما «شريف حسين»، با همت و سعي و كوششي بي نظير امارت بر مكّه را آغاز نمود و ابتدا تمامي قبايل عربي كه قصد شورش به دولت را داشتند سركوب كرد كه در اين راستا گاه گروهي از سربازان را به فرماندهي يكي از فرزندانش به سوي اين جبهه ها مي فرستاد ودر همان حال گروهي ديگر از سربازان رابه سركردگي فرزند ديگرش به سوي جبهه اي ديگر گسيل مي داشت و بدين ترتيب امنيّت را بر سرتاسر حجاز حكمفرما نمود.
ديگر از كارهاي پسنديده او اين بود كه دستمزد كرايه شتران از مكّه به مدينه و سپس تا «ينبع» را به بيست و چهار ريال مجيدي رساند زيرا پس از آنكه اين مبلغ به بيش از هفتاد ريال در دوران پيش برسد از طرف او به چنين مبلغي رسيد. بطور كلي به همراه حكومتش، عدل، قضاوت، داوري قاطع و رفتاري مهربانانه به ارمغان آورد كه خداوند بوسيله او به دولت و ملت سود فراوان رسانيد و جايگزيني مناسب بود از خانواده شريف نبوي كه خداوند بحقّ جدّش او را محفوظ و مؤيد نگاه دارد. اينجانب در طول مدتيكه
191 |
حضرت خديو در مكّه اقامت داشتند، با او از نزديك برخورد داشتم و او را فردي مهربان، كريم و داراي صفات برجسته يافتم. او در برخورد با مردم، رويي گشاده داشت و ادب سرتاپاي وجودش را دربرگرفته بود.
در ابتداي سال 1329 هجري، شريف و همراهان او براي كمك و ياري دولت عليّه (عثماني) در جنگ با «ادريسي» به سوي «عسير» به حركت درآمدند. كه اميدواريم درگاه، ذات باري تعالي اصلاح ذات البين را به دست او قرار دهد و از خونريزي ميان مسلمانان جلوگيري نمايد، كه اين مي تواند بهترين سرافرازي و اعتبار براي او در دو جهان باشد.
«جدول نام اشخاصي كه از زمان فتح مكّه تا كنون بر مكّه امارت كرده اند»
اين جدول برگرفته از «سالنامه حجازيه» است كه در سال 1306 هجري در مكّه به چاپ رسيد.
نام ت ا
عتاب بن اُسيد08
محرزبن حارثه13
قنفذ بن عمير بن جدعان
نافع بن حارث خزاعي
خالدبن عاص بن هشام بن مغيره
احمد بن خالد
طارق بن مرتفع
حارث بن نوفل قرشي
علي بن عدّي بن ربيعه24
حارث بن نوفل قرشي
عبدالله بن خالد بن أسيد
خالد بن عاص بن هشام
عبدالله بن عامر حضرمي
نافع بن حارث خزاعي
ابوقتاده انصاري36
قثم بن عباس
نام ت ا
عتبة بن ابوسفيان39
مروان بن حكم
سعيد بن عاص
عمربن سعيد معروف به أشدق
خالد بن عاص مخزومي
عبدالله بن خالد بن أسيد
عمروبن سعيد أشدق61
وليدبن عتبة بن ابوسفيان
عثمان بن محمد بن ابو سفيان
حارث بن خالد مخزومي
عبدالرحمن بن زيد بن خطاب
يحيي بن حكم64
عبدالله بن زبيربن عوام(خلافت مكّه
را از سال 64 ـ 73 به دست داشت.)64
حجاج بن يوسف ثقفي73
مسلمة بن عبدالملك بن مروان75
192 |
نام ت ا
حارث بن خالد مخزومي
خالدبن عبدالله قسري
نافع بن علقمه كناني
يحيي بن حكم بن أبوالعاص
عمر بن عبدالعزيز بن مروان87
خالد بن عبدالله قسري
طلحة بن داود97
عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن
اسيد محمدبن طلحة بن عبدالله بن
عبدالرحمن عروة بن عياض
عبدالله بن قيس بن مخرمة
عثمان بن عبيدالله بن عبدالله
بن سراقة
عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد101
عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس101
عبدالواحد بن عبدالله
ابراهيم بن هشام بن اسماعيل مخزومي
محمدبن هشام بن اسماعيل مخزومي
نافع بن عبدالله كناني
يوسف بن محمد ثقفي125
عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز126
عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك
ابوحمزه خارجي
عبدالملك بن محمد بن عطيه سعدي
مروان بن محمد بن وليد
وليد بن عروه سعدي
محمدبن عبدالملك بن مروان
نام ت ا
داود بن علي بن عبدالله بن عباس132
عمربن عبدالحميد بن عبدالرحمن
عباس بن عبدالله بن معبد136
زياد بن عبدالله حارثي
هيثم بن معاوية عتكي خراساني
سري بن عبدالله بن حرث143
محمد الحسن بن معاويه145
سري بن عبدالله
عبدالصمدبن علي بن عبدالله
محمد بن ابراهيم الامام147
ابراهيم بن يحيي بن محمد بن علي158
جعفر بن سليمان بن علي بن عبدالله
عبيدالله بن قثم بن العباس166
حسين بن علي
احمدبن اسماعيل169
حماد بربري
سليمان بن جعفر
فضل بن العباس بن محمد بن علي187
محمد بن عبدالله بن سعيد بن مغيره
عباس بن موسي
عباس بن محمد الامام
عبدالله بن قثم
علي بن موسي
موسي بن عيسي بن محمد بن علي
داود بن عيسي بن موسي بن علي191
حسين بن الحسن بن علي الاصغر
علي بن محمد بن جعفرالصادق
193 |
نام ت ا
عيسي بن يزيد جلودي
هارون بن مسيب202
حمدون بن علي
يزيدبن حنظله
ابراهيم بن موسي الكاظم203
عبيدالله بن الحسن بن عبدالله
صالح بن العباس بن محمد
سليمان بن عبدالله بن سليمان بن علي
محمدبن سليمان المذكور
حسن بن سهل
عبيدالله بن عبدالله بن الحسن
صالح بن العباس بن محمد218
اشاس چركسي
محمدبن داود بن عيسي
علي بن عيسي بن جعفر232
عبدالله بن محمد بن داود239
محمد بن سليمان بن عبدالله
محمد بن المنتصر
ايتاح تركي
عبدالصمد بن موسي247
جعفربن فضل
اسماعيل بن يوسف
عباس بن مستعين252
محمدبن طاهر بن الحسين
عيسي بن أحمدبن منصور
محمدبن احمدبن عيسي
علي بن الحسن هاشمي
نام ت ا
موفق طلحة بن متوكل256
ابراهيم بن محمد بن اسماعيل عباسي
ابومغيره محمد بن احمدبن عيسي
ابوعيسي بن محمد
فضل بن عباس بن حسن
هارون بن محمد بن اسحق
احمدبن طولون
محمدبن أبي الساج
عج بن محلب279
ابن مهلب
مؤنس خادم
ابن محارب301
حافظ أبوالفضل
ابوطاهر قرمطي
قاضي شريف ابوجعفر محمد
عيسي بن ابوجعفر
ابوالفتوح حسين بن جعفر
حسن بن جعفر385
ابوالطيب بن داوود
شريف محمد بن حسن بن جعفر430
شريف محمدبن جعفر بن محمد455
شريف قاسم بن محمد484
شريف فليته بن قاسم518
شريف هاشم بن فليته527
شريف قاسم ملقب به «عمدة الدين»549
شريف عيسي ملقب به «قطب الدين»557
شريف مالك بن فليته570
194 |
نام ت ا
شريف قاسم
شريف قطب الدين عيسي
شريف داودبن عيسي570
شريف مكثربن عيسي571
شريف قاسم بن مهنا
شريف مكثربن عيسي587
شريف قاسم بن مهنا
شريف بكربن عيسي
شريف محمدبن مكثر
شريف قتادة بن ادريس597
عبدالله بن محمدثائر بن موسي
مثني بن حسن
شريف حسن بن قتاده617
نورالدين علي بن عمر بن رسول619
صارم الدين ياقوت بن مسعود626
طغتكين تركي و راجح بن قتاده كه اين دو چندين بار امارت را از630
يكديگر گرفتند.652
شريف حسن بن علي بن قتاده
شريف جمازبن حسن بن قتاده652
شريف راجح بن قتاده652
شريف غانم بن راجح بن قتاده652
شريف ابونمي علي بن قتاده
شريف جمازبن شيحة حسيني688
شريف ابونمي علي بن قتاده
حميضه ورميثة اين دو چندين بارامارت701
را با هم و نيز تنهايي به دست گرفتند.
عطيفه و ابوالغيث
نام ت ا
ثقبه و عجلان فرزندان رميثه اين دو740
چندين بار به امارت رسيدند
شريف سندبن رميثه ومحمد بن عطيفه764
شريف احمد بن عجلان765
شريف عنان بن مغامس
شريف عنان و احمد و عقيل
شريف علي بن عجلان789
شريف محمد بن عجلان797
شريف حسن بن عجلان809
شريف رميثه بن محمدبن عجلان818
شريف حسن بن عجلان821
شريف بركات بن حسن821
شريف علي بن عنان بن مغامس827
شريف حسن بن عجلان828
شريف علي بن حسن بن عجلان845
شريف ابوالقاسم بن الحسن847
شريف بركات بن الحسن بن عجلان851
شريف محمد بن بركات859
شريف بركات بن محمد و برادرش
شريف هزاع بن محمد بن بركات
شريف احمد بن محمد بن بركات
شريف بركات بن محمد
شريف حميضه بن محمد
شريف بركات بن محمد و برادرش910
شريف بركات به همراه فرزندش محمد
شريف بركات بن محمد ودو فرزندش
شريف ابونمي بن محمد بن بركات931
شريف حسن بن ابي نمي1003
195 |
نام ت ا
شريف ابوطالب بن حسن1010
شريف ادريس بن حسن1012
شريف محسن برادرزاده إدريس1034
شريف احمد بن عبدالمطلب1037
شريف مسعود بن ادريس1039
شريف عبدالله بن حسن1040
شريف محمد بن عبدالله به همراه زيد1041
شريف نامي بن عبدالمطلب1041
شريف زيد بن محسن1042
شريف سعد بن زيد1077
شريف بركات بن محمد1083
شريف سعيد بن بركات1094
شريف احمد بن زيد1095
شريف سعيد بن سعد بن زيد1099
شريف احمد بن غالب1099
شريف محسن بن حسين1101
شريف سعيد بن سعد1103
شريف عبدالمحسن بن احمد1113
شريف سعد بن زيد1113
شريف عبدالكريم بن محمد1113
شريف سعيد بن سعد1116
شريف عبدالله بن سعيد1129
شريف يحيي بن بركات1130
شريف مبارك بن احمد1132
شريف عبدالله بن سعيد1136
شريف محمد بن عبدالله1143
شريف مسعود بن سعيد1145
شريف محمد بن عبدالله1145
شريف مسعود بن سعيد1146
نام ت ا
شريف مساعد بن سعيد1165
شريف جعفربن سعيد1172
شريف مساعد بن سعيد1173
شريف عبدالله بن سعيد1184
شريف احمد بن سعيد1184
شريف عبدالله بن حسن1184
شريف احمد بن سعيد1184
شريف سرور بن مساعد1186
شريف عبدالمعين بن مساعد1202
شريف غالب بن مساعد1202
شريف يحيي بن سرور1228
شريف محمد بن عبدالمعين1242
شريف عبدالمطلب بن غالب1267
شريف محمد بن عبدالمعين1272
شريف عبدالله پاشا فرزند1274
محمدبن عون
شريف حسين پاشا1294
شريف عبدالمطلب بن غالب1297
شريف عون الرفيق فرزند محمد1299
ابن عون
شريف علي پاشا فرزند عبدالله1323
شريف عبدالاله پاشا فرزند محمد1327
ابن عون
شريف حسين پاشا ابن علي فرزند
محمد بن عون1327
نام برخي از افراد ياد شده در جدول با آنچه در كتاب مرآة الحرمين و ديگر تواريخ آمده است تفاوت دارد.
196 |
وهّابيان و محمدعلي در حجاز
در سال 1142 هجري مردي از اعراب باديه «نجد» ظهور نمود كه نام وي «محمدبن عبدالوهاب» بود. او كه در مكّه نزد برخي از علما و بزرگان علومي را آموخته بود، بدعتي را در دين اسلام بوجود آورد و به تبليغ آن پرداخت.
نظريات او شديدتر از اعتقادات «احمدبن حنبل» بود و گاه در برخي موارد غلوّ فراواني داشت. او در ميان قبايل و تجمع هاي عرب حركت كرد و عقيده خود را بر آنان عرضه مي نمود بطوريكه جمع فراواني بدو پيوستند و همچنان پيروان او رو به افزايش نهادند تا آنجا كه براي خود قدرتي بوجود آوردند و مردمان باديه از او بيم داشتند. هنگاميكه ماههاي حج نزديك گرديد، «عبدالوهاب» بيست نفر از پيروان خويش را به سوي شريفِ مكّه «مسعودبن سعيدبن زيد» فرستاده. و مذهب خود را بر او عرضه نمود. همچنين از او درخواست نمود كه به حج مشرف گردد. ليكن شريف با آنان از در مخالفت پيش آمد و به دستور وي همگي دستگير و به زندان افكنده شدند. شخصي از ميان آنان گريخت و خود را به «درعيّه» مركز وهابي ها رسانيد و آنها را از جريان مطّلع گردانيد. پس از آن تا سال 1205 هجري اين گروه در ممنوعيت حج به سر مي بردند. در همين سال شريف «غالب» امير مكّه بود كه از او درخواست حج نمودند ليكن موافقت نكرد و در نتيجه با او درگير جنگ گرديدند و با اينكه «محمدبن عبدالوهاب» در سال 1207 هجري درگذشت همچنان پيروان او تا سال 1213 هجري به جنگ و درگيري ادامه دادند كه در اين مدت زمان در حدود پانزده جنگ ميان آنان رخ داد كه در تمامي اين جنگها وهابيان با شكست روبه رو گرديدند، ليكن در آخرين جنگ كه به «غزوة الخرمه» معروف شد پيروزي آشكاري نصيب آنان گرديد.
در اين سال پيمان صلحي ميان شريف «غالب» و «عبدالعزيزبن محمدبن سعود» امير درعيه صورت پذيرفت، نامبرده به كمك وهّابيان بپا خواست و در نظر داشت كه
197 |
بدينوسيله سرزمين تحت نفوذ خويش را گسترش دهد و در اين زمينه نيز آنچنان
پيشرفت نمود كه حتي نزديك بود تمام اطراف جزيرة العرب را به زير نفوذ درآورد; در اين پيمان صلح حدود منطقه تسلط هر يك از طرفين معيّن گرديد و نيز شريف با حج وهّابيان در سال 1214 هجري موافقت نمود.
بنابراين «سعودبن عبدالعزيز» به همراه پيروان فراوان خود حج گزاردند; همچنين نامبرده در سال 1215 نيز با انبوهي از ياران خويش به مكّه آمد و حج گزارد. بعد از اين حج ميان او و اعراب شريف اختلافي پيش آمد كه منجر به جنگ ميان آنان گرديد، اين درگيريها به حدود سيزده جنگ ميان طرفين منجر گرديد كه در آخرين جنگ كه سال 1217 هجري بوقوع پيوست، «ابن سعود» بر طائف غلبه كرد و آن جا را به چنگ آورد. همچنين در اين سال پس از متفرّق شدن حاجيان شريف «غالب» ترسيد و به همراه والي «شريف پاشا» به جدّه گريختند; همچنين در اين هنگام مردمان مكّه نيز از بيم وهابيان استقرار نداشتند.
شريف «عبدالمعين بن مساعد» سپس نامه اي به سعود نوشت و در آن نامه امانِ همسايگان بيت الله الحرام را از او درخواست كرد و ضمن تأكيد از پيروي او خود را عامل او بر مكّه قلمداد نمود. وي آن نامه را به همراه بزرگاني از علما و اشراف مكّه براي او فرستاد. فرستادگان شريف در «وادي السيل» (واقع در دو منزلي مكه) با سعود ملاقات كردند و در اطاعت و پيروي از مذهبش با او پيمان بستند. سعود نيز بر ورقه اي كوچك امان نامه اي را براي آنان اين چنين نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم من سعود بن عبدالعزيز إلي كافة أهل مكّه والعلما و الأغوات و قاضي السلطان، السّلام علي من اتّبع الهدي أمّا بعد فأنتم جيران الله و سكّان حرمه آمنون بأمنه، إنّما ندعوكم لدين الله ورسوله. " يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ " (1) فأنتم في وجه الله و وجه أمير المسلمين سعود بن عبدالعزيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران، 64
198 |
وأميركم عبدالمعين بن مساعد فاسمعوا له وأطيعوا ما أطاع الله و رسوله والسلام».(1)
سعود اين امان نامه را در روز جمعه هفتم محرم سال 1218 هجري به مكّه فرستاد و مفتي مالكيان بر بالاي منبر رفت و متن آنرا براي همه قرائت نمود; سپس مردمان مكّه نيز از او اطاعت نمودند.
در روز بعد «سعود» در حالي كه لباس احرام به تن كرده بود به مكّه وارد شد و طواف و سعي را به جاي آورده و در حدود يكصد شتر را قرباني نمود. سپس به سوي باغ شريف كه در محل «محصب» واقع شده بود رفت. روز بعد مجددا به مسجدالحرام آمد و بر بالاترين نقطه صفا ايستاد و خطبه اي را در ميان مردم ايراد نمود كه پس از آن مردمان مكّه مجدداً با او بيعت نمودند. سپس در روز بعد نامبرده فرمان داد كه تمامي گنبدهاي موجود در «معلي» را كه گنبد حضرت خديجه(عليها السلام) نيز از آن جمله بود ويران گردد.
سپس گنبد جايگاه تولد پيامبر(صلي الله عليه وآله) و جايگاه تولد ابوبكر و حضرت علي(عليه السلام)(2) را نيز منهدم نمود همچنين دستور داد كه مؤذن ها پس از اذان دعا نكنند و از تكرار نماز جماعت در مسجدالحرام جلوگيري به عمل آورد و از اين پس نماز صبح به امامت شافعي، ظهر مالكي، عصر حنبلي و مغرب حنفي، اقامه شود و نماز عشا را همگي با هم به
جماعت بپا دارند. «سعود» پس از چهارده روز اقامت در مكه، با سربازان همراه خود به سوي جدّه حركت كرد و در اين سفر قصد دستگيري شريف «غالب» را داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ترجمه نامه سعود: «بنام پروردگار بخشاينده مهربان، از سعود بن عبدالعزيز به تمامي مردمان مكه، علما، خواجه ها و قاضي سلطان، سلام بر آنانيكه به راه راست روي آورده اند. اما بعد شما همسايگان پروردگار و ساكنين حرم امن او ايمن به امن او هستيد ما شما را به دين خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله)او دعوت مي كنيم اي اهل كتاب بياييد در يك كلمه كه در بين ما و شما قرار دارد. جمع گرديم و آن كلمه اين است كه: به غير از خدا، براي خود ارباب قرار ندهد، پس اگر پيروي كرديد بگوييد شهادت مي دهيم كه ما مسلمان هستيم.
شما در پيشگاه خداي خود و امير مسلمانان مسعودبن عبدالعزيز و امير خود عبدالمعين بن مساعد هستيد، پس دستورات او را قبول كرده و از آنچه كه خدا و رسول او فرمان داده اطاعت نماييد. والسلام.
2 . به گفته تاريخ و اعتقاد ما شيعيان حضرت علي(عليه السلام) در درون كعبه متولد گرديدند. «مترجم»
199 |
او شريف را چندين روز محاصره كرد ليكن به علت استحكام حصار مدافعين و نيروهاي مدافع وي نتوانست كاري از پيش برد بنابراين جدّه را به سوي شرق ترك نمود. پس از آن شريف «غالب» در پايان ماه ربيع الاول به سوي مكّه حركت كرد و پيروزمندانه و بدون آنكه مخالفتي از سوي شريف «عبدالمعين» صورت گيرد، وارد مكّه گرديد.
بزرگان و رؤساي قبايل همگي رو به سوي او آوردند و با او هم پيمان گرديدند و جنگ ميان آنان و وهابيان تا ماه ذي القعده سال 1220 هجري ادامه يافت. در اين هنگام پيمان صلحي ميان او و وهّابيان صورت گرفت كه بر طبق آن، وهّابيان تنها براي اداي مناسك حج مي توانند به مكّه وارد شوند و سپس به ديار خويش بازگردند. در اين ميان شريف «غالب» از بيم وهّابيان همواره خود را به آنان نزديك مي كرد و به اعتقاد و مذهب آنان تظاهر مي نمود بطوريكه گاه دستور مي داد تا باقي مانده گنبدهاي مزارهاي صالحان در مكّه و جدّه را ويران نمايند.
و ديگر آنكه به مؤذنها دستور مي داد كه اذان را بدون سلام و دعا ندا دهند و موارد ديگري از اعمال وهّابيان را نيز انجام مي داد. در سال 1221 هجري «سعود» محمل مصري را در مكّه به آتش كشيد و براي محمل شامي نيز شروطي قرار داد اين محمل كه در آن هنگام حامل هديه هايي بود كه وي آنها را قبول نكرد و بدون انجام مناسك حج به ديار خويش باز گشتند. بنابراين از آن پس سفر اين دو محمل به مكّه قطع گرديد و در اين سال بود كه «سعود» تمامي جواهرات گران سنگي را كه در حجره شريف نبوي در مدينه منوره قرار داشت به تصرف خويش درآورد.
همچنين قاضي مكّه و مدينه را ـ كه از سوي دولت عليّه (عثماني) تعيين گرديده بودند ـ اخراج نمود. و در پايان حرمين شريفين را زير نفوذ مطلق و استبدادي خود درآورد.
هنگاميكه سلطان محمود (عثماني) از اين جريان آگاه گرديد دستور داد «محمدعلي پاشا» سربازان خود را براي جنگ با وهّابيان مهيّا كند. ليكن نتوانست در آغاز كار اين فرمان را به مرحله اجرا درآورد. زيرا پس از به قدرت رسيدن وي در مصر به سال 1220 هجري شب و روز خود را در منظم كردن امور داخلي و بودجه و تقويت نيروي
200 |
نظامي آن صرف نموده بود. هنگاميكه فرمان خليفه مجدداً صادر گرديد ارتشي را به فرماندهي فرزندش «طوسون پاشا» مجهّز كرد و به سوي «ينبع» فرستاد; اين لشكركشي در رمضان سال 1226 هجري اتفاق افتاد در اين حمله پس از تصرف «ينبع» بدون هيچگونه مشكلي تا «صفراء» و حتّي بعد از آن پيش رفتند. در اين مكان درگيري ميان آنان و «عثمان مضايفي» ـ حاكم طايف كه از سوي «سعود» تعيين گرديده بود ـ درگرفت.
او كه جمع بي شماري از وهّابيان را همراه داشت ارتش مصر را شكست داد و جمعِ آنان از هم پاشيد، آنچنانكه «طوسون» به «قصير» رفت و در آنجا به انتظار دستور پدر باقي ماند.
در محرم سال 1227 هجري «محمدعلي» سپاه ديگري را آماده كرد و از راه دريا به سوي «ينبع» فرستاد و به «طوسون پاشا» نيز دستور داد كه به سوي آنها برود و آنان را رهبري نمايد. در ماه صفر سپاه ديگري را آماده كرد و به فرماندهي «صالح آغا سلحدار» از راه خشكي به اين ديار فرستاد. از آن پس همچنان سربازان و ذخاير جنگي خود را از راه خشكي و دريا به «ينبع» مي فرستاد و در آن جا نيروي عظيمي به وجود آورد. در اين هنگام «طوسون» نيز با شريف مكاتبه داشت و در مسايل مختلف نظر او را خواستار مي شد و راهنماييهاي او را عملي مي ساخت. همچنين يكي از اقدامات وي اين بود كه به سوي بزرگان «حرب» پيك فرستاد و به هنگام ورود آنها استقبال گرمي از آنان بعمل آورد و اموال و خلعت هاي فراواني در اختيار آنان قرار داد و سپس همگي در خدمت او حركت كردند و در ماه ذي القعده به مدينه منوره وارد گشتند و كليه وهّابيان را از آن شهر اخراج نمودند. گروهي ديگر از لشكرياني كه در «ينبع» حضور داشتند از راه دريا رو به سوي «جدّه» نهادند و بدون هيچگونه مزاحمتي بدان شهر وارد گرديدند. هنگاميكه سربازان وهّابي از اين پيروزي اطلاع يافتند مكّه را ترك كرده و قلعه ها را خالي نمودند.
سپس گروهي از سربازان مصري، از جدّه به مكّه عزيمت كردند و به هنگام ورود به آن شهر با احترام و تكريم فراوان از سوي «شريف غالب» مورد استقبال قرار گرفتند. آنان نيز پس از ورود كليه قلعه ها را به تصرف خويش درآوردند و هنگاميكه اين خبر به گوش سربازان وهّابي مستقر در طائف رسيد همگي آنجا را به سوي «درعيه» ترك گفتند. از آن
201 |
پس خبر پيروزي سربازان مصري بر مدينه منوّره «جدّه» و «مكه» به مصر رسيد و به فرمان
«محمدعلي پاشا» قاهره به مدت پنج روز آذين گرديده و سپس پيكي را به سوي خليفه فرستاد و او را از اين فتح پيروزمندانه آگاه نمود، در اين روز آستانه، چهره ديگري به خود گرفته بود.
در ماه ربيع الثاني سال 1228 هجري «سعود» در «درعيه» درگذشت. و فرزندش «عبدالله» جانشين وي گرديد. «محمدعلي پاشا» در چهاردهم شوال همان سال از مصر به سوي حجاز عزيمت نمود و در پايان سفرش به جدّه وارد شد و از سوي «شريف غالب» كه براي استقبال از او به اين شهر آمده بود مورد احترام قرار گرفت.
چند روزي از اقامت «محمدعلي» در جدّه نگذشته بود كه گروهي از سوي «ابن سعود» به نزد وي آمدند و از او تقاضاي صلح نمودند. محمد علي تقاضاي آنان را قبول كرد مشروط بر آنكه تمامي هزينه هاي خرج شده از آغاز جنگها تا كنون را بپردازند و خود شخصاً براي امضاي صلح حاضر شود. روز بعد لشكريان محمدعلي در برابر اين گروه نظم و قدرت خويش را به نمايش گذاردند آنچنانكه حركات و نظم لشكريان، گروه وهّابي را به ترس و بيم انداخت; سپس محمدعلي در حالي كه «شريف غالب» نيز در ركاب او بود به سوي مكّه حركت كرد و به خانه «قرطبي» وارد گرديد. «طوسون پاشا» در خانه «سقاف» واقع در «شاميه» مستقر شد. «محمدعلي» و شريف «غالب» نيز در اين حال هر يك از ديگري بيم و واهمه داشتند، چون محمدعلي در نظر داشت كه زمينه را تنها براي خود خالي نمايد. بنابراين فرمان داد كه فرزندش «طوسون پاشا»، شريف «غالب» و فرزندانش را دستگير نمايد. اين دستگيري در اواخر ذي القعده سال 1228 هجري صورت پذيرفت. سپس شريف و فرزندانش را ابتدا به مصر و از آن جا به «سلانيك»(1)تبعيد نمود و شريف «يحيي بن سرور» از سوي محمدعلي جايگزين وي گرديد.
محمدعلي همچنان در مكّه اقامت داشت و به نظم و ترتيب آن شهر همت گماشت و قبايلي را كه از او سرپيچي مي كردند و پيمان او را نقض كرده بودند بوسيله سربازان خود سركوب كرد و همه را به اطاعت خويش درآورد. پس از انجام فريضه حج در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سلانيك شهري در يونان كه در آن هنگام در زير نفوذ دولت عثمانيان قرار داشته است. «مترجم»
202 |
سال 1229 هجري، ميان او و وهّابيان همزمان با آغاز سال 1230 هجري جنگي رخ داد كه در نتيجه آن جنگ محمدعلي بر «تربه»، «رينه»، «بيشه» و «عسير» دست يافت. او همواره بر هر قسمتي كه دست مي يافت پس از تنظيم كارها و امور آن شخصي را به عنوان امير براي آن مكان تعيين مي نمود و همچنان از منطقه اي به سوي منطقه اي ديگر در جزيرة العرب حركت مي كرد تا اينكه در ماه جمادي الاول به مكّه بازگشت. وي پس از آنكه حقوق و مستمري ويژه اي را براي تعداد فراواني از اشراف و ديگران ـ كه مصلحت عمومي اقتضاء مي نمود ـ قرار داد; اين مستمري نيز همچنان براي فرزندان آن افراد پرداخت مي گردد. وي پس از تعيين «حسين پاشا الارناء وطي» بعنوان والي مكّه و تعيين فرزندش «طوسون پاشا» بعنوان فرمانده كلّ نيروهاي نظامي حجاز، به سوي مصر بازگرديد.
در ماه شعبان اين سال، «طوسون پاشا» قرارداد صلحي با «عبدالله بن سعود» امضا نمود كه بر پايه اين قرارداد وهّابيون دست از جنگ و خونريزي كشيدند و حكومت آنان بر حجاز را پذيرفتند. بر اين اساس «ابن سعود» هيأتي از بزرگان قوم خويش را به سوي «طوسون» فرستاد و با او بر عهد و پيمان تأكيد نمود.
سپس طوسون، فرستادگان «ابن سعود» را به مصر نزد پدرش فرستاد بااين كه اين صلح در نظر او پايدار نمي نمود. «طوسون پاشا» در ماه ذي القعده در حجاز باقي مانده و سپس به دستور پدر در ماه ذي الحجه به مصر بازگشت; هنگام ورود او، شهر بسيار آذين گرديده بود، چون در هنگام غيبت او از مصر، فرزندش «عباس پاشاي اول» نيز بدنيا آمده بود. طوسون پاشا همچنان در مصر باقي ماند تا اينكه در سال 1231 هجري در سن بيست سالگي به بيماري طاعون درگذشت.
محمدعلي در محرم سال 1232 هجري فرزندش «ابراهيم پاشا» را براي محو و نابود كردن اثر وهّابيون، به حجاز فرستاد. وي همراه لشكر انبوهي به مكّه حركت كرد و از آن جا به سوي «درعيه» عزيمت نمود، هنگاميكه به مكاني بنام «مرنان» رسيد، ميان او و وهّابيان جنگ سختي درگرفت كه به پيروزي او پايان پذيرفت.
پس از آن بر شهر «شقراء» نيز دست يافت سپس به سوي «درعيه» به حركت درآمد
203 |
كه «عبدالله بن سعود» را در آن جا در محاصره قرار داد و در ذي القعده سال 1233 هجري پس از جنگ سختي بر وي دست يافت و «عبدالله بن سعود» امير وهّابيان را به همراه تعداد بسياري از فرزندان و خانواده و اطرافيانش دستگير نمود; پس از آنكه شهر آنان را به ويراني كشانيده بود همگي را به سوي مصر حركت داد. هنگاميكه خبر اين پيروزي به محمدعلي رسيد دستور داد قاهره را آذين كردند و نيز فرمان داد توپخانه ها هزار توپ شليك نمايند. كاروان «ابن سعود» و همراهان او در آغاز ماه محرم سال 1234 هجري به قاهره وارد شدند. ابن مسعود را در كارواني عظيم وارد شهر كردند و محمدعلي نيز در روز دوّم، وي را با احترام در كاخ «شبرا» به حضور پذيرفت.
ابن سعودِ وهّابي در اين هنگام صندوق كوچكي را كه باقيمانده جواهرات در آن بود و پدرش از حجره شريف نبوي، به يغما برده بود، همراه سه جلد قرآن نفيس كه با جواهرات گران سنگي تزيين گرديده بود و نيز سيصد قطعه بزرگ لؤلؤ و قطعه اي بزرگ از زمرّد را به محمدعلي تقديم نمود. پس از آن «عبدالله بن مسعود» به آستانه (استانبول) منتقل گرديد و در آنجا بر دروازه «باب همايون» به دار آويخته شد. در اين سال «ابراهيم پاشا» حج بجاي آورد و به مصر بازگشت و هنگام مراجعت او هفت روز تمامي مردم شهر در جشن و چراغاني و آذين به سر بردند. بنابراين از آن پس سرزمين حجاز از شمال تا جنوب آن به زير فرمان «محمدعلي» درآمد.
پس از اين آل سعود تصميم گرفتند كه «نجد» را به تصرف خود درآورده و بعد از ويراني مركز حكومتشان بدست «ابراهيم پاشا»، اين مكان را مركزي براي حكومت خود قرار دهند; در اين هنگام بزرگ آنان، «فيصل بن تركي» عموزاده «عبدالله بن مسعود» بود; هنگاميكه قدرتي به دست آوردند، محمدعلي از آنان بيمناك شد و در سال 1253 هجري «خورشيد پاشا» را به سوي آنان فرستاد. او پس از جنگهاي متعدّدي كه با وهّابيان داشت، سرانجام بر «درعيه» دست يافت و در سال 1254 هجري، فيصل را به همراه تعداد بسياري از آل سعود دستگير نموده و به سوي مصر گسيل داشت. پس از او امارت به دست «خالدبن سعود» رسيد، ليكن «عبدالله بن ثنيان» بر او خروج كرد و امارت را از دست وي خارج نمود. اين مطلب به اطلاع فيصل رسيد در حالي كه در قلعه مصر زنداني
204 |
بود. او كه با «عباس پاشاي اول» دوستي داشت نزد وي از غلبه «ابن ثنيان» شكايت كرد و به او وعده داد كه اگر او را از زندان آزاد كند و حكومت از آنِ وي شود از او و محمدعلي حمايت نمايد «عباس پاشا» نيز به او كمك كرد و او را متواري ساخت. فيصل در ميان راه بر «ابن رشيد» امير «شمّر» وارد گرديد. نامبرده از او احترام كرد و تعدادي از افراد خويش را به همراه او به سوي «ابن ثنيان» فرستاد. همچنين در اين ميان قوم او از آمدنش خبر يافتند پس تعداد بسياري به سوي او آمدند و همگي در ركاب او به «قصيم» روي آورده و آنجا را به محاصره خود درآوردند. سپس «ابن ثنيان» را اسير نموده و به زندان انداختند كه همچنان در زندان باقي بود تا اينكه درگذشت. در سال 1258 هجري فيصل بر «نجد» مسلط شد و بر آن جا حاكم گرديد و سرانجام در سال 1282 هجري درگذشت.
نامبرده داراي چهار فرزند ذكور بود به نامهاي (عبدالله، سعود، محمد و عبدالرحمن).
پس از او «عبدالله بن فيصل» امارت را به دست گرفت ليكن ميان او و برادرش سعود كه به «بحرين» گريخته بود، اختلاف پيش آمد و امير بحرين به او كمك كرد تا وي در آغاز به قبايل عجمان پيوست سپس به نجد آمد و در آنجا با مردان برادرش «عبدالله» برخورد نمود كه برادرش «محمدبن فيصل» سركرده آنان بود و جنگ سختي ميان آنان درگرفت كه در نتيجه آن تعداد فراواني از دو گروه كشته شدند و در پايان «سعودبن فيصل» پيروز شد. عبدالله برادرش به ميان اعراب گريخت و پس از جمع آوري تعداد افراد بسياري مجدداً به برادرش مسعود حمله نمود كه باز هم مسعود پيروز گرديد.
عبدالله به سوي اطراف نجد رفت و در ميان قبايل گشت مي زد و دست نياز به آنان دراز مي نمود ليكن در اين كار موفقيّتي به دست نياورد. پس از آن پايه هاي امارت «سعود» مستحكم گرديد و ظلم و ستم را آغاز نمود. ليكن اين مدّت چندان به درازا نكشيد زيرا قبايل نجد عليه او قيام كردند و روزهاي او را به سياهي كشاندند تا اينكه سرانجام به مرگ طبيعي درگذشت. پس از او دو فرزندش «محمد و عبدالعزيز» امارت را به دست گرفتند.
در اين هنگام «عبدالله بن فيصل» نيروهايي را جمع آوري كرد و به سوي «رياض»
205 |
پايتخت اين امارت حركت كرد كه بر آن غلبه يافت. محمد و عبدالعزيز به شهر «خرج» كه در نزديكي رياض واقع شده است گريختند و ميان آنان و عمويشان درگيريهايي صورت گرفت كه در پايان با آرامش ميان دو طرف خاتمه يافت. سپس مجدداً ميان آنان برخوردهايي رخ داد كه غلبه از آن «عبدالله»بود.
در اين ميان امارت «رشيد» ـ با تفرقه اي كه ميان «آل سعود» بوجود آمده بود ـ قدرت گرفته بطوريكه چشم به امارت نجد دوخته بود. پس بدين منظور به سوي اين منطقه آمد و با «ابن فيصل» در محلّ «حائل» جنگيد و در رياض او را محاصره نمود و پس از مدّتي بر او غلبه كرد كه سرانجام «عبدالله بن فيصل» را اسير نموده و با احترام به «حائل» آورد و مدّت يك سال نزد خويش نگاه داشت; «عبدالله بن فيصل» تقاضاي مراجعت به رياض را كرد كه موافقت نمود و پس از مراجعت به آن شهر درگذشت. دو برادر زاده سعود (محمد و عبدالعزيز) آن هنگام در «خرج» زندگي مي كردند. «ابن رشيد»كه از وجود آنان احساس ناراحتي مي كرد همواره در پي فرصتي بود كه آنان را از بين ببرد تا اينكه سرانجام آنان را به قتل رسانيد و بر «نجد» غلبه نمود، اما دو فرزند فيصل، محمد و عبدالرحمن، در رياض بودند و بر آن مكان امارت مي كردند، پس از مدّتي محمد درگذشت و عبدالرحمن به تنهايي امير بود. در آن هنگام سرزمين «قصيم» پس از زوال حكومت آل سعود، به صورت مستقل در دست دو امير آن: «حسن بن مهنا» و «رامل بن سليم» قرار داشت. به دنبال اختلافي كه ميان «ابن رشيد» و آنان بوجود آمد، جنگي درگرفت كه در پايان به پيروزي ابن رشيد ختم گرديد. در اين جنگ «عبدالرحمن بن فيصل» كه به كمك مردمان قصيم برخواسته بود پس از غلبه ابن رشيد و گرفتن سرزمين «قصيم» به كويت پناهنده شد كه در آن هنگام امارت آن در دست «ابن صباح» بود و به كمك او نيرويي جمع آوري كرده و به جنگ با ابن رشيد از كويت خارج گرديد. مجدداً ابن رشيد بر او غلبه نمود و از اين پس حكومت تمامي «نجد» به زير نفوذ او درآمد. در اين حال عبدالرحمن در كويت باقي ماند و از سوي دولت عثماني حقوقي براي وي تعيين گرديد كه اين مستمري از راه بصره همه ساله به او مي رسيد، تا اين كه پس از مدتي وفات كرد وي سه فرزند به نامهاي عبدالعزيز، محمد و مسعود را از خود باقي گذارد.
206 |
همچنين در نتيجه فتنه اي كه ميان «مبارك بن صباح» و برادرانش بوجود آمد تمامي برادران خود را به قتل رسانيد و در نتيجه فرزندانشان به همراه دايي خود «يوسف بن ابراهيم» به بصره گريختند و از آنجا دست نياز و كمك خود را به سوي دولت عثماني دراز كردند كه به ايشان توجّهي نگرديد. پس به امير نجد «عبدالعزيز بن رشيد» روي آوردند و از او تقاضاي كمك نمودند. نامبرده به دولت عثماني نامه نوشت و در آن ضمن ادعاي پناهندگي «ابن صباح» به انگليس و تسليم كويت به آنان، تقاضا كرده بود كه به آنها حمله نمايد. او از اين نامه قصد آن داشت كه نظر دولت عثماني را از آنان برگرداند و آنها را بر كويت بشوراند. پس دولت عثماني درخواست او را قبول كرد و سربازاني را به كمك او گسيل داشت كه از آن پس ميان «ابن رشيد» و ابن صباح جنگ سختي درگرفت كه به پيروزي «ابن رشيد» ختم گرديد. در اين هنگام خبر پيروزي خودش و قتل ابن صباح را (كه خبر دروغ بود) به دولت عثماني رسانيد. و در آن نامه درخواست نمود كه كويت را به تسخير خويش درآورد. بنابراين لشكري بدين منظور در بصره مهيا گرديد. در اين هنگام ابن صباح از دولت عثماني تقاضا نمود كه دست از مخالفت با آنان بردارد و هر يك را به حال خويش رها سازد. دولت عثماني به اين تقاضا توجهي نكرد و «عبدالعزيز بن عبدالرحمن بن فيصل» نيز به همراه لشكريان خود در كويت قيام كرد و بر دست نشانده «ابن رشيد» در رياض حمله كرد و او را به قتل رسانيد; در اين هنگام رياض را زير نفوذ خويش درآورد و حصاري مستحكم بر گرد آن ساخت كه شهر را از هر نفوذي در امان نگاه مي داشت. از اين پس چندين بار ميان او و ابن رشيد جنگهايي رخ داد كه گاهي پيروزي و گاهي شكست از آنِ او بود. ليكن بعدها اغلب سرزمين «نجد» را به استثناي «حائل» و كوههاي «شمّر» كه در دست ابن رشيد بوده و تا كنون نيز باقي است، زير نفوذ خويش درآورد.
در اين جا به نظر مي رسد كه سخني درباره خانواده «رشيد» نيز به ميان آورده و مطلب خود را به پايان بريم:
عبدالله بن رشيد در آغاز امير شمّر بود و داراي سه پسر به نامهاي طلال، متعب و محمد بود.