بخش 15

بازگشت خدیو از مدینه به مصر مسجد الاقصی


439


بازگشت خديو از مدينه به مصر


در پگاه روز شنبه، 15 ژوئن سال 1910 ميلادي، مقرر گرديده بود تا خديو سفر خويش را از «مدينه منوره» به سوي «تبوك» آغاز نمايد; ابتدا به سوي حرم شريف حركت كرد و پس از اداي نماز صبح و انجام خدمت در حجره شريف، زيارت وداع را به جا آورد و سپس به سوي ايستگاه حركت كرد. تمامي جاي جاي ايستگاه به وسيله اعيان و اشراف و مأمورين سلطنتي و ارتشي كه در مقدمه آنان حضرات علما، بزرگ اشراف، مفتي، قاضي، خزانه دار حرم شريف، مدير حرم و جناب «رضا پاشا» استاندار مدينه منوره، پر شده بود. در آنجا، ابتدا با يكايك افراد ياد شده دست داد و در حالي كه از مهمان نوازي و پذيرايي آنان، در مدت اقامت خويش در مدينه منوره، تشكر و سپاسگزاري نمود، در واگن اختصاصي خويش قرار گرفت و به همراه حضرتش جناب حسابدار استانداري و جناب مهماندار ويژه ايشان ـ كه از سوي دولت حجاز در مدت اقامت نامبرده در اين سرزمين تعيين گرديده بود ـ قرار گرفتند. قطار پس از طلوع آفتاب و در ميان شليك توپ هاي توپخانه ها، صداي موزيك و غريو حاضران به سوي «تبوك» به حركت درآمد.

اين در حالي بود كه قطار همراهان ايشان، همراه نزديك به پنجاه خانواده از مصريان، شامي ها، ترك ها و مغربي ها كه به علت تنگدستي و فقر، قدرت حركت نداشتند و بنا به درخواست ايشان از محضر خديو، دو ساعت پيش از حركت قطار ويژه خديو از مدينه منوره، آنها هم به حركت درآمده بودند. قطار در نيمه هاي شب از ايستگاه «علا» و سپس «مداين صالح»(1) كه در فاصله بيست و پنج كيلومتري آن بود، عبور نمود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مداين صالح كه به نام حِجر ]به كسر حاء و سكون جيم بود[، منسوب به حضرت صالح پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود كه از سوي پروردگار به سوي قوم ثمود فرستاده شد. اين قوم، در اين منطقه و در طرف يثرب زندگي مي كرده اند. ثمود قومي از عرب ها بوده كه بنا به گفته برخي از تاريخ نگاران، ريشه و اصل و نسب آنان از يمن بوده است. ثموديان پس از سيل «عرم»، از آن جا هجرت نمودند و به سوي شمال شبه جزيره عرب، روي آوردند. خانه هاي آنان در حضرموت، در نزديكي خانه هاي قوم عاد بوده است. آنان آثاري را كه در «علا» با خط مسند (حميري) باقي مانده است، گواه بر اين گفته مي دانند. «مقريزي» به هنگام سخن درباره «أيله» مطالبي را ذكر نموده كه به صورت فشرده در اين جا براي شما بازگو مي نماييم:

«بزرگ حمير «ابن سبأ بزرگ»، فرمان داد تا به علت ظلم و ستمي كه قوم ثمود بر مجاورين و همسايگان خود در يمن نموده اند، از آنجا اخراج نمايند. پس از آن آنان از «أيله» به سوي «ذات الآصال» (در اطراف نجد) آمدند و در آنجا سنگ ها را شكافتند و در دل كوه ها براي خود مسكن مستحكم به وجود آوردند.

سپس كبر وغرور آنان را گرفت وطغيان نمودند. در اين هنگام پروردگار، صالح پيامبر(صلي الله عليه وآله) را، به سوي آنان گسيل نمود. اين قوم، حضرت صالح را تكذيب كردند و از او درخواست نمودند كه ناقه اي را از صخره اي درآنجا پديدآورد. آن حضرت به فرمان پروردگار، خواسته آنان راعملي كرد، ليكن آنان ناقه را سر بريدند.

در اين هنگام، پروردگار با صيحه اي آنان را در ديارشان هلاك نمود.

برخي گفته اند: «ثموديان» از «عماليق» شمال بوده اند كه از عراق به شهر «بطره» هجرت كرده اند و داراي حكومت گسترده اي در قرن چهارم پيش از ميلاد بوده اند. آنان آثار خط «آرامي» ـ كه خط «نبطي ها» به شمار مي آمد ـ را كه در شكاف كوه ها يافته اند، گواه بر اين گفته مي دانند.

برخي ديگر از تاريخ نگاران، عقيده دارند كه «ثموديان» اين خطوط را ننوشته اند،بلكه پس از آن كه دولت و قدرت آنان رو به سستي و ضعف نهاد، تابع قدرت «نبطي ها» در قرن دوم يا اول پيش از ميلاد درآمدند و به حكم غلبه زبان متبوع بر تابع، از آن دوران به يادگار مانده است. اين جانب معتقدم كه آنان ريشه اي از رعيت هاي عرب داشته اند كه از سوي پادشاه «تحوتمس»، در سال 2050 پيش از ميلاد، رانده شدند. آنان تراشيدن كوه ها و صخره ها را از مصريان، آموختند. خداوند مي فرمايد: "  وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ " (فجر، 9) يعني ثمودياني كه صخره ها را در صحرا تراشيدند. آنان به سوي منطقه اي در ميان «حجر» و «مدينه» آمده و در آن جا اقامت گزيدند، سپس در آن جا دولتي قدرتمند به وجود آوردند. از آن پس پروردگار، «صالح» پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به سوي آنان روانه ساخت، به طوري كه در اين باره در سوره اعراف مي فرمايد:

"  وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلَه غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَاد وَبَوَّأَكُمْ فِي الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ * قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ * فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنتَ مِنْ الْمُرْسَلِينَ * فَأَخَذَتْهُمْ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ {(اعراف، 73 ـ 78)

در تفسير روح المعاني آمده است كه: ديار ثمود از «حجر» تا جنوب «وادي القري» بوده است. و در تفسير آيه "  أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةَ " «فراء» و «زجاج» گفته اند كه زلزله اي شديد در آن منطقه پديد آمده است و «مجاهد» و «سدي» در اين باره گفته اند كه «صيحه اي بر آنان نازل گرديده است». جمع ميان دو قول، اين است كه كه از زير به زلزله و از بالا به صيحه، دچار گرديده اند.

در هر صورت حادثه «ثمود»، پيش از زمان حضرت موسي(عليه السلام) بوده است. «شعيب» داستان قوم ثمود را به عنوان عبرت، براي قوم خويش بيان كرده است: خداونداين داستان رادرسوره هوداين چنين فرموده است:

"  وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوح أَوْ قَوْمَ هُود أَوْ قَوْمَ صَالِح " . (هود،89)

لازم به تذكر است كه «شعيب» هم زمان و معاصر حضرت موسي(عليه السلام) بوده است. رسول خدا(صلي الله عليه وآله)به هنگام جنگ تبوك، در سال نهم هجري، از «حِجْر» عبور كرد و قوم خود را از ورود به سرزمين ثمود و نوشيدن از آب هاي آنجا منع فرمودند.

اين جانب فرمان حضرت را بر دو اساس مي بينم: نخست جنبه ادبي فرمان آن حضرت نسبت به مبالغه اي كه در مورد نكوهش اين قوم عصيانگر و مخالفت آنان با فرستاده خداوند وجود داشته و ديگري مسأله غير بهداشتي بودن آن منطقه مي باشد، زيرا غارهاي متروكه اين قوم، از زماني بس طولاني، همچنان باقي مانده و در واقع مقبره آنان به شمار مي آيد كه بدون شك هوا و آب آن، آلوده بوده است.

اما نقش و نگارهايي كه از آنان به دست آمده و ديگران نيز مشاهده كره اند، اغلب به خط «آرامي» بوده است كه بيشتر عباراتي مذهبي به شمار مي آمده و به صورت عادت از سوي مليت ها روي بسياري از قبور تا كنون نوشته مي شده است. در اينجا ترجمه بخشي از نوشته اي را كه شخصي به نام «عائذ بن كهيل» براي روي قبر خود تهيه كرده است، به نظر شما مي رسانيم:

«اين قبري است كه از سوي «عائذ بن كهيل»، براي خود تدارك ديده، و فرزندان و افراد پس از او و براي كسي كه نوشته اي از دست عائذ دارد و در آن نوشته، به او و يا به هر شخصي ديگري كه وصي اوست و به وي اجازه داده كه وي را در آن دفن كنند در ماه آوريل سال نهم، حارث، پادشاه نبطي ها، دوستدار شعب خود كه در حوالي سال 18 پس از ميلاد مي زيسته از سوي «ذوالشري» و «مناة» و «قيس» لعن گرديده است كه اگر كسي اين قبر را فروخته، خريده، رهن كرده و يا هديه نمايد و يا آن را اجازه بدهد، همچنان كه بر روي آن نوشته است ديگري را و يا شخص ديگري را كه نام آنها پيش از اين آمد، در آن دفن نمايند. اين قبر و آنچه كه بر روي آن نوشته شده، بر طبق مقدسات نبطي ها و سلامي ها حرمي مقدس، تا واپسين روز مي باشد».

در صفحه 81 از جزء اول كتاب «تاريخ العرب قبل الاسلام» نوشته دوست ما، مورخ فاضل، جورجي زيدان، اين گونه آمده است:

«از اينجا بود كه اين قوم مذهب خويش را تغيير دادند و به سوي بت پرستي نبطيان كه الهه هاي آنان «ذوالبشري»، «مناة»، «قيس»، «هبل»، «لات» و جز اينها بود، روي آوردند و از آن پس عرب بت پرستي را از آنان آموخت».

خديو در اين باره سعي و كوشش نموده و خدمتي به علم تاريخ كرد، زيرا نامبرده براي شناسايي آثار باقي مانده از سنگ ها، پروفسور «هيس» يكي از مستشرقين سويسي را كه هم اكنون ساكن مصر است، به سوي اين سرزمين فرستاد كه نامبرده با عكس هاي نه چندان مهمي از آثار باقي مانده از دست دزدان و راهزنان، اين آثار قديمي، بازگشت.

هم اكنون آثار فراواني از اين قوم در موزه هاي لندن، پاريس، برلن و آستانه (استانبول) وجود دارد. همچنان كه آگاه گرديدم، مقدار فراواني از اين آثار در صندوق هاي محفوظ، در شهر «حيفا» قرار دارد كه اين آثار، بيش از دو سال است كه متعلق به موزه قسطنطنيه بوده، ليكن نمي دانم چرا اين صندوق ها بدان جا ارسال نمي گردد. در هر صورت مي بايست گروهي كه هم اكنون روي آثار «نبطيان» و «ثموديان» تحقيق مي كنند، اطلاعات به دست آمده خود را در اختيار ما قرار دهند كه به وسيله آن بتوانيم اين اقوام را بهتر شناسايي كنيم.





442


خديو در حوالي ساعت سه از ظهر روز بعد (يكشنبه)، به نزديكي قرنطينه تبوك رسيد، قطار ويژه به درون قرنطينه وارد گرديد.

خديو و همراهان او از قطار خارج گرديدند و در سراپرده هايي كه بدين منظور براي ايشان در كنار قرنطينه برپا گرديده بود، وارد شدند، اما والا حضرت والده و همراهان ايشان در قطار خصوصي حضور داشتند. خديو مدت پنج روز را در قرنطينه سپري كرد و در اين اثنا ميان خيمه ويژه ايشان و واگن قطار، در رفت و آمد بود.

در آن روزها هوا بسيار سرد بود، به طوري كه روزها 15 درجه سانتي گراد، بالاي صفر و در شب ها به 5 درجه زير صفر مي رسيد. در روز اول و دوم آن چنان باد وزيدن داشت، كه خيمه ها در جاي خود ثابت نمي ماند. اين باد آن چنان شديد بود كه گاه خيمه هاي قرنطينه را از جا حركت مي داد و به هوا مي برد كه در اين صورت صاحبان آن به دنبال خيمه ها به راه مي افتادند و با سختي و حالتي خاص، طناب هاي آن را مي كشيدند و سپس آن را به جايگاه اوليه خود باز مي گردانيدند. افراد در اين حال با جنگ با باد و



443


مشقتي جانكاه، مجدداً چادر را نصب مي كردند. اين قرنطينه داراي دوازده سالن بود كه برخي از آنها به وسيله شبكه اي از سيم ها از هم جدا گرديده بود. اين سالن ها به گونه اي قرار گرفته بود كه شش سالن در برابر شش سالن ديگر بود كه از ميانه آنها، خط راه آهن عبور كرده بود طول هر سالن يك صد متر و عرض آن 75 متر بود و هيچ گونه ساختماني در آن ها ديده نمي شود تنها بنايي كه وجود داشت در كنار سالن اول بود كه اين ساختمان ويژه بخار است و سربازان پاسدار و خدمتگزاران، به اين بخش منتقل شدند و لباس هاي آنان را در معرض اين بخار قرار دادند در حالي كه همگي لخت و عريان بودند و به علت سرما در حال ايستاده مي لرزيدند. بدون شك دولت سربلند ما، مي بايست توجه بيشتري به اين قرنطينه(1) نمايد، تا تمامي زايرين بيت الله الحرام، بتوانند با كمال آسايش و راحتي اين ايام را در اين بخش بگذرانند.

در حالي كه خديو روزهاي قرنطينه بهداشتي خود را مي گذرانيدند، برخي از بزرگان اين منطقه به همراه «وفابك»، جانشين فرماندهي «معان» و «علي بك فواد» منشي ويژه استانداري، براي عرض سلام و اداي احترام، به قرنطينه آمدند، ليكن بنابر مقررات قانون قرنطينه خديو آنان را نپذيرفت و ناگزير همگي در اداره قرنطينه به ضيافت او باقي ماندند، تا اين كه زمان تعيين شده در صبح روز جمعه، 21 ژوئن به پايان رسيد. پس ميهمانان در سراپرده خديو، به حضور وي شرفياب گرديدند و به دستبوسي ايشان نايل گرديدند.

در اين هنگام بود كه لكوموتيو قطار روشن شد و قطار خديو در ساعت دو بعد از ظهر آن روز به حركت در آمد. در آغاز از ايستگاه «تبوك» گذشتند. اين ايستگاه كه بسيار كوچك بود، در فاصله هزار متري شمال قرنطينه در كيلومتر 693 راه شام واقع گرديده بود. اين ايستگاه تا شهر «تبوك» در حدود سيصد متر فاصله داشت. خانه هاي اين دهكده، بر روي بلندي هاي مياني اين صحرا قرار داشت كه اطراف آنها به وسيله نخلستان ها و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين قرنطينه تاكنون تنها به مردمان تركيه و شام اختصاص داشته اما اهالي مصر مجبورند كه قرنطينه بهداشتي خويش را پيش از ورود به مرزهاي مصر در «طور» بگذرانند و تا كنون گفتگوهاي رسمي درباره اعتبار قرنطينه «تبوك» و استفاده عمومي از آن براي مصريان و ديگر تبارها انجام گرديده است، ليكن هنوز در اين باره دستور خاصي صادر نگرديده است.



444


برخي كشتزارها پوشيده شده بود. بعضي از خانه هاي ياد شده به وسيله چوب هاي ني و برخي ديگر از قلوه سنگ، بنا گرديده بود. اين جانب دو خانه را در ميان آنها ديدم كه از برون به وسيله آهك پوشيده شده بود. خانه هايي كه از ني بنا گرديده بود، درون و برون آنها به وسيله خميري از گل و آهك آغشته گرديده بود.

اين مكان داراي مسجدي مي باشد كه بر جايگاه نماز پيامبر(صلي الله عليه وآله) به هنگام خروج از اين سمت، بنا گرديده است.

در سمت راست در اين مسجد به سوي درون، چاه آبي وجود دارد كه اين آب از معجزات حضرت به شمار مي آيد و در حالي كه در آن هنگام ايشان و پيروان وي نياز شديد به آب داشتند، از ميان انگشتان حضرت آب فوران كرد. آب اين چاه بسيار گوارا مي باشد.

اخيراً از سوي «كاظم پاشا»، رييس اداره راه آهن حجازي تلمبه اي را بر دهانه اين چاه قرار داده اند كه بدين وسيله از آلودگي آب آن جلوگيري به عمل آوره اند. ـ خداوند به او جزاي خير عطا نمايد.

قطار همچنان به حركت خود ادامه مي داد تا اين كه از ايستگاه «ذات الحج» عبور نمود. در اين مكان قلعه اي كهن قرار داشت كه بارهاي محمل شامي به هنگام سفرش از خشكي، در آن قرار داده مي شد. در نيمه هاي شب به ايستگاه معان رسيديم. اين ايستگاه بزرگترين ايستگاه ميان مدينه منوره و شام به شمار مي آيد كه در كيلومتر 459 راه دمشق قرار دارد.

در اين مكان، كارگاه بزرگي براي تعمير لكوموتيوها و خانه هايي براي كارگران راه آهن وجود دارد. همچنين خانه اي زيبا كه متعلق به «منيسر پاشا» است در آن جا ديده مي شود. دهكده «معان» در فاصله دو هزار متري از ايستگاه با اندكي انحراف به شمال، در غرب آن قرار گرفته كه به علت قرار گرفتن اين دهكده در دل كوه مسافرين نمي توانند آن را از ايستگاه مشاهده نمايند.

ساكنين آن در حدود هزار نفر هستند كه اغلب آنان در كارهاي خط راه آهن مشغول به كار مي باشند. پيش از اين ساكنين اين بخش براي تجارت هاي ساده مهاجرت مي كنند



445


و در كار زراعت و كشت ـ به استثناء تعداد اندكي از آنان، دخالتي نداشتند، زيرا در اين منطقه كه عرب هاي «حويطات» به وفور در آنجا مسكن گزيده اند از سارقان در امان نبودند و آنان با حمله به مزارع و كشتزارهاي آنان، تمامي محصولات آن را به يغما مي برند. در شمال اين دهكده و در مسافت سه ساعتي از آن، خرابه هاي فراواني وجود دارد كه بزرگ ترين آنها به نام «بسطه» مي باشد كه گمان مي برم از آثار مصريان باشد. سپس خرابه «اذرح» يا (اضرح) است در آن جا تپه هاي قديمي و كهن، با آثار عتيقه فراواني ديده مي شود. اين منطقه داراي آب هاي گوارا و زمين هاي حاصلخيز فراواني مي باشد كه از دير باز نشان دهنده عمران و آبادي اين منطقه مي باشد. به نظر مي رسد كه اين خرابه ها از آثار(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منطقه اي كه در غرب راه آهن واقع شده است، در فاصله ميان «معان» و «عمان» تا «رود اردن»، «بحر الميت» و ادامه آن تا جنوب مي باشد كه آثار كهن و باستاني فراواني در آنجا به چشم مي خورد; برخي از آنها مربوط به نبطي ها، فلسطيني ها، عرب ها، رومي ها و مصري ها (بطالسه) مي باشد. با شكوه ترين آنها آثار شهر بطره (Petre)، (كلمه اي يوناني است كه به معناي سنگ مي باشد). به گفته آنان (Arabi petre)پطره يعني سرزمين دريايي عرب كه از شهر «معان» در غرب، 35 كيلومتر فاصله دارد و از «عقبه» در جنوب، در حدود 130 كيلومتر فاصله دارد. هم اكنون اين مكان داراي ساختمان هاي با شكوه قديمي و باستاني مي باشد كه در دشتي واقع شده است با سنگ هايي تا ارتفاع پنجاه متر و درهاي ورودي 3 الي 9 متر كه در درون آن مجسمه عظيمي به ارتفاع بيست متر وجود دارد كه از سنگ تراشيده شده است.

در درون اين بنا كه به نام «خزانه فرعون» مي باشد، نقش و نگارهاي بسيار زيبايي بر ديوار نقش بسته است كه برخي گمان دارند، اين آثار متعلق به رومي ها بوده و آنان پس از به دست آوردن اين شهر، اين بنا را براي معبود خود «ايزيس» به وجود آورده اند.

راه اين ورودي، به دشتي وسيع باز مي گردد كه به وسيله مجراي آبي از شمال غربي به سوي جنوب شرقي كه در آن شهر قرار دارد منتهي مي گردد و هم اكنون هنوز تپه هاي آن كه معروف به «وادي موسي»، مي باشند.

در دو سوي اين راه قبرهايي وجود دارد كه در دل كوه كنده شده است. قبرهايي كه در سمت راست بيابان، يعني در سمت شرق قرار دارد، متعلق به اشراف قوم است كه روي آنها، نقش ها و شكل هاي بسيار زيبايي حك گرديده است. اما قبرهايي كه در سمت چپ، يعني (در سمت غربي) ديده مي شود، متعلق به عموم مردم بوده كه تعداد اين قبرها، كمتر از 750 قبر نمي باشد كه تمامي آنها در دل كوه قرار دارد. در نزديكي آن و دل دل كوه تآتري ديده مي شود كه داراي جايگاهي براي نمايش و نشيمنگاه است و از 33 پله نيم دايره تشكيل گرديده است. اين مكان گنجايش 3000 نفر را دارد. همه ساله در فصل بهار، كاروان هاي جهانگردان اروپايي، به ويژه آمريكاييان به «بطره» مي آيند كه ورود به آن جا، نياز به اجازه ويژه، از سوي ولايت شام دارد و به سادگي نيز به دست نمي آيد.

اين شهر پايتخت حكومت نبطي ها به شمار مي آمده كه حكومتي عربي و پهناور بوده است و در قرن چهارم پيش از ميلاد وجود داشته است. اين دولت داراي تمدني والا و ارتشي نيرومند بوده، به طوري كه در جنگ با ايرانيان و مصر، همراه اسكندر شركت نموده است.

كشور نبطي ها در قرن دوم پيش از ميلاد، بسيار نيرومند بوده، به طوري كه پادشاهان آن به نام خود ضرب سكه مي كردند. از بزرگ ترين پادشاهان آنان «حارث» را مي توان نام برد كه در سال 169 ميلادي، به پادشاهي رسيد. در آن هنگام سرزمين پادشاهي او تا «وادي القري» در جنوب امتداد پيدا مي كرده است و سرزمين هاي «علا» و «حجر» و دنباله آنها در شرق، تا صدور عراق و جزيره «لسينا» در غرب، در زير نفوذ او قرار گرفت.

شهر «بطره»، در آن هنگام، مركزي تجاري بود كه در ميان شرق، غرب، شمال و جنوب قرار داشت اين وضع تا آغاز قرن دوم پس از ميلاد ادامه داشت.

در اين هنگام ارتش امپراطور «تراجان» رومي، به سرزمين آنان حمله كرد و شهر آنان را ويران نمود و حكومت آنان را از ميان برداشت، به طوري كه هيچ گاه پس از آن نتوانستند دوباره خود را تجديد قوا نمايند. تا آنجا كه تاريخ نگاران عرب به هنگام فتح شام از سوي عرب، حتي كلمه اي از آنان به ميان نياورده اند.

پيشرفت در خط «تدمري» را به نبطيان نسبت داده اند، به طوري كه حروف نبطي را مادر حروف عربي شمرده اند.

عرب از دير باز اين شهر را به نام «رقيم» مي شناخته است. «ابن جرير» و «ابن ابي حاتم» از «عوفي» و او از ابن عباس روايت مي كنند: ««رقيم» صحرايي در جنوب فلسطين و در نزديكي «أيله» بوده است غار موجود در اين صحرا، يك سمت از دشت را فرا گرفته است». گمان مي برم «رقيم» به معناي نوشتار و پيام باشد كه روي سنگ هاي اين غار نقش بسته است و. شايد اين غارها به معنايي باشد كه ذات باري تعالي در سوره كهف گفته است: "  وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَتَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ " . (كهف، 17) يعني مشاهده مي كنند، آن هنگامي كه خورشيد طلوع مي كند، به سوي راست غارهاي آنان تمايل مي كند و به هنگام غروب، از سمت چپ، از آنان درو مي گردد. كوهي در شمال اين شهر ديده مي شود كه قبر هارون، برادر حضرت موسي(عليه السلام) در آن جا قرار دارد و عرب ها از دير باز، همواره به زيارت آن مي رفته اند و صليبيان نيز قلعه اي را در كنار آن بنا نموده اند.

در پايين كوه هاي «شيخ»، آثار بازمانده اي قرار دارد كه بدان «قلعه بانياس» مي گويند و گمان مي برند كه اين قلعه از آثار بازمانده «غسانيان» مي باشد.

در «كرك» مجسمه اي از آفتاب وجود دارد و در «عرك الامير» مجسمه اي از مجسمه هاي «آمونيان» وجود دارد كه بدان «هيكل العبد» يا مجسمه عبد مي گويند.

در «عمان»، آثار بازمانده اي از رومي ها ديده مي شود كه اين بقايا موجب تعجب و شگفتي هر انسان مي گردد، در «ميدبه» كه در ده كيلومتري عمان قرار دارند، آثار بسيار زيبايي به چشم مي خورد كه بدان «خربة القال» گويند. در «حصبان» (حسبان) كه در پانزده كيلومتري شمال غربي «عمان» قرار دارد، آثاري از بازمانده هاي مملكت «يهودا» به چشم مي خورد كه به استثناي برخي، بقيه حوض هاي آب زيبايي در دل كوه ساخته اند و ساير آثار آن از ميان رفته است. اين حوض ها داراي دهانه هايي از بالا مي باشد كه آب به داخل آن سرازير مي گردد. در «جرش» كه در فاصله پنج ساعتي از «عمان» واقع شده است، آثار بسيار زيبا و عظيمي به چشم مي خورد. در نزديكي آن، قبري قرار دارد كه ادعا مي كنند «هود» پيامبر(صلي الله عليه وآله)، در آنجا دفن گرديده است و نيز در ايستگاه «قصر» قلعه «ظيظا» ديده مي شود.

در ايستگاه «مشاتا»، آثار بسيار زيبايي باقي مانده است كه در ميان آنها، كاخي از قرن هفتم پيش از ميلاد وجود دارد; نماي بيروني كاخ، داراي عظمتي ويژه مي باشد، اي نماي زيبا از سوي سلطان عبدالحميد (عثماني) به آلماني ها اهدا گرديد كه در سال 1904 ميلادي به برلين منتقل گرديد.

در عمان آثار بسيار زيبا و مجللي وجود دارد كه مهم ترين آنها قلعه اي است كه در آن مجسمه هايي از «آمونيان» وجود دارد; در آن جا آشيانه ها و قبور فراواني ديده مي شود كه در دل سنگ ساخته شده است.

در هر صورت، اين سرزمين مملو از آثار و بقاياي تمدن پيشينيان مي باشد كه خارجيان براي آنها اهميت به سزايي قائل مي شوند، ليكن ساكنين اين سرزمين، كمترين اطلاعي از ارزش و اهميت آن ندارند. از ميان اين آثار، مي توان قلعه «بعلبك» مشهور را نام برد كه آثار تمدن «تدمر» (در مير) مي باشد كه در شمال شرقي دمشق وجود داشته و از «حمص» بدان جا راه دارد.




447


و بازمانده هاي شهر «نبطيها» باشد.

در صبح روز شنبه، 22 ژوئن، به فرمان خديو، كاروان شتران و چهار پايان تيز رو را كه در ركاب حضرتش بودند به همراه برخي از پاسداران ويژه خديوي، تحت فرماندهي جناب بكباشي(1) «ابراهيم افندي ادهم» از «معان» به «عقبه» به راه افتاد; فاصله ميان اين دو شهر، يك صد و سي كيلومتر بود. از آن پس، كاروان حركت خود را از راه خشكي به سوي «سوئز» ادامه داد. خديو به هنگام ظهر، نهارش را در خانه «منيسر پاشا» ميل نمود.

رأس ساعت سه، قطار ايشان به سوي «حيفا» حركت نمود.

قطار در دشتي وسيع كه دو سوي آن از شرق و غرب به وسيله رشته كوه هايي در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لقبي عثماني كه در مصر به كار برده مي شد. «مترجم»



448


برگرفته شده بود، حركت مي نمود. زمين اين منطقه، پوشيده از شن مي باشد كه در لابلاي آن، ريگ هاي سخت و سياه فراواني به چشم مي خورد.



449


قله كوه هاي غربي كه معروف به «جبال الشيخ» است، (رشته كوهي از سلسله جبالي است كه كوه هاي لبنان را به كوه هاي «سراة» ـ كه سرزمين عرب را از جنوب تا شمال آن پوشانيده است ـ متصل مي گرداند) همگي اين قله ها پوشيده از برف سفيدي بود كه همانند بيگانه اي در اين سرزمين خشك و سفيد، سر برافراشته بود.

اما سمت شرقي اين دشت، در هر سو داراي منظره اي بود. پس از عبور خورشيد از زوال، درياچه هاي پهناوري از آب، در دايره افق اين صحرا پديدار گشت، به طوري كه هر آنچه بدان نزديك تر مي گشتيم، زيبايي و طراوت آن بيشتر و موج هاي بلورين آن زيباتر مي گردد و گاه در ميانه اين درياچه ها، جزيره هايي پوشيده از درختان ديده مي شد كه بر زيبايي اين دشت مي افزود.

همچنان پيش مي رفتيم تا آنجا كه احساس كرديم مي توانيم آن را لمس كنيم و از آن بهره ببريم ليكن آن گاه متوجه شديم كه اين سرزمين مسكن شيطان بوده و آن لحظه اي كه احساس نموديم، در كنار آن آب قرار گرفته ايم، چيزي جز زمين خالي در آن نمي ديديم!! آري اين مناظر و درياچه ها سرابي بيش نبود.

راه آهن در اين قسمت داراي خميدگي ها و انحناي فراوان بود، به طوري كه آن را همانند حرف (S) يعني به صورت دو كمان متضاد، در دو سو مشاهده مي كرديم. اين خميدگي ها بيشتر در مناطقي بود كه قطار در حال بالا رفتن از كوه بود و يا دنباله آن در سمت ديگر قسمت خميدگي قرار گرفته بود. قطار همچنان در مسير ياد شده در حركت بود، تا اين كه به ايستگاه «قطرانه» رسيديم اين نقطه مرز راه آهن استانداري «كرك» است كه در 30 كيلومتري غرب آن قرار دارد. در اين ايستگاه جناب استاندار به همراه برخي از همراهان او به استقبال خديو آمده بودند. پس از اداي احترام و تعظيم، مجدداً قطار به مسير خود ادامه داد تا اين كه در نيمه هاي شب، به ايستگاه «درعا» رسيديم. در اين مكان راه آهن به دو شعبه تقسيم مي گرديد: شعبه اي به سوي شمال مي رفت كه از آن جا به دمشق (شام) منتهي مي شد و به سوي «حيفا» در غرب راه دارد. اين ايستگاه را جهت ورود خديو، با آرايشي خاص زينت داده بودند تعداد بسياري از ساكنين «درعا» نيز در فاصله هزار متري ايستگاه ايستاده بودند. اين افراد براي استقبال و ديدار از خديو بدان سو



450


روي آورده بودند.

قطار در اين ايستگاه تا پگاه روز بعد از حركت باز ايستاد و سپس مجدد در سرزميني حاصل خيز و زراعتي كه دو سوي ما را احاطه كرده بود، به حركت ادامه داد اين حركت ادامه داشت تا اين كه به ايستگاه «تل شهاب» رسيديم. از اين پس راه آهن اين قسمت، در دل كوه واقع شده بود، به طوري كه قطار گاه در حال بالا رفتن بود و گاه در حال پايين آمدن، گاه به سوي چپ و به راست و لحظاتي در حالي ورود به تونل و لحظاتي بر بالاي دره بود، گاه پلي را به سوي شرق سيري مي كرد كه پس از آن پل ديگري را به سوي غرب طي مي نمود. همچنان رو به جلو، همانند آهويي گريزان و يا روباهي زيرك، آب راه ها را پشت سر مي گذاشت و از سيلاب ها دور مي گرديد. در مجموع مي توان گفت كه اين راه گوشه اي از راه «سمرنگ» ميان «تريستا» و «وين» را ياد آور مي شد.

همچنان در ميان اين پستي ها و بلندي ها و آن دامنه هاي زيبايي كه عقل آدمي را به حيرت مي انداخت در حركت بوديم كه انسان از سازنده اين راه آهن و به وجود آورنده آن و دست تواناي دولت كه چه زحمات و سختي هايي را به جان و دل خريده و چنين آسايشي را در دشتي زيبا به وجود آورده اند، به حيرت مي افتاد.

راه آهن از دشتي سبز عبور كرد كه دو سوي آن، پيازهاي گل نرگس آن چنان بويي را در فضا پخش نموده بود كه آدمي از خود بي خود مي گرديد. در جاي جاي اين دشت هزاران گاو و گوسفند در حال چريدن بودند. قطار از ميان اين مناظر زيبا و دلربا گذر مي كرد تا اين كه لكوموتيو به دشتي ديگر وارد گرديد. در اين دشت كشاورزاني را در حال شخم زدن مشاهده مي كرديم دستگاه شخم زدن اين كشاورزان بسيار كوچك تر از وسايل شخم زني مصر بود پس از عبور از كيلومتر 135 خيمه هاي صحرا رو به افزايش نهاده بود و اين خيمه ها نشان از سكونت افراد در آن جا را به ما اطلاع مي داد.

در كيلومتر 100، كشتزارها فراوان گرديد; در اين حال دامنه هاي كوه و اطراف آن را با پوششي سبز و زيبا مشاهده مي كرديم كه اين پوشش، تمامي پستي ها و بلندي هاي منطقه را دربرگرفته بود. آفتاب در هر قسمت به رنگي جلوه گر بود، آن چنان كه مرا به ياد



451


«بوسفور» زيبا انداخت. اين دشت معروف به «وادي بيسان» بود كه برخي آن را «وادي ساسابان» مي گفتند كه از ايستگاه «صماخ»(1) كه متعلق به تيول سلطان عبدالحميد (عثماني) بود آغاز مي گرديد. اين دشت داراي پنجاه دهكده بود كه سرزمين بسيار حاصلخيزي داشت و راه آهن از ميان آن عبور مي كرد. در اين قسمت آب فراواني وجود داشت.

كشتزارهاي گندم، به ارتفاع يك وجب از سطح زمين رشد كرده بود. تيول پادشاه، تا ايستگاه «عفوله» ادامه داشت و به محض آن كه از آن جا عبور نموديم، ساختمان هاي «حيفا» آشكار گرديد.

پيش از آن كه به «حيفا» برسيم، در چند كيلومتري آن و در سمت چپ خويش، فضاي گسترده اي را ديديم كه جمعيت فراواني خود به استقبال از امير بزرگ ما گرد آمده بودند. به هنگام عبور قطار از سوي افراد ياد شده، غريو شادي و هلهله بلند بود. پس از چندي قطار به سكوي ايستگاه ـ كه با پرچم هاي فراواني آراسته گرديده بود ـ رسيد. بر روي اين سكو، گروه بسياري از بزرگان شهر كه در پيشاپيش آنان، مأمورين دولت (ارتشيان)، درباريان، كنسول هاي دولت هاي خارجي و علما كه در آغاز آنان جناب قاضي، مفتي و امين الاشراف، ايستاده بودند. جناب استاندار و جانشين وي و فرمانده (قومندان) نيروهاي ارتشي، در حال آماده باش و سلام نظامي در اين جايگاه ايستاده بودند.

هنگامي كه قطار ويژه از حركت باز ايستاد، توپ ها به صدا درآمد و گروه موزيك، سلام خديوي را نواخت. در اين هنگام استاندار از قطار بالا رفته و پس از سلام نظامي، به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در نزديكي آن جا دهكده «حطين» معروف وجود دارد كه جنگ مشهور ميان صلاح الدين ايوبي و صليبيان در سال 583 هجري در آن جا اتفاق افتاده است كه اين جنگ با پيروزي صلاح الدين خاتمه يافت; اين پيروزي آغازي بر موفقيت هاي بعدي او در جنگ ها بود. دهكده ديگري كه در نزديكي «حطين» وجود دارد و گفته مي شود: قبر «شعيب» پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز در آن جا قرار دارد، دهكده «خياره» مي باشد. «صماخ» درياچه اي مشرف بر درياچه «طبريه» است كه تورات به نام «بحر الجليل» از آن ياد كرده است. اين درياچه از بزرگ ترين درياچه هاي سوريه به شمار مي آيد كه طول آن از شمال به جنوب، 14 مايل است و عريض ترين قسمت آن در عرض 8 مايل مي باشد.



452


نيابت از دولت عليه (عثماني)، ورود ايشان را خير مقدم گفت. سپس ايشان را جهت انجام استقبال رسمي به سكوي ايستگاه دعوت نمود. پس خديو از قطار پايين آمد و در ميان جمعيت حاضر، كه تعداد آنان بي شمار بود، به سوي جايگاه استقبال، حركت نمود.

در اين لحظه تشريفات آغاز گرديد: ابتدا بزرگان شهر كه در پيشاپيش آنان جناب قائم مقام قرار گرفته بود، به سوي ايشان آمد و اداي احترام نمود، سپس استاندار، چاي و قهوه را به حضور ايشان تقديم نمود.

از آن پس منشي مخصوص، «محكمة الشرعية» (دادگاه شرعي) به پا خواست و خطابه اي طولاني را، در محضر خديو ايراد نمود.

نامبرده، ضمن خوش آمد گويي و خير مقدم، قصيده اي زيبا را در مدح فضايل خديو خواند كه در پايان از سوي ايشان مورد سپاسگزاري واقع گرديد.

خديو در مدت برپايي اين جشن، با يكي به زبان تركي و با ديگري به زبان عربي سپس با هر كنسول به زبان مليتش، سخن مي گفت. نامبرده با مطرح كردن موضوع هايي، با بيان شيرين، بلاغتي تمام و حكمتي والا، آن چنان حاضرين را تحت تأثير خويش قرار داده بود كه آنان از گستردگي اطلاعات و آگاهي هاي او و نيز از آداب معاشرت و اخلاق او در شگفتي قرار گرفته بودند.

پس از نيم ساعت، قطار به سوي اسكله به حركت درآمد و رجال دولتي نيز به همراه ايشان، سوار شدند و پس از مراسم توديع و سپاسگزاري از حضرتش، متقابلا ، خديو از آنان تشكر نمود، سپس بر قايق بخاري كشتي مخصوص خود، سوار گرديد. همراهان درباري او نيز، همراهش بر آن سوار گرديدند. اما فقرا و تنگدستان مصري كه به خرج خديو، همراه او آمده بودند، با فرمان حضرتش، به همراه برخي از مردان پاسدار خديوي، به وسيله يكي از كشتي هاي شركت خديوي كه در بندر به انتظار آنان لنگر انداخته بود، به سوي «بور (پورت) سعيد» به حركت درآمدند.

در ساعت ده و نيم شب، كشتي ويژه خديوي، به نام الله و در پناه او، به سوي مرز اسكندريه به حركت درآمد، اين شهر در ساعت چهار بعد از ظهر روز دوشنبه، 24 ژوئن سال 1910، از دور پديدار گرديد. در اين لحظه بود كه شادي و سرور سرتا پاي وجود



453


همه را فرا گرفته بود و تا هنگامي كه ساحل با آب دريا هم آغوشي مي نمود، اين شادي
همچنان برقرار بود. كم كم با نزديك شدن به ساحل، نسيم ملايمي، همراه عطرهاي خوش بو به مشام مي رسيد. اين نسيم، همانند بوي پيراهن حضرت يوسف به سوي يعقوب، همه را زنده و شاداب مي نمود آري! اين نسيم وطن بود، بوي خوش مردمان و خانواده هاي محبوب ما، اين نسيم ميهن، آن چنان در سر تا سر وجود ما تأثير گزارده بود كه همگي را از حال عادي خارج كرده و اشك شوق را از ديده ها سرازير نموده بود. اشك شوق، اشك ديدار، اشك بازگشت به مام وطن، كشتي همچنان به حرت خود ادامه مي داد، تا اين كه در ساعت پنج شب، در كنار اسكله لنگر انداخت. در اين هنگام بود كه از چهار گوشه شهر، توپخانه ها به همراه غريو شادي و هلهله هزاران نفر از مردماني كه براي استقبال و ديدار از پادشاه محبوب خود به اطراف اسكله و به ميان زورق ها آمده بودند، به هوا برخاست.

سپس در اين لحظه، جناب امير «محمد علي پاشا» و هيئت وزيران و دوست آنان آقاي «الدن گورست»، در حالي كه بر قايقي بخاري سوار گرديده بودند به سوي كشتي پيش آمدند و پس از كسب اجازه، بدان جا وارد شدند، سپس شرفياب حضور خديو گرديدند و پس از دستبوسي، ورود ايشان را به مملكت، به درگاه الهي سپاسگذاري نمودند. خديو از ايشان سپاسگزاري كرد و در اين هنگام، همگي در همراهي خديو، از كشتي پايين آمدند و بر قايق ويژه خديوي سوار شدند.

به دنبال ايشان، والا حضرت والده و همراهان ايشان و نيز رجال همراه خديوي، در حالي كه بر قايق هاي ديگري سوار شده بودند، همگي بر سوي كاخ «رأس التين» به حركت درآمدند.

كاخ خديوي مملو از بزرگان گرديده بود، اين افراد كارمندان، سركردگان خارجي و اعيان كشور، از شمال تا جنوب آن بودند. در اينجا تشريفات شرفيابي، بدون قرار قبلي آغاز گرديد و همگان به محضر خديو شرفياب گرديدند و ضمن عرض خير مقدم و دستبوسي، بازگشت ايشان را به مام وطن، تبريك گفتند.

اين مراسم تا ساعت 9 شب ادامه يافت و سپس تمامي بازديدكنندگان، در حالي كه



454


از كرم و حسن برخورد او خوشحال و سپاسگزار بودند، آن كاخ را ترك نمودند و خديو
شام را در كاخ صرف نمودند.

شهر اسكندريه يك پارچه نور و روشنايي گرديده بود: مردمان اين شهر، جاي جاي آن را چراغاني و زينت كرده بودند، مجلس شهري نيز كاخ «رأس التين» را تا پايان خيابان «رشيد» آذين بندي كرده بود اين خيابان از يك سوي شهر تا سوي ديگر آن، امتداد دارد، در سر تا سر خيابان ياد شده، طاق نصرت هاي زيبايي را بر پا ساخته بودند كه سر تا سر آن را چراغ ها و لوسترهاي فراواني در بر گرفته بود; آن چنان كه تصور مي نموديم، ستارگان نيز براي همكاري با اسكندري ها، براي اين آذين بندي و جشن نور، پايين آمده و به كمك آنان شتافته اند. همه جا نور و روشنايي بود. فروشگاه ها و مغازه ها هر كدام در طول راه، به ويژه در ميدان «منشيه» و دو خيابان «شريف و رشيد» آذين بندي و چراغاني گوناگوني را به پا ساخته بودند، به طوري كه هر كدام داراي منظره و شكلي خاص بودند، در ميان اين چراغاني ها، پرچم هاي گوناگوني از كشورهاي مختلف و در رنگ هاي متفاوت به اهتزاز درآمده بود. اين آذين بندي ها شكوه و جلال خاصي را به اين شهر داده بود.

مردم همانند ديواري مستحكم، كه پيشاپيش آن مرداني از پليس و نيز مأمورين مجلس شهري بودند، در حالي كه هر يك شمع دانهايي روشن را به دست گرفته بودند، همگي در دو سوي خيابان، در انتظار تشريف فرمايي خديو بودند. در اين مورد بر اثر التماس و اصرار مجلس شهري، خديو وعده ديدار از ساختمان شهرداري را داده بود. در پايان ساعت 9 شب، خديو بر كالسكه خديوي سوار شدند و جناب «محمد سعيد پاشا» رئيس هيأت وزيران (كه در آن هنگام وزير داخله(1) نيز بود)، در سمت چپ ايشان قرار گرفته، كالسكه به حركت درآمد و ابتدا از جايگاه «عروة الوثقي» كه در ابتداي خيابان «رأس التين» بود، ديدن نمودند. اعضاي اين جايگاه، همگي در خيمه هاي زيبا و آذين بندي شده اي كه به منظور تشريف فرمايي حضرتش برپا كرده بودند، گرد آمده بودند. پس
از لحظه اي درنگ در اين مكان و تشكر و سپاسگزاري خديو از ايشان، مجدداً در ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وزير كشور «مترجم»



455


دعا و ثناي مردم و نيز هلهله و شادي تماشاگران، به حركت خويش ادامه داد، و از «ميدان منشيه» و سپس «خيابان شريف» «خيابان رشيد» عبور نمودند.

اين در حالي بود كه هرگاه خديو از برابر جمعيت عبور مي نمود، غريو شادي و هلهله آنان به آسمان برخاسته، آن چنان كه تو گويي، اين صداها به آسمان ها بالا مي رفت. هنگامي كه خديو به ساختمان مجلس شهري رسيدند، از سوي افراد آن با جلال و شكوه خاصي مورد استقبال قرار گرفتند و به سوي سالن ويژه اي كه براي ايشان در نظر گرفته شده بود حركت نمودند. در اين هنگام، رييس مجلس در برابر ايشان خطبه زيبايي ايراد نمود و از سوي اهالي اسكندريه در ضمن خير مقدم، آرزوي حجي مقبول را براي ايشان نمود. خديو نيز از نامبرده سپاسگزاري كرده و سپس به سوي جايگاه آشاميدني ها حركت كردند و پس از نوشيدن شربت، در ميان تعظيم و تكريم، از ساختمان ديدن به عمل آورند و سپس به سوي كاخ «رأس اليتن» از همان راهي كه آمده بودند مراجعت كردند. تراكم جمعيت همانند پيش در آن مسير به چشم مي خورد.

در روز سه شنبه، 25 ژوئن، خديو قصد ايستگاه «باب الجديد» نمود و در ميان گروهي از فرماندهان پاسداران، به سوي آن جا به حركت درآمدند. ايستگاه مملو از اعيان و بزرگان شهر اسكندريه و بزرگان كارمندان و تعدادي بسياري از ثروتمندان كشور گرديده بود. همگي دست او را مي بوسيدند و در حالي كه اطراف او را حضرات وزرا در برگرفته بودند، به قطار سوار شدند و به سوي مصر به حركت درآمدند. آذين بندي چراغاني در ايستگاه هاي راه آهن بي نظير بود; به ويژه اين چراغاني ها در «دمنهور»، «طنطاء»، «بركة السبع» و «بنها»، ديدني بود; زيرا جمعيت فراواني از بزرگان و اعيان شهرهاي «جيره»، «غرابيه»، «دقهليه»، «منوفيه»، «شرقيه» و «قليوبيه»، در حالي كه در پيشاپيش و مقدمه آنان، آقايان مديران و بزرگان كارمندان آن، بر سكوي ايستگاه هاي ياد شده، در انتظار قدوم خديو بودند.

قطار خديوي در رأس ساعت دوي بعد از ظهر به ايستگاه مصر وارد گرديد. اين ايستگاه مملو از اعيان قاهره و تعداد بسياري از بزرگان و كنسول هاي كشورها و نمايندگان آنان و نيز سركردگان خدمتگزاران حكومتي و در پيشاپيش آنان، علماي اعلام، فرمانداران



456


و مقام هاي عالي رتبه كشوري و اعضاي مجلس شوراي قانون گذاري و در مقدمه آنان پرنس «حسين كامل پاشا» (كه رئيس آنان به شمار مي آمد) گرديده بود.

به طور كلي مي توان گفت كه تمامي قدرتمندان مملكتي، در اين جايگاه گرد هم آمده بودند، استاندار مصر و فرماندار، مسؤول نظم اين مراسم بودند، هنگام توقف قطار، خديو از آن خارج گرديد و بر روي سكوي ايستگاه كه همچون عروس آذين گرديده بود، ايستاد. ابتدا با يكايك افراد حاضر دست داد و پس از آن بر كالسكه خويش سوار گرديد، اين در حالي بود كه رييس هيأت وزيران در كنار ايشان قرار گرفته بود. كاروان در ميان شليك توپخانه ها و آهنگ گروه موزيك ارتش مصري، به حركت درآمد. در اين ميان گروهي از سپاهيان ارتش ويژه، كه ايستگاه را به محافظت خويش درآورده بودند، به دنبال كاروان به راه افتادند. خديو در ميان جمع كثيري از مستقبلين كه تعداد آنان به شمار نمي آمد، به سوي كاخ «عابدين» به حركت درآمد. اين جمع در صفوفي فشرده در حالي كه پيشاپيش آنان مرداني از پليس قرار گرفته بودند، در دو سوي مسير ايستاده بودند.

هرگاه كالسكه خديو از برابر اين گروه عبور مي نمود، مردم با هلهله و غريو شادي از پادشاه محبوب خود استقبال مي كردند. اين غريو شادي ها آن چنان با صداي بلند بود كه گويي اطراف شهر قاهره را به حركت درآورد; به طوري كه تا آن زمان نظير آن ديده نشده بود.

مغازه ها و فروشگاه هاي دو طرف مسير در حالي كه پرچم هاي گوناگون را به اهتزاز درآورده بودند، از آن كاروان استقبال مي كردند.

در اين هنگام، كالسكه به ميدان «اوپرا» رسيد كه جمع بسياري از مردم از طبقات مختلف در آن جا گرد آمده بودند. يكي روي زمين ايستاده بود و ديگري روي اتومبيل خود و آن يكي بر روي كالسكه اش و افراد بسياري بر روي بالكن ها و پنجره ها، آن چنان جمع گرديده بودند كه از قدرت شمارش آن خارج بود.

مردم از زن و مرد، مصري و خارجي، همه در آن مراسم گرد آمده بودند. اين در حالي بود كه همگي با ورود خديو، غريو شادي و هلهله خود را آن چنان به آسمان بلند كرده بودند كه زمين و زمان را به لرزه در آورده بود.



457


كاروان همايوني در ميان اين استقبال، در ساعت 5/2، به كاخ وارد گرديد. شب هنگام قاهره در زير پرده اي از نور و زيبايي فرو رفت و كميته برگزاري جشن، برنامه هاي جلوس خديوي را با زيبايي و جلال خاصي، آغاز نمود.

خارجيان نيز در آن جشن و سرور شركت كرده بودند و محله هاي خود را با زيبايي و شكوه خاصي زينت داده بودند. به طور كلي مي توان گفت: قاهره در جشن و سرور و چراغاني فرو رفته بود. طاق نصرت هاي بي شماري در مسير خديو، از ايستگاه تا كاخ، بر پا گرديده بود. كه همگي با لوسترها و شمع دان هاي زيبايي آذين شده بود. اين طاق نصرت ها آن چنان نوراني بود كه گويي كماني از نور را به پا داشته اند. كميته برگزاري جشن، خيمه هايي را در ميدان «عابدين» بر پا نموده بود كه اين سراپرده ها همگي پوشيده از نور و گل هاي گوناگون بود. روشنايي و نور اين چادرها، آن چنان بود كه به درون كاخ سراي خديو نيز نفوذ مي نمود. خديو در ساعت دو و نيم به محل تعيين شده وارد گرديد و مورد استقبال گرم و شايان اعضاي آن قرار گرفتند. در اين هنگام، رييس هيأت، عثمان بك مرتضي، رايزن دادگاه استيناف قاهره و اسكندريه، به نمايندگي از سوي ديگر اعضا خطابه بسيار زيبايي را در حضور ايشان ايراد نمود كه در آن خطابه، ضمن شكرگذاري از درگاه باري تعالي، به مناسبت سلامتي مراجعت ايشان به مملكت، از حضور ايشان در اين جشن سپاسگزاري و تشكر نموده بود. سپس خديو در پاسخ وي، خطابه فصيح و بليغي را عنوان نمود و در آن خطابه از همت و زحمات آنان قدرداني نمود. در اين هنگام، با شيريني از ايشان پذيرايي گرديد كه پس از آن كه اندكي از آن ميل نمودند، دستور دارند كه به حاضرين در مجلس نيز تعارف گردد.

در اين لحظه شاعر مشهور مصري و نابغه دوران، «حافظ افندي ابراهيم»، به پا خواست و شعري زيبا را كه نشانه اي از بلاغت و فصاحت وي بود، بالبداهه در اين جشن پر شكوه سرود و ضمن آن ابيات، مراجعت حضرتش را به مصر، تبريك و تهنيت گفت. خديو از او سپاسگزاري كرد و سپس مراتب تشكر و قدرداني خود را مجدداً از رييس كميته برگزار كننده جشن و ساير اعضاي آن به جاي آورد و در پايان، بر كالسكه خويش سوار شد و از ميان هزاران نفر كه در دو سوي خيابان آذين بندي شده ايستاده بودند و



458


غريو شادي و هلهله سر مي دادند، عبور كرد و به سوي كاخ «قبه» حركت نمودند. اين كاروان در ابتداي ساعت دوازده شب، به كاخ وارد گرديد.

در روز پنج شنبه 27 ژوئن ملاقات هاي خديو آغاز گرديد:

در آن روز كاخ منظره اي پر شكوه و ديدني داشت. جاي جاي اين كاخ در اين روز مملو از گروه هاي مردمي از نژادهاي گوناگون بود و هزاران نفر از مردم دهكده ها و شهرهايي همچون «اصوان» و «اسكندريه» رو به سوي كاخ «عابدين» گزاردند و گروه گروه به حضور ايشان شرفياب مي شدند و مراتب تبريك و تهنيت خويش را به ايشان ابلاغ مي نمودند. كاخ خديو، آن چنان جمعيتي را در خود جاي داده بود كه تا آن زمان هيچ كس همانند آن را نديده بود.

خديو نيز با تمامي آنان، از راه لطف و صفا و با رويي گشاده و لبي خندان برخورد مي كرد و از زحمات آنان، قدرداني و سپاسگذاري مي نمود.

در ساعت دوي بعد از ظهر، اين تشريفات به پايان رسيد و مردم در حالي كه زبان به ثنا و دعاي آن پادشاه عباسي گشوده بودند، كاخ را ترك نمودند.


مسجد الاقصي


مسجد الاقصي سومين مسجد در ميان مسلمانان به شمار مي آيد. اين مطلب بر اساس فرموده پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي باشد كه فرموده اند: «لا تُشَدُّ الرّحال إلاّ إلي ثلاث: المسجد الحرام، و مسجدي هذا، و المسجد الأقصي»

يعني تنها به سوي سه مسجد مي توان رهسپار گرديد: مسجد الحرام و مسجد من (اشاره به مسجد النبي) و مسجد الاقصي.

اين مسجد همان مسجد «صخره» در بيت المقدس مي باشد و بسياري از مسلمانان پس از زيارت آرامگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به سوي آن مي روند و آن را زيارت مي كنند. مسلمانان
به كسي كه به زيارت اين مسجد رفته است مي گويند: فلاني مقدس گرديد. اين



459


زيارت داراي زمان مخصوص و شروط ويژه اي همانند حج نيست، بلكه تنها به صورت زيارت ساده اي است كه در هر زمان مي توان آن را به عمل آورد.

گروهي در بهار به هنگام بوييدن گل ها به زيارت آن مي روند و عقيده دارند كه در اين هنگام تولد حضرت موسي(عليه السلام) نيز بوده است. ساكنين آن، ديار در اين فصل، جشن عظيم و با شكوهي را به پا مي دارند بدين صورت كه پس از آخرين نماز جمعه پيش از شنبه، نور يا «السبت النور»، استاندار، قاضي، مفتي، بزرگان حرم شريف، بزرگان طرق و فرقه ها و نيز رجال مملكتي با ارتشيان و دولتيان، به همراه هزاران نفر از عرب ها و ساكنين آن جا و حاجيان، در اطراف درخت زيتوني كه در صحن حرم ميان جايگاه صخره و مسجد الاقصي قرار دارد، گرد هم مي آيند.

اين درخت را به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهند زيرا ادعا مي كنند كه حضرت درخت را در اين نقطه قرار داده و كاشته اند.

در اين مكان پرچم هاي گوناگوني را در ميان مردم پخش مي كنند; برخي به نام پرچم پيامبر(صلي الله عليه وآله)، برخي به نام داود، برخي به نام موسي و بعضي ديگر به نام پرچم صخره نامگذاري شده است. سپس كاروان از حرم شريف به سوي جايگاه حضرت موسي(عليه السلام) كه در مسافت شش ساعتي از بيت المقدس و در سمت جنوب شرقي قرار دارد، به راه مي افتند.

در آن مكان كه بعنوان زادگاه حضرت موسي بوده، اين جشن را به پا مي كنند، پس از پانزده روز اقامت، روي كوه و برپايي بازارهاي گوناگوني، عرب ها تمامي احتياجات خويش را از آن خريداري مي كنند، جشن به پايان مي رسد.

اما «صخره شريف» كه به مدت شانزده ماه به عنوان قبله مسلمانان به شمار مي آمده پس از آن، به دستور خداوند، در سال دوم هجري رو به سوي كعبه مكرمه نماز گزاردند. بر روي اين صخره عظيم گنبدي پهناور برپا گرديده است.

كه اين گنبد به وسيله كاشي هاي كاشاني و موزائيك و نقش و نگارهاي طلايي زيبايي كه همگان را به حيرت وا مي دارد، آذين گرديده است.

اين زينت ها به دوران «عبدالملك ابن مروان» و فرزندش «وليد» باز مي گردد.



460


«مأمون» (عباسي) نيز در آن جا آثاري از خود به جاي گذاشته است. «حاكم بأمر الله» اين گنبد را مرمت كرده و بر آن گنبد ديگري از چوب بنا نموده تا بدين وسيله آن را از آفتاب و باران محفوظ نگاه دارد. ارتفاع گنبد نخستين كه همان گنبد زيرين است،50/11 متر و قطر آن بيست متر مي باشد. اما گنبد دومي (= گنبد فوقاني) داراي ارتفاعي به اندازه سي متر مي باشد. اين گنبد از سوي «صلاح الدين ايوبي»، پس از آن كه صليبيان اين جايگاه را به كليسا تغيير داده بودند و مجسمه اي را بر روي صخره قرار داده بودند، تعمير و اصلاح نمود و سپس از سوي سلطان سليمان «قانوني» مرمت گرديد.

اين گنبد هم اكنون نشانه اي از زيبايي و مهارت صنعت روميان و عرب هاي پيشين، به شمار مي آيد، به طوري كه كارگران و صنعت گران كنوني، از اصلاح و ترسيم برخي قسمت هاي از ميان رفته آن عاجز مي باشند اين گنبد بر روي پايه اي هشت ضلعي برپا گرديده كه طول هر يك از ضلع هاي آن 40/20 متر مي باشد و ديوارهاي آن پوشيده از سنگ هاي بزرگ مرمر است كه نقش و نگارهاي طبيعي سنگ ها، آن چنان زيبا بود و با مهارت خاصي در كنار هم قرار داده شده بود. اين نقش و نگارها آن چنان زيبا به نظر مي رسند كه ذهن هر آدمي چنين تصور مي كند كه به وسيله نقاشان زبردستي اين مجموعه در كنار هم به وجود آمده است. زمين زير گنبد، به وسيله مرمرهاي رگه دار (معرق) پوشيده شده و اطراف آن را به وسيله موزاييك هاي مرمرين در رنگ هاي گوناگون سنگفرش نموده اند.

اما ديوارهاي بيروني اين جايگاه، همگي به وسيله كاشي كاري نفيس و زيبايي پوشيده شده كه كاشي هاي قديمي آن از بهاي بسيار زيادي برخوردار مي باشد. به طوري كه كاشي هايي كه در دوران مرمت سلطان «سليمان قانوني» در آن به كار رفته، از ارزش كمتري برخوردار مي باشد.

در هر صورت چه اين كاشي ها و چه كاشي هاي كهن ديگر، از ارزش بسيار بالايي برخوردار مي باشند ليكن متأسفانه مسؤولين و خادمين آن، در ازاي گرفتن مبالغ ناچيزي، قسمت هايي از كاشي هاي ياد شده را در طول دوران گذشته در اختيار خارجيان راهزن قرار داده اند. در زير و ميانه اين گنبد «صخره شريف» را مشاهده مي كنيد كه اين سنگ از



461


جنس گرانيت سياه مي باشد و در اطراف آن نرده اي چوبين و به شكل مربع قرار دارد كه طول آن از شرق به غرب، 70/17 متر و عرض آن، 5/13 متر و ارتفاع آن در حدود دو متر مي باشد. در گوشه هاي اين نرده، محراب هايي به سوي قبله قرار داشته كه يكي از آنها «محراب ابراهيم»، ديگري به «محراب داود» و ديگري به «محراب علي(عليه السلام)» نامگذاري شده است; ليكن تسميه اخير را نمي دانم چرا قرار داده اند زيرا شنيده نشده است كه حضرت علي(عليه السلام) به بيت المقدس آمده باشند.

اين صخره داراي كشيدگي خاصي است كه همانند زبان به سوي قبله و كمي متمايل به شرق است. در اين باره اقوال فراواني به ميان آمده است: از آن جمله اين كه اين سنگ در شب معراج به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سلام كرده است! در زير اين زبان، شكاف كوچكي قرار دارد كه به وسيله پانزده پله باريك، به انتهاي آن راه دارد. اين غار داراي چهار متر طول و سه متر عرض مي باشد و ديوارهايي كه در اطراف آن بنا گرديده به شكل مربع مي باشد كه در سقف اين غار فضايي وجود دارد كه به پشت صخره راه دارد. اين مكان، جايگاه تقديم قرباني هاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) و جانشينان وي، به درگاه خداوند به شمار مي آمده است و به همين علت، اين صخره مقدس گرديده است. در برابر فضاي ياد شده و در كف زمين غار، چاهي قرار داشته است كه هم اكنون به وسيله سنگفرش پوشيده شده است. اين چاه به نام «جُبّ الارواح» يا «چاه ارواح» مي باشد. مردم حكايت و داستان هاي فراواني را درباره اين چاه مي گويند كه بيشتر به خرافات نزديك مي باشد.

شايد علت نامگذاري آن به جهت فرو ريخته شدن خون قرباني ها در آن بوده و نيز ممكن است مردم پيشينيان هداياي گران بهاي خود را كه به اين صخره هديه مي كرده اند در آن مي انداخته اند. همانند چاهي كه بيش از اين بدين منظور در درون كعبه قرار داشته است. بر پشت صخره از سوي شرق، آثار دوازده جاي قدم ديده مي شود. مسيحيان قرون وسطي، آن را به حضرت عيسي(عليه السلام) نسبت مي دادند و هنگامي كه مسلمانان بر بيت المقدس چيره گرديدند اين آثار را جاي پاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به هنگام شب معراج مي دانستند. اين فرورفتگي ها داراي نظم خاصي نيست، ليكن مي توان گفت: تقريباً در يك خط مستقيم قرار دارند. در ميان اين جاي پاها، شكافي قرار دارد كه كسي نمي تواند



462


بر روي آنها راه برود.

به نظر مي رسد كه اين فرورفتگي ها همگي شبيه به هم بوده اند و شكل دو كف پا نمي باشد. به ويژه آن كه بسيار كوچك تر از كف پاي حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) به نظر مي رسد.

در هر صورت نمي توان اين ادعاها و گفته ها را چندان صحيح و درست پنداشت. در كنار اين جاي پاها، اثر پاي ديگري قرار دارد كه گفته مي شود از آن «ادريس(عليه السلام)» مي باشد. در كنار صخره ياد شده ـ از سوي غربي و در مجاورت نرده چوبي ـ صندوقي از نقره قرار دارد كه در درون آن قطعه سنگي ديده مي شود كه روي آن اثر پايي است كه باز آن را هم به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهند همچنين در آن جا تعدادي تار مو قرار دارد كه گفته مي شود از ريش مبارك حضرت مي باشند.

مردم گمان مي برند كه اين صخره در هوا معلق و آويزان بوده، در صورتي كه ديوارهاي ساخته شده در زير آن بدين علت است كه مردم را به گمراهي نيندازد. گمان مي برم كه اين گفته ريشه اي از يهوديان داشته باشد; گو اين كه وضعيت قرار گرفتن سنگ آن چنان است كه هر بيننده اي در آغاز اين گونه تصوري مي نمايد.

اين صخره، در نقطه مركزي خود، اتصالي به زمين ندارد، بلكه در سمت شمال غربي آن به زمين فضاي حرم تكيه كرده است. بدين جهت اين صخره در مسافتي بين شصت تا هفتاد متر از رأس آن تا قاعده آن، به سوي آسمان كشيده شده است.

آن چنان كه هر بيننده اي تصور مي نمايد كه اين پايه هاي بلند در اطراف صخره بدين جهت رسيدن به رأس آن كه جايگاهي براي قرباني كردن بوده است، بنا گرديده باشد.

«قبة الصخره» داراي چهار در مي باشد: نخست دري در شمال آن، ديگري در جنوب، سومي در شرق و چهارمي در غرب. اولين در آن، به نام «باب الجنه» مي باشد. در ضلع هايي كه در ندارند، پنجره هايي وسيعي نصب گرديده است.

اين پنجره ها به وسيله شيشه هاي رنگين بسيار زيبايي آذين گرديده كه در نوع خود بي نظير است. به ويژه آن كه قرار گرفتن اين شيشه هاي رنگي در كنار هم آن چنان با زيبايي و مهارت صورت گرفته است، به طوري كه انعكاس نور آنها بر ديوارهاي دروني اين فضا، به خصوص در زماني كه در آن بسته باشد، منظره بسيار زيبا و دلبريايي را به



463


وجود مي آورد.

در اطراف اين گنبد از بيرون، فضاي بسيار گسترده اي وجود دارد كه به وسيله مرمر، سنگفرش گرديده و بدان «مصطبة الصخره» يا «سكوي سنگي» گويند.

طول ضلع ياد شده از شرق به غرب، كمتر از يكصد و هشتاد متر نمي باشد و عرض آن بيش از يكصدمتر مي باشد. در جاي جاي اطراف «قبة الصخره» گنبد كوچك ديگري ديده مي شود كه يكي از آنها را «قبة المعراج» مي نامند و اين گنبد در جايگاهي است كه از آن مكان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به سوي معراج رفته اند. دومي را «قبة الخضر» و سومي را «قبة الارواح» و جز اينها كه اين گنبدها غالباً در سمت غربي «قبة الصخره» قرار گرفته اند. در سمت شرق «قبة الصخره» گنبدي ديگري قرار دارد كه بدان «قبة السلسلة» گويند. اين گنبد شكل كوچكي از «قبة الصخره» مي باشد، ليكن بر پايه هاي مرمرين بنا گرديده است. گفته مي شود كه اين مكان جايگاه حكومت حضرت داود(عليه السلام)بوده است. آنان در اين باره مي گويند كه در كنار اين جايگاه، از آسمان زنجيري پايين آمده بود كه هر شخص به هنگام سوگند آن را به دست مي گرفته است و در صورتي كه به دروغ سوگند مي خورد، حلقه اي از زنجير ياد شده جدا مي شده و او را دچار برق گرفتگي مي نمود!

تصوير قبّة الصخرة و در جوار آن قبّة السلسلة



464


فضاي ياد شده در اطراف «قبة الصخرة»، (سكوي سنگي) در حدود سه متر و نيم از سطح زمين بلندتر مي باشد كه در جهات مختلف به وسيله هشت پله بدان راه مي يابد در سمت غرب داراي سه پله، دو پله در شمال، دو پله در جنوب و پله اي نيز در سمت شرق قرار دارد. هر يك از پله هاي ياد شده داراي وسعتي در حدود بيست متر مي باشد.

نقشه مسجد الأقصي

در طول بالاترين پله از تمامي پله هاي ياد شده، پنج ستون بنا گرديده كه روي آنها چهار نيم طاق قرار گرفته است. ارتفاع ستون ها، كمتر از ده متر نمي باشد. اين كمان ها بيشتر شباهت به دروازه هاي ورودي، به معبد رومي ها دارد. شايد اين بناها از ساخته هاي «هيرودوس» پادشاه يهود است كه به هنگام ساختمان معبد در سال 19 پيش از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) بنا شده است.

اين كمان ها را «موازين» مي نامند كه به معناي ترازو مي باشد. آنان معتقدند كه به وسيله آن، اعمال انسان ها در روز قيامت سنجش مي گردد. همچنان كه ادعا مي كنند اين صخره، در آن روز عرش خداوند مي باشد! مسلمانان قدس در اين اعتقادات با يهوديان شريك هستند، در صورتي كه همگي اين گفته ها، داراي ريشه يهودي مي باشد. اطراف



465


اين جايگاه سنگي را، فضايي در برگرفته است كه بدان «حرم قدسي» گويند. اين فضا، به شكل مستطيل غير منظمي مي باشد كه از شمال به جنوب ادامه دارد.

 

 

 

تصوير ص169 الباب الذهبي

باب ذهبي ـ دروازه طلايي ـ مسجد الاقصي

طول ضلع غربي آن 490 متر، شرقي 474 متر، شمالي 321 متر و جنوبي 283 متر مي باشد. در سمت شرقي و مقداري از سمت جنوبي آن، حصاري قرار دارد كه در آن زاغه هايي به ارتفاع تقريبي 8 متر ديده مي شود.

اين حصار بسيار قديمي و كهن است كه از سوي سلطان «صلاح الدين ايوبي» و سلطان «سليمان قانوني» مرمت گرديده است. دو سوي ياد شده، بر «وادي سدرون» (= وادي مريم) مسلط مي باشد كه برخي آن را «وادي جهنم» مي نامند و يهوديان آن را «وادي يوسفات» مي گويند. در تورات از اين وادي به لفظ «يوشافاط» ياد گرديده است. بر طبق ادعاي آنان، صحراي محشر در روز قيامت در اين مكان مي باشد. در آن هنگام اين صحرا گسترده خواهد شد و فضاي آن پهناور مي شود؟ اين وادي در ميان «جبل الزيتون» و «جبل صهيون» قرار دارد كه شهر «بيت المقدس» روي آن ساخته شده است.

اما دو سمت ديگر (غربي و شمالي) آن، داراي تعدادي مدرسه است كه در اطراف حرم بنا گرديده است. مشهورترين آنها مدرسه قايتباي در سمت غربي است كه هم اكنون، مردم در آن سكونت مي كنند و اما آن كه در سمت شمالي قرار دارد، پادگان



466


سربازان در آن ديده مي شود.

تصوير يهوديان در حال استلام سنگهاي ديوار مسجد الاقصي

در صحن حرم، تعدادي از فضاي سنگي كوچك، به صورت بلندتر از سطح زمين (سكوي سنگي)، قرار دارد كه هر كدام از آنها داراي محرابي به سوي قبله مي باشد و مردم بر آنها نماز مي خوانند. در طرف غربي، گنبد بسيار زيبايي بر روي سقاخانه اي كه متعلق به «اشرف قايتباي» بوده، بنا گرديده است. اما در سمت جنوبي آن، مسجد بسيار بزرگ و مجللي قرار دارد كه بدان «مسجد الاقصي» گويند. مراد از اين مسجد آن نيست كه در قرآن كريم از آن ياد گرديده است. زيرا اين مكان كليسايي بوده است كه از سوي امپراطور «ژوستنيان» در نيمه قرن ششم ميلادي بنا گرديده و سپس پس از فتح، به مسجدي اسلامي تغيير يافته است. مراد از مسجد الاقصي كه در قرآن ياد گرديده همان مسجدي است كه در اطراف «صخره» همچنان كه پيش از اين ياد گرديد، مي باشد. هنگامي كه عمر به بيت المقدس آمد در سمت جنوب شرقي مسجد الاقصي، نماز به جاي آورد و هم اكنون هنوز هم مصلاي او با سادگي تمام در كنار ساختمان مجلل و با شكوه اين مسجد قرار دارد.

دَرِ اين مسجد، در شمال و در برابر «مسجد الصخره» مي باشد كه طول مسجد از شمال به جنوب 80 متر و از شرق به غرب 55 متر است، اين اندازه ها بدون در نظر گرفتن



467


توسعه هايي است كه از شرق و غرب بدان افزوده گرديده است. سر تا سر فضاي ياد شده مسجد، به وسيله سقفي پوشيده شده است كه اين سقف بر ستون هاي عظيمي از مرمر زيبا، قرار گرفته است. از ميان ستون هاي ياد شده، دو ستون در كنار هم و در سوي قبله از سمت شرق قرار دارد كه بر اين دو ستون، نرده اي آهنين قرار داده شده، تا از عبور افراد از ميان آن جلوگيري نمايد; زيرا به ادعاي مردم، هر شخصي كه بتواند از ميان دو ستون ياد شده گذر نمايد، شخصي خوشبخت در دنيا به شمار مي آيد. در غير اين صورت از بخت خوبي برخوردار نخواهد بود! مردم همانند اين اعتقاد را در باره دو ستوني كه در مسجد عمرو عاص در «فسطاط» مصر قرار دارد نيز، دارند و بدان عمل مي كنند!!

در اين مسجد منبر بسيار زيبايي از چوب آبنوس وجود دارد كه به وسيله عاج و صدف تزيين شده و از سوي «نور الدين شهيد محمود زنگي» بدان اهدا گرديده است. در كنار آن، از سوي غرب، محراب كوچكي ديده مي شود كه زمين آن از سنگ پوشيده شده و روي آن اثري قرار دارد كه آن را به جاي پاي حضرت عيسي(عليه السلام) نسبت مي دهند.

در صحن حرم، به ويژه در سمت غربي و جنوبي آن، آب انبارهايي قرار دارد كه به وسيله درهايي به عمق زمين راه پيدا مي كند: يكي از آنها در كنار «مسجد الاقصي» از سمت شرق قرار دارد كه به وسيله تعدادي پله سنگي، به پايين آن و به فضايي گسترده و مربع، راه مي يابد در ميانه آن فضا، دو ستون بزرگ از سنگ سخت قرار دارد كه روي آن ها گنبدهايي بنا گرديده كه سقف مكان ياد شده را بر روي خود استوار نموده است. در اطراف آن ديوارهايي با شكاف هايي وجود دارد كه ورودي آب بوده است وهم اكنون اين دهانه ها همگي بسته شده اند.

مهم ترين اين غارها كه معروف به «اصطبل سليمان» مي باشد، در گوشه جنوب شرقي حرم ديده مي شود. اين غارهاي زير زميني، به وسيله پله هاي كوچكي كه در كنار حصار شرقي ساخته شده به پايين آن راه دارد. در زير زمين و در ميانه فضاي آن، پله اي هم كف ديده مي شود كه در كنار آن، فرو رفتگي وجود دارد كه ظرف بزرگي از مرمر در آنجا وجود دارد و ادعا مي كنند اين مكان جايگاه بستر حضرت مريم يا محراب او بوده و نيز مي گويند كه زكريا(عليه السلام) غذاي او را بدين مكان مي آورده است!



468


اين پله ها به فضاي بسيار گسترده اي منتهي مي شود كه به وسيله دوازده رديف از ستون هاي عظيم و در مجموع 88 ستون، پوشيده شده است. ارتفاع متوسط هر يك از ستون ها، هشت متر يا بيشتر مي باشد. تمامي ستون هاي ياد شده به وسيله نيم طاق هايي كه روي آن ها گنبدهايي ساخته شده، زمين حرم را بر خود استوار كرده است. در اطراف اين فضا ديوارهايي با بناي كهن و قديمي ديده مي شود كه در سمت جنوبي آن، در بسته اي وجود دارد و به «وادي سدرون» راه دارد.

در سمت شمالي و غربي حرم، دهانه هاي بسته ديده مي شود كه برخي از آنها كوچك و برخي بسيار بزرگ است; شايد اين دهانه ها به چنين فضاهايي منتهي مي شود كه در بعضي از آنها آب انبارهايي براي ذخيره آب باران به نام هاي معروفي در اين سمت به وجود آمده است. اين جانب در سفر خود به قدس در سال 1910 ميلادي، در برابر برخي از اين شكاف ها، آثار حفاري كهني را مشاهده كردم. بنابراين توصيف، روشن مي گردد كه زمين حرم همه اش بر روي اين ستون ها قرار داده شده و اين مطلب دلالت بر آن دارد كه تمامي اين بنا از سوي حضرت سليمان يا جانشينان وي ساخته شده كه پس از آن از سوي صليبيان به «اصطبل سليمان» معروف گرديده است.

همچنين ممكن است به هنگام فشارهايي كه از سوي «سنحاريب» و «بخت النصر» و «طيطوس» بر يهوديان وارد گرديد، از اين مكان به عنوان پناهگاه اموال خويش استفاده مي كردند و اشياي گران سنگ خود را در آن جا پنهان مي كردند. زيرا اخيراً روزنامه هاي زيادي درباره دستيابي بدين اشيا سخن گفته اند و درباره گران قيمتي بودن آنها داد سخن داده اند، تا آنجا كه دولت ملزم شد تا نسبت به نگهداري از آنها سعي و كوشش فراوان نمايد.

حرم شريف داراي ده در مي باشد: هفت در از آنها در طرف غربي واقع شده است كه مهم ترين آنها «باب السلسلة» در وسط و سپس «باب المغاربه» در جنوب و «باب القطانين» در شمال را مي توان نام برد. در طرف شمالي، «باب شرف الانبياء» وجود دارد كه «عمر» از اين در به درون مسجد وارد گرديد. سپس «باب الاسباط» است كه بدان «باب حطه» نيز گويند. آنان ادعا مي كنند كه اين در همان دري است كه در قرآن كريم در سوره



469


بقره "  ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ " (1) از آن ياد شده است. در طرف شرق، «باب الظاهريه» وجود دارد كه به وسيله چند پله، به دهليزي مربع شكل منتهي مي شود. اين مكان به وسيله ستون هايي از مرمر، در سمت غربي، شمالي و جنوبي آن بنا گرديده كه سقف بر آن بنا گرديده اطراف اين ستون ها، به وسيله نرده اي آهنين پوشيده شده است كه روي آنها قطعه اي بسيار از پارچه و لباس پيچيده شده اين پارچه ها را مردم به هنگام زيارت از اين مكان، به عنوان يادگار در آن جا قرار مي دهند. گفته مي شود كه اين مكان جايگاه حكومت حضرت سليمان(عليه السلام) بوده است.

در اين مكان دو ستون سماقي رنگ از نوعي مرمر بسيار زيبا كه هم اكنون به ندرت يافت مي شود ديده مي شود. مي گويند: اين دو ستون از سوي «بلقيس» ملكه سبأ به عنوان هديه، براي سليمان ارسال گرديده است. در كنار اين مكان دري ديده مي شود كه داراي دو گذرگاه است كه در حال حاضر بسته است و به «وادي سدرون» منتهي مي شود. گذرگاه جنوبي آن به نام«باب التوبه» وشمالي«باب الرحمه»ناميده مي شود. اين در، به هنگام ساختمان معبد درزمان هيرودوش، به نام «باب سوزان» ناميده شده بودكه «هِرقَلْ» به سال639 ميلادي، از آن جا به بيت المقدس وارد گرديد و از آن پس به «باب الذهبي» نامگذاري گرديد.

كليدهاي «مسجد الاقصي» و «مسجد الصخره» پيش از مدت زماني مديد، در دست خاندان «خالدي» معروف قرار داشت. همچنان كه كليدهاي «كليساي قيامت» نيز به علت عدم توافق طائفه هاي مسيحي در دست اين خانواده قرار دارد ... اما شهر (بيت المقدس) در 31 درجه و 27 دقيقه از خطوط عرض شمالي و 32 درجه و 54 دقيقه و 45 ثانيه، از خطوط طول شمالي را گرفته كه ميانگين ارتفاع آن از سطح دريا 770 متر مي باشد. اين شهر بر دو تپه بلند بنا گرديده است كه يكي از آنها «جبل صهيون» و ديگري «جبل عكره» مي باشد. ساختمان هاي اين شهر، در شرق به «وادي سدرون» و در جنوب غربي به «وادي هنوم» متصل مي شود. هم اكنون تعداد ساكنين اين شهر هفتاد هزار نفر مي باشد كه از ميان آنان ده هزار از مسلمانان و چهل و پنج هزار از يهوديان و پانزده هزار نفر مسيحي هستند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره، 58



470


كه از نژادهاي گوناگون بوده و اغلب آنان از روميان هستند. «شهر قدس» داراي راه آهني باريك است كه از «يافا» شروع مي شود و طول آن 80 كيلومتر مي باشد اين راه در نيمه هاي قرن گذشته، به وسيله شركتي فرانسوي، تأسيس گرديده است.

اين شهر در نيمه هاي قرن پانزدهم پيش از ميلاد، شهري آباد به شمار مي آمده كه در آن هنگام آن را «يبوس» مي ناميده و ساكنين آن را «يبوسيان» مي گفته اند: در آغاز قرن دهم پيش از ميلاد، «داود» پادشاه بني اسرائيل كه در آن هنگام حكومتش در «حبرون» بود، بر آن چيره گشت و «تابوت عهد» را بدان آورد و شهر را آباد نمود.

از آن پس «داود» نام اين شهر را «اورشليم» قرار داد و در جنوب غربي آن شهري را به نام خود بنا كرد كه هم اكنون مزار وي روي كوه «موريا» قرار دارد. پس از او فرزندش «سليمان»، جانشين وي گرديده و بر ساختمان و بناي آن افزود و سپس روي «صخره»، معبد مقدس را بنا نمود.

هنگامي كه كشور فلسطين ميان طائفه بني اسرائيل تقسيم گرديد، شهر «اورشليم» از آن «يهودا» گرديد. در دوران فرزندان او اولين شهر از سوي «سنحاريب» پادشاه بابل در سال 712 پيش از ميلاد محاصره شده و پس از آن كه قسمتي از آن را منهدم كرد و مقداري از اموال معبد را به يغما برد، از محاصره آن دست كشيد و به جايگاه خويش باز گشت. پس از آن، «بخت النصر» در سال هاي 606، 596 و 588 پيش از ميلاد سه بار بر آن چيره گرديد; نامبرده پس از دستيابي به اندوخته ها و اشياي گران سنگ آن، فرمان داد كه شهر را آن چنان ويران نمودند كه شهر زير و رو گرديد.

در سال 536 پيش از ميلاد، «كوروش» پادشاه ايران به آن دست يافت و به فرمان وي شهر از نو بنا گرديده و ساختمان معبد آن در سال 516 پيش از ميلاد مجدداً بنا گرديد و تمامي اموال آن را كه آشوريان به يغما برده بودند، باز پس داد. «اورشليم» همچنان شهري آباد باقي بود تا اين كه در سال 64 پيش از ميلاد، به وسيله روميان و در دوران پادشاهي «بومبيوس»، اين شهر دوباره فتح گرديد. در دوران حكومت رومي ها، حضرت مسيح(عليه السلام)در آن جا ظهور نمود. در سال 70 ميلادي هنگامي كه «ملك طيطوس» بر آن دست يافت، معبد را به آتش كشيد و پس از اخراج يهوديان از آن جا، اين شهر را به آتش



471


كشيد. اين وضع همچنان ادامه داشت تا اين كه «ملك آدريان» آن را مجدداً از نو بنا كرد و
نام «ايليا» را بر آن نهاد. از آن پس نامبرده از ورود يهوديان و سكونت آنها در آن جا منع كرده و دين رسمي را مسيحيت قرار داد. او در سال 138 ميلادي «كليساي قيامت» را در آن جا بنا نمود. شهر قدس همچنان در دست رومي ها قرار داشت، تا اين كه در سال 636 ميلادي به وسيله عرب ها فتح گرديد. در آن هنگام نام «بيت المقدس» را بر آن نهادند. عمر كه در اين حمله خود نيز با سپاهيان اسلام بدين سو آمده بود، پس از فتح آن، مسيحيان و يهوديان را در دين شان و تصرف در اموالشان آزاد قرار داد. او در عهدنامه اي كه با آنان بست، آزادي فراواني را براي آنان قايل گرديد كه اين نشان دهنده گستردگي تفكر اسلامي مي باشد.

در سال 969 ميلادي، «فاطميان» بر اين شهر دست يافتند.

سپس «سلجوقيان» در سال 1086 ميلادي و از آن پس صليبيان در سال 1099 ميلادي، بر اين شهر چيره گرديدند. صليبيان دولتي را در آن بنا نهادند كه بدان «دولت قدس» مي گفتند. اين شهر در تمام مدت دوران جنگ هاي صليبي نخستين، در دست آنان قرار داشت كه معروف ترين پادشاه آنان در زبان عرب ها «بردويل» (Bavdvin) نام داشت.

«بيت المقدس» همچنان در دست صليبيان بود تا اين كه «صلاح الدين ايوبي» در سال 1186 ميلادي آن را از چنگ آنان خارج ساخت و از آن پس، در زير نفوذ پادشاهان مصر قرار گرفت; در سال 1517 ميلادي به دست تركان عثماني درآمد كه تا كنون نيز در دست آنان قرار دارد.(1)

«سلطان سليمان قانوني» عمران و آبادي بسياري را در آن شهر به وجود آورد ليكن ساكنين آن به اشتباه اين ساختمان ها را به «سليمان بن داود(عليه السلام)» نسبت مي دهند.

در پايان گفتارمان درباره «بيت المقدس» مي گوييم:

اين شهر داراي مزارها و قبرهاي فراواني مي باشد كه در پشت حصار شهر، در جنوب غربي، بر بالاي قله كوه «صهيون»، مسجدي قرار دارد كه قبر حضرت داود(عليه السلام)در آن جا ديده مي شود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سال 1910 ميلادي. «مترجم»



472


در اين باره برخي گفته اند كه فرزندش حضرت سليمان(عليه السلام) نيز به همراه او در آنجا
دفن گرديده است. عده اي ديگر مي گويند كه حضرت سليمان(عليه السلام) بر بلندي صخره دفن شده است. همچنين عده اي را عقيده بر اين است كه سليمان(عليه السلام) در درون آن در زير سنگ سياهي مدفون مي باشد.

در زير حصار شهر از سمت شرق، قبر «عبادة بن صامت» و «شداد بن اويس انصاري» قرار دارد و در همان سو غاري ديده مي شود كه قبر حضرت مريم(عليه السلام) در آن قرار گرفته است. روي كوه «طور زيتا»، مزار «سلمان فارسي»(1) صحابي بزرگوار و «رابعه عدويه» و گنبدي كه در جايگاه عروج حضرت عيسي(عليه السلام) و مزار «شيخ حسن راعي» و نيز قبر «عُزير پيامبر(عليه السلام)» در آن ديده مي شود.

در فاصله شش ساعتي، به وسيله كالسكه از جنوب «بيت المقدس»، شهر الخليل واقع شده است كه يهوديان آن را «حبرون» مي نامند.

در اين شهر، مسجدي به ارتفاع ده متري از زمين، بنا گرديده كه در آن قبر حضرت ابراهيم(عليه السلام)، ساره، اسحق، يعقوب و يوسف(عليهم السلام) قرار دارد.

اين مزارها، همگي در غاري و در زير زمين مسجد قرار گرفته اند. اين غار به نام «مكفيله» است كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را براي مزار خود خريده بود. اين مسجد داراي قبور ديگري مي باشد كه بر سطح زمين آن واقع شده.

شهر «الخليل» داراي بيست هزار نفر جمعيت مي باشد كه پانزده هزار نفر از آنان را يهوديان و باقي را مسلمانان تشكيل مي دهند.

درفاصله شهر «الخليل» و«بيت المقدس»، شهر «بيت لحم» واقع شده است. اين شهر داراي كليساي بسيار مجللي است كه در جايگاه تولد حضرت مسيح(عليه السلام) بنا گرديده است.

درون اين كليسا، همواره، به وسيله گروهي از سربازان عثماني محافظت مي گردد كه جهت حفظ نظم در آنجا ديده مي شوند، زيرا برخي از شاخه هاي مسيحي به هنگام ورود به آن جا به ستيز با يكديگر مي پردازند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آرامگاه «سلمان فارسي» در شهري به نام «سلمان پاك» در نزديكي طاق كسري در حومه بغداد قرار دارد كه اين جايگاه داراي گنبد و بارگاه عظيمي بوده و همواره از سوي مسلمانان زيارت مي گردد. «مترجم»



473



| شناسه مطلب: 78113