بخش 1
همه چیز و همه کس نشان از او دارد فرودگاه و وداع با مشایعت کنندگان اینجا مدینه است شهر نور و ستاره ها بقیع، فریاد بی صدا و مظلومانه علی(علیه السلام) احد بزرگ ترین عبرت مساجد سبعه مسجد قبا مسجد قبلتین لحظاتی با خدا و... لبیک جمال کعبه ... خدا کند تو بیایی! جبل الثور و نگاهی از دور عرفات مشعر منا جمرات قبرستان ابوطالب نمایی از جبل نور «غار حرا»
صفحه 7 |
مقدمه
مقدمه
زماني كه در انديشه نوشتن به سر مي بري، دست در انتظار قلم است و قلم در آرزوي حركت، و ذهن پيرامون موضوع مي گردد.
ولي زماني كه حقيقت موضوع از ژرفاي تاريكي ذهن درخشيدن مي گيرد، دستانت توان حركت را از دست مي دهند، قلم مي شكند و انديشه به ناتواني خويش اقرار مي كند.
حال چشمانت را به نشانه استعانت از درگاه قادر هستي بخش، به آسمان مي دوزي، تا اجابت كند نيازت را و لطف بي كرانش را در وجودت بدمد. با قدرت عشق او قلم در دست مي گيري و كلمات حقيرت را كه همچون ران ملخي از موري ناتوان به درگاه سليمان است، به درگاه عظيمش پيشكش مي كني.
صفحه 8 |
اكنون نوشتن خاطرات را آغاز مي كنم، در حالي كه مي دانم، كلماتي كه در ذهن دارم هيچ گاه نمي تواند حالات و روحيات و حتي مكان هاي اطراف را به توصيف كشد.
پس نوشته هاي من تنها خلاصه اي از برداشت ها و احساساتم در مورد اين سفر الهي خواهد بود، نه بيان وقايع و تجربه هايي كه كسب نموده ام، زيرا اعتقاد دارم كه تجربيات را بايد شخصاً لمس و كسب كرد.
اما برداشت افراد از يك موضوع متفاوت است و هر كس به گونه اي از آن برخوردار مي گردد.
به اميد آن كه توانسته باشم با اين سفرنامه ياد ايام شيرين حضور در كنار خورشيد مكه و ماه عالم تاب مدينه را تازگي بخشم.
صفحه 9 |
همه چيز و همه كس نشان از او دارد
چندان كه بيشتر در درياي بي كران تفكر غوطهور مي شوم، احساس حضور او جسم و روحم را بيشتر دربر مي گيرد، هر چه بيشتر او را احساس مي كنم، وجودم گرم تر و قلبم آرام تر مي شود.
طوفان درون با ياد او به نسيمي ملايم مبدل مي گردد و درياي موّاج افكارم به طلوعي زيبا.
هنگامي كه سر بلند مي كنم و در پهن دشت آسمان، هزاران هزار ستاره روشن را مي نگرم، كه در مسير جاودانه حيات خود پيش مي روند و لحظه اي از اين گردش از پاي نمي ايستند، هنگامي كه اين عالم بي انتها را با كُراتي كه با همه عظمت خود چون پر كاهي در عرصه آن در گردشند مي نگرم، هنگامي كه خود را در ميان اين همه خلايق
صفحه 10 |
شگفت آور، اين فراز و نشيب هاي سحرانگيز و اين مناظر بهت آور مي بينم، از خود مي پرسم كه چگونه ممكن است در وراي اين عالم بي كران، به وجود قادري مطلق كه پديدآورنده اين شكوه و عظمت است ايمان نياورم!؟
منطق، بارها و بارها اين مسير نوراني را مي پيمايد و بدون خستگي با كوله باري پربارتر اين راه را از سر مي گيرد، و اين نور درخشان ايمان است كه هر لحظه در وجود من بيشتر و بيشتر هويدا مي شود. پس چرا دل هايمان را با نور ايمان به خدا صيقل ندهيم و با احساس حضور او خود را به وجود مقدّسش نزديك تر نسازيم.
و آخرين درسي كه بايد در اين وادي بياموزيم، شناسايي بهترين مسيري است كه ما را سريع تر و جاودانه تر به بارگاه باعظمت و الهي يار برساند و جان و زندگي ما تا ابد در سايه لطف معبود از هر گونه گزند ايمن باشد.
گاه گاه در پهن دشت، به آسمان مي نگرم و با پديدار شدن هر اختر تابناك از ميان ظلمت شب، در ذهن من نيز هزاران هزار پرسش پديدار مي شود و لحظات همچون باران بهاري و به سرعت فرود آمدن قطره هاي شفاف باران به زمين، از پي هم مي گذرند.
تنها راه پاسخ به اندكي از سؤالات ذهن، مطالعه و جست و جو است، تا با فكري هر چه پربارتر و سنجيده تر به عرصه اين سرزمين الهي پاگذاريم.
صفحه 11 |
فرودگاه و وداع با مشايعت كنندگان
سيل خروشان زمان به تندي مي رود و ما غرق شدگان درياي بي خبري را با خود مي برد، تا زماني كه ناگهان ديده بگشاييم.
حال همچون اصحاب كهف ديدگان را گشوده ايم و گذر سريع زمان را به نظاره نشسته ايم.
اكنون همان لحظه اي است، كه دل از فرا رسيدنش تشويش داشت و چشمان از انديشيدن به آن سجود مي آمد. حال بايد به چشمان عزيزاني نگريست كه مزرعه وجودشان از سبزه محبت سبز و خرم گشته و فضاي باطراوت دل هاي شان، از عشق و اميد آكنده شده است. چشماني كه در هر نگاهش سال هاي سال سخن نهفته است، چشماني كه هر نگاهش فرياد خستگي سر مي دهد، خستگي از اين زندگاني سرد و طاقت فرسا.
بايد شاهد دل هايي بود كه همچون كبوتري مجروح در هيچ جا آرام نمي گيرد و پي در پي بال و پرزنان نواي رهايي سر مي دهد و هم چنان كه دقيقه ها خود را به ظلمت زمان مي سپارند، گوش هايت صداي تپش قلب هايي را مي شنود كه هر لحظه به حقيقتي تازه از معناي نهان وداع پي مي برد.
با گردش هر يك از نگاه هاي سؤال انگيزت به رفتارشان، آنها با لبخندي صبورانه پاسخ مي دهند. اما تا لحظه وداع شنواي صداي قدم هاي پربركتشان هستي و
صفحه 12 |
دستان گرم شان تا لحظات آخر دستان سرد و بي روحت را ترك نمي گويند و گرماي حضورشان را از وجودت دريغ نمي كنند و در اين لحظات آخر است كه روح محزون من همچون امواج خروشان دريا در اضطراب و تشويش است.
لحظه ها به سرعت از پي هم مي گذرند و زماني كه چشم باز مي كني دستانت را رها از دستان گرم آنها مي يابي، كه به نشان وداع در آسمان به سمت آنها به چپ و راست خم مي شود و چشماني كه مشتاقانه در گوشه و كنار آنان را جست و جو مي كند و تنها چيزي كه در فاصله من و آنها باقي مي ماند، خاطره چشماني است، كه زلال اشك، عرصه ساحل دريايي شان را درمي نورديد و بر پهن دشت صيقلي گونه هاشان جاري مي گشت و از فراز رخسارشان بر زمين مي چكيد و كوله باري از نياز، كه به تعداد ستاره هاي درخشان آسمان تنهايي شان بود و خورشيد اميد در آسمان دل آنها به زيبايي مي درخشيد.
اينجا مدينه است شهر نور و ستاره ها
آري اينجا مدينه است، تا زماني كه بر خاك مقدّس سرزمين مدينه قدم نهاده اي، در ذهن خود پندارهاي متفاوتي را از آن مجسم مي كني، تصاويري كه مدت ها پيش از آغاز سفر، شكل گرفته و پديد آمده اند.
با هر بار شنيدن نام پيامبر و ائمه اطهار، اشتياق دل براي
صفحه 13 |
ديدن اين مكان مقدس دو چندان مي شود، و زماني كه خود را در متن اين صحنه هاي زيبا و مناظر روح نواز مي يابي، سراسر شوق و شعف مي شوي، هنگامي كه مي خواهي براي نخستين بار به عزم ديدار پيامبر و زيارت او به سوي مسجد النبي حركت كني، جسمت از هيجان و نشاط آكنده است و قدم هايت به آهستگي به سوي حرم باشكوه پيامبر روانه مي شود، تنها تو نيستي كه ذكر او بر لبانت جاري است، بلكه وقتي به اطرافت نگاه مي كني، همسفرانت را مي نگري كه در ديدگان تك تك آنان، محبت به پيامبر و شيفتگي ديدار او عيان است و زمزمه آهنگ اذكار آنان گوش هايت را مي نوازد، هر چه نزديك تر مي شوي، حضورش را بيشتر احساس مي كني و اين نفس هاي توست كه اندك اندك به شماره مي افتد.
و چون گام هايت را مي نگري كه يكي پس از ديگري بر سنگ فرش سپيد حياط مسجد النبي قرار مي گيرد، درهم مي شكني و جويباري از اشك بر چهره ات روان مي شود با خود مي گويي: اينك اين قدم هاي حقير من است كه سعادت يافته بر خاكي نهاده شود، كه بيش از هزار سال پيش به گام هاي پيامبر و اهل بيت او متبرك گرديده، و اين لحظه اي است كه با تمام وجود، ذات مقدّس پيامبر و لطف حق تعالي را سپاس مي گويي. چشم ها همه به كتاب هاي دعا دوخته شده و دل هاي نوراني شان به ضريح مقدس پيامبر; و ندايي
صفحه 14 |
اين چنين فضا را پر كرده است:
«اَللّهُمَّ اِنيّ وَقَفْتُ عَلي باب مِنْ اَبْوابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ و قَدْ مَنَعْتَ النّاسَ اَنْ يَدْخُلوُآ اِلاّ بِاِذْنِهِ فَقُلْتَ يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ اِلاّ اَنْ يُؤْذَنَ...»
«خدايا من ايستاده ام بر دري از درهاي خانه هاي پيغمبرت كه رحمت تو بر او و بر خاندان او، و به راستي منع كردي مردم را كه درآيند، جز به اجازه او، پس فرمودي اي كساني كه ايمان آورده ايد داخل نشويد به خانه هاي پيغمبر، مگر آن كه اجازه داده شود به شما...»
ناگهان آوايي بلند همگان را مي خواند، كه اكنون لحظه ديدار يار است، به سوي كويش بنگريد! زماني كه چشمان حقيرت به گنبد سبز رنگ پيامبر مي افتد، احساس ناتواني سراسر وجودت را دربر مي گيرد، ديگر چشمانت را مانعي نيست، سيل اشك هايت سرازير مي شود، قدم هايت توان حركت و زبانت قدرت تكلم را در مقابل اين بارگاه عظيم از دست مي دهد.
اي ديده و دل هر دو به ديدار تو شايق *** آزاد، گرفتار تو از بند علايق
روي تو چو خورشيد هويداست وليكن *** هر ديده نباشد به تماشاي تو لايق
صفحه 15 |
حال اين روضه پرنور و تابناك كه همچون بهشت برين در برابر ديدگان پراشتياق زائران جلوه گر است، مرقد پاك و منور رسول الله است.
صداي ناله هاي جانسوز دوستانم، يكي پس از ديگري برمي خيزد، احساس مي كنم آنها نيز انتظارشان به پايان رسيده و اندك اندك غم روزهاي دوري را از قلب به ستوه آمده شان بيرون مي ريزند.
در اينجا چيزي را مي بيني، كه چشمانت تا به حال هرگز قدرت درك آن را نيافته بود، چيزي كه با تمام وجود احساسش مي كني، و آن شكوه و عظمت وصال و ديدار با پيامبر پاك خداست و ما كه مدّت ها هم چون مرغ در قفس به اشتياق زيارت و حضور بر مرقد او بال و پر زده ايم، اكنون عقده دل مي گشاييم و به درگاه مقدسش عرضه مي داريم:
«يا سادَتِي وَمَوالِيَّ إِنّـِي تَوَجَّهْتُ بِكُمْ أَئِمَّتِي وَعُدَّتِي لِيَوْمِ فَقْرِي وَحاجَتِي إِلَي اللهِ، وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ إِلَي اللهِ، وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَي اللهِ،فَاشْفَعُوا لِي عِنْدَاللهِ، وَاسْتَنْقِذُونِي مِنْ ذُنُوبِي عِنْدَاللهِ، فَإِنَّكُمْ وَسِيلَتِي إِلَي اللهِ، وبِحُبّـِكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ أَرْجُو نَجاةً مِنَ اللهِ، فَكُونُوا عِنْدَاللهِ رَجائِي يا سادَتِي يا أَوْلِياءَاللهِ»
«اي سروران و آقاهاي من، حقيقت آن كه من، به واسطه شما كه ذخيره روز فقر و حاجتم مي باشيد، رو به خدا آوردم، شما را شفيع خود، در پيشگاه خدا قرار داده ام.
صفحه 16 |
حال، از من، در نزد خدا به شفاعت بپردازيد و مرا از عواقب سوءِ گناهانم برهانيد. چه آن كه حقاً شما، وسيله من به سوي خداييد، و به دوستي شما و نزديك گشتن به شما، از خدا اميد نجات و سعادت دارم. پس مايه اميد من در نزد خدا باشيد اي سروران من، اي دوستان خدا».
اگر اكنون پس از درك اين حالات و روحيات از من بخواهيد كه يك بار ديگر مدينه را توصيف كنم خواهم گفت:
آري اينجا مدينه است، شهري كه قرص فروزان ماه، با زيبايي سحرآميز خود در آسمان نيلگونش مي درخشد، شهري كه ستارگان پرنورش با حركتي يك نواخت، در دل آسمان لاجوردي اش شناورند.
شهري كه آسمان به زمينش نزول يافته، و در خاكش هزاران هزار ستاره با درخشش چشم نوازشان خودنمايي مي كنند.
شهري كه در آن دل سراغ نور مي گيرد و ذهن در پي سعادت راه مي جويد و آدمي با روحي پر عشق و دلي پراميد به سوي نقطه اي ناشناخته مي شتابد.
اينجا سرزميني است كه در آن همه چيز را فراموش مي كني و براي هميشه از قيد تن آزاد مي شوي. اينجا سرزميني است كه در آن همه چيز را فراموش مي كني و هرگز ابر تيره نوميدي و بي پناهي آسمان سعادت هيچ انساني را تاريك نمي كند، و ناله ضعف و تنهايي در دل هايشان
صفحه 17 |
طنين نمي افكند.
اينجا سرزميني است كه با هر طلوع خورشيد، از ميان خاموشي شب هايش، عطر جاودانه ياس همراه امواج نسيم، برايم نشاني از وجود عطرآگين يار به دنبال دارد و اينجا در هر صدا كه به گوشم مي رسد، جز داستان او نمي شنوم و به هرجا كه نظر مي كنم، جز نشانه هايي از او نمي يابم. شب هاي خاموش، ابرهاي گذرا، نسيم عطرآگين همه با من حديث از وجود الهي او مي گويند. اينجا سرزميني است كه مي تواني گره هاي كوري كه روحت را با سياهي و ظلمت شب پيوند مي دهند بگشايي و آن را با ريسمان مقدس الهي به گنبد سبز معشوقت بياويزي. بله اين دل ماست كه همچون مرغ عشقي در قفس، ناله فراق يار سر داده و اين چشمان ما است كه در جست و جوي گنبدي سبز، ديگر قدرت ديدار روشنايي را ندارد. اما زماني كه از ميان سپيدي مطلق، گنبدي نوراني با انوار لطيف سبز رنگ پديدار مي شود، لحظاتي است كه روح پرهيجانت براي رسيدن به درگاه او اين كالبد تنگ را درهم مي شكند و مي گريزد; و در اين هنگام، مرغ دل پرواز مي كند و به سمت منزل معشوق خويش باشتاب بال مي زند، تا او را بيابد و در آغوشش جاي گيرد.
اكنون اين وجود توست كه در مقابل اين مقام عظيم الشأن الهي، در اين حضور مقدس شكسته مي شود و به سجده درمي آيد.
صفحه 18 |
اينك اشك هاي سوزانت باآرامش هميشگي خود فرو مي ريزند و در اين ريزش لحظه اي درنگ نمي كنند. ناله هاي جانسوزت در دل ها طنين مي افكند، پرده هاي تاريك دلت كنار مي رود و دريچه آسمان اميد حضورت، بر سرچشمه لطف و عنايت او گشوده مي شود. بله، اينجا سرزميني است كه فرشتگان در آن حاضرند و وسعت آن به اندازه وسعت عرش الهي است، به وسعت دل تمامي زائران ديار يار و تمامي انديشه هاي پاك، و اي خاك مدينه! بر تو گوارا باد اين شرف كه پيكر پاك اشرف مخلوقات را در آغوش گرفته اي و دل هاي زمينيان و آسمانيان را پريشان به سوي خود كشيده اي.
بقيع، فرياد بي صدا و مظلومانه علي(عليه السلام)
در اين خاك نوراني اكنون دلي از حركت باز ايستاده است. گويي گام هايت به جايي قدم نهاده كه خاكش با تمامي خاك هاي عالم متفاوت است، اينجا دشتي پر از لاله است. لاله هايي كه تنها دل به وجودشان اقرار مي كند و چشمانت از ديدار آنها بي نصيب مانده است. در اين خاك يك جهان عشق و ايثار سر بر زمين نهاده است، تا روحي جاوداني به آستان عظمت و جلال خداوندي پرواز كند.
گوش فرا دار تا بشنوي صداي ناله هاي جانسوز عاشقان شان را، ناله هايي كه حديث فراق يار مي سرايند،
صفحه 19 |
ناله هايي دل خراش كه پس از اندك مدتي به نوايي گوش نواز مبدل گرديده اند. اي رهگذر! آهسته قدم بردار كه اين خاك، حديث خلوت علي(عليه السلام) را در شب هاي تار مي سرايد. حديث ناله هاي او در فراق مادرش فاطمه(عليها السلام)، مادري كه از پاك ترين و پرهيزگارترين زنان بود و زندگاني را در برترين مكان الهي، خانه مقدّس كعبه به او بخشيد.
وصف اشك هاي خروشان علي(عليه السلام) در فراق همسرش ام البنين(عليها السلام)، همسري كه به او چهار گوهر گران بها هديه كرد، گوهرهايي به نام عباس كه در كربلا مانند خورشيد درخشيد، جعفر، عثمان و عبدالله كه آنان نيز به عشق حسين(عليه السلام)برادرشان و هدف گران بهاي او، شربت شيرين شهادت را نوشيدند.
حديث فريادهاي بي صداي او از دوري برادرش عقيل، برادري كه علم او در ميان اعراب شهرت بسزايي داشت و در راه اسلام فداكاري هاي بسيار كرد. و حديث غم هاي شب هاي پرستاره اش در فراق كساني كه مظلومانه بار خود را از دنيا بستند و از مسير نوراني شهادت به سوي زندگاني جاودانه خود شتافتند، كساني كه آنها را دوست داشتند و به آنها عشق ميورزيدند.
اما چه سوزناك است زماني كه علي در فراق مونس آسماني خويش مي گريد.
زماني كه درون ويرانه هاي دور افتاده، قطره اشكي به
صفحه 20 |
ياد روزگاراني كه با او گذشته از ديدگانش مي چكد و اين لحظه لحظه اي است كه فريادهاي بي صداي او سكوت صحرا را درهم مي شكند. اما صداي اين ناله ها از كدام سوي مدينه برمي خيزد، از بقيع، از خانه فاطمه(عليها السلام)، و يا از روضه پيامبر؟
ما شيعيان، تربت مقدس فاطمه(عليها السلام) را ميان اين سه بي نهايت گم كرده ايم.
اما زماني كه مولاي ما علي(عليه السلام) حضرت فاطمه(عليها السلام) را به خاك مي سپارد، با حزن و اندوه و ديدگاني اشكبار به سوي مرقد پيامبر(صلي الله عليه وآله) رو مي كند و مي گويد:
«السلام عليك يا رسول الله خداوند فاطمه را از ميان اهل بيت اختيار كرد، تا زود به تو ملحق گردد و از دوري دردانه تو صبر و قوت من كم شد و نمي دانم گنجايش صبر بر اين مصيبت را دارم يا خير!
حال بايد گفت: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ)،(1) امانت خود را به سوي خويش برگرداندي و وديعه خود را از من بازگرفتي و زهرا را از من ربودي، چه بسيار ناخوشايند است آسمان سبز و زمين گردآلود در نظر من يا رسول الله، اندوه من هميشگي خواهد بود و شب هاي من به بيداري خواهد گذشت و اين غم از وجود من بيرون نخواهد رفت تا آن كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره بقره، آيه 156
صفحه 21 |
حق تعالي از براي من اختيار كند آن خانه اي را كه اكنون تو در آنجا مقيمي. در دلم جراحتي است چرك آورنده و در سينه ام اندوهي است از جا به درآورنده، چه بسيار زود جدايي افتاد ميان ما و به نزد خدا شكايت مي كنم از حال خود. چه ظلم ها رواداشتند امّت در حق او، پس، از او بپرس حالش را كه چه بسيار غم ها در سينه او به روي هم نشسته بود و به كسي اظهار نمي كرد و به زودي همه را به تو خواهد گفت و خدا از براي او حكم خواهد كرد كه او بهترين حكم كنندگان است. پس خداي مي بيند و مي داند كه دختر تو را پنهان دفن مي كنم از ترس دشمنان او، پس صلوات و رحمت و بركات خدا بر او و بر تو باد.»(1)
چه شب هايي كه پس از فريادهاي مظلومانه علي، فرياد غم انگيز شيعيان برمي خيزد. اما زماني كه در نتيجه ديدگاه ظالمانه اعراب به مقام زن خود را در پشت درهاي بسته بقيع مي يابي، وجودت سراسر اندوه مي شود، اندوهي به وسعت خاك بيكرانش.
اكنون از پشت پنجره اي كه رو به بقيع گشوده مي شود، دست را از قيد تن رها مي سازي و به زيارت قبور معصومين مي پردازي.
و تمام اين مدت در اين اميد به سر مي بري كه روزي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. منتهي الآمال.
صفحه 22 |
منجي ما حضرت مهدي(عج) درهاي بقيع را به رويمان مي گشايد و او پذيراي ما خواهد بود، انشاء الله.
احد بزرگ ترين عبرت
در راه طلب پاي فلك آبله دارد *** اين وادي عشق است و دو صد مرحله دارد
درد و غم و رنج است بلا زادِ رهِ عشق *** هر مرحله، صد گمشده اين قافله دارد.
درنگ زودگذري در آسمان پرستاره بقيع كرديم، كه هر ستاره آن سفره اي بي انتها از شادي ها و غم ها و از دوستي ها و دشمني ها در سينه داشت.
قسمتي از اين پهنه بي كران نيز يادآور سينه سوختگاني است كه در قربانگاهي به نام احد، قربانيان راه خدا گشته اند، آري، دين مقدسي كه بر ما سايه افكنده و ما در پناه آن با خدا و اولياي بلندمرتبه او آشنا گشته ايم و با راهنمايي قرآن و ائمه طاهرين برنامه و راه سعادت را يافته و با سهولت در آن قدم نهاديم، و با آرامش پيش مي رويم، با سادگي و بهاي اندك به دست نيامده، بلكه به قيمت خون مقدس ده ها و صدها هزار انسان شريف و برومند كه مظهر اقتدار و جلال جاوداني اند، به دست آمده، به قيمت جدا شدن سرهايي كه
در پيشگاه با عظمت الهي فرود مي آمد، به قيمت دربند شدن تفكرهاي عالمانه مردان حكيم در تاريكي زندان ها، به قيمت
صفحه 23 |
آه هاي جانگدازي كه از سينه بي خانمانان برون مي آمد و قطره هاي اشكي كه از چشمان بي پناهان فرو مي ريخت. به قيمت فريادهاي جانسوز خانواده هاي داغدار كه از درد دل مادران در فراق فرزندان دل سوخته يتيمان در فراق پدران شان حكايت داشت. چه چشم هايي كه از براي اسلام، در برابر مصائب تَر نگرديده و چه دل هايي كه ناله هاي جانسوز سر نداده اند.
حال كه بر پهن دشت كوه احد نظاره مي كنم، ديگر احد به معناي ساده در ذهن من نقش نمي بندد، بلكه بيانگر رشادت ها و از جان گذشتگي افرادي است كه روح مقدس خود را براي پايداري حقيقت دين اسلام فدا ساخته اند و مشعل فروزان دين را در ظلمتكده گناه و فساد روشن نگه داشته اند.
كساني كه بي ترديد و استوار قدم به ميدان جهاد نهاده و سر و دست و پيكر خود را هدف تير و نيزه و شمشير قرار دادند. كساني كه خون مقدس خود را با عشق به پاي درخت پاك و آسمانيِ دين ريختند، تا آن را هر چه پربارتر و با طراوت تر در اختيار ما قرار دهند. اين صحرا همچون مكتب و مدرسه اي است كه هر كس كه در آن قدم مي گذارد، درس ايثار و فداكاري در راه خدا را مي آموزد، درس ايستادگي به پاي عقيده هاي پاك و پايداري در مقابل طوفان مشكلات و مصائب را فرامي گيرد. حال به پاس از خودگذشتگي هاي
صفحه 24 |
اين انسان هاي شريف، براي حفظ دين مقدس اسلام در برابر تربت پاك شان مي ايستيم و مي گوييم:
«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللهِ و اَنْصارَ رَسوُلِهِ عَلَيْهِ و آلِهِ السَّلامُ، سَلامْ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ، اَشْهَدُ اَنَّ الله اخْتارَكُمْ لِدِيْنِهِ و اَصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ و اَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ و ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللهِ وعَنْ نَبِيِّهِ»
«درود بر شما اي ياران دين خدا و ياران رسول خدا عليه و آله السلام، درود بر شما به صبري كه كرده ايد، چه خوب خانه اي است فرجام شما، گواهم كه خدا شما را براي دينش برگزيده و براي رسولش انتخاب كرده، و گواهم كه شما به راستي براي خدا جهاد را ادا كرديد و از دين خدا و از پيغمبرش دفاع نموديد...»
مساجد سبعه
در دامنه اين كوهسار بي حاصل، هفت مسجد كوچك و بزرگ، هر كدام در گوشه اي، در كنار يك جاده پر رفت و آمد آرميده اند.
در اين وادي بي آب و علف همه چيز ساده و غم انگيز است، به هر سو كه نظر مي افكني، نشانه اي از يادگارها و خاطراتي را مي يابي كه به زبان خود سخن مي گويند و با لحن خويش با معبودشان راز و نياز مي كنند.
صفحه 25 |
اين وادي كه اينك از افق تا افق آن در آرامش و عبادت به سر مي برد، زماني نظاره گر هياهوي جنگ پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مقابل مشركان بوده است.
محلي كه در آن سنگرهاي مسلمانان بنا شده بود و خاك آن، هم آغوش دليراني بود كه با نگاهي حسرت بار وداع مي گفتند، و با زباني كه هر كلام آن از دنيايي مرموز سرچشمه مي گرفت، با معبود خويش به راز و نياز مي پرداختند و قلب هايشان با هر بار خواندن نام پرجلال معبود، به تپش مي افتاد.
اولين مسجدي كه در اين ميان به چشم مي خورد، مسجد حضرت فاطمه(عليها السلام)است. مسجدي كوچك، با ديوارهاي سنگي بزرگ كه دَرِ آن با آجرهاي عريض به دست نااهلان مسدود شده است. مسجد كوچكي كه با خون دل فاطمه(عليها السلام)عجين شده، و با عرق پيشاني آن حضرت، براي تهيه نان و غذا بهر همسر و پدرش در شرايط دشوار جنگ آب خورده. مسجدي كه در عين كوچكي بيانگر نيروي عظيم از جانب آن حضرت است، كه ما را مشتاقانه به سوي اين مكان مقدس كشانيده، تا دل هاي خود را به خداوند بزرگ متوجه سازيم و در آستان باعظمتش زانو بر زمين زنيم. در امتداد جاده باريكي كه به سمت ارتفاع پيش مي رود، مسجد عمر بن خطاب، مسجد ابوبكر، مسجد سلمان فارسي، مسجد علي بن ابي طالب و مسجد فتح مشاهده مي شود كه در
صفحه 26 |
مرتفع ترين نقطه كوه سلع واقع است و خداوند تبارك و تعالي، دعاي آسماني رسولش را براي پيروزي در جنگ در آن مستجاب گردانيد، و خبر آرامش بخش پيروزي را در اين جايگاه آسماني براي او جلوه گر ساخت.
مسجد قبا
(لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ)(1)
«آن مسجدي كه از روز نخست بر پايه تقوي بنا شده، شايسته تر است كه در آن به عبادت بايستي; در آن، مرداني هستند كه دوست مي دارند پاكيزه باشند; و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.»
ديدگان كنجكاوم در دل خيابان هاي وسيع و آرام در پي مسجد قبا به هر سو نظر مي دوزد. نماي زيباي مسجد، با گنبدي هاي بلند و بناي سفيدش نمايان مي شود. هر لحظه كه به حقيقتي تازه از اين مكان ها راه مي بردم، شعاعي تازه در ذهنم درخشيدن مي گرفت، و گمان مي كردم حجابي كه تاكنون چهره پرجلال خداوندي را از ديدگان من پنهان
داشته است، به آرامي برداشته مي شود. اكنون در برابر ديدگان كنجكاو خويش بنايي را مي نگرم، كه اولين پايگاه
1 . سوره توبه، آيه 108
صفحه 27 |
عبادي مسلمين بوده و به دست مبارك رسول الله بنا گرديده است.
بنايي كه دست تواناي پيامبر و اصحاب و عشاق او در رقم زدن چنين شاهكاري دخالت داشته است.
اكنون اين ماييم كه با يكديگر به آنجا مي شتابيم، و در اين آشيان زيبا خانه مي گيريم، و به عبادت مشغول مي گرديم. عبادت در مكاني كه نزد خداوند متعال فضيلت بسيار دارد.
مسجد قبلتين
بر هر كجاي اين سرزمين مقدّس كه قدم مي گذاري، ياد و خاطره حوادثي عظيم در مقابل ديدگانت زنده مي گردد كه همچون جويباري روان، يكي پس از ديگري بر پاي درخت مقدّس دين جاري گشته اند و همچون ريشه هايي محكم، اين درخت طيبه را تاكنون استوار و پا بر جا نگاه داشته اند. به طوري كه اكنون دين اسلام را تافته اي جدا بافته از تار و پود اين عالم هستي مي نگري.
هرگاه در آينه دين به اسلام نظر مي كني، آن چه در مقابل چشمان انديشه ات آشكارا جلوه گري مي كند، استقلال و اتّحاد در آن است. استقلال در آن چه به آن اختصاص داده شده، و اتّحاد در ميان كساني كه به آن گرويده اند.
استقلال در كتابي مقدّس، در مسير سعادت، در
صفحه 28 |
راهنمايان اين مسير، در اعمال و شئونات و استقلال در قبله اي كه مسلمانان متّحدانه به سوي آن، با معبود ذوالجلال خويش به راز و نياز بپردازند، و اكنون مسجد ذو قبلتين، تداعي گر خاطرات و آيات بيانگر استقلال قبله مسلمانان از يهوديان است، كه بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل گرديد. آياتي مقدس كه باعث خرسندي و سرافرازي پيامبر و ديگر مسلمانان شد:
(قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللهُ بِغافِل عَمّا يَعْمَلُونَ)(1)
«نگاه هاي انتظارآميز تو را به سوي آسمان (براي تعيين قبله نهايي) مي بينيم. اكنون تو را به سوي قبله اي كه از آن خوشنود باشي، باز مي گردانيم. پس روي خود را به سوي مسجد الحرام كن. و هر جا باشيد، روي خود را به سوي آن بگردانيد. و كساني كه كتاب آسماني به آنها داده شده، به خوبي مي دانند اين فرمان حقّي است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده، (و در كتاب هاي خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام، به سوي دو قبله، نماز مي خواند). و خداوند از اعمالِ آن ها (در مخفي داشتن اين آيات) غافل نيست.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره، آيه 144
صفحه 29 |
هم اكنون كه قدم در اين مسجد پرشكوه نهاديم، نمازي را كه اقامه مي كنيم به سوي مكاني است مقدّس، سرزميني است پربركت، و خاكي است كه نزد خداوند متعال داراي ارج و منزلت است. به سوي مكه كه قبله گاه تمامي عاشقان الهي است.
لحظاتي با خدا
روزها از پي هم مي گذرند و فراموش مي شوند، اما اي آخرين رؤياي عشق، اي بهترين لحظه وصال و اي بهترين لحظات زندگي ام! هيچ چيز تو را از ذهنم بيرون نمي برد. الهي: روزها، دقيقه ها و حتي ثانيه هاي كوچك، كه در مسير مسابقه ابدي شان از يكديگر پيشي مي گيرند، لحظه اي درنگ نكردند، و روح من را نيز با سرعت از معبر زمان خويش گذراندند. الهي! اكنون كه چشم مي گشايم، ديگر فرصتي براي شركت در ضيافت رسولت نمي يابم، اينك زماني فرا رسيده كه بايد خود را براي لحظه وداع آماده سازم. چه بسيار زيبا گذشت لحظات در كنار او بودن، و چه بسيار عنايت فرمود به من در هفت روزي كه مهمان او بودم.
الهي! آن چه اكنون در اينجا يافتم و آن چه در وجودم پديدار شد، نقش بست و روح جاودانه تو به آن دميده شد. همه و همه از لطف و عنايت تو نسبت به من حكايت داشت.
صفحه 30 |
امّا افسوس كه بسي دشوار است وداع با پيامبر بزرگوار تو، دوري از بنت رسولت و بانوي دو عالم فاطمه(عليها السلام)، و جدايي از انسان هايي كه هر يك به نوبه خويش براي پايداري مسيري كه تو به ما نشان داده اي، تا آخرين نفس ايستادگي كردند، و هم اكنون روح جاودانه شان در درگاه تو از عزّت و شرافت برخوردار است، حال در نخستين ساعات صبح، رازهايم را با تو در ميان مي گذارم و از حضور زيباي تو سخن مي گويم. بارها افسرده و تنها براي اين كه غم دل جز با محرم راز نگويم، رو به آسمان مي كنم و عنان دل به دست اشك مي سپارم، تا آن كه دست لطف تو، سيل سرشكم را خشك كند و گونه هاي سوزانم را مرهمي نهد.
الهي! هم اكنون با دلي پر ز اندوه جدايي، نظري ديگر به سرزمين مدينه، كه از خاطرات تلخ و شيرين عزيزانت آكنده است خواهم افكند، و يك صدا با آنها وداع خواهم گفت، در حالي كه حنجره ام را پنجه بي رحم بغض مي فشارد، و مجال نفس كشيدن را از من ربوده است، و اين وداع تنها وداعي خواهد بود كه در پي آن قطرات سوزان اشك فرو خواهد چكيد.
الهي! اكنون در نخستين لحظه هاي روزي كه تاريكي شب در پي ندارد، دلي آكنده از اميد دارم، اميد به روزي كه در صفحات تقديرم، با قلم تدبير نوراني ات نقشي از مدينه برايم رقم زني، و عشقي را كه در وجودم نسبت به اهل بيت خويش
صفحه 31 |
به وديعه نهادي، از روح نيازمندم دريغ مداري.
الهي! مي دانم زماني كه آخرين سخنان خود را با رسول بزرگوارت در ميان مي گذاشتم بيناي من بودي. مي دانم در لحظه اي كه آخرين قطرات اشكم را در غم دوري از فاطمه(عليها السلام) در دامن پاكش مي نشاندم، نظاره گر من بودي، و مي دانم هنگامي كه با دلي آكنده از مهر، با صالحان و شهيدان خاك مقدّس بقيع، روح تاريك خود را با خورشيد وجودشان روشنايي مي بخشيدم، در كنار من بودي.
بارالها! هم اكنون با دنيايي از دل تنگي مدينه، با صدايي بلند بانگ خواهم زد كه با روحي بزرگ تر، و دلي آماده تر، و قلبي آكنده از عشق و محبّت، با سرافرازي و سربلندي، به سوي سرزمين الهي مكه، در آسمان آبي كرامت تو پر مي كشم و مشتاقانه به سويت مي شتابم.
و... لبيك
موج زمان كه ما را به سرعت به همراه خود مي برد، هرگز منتظر نمي ماند كه درخت شادماني بشر، لحظه اي چند بر روي مسير آن ريشه دواند و گل دهد، و اكنون زماني فرا رسيده است كه بر روي سنگ هاي داغ جاده، به سوي مسجد شجره در حال حركتيم و تنها چيزي كه در پس گذر از جاده ها كم رنگ و كم رنگ تر مي شود و چشمان ما نيز كنجكاوانه در پي آن به اين سو و آن سو مي دود، گنبد سبزي
صفحه 32 |
است كه مناره هاي اطراف آن همچون سروهاي سپيد آن را احاطه كرده اند. آن چه در اين هنگام ذهن من و هم سفرانم را گرفته، تنها شمارش لحظاتي است كه بين قلب هاي ما و ديار عاشقان فاصله انداخته است و دل هاي بيمارمان با برآوردن هر دم و بازدم سراغ طبيب دل هاي سوخته را مي گيرد.
حال وقت آن رسيده كه خود را براي ورود به ميقات شجره، كه باب الورود به حرم كبريايي حضرت حق مي باشد آماده سازيم. در آن به قصد زيارت خانه خدا توقف كنيم، و روح و جسم خود را از آلودگي ها و زشتي ها پاك سازيم، سپس لباس تقوي و طهارت را بر تن كنيم، و از سراسر وجودمان با نهايت اخلاص اين بانگ مقدس را سر دهيم:
«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَرِيـكَ لَكَ لَبَّيْـكَ».
اكنون كه وجودمان سعادت آن را يافته كه قدم در حريم مقدس حق تعالي بگذارد و مُحرم شود، بايد قدر اين لحظات را بدانيم و در كمال احترام و رعايت حرمت اين بارگاه الهي رفتار نماييم و آن چه خداوند دستور فرموده بر خود حرام گردانيم، و چه پرشور و شعف است احرام، زيرا همگان در عين دشواري، لحظات را صبورانه سپري مي كنند و در چشم هايشان عشق و ارادت به ذات مقدس پروردگار هويدا است. نداي روح نواز تلبيه فضا را پر كرده است، تلبيه كلمات
صفحه 33 |
مقدسي است، كه هر بار خواندنش به روشنايي روحت مي افزايد و بار معنوي سفرت را فزوني مي بخشد.
تلبيه نغمه عاشقانه اي است كه از روحت نشأت گرفته و از لبانت جاري مي گردد. تلبيه پاسخ به ندايي آسماني است كه تو را به سوي خود فرا مي خواند و آهنگي شورانگيز است كه گفتن و شنيدنش طوفاني مهيب در وجودت برپا مي سازد، و در آن حال دل فرو مي ريزد، بدنت مي لرزد و سيل اشك از ديدگانت سرازير مي گردد.
و تلبيه ندايي است كه روح تو را هر چه باطراوت تر و شاداب تر آماده ديدار يار مي نمايد.
جمال كعبه
اينك وارد شهر مكه مي شويم، شهري كه زادگاه رسول خدا، و وادي امن عالم بشريت است، شهر نزول آيات نوراني قرآن و شهري كه فرشتگان بارگاه مقدس پروردگار به آن رفت و آمد دارند، سرزميني كه در عالم هستي، چون خورشيدي فروزان در ميان اقيانوس هاي آبي مي درخشد، و سرزميني كه در آن ضيافت حق تعالي بر جاست و سيل انبوه عاشقان بر آن جاري است، از ميان كوچه ها و خيابان ها گذشتيم و بي پرده مسجد الحرام را در مقابل چشمان خود ديديم. اكنون ديگر مرغ جان طاقت اسارت ندارد و مشتاقانه بانگ رهايي سر داده است. وجودت از احساس نزديكي به
صفحه 34 |
او مي لرزد و نفس هاي عميقت كوتاه مي شوند و به شماره مي افتند.
صحراي خشك ديدگانت كه در آرزوي باران شوق او به سر مي برد، با سيل جاري اشك هايت سيراب مي شود. اكنون ديدگانم نظاره گر سيل جمعيتي است كه به سوي درهاي مسجد الحرام در حال حركتند، و همگي براي ديدار يار و شركت در ضيافت او گرد هم آمدند. ما نيز با قدم هاي كوتاه و در كمال وقار و احترام به مسجد الحرام نزديك مي شويم.
ديده همگان بر زمين دوخته شده، و بر لب ذكر مقام عظيم الهي جاري است.
اينك ندايي تو را به ديدار فرا مي خواند، ناگهان چشمان حقيرت به جمال كبير كعبه منور مي شود. كعبه اي كه با تمام جلال و عظمتش سايه بر سر بندگان خدا افكنده و دامن خود را به دست اين نيازمندان سپرده، و آنها را در آغوش خويش جاي داده است.
با ديدار اين عظمت، بناي جسمت فرو مي ريزد و توان حركت از تو گرفته مي شود.
اكنون در حالي كه سر به زمين نهاده و بر زانو نشسته ام، مرغ جانم در هواي او پر مي كشد و نام او بر لبانم جاري مي گردد.
«ستايش كن و پرستش نماي! ما همه مخلوق اوييم، تنها
صفحه 35 |
قدرت بي كران اوست كه ما را پديد آورده است و هم اوست كه هر لحظه اراده كند ما را ناپديد خواهد كرد!».
خداوندا! در آن وقت كه نام پرجلال تو در خاموشي دل من طنين مي افكند و دست تواناي تو با قدرت بي پايان خويش بار كمر شكن گناه را از پشت من برمي داشت و زماني كه اراده مقدس تو ما را از دنياي تيره يأس و محنت به در مي برد و دريچه آسمان اميد را به رويمان مي گشود، و پرده تاريك غم را از پيش چشممان كنار مي زد و ما را به سرچشمه نور و صفا رهبري مي كرد، سبزي بي كران عشقت هر چه بيشتر در وجودم ريشه مي دوانيد و عطش انتظار لقاء تو در وجودم زبانه مي كشيد.
«اي خداي پنهان از ديدگان! سراسر عالم خلقت معبد و خانه توست تو وجودي جاوداني و بي منتها و قادري مطلق و توانايي، امّا هيچ يك از اين صفات نمي تواند ذره اي از حقيقت وجودت را توصيف كند و روح بشري كه به زير بار جلال و عظمتت كمر خم كرده است در برابر قدرت بي منتهايت به جز خاموشي چاره اي نمي يابد. اي خداي بزرگ، اي حقيقت حقايق، اي روح جاوداني، اي آفريدگار حيات، اي منبع فروزنده عشق، اي قبله پر شكوه آرزو، اي فرمانرواي جهان خلقت، اي مفتاح رموز كائنات! اي خداوند تو خود به من قدرت دادي كه با دلي آكنده از احترام نام باعظمتت را بر زبان رانم و در برابر آستانت به زانو درآيم.
صفحه 36 |
اكنون اي خداي روشنايي! دعاهاي مرا بشنو و ناله هاي
جانسوز مرا خاموش كن، فرمان ده كه اشك در چشمان من بخشكد و به جسم و روح من توانايي ارزاني دار تا همچون پر كاهي در آستان عظيم و شگفت آور مقدس به گردش درآيم و تمام اين زيبايي ها را كه از آن توست ستايش گويم.»
اينك اين عاشقان مسكين كه در آستان معبد تو سر به خاك مي سايند، اين زنان بي نوا و اين مردان شرمنده كه براي ديدار عظمت تو ديده فرو بسته اند و دريچه قلب شان را به روي تو گشوده اند، چه كرده اند كه برق بزرگي و قدرت تو در ديدگان شان مي درخشد. حال كه رازهاي دل را با محرم رازمان در ميان نهاديم و با كوله باري سبك تر و دلي عاشق تر و مشتاق تر براي عبادت حق تعالي آماده مي شويم و همچون پروانگان به گرد شمع فروزان درگاه باعظمت او بال و پرزنان مي گرديم.
خانه كعبه خانه دل هاست *** ساحت قدس و جلوه گاه خداست
نيكبخت آن كه مثل پروانه *** در طواف است گرد آن خانه
چون نصيب تو نيست فيض حضور *** باش اندر طواف خانه ز دور
در ركوع و سجود سويش باش *** تو هم از زائران كويش باش
صفحه 37 |
... خدا كند تو بيايي!
«أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِقامَةِ الاَْمْتِ وَالْعِوَجِ»(1)
«كجاست آن مجري قانون طبيعي و الهي كه بيايد و اين ديوار كج بالا رفته را مستقيم سازد؟»
تويي كه راز خدايي، خدا كند كه بيايي *** تو نور غيب نمايي، خدا كند كه بيايي
شب فراق تو جانا، خدا كند كه سر آيد *** سر آيد و تو بيايي، خدا كند كه بيايي
دمي كه بي تو سر آيد، خدا كند كه نيايد *** تو روح صلح و صفايي، خدا كند كه بيايي
به گفتگوي تو دل ها به جستجوي تو دنيا *** اَلا كه هستي مايي، خدا كند كه بيايي
تو كعبه اي، عرفاتي، تو مشعري، تو منايي *** تو مروه اي، تو صفايي، خدا كند كه بيايي
دل مدينه شكسته، حرم به راه نشسته *** تو حجتي ز خدايي، خدا كند كه بيايي
در اين سرزمين مقدس بر هر كجا كه قدم مي گذارم، نام الهي حضرت مهدي دل آشفته مرا كه سال هاست در انتظار او به سر مي برد، به تپش مي اندازد، و روح اندوهگين مرا كه ديرگاهي است، نغمه فراق سر داده، مرتعش مي سازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دعاي ندبه.
صفحه 38 |
هنوز خاطره آن، همچون صداي قدم هاي آشنايي كه به گوش منتظري برخورد مي كند، سراپاي وجودم را به لرزه مي آورد. بعضي ساعات كه بر گرد كعبه اي كه ولايت و حقانيت تار و پودش را رقم زده مي گردم و سيل پرخروش شيفتگان را نظاره مي كنم، در آرزوي حضورش در اين مكان الهي و سر دادن نداي رهايي از تباهي به سر مي برم. بسي لحظات كه بر بلنداي كوه صفا مي ايستم و نگاه پراشتياق خود را به سوي كعبه مي افكنم و سيلاب اشك از ديدگانم فرو مي ريزد از خدا او را طلب مي كنم و لحظاتي كه رو به مروه سرازير مي شوم و با موج جمعيت كه نغمه آسماني و آهنگ روح بخش دعا و مناجاتشان در سراسر مسعي طنين انداز است لرزه بر دل هاي حساس مي افكند همراه مي گردم، به اميد آن كه روزي اين مسافت را با روحي پر انقلاب در پشت قدم هاي پربركت او طي كنم.
بسي اوقات كه در جوار خانه كعبه قصد نوشيدن آب گوارا و شفابخش زمزم را دارم كه از اميد به پروردگار حكايت دارد، اي سرورم! از خداوند سلامتي تو را طلب مي كنم. در گوشه اي از اين سرزمين منطقه اي است به نام عرفات كه نه زمزمه جويباري از پهن دشت آن برمي خيزد و نه شاخه سبز درختي بر تخته سنگ هاي آن سايه مي افكند، اما مولاي من! حكايت حضور سبز تو ترنم دل نشيني را به زير خاك خاموش اين كوهستان وسيع جاري مي كند و قلب
صفحه 39 |
مرا به ارتعاش درمي آورد.
اين صداي ناله اي كه از تك تك آسمانيان و زمينيان شنيده مي شود و سوز آن ديدگان را چون ابر بهاري مي نمايد، همه در آرزوي ديدار توست.
اين وادي كه با گذشت زمان، گياه هرزه ي ظلم و ستم خاك آن را پوشانده و ظلمت و سياهي معصيت روز به روز آن را افزون تر در قعر خود فرو مي برد، تنها حضور عدالت خواه و مقدس تو را مي طلبد تا با دستان الهي خود دست ما و جهانيان را بگيري و از اعماق تباهي ها به قلب روشنايي ها بكشي و بشريت را در سايه امنيت و آرامش خود جاي دهي، هم اكنون مي دانم كه به آن چه در نهاد آدمي مي گذرد آگاهي و به آن چه از وجودت و درگاه خالقت خواستاريم، بينايي، اينك سخناني را كه احساس در سراپرده كلمات آن نمي گنجد، كوتاه مي نمايم و سلامتي و فرج شما را از خداوند باري تعالي خواستارم، به اميد روزي كه خورشيد حضورت عالم هستي را منور سازد.
«أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ، أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِقامَةِ الاَْمْتِ وَالْعِوَجِ...»(1)
«كجاست آن مظهر قدرت الهي كه مهيا براي ريشه كن ساختن جباران و ستمگران است، كجاست آن منتظَر كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دعاي ندبه.
صفحه 40 |
بيايد و هر گونه اعوجاج و كجي را مستقيم سازد، كجاست آن كه براي تجديد احكام آسماني ذخيره گشته است، كجاست آن مولايي كه چشم اميد امّت اسلامي براي احياء قرآن و حدود قرآن، به سوي او دوخته است، كجاست زنده كننده آثار دين و حيات بخش اهل دين، كجاست درهم شكننده شوكت جباران و تجاوزگران، كجاست ويران كننده ساختارهاي كفر و نقاق»
جبل الثور و نگاهي از دور
در ميان اين بيابان هاي خشك، كه گرماي خورشيد تن برهنه شان را سوزانيده است، كوهي به نام ثور قد برافراشته كه ديدگان تمامي زائران را به سوي خود مي كشاند. اين كوه نيز همانند نشانه هاي ديگري كه در جاي جاي اين سرزمين آموزگاري براي همگان بوده و همچون فانوسي راه سعادت را هر چه منورتر پيش چشمانمان روشن ساخته است، خودنمايي مي كند. او آموزگاري است كه شرح درس ايمان به پروردگار و لطف پروردگار براي پايداري اسلام را براي مسلمين مي سرايد. داستاني از هجرت پيامبر و مشكلات آن.
ثور غاري بود كه سه شبانه روز ميزبان حضور بابركت و نوراني پيامبر بود و آن حضرت را در آغوش خود جاي داده بود.
اين غار شاهد معجزه اي الهي بود آن زمان كه تار عنكبوتي بر دهانه اش نقش بست و كبوتري بر مدخل آن لانه
صفحه 41 |
ساخت و تخم گذارد.
و هم اكنون رحمت پروردگار به خاطره اي فراموش نشدني تبديل گشته و درس هايش براي هميشه در ذهن مان نقشي جاوداني خواهد بست.
عرفات
اكنون در دامنه كوهي به نام (جبل الرحمة) قرار گرفته ايم، در دامنه اين كوهستان سرزميني است بسيار مقدس كه خداوند كريم آن را براي ضيافت و پذيرايي از ميهمانان خود مقرر فرموده و سفره خاص انعام و كرامتش را در دامنه الهي كوه رحمت گسترانيده و از ميهمانان خود دعوت به عمل آورده كه لحظاتي بر گرد نعمت هاي بي دريغش جمع گردند و از نعمات و رحمات بيكرانش هر يك به اندازه ظرفيت و استعداد خويش برخوردار گردند. زماني كه قدم بر خاك دورافتاده عرفات مي گذاري تنها دشتي بي آب و علف در مقابل چشمانت خودنمايي مي كند كه خيمه هايي ساده و بي آلايش تا آن جا كه چشم كار مي كند، سر برافراشته اند. اينجا بياباني است كه در پس اين سكوت و خلوت شبانه اش نغمه ملكوتي و آهنگ پرهيبت لبيك اللهم لبيك در ماه ذي حجه از آن به گوش مي رسد. اين بيابان خشك شاهد سيل جمعيتي است كه در ماه ذيحجه فوج، فوج به سويش سرازير مي شود و در دامن كوه رحمت و
صفحه 42 |
بارگاه حضرت حق خيمه زده و در اينجا به خاك نشسته و دل به رحمت خدا بسته اند و از صميم قلب مي گويند:
«عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً»(1)
«كور باد آن چشمي كه تو را نگهبان خود نبيند و زيانبار گردد تجارت يك عمر آن بنده اي كه بهره اي از محبتت نگيرد».
اين خاك ياد صحراي محشر را در پيش چشم مسلمانان زنده مي كند، اين خاك شاهد لحظاتي است كه گردن ها به سوي حضرت حق برافراشته شده و چشم هاي مسلمين به دست مرحمت او دوخته شده اند، دل ها لرزانند و ديده ها گريان و همگي از درگاه مقدس او طلب مغفرت و بخشايش دارند.
در پشت اين خلوت و در پس اين سكوت غوغايي برپاست كه نظير آن را آدمي تاكنون نديده و نشنيده است. عرفات همچون آب گوارايي است كه با گذر از آن، تيرگي ها و آلودگي هايت را به دست پاكي خواهي سپرد.
دريچه اي است كه از جانب خداوند به روي تو بازگشته است. خلوتي است تنها بين روحت با ذات مقدس حق تعالي. سفره اي است سرشار از بركات و رحمت ها كه تو را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دعاي امام حسين(عليه السلام) در روز عرفه.
صفحه 43 |
شامل مي گردد. و سرانجام سرزمين مقدسي است كه تو را براي ديدار با حضرت حق آماده مي سازد و توشه اي پر از صالحات و حسنات براي لحظات زندگي ات فراهم مي سازد. حال كه من در سفره عمره مفرد ميهمان اين سرزمين پربركت گشته ام. در اميد آن به سر خواهم برد كه روزي هماهنگ و هم صدا با سيل خروشان زائران ديار نور و رحمت نغمه لبيك سر دهم و بر سفره حق تعالي ميهمان گردم و رحمات او را در اين سرزمين با تمامي وجودم لمس كنم.
مشعر
حال پس از گذشت دقيقه ها و عبور از جاده هاي سوت و كور، به صحراي ديگري به نام مشعر مي رسيم. اينجا محلي است كه شعار خدا و نشان خداجويي و خداخواهي در دل آن كاملا هويدا گشته است. اينجا هيچ مظهري از مظاهر دنياطلبي و خودخواهي ديده نمي شود، حتي روشني تجملات و امكانات دنيايي نيز در اين وادي به خاموشي گراييده است.
در اينجا اسبابي براي مشغول كردن دل و غفلت نخواهي يافت، اينجا نه فرشي است و نه سقفي، نه چراغ و نه مناظر دل ربايي. فرش تو خاك بياباني است پهناور و پر از سنگ، سقفي كه در بالاي سرت جاي گرفته آسماني است بي كران، و نور و روشنايي شب هاي تنهايي ات ستارگانند كه بر
صفحه 44 |
وجودت خواهند تابيد و تنها وجود اقدس حق تعالي است كه در اين مكان دلربايي خواهد كرد. به راستي كه اينجا مشعر است و همه چيز در آن گواهي مي دهد كه جز شعارهاي الهي و نغمه هاي روح بخش آسماني، صدا و آهنگ ديگري در اين صحرا به گوش نمي رسد.
زماني كه نوشته هايي را در مورد اين مكان مطالعه كردم به اين نتيجه رسيدم كه:
مشعر صحرايي است كه وقتي موسم حج فرامي رسد محرم راز و نياز مسلمانان با پروردگار است و همانند
هميشه صبورانه و خاموش به سوز دل هاي آنان گوش فرا مي دهد. مشعر فرصتي است براي عبادت و تفكر و در هر گوشه اي از آن بنده اي دل به خدا داده و با زمزمه اي عميق و آرام در عبادت به سر مي برد و مشعر منزلگاهي است كه در آن روح و جانت را براي مراحل بعدي سفر و زندگي ات مي پروراني و به سلاح سنگ براي مبارزه با پليدي ها و وسوسه هايي كه تو را بر سمت تباهي سوق مي دهند مجهز
مي گردي.
گناهم گرچه بسيار است بسيار *** چه باشد قطره پيش بحر ذخّار
تويي يا ربّ طبيب دردمندان *** شفابخش درون مستمندان
صفحه 45 |
دمي آگاه ساز اين قلب غافل *** مران از درگهت اين جان جاهل
كه تاب قهرت اين مشتي گنه كار *** نداريم، ايزدا ما را مكن خوار
منا
حال با گذشتن از منزلگاهي كه در آن مسلمين در ماه ذي حجه تجديد قوا مي نمودند و روح و جسم خود را آماده مي ساختند، قدم در وادي منا مي گذاريم كه معناي واقعي مناسك در آن نقش مي گيرد، و اين سرزمين را به نمايشگاهي تبديل مي كند كه مردم سرمايه هاي بسيار ارزنده پيغمبران و مردان آسماني را در معرض نمايش مي گذارند و تمام جهانيان را به تماشاي آن فرا مي خوانند. منا سرزميني است كه هر ساله شاهد تقديم هزاران هزار قرباني است كه رمز فداكاري و از خودگذشتگي و دادن جان در راه محبوب و حد نهايي تسليم در برابر معبود است.
منا سرزميني است كه در پس سكوت اكنون آن، زمزمه دعاهاي آسماني كه در هنگام ذبح قرباني در جان آدميان طنين مي اندازد، به گوش مي رسد.
منا سرزميني است كه در آن مسلمين سر را به نشانه بندگي در مقابل مقام عظيم الشأن الهي فرود مي آورند و اين بندگي را با تمام وجود با اعمال خويش به اثبات مي رسانند.
صفحه 46 |
منا زنده كننده ياد مردان بزرگي همچون ابراهيم خليل(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)است، مرداني كه در راه خدا و عشق به معبودشان از عشق به مخلوق گذشتند و فرزندان خود را در راه او قرباني نمودند و اكنون تصوير همين رشادت ها و از جان گذشتگي ها است كه اين سرزمين را به مكتبي بزرگ براي مسلمين مبدل كرده است. اين سرزمين گوهر گران بهايي است كه ارزش آن را اعمال مسلمين از گذشته هاي دور تا به حال رقم زده است، اعمالي چون قرباني، حلق و تقصير، بيتوته، رمي جمرات، راز و نيازها و دعاهايي كه باعث مي گردد از ديدگان اشكي خونين فرو چكد. اعمالي كه همه و همه همچون تار و پودي به يكديگر پيوسته اند. منا سرزمين كوچ است، سرزمين كوچ از بدي ها و تيرگي ها، سرزمين كوچ از زيبايي هاي دنيوي، سرزمين كوچ از دلبستگي ها و دل بستن تنها به يك معبود.
منا آيينه عبرت است. منا آموزگاري است كه درس از خودگذشتگي براي حق را به آدمي مي آموزد، منا جاده اي است نوراني كه تو را به سوي سعادت و به سوي معبود راهنمايي مي كند. منا سرزمين حرف نيست بلكه سرزمين عمل است.
صد مرحله را عشق به يك گام رود ليك *** در هر قدم اين ره چه كنم صد تله دارد
صفحه 47 |
گر دستِ مرا جاذبه عشق نگيرد *** فرياد، نه جان زاد و نه دل راحله دارد
جمرات
اينجا جمرات است، محلي خاص در سرزمين منا اينجا مكاني است با ستون هاي مشخص به نام (جمره اولي، جمره وسطي و جمره عقبه) كه يادآور داستان حضرت آدم(عليه السلام)است، زماني كه به امر الهي و همراهي جبرئيل(عليه السلام) براي انجام مناسك حج عازم شد و سه بار شيطان بر او ظاهر گرديد و آن حضرت هر سه بار را با احساس تنفر و بيزاري از او، هفت سنگ به سوي او پرتاب كرد.
اين مكان حديث ابراهيم خليل را مي سرايد كه در هنگام عمل به فرمان الهي و قصد قرباني كردن فرزندش، ابليس لعين در اين سرزمين بر آن حضرت ظاهر گشت و آن حضرت آن پليد را سنگسار نمود و هم اكنون اين مكان سالهاست كه شاهد بيزاري و تنفر مسلمين از كفر و ظلم است. حال ما نيز اين سنگ ريزه هاي كم مقدار را در دستان خويش گرد مي آوريم و نقشي جاودانه بر اين ستون ها حك مي كنيم. نقشي از عشق به فرمان خدا و بيزاري از دشمنان او، نقشي از ايمان كه همچون تيشه اي بر ريشه ظلم و فساد كوبيده مي شود و اينك دور مي سازيم از خود وجود ابليس را و زشتي و پليدي او را و با نغمه تكبير خود را به خداوند
صفحه 48 |
پيوند خواهيم داد.
و اكنون باشد تا روزي هم صدا و با هدفي مشترك در سيل جمعيت مسلمين در سرزمين منا و در محلي به نام جمرات با دستاني كه تنها به امر خدا عمل خواهد كرد با ابليس به جنگ برخيزيم و در راه ايمان ثابت قدم گرديم.
قبرستان ابوطالب
اينجا در دامنه كوهي به نام حجون قبرستاني است تقريباً وسيع در منطقه اي خشك، قبرستاني كه همانند بقيع ستاره باران است. قبرستان ابوطالب آرامگاه مردان بزرگي همچون اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله)، حضرت قاسم فرزند پيامبر و زنان پاكدامني همچون حضرت خديجه همسر پيامبر است. و همچنين ساير قبوري كه متعلق به مردان بزرگ و شريف ديگر است.
اينجا نيز در پس سكوت مبهمش، صداي بال فرشتگان به گوش مي رسد.
نمايي از جبل نور «غار حرا»
جبل النور كوهي است كه از بركت قدم هاي پيامبر منور گرديده و اكنون در مقابل چشم همگان باشكوه و عظمت جلوه گر گشته است حال همگان بر دامنه اين كوه باهيبت ايستاده ايم و ديده هايمان را به يك سو دوخته ايم، به سوي
صفحه 49 |
غار حرا، گرچه از آن دور افتاده ايم و امكان صعود به آن
برايمان فراهم نگرديده اما قلب همگان براي ديدنش به تپش افتاده است.
حرا همان غاري است كه همچون مونسي پيامبر را در آغوش خود جاي مي داد و محرم راز و نياز او مي گرديد. از حرا بوي كلام جبرئيل به مشام مي رسد و نداي آسماني كلمات قرآن همچون (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ)(1) گوش را مي نوازد.
حرا صداي ناله هاي پيامبر را در خود منعكس مي گرداند و همچون مهتابي عالم تاب، چشم زائران را به سيماي كبودش مي نوازد. كوه نور از دوردست نيز با تو سخن مي گويد گويي به اندازه عمر طولاني اش خاطره براي گفتن در سينه دارد. او سخن مي گويد، از شب ها و روزهايي كه پيامبر بر ارتفاعات آن مي ايستاد و چشمان مباركش را به كعبه يار مي دوخت و شروع به راز و نياز مي نمود. او سخن مي گويد از اوقاتي كه جبرئيل به آن حضرت نزول مي يافت و با نداي آسماني كلمات وحي را بر او مي خواند.
او سخن مي گويد از لحظاتي كه آيات الهي قرآن بر سينه پيامبر نقش مي بست و از بركت اين آيات وجود او سراسر نور مي گرديد و او سخن مي گويد از قدم هاي استوار بانويي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره علق، آيه 1
صفحه 50 |
كه با دلي آكنده از عشق همسرش محمّد(صلي الله عليه وآله) بارها و بارها قدم در اين مسير صعب العبور مي نهاد و از بهر او آب و طعام مي برد و هزاران هزار حديثي كه همه و همه از عشق پيامبر به خداوند و لطف خداوند به رسولش مي سرايند.
عشق را مراقب باش، اين حضور غايب را *** اين غريبه تا آخر آشنا نمي ماند
مشرق تجلي را در كمين فرصت باش *** اين دريچه بيش از اين بر تو وا نمي ماند
با حضور او هر شعر برگ و باد خواهد داشت *** نكته اي در اين ديوان جز خدا نمي ماند
وداع با بيت الله الحرام
از روزي كه قدم هايمان را در اين وادي مقدس نهاده ايم پانزده روز مي گذرد، اكنون ديگر از آن روزها و شب هاي شيرين جز خاطره اي به ياد ماندني براي من باقي نمانده است، در اين مدت از نزديك با وطن پيامبر و صحنه هاي زيباي عشقورزي ها و سوز و گدازها و غم و شادي هاي او آشنا شدم. سرزمين زيبايي كه روزي شاهد عشق بي نهايت او به پروردگار و روزي ديگر شاهد ناله هاي سوزنده و راز و نيازهاي غم انگيزش بود، ديدم و سيماي دلفريب كعبه را كه زماني وي در كنار آن يكي از شورانگيزترين مناسك الهي را انجام داده بود، از نزديك تماشا كردم.