بخش 1

پیش#160;گفتار ایران اسلامی لحظاتِ آغازین سفر... سینه#160;ای سرشار از اشتیاق دیدار... توقف چند ساعته، در فرودگاه جدّه مدینه منوّره حرکت به سوی مدینه اوّلین زیارت


1


بسم الله الرحمن الرحيم


3


صفا در صفا

يادداشت هاي سفر حج با هيأت پزشكي

دكتر سيد منصور گتميري


9


پيش گفتار

ده سال پيش، زماني كه با كاروان هيأت پزشكي حج راهيِ سرزمين وحي مي شدم، فكر نمي كردم روزي برسد كه بر يادداشت هاي پراكنده آن سفر پرشور، پيش درآمدي بنويسم به رسم مقدمه تا پيش گفتار يك كتاب شود.

اما اين اتفاق افتاد و يادداشت هاي پريشان آن سفر پر التهاب، كه گويي در فضاي مه آلود آن پرواز مي كردم، به بركت صاحب آن سرزمين، كه صاحب همه سرزمين ها و مقصد همه سفرهاست، انسجامي يافت تا كتابي شود يادگار آن روزهاي شيرين و پرشور و كتابي كه بهره مرا از آن سفر ارزشمند مضاعف كند، البته نه از آن جهت كه خوانندگاني بخوانند ـ كه ان شاءالله مي خوانند ـ بلكه از آن رو كه خود بارها آن را خوانده ام و با هر بار خواندن، گويي به حجّي ديگر مشرّف شده ام و اين است كه بهره ام از آن سفر پرشور، با نگارش اين يادداشت ها، كه اكنون در پيش روي شماست، بهره اي مضاعف است.


10


چاپ و انتشار اين كتاب شايد در نگاه نخست، كاري زايد به حساب آيد؛ چرا كه در خصوص حج، بزرگان زيادي خاطره هاي زيادي نوشته اند؛ بزرگاني كه انديشه و قلمشان شايسته نگارش موضوع مهمّي چون حج بوده و اين قلم قاصر شكسته را چنين جسارتي نبود كه در مقابل آن همه نوشته هاي فاخر و وزين، نوشته اي و بلكه كتابي ارائه كند. اما در آن روزگار كه من توفيق اين سفر را يافته بودم دست بر قضا كسوت روزنامه نگاري و نويسندگي در روزنامه جمهوري اسلامي را نيز بر قامت خويش اندازه مي زدم و اين بود كه گرچه سفر اوّلم بود و از آن جهت بسيار پر اضطراب و پر التهاب و نيز از جهتي وظايف نسبتاً سنگين كار در هيأت پزشكي حج نيز بر دوشم سنگيني مي كرد اما حيفم آمد كه لحظات پرشور و به يادماندني آن سفر معنوي و مقدس را به بند قلم نكشم و از آن مقالات و گزارشهايي براي روزنامه جمهوري اسلامي دست و پا نكنم و يا دست كم متوني براي خودم و براي آينده كه بخوانم و خاطرات شيرين و پرشور آن سفر را زنده نگه دارم.

اين بود كه با همه سختي هاي سفر اول و با همه ازدحامي كه كار در هيأت پزشكي داشت، خود را ملزم به نگارش لحظات سرشار و ثبت وقايع پربار آن سفر كردم و نيز اصراري داشتم در ديدار اماكن مقدس بي شماري كه غير از مسجدالنبي (صلّي الله عليه وآله) و مسجدالحرام در مكه و مدينه و سرزمين وحي وجود داشت و تازه بسياري را نديدم و ننوشتم.


11


حاصل آن سفر يادداشت هايي شد كه اكنون در پيش ديد شما است؛ يادداشت هايي كه در طول روزهاي چهاردهم اسفند سال 1375 تا بيست و ششم فروردين سال 1376 در روزنامه جمهوري اسلامي و با عنوان «سعي با صفا» به چاپ رسيد و پس از آن، با اندكي حذف و اضافه، به مجموعه اي مناسبِ چاپ تبديل شد و اين شد كه آن سفر، علاوه بر همه بركاتش، اين بركت ارزشمند را نيز داشت كه من با اين يادداشت ها، امكان مرور حج اوّل خويش را براي خود فراهم ساختم. سفري كه در آن بيش از هر زمان ديگري در عمرم در طول شبانه روز بيدار بودم و گويي خواب را عاملي مي ديدم كه با آن فرصتي از دستم مي رود و قطعه اي از لحظات فشرده آن سفر پربار را از دست مي دهم.

حال مطالعه اين يادداشت ها، در وجودم احساس مطبوعي را كه در سفر اول حج داشتم تداعي مي كند؛ احساسي كه هيچ گاه در سفرهاي بعد ـ كه خدا نصيبم ساخت ـ تكرار نشد و شايد همين ويژگي بود كه مرا جسارت داد تا اين يادداشت را براي تبديل به يك كتاب جمع آوري و عرضه كنم.

شايد خوانندگان با خواندن اين مجموعه، همان احساسي را كه من با مطالعه آن به دست مي آورم، پيدا نكنند، اما حتي اگر اين طور هم باشد، باز هم اين گونه يادداشت ها و بازگويي ها از حج، مي تواند و بايد نگاشته شود و بايد خوانده شود؛ چرا كه از امام صادق (عليه السلام) در ذكر دلايل وجوب حج نقل است كه فرمودند: «... مردم بايد به حج


12


روند تا آثار رسول الله (صلّي الله عليه وآله) شناخته شود و اخبارش دانسته آيد و در يادها بماند و فراموش نشود...» و اين است كه اين نوشته آشفته را نيز مي توان چاپ كرد و مي توان آن را شايسته خواندن دانست و مرا اين اجازه خواهد بود تا آن را تقديم خوانندگاني فرزانه و فرهيخته بنمايم.

سيد منصور گتميري

آبان 1385


13


آغاز راه : ايران اسلامي

لحظاتِ آغازين سفر...

...كمي دير شده بود. خود را به دفتر هيأت پزشكي رساندم ولي هيچ كس در دفتر حضور نداشت. دست نوشته اي بر درِ يكي از اتاق ها، اطلاع مي داد كه جلسه توجيهيِ هيأت پزشكي در نمازخانه برگزار مي شود. از پله ها پايين رفتم. هندسه ساختمانِ مجلّل سازمان حج و زيارت به راحتي درك نمي شود. چندين بار به اين ساختمان آمده ام اما راهروها و جهات ساختمان هاي فرعي اش هنوز در حافظه ام نقش نبسته و البته اضطراب سفر فردا نيز به سردرگمي ام دامن مي زند.

ساعت از چهار گذشته است. نمازخانه را پيدا كردم. همسفرها همگي جمع بودند. وقتي وارد شدم، جلسه هنوز آغاز نشده بود.

لحظاتي بعد، پس از تلاوت قرآن، يكي از مسؤولان دفتر شروع به صحبت كرد؛ در باره سفر، وظايف، چگونگي آغاز و انجام پرواز، ورود به جدّه، انتقال به مدينه منوره، استقرار در


14


بيمارستان مدينه، ترتيب انجام كارها، اهميت نظم و ترتيب در طول سفر و... توضيحاتي داد و پس از آن، كارت هاي شناسايي و بليت ها را توزيع كردند. قرار شد گذرنامه ها را فردا در فرودگاه تحويل دهند.

پس از او، دكتر نجفي كه مسؤوليت سرپرستي واحدهاي بهداشتي ـ درمانيِ مدينه منوره را به عهده دارد، توضيحاتي تكميلي اضافه كرد و جلسه حوالي ساعت 5/5 بعد از ظهر به پايان رسيد. در ضمن قرار شد وسايل شخصي را همان شب به فرودگاه تحويل دهيم.

سينه اي سرشار از اشتياق ديدار...

آن شب با شوق و اضطراب گذشت. شب وسايل را در فرودگاه تحويل دادم و فردا صبح با سينه اي سرشار از اشتياق ديدار مدينة النبي و خانه خدا راهي فرودگاه شدم. مقدمات و تشريفات انجام شد و پرواز تقريباً بدون تأخير صورت گرفت...

ساعت دوازده و نيم به وقت تهران يا شايد كمي بيشتر، هواپيما فرودگاه را به مقصد جدّه ترك كرد.

بيش از سه ساعت پرواز و اختلافي حدود نيم در افق تهران و جدّه، ما را حوالي ساعت 5/3 بعد از ظهر به جده رسانيد.

در فرودگاه گرچه انجام تشريفات قانوني ورود به خاك عربستان و كنترل مدارك با سرعت چشمگيري انجام مي شد ولي به


15


خاطر حجم انبوهِ كاري كه بايد صورت مي گرفت مدت زيادي معطل شديم. بررسي و ترخيص بارها و گرفتن وسايل شخصي نيز وقت زيادي گرفت.

ساعت حدود 5/5 وارد محوطه انتظار فرودگاه شديم و كاري نداشتيم جز انتظار براي عزيمت به سوي مدينه منوره. مدينه اول بوديم و فردا پرواز حجاج مدينه اول ايراني نيز آغاز مي شد. در محوطه فرودگاه جده، جابه جا تابلوهاي «مرحبا بضيوف الرحمان» به حجاج بيت الله الحرام خوش آمد مي گفت. هوا گرم بود و شرجي جده، گرچه اثر گرما را شديدتر مي كرد، اما آنقدرها نبود كه غير قابل تحمّل باشد. مبني الحاجّ، محوطه فرودگاه جده، كه با چادرهاي برزنتي سفيد و بزرگي پوشيده شده، سيستم خنك كننده قدرتمندي ندارد.

سازمان حج و زيارت جمهوري اسلامي ايران در قسمتي از اين محوطه وسيع، دفتري دارد كه عهده دار هماهنگي و رتق و فتق امور حجاج ايراني است. هيأت پزشكي نيز در اين جا درمانگاه جمع و جوري دارد كه فعلاً در حالت تعطيل به سر مي برد. بعضي از اعضاي هيأت كه از قبل آمده اند با سرعت و جنب و جوش، پي گيري كار انتقال اعضاي هيأت پزشكي به مدينه را آغاز كرده اند. در كنار درمانگاه، دفتر بعثه و در كنار آن شعبه اي از بانك ملي ايران قرار دارد.

همراه با پرواز ما، عده اي از اعضاي بعثه، خدمه كاروان ها و


16


برخي از كارمندان صدا و سيما نيز آمده اند. خدمه كاروان ها را از وسايلي كه همراه خود آورده اند، مي شود تشخيص داد. در ميان وسايلشان از ظرف و كاسه و قابلمه گرفته تا جارو و تايد و صابون و پتو و طناب و انواع وسايل مصرفي و غير مصرفي به چشم مي خورد.

توقف چند ساعته، در فرودگاه جدّه

نداي دلنشين اذان مغرب، يادآور حضور در سرزميني مقدس و آغاز سفري الهي بود. براي وضو برخاستيم. در فرودگاه جدّه محيط مناسبي براي توقف چند ساعته و بلكه يكي دو روزه حجاج فراهم شده، البته آرماني نيست ولي در هر صورت با توجه به انبوه حجاجي كه از كشورهاي مختلف به اين سرزمين مي آيند، شرايط نسبتاً قابل قبولي است.

در قسمت هاي ديگر فرودگاه، دفاتر كشورهاي ديگر؛ مانند دفتر جمهوري اسلامي ايران ديده ها را به خود جلب مي كند. ورود حجاج كشورهاي ديگر به عربستان آغاز شده است. گيت يا ورودي سوم فرودگاه، جايي كه دفتر كشور ما در مقابل آن قرار گرفته، محل ورود حجاج اندونزيايي است. زائران گروه گروه وارد فرودگاه مي شوند. لباس ها متحد الشكل و كلاه هاي اندونزيايي، آن ها را از حجاج ديگر كشورها و بخصوص از هم نژادها و هم گروه هاي خودشان در ديگر كشورها جدا مي كند.

مدتي منتظر شديم تا دوستان آمدند و نماز مغرب و عشا به


17


جماعت برپا شد...

در نزديكي محل استقرار هيأت، دو ـ سه نفر از آقايان خدمه كاروان ها مشغول خوردن شام بودند. دقايقي بعد سفره اي بزرگ در مقابل درمانگاه گستردند و اعضاي هيأت پزشكي آماده خوردن شام شدند. بعد از صرف شام بلندگو اعلام كرد اعضاي محترم هيأت پزشكي براي عزيمت به سمت مدينه منوره آماده شوند. با خواندن اسامي به چند گروه تقسيم شديم و به سمت اتوبوس ها راه افتاديم.


19


در حريم دوست : مدينه منوّره

حركت به سوي مدينه

مأموران سعودي در داخل اتوبوس ها، گذنامه ها و ويزاهاي افراد را كنترل كردند و بعد از معطلي زياد، حوالي 5/11 شب به سمت مدينه حركت كرديم. به دليل خسته بودن خواب به چشمانم نمي آمد. در روشناييِ مهتاب، چشم به صحراي عربستان دوختم و در سكوت شب، چشم هاي خويش را در چشم اندازي كه نصيب كمي از نور داشت، به كاوش واداشتم.

احساس غريبي در وجودم موج مي زد. گرچه هنوز به مناطقي كه حرم محسوب مي شود، نرسيده بوديم، ليكن خود را در سرزمين پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) در اقيانوسي از هيجان و عاطفه غوطهور مي ديدم. اين سرزمين جايي است كه تاريخ اسلام در آن شكل گرفته و من براي نخستين بار در آن قدم مي گذاشتم و با ناباوري سعي مي كردم خود را براي زيارت قبر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) آماده كنم. اتوبوس به سوي مكاني مي رفت كه قدمگاه رسول الله (صلّي الله عليه وآله) و ائمه معصوم (عليهم السلام) بود ومن خويش


20


را براي لحظات پرشكوه اين ديدار سنگين، مهيا نمي يافتم.

پيش از اين، وقتي به قصد زيارت امام رضا (عليه السلام) به سوي مشهد مقدس مي رفتم احساس هيجان زيارت يك وجود مقدس را در خويش جستجو كرده بودم، ولي احساس امشب شبيه آن احساس نبود و من در جستجو و تشخيص اين تفاوت وامانده بودم.

آيا پيش از اين قلبي صاف تر، عاطفه اي صيقلي تر، و عشقي سرشارتر داشتم؟ و حالا، در گذر زمان، آينه وجودم زنگار گناه گرفته و در انعكاس نور معني، ناتوان شده بود؟ و يا ذهن كوچك و خانه محقّرِ عواطف و گنجينه احساساتم، گنجايش عظمت و معنويت اين سرزمين مقدس را نداشت؟

در مدينه علاوه بر زيارت رسول الله (صلّي الله عليه وآله)  ، فاطمه زهرا، امام مجتبي، امام سجاد، امام باقر، و امام صادق (عليهم السلام) و نيز حمزه سيدالشهدا، امّ البنين، فاطمه بنت اسد، عقيل و ده ها و بلكه صدها شهيد و صحابه فداكار پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) را نيز زيارت مي كنم و شايد اين انبوه ديدار و اين كه هر لحظه ذهن هيجان زده و پر تلاطمم، متوجه يكي از اين بزرگواران بود، خود را و عواطف خويش را حيران مي ديدم. نور مهتاب دشت را به زحمت مي كاويد و من با اضطراب خويش خو مي كردم.

به گمانم خوابم برده بود و شايد تنها خواب مختصري، ساعت را نگاه كردم، 5/3 بامداد را نشان مي داد؛ (روز نوزدهم فروردين). وارد مدينه شده، از خيابان هاي آن مي گذشتيم و لحظاتي بعد، وقتي


21


از خم يك خيابان بزرگ وارد خياباني بزرگتر شديم، گلدسته هاي نورباران مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) در مقابل چشمانم قرار گرفت و در جلوي آن ديواري مرتفع و طويل كه ما به موازات آن ادامه حركت داديم.

بقيع... بقيعي كه سال ها شنيده بودم و گفته بودند همين جا بود و من در كنار آن، در حالي كه گاهي به خاك تيره بقيع خيره مي شدم و گاه به گلدسته هاي نوراني مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله)  ، ضمير مبهوت خويش را نهيب مي زدم بلكه بفهمد كجا آمده و به ديدار چه كسي و چه كساني نايل مي گردد.

در قوس شرقي، خياباني كه در كناره بقيع به سمت جنوب مي رفت كم كم در موقعيتي قرار مي گرفتيم كه گنبد سبز مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله)  ، قبه الخضرا نمايان مي شد و لحظاتي بعد چشم ها از آن چشم انداز متبرك نوراني شد.

چشمم كه به گنبد افتاد دلم لرزيد، قطرات اشكم جاري شد و گونه هايم را مرطوب كرد و من از اين رطوبت چشم، مدد گرفتم براي طراوت روح، روح خسته و رنجورم، روحي كه هنوز مبهوت عظمت آن ديداري بود كه من در وصف احساس غريبش ناتوانم.

نزديكي هاي اذان صبح بود و زوّار در كوچه ها و خيابان ها، مثل نهرهاي كوچكي كه آرام آرام به هم مي پيوندند و به سوي دريا مي روند،به سوي مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) در حركت بودند. اتوبوس با ورود به يكي از خيابان هاي فرعي، از مسجدالنَّبي دور شد و ما همچنان به قفا مي نگريستيم؛ همچون تشنه اي كه به آب رسيده، ولي اجازه


22


نوشيدن ندارد.

لحظاتي بعد، در مقابل ساختماني بلند توقف كرديم كه تابلوي بزرگ «بيمارستان جمهوري اسلامي ايران در مدينه منوره»، بالاي در آن جلب توجه مي كرد.

پياده شديم، نگهبانِ بيمارستان خوش آمد گفت و راهنمايي كرد. وارد شديم و به فاصله اندكي، همه در محل استراحت خويش، كه از قبل مشخص شده بود، جاي گرفتيم.

اوّلين زيارت

نداي دلنشين اذان صبح به گوش رسيد. وضو ساختم و آماده نماز شدم. يكي از اعضاي هيأت، كه يكي دو روز قبل از ما وارد مدينه شده بود تذكر داد اذان اول به معناي وقت نماز نيست و بايد مختصري صبر كرد و با نداي دوم كه اقامه نماز است، مي توان نماز خواند. من هم مدتي صبر كردم و سپس نماز صبح را خواندم. خيلي خسته بودم و خواب بشدّت بر چشمانم غلبه داشت. اما طاقت نياوردم. سمت و سوي حرم و نشاني هايي را كه در موقع بازگشت راه را گم نكنم پرسيدم و براي اولين زيارت قبر مطهر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم.

بيمارستان در محلّي در محور جنوبي و متمايل به جنوب شرقي حرم قرارداشت. درميان راه بايد از كنار مسجد بلال مي گذشتم و بعد گلدسته هاي نوراني حرم، خود راه را نشان مي داد. حركت


23


كردم. دور نبود و با كمتر از ده دقيقه پياده روي به حرم رسيدم.

جلوه مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) و در ميانش گنبد سبزي كه ديدنش آرزوي ميليون ها عاشق شيفته ايراني و بيش از يك ميليارد مسلمان دنياست، منقلبم كرد. به صحن مسجد وارد شدم و خود را در ميان دريايي يافتم كه امواجش را زائران مسلماني از سراسر دنيا تشكيل مي دادند. با سيل جمعيت به سمت درِ غربي حرم، كه باب السلام نام دارد، هدايت شدم و از باب السلام به درون مسجد رفتم. خواب از سرم پريد. شور و شعفي كه در آن لحظه در وجودم موج مي زد، قابل وصف و نگارش نيست. به محراب رسيدم و از آن گذشتم. اكنون در مكاني گام بر مي داشتم كه قدمگاه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و جايگاه نماز وي بوده است. محل رفت و آمدش و محلي كه زندگي كرده و با مردم در آميخته و رسالت نبوي خويش به انجام رسانده و هر نقطه آن جايگاهي است كه نشان از سختي هاي پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) دارد. «مَا بَيْنَ مِنْبَرِي وَ بَيْتِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»(1) كلام مقدسي است از پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) كه بر بالاي محراب آن حضرت نگاشته شده و يادآور قداست و بركت مكاني است كه در آن قرار داشتم.

در باغي از باغ هاي بهشت نشستم و هديه به روح بلند
رسول الله (صلّي الله عليه وآله) يك جزء قرآن خواندم و سپس نمازي به شكرانه اين توفيق و آن را نيز به روح مطهر جد بزرگوارم هديه كردم. به سمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافي، ج4، ص553


24


قبر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم. لحظاتي بعد، در مقابل آرامگاه اشرف انبيا و بهانه خلقت، حضرت محمد مصطفي (صلّي الله عليه وآله) قرار گرفتم. ازدحامي از جمعيت مشتاق زيارت را يافتم كه زيارت را مشكل مي كرد. انتظارش به جان خريدني بود. كم كم به مقابل پنجره فلزي بيت النبي (صلّي الله عليه وآله) رسيدم. اين جا حضور ناخوشايند مأموران كه همه جاي مسجد حاضرند، بيشتر حس مي شود. وهابيان به شدت با هرگونه حركتي كه نشان دهنده ابراز احساسات و عاطفه نسبت به قبر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) باشد برخورد مي كنند. بوسيدن و حتي استلام پنجره بيت النبي (صلّي الله عليه وآله) در آيين آنان حرام است و حال آن كه زوّار حتي زوّار غير شيعي شديداً علاقمند به استلام و بلكه بوسيدن در و ديوار خانه رسول الله (صلّي الله عليه وآله) هستند.

به عرض سلام و ارادتي بسنده كردم و به اجبار گذشتم. گذشتم ولي در دل خويش اندوهي يافتم كه نمي دانستم ناشي از اين زيارت محتاطانه بود با آن مزاحمت هاي پيا پي مأموران و يا از غربت رسول الله (صلّي الله عليه وآله)  .

غبار تحجّر فضا را سنگين كرده و خشونت مأموران مانع از تنفس آزادانه بود. كم كم به باب البقيع رسيدم و از آن خارج شدم. باب البقيع رو به قبرستان بقيع است.


| شناسه مطلب: 78156