بخش 3

انبوه زائران، از نژادها و ملیت#160;های گوناگون در مدینه جا به#160;جایی در مأموریت زیارت شهدای احد زیارت مساجد هفتگانه یا مساجد سبعه مسجد ذوقبلتین برگزاری نخستین دعای با شکوه کمیل در بین الحرمین آغاز دعا بیمارستان ایرانیان و پذیرش بیماران از هر نژاد#160;و#160;ملّیتی


48


انبوه زائران، از نژادها و مليت هاي گوناگون در مدينه

بعد از ملاقات با آقاي ري شهري و اتمام جلسه، از گروه جدا شده، قدم زنان به مقصد بيمارستان حركت كردم. از بعثه تا بيمارستان، با پاي پياده، حدود بيست دقيقه راه است. در طول مسير كه بيشتر از خيابان كمربندي دور مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) مي گذرد، به تماشاي مغازه ها، مردم و زائراني كه روز به روز بر تعدادشان در مدينه افزوده مي شود، پرداختم. زوّار كشورهاي مختلف، قبل از اين كه ما وارد مدينه شده باشيم به مدينه آمده اند و اين در حالي است كه اعضاي هيأت پزشكي پيش از زوّار ايراني وارد مدينه شده اند. گويا بعضي زوّار كشورهاي ديگر، در مقايسه با ايران، مدت زمان بيشتري را به زيارت مدينة النّبي و اعمال حج اختصاص مي دهند.

حجاج كشورهايي؛ مانند اندونزي، تركيه، مالزي، سودان، سومالي، مالي و... جلب نظر مي كنند. سوداني ها سياه و بيشتر درشت اندام اند. قدّ متوسط آن ها آشكارا بلندتر از قد ايراني هاست، ولي معمولا قوي هيكل و تنومند نيستند. البته در ميان آنان افراد قوي هيكل و تنومند هم ديده مي شود. به نظرم مي رسد مردم سودان، درشتي خود را بيشتر مديون ژنتيك و توارثشان هستند تا تغذيه مناسب؛ زيرا قد و قواره شان نشان از فقر و فاقه و كمبودهاي
تغذيه اي مي دهد. نقطه مقابلشان اندونزيايي ها هستند. كوتاه قامت،


49


ولي چابك و جسور. زن و مرد، در كنار هم، با سرعت در
جهت مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) و به عكس در رفت و آمدند. كلاه هاي
اندونزيايي، آن ها را از هم نژادي هايشان متمايز مي كند.
لباس هايشان تقريباً يك شكل است و بيشتر قمقمه آبي بر دوش دارند و يك در ميان چتري در دست براي در امان بودن از گرماي آفتاب جزيرة العرب.

زائران تركيه اي، از نظر لباس، متحدالشكل ترين جمعيت در ميان حجاج اند. حتي ميان لباس زن ها و مردها نيز تشابه واضحي وجود دارد. مردها همه يك شكل و زن ها نيز!

ترك ها از تغذيه خوب و كافي استفاده مي كنند. چهره هايشان سفيد و بشّاش است و در ميانشان افراد لاغر و چهره نحيف كمتر به چشم مي خورد. يك كيف كوچك كه با بندي بزرگ حمايل شانه شده، همراه آن ها است. همواره با دستجات بزرگ گاهي 30 تا40 نفر، با هم در جهت مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) و به عكس در حال آمد و شد هستند.

ملّيت ديگري كه چشمگيرند، افغان ها هستند البته نه در
جمع حجاج، بلكه در مغازه ها! افغاني هاي بسياري مغازه دار هستند. پارچه فروشي ها، فروشندگان لوازم صوتي و تصويري، البسه، بوتيك ها و اسباب بازي فروشي ها و... اكثراً توسط افراد
افغاني اداره مي شود.


50


وضع افغاني ها در عربستان از افغاني هاي مقيم ايران بهتر است. خوش لباس، خوش صحبت، و تميزند و گاهي طعنه به مشترياني مي زنند كه قيمت مي پرسند ولي خريد نمي كنند!

جا به جايي در مأموريت

دقايقي به ظهر مانده، به بيمارستان رسيدم. در دفتر مديريت بيمارستان، آقاي دكتر نجفي را ديدم. اطلاع داد كه از درمانگاه جدا شده و در گروه بيمارستان قرار گرفته ام و بايد خودم را به مسؤول درمانگاه دكتر اناركي معرفي كنم. ناهار خوردم و پس از ناهار نزد دكتر اناركي رفتم.

ساعت 4 بعد از ظهر تا 12 شب، در فهرست كشيك قرار گرفتم. تا ساعت چهار خيلي باقيمانده است. به خوابگاه رفتم تا به استراحت بپردازم. دكتر كاكرودي و دكتر مظفّري، دو هم اتاقي جديدم بودند. به آن ها گفتم كه هم اتاقي جديدشان هستم. يكي ـ دو ساعت استراحت كردم و ساعت 4 كشيك را تحويل گرفتم. هنوز خلوت بود و ازدحام قابل ملاحظه اي در درمانگاه به چشم نمي خورد. تا ساعت 12 به آرامي گذشت. در اين فاصله براي خوردن شام و خواندن نماز به نوبت رفتيم و برگشتيم، سرانجام ساعت 12 كشيك را تحويل دادم.

پس از تحويل كشيك با يكي از دوستان از ساختمان بيرون رفتيم و اطراف خيابان هاي حرم و سپس كنار بقيع دوري زديم. نماز


51


تحيّتي در كنار بقيع خواندم و دعايي و توسّلي و ساعت يك بود كه به بيمارستان برگشتيم.

زيارت شهداي احد

22 فروردين 75

تا ساعت سه بامداد نخوابيدم و اين در حالي بود كه ديروز، از صبح تا شب سر پا بودم. حوالي سه خوابم برد. به دكتر اناركي سپرده بودم ساعت 15/4 براي رفتن به زيارت مساجد سبعه و منطقه احد بيدارم كند. با توجه به تراكم برنامه روزهايِ آينده، احتمال دادم روزهاي بعد نتوانم براي زيارت بروم، به همين خاطر علي رغم خستگي برخاستم، وضويي ساختم و خود را به ماشين رساندم.

ساعت 5/4 به سمت منطقه احد حركت كرديم. كوه احد در منطقه اي واقع در شمالِ غربي مدينه قرار گرفته و تا مدينه شايد
كمتر از ده كيلومتر فاصله داشته باشد. در نشريه زائر خواندم
كه كوه احد در شمال شرقي مدينه واقع است و مورخ معاصر، آقاي دكتر شهيدي در كتاب «عرشيان» آن را در شمال مدينه خوانده است. اما به نظر مي رسد جهت درست آن، شمال متمايل به جهت شمال غربي است. در هر حال، پس از دقايقي، به منطقه اُحُد رسيديم.

در منطقه احد، از انبوه خانه ها و بافت شهري كاسته مي شود. با اين وجود «اُحُد» را نمي توان خارج از مدينه دانست. از جانب مدينه


52


كه به منطقه مي رسيم، در ابتدا كوه كوچكي قرار دارد كه بعضي آن را «اُحُد» مي پندارند. اما اين تپه كوچك «احد» نيست بلكه كوه «عَيْنَيْن» يا «جَبَل الرّماة» است و اين همان كوهي است كه پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) در جنگ احد پنجاه تيرانداز به فرماندهي عبدالله بن جُبَير را بر آن گماشت تا از يورش غافلگيرانه مشركين پيش گيري كنند. پس از اين كوه، تنگه اي وجود دارد و پشت اين تنگه كوهي و بلكه رشته كوهي است كه اُحُد نام دارد. طول اين رشته كوه را، كه شرقي ـ غربي است، بالغ بر هفت هزار متر گفته اند.

دليل نامگذاري آن را بعضي ويژگي هاي جغرافيايي اين كوه مي دانند و آن اين كه اين كوه در منطقه اي واقع شده كه در پيرامونش كوه بزرگ قابل توجه ديگري وجود ندارد و در اين منطقه كوهي منفرد محسوب مي شود و البته بعضي نيز بهواسطه استقرار مهاجرين و انصار در نزديكي آن، براي اين كوه فضيلتي قائلند و معتقدند نام احد كه نشان از ويژگي و انفراد اين كوه دارد، به اين خاطر به اين كوه داده شده كه پيغمبر در فضيلت اين كوه فرموده است: «كوه احد از كوهي است از كوه هاي بهشت و همچون دري است از درهاي بهشت.»

البته استناد نامگذاري اخير، محل ترديد است؛ زيرا از شواهد و قرائن، چنين بر مي آيد كه كوه احد در صدر اسلام از جانب مشركين نيز احد خوانده مي شده و اين مربوط به زماني است كه مسلمين در اقليت بوده اند و نامگذاري هاي آنان معلوم نيست تا چه حد از


53


جانب مشركين مورد پذيرش قرار مي گرفته است.

اهميت اين كوه به جهت جنگي است كه در سال سوم هجرت، ميان مشركان و مسلمانان در دامنه آن رخ داد. در اين جنگ وقتي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با خبر شد كه كفار براي حمله به مسلمانان از مكه حركت كرده اند، با اُمّتش به مشورت پرداخت و پس از مشورت تصميم گرفت كه در خارج از مدينه، به مقابله با دشمنان بپردازد. تعداد مسلمانان را در اين جنگ حدود يك هزار نفر گفته اند كه حدود سيصد نفر آنان پس از جدايي عبدالله ابن اُبَيّ از لشگر اسلام، از پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) جدا شدند و تنها هفتصد نفر باقي ماندند و جمعيت سپاه كفر را بالغ بر سه هزار نفر گفته اند، آن هم با تجهيزاتي بيشتر و مهياتر از تجهيزات مسلمانان.

علي رغم غلبه عِدّه و عُدّه كفار بر مسلمانان در اين جنگ، مسلمانان ابتدا پيروز شدند، ليكن زماني كه تيراندازان مستقر در دامنه كوه عينين، كه در جلوي كوه احد قرار داشت، وظيفه خويش را، كه حفاظت از تنگه پشت اين كوه بود، به فراموشي سپردند. گروهي به سركردگي خالد بن وليد كه در آن زمان در ميان سپاه كفار بود، از پشت كوه عينين يا جبل الرماة به مسلمانان يورش برده و موجب شكست سپاه اسلام شدند.

پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) در اين جنگ آسيب فراوان ديد و گفتند كه لب و دندان مباركش جراحت برداشت و حتي در ميانه درگيري و جنگ شايع شد كه آن حضرت به شهادت رسيده، ولي حضرت علي (عليه السلام) تا


54


آخرين لحظات در كنار پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) بود و از وي محافظت مي كرد و سر انجام با كثرت جراحات پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) و غلبه سپاه كفر بر سپاه اسلام، علي (عليه السلام) آن حضرت را به دامنه كوه احد برد و در شكافي پناه داد. امروزه برخي به زيارت اين مكان مي روند.

از لطمات سنگين ديگر اين جنگ، شهادت حضرت حمزه، عموي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بود. قبر حمزه در قست جنوبي كوه احد واقع است و بر دور قبر وي و قبر تعداد ديگري از شهداي جنگ احد ديواري توسط سعودي ها كشيده شده كه مانع از زيارت زوّار و علاقمندان مي شود.

در كنار قبر حمزه (عليه السلام)  ، روحاني گروه در باره تاريخ اين منطقه سخن گفت و از مصيبت هاي وارده بر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) و اصحاب و يارانش مطالبي بيان كرد و پس از آن، به مقصد مساجد سبع، كه در دامنه كوه سلع واقع است، حركت كرديم.

زيارت مساجد هفتگانه يا مساجد سبعه

پس از ديدن منطقه اُحُد، به جانب مساجد هفتگانه حركت كرديم. مساجد هفتگانه يا مساجد سبع، در منطقه حاشيه مدينه واقع است و اكنون جزو مدينه به حساب مي آيد. تقريباً منطقه اي است با كوه هاي كم ارتفاع و داراي پوشش گياهي، كه آن ها را سلع مي نامند.

اهميت كوه، يا كوه هاي سلع در تاريخ اسلام، به جهت جنگي


55


است كه در اين منطقه رخ داد و به «احزاب» يا «خندق» مشهور شد. اين جنگ در سال پنجم هجري به وقوع پيوسته است.

زماني كه پيغمبر از تدارك حمله دشمن آگاهي يافت، به مشورت با ياران خود پرداخت و گفته اند كه بنا به پيشنهاد سلمان، مسلمانان درجايي در غرب كوه هاي سلع موضع گرفتند؛ به گونه اي كه كوه هاي سلع در پشت آن ها، سدّ دفاعي طبيعي ايجاد كرد و در مقابل نيز خندقي حفر كردند و بر آن آب بستند كه دشمن نتواند از آن بگذرد.

طول اين خندق را از مناطق شمالي مدينه تا نواحي غربي ذكر كرده اند؛ به طوري كه در شمال، تا منطقه اُحُد را در بر مي گرفت. به اين ترتيب دشمنان اسلام وقتي به مدينه رسيدند، خود را در مقابل خندق يافتند.

كفار در ابتدا به دنبال راهي براي گذشتن از خندق مي گشتند و در بعضي از قسمت ها نيز عده اي از آنان موفق به گذشتن از خندق شدند، ولي به فاصله كوتاهي مورد حمله مسلمانان واقع شده و به هلاكت رسيدند.

از كساني كه توانستند از خندق بگذرند و در برابر مسلمانان
به رجز خواني بپردازند عمرو بن عبدِوَدّ بود كه داستان قتل او به دست علي (عليه السلام) و شادي پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) از اين پيروزي، داستاني است
معروف.

پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در فضيلت مبارزه حضرت علي (عليه السلام) در اين


56


روز فرمود:

«لضربة عليّ يَوم الخندقِ أفضل مِن عِبادة الثقلين».(1)

مدّت انتظار كفار در پشت خندق را نزديك به يك ماه گفته اند و در اين مدّت، روزبه روز از روحيه كفار كاسته و بر روحيه مسلمانان افزوده مي شد. حتي نقل كرده اند در يكي از مراحل جنگ، يهود بني قريظه كه در نواحي شرقي مدينه سكونت داشته، به مسلمانان خيانت كردند و با كفار از در توطئه، بر ضدّ مسلمانان درآمدند، ولي مسلمانان با روحيه بالايي كه داشتند، بر ضدّ اين توطئه نيز مقاومت كردند و به پيروزي دست يافتند.

به هرحال، پس از يك ماه انتظار، كفار مكه، در حالي كه
بخشي از ادوات و تجهيزات و اموال خود را جا گذاشته بودند به سمت مكه گريخته و مسلمانان از اين جنگ پيروز و سربلند بيرون آمدند.

در مدّت اين يك ماه، هر يك از سران لشكر اسلام، در بخشي از دامنه كوه هاي سلع به عبادت و راز و نياز با خدا مي پرداختند. اين مكان ها همان جايي است كه بر آن ها مساجد هفتگانه يا مساجد سبعه بنا گريده است.

بر بلندترين نقطه از اين كوه، مسجد فتح قرار گرفته است. اين مسجد محل عبادت رسول الله (صلّي الله عليه وآله) بوده و پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) در آن به عبادت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اقبال الأعمال، ص467


57


و راز و نياز با خدا مشغول مي شده و گفته اند: خبر فتح نهايي مسلمانان در جنگ، در اين مكان به پيامبر (صلّي الله عليه وآله) رسيد.

مسجد بعدي، مسجد سلمان است كه در جنوب مسجد فتح واقع شده و بعضي آن را به ابوبكر منتسب مي دانند. حضور سلمان در جنگ خندق، حضوري فعال و مثمر ثمر بوده است. در طي اين جنگ، گفته اند كه سلمان علاوه بر پيشنهاد حفر خندق، خود نيز تلاش بسيار كرد و به واسطه تلاش فراوان او و نيز پيشنهادي كه منجر به پيروزي مسلمين شد، مهاجرين و انصار هر كدام سلمان را به خويش منتسب مي نمودند. در همين جا بود كه رسول الله (صلّي الله عليه وآله) در مورد سلمان فرمود: «سَلْمَانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ».

مسجد بعدي مسجد علي بن ابي طالب (عليه السلام) است. اين مسجد نيز پس از مسجد سلمان و در جنوب آن واقع است. مساجد ابوبكر و عمر بن خطاب، به ترتيب، پس از مسجد علي بن ابي طالب (عليه السلام) قرار گرفته و در انتهاي آن ها در پاي كوه، مسجدي كوچك و بدون سقف قرار دارد كه منتسب به حضرت فاطمه (عليها السلام) است. حضرت فاطمه (عليها السلام) در اين محل براي حضرت علي (عليه السلام) و پدر گرامي اش رسول الله (صلّي الله عليه وآله) غذا و آب تهيه مي كرده است.

در هفتمين مسجدِ اين منطقه، اختلاف است؛ بعضي بر اين باورند كه هفتمين مسجد تخريب شده و بعضي ديگر مسجد ذوقبلتين را هفتمين شمرده اند، كه اندكي از اين محل فاصله دارد.

معين كاروان، در مورد تاريخ و فضيلت هر يك از اين مساجد،


58


مطالبي گفت و در انتها، در مسجد حضرت فاطمه (عليها السلام) به ذكر مصيبت آن حضرت پرداخت.

مسجد ذوقبلتين

ساعت حدود شش صبح به طرف مسجد ذوقبلتين حركت كرديم. به اين مسجد نيز مانند مساجد ديگر بردن دوربين
عكاسي ممنوع است. دوربين ها نگهبانان در نگه داشتند و ما
وارد مسجد شديم. ذوقبلتين مسجدي است بزرگ، با دو محراب؛ يكي در سمت جنوب و ديگري به جانب شمال. البته محرابي كه
به جانب شمال بود، قسمت هاي پاييني اش از حالت محراب در آمده، ولي معماري قسمت هاي فوقاني، به همان شكل باقي مانده است.

سالِ دومِ هجرت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به مدينه بود كه به خاطر ناراحتي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از طعن يهوديان، آيه تغيير قبله نازل شد. مدت ها بود كه يهوديان به پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) طعنه مي زدند كه شما مسلمانان از خود قبله اي نداريد و به قبله يهوديان در بيت المقدس نماز مي گزاريد! به دنبال اين طعن ها، پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از خدا خواست مسلمانان را از سرزنش يهوديان رهايي بخشد و گفته اند در ماه شانزدهم و يا هفدهم پس از هجرت بود كه آيه شريفه: { قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ


59


الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللهُ بِغَافِل عَمَّا يَعْمَلُونَ(1) به پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نازل شد
و در حالي كه دو ركعت از نماز ظهر خوانده شده بود، دستور تغيير قبله صادر گرديد.

استاد گرانمايه، آقاي دكتر شهيدي، زمان نزول آيه را ماه شعبان دانسته، ولي در بعضي منابع، نيمه ماه رجب آمده و حتي بعضي ماه جمادي الثاني را نيز گفته اند. در مورد چگونگي تغيير قبله نيز بعضي گفته اند: در ميان نماز، پيامبر روي از جانب بيت المقدس به جانب مكه كرد و نمازگزاران نيز تغيير مكان دادند و بعضي گفته اند در پايان نماز بدون اين كه نمازگزاران متوجه شوند، روي خود را به جانب مكه ديدند.

علّت تخريب محرابِ اول را نتيجه عمل جاهلانه بعضي از زائران ذكر كرده اند كه به جانب آن نماز مي خوانده اند، ليكن بايد گفت تخريب بناهاي تاريخي جزو برنامه هاي اصلي فرقه وهابي است.

* * *

از مسجد ذو قبلتين به جانب بيمارستان حركت كرديم. ساعت حدود 7 بامداد بود كه به بيمارستان برگشتيم. بعد از شستن سر و صورت و صرف صبحانه، براي تحويل گرفتن كشيك به درمانگاه رفتم. ساعت هشت كشيك را تحويل گرفتم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره : 144


60


برگزاري نخستين دعاي با شكوه كميل در بين الحرمين

23 فروردين 75

شبي كه مي آيد، شب جمعه است. طبق معمول دعاي شريف كميل برگزار مي گردد. برخي نگران اند كه مأمورين ممانعت كنند.

با تعدادي از همسفران، ساعت حوالي 5 بعد از ظهر به سمت حرم حركت كرديم و دقايقي بعد در مسجدالنَّبي بوديم. از باب جبريل وارد شديم. هنگام ورود، پرخاشگرانه مورد بازرسي بدني قرار گرفتيم. مأمورين بسيار خشن و غير مؤدب برخورد مي كردند. رفتارشان عموماً با زائران و بهويژه با زائران ايراني تند و زننده بود. ابتدايي ترين اصول اخلاقي را رعايت نمي كنند. معمولا رفتار هر مسلماني در برخورد با مسلمان ديگر، بايد توأم با رعايت آداب و معاشرت صحيح اسلامي باشد، بهويژه اگر ميزبان هم باشد.

به نظر مي رسد، برخورداري از ثروت سرشار، ناشي از پول نفت و درآمدي است كه از سفر حجاج نصيب آنان گرديده است.

كدورت ناشي از برخوردهاي تند و غير مؤدبانه وهابيان تا ساعت ها در ذهنم باقي مانده و بر حال و هواي زيارت لطمه مي زند.

از پشت بيت النبي (صلّي الله عليه وآله) و بيت الزهرا (عليها السلام) به سكوي اصحاب صفّه نزديك مي شوم. سكوي اصحاب صفّه سكويي است در مسجد پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) كه به اسكان فقرا و مستمندان اختصاص داشته است. مستمنداني كه از راه هاي دور و نزديك براي ديدار


61


پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) مي آمدند و احياناً در مدينه قصد اقامت مي كردند ولي جايي براي زندگي نداشتند.

نماز و تلاوت قرآن در اين مكان، از فضيلت مضاعفي برخوردار است. مدتي منتظر شدم تا جايي براي نشستن پيدا كنم.

مسجد النبي (صلّي الله عليه وآله) نسبت به روز اول و دوم شلوغ تر شده است. تعداد زائران روزبه روز بيشتر و به موازات آن مسجدالنَّبي شلوغ و شلوغ تر مي شود. پس از مدتي انتظار، روي سكو جايي براي نشستن يافتم. مربعي است به بلندي كمتر از يك متر از سطح زمين و به ضلع تقريبي 6 تا 7 متر و روي آن متجاوز از دويست نفر نشسته اند. همه در حال تلاوت قرآن و يا خواندن نمازند. احساس خوبي داشتم. حس مي كردم كه ميهمان رسول الله (صلّي الله عليه وآله) شده ام. دو ركعت نماز خواندم و سپس به نظاره بيت الزهرا (عليها السلام) نشستم.

بيت الزهرا (عليها السلام) يا همان خانه امير المؤمنين (عليه السلام) درست روبه روي سكوي موجود كه به نام «دكّة الأغوات» شناخته مي شود قرار دارد. از ديدن درِ خانه علي (عليه السلام)  ، به ياد شبي افتادم كه امير مؤمنان در سكوتي معني دار پيكر پاك و مطهر همسر مظلومه اش را در اين خانه غسل داد، كفن كرد و همراه با فرزندانش با دختر پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) وداع نمود.

ديدگانم بر سه كتيبه در بالاي درِ منزل افتاد كه به خط برجسته جملاتي به روي آن حكّ است. ولي كلّ كتيبه با رنگ سبز رنگ آميزي شده و رنگ آميزي به گونه اي است كه جملات بر


62


جسته آن قابل خواندن نيست و جملات ديگري كه آن ها را نيز نمي شود خواند. به نظر مي رسد قصد امحاي نوشته هاي اصلي كتيبه وجود داشته، در بالاي اين سه كتيبه، يك نشان دايره به قطر حدود 50 سانتي متر وجود دارد كه بر روي آن نيز با خطوط برجسته جملاتي نوشته شده است. اين نشان نيز به دليل رنگ آميزي با رنگ سبز يكدست، قابل خواندن نيست.

در هر حال، هر چه كوشيدم نتوانستم جملات روي كتيبه ها را به درستي بخوانم. درِ خانه با نرده هاي متراكم فلزي مسدود شده و داخل خانه قابل ديدن نيست.

قرآني از قفسه هاي مسجد برداشتم و به به تلاوت پرداختم. در كنارم مسلماناني از بنگلادش، پاكستان، اندونزي و احتمالا مالزي نشسته بودند. بيشترشان خوش رو و با محبّت اند. علي رغم اين كه با خيلي از آن ها نمي توان ارتباط كلامي برقرار كرد، اما با نگاه هايشان محبت و برادري را انتقال مي دهند.

گرچه جا بسيار كم است، اما با كساني كه در اطرافم نشسته اند، سعي مي كنيم به گونه اي بنشينيم كه جاي بهتري براي يكديگر ايجاد كنيم. هر كس به خودش سختي بيشتري مي دهد تا ديگري راحت تر بنشيند.

پير مردي كه بعداً متوجه شدم بنگلادشي است، با زبان انگليسي شروع به صحبت كرد و از من پرسيد اهل كجايي؟ خود را شناساندم و مختصري در مورد بنگلادش و داكا و از


63


مسجد بيت المكرم داكا، كه نماز جمعه اي را در آنجا اقامه كرده بودم، با هم صحبت كرديم.

دوستان ديگرش هم وارد صحبت شدند و مختصر گفتگويي با هم داشتيم. البته مراتب برادري و صميميت و احساس محبتي را كه ميان دو برادر مسلمان و در جوار حرم رسول الله (صلّي الله عليه وآله) وجود دارد، رد و بدل كرديم.

كم كم وقت نماز مغرب نزديك مي شد. اذان مغرب را گفتند. اذان اول براي اطلاع عموم است. حدود ده، پانزده دقيقه بعد، اقامه نماز و پس از آن نماز جماعت برگزار شد. كم كم آماده خروج از مسجد شديم. پس از نماز مدتي منتظر شدم تا نمازهايي كه بيشتر اهل سنت، پس از نماز واجب مي خوانند و ظاهراً نمازهاي مستحبي است، تمام شود. آمد و شد از ميان نمازگزاران را بسيار بد مي دانند و به شدت با چنين افرادي برخورد مي كنند. منتظر ماندم تا شرايط مساعد شد و از مسجد خارج شدم.

دوست و همراهم، آقاي دكتر تاج مير به سراغ كفش هايش رفت ولي اثري از آن ها نيافت. در شلوغي وقتي تعداد كفش ها
زياد مي شود، مأموران آن ها را جارو مي كنند و به كناري مي ريزند. گشتي زد در گوشه و كنار زد و بالأخره از بين دمپايي ها، دو لنگه نصيبش شد تا بتواند با آن ها خود را به بيمارستان برساند. قبل از مراجعه به بيمارستان، به زيارت بقيع رفتيم و از آنجا روانه بيمارستان شديم.


64


آغاز دعا

ساعت حدود ده بود كه پس از صرف شام و مختصري استراحت، براي شركت در مراسم دعاي كميل به سمت مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) حركت كرديم. بر تعداد ايراني ها لحظه به لحظه افزوده مي شود. كنار ديوارِ غربيِ بقيع، جايي كه بعد از پايين آمدن از پله ها به داخل صحن مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) راه پيدا مي كند، پر از جمعيت شده و زائران ناگزيرند داخل صحن مسجد النبي بنشينند.

من ترجيح دادم به كناره ديوار بقيع بروم. دو سه نفر از آقايان روحاني، قبل از اين كه دعاي كميل آغاز شود، كنار هم نشسته اند. يكي از آن ها زيارت جامعه مي خواند با صداي بلند و رسا. زائراني كه صداي او به آنان مي رسد، مشغول زمزمه كردن و گوش دادن هستند. من نيز جايي در نزديكي آن ها براي خود يافتم و نشستم.

با يكي از علما هم صحبت شديم. وقتي فهميد از اعضاي هيأت پزشكي و پزشك هستم، در خصوص بيماري قند و عوارض مختصري كه در اين خصوص در خود مشاهده كرده بود پرسيد و من در حدّ حوصله مجلس و فضاي پر ازدحام پيش از دعاي كميل برايش توضيحات مختصري دادم. بعداً متوجه شدم كه افتخار هم صحبتي با حضرت آيت الله علي پناه اشتهاردي را داشته ام.

در هر حال توجّهم از آن شخصيت فاضل و دانشمند، بدون آن كه شناسايي اش كنم معطوف به دعا شد و خود را به نهر روان


65


زيارت جامعه سپردم.

اما امشب از هيبت دعاي كميل و شكوه و جلالي كه بهواسطه تجمع زائران ايراني بهوجود آمده، از جرائم كوچكي چون قرائت زيارت نامه حتي با صداي بلند صرف نظر مي شود؛ يعني در حقيقت انبوه جمعيت آنچنان است كه اگر بخواهند به قاري زيارت نامه كه در بين جمعيت نشسته اعتراض كنند بايد انرژي قابل ملاحظه اي صرف كنند. به اين ترتيب ترجيح مي دهند آن را نشنيده گرفته و چندان توجهي به آن نمي كنند.

قاري ادامه مي دهد:

«... اي ائمه هدي، من خداي آفريننده را و فرشتگان و پيغمبران خدا را گواه مي گيرم كه به ولايت و امامت و خلافت شما ايمان و اعتقاد داشته و بدان معترفم و به منزلت رفيع شما عارفم و به مقام عصمت و طهارت شما يقين دارم و در مقابل ولايت شما خاضعم و بدرگاه خدا به محبت خاندان شما و بيزاري از دشمنانتان تقرّب مي جويم و مي دانم كه خدا شما را از هر زشتيِ پنهان و آشكار منزّه گردانيده و پرچم حق را به دست شما داده است؛ همان پرچمي كه هر كه بر او تقدّم جويد گمراه شود و هركه از آن باز پس ماند، از راه درست منحرف شود. خداوند اطاعت شما را بر سياه و سفيد واجب كرد و من شهادت مي دهم كه شما به عهد و پيمان خدا
تماماً وفا كرديد و به هر چه در كتاب بر شما شرط كرد،


66


به حد كمال عمل نموديد و خلق را به راه او دعوت كرديد و به تمام طاقت خود در راه رضاي خدا كوشش نموديد....»

«... پدر و مادرم فداي شما كه حجت خداييد و از پستان ايمان شير نوشيديد و به نور حقيقت از شير جدا شديد و به طعام يقين تغذيه گشتيد و لباس عصمت و طهارت پوشيديد و برگزيده خداييد و علم كتاب خدا را به ارث دريافته ايد و به فصل الخطاب تميز حق از باطل ملهم شده و از علم شما حقايق قرآن بر مردم روشن شد و پرچم حق و حقيقت از جانب رسول الله (صلّي الله عليه وآله) به شما تسليم گشت. شما كه به هدايت خلق مكلفيد و عهد امامت به شما رسيده و حفظ شريعت به شما فرض گرديده است.

گواهي مي دهم كه شما به وصيت پيغمبر وفا كرديد و حد طاعت الهي را انجام داديد و به وظايف امامت قيام نموديد...»

تجمع مردم بيشتر و بيشتر مي شد. انبوه جمعيت تا اواسط صحن حياط مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) نشسته اند و قاري ما بدون بلندگو با صدايي رسا زيارت جامعه را ادامه مي دهد:

«... دشمنان شما، هنگامي كه حضرت محمد مصطفي صلوات الله عليه رحلت فرمود فرصت را غنيمت شمردند و عزت و خلافت و ولايت آل رسول را در ربودند و از حرمت اهل بيت پرده دري كردند و در حالي كه جسد رسول (صلّي الله عليه وآله) بر بستر وفات بود مهلت ندادند و مكر و حيلت انگيختند و بيعت (غدير خم) را شكستند و آن عهد محكم و پيمان هاي اكيد


67


پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) را نقض كردند و در امانت خيانت نمودند كه همه
از اهل نفاق و تفرقه بودند و به جاي آن كه به اطاعت و فرمانبرداري، حُسن عاقبت جويند، به گناهان خويش مباهات مي كردند.

پس مردمي كوته نظر از بقاياي جنگ احزاب گرد هم آمدند و عهد رسول الله (صلّي الله عليه وآله) را در خلافت برادرش شكستند وقلب كسي را كه لواي هدايت است و مبين راه نجات مردم از هر باطلي بود از جفاي بسيار به فاطمه (س) مجروح كردند و او را تنها و بي كس گذاشتند و خوارش نمودند و هتك حرمتش كردند و برادريش را با پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) انكار نمودند.

«... و وي را به عهد بيعت خود خواندند. آن بيعتي كه شومي آن عالم اسلام را فرا گرفت و تخم گناهان در دلهاي مسلمين بِكِشت. بيعتي كه مسلمان و مقداد و جندب (اباذر) از آن امتناع كردند. بيعتي كه عمّار از آن برآشفت، بيعتي كه قرآن را تحريف كرد و احكام الهي را تغيير و تبديل داد و مقام خلافت را بغير اهلش سپرد و خمس آل پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) را به طلقاء داد و فرزندان كساني را كه به لعنت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) گرفتار آمده بودند بر عِرض و خون مسلمين حكمفرما ساخت و حلال و حرام را در هم آميخت و ايمان و اسلام را خوار و خفيف كرد و كعبه را ويران نمود و مدينه را كه شهر هجرت بود به غارت داد و دختران مهاجرين و انصار رسول الله (صلّي الله عليه وآله) را از پرده استتار بيرون كشيد و بر آنان لباس عار و فضيحت پوشانيد...»


68


و اين چنين، با كمترين درگيري، برهنه ترين حقايق تاريخ اسلام و بارزترين نمونه هاي مظلوميت اهل بيت و حقانيت آل الله (عليهم السلام) و در مقابل، پستي و دنائت غاصبين مقام ولايت و خلافت بيان مي شد.

زيارت جامعه رو به پايان است. اكنون جمعيت، علاوه بر محوطه كنار بقيع، بخش قابل ملاحظه اي از صحن حياط مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) را نيز اشغال كرده بود.

دعاي كميل آغاز شد. مضمون اين دعا همانگونه كه آشكار است، مناجات اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با خدا بود و در روايات از حضرت امير (عليه السلام) نقل شده است كه اين دعا توسط ذات مقدس حضرت باري تعالي به يكي از پيامبران آموخته شده و در
حقيقت معارفي است كه از جانب حضرت احديت سرچشمه
گرفته و زيباترين شكل بيان بندگي در مقابل ذات واجب الوجود است و شايد مناسب ترين بيانيه براي معرفي جلوه اي از معارف شيعي!

با آغاز دعا و بهره گيري از بلندگوهايي كه اعضاي بعثه به سرعت نصب كردند و در عين كوچكي و كم حجمي، صداي رسايي را در محوطه مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) و بلكه بخشي از مدينه پخش مي كرد جمعيت يكپارچه گوش شد.

به نام خداوند بخشنده مهربان، «خدايا! از تو درخواست مي كنم به آن رحمت وسيع بي انتهايت، كه همه موجودات را فرا گرفته و به توانايي بي حد تو كه بر هر چيز مسلط و قاهر


69


است و همه اشيا خاضع و مطيع اوست و تمام عزت ها در مقابلش ذليل و زبون است و...»

آغاز دعا و ذكر قدرت قاهره و جبروت غالبه و رحمت واسعه حضرتِ حق و ابراز بندگي و افتادگي در مقابل آن قادر مطلق و سپس اعتراف به گناهان و بر شمردن خطاهاي بي شماري كه از بنده گنهكار سر مي زند و اثرات سوئي كه به خاطر گناهان در زندگي ايجاد گشته، در كنار بقيع و قبر چهار امام همام (عليهم السلام) و تربت پاك حضرت زهرا (عليها السلام) و در كنار مرقد مطهر رسول الله (صلّي الله عليه وآله) از دعاي كميل آن شب، دعاي كميل ديگري ساخت. دعايي كه شايد ديگر هيچ وقت در عمرم تكرار نشود و نشد!

از خداوند طلب مغفرت كرديم و خواستيم تا گناهاني كه پرده عصمت و پاكدامني را مي درد، ببخشد و نيز گناهاني را كه موجب نزول كيفر و عذاب است و نعمات پروردگار را تغيير مي دهد و مانع قبولي دعا مي شود.

از خدا آمرزش هر گناهي را كه مرتكب شده ايم و هر خطايي كه از ما سر زده است، خواستيم و...

به نظرم مي آيد طنين دعا (كه معمولا در ايران وقتي خوانده مي شود عدّه زيادي از مردم به خاطر عدم آشنايي با زبان عربي، مفاهيم آن را مستقيماً درك نمي كنند) در مدينه در گوش جان زائران رسول الله (صلّي الله عليه وآله) جاي مي گرفت و شايد شيواترين پيام براي


70


ابلاغ تكامل ديني ايرانيان و شيعيان، همين ادعيه به جا مانده از ائمه
اطهار باشد.

جملات مسجّع و پر مغز دعاي كميل، كه در نوع خود نمونه كاملي در فن بيان و اعجازي در تبيين موضع بندگي است، پشت سر هم بر زبان قاري دعا جاري مي شد و به نمايندگي از طرف زائران ايراني در پيشگاه حضرت حق ابراز خضوع و عبوديت مي كرد و براستي براي معرفي هويت ديني و فلسفي ملت ايران، بهويژه براي مردمي كه بعضي از آن ها به شدت تحت تأثير تبليغات مسموم دشمنان ما هستند، چه شناسنامه اي معني كننده تر از مفاد پر محتوي و عميق دعاي كميل مي توانست اين معرفي را انجام دهد.

هر جمله اين دعا شعاري است رسا كه شيعه اميرالمؤمنين (عليه السلام) با صداي بلند سر مي دهد و خود را با آن معرفي مي كند و ملت مظلوم ايران، با بيان مضامين دعاي كميل، به زيباترين وجه، هويت خويش را براي ناظران و برداران و خواهران مسلمان خويش تبيين مي كرد.

پس از دعا، آقاي ري شهري نيز دعاهايي به زبان عربي، كه نشان از نگراني هاي ملت ايران براي جميع مسلمين دنيا بود، بزبان آورد و مردم فلسطين، بوسني و هرزگوين، لبنان و افغانستان و مسلمانان ديگر نقاط دنيا را دعا كرد و جلسه پايان يافت.

پس از اتمام دعا، انبوه جمعيت، كه تا كه كنون نشسته بودند، به سوي هتل هاي خود مي رفتند. از اواسط صحن حياط مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله)


71


تا داخل خيابان هاي اطراف جمعيت موج مي زد. با اين كه جمعيت زيادي در ايام حج در مدينه و مكه جمع مي شوند، ولي چنين جمعيتي در يك نقطه و با يك هويت تجمع نمي كنند و به همين خاطر در مدينه اين تجمّع كاملا محسوس است و وهابيان را سخت نگران كرده است.

در اطراف مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) بالاي ساختمان هاي بلند، مأمورين و دوربين هاي مدار بسته كه هر نقطه اي را به دقت تحت نظر دارند به چشم مي خورند. دعا با شكوه و جلال هر چه تمام برگزار شد. به سمت بيمارستان حركت كردم. ساعت هنوز 12 نشده بود كه به بيمارستان رسيدم. كشيك اورژانس را تحويل گرفتم و مشغول ويزيت بيماران شدم تا صبح. صبح براي صبحانه و استراحت رفتم.

بيمارستان ايرانيان و پذيرش بيماران از هر نژاد و ملّيتي

24 فروردين ماه 75

امروز بعد از ظهر ساعت 4، باز هم بايد كشيك را تحويل بگيرم. كمي زودتر رفتم. از ساعت سه تا پنج. مراجعين خارجي را نيز مي پذيريم. بيماراني از افغانستان، امارات، كويت، چاد، موريتاني، مالي، سوريه، لبنان و... مراجعه مي كنند. ايرانياني از كشورهاي ديگر هم در ميان آن ها هستند كه آن ها هر زمان از روز مراجعه كنند مي پذيريم و البته بيماران اورژانسي از هر مليتي و در هر


72


زمان، محدوديتي براي مراجعه ندارند. براي مراجعيني كه بيماريشان جنبه اورژانس ندارد و غير ايراني هستند ساعات مشخصي از روز را اختصاص داده اند.

با بعضي از آن ها دست و پا شكسته صحبت مي كنم. كمي عربي، كمي انگليسي و گاهي با ايما و اشاره. از امارات با حدود 100 دلار هزينه به حج مي آيند و از كويت با هزينه اي كمي بيشتر. از راه زمين مي آيند. سختي و مشقت مسافرت زياد است. مدت زيادي گاهي نزديك به يك هفته در راه اند. بعضي با ماشين هاي بسيار ابتدايي و غير قابل اطمينان، مسافت نسبتاً طولاني را طي مي كنند. بعضي با خانواده و زن و كودكان كم سن و سالشان آمده اند.

افغاني زياد است. خيلي هايشان مقيم اند. آن ها كه صرفاً براي سفر حج آمده باشند كم هستند. بيشترشان مقيم عربستان اند و چون خدمات بهداشتي درماني قابل توجهي به آن ها ارائه نمي دهند. در ايام حج به مراكز درماني بعضي از كشورها؛ مانند جمهوري اسلامي ايران كه خدمات بهتري ارائه مي كند، مراجعه مي كنند.

بيشتر زائران به طبيب ايراني اعتقاد دارند. اعراب كشورهاي حاشيه خليج فارس نيز به طبيب ايراني اعتقاد زيادي دارند. اين خوشنامي را به گمانم از ابن سينا و رازي به ارث برده ايم. البته اطباي جديد ايراني هم در سراسر دنيا اسم و رسمي دارند. در هر حال، هر چه هست خوشنامي است و البته شكر دارد.

بعضي افغاني ها درد دل مي كنند. يكي از آن ها از ايذاي بچه ها


73


توسط شرطه ها شكوه مي كرد و از غربت مي ناليد.

با دكتر كاكرودي، پزشك متخصص پوست، از بيمارستان نيروي دريايي ارتش، در يك اتاق بوديم. او فولادي آبديده است؛ چرا كه ده سال اسير عراقي ها بوده و گاهي از خاطرات دوران اسارتش مي گفت. روحيه اي بسيار بالا داشت و آبديدگي و پختگي از تمام رفتار و سكناتش حس مي شد. در مدتي كه همسفر بوديم، در منش و رفتارش دقت مي كردم. آثار استحكام و قوام منسجم در شخصيتش درخشش داشت. حس مي كردم دوران اسارت همچون كوره اي كه گِل خام را مي پزد، او را پخته و سخت و صيقلي نموده است. از مصاحبتش لذت مي بردم و قرابتش را غنيمت مي شمردم. به گمانم اگر گفتگويي را كه گهگاه با وي داشتم، از اجزاي معنوي اين سفر پر معنويت و همطراز با معنويات ديگر آن محسوب كنم قضاوتي به گزافه نكرده باشم.

خلاصه، در جمع با صفاي هيأت پزشكي، صفايي مضاعف بود و البته رفقاي ديگر نيز.

25 فروردين 75

ديشب تا اذان صبح نخوابيدم. نماز صبح را خواندم و خوابيدم. به همين خاطر صبح اندكي از زمان تحويل كشيك گذشته بود كه از خواب بيدار شدم. با سرعت به درمانگاه رفتم. روز شلوغي بود. با آمدن اكثر حجاج ايراني، حجم كار ما نيز تقريباً به شلوغ ترين و


74


پرازدحام ترين وضع خود رسيده است. چهار ـ پنج نفر از همكاران پزشك كه در تقسيم بندي كشيك هم نيستند، مشغول معاينه بيماران و رتق و فتق امورند ولي ازدحام بيماران باز هم زياد است. علاوه بر اورژانس با 7 ـ 6 پزشك عمومي، درمانگاه تخصصي با 8 ـ 7 نفر پزشك متخصص در رشته هاي مختلف بيمار مي بينند معهذا ازدحام كاهش پيدا نمي كند. اكثراً سرماخوردگي، گلودرد و ضعف و البته در بين آن ها بيماران بدحال و گهگاه خطرناك.

تا نزديكي هاي ظهر با جديت و سرعت تمام بيمار مي ديديم. نزديك ظهر خلوت شد و بعد از ظهر البته خلوت تر، ساعت 4 كشيك را تحويل دادم...

ساعت 30/8 شب، پس از صرف شام، راهي بقيع شدم. در كنار بقيع زيارت ائمه بقيع را خواندم و ترجمه اش را نيز و سپس هشت ركعت نماز تحيت براي چهار ائمه بقيع و بعد دعا كردم. همه را و سعي كردم كسي از قلم نيفتد. پدر و مادرم را و همسرم را و پدر و مادر همسرم را و برداران و خواهرانش را و فرزندم را و آباء و اجدادم را و فرزندان فرزندانم را و برادران و خواهرانم را و اقوام و اقربا را و دوستان و همكارانم را، آن ها كه سفارش كرده بودند و آن ها كه سفارش نكرده بودند و اساتيد را همه و همه را از نظر گذراندم و برايشان از خدا و به احترام ائمه بقيع و به احترام حضرت زهرا (عليها السلام) و به احترام رسول الله (صلّي الله عليه وآله) عافيت و عاقبت به خيري و رهايي از آتش جهنم و سايه رحمت الهي را درخواست كردم و بعد


75


زيارت جامعه خواندم و سپس در كنار بقيع نشستم و به خاك تيره بقيع نگريستم و اعماق تاريخي را كه به اين خاك گذشته بود جستجو كردم.

ساعتي در كنار بقيع نشستم. تلاش مي كردم تا به درك بيشتري از حضور در اين قطعه از خاك متبرّك خدا دست يابم؛ جايي كه معلوم نبود پس از گذشت اين روزها (كه مثل برق مي گذشت) دوباره حضورش را تجربه كنم.


| شناسه مطلب: 78158