بخش 4
مسجد مباهله یا الاجابه مساجد فضیخ و ردّالشمس مشربه امّ ابراهیم کلاس آموزش مناسک حج دیدار از اَبیـار علی (علیه السلام) آهنـگ وداع
26 فروردين 75
شبي كه گذشت، دير خوابيدم. حال مساعدي ندارم. درمانگاه هم شلوغ شده، صدا كردند. رفتم كمك. خلوت تر كه شد برگشتم.
لباس كار را از تن در آوردم. به سمت بعثه رهبري، به منظور ملاقات آقاي قدس، كه از خبرنگاران روزنامه جمهوري اسلامي است و قبلاً به ديدارم آمده بود، رفتم. در راه مغازه ها و اجناس مغازه ها را نيز تماشا مي كردم. قيمت كردم اما چيزي نخريدم تا اين كه به ساختمان بعثه رسيدم. در بعثه دكتر تاج مير را ديدم و با هم به اتاق آقاي قدس رفتيم. كمي نشستيم و تعدادي نشريه زائر گرفتيم و به بيمارستان برگشتيم.
نزديك غروب، به حرم نبوي رفتم. گشتي در صحن مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) زدم و سپس داخل مسجد شدم. در داخل مسجد قدري به سمت شمال رفتم. به انتهاي مسجد نرسيدم و برگشتم.
76 |
به قدري شلوغ بود، با فاصله اي دور از بيت الزهرا (عليها السلام) متوقف شدم و نتوانستم جلوتر بيايم. نشستم و منتظر اذان مغرب شدم. در كنارم جوان بلند قامتِ خوش سيمايي نشسته بود. سري به علامت سلام تكان دادم. با خوش رويي پاسخ گفت. حال و احوال از ايما و اشاره به مرحله كلامي رسيد. به انگليسي پرس و جو كردم. اهل تركيه بود. سر صحبت باز شد. مقيم آمريكا و به قول خودش تاكسي درايور (Taxi Driver) بود و خوشحال و مسرور از زيارت پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) . از اوضاع آمريكا و نظري كه احياناً مردم آمريكا در مورد ايران دارند پرسيدم. توضيح روشني داد. مي گفت مردم آمريكا خوب مي فهمند كه علت دشمني دولت آمريكا با مردم شما چيست. آن ها مي دانند كه فقط ملت ايران در مقابل قلدري هاي آمريكا كوتاه نمي آيد. آمريكايي ها همه چيز را براي خودشان مي خواهند. از توضيح روشن و قضاوت صريحش خوشم آمد.
با شنيدن اذان مغرب، براي نماز آماده شديم. دقايقي بعد با گفتن اقامه، نماز مغرب را خوانديم. پس از نماز مغرب، قصد داشتم با زائر تركيه اي بيشتر صحبت كنم كه ميسّر نشد. به گمانم احتياط كرد و خداحافظي نمود و رفت. من هم كم كم به سمت بيت النبي (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم. بسيار شلوغ بود. ستون هاي وفود، سرير، حرس و مخلّقه را از نزديك نظاره كردم و از كنار آن ها گذشتم. در مقابل ستون توبه ايستادم. دستي به ستون توبه كشيدم. به نيت توبه و انابت از گناهان گذشته و پرهيز از ارتكاب مجدد و فشار جمعيت مهلتي به
77 |
توقف بيشتر نداد. سپس به زيارت پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) رفتم و از باب البقيع خارج شدم. مدتي در كنار بقيع به نظاره مردم پرداختم. بيشتر ايراني و در حال روضه خواني و گريه و تضرّع. اهل تسنن هم به ائمه بقيع و به بزرگاني كه در بقيع مدفون اند احترام مي گزارند و در كنار بقيع نماز و دعا مي خوانند، ولي وهابي ها هم كماكان به نمازگزاران بي احترامي مي كنند.
از بالاي محوطه اي كه در كنار بقيع وجود دارد، صحن حياط مسجدالنَّبي بسيار زيبا و چشم نواز است. بهويژه آنگاه كه نماز جماعت پايان مي يابد و جمعيت در صحن مسجد موج مي زند.
مسجد مباهله يا الاجابه
شبي كه كذشت، در كلاس مناسك حج، كه حاج آقا طاهري، روحاني كاروان برگزار كرد، حضور يافتم. حاج آقا طاهري خطيبي توانمند و با عالم است و ضمن تسلّط كافي بر رشته تحصيلي خودش و تجربه ويژه در مسائل حج، مخزن اشعار پر مغز ادبيات كهن ايراني نيز هست و خطابه هاي دلنشينش را با اشعار شعراي پارسي، جالب تر و شنيدني تر مي كند. ديشب پس از ايراد خطابه اي، شامل روايتي از امير مؤمنان، علي (عليه السلام) و توضيح و تفسير آن، به آموزش مناسك حج پرداخت.
پيش از اين كه مشرّف شوم، نگاهي به كتاب مناسك حج امام(قدس سره) و كتب ديگري كه به آموزش مناسك حج مي پردازند،
78 |
انداخته و يادداشت هايي هم براي اين كه فراموشم نشود برداشته بودم ولي حضور در سر كلاس ها و مشاهده اعمال و مناسك حج، به صورت عملي و پرسش و پاسخي، كه ميان رفقا و حاج آقا صورت مي گرفت، بسيار مفيد بود و بسياري از نكات ريزي را كه در ابتدا اصلا به ذهنم نمي رسيد و ممكن بود ايجاد شبهه كند، در اين جا مطرح مي شد و ميزان آشنايي و آمادگي براي انجام مناسك را بالا مي برد.
پس از اتمام كلاس، كه در پشت بام بيمارستان تشكيل مي شد، درمانگاه را تحويل گرفتم. از ساعت 12 شب تا 4 صبح، در درمانگاه بودم و 4 صبح كشيك را به دكتر تاجمير تحويل دادم. به اتاق رفتم. بسيار خسته بودم. دقايق دراز كشيدم.
صبح ها ساعت 5/4 برنامه ديدار از مساجد مباهله و ردّالشمس است و با توجه به اين كه معلوم نيست طي روزهاي آينده بتوانم از اين برنامه ها استفاده كنم، علي رغم خستگي فراوان، دلم طاقت نياورد. برخاستم و پس از تجديد وضو به سمت درِ بيمارستان حركت كردم و با گروه اعزامي به سمت مسجد مباهله حركت كرديم.
مسجد مباهله (يا مسجد الاجابه) مسجدي است كه در محل آن رسول الله (صلّي الله عليه وآله) به مباهله با نصاراي نجران پرداخت.
داستان مباهله از اين قرار است كه در سال دهم هجرت، گروهي از نصاري، و ترسايانِ نجران كه ناحيه اي در يمن كنوني
79 |
است، نزد رسول الله (صلّي الله عليه وآله) آمدند و درباره نبوّت حضرت عيسي (عليه السلام) با او به گفتگو نشستند.
رسول الله (صلّي الله عليه وآله) فرمود حضرت مسيح بنده خدا و پيامبر او بود و هم او وي را بر مريم القا كرد. ترسايان گفتند: چگونه ممكن است انساني بي پدر به دنيا آيد؟ قرآن در اين باره نازل شد كه مَثَلِ عيسي (عليه السلام) نظير مَثَلِ آدم (عليه السلام) است و چون نصاري قول پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) و آيه قرآن را نپذيرفتند. پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) نيز آيه نازل شده ذيل را براي آنان تلاوت كرد:
{ ...فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ} .(1)
و به اين ترتيب ترسايان را به مباهله فراخواند.
روز وقوع اين حادثه را دكتر شهيدي بيست و چهارم و يا بيست و يكم ذي الحجه سال دهم هجرت ذكر مي كند و گفته اند كه سركرده نصاري يارانش را گفت اگر ديديد محمد (صلّي الله عليه وآله) با خويشان و نزديكان خود به مباهله آمد، بدانيد كه راست مي گويد و از مباهله با او بپرهيزيد و اگر ديديد كه افراد دوري را براي شركت در مباهله برگزيده است، به مباهله با او بپردازيد.
لحظاتي بعد، ديدند كه پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) با حضرت علي،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 61
80 |
حضرت زهرا و حسنين (عليهم السلام) براي مباهله بيرون شده اند و به همين خاطر از مباهله صرفنظر كردند. بعد از آن، در محل اين واقعه مسجدي بنا كردند كه مسجد مباهله نام گرفت و امروز داخل مدينه واقع شده و ما نخستين مسجدي كه امروز از آن ديدن مي كنيم، همين مسجد مباهله است؛ مسجدي است نسبتاً بزرگ، به ابعاد تقريبي 30 × 20 متر و داراي بنايي ساده و گلدسته اي نه چندان بلند. اذان صبح را گفته اند. داخل مسجد شديم و چون هنوز امام جماعت نيامده، منتظر مانديم. مردم كم كم وارد مسجد مي شوند و صف جماعت را تشكيل مي دهند و به ما كه لباسهايمان با آن ها كه دشداشه عربي به تن دارند متفاوت است خيره مي شوند. دقايقي بعد، امام جماعت نيز آمد؛ جواني كم سن و سال. به نظرم عجيب آمد كه او وظيفه امامت چنين مسجدي را برعهده دارد. نماز خوانده شد و حركت كرديم.
مساجد فضيخ و ردّالشمس
در انتهاي خيابان علي بن ابي طالب (عليه السلام) وارد منطقه اي شديم كه بافت شهري تغيير چهره مي داد و نخلستان ها بر عمارت هاي بلند غلبه داشتند. اين جا منطقه شيعه نشين مدينه است و البته منطقه فقير نشين. شيعيان مدينه معمولا جزء فقيرترين مردم مدينه اند.
شغل شيعيان بيشتر رسيدگي به نخل هاي خرما است و به همين خاطر آن ها را شيعيان نخاوله نيز مي گويند و جالب اينجاست كه
81 |
شنيدم اهل تسنن مدينه نيز اعتقاد دارند كه باروري نخل ها را اگر شيعيان انجام دهند محصول بيشتري مي دهند.
به گمانم از سال ها پيش، اين منطقه محله شيعه نشين بوده، آل احمد نيز از اين منطقه با همين ويژگي ها ياد كرده است و گشت و گذاري كه در اين منطقه زده اين جا را محل زندگي شيعيان معرفي كرده است.
از جمله مشاغل ديگر شيعيان در ايام حج، قبول حج نيابتي بوده، به ويژه از ايراني ها كه شيعه اند و البته به گمانم نانشان از اين طريق حالاها ديگر آجر شده باشد؛ چرا كه حج نيابتي را افرادي كه چند سال پشت سرهم مشرّف مي شوند و حج واجبشان را به جا آورده اند، قبول مي كنند و ديگر رسم نيست شيعيان نخاوله براي حج نيابتي به سراغ ايراني ها بيايند.
در انتهاي شارع علي ابن ابي طالب (عليه السلام) وارد يكي از خيابان هاي فرعي شديم و پس از گذار از چند كوچه پس كوچه، از ميان نخلستان ها به مسجد فَضيخ رسيديم. از مسجد فضيخ بيشتر با نام مسجد ردّالشمس ياد مي كنند و تصور مي كنند نام ديگر مسجد فضيخ ردّالشمس است و اين البته مورد توافق مورخان و پژوهشگران نيست؛ چرا كه اولا: داستان مسجد فضيخ از داستان مسجد ردالشمس جداست و ثانياً: آثاري از مسجد ردّالشمس در مكاني ديگر در مدينه يافت شده و به همين خاطر قول اقوي اين است كه ما به مسجد فضيح مي رفتيم و نه ردّالشمس.
82 |
در هر حال، در مورد تاريخ مسجد فضيخ كه در حقيقت مسجد شيعيان نخاوله است، گفته اند كه در اين محل جمعي از مسلمانان در اوايل ظهور اسلام، زماني كه هنوز آيه حرمت شرب خمر نازل نشده بود، به باده گساري مشغول بودند و در اثر زياده روي و مستي، به جان هم افتادند. در همين زمان آيه حرمت خمر نازل شد و چون خبر حرمت شراب مسكر به آنان رسيد، توبه كرده و خمره هاي شراب شكستند و آن محل را به مسجد تبديل كردند و چون فضيخ در لفظ عرب به معناي شرابي است كه از خرما مي گيرند، اين مسجد را مسجد فضيخ ناميدند.
بر بالاي درِ مسجد، كتيبه كوچكي نصب است كه بر روي آن «مسجد فضيخ» نگاشته شده و نامي از ردّ الشمس نيست. البته ردّ مسجد ردالشمس را دكتر شهيدي ظاهراً پي گيري كرده و ويرانه اي از آن را در شارع قربان در جنوب شرقي مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) يافته است.
در حكمت نصب نام ردالشمس بر مسجد مذكور نيز داستاني نقل مي كنند از روزي كه پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) سر بر دامن علي (عليه السلام) داشت و خواب بود. خواب پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) به طولاني شد؛ آنچنان كه آفتاب رفت و وقت نماز عصر طي شد و علي (عليه السلام) به احترام پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) برنخاست و نماز عصر وي به تعويق افتاد!
رسول الله چون برخاست و اينچنين ديد، رو به درگاه خدا نموده عرض كرد: «پروردگارا! او در طاعت تو و پيامبرت بود. پس آفتاب را بر او بگردان و خدا نيز دعاي پيغمبر را مستجاب ساخت و
83 |
آفتاب را برگرداند تا علي (عليه السلام) نماز عصر به جاي آوَرَد و به اين دليل در آن محل مسجدي بنا شد كه آن را رد الشمس مي نامند.
البته از صحت اين داستان آگاهي نداريم ولي آقاي دكتر شهيدي از قول مؤلف «تاريخ معالم المدينه» مي نويسد: آن را مسجد شمس مي گويند چون بر تپه اي قرار داشته و به سبب آن، هنگام طلوع خورشيد اوّلين محلي بوده كه نور خورشيد بر آن مي تابيده است و اين مسمّاي اين مسجد است.
به هر حال، در مسجد فضيخ نماز تحيّت خوانديم و روحاني كاروان تاريخچه اي از اين مسجد و محلّ بعدي، كه مشربه امّ ابراهيم است، بيان كرد و مصيبتي از حضرت رضا (عليه السلام) خواند. مشهور است كه مشربه امّ ابراهيم محلّ دفن مادر حضرت امام رضا (عليه السلام) است.
مشربه امّ ابراهيم
قبرستاني است در نزديكي مسجد فضيخ و محوطه وسيعي است با ديواري در پيرامون آن و دري بسته با قفل و زنجير، كه مانع از ورود افراد مي شود. در علّت نامگذاري اش نوشته اند كه ماريه قبطيه، همسر پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) ، ابراهيم را در اين جا به دنيا آورد و گفته اند كه باغي بوده سر سبز و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در آن خمره هايي از آب نهاده بود براي نوشيدن مردمان و البته اكنون مانند بقيع قبرستاني است خشك و بي آب و كوچكتر از آن. از ديگر هنرمندي هاي وهابيان در تبديل باغ و بستان به زمين خشك و بي آب و علف،
84 |
همين مشربه است... .
صبحانه را در بيمارستان خوردم و به سبب خستگي مفرط ، براي استراحت به اتاق رفتم. نزديكي هاي ظهر، جلوي درِ بيمارستان ديدم كه بعضي از دوستان عازم مسجد قبا بودند. همراهشان شدم و به سمت جنوب مدينه راه افتاديم. در محلي، تقريباً در حاشيه مدينه، به فاصله حدود 5 ـ 4 كيلومتر از مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) به مسجد قبا رسيديم.
مسجد قبا كه بعضي آن را شأن نزول آيه: { ...أُسِّسَ عَلَي التَّقْوي... }مي دانند (و البته برخي نيز گفته اند كه نزول اين آيه در مورد مسجد النبي (صلّي الله عليه وآله) بوده است.) در محلي در جنوب مدينه واقع شده و نقل است زماني كه پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) از مكه به مدينه هجرت كرد، در دهكده اي به نام قبا، در حاشيه مدينه ايستاد تا هم ياران ديگرش و از جمله علي بن ابي طالب (عليه السلام) ، كه پس از وي، از مكه حركت كرده بودند، به آن ها برسند و هم به حساب ها و امور مالي كه در مكه با بعضي از مردم داشت رسيدگي نمايد.
در همين مكان بود كه از طرف گروهي از ياران پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) پيشنهاد بناي مسجدي داده شد و آن حضرت آن را پذيرفت و خود نيز در بناي آن كمك كرد. گفته اند مسجد در روزهاي اقامت پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) تكميل نشد، ولي بعدها به مسجدي كامل مبدل گشت و از جمله مساجدي است كه نماز در آن بسيار سفارش شده است.
از آن زمان تا كنون، بارها آن را تجديد بنا كرده اند و در حال
85 |
حاضر بناي مسجد بنايي بسيار بزرگ و مجلل است و مساحتي بالغ بر ده هزار متر مربع دارد.
در مسجد قبا نماز ظهر را خوانديم و به بيمارستان برگشتم. ساعت حدود 5/1بعد ازظهربود كه رفتم براي ناهار وسپس استراحت. ساعت چهار، كشيك درمانگاه را تحويل گرفتم و تا 12 به پذيرش بيماران پرداختم. در اين فاصله، نماز مغرب و عشا را خوانده، شامي با عجله صرف كردم و سپس به درمانگاه پر ازدحام رفتم.
بيماري را از حجاج لبناني آورده بودند كه جواني بود مبتلا به درد شكم و پيشتر در جايي به وسيله پزشكي معاينه شده و احتمال مسائل جراحي و مسايل حاد شكمي مطرح شده و توصيه شده بود كه به بيمارستاني مراجعه كنند.
دو پرستار همراهي اش مي كردند. اول تصوّر كردم خواهر و برادرند ولي بعد معلوم شد كه از پرستاران گروه پزشكي حجاج لبنان اند. بسيار نگران بودند و وحشت زده از اين كه آيا در اين شرايط شلوغ مي توانند از امكانات بيمارستان جمهوري اسلامي استفاده كنند يا نه؟ ابتدا سعي كردم آرامشان كنم و به آن ها اطمينان دادم كه در صورت نياز، هر كاري كه ضرورت داشته باشد، براي معالجه بيمارشان انجام خواهد شد و امكانات اتاق عمل و جراحي و درمان هاي ضروري به بيمارشان ارائه خواهيم كرد. سپس به معاينه بيمار پرداختم. به نظرم مشكل آنچنان كه ابتدا تصور شده بود، بغرنج نمي نمود و به همين خاطر ضمن توضيح به همراهان بيمار، به آن ها
86 |
گفتم كه بيمارشان را تحت نظر خواهيم گرفت و در صورت نياز به اقدامات جراحي، تصميم مناسب گرفته خواهد شد.
براي بيمار نسخه اي نوشتم تا از داروخانه بيمارستان تهيه كند و بيمار را تحت نظر گرفتم. ساعتي بعد حال عمومي بيمار بهتر شد و علائم مشكوكي كه مسايل حاد شكمي را مطرح مي كرد بر طرف شد. بيمار را با ارائه دستورات احتياطي و سفارش به اين كه در صورت تكرار علائم، مجدداً مراجعه نمايند، مرخص كردم و به اين ترتيب نگراني آن ها بر طرف شد و بسيار از اين كه مشكل بيمارشان حل شده خوشحال بودند و به نظرم بر حسن نيتي كه از قبل نسبت به ايراني ها داشتند، افزوده شد.
آن شب نيز تا ساعت 12، يكسره بيمار ديدم و ساعت دوازده كشيك را به همكاران تحويل دادم.
كلاس آموزش مناسك حج
(29 فروردين 75)
از شب گذشته، قصد زيارت حرم نبوي و بقيع را داشتم، ولي ديدم كه كلاس مناسك حج برگزار است و چون كم كم متوجه اشكالات و شبهاتي كه در انجام اعمال حج ممكن است پيش بيايد شده بودم، كلاس را ترجيح دادم. در كلاس، حاج آقا طاهري به طور عملي مناسك را آموزش مي دهد. مرد فاضلي است و علاوه از همه فضايلش در برخوردهاي عادي شوخ طبعي اش بشدّت غلبه
87 |
دارد و غير از هنگام خطابه، گشاده رو و شيرين كلام است.
هنگام آموزش عمليِ مناسك نيز اين جنبه از شخصيّتش جلوه مي كند. به همين خاطر كلاس مناسك حج اصلا خسته كننده نيست. علاوه بر آن خطابه اش هم پر محتواست.
پس از كلاس، دعاي توسل برگزار شد. حالي خوبي پيدا كرديم و در عين بي بضاعتي، چشم تري به پيشگاه ذات باري تعالي و طلب مغفرتي و دعا براي پدر و مادر و زن و فرزند و خويشان و دوستان و آشنايان و سفارش كنندگان و آنان كه التماس دعا گفته اند، به اتاق برگشتيم. در اتاق بچه ها دور هم نشستند و گپي مختصر زديم و دكتر كاكرودي كه قبلا اوصافش را گفتم، از خاطرات دوران اسارتش گفت و از قهرماني هاي آزادگان و از رشادت هاي هم بندي هايش و اين كه گروه آن ها اصلا مفقود الأثر بوده اند و هيچ نام و نشاني و دوسيه اي نه در نزد صليب سرخ جهاني و نه در هيچ جاي ديگر از آن ها وجود نداشته و دولت عراق هر وقت مي خواسته مي توانسته بدون كمترين آثار جرمي همه آن ها را سر به نيست كند و با اين حال، آن ها بارها با عراقي ها درگير شده بودند و در بعضي از مقاطع، حتي از زندانبانان خود گروگان هم گرفته بودند و از غم ها و شادي ها و از اميدها و تاريكي ها و... گفته هاي شنيدني بسيار داشت و حيف كه در به حرف آوردنش چندان موفق نبوديم. ساعت حدود 12 بود كه خوابيديم.
صبح درمانگاه شلوغ بود. همكاران كمك خواستند، و من به
88 |
ياريشان شتافتم. خلوت تر كه شد برگشتم. ساعت حدود 11 بود كه به سوي مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم. جزئي قرآن و نماز ظهر و عرض ارادتي در كنار بيت الزهرا (عليها السلام) و از كنار ستون ها به سمت بيت النبي (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم و سپس از مسجد خارج شدم. ظهر بود و گرم، به بيمارستان برگشتم. در بيمارستان پس از ناهار، به خاطر اين كه دكتر مظفري حالش بد بود، كشيك را از او تحويل گرفتم تا او استراحت كند و دكتر اناركي طرف هاي غروب از من تحويل گرفت. شام خوردم و مجدداً ساعت 12 شب كشيك را تحويل گرفتم.
ديدار از اَبيـار علي (عليه السلام)
(30 فروردين 75)
ديشب گلو درد به شدت آزارم مي داد. حالم بد بود و بدتر مي شد. سرما خورده و مانند حجاج ديگر كلافه بودم. بيداري شب تا 4 صبح به كلي حالم را خراب كرد. ساعت 5/3 بامداد بود كه به داروخانه رفتم و دارو گرفتم. بعد دكتر تاج مير را صدا كردم. كشيك را تحويل او داده براي استراحت رفتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و خوابيدم تا 12 ظهر، حالم بهتر شد.
بعد از ظهر كاري نداشتم. استراحتي كردم و ساعت 3 بعد از ظهر آماده شدم تا با گروهي از دوستان، براي عزيمت به اَبيار علي (عليه السلام) ، باز به سمت جنوب راه افتاديم و از كنار مسجد
89 |
شجره؛ ميقات كساني كه از مدينه به سمت مكه حركت مي كنند، گذشتيم و پس از دور زدن مسجد شجره، در نزديكي اين مسجد توقف كرديم. اَبيار علي (عليه السلام) در محلي به فاصله دو ـ سه كيلومتري مسجد شجره واقع شده و تعداد آن ها چهار ـ پنج عدد است. بر روي يكي از آن ها موتور پمپي قرار داده، آبش را لوله كشي كرده اند و مردم از آن استفاده مي كنند. مسجدي كوچك در كنار چاه ها قرار دارد. دو ركعت نماز تحيت گزارديم و گشتي در محوطه زديم و پس از گرفتن چند عكس يادگاري، راهي بيمارستان شديم.
ساعت نزديكي هاي 4 بعد از ظهر بود كه كشيك درمانگاه را تحويل گرفتم. ساعت 5 دكتر شفيعي اعلام كرد درمانگاه شماره 2 احتياج به نيرو دارد و من همراه دكتر زالي به درمانگاه شماره 2 رفتيم. تا ساعت 8 بيمار ديدم و سپس برگشتم. امشب دومين دعاي كميل در مدينه و در كنار بقيع برگزار مي شود و متأسفانه من نمي توانم شركت كنم. فردا قرار است مكه مشرف شويم.
آهنـگ وداع
(31 فروردين 75)
ساعت حدود 5/11 بود كه دكتر اناركي وارد درمانگاه شد و گفت: اگر قصد زيارت وداع داري برو، من هستم.
وضو گرفتم و به سمت مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم. وارد مسجد شدم. هنوز حدود نيم ساعتي به اذان ظهر باقي مانده، مسجد
90 |
مملو از جمعيت است. روز جمعه است و علي القاعده بايد نماز جمعه برگزار شود. وقت اذان شد و مؤذن مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) اذان گفت. دقايقي بعد، اقامه و خطبه هاي نماز جمعه آغاز شد. نيم ساعتي شايد كمي بيش خطبه طول كشيد و سپس نماز اقامه شد. پس از نماز كمي نشستم، خلوت تر كه شد برخاستم و به سمت قبر مطهّر رسول الله (صلّي الله عليه وآله) حركت كردم. پيرامون قبر مطهّر بسيار شلوغ است. ميان سكوي اصحاب صفّه و خانه حضرت زهرا (عليها السلام) ايستادم. مختصري دعا كردم و سپس خواستم از جانب ستون ها به سمت قبر مطهر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) بروم كه ميسّر نشد. برگشتم و از كنار بيت الزهرا (عليها السلام) جلوتر آمدم و در ضلع شرقي بيت الرسول (صلّي الله عليه وآله) قرار گرفتم. نماز و سپس دعا و وداع با رسول الله (صلّي الله عليه وآله) ... و پس از آن به كنار بقيع آمدم و در آنجا عرض ارادتي و طلب حاجاتي و مناجاتي و وداعي ديگر... سرانجام مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) را به سمت بيمارستان ترك گفتم.
به سمت بيمارستان كه مي رفتم، هر از گاه باز مي گشتم و بر گنبد سبز رسول الله (صلّي الله عليه وآله) مي نگريستم و گلدسته هاي بلند آن را نظاره مي كردم و با خود مي گفتم آيا سعادت بار ديگر ياري ام خواهد كرد؟ و من بار ديگر حضور اين مكان مقدس را درك خواهم كرد؟ پس از مسجد بلال وارد خياباني شدم كه به جانب بيمارستان مي رفت. كم كم گنبد مسجدالنَّبي (صلّي الله عليه وآله) در پشت ساختمان هاي بلند، چهره پنهان مي كرد و... و من از خانه و آرامگاه جدم دورتر و دورتر مي شدم!
91 |
احرام در ميقات (مسجد شجره يا ذو الحُلَيفه)
بعد از ظهر، ساعت سه بود كه وسايلم را بستم و همه چيز به جز لباس احرامم را تحويل ماشين دادم. مدتي منتظر شدم و حدود ساعت پنج بعد از ظهر در كنار اتوبوس ها، جلوي درِ بيمارستان حاضر شديم. بيشتر همراهان و همسفران آماده عزيمت بودند و تنها تعداد كمي مانده بودند براي ارائه خدمت به آخرين گروه حجاج، كه هنوز در مدينه بودند.
ساعت حدود شش يا شايد شش و نيم بود كه ماشين حركت كرد. حال و هواي ديگري به خصوص در افرادي كه اوّلين سفرشان بود بهوجود آمد. بعضي از زائران لباس هاي احرام را از همين جا به تن كرده اند تا در مسجد شجره محرم شوند. ابتدا به محلّي كه گذرنامه ها را بازبيني مي كنند رفتيم. جايي است در خارج از مدينه. حدود نيم ساعت، شايد كمي بيشتر معطلي، راهي مسجد شجره شديم. هنگام اذان مغرب بود كه به مسجد شجره رسيديم.
مسجد شجره، مسجدي است بسيار زيبا و داراي درختان فراوان و انبوه. هركس از مدينه به سوي مكه حركت مي كند، در اين مسجد مُحْرم مي شود و اين همان مسجدي است كه در آن، پيامبر (صلّي الله عليه وآله) براي حَجّة الوداع مُحْرم شد.
اتوبوس در نزديكي مسجد توقف كرد. در صفي منظم و به صورت كارواني وارد محوطه مسجد شديم. بيش از پانصد دوش
92 |
حمام با آب گرم، براي غسل مستحبي قبل از احرام وجود دارد. در يكي از آن ها غسل كردم و سپس وارد شبستان مسجد شدم. در داخل مسجد، گروه هاي مختلف از كشورهاي گوناگون، همه با لباس احرام، لبيك گويان در حال رفت و آمد بودند. در هر گوشه اي از مسجد، گروهي گرد آمده، به سخنان روحاني و يا افرادي كه آشنا به مناسك حج بودند، گوش مي دادند.
صداي گروه هاي مختلف كه درون مسجد لبيك مي گفتند، مي پيچيد و شنيدن صداي راهنماي گروه را مشكل مي نمود. به همين خاطر، همه سعي مي كردند به مسؤول گروه خويش نزديكتر شوند.
نماز مغرب و عشا را خوانديم. كساني كه به مناسك و اعمال آگاه تر بودند و تجربه اي داشتند، نيت كردند و ما كم تجربه ها منتظر آقاي طاهري، روحاني كاروان شديم. سرانجام حاج آقا طاهري آمد و ريزه كاري هاي نيت را گفت و آماده نيت شديم. كساني كه قرار نبود حج تمتّع به جا آورند، نيت احرام عمره مفرده كردند و آن ها كه از كسي نيابت داشتند، چگونگي نيت حجّ نيابتي را پرسيدند و ما نيت احرام عمره تمتع از كرديم و آنگاه تلبيه سر داديم:
« لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ».
با يكبار گفتن جملات بالا محرم مي شويم، امّا مستحب است تا
93 |
نزديك مكه و محدوده حرم، « لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ...» را تكرار كنيم. بنا براين، لبّيك گويان از مسجد شجره خارج شديم.
روحاني گروه با نقل روايتي گفت: امام صادق (عليه السلام) هنگام گفتن لبّيك، برخود مي لرزيد و آنگاه كه علت را پرسيدند، فرمود: بر خود مي لرزم كه اگر پس از «لبّيك» من، ندا آيد كه «لا لبّيك!» چه كنم و به كجا پناه برم. اينجا است كه بايد توجه داشته باشيم در حال انجام چه عمل خطيري هستيم! و به ميهماني چه كسي مي رويم! و چه كسي ما را به سوي خود فرا خوانده است! شايد چون توجه به اين مفاهيم نداشتيم، به راحتي محرم شديم...
محرمات احرام
اكنون چند انجام عمل بر ما حرام است. حافظه ام را نهيب زدم كه به هوش! آن چند عمل را فراموش نكني. بر نوشته اي كه همراهم بود مرور كردم و موارد حرام براي مُحْرِم به حافظه ام سپردم. آن ها كه محتمل ترند، بوييدن بوي خوش، نگاه در آينه، پوشانيدن سر، سخن به دروغ گفتن، ديگران را به فحش و ناسزا گرفتن، سوگند و قسم ياد كردن، به زير سايه رفتن و...
امان از غفلت! كه ممكن است به سهولت چيره شود و كفّاره بر گُرده انسان بگذارد! شايد آدمي با محرم شدن، انسان بودن خويش را ياد مي آورد و براي چند روزي هم كه شده، مراقب خويش باشد كه چه مي كند. آيا كاري را كه مي كند مجاز است و
94 |
حرمتي در آن نيست؟
گرچه هر يك از موارد حرام، براي فرد مُحرم داراي دليل و فلسفه اي است. شايد هم مي خواهند محرم را به تمرين فكر كردن وادارند كه اگر تا كنون بدون انديشه و فكر عملي را انجام مي داده، از اين پس، صحّت و سُقم رفتار خويش را بسنجد.
مُحْرِم كه شدي، بايد دستوراتي را كه داده شده، مدام در نظر آوري و اعمال خويش را با آن تطبيق دهي. با مردم جدل نكني. نه تنها در ناحق، كه در حق هم، و قسم نخوري و ناسزا نگويي و در فكر خويش و آسايش خويشتن نباشي. خويش را نبيني! نه اين كه خود را فراموش كني، بلكه خود را در راه بداري و ببيني كه در راهي و نه در بيراهه، و در راه بودن يعني طبق دستور عمل كردن و طبق برنامه پيش رفتن.
به اين ترتيب، محرم شدن يعني دگر بار اسلام آوردن، دوباره تسليم شدن، تسليم شدن در پيشگاه قوانيني كه از جانب قانونگذار مطلق آمده و تو را ملزم به رعايت دستوراتي كرده و تو چون لبيك گفتي پذيرفتي كه تسليم آن دستوراتي!
شايد محرم شدن تمريني است و يادآوري تسليمي كه بايد در طول سال و يا در بقيه عمر در آن ثابت قدم تر شوي.
با اين همه، احرام، به خصوص نخستين تجربه آن، دلپذير است. اما دغدغه اين كه آيا بر احرام خود پايبندم، مولّد دلهره پنهاني است كه در ازدحام انبوه محرم شوندگان تشديد مي شود.