بخش 7

مکه مکرّمه حرکت به سوی مکه مکه، محل نزول وحی کعبه، در نخستین دیدار طواف سَعْی کار در درمانگاه جبل النور روزهای شلوغی و ازدحام بیماران و کار شبانه روزی مشاعر مشرّفه به سوی عرفات نیایش و راز و نیاز بیمارستان صحرایی و برخورداری از تجهیزات کافی مراسم برائت از مشرکین


95


در حريم يار : مكه مكرّمه

حركت به سوي مكه

بر اتوبوس ها سوار شديم و به سمت مكه حركت كرديم و رفقا هر كدام ذكري و دعايي زير لب آغاز كردند. اين لحظات، كه تجربه آن، هر وجودي را ملتهب مي كرد مرا نيز ملتهب ساخت و به تلاشم واداشت، تا در محضر حضرت حق، دستي به دعا بردارم و از پيشگاهش طلب مغفرت كنم.

قالب هاي پرداخته اي در ذهنم شكل نمي گرفت. به زبان ساده دعا مي كردم. ابتدا آنچه را كه مي خواستم طلب كردم و سپس آنچه را كه مي انديشيدم خوبي در آن است. اما او توفيقم داد كه لااقل به زبان، آنچه را كه او مي خواهد بخواهم و كم كم دل را نيز روانه همين وادي كردم و دعايم را به رضا و خشنودي او پيوند زدم. پس خود را از دعا تهي ديدم و استعداد خويش را قليل يافتم و گستره خويش را محدود و اشك را بر اين حقارت آشكار ـ كه پيش از اين پي نبرده بودم و شايد هم پنهان مي كردم ـ شاهد گرفتم. به ياد


96


غفلت ها و عصيان ها و ناشكري ها و فرومايگي ها و مظالم و معايب و معاصي و گردن فرازي ها و بي وفايي ها و غرورها و تباهي ها و... و گناهان خويش افتادم و بر خود لرزيدم. روح خويش را در ژرفنايي يافتم كه ديده نمي شد و جسم خويش را بر بلنداي قلّه اي كه از دركش عاجز بودم. جسمي مُحْرم و روحي عاصي و پيوند ميان اين دو، چه دست نا يافتني...! و در مرز نوميدي، خويش را ميهمان خدا يافتم كه بخشنده بود و سريع الرضا، و اين جرقّه اميدي در دلم زد. نور هدايتي كه هميشه از پرتگاه يأس و نوميدي نجاتم مي داد و اين بار نيز...!

قلبم را مستعد دعا يافتم و دعا كردم و لبيك گفتم و باز دعا كردم و تكرار دعاهاي گذشته... تا سواد مكه پيدا شد. ساعت حدود دو و نيم بامداد بود. نيم ساعتي براي كنترل رواديد در بيرون مكه و سپس داخل مكه شديم.

مكه، محل نزول وحي

مكه، شهر كعبه، زادگاه پيامبر (صلّي الله عليه وآله)  ، زادگاه اسلام، زادگاه علي (عليه السلام)  ، قدمگاه پيامبران خدا، قدمگاه ابراهيم (عليه السلام)  ، اسماعيل (عليه السلام) ، هاجر، خديجه. محل نزول وحي. اينجا خدا با انسان حرف زده است. جبرئيل بر كوه هاي اين شهرِ محصور در ميان كوهها قدم گذارده و بارها بارها، راه ميان آسمان و زمين اين شهر را طي نموده است.


97


همه مبهوت ورود به مكّه اند و در سكوت، صداي تپش قلب ها به گوش مي رسد. خيابان هاي مكه، يكي پس از ديگري پشت سر گذاشته مي شوند. بزرگ راه ها، ساختمان هاي بلند، تونل هاي بزرگ و بلوارهاي جديد الاحداث چهره مكه را گرچه به يك شهر متجدّد تبديل كرده، اما آن كوه هاي سنگي در اطراف و صخره هاي تيره اي كه از گوشه و كنار عمارت هاي بلند و در پيرامون بزرگراه ها جابه جا به چشم مي خورد، مكه را همان شهر تاريخي كه در ذهنم تصوّر كرده بودم، معرفي مي كند.

ساعت از سه بامداد مي گذشت كه به بيمارستان رسيديم و از ماشين پياده شديم. تعدادي از مكه اي ها، كه پيش از ما واحدهاي بهداشتي درماني مكه را تحويل گرفته بودند تا حجاج مكه را از نظر درماني رسيدگي كنند، در مقابل بيمارستان جمع شده و به استقبال آمده بودند.

گروهي از همسفران، كه از ريزه كاري ها آگاهي داشتند، خودشان به سمت مسجدالحرام حركت كردند تا زودتر اعمال عمره را به جا آورند و ما منتظر حاج آقا مسعودپور، روحاني كاروان مكه شديم تا اعمالمان را دقيق تر انجام دهيم.

پس از دقايقي، گفتند چون وقت نماز صبح نزديك است و مسجدالحرام شلوغ، و ممكن است اعمالتان با ازدحام روبه رو شود، سعي و طواف باشد براي ساعت 7 صبح.

* * *


98


اتاق ها از قبل مشخص و تعيين شده است. وسايلم را برداشته، به اتاقم رفتم. خستگي شديد بود. تا اذان صبح بيدار مانديم و پس از نماز، مختصري خواب صبح گاهي و ساعت هفت صبحانه خورديم و پس از آن حاج آقا مسعودپور آمد و آماده حركت براي انجام بقيه اعمال شديم.

از بيمارستان كه در شارع عزيزيه واقع است تا مسجدالحرام، 15 ـ 10 كيلومتر و با ماشين حدود بيست دقيقه راه است. در كنار مسجد الحرام پياده شديم. از روي عكس هايي كه قبلا ديده بودم و گلدسته هاي بلندي كه بر كوه صفا و مروه قرار داشت، يعني مسعي را در بين آن دو، تشخيص دادم. به سمت مسجد حركت كرديم. از جوانب مختلف كه به مسجدالحرام نزديك شوي، مسجدالحرام و در ميانش كعبه در پايين ترين نقطه است و ما از جانب شمال و تقريباً متمايل به شمال شرقي، به آن نزديك مي شديم.

در ابتدايي ترين بخشي كه انسان خود را از شهر جدا و در حيطه اي مي يابد كه متصل به محوطه مسجدالحرام است روحاني گروه ساختماني را نشان داد مربع شكل به ضلعي حدود هفت يا هشت متر با تابلويي بر سر در آن، كه بر آن عبارت «مكتبة مكة المكرّمة» نوشته شده بود و ادامه داد:

اين ساختمان به قول قوي، زادگاه حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله) و اين زميني كه بر آن راه مي رويد به قولي شِعب ابي طالب است. ساختمان اكنون كتابخانه عمومي است و درِ آن را بسته اند. در مقابلش چند


99


شرطه به نگهباني مسغول اند.

و اضافه كرد: در مورد زادگاه پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) و نيز شِعب ابي طالب، قول ديگري نيز وجود دارد و البته توضيح آن را به بعد موكول نمود.

از كنار «مكتبة مكة المكرّمة» گذشتيم و روحاني كاروان، ما را در ابتداي درِ ورودي مسجدالحرام متوقف كرد و به جانب چپ؛ يعني جانب شرق مسجدالحرام اشاره كرد و كوه بلندي را كه بر بلنداي آن قصرهاي باشكوهي ساخته بودند، نشان داد و افزود:

حضرت آدم (عليه السلام) بر فراز اين كوه بوده، كه اكنون بر آن قصري بنا شده است. حضرت نوح (عليه السلام) جسد آن پيامبر ابوالبشر را به فلسطين منتقل كرد و تنها بخشي از مو و ناخن آن حضرت را بر جاي نهاد. اين مكان اكنون محل پذيرايي از ميهمانان حكومتي است!

حاج آقاي مسعودپور به جوانب ديگر مسجدالحرام اشاره اي كرد و گفت: اطراف مسجدالحرام، شِعب بوده و هر شعبي را به نامي مي خواندند؛ شِعب ابي طالب، شعب بني شيبه، شعب بني ريم و... كه امروزه بخشي جزو مسجدالحرام شده و بخشي داخل بازار و خيابان افتاده است.

كعبه، در نخستين ديدار

از در مسجد وارد صحن حياط شمالي مسجدالحرام شديم. مسعي در مقابلمان. در جانبِ چپ، كوه صفا و در سوي راست مروه است كه تقريباً در دهانه بازار قرار دارد.


100


در تمام طول مسعي، درهاي متعدّد حاجيان را از روي پل هاي فلزي به داخل مسجدالحرام هدايت مي كنند و از آن بالا، مردم در حال سعي ميان صفا و مروه ديده مي شوند. گروهي در رفت و گروهي در برگشت هستند. چه جلوه اي دارد اين سعي مداوم! فرصتي نيست براي نظاره سعي و از آن سويِ عرض مسعي. از پله ها پايين مي آييم. حالا داخل شبستان هاي مسجدالحرام هستيم.

هيجان اوّلين ديدار از خانه اي كه عمري به سوي آن نماز مي خواندم و در آرزوي ديدنش بودم، از حالت عادي خارجم كرد! گاهي در هشياري ام شك مي كردم و چشم هاي خويش مي فشردم. بيدار بودم اما بيداري ام مورد ترديد بود. گام به گام به سوي كعبه نزديك مي شديم. از پله ها كه پايين آمديم، هيجانم بيشتر شد. روحاني كاروان همه را متوقف كرد و در مورد جزئيات طواف توضيح داد...

پيش تر، توضيحاتي را كه در مورد جزئيات طواف داده مي شد، با دقت و اشتياق گوش مي دادم، اما اكنون اين توضيحات، به نظرم غير ضرور مي رسيد. شايد چون بارها اين جزئيات مرور شده بود. حالا همچون تشنه اي كه در كوير به آب برسد، اشتياق ديدار كعبه و طواف آن، لحظه اي آرامم نمي گذارد!

در آغاز ورود به شبستان مسجد، ستون هاي شبستان به حدّي زياد بود كه كعبه در وسط مسجدالحرام ديده نمي شد و روحاني همين ابتدا همه را نگه داشت و پس از توضيح ظرايف طواف،


101


فضيلت لحظات اوّلين ديدار از كعبه را يادآوري كرد و اين كه در اوّلين ديدارِ كعبه، سه حاجت انسان رواست و من در شور و التهاب آن لحظات فراموش ناشدني مي انديشيدم كه كدامين حاجات خويش را مقدم شمارم و چه بخواهم كه خواستني بهتر از آن نباشد!

توضيحات تمام شد و گروه به سمت كعبه حركت داده شد و من با دستپاچگي حاجات خويش را از ذهن هيجان زده ام گذراندم تا تمام انرژي جاري در رگ ها و سلول هاي مغزم را مصروف درك اين لحظات شكوهمند كنم.

هرچه به كعبه نزديك تر مي شديم، از تراكم ستون هاي شبستان كه انبوهشان مانع از ديدار كعبه بود، كاسته مي شد و احتمال ديدار كعبه از ميان ستون ها بيشتر! و حاج آقا براي حذف اين ديدار تدريجي، دستور داد سرها پايين و نگاه ها به زمين مسجدالحرام باشد تا به اندازه كافي به كعبه نزديك شويم و نگاه من كه مي رفت تا زودتر از صاحبش به قبله رسد، سر افكنده، پا پس كشيد و خود را به گام هايم نزديك تر كرد. گويي فهميد اين مكان نه همچون نقاط ديگر و ملاقاتش نه چنين رايگان است! اما شوق سرشارش، پنهان نشد و از عطش ديدار همچنان بي تاب بود. آنچنان كه من! اين شد كه بازش نداشتم از تقّدم و از ميان ستون ها روانه كعبه اش ساختم!... جلوه اي از ميان ستون ها آنچنان كه شايد نيمي از كعبه را ديد و بازگشت و آنچه را ديده بود باز گفت و اين بار مرا همچون خود ملتهب و بي طاقت ساخت... حالا تمام كعبه در نظرگاهم بود و من


102


مات و مبهوت مي نگريستم. دستپاچه شدم. نمي دانستم كه چه كنم، ناگهان! يكي از همراهان نهيبم زد: برو به سجده! و من به سجده افتادم....

طواف

از سجده كه برخاستم، نماز تحيّت خواندم و نيز به نيابت از جانب پدر، مادر و همسرم دعا كردم و حاجت خواستم و سپس آماده طواف شدم.

از ركن اسود، كه حجرالأسود در آن است و در جانب شرق واقع شده، آغاز كردم. به گونه اي كه شانه چپم به جانب مسجدالحرام باشد. در طواف بايد مراقب باشي كه از مطاف خارج نشوي و مطاف داخل دايره اي را گويند كه شعاعش از مركز كعبه است تا مقام ابراهيم و در اين محدوده، البته ازدحام جمعيت زياد است و هر چه به كعبه نزديكتر مي شويم، ازدحام بيشتر مي شود.

شَوط اول را با دلهره آغاز كردم. تمام ريزه كاري هاي طواف را در ذهنم مرور مي كنم؛ شانه چپم از جانب كعبه منحرف نشود. ازدحام جمعيت باعث اعراض از كعبه نگردد. با فشار جمعيت به جلو رانده نشوم. بي اختيار جابه جا نگردم. در تعداد شوط ها شك نكنم و...

هنگام طواف، وقتي به حِجْر اسماعيل مي رسي، بايد به گونه اي حركت كني كه حِجر داخل طوافت قرار گيرد، چون حجر اسماعيل


103


جزئي از كعبه است و طواف كننده، به اندازه اي كه از كعبه فاصله دارد، از مطاف كم مي كند و به همين خاطر ازدحام در خارج حجر اسماعيل بيشتر مي شود و فشار جمعيت افزونتر.

پس از حجر اسماعيل، كه ركن شامي و ضلع جنوب غربي است، خلوت ترين ضلع كعبه است، به طوري كه به آساني مي توان به ديوار كعبه رسيد. بوسيدن كعبه را به پس از طواف موكول كردم زيرا هنگام طواف رو به كعبه كردن مجاز نيست و بايد شانه چپ را به جانب كعبه حفظ كني.

سپس به ركن يماني مي رسي و ازدحام جمعيت بيشتر و بيشتر مي شود و در ركن اسود، به خاطر استلام حَجَر به بيشترين حدّ خود مي رسد و در محاذات ركن اسود، تكبيري و اشاره اي به جانب حَجَر. اينجا يك شوط تمام مي شود و شوط دوم آغاز، تا شوط هفتم...

پس از طواف وقت نماز طواف در پشت مقام ابراهيم است و نگراني از اين كه آيا جايي در اين شلوغي براي نماز طواف يافت مي شود؟! و بالأخره جايي يافتم و نماز طواف و سپس حركت به جانب صخره صفا براي سَعي.

سَعْي

صفا اكنون مُسَقّف است و تنها بخشي از صخره آن خارج از معماري قرار گرفته و بنايي از سنگ مرمرين، پيرامون صفا را احاطه


104


كرده و از آن جا تا مروه را سالني ساخته اند كه سعي كنندگان از دو جانب آن مي روند و مي آيند و در ميان آن، جايي براي تردد كساني است كه مجبورند با چرخ سعي كنند.

در صفا مدتي رو به جانب كعبه نشستم. البته معماري مسجدالحرام مانع از ديدن كعبه مي شود. شبستان هاي اطراف مسجدالحرام متّصل به سَعْي است و مَسْعي را جزئي از مسجد ساخته است. در روي كوه صفا، به ديوارهاي بلند و ستون هاي متعدد خيره مي شوم و ديدن كعبه از آن سو ميسّر نيست و البته مي گويند در صفا كه قرار مي گيري، به جانب كعبه بنگر و دعا كن و حاجت بخواه، آنگاه سعي آغاز كن و من چنين كردم.

از سراشيبي صفا كه به مسعي غلتيدم، گويي به رودخانه اي خروشان پيوستم و همگام با جريان آن، پيش رفتم. رفتم تا ستون هاي سبزي كه جاي هَرْوَله است و هروله تا ستون هاي سبز بعدي و سپس باز همگام با خروش سيل سعي كنندگان! تا مروه و يك شوط ! و در مروه باز رو به جانب كعبه كردم و ذكري و استغفاري و سپس به جانب صفا و باز با سعي كنندگان و ميان آن ها گُم، بي هيچ تشخّص يا امتيازي. نفس زنان، خسته و رنجور بهواسطه بيماري كه اكنون شدت گرفته بود، هر چه پيش مي رفتم خسته تر و رنجورتر مي شدم! به هر حال سعي را در كوه مروه به هفت شَوط رساندم و در همانجا تقصير كردم به چيدن مويي و ناخني و اكنون از احرام خارج شدم... بدينسان عمره تمتّع به انجام رسيد.


105


به داخل مسجدالحرام بازگشتم و در كنار زمزم، عطش خويش فرو نشاندم و دست و صورت را شستشو داده، مقداري به بدنم پاشيدم!

مدتي نشسته، به كعبه نگريستم كه همين هم عبادت است. بنايش بزرگ تر از آن بود كه مي پنداشتم و البته پر عظمت تر از هر بنا و هر خانه اي؛ چندان كه نتوان با هيچ خانه اي مقايسه اي كرد. ساده بود و مُكَعّب و اگر ابعادش را در كتاب ها نخوانده بودم، آن را مربع مي پنداشتم، در حالي كه ابعاد آن با يكديگر تفاوت دارد. درِ كعبه بر ضلع شمال شرقي، بيش از يك متر از زمين بالاتر و بسيار نزديك به ركن اسود است. پرده اي مجلّل دارد. آياتي از قرآن با ظرافت بر آن نقش بسته و ياد داستان ها و تاريخ پرده هاي خانه كعبه افتادم كه از زمان قبل از اسلام و نيز پس از اسلام تاكنون نقل كرده اند. گويند دختر عباس بن عبدالمطّلب، در عهد جاهليت وقتي پسرش گم شد، نذر كرد كه چون وي را بيابد پرده اي براي كعبه فراهم كند و چون پسر را يافت چنين كرد. نيز روايتي است از امام صادق (عليه السلام) در باره پوشش كعبه در زمان حضرت اسماعيل (عليه السلام)  . در دوران پس از اسلام نيز ابتدا پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) كعبه را با پارچه هاي يماني پوشانيد و سپس در عهد عمر پوشش كعبه از مصر مي آمد و در عهد حضرت امير (عليه السلام)  ، آن بزرگوار پوشش كعبه را هر سال از عراق مي فرستاد و در دوران خلافت خلفاي مختلف، پوشش هايي به عنوان هديه به جانب مكه مي آمد و بر كعبه پوشانده مي شد؛ از جمله از ايران نيز


106


پوششي براي كعبه فرستاده اند.

بعدها، اين وظيفه بر عهده مصريان بود و تا سال ها ادامه داشت. سرانجام ارسال پرده كعبه از مصر متوقف شد و سرانجام در عربستان كارگاهي بدين منظور تأسيس گرديد كه هر سال پرده اي مجلل براي كعبه مي دوزند و تعويض مي كنند و البته كعبه با پوشش زيباتر مي شود.

بر پلّه هاي مسجد، جايي كه شبستان ها آغاز مي شود، تقريباً در سطحي بالاتر از طواف كنندگان ايستاده و بر آنان اشراف دارم و چرخش آنان را نظاره مي كنم. حركت زائران هنگام طواف پيرامون كعبه چه با شكوه است! به راستي در طواف چه رموزي نهفته است؟! در هفت شَوْطش، در نظمش و اين كه در هر نقطه باشي؛ در پرستش، رو به سوي كعبه داري الاّ در طواف، كه رو به جلو داري و نه به سوي كعبه!

آيا تا اينجا خانه نشاني بود كه ره گم نشود و خداي خانه، نه در اينجا كه در هرجاست و در طواف، اين حقيقت بر تو آشكارتر مي شود و تو از طواف كه بر مي گردي در مي يابي كه خدا نه چنين دست يافتني است كه به طي طريق دريابي، كه در «طي طريقت» است دريافتن! و «طي طريقت» را، نه مقصدي است، كه شايد خود، مقصد اين طي طريق است! و اگر حاصل ما تنها همين طي طريق باشد، واي بر ما كه در خانه اوّليم و در خانه نفسِ خويشتن محبوس!

باز به طواف كنندگان مي نگرم. آنان كه نزديكترند، طوافشان


107


محسوس تر است و آنان كه خارج ترند در طواف اند، اما طوافشان نامحسوس! و هرچه خارج تر، طواف آرامتر و نامحسوس تر آنچنان كه مرزي ميان طواف كنندگان و غير آنان نيست و كسي چه مي داند شايد به ديده نابصير من است كه جمعي نه در طواف اند! كه كاينات همه در طواف اند و ما غافل! هر چه بر اين چرخش مستدام مي نگرم گيج ترم و مبهوت تر و حيران تر و از درك عظمتش عاجزتر!

ساعت حدود 5/11 مسجدالحرام را به جانب بيمارستان ترك كرديم ونزديكي هاي ظهر به بيمارستان رسيديم. حالم بد بود و به خاطر خستگي فراوان بيماري ام شدّت گرفته بود. نماز ظهر و عصر و نهار و سپس برگشتم اتاق براي استراحت.

ساعت 4 بعد ازظهر، دكتر مظفري بيدارم كرد و گفت: مثل اين كه دفتر مديريت با شما كار داشتند. برخاستم و به دفتر رفتم. گفتند ساعت 5/8 جلسه هماهنگي به منظور تعيين گروه هاي سيّار درماني است. پس از مختصري استراحت و نماز به دفتر مديريت رفتم. جلسه تشكيل گرديد و درمانگاه جبل النّور محلّ خدمت من در مكه شد.

چهار درمانگاه تمام وقت، در چهار نقطه از شهر به منظور پوشش حجّاجي كه به تازگي وارد مكه مي شوند تشكيل گرديده است. برگشته، شام را خوردم و علي رغم شدت عوارض بيماري، از زيارت مسجدالحرام دل نكندم؛ چه از فردا معلوم نيست ازدحام كار مجال زيارت دهد. با گروهي از دوستان عازم مسجد الحرام شديم.


108


در مسجدالحرام پس از نماز، طوافي ديگر به نيت استحبابي انجام دادم و سپس نماز در پشت مقام ابراهيم... پس از آن، به طبقه فوقاني مسجدالحرام رفتم و همان منظره شكوهمند طواف را نظاره كردم. دقايقي و شايد بيشتر مبهوت بودم و از گذر زمان غافل و سپس به اشاره دوستان برگشتم و به نيت نماز داخل حجر اسماعيل شدم كه گفته اند هفتاد پيامبر؛ از جمله حضرت اسماعيل (عليه السلام) در آن مدفون اند و نماز در آن ثواب بسيار دارد كه البته به خاطر ازدحام ميسّر نشد...

كار در درمانگاه جبل النور

(دوم اردبيهشت 75)

ساعت 8 صبح، بيمارستان را به مقصد جبل النور ترك كرديم. خيابان عزيزيه را تقريباً تا نزديكي هاي ميدان معابده، كه در شمال مسجدالحرام واقع است، طي كرديم و از آنجا به سمت شمال وارد خيابان ديگر شديم و از ميدان اَبْطَح به جانب غرب رفتيم. از يكي ـ دو خيابان كوچك گذشتيم و سپس وارد بلوار جبل النور شديم. كوه نور، كه غار حِرا در آن است. حدود 6 ـ 5 كيلومتر با مسجدالحرام فاصله دارد و زماني شهر مكه تا جبل النور همين مقدار فاصله داشته است.

درمانگاه جبل النور در بلواري به همين نام واقع است، كه بخش هاي شمالي شهر مكه را به پاي جبل النور ارتباط مي دهد. به اتفاق تني چند از همكاران، زائران ايراني اين منطقه را ويزيت و


109


معاينه خواهيم كرد.

ساعت حدود 20/8 دقيقه به درمانگاه جبل النّور رسيديم. هنوز خلوت است؛ زيرا حاجيان به طور كامل مستقر نشده اند. هر چند دقيقه اي يك بيمار مراجعه مي كند. در فاصله مراجعه بيماران، مقداري از يادداشت هاي مربوط به سفرم را نوشتم. ظهر شد و به بيمارستان برگشتيم. نهار و نماز و استراحتي مختصر و سپس به درمانگاه جبل النور برگشتم. بعد از ظهر مريض بيشتر شد. تا ساعت 8 شب بيمار ديديم.

روزهاي شلوغي و ازدحام بيماران و كار شبانه روزي

در دو ـ سه روزِ گذشته، ازدحام كار به بيشترين حدّ خود رسيده است. اكنون تقريباً همه حجاج مدينه اول و مدينه دوم در مكه مستقر شده اند. روزهاي حج تمتّع نزديك است. علاوه بر حجاج ايراني، حجاج ديگر كشورها نيز به درمانگاه مراجعه مي كنند و بسيار شلوغ است. تمام مراكز بهداشتي ـ درماني ايراني در مكه كه پس از الحاق حجاج مدينه اول، تعدادشان با بيمارستان به ده مركز بهداشتي درماني رسيده، مشغول كارند و بيمار مي بينند. پنج تا از اين مراكز به طور شبانه روزي كار مي كنند و چهار مركز ديگر به طور تمام وقت؛ صبح و بعد از ظهر مشغول ويزيت بيماران اند، با اين حال ازدحام به شديدترين وجه برقرار است.

بيمارستان هيأت پزشكي جمهوري اسلامي در مكه داراي


110


يكصد و بيست تخت است و قابليت گسترش تا دويست تخت را نيز دارد. اين بيمارستان با برخورداري از بخش هاي مختلف داخلي، جراحي، اورژانس، راديولوژي، پلي كلينيك تخصّصي، آزمايشگاه، اتاق عمل، سي سي يو، آي سي يو و... به بيماران سرويس مي دهد.

به خاطر ازدحام كار در اين روزها، فرصتي براي ثبت وقايع را ندارم و وقايع عموماً خلاصه مي شود در بيمار ديدن! و فقط شب ها اگر فرصتي باشد و شدت كسالت مجالي دهد، به حرم مي روم و يك جزء قرآن و مقداري دعا مي خوانم. روزها مانند برق مي گذرد، و من تشنه اي را مي مانم كه به آب رسيده و از آن نوشيده، ولي ديگر توان نوشيدنش را ندارد و عطشش همچنان باقي است، در حالي نزديك است از آب جدا شود!


111


ايام تشريق : مشاعر مشرّفه

(ششم ارديبهشت 75)

فردا هشتم ذي حجه است و ايّام تَشريق آغاز مي شود. اَيّام تَشريق، به سه روز پس از عيد قربان؛ يعني روزهاي يازدهم، دوازدهم و سيزدهم گفته مي شود و از «تَشْريقُ اللَّحْم» گرفته شده كه به معناي قطعه قطعه كردن گوشت هاي قرباني و خشك كردن آن ها در آفتاب است و يا از جمله «أشْرِقْ ثَبير كَيْما نَفير» گرفته شده كه در زمان جاهليت، حاجيان آن را خطاب به كوه ثبير مي گفته اند؛ يعني «اي ثبير بتاب تا ما كوچ كنيم» و آن ها براي قرباني به انتظار طلوع خورشيد بر كوه ثبير بوده اند و لذا چنين مي گفته اند.

فردا عازم مشاعريم.(1) همان اندازه كه ما نگران اعمال و صحّت و (صد البته) قبولي طاعاتيم، مسؤولان هيأت پزشكي نگران ازدحام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مشاعر، جمع مشعر است كه به محل عبادت گفته مي شود و به همين مناسبت به منا، مشعر و عرفات، مشاعر گفته اند.


112


فوق العاده و مشكل ارائه خدمات درماني در اين سه روزند و آنگونه كه با تجربه ترها مي گويند، نگراني بي مورد هم نيست؛ چرا كه پرازدحام ترين قسمت كار، همين ايام و بهويژه در سه روز منا است.

دكتر صدر، سرپرست هيأت پزشكي در جلسه اي كه به منظور ايجاد هماهنگي در كار و تثبيت نظم و تأكيد بر آن تشكيل شده، در مورد گروه بندي ها و ضرورت رعايت تمام موارد برنامه ريزي شده، صحبت مي كرد، در مورد روش كار در بيمارستان صحرايي عرفات و منا و ترتيب انجام اعمال حج سفر اوّلي ها؛ به نحوي كه تداخلي با وظايف همكاران بهوجود نيايد توضيحاتي مي داد، تأكيد مي كرد كه هيچ عذري در وقوع بي نظمي و آشفتگي قابل قبول نيست و كارها به طور صد در صد بايد همانطور پيش رود كه پيش بيني شده و طبيعت بحراني كار درماني در ايام حج ايجاب مي كند كه بيش از هر نقطه ديگر، به نظم پايبند باشيم و براستي هم چنين بود.

در طي روزهايي كه در مدينه و بهويژه در مكه، قبل از ايام تشريق بيمار مي ديدم، به خوبي لمس كرده بودم كه چگونه كار در ايام حج، در عرض چند روز، به يكي از پرحجم ترين كار درماني تبديل مي شود و سپس در عرض يكي ـ دو روز، كه مانند دريايي طوفان زده، بحراني بوده، به يكباره آرام مي گردد. در مدينه ابتدا آنچنان خلوت بود كه در طول روزهاي اول، يك درمانگاه، شايد حداكثر ده مورد مراجعه داشت. در حالي كه در روزهاي آخر، كه


113


در مدينه بوديم، هر واحد درماني گاه تا بيش از صد و پنجاه مراجعه
كننده داشت و اورژانس بيمارستان در 24 ساعت، گاهي به بيش از هفتصد ـ هشتصد بيمار پاسخ مي گفت.

در مكه نيز اوضاع همين گونه بود و اكنون عجيب نبود اگر در عرفات و منا، كه تمام حجاج در آنجا گرد آمده اند، چنين وضعيتي وجود داشته باشد و يا حتي وضعي شديدتر. به همين دليل خود را براي روزهاي پرازدحام تر و شلوغ تر آماده كردم.

به سوي عرفات(1)

(هفتم ارديبهشت 75)

بعد از ظهر، آماده شديم و حوالي مغرب بود كه در نمازخانه بيمارستان، پس از خواندن نماز مغرب و عشا، به نيت حج تمتّع از حَجّة الاسلام مُحرم شديم و به سمت عرفات حركت كرديم. از شارع عزيزيه؛ خياباني كه بيمارستان در آن قرار داشت، به سمت شرق رفتيم. خيابان شلوغ بود و اتوبوس ها به آهستگي حركت مي كرد. آهسته آهسته پيش مي رفتيم و مسير نه چندان طولانيِ مكه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عرفه وعرفات، هردو، نام يك مكان هستند و آن مشعر اقصي از مشاعر حج واقع در راه ميان مكه و طائف در بيست و سه كيلومتري شرق مكه است. عرفات صحراي وسيعي است كه از شرق و جنوب و شمال شرقي در احاطه كوه مي باشد. در شرق آن كوه ملحه قرار دارد، در شمال شرقي، كوه سعد و در جنوب، رشته كوه سياه رنگي كه بلندترين آن، كوه «ام الرضوم» است.


114


تا عرفات، كه گفته اند بيست كيلومتر بيشتر نيست، طولاني تر مي شود.

حركت آهسته اتوبوس و طولاني شدن مسير، توفيقي است تا به جايي كه مي روم بيشتر بينديشم و نيز به اعمالي كه انجام مي دهم...

به راستي چيست حج، كه خدا در قرآنش، مردمان را بدان فرا خوانده است و چه تفاوتي است ميان عيار عبوديتي كه در اين عبادت محك مي خورد با عيار عبوديتي كه در نماز و روزه و عبادات ديگر است؟

در حج چه چيزي است كه با انجام فروع ديگر حاصل نمي شود و حصولش به انجام حج است؟! { ...وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً...} .

و من كه قصد حج كرده ام و اكنون به عرفات مي روم، بر اين قصد و آهنگ خويش تا چه حد عارفم؟! و آيا مي دانم كه چه مي كنم؟

نخستين مرتبه انجام اعمالِ واجبِ ديگر را كمتر به ياد مي آورم. نخستين نماز واجبم را نمي دانم كي بود كه خوانده ام و نيز اوّلين روزه واجب را... اما اوّلين روزهاي جهاد را به ياد دارم و احساس به ياد ماندني اش را... ولي اين اوّلين روزهاي حجِّ واجب و لحظات پيش از رسيدن به عرفات، مبهوتم كرده و حقيقتاً از حال دعا و عبادتم انداخته است! به جاي ذكر و تسبيح، مشغولم ساخته، به چراييِ اين قصد و آهنگ و بلكه به دريافت لحظات ورود به سرزميني كه اوّلين بار، نياي انسان بر آن وارد شد.


115


زمين، اين كره خاكي مَهْبَط آدم ابوالبشر، كه فرودگاهش از بهشت به زمين، همين عرفات بود كه حالا من نيز بر آن وارد مي شوم. آيا ورودم به عرفات، نمادي است از هبوط نياي رانده شده ام از بهشت، كه خويش را در جايگاه او ببينم و خود و فرزندانم را قرباني شيطاني يابم كه او را فريفت و فرزندانش را! و لابد هشيار شوم؟!

يا به عرفات مي رفتم تا تاريخ «آدم» را و «انسان» را دريابم كه هان! بدان، انسان از اين جا آغاز شد. و تو نيز آغاز كن آدميت و انسانيت را؟ و برو، بگذر از عرفات و در مشعر فرود آي و از منا بگذر و رَميِ جَمره كن و...؟!

كسي چه مي داند؟ آيا آمده ام در مكه و عرفات و مشعر و منا و مدينه و جبل النور و حِرا و ذوقبلتين و ميقات و طواف و سعي و هروله و زمزم، كه ببينم اين جا روزگاري پيغمبري آمده و آييني آورده كه اسمش اسلام است؟! و من كه آن را پذيرفته ام ردّ پاي آورنده اش را ببينم و خط را گم نكنم؟!

يا بايد بيايم در اين سرزمين تا تاريخ انسان را از آدم گرفته تا نوح و ابراهيم و اسماعيل... و تا محمد (صلّي الله عليه وآله)  ، مرور كنم و لابد چيزي ياد بگيرم از سيره و سنت آنان و دوباره، با اعمال و آييني كه نامش حج است، با آنان بيعت كنم و بدينوسيله اعلام كنم بستگي خويش را و تعلّق خود را به آنان و به آيينشان.

عمل اصلي عرفات همان «وقوف» است. وقوف در سرزميني


116


كه حتماً تفاوت مي كند با سرزمين هاي ديگر و وقوف در آن حتماً معني و يا معاني ويژه اي مي دهد كه من از آن بي اطلاعم و همينقدر شنيده ام كه در اين جا آدم و حوّا پس از هبوط همديگر را شناخته اند و يا شايد مي شناخته اند و اينجا همديگر را يافته اند.

و باز شنيده ام عرفات جايي است كه مردم يكديگر را مي شناسند! و در شگفتم از اين كه مگر در جاهاي ديگر نمي شد مردم يكديگر را بشناسند! و اين كه اين جا حتماً بايد چيزهاي ديگري را فهميد و شناخت. مفاهيم بلندي كه در خانه و كاشانه و در شهر و ديار خود و حتي در شهرها و ديارهاي ديگر نمي شود فهميد و دست آخر نگران از اين كه نكند از اين جا كه به سويش مي روم، دست خالي برگردم و باز مرور يافته ها و مطالب پيشين و برداشت و استنتاج و باز همان نگراني و همان دلهره و همان تشويش!

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند كه وجوب حج در چيست؟ فرمود: خدا خلق را آفريد و به او فرمان ها داد كه پيروي از آن ها، به صلاح دين و دنيايشان است و از آن جمله، گردهم آمدن مسلمانان از شرق و غرب در يك جاي را مقرّر داشت، تا يكديگر را بشناسند و مردمان تجارت خويش را از شهري به شهري رسانند و از اين رهگذر كاروانيان و مركب داران سود برند و آثار رسول الله (صلّي الله عليه وآله) شناخته شود و اخبارش دانسته آيد و به ياد مانَد و فراموش نگردد؛ چه، اگر هر گروهي در شهرهاي خود باشند و با آنچه در آن است بسازند و با يكديگر سخن نگويند، نابود گردند و شهرها ويران شود


117


و تجارت و سود از ميان برود و اخبار و اطلاعات پنهان گردد؛ چنان كه كسي از آن ها آگاه نشود. و اين علّت وجوب حج است.

اما در جاي ديگر باز از امام صادق (عليه السلام) خواندم كه حج را نه فقط خلاصه شده در اين اعمال ظاهري، كه آن را داراي باطني عميق دانسته و هر يك از اعمال متعدّد حج را مقدمه براي تحوّلي عميق در روح و فكر انسان بر شمرده است.

اين كه در «احرام»، نه فقط تعويض لباس كني و پرهيز از آنچه كه در حال احرام به تو حرام مي شود، بلكه علاوه بر آن، بايد در بقيه عمر، آنچه را كه رضاي خدا در آن نيست بر خود حرام شماري و در مقام لبيك، بفهمي كه دعوت چه كسي را پاسخ مي گويي و بداني كه به حضور چه ميزباني مي روي! و در «عرفات» عارف حق شوي و منكر خويش و نسيم معرفت در برهوت وجودت وزيدن گيرد و در «قربانگاه»، نه فقط قرباني گوسفند، كه قرباني نفس اَمّاره كني و در «رمي جمره»، شيطان و شيطان صفتي را از خود دور سازي و در «منا»، تمنّيات نفساني ات را بيرون بريزي و در «طواف»، نه فقط گردِ خانه، كه گرد يار و گرد رضاي او گَردي و در «مقام ابراهيم»، ذبح اسماعيل را به ياد آري و اسماعيل هاي نَفْسَت را بگذاري و قربان كني و در «صفا»، صفاي دو جهان بيني و در «سعي»، قرب حق جويي و در «مروه»، مروّت آموزي و... آنوقت مي توان گفت كه حج گزارده اي و گرنه جز محنت باديه، نصيب ديگرت نيست و باز تشويش از آن كه نصيبم جز محنت باديه نباشد!


118


در اين خوف و رجا، آرام آرام، به سمت عرفات پيش مي رفتم و انتظار مي كشيدم. اتوبوس پس از ساعتي و بلكه بيشتر به منطقه اي رسيد كه با چراغ هايي پر نور روشن شده بود. شب، مغلوب نور چراغ ها بود و تابلويي بزرگ به طول بيش از ده متر، ابتداي محدوده عرفات را اعلام مي كرد.

حالا در عرفات بوديم، اما بر خلاف تصورم، بيابان نبود! خيابان در خيابان و با نورافكن هاي پرنور و قوي و انبوه درخت و فضايي عطرآگين. عطر، عطر گل هاي درختان بود. به گمانم نوعي اقاقياست. همه از يك نوع، نه از اقاقيايي كه ما در ايران داريم اما به گمانم تيره و تبارش از همان است. پيشتر شنيده بودم كه عرفات ديگر يك بيابان خشك و بي آب و علف نيست و حالا مي ديدم كه چگونه اين سرزمين، پر شده است از درختاني پرگل، كه فضاي عرفات را آكنده از رايحه اي معطر ساخته است. پس از ورود به منطقه، وارد خياباني فرعي شده و توقف كرديم. از اتوبوس پياده شديم. پلاكاردي بزرگ، معرّف بيمارستان «هيأت پزشكي حج»، خبر از رسيدن به مقصد مي داد.

وارد بيمارستان شديم؛ در محوطه اي بزرگ كه پيرامونش حدود بيست چادر صحرايي داشت. امشب بيشتر حجاج به عرفات مي آيند اما وقوف در عرفات، از ظهر فرداست تا غروب آفتاب. با اين حساب، در عرفات تنها حدود بيست ساعت بيتوته داريم و به خاطر همين، بيمارستاني موقت براي اين سرزمين در نظر گرفته اند.


119


چادرها، هر كدام يكي از واحدهاي مختلف بيمارستان را تشكيل مي دهند. از همين جلو به ترتيب، روابط عمومي، داروخانه، بهداشت، مديريت، ترابري، بخش عمومي برادران، بخش عمومي خواهران، بخش گرمازدگي برادران، بخش گرمازدگي خواهران، نمازخانه، خوابگاه ها و... هر كدام در چادري كه به تناسب داراي اندازه هايي متفاوت اند، مستقر شده اند.

وسايل را در چادر محل استراحت گذاشتم و براي آشنايي با چگونگي گردش كار، به محوطه برگشتم. روابط عمومي به طور مرتب، انجام كارها را از طريق بلند گو براي اعضاي هيأت تشريح مي كند و با هماهنگي هايي كه از قبل صورت گرفته و با آموزش هايي كه اعضاي هيأت ديده اند، هر كدام به سرعت در مي يابند كه بايد در چه زماني و در چه قسمتي انجام وظيفه كنند و چه مقدار وقت براي پرداختن به امور شخصي و عبادي دارند.

نيايش و راز و نياز

ساعت 12 بايد كشيك درمانگاه را تحويل بگيرم و تا صبح مشغول كار باشم. تقريباً ساعت حدود 8 است. بلندگو اعلام كرد كه دعاي شب عرفه در محل نمازخانه برگزار مي شود. از چادر روابط عمومي، كتابچه اي را كه حاوي دعاهاي مختلف بود گرفتم و خود را براي دعا آماده كردم. دعا آغاز شده و متوني از ابتداي آن خوانده شده بود. نشستم و به نهر جاري دعا پيوستم:


120


«...اي آن كه در ظلمت شب چيزي بر تو پنهان نيست و تاريكي نزد تو روشني است. از تو درخواست مي كنم از اشراق نور ذات بزرگوارت، كه به كوه طور تجلّي كردي و موسي را مدهوش ساختي و به آن نام مباركت كه بدان نام آسمان ها را بي ستون برافراشتي و زمين را بر روي آب بگستراندي و به آن نام كه گوهر مخزون و درّ مكنون و سرّ مكتوب تو است و بدان نام كه هر كه تو را بدان خواند اجابت كردي و هر چه از تو خواستند عطا فرمودي.

... به آن نامي كه خضر نبي به ذكر آن، بر امواج دريا مي رفت و به آن نامي كه دريا را بدان نام بر موسي بن عمران شكافتي و فرعون و قومش را غرق ساختي و بدان نامي كه موسي تو را بدان نام به جانب طور ايمن ندا كرد و تو او را اجابت نمودي و مهرت را به وي القا فرمودي.

به نامي كه عيسي بن مريم بدان نام مردگان را زنده گردانيد و به كودكي در گهواره سخن گفت و بيماران را شفا داد.

به نامي كه تمام پيغمبران و فرشتگان، تو را بدان نام خواندند و ذُو النّون نبي در شكم ماهي تو را بدان نام خواند و تو او را اجابت كردي و از غم رهانيدي و...

و بدان نام كه ايوب پيامبر، گاهِ رنج و بلا، تو را بدان ندا كرد و تو عافيتش بخشيدي و بدان نام كه يعقوب نبي تو را بدان خواند و تو نور ديدگانش را باز گردانيدي و بدان نام كه
جبرئيل امين بدان نام بر محمد مصطفي (صلّي الله عليه وآله) فرود آمد و آدم


121


ابوالبشر تو را بدان خواند و گناهش بخشيدي و در بهشت
رضوانش مسكن دادي و بدان نام كه در عالم غيب، نزد خود بر خويش انتخاب كردي و به خود اختصاص دادي و احدي از خلق بر آن آگاه نيست...

از تو درخواست مي كنم كه از گناهان گذشته و آينده ام، كه در پنهان و آشكار مرتكب شده ام و تو بدان ها آگاه تري، به لطف و كرمت در گذري كه تو بر هر چيز قادري.

الهي، ببخش گناهاني را كه نعمت را دگرگون مي سازد و موجب پشيماني و حسرت مي شود و گناهاني را كه پرده عصمت را مي درد و رسوا مي كند. گناهاني را كه موجب ردّ دعا مي شود. و نيز گناهاني را كه موجب شقاوت است و گناهاني را كه بخشاينده اي جز تو ندارد. و بار هر حقي كه از خلق بر دوش من است از گُرده ام بردار و در كارم گشايش فرما و مقام يقين بر قلبم نازل كن و از شرور عالم محفوظم دار و مرا در شب و روز يار باش و طريق سعادت بر من سهل و آسان كن و در ذلت و خواري مينداز و بر خير و سعادت رهبري فرما.

اي بهترين دليل، مرا به خويشتن وامگذار و آنچه مايه نشاط و سرور است بر قلبم الهام فرما و از فضل خود روزي بخش و از پاكيزه ترين روزي هايت نصيبم كن.

اي خدا، به تو پناه مي برم از زوال نعمت و عافيت و از سختي بلا و شقاوت و از بد حادثه و شماتت.


122


اي خدا، مرا از فرقه اشرار قرار مده و از همنشيني
اخيار محروم نساز. خدايا! تو را سپاس مي گويم بر نعمت اسلام و ايمان و پيروي طريق پيامبرت و از تو مي خواهم آنچنانكه پيغمبران را به دين خود هدايت فرمودي، هدايتم كني...

* * *

پس از دعا، مختصري استراحت كردم. ساعت نزديك 12 بود و بايد خود را براي كشيك درمانگاه آماده مي كردم.

بيمارستان صحرايي و برخورداري از تجهيزات كافي

درمانگاه، در ساختمان آجري نسبتاً مرتبي در كنار محوطه بيمارستان واقع شده. نظير اين ساختمان در نقاط ديگر صحراي عرفات، به چشم مي خورد. در اين درمانگاه ها معمولا چنانچه دولت هاي مختلف از كشورهاي اسلامي، خودشان تشكيلات و تجهيزات درماني و هيأت پزشكي نداشته باشند، توسط پزشكان و تجهيزات مختصري كه از جانب دولت عربستان تدارك ديده شده، به حجاج هر كشوري خدمات درماني در حد موارد اورژانس و سرپايي ارائه مي شود، ولي چنانچه كشوري داراي تجهيزات لازم براي ارائه خدمات درماني به حجاج خود باشد، اين ساختمان ها در اختيار هيأت پزشكي همان كشور قرار مي گيرد و هيأت پزشكي حج جمهوري اسلامي ايران، به جهت برخورداري از امكانات و


123


تجهيزات كافي، در حد احداث يك بيمارستان صحرايي با حدود 50 تختخواب، ساختمان مذكور را نيز در اختيار گرفته و آن را به درمانگاه سرپايي خود تبديل كرده است.

ساعت 12 نيمه شب، كشيك درمانگاه را تحويل گرفتم. بسياري از حجاج هنوز نيامده اند و به همين خاطر، مراجعات ما هم هنوز به اوج خود نرسيده، فرصتي است تا در اين فاصله با قرآن مشغول شوم و تأخيرات چند روز اخير را جبران كنم.

از نيمه شب تا صبح، مريض زيادي مراجعه نكرده، ولي بيداري، حس و حالم را گرفته است. پس از نماز صبح، تعداد بيماران بيشتر شد و تا ساعت هشت صبح كه كشيك را تحويل مي دادم به حالت ازدحام رسيد.

مراسم برائت از مشركين

حالم اصلا مساعد نبود. داخل چادر محل استراحت رفتم و گوشه اي افتادم. چادر شلوغ و پرازدحام بود و گرما بيداد مي كرد! ميان خواب و بيداري، همينقدر متوجه بودم كه گرما اجازه خواب نمي دهد و خستگي مجال بيداري!

چندان متوجه گذر زمان نبودم كه صداي «الله اكبر» و «مرگ بر آمريكا» از خواب بيدارم كرد. از چادر به بيرون آمدم و صداي مكبّر نماز جمعه تهران (آقاي مرتضايي فر) را شناختم. ساعت حدود 5/10 صبح بود. به سمت صدا حركت كردم. در بيرون از


124


محوطه بيمارستان، تابلوي بعثه را ديدم، ولي نمي دانستم كه بايد از كدام سو به درون آن وارد شوم. دور تا دور محوطه وسيعي كه بعثه در آن قرار داشت، با چادر محصور بود. راه ها به وسيله شرطه ها به شدت كنترل مي شد و با ارعابي كه ايجاد كرده بودند، مانع از عبور و مرور مردم و ورود حجاج بداخل محوطه مي شدند.

بالأخره يكي از راه ها را انتخاب كردم و بي اعتنا به شرطه ها خود را به محوطه بعثه رساندم و به سوي صدا رفتم. مردم، كه بيشتر حجاج ايراني بودند، با شور و حماسه شعار مي دادند. حالا ديگر اين برو بچه هاي بعثه بودند كه اجازه نزديكتر شدن نمي دادند. بالأخره از ميان آن ها هم گذشتم و به نزديك تريبون رسيدم. برنامه با شعارهاي برائت و پيام مقام معظم رهبري و سپس قطعنامه مراسم برائت برگزار شد و مراسم از سال گذشته كه در صدا و سيما و رسانه ها منعكس شده بود، پر شكوهتر مي نمود و من نگران از اين كه اطاله مراسم، باعث درگيري شديد شود؛ نظير آنچه در سال 66 اتفاق افتاد! امّا الحمد لله به خير گذشت و مراسم با شكوه و آرامش به اتمام رسيد.

پس از پايان مراسم، به سمت بيمارستان حركت كردم. ظهر شده بود و حالا وقوف در عرفات آغاز مي شد. به چادر برگشتم. نماز جماعت برگزار گرديد و سپس ناهار، كه البته در گرماي عرفات و زير چادرهايي كه گرما را چند برابر مي كرد، بدون اشتها صرف شد. تا ناهار خورديم ساعت حوالي دو شده بود و بايد براي تحويل


125


مجدّد كشيك درمانگاه در ساعت چهار آماده مي شدم. به ياد دعاي روز عرفه امام حسين (عليه السلام) افتادم كه خواندنش در اين روز مبارك؛ يعني روز عرفه بسيار سفارش شده است. كتاب دعا را برداشتم و در بيرون از چادر، جايي در زير سايه درختان انتخاب و خواندن دعا را آغاز كردم. رفت و آمد دوستان و صحبت هاي آنان و گرما و خستگي و اضطراب ناشي از تحويل كشيك در ساعتي بعد، مجموعاً اجازه پيشرفت در وادي دعا را نداد و چشم به هم زدني گذشت كه ساعت سه و چهل و پنج دقيقه شد و بلندگوي روابط عمومي اعلام كرد برادران گروه...؟! كه ما جزو آن گروه بوديم) براي تحويل كشيك آماده باشند و رشته دعا گسست و بار ديگر نوبت كشيك...!

درمانگاه به شدت شلوغ بود و نمي شد براحتي از ميان مراجعين وارد اتاق معاينه شد. به نظر مي رسيد كه بيشتر به خاطر خنكي محوطه داخل درمانگاه، كه ناشي از كولرهاي گازي فعال درمانگاه بود، افراد به درمانگاه مراجعه مي كردند. كسي دلش نمي آمد آن جا را ترك كند و اين بر شلوغي و ازدحام مي افزود. البته بيمار هم زياد بود.

بيماران بيشتر نظير همان بيماران مكه بودند. سرماخوردگي، سوزش گلو، سرفه، تب، خارش سر و سينه، سر درد، درد بدن، ضعف و... و اوّلين اقدام درماني مؤثر عبارت بود از استراحت مطلق، كه فعلا براي هيچ كس امكان پذير نبود.


| شناسه مطلب: 78162